طاس لغزندهی واژگونی جمهوری اسلامی، و ناتوانی آن در چارهجویی
۱) در کمابیش یک سال گذشته در رسانههایی مانند ایران امروز، اگر نه به اندازهی بایسته اما تا اندازهی نیاز پیرامون مفهوم، سرشت، فرایند پیدایش و پیروزی یا شکست «انقلاب»ها گفتگوهایی شده است. کشته شدن مهسا امینی به دست جمهوری اسلامی و پیآمدهای آن، انگیزهای نو برای پرداختن بیشتربه این گفتمان دیرینه، بوده است. گویا شاید یافتن پاسخی روشن و کاربردی برای گمانهزنی آینده، همراهی مردم با این جنبش انقلابی و پرهیز از تندروی و یا انفعال، درونمایهی اصلی این گفتگوها بوده است. بهویژه آنکه در میان ملتهای منطقه، ایرانیان از کمشمار ملتهای جهان هستند که در کمابیش سد سال گذشته، دو انقلاب سیاسی مشروطیت در ۱۲۸۵ و انقلاب اجتماعی ۱۳۵۷ خورشیدی، و دستکم دو کودتای آشکار و چندین کودتای پنهان و دهها اعتراض و جنبش اجتماعی را به چشم خود دیدهاند. در این میان، دو رویداد انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن ۱۳۵۷، میتوانند درسها و آزمونهایی گرانبها برای انقلاب کنونی به شمار روند.
پنهان نمیتوان ساخت که نقش اندیشه، آگاهی و خواست آزادیهای سیاسی و اجتماعی این جهانی که «اقتصاد» هم سنجهای برجسته در آنست، در هر دو انقلاب پیشین گنگ و نابسنده بوده است. شاید به این دلیل که در انقلاب مشروطیت، کمابیش ۵درصد جمعیت کمتر از ۱۰ میلیونی کشور با سواد بود، و ۳۵ درسد شهرنشین. نرخ باسوادی جمعیت در سال ۱۳۵۷ کمابیش ۴۷ درسد و نرخ شهرنشینی نیز به همین اندازه بوده است.
گزافه نیست بگوییم که چه در انقلاب مشروطیت و چه در انقلاب ۱۳۵۷، گرچه در سطح نخبکی نشانههایی روشن از اندیشهی نوین سیاسی دیده میشد، اما در سطح تودهها و بدنهی جامعه نه تنها انقلابی اندیشگی رخ نداده بود، که به دلیل فرصتهایی که در اختیار روحانیت شیعه بود، خرافات و کهنه اندیشی بسیار رشد کرده بود. دولت شاه هم که دولتی سکولار بود، در سالهای پایانی کار خود، تدوین کتابهای آموزش و پرورش ابتدایی را به روحانیت ناسپاس و کم سواد شیعه سپرده بود. سپاس آن روحانیان نیز تنها کشتن زنده یاد فرخرو پارسا به حکم خلخالی در اردیبهشت ۱۳۵۹ بود.
درسالهای پیش از انقلاب، آموزش واقعی تودهها نیز در دست مداحان وابسته به حزب هیئتهای مؤتلفه اسلامی، و خطیبانی مانند شیخ احمد کافی همسو با انجمن حجتیه سپرده شده بود که میتوان آن را یکی از خطاهای رژم شاه به شمار آورد. این در حالی است که پیروزی تاریخی هر انقلاب اجتماعی به معنای فلسفی آن حتا اگر نام انقلاب به آن ندهیم، بیش از هر چیز در گرو انقلابی اندیشگی و تکنولوژیک در میان تودهها و نخبگان است.
به گواهی چشم و گوش، در هردو انقلاب بویژه در انقلاب ۱۳۵۷، اندیشهی ضد تاریخی و ارتجاعی در میان کنشگران و رهبران انقلاب بسیار برجسته و رشد یابنده بوده است. از همین رو، انقلاب ۱۳۵۷ را میتوان رویدادی ژینوسی به شمار آورد که نیمهی پریوش و فریبای آن به انسان، سوسیالیسم و عدالت اجتماعی مینگریست، و نیمهی اهریمنی آن به مغاکهای تیره و نابود شدهی خلافت عباسی و جنگ و کشتار و شکنجه میاندیشید.
با اینهمه، پنهان نمیتوان ساخت که رهبران مذهبی انقلاب، در دامنه و راستای سنت جنگ سرد و با همهی دشنامهایی که به شرق کمونیست و غرب «مادی» میدادند، با روشهای استراتژیک و حساب شده و حتا فریبکارانهی خود، توانستند بسیاری از کمبودهای خویش را جبران و با بهره گیری پشت پرده از غرب، انقلاب را به نام و سود خود تمام کند و ۴۵ سال به نام «انقلاب»، سیاهترین حکومت «ارتجاع» را سرپا نگهدارد. پشتیبانی تدارکاتی و تبلیغاتی غرب به ویژه فرانسه از خمینی و یاران مکلا و معمم او، نمود برجستهای از این رفتار بود.
۲) با توجه به آنچه گفتیم، اکنون میخواهیم ببینیم جمهوری اسلامی چه سرنوشت ناگزیری دارد، انقلاب یا جنبش انقلابی کنونی، چه جایگاهی در تاریخ ایران دارد و خواهد داشت، و اپوزیسیون رنگارنگ مخالف جمهوری اسلامی با چه فرصتها و تهدیدهایی روبهرو است. در این زمینه، پیشاپیش و بی هیچگونه دودلی میتوان گفت که در ذهن بیشتر جمعیت نسل جوان و میانسال کنونی کشور حتا بخش بزرگی از وابستگان به دستگاه دیوانی جمهوری اسلامی، انقلاب اندیشگی بزرگی رخ داده که برگشت ناپذیر است، و یک انقلاب اجتماعی و سیاسی بزرگ را ناگزیر ساخته است. انقلابی که این نگارنده آن را «انقلاب ملی ایران» نامیده است، و در اینجا «ملی» بودن به معنای نقش و جایگاه برجستهی «ملت» و منافع ملی در این جنبش است. «ملت» در معنای گستردهی آن، همهی بنمایههای همپیوند جمعیتی و سیاسی مانند طبقههای اجتماعی، فرهنگ و سنتهای قومی و گروهی و مانند آن را دربر میگیرد.
در همسنجی با شرایط دو انقلاب پیشین، اکنون کمابیش ۸۰ درسد جمعیت کشور شهرنشین شده است، بیش از ۹۰ درسد جمعیت باسواد هستند، طبقهی میانه نوین هرچند نان سفرهاش نازک شده، اما هنوز این سفره بخش بزرگی از جامعه را پوشش میدهد و آینده از آن او است. برپایهی برخی برآوردها، اینک بیش از ۲۰ درسد جمعیت کشور در شغلها و جایگاه حساس و مؤثر ازجمله پزشکان، مهندسان، هنرمندان و نویسندگان در این گروه یا طبقهی اجتماعی جای میگیرند. بیشتر آنها اکنون بسیاری از طلسمهای اندیشگی را که حجاب اجباری نیز یکی از آنها است، با پرداخت هزینههای گزاف باطل کرده و خرافات بسیاری را به دور ریختهاند. از نقش چیره دین در سیاست گذر کرده، به شکلهایی از اندیشهی سکولار و یا سوسیال دموکرات گرایش یافته، و حکومت جمهوری اسلامی را در طاس لغزندهی فروپاشی و واژگونی گرفتار کردهاند.
براین پایه، همگرایی هرچه بیشتر درونی آنها و پشتیبانی مردم از انقلاب ملی، کاری است که همهی ایرانیان باید انجام دهند. شاید برخی از آنها رؤیای بازگشت به شکل تازهای از همین جمهوری اسلامی را در سر داشته، و گوش به زنگ فرصت باشند. اما این هشیاری استرتژیک جامعه و نخبگان آن است که راه این بازگشت سودجویانه را باز بگذارند یا نه. اما آنچه امروز میتوان گفت آنست که اکنون، جمهوری اسلامی بیشتر به دلیل عملکرد داخلی و جهانی خود، در طاس خودساخته و لغزان واژگونی گرفتار شده و هیچ راه رهایی ندارد. این نظام محکوم به فروپاشی است و اپوزیسیون آن نیز محکوم به کنار آمدن با هم و برافراشتن فراخوان و پرچمی یگانه است. چنانچه این اپوزسیون رنگارنگ نخواهد یا نتواند از این آمیزش این رنگها رنگی زیباتر بسازد، هیچ تضمین وجود ندارد که آنها نیز همانند عنکبوت، با آب دهان پرگویی و ناسزاگویی به هم، طاس لغزان نابودی را برای خود بسازند.
اگر سرنوشت جمهوری اسلامی فروپاشی باشد، سرنوشت ناگزیر «این اپوزیسیون» مردن جسمی تک تک آنها به مرگ طبیعی و نابودی مفهومی و نهادی چیزی به نام «اپوزسیون جمهوری اسلامی» در آیندهی نه چندان دور است. آنگاه دیگر نه در پهنهی زندگی اجتماعی، که در گورستانها و برگهای زشت تاریخ ایران از آنها نام خواهند برد. شاید با نام طمعکاران، حسودان، دیگری ناپذیران، لجبازان، همدستان جمهوری اسلامی و فزونخواهان ناکام تاریخ سیاسی ایران.
۳) اکنون شاید این پرسش برای کسی پیش آید که این طاس لغزان واژگونی جمهوری اسلامی چیست، و چرا رهایی از آن برای آن نظام شدنی نیست. شوربختانه یا خوشبختانه من به افسانههای دینی تنها از دریچهی «تاریخی» و ارزش هستیشناسانهی آنها در تاریخ دین و استوره شناسی نگاه میکنم نه از دریچهی دینی و کلامی آن. اما اگر میخواستم از دریچهی دینی به آن نگاه کنم، باید آن را چیزی مانند چینوهد پل در ادبیات زرتشتی یا پل صراط در ادبیات اسلامی همانند سازم که جز نیکوکاران و رستگاران، کس دیگری را یارای گذر از آن نیست. چنین کسانی هم در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی یافت مینشوند.
اکنون این نظام حکومتی به گونهای است که جای سالمی در بدن سیاسی و مفهومی خود ندارد و کش شلوار آن چنان کوتاه و پوسیده شده است که هرگز نمیتوان دو سر آن را به هم گره زد. همین بس که به رویدادهای روز پیرامون خویش نگاه کنیم. در حالیکه فساد اخلاقی و اقتصادی فراگیر همه جا و همه کس را فرا گرفته است، جنگ با زنان و جوانان و نوجوان خواهان حجاب اختیاری هر روز داغترمیشود. جنگی که «حجاببانان» حکومتیآن را حافظ حیا و پاکی زنان وانمود میکنند، اما زنان و دختران به شکلهای گوناگون پاسخ میدهند: «دیو تویی، هرزه تویی، زن آزاده منم. یا .....».
به گواهی چشم و گوش، در عمل نیز تاکنون سخن زنان در دیوسیرتی حکومت اسلامی و کارگزاران آن نه تنها در ایران، که در هرجایی که پای اسلام سیاسی به آن باز شده، درستتر بوده است. در حالیکه اقتصاد کشور رو به مرگ است و تورم رو به عرش و اقتصاد جامعه نیازمند ثبات، وزارت دارایی و بانک مرکزی که از بنگاههای شبه دولتی و وابسته به نهادهای حکومتی هیچ مالیاتی نمیگیرند، هر روز با مالیات بستن به این یا آن فعالیت اقتصادی، بحرانی تازه میآفرینند، اعتصابی تازه برپا میکنند و کارگران و بازنشستگان را که از آیندهی زندگی روزانه خود بیمناکند، به خیابان میکشند.
نه تنها کنشگران سیاسی فعال، که دیوانسالار، نویسنده و شاعری که نامی هرچند کم دامن دارد، همواره نگران دستگیر شدن خود است، و یا دیگران از او میپرسند «چرا تو را نمیگیرند»؟ مهدی نصیری و صادق زیباکلام و بسیاری کسان دیگر در همین روزها، نمونهی این رفتار هستند. در حالیکه مأموران حکومت پای فلان آدم گمنام تروریست را به تلویزیون و بارگاه خامنهای میکشانند تا نشان دهند که از جهان طرد نشدهاند، کار را بر کارگردان و هنرمند شناخته شده و انسانگرایی مانند محمد رسولاف چنان تنگ میکنند که او ناگزیر به فرار غیرقانونی از کشور خود میشود، و جهانی از این فرار و سختگیری با خبر.
اگر جمهوری اسلامی تا ده سال پیش که هنوز مردم نگفته بودند «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» جمهوری اسلامی میتوانست خود را از طاس رهایی بخشد، اکنون دیگر این کار شدنی نیست و هر گزارشی از رفتار زشت حجاببانان با دختران و زنان ایرانی که مشتی نمونه از خروار تبهکاریهای رژیم است، بر ژرفا و لغزندگی این طاس و آگاهی جهانیان از آن میافزاید. اکنون دیگر دوران اپوزسیون دگرگونیخواه جمهوری اسلامی است که با اتحاد خود راه را بر بیرون آمدن جمهوری اسلامی از این طاس ببندد، و یا با نکوهشهای بیجا و کینتوزانه از همرزمان بالقوهی خود، طاسی نیز برای خود بسازد. تا خردورزان و خردمندان چه کنند.
بهرام خراسانی
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
■ با درود به جناب خراسانی برای مقاله خوبشان. جناب خراسانی در مقاله نوشته اند “رژیم ده سال قبل که هنوز شعار “اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمومه ماجرا” داده نشده بود میتوانست خود را از طاس رهایی بخشد اما دیگر این کار شدنی نیست”. اما بنظر میرسد خامنه ای و هسته افراطی قدرت از همان زمان که بجای استقبال از رای مردم برای اصلاحات ساختاری در نیمه دهه ۱۳۷۰ تصمیم گرفت جلوی هرگونه اصلاحی را گرفته و قدم به قدم جمهوریت نظام را از بین برده و با یک تفسیر قرون وسطایی از حکومت دینی و توسل به نظریه قلابی ولایت فقیه یک رژیم سیاسی تمامیت خواه دینی را با زور سر نیزه بر کشور حاکم کند دیگر شانسی برای بقا نداشت و اگر تا کنون دوام آورده مرهون دو عامل است:
۱- درآمدهای باد آورد نفتی که بجای سرمایه گذاری در زیر ساختها، آموزش و پرورش و بهداشت و درمان کشور صرف بسیج و سازماندهی نیروهای سرکوب و نیز توزیع رانت (در داخل و خارج از کشور) برای خرید وفاداری به ولی فقیه شده است و
۲- فقدان یک اپوزسیون توانمند و قابل اعتماد و با پایگاه مردمی که بتواند جنبش خشونت پرهیز برای استقرار دموکراسی سکولار در کشور را تا انحلال ج. ا. هدایت کند. در واقع اگر توجه شود بر اساس ادبیات و نظریه های مربوط به انقلابهای اجتماعی سیاسی (مثلا به آثار جک گلداستون مراجعه شود) شرایط لازم برای یک انقلاب اجتماعی سیاسی در ایران مهیا است. این شرایط عبارتند از:
- سقوط مشروعیت رژیم و ادامه حکومت با تکیه به زور و نیروی سرکوب،
- زائل شدن اعتبار و جذابیت ایدنولوژی حاکم (اسلام شیعی و نظریه قلابی ولایت فقیه) نزد توده های مردم و فراگیر شدن گفتمان جایگزین (دموکراسی سکولار)،
- اختلاف و شکاف در هیات حاکمه و یا نخبگان (الیت) رژیم (رد صلاحیت گسترده اصلاح طلبان و به اصطلاح میانه روهای رژیم) و ریزش بسیاری از نیروهای معتقد به نظام،
- نارضایتی وسیع مردم به دلیل بحران اقتصادی و اجتماعی و ضعف مفرط مالی دولت، - انزوای بین المللی رژیم حاکم
اما شرایط کافی برای وقوع انقلاب اجتماعی سیاسی گذار به دموکراسی هنو در کشور فراهم نشده است. این شرایط عبارتند از:
- تشکیل و فعالیت یک رهبری سیاسی توانمند با پایگاه و اعتماد مردمی در اپوزسیون،
-خنثی کردن نیروهای سرکوب رژیم
خنثی کردن نیروهای سرکوب خود به تشکیل و فعالیت رهبری سیاسی اپوزسیون بستگی دارد. بنابراین در حال حاضر بازدارنده اصلی تحقق انقلاب اجتماعی سیاسی در کشور همان فقدان یک رهبری سیاسی توانمند و مورد اعتماد مردم در اپوزسیون است.
بنابراین فعالان سیاسی و رهبران اپوزسیون در داخل و خارج از کشور برای پیروزی انقلاب اجتماعی و سیاسی و استقرار دموکراسی در کشور باید با دور اندیشی، ایراندوستی و از خود گذشتگی به تشکیل یک جبهه بزرگ ضد ارتجاعی و دموکراسی خواهی اقدام کرده و رهبری جمعی توانمندی را ایجاد کنند تا گذار به دموکراسی در ایران در مسیر خود قرار گرفته و شتاب مناسبی پیدا کند. در این میان نوشته ها و اظهار نظرهای روشنگرانه نویسندگانی نظیر جناب خراسانی و مواضع فعالان سیاسی مانند جناب پورمندی و دیگران میتواند کمک بزرگی به پیروزی ملت ایران در نبرد تاریخی او برای آزادی و برابری و عدالت اجتماعی باشد.
خسرو
■ خراسانی گرامی، طبق معمول هر چه گفتید خوب گفتید، و هر چه گفتید بر دل نشست. اما به انتهای نوشته که رسیدم پرسشگر شدم که خراسانی چرا این گفتار را بازگو کرد؟ چه راهگشای جدیدی پیشنهاد شد؟ کدام پرسش تازه است که جواب به آن گشایش تازه ای باشد؟ البته هشدار خوبی بود و تاکید بجا در خطیر بودن لحظه های اکنون. در عین حال بجاست که موارد و موانع مشخص را آدرس دهی دقیق کنیم. در گفتار شما آماده نبودن اپوزسیون مترقی در آستانه فروپاشی سیاسی فاجعه بار تلقی شده. پس چه دستورالعملی مهمتر از این که سعی در بازگشایی موانعش کنید؟ و میدانیم موانع بسیارند پس چه باک که دائما مطرح و کالبدشکافی شوند:
الف- جبهه واحد ، اجزاء تشکیل دهنده و اصول مشترک بین نیروها
ب- توافق در مفهوم تمامیت ارضی و تلفیق آن با حقوق اقوام ایرانی.
پ- سکولاریزم، جدایی و عدم دخالت بین قوانین مدنی و دینی. داشتن یا نداشتن ماهیت دینی و مذهب غالب؟
ت- نقش آقای رضا پهلوی، رویکرد به ایشان و موانع همراهی ایشان با نیروهایی که پذیرای ایشان هستند. (با سپاس از آقای فرخنده، اخیرا در این مورد قلم زدند)
ث- فرم و قالبهای تشکیلاتی. آیا میتوان نام مبارزان کنشگران داخل ایران (در بند یا رها) را با در نظر گرفتن نقطه نظراتشان، و بطور غیابی در یک شورای رهبری کنجاند؟
و مسلما دهها سوال دیگر که به تصور من باید خستگی ناپذیر و صبور به آنها پرداخت. دوباره و ده باره مرور کردن جزییات عیبی که ندارد هیچ، اگر نشود همان باید که خراسانی عزیز گفت: “آنگاه دیگر نه در پهنهی زندگی اجتماعی، که در گورستانها و برگهای زشت تاریخ ایران از آنها نام خواهند برد”.
با درود، پیروز
■ با درود فراوان به آقاى خراسانى و سپاس از مقاله روشنگر و نقطه نظرات دلسوزانه شما خواندن مصاحبه اخير نشريه آسو (aasso.org) با آقاى دكتر كريم سجادپور كه نقش برگزاركننده و سازماندهنده نشست جورج تاون را بر عهده داشت را به شما و خونندگان مطلب شما توصيه مى كنم. نگاه ايشان به مسائل و مشكلاتى كه باعث از هم پاشيدن اين ائتلاف شد، هم مسئولانه و هم بىطرفانه است.
با مهر و احترام فراوان وحيد بمانيان
■ سپاس از آقای بمانیان در توصیه یک گزارش خوب و جامع. هر آنچه آقای سجادپور گفتند آموزنده و منطق قوی دارد. من همواره گردهم آیی جورج تاون را یک موفقیت میدانستم و میدانم، از این منظر که تمایل به وحدت را مادیت بخشید و اثبات کرد که چنین وحدتی با وجود گوناگونی شدنی است. هرگز آنرا شکست خورده ندانستم چون از ابتدا رسالت تشکیلاتی و رهبری جنبش حتی برای آن مفروض هم نبود. جورج تاون حرکتی سمبولیک و زیبا بود، تنها عیب آن پایان ناشیانه بود، که میباید با بیانیه ای مثبت گرا انجام میشد، با این محتوا که مشعل وحدت را از این به بعد بازیگران واقعی باید از زمین بردارند.
روزتان خوش، پیروز
■ خراسانی گرامی، دو نکته در ارتباط با تحلیل شما به نظر من میرسد.
۱. در ارتباط با محور اصلی صحبت تان، یعنی حتمی بودن فروپاشی حکومت اسلامی، ح.ا.، و محکوم بودن اپوزیسیون به اتحاد: آیا این دو پروسه را همراه با هم میدانید؟ قطعا اتحاد افزونتر نیروهای اپوزیسیون فروپاشی ح.ا. را سرعت میبخشد، اما اولا اتحاد نسبی است و پروسه فروپاشی میتواند با اتحاد کمتر ولی با دشواری بیشتر عملی گردد، و ثانیا فروپاشی ح.ا. الزاما بمعنای پیروزی جنبش انقلابی مردم نخواهد بود. در فقدان اپوزیسیون کنشگر و اثرگذار بحران هایی که شما بدرستی به آن اشاره کرده اید، بعلاوه خطر هسته ای شدن ح.ا. و شدت گرفتن دخالت آن در تشنج و بحران زایی در منطقه، فروپاشی و واژگونی ح.ا. میتواند بدون پیروزی جنبش انقلابی مردم عملی گردد، مانند آنچه در عراق رخ داد.
۲. اما نکته دیگری که شما در تحلیل تان به آن اشاره کرده اید ، نقش حکومت محمد رضا شاه و غرب در پیروزی انقلاب اسلامی و بقدرت رسیدن روحانیت شیعه در ایران است. بنظر من شما این نقش را بسیار بیش از آنچه در واقع بود، ارزیابی کرده اید. واقعیت اینست که در جامعه ایران بویژه در دوران محمد رضا شاه مذهب و روحانیون شیعه نقش مهمی ایفا میکردند. اتفاقا حکومت سعی در مهار و محدود کردن آن داشت ولی فاقد توانایی مقابله با آنرا داشت. اتفاقا همان نخبگانی که شما در سالهای قبل از ۵۷ نشانه هایی از اندیشه نوین سیاسی در آنان میبینید، در همان سالها از این نقطه ضعف حکومت استفاده بد کردند. آنان نه تنها از تضعیف حکومت در مقابل روحانیون شیعه استقبال کردند، که در این رویارویی بیطرف نماندند و طرف روحانیون را گرفتند. بعبارتی ، آن امکاناتی که شما برشمردید، در زمینه بازگذاشتن دست روحانیون در نفوذ بر مردم، قبل از آنکه خواست شاه باشد، برآمده از خواست و تمایل مردم و نخبگان شان بود. همینطور هم در مورد پشتیبانی غرب از روحانیون میتوان گفت. شما به پشتیبانی تدارکاتی و تبلیغاتی غرب بویژه فرانسه اشاره میکنید. قاعدتا مقصودتان حکومتهای غربی بویژه فرانسه است. اما آیا بخاطر دارید که خمینی چگونه نزد بسیاری از روشنفکران چپ در غرب، بویژه فرانسه، محبوبیت یافته بود و اتفاقا همین ها در غرب اهرم فشار بر حکومت هایشان بودند تا دست از حمایت از شاه بردارند، یا خمینی را در فرانسه پذیرا شوند. اتفاقا حکومتهای محافظه کار در غرب بیشتر طرفدار حمایت از شاه بودند.
موفق باشید، فرهاد
■ جناب خراسانی
با درود و سپاس برای همیشه نوشتههای سرشار از خردورزی و عشق به انسانیت و میهن. هر چند این گزاره درست است که خلافت اخوندی پوسیده و گندیده است ، اما به گمان من به این زودی و آسانی نخواهد افتاد. چرا؟
۱. پیشرفت و مدرنیت همیشه در یک کشور جزیره مانند صورت نمیگیرد و حوضهای است، چه در شرق آسیا، چه در اروپا چند کشور با هم بالا میآیند، اروپای سده ۱۹ و کشورهای موسوم به ببرهای آسیا (سنگاپور، مالزی، اندونزی، ویتنام ...)
۲. در یک باتلاق گلزار پرورش نمییابد و وارونه آن چند کشور بال کشیده در یک حوضه جغرافیایی میتوانند تک و توک پس افتادهها را هم با خود بالا کشند، مانند اروپا که توانست سر انجام پرتقال، اسپانیا و یونان را به پیشرفت و دموکراسی به رسانند.
۳. ایرانی که در میان خارزار طالبان و دیکتاتورهای پاکستان و آذربایجان، روسیه و عراق و آسیای میانه دوره شده نمیتواند به این آسانی تکی و یکباره از این مرداب رهایی یابد!
۴. بدتر از آن که همانگونه که همه میدانیم جهان دارد شوربختانه به سوی ولنگاری، آشوب و بیقانونی و قلدری هر چه بیشتر رژیمهای دیکتاتوری پیش میرود تا جایی که میشود گفت، دهه آینده، دهه خودکامگان چینی، روسی، کرهای و آخوندی-طالبانی خواهد بود! باز هم شوربختانه.
۵. جنگهای اروپا و خاورمیانه و بحرانهای آب و هوایی و محیط زیستی را هم باید به این خرمن شور و تلخ افزود.
۶. پوشش اسلامی، حجاب و دوباره اسلامی شدن جامعهها در حال پیشروی است، چه در کشورهای اسلامی و چه در کشورهای اروپایی، همهجا اسلامیستها و اندیشههای زهرآلودشان در حال پیشروی هستند در این شرايط و روزگار اگر ایران ما بتواند اسلامیستها و پوشش زوری آخوندی برای زنان را به عقبگرد وادارد براستی چیزی مانند یک معجزه و رویایی شیرین است! با اینهمه من بسیار امیدوارم که اشتباه کنم و خرسند میشوم که بزودی ایران ما آزاد شود. و اگر چنین شد باید با خوشحالی بگویم که باور می کنم کشور ما براستی یک استثنا است، بهرغم اینکه زمانی که همه جهان در آتش واپسگرایی و بدبختی بسر میبرد، ایران راهی دیگر (وارونه روند جهانی) میرود.
شاد و تندرست باشید / کاوه
■ جناب خسرو گرامی، سپاس از توجه و اظهار نظر شما. در هر دو ردیف ۱ و ۲ با شما همسو هستم و ضمن سپاس از نظر شما نسبت به خودم، من هم نقش سازندهی دوستانی مانند جناب پورمندی را بسیار سودمند میدانم و دست شما و آنها را در راه رسیدن به ایرانی آزاد و سوسیال دموکرات به گرمی میفشارم. اما شوربختانه به وارون خواست مردم، تا کنون جمهوری اسلامی نه تنها با مردم رفتاری خشونت پرهیز نداشته، که بسیار هم خشن بوده است. امیدوارم مردم بتوانند همچنان خشونت پرهیز باقی بمانند. به هر حال در این زمینه، توپ در زمین رژیم است.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
■ جناب پیروز گرامی. درود بر شما.
ماکسیم گورکی در زمان خود گفته بود: «حقیقت با تکرار تباه نمیشود». من میافزایم هرچند بازگویی آن خسته کننده و دشوار باشد. به گمان من، حقیقت در پیوند با جنبش انقلابی کنونی همان چیزی است که شما در بندهای (الف) تا (ت) آن را به درستی برشمردهاید. به ویژه بند «ب» و بند «پ» از نگر استراتژیک، و بند «ت» از نگر تاکتیک و عملیات. در این بندها، جنبش انقلابی باید بتواند چهارچوب آلترناتیو نظام کشورداری آینده را که البته کار دشواری هم هست، در یک هماندیشی علمی و تجربی اعلام و آشکار گویی کند. در بند «ت» به گمان من بیش و پیش از آنکه قرار باشد آقای پهلوی و به اصطلاح «هواداران تندرو ایشان بازخواست شوند و این خواست بیمعنا به فراوانی بازگویی شود، باید مدعیان ایشان و فرصت سوزی آنها در راه اتحاد به پرسش کشیده شود. اگر کسی نمیخواهد به «اتوبوس» معروف و هنوز ساخته نشدهی رضا پهلوی سوار شود و آن را دون شأن خود میداند، چه بهتر پرچم خود را بر درشگه یا گاری خود برافرازد، و دیگران را فراخواند تا سوار آن شود و خود آن مدعی، ارابه ران آن گاری شود. چنین کاری، خود نیازمند دلیری ویژهای است. اینکه «آیا میتوان نام مبارزان و کنشگران داخل ایران (در بند یا رها) را با در نظر گرفتن نقطه نظراتشان، و بطور غیابی در یک شورای رهبری گنجاند؟ من نمیدانم، خودشان باید بگویند. اما همه میدانیم که برخی از آنها خودشان تا کنون بارها گسست خود با این نظام را اعلام کردهاند. به گمان من، اکنون پیش از هرچیز باید کسانی در خارج از کشور آستین بالا بزنند، و شورای انقلاب و یا چیزی مانند آن را با رعایت شرایط ایمنی و امنیتی مشخص، و برنامه و استراتژی اولیه یا موقت «آلترناتیو انقلاب» را اعلام کنند.
پیروز باشیم بهرام خراسانی ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
■ آقای خراسانی عزیز. هم شما و هم دوستان دیگر در کامنتهای خود به مسائل بسیار مهمی اشاره کردید. من مخصوصأ با نگرانیهای کاوه گرامی کاملأ موافقم. در نوشتهها و کامنتها، آنچه به آن اشاره نشد، «امکانات مالی» برای فعالیت اپوزیسیون است. با کدام پول، «شورای انقلاب در خارج از کشور آستین بالا بزند»؟ روی کمکهای جزئی مردم عادی حساب کردهاید؟ تجربه نشان میدهد که اینجا در یک گردهمایی هزار نفره، حتی هزار یورو کمک مالی جمع نمیشود!! یعنی نفری یک یورو هم جمع نمیشود. نه تنها وجود «امکانات مالی» برای مبارزه ضرور است، بلکه سیستم هزینه کردن پولهای دریافتی نیز بسیار مشکل است. در این رابطه اپوزیسیون چه تجربهای دارد؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ جناب فرهاد گرامی، دود بر شما.
اگر درست فهمیده باشم، نکته نخست شما در بارهی همزمانی یا پیشینی و پسینی فروپاشی و پیروزی انقلاب یا به سخن دیگر نقش انقلاب و خیزش مردم در فروپاشی نظام، برداشتی هوشمندانه و ژرف نگرانه است. این نگاه میتواند برخاسته از بینشی فلسفی به پرسش باشد. همه میدانیم که فروپاشی یا دگرگونی و دگردیسی هر نظام سیاسی یا طبیعی و اندیشگی، ریشه در کنش و واکنشهای خودپوی بنمایههای نظام با خود و سپهر پیرامونی آن، و ترازمندی یا ناترازی نیروهای پیش برنده یا بازدارندهی آن دارد. شما بهتر از من میدانید که خود نیروهای انقلاب و واپسگرایی نیز در دامنهی همین بنمایهها میگنجند. از دریچهی این دیدگاه و اگر نگاه ما به نظام سیاسی از جمله نظام پیشین یا جمهوری اسلامی باشد، آنگاه میتوان گفت که حتا اگر کلوخی هم از درون یا بیرون به سوی آنها پرتاب نمیشد، بازهم واژگون میشد و واژگون خواهد شد. شاید با رنج و تباهی و بوی گند کمتر یا بیشتر و دورهی زمانی کوتاهتر یا درازتر. نقش نیروهای آگاه به معنای راستین آن یعنی شناخت درست همان بنمایهها و شرایط پیرامونی، میتواند از فساد و بوی گند که خود هشداری بر نیاز به دگرگونی است بکاهد، و راه را کوتاه کند. به گمان من و بر پایهِی امروز همهی ایرانیان میبینند، جمهوری اسلامی هم اکنون فروپاشیده، و ایران کشوری بی دولت شده است که مرده خوران و کفتاران در آن پرسه میزنند. اکنون گاه آشکار شدن پیروزی انقلاب، به معنای کار دشوار و رسمی برپایی نظام کشورداری نوین، و ریشهی همهی گفتگوهای اپوزیسیون است، که کمی دیر و گیج به میدان آمده است و بدین معنا، هنوز هم انقلاب به پایان نرسیده است. با کلیات نکته دوم شما نیز همسو هستم.
بهرام خراسانی ۲۷ اردیبهشت
■ دوستان گرامی، جنابان کاوه و قنبری من هم تا اندازهی بسیار با شما همسو هستم که هیچ حکومتی به سادگی واژگون نمیشود به ویژه حکومتی مانند جمهوری اسلامی که اگر از دریچه منفی و تاریک/روشن تاریخ به آن بنگریم، این ویژگیها را دارد:
۱) از نگر مادی و فرهنگی، منابع ثروت آفرین بسیاری دارد که بخشی از جهان از دیرباز چشم طمع به آن دوختهاند و اکنون نیز، هر روز بخشی از آن یا باج سبیل این یا آن دولت، و یا هزینهی شکم تروریستهای جهان میشود. این منابع، میتواند همانند پاهای «گوزن» داستان کتابهای درسی ابتدایی دوران کودکی ما باشد که این پاهای دراز و نیرومند، میتوانست او را از دست شکارچیان فراری دهد. این گوزن همچنان شاخهای زیبا و بلندی دارد که با کمی اشتباه و سره به هوا شدن، این شاخها شاید به شاخههای درخت گیر کند و او را زمینگیر و گرفتار سازد. به سخن دیگر، ایران میتوانست و میتواند، با آمیزش منابع خام و نیروی کار و دانش در دسترس، ثروتمندترین و مرفهترین کشور منطقه باشد. مانند ۱۵ سال پایانی حکومت پهلوی که میخواست ژاپن خاورمیانه باشد، و یا مانند بدترین سالهای حکومت قاجاری، که گمرکات و زیرساختهای اقتصادی خود را اجاره میداد. کار ننگینی که در دولت احمدینژاد با گفتگو پیرامون واگذاری هواپیمایی ایران به قطر و واگذاری چابهار به هند و چین آغاز شد، و اکنون با قراردادهای نوکر وار با هند و چین، به سرانجام رسیده است. روسیه نیز که جای خود دارد، و اگر جمهوری اسلامی سرپا بماند، شاید در آیندهای نه چندان دور، سراسر شمال و استان آذربایجان شرقی ایران و شاید جاهای دیگر، به سرنوشت کریمه و اکراین و ... دچار شود.
۲) همانگونه که جناب کاوه نوشته است، اکنون نخستین لایهی پیرامونی کشور که با بهرهگیری از فرهنگ ایرانشهری میتوانست سپر محافظ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایران در شمال و جنوب کشور باشد، کنام داعش و طالبان و اخوانالمسلمین شده است. آمریکاییها نیز گمان میکنند بهتر است لقمهای پیش این گروهها و تروریستهای حماس بیندازند، تا شاید از شر آنها رها شوند، و بتوانند به سراب «تجارت آزاد» و نفت و جنگ افزار و همه چیز ادامه دهند. آنها در یک جنگ سرد جدید و به گمان فریب جمهوری اسلامی اهلی شده و خنثی سازی بمب اتمی توهمی آن، هر روز آتش بنیادگرایی اسلامی را مانند روی کار آوردن طالبان در افغانستان داغتر میسازد. کاری که شاید بتوان گفت خودش زودتر از دیگران در آن آتش خواهد سوخت.
۳) اسلام شیعی، کار آزمودهترین مذهب سیاسی شدهی جهان است که بیش از همه، ایرانیان هم با آن ستیز کرده، و هم به پرورش، تناوری و فربه شدن آن و کل دین اسلام یاری رساندهاند. این همان شاخ زیبای گوزن ایران است که به شاخهی درخت گیر کرده، و گوزن را بر زمین زده است. دربارهی تاریخ و جایگاه کسانی مانند علی شریعتی و ملی مذهبیها نیز تا کنون سخن بسیار گفته شده است. اما دوستان گرامی، با همهی این چشمانداز تیره، اکنون اگر کمی از دریچهی روشنتر به جهان بنگریم، شاید بتوان گفت در جهان واقعی، دیگر چیزی به نام جمهوری اسلامی وجود ندارد و نه تنها در ذهن بیشینهی مردم، که در ذهن خود کارگزاران آن نظام نیز فرو ریخته است و کمتر دیده میشود.
دچار خوشبینی بیجا نباید بشویم، اما آنچه هم اکنون میبینیم، اکنون دیگر هیچیک از نهادهای اصلی و خدماتی جمهوری اسلامی حتی ستادهای پبشگیری از سیل و زلزله و مانند آن کار نمیکنند. گسترش فقر، تورم، لات بازی و قمه کشی آشکار، کلاه برداریهای کلان و مانند آن گواه بر این ادعا است کنند. سراسر کشور را فساد مالی و اقتصاد فرا گرفته، حکومت نظام که برپایه اصل ۷۹ قانون اساسی ممنوع است، زیر چادر حجاب اجباری برپا شده است.
دوستان گرامی، جمهوری اسلامی هم اکنون فروپاشیده و واژگون شده است. مردم باید آماده باشند تا شاید در فرصتی پیش بینی نشده، بیشتر نیروهای درون و بیرون از مرز، و درون دستگاه و بیرون دستگاه باهم متحد شده و سرود سرنگونی این حکومت را بخوانند. کسی نمیداند، اما شاید درگذشت رهبر سالخورده نظام روز خواندن آن سرود، و پایان آرزوی ناکام رهبری مجتبی باشد. کسی نمیداند، اما شاید چنین شود.
بهرام خراسانی. ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
■ جناب بمانیان گرامی، درود بر شما. از توصیهی خوب شما برای خواندن گفتگو نامهی آقای سجادپور سپاسگزارم. نوشتار بسیار سودمند و اندیشه برانگیزی بود. شاید من با دو سه گفتوگوی پایانی آن چندان همسو نباشم و تا جایی که دریافتهام کسانی هم سخت با آن ناهمسو هستند. اما هرچه هست، نه آن پرسشها و پاسخها را میتوان پنهان ساخت و نه باید چنین کرد. اگر درست فهمیده باشم، آقای سجادپور همهنگام با حس خوشبینی و اعتماد به آقای پهلوی، از احتمال پیدایش گونهای تجدد آمرانه پس از انقلاب سخن میگوید. اگر به راستی چنین گزینهای یکی از گزینههای شدنی پس از انقلاب باشد، آنگاه فزون بر آنکه به هرحال از یک نظام دینی و یا یک نظام اسلامی اصلاح شده بهتر است، یک هوادار سوسیال دموکراسی، هم باید برای کمک به پیدایش یک تئوری انقلاب دموکراتیک و اتحاد همهی نیروها و نیز نزدیک به دولتهای غربی کمک کند، و هم آگاهانه خود را برای آیندهی ممکن آماده سازد. گرچه سخنان آقای سجادپور درباره نمونهی روسیه چندان خوشایند نیست، اما با دگرگونیهایی که پس از پروژهی خصوصی سازی در ساختار اقتصادی و طبقاتی کشور رخ داده و لمپن بورژواها رشد بسیاری کردهاند، چنین چیزی ناشدنی هم نیست. کسی که خواهان این گزینه نباشد، باید برای اتحاد و یکپارچگی نیروهای ملی و سوسیال دموکرات بیشتر تلاش کند. در پایان آنکه انقلاب ملی با هر گزینهی ممکن، از وضع موجود بهتر است و ناگزیر.
بهرام خراسانی
■ در اشاره به اظهار نظر جناب رضا قنبری بنظر من منابع مالی مبارزه برای گذار به دموکراسی نمیتواند مساله اصلی باشد. اگر یک تشکل سیاسی مورد اعتماد مردم ایجاد شود میتوان مطمئین بود که منابع مالی هم از داخل کشور و هم از سوی ایرانیان خارج کشور که در بین آنها ثروتمندان زیادی هم وجود دارد فراهم خواهد شد. مساله اصلی همان ایجاد یک رهبری سیاسی در اپوزسیون با پایگاه مردمی و مورد اعتماد مردم است. این رهبری سیاسی میتواند مساله تامین مالی مبارزه را هم حل کند اما خود این رهبری را صرفا با پول نمیتوان ایجاد کرد. برای مثال من یکبار این پیشنهاد را مطرح کردم که اگر یک مجمع سیاسی ایرانیان از طریق انتخابات آنلاین ایجاد شود چون از طریق رای مردم ایجاد شده و مورد اعتماد آنها است میتواند از طریق انتشار اوراق قرضه انقلاب منابع مال لازم برای مبارزه را تامین کند. بر اساس برآورهای مختلف ثروت ایرانیان خارج از کشور بیش از ۱۵۰۰ میلیارد دلار است و بین ۶ تا ۸ میلیون نفر ایرانی در خارج از کشور زندگی می کنند. یکهزارم ثروت ایرانیان در خارج بیش از ۱.۵ میلیارد دلار است و اگر تنها ۱.۵ میلیون ایرانی هر کدام بطور متوسط ۱۰۰۰ دلار اوراق قرضه (فرضا با سر رسید ۵ ساله با نرخ بازدهی بالاتر از تورم دلار) منتشر شده توسط مجمع منتخب سیاسی اپوزسیون را خریداری کنند حدود ۱.۵ میلیارد دلار میشود که برای پیشبرد مبارزات کفایت می کند. با این پول (و سود سرمایه گذاری آن) میتوان بسیاری از مدیران میانی دستگاه دولتی و فرماندهان میانی سپاه و نیروهای انتظامی را ترغیب کرد که استعفاء داده و از کار برای رژیم جنایتکار ارتجاعی امتناع کنند و حقوقشان را (مثلا از طریق رمز ارزها) از پارلمان یا مجلس در تبعید دریافت کنند. به این ترتیب دستگاه اداری و سرکوب رژیم مختل شده و رژیم شروع به عقب نشینی می کند که راه برای پیشروی آزادیخواهان باز می شود. مساله اصلی رهبری سیاسی توانمند و مورد اعتماد مردم است. آنرا ایجاد کنید بقیه مسائل حل می شود.
خسرو
■ جناب آقاى خراسانى
با تشکر از کامنت شما. نکتهاى که شما بر آن دست گذاشته ايد نکته مهمى است. به نظر من احتمال اينکه از دل فرو پاشى رژيم حمهورى اسلامى يک ديکتاتورى نظامى سر بر آورد بسيار زياد است. حال بايد ديد که در جهانى که با شتاب به سوى دو قطبى شدن پيش مى رود حاصل فروپاشى چه خواهد بود، يک ديکتاتورى مايل به غرب (چيزى شبيه به پاکستان يا مصر) و يا يک رژيم نظامى سر کوبگر شرقى در خط روسيه و چين. خوشبينى ذاتى من به من مى گويد که هر دوى چنين سناريو هايى به تشکيل يک حکومت تثبيت شده که پاسخگوى مسائل و مشکلات تلمبار شده کشور مان باشد نخواهد انجاميد و مبارزه مردم براى تحقق دموکراسى ادامه خواهد داشت. ملتى که بخواهد به آمال نسل جوان و تحصيل کرده خود دست يابد که بهاى آن را نيز بپردازد. در اينجا نقش روشنفکران و فرهيختگان بسيار بر جسته خواهد بود. هم براى دور ريختن دگم هاى سياسى، احتماعى و حتى روانى که در چهل و پنج سال گذشته دست و بال اپوزيسيون ما را بسته و هم براى روشن کردن و تدوين راه آينده. على رغم همه مشکلات، پراکندگى و تشتت فکرى در اپوزيسيون ما پتانسيل چنين اقداماتى هست. به اعتقاد من ما راه به جايى نخواهيم برد مگر همين اتحاد مورد بحث “از تاجزاده تا شاهزاده” به نوعى شکل بگيرد. اين کار در درجه اول لازمهاش شجاعت مدنى، اخلاقى و سياسى فرهيختگان است که بتوانند با درايت و صبورى و نيز آستانه تحمل بسيار زياد به رهبران گروههاى سياسى راست و چپ فشار بياورند و از آنها خواستار مذاکره براى انجام يک ائتلاف حداقلى بشوند. به نظر من زمينه تاريخى و اجتماعى چنين ائتلافى فراهم شده است. اينکه فردى چون آقاى مهدى نصيرى از ايران بيرون مى آيد و با طرح خود کک در پاچه سران اپوزيسيون راست و چپ مى اندازد يک اتفاق تاريخى است. اگر من و شما هنوز مارکسيست مانده بوديم (که خو شبختانه نيستيم)، به کتاب “هيجدهم برومر لويى بناپارت” مارکس استناد مى کردم و مى گفتم تاريخ شخصيت هاى مورد نياز خودش را خلق مى کند و به صحنه مى فرستد! در هر حال هم مهدى نصيرى و هم شاهزاده رضا پهلوى شخصيت هايى هستند که دست تاريخ براى ما اپوزيسيون خارج نشين فرستاده است. از اين فرصت بايد با خرد ورزى و به طور بهينه استفاده کرد و ميهن عزيز را، و جوانان و مبارزان در بند را از اين سرنوشت شوم و سياه نجات داد. کارى که ما اگر نتوانيم به انجامش برسانيم همواره بر وجدان مان سنگينى خواهد کرد.
درست عزيز، شما خيلى خوب و با درايت و شجاعت به ميدان آمده ايد و اميدوارم که با موفقيت به کار خود ادامه بدهيد. من امشب در کلاب هاوس جنبش نجات ملى (جنم) ايران بودم و آقاى احمد پور مندى ضرورت چنين بحثى را مطرح کردند که مورد استفبال قرار گرفت. اميدوارم که دوستان فرهيخته اى چون شما نيز به چنين بحث هايى بپيونديد شايد که بتوان در اين تاريکى مطلق شمعى افروخت و زخمى را التيام داد.
با مهر و درود فراوان، وحيد بمانيان
■ دوستان گرامی آقایان خسرو و وحید بمانیان، درود بر شما.
همه میدانیم که چه «انقلاب علمی» در نگاه توماس کوهن و چه انقلاب اجتماعی در نگاه کسانی مانند لنین و دیگر کنشگران انقلابی و پژوهشگران اجتماعی، از فرایندی دشوار و پرخطر گذر میکنند. در گذشته شاید شمار تودههای میدانی نقشی بیش از دانش سیاست در پیروزی انقلابها بازی میکردند بیآنکه بتوان نقش دانش را در آن نادیده انگاشت، اما امروز دانش و تفکر سیاسی و استراتژیک نقشی بیشتر بازی میکند. انقلاب ملی کنونی ایران نیز، با فرصتها و تهدیدهای درون و بیرونی بسیار رو به رو است که به گمان من کفهی فرصتها بسی بیش از تهدیدها است. بویژه در نیروها و کادرهای آزمودهی هرچند غیر حزبی، و زنان و مردان آگاه و فرهیخته و مبارز جوان یا سالخورده در درون مرز و برون مرز. در سایه تلاش اینان، فزون بر درون مرز، سپهر ملی و جهانی هرچه بیشتر به سود انقلاب ملی ایرانیان رو به دگرگونی است، و گزینش راه بهینه را تقویت میکند. با همهی «احتمال»های مالی و انسانی که بالاتر از آن نام برده شده است، من دودل نیستم که جمهوری اسلامی در آیندهای نه چندان دور واژگون خواهد شد، و دولتی با چگالی بایستهی دموکراسی، برپا خواهد شد. تلاش آگاهانهی شهروندان راه دموکراسی و رفاه اجتماعی را خواهد گشود و امیدواریم آن را برگشت ناپذیر سازد پیروز باشیم.
بهرام خراسانی ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
■ خسرو گرامی. ممنونم بابت پاسخ دقیق و مبسوط. البته من منظورم از منابع مالی، در حد میلیارد دلار نبود. منابع مالی در حد تامین هزینه جلسات و مسافرتها و استخدام چند متخصص حرفهای و ژورنالیست و ایجاد یک فرستنده مجازی و تلویزیون، کافی است. مثلأ یک تلویزیون ملی که با اخبار و گزارشهای دقیق و سریع و موثق، پوشش وسیع و کافی داشته باشد. تاکید کنم که سیستم هزینه کردن کمکهای دریافتی، مهمتر از دریافت وجوه است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان