نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاهداری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بندهپروری داند
آقای داریوش مجلسی گفتارنامهای در همین نشریه و همین امروز با نام پر معنای «جمهوری اسلامی در منجلاب ذلت» نوشتهاند، که شایسته توجه کنشگران مخالف یا منتقد جمهوری اسلامی است. من میخواستم یادداشتی در همسویی با آن نوشتار در بخش نظرهای آن گفتارنامه بنویسم. اما پنداشتم که پرسمان آقای مجلسی در آن نوشته چنان است که باید بیشتر به آن توجه شود. توجهی که میتواند ما را بر آن دارد که کمتر به ناسزاگویی و بیشتر به تحلیل علمی و منطقی جستارمایهها و دیدگاهها بپردازیم. با این برداشت، گفتارنامهی زیر را در همسویی با دیدگاه جناب مجلسی نوشتم و آنچه در زیر میآید، نتیحهی این برداشت است.
۱) آقای مجلسی نوشتهاند: «از آغاز انقلاب شوم ۵۷ تا کنون جمهوری اسلامی هیچگاه مانند امروز در منجلاب ذلت و نفرت عمومی حتی از سوی روحانیون، فرو نیفتاده بود. هر روز بیش از روز پیش، بخصوص در درون کشور و در رسانههای داخلی و حتی بعضا رسمی، اعتراض و شکایت از سوی فعالین مدنی، اصلاحطلبان و حتی از روی منبرها، تا این حد و به این شدت به چشم نمیخورد. کارمندان دولت شاکی و ناراضی، نغمههای هشدار و اخطار از درون سپاه، سندیکاهای کارگری و کارمندی، زنان و مردان کوچه و خیابان، از همه سو طنین اعتراضات کاملا علنی، بیش از این که استثناء باشند به صورت چاشنی محتویات صحبتها، مطالب و مصاحبهها و سخنرانیهاست. ......حالا در این عالیترین فرصت برای سقوط رژیم، دچار فاجعه دردناک و حتی خطرناکی میباشیم و آن این است که کشورمان بیصاحب است. نه رژیم قادر است کشتی وطن را به سوی مأمن امن و آرام هدایت کند و نه حتی در دورترین مسافت پدیدهای که بتوان آنرا یک “آلترناتیو” به معنای کامل کلمه نامید به چشم میخورد...
آلترناتیو یا جایگزین واقعی شخصیت، حزب، جبهه و جمعی را مینامند که دارای حمایت مردمی، پا در خاک، مقبولیت عامه و از همه بالاتر دارای سازماندهی برای در اختیار گرفتن حکومت سر زمینی به وسعت ایران باشد، کشوری که شوربختانه تمامی سرمایهاش به یغما رفته، منایع طبیعی و محیط زیستش در حال نابودیست و مردمش از طبقه متوسط به پائین با فقر آشکار دست به گریبانند. آلترناتیو” یعنی نیرویی که دارای توانایی و سازماندهی و بالاتر از همه دانش تحویل گرفتن و اداره این سرزمین نیمهخراب را دارا باشد و قادر گردد به تدریج کشورمان را دارای یک حکومت مردمی، عادل و در عین حال پاک و خوشطینت، هموزن اقلا کشورهای همسایه گرداند که تا پیش از انقلاب فرسنگها از ما عقب بودند و حالا فرسنگها از ما جلو...
میدانم که خوشبینان، عاری از توانائی دید و تشخیص واقعیت، آرزویشان را به جای واقعیت میانگارند و فورا از شخصیت خوشنامی در خارج کشور نام میبرند که من هم به دموکرات منشی او و محبوبیتش در میان بخشی از جمعیت طبقه متوسط ایران آگاهی دارم. ولی آیا او و یا دیگرانی که نقش آلترناتیو را (حتی گاهی بر خلاف میل آن آلترناتیو!!) به آنها میچسبانند قادرند نقش یک آلترناتیو و جانشین واقعی را آنطور که اینجا توضیح داده شد به عهده گیرند؟ با کدام نیرو، سازماندهی و قدرتی که قادر به تثبیت قانون و امنیت در آن شرایط دشوار گردد؟
در زمان انقلاب آن رژیم رفت و این رژیم به جایش نشست. رژیم تازه وارد دولت و کابینه خود را داشت، شورای خود را داشت و سپاه خود را هم بعد از مدت کوتاهی بوجود آورد. هرچه برای خودم بالا پائین میکنم، تجزیه و تحلیل میکنم هیچ جمعی یا نیروئی را به جز اصلاحطلبان نمیبینم که قادر باشد جایگزین رژیم کنونی گردد با وجود تمام ایرادها و منفینگریهائی که نسبت به آنها دارم. آدمهای تحصیل کرده با تجربه حکومتی و بینالمللی را در درون خود دارند و میتوانند در عرض یک یا دو روز یک کابینه کامل، همه از درون کشور را تشکیل دهند. حسن دیگر و مهم اصلاحطلبان، نزدیکی آنها با فعالین مدنی مانند صدیقه وسمقی، نرگس محمدی، و منفردینی که از مرز رژیم گذشتهاند میباشد.»
۲) آقای مجلسی به درستی بر بایستگی یک و یا چند «آلترناتیو» با همان معنای واقعی آنچنانکه خود ایشان نوشته است، انگشت نهاده است. از نگر درونمایه، این نگارنده نیز در گفتارنامههای خود در روزهای آغازین جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» بر آن پای فشرده بودم اما شوربختانه، در گذر ۴۵ سال گذشتهی پس از انقلاب ۱۳۵۷، گروه بزرگی از کنشگران سیاسی و اجتماعی که خودرا اپوزیسیون نیز مینامند، گویی بیماری یا مأموریتی لجوجانه دارند تا با بهانه و به شکلهای گوناگون از شکلگیری هرگونه «آلترناتیو» یا جایگزین سامانهی سیاسی جمهوری اسلامی پیشگیری کنند این در حالی است که به نوشتهی آقای مجلسی، «نبود یک آلترناتیو واقعی در زمانی که جامعه تشنه تغییر و تحول میباشد مانع بزرگی در راه تغییر و تحول است..... اغراق نیست اگر بگوئیم زمان مناسبی برای برخاستن ناوالنی ایران .....». البته از نگاه این نگارنده، ویژگی جنبش انقلابی کنونی ایران، ماهها است از گامه یا مرحلهی پیدایش ناوالنی گذشته و اگر جانباختن مهسا امینی در برداشت آقای مجلسی گذشته است در ایران کنونی، ایران سرآغاز این گامهی جنبش انقلابی فرض کنیم، نزدیک به 20 ماه است ایرانیان از گامهی ناوالنی گذشتهاند، دهها ناوالنی در این راه جان باختهاند، و دهها ناوانی زن و مرد سرافرازانه در زندانهای جمهوری اسلامی به سرمیبرند.
۳) اگر نگوییم در سطح جهان، اما گزافه نیست بگوییم که در سطح منطقه، ایران از بیشترین شمار روشنفکران و کنشگران سیاسی و انقلابی کارآزموده و کتاب خوانده برخوردار است. کتابخوانهایی که نام همهی انقلابیها و مرتجعان جهان را از زمان آدم و حوا تا کنون و از جابلقا تا جابلسا میدانند، و تا لب واکنی انبانی از نامها و تجربهی گوناگون و گاه نچسب مانند مارکس و لنین، چه گوارا، گاندی، ماندلا، آنتونیو گرامشی، هانا آرنت و مانند آنها را در دامنت خالی میکنند و از هزاران جانباختهی راه انقلاب ۵۷ از آغاز تا هم اکنون بادش خالی شده را برایت ردیف میکنند. اما پرسش مهم و شگفتانگیز آنست که این فشرده تاریخ انقلابهای جهان که اگر از بالا به آنها نگاه نکنی نمیدانی اینها در کنار مزدک با خسرو انوشیروان میجنگند، یاران ابومسلم خراسانی هستند، همراه و همآورد مغولان هستند، با محمدرضا پهلوی میجگند، یا با امام خمینی یا با ابراهیم رئیسی.
به راستی آیا چنین لشکری میتواند در جنگی پیروز شود؟ آیا این شمار چشمگیر کنشگران انقلابی یا سرداران پرشمار بیلشکر که در سراسر جهان هم با سروصدای بسیار دیده میشوند، به چه کار میآیند و چرا نمیتوانند یک آلترناتیو و پرچمی یگانه پدید آورند؟ آیا این جمعت فزاینده و رو به رشد برای ایرانیان، یک نعمت است یا یک آفت بزرگ؟
اگر با دقت به پیرامون خود نگاه و پیش از نگاه کردن و سنجیدن داوری نکنیم، شاید به پاسخی بهتر دست یابیم. شاید لجاجت قبیلهای، حسادت، خودبزرگبینی، از دلیلها یا بهانههای پیشگیری از پیدایش یک «آلترناتیو» فردی یا گروهی باشد. چه خوب بود هر یک از ما هر روز خود را در یک آینهی مفهومی و بیآنکه به خود دروغ بگوییم، خود را برانداز کنیم. اگر خود را برازنده رخت رهبری فردی یا جمعی میدانیم، آشکار پا پیش بگذاریم و خود را نامزد قدرت کنیم. اگر نه، بگذاریم دیگران بیایند، اگر کنار برویم و بگذاریم اینکه فلانی فلان شاه یا رهبر است، یا دختر فلان رئیس جمهور یا جلاد انقلاب بوده و یا هنوز روسری خود را بر نداشته بهانهتراشی نکنیم.
با بانو وسمقی که روسری از سر برداشت چه کردیم و کدام گل سرخ را بر سر او گذاشتیم؟ از سلبریییها و ورزشکارانی که در روزهای جنبش با جمهوری اسلامی شاخ به شاخ شدند تا کجا پشتیبانی کردیم. چرا تا نام نرگس محمدی یا هرکس دیگری جهانی شد، او را متهم میکنیم که میخواهد رهبر بشود؟ خوب بخواهد، تو از او پیروی نکن، اما سمپاشی و تهمتزنی هم نکن. نه تنها در بیرون از زندان و کشورهای اروپایی، که در زندانها نیز کسانی هستند که میتوانند و شایسته آن هستند در رهبری انقلاب نقش مهم بازی کنند، شاید بیآنکه خودشان این را بدانند. جامعه شایستگان بر میگزیند.
که دوست [جامعه] خود روش بنده پروری داند / تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
■ آقای خراسانی عزیز.
من هم در راستای نظرات شما و آقای داریوش مجلسی فکر میکنم و معتقدم که اصلاحطلبان (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) بهترین آلترناتیو برای حرکت دادن جنبش به جلو هستند. اما مشکل اصلی این است که اصلاحطلبان، خودشان بسیار ضعیف عمل میکنند و به نقش و وظیفه خود واقف نیستند. با استفاده از تمثیل مهندس بازرگان: شرایط فعلی یک بلدوزر نیاز دارد، کاری از یک پیکان قراضه برنمیآید!!
چه باید کرد؟ اصلاحطلبان باید با اراده و انگیزه نیرومند خودشان در صحنه حضور پیدا کنند. با خواست و خواهش دلسوزانه امثال من و شما کار جلو نمیرود.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ با عرض سلام و احترام خدمت آقای خراسانی عزیز،
مطلب ایشان حاوی حقيقت تلخ و بزرگی هست. در چهار دهه گذشته افراد اندیشمند و از جهت توانمندی هدایت و نقش لیدر بودن ارزشمندی در صحنه بودند که یا در انزوا و زیر فشار مشکلات زندگی و یا زیر فشار سیاسی از حتک حرمت تا تار و مار شدن توسط رژیم تباهی تخریب گردیدند. هنوز هم افراد ارزندهای در زندانها و یا در تبعید حضور دارند که جمع اینها از چندین برابر زولیدارنوش لهستان توانمندی رهبری یک جنبش را دارد. ولی باید این واقعیت را بپذیریم که نیروی واپسگرا و ارتجاعی در ایران، چه در پاسداری از حکومت جور و ستم و چه در به اصلاح اپوزیسیون و جامعه قدرتمند هستند. اتحاد و اتفاق بیشتر بین نیروهای دمکراتیک تنها امید است.
ممنون از توجه شما، یزدانی
■ با سلام، ضمن تشکر و همسوئی با انذار جنابان خراسانی و مجلسی برتولت برشت خیلی زیبا گفته که به احوال امروز ما سازگار است؛
میشنویم که تو خستهای
وادادهای، دیگر نمیتوانی یاد بگیری
از دست رفته ای دیگر
نمی توان انجام کاری را از تو چشم داشت
پس گوش کن ما اینهمه را از تو میخواهیم
هنگامی که تو خسته به خواب میروی
دیگر هیچکس تو را بیدار نخواهد کرد و نخواهد گفت،
بر خیز که غذای تو آماده است
چرا باید غذای تو آماده باشد؟
زمانی که مردی تو را دفن خواهند کرد
خواه مرگ تو زاده خطای تو باشد، خواه نه
تو میگوئی مدتی دراز امیدوار بودم، اما حال دیگر نمیتوانم امیدوار باشم
به چه امید بسته بودی؟ به اینکه زندگی کردن آسان است؟
تو میگویی مدتی دراز جنگیدم اما حال دیگر نمیتوانم بجنگم
این سخن مقبول نیست
تو خواه خطا کار باشی خواه نه؛
هنگامی که دیگر نمی توانی بجنگی نابود خواهی شد
روزگار ما از آنچه که می انگاشتی بدتر است
روزگار ما چنین است
اگر ما کاری ابرمردانه انجام ندهیم معدومیم،
اگر ما کاری نکنیم که هیچکس از ما انتظار
ندارد از دست رفتهایم، دشمنان ما منتظرند
تا ما بکلی خسته شویم
هنگامی که نبرد در شدیدترین مرحله است و جنگجویان در خسته
ترین حال، جنگجویانی که خستهترند شکست خوردگان صحنه نبردند ..
علی روحی
■ جناب آقای قنبری گرامی. درود بر شما.
از اینکه نوشتار مرا خواندید و نظر دادید، سپاسگزارم. اما اینکه «اصلاح طلبان اعم از مذهبی و غیر مذهبی بهترین آلترناتیو برای حرکت دادن جنبش به جلو هستند»، نظر من نییست و نیازمند روشن شدن است. اصلاح طلبان با مصداق آنچه در ایران از سال 1376 به اینسو آنها را در جایگاه بخشی از جامعهی ایرانی خواهان بهبود اجتماعی میشناسیم، البته نقشی مهم و سازنده در رشد جنبش بهبود خواهی در ایران داشتهاند، که اوج آن جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ بوده است. اما همگونه که خود شما هم به شکلی به آن اشاره کردهاید، در جایگاه «آلترناتیو»، که این روزها هواداران آنها بیشتر در جامعه دون مرزی خود را نیرومند و انقلابی وانمود میکنند، نه تنها «بهترین آلترناتیو» نیستند که بدترین آن خواهند بود. بهویژه اصلاح طلبان مذهبی که اگر نخواهند شانه به شانه دیگر بخشهای جامعه بهویژه سکولارها و لائیکها کنشگری کنند، درسرشت اصلی خود بسی انحصارطلبتر و خودکامهتر از اصولگرایان کنونی خواهند بود. به یاد داشته باشیم که اصلاح طلبان حکومتی پیشین که از حکومت بریده و اکنون به گذار از نظام باور دارند، دیگر «اصلاحطلب» در معنای پیشین آن به شمار نمیروند. چنانچه جدایی آنها از حکومت ولایت فقیه دروغین نباشذ، اکنون آنها در دامنهی نیروهای هودار «انقلاب ملی» به شمار میروند.
جناب قنبری گرامی، میدانیم که ازنگر فلسفی، دو بنمایه یا پدیدهی «انقلاب» و «اصلاح»، دو پدیدهی کاملاً جدا ازهم و در برابر هم نیستند. بلکه با چگالیهای مختلف و متغیر، هدف هر دوی آنها دگرگونی در ساختار سامانههای سیاسی و اجتماعی و یا پدیدههای طبیعی است. یکی به گونه جهشی و گسسته، و دیگری به گونهی آرام و پیوسته. این آمیزهی ویژگی لایههای گوناگون سپهر پیرامونی است که فرجام این کنش را آشکار میسازد. در برابر این هر دو، میتوان از «ضد انقلاب» نام برد که به دربرابر هرگونه دگرگونی ایستادگی میکند. اما به گواهی تاریخ، دشواری کار انقلابیها و بهبود خواهان در گزینش هدف، رهنامه و دوست و دشمن خود در آن است که همهی انقلابها بیدرنگ پس از درهم شکستن ساختار موجود و با هدف پایداری نظم نو، خود ناگزیر از آفرینش یک «ضدانقلاب» تازه میگردند. اصلاح طلبان کنونی به معنایی که گفتیم، تنها هنگامی به زایش جامعهی مدرن کمک خواهند کرد، که نهادهای سیاسی و اندیشگی سوسیال دموکرات به خودآگاهی و توان بایسته دست یابند، و از خودآزاری و همستیزی دست بردارند. خوشبختانه و پس از رویداد تلخ کشته شدن مهسا امیری و آغاز انقلاب ملی ایران با فراخوان «زن، زندگِی آزادی» بسیاری از اصلاحطلبان با گسست از پارادیمهای ناکارآمد گذشته، گامهایی بزرگ در راه رسیدن به ایرانی نوین، دموکرات و نیرومند برداشتهاند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
■ جناب یزدانی و جناب روحی. از مهر و توجه شما
سپاسگزارم، بهرام خراسانی