اخیرا شاهزاده رضا پهلوی در نشستی در لندن اعلام کرد که تندروهای چپ و راست مانع اتحاد نیروهای اپوزیسیون میشوند. او این اظهارات را درحالی ایراد میکرد که چهرههای فرشگردی در کنار او نشسته بودند و ظاهرا مدیریت جلسه را نیز برعهده داشتند. در جریان تظاهرات جنبش «زن، زندگی، آزادی» در خارج کشور نیز این چهرههای راست افراطی اغلب اوقات جزو حلقه اطرافیان نزدیک او بودند.
البته این گزاره که «تندروهای چپ و راست مانع اتحاد اپوزیسیون هستند» سخن نادرستی نیست، اما ایراد و اشکال شاهزاده رضا پهلوی این است که همانند جلسه اخیر در لندن، راست افراطی اغلب حاضر و ناظر در اطراف او هستند. اطرافیان نزدیک یک شخصیت سیاسی همینطوری و بدون برنامه کنار او قرار نمیگیرند بلکه با انتخاب آگاهانه آن شخصیت صورت میگیرد، بویژه اینکه این حضور تکرار نیز بشود.
اما اشکال بزرگتر و بنیادی شاهزاده که به از هم پاشیدن اتحادها و نیمهکاره ماندن بیشتر فعالیت سیاسی او نیز انجامیده، اصولا این است که او خود را وابسته به یک راهبرد سیاسی مشخص، یعنی براندازی کرده است. این درحالیست که بنا به تعریف پادشاهی مشروطه که او نماد و مدافع آن است، شاهزاده یا پادشاه مشروطه اگر بخواهد به جایگاه خود وفادار باشد میبایست اهمیت نقش چتری خود بر فراز طیفهای سیاسی مختلف از چپ و راست یا فاصله خود از شیوههای تحول سیاسی در کشور را فراموش نکند. پادشاه مشروطه در دوران گذار البته نمیتواند در عرصه سیاست ساکت باشد، بلکه به عنوان مدافع دموکراسی، ارزشهای حقوق بشری و سکولاریسم میتواند و میبایست در صحنه حضور داشته باشد.
اکثر هواداران افراطی شاهزاده رضا پهلوی از این زاویه که او شخصیت منحصر به فردی است و وزن سیاسیاش نیز بسیار بالاتر از دیگر چهرههای شرکت کننده در کنفرانس جرجتاون است از همان آغاز به شرکت او به عنوان عضوی از آن گروه معترض بودند. گرچه این اعتراض اغلب از زاویه برتر دانستن او از دیگر چهرههای شرکت کننده مطرح میشد و اصولا از نظر ارزش انسانی ناروا و نادرست بود، اما از زاویه «بیطرفی سیاسی» که جایگاه پادشاه و یا مدعی پادشاهی مشروطه است، این گفته نادرست نبود. البته چنانکه اشاره شد بیطرفی سیاسی به معنای مخالفت با سیاستهای حکومت در ایران در عرصههای مختلف یا خواستار تحول و تغییر سیاسی در کشور شدن، نیست. منظور مخالفت او با براندازی نیز نیست، بلکه اصولا عدم انتخاب یا ترجیح یک شیوهی تحول یا یک طیف سیاسی مشخص است.
واقعیت این است که بر اساس شواهد میزان آرای شاهزاده رضا پهلوی بسیار بیشتر از آن ۴۰۰ هزار «وکالت میدهم» اینترنتی بود و هست. اما نشست و برخاست او با فرشگردیها، اعلام برائت نکردن او از شعار «مرگ بر سه مفسد، ملا چپی مجاهد»، عدم فاصلهگیری صریح از رفتار سلطنتطلبان افراطی و اعلام برائت نکردن از سخنان پرویز ثابتی در تلویزیون «منوتو» از یک سو و اصولا وارد میدان سیاست شدن در قامت پیشبرنده یا چهره اصلی راهبرد سیاسی براندازی یا سرنگونی نظام، گرچه عدهای از سلطنتطلبان و براندازان را خوشحال و دلگرم کرد، اما به وجهه عمومی او و جایگاهش در عرصه بزرگتر ملی ضربه وارد کرد.
جنبشهای اعتراضی همانطور که نظامهای سیاسی، بویژه نظامهای غیردموکراتیک، را مورد چالش قرار میدهند، همواره فرصتی نیز برای سیاستورزی احزاب و شخصیتهای سیاسی فراهم میکنند. حرکت سیاسی سنجیده و بهموقع یا ناسنجیده و ناشیانه این نیروها و شخصیتهای سیاسی میتواند به تقویت یا تضعیف موقعیت آنها در صحنه سیاسی بینجامد.
در جریان جنبش «زن، زندگی، آزادی» شاهزاده رضا پهلوی مانند دیگر شخصیتهای سیاسی با چنین چالشی روبرو شد. فرصتی که تشکیل کنفرانس جرجتاون در زمستان ۱۴۰۱ نشانه عروجش بود، اما از آنجاکه او از جایگاه تعریف شده خود عبور کرده بود و خود را به یک روش مبارزه سیاسی مشخص مقید ساخته بود، افولش زود آغاز شد. البته از هم پاشیدن آن اتحاد کوتاه مدت دلایل دیگری نیز داشت.
گویی این لطمات کافی نبود که سال گذشته در مصاحبهای با یک تلویزیون فارسی زبان در امریکا جملهای به این مضمون گفت که «نمیتواند برای همیشه به ایران برود چون سالهاست خارج بوده و زندگی، خانواده و دوستانش اینجا هستند!» پادشاهی و دورکاری؟! درست است که تکنیک دیجیتال اجازه دورکاری به خیلیها داده اما الحق پادشاهی دورکار یا نیمه وقت پدیده جدیدی بود! درحالیکه ایستادن بر فراز احزاب و راهبردهای سیاسی، تاکید بر ارزشهای بنیادین دموکراسی، انتخابات آزاد، حقوق بشر و سکولاریسم، تاکید بر عدم خشونت فیزیکی و کلامی و مدارا با مخالفان، دفاع از صلح در منطقه و رابطه با کشورهای همسایه و جهان بر اساس منافع ملی و احترام متقابل در سیاست خارجی میتوانست برگ برنده او باشد.