iran-emrooz.net | Sat, 23.12.2006, 9:56
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران
دکتر مهرداد مشایخی
شنبه ٢ دی ١٣٨٥
درآمد
در چند سال اخیر شماری از مشکلات فرهنگی ـ اجتماعی ما ایرانیان ذهن مرا به خود مشغول داشته است. اگر نیک بنگریم ذهنیت جمعی ایرانیان از دیرباز معطوف اینگونه مشکلات و معضلات بوده است؛ اما توجه به آنها معمولا در محدوده «خصوصی» و غیر علمی باقی مانده و به ریشهیابی سیستماتیک نیانجامیده است. بهعنوان مثال، در مورد عارضههای بههم مرتبطی همچون بدگمانی، بیاعتمادی و ضعف همکاری (در عرصههای مدرن)، تا آنجا که اطلاعات نگارنده اجازه میدهد، هیچ پژوهش منظم متکی بر روشهای علوم اجتماعی در ایران صورت نگرفته است. در خارج از ایران، دو مقاله در رابطه با «توهم توطئه» در سالهای اخیر توسط پژوهشگران برجسته، احمد اشرف و یرواند آبراهامیان، به چاپ رسیده است که با مباحث ما، از جنبههایی، در ارتباط قرار میگیرند.
تلاش من، در این نوشته، که در بخشهای متعدد انتشار خواهند یافت، پرداختن به یک مجموعه بههم پیوستهای از باورها، هنجارها و ارزشهای فرهنگی است که در رفتار فرهنگی ما انعکاس مییابند: عارضههایی که من از آنها بهعنوان احساس عدم امنیت، بدگمانی، کماعتمادی و ضعف همکاری نام بردهام.
در سالهای اخیر، طی نوشتهها، سخنرانیها و مصاحبههای گوناگون که در جامعه برونمرزی و همچنین داخل کشور بازتاب یافتند به ریشههای تاریخی شکلگیری «فرهنگ بدگمانی» و تاثیر آن بر رفتار امروز ایرانیان پرداختهام. اولین مقالهای که در این زمینه منتشر کردم زیر عنوان (Culture of Mistrust: A Socialogical Understanding of Iranian Political Culture) در سال ۲۰۰۶ در کتابی با نام Blackwell Companian to Contemporary Islamic Thought به چاپ رسید. در آنجا، اما، مبحث ضعف همکاری در چهارچوب جامعه مدنی بخش کوچکی از کل مقاله را اشغال میکند. در سمیناری که در ماه سپتامبر در همین زمینه، از سوی «شورای مددکاران برونمرزی» در واشنگتن انجام گرفت شرکتکنندگان اشتیاق خود را به ادامه این بحث و ریشهیابی مساله همکاری / عدم همکاری نشان دادند. متعاقب آن سمینار، تصمیم گرفتم که این مبحث را برای علاقهمندان مسایل فرهنگی و اجتماعی ایران آماده کنم. در این نوشته نسبتا طولانی، تلاش خواهم کرد که ارتباط متوازنی میان احساس بیامنیتی، بدگمانی و ضعف همکاری (در عرصه مدنی) ارایه کنم.
***
پیش از آن که وارد موضوعهای اصلی این مقاله شویم ضروری است که به نقد چند نگاه رایج فرهنگی در زمینه مسایل فوق همت گماریم:
۱ ـ دیدگاههای «خونی» و ژنتیکی: در مباحث روزمره، چه بسا با ایرانیانی رو بهرو شویم که برخی رفتارها و باورهای فرهنگی را به نوعی به «ژن ایرانی» مربوط میدانند و از آنها بهعنوان جزیی از «خون» و «ژن» یاد میکنند و منظور اصلی آنها، به واقع سرشت فرهنگی ثابت و غیرقابل تغییر ایرانیان است. در این صورت، نقد آنها را به بعد موکول میکنیم. ولی برای آنها که، به واقع، رفتارهای فرهنگی را به «ژن ایرانی» متصل میکنند باید توضیح داد که، اولا از نظر علمی، ملتها و اقوام دارای ژن جداگانه و مختص به خود نیستند. ژنها از اجزا سازنده سلولهای بشر هستند و ربطی به ملیت (Nationality) ندارند. دوم، در میان نظریههای جامعهشناسی، البته یک نظریه کاملا حاشیهای با نام زیستشناسی اجتماعی (Sociobiology) وجود دارد که تلاش میکند اصول حاکم بر زیستشناسی را در تبیین فعالیتهای اجتماعی به کار گیرد. این دیدگاه در مورد برخی رفتارهای عام نظیر گرایش مردان به مواضع قدرت و خشونت، اشاراتی ابراز داشته است؛ اما، «دلایل چندانی برای اثبات این که وراثت ژنتیکی شکلهای پیچیده فعالیت انسانی را کنترل میکند یافت نشده است.» (آنتونی گیدنز، جامعهشناسی).
۲ ـ دیدگاههای «سرشت ویژه ملی ایرانیان»: بسیاری از ایرانیان بر این باورند که خصلتهای فرهنگی ما چنان جنبه ذاتی و سرشتی دارند که عملا غیرقابل تغییرند. آنها، حتی اگر زمینه ژنتیکی را هم به کار نگیرند، چنان نقش بنیادی به فرهنگ و به ویژه فرهنگ ملی میدهند که گویی قرار است «خلق و خوی ما ایرانیان» را یک بار و برای همیشه توضیح دهد. این دیدگاه غیرعلمی، که در قرنهای نوزدهم و بیستم، توسط شرق شناسان در کشورهای کم توسعه اشاعه یافتهاند، از یک سو برای هر فرهنگی یک پایه مجزا و ملی قایل میشود، نظیر فرهنگ ایرانی، فرهنگ عراقی، فرهنگ برزیلی، و از سوی دیگر، فرهنگهای «غربی» را بر فرهنگهای «شرقی» برتر میشمارد. بدین ترتیب، برتری فرهنگی غربیها بر شرقیها ابدی تعبیر میشود زیرا هیچ یک از این دو قرار نیست تغییر کنند! همین دیدگاهها، شوربختانه، در میان دستهای از مردم کشورهای «شرقی» نیز ریشه گرفته است.
مطالعات مردمشناختی و جامعهشناختی امروزی، اما، بر چنین نظریاتی خط بطلان کشیدهاند. طبعا فرهنگهای ملی تفاوتهایی با هم دارند؛ اما این تفاوتها به مرور زمان میتوانند تغییر پیدا کرده و کاهش یا افزایش پیدا کنند. بهعنوان مثال، با گسترش مناسبات مدرن در اکثر جوامع «شرقی»، بسیاری از خصلتهای فرهنگی مدرن غربی در آنجا ریشه گرفته و از میزان تفاوتهای فاحش گذشته با «غرب» میکاهد. فرایند جهانی شدن فرهنگی این روند را تقویت کرده است.
دیگر این که، واژه «خصلت ملی» (National Character) همواره یک اظهار اغراقآمیز است؛ زیرا بر این فرض استوار شده که تفاوتهای فرهنگی میان ملتها از تفاوتهای درون ملتها بیشتر هستند. در حالی که میتوان نشان داد که درون هر «فرهنگ ملی»، که معمولا یکپارچه فرض میشود، شکافهای جدی قومی (ethnic)، زبانی، منطقهای / محلی، دینی ـ مذهبی، طبقاتی و سیاسی ـ ایدیولوژیک وجود دارند. پس میتوان نتیجه گرفت که آنچه که هویت فرهنگی ملی خوانده میشوند را باید با دقت ارزیابی کرد. البته خصلتهای تاریخی ـ دراز مدت در بسیاری فرهنگها یافت میشود، ولی تمامی این ویژگیها هنگامی که شرایط بازتولیدشان عوض شود میتوانند تغییر شکل دهند، تضعیف شوند و، یا حتی یکسره نابود شوند.
در رابطه با این گزاره خوب است به طرح چند نمونه فرهنگی اقدام کنیم: آیا در ایران امروز، تا چه اندازه میتوان از حضور باورها و ارزشهایی مثل جوانمردی، عیاری، مهماننوازی، خشونتگرایی، پدرسالاری (در خانواده) در فرهنگ شهری ایران (در مقام مقایسه با ۵۰ سال پیش) سخن گفت؟
پس، تنها آن ویژگیها و خصلتهایی استمرار تاریخی پیدا میکنند که شرایط تداوم و بازتولید آنها فراهم باشد؛ در غیر این صورت، میتوانند تغییر کنند.
۳ ـ دیدگاه «هر کس باید از خود شروع کند»: در مباحثی که عامه در مورد یافتن راهکارهایی برای غلبه بر مشکلات اجتماعی ـ فرهنگی ارایه میکنند، معمولا به اظهارنظر «هر کس باید از خود شروع کند» بر میخوریم. مطابق این گفته، جامعه، در واقع جمع جبری افراد تلقی میشود! یعنی مجموعهای از افراد منزوی و جدا از یکدیگر! در حالی که «جامعه» عبارت است از مجموعه وسیعی از افراد که در ارتباط منظم و درازمدت با یکدیگر قرار دارند و از این منظر، دارای روابط منظم و نهادینه شده هستند. افراد جدا از گروهها، نهادها، ساختارها و سازمانهای اجتماعی اساسا موجود نیستند. پس مشکلات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی فقط در افراد و روان آنها حضور ندارند بلکه درون ساختارهای جامعه و مناسبات روزمره زندگی نیز رسوخ کرده و نهادینه میشوند. پس چنین مشکلاتی را نمیتوان با موعظه و مکاتب گوناگون «اصالت فرد» حل کرد: مشکلات اجتماعی محتاج راهحلهای اجتماعی هستند. مشکل ضعف همکاری در میان ایرانیان را نمیتوان از طریق فردی حل کرد. تا آنجا که به فرد بر میگردد میباید آن «فردیت» شکل ناگرفته ایرانی را که تابع نهادهایی همچون خانواده، مدرسه، وسایل ارتباط جمعی، حکومت، محله، دین و نظایر آن است از طریق تغییر و اصلاح کارکرد این نهادها ایجاد کرد و بر بنیادی نو قرار داد. ما محتاج پژوهشها و راهکارهای جامعهشناختی، روانشناختی، مردمشناختی تاریخی و سیاسی در این زمینه هستیم. مجموعه راهحلها میباید از جامعه آغاز کند و سرانجام به افراد برسد، و نه معکوس آن.
۴ ـ دیدگاههای دولتمدار: اکثر ما ایرانیان برای برون رفت از معضلات و مشکلات روزمره دست به دامان دولتها میشویم. البته در جامعهای که همه چیز آن سراپا «دولتی» است و دولت اکثریت قریب به اتفاق نهادهای اصلی کشور مثل اقتصاد (نفت و بنگاههای اقتصادی)، آموزش و پرورش، بهداشت، ورزش، هنر، دین، وسایل ارتباط جمعی و به یک کلام، مجموعه حیات اجتماعی را زیر نفوذ و کنترل خود دارد، این به هیچ وجه جای تعجب ندارد.
ولی در مورد این مشکلات، دولت ـ حکومت، خود، بخشی مهم از مشکل است. ساختار متمرکز حکومت و نقش نیرومند آن، طی قرون، به شکلگیری یک روانشناسی جمعی خاص انجامیده که احساس ناامنی، بی اعتمادی و ضعف همکاری با «دیگران» در آن نقش مرکزی دارند. حکومت که بنا بر تعریف امروزی، میباید حافظ و موجد نظم و امنیت باشد، در عین حال مروج بینظمی، سرکوب و تبعیض، بیقانونی، ترویج روحیه محافظهکاری و بدگمانی بوده است. بحث در این مورد میتواند بسیار طولانی باشد.
به هر حال، برای چارهاندیشی و مقابله با مشکلات فوق، دست کم میباید به راهکارهایی جدا از دولت ـ حکومت دست یافت. تقویت و گسترش «جامعه مدنی» واقعی، به مثابه حایلی میان خانواده و حکومت، در واقع، راهحل آرمانی است. توضیح خواهیم داد که در جریان انکشاف (آتی) جامعه مدنی و مناسبات مدنی میان شهروندان ایرانی، یک فرهنگ مدنی هم به تدریج رشد و نمو خواهد کرد و بسیاری از خصلتهای فرهنگی ظاهرا غیرقابل تغییر امروزی را تغییر خواهد داد. اگر امنیت اجتماعی ـ اقتصادی نسبی بر جامعه ایران حاکم شود، اگر قانون دموکراتیک تنظیم روابط میان شهروندان ایرانی را بر عهده گیرد، اگر دولت ـ حکومت نقش خود را در کنترل تمامی عرصههای جامعه کاهش دهد، در آن صورت، هم فرهنگ بدگمانی، جای خود را به اعتماد مدنی داده و، دست کم، یکی از موانع بر سر همکاریهای مدنی از میان خواهد رفت.
در بخشهای بعدی به زمینههای تاریخی مساله ناامنی، بهعنوان مهمترین عامل شکلگیری فرهنگ بدگمانی خواهیم پرداخت.
ادامه دارد