۱) ابراهیم رئیسی دریکی از نشستهای انتخاباتی خود در سه سال پیش با صدایی هیجان زده گفته بود: « .... من در مسئولیت ریاست قوه قضاییه با پروندههای بسیاری از دستگاههای اجرایی در خصوص بسترهای فساد و رانت مواجه بودهام. مردم خوب میدانند که من در رسیدگی خط قرمز ندارم و در عمل این را برای مردم ثابت کردهام. باید رفت و مجموعهای که تولید فساد میکند را درست کرد و با علل فساد مبارزه کرد. خدمت کردن من در قوه قضاییه بسیار مغتنم است اما خواست مردم در اقشار مختلف این بود که من وارد شوم. صدای مردم از تبعیض و رانت و فساد بلند شده است. من در قوه قضاییه میتوانستم به سبک آقایان پیشین، ۵ یا ۱۰ سال باقی بمانم اما حالا آمدهام تا جایگاه خودم را از مطالبه گری (ریاست قوه قضاییه) به پاسخگویی(ریاست قوه مجریه) تغییر بدهم».
او همچنین گفته بود: «... مدیریت، حلقه مفقوده کشور است و ما برای همه چیز برنامه داریم [یعنی من مدیر خوبی هستم]. من اقتصاددانهای کشور را به خط خواهم کرد تا مشکلات کشور حل بشود کما اینکه الان هم از اقتصاددانهای زیادی مشاوره میگیرم و با آنها کار میکنم. بحث مردم امروز بر سر مکاتب اقتصادی نیست بلکه به دنبال مدیری جهادی هستند تا اوضاع کشور را سامان بدهد....».
اما مردم هنوز از نتیجه کار این مدیر جهادی در آستان قدس رضوی و ثروت بیحساب و کتاب آن بزرگترین مرکز ثروت و فساد آگاه نیستند، و نمیدانیم چه گلی بر سر چه کسی زده است. زیرا فعالیتهای این نهاد ثروتمند به امر ولی فقیه از هرگونه بازرسی معاف است، و فعالیتهای مالی آن پنهان از چشم ایرانیان و ساده دلان درمانده و گرسنه که برای شفای بیماریها و رفع فقر خود برای نذر برآورده نشدهای که میکنند، در ضریح امام هشتم پول روی پول میریزند. یا ثروتمندان در جستجوی شفاعت امام رضا برای بخشش گناهان بیشمار خود، داراییهایی را آشکار وقف آن حضرت میکنند، و شاید داراییهای بیشتری را پنهانی و به شکلهای گوناگون از آن گنج بیرنج برمیدارند.
کسی هم نمیداند که رئیسی تا کنون با کدام فساد و در کجا قاطعانه مبارزه کرده، و کدام حق مردم را از دزدان پس گرفته است. اما اکنون همه میدانند که او در کشتار چند هزار انسان شریف در زندانها و سرکوب غیرقانونی و کور کردن صدها جوان ایرانی و همدستی با تروریستهای اسلامی سراسر جهان برای گروگانگیری و کشتن گروگانهای اسرائیلی و نابودی اقتصاد ایران، هیچ خط قرمزی نداشته است، و با قاطعیت تمام نقش میرغضب را بازی کرده است.
۲) با آگاهی از میزان سواد و محیط آموزشی رئیسی، اینکه او بخواهد «اقتصادانان» کشور را که نام برخی از آنها را تریلی هم نمیکشد و برخی خود را جهانی خفته در کهکشانهای دانش اقتصاد میپندارند، همانند کارگران ساختمانی یا رفتگران شهرداری «بهخط» کند، چیز شگفتی نیست. اما اینکه هیچیک از این «اساتید بزرگ» و لنگرهای ریسمان بریدهی اقتصاد کشور به این رفتار تحقیر آمیز هیچ واکنشی نشان ندهند، بسی شگفتیآور است.
البته نام استاد بزرگ اقتصاد، ژنرال دکتر محسن رضایی، در این گروه نمیگنجد. شاید هم بتوان همین رفتار را دلیل و چرایی ویرانی اقتصاد کشور به شمار آورد. بهویژه آنکه یکی از این استادان که روزگاری رئیس بانک مرکزی کشور بود و یک بار هم در انتخابات ریاست جمهوری در رقابت با همین رئیسی شکست خورده بود، امروز بار دیگر با نیش باز و پیشاپیش ۲۸۶ نفر دیگر شتابان به وزارت کشور برای ثبت نام رفت تا بار دیگر از رقیبی دیگر شکست بخورد، و کام کمشمار اصلاحطلبان حکومتی سر موضع را تلخ کند. گویی کرکسانی بر سر جسدی گرد آمده باشند. شاید هم امام هشتم یار او باشد و او پیروز شود، تا شاید روزی مانند چند رئیس جمهور دیگر جمهوری اسلامی، او هم شربت مرگ در راه به دست آوردن کلاه گشاد ریاست جمهوری اسلامی را بنوشد. دیکتاتورها از آسمان به زمین نمیافتند، این فرومایگان هستند که دیکتاتور میسازند.
۳) رئیسی قول داده بود سفرهی مردم را به برجام و هیچ چیز دیگری گره نزند، و با همان قاطعیتی که تا کنون در کشتار ایرانیان از خود نشان داده است، به گفتهی خودش بساط «بیحجابی» را نیز جمع کند. اما او این آرزوی خود را نیز مانند بسیاری از آرزوهای موهوم دیگر خود به گور برد، و دیگر رئیسان آیندهی جمهوری اسلامی هم اگر آیندهای برای آنها وجود داشته باشد، به آرزوهای اینچنینی خود نخواهند رسید.
در دو سه سال گذشته، برخی از به اصطلاح تحلیلگران اجتماعی آنچنان از بحران جانشینی رهبری جمهوری اسلامی سخن میگویند که گویی جایگاه «رهبر یا ولی» فقیه نه بر روی یک برگ کاغذ، بلکه در آسمانها نوشته شده است، و با نوشتن سناریوهای بیپشتوانهی بسیار، تلاش میکنند به این جایگاه تقدسی الاهی ببخشند. به یاد داشته باشیم که در همین چند سال گذشته، همین تحلیلگران یا «محللان» در ذهن خود و برای آماده ساخن ذهن دیگران، چندین نفر را به رهبری رسانده و آخرین آنها رئیسی بود که سرنوشت او همان شد که دیدیم. اینها باید به ما آموخته باشد که آینده را کسی ندیده است، و یک سیب در آسمان هزار چرخ میزند تا به زمین برگردد.
هیچکس نمیتواند از هم اکنون به ما بگوید که ایران آکنده از فسادهای بزرگ و رقابتهای مرگ و زندگی در میان لایههای بالایی حکومت، و سپهر آشفتهی پیرامونی ازجمله و به ویژه درگیریهای تروریستهای حماس با اسراییل و تأثیر آن بر کشور ما، آیا ایران رهبر یا ولی فقیه سومی به خود خواهد دید یانه.
۴) مرگ پیشبینی نشده و حقیرانهی ابراهیم رئیسی، شاید به پایههای جمهوری اسلامی تکانی جدید و مهم نداده باشد. اما هیچ دو دل نیستیم این مرگ نابهنگام و اجل معلق که ارتفاع نگرفته بود، پایههای رژیم را محکمتر از پیش هم نکرده است. بلکه ترکهای آن را بیش از پیش آشکار ساخته است، و اکنون آشفتگی در رقابت برای به چنگ آوردن پست ریاست جمهوری و دیگر نعم مادی میان دهانهای باز، تا اندازهی بسیار میتواند ترکها را بیش از پیش نشان دهد و به اصطلاح فعال سازد. اینک شاید درونمایهی این سرود جمهوری اسلامی شایستهی خودش باشد که «کفر و نفاق و زندقه در سپاه جمهوری اسلامی» است.
همهنگام این رویداد، فرصت تازهای است فراروی اپوزیسیون جمهوری اسلامی که بتواند خود را برای گذار از نظام آمادهتر سازد. اگر بتوان از چنین اپوزیسیونی و خودآگاهی آن نام برد. در این زمینه یعنی کیستی و چیستی اپوزیسیون جمهوری اسلامی سخنان بسیاری گفته یا نوشته شده، و از طلسمهایی بر سر راه آن نام برده شده است. نبود اتحاد، به درستی یکی از این طلسمها به شمار رفته است و اتحاد نیز بیشتر در شکل یک اتحاد سازمانی سنتی پنداشته میشد.
اما اکنون شاید بتوان پذیرفت که بسیاری از تاریکیهای پیشین کمی روشنتر شده است و میتوان گفت که عامل وحدت بخش هم اکنون بهتر شده و در سه چیز خود نمایی میکند. یکی باور و همداستانی بیشتر نخبگان اوپوزیسون در گذار از جمهوری اسلامی که کما بیش، این برداشت وجود دارد. دوم باور و همداستانی بر بایستگی پیش کشیدن یک آلترناتیو همگانی چه بر گرداگرد یک شعار، و چه یک نهاد یا سازمان اجتماعی همگانی مانند «دولت موقت یا گذار» و کوشش برای هرچه گستردهتر کردن دامنهی آن. به ویژه از میان سنگ و آجر نظام رو به فروپاشی جمهوری اسلامی. به دلیل برخی برداشتهای واگرایانه و منفی، این کار البته دشوار اما شدنی است.
سوم، باور همگانی اپوزیسیون به این واقعیت که ایرانیان امروز نه با حکومت پهلوی مبارزه میکنند و نه با حکومت قاجار. بلکه دشمن امروز ما، جمهوری اسلامی است که هنوز وجود دارد، و باید رهبری این مبارزه به کسانی سپرده شود که بتواند بگوید «اگر دیگران با من همراهی کنند، من میخواهم و میتوانم رهبر این جنبش گذار باشم، و دست هر کسی که مرا یاری کند میفشارم.» آنگاه در یک هم اندیشی جمعی گسترده، راهکار بهینه برگزیده و به گوش دیگران رسانده شود.
یافتن چنین شخص یا اشخاصی گرچه دشوار اما شدنی است. این در برابر آن دیدگاه رایجی است که اکنون بسیاری در پوشش و با لب خاموش میگویند یا به این نتیجه رسیدهاند که: «من شایسگی نقش رهبری یا پیش کشیدن یک آلترناتیو را ندارم یا کسی مرا قبول ندارد، اما فلانی هم نباید رهبر تمام یا بخشی از جنبش باشد». طلسم کنونی ما این رویکرد است که باید شکسته شود. آنچه من نوشتم یک برداشت شخصی است که باید و میتواند صیقل بخورد و پرداخته شود.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
پانزدهم خرداد ۱۴۰۳
■ پیامد نظرات خراسانی گرامی:
مبحث مفصلی است که چرا گرد آمدن پیرامون یک فرد به نتیجه نمیرسد. تجربه نیز این را نشان داده. و ظاهرا در گروه خون ایرانی نیست که رهبری کسی را که کاملا با وی هم داستان نیست بپذیرد. میماند انتخاب یک گروه (کمیته) که نقش هماهنگی و مسولیت راهبردی مبارزه ضد دیکتاتوری را به عهده گیرد:
۱- چنین کمیتهای غیر سیاسی است. البته به نسبت گروهها و نظرات درون جنبش غیر سیاسی است ولی در حدود فصل مشترک نیروها که مبارزه ضد دیکتاتوری تا به آخر باشد اعلام موضع سیاسی میکند. (جزئیات کفتگو میشود)
۲- اعضای کمیته (۵ ، ۶ یا ۷ نفر) هر کدام از طرف گروه و محافل شناخته شده معرفی میشوند. شرط پذیرش هر فرد تعهد وی به مشمول دانستن تنوع نیروها و مستثنا نکردن گروه یا نظریه خاصی، چه له و چه علیه آن نظریه.
۳- اعضای کمیته متعهد میشوند چه امروز و چه در آینده نقش راهبردی ایدولوژیک به عهده نگیرند و برای چنین نقشی کاندید نشوند. و در صورتی که چنین قصدی داشته باشند، آنرا صریحا اعلام کنند و از کمیته استعفا دهند.
۴- این کمیته به مفهوم اتحاد نیروها نیست. اما باید موجب شود که گروهها و نیروهای شرکت کننده یا موافق آن حق موجودیت دیگر نیروها را محترم بشمارند. یکی از وظایف کمیته، نظارت و گوشزد در این مورد است. این کمیته روح و حال و هوای وزارت کشور و کمی قوه مجریه در یک جامعه دمکراتیک را دارد، وظیفه اش نمایندگی “همه” مردم است. و از طرفی اگر نیروهای سیاسی نگران “امتیازات” ویژه خود هستند از طرف این کمیته احساس تهدید نمیکنند.
۵- شروع کار کمیته میتواند اعلام موجودیت بوسیله چند عضو موقت باشد. به شرط آنکه فحوای کلام مثبت از طرف چندین نظریه شنیده شود: یک یا دو جریان جمهوری خواه (ملی ، چپ ، لیبرال)، یک یا دو جریان معتقد به سامانه پادشاهی، اصلاح طلبان سابق که معتقد به گذار از رژیم و نظام سکولار هستند.
۶- بلافاصله بعد از معرفی حداقل ۵ نماینده ( -/+) کمیته حساب بانکی معرفی میکند و از طریق مشارکت ایرانیان تدارکات اولیه تشکیلاتی را شروع میکند. (کامنت گذاران این سایت میتوانند اولین اهدا کنندگان باشند)
۷- وظایف آغازین کمیته میتواند هماهنگی بین اپوزسیون و دادن فراخوان (های) خارج کشور باشد، در حرکت بعدی کسب حمایت نیروهای داخل میتواند در دستور باشد، و بیشمار ملزومات دیگر.
اگر چنین آغازی میسر شود، پله بعدی میتواند هر شکل تکامل یافته تری به خود گیرد، ما ایران را دوست داریم و علی خامنه ای این آب و خاک و مردمش را به سلاخ خانه میبرد، ملت ما ظرفیت های آلمان بعد از جنگ را ندارد. گزینه غزه و سوریه بیشتر محتمل است. دور نیست روزی که در جستجوی عزیزان خود باید اردوگاه های مرز ترکیه و افغانستان را بگردیم.
سر بلند باشید، پیروز.
■ آقای خراسانی عزیز. در مورد آلترناتیو و نقش رهبری، مطالبی را مطرح کردهاید که بیتعارف باید مواردی را پیش کشید (البته به نیت همراهی و همداستانی با شما مینویسم).
اول در مورد آلترناتیو: الان اکثر ایرانیان معتقدند که ج.ا. قادر به حل مشکلات کشور نیست و باید آلترناتیو دیگری روی کار بیاید. اما از همین اکثریت عظیم «هواخواه تغییر» بپرس که برای این تغییر از خودت چه مایهای میگذاری و چه کمکی از تو برمیآید؟ اکثر قاطع همین مردم، یک برگ سفید تحویلت میدهند! دانش سیاسی و مدیریت داری؟ پول و امکانات برای حمایت از جنبش داری؟ زبان دیپلماسی بلدی؟ آشنایان «با نفوذ» داری؟ طرفدارانی داری؟ آیا جز «نیات خیر» و احیانأ به خیابان آمدن و فریاد زدن و جان خود را فدا کردن، کمک دیگری از تو ساخته است؟! من احترام میگذارم به افرادی که در راه جنبش از جان خود دریغ نمیکنند، اما صرف جانفشانی، ضامن پیروزی جنبش نیست.
در مورد نقش رهبری: مدام از خود میپرسیم «کدام رهبر و فرمانده؟»، اما از خود نمیپرسیم کدام «سرباز؟». با این سربازهایی که ما باشیم، کدام فرمانده حاضر است و جرأت میکند نقش رهبری را به عهده بگیرد؟ این اکثریت مردم که طالب تغییرند، از جمله خودم، هرکدام انبانی هستیم مملو از تجربه و اطلاعات و افکار دقیق و ظریف. ضمن احترامی که به آزادی عقیده دارم، اما حرکت دستهجمعی احتیاج به عدول از برخی عقاید دارد. لذا احتیاج به این داریم که عقاید خود را اصلی/ فرعی کنیم (چندی قبل در کامنتی به این موضوع اشاره کرده بودم). یکی میگوید «اصل عبارتست از گذار از ج.ا.». دیگری مخالف است و میگوید «اصل عبارتست از گذار از ج.ا. به شرط آن که سکان را به دست کسی بدهیم که مورد اطمینان باشد». و سومی در مورد شرایط «اطمینان» داد سخن میدهد. که البته همه هم به نوعی حق دارند. اما چگونه «هوش و ذکاوت یک ملت برای حرکت به سمت پیروزی» را تعریف کنیم؟
ارادتمند. رضا قنبری ـ آلمان
■ در تیتر این نوشته بجای «ساخت» نباید «سوخت» باشه؟
براستی مبرم ترین موضوع دیروز و امروز و فردای صحنه سیاسی ایران اتحاد نیروهای مخالف و تشکیل یک اپوزیسیون منسجم و یکصدا است که فعالین و نهایتا قشرهای خاکستری را بدنبال خود بکشد و وارد زمین بازی کند. راهکارها کم نیستند ولی اونها که شرایط شرکت در این اپوزیسیون دارند باید قانع شوند که به تنهایی کاری از پیش نخواهند برد.
با احترام، رنسانس
■ بهرام خراسانی گرامی و کامنتنویسان گرامی،
هر گاه پیشنهادی در باره “انتخاب یک گروه (کمیته) که نقش هماهنگی و مسئولیت راهبردی مبارزه ضد دیکتاتوری”، و یا هر چیزی شبیه به آن را میبینم، در این فکر میروم که آیا بین رابطهی ما با جمهوری اسلامی، و رابطهی ما با اپوزیسیون جمهوری اسلامی، شباهتی وجود دارد؟ آیا ما خواهان تغییر تدریجی (و اصلاحگرایانهی) اپوزیسیون هستیم، یا خواهان جایگزینی (و براندازانهی) اپوزیسیون موجود با یک اپوزیسیون بهتر هستیم؟! و یا شاید هم چیزی بین این دو؟
پاسخ من به این سئوال این است که ایجاد یک “گروه تازه”، به تشتت بیشتر در اپوزیسیون، میانجامد. بنابراین بهتر است که ما (آدمهایی که در هفت آسمان، یک ستاره هم نداریم) به “گروههای موجود” در اپوزیسیون، برای همکاری بیشتر با یکدیگر، فشار بیاوریم.
با احترام – حسین جرجانی (سوئد)
■ پیروز گرامی. سپاس از توجه شما.
همانگونه که همه میدانیم، گفتمان «رهبری» یک جنبش سیاسی یا اجتماعی هنگامی به خوبی معنا مییابد که نمودهایی از خواست یا جنبشی اجتماعی برای گشودن یک یا چند دشواری یا «گره» در گردش کار جامعه خود را نشان دهد. وظیفه و کارمایهِ یک «رهبر» یا «نهاد رهبری» یا «گروه رهبری»، شناخت و تجزیه و تحلیل چرایی پیدایش آن است یا دشواری و تلاش در زمینهی یافتن راه گشودن مشکل یا گره و برون رفت از آن است. گستره و اهمیت این دشواریها و گرهها یکسان نیست. به همین دلیل جایگاه و سرشت، ابزار، ساختار یا سازمان «رهبری« هم یکسان نیست. اگر مشکل را به یک رگ خونی و یا نخ و ریسمان پیوند دو یا چند چیز باهم همانند سازیم، گشودن برخی از آنها میتواند تا هنگامی که «کور» نشده باشد، شاید به سادگی و با دست باز شود. چنانکه رگهای خونی اگر بسته نشده باشند، شاید با یک عمل ساده پزشکی خطر رفع و رگ گشوده شود. اما اگر گره کور شده باشد، نخ یا ریسمان تنها با بریدن آن گره باز میشود، و قلب با عوض کردن آن که کاری بسیار دشوار و خطرناک است.
«انقلاب سیاسی یا اجتماعی» هنگامی ناگزیر میشود که گرهی کور در پیوند میان دو سر نخ یا ورودی و خروجی قلب پدید آمده و جز با جایگزینی قلب راهی برای زنده ماندن بدن وجود ندارد. انجام کار نیازمند آنست که خانوادهی بیمار به یک پزشک یا گروه پزشکانی که هم ثابت کرده باشند که نه تنها توان و یا دانشنامه این کار را دارند، که خود نیز برای این «عمل» اعلام آمادگی کردهاند و مسئولیت آن کا را در چهارچوب قانون یا عرف پذیرفته، و تابلو خود را در جایی برافراشته، اعتماد کنند. اگر چنین نشود، قلب بیمار شفا نخواهد یافت و خواهد مرد و پیوندهای میان دولت و ملت یکسره بریده خواهد شد. به دنبال مرگ بیمار، همهی اندامهای او نیز خواهند مرد و فاسد خواهند شد. در چنین شرایطی، بدگویی از پزشکی که دارای حداقلی از گواهی علمی است و داوطلب انجام درمان نیز هست، کاری زشت است، و در چنین شرایطی پشتیبانی از آن پزشک در برابر کسانی که تنها برای بیمار دعا میکنند و آنها را از آن پزشک داوطلب دور میکنند، در مرگ آن بیمار مسئول خواهند بود. اعتماد به پزشک داوطلب انجام جراحی با حداقل تجربه پزشکی، بسی بهتر از سخن دهها دعانویس یا حتا پزشکی است که خود شهامت پذیرش مسئولیت جراحی و پیشگامی را نداشته، و هنوز کسی در جامعه توان پزشکی او را به رسمیت نشناخته است.
جناب پیروز گرامی، این سخن شما که: «چرا گرد آمدن پیرامون یک فرد به نتیجه نمیرسد، و ظاهرا در گروه خون ایرانی نیست که رهبری کسی را که کاملا با وی هم داستان نیست بپذیرد» و بندهای دنبالهی آن، و روشهای فنی و سازماندهی رهبری، میتواند در گفتگوهای دوستان بررسی شود و به گمان این نگارنده، بندهای ۴ تا ۷ یادداشت شما نیز درخور بررسی دوستان است. این زنهار تلخ شما هم که: «دور نیست روزی که در جستجوی عزیزان خود باید اردوگاههای مرز ترکیه و افغانستان را بگردیم»، به ویژه با شرایط کنونی افغانستان یک پیش بینی اندیشیدنی است، اما با توان نهفتهای من در نخبگان ایران درون مرز و بیرون مرز میبینم، و گروههای کارشکن را برخوردار از توان چندانی در جامعه نمیبینم، امیدوارم به شرایطی آنچنان تاریک دچار نشویم. سرنگونی هرچه زودتر جمهوری اسلامی، از آن خطر میکاهد.
بهرام خراسانی. شانزدهم خرداد ۱۴۰۳
■ از یادداشت جناب قنبری درباره گفتمان مهم آلترناتیو و از جنابان رنسانس درباره «کمیتهها» سپاسگزارم. امیدوارم در دو سه روز آینده در این باره بیشتر گفتگو کنیم. از جناب رنسانس برای یادآوری اشتباه تایپی خودم (ساخت=سوخت) سپاسگزارم.
بهرام خراسانی
■ جناب جرجانی گرامی، درود بر شما.
نوشتهاید: «....پاسخ من به این سئوال این است که ایجاد یک “گروه تازه”، به تشتت بیشتر در اپوزیسیون، میانجامد. بنابراین بهتر است که ما (آدمهایی که در هفت آسمان، یک ستاره هم نداریم) به “گروههای موجود” در اپوزیسیون، برای همکاری بیشتر با یکدیگر، فشار بیاوریم». این سخن شما درست است و البته من هم هیچگاه بر آن نبودهام، که اپوزیسیون باید سازمان جدیدی برپا کند. زیرا بارها نوشتهام که گرچه سازمان برای پیشبرد مبارزه سیاسی یک فرصت و نعمت است، اما این نعمت گاه به یک آفت تبدیل میشود. همانگونه که وجود جانور زیبا و سودمندی مانند آهو یا خرگوش، که گاه فراوانی بیش از حد آن در جنگل یا طبیعت تبدیل آفت محیط زیست میشود. امیدوارم در آینده نزدیک بتوانیم بیشتر در این زمینه گفتگو کنیم.
با سپاس بهرام خراسانی
■ از پاسخ شما بسیار سپاسگذارم و تعمق خواهم کرد در نکتههای بالا.
فقط اشاره کنم به این واقعیت که سرنگونی جمهوری اسلامی هر چند اجتنابناپذیر مینماید اما با هزینههای سنگین است. بعد از دولت اصلاحات و شوکی که به حاکمیت وارد شد آنها به سیاق میر غضب تمام عیار عمل کردند و مهمتر آنکه تا توانستند برای خود شریک جرم تولید کردند. هزاران و بلکه دها هزار تبهکار، جنایتپیشه و دزد که بسیاری هم از نسلهای جوانتر هستند. از طرفی ایران را به زرادخانه انواع سلاحهای آدمکشی تبدیل کردند. کوتاه سخن که در پس ذهن رژیم همیشه سناریو آخر زمانی وجود دارد. مردم ایران به ابزار تشکیلاتی موثر نیاز دارند، تشکیلاتی که نه تنها مورد پشتیبانی بیشتر ایرانیان، بلکه از اعتبار و احترام بینالمللی نیز بر خوردار باشد.
کامروا باشید. پیروز