خرمستی زودگذر رژیم اسلامی، و در گل ماندگی بخشی از اپوزیسیون این رژیم
۱) «انقلاب ارتجاعی» ۱۳۵۷ در ایران که بسیاری از مردم و گروههای روشنفکری شهری هم در آن نقش آفرینی کردند، رویدادی بود که شاید میتوانست زندگی ایرانیان دگرگونیهای سازنده و مهمی در راستای بهبود زندگی اجتماعی و اقتصادی کشور پدید آورد. اما در عمل این انقلاب، کشور را دههها به عقب برگرداند. دربارهی مفهوم «انقلاب» و چرایی رخداد آن، یکسانی و یا ناهمانندی سرشت همهی انقلابهای اجتماعی جهان و مانند آن، دیدگاه یگانهای وجود ندارد و ما هن در این گفتارنامه به آن نخواهیم پرداخت. اما دربارهی گزارهی ناهمساز «انقلاب ارتجاعی» ۱۳۵۷، میتوان گفت که این رویداد چون ناگزیر و کنترل ناپذیر شده بود و ادعای دگرگونی و بهبودهای ژرف در زندگی مردم بر زبان پشتیبانان آن میلغزید یک «انقلاب» بود، اما از آنجا که هیچ نظریهی مدرنی چه ازسوی رهبران مذهبی این انقلاب و چه ازسوی مارکسیست که آنها هم نقشی در زمینه سازی انقلاب داشتند دیده نمیشود، و باورهای مذهب شیعه ایدئولوژی راهگشای پیروزی انقلاب شده بود و به ناگزیر آنچه روی داد، ۴۵ سال است ایران را به نابودی و منطقه را به آشوب کشانده است.
در این رویداد، ویرانسازی کهنه که پرداخت نقد هر انقلابی است، و وعدهی سازندگی دنیایی بهتر که وعدهی نسیه و ناروشن همهی انقلابها است، رخ داد. فرایند و برداشتی که در سرشت خود، «نو» را که از نگر تاریخی قرار بود گامی فراتر از انقلاب مشروطیت بردارد، از همان آغاز در دل «کهنه»ی پیروان شیخ فضلالله مشروعه خواه میمیراند. در این راه و در شرایطی که هیچ گفتگوی جدی دربارهی نظام آینده در جامعه شکل نگرفته بود، روحالله خمینی با توان رهبری کاریزماتیک خود و فراخوان آمرانهی «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد»، تودههای ناآگاه و انبوه روشنفکران تودهستا و دلباختهی سنتهای شیعهی شهادت طلب و متظاهر به خلقی بودن، این خواست خمینی به کرسی نشانده شد.
کسانی مانند علی شریعتی و مارکسیستهای نوزاد در آن روزها که برخلاف آموزههای ماتریالیسم دیالکتیک در عمل شیفته آن راهزن دل و دیده یعنی علی شریعتی شده بودند، انقلاب آلوده به باوررهای دینی شد، و به ناگزیر «ارتجاع» از دل آن «انقلاب» بیرون آمد. اما در اینجا تفاوتی بزرگ میان رهبران مذهبی انقلاب و پیروان مدعی مارکسیسم آنها وجود داشت. این تفاوت در آن بود که رهبران مذهبی بسیار استراتژیک و آگاهانه به رویدادها مینگریستند، و آن استراتژی آرزوی بازگشت به صدر اسلام یا شکلی از خلافت عباسی و بیرون کشیدن تندیس حکومتی دینی از دل انقلابی بود که آنها در سر میپروراندند. با تعبیر امروز، رهبران مذهبی انقلاب، میخواستند «ملت ایران» با قومیتهای گوناگون آن را، در دیگ یگانهی «امت اسلام» بجوشانند و هنوزهم همین را میخواهند.
دریغا که مارکسیستها نیز که ناآگاهانه و زیر تأثیر برخی زمزمهها و اوراد تاریخی خشم نامقدس و کیلویی نفرت از همهی تزارهای روس و شاهان ایرانی سراپای وجود آنها را به تسخیر خود درآورده بود، مجلس آرای خواندن اذان «اسلامی» به گوش انقلابی «ملی و ایرانی» شدند، و آگاهانه یا ناآگاهانه در دوختن قنداق اسلامی این نوزاد همکاری کردند. ستیز کور آنها با «همه»ی شاهان و سنتهای ملی سراسر تاریخ ایران ازجمله مشروطیت ایران و پرچم سه رنگ شیرو خورشید نیز از همینجا سرچشمه میگیرد. اما برخلاف مارکسیستهای فرقهگرا و زودباور، رهبران مذهبی انقلاب ۵۷ آرمانی هرچند ارتجاعی، اما استراتژیک و دورنگرانه داشتند.
مارکسیستها در دوران انقلاب هیچ آرمانشهر روشنی جز نمونۀ شوروی «دیکتاتوری» پرولتاریا و کوبای پوپولیست با رهبرانی آنارشیست در سر نداشتند. بر خلاف برداشت چیره، در آن دوران، این علی شریعتی نبود که از مارکسیستها تأثیر پذیرفته باشد، بلکه این مارکسیستهای غیر تودهای و هوادار «مبارزهی مسلحانه» بودند که از رهبران مذهبی و علی شریعتی تأثیر پذیرفته بودند و ساز او را میزدند. «انتقاد از خود» کودکانه در زندگی تیمی، و نفی سانترالیسم سازمانی، همان نقشی را در کنش آنها داشت که زمزمهی توبه، سینه زنی و زنجیرزنی تودههای ناآگاه و مؤمنان شیعه یا مسیحی داشت و دارد. حتا در طبقهی کارگر که مارکسیستها از روی ناآگاهی و توهم آنها را «نیروی تا به آخر انقلابی» و گوش به فرمان خود میپنداشتند، در عمل چیزی بود که در آلیاژ پایین مارکسیستی نوزاد انقلاب دیدیم و میبینیم. یعنی ناآگاهی تودهوار و در بهترین حالت ستایش شهیدان کربلا در دفاع جانانه خسر گلسرخی، یا خانهی تیمی شهیدان مجاهد یا فدایی.
دستآورد و پی آمدهای انقلاب ۵۷ در بستری که همهی ما با آن آشنا هستیم، اکنون این پرسش را پیش آورده که آیا پلشتی جایگزینی دو کهنه باهم در تشت مسین زادن موجودی فرخنده، سرشت همهی انقلابهای اجتماعی است یا سرنوشت انقلاب ۱۳۵۷ ایران چنین بود؟ پاسخ درست به این پرسش بسیار دشوار است و در اینجا تنها میتوان گفت که برپایی جمهوری اسلامی در بهمن ۱۳۵۷، میوهی تلخ انقلابی با ویژگیهای رهبری و کنشگرانهای بود که گفتیم، و آنچنانکه همهی ما در ۴۵ سال گذشته دیدهایم، این انقلاب و رهبری مذهبی آن از همان آغاز ارمغانی جز هزینه، جنگ، کشتار و بدبختی برای ایرانیان و مردم منظقه نداشته است. برخی دستآوردهای نیک اقتصادی و اجتماعی در یکی دو دههی نخست پس از پیروزی انقلاب هم، نتیجهی شتاب نهادینه و انباشتهی رژیم پیشین و سنتهای کمابیش مدرن ساختار اقتصادی کشور در دوران پهلوی بود که از پیش از انقلاب به ارث رسیده بود.
۲) برخلاف پژوهشگرانی مانند جان فوران، این نگارنده به پیروی از دیدگاه برخی پژوهشگران ایرانی، انقلابهای اجتماعی پیروزمند جهان را بسیار کمشمار و کمتر از پنج انقلاب میداند که البته انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب ۵۷ ایران جدا از پیآمدهای نیک یا بد آن، دو نمونهی آن به شمار میروند. به گمان من، نمونههایی مانند کوبا هم نه تنها یک انقلاب اجتماعی در معنای علمی آن به شمار نمیرود، که یک انحراف در اندیشهی دگرگونی اجتماعی بود که در دوران نطفگی انقلاب ۱۳۵۷ تأثیر خود را بر این نطفه گذاشته بود. به گواهی رویدادهای تاریخی، انقلابهای اجتماعی و بزرگ از همان آغاز زاده شدن، خود را در سپهر پیرامونی تنها مییابند، و تلاش میکنند با تکثیر نمونهی خود در سرزمینهای پیرامونی یا همسایه، خود را از خطر نابودی رها سازند و به گفتهی مسئولان جمهوری اسلامی، برای خود «عمق استراتژیک» بسازند.
دشمنتراشی، ناتوانسازی اقتصاد ملی با انجام هزینههای تبلیغی، دخالتگری، تروریزم و آدمربایی درونمرزی و فرامرزی، از پیآمدهای این رفتار در دستکم دو نمونهی انقلاب روسیه و ایران بوده است. با کمی نگاه به پیرامون خود، میتوانیم بگوییم که هم اکنون جمهوری اسلامی نیز با دشمن شمردن آمریکا و اسراییل و سربازگیری از تروریستهای حزبالله لبنان و حماس و فربه کردن مالی و نظامی آنها، و به مزدوری و بردگی گرفتن بیرحمانهی گرسنگان افغانی و پاکستانی و یمنی و تبدیل برخی از آنها به ابزار آدمکشی، به همان راهی رفته و به همان نتیجهی تلخی رسیده است که انقلاب روسیه به آن رسید. روسیه با رشد گرایش سوسیالامپریالیستی و صرف هزینههای بسیار در یمن و اتیوپی و سودان و ناتوان ساختن خود، سرانجام همچون میوهای گندیده از درخت تمدن اروپا فرو افتاد و اکنون سرزمین مافیا و پریگوژینها شده است.
بخشی از دلیلهای فروپاشی شوروی نیز همین دشمنان خودساختهی آن کشور بودند که به این فروپاشی کمک کردند. اکنون گویی این سناریو قرار است در ایران بازسازی شود. به یاد داشته باشیم که فاشیسم هیتلری نیز به گونهای خود را انقلابی و در جستجوی «فضای حیاتی» در بیرون از آلمان میدانست و با آفریدن هولوکاست، اکنون مردم فرهیخته و هنرمند آلمان را شرمسار تاریخ ساخته است. ایرانیان نیز با رفتار و کردار رهبری جمهوری اسلامی، به چنین رویدادهایی نمیتوانند بیتوجه باشند، و باید چشم به راه انتقام یا نکوهش مردم سوریه، عراق، لبنان، یمن و مانند آنها به گناه رهبران ۴۵ سال گذشتهی جمهوری اسلامی باشند. احتمال درگیریهای سیاسی و نظامی میان ایران و دولتهای همسایه و نیز شورش مزدوران کنونی در خدمت سپاه پاسداران علیه جمهوری اسلامی در آیندهی نه چندان دور را نیز نمیتوان نادیده گرفت، و ایرانیان باید برای آن سرزنشهای آینده آماده باشند.
رویداد شورش مزدوران علیه دولت متروپل در تاریخ ایران باستان را نیز باید به یاد داشت. برپایهی برخی پژوهشها، شکست ساسانیان از عربها، شاید بیشتر نتیجهی شورش مزدوران یا کارگزاران عرب لخمی در درون دولت ساسانی در منطقهی «حیره» بوده باشد، که در درازمدت دولت ساسانی از تأمین هزینهی نگهداری آنها ناتوان شده بود. اکنون دولت ایران از جیب ملت، نه تنها به تروریستهای حوثی و حزبالله و حماس، که به همهی تروریستهای منطقه و نیز دولتهایی مانند چین و روسیه باج میدهد. اما منابع این باجدهی پایانناپذیر نیست، و صبر جو بایدن و جوزپ بورل ترسو و مرتجع نیز پایانناپذیر نیست. این بستگی به هشیاری اوپوزیسیون ایرانی دارد که چگونه از شرایط داخلی و جهانی به سود انقلاب ملی ایران بهره برداری کند. شکست سیاسی و نظامی آبروریزانهی دولت جمهوری اسلامی دربرابر اسراییل و تغییر نسبی نگاه غرب به ایران، شاید هشدارهایی به دولت ایران و نیز اوپوزیسیون سیاسی آن باشد.
۳) ما نام یا شناسهی این گفتارنامه را «خرمستی زودگذر رژیم اسلامی، و در گل ماندگی بخشی از اپوزیسیون این رژیم» گذاشتهایم و بیآنکه نامی از کسی برده باشیم. تا اینجا به بخشی از خرمستی رژیم و رجزخوانیهای بیپشتوانهی آن در برابر آمریکا، موشک پرانی به اسراییل و بویژه جنگ رژیم با زنان ایران پرداختهایم. گزافه نیست بگوییم که در نزدیک به دو سال گذشته و پس از کشته شدن مهسا دختر ایران، گرچه رژیم با ددمنشی و هزینه گزاف از جیب مردم، از پیروزیهای تاکتیکی و کوتاه مدت چندی برخوردار بوده است، اما از نگر استراتژیک همواره از مردم و نیز اسراییل و آمریکا شکست خورده، دچار فروپاشی نسبی شده و پشتیبانی بسیاری همراهان مؤثر و اعتبار اندک جهانی خود را ازدست داده یا درحال ازدست دادن است.
در این روند، خرمستی رژیم نیز رو به پایان است تا جاییکه نه تنها موشک پرانیهای آن به سوی اسراییل کاری از پیش نبرد، که محمود عباس رئیس سازمان فتح نا امید از رجزخوانیهای جمهوری اسلامی، به دولت آمریکا التماس میکند که اسراییل را از حمله به منطقه رفح و فلسطینیان بازدارد. اخراج احتمالی گروه تروریستی حماس از قطر نیز شکستی بر دیگر شکستهای جمهوری اسلامی خواهد بود. گویا دولت اسراییل تا شکست کامل تروریسم فلسطینی و دفع شر آنها کوتاه نخواهد آمد. همانگونه که مردم ایران راه گریزی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارند، و در راه این هدف، اپوزسیون ایرانی باید پای خود را از مرداب چند دستگی، رقابتهای درونی کودکانه و کوتهبینی فرقهگرایانه بیرون بکشد. این اپوزیسیون باید از همهی امکانهای ملی و جهانی در دسترس در ستیز با رژیم اسلامی و در راه پیروزی انقلاب ملی بهره جوید. این کار البته دشوار، اما شدنی است و در روزهای نخست انقلاب زن، زندگی، و تشکیل کمیته چند نفره با همان وحدت کوچک، به خوبی پیش میرفت.
۴) در این نوشتار کوتاه و تا اینجا، گمان میکنم خواننده منظور از خرمستی جمهوری اسلامی را دریافته باشد. اما منظور من از اپوزیسیون در گِل مانده، آن دسته از کنشگران سیاسی معمولاً چپ است که به دلیل چیرگی پارادایمهای کهنه و دشمنیهای کور گذشته با دیگر بخشهای مؤثر اپوزیسیون به ویژه مشروطهخواهان و هواداران رضا پهلوِی، نه خود توان آن دارند و یا میخواهند که سردمدار ستیز با رژیم و جلب کمک جهانی در راه سرنگونی رژیم شوند، و نه چشم آن دارند که دیگری این پرچم را بر دوش گیرد. از اینرو، این گروه در کشور نه نیرویی را متحد خود میداند یا میخواهد، و نه کسی حتا در میان جنبش کارگری، کشش به وحدت با آنها دارد. این درحالی است که خوشبختانه در دوسال گذشته، گرایش به همکاری و رواداری گروههای گوناگون اپوزیسیون سیاسی و کنشگران برون مرزی دارای گرایش به فرهنگ ایرانی و یکپارچگی ملی رو به افزایش بوده است.
اکنون فزون بر برخی حزبها و گروههای ملی و سکولار و نیز چهرههای منفرد ایراندوست مانند خانوادهی پویا بختیاری که همچنان پرچم سه رنگ ایران را بر دوش دارند، گروههای بسیاری از اصلاحطلبان سکولار حکومتی پیشین و نیز برخی اصولگرایان پیشین درون کشور که «ملت» را از «امت»، برتر میدانند و نگران آیندهی ایران هستند، رژیم اسلامی ولایت فقیه را اصلاحناپذیر و گذار از آن را ناگزیر میدانند. کسانی مانند بانو دکتر صدیقه و سمقی، مهدی نصیری، بانو فاطمه سپهری و بسیار کسان دیگر را میتوان در نمونهی این گروه ارزیابی کرد. هیچیک از این کسان نه خود ادعای رهبری جنبش را دارند و نه این نگارنده یا دیگری میخواهد آنها را رهبر جنبش بنامد. اما هریک از این نخبگان میتوانند در چارچوب سازمانی حتا مجازی مانند شورای انقلاب ملی ایران که برای حفظ امنیت میتواند علنی و در بیرن از کشور شکل گیرد، فعالیت کنند.
این فرصت طلایی را باید ارج نهاد و با گسترش گفتگوهای سازنده، راه را برای گذار از این نظام هموارتر ساخت. تهمت زنی بیپایه و گاه حسودانه به این و آن بویژه به کسانی مانند نرگس محمدی را نیز باید کنار گذاشت و با تقویت نهادهای سازمانی و اندیشگی، از کمک هر سازمان شناخته شده و رسمی جهانی نیز بهره گرفت. حتا اگر روزی از علی خامنهای هم نشانههایی دیده شود که به راستی میخواهد از نظام اسلامی گذر کند و راستگویی او اثبات شود، باید او را پذیرفت. تضمین ایمنی انقلاب ملی با تعیین روشن و منطقی هدف و استراتژی آن از راه گفتگو و هماندیشی، و نیز گردهم آمدن هرچه بیشتر نیروهای ملی و دموکرات تأمین میشود نه جاسوسی و برچس زنی. خوشبختانه ایرانیان در این زمینه اندوختهای سنگین و گرانبها دارند، و تجربهی اجتمای و سیاسی ۵۰ سال گذشته، سیاوشها را از آتش گذرانده است. با این همگرایی ملی، به گمان این نگارنده و با برداشتی میدانی، زمینهی همکاری میان آنهایی که غم ایران دارند نه منافع روسیه و چین، و تروریسم حماس، بیش از هر زمان دیگر آماده است و نباید بیش از این فرصتها از دست بروند و سوزانده شوند.
۵) باتوجه به آنچه بالاتر گفتیم، شاید بتوان گفت نزدیکی و همکاری چهرههای سرشناس شناخته شده و کنشگران ملی، راه خوبی برای نزدیکی نیروها و گذار از نظام کنونی باشد. این چهرهها در سراسر کشور از جمله در زندانها و بیرون از مرز برای کنشگران سیاسی شناخته هستند و به قول معروف باید همدیگر را پیدا کنند و شاید هم این کار درحال انجام شدن باشد.
بر خلاف گرایش انتقامجو و واپسگرا که بیشتر به گذشته نگاه میکند، شخص رضا پهلوی که خود وامدار هیچ گناهی در گذشته نیست، برخی از چهرههای استخواندار شناخته شده و خوشنام جنبش مارکسیستی، برخی چهرههای جبههی ملی و حتا برخی حزبهای قانونی موجود و فعال در کشور با سوگیری سکولار و سوسیال دموکراسی، حزب مشروطه یادگار داریوش همایون و مانند آن، باید بتوانند به این جنبش و هدف ملی یاری رسانند. فراخوان شاید نه چندان جدی اما با معنای «از شاهزاده تا تاجزاده» که کسانی مانند آقای مهدی نصیری این روزها آن را به کار میبرد و کسانی نیز کین توزانه و جدی به آن تاختهاند، شاید هم گواه بر زمینهی نزدیکی نیروها است، هم شعار چندان بیراهی نیست. هرچند آقای نصیری بیشتر چشم به اصلاحطلبان پیشین حکومتی دارد، که ایرادی بر او نیست و من نوعی شاید به دیگرانی چشم داشته باشم.
این تلاش هر کنشگر یا حزب یا جبههی سیاسی و پذیرفتاری مسئولان آیندهی دستگاه سیاسی توسط مردم است که چه کسی یا چه سازمانی راه خود پیش ببرند یا نبرند. این چیزی است که بیشتر کنشگران شناخته از جمله آقای پهلوی و بسیاری از کنشگران و کارشناسان فلسفهی سیاسی کشور بویژه در برون مرز، آن را راه خوبی برای تعیین روش کشورداری آینده ایران میدانند. راهی که در یک هم اندیشی گسترده ملی پیمودنی است. در ایران کنونی، هیچ روش کشورداری را پیشاپیش نمیتوان پذیرفت یا رد کرد. خوشبختانه در دنیای امروز همه جا ازجمله در ایران، هم بیشینهی نخبگان از تجربهی سیاسی زیسته و بایسته برخوردارند، و هم منابع نوشتاری بایسته موجود است. از اینرو:
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن / دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب / ما را ز جام باده گلگون خراب کن
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، همراه با گرامیداشت دیرهنگام روز معلم
■ آقای خراسانی گرامی، طرح ایده «از تاجزاده تا شاهزاده» که مهدی نصیری مطرح کرده است، خارج از اینکه طرفدار انقلاب یا اصلاح باشیم، جور شدن قافیهای بیش نیست و هرچند سودای ترکیب سرنگونی و اصلاحات دارد، عملی نیست چراکه این دو روش سیاسی مانعالجمعاند. نه طرفداران شاهزاده و سرنگونیطلبانِ دیگر میتوانند راهبرد اصلاحات را بپذیرند و نه اصلاحطلبی میتواند بنا به تعریف طرفدار انقلاب باشد. شما نیز به نظر میرسد علیرغم پیامدهای منفی انقلاب ایران هنوز آن را جزو انقلابهای موفق به حساب میآورید و طرفدار انقلاب به مثابه روش هستید. ظاهرا منظور شما از «موفق» بودن انقلاب، موفقیت در سرنگونی است نه در محتوا. آیا فکر نمیکنید شیوه و راهبرد سیاسی مستقل از محتوا نیست؟ در پی کدام انقلاب یا سرنگونی دموکراسی، رعایت حقوق بشر و صلح در جامعه برقرار شده است؟
حمید فرخنده
■ در دنیای امروز هر کاری شدنی است، به شرطی که عزم و اراده جدی و سازنده در مسیر نزدیکی و به همرسانی نیروها و عاملها و ظرفیتهای غیرهمگن و ناساز ایجاد شود و طرح و دیالوگ خاص این غیرممکنها بسترسازی شود. چه بسا که دشمنان دیروز بهترین دوستی و همکاری و همیاری را با دید ملی و خیر عمومی پایهریزی کنند. گذشته پر از ننگ و نفرت و نفرین را هر چه بود و هست باید با درس آموزی به گذشته سپرد. میتوانیم تا فردا از غیرممکنها عبور کنیم و آینده را پلکانی و نردبانی هشیارانه بچینیم . مطلوبگرایی و عافیتطلبی به تلخی چشیده شده و کارساز نبوده، باید طرحی نو که هیچکس انتظار ندارد در انداخت ..
درود بر جناب خراسانی با انذار بهنگام و موجه شان ... کهنگی و کپک ایده ها و روشهای آزاردهنده تاکنونی جز درجا زدن و یاس و درد و سوختن نتیجهای نداشته است. امسال پیر دیر اگر چه چو سال پیش خاموش و بی صداست - اما بگوش عقل شنیدم از او که گفت تنها ره نجات رهائی ز خفتگی است .. بیدار باشیم با فکری نو..
با ارادت - علی روحی
■ آقای فرخنده، اگر پیشنهاد “از تاجزاده تا شاهزاده” مهدی نصیری را عملی نمیدانید، خودتان چه پیشنهاد جایگزینی دارید؟
شاهین خسروی
■ آقای خسروی گرامی، اینکه یک برنامه عملی نباشد لزوما نباید یک برنامه عملی دیگر درمقابلش قرار داشته باشد. اما در اینجا بحثِ دو روش یا راهبرد سیاسی اصلاح و انقلاب است که چون دو شیوه مختلف است نمیتوان آرزومندانه ترکیب کرد. انقلابیها و اصلاحطلبان با هم قهر نکردهاند تا با عبور از کدورتهای گذشته و پیش قدم شدن خیرخواهان و ریشسفیدان یا دلسوزان هردو طرف با هم روبوسی و صلح کنند و نهایتا متحد شوند. اختلاف آنها اصولی یا پایهای است، روش یکی نفی راه دیگری است. انقلابیها یا سرنگونی طلبان باید تجمیع نیرو کنند، متحد شوند، به مردم چشمانداز امیدبخش بدهند تا بتوانند مردم را برای انقلاب و سرنگونی بسیج کنند. طرفداران اصلاح و رفرم نیز باید صفوف خود را تقویت کنند و همین جذب و بسیج مردم و استفاده از فرصتها را دنبال کنند. اقبال گسترده مردم و آمادگی مردم برای میزان هزینه دادن به هر یک از این راهبردها نشان خواهد داد مردم به کدام سو نظر دارند.
حمید فرخنده
■ جناب فرخنده گرامی، درود بر شما. از اینکه نوشته مرا خواندید، سپاسگزارم. نوشتهاید: «طرح ایده «از تاجزاده تا شاهزاده» .....، جور شدن قافیهای بیش نیست». من نمیدانم شما چه برداشتی از مفهوم قافیه، ردیف، وزن و مانند آن در شعر و ادبیات دارید. چنین مینماید که از نگاه شما، جور کردن قافیه یک کار بیهوده و بازی سست و تفننی است که هر بیساد و بی هدفی میتواند انجام دهد. اگر چنین باشد، باید کتابهای شاهنامه، حافظ و مولوی و مانند آنها را که دریایی از معنا و فرهنگ و خرد هستند، یک سره بیهوده و حرف مفت به شمار آورد. اما تا جایی که من میدانم، «قافیه» یکی از فنون و ابزارهای مهم درست اندیشی و تنظیم موسیقی و ساختار شعر و نثر در ادبیات سراسر جهان است و پیشینهی ایرانیان در آن بیشتر از دیگر ملتها است. اهمیت قافیه و ردیف تا جایی است که با تنگ آمدن قافیه و ناتوانی در تنظیم آن، که شاعر یا نویسنده را به جفنگ گویی میکشاند. اگر کسی بتواند شعر یا نثری موزون و با قافیه بنویسد، شاید هدف سخنان او بد یا بیهوده باشد، اما ساختار و پیوندهای درونی آن و در نتیجه کل سخن یا شعر نمیتواند بیمعنا و تصادفی باشد. زیرا مفهوم و معنای واژگان در جملهای موزون در هر زبان، نمیتواند بیمعنا و تصادفی باشد، حتا اگر آن معنا زشت و ناپسند باشد. هر سخن هنگامی که با قافیه و موزون باشد، به ناگزیر با معنا و هدفمند نیز هست. باز نوشتهاید «.... ترکیب سرنگونی و اصلاحات، عملی نیست چراکه این دو روش سیاسی مانعالجمعاند. نه طرفداران شاهزاده و سرنگونیطلبانِ دیگر میتوانند راهبرد اصلاحات را بپذیرند و نه اصلاحطلبی میتواند بنا به تعریف طرفدار انقلاب باشد....». من البته هنوز انقلاب ۱۳۵۷ را یکی از پنج انقلاب اجتماعی بزرگ جهان میدانم و این سخن تاریخ است، که ناگزیر هم بوده است. اما ناتوانی نیروهای چپ و توانمندی و هدفمندی مذهبیها و ایدئولوژی آنها را دلیل مرده و گندیده به دنیا آمدن آن میدانم. انقلاب را کسی تولید نمیکند، بلکه انقلاب در شرایط ویژه «میشود» چه ما بخواهیم و چه نخواهیم. من رویداد انقلاب ۵۷ را زنده و کامیاب و سودمند نمیدانم، اما روح الله خمینی را یک رهبر انقلابی توانمند و آگاه در حد لنین میدانم که انقلاب ۵۷ را در راستای باورهای خود و هوادارانش به پیش راند. همانگونه که لنین چنین کرد. کاش انقلاب ملی کنونی نیز رهبری در تراز خمینی اما با هدف سوسیال دموکراتیک میداشت. چنین چیزی هم اگر دوستان شما در راه آن سنگ اندازی نکنند، شدنی است. در باره دو پدیدهی انقلاب یا اصلاح، باید دانست که این دو، جدا از هم نیستند بلکه دو سر یک پیوستار یگانه هستند که متناسب با زمان سپهر پیرامونی در روی پیوستار میلغزند و تاجایی امکان شدن برای هر دو وجود دارد، و انقلاب یا اصلاح رخ مینماید. تبدیل افراد اصلاح طلب به افراد انقلابی یا به وارون آن نیز در همین پیوند معنا مییابد و نمونهی آن در تاریخ نیز بسیار است. یکی از وظیفههای کنشگران انقلابی نیز کمک به همین فرایند است که درصورت پایان یافتن امکان «اصلاح»، اصلاح طلبان را به انقلاب تشویقی کنند. آنچه هم اکنو ن و در نمونهی آقای نصیری و دیگران دیده میشود، نمود همین فرایند است و شگفت آور نیست. ...... در پایان آنکه گزارهی از شاهزاده تا تاجزاده نه یک گزینش واژگانی دلبخواه، بلکه جمعبندی یک روند عینی و اجتماعی است که گزینش یک قافیه، درونمایهی آن فرایند را نشان میدهد و میتواند برای خواننده آگاهیبخش و راهنما باشد.
شاد و کامیاب باشید. بهرام خراسانی
■ جنابان روحی و خسروی از توجه و اظهار نظر شما سپاسگزارم.
خراسانی
■ با درود به خراسانی عزیز که بار دیگر بر ضرورت اتحاد انگشت گذاشتند و حساسیت شرایط را خاطر نشان کردند.
در مورد توصیه های آقای نصیری بحث در هر گوشه و کناری در گرفته. بدون اینکه نظر توطعه گونه ای در مورد آن داشته باشم اما کاملا حس میشود که برخی بیشتر از عامهای چون من در مورد آن میدانند و باید کمی صبر کرد تا زوایای بیشتری از آن روشن شود. گردش ۱۸۰ درجه آقای نصیری را به فال نیک میگیرم، بویژه که روی برگرداندن از رژیم در حال رشد روزافزون است. مانور های اخیر ایشان و خارج شدنشان از ایران نشان از پایگاهی محکم در بدنه حکومت دارد، که در واقع ایشان تنها نیستند و گروهی (یا افرادی مجزا از هم) را نمایندگی میکنند. با این حال اینگونه طراحی از قبل و پشت پرده اگر به برخی تغییرات بدون خونریزی منجر شود باید از آن استقبال کرد. معتقدم نه فقط یک پرده از تغییرات بلکه پردههای متعدد و گام به گام برای رسیدن به دموکراسی لازم است تا هزینه دهی مردم به حد اقل برسد.
برخی عزیزان ممکن است نگران به انحراف رفتن جنبش باشند. اما خطر انحراف در هر حالت وجود دارد چه با توافقات این و آن جریان در داخل و خارج، چه بدون آن. اینجاست که جبهه فراگیر نیروهای دموکرات و سکولار از اهمیت ویژه برخوردار است. انقلاب راستین مردم ایران توفق بر ریشه های دیکتاتوری و پدر سالاری است که زمانی طولانی و پر فراز و نشیب میبرد. این انقلاب شروع شده ولی تنها پس از بر قراری نظام مردمی و انتخابی میتواند سرعت بگیرد.
با احترام نکتهای را اضافه میکنم: دستگاه مافیایی رژیم دراز و طویل است و در طول سالها جنایت بیشمار کرده. گروهها و افراد بسیاری درون آن هستند که در شرایط خطر دست به اعمال نابکارانه خواهند زد. کشته شدن ناوالینی را به خاطر بیاورید. به نظر من پوتین گر چه قتل وی را تایید کرده، ولی اطرافیان پوتین بودند که آنرا پیش کشیدند، چون میترسند از آشفتگی بعد از مرگ پوتین. در اینصورت اپوزیسیون ایران و آنها که صدایی در محافل بینالمللی دارند باید در هر فرصت از جان دربندان سیاسی چون خانم نرگس محمدی و دیگران دفاع کرده و رژیم را مسئول سلامتی آنها بدانند.
درود بر همگی، پیروز
■ منهم مانند شما همچنان امید و چشم به آن دارم که بخشی از جنبش چپ در ایران که پایبند به منافع ملی و مردم این سرزمین است و صادقانه سیاست میورزد، پشتیبان همهجانبه جنبش زن زندگی آزادی گردد. چرا که برای پیروزی مردم بر نظام نکبت بار استبداد اسلامی در ایران که از دست یازیدن به هر جنایتی فروگذار نبوده و نخواهد بود، از هیچ نیروی سیاسی مخالف ح.ا. نباید صرفنظر کرد. با امید به آنکه، اشتباه بزرگی که چپ ایرانی در پشتیبانی از “انقلاب ارتجاعی” ۵۷ مرتکب شد، اینبار با عدم پشتیبانی از انقلاب زن زندگی آزادی تکرار نکند.
فرهاد
■ دوستان گرامی، فکر میکنم که این بحث انقلاب و اصلاح موردی ندارد. این رژیم حاکم است که راه نهایی و اصلی را مقابل اپوزیسیون میگذارد. طرفداران سرنگونی رژیم هیچ کجا از ضرورت مسلح کردن و مصافی از این دست سخن نگفتهاند حتی خود آقای رضا پهلوی هم به نوعی به بخشی از سپاه چراغ سبز نشان داده است. احزاب مسلح قومی نیز فعلا از مبارزه خشونت پرهیز صحبت میکنند. فرضا اگر همین فردا رژیم تسلیم شود و کنار رود حرف از اصلاح و انقلاب زدن ضرورتی نخواهد داشت. با تمام فروپاشی های داخلی و خارجی هسته سخت قدرت همچنان به سماجت خود برای نابودی موجودیت ایران و مردمش ادامه میدهد. یک چیز اما مشخص است و برای گذار به دمکراسی باید ساختار کنونی رژیم در هم شکند:
بازگشت روحانیت به حوزهها و کنترل آنان توسط ساختار جایگزن شده که دستشان را از مداخله در سیاست کوتاه کند. بازگشت نظامیان به پادگانها و انحلال کل سپاه و ادغام آن در ارتشی ملی و محاکمه سران جنایتکارش و همستان روحانیشان در دادگاهی بر طبق قوانین حقوق بشر. انحلال بیت رهبری و مصادره زیر مجموعههای اقتصادی و انحلال زیر مجموعههای فرهنگی و سیاسی و دینی آن (این امر شامل آستان قدس و سایر بنگاه های تحت نظر روحانیت و بیت رهبری نیز میشود). اگر همین سه مورد اصلی صورت پذیرد، اینکه اسمش را انقلاب یا اصلاح بذاریم فرقی در ماهیت این تحول اساسی ایجاد نمیکند. مگر اینکه به پیش کشیدن چنین بحثهایی جا خالی دادن از انجام این روند و بنوعی تکرار بازی چه با “اصولگرایان عاقل” و “اصلاح طلبان متعهد به ولایت فقیه” در زمین نظام حاکم باشد.
با درود سالاری
■ جناب پیروز گرامی، درود بر شما.
من نیز با چهارچوب یادداشت شما همسو هستم و مانند شما گرچه به آقای نصیری بد گمان نیستم، که حضور او را گواهی بر آن میدانم که جنبش انقلاب ملی به راستی آغاز شده و ژرفای آن بیش از آن است که در ظاهر دیده میشود، و گویا هرکسی برای خود سودی در آن میبیند. همچنین گرچه توطئه پندار نیستم، اما با نگاهی به آموزههای تاریخی، تلاش میکنم ساده پندار نباشم، به ویژه آنکه دستکم بر پایهی تجربهی انقلاب ۱۳۵۷، «خدعه» را نیز بی رودربایستی از هر کسی یا گروهی به ویژه باورمندان به اسلام سیاسی و همهی ملی– مذهبیها بسیار ممکن و عادی میدانم، بیآنکه این شک و دودلی را مجوزی برای سکتاریسم بدانم. آقای نصیری گرچه چرخشی تند و ناگهانی در رویکردها و وابستگیهای سیاسی خود داشته است، اما معیارهایی را نیز برای همکاری «از شاهزاده تا تاجزاده» به دست داده است که چنانچه ازسوی بیشینهی کنشگران سیاسی پذیرفته شود و هر یک از گرایشهای سیاسی فراخور وزن خود به آن توجه داشته باشند، میتواند سنجهی کار باشد. هماندیشی دربارهی معیارهای آقای نصیری که دیگر گرایشهای سیاسی اپوزیسیون نیز در کلیات همان را میگویند، میتواند تضمینی برای رسیدن به هدف و ساختار سیاسی مناسبی باشد. اگر چنین نباشد، آنگاه هرگونه «خدعه» مانند «خدعه»ی خمینی و دور زدن شریک راه، کار چندان دشواری نیست.
دوست گرامی، ما همواره رویهی روشن رویدادهای تاریخی را میبینیم، اما از رویهی پنهان آن غافل میشویم و پس از آنکه رویدادی رخ داد، حتا آن را فراموش میکنیم. هم اکنون ۴۵ سال از انقلاب ۱۳۵۷ گذشته است، اما هنوز بیشتر ما آگاهی چندانی از پشت پردهی انقلاب مانند چرایی تسلیم ارتش، چگونگی تشکیل شورای انقلاب، نقش انجمنهای اسلامی دانشگاههای پیش از انقلاب، پشت پرده به اصطلاح تسخیر سفارت آمریکا، کنفرانس گوادلوپ، جنگ ایران و عراق و مانند آن نداریم. جدا از گفتگوهای فلسفی پر کشمکش دربارهی نقش عوامل داخلی و پیرامونی در دگرگونیهای اجتماعی، نباید فراموش کنیم که ایران بخش مهمی از خود جهان و پیرامونی برای داخل دیگ کشورها نیز هست. هنگامی هم که شرایط کل جهان گواه بر آن باشد که این بخش مهم به آستانهی یک دگرگونی مهم رسیده است، آنگاه این دگرگونی به یک معامله و دادوستد جهانی تبدیل میشود. این را همین امروز در نمونههای بسی کم اهمیت تر مانند یورش روسیه به اکراین و یورش تروریستی حماس به کشور و مردم اسراییل میتوانیم ببینیم. پیشبرد کار هر انقلاب اجتماعی، یک کار و دادوستد اجتماعی است که سود بران آن باید باهم همکاری کنند، و بی رودربایستی همه سهم و مسئولیت خود را بشناسند و به آن پایبند باشند. به همان اندازه که در تجارت و دادوستدهای بزرگ «اعتماد دوسویه» بسیار سازنده و سودمند است، ساده انگاری و اعتماد بیجا نیز خطرناک است. در هر انقلاب نیز اعتماد سازندهی کنشگران انقلابی کارساز، و شک و دودلی وسواس گونه زیانبار است. بهترین راه افزایش اعتماد و کاهش دودلی، گفتگوی آشکار و روشن و هماندیشی است. با این فرض که زمان نیز یک ارزش مهم است که باید آن را مسئولانه و اقتصادی مصرف کنیم.
پیروز باشم. بهرام خراسانی
شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳
■ در تاييد كامنت آقاى سالارى بد نيست به دوباره خوانى مواضع آقاى تاجزاده كه الان نامشان و به نظر من به اشتباه در رده اصلاح طلبان به شمار مى رود نگاهى دوباره بيندازيم. من فكر مى كنم كه اين مواضع براى برخى از دوستان كه صحبت آقاى نصيرى را تنها “جور شدن قافيه” مى دانند حالت راديكال داشته باشد. مسلما مواضع جديد تاجزاده، مهندس موسوى و مهدى نصيرى براى اصلاح طلبان حكومتى و هوادارانشان در خارج از كشور مى تواند خيلى تند و راديكال باشد. يكى از رهبران فكرى اين جريان و نيز خانم محترمى كه نقش پادوى ايشان را دارند (از نام بردن اشخاص معذورم كه براى خودم و خوانندگان دردسرى فراهم نشود) كمى پيش از انتخابات به ميدان مى آيند و براى انتخاب بد در مقابل بدتر نسخه مى پيچند.سپس دوران خواب زمستانى شان شروع مى شود، مگر اينكه به واسطه حمله تروريستى حماس در دلشان نورى بتابد و از كنج خلوت خويش به بيرون بيايند و در ستايش آن مطلبى بنويسند.
رفراندومى كه آقاى تاجزاده از آن صحبت مى كند نه سازشكارى با رژيم نكبت جمهورى اسلامى است و نه از انديشه ورزى خام يك نفر بيرون آمده است. نه خامنه اى به چنين رفراندومى تن خواهد داد و نه هسته سخت قدرت. اما چنين استراتژى مى تواند قشر خاكسترى را به حركت در آورد.
اما به نظر من در حال حاضر وظيفه ما ايرانيانى كه در خارج زندگى مى كنيم چيست؟ به كلام آقاى حامد اسماعيليون رفتن به خيابان. دفاع پيگير از جنبش كنونى زنان، و مارش پر قدرت بر عليه احكام اعدام. اتحاد واقعى و نيرو مند تنها در پى چنين حركاتى ميسر خواهد شد. كما اينكه فراخوان حامد اسماعيليون (در همين روز هاى از نفس افتادن جنبش) توانست پيروز مندانه هزران نفر را به خيابان هاى تورنتو بكشد.
متن زير بخشى از گفتگوى آقاى تاجزاده با حسين رزاق در زندان است:
“البته پیش از جنبش مهسا، همچنانکه گفتید به اصلاحات ساختاری و راهبردی باور داشتم و نظرم این بود که با اصلاح رویکرد رهبر و محدودکردن اختیارات و دورهی رهبری و تغییر ترکیب و وظایف مجلس خبرگان و دیگر اصلاحات لازم، میتوانیم راه را برای توسعه دمکراتیک ایران و تامین حقوق شهروندان باز کنیم. اما بعد از جنبش مهسا و روشنشدن این واقعیت برای اکثریت مردم که ولیفقیه، نه خود میتواند مشکلات را حل کند و نه اجازه حل آنها را به دیگران میدهد، به این جمعبندی رسیدم که زمان آن رسیده تا اعلام کنیم هرنوع اصلاح ساختاری پایدار، جز با حذف ولایت فقیه از قانون اساسی ممکن نیست. سپس به حمایت از برگزاری رفراندوم تغییر قانون اساسی پیشنهادی مهندس موسوی پرداختم.
حالا عدهای میگویند دفاع از رفراندوم تغییر قانون اساسی، دیگر اصلاحطلبی نیست و ساختارشکنی یا گذار از جمهوری اسلامی و براندازی است! در نقطه مقابل نیز برخی جوانان اصلاحطلب به من پیغام میدهند چرا نمیگویی که همچنان به اصلاحات ساختاری معتقدم؟ البته که معتقدم، با این تفاوت که بعد از مهسا بهجای پاسخگو کردن رهبری، به حذف ولایت فقیه از قانون اساسی و برگزاری رفراندوم رسیدهام. بنابر همان اصلی که جمهوری اسلامی بر مبنای آن تاسیس شده، یعنی پذیرش حق تعیین سرنوشت برای هر نسل. مطالبه آن را حق مسلم و عین وفاداری به آرمان انقلاب ۵۷ میدانم که طبق آن مردم باید بتوانند قانون اساسی یا حتی شکل نظام سیاسی را تعیین کنند یا تغییر دهند.
از نظر دسته اخیر و خودم، دفاع از رفراندوم برای تغییر قانون اساسی، به معنای خروج از دایره اصلاحطلبی نیست و اتفاقا برعکس است؛ کسانیکه در برابر خواست اکثریت ملت میایستند، برانداز هستند و از جمهوری اسلامی اولیه عبور کردهاند و ساختارشکنی میکنند. برای اینکه فرض بر این بوده و به مردم این وعده داده شده که هرچه بخواهند باید تحقق یابد، نه اینکه هرچه رهبر بخواهد باید محقق شود.
من نهتنها تعارضی بین پیشنهاد رفراندوم تغییر قانون اساسی با اصلاحات ساختاری نمیبینم، بلکه آن را ادامه طبیعی و منطقی اصلاحات ساختاری مییابم و همگان را به بحث و گفتوگو درباره چگونگی برگزاری رفراندوم و راههای تحقق خشونتپرهیز تغییر قانون اساسی، متناسب با خواست ملت و مقتضیات زمانه دعوت میکنم. مستقل از اینکه شهروندان شرکتکننده در این مباحثه عمومی و علنی، خود را اصلاحطلب یا جنبش سبزی بدانند و یا ندانند.
مهم و استراتژیک آن است: همچنانکه جنبش مهسا نشان داد میتوان از حجاب اجباری عبور کرد، در ایران پسا مهسا نیز میتوان از اسلام اجباری گذر کرد و همانگونه که جوانان ایرانزمین، جمهوری اسلامی بدون حجاب زوری را ممکن کردند، میتوانند با همان منطق و همان سازوکار شاهد جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه و بدون حکومت روحانیون باشند. به باور من حجاب تحمیلی، توهین به کرامت انسان و تجاوز به حق انتخاب شهروندان است، اسلام تحمیلی نیز همان ماهیت را دارد و اگر راهبرد “یا روسری؛ یا توسری” به نفی اصل حجاب اسلامی نزد بسیاری از شهروندان انجامیده، تشییع تحمیلی و زوری نیز فوجفوج جوانان را از اصل دین گریزان و گاه بیزار کرده است.
به نظر من جنبش زن، زندگی، آزادی تابوی بزرگی را شکست، لکنتزبان بسیاری را برطرف کرد، در ارکان حکومت ترک و تزلزل انداخت، ترس قشرهای وسیعی از شهروندان را فروریخت، افقهای جدیدی گشود و اکنون اجماعی درحال شکلگرفتن است که مانع بزرگ حل مشکلات، ساختار نظام است. در چنین اوضاع و احوالی من دیدم که میتوان و باید به تغییر قانون اساسی همت گمارد و با اصلاحات عمیق در آن به جمهوری واقعی رسید. بهخصوص آنکه حکومت روحانیت و جمهوری اسلامی بهعنوان یک نظام ولایی در اذهان اکثریت ایرانیان شکست خورده و دوره اسلام آمرانه و زوری در ایران بهسر آمده است. فقط بحث مراسم تودیع آن مانده که با کمترین هزینه و بهصورت آبرومند و مسالمتآمیز برگزار شود و راه برای تحقق یک جمهوری تمام عیار باز گردد.
وقتی میگویم حکومت دینی و حکومت روحانیت شکست خورده، بهطور مشخص منظورم این است که از دو ویژگی بارز چنین حکومتهایی خلاص شویم: اول؛ اجباری بودن احکام فقهی مانند حجاب که فقط حکومتهایی مثل طالبان و داعش به آن روش عمل میکنند و دوم؛ اختصاص حقوق ویژه به روحانیون و مسلمانان که باعث تضییع حقوق دیگر شهروندان میشود.
نظرسنجیها نشان میدهد که اکثریت ایرانیان از این مدل حکومت، عبور کردهاند و آن را قبول ندارند. اینکه آیا با حذف این دو ویژگی، ماهیت نظام تغییر میکند، حتی اگر اسم آن همچنان جمهوری اسلامی بماند و اکثریت ایرانیان جمهوری اسلامی بدون ولایت فقها و حکومت روحانیون را میپذیرند یا نه؟ به نظر و مصوبات مجلس مؤسسان متشکل از نمایندگان منتخب مردم و رای آنان در همهپرسی بعد از آن وابسته است. شخصا فکر میکنم حذف ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن از قانون اساسی، به همراه دیگر اصلاحات ساختاری در هردو عرصه حقیقی و حقوقی قدرت، موانع سد راه توسعه دمکراتیک ایران را برمیدارد. درعینحال باید تابع نظر ملت باشیم و از هر حدی از تغییرات که مجلس مؤسسان تصویب کند و اکثریت مردم به آن رای دهند، تمکین کنیم.”
با مهر و احترام فراوان وحيد بمانيان
■ جناب فرهاد گرامی درود بر شما.
در پیوند با دیدگاه شما و باتوجه به آنچه در پاسخ به دوست ارجمندمان جناب پیروز نوشتم، جز توصیهی جدی خواندن یا شنیدن گفتگوی زندهیاد هما ناطق با ضیا صدقی دربارهی پشت پردهی انقلاب ۱۳۵۷، چیزی بر آن نمیافزایم. اما من نیز با همهی دلخوری از همتباران اندیشگی چپ مارکسیستی خودم و با همهی نقدهای گاه تندی که به آنها دارم، آنها را نیرویی بالقوه ارزنده برای انقلاب و آیندهی کشور میدانم. چنانچه این نیروها به خود آیند، میتوانند نقشی بسیارمهم در انقلاب ملی ایران بازی کنند، و برخی از چهرههای شناخته شده آنها شایستهی آن هستند که در ردهههای نخست رهبری این جنبش انقلابی جای گیرند. اگر ازنگر ذهنی، منافع ایران را به چین و روسیه و تروریسم فلسطینی نفروشند و منطق علمی و آموزههای اصلی مارکسیسم در هستی شناسی اجتماعی را فدای پوپولیسم او گداپروری خود نسازند.
به گمان من، این نیرو بهتر است پشت خود را زخمی هر تازیانهای که قرار است بر پشت فلان تروریست حماس فرود آید نسازد. تا پیش از حمله تروریستهای حماس به اسراییل، وضعیت زندگی و درمان ساکنان نوار غزه بدتر از زندگی هممیهنان سیستان و بلوچستان ایران نبود و هم اکنون نیز زندگی مردم بلوچ و بسیاری جاهای دیگر ایران بهتر از ساکنان غزه نیست. انقلاب ملی کنونی نیز باید این «نظام» گداساز و دزد را سرنگون سازد. اما سنت و احساس شبهروستایی و حساسیت پیشامدرن بیشتر چپهای مارکسیست به «فقرا» و دلسوزیهای بیخاصیت به آنها، جایگاه فلسفهی سیاسی مارکسیستی را از جایگاه یک دانش و تحلیلگری اقتصاد سیاسی مدرن سدهی بیست و یکمی، به جایگاه یک انسان سادهی دل رحم به کارگران کوره پزخانههای قدیم تهران و یا عضو چاریتیهای و میسیونهای مسیحیان شکم گنده و فقیرنواز فرو میکاهد.
چنانچه کنشگران مارکسیست در جایگاه اندیشهورزی و کنشگری بایستهی خود میماندند، آنگاه با آنکه من گزارهی «از شاهزاده تا تاجزاده»ی جناب نصیری را فراخوان بدی نمیدانم اما برای نمونه، بهتر میدانستم بگویم «از فرخ نگهدار تا رضا پهلوی». با آنکه نیک میدانم نگهدار گرچه چندان پسند خود مارکسیستها نیست، اما جامعه او را حتا بهتر از آقای نصیری میشناسد، و من این فراخوان را بیشتر میپسندم. در اینصورت البته آنها میتوانستند از بزرگترین متحدان جنبش انقلاب کنونی باشند و آن را رشد دهند، بیآنکه نگران «خدعه»ی او باشیم. کاش چنین میبود. اما فروغلتیدن در کام گرایشهای کهنه و کلیشهای مبارزه با امپریالیسم و «استعمار» و اتحاد با «خلقهای مظلوم و مستضعف» و پشتیبانی از تروریسم حماس با تصور دفاع از «خلق فلسطین»، نه تنها آنها را از جنبش دور میسازد، که گناه رژیم جمهوری اسلامی در آشوبگری منطقه و سرکوب زنان و کنشگران ایرانی را بر دوش آنها میگذارد. همچنین، بلکه با دچار شدن به گونهای حسادت و حس انتقام از کسانی مانند رضا پهلوی، به شکلگیری ائتلاف برای نجات ایران نیز آسیب میرساند.
پیروز باشم. بهرام خراسانی شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳
■ جناب سالاری گرامی، درود بر شما
من هم با کوتاه کردن گفتگو پیرامون انقلاب یا اصلاح و فراخوان «بازگشت روحانیت به حوزهها و کنترل آنان توسط ساختار جایگزین شده و تشکیل ارتش ملی....» همسو هستم اما تجربهی بیش از سی سال گذشته نشان داده است که «اصلاحات» دیگر کارساز نیست و انقلاب ناگزیر شده است که باید به چندو چون آن بیشتر پرداخته شود.
پیروز باشم. بهرام خراسانی شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳
■ جناب بمانیان گرامی، درود بر شما
من هم با دیدگاه شما همسویم و برداشت شما را از سخنان آقای اسماعیلیون و خود آن نظر درست میدانم. تجربهی آن روزها که زیر پرچم همان گروه ۶ نفره ابتدایی انجام شد نیز درستی این برداشت را چه در داخل و چه در خارج از کشور نشان داد. شوربختانه کارشکنی تفرقه افکنان این روش را ناتمام گذاشت.
با سپاس بسیار از شما. خراسانی
■ آقای خراسانی گرامی، با تائید برخی نکات نوشته شما مایلم در ضمن به نکاتی هم اشاره کنیم که بسیار مورد سوال هستند. یکی تلاش شما در این نوشته این است که بطور جانبی و غیر مستقیم مطالبی را در دفاع از آقای رضا پهلوی جا بیاندازید، شاید که برآنید این روش بیشتر کارساز است، این البته حق شماست که هر گونه مایلید عمل کنید. ولی من میخواهم به مطالب دیگری بپردازم، که فکر میکنم حق با شما نیست و به نادرست این کار را انجام میدهید.
و آن اینکه سعی دارید به رسم معمول برخی جریانات سیاسی برای مورد سوال قرار دادن مخالف خود، نمونهای را از کل آن جریان بیرون کشیده و با تخریب آن، کل آن را مورد سوال قرار داده و نفی کنید. در اینجا برای جلوگیری از اطاله کلام فقط به دو مورد آن اشاره میکنم.
اول در مورد جریان چپ. شاید شما خودتان هم خوب و یا تا اندازهای (و شاید هم نه) بدانید که جریان چپ فقط از دو جریان حرب توده و سازمان اکثریت تشکیل نشده است، که به طرفداری از شوروی و دفاع از جمهوری اسلامی پرداختند. چپ جریان فکری وسیعی است که اگر احتمالا دارای سازمان و تشکیلات شناخته شدهی منسجمی نیست ولی در جامعه بسیار وسیع پایه دارد. این چپ غیر تودهای هیچگاه هیچگونه تائید و پذیرشی نسبت به جریان خمینی و جریان اسلامی قبل و بعد از آن نداشته و با هر گونه گرایشات مذهبی- سیاسی مرتجعانه زاویه داشته و مخالف بوده و در مقابل آن هم ایستاده و علیه آن تلاش کرده است و میکند.
حال شما و نیز برخی دیگر از جریانات راست با بکار گرفتن یک نمونه از یک جریان سعی میکنید که كل آن جریان را تخریب کرده و مورد سوال قرار دهید. و این آن موردی است که گفتم شما حق ندارید.
مورد دوم مورد فلسطین است. شما در این جا هم همین شیوه را به کار میگیرید. شما مورد حماس را که یک جریان تروریستی در بین فلسطینیان است گرفته و از این طریق کل جنبش فلسطین و مردم فلسطین را لعن میکنید. حساب مردم فلسطینی را با یک جریان تروریستی یکی میکنید. ولی در مقابل و شاید به قصد، چشم بر همه جنایات و نسلکشی فاشیستی نتانياهو و دولت دست راستی اسرائیل میبندید. این هم همان روش غیر مستقیم در کوبیدن یک جریان است، و در این جا هم حق ندارید.
ولی شاید خودتان هم خوب بدانید که برخی مواقع روشهای مستقیم چندان جواب نمیدهد.
بهروز
■ دوست عزیز جناب بهروز، بنده هم از جنبه های دیگری با برخوردهای کلی مشکل دارم. به باور نگارنده عملکرد دو نهاد [دربار ] و [روحانیون] از صفویه تا قاجاریه با جنگهای ایران بر باد ده یک از دلایل اصلی پا گرفتن جنبش ایرانی مشروطه بود که از تجربهی مشروطه ی اروپا الهام گرفته شد. همه میدانیم که متفکران و طلایه داران مشروطه دشمنی با [دربار] و [روحانیون] نداشتند و فقط خواهان مشروط و محدود شدن حوزه وظائف و اختیارات آنها بودند. مظفرالدین شاه هم فرمان مشروطه را امضاء کرد.
منتهی پیامدهای بعد ِ پیروزی انقلاب مشروطه با واکنش های مختلف و منفی [دربار]یان و [روحانیون] روبرو شد که در شرائط ماقبل سرمایه داری و نبود نهادهای مدرن کار و تولید ، آموزش و دادگستری ، قوانین و مقررات اجتماعی همراه با نیروهای انتظامی به منزله ضابطین دادگستری ... جامعه به سوی هرج و مرج و اعتراضات علیه حکومت نالایق مرکزی کشیده شد.
گذار از آن شرائط ادبار در طول جنگ جهانی اول تا رسیدن به یک حکومت مرکزی در زمان رضا شاه و پیشرفت توسعه سرمایه داری می تواند با دیدگاههای مختلف بررسی شود و در مورد کمبود ها و افراط و تفریط های مرحله گذار بحث و گفتگو کرد. واقعیت این بود که درست ست؛ دخالت نهاد «دربار ] و [روحانیون] در جامعه محدود و مشورط نشد و حتی پنهان و آشکار پّر رنگ تر هم شد. ولی نهاد های دیگری در ایران ایجاد شد که قبلا وجود نداشت. نهاد های بخش دولتی و خصوصی مثل مدارس، دانشگاها، دادگستری، ارتش، کارخانجات، وزارتخانه ها و.... موجب ایجاد کار و مشاغل جدید و اقشار مدرن اجتماعی شد که گرایش های مختلف فکری و سیاسی را حمل می کردند.
بدبختانه نهاد [دربار ] که آماج اهداف مشروطه بود .خودش در نهایت تمامیت خواهی نهاد [روحانیون] و دیگر نهاد های نوپای را که کارگران و کارمندان جامعه نون بودند را تحمل نمی کرد .جامعه پوست انداخته بود و نیروهای سیاسی یعنی لیبرال ، دموکرات ، ملی ، چپ و... مطرح بودند. ولی فکر حاکم فئودالی و کهنه بود!!
بهر صورت گفتمان مسالمت آمیز مشروطه خواهی برای محدود کردن قدرت فائقه [دربار ] و [روحانیون] به صحنه ی کشمکش های بعضا خشونت آمیز منطقه ای و قومی ، دولتی و غیر دولتی توام با زندان و شکنجه و ترور ......مردم را از اهداف اولیه مشروطه دور کرد.
آسیب شناسی آنچه در این ۱۰۰ سال بر مردم ایران رفته ست کار ساده اس نیست. بیتوجهی به تغییرات مثبت دوران پهلوی ها از جانب صاحب منصبان کشور و لشگری و اهمیت ندادن به حضور دیگر نیروهای اجتماعی و سیاسی در تعیین سرنوشت، موجب تلمبار شدن کدورت های عدیده گردید که در نهایت با دیگر مسائل دهه ۵۰ موجب فروپاشی نهاد[دربار ] در سال ۵۷ گردید.
شوربختانه نهاد [روحانیون] از همان ۲۲ بهمن ۵۷ به انتقام گیری از وابستگان نهاد[دربار] و سران کشوری و لشگری حکومت پادشاهی روی آورد. عملکرد خیانت کارانه و جنایت کارانه نهاد[روحانیونّ] در این ۴۵ سال باردیگر حقانیت پیشتازان جنبش مشروطه را ثابت نمود که می خواستند بجای ترکتازی دو نهاد[دربار ] و [روحانیون] قانون و خرد نقاد بر جامعه حاکم شود و «تمام قدرت ناشی از مردم باشد». امروز بیش از همیشه عنایت به تجربیات گذشته لازم ست که به نخبگان نحله های مختلف فکر ی لیبرال ، دموکرات ، ملی ، چپ ، اقلیت های قومی و مذهبی و...روی آوریم.
کسانی که بهردلیل تمامیت خواهی نهادهای[ دربار] و [روحانیون] در ناکارآمدی حکومت های پادشاهی و ولایتی نادیده می گیرند و با آدرس «عوضی» دیگر نیروهای خارج از حکومت ها را مسئول نابسامانی جلوه میدهند. دانسته یا نادانسته راه را برای بازسازی دیکتاتوری دیگر هموار می کنند. به باور من مضمون قانون اساسی کشورهای دارای پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی بسیار شبیه یکدیگر ست.
ما هیچکدام از این ها را جز در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ تجربه نکردیم که ایران دارای حکومت سلطنت مشروطه بود. باید ببینیم امروز برای نجات ایران چه می توانیم بکنیم تا از تمامیت خواهی مزمن عبور کنیم؟
با احترام هومن دبیری
■ آقای بهروز عزیز. کاملأ صحیح نوشتهاید که «جریان چپ فقط از دو جریان حزب توده و سازمان اکثریت تشکیل نشده است». اما آیا از خود پرسیدهاید چرا اینقدر حزب توده مطرح میشود؟ پاسخ من این است که حزب توده «سیاستورزی» میکرد، دیگران اغلب «آرمانخواه» بودند. گره اصلی سیاست مردمی در ایران، چه دیروز چه امروز، تفاوت جدی قائل شدن بین «سیاستورزی» و «آرمانخواهی» است. نوشته شما را میپذیرم که این چپ غیر تودهای، هیچگونه تائید و پذیرشی نسبت به جریان خمینی نداشته و در مقابل آن هم ایستاده و علیه آن تلاش کرده است و میکند. اما اعتقاد من این است که تلاشی که بعد از ۴۰ سال هنوز به نتیجه نرسیده باشد، «آرمان» است، نه «سیاست»! که البته هر کدام در جای خود اهمیت دارند.
در سالهای اول انقلاب، سیاست تحریم انتخابات و «نه گفتن» به رفراندم، ابداً شانس پیروزی نداشت. آن را به عنوان آرمان میپذیرم، اما نه به عنوان سیاست. آرمانخواهی هیچوقت غلط از آب در نمیآید! در آن سالها، جنبه اصلی سیاست، ایجاد تشکیلاتی مستقل از حکومت بود. حزب توده در این راه موفق بود و مدام به نفوذ و تعداد طرفدارانش اضافه میشد و همین «استقلال تشکیلاتی» بود که رژیم آن را برنتابید و جلویش را گرفت. خیلی دوست دارم نظر صاحبنظران را در مورد دو نکته فوق بدانم. به قول معروف: ما کلوخ خود انداختیم، تا دیگران گوهر خود بیفکنند.
با ارادت فراوان. رضا قنبری. آلمان
■ آقای قنبری عزیز، شاید شما درست بگوئید که حزب توده “سیاست ورزی” میکرد ولی دیگران نه. اگر منظور شما از سیاست ورزی همان زرنگیهای معمول در زد و بندهای سیاسی برای کسب قدرت است و این را کار مثبت و حداقل وظیفه همه جریانات سیاسی میدانید و فقدان آن را “آرمانخواهی” و نادرست ارزیابی میکنید، حق دارید که از جریانات “غیر سیاستورز” ولی عملا صادق و مبارز انتقاد کنید. البته فکر نمیکنم منظور شما این بوده باشد، ولی آن طور که نگارش کردهاید احتمالا میتواند چنین برداشتی را به خواننده بدهد. بنظر من ولی اتفاقاً همین غیر سیاست ورز ولی صادق بودن چپ است که همواره آن را محق و محبوب نگه داشته است، بگذریم از اینکه امروزه راست با استفاده از سازشکاریها و سیاست وزریهای همان “چپ” پیش گفته و نیز سوءاستفاده از جو سیاسی ناشی از ضدیت با رژیم حاکم، حملات عدیدهای را به آنها در پیش گرفته است ولی این هیچگاه از حقانیت و محبوبیت چپ مبارز پیشرو که امروز هم نقش بزرگی در جنبش زن زندگی آزادی داشته و دارد، نکاسته و نخواهد کاست. و حتما خوب میدانیم که با سوءاستفاده از همین جو سیاسی ناشی از ضدیت با رژیم حاکم در آن زمان بود که خمینی و جریان اسلامیاش موفق به جلب همراهی مردم و “پیشروان” سیاسی آنها شد. این پدیدهای است که میتوان آن را در بسیاری از مبارزات گذشته و حال بسیاری از جوامع شاهد بود. شما شاید خودتان هم خوب بدانید که معمولا جوهای مبارزاتی پراحساس موجود در هرجامعهای چطور نه فقط تودههای مردم بلکه نیز بسیاری از فعالین سیاسی را هم با خود میبرد. و اینها احتمالا بعد از پایان کار و نتیجه اسفبار آن است که پی به عواقب کار خود میبرند و به انتقاد از “دیگران” میپردازند.
بهروز
■ بافت کلی بحث آموزنده و قابل توجه است، فقط گویا در مورد شاه سایق کمی اغراق و تعصب به کار رفته چون عملکرد یک رجل سیاسی یا یک سیستم را به نتیجه و حاصل کارش میسنجند! بیتوجهی و هرج و مرج در تصمیم گیری سالهای ۵۵ تا منتهی به انقلاب و وضعیت رقتانگیز و تاسفبار شاه و رژیمش در یکسال آخر و زندگی پس از سقوط تا مرگش، و بیدفاع ماندن کارهای سی و پنج ساله و انتقاد و گاهی تخریب عملکرد دوران حکمرانی توسط پایوران و کارگزاران و شخصیتهای سیاسی مستند در تاریخ شفاهی لاجوردی نشاندهنده ضعفهای ساختاری ناشی از بیتوجهی نسبت به توطئهها و جنبههای پنهان حفظ قدرت است، ضمن اینکه در همدستی با اتاق فکر آمریکا و انگلیس و فرانسه از جرالد فورد تا کارتر خود سیستم در بسترسازی مذهب خصوصا روحانیت نقش تعیین کننده داشت، و سالها نسبت به خوشنشینهای رانده شده از روستا بیبهره از اصلاحات ارضی و حاشیهنشین شهری که سیاهی لشکر انقلاب شدند گوشها و چشمها بسته بود .. که با بکارگیری اصل خدعه و تقیه و دروغ جذب مذهبیون پخمه و پست شدند .. هر چند در مقایسه با سروش و همپالکیهایش که خمینی دروغگو و دغلکار و خدعهگر را باسوادتر از شاه میدانند انتقاد کردن از شاه وطن پرست و سکولار ولی کمی ضعیف اکنون شایسته و درخور نیست! ولی این مختصر به ذهن نازک و کم دان من اینگونه رسید چون آنرا زندگی کردهام..
با تشکر از تلاش مثبت شما - با ارادت علی روحی
■ جناب بهروز گرامی، درود بر شما و سپاس از اظهار نظر دوستانه و البته روشن و مشخص شما در پیوند با گفتارنامهی این نگارنده.
تلاش خواهم کرد تا جایی که شدنی است دربارهی دیدگاه خودم روشنتر سخن بگویم، و پیشگامی شما را در روشن سخن گفتن بویژه در «نکاتی که بسیار مورد سوال هستند». ارج بگذارم. جناب بهروز شما در نقد خود از گفتارنامهی من نوشتهاند ۱) شما نوشتهاید: «تلاش (خراسانی) در آن نوشته «این است که بطور جانبی و غیر مستقیم مطالبی را در دفاع از آقای رضا پهلوی جا بیاندازید، شاید که برآنید این روش بیشتر کارساز است، ...». در این زمینه، من نمیخواهم چیزی را به سود آقای پهلوی جا بیندازم، و این وظیفهی خود ایشان است که اگر حرف و توانی دارد آن را خودش جا بیندازد. اما من از آغازجنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی» در جایگاه یک شهروند ایرانی جمهوریخواه، دستِکم به چند دلیل مشخص در ذهن خود، از ایشان پشتیبانی میکردهام:
نخست آنکه من یک ایراندوست پایبند به سنتها و فرهنگ ایرانی هستم و دل در گرو شکوفایی اقتصادی و اجتماعی «ایران» و یکپارچگی سرزمینی و سیاسی آن دارم. فراخوان و خوانش ملی و غیر امتی در این زمینه را نیز انگیزهای برای پیشرفت و شکوفایی کشور میدانم. به گمان من و اگر ازبرخی عوامگراییهای کوچه بازاری گروهی از مردم سالخورده و بلندگوهای جمهوری اسلامی بگذریم، از اسفند ۱۲۹۹ یعنی کودتای رضاشاه و سپس پادشاهی محمد رضاشاه تا انقلاب ۱۳۵۷، آن سامانهی حکومتی با همهی کمبودهای ناگزیری که داشت و ریشهی آن در تاریخ دراز ایران نهفته بود، کشور را به راه شکوفایی در حد امکانات تاریخی و جهانی کشانده است، و این پدیده پذیرفتار بسیاری از ایرانیان نیز هست. من چنین میپندارم که هیچ فرد یا حزبی که ما میشناسیم، به اندازه رضا پهلوی در جامعه شناخته شده نیست. خوشبختانه در کمابیش نزدیک به ۳۰ سال گذشته، به اندازهی بسنده پژوَهشهایی از سوی پژوهشگران ایرانی و غیر ایرانی در زمینهی شکوفایی اقتصادی و اجتماعی ایران انجام و منتشر شده است، و میتوان آقای رضا پهلوی را نیز دنبال کنندهی آن راه به شمار آورد، و گویا خود نیز چنین ادعابییی دارد..
دوم آنکه در میان شمار اندک کسانی که خود یا دکترینی را آلترناتیو جمهوری اسلامی دانستهاند، رضا پهلوی تنها کسی است که نه امکان سازش یا زدوبند زیرآبی او با جمهوری اسلامی وجود دارد، و نه گرایشی به فدرالیسم و پراکنده سالاری در او دیده میشود. البته از نگاه من، امروز پراکنده سالاری یا فدرالیسم با معنای متداول آن و به تعبیر نادرست «تجزیه طلبی»، جایگاهی در ایران ندارد، مگر آنکه جمهوری اسلامی خود زمینهی آن را فراهم سازد. اکنون در همهی گروههای قومی ایرانی از جمله هم میهنان کرد که سازمانهای سیاسی کردی مسئول ازجمله سازمان زیر نظر آقای مهتدی در آن نفوذ دارند، و همچنین هممیهنان بلوچ، بیش از آنکه دگرایش به پراکنده سالاری داشته باشند، همدلی و یگانگی ملی را میخواهند.
سوم آنکه آقای پهلوی کسی است که هم به وحدت نیروهای اپوزیسیون میاندیشد، و هم به هماهنگی با سیاستهای جهانی و پیوند با نهادهای مدنی جهان و جلب پشتیبانی آنها در راه مبارزه با جمهوری اسلامی. من البته به نقش کمابیش گستردهی هواداران چپ مارکسیتسی هم باور دارم، اما شوربختانه در این گروه هیچ اندیشه یا باور مشترک و مؤثری برای اتحاد و نقش و کار سیاسی در جامعه نمیبینم. چهارم آنکه رضا پهلوی با همهی نزدیکی خود به خط پادشاهی و مشروطه خواهی، هیچ نظام سیاسی مشخصی مانند پادشاهی یا جمهوری برای آیندهی ایران پیشنهاد نکرده و آن را به تصمیم مردم پس از جمهوری اسلامی سپرده است. این درحالی است که بیشتر کسانی که خود را دموکرات وانمود میکنند، همانند آقای خمینی که پیش از رفراندو میگفت «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، خواهان نفی نظام پادشاهی هستند. این نگارنده خود نیز هوادار نظام جمهوری است، اما از آنجا که هیچ نظام پادشاهی از آغاز تاریخ جهان حتا در دوران قاجار به بدی نظام جمهوری اسلامی و یا بیشتر جمهوریهای آسیا و آفریقا نبود، و روسیه نبوده است. از این رو من هم بر آنم که نظام سیاسی آینده کشور باید پس گذار از کوره داغ گفتگوهای سیاسی و اندیشگی، از سوی مجلس مؤسسان برگزیده شود.
جناب بهروز نوشتهاند که من (خراسانی) «به رسم معمول برخی جریانات سیاسی برای مورد سوال قرار دادن مخالف خود، نمونهای را از کل آن جریان بیرون کشیده و با تخریب آن، کل آن را مورد سوال قرار داده و نفی کنید. در اینجا برای جلوگیری از اطاله کلام فقط به دو مورد آن اشاره میکند...... اما جریان چپ، فقط از دو جریان حزب توده و سازمان اکثریت تشکیل نشده است، که به طرفداری از شوروی و دفاع از جمهوری اسلامی پرداختند. چپ جریان فکری وسیعی است که اگر احتمالا دارای سازمان و تشکیلات شناخته شدهی منسجمی نیست ولی در جامعه بسیار وسیع پایه دارد. این چپ غیر تودهای هیچگاه هیچگونه تائید و پذیرشی نسبت به جریان خمینی و جریان اسلامی قبل و بعد از آن نداشته و با هر گونه گرایشات مذهبی- سیاسی مرتجعانه زاویه داشته و مخالف بوده و در مقابل آن هم ایستاده و علیه آن تلاش کرده است و میکند. حال شما و نیز برخی دیگر از جریانات راست با بکار گرفتن یک نمونه از یک جریان سعی میکنید که كل آن جریان را تخریب کرده و مورد سوال قرار دهید. و این آن موردی است که گفتم شما حق ندارید ... مورد دوم مورد فلسطین است. شما در این جا هم همین شیوه را به کار میگیرید....
جناب بهروز گرامی، از آن «دو مورد یعنی چپ و فلسطین که شما نوشتهاید، من البته بر آن نیستم که چپ فقط حزب توده و سازمان اکثریت است و مانند شما من هم برآنم که «چپ جریان فکری وسیعی است که اگر دارای سازمان و تشکیلات شناخته شدهی منسجمی نیست ولی در جامعه بسیار وسیع پایه دارد....». من نیز از یک نظر در این زمینه مانند شما میاندیشم. اما بر آنم که این «جریان فکری وسیع» و چندگانه بودن آن، خود «آفت»ی است که نتیجهی کار آن «پایهی وسیع» هواداران و جانهای از دست رفتهی بسیار را در ۴۵ سال گذشته به باد فنا داده و به وحدت چپ آسیب بسیار زده است، و هم اکنون هم نقشی جز پراکندگی بیشتر شیفتگان سوسیالیسم علمی یا پندارباف اپوزیسیون ایران ندارد. برا ین پایه و اگر از نگاه دیگری بنگریم و تا اندازهای از تعبیر آقای قنبری وام بگیریم، از آغاز تا کنون، دو دسته بیشتر در جبش چپ مارکسیستی وجود نداشته است. یکی حزب توده ایران و دو سازمان جدا شده از آن یعنی «سازمان توفان» و «سازمان انقلابی» که به درست یا نادرست در دامن جنش جهانی سوسیالیستی و همسو با آن، سیاستورز و جریان ساز بودند، و دیگری انبوه گروههای برآمده از سازمان فدایی، گروههای سیزدهگانه کنفرانس وحدت»، شاخههای گوناگون و رنگارنگ «اتحاد جمهوریخوان»، گروه چند نفرهی موسمی و مناسبتی «راه کارگر» و دیگر گروههای خرد و ریز ناشناخته. در این زمینه آقای قنبری به درستی نوشتهاند: « آقای بهروز عزیز، شما صحیح نوشتهاید که «جریان چپ فقط از دو جریان حزب توده و سازمان اکثریت تشکیل نشده است». اما آیا از خود پرسیدهاید چرا اینقدر حزب توده مطرح میشود؟
پاسخ من این است که حزب توده «سیاستورزی» میکرد، دیگران اغلب «آرمانخواه» بودند. گره اصلی سیاست مردمی در ایران، چه دیروز چه امروز، تفاوت جدی قائل شدن بین «سیاستورزی» و «آرمانخواهی» است. نوشته شما را میپذیرم که این چپ غیر تودهای، هیچگونه تائید و پذیرشی نسبت به جریان خمینی نداشته و در مقابل آن هم ایستاده و علیه آن تلاش کرده است و میکند. اما اعتقاد من این است که تلاشی که بعد از ۴۰ سال هنوز به نتیجه نرسیده باشد، «آرمان» است، نه «سیاست»! که البته هر کدام در جای خود اهمیت دارند. در سالهای اول انقلاب، سیاست تحریم انتخابات و «نه گفتن» به رفراندم، ابداً شانس پیروزی نداشت. آن را به عنوان آرمان میپذیرم، اما نه به عنوان سیاست. آرمانخواهی هیچوقت غلط از آب در نمیآید! در آن سالها، جنبه اصلی سیاست، ایجاد تشکیلاتی مستقل از حکومت بود. حزب توده در این راه موفق بود و مدام به نفوذ و تعداد طرفدارانش اضافه میشد و همین «استقلال تشکیلاتی» بود که رژیم آن را برنتابید و جلویش را گرفت. خیلی دوست دارم نظر صاحبنظران را در مورد دو نکته فوق بدانم. به قول معروف: ما کلوخ خود انداختیم، تا دیگران گوهر خود بیفکنند».
من هم مانند آقای قنبری «نه گفتن بیشتر فدائیان» به جمهوری اسلامی را نمیتوانم پنهان کنم. اما پا منبریهای کسانی مانند رضا فنی تودهای و ملیحه محمدی اکثریتی با جمهوری اسلامی در رویارویی با بخش مؤثری از اپوزیسیون جمهوری اسلامی را نیز نمیتوانم نبینم. همچنین نمیتوانم فراموش کنم که در ماههای نخستین پیروزی جمهوری اسلامی، هیچکس به اندازه هواداران فدائیان علیه حزب توده ایران در گردهم آییهای خیابانی و محفلی بدگویی نمیکرد.
جناب بهروز نوشتهاند: «شما مورد حماس را که یک جریان تروریستی در بین فلسطینیان است گرفته و از این طریق کل جنبش فلسطین و مردم فلسطین را لعن میکنید. حساب مردم فلسطینی را با یک جریان تروریستی یکی میکنید. ولی در مقابل و شاید به قصد، چشم بر همه جنایات و نسلکشی فاشیستی نتانياهو و دولت دست راستی اسرائیل میبندید. این هم همان روش غیر مستقیم در کوبیدن یک جریان است، و در این جا هم حق ندارید......». جناب بهروز، با پوزش و برای اطلاع شما باید عرض کنم که من کل جنبش فلسطین ازجمله حماس را از آغاز تا کنون یک بینش واپسگرا میدانم، که بهجای کار و اندیشه و همسویی با جهان، به درست یا نادرست خواستهاند با مرده ریگ نیاکان خود که چندان شناخته شده هم نیستند زندگی کنند و حماس را به رهبری خود برگزیده اند. همانگونه که تودهی نا آگاه ایرانی به آرمان در دسترس ژاپن خاورمیانه شدن ایران پشت پا زد، و ماه را شق القمر کرد تا خمینی را در جایگاه امام زمان بنشاند. دوست گرامی، هیچ قوم و ملتی مقدس نیست، و تودهها نیز خطاناپذیر نیستند. حتا کتابهای مقدسی مانند قرآن و تورات هم قوم عاد و ثمود و مانند آن را نکوهش کردهاند. فلسطینهم ربطی به زندگی ایرانیان ندارد، و گره زدن دم ۸۰ میلیون ایرانی به دم یک قوم همیشه طلبکار از تاریخ، کار درستی نیست.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. بیستم اردیبهشت ۱۴۰۳
■ آقای بهروز عزیز. ممنونم از توجه و پاسخ شما. مقصود من را درست متوجه شدید. حالا چگونه زد و بندهای سیاسی برای کسب قدرت را از ائتلاف برای کسب یا ادامه قدرت سیاسی تفکیک کنیم؟ سیاست محل مصالحه و ائتلاف است و این با «صادق بودن» یکی نیست.
در مورد جمله شما: «صادق بودن چپ است که همواره آن را محق و محبوب نگه داشته است»، توجه داشته باشیم که اهمیتی که برای «صداقت» قائل هستیم ناشی از تفکر اسلامی است که در انجام امور (از جمله فرائض دینی) قصد و نیت را «اصل» میداند، نه «نتیجه» را. اما تاکید سیاست روی نتایج است. میبینید که بحث بسیار است. موفق باشید.
رضا قنبری