این سطور به یاد نویسنده بزرگ اسرائیلی یاکوو شابتای[۱] نوشته شده است.[۲]
مسلمانان اگر توسط خود مسلمانان کشتار شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط کمونیستهای چین سرکوب شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط هندوها کشتار شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط بوداییها به سلابه کشیده شوند، صدای کسی در نمیآید. ولی به محض این که یک طرف قضیه یهودیان باشند، مهم هم نیست تقصیر کی باشد، همه جهان روی یهودیانِ «پست فطرت» متمرکز میشوند.
از سال ۲۰۲۳ پاکستان چند سد هزار افغانِ مسلمان پناهنده را بیرون رانده است و قرار است تا ۱.۷ میلیون افزایش یابد. آیا کسی میداند که چه تعداد افغان بر اثر گرسنگی و سرما در بیابانهای بیآب و علف افغانستان کشته شدهاند؟ فکر نکنم کسانی که سنگ مردم مسلمانِ فلسطین را به سینه میزند از این رویداد اطلاع داشته باشند.
طبق گزارش سازمان ملل متحد بدبختترین و بیکسترین انسانهای روی زمین مردم مسلمان روهینگیا هستند که تعدادشان ۱.۳ میلیون نفر است. ارتش میانمار آنها را از خانه و کاشانهشان بیرون رانده و حالا در ناکجاآبادی در حوالی بنگلادش در حال جان کندن هستند. میدانید روزانه چند بچه فقط از گرسنگی میمیمرند؟ فکر نکنم بدانید، چون پای اسرائیل در میان نیست.
بزرگترین اردوگاههای «تربیتی و کاری» پس از دوره نازیها هم اکنون در چین است. در حال حاضر دست کم دویست هزار نفر از مسلمانان اویغور در آنجا بسر میبرند، در وضعیتی بسیار اسفناک. راستی چرا کسی صدایش برای این مسلمانان در نمیآید؟ چون پای اسرائیل در میان نیست.
اگر این رفتار سیاسی از یهودستیزی سرچشمه نمیگیرد، پس چیست؟
بدون شک از زمان تأسیس کیبوتسها تا تشکیل دولت اسرائیل و رخدادهای خونافشان پس از آن، یک دگرگونی بزرگی در افکار و عواطفِ مردم اسرائیل و مردم عرب همسایه آنها رخ داده است ولی شوربختانه یک عنصر پایدارِ در این کشاکشهای نازیبا، یهودستیزی بوده و است. یهودیان اسرائیل در این فرآیند هفتاد هشتاد ساله همواره، چه در رسالههای پژوهشی و چه در ادبیات داستانی، خود را زیر ذرهبین نقد گذاشتهاند. برای نمونه، رمانهای یاکوو شابتای (Yaakov Shabtai)، داستانها و اشعار عاموس عوز (Amos Oz) گویای این نقد هستند.
«رمان گذشته ملموس با مرگِ گلدمن پیر که یکی از پدران جنبش کارگری و پیشگامان صیونیسم [سیاسی] بود آغاز میشود و با مرگِ پسرش، گلدمن جوانِ از رمق افتاده که در تمام زندگیاش در سایه پدرش زندگی میکرد به پایان میرسد. گلدمن جوان نماینده نسل دوم است، نسلی که زوال جنبش کارگری و فروریزی ایدهآلهای ارض موعود را در جامعه اسرائیل، به مثابه پیامدِ تأسیس دولت، تجربه کرده است. مرگ پدر و پسر، پایان یک دوره را مشخص میکند؛ با آنها، یک دور تاریخی نیز به پایان میرسد. تمام هموغم این خانواده پیشگام، سرزمین موعودِ پدرانشان بوده است، اگرچه در پسزمینه نیز گفته میشود که البته همه، این راه را برنگزیده بودند. با خودکشی گلدمن جوان و تسلیم روانی دوستانش، سزار و اسرائیل، شابتای نشان میدهد که فرزندان پدران پایهگذارِ کشور اسرائیل در چه وضعیتِ نومیدکنندهای قرار دارند، وضعیتی که نه با ایدهآلهای سُترگِ پدرانشان و نه با واقعیت عینی نوین سازگار است. تکنیک روایت رمان که بدون نقطه و پاراگراف از آغاز تا برگِ پایانی نوشته شده است، تداعیگرِ همزمانی روندهای گوناگون سقوط است»[۳].
بنا بر آگاهی و اطلاعات من، «یهودستیزی» مانند یک غده سرطانی بسیار کهنه در بخشِ بزرگی از مردم، بویژه در خاورمیانه و اروپا ریشه دوانیده است.[۴] این یهودستیزی را حتا میتوان در متون دینی مسیحیت و اسلام مشاهده کرد. شوربختانه این یهودستیزی در نوشتههای مارتین لوتر به اوج خود میرسد و همزمان با لوتر، یهودستیزی در دوره صفویه برای نخستین بار در ایران در قوانین ضدیهودی بازتاب مییابد و چند سده بعد توسط مفتی بزرگ فلسطین الحسینی که پادو و کاسهلیسِ نازیها بود، آنچنان یهودستیزی در منطقه رشد میکند که ما هنوز با پیامدهای آن دست و پنجه نرم میکنیم.
مردم اسرائیل از زمان ویرانی معبد اول توسط بابلیان در سال ۵۸۷ پیش از میلاد و سپس ویرانی معبد دوم در سال ۷۰ میلادی توسط رومیها همیشه آرزو داشتند که در سرزمین نیاکان خود زندگی کنند و دیگر مانند مرغ در عزا و عروسی سرشان بریده نشود. کسی که اندکی با روحیه مردم اسرائیل آشنا باشد میداند که تنها آرزوی آنها این است که با همسایگان خود در همزیستی مسالمتآمیز زندگی کنند و کشورشان به رسمیت شناخته شود. به نظر من اگر چنین شود، بویژه از سوی کشورهای مسلمان و مردم مسلمان، نیمی از مشکل حل است و نیمه دیگر مشکلات را میتوان با ابزار سیاسی حل کرد.
از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که یهودیان طی ۲۵۰۰ سال گذشته به دلیل فشارهای بیش از حد در کشورهای دیگر دچار آسیبِ روانی شدهاند و این آسیبِ روانی در ناخودآگاه آنها همیشه فعال است؛ بویژه هر صدایی که برای نابودی آنها بلند میشود بیدرنگ آدرنالین آنها را به ۱۰۰ میرساند و تلاش میکنند با چنگ و دندان از آن چه دارند به دفاع برمیخیزند: این واکنش هر فرد یا جمعی است که آسیب روانی را متحمل شده است. کشور اسرائیل برای یهودیان، تنها یک کشور نیست. ناسیونالیسم اسرائیلیها با ناسیونالیسم همه کشورهای دیگر متفاوت است. اسرائیل برای یهودیان، پناهگاه روحی و روانی است که آنها روح آسیبدیدهی خود را در آن التیام میدهند. واکنشهای افراطی یا حتا بسیار افراطی اسرائیلیها در برابر کسانی که میخواهند آنها را از این آسایشگاه روانی بیرون براند اگرچه قابل تأیید نیست ولی قابل فهم است.
تنها راهی که برای جهان اسلام بهویژه جریانهای سیاسی و کشورهای عرب باقی میماند این است که این وضعیت را درک نمایند و هستی اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسند. مابقی مسایل با مذاکره قابل حل است.
——————————-
[۱] یاکوو شابتای (Yaakov Shabtai) در سال ۱۹۳۴ در تلآویو زاده شد و در سال ۱۹۸۱ در همانجا میمیرد. نخستین رُمان او یعنی «گذشته ملموس» (Zikhron Devarim) در سال ۱۹۷۷ به عبری منتشر شد. نخستین بار این کتاب به زبان انگلیسی با عنوان Past Continuous و بعدها به آلمانی با نام Erinnerungen an Goldmann ترجمه شد که مورد استقبال شدید منتقدان ادبی انگلیسی زبان قرار گرفت. برخی از منتقدان ادبی، این رمان را با رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست مقایسه میکردند.
[۲] پس از تحصیلاتم در رشته ادبیات و فرهنگِ آلمانی این شانس را داشتم که با دکتر ناتان آرام آشنا شوم. او که در نوجوانی در اردوگاه نازی بسر میبرد، پس از شکست آلمان نازی از متفقین توانست دوباره با نیروی جوانی خود به تحصیل ادامه بدهد و در رشته ادبیات و فرهنگ آلمانی مدرک دکترا را به دست بیاورد. او نه تنها مرا با زندگی یهودیان در اردوگاههای مرگ آشنا کرد بلکه علاقه من را به ادبیات غنی یهودی برانگیخت. حاصل این آشنایی ترجمه پنج کتاب از ادبیات یهود بود که دو تا از این ترجمهها توسط «انجمن دانشوران یهودیان ایرانی در ایالات متحد آمریکا» منتشر شد: «از دنیایی که دیگر نیست»، اثر اسرائیل سینگر و «ترمپتی در وادی» اثر سامی میخائیل. در اینجا یک بار دیگر از ایرج صفایی که مدیریت این انجمن را برای دورهای به عهده داشت سپاسگزاری میکنم و همچنین از شیریندخت دقیقیان که ویراستاری آنها را به عهده داشت. در ضمن، نام واقعی من «بیت الله بینیاز» است ولی هنگام انتشار این دو رمان آقای ایرج صفایی از من پرسید که آیا من مسلمان یا بهایی هستم؟ پاسخ دادم، مسلمانزاده هستم؛ و او نام «ب. بینیاز (داریوش)» را پیشنهاد داد. پرسیدم: چرا این نام و اگر این نام چرا کوروش نه و داریوش؟ پاسخ داد: نام بیتالله بیشتر به نامهای بهاییها نزدیک است و خواننده ممکن است فکر کند که «خُب بهاییها و یهودیها که با هم دوست و نزدیکاند» بعد ادامه داد: کوروش یهودیان را از اسارت بابل نجات داد ولی پشتیبانی از یهودیان در اسرائیل و تولید بخشی از ادبیات دینی یهودیان مدیون داریوش است.
[۳] این نقل قول از کتاب گرشون شیکد، «تاریخ ادبیات مدرن عبری – ۱۸۸۰ تا ۱۹۸۰» است، ص ۳۲۷. [Gershon Shaked: Geschichte der modernen hebräischen Literatur]
[۴] در ژانویه ۱۹۹۷ در نشریه قاصدک، شماره ۱۲، سال دوم، مقالهای نسبتاً بلند با عنوان «پیرامون یهودیان ایرانی، صهیونیسم و ضرورت تشکیل دولت اسرائیل» نوشتم که شدیداً از سوی کنشورزان سیاسی آن زمان مورد انتقاد قرار گرفتم. البته این «انتقادها» شکلهای بسیار زنندهای به خود گرفتند و طبعاً با برچسب البته زیبنده «جاسوس اسرائیل» نیز آراسته شدم. حالا بسیار خوشحالم که تقریباً پس از ۳۰ سال بخش بزرگی از مردم ایران در خصوص مسئله اسرائیل نظرشان به گونهای مثبت تغییر کرده است.
■ گفتنی بسیار است، با آنکه هر فرازی از گفتههایتان باب مفاهیم و سرگذشتی را میگشاید، من اکتفا میکنم به حمایت کامل از سخنانتان و بویژه از نتیجهگیری آخر، بهرسمیت شناختن اسرائیل حداقلی است که جامعه جهانی و کلیه کشورها باید به آن مبادرت کنند.
با احترام، پیروز
■ سلام آقای بینیاز. خوشحالم که به قول قدما «فتح باب» کردید و راجع به اسراییل و یهودیستیزی مطلبی نوشتید. اینجا در آلمان، گاهی برنامه و گزارشهایی هست در مورد رفتار با یهودیان در قرون و دهههای قبل در اروپا. آدم شرمزده و متعجب میشود از اینهمه تبعیض، آزار و کشتار که در جوامع اروپایی بر یهودیان رفته است. حالا هم که جمهوری اسلامی پرچمدار اسراییلستیزی شده است و از این راه برای خود «هویت» ساخته است!! با شما کاملأ موافقم که ایران باید موجودیت و هستی اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسد، همانطور که مصر شناخته است.
دو نکته جالب و تفکربرانگیز (در یک نگاه بسیار کلی) در مورد اسراییل هست:
یکی اینکه صهیونیسم و تلاش برای تشکیل دولت یهود، تقریبأ همزمان با نهضت مشروطه ایران بوده است. بعد از صد و اندی سال، یهودیان به هدف خود رسیده و یک کشور با ثبات و پیشرفته ایجاد کردهاند. اما ما ایرانیان هنوز اندر خم یک کوچهایم. چرا؟
دوم اینکه کیبوتصهای اسراییل که یک نوع اداره اشتراکی و سوسیالیستی هستند، بدون اینکه دشمن خارجی داشته باشند (مثل شوروی که عدهای دشمنی آمریکا را سبب شکست آن میدانند) نه تنها رو به رونق نیستند، بلکه به مرور کاهش پیدا میکنند. آیا نوع اداره سوسیالیستی، در اساس، توان رقابت با سیستم سرمایهداری را ندارد؟
موفق باشید. رضا قنبری ـ آلمان
■ @پیروز گرامی، با سپاس از کامنت تان. من هم کاملاً با شما هم نظر هستم که تا زمانی که اسرائیل از سوی همه کشورهای عربی و اسلامی به رسمیت شناخته نشود ما از یک سو با تهدیدات علیه اسرائیل و از سوی دیگر با واکنش بسیار شدید اسرائیلیها که ناشی از ترس نهادینه آنهاست روبرو خواهیم بود. امیدوارم که همه کشورهای عربی و اسلامی چنین گامی را بردارند. من خوشبین هستم که سرانجام کشورهای عربی این گام بزرگ را خواهند برداشت و به اصطلاح از روی سایه خود خواهند پرید، نشانه هایش پیداست.
@قنبری گرامی، کیبوتسها (کمونها / مجمعها) در اسرائیل اساساً ماهیت روستایی - کشاورزی دارند و عملاً نقش چندانی در اقتصاد اسرائیل ندارند. احتمالاً چیزی حدود ۲ درصد مردم اسرائیل چیزی حدود ۱۸۰ هزار نفر در کیبوتس ها زندگی می کنند که البته بخش قابل توجهی از محصولات کشاورزی را تولید می کنند.
در ضمن باید بگویم که بخشی از همین کیبوتسها خصوصی شدهاند. از این رو، اساساً توان رقابت با سامانه سرمایهداری را ندارند. تازه اختراعات یا نوآوریهایی که در همین کیبوتسها صورت می گیرد پس از یک مدت کوتاهی به کنسرنهای بزرگ فروخته میشود. باز هم سرمایه حرف اول را می زند.
شاد و تندرست باشید/ بینیاز
■ جناب بینیاز گرامی. درود بر شما. بویژه در نمونهی مسلمانان میانمار که مشتی نمونه خروار مسلمانی است، درست به خال زدهای.
پایدار و تندرست باشید. بهرام خراسانی
■ آقای بینیاز گرامی، پاسخ، اشغالگری اسرائیل است. بیتوجهی یا در حقیقت کمبود توجه و واکنش به کشته شدن مسلمانان به دست خودشان یا هندوها، بودائیهای روهینگا و یا دولتهای خودی از سنخ اشغالگری نیست. این کمتوجهیها به پایمال شدن حقوق مسلمانان به دست خودشان یا دیگر متعصبان مذهبی در هند و یا در میانمار که دلایل مختلف دارد، توجیهگر اشغالگری اسرائیل نیست. راهحل بیرون آمدن از ضربه روحی و زخم هالوکوست نیز وارد کردن ضربه و زخم به یک ملت دیگر نیست. از این گذشته اکثر این کشورهای مسلمان ادعای دموکراسی بودن ندارند.
نکته دیگر اینکه در ارتباط با توصیه پایانی شما، اکثر کشورهای مسلمان یا مردم مسلمان موجودیت اسرائیل را به رسمیت میشناسند و روابط کم و بیش خوبی با این کشور دارند، و برعکس این اسرائیل است که تاکنون راهحل دو دولت را به رسمیت نشناخته است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده گرامی،
۱- نخست این که این اشغالگری از چه هنگام آغاز شده است؟ آیا شما مانند جمهوری اسلامی آغاز آن را با تأسیس دولت اسرائیل میدانید؟ به نظر من آری! شوروی پیش از آمریکا، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود ولی زمانی که اسرائیل در جهتگیری سیاسی خود به اردوگاه غرب پیوست و نه شرق کمونیستی، چیزی نگذشت که تئوری «اشغال فلسطین به دست یهودیان» را مطرح کرد. بنابراین، شما و من از دو نقطه متفاوت آغاز می کنیم زیرا از نظر من اسرائیل، فلسطین اشغال شده نیست ولی از نظر شما و دیگر مسلمانان و بخش بزرگی از چپ ها، اسرائیل همان فلسطین اشغالشده است.
۲- اگر تاریخ تشکیل دولت اسرائیل را اندکی مطالعه کرده باشید، باید می دانستید که از پیش از اعلام کشور اسرائیل طرح «دو کشور اسرائیل و فلسطین» روی میز قرار داشته و این عربها بودند که این طرح را رد کردند و بلافاصله پس از اعلام دولت اسرائیل، همه کشورهای عرب متحدانه جنگ را علیه این کشور تازه تأسیس آغاز کردند.
۳- آقای فرخنده شما هر ماه چند مقاله مینویسید و منتشر میکنید این جمله یعنی چه؟ «راه حل بیرون آمدن از ضربه روحی و زخم هالوکوست نیز وارد کردن ضربه و زخم به یک ملت دیگر نیست». خودتان یک بار دیگر این جمله را بخوانید! یعنی میخواهید بگویید (درست مانند ادبیات سیاسی در تسنیم سپاه پاسداران) که «یهودیان به بهانه هالوکاست فلسطین را اشغال کردند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند». یهودیان فقط هالوکاست نازیها را پشت سر ننهادند، آخرینش در دوره نازی بود. در سراسر تاریخ، سدها یهودیکشی بزرگ صورت گرفته است که اگر دوست داشتید میتوانم برایتان منبع بفرستم.
۴- مینویسید که «کشورهای مسلمان ادعای دموکراسی بودن ندارند». خب نداشته باشند! یعنی این «بیادعا بودن در دموکراسی» جواز عبور را به آنها میدهد که دست به هر جنایتی بزنند؟ خامنهای میگوید دشمن اصلی ما لیبرالیسم است، پس حق دارد هر کاری بکند؟
۵- شما مینویسید که «کشورهای مسلمان و مردم مسلمان ... تاکنون راه حل دو دولت را به رسمیت شناختهاند». برای اثبات نظریهتان حتا تا آنجا پیش میروید که واقعیتها را جعل کنید! دست کم مینوشتید که چه کشورهایی راه حل دو دولت را پذیرفته بودند. ایران؟ عربستان؟ قطر؟ اندونزی؟ پس بازوی نظامی اخوانالمسلمین که همین حماس باشد توسط چه کشورهایی مسلح و تأمین مالی میگردد؟
آقای فرخنده گرامی، شما هیچ از تاریخ یهود و روحیه مردم اسرائیل نمیدانید، با پوزش از خوانندگان که مجبورم با این صراحت بنویسم. وقتی نوشتم که یهودیان ۲۵۰۰ سال توسط هر کس و ناکس مورد تحقیر و تجاوز قرار گرفتهاند و امروزه اسرائیل برای آنها یک پناهگاه و آسایشگاه روحی-روانی است شوخی نکردم. انسان باید اندکی درباره این جمله فکر کند که از این ۲۵۰۰ سال تحقیر چیزهایی در «حافظه جمعی» در این مردم انباشت شده است. در یک کلام خلاصه کنم: مردم اسرائیل، از راستِ راستِ تا چپِ چپشان، دیگر نمیخواهند به شرایط پیش از تشکیل دولت اسرائیل برگردند و مطمئن باشید که اگر یک درصد امکان این بازگشت به گذشته باشد حاضرند جهان را غرق در خون کنند ولی به گذشته بازنگردند. من هم به جای آنها میبودم همین کار را میکردم. این را نوشتم که خیال همه کسانی - امیدوار که شما جزوش نباشید- که در فکر نابودی اسرائیل هستند را راحت کرده باشم. تا زمانی که همه کشورها، صادقانه کشور اسرائیل را به رسمیت نشناسند- مثلاً ترکیه این کشور را به رسمیت شناخته ولی کارهای مخفیانه اردوغان را همه میدانند- تهدیدات علیه اسرائیل کماکان ادامه خواهد داشت و جهان نیز کماکان شاهد چنین جنگهایی مانند غزه خواهد بود. برای این که واقعاً در مورد فلسطین و اسرائیل بدانید که همه گفتهها با اتکا به فاکتهای غیر قابل انکار قرار دارد این کتاب را بخوانید: Dershowitz, Alan: The Case For Israel
شاد و تندرست باشید، بینیاز
■ جناب بینیاز مشکل آقای فر خنده و همکیشانش د ن آ سیاسی است و به راحتی و به زودی متحول نمیشوند. ایشان در جهان بینی سیاسیاش در طیف اردوگاه شرق و ضد امپریالیسم غرب و بالجبار کنار نظام اسلامی و روسیه و شرکا قرار میگیرد. جواب سوالها را نمیدهد تفکر قدیمیاش را از پنجره با سر و صدا بیرون میاندازد و در فازی دیگر و با بزک کردنش از در واردش میکند. انقلاب را جنگ مسلحانه و خشونت مینامد انقلاب ۵۷ را از این رو نقد میکند تا همه را از انقلاب بترساند تا امثال خاتمی و روحانی سوخته شاید چون ققنوس از خاکستر اصلاحطلبی پر بکشند. پس از حمله حماس و جنگ بعد از آن چفیه به قلمش بسته تا به بهانه دفاع از مردم غزه اسراییلستیزیاش را فریاد کند. وقتی روسیه و نظام اسلامی سوریه را شخم میزدند و به ویرانه تبدیلش میکردند گریبان پاره کردنشان را کسی ندید. بارها از ایشان پرسیده شد آیا سپاه، حزبالله، حماس و سایر گروههای نیابتی تروریسم هستند؟ جوابی نیامد که البته میشود جوابش را حدس زد همان چیزهایی که همکیشانش خیلی راحت مینویسند. در واقع انتظار زیادی از طرفداران این نوع نگرش نباید داشت. من اگر چیزی مینویسم در جهت روشنگری و نشان دادن خطر این نوع نگاهها برای خوانندگان کمتر آشنا با مسائل سیاسی است. دوستان دیگر هم در این سایت حواسشان جمع است.
با درود و احترام سالاری
■ در سالهای پس از جنگ جهانی دوم آلمانیهایی که هیچگونه مخالفتی با کشتار عظیم یهودیان نکرده بودند بهانه میاوردند که ما نمیدانستیم، از زندانها و کورههای آدم سوزی خبر نداشتیم، امروز اما صحنههای جان خراش کشتار دسته جمعی فلسطینیان روز روشن و در برابر چشم همه ما صورت میگیرد. بر صفحه تلویزیون و در خانه صدها میلیون بلکه میلیاردها مردم در سراسر گیتی جنایات، نسلکشی و قصابی «ارتش دفاعی اسرائیل» را همه میبینند و هیچگونه ابراز بیاطلاعی و عذر و بهانهای را نمیپذیرند.
ما و شما، یهودیان در اسرائیل و در آمریکایی، دنیا، امروز باید نگران آراء عمومی میلیاردها انسانی باشند که شاهد این صحنهها هستند، نگران قضاوت تاریخ باید باشیم. مشمئز کننده و حیرتآور است که همزبانان سعدی در چنین روزگاری به دنبال بهانهای برای عادیسازی شر بگردند. دریغ از یک لحظه همدردی با مادران، کودکان و مردمانی که بیهیچ تقصیری زیر بمباران قرار میگیرند تا بهشت موعود عدهای متوهم بر ویرانه خانه و کاشانه آنها بنا شود. در برج عاج خود نشسته، فراموش کردهایم که به تماشا و عادیسازی هلوکاستی دیگر مشغولیم. کشتار هزاران انسان غیر نظامی در هر کجا و در هر زمان جنایت بر علیه بشریت است. برای مداوای آثار زهری که این شرارت در شریانهای بشریت وارد کرده باید دوباره نه صد باره فکر کنیم. این زخم چرکین نه از یاد خواهد رفت و نه عادی خواهد شد، به فکر درمان باشیم.
مسعود
■ سالاری گرامی، بدبختی این انسانهای ایدئولوژی زده این است که از زمان جوانی که به سازمان تروریستی خود پیوستند دانش و کتاب خواندن را تحقیر میکردند حالا هم که در عصر اینترنت هستیم و همه اطلاعات را میتوانند از سایتهای جدی و آکادمیک به دست بیاورند حالش را ندارند چون فرهنگ خواندن و پژوهش را ندارند. برای نمونه در جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ طی پیروزی اسرائیل بر اعراب، مساحت اسرائیل سه برابر شد. اسرائیل به کشورهای عربی اعلام کرد که از سرزمینهای اشغالی بیرون میرود به شرط آن که کشورهای عربی، اسرائیل را به رسمیت بشناسند. سران عرب در خارطوم تشکیل جلسه دادند و یکبار دیگر بر «نه»های سه گانه خود یعنی «نه به صلح / نه به مذاکره و نه به شناسایی اسرائیل» رأی دادند. شما اگر در طول تاریخ جایی دیدید که یک کشور پیروزمند فقط برای این که دشمنانش آن را به رسمیت بشناسند از اراضی اشغالی صرف نظر کند من به همه یهودی ستیزان یک جایزه بزرگ خواهم داد.
شاد و تندست باشید / بینیاز
■ جناب سالاری عزیز.
گرچه با نظرات شما در مورد موضوع حماس و اسراییل موافقم، اما فکر میکنم انتقاد شما از آقای فرخنده فراتر از آن چیزی است که ایشان نوشتهاند. مثلأ متهم کردن ایشان به اینکه «بالاجبار کنار نظام اسلامی و روسیه و شرکا قرار میگیرد»، نوعی فرافکنی است و یک استدلال «محکمهپسند» نیست. برداشت من این است، که کامنتهای ما باید مستقیمأ به مطالبی برگردد که کسی نوشته و مطرح کرده است.
با کمال احترام. رضا قنبری ـ آلمان
■ مسعود گرامی،
فکر کنم در اینجا چند نکته باید روشن شود:
۱- مفهوم هولوکاست یا شوآ
۲- مسئله «کشور فلسطین»
۳- مقصر اصلی جنگها
۱- هولوکاست یعنی از میان بردن برنامهریزی شده و سازمان یافته یک قوم یا مردم معین. مانند ارامنه توسط ترکها و یهودیان توسط نازیها. در آن زمان بیش از یک سوم جمعیت ارامنه قربانی شد. و طی هولوکاست حدود نیمی از جمعیت یهودیان جهان کم شد. حال شما از هولوکاست فلسطینان سخن میگویید. جمعیت فلسطینیهای نوار غزه در سال ۱۹۷۰، ۳۴۰۰۰۰ نفر بود و در سال ۲۰۲۳ بیش از دو میلیون نفر و در سال ۲۰۲۵ با همین جنگ کنونی چیزی حدود ۲.۱۸ میلیون نفر خواهند شد. بنابراین هولوکاست فلسطینیها حرفی ست بیپایه و اساس و فقط برای لوث کردن هولوکاست واقعی است. ولی در یک چیز با شما مشترک هستم که جنگ بدترین و زشتترین اختراعات بشری است و مقصران باید مجازات شوند.
۲- فلسطین هیچگاه یک «کشور» نبوده است. ما سرزمین فلسطین داشتیم ولی کشور فلسطین نداشتیم. بنابراین اشغال فلسطین حرفی است مزخرف. منطقه فلسطین که جزو شامات به شمار میرفت به امپراتوری عثمانی تعلق داشت و پس از فروپاشی عثمانی آن منطقه به دست بریتانیا و فرانسه افتاد و آنها این منطقه را میان خود تقسیم کردند که منطقه فلسطین سهم بریتانیا شد. بنابراین، این گزاره که فلسطین کشوری بوده که توسط اسرائیل اشغال شد یک دروغ محض است.
۳- مقصر اصلی جنگها نه اسرائیل بلکه کشورهای عرب بودند که توسط شوروی در جنگ سرد پشتیبانی میشدند (به همین دلیل چپهای روسوفیل هنوز به همان تزهای روسی چسبیدهاند). تمام امید شوروی این بود که سیاستمداران یهودی که بخش بزرگی از آنها در جنبش صیهونیستی-سوسیالیستی بودند به نفع بلوک شوروی رأی بدهند ولی چنین نشد و پس از رأی به تشکیل دولت اسرائیل، به اصطلاح سر شوروی بیکلاه ماند. اساساً تز «سرزمین اشغالی فلسطین» نه توسط عربها بلکه توسط ایدئولوگهای شوروی اختراع شد. با این وجود، در همان زمان طرح دو کشور اسرائیل و فلسطین روی میز بود و همان زمان به کشورهای عرب پیشنهاد شده بود که همه آن را رد کردند چون در ذهنشان نمیگنجید که یک کشور یهودی به عنوان همسایه داشته باشند. به همین دلیل بیدرنگ در فردای اعلام کشور اسرائیل علیه این کشور نوتأسیس لشکرکشی کردند. دوباره کشورهای عربی این بار به رهبری جمال عبدالناصر (و با شعار پان عربیسم) و پشتیبانی شوروی جنگِ ۱۹۶۷ را آغاز کردند که البته قرار بود «با بلدوزر یهودیان را به دریا بریزند» [جمله عبدالناصر]. در این جنگ شش روزه اسرائیل توانست پیروز شود و مساحت کشور خودش را سه برابر کند. با این وجود، باز پیشنهاد داد که تمام اراضی اشغالی را رها میکند به شرط این که کشورهای عرب، اسرائیل را به رسمیت بشناسند. به دنبال آن کشورهای عرب در خارطوم تشکیل جلسه دادند و به اصطلاح خودشان سه «نه» اصلی خود را به پیشنهاد اسرائیل دادند: نه به صلح، نه به مذاکره و نه به شناسایی اسرائیل.
شما میتوانید این گفتهها را راستی آزمایی کنید و بعد قضاوت کنید که مقصر اصلی این جنگها چه کسانی بودهاند.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ جناب قنبری گرامی، شما بدون در نظر گفتن کل گفتمان این طیف نمیتوانید از یک بار گفتن اینکه قناری چقدر قشنک میخواند توسط آنان، دیگران را به فرا افکنی متهم کنید. اگر خامنهای و دار و دستهاش همان بازی اصلاحطلب و اصولگرا را ادامه میدادند انگشت این آقایان از بنفش به طوسی و سیاه هم آلوده میشد. نگاه کنید به مقاله “اصولگرایان ایران کجا هستند؟” ایشان. اینکه الان کمی “رادیکال” شدند برای این است که مردم بازی را بهم زدند و خاتمی و شرکا را پشت سر گذاشتند. اینها حداکثر واکنشگراند تا کنشگر. ننه من غریبم در آوردنشان در مورد مردم فلسطین با بزک حقوق بشر ریشهاش جای دیگر است. میبخشید من نمیتوانم بدون در نظر گرفتن سابقه فکری این طیف تنها به چند جملهشان که آنهم از سر واکنش و نه تعقل نوشته میشود اتکا کنم.
با احترام سالاری
■ با مرور سلسله کامنتهای عزیزان که به همگی ارادت دارم میتوان به خوبی دریافت که آشنایی ملموس و ریشهای از یهودیان و اسرائیل در میان ما ایرانیان از سطح بالایی بر خوردار نیست. منظورم شناخت انسان یهودی و جامعه یهودی با تمام فرقها و وجوه مشترکشان، خانوادههای یهودی با تنوع فرهنگی و قومی، اندیشمندان گوناگون یهودی و رابطه آنها با جمع و با اسرائیل، مهاجرین به اسرائیل، مهاجرین از اسرائیل و. و.....
این عدم شناخت ملموس و از نزدیک وقتی اضافه میشود به یهودیستیزی ریشهدار در فکر و فرهنگ خاور میانهای ما در قضاوتهای نهایی ما اثر بجای ماندنی میگذارد. برخی ایرانیان (بویژه روشن اندیشان) سخت قبول میکنند که ریشههای یهودیستیزی (هنوز) در آنها وجود دارد.
از خودم میگویم: از نوجوانی بهترین دوستانم یهودی بودند، خانواده های یهودی را از نزدیک شناختهام و با آنها زیستهام، ایرانی، اشکنازی، روس و اکراینی، آمریکای شمالی اما در سراسر زندگی وجود این خط یهودیستیزی را چه در تربیت فکری خودم چه دیگر دوستان و اطرافیان حس کردهام. حتی برخی ایرانیهای عامی که ابراز دوستی و علاقه به اسرائیل میکنند اما بدلیل کاملا نادرست، چون آنها را دشمن اسلام و ج.ا. میدانند!!
یک نکته آخر. ضروری میدانم روشنفکران ایرانی با پدیده ضد انسانی کردن (dehumanization) واژه صهیونیزم مقابله کنند. افراطیهای اسلامی از این واژه مارک (brand) اهریمنی ساختهاند و در گمراهی جوانان ناآگاه از آن بهره میبرند. در وصف آن همین بس که بسیاری روشنفکران آوانگارد یهودی از فعالان صهیونیزم بودهاند.
با احترام، پیروز
■ جناب بینیاز گرامی،
عمیقا خوشحالم که در میان جار و جنجال و هیاهوی موجود و حملات بیرحمانه و غیر منصفانه، هم از چپ و هم راست، به اسراییل کسانی چون شما سعی در روشن شدن مشکل مینمایند. همانطور که به درستی اشاره کردید تلاش زیادی لازم است تا آموزههای نادرست، یکجانبه و ایدئولوژیکی بر علیه اسرائیل که در سپهر سیاسی ایران به ویژه از سوی چپ و اساسا حزب توده پراکنده گشته است، بازبینی و اصلاح شود.
اجازه بدهید در اینجا تاکید کنم که قصد من در اینجا ابدا و قطعا نفی اشتباهات، اقدامات غیرقانونی و بعضا جنایاتی که در طول تاریخ توسط راست افراطی اسراییل صورت گرفته، نیست. اما واقعیت این است که با ملاکهای امروزی جهان مدرن، اسراییل تنها کشور دمکراتیک خاور میانه است که متاسفانه از ابتدای تاسیس مستمرا مورد تهدید و حمله برخی کشورهای عرب و انواع نیروها و سازمانهای تروریستی و ارتجاعی قرار گرفته است.
ایراد کوچکی که به مقاله کوتاه شما دارم این است که بهنظر میرسد شما عامل اصلی این دشمنی و مقابله گسترده با اسراییل را اساسا آنتی سمیتیزم میدانید که بدون شک عامل بسیار مهمی است. اما بهنظر من عامل مهم دیگر دشمنی و عداوت با اسراییل این واقعیت است که این کشور دژ اصلی لیبرالیسم و دمکراسی در منطقه است. بخش مهمی از چپ ضد امپریالیست و ضد آمریکایی که اینروزها نتایج فعالیت آن را در میان بخشی از روشنفکران و دانشگاههای آمریکا و کمتر اروپا میبینیم، از این زاویه با اسراییل به مقابله برخاستهاند.
با سپاس، آرش جهاندار
■ جناب بینیاز،
نخست اینکه آنچه در پاسخ من فرمودید اصولا ربطی به آنچه من مطرح کردم ندارد. شما جواب بحثهای دیگری را دادهاید نه هشدارهای من. دوم شرح ماجرای جنگهای اسرائیل با کشورهای عربی را اصل گرفتهاید و حقوق ساکنان منطقه، نگفتم کشور، فلسطین را کلا بلا موضوع تلقی کردهاید که این مشکل اصلی آن مردم بخت برگشته با جمعیت متوهمی ست که تصمیم گرفته به هر قیمتی از سراسر گیتی به آن ناحیه مهاجرت کند و یک کشور یهودی ایجاد کند. فرض کنید یکروز غروب که به منزل خود در لسآنجلس رفتید در یابید که یک خانواده سرخپوست تفنگ به دست خانه شما را اشغال کردهاند، به پلیس مراجعه میکنید، پلیس میگوید حرف مزخرفی ست، خانه شما یک کشور نیست که اشغال شده باشد!! سوم شما طوری شرح ماجرا کردهاید که گویا این مهاجرین در عین رأفت و انساندوستی و فرشتهخویی مورد بیمهری و ظلم و تعدی همه اعراب منطقه قرار گرفتهاند و به ناچار مجبور به اشغال سرزمینهای دیگر و زیرپا گذاشتن قطعنامههای سازمان ملل و…و در حال حاضر ارتکاب قتل عام در غزه و تروریزم در ساحل غربی شدهاند.
خوشحالم که دستکم در کلام جنگ را تقبیح کردهاید، البته به عنوان یک اختراع؟! اما متاسفم که نوشته شما در حقیقت تایید منطق جنگ است. کاری که سالهاست دو طرف به آن مشغولند و قادر یا حاضر نیستند بفهمند که حاصل اعمال خشم و خشونت از یکسو، همان خشم و خشونت از طرف مقابل است.
در نهایت اینکه اگر ما از جنایت و جنگ و تجاوز بیزار باشیم، که امیدوارم شما هم هستید، باید به یاد بیاوریم که نخست وزیر اسبق اسرائیل، اسحاق رابین, با عرفات قرار داد صلح امضاءکرد و به جرم این عمل بوسیله یک اسرائیلی تندرو (مشابه جهادی مسلمانها) کشته شد و ادامه فرایند صلحی که ممکن شده بود بوسیله دولتهای بعدی اسرائیل مسدود شد. و همین حماس که به بهانه جنایاتش دو میلیون ساکنان بخت برگشته غزه بطور دسته جمعی مجازات و لت و پار میشوند دهههاست که بوسیله دولت اسرائیل به عنوان عامل تفرقه در میان رهبران فلسطین تقویت میشد. یعنی دولت اسرائیل دهههاست که مانع صلح و مانع احقاق حقوق ابتدایی برای مردم فلسطین و حل مسأله ایست که در نهایت چاره ای جز مصالحه ندارد.
مسعود
■ مسعود گرامی،
وقتی برای آقای فرخنده نوشتم که هیچ چیز درباره تاریخ یهودیان و تاریخ اسرائیل نمیداند منظور تنها او نبود بلکه همه کسانیست که در چنین فضایی تربیت شدهاند. امیدوارم وقت کنم در آینده درباره نمونه «سرخپوستی» که «خانه» شما را «اشغال» کرده یک مقاله روشنگرانه بنویسم.(در مثال مناقشه فراوان وجود دارد) ولی به طور خلاصه: زمینهای سرزمین فلسطین در دوره ترکهای عثمانی در دست کشاورزان و دهقانان و رعیتها نبود. آنجا نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر فئودالی بود یعنی زمینها دستِ زمینداران بزرگ قرار داشت. شما به گونهای سخن میگویید که انگار عثمانیها در فلسطین اصلاحات ارضی انجام داده بودند و رعیتها صاحب زمین بودند (فراموش نکنید که هنوز در ترکیه کنونی اصلاحات ارضی رخ نداده و زمینداران بزرگ هستی دارند).
نخستین گروه بزرگ یهودیان مهاجر از روسیه بودند که پس از شکست انقلابِ بورژوایی ۱۹۰۵ آغاز شد. درست پس از شکست این انقلاب، یهودکشی در روسیه به مُد روز تبدیل گردید و آلیا یا کوچ بزرگ یهودیان روس به اسرائیل آغاز گردید. این افراد اکثراً انسانهای تحصیلکرده با گرایشات سوسیالدموکراسی و از طبقات متوسط روسیه بودند. اینها بودند که شروع به خرید (دقت کنید «خرید») زمین کردند. زمینها در دستِ زمینداران ترک، عرب و بعضاً بریتانیایی بود و نه در دستِ رعیت بدبخت و فلاکتزده عرب. زمینها را زمینداران بزرگ میفروختند و از سر کول هم بالا میرفتند که به یهودیان زمین بفروشند. این بخش اول ماجراست که امیدوارم در آینده بتوانم در این باره یک مقاله بنویسم.
در ضمن، شاید بهتر بود که شما به جای سرخپوست، مینوشتید سفیدپوستی که خانه سرخپوست را اشغال کرده بود. در مثال شما خیلی مناقشه وجود دارد: سفیدپوستها، زمینها را از سرخپوستها نخریدند بلکه ابتدا آنها را قلع و قمع و بعد تصاحب کردند. هموطن گرامی، با احساسات آشوبمند نمیتوان هیچ مسئلهای را حل کرد. من هم میدانم که در گرماگرم این جنگِ طولانی، حکومتهای اسرائیل دچار خطاهای بزرگی شدهاند و حوادثی اتفاق افتاد که نباید رخ میدادند. ولی به یک اصل اعتقاد دارم و آن این است که میتوان این مسئله پیچیده و پر از درد و رنج را پایان داد به شرط آن که همه کشورهای عربی و اسلامی صادقانه اسرائیل را به رسمیت بشناسند.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ داریوش عزیز! از تولیدات قلمی تو همیشه میآموزم. از این یادداشت کوتاه و به موقع هم آموختم. تنها نکتهای که شاید بتواند بین بحث تو و نگرانیهای مسعود پل بزند این است که در تاریخ نمانیم و باور کنیم که سیاست باید بر اساس وضعیت و مشکلات موجود، راهی به سوی آینده بهتر بگشاید. از این منظر کاملا درست میگویی که «میتوان این مسئله پیچیده و پر از درد و رنج را پایان داد به شرط آن که همه کشورهای عربی و اسلامی صادقانه اسرائیل را به رسمیت بشناسند.» این شرط اما لازم است، آیا کافی هم هست؟ به باور من شرط کافی را باید در اردوی مقابل جستجو کرد و همینجاست که تنبیه دسته جمعی مردمی محروم و نیمه زندانی، کشتن بیش از سی هزار نفر که بخش اعظم آنها زن و بچه بودند، باید با شدیدترین بیان محکوم شود تا در اردوی مقابل هم خوی و اراده توحش و آدمکشی، عقب بنشیند و راه برای واقعبینی و به رسمیت شناختن حقوق طرف مقابل باز شود، بویژه این نکته مهمتر میشود، اگر توجه داشته باشیم که در اردوی بزرگ اعراب، تحولات در جهت مثبت سیر می کند.
با ارادت احمد پورمندی
■ پورمندی گرامی، پرسیدید که آیا به رسمیت شناختن صادقانه اسرائیل، «شرط لازم است ولی آیا کافی هم است؟»
به نظر من آری، علتالعلل است. علتِ همه بدبختیهای مردمی که در فلسطین زندگی میکنند همین امتناع و پرهیز کشورهای عرب و سازمانهای فلسطینی از شناسایی اسرائیل است. من به طور منظم روزنامههای متعلق به سپاهپاسداران مانند تسنیم و فارس و غیره را مطالعه میکنم. آنها نیز هستی و پایداری «محور مقاومت» را همین عدم شناسایی ارزیابی میکنند. دهها رسالهی البته «پژوهشی و آکادمیک» هم توسط دانشجویان در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا در این مورد (در تأیید عدم شناسایی اسرائیل) نیز نوشته شده است. با یک جستجوی کوتاه میتوانید در اینترنت به همه این نوشتهها دسترسی پیدا کنید.
شما از «تنبیه دستجمعی مردم» و «کشتن بیش از سی هزار زن و بچه». شخصاً از تبدیل کردن کشتهها و قربانیان به عدد و آمار متنفرم، زیرا در پس هر عدد یک انسان نهفته است که سزاوار تقلیل تا یک عدد نیست. من کارشناس جنگ نیستم ولی به علت این که چهار سال جنگ ایران و عراق را از نزدیک شاهد بودم و تجربه کردم و آن هم آغاز جنگ، که بسیار دهشتناک بود، به پدیدهی جنگ علاقهمند شدم. جنگ را نباید آغاز کرد و اگر کسی جنگ را آغاز کرد باید بداند که دیگر کنترل از دستاش خارج شده است. زیرا هر جنگی منحصر بفرد است یعنی هر جنگی «مکانیسم درونی» خود را دارد و با مابقی جنگهایی که در جهان رخ داده متفاوت است.
جنگها از آغاز تمدن یعنی یکجانشینی انسانها همیشه با «تبلیغات» همراه بوده و است و خواهد بود. اصلاً بدون تبلیغات، ادامه جنگ تقریباً ناممکن است. «تبلیغات» مبنای منششناسی (Ethics) جنگهایی است که جاریاند.
جنگِ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ با حمله آلمان نازیها به لهستان آغاز نشد بلکه در سال ۱۹۳۷ با جنگِ ژاپن علیه چین آغاز شد (این هم از دستاوردهای اروپامحوری). براستی در این جنگِ جهانی بزرگ که میلیونها انسان قربانی شدند جای مردم معمولی کجا بود؟ آیا حقشان بود؟ آیا مردم معمولی ژاپن حقشان بود که دو بمب اتمی بر سرشان فرود آید؟ آیا مردم شهر کلن و درسدن حقشان بود که فقط در یک شب بیش از چهل هزار کشته بدهند؟ فکر نکنم پاسختان این باشد و بگویید که چون دو کشور ژاپن و آلمان فاشیستی بودند حق مردمشان بود چون آلمانیها هم با محاصره لنینگراد که ۸۷۲ روز طول کشید باعث شدند ۱/۲ میلیون انسان از گرسنگی ذره ذره جان بدهند.
اصلاً لازم نیست برای محکوم کردن جنگ گفته شود ده هزار، بیست هزار یا سی هزار یا صد هزار نفر قربانی شدهاند. حتا یک نفرش هم زیاد است. ما ریشههای همه جنگها را نمیتوانیم از میان برداریم ولی دست کم آنچه مربوط به اسرائیل میشود و میدانیم که میتوان ریشهاش را خشکاند. در واقع، این خرد جمعیِ کشورهای مسلمان و عرب است که باید از خودشان ابتکار نشان بدهند و مطمئن باشید که اگر چنین خرد جمعی پدیدار شود میتواند یک پشتوانه نیرومند برای بخش بزرگی از مردم اسرائیل باشد که خواهان همزیستی مسالمتآمیزند.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ آقای پورمندی عزیز. سؤالی دارم: حتمأ با روش استدلال کانت در مسایل اخلاقی آشنا هستید (کاری کن که بخواهی قانون عام برای همه انسانها باشد). حال اگر قرار باشد تبهکاران با گروگان گرفتن مردم عادی، از مجازات فرار کنند، آینده انسان شهرنشین چه خواهد شد؟
با کمال احترام. رضا قنبری ـ آلمان
■ آقای بینیاز، اشاره به بمباران درسدن یا انداختن بمب اتمی بر سر مردم هیروشیما و ناکازاکی برای توجیه کشتار گسترده مردم غزه توسط اسرائیل توجیه جنایت است. آیا چون پایان جنگ جهانی دوم اتفاق خوبی بود، برای آن اتفاق خوب باید جنایت بمباران درسدن یا انداختن بمب اتم بر شهرهای ژاپن هم انجام میگرفت؟ البته که ویرانی بمباران این شهر آلمان یا آن شهرهای ژاپنی و کشتار گسترده مردم حتی بنام «جنگ جنگ است» قابل دفاع نیست. کسانی که جنگ جهانی دوم را بدون بمباران درسدن و بمب اتم تا آن مرحله پایانی پیش برده بودند، بدون بمباران درسدن یا بمب اتم هم می توانستند جنگ را برنده شوند. استفاده نکردن از آن روشها جنگ را شاید کمی طولانیتر میکرد. از همه اینها گذشته با داشتن تجارب تاریخی از ۸۰ سال پیش تاکنون و دستآوردهای انسانی در عرصه اخلاق و حقوق بشر، وضع قوانین جنگی و وقوف بشر بر عواقب همه جانبه و درازمدت جنگ و ویرانی، جنگ و کشتار را توجیه کردن از نظر اخلاقی و انسانی زشتتر از ۸۰ سال پیش است. چراکه دفاع تکرار جنگ و جنایت و درس نگرفتن از گذشته است. کمااینکه سیاستمداران و حتی نظامیان دنیا، بجز اشخاص تندرو و ظاهرا سیاستمداران و نظامیان کنونی اسرائیل، از این راهها و روشها که غیرنظامیان بسیاری را قربانی میکند، دیگر دفاع نمیکنند.
حمید فرخنده
■ فرخنده گرامی،
شوربختانه باید بگویم که خواننده بسیار بدی هم هستید. چگونه به این نتیجه رسیدهاید که من موافق با بمبهای اتمیای هستم که بر سر مردم ژاپن ریخته شد یا موافق بمبهایی که بر سر مردم درسدن فرود آمد؟ این آه و ناله شما برای قربانیان نوار غزه در واقع ندای بیرمق وجدان خود شما و تمامی کسانیست که در ایدئولوژیتان، اسرائیل یک اشغالگر است و باید اسرائیل محو شود. و به همین دلیل، افتخارتان همیشه این بوده که باید بر سر «سه نه» بزرگ خود بمانیم (نه به صلح، نه به مذاکره و نه به شناسایی اسرائیل). اندکی با خودتان صادق باشید به گذشته ایدئولوژیک خود بنگرید و ببینید چه یاد گرفتهاید و قهرمانان شما چه کسانی بودهاند. فریبِ دیگران از خودفریبی آغاز میشود. اگر میخواهید با من وارد یک بحث جدی شوید، دنبال راه حل باشید نه با شعار و آنهم از شعارهای مظلومنمایانه نوع شیعی.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ با درود فراوان به جناب آقای بینياز و سپاس فراوان از مقاله مستند و روشنگرشان سخنی دوستانه و برادرانه با جناب آقای فرخنده.
من سالهای سال است که خواننده پيگير ولی “ساکت” سايت “ايران امروز” هستم. مقالات را میخوانم و خيلی کم و به اندازه بضاعت اندک انديشگی خويش کامنت مینويسم. باری به نظرم میآيد که در رابطه با کامنتهای شما يکی دو کلمه بنويسم و اميدوارم که اين مطلب را حمل بر دشمنخويی و عناد نکنيد چرا که در شرايط بس خطرناکی که اکنون آتش جنگ، تعصب و بیخردی تمامی خاورميانه و بلکه تمامی جهان را در خطر جنگ و نفرت قومی و مذهبی قرار داده است وظيفه وجدانی خود میدانم که اين نکات را به شما ياد آور شوم.
شما جستارنويس هستيد و حتما بيشتر از من به تعهد قلم و سخن آگاه هستيد. خيلی خلاصه و صاف و پوست کنده من هر چه کامنتهای شما را میخوانم کمتر به ارتباط آنها با مطلب آقای بینياز پی میبرم. کاش شما زحمت میکشيديد و چند کلمهای بيشتر در ارتباط با اين مطلب مینوشتيد. در شرايط فعلی خيلی مهم است که شما و من که سنی ازمان گذشته و در طول زندگی پر فراز و نشيبمان مشکلات زيادی را از سر گذرانيدهايم با صداقت تجارب خود را به نسل جوانتر که زندگی و آينده ايران به آنان تعلق دارد انتقال دهيم. شرط لازمه برای اينکار تواضع است، اينکه اگر جايی و سهوا چيزی به اشتباه نوشتيم به آن اعتراف کنيم و حر فمان را تصحيح کنيم.
شما در کامنت نخستين خود ادعاهای بزرگی را مطرح کرديد که پشتوانهای تاريخی نداشت. خندهدار است که ادعا کردهايد که کشور های اسلامی زيادی کشور اسراييل را به رسميت شناختهاند و روابط خوبی با آن دارند اما اين تراژيک و واقعا تاسف بار است که آنگاه که آقای بینياز به کامنت شما پاسخ میدهند شما به شاخهای ديگر میپريد و از بمباران درسدن و ريختن بمب اتم بر سر مردم بیگناه هيروشيما داد سخن میدهيد. من به عنوان يک خواننده بیطرف و خيلی دوستانه عرض میکنم که چنين “مانور هايی” ديگر جواب نمیدهد و تاريخ مصرف آنها مدتهاست که گذشته است. آقای بی نياز در مقاله کوتاه خود به مسائل بسيار مهمی اشاره کردند که تمامی آنها مستند و متکی به فاکتهای تاريخی بود و شما حتی اگر با تک تک اين نقطهنظرها مخالف بوديد بايد که به طور مشخص به اين مسائل میپرداختيد. برخی از اين مسائل از جمله غده سر طانی يهودستيزی مسئله مهم و هر روزه ما ايرانيان نيز هست. نبايد فراموش کرد که کسی که خود را رهبر جبهه اصلاحات میخواند (سيد محمد خاتمی) صراحتا از حمله تروريستی حماس به اسراييل و نيز کمدی-تراژدی پرتاب سيصد راکت و پهباد به سوی اسراييل حمايت کرده است. اينجا و بر بنيان چنين مسائل بنيادی است که راه ها از هم جدا میشود و مردم ايران بارها و در بدترين شرايط اختناق حاکم از چنين مواضع ضد اسراييلی و ضد يهودی رژيم نکبتبار جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش ابراز تنفر کردهاند. به نظر من نوشتن چنين کامنتهايی کمکی به تبليغ نظرات شما نمیکند و تنها چنين گفتگوی تابوشکنانهای را به انحراف میبرد.
با مهر و احترام فراوان وحيد بمانيان
■ آقای قنبری عزیز! سوالی را که شما پیش کشیدهاید، به نظرم مربوط به هسته مرکزی بحثی است که میان داریوش و منتقدان نظر او در گرفته است. به خاطر میآورم که در مجلس خبرگان قانون اساسی، بحثی در مورد ماده مربوط به ممنوعیت مطلق شکنجه در گرفته بود. مشکینی مایل بود ماده مربوطه به گونهای نوشته شود که استفاده از شکنجه برای دفع شرهای بزرگ مجاز باشد و بهشتی در مقابل معتقد بود که اگر این کار صورت بگیرد، دست مجریان برای اعمال شکنجه به بهانههای مختلف باز خواهد شد و به اصطلاح «تالی فاسد» آن بسیار بزرگتر از آن است که در شرایطی بسیار بعید، راهی جز شکنجه برای دفع شر نباشد و آن شر بزرگ هم واقع شود. از این دیدگاه، آزاد گذاشتن شکنجه مثلا برای پی بردن به نقشه یک کشتار بزرگ در دو ساعت آینده، «دفع فاسد به افسد» است که خلاف عقل و منطق انسانی است. در شرایطی که شما یک انسان مختار را در مقابل یک انتخاب اجباری میان دو گزینه بد قرار بدهید، تن دادن به گزینه «زیان کوچکتر» تنها کاری است که از نظر عقلانی و نیز از منظر اخلاقی قابل قبول و دفاع است.
در مثال مورد نظر شما، اگر پلیس یا نظامیان مجاز باشند که برای دست یابی و نابود کردن یک تبهکار یا یک دشمن که از زنان و کودکان بیگناه دیوار گوشتی درست کرده، به این دیوار شلیک کنند، تالی فاسد آن بسیار بزرگتر از آن است که، این دشمن تبهکار فعلا دست نایافتنی بماند و برای اسیر کردن او راههای دیگری برگزیده شود.
در یکی از سالهای قبل از ۲۰۰۰، به خاطر سرقتی که انجام گرفته بود، کارم به عنوان صاحب مال به دادگاه کشید. با آنکه مدارک محکمی در دست داشتیم، خانم قاضی، به سود ما رای نداد و جوان سارق را آزاد کرد. در پایان دادگاه با کنجکاوی دلیل این اقدام را از او پرسیدم. پاسخ او هنوز هم آویزه گوشم مانده است. او گفت که ادله شما برای تصیمگیری در مورد مال مسروقه کفایت میکند و شما میتوانید در یک دادگاه مدنی، برنده شوید و مالتان را پس بگیرید، اما اینجا پای جرمی در میان است که در صورت اثبات به زندانی شدن این جوان ختم خواهد شد و برای اتخاذ چنین تصمیمی من باید به یقین صد در صدی برسم. بر اساس قوانین ما، بهتر است که صد مظنون به سرقت آزاد باشند و یک بیگناه به اتهام سرقت زندانی نشود!
با چنین منطقی است که جهان متمدن سعی میکند که اگر نمیتواند جلوی جنگها را بگیرد، با تعریف ترمهایی مثل «حفاظت غیر نظامیان»، «جنایت جنگی» ، «نسل کشی» و... دست و بال ژنرالهای چشم شیشهای را ببندد و عوارض بربریت مدرن را کاهش بدهد. یک گروه تروریست میتواند خود را از هفت دولت آزاد تصور کند، اما یک دولت عضو سازمان ملل را میتوان به کمک قوانین و توافقات بینالمللی به گونهای مهار کرد که به هیچ بهانهای و از جمله به بهانههای غیرقابلقبولی نظیر حک شدن ترس در د.ان.ا مردم خودی، دست به جنایت جنگی، نسل کشی و کشتار غیر نظامیان نزند. جهان با این کار گلستان نخواهد شد، اما تمدن ناگزیر به پذیرش گزینه عقلانیتر و با زیان کمتر است.
با ارادت پورمندی
■ آقای پورمندی عزیز.
ممنونم بابت پاسخی که نوشتید. چندین بار آن را خواندهام و روی آن باز هم در آینده فکر خواهم کرد. عجالتأ، در رابطه با گروگان گرفتن مردم عادی و فرار از مجازات، شما روی «مردم عادی» تاکید دارید، من روی «مجازات تبهکار». بدیهی هم هست که هم شما و هم من، صرفأ با توجه به دانش و تجربه خود و با در نظر گرفتن تمام عوامل جنبی به چنین قضاوتی دست میزنیم (یعنی هیچکدام نفع مادی در این میان نداریم). این هم بدیهی است که جوامع متمدن امروزی، هم حامی مردم عادی هستند و هم تبهکار و مجرم را مجازات میکنند. باید دید تناسب و حد و حدود چیست؟
موضوع مشکل شده است، چون یک طرف، یک گروه تروریستی است که خود را از هفت دولت آزاد میداند، اما طرف دیگر یک دولت عضو سازمان ملل متحد است که باید به قوانین و توافقات بینالمللی متعهد و ملزم باشد. شما از گزینه عقلانیتر و با زیان کمتر نوشتهاید. آیا عقلانیتر و با زیان کمتر نبود اگر کشورهایی که با پول و سایر امکانات از حماس حمایت میکنند، دست از حمایت بردارند و به آن فشار بیاورند تا شکست نظامی خود را بپذیرد، تسلیم شود و گروگانها را آزاد کند؟ نه حمایتهای مالی قطع میشود، نه حماس شکست خود را میپذیرد، و نه جان گروگانها و مردم عادی برای حماس مهم است. در چنین شرایطی، انتظار حل مسئله را نمیتوان داشت. همین مقدار که ما امکان مییابیم موضوع را از جنبههای مختلف بررسی کنیم باید سپاسگزار و قدرشناس باشیم.
ارادتمند. رضا قنبری ـ آلمان
■ جناب بینیاز،
شما مقالاتی «روشنگرانه» بنویسید و لابد کسانی هم از مقالات شما خواهند آموخت، و دیگرانی هم تایید و تمجید خواهند کرد. فقط یادمان باشد همه ما، منجمله جنابعالی، در یک «فضایی» تربیت شده ایم و تاریخ را هم کمتر یا بیشتر، جانبدارانه میخوانیم و مینویسم نه صد در صد خالص و بی طرفانه. منجمله: اگر از احساسات رمانتیک نسبت به گرایشهای سوسیال دموکراتیک یهودیانی که در نیمه اول قرن بیستم به فلسطین مهاجرت کردند بگذریم متوجه میشویم که حکومت دین محور حتی حکومت اسرائیل علیرغم تمایلات مردم سالارانه اش , بنا بر تعریف بین پیروان ادیان مختلف تبعیض قائل میشود. همان دموکراسی مشروط که برای یهودیان و نه همه ساکنان آن سرزمین بود امروز تحت فشار بنیاد گرایان متعصب و نژاد پرست به سرعت رنگ میبازد. بله اسرائیل ادعای دموکراسی و احترام به قانون دارد ولی در عمل نه قانون اسرائیل بی طرف ست و نه مردمش در برابر قانون برابر. اینها در واقع طبیعی ست. در حکومت های دینی (و ایدئولوژیک) منشاء برتری افراد میزان تعهدشان به اعتقادات مذهبی (یا ایئولوژی حزبی) ست، به تدریج متولیان ، سربازان و فدائیان دین رسمی جایگاه برتر و تعیین کنندهتری پیدا میکنند. تبعیض نتیجه منطقی حکومت های ایدئولوژیک و دین محور است. به همین دلیل سالهاست که یهودیان بنیاد گرا در اسرائیل با اعتقاد راسخ به برتری و برگزیده بودنشان نزد خداوند برای حفظ و گسترش این برتری از سویی با یهودیان سکولار در ستیزند و از سوی دیگر شدیدا مشغول از میان برداشتن فلسطینی ها و اشغال سرزمینهای آنها ( که همان سرزمین موعود یهودیان باشد) هستند.
این جماعت اصولا فلسطینی ها را بشر حساب نمیکنند تا برایشان حقوق بشری قائل باشند. قصد ورود به گذشته ها و پیچیده کردن مسأله را ندارم. شما همین امروز را در نظر بگیرید. شکی نیست که حکومت اسرائیل با پشتیبانی آمریکا قویترین کشور منطقه است و مقدرات میلیونها فلسطینی را در مشت خود دارد و شرایطی غیر انسانی را به آنها تحمیل میکند. در عین حال هرکس به این رفتارهای ضد انسانی آنها اعتراض کند متهم به ضد یهودی (آنتی سمیتیک) بودن میشود و محکوم است. در تمام سال های پس از جنگ شش روزه حکومت اسرائیل اصولا بدنبال مصالحه با ساکنان سرزمین های اشغالی نبوده چون هدفش تصاحب سرزمین آنها و بیرون راندن آنها از خانه هایشان بوده.
تا قبل از اسلو برای سالها بهانه میکردند که اول باید سازمان آزادیبخش فلسطین دولت اسرائیل را به رسمیت بشناسد تا ما با آن صحبت و صلح کنیم. در قرارداد اسلو این تابو شکست و دو طرف همزمان یکدیگر را برسمیت شناختند. دریغا که بنیاد گرایان تندرو نخست وزیر صلح جو را کشتند و بدنبالش با دیوار کشیدن ها و شهرک سازی ها و سرعت بخشیدن به اسکان مهاجرین مسلح در ساحل غربی برنامه صلح اورا هم از معنا تهی کرده اند.
آشکار است که اگر دولت اسرائیل میلش به صلح و دادن حق زندگی آبرومندانه به فلسطینی ها در آن سرزمین باشد راهش هست و دشواری ها هم قابل حل هستند. اما هدف دولتهای اسرائیل اصولا این نبوده و نیست. حالا تازه شما بحث میکنید که برای صلح لازم است که “همه کشورهای عربی و اسلامی صادقانه اسرائیل را به رسمیت بشناسند”. و لابد اگر چنین نشود خانههای فلسطینیها باید ویران شود خودشان کشته شوند و سرزمینهایشان به یغما رود بعد ما بگوییم اصولا در فلسطین اصلاحات ارضی نبوده! یعنی مشکل فلسطینیها در اسناد محضری آنها ست؟
ببخشید، خیلی ببخشید من منطق شما را نمیفهمم، برای اینکه اسراییل از محاصره و اشغال سرزمینهای فلسطینی، خراب کردن خانه های فلسطینیها، حبسهای طولانی، اغلب بی دلیل و بدون محکمه، و زجر کش کردن فلسطینی ها کوتاه بیاید، سوریه و عراق و امارات و…اندونزی و پاکستان و سودان و لیبی و.بنگلادش و….”همه کشورهای عربی و اسلامی” باید اسرائیل را «صادقانه» به رسمیت بشناسند!! این کارها را اگر هیتلر و استالین و ج ا و.... بکنند جنایت است اما اسرائیل نه؟ ما اگر نمیتوانیم از ادامه جنایت پیشگیری کنیم، آیا حتی نمیباست جنایت را محکوم کنیم؟ آیا نباید دستکم در زبان و در قلم از عادی سازی شرارت خود داری کنیم؟
مسعود
■ در این مقاله بحثی از حماس و سپر انسانی ساختن از مردم عادی و مدارس و بیمارستانها و تونلها و سردابه ها از داخل منازل مسکونی و چادرها گروگانگیری و کشتار کیبوتص ها و جهل و لج پیامد آن و کشتار مردم توسط اسرائیل و توجیه آن نبود تا دوستان جناب مسعود و آقای فرخنده غرب ستیزی و یهود ستیزی نهادینه در خط فکری خود را بروز دهند و توضیح واضحات ابتذال شر و دفاع از مردم مظلوم فلسطین را گوشزد کنند و نظر فیلسوفانه و احساسات رقیق و غلیظ شان را به رخ بکشند و موعظه و ارشادمان کنند !! یک بحث تاریخی موجه و مستند دستمایه یک نتیجه گیری درست و منطقی قرارگرفته بود که راه حل اصلی دو دولت و دو کشور است وگرنه این زخم کهنه همچنان چرکین باقی خواهد ماند . بحث را به انحراف کشاندن و تکرار توضیح واضحات بدیهی چیزی را روشن نمیکند. دوستان میتوانند نظر خود را در مورد جنایت ها و آزار هفتاد ساله عده ای انسان نمای زورگوی متوهم که هفتاد سال عاشق ترین هنرمندان ، روشنفکران ، شاعران آزاده و منتقدین را به اردوگاهای اجباری کار فرستادند و تحت شنیع ترین شکنجه ها قراردادند کمی تامل کنند که از کجا به کجای انسانیت رسیدیم ؟! در بهترین حالت در مقاله جداگانه ای سینه به تنور بچسبانند و فقط از فلسطین مظلوم دفاع کنند!! بحث یک جانبه و بی حاصلی که مورد ادعای ج.ا بوگندوی نجس است باشند و به خود جایزه بدهند.
با ارادت - علی روحی
■ آقای پورمندی عزیز.
به مطلب مهمی اشاره کردید که هر چه فکر میکنم نمیتوانم ناگفته رها کنم: اینکه مطابق روال تمدن غربی، «بهتر است که صد مظنون به سرقت آزاد باشند و یک بیگناه به اتهام سرقت زندانی نشود!». توجه شما را به این نکته جلب میکنم که این روال، بیش از حدود صد یا دویست سال نیست که جاری است. معلوم نیست این روش، روش موفقی برای اداره جوامع چندهزار ساله انسانی باشد.
موفق باشید. رضا قنبری ـ آلمان
■ اقای قنبری عزیز! در آلمان، تا جایی که میدانم، جز دزدی مالیاتی، کسی را به خاطر مسایل مالی زندانی نمیکنند. رسیدن به این سطح از تمدن طبعا زمانبر است و جامعه باید مراحل رشد را طی کند. فراموش نکنیم که قانون اساسی آلمان با این جمله آغاز میشود: کرامت انسانها غیر قابل تعرض است (Die Würde des Menschen ist unantastbar) اگر نگاه ما به جلو و آینده باشد، میتوانیم که امیدوار باشیم که همه قوانین اساسی با چنین اصلی آغاز بشوند و این اصل در جامعه به اجرا در بیاید.
با ارادت پورمندی
■ درود بر نویسنده محترم. دقیقا درست توضیح دادند و اگر داستان غم انگیز تاریخ یهودیان در سراسر گیتی را بخواهند توضیح دهند که باید چندین کتاب بنویسند. من با تمامی نوشتار ایشان همدل و همنظر هستم و تشکر میکنم از این مقاله و از شهامت ایشان که در این دوران شدید ضد یهودی اقشار مردم غرب و دنیای اسلام و چپها، این مقاله را نوشته و درج کردهاند. سپاس
فرشید از آلمان