(سخنرانی در نشست “در جستجوی راهکارهای لازم برای تغییر”، مرکز مطالعات ایرانی، یکشنبه ۵ ماه مه ۲۰۲۴، پاریس)
اگر عنوانی را که برای نشست امروز پیشنهاد شده را به صورت یک پرسش طرح کنیم باید به جرات گفت این موضوع یکی از دشوارترین پرسشها و چالشهایی است که در برابر جامعه در بن بست سیاسی امروز ایران قرار دارد. این پرسش تا حدودی هم شاید حلقه گمشده جنبشها و کنشهای سیاسی اعتراضی یک دهه گذشته در ایران از جمله جنبش زن، زندگی، آزادی هم هست.
جامعه ما در شرایط کنونی با وجود مقاومت و نافرمانی مدنی قهرمانانه زنان و دختران جوان در خیابانهای ایران دوران افت کنشهای اعتراضی همگانی را زندگی میکند. زمانهای که باید از سوی همه گرایشهای اپوزیسیون به دوران بازاندیشی و نقد گذشته و تدارک هوشمدانه آینده تبدیل شود.
مسئله بر سر این است که چگونه میتوان، در کشوری که همکاران جامعهشناس در ایران بهدرستی به آن جامعه جنبشی با شهروندان سرخورده و عاصی نام دادهاند، در برابر کنش سراسری اعتراضی جدید غافلگیر نشد و اشتباهات و کاستیهای بزرگ گذشته اپوزیسیون را تکرار نکرد.
این بدان معناست که آسیبشناسی واقعبینانه و سنجشگرانه آنچه که در جامعه ناراضی و سرخورده ایران در ده سال پیشین گذشته و نوع عمکرد سازمانها، نیروها، کنشگران سیاسی و مدنی شاید گام اصلی اول باشد برای شکل دادن به پویش گفتمانی درباره “چه باید کرد” و “چه نباید کرد”.
در نقدها و برخوردهایی که به جنبشهای اعتراضی دهه گذشته از جمله جنبش زن، زندگی، آزادی شده شاید دو مورد از برجستگی بیشتری برخوردار باشند:
اول نبودن یک پروژه جمعی و ملی که افق جدیدی را در برابر جامعه بگذارد و دوم شکل نگرفتن نوعی از لیدر شیپ (رهبری) برای همراهی کنشهای اعتراضی و فرارویی آنها به یک جنبش اجتماعی تمام عیار.
تجربه سه جنبش بزرگ اعتراضی پیشین از سال ۱۳۹۶ همچنین نشان میدهد که ما در بروز کردن حافظه جمعی، از طریق خوانش انتقادی، منصفانه و هوشمندانه گذشته، که باید راه دشوار حال و آینده را در مناسبات میان ما هموار کند و زمینه نوعی همبستگی ملی را فراهم آورد ناکام ماندهایم. نگاه یکسویه ما به گذشته و خوانش تاریخی غیرسنجشگرانه آنچه گذشت عامل مهم جداسریها و پراکندگی در سطح ملی و ساخت و پرداخت جمعی آینده است. گویی ما گذشته را به دستمایه نساختن آینده مشترک تبدیل کردهایم.
زمانی برای ساخت و پرداخت یک پروژه ملی تغییر
ساخت و پرداخت یک پروژه ملی در خیابان و در میانه یک جنبش اعتراضی ممکن نیست. خیابان در یک دهه گذشته و بهویژه در دوران اوج جنبش زن، زندگی، آزادی کار دشوار و سترگ ترسزدایی از حکومت، مشروعیتزدایی از نظام دینی و قراردادن تغییر نظم سیاسی در دستور کار جامعه را به انجام رسانده است.
شکلگیری پروژهای که افق جدیدی در برابر جامعه ایران ترسیم کند و به انگاره جمعی جامعه برای تغییر تبدیل شود به یک گفتگوی و تفاهم ملی و فرهنگ سازش و همگرایی میان نیروهای باورمند به دموکراسی، حقوق بشر و مبارزه غیر خشونتآمیز نیاز دارد.
پروژه ملی برای تغییر باید به شکافهای اصلی جامعه کنونی یعنی شکاف جنسیتی، شکاف نسلی، شکاف اتنیکی و شکاف میان فقر و ثروت و وجود تودههای بزرگ فقیر توجه کند.
پروژه ملی برای تغییر باید دوگانههای سادهشده و فلج کننده فضای سیاسی ایران مانند جمهوری / پادشاهی، اصلاحات / براندازی، داخل کشور/ خارج کشور، دینداران/سکولارها را به چالش بکشد و بستر را برای سازشهای تاریخی ضروری آماده سازد.
حتما خواهید گفت که من چرا به موضوع اصلی پنل یعنی “تواناییهای واقعی برای به چالش کشیدن نظام” اشاره نمیکنم. چه چالشی برای نظام بسته جمهوری اسلامی میتواند بزرگتر از این باشد که نیروهای زنده جامعه ایران قادر باشند با بلوغ سیاسی و دورنگری شرایط یک گفتگوی ملی میان خود را فراهم آورند؟
نیروهای زنده و دمکرات جامعه ایران با شکلدادن به یک پروژه ملی برای تغییر، بزرگترین چالش را برای حکومت دینی در بن بست بهوجود خواهند آورد. هیج استبدادی شاید نتواند پروژه ملی که قابلیت تبدیل شدن به انگاره جمعی جامعه را دارد و چشمانداز و امید به تغییر در جامعه را بوجود میآورد را سرکوب کند.
حال اگر به تجربههای موفق در سطح بینالمللی در شکل دادن به گفتگوی ملی و پروژه تغییر برگردیم شاید بتوانیم از دو رویکرد تکمیلی سخن به میان آوریم.
رویکرد اول پراگماتیستی است و به تجربهها و کنشهای روزمره کوچک و بزرگ مربوط میشود. به سخن دیگر بوجود آوردن فرصتهای همگرایی از طریق کنشها و ابتکارات سیاسی و مدنی مشترک.
رویکرد دوم تدارک شرایط ساخت و پرداخت پروژه مشترک تغییر از طریق گفتوگو میان نیروهای مدنی و سیاسی هوادار دموکراسی و حقوق بشر است.
تجربههای گوناگون گذار به دموکراسی نشان میدهند که هیچ الگوی جامد و از پیش تعیینشدهای برای تغییرات سیاسی در جامعه بسته و در بنبست وجود ندارد و اپوزیسیون باید با واقعبینی برای همه سناریوهای ممکن آمادگی داشته باشد.
بخش بزرگی از اپوزیسیون از ضرورت همگرایی سخن به میان میآورد و جداسری و پراکندگی را عامل ناکامیهای سیاسی میداند. فرهنگ گفتگو، فرهنگ دموکراتیک، فرهنگ پذیرش دیگری متفاوت اما با اطلاعیه و بیانیه بوجود نمیآید. ما باید جامعه و نظم سیاسی که وعده میدهیم را از همین امروز در رفتارها و کنشهای خود منعکس کنیم و در عمل نشان دهیم تا چه اندازه به ارزشهای جامعه باز، دموکراسی، حقوق بشر، احترام به دگراندیشان، برابری جنسیتی، به رسمیت شناختن اقلیتها باور داریم و تا چه اندازه در عمل کثرتگرایی سیاسی را میپذیریم و توانایی و ظرفیت گفتگو و تعامل با دیگران را داریم.
نیروهای گوناگون اپوزیسیون ایران در داخل و خارج کشور در ۴ دهه گذشته کارنامه موفقی در این حوزهها ندارند و شاید یکی از دلایل شکافها میان جامعه و نیروها و سازمانهای مدنی هم همین آسیببزرگ باشد. باید با فروتنی بپذیریم که ما همگی در شکستها و ناکامیهای بزرگ گذشته سهم داشتهایم.
چالش بزرگ و واقعی که ما میتوانیم برای حکومت بهوجود آوریم برداشتن گامهای عملی و پایدار برای گفتوگوی ملی بر سر پروژه تغییر و همگرایی در کنشهای اعتراضی است. چالش بزرگ و واقعی برای حکومت را ما زمانی میتوانیم بوجود آوریم که طیف گستردهای از نیروهای دمکرات و باورمند به حقوق بشر به یک تفاهم ملی برای کنشهای مشترک دست یابند.
همه میدانیم که نیروهای مدعی دموکراسی و حقوق بشر فرصتهای زیادی را برای همگرایی از دست دادهاند. ضرب المثل مردمی فرانسوی میگوید دیر انجام دادن بهتر است از هرگز انجام ندادن.
■ آقای پیوندی گرامی، نوشتهاید دوگانههای جمهوری/ پادشاهی، اصلاحات/براندازی و غیره سادهسازی این گفتمانها یا روشهاست. سادهسازی به معنای لطمهزدن به محتوای یک نظر یا گفتمان البته صحیح نیست. اما این دوگانهها نه سادهسازی که واقعیات صحنه سیاسی ایران است. چگونه میشود ارادهگرایانه یا آرزومندانه مهمترین و پایهایترین این دوگانهها که دوگانه اصلاحات/براندازی است را با هم ترکیب و تجمیع کرد؟ این دو راهبرد یا گفتمان از ادبیاتشان گرفته تا شعارها، سیاست خارجی و نحوه تعاملشان با قدرت حاکم، نگاهشان به نیروهای نظامی کشور و تقدم و تأخر تغییر قانون اساسی برای دستیابی به دموکراسی و انتخابات آزاد با هم تفاوت دارند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ دکتر پیوندی عزیز! با سپاس از فرمولبندیهای دقیق و درست شما، تا جایی که به خاطر دارم شما در گفتگوها و مقالات متعدد - از جمله در گفتگو هایی که با هم پیرامون منشور مهسا و بقیه منشور ها در کلاب بنیاد جمهوری داشتیم - در مورد ضرورت افق گشایی، گفتگوی ملی برای تغییر و نیز فراهم کردن شرایط همگراییهای کوچک در میدان عمل ، پای فشردهاید. من کماکان بر این باورم همه کنشگرانی که به راهبرد های کلان فکر میکنند، باید در تعریف پروژه پا پیش بگذارند و آن را به گفتگوی ملی ابتدا به ساکن، احاله نکنند. مهندس موسوی پروژه خود را تعریف کرده است. آقای رضا پهلوی هم در نشست اخیرش در لندن پروژه خود را روی میز گذاشته است. مجاهدین و بقیه براندازان هم پروژه خود را مطرح کردهاند. آیا لازم نیست که ما جمهوریخواهان گذار طلب هم پروژه خود را مطرح کنیم و یا با پروژههای موجود تعیین نسبت و رابطه کنیم؟ آیا بدون دستهبندی پروژههای موجود و گفتگو پیرامون آنها و تاکید صرف بر گفتگو، به تلاش برای اختراع مجدد چرخ متهم نمی شویم؟
با ارادت و مهر پورمندی
■ آقای فرخنده عزیز سپاس از خواندن متن و نقد آن. من سخن شما را کاملا درک میکنم. این همان وضعیت فلج کنندهای است که من از آن انتقاد میکنم. اگر فکر کنیم میان جمهوریخواهان و طرفداران پادشاهی چیز مشترکی وجود ندارد و یا طرفداران اصلاحات در تضاد کامل با کسانی هستند که خواهان تغییر نظام سیاسیاند هیچ چیزی در ایران تغییر نخواهد کرد. اپوزیسیون در بخشهای گوناگون گرفتار ارسطورهها و تروماهای گذشته است و توانایی فرا رفتن از آنها را ندارد. اگر در سال ۵۷ انقلاب برای بسیاری یک اسطوره بود برای برخی امروز اصلاحات و یا کنار آمدن با حکومت بخاطر تکرار نشدن ترومای ۵۷ به یک دگم سیاسی تبدیلشده است. اگر اپوزیسیون داخل و خارج بطور واقعی در جستجوی تغییر سیاسی در ایران است باید بتواند در جستجوی شکستن این بنبست باشد. آنچه مورد نقد من است آماتوریسم دردناک نیروهای سیاسی و بازتولید روشها و گفتمانهایی است که در دایره بستهای خود را تکرار می کنند. مقاله ای که خود شما در ایران امروز (شاهزاده و تندروها) مثال جالبی استاز تلاش فکری برای شکستن بنبست با طرح پرسشهای اساسی...
پیوندی
■ جناب پورمندی گرامی. من کاملا نقد شما را میفهمم. بدون یک پروژه معتبر جمهوری خواهی رفتن به سوی گفتگوی ملی میتواند کمی غیرمنطقی به نظر آید. ولی جمهوری خواهان به چند سال زمان نیاز دارند تا به یک پروژه مشترک برسند؟ چند سازمان با ادعای جمهوریخواهی وجود دارد؟ اختلاف آنها بر سر چیست؟ همین بحث را میتوان درباره اصلاح طلبان داخل ایران و یا طرفداران پادشاهی تا حدودی مطرح کرد. شاید باید قاعده بازی را بکلی عوض کرد. زمانهای زیادی از دست رفتهاند و میروند و ما نمیتوانیم بنبستها را بشکنیم.
پیوندی