در مورد اینکه حکومت و جامعه ایران در ابربحران مرکب سیاسی فرهنگی اقتصادی اجتماعی زیست محیطی ژئوپولتیک غوطهور شده، بسیار گفتیم و نوشتیم و میتوان گفت که به غیر از توجیهگران فرقه یکهسالار حاکم، همه اهالی سیاست و علوم اجتماعی در این ارزیابی اشتراک نظر دارند.
سقوط بالگرد حامل رئیسی و همراهان او، با هر تحلیلی که از علل آن داشته باشیم، برای مدتی پردهها را به کنار زد تا عمق بنبست پدر خوانده، همه ابعاد بحران و میزان فشل بودن نظام حکمرانی در مقابل انظار همه مردم ایران و جهان قرار بگیرد و این پرسش را با قدرت در مقابل همه گروههای برخورداری که در اطراف فرقه حاکم گرد آمدهاند، قرار بدهد که «چه شد که به اینجا رسیدیم؟ و در ادامه راه تا کنونی، آیا تا سقوط در سیاهچاله، زمان درازی مانده است؟»
پاسخ کلی اپوزیسیونی که فروپاشی و سقوط را سرنوشت محتوم نظام «عوضی» جمهوری اسلامی میداند، گرچه درست و منطقی است، اما لزوما پاسخی نیست که همه گروههای برخوردار جامعه امروز ایران آنرا بپذیرند. برای این گروهها مهم است بدانند که قطار کی و کجا از ریل خارج شده است و چرا امروز بعد از ۴۷ سال کشتی نظام دارد به گل مینشیند؟
پاسخ این پرسش فقط این نیست که ائتلاف بزرگ حکومتی مرکب از روحانیت، تجار بازار و اوباش اطراف میدانها با فنسالاران و دیوانسالاران، در طول زمان به یک فرقه نظامیامنیتی زیر چتر ابرسرمایهداران پروچینی و وارداتمحور، استحاله یافته و خامنهای به مرور زمان، با عبور از نقش هماهنگکننده نیروهای سهیم در قدرت، به مقام پدرخواندگی فرقه مافیایی حاکم، جمهوری اسلامی را نامعاصر و لاغر نمود و آنرا در بحران غرق کرده است.
اینها بخش بزرگی از پاسخاند، اما هنوز همه آن نیستند. این پاسخ وقتی کامل خواهد شد که گروههای بیشتری از اعضای فرقه و نیروهای برخوردار پیرامون آن، به این نتیجه برسند که پدرخوانده، با چهار خط قرمز تداوم حصر رهبران جنبش سبز، حجاب اجباری، نظارت استصوابی و تداوم ستیز با آمریکا و اسرائیل، که هر یک نماد یکی از سمتگیریهای کلان اوست، همه آن ها را به گروگان گرفته است و اگر زمان قیام هستیباختگان فرا برسد، فرمول «مجوز غارت در ازای وفاداری» دیگر کار نمیکند و آنها باید بتوانند با اندکی فاصلهگیری از نزدیکبینی، خود را از شر اختاپوس پیر و خرفتی که به آخر خط رسیده، رها کنند.
شاید برای نسل اول اصولگرایانی که با خامنهای پیر شدهاند، نگاه آیندهنگرانه موضوعیت چندانی نداشته باشد، اما برای آقازادههای نسل دوم و بویژه نسل سومیها، مهم است که آینده خود را قربانی مالیخولیای پپیشوا نکنند و به فکر جبران تاخیر دست طبیعت بیفتند و سرنوشت نظام را از سرنوشت خامنهای جدا نمایند.
ایدئولوژیگریزی و دینزدایی از قدرت و ثروت، روندی است که در میان لایههای برخوردار جامعه ایرانی فراگیر شده و با شتاب، گستردهتر میشود. این روند به ناچار مربع ایدئولوژیک و پوسیده خامنهای را میترکاند.
کسانی نظیر پرویز فتاح، سعید محمد و مهرداد بذرپاش که در سایه جوانگرایی احمدینژاد قد کشیدند و از سوی همنسلان اصولگرای خود پشتیبانی میشوند، طعم شیرین قدرت و ثروت را چشیدهاند. چرا آنها باید آینده خود را به پای دیکتاتوری تباه کنند که نظام را با خودش به سمت سیاهچاله مرگ میبرد؟
پیشتر هم از قول عباس عبدی نوشتم که نسل سوم اصولگرایان، جز ثروت و قدرت، دغدغه دیگری نداشته و هیچ وابستگی ایدئولوژیکی هم به نظام جمهوری اسلامی ندارد. از نگاه این نسل، دیگی که برای آنها نجوشد، بهتر که سر سگ در آن بجوشد! آنها میبینند و درک میکنند که میتوان در غیاب یک اپوزیسیون مقتدر و دموکرات، تمایل گسترده به مالاندوزی را نظم و نسق بخشید و آن را با حداقل تغییرات بنسلمانی، به سود خود مدیریت کرد. آنها دلیلی برای از دست دادن این فرصت طلایی و بادآورده ندارند.
برای نسل دوم و سومی که در اقتصاد، دستگاه امنیتی و ارگانهای سپاه پستهای مهمی را در اختیار دارند، هیچ جا ایران نمیشود. آنها حالشان از قیافه ملاهای پیر و فرسوده و سرداران کودنی نظیر محسن رضایی و حسین سلامی به هم میخورد و مترصد آنند تا بعد از خامنهای، بازی نهایی خود را آغاز کنند و شاید هم در این سودا، اگر احساس تنگی وقت کنند، پایان خامنهای را جلو بیندازند. وقتی ناقوس مرگ نظام به صدا درآید، برای تصمیمگیری دیگر دیر خواهد بود.
هر چه هست، در این نکته تردیدی نیست که نظام جمهوری اسلامی در تله تاخیر مرگ پدرخوانده ۸۵ سالهاش گیر کرده است. با مرگ خامنهای بطور اجتنابناپذیری آن مربع نحس هم با او به گور سپرده خواهد شد. شاید کسانی در درون فرقه حاکم هم از استنشاق بوی گند دهان پدر خوانده پیر، خسته شده باشند و صبرشان تمام بشود!
چه به دست طبیعت و چه به سرپنجه فرزندان، این مانع در یکی-دو سال آینده، از سر راه ایران برداشته خواهد شد. «زن زندگی آزادی» نخستین برآمد جدی و کیفیتا متفاوت نسل دوم و سوم دموکراتها و انقلابیونی است که هستی خود را بر سر انقلاب عوضی ۵۷ باختند. آیا فرزندان ما خواهند توانست با درسآموزی از تجارب تلخ و شیرین نسل ما پنجاه و هفتیها، بازی را از چنگ «نوکیسههای قدرت و ثروتی» بدر آورند؟
دلایل زیادی برای امیدوار بودن وجود دارد.
■ سلام جناب پورمندی با تشکر از مطلبتان.
باید گفت که نسل اول همراه با خمینی دیگر نمانده است. پوسیده و جارو شده است. اما نسل دوم نیز پایش در باطلاق رژیم گیر افتاده و راه پس و پیش ندارد. پس اینان همان نسل اولیهایی هستند که پوسیده شده و جارو شده است. نسل سوم نیز اعتنایی به اینان ندارند و در تکاپوی بار و بست قدرت و ایدیولوژی خود دست و پا میزند. این نسل از گذشتهای که دیگر خیری در آن نیست دل بریده و در تکاپوی بست و بند ایدیولوژی بینشانی است تا با دولتمتداران جدید و سپاه برای خود جایگاهی بسازد. این نسل با مرگ رهبر قطعا دست به کودتایی در درون میزند و همه رشتههای دوخته دو نسل پیش را پنبه کرده با وسایل سنت و مدرنیسم آواز جدیدی در خواهد داد شاید بتواند جمهوری بعد از مرگ ربپسیر را سامان بخشی کند. اینان یا باید از پشت بام خیال ناممکن خود به زیر بیفتند و یا در انتظار نجات بخشی چون بناپارت باشند.
والسلام قصه تمام / اکرم
■ با تشکر از جناب پورمندی به خاطر نوشته سنجیده اشان.
در اشاره به نظر خانم یا آقای اکرم تا آنجا که میدانم در جمعیت شناسی هر نسل را ۳۰ تا ۳۵ سال میدانند. بنابراین حتی اگر شروع انقلاب اسلامی را سال ۱۳۴۲ هم بدانیم هنوز نسل سوم انقلاب بدنیا نیامده است شاید هم تا چند سال دیگر ج. او منحل شود و هرگز نوبت به نسل سوم نرسد.
نتیجه سقوط رژیم در ادامه روند کنونی میتواند وضعیت دردناکی از هرج و مرج و آشفتگیها و حتی آشوب و قتل و غارت در شهرها توسط جنایتکاران و چه بسا حاشیهنشینها و فقرای بجان آمده از دهها سال رنج فقر و نادیده گرفته شدن و نیز درگیریهای مسلحانه در مناطق مرزی کشور باشد. همه این خطرات احتمالی وظیفه رهبران سیاسی و چهرههای شناخته شده اپوزسیون را سنگینتر میکند. این وضعیت اضطراری ایجاب میکند که این شخصیتها، از جمله جناب پورمندی، از خود گذشتگی نشان داده و تلاش خود را برای ایجاد یک جبهه سیاسی ضد رژیم ارتجاعی حاکم متشکل از رهبران داخل و خارج اپوزسیون افزایش داده و با ایجاد سازماندهی لازم برای در دست گرفتن اداره کشور در صورت فروپاشی ج. ا. احتمال وقوع چنان مصیبتهایی را از بین ببرند یا حداقل کاهش دهند. بنظر میرسد تشکیل چنان جبهه سیاسی مثلا با شعار محوری (پیشنهادی مهندس موسوی و جناب پورمندی) رفراندم قانون اساسی ج. ا. مردم ایران را متقاعد خواهد کرد که از این رهبری سیاسی مسئولیت شناس پیروی و چرخ انقلاب خشونت پرهیز استقرار دموکراسی در کشور را به حرکت در بیاورند.
خسرو
■ با تشکر از اکرم گرامی برای توضیحات شان و سپاس از خسرو عزیز! آقای کریم سجادپور در جمع بندی علل فروپاشی جرج تاون که در بخش مطالب از سایتهای دیگر به نقل از سایت آسو درج شده، روی نکته مهمی دست گذاشته است و آن این است که یک جبهه وسیع اپوزیسیون که قصد پیروز شدن در مبارزه با حکومت مستقر را دارد، باید تمام هم خود را صرف جلب عواطف و احساسات جامعه کند و در این راه، بر دوش گرفتن بار حکومت و وظایفی که حکومت باید بر عهده بگیرد، نقشی بازدارنده و مخرب خواهد داشت. شاید برای یک نیروی راست و پوپولیست، نظیر روح الله خمینی یا افراطیون سلطنتطلب، در این نگرش، هیچ محدودیتی پذیرفتنی نباشد تا دست شان در گام بعدی کاملا باز باشد. این نیرو ها معمولا سعی میکنند تا با اعلام اهداف بسیار مبهمی نظیر «جمهوری اسلامی» یا «حکومت دموکراتیک»، با ابهام حداکثری به بسیج حداکثری دست یابند.
در طرح مهندس موسوی، نکته مورد اشاره سجادپور دقیقا رعایت شده، هیچ بار حکومتگرانهای بر دوش اپوزیسیون بار نشده و همه چیز به خود مردم و مجلس موسسان بر گزیده آنها احاله شده است. طرح موسوی از سه امتیاز بزرگ نسبت به طرح رفراندم «جمهوری اسلامی، آری یا نه؟» برخوردار است. نخست آنکه راه پوپولیسم را میبندد و اجازه نمیدهد تا با داغ کردن عوامانه فضا، پیش از تشکیل مجلس موسسان، هیچ تصمیم مهمی در خیابان گرفته شود و در ثانی، با به میان کشیدن پای قانون اساسی، به جامعه و اپوزیسیون فضا میدهد که با راهاندازی کارزار قانون اساسی و گفتگوی ملی پیرامون بند-بند آن، یک فهم مشترک، قانون محور و متعالی در وسیع ترین سطح ممکن، در مورد آینده کشور شکل بگیرد. سومین برتری این طرح آنست که حذفی نیست و اجازه میدهد که همه نیروهای سیاسی و مدنی در وزن کشی مجلس موسسان شرکت کنند. بطور خلاصه، طرح موسوی ضمن پرهیز از بردوش گرفتن بار حکومت، راه را بر پوپولیسم و اعمال خشونت می بندد و راه همزیستی دموکراتیک و مسالمتآمیز در چهارچوب یک «دولت-ملت» را میگشاید.
من در حدی که بضاعتم اجازه بدهد، در تبلیغ و ترویج این ایده میگوشم. در آخرین گفتگو با آقای مهمنش و به مدیریت آقای اعتمادی که در بخش شنیداری و دیداری سایت قابل دسترسی است، باز هم به این مهم پرداختهام. بحث قانون اساسی می تواند مثل نخ تسبیح تمام کنشگران داخل و خارج را در ارتباط معنیدار قرار بدهد و به راحتی از سد ها و دیوار های امنیتی عبور کند.
با ارادت پورمندی