iran-emrooz.net | Wed, 13.12.2006, 7:33
وقتی ميزان شيخ کروبی است...!
جمشيد طاهریپور
چهارشنبه ٢٢ آذر ١٣٨٥
جامعه يک پديدار متکثر است و به تبع آن، چيزی که در حيات سياسی واقعيت دارد تنوع نيروهای اجتماعی و تکثر گرايشها و آرمانهای متفاوت و متمايز سياسی است. حکومت دينی اين واقعيت را انکار میکند و اين انکار برای او جنبهی درونی، ذاتی و حياتی دارد، يعنی از سرشت آن بر میخيزد. حکومت دينی با اين انکار میزيد و در اين انکار موجوديت دارد، يعنی قبول واقعيت متکثر بودن جامعه، انکار حيات و موجوديت خود اوست! پس آن کسان که دموکراسی را در چهارچوب ساختار سياسی و حقوقی جمهوری اسلامی انتظار میکشند در وهماند و رهائیشان از وهم و خيال در گروی معرفت به اين حکمت است که: "ذات نايافته از هستی بخش/ چون تواند که شود هستی بخش"!
انکار واقعيت متکثر جامعه از سوی حکومت کنندگان، مردم ايران را با بدترين نوع استبداد، يعنی استبداد دينی دست بگريبان کرده است. مردم در اکثريت بزرگ خود به تجربه دريافتهاند که در چه اسارت تباهی آوری بسر میبرند، اما با وجود اين که مردم از حکومت دينی رو برتافتهاند، جمهوری اسلامی باقی است و کماکان قادر است به شيوهای که در اين ٢٨ سال بوده بر مردم حکومت کند! فرمول مشهور "حکومت شوندگان نخواهند و حکومت کنندگان نتوانند به شيوهی سابق حکومت کنند"؛ نصفاش تحقق يافته و تازه در تحقق يافتگی همين نيمه هم جای شک و شبهه بسيار است! "انتخابات غير آزاد" نه تنها شيوهی مرسوم اعمال حاکميت حکومت کنندگان ايران است- که البته طيفی هستند با علايق متمايز- بلکه بستر پرورش اميد کاذب در اذهان مردم است، يعنی عصای دو سر طلای حکومت دينی است؛ هم تکيه گاه حکومت دينی است که نمیخواهد فروبپاشد و هم وسيلهی گمراه کردن مردم و اسباب تحميق کسانی است که استعداد آموختن از روزگار و هيچ آموزگار را ندارند. اما فراتر از همهی اينها، انتخابات غيرآزاد، تحقير مردم و پايمال کردن حق طبيعی مردم است در تعيين سرنوشت خود و سرنوشت کشورشان.
سياست با علايق و منافع در ارتباط است اما در ايران ما که طبقات تولد طبيعی و رشد و تکامل موزون نداشتهاند؛ نه حد و مرزشان روشن و معلوم است و نه وحدت و تضادشان به آسانی قابل تشخيص. همه چيز در هم و قروقاطی است و به همين جهت نيز حکومت کنندگان آسان میتوانند علايق و منافع خود را، علايق و منافع حکومت شوندگان جا بزنند! "انتخابات غيرآزاد" صحنهی چنين نمايشی است و هدف اين نمايش هم تهيج جامعه به گونهای است که مردم نتوانند تشخيص بدهند کی در کدام سمت ايستاده است! و از همه مهمتر آنکه مردم صف مستقل خود را نداشته باشند و سمت مستقل خود را نتوانند تشخيص دهند! تبليغات عليه "تحريمگرايان" و يا بر له "مشارکتطلبان" بيان خودغرضانهی مسأله است و قطعاً بدترين موضع "انفعال" است. قطعاً بدترين موضع بغل کردن زانوی "يأس" است آن هم از نوع "تلخ و جانکاه" "با نگاهی که میگويد فردا بدتر از امروز است و ديگر هيچ...". و من میخواهم بگويم کسانی که "انتخابات غيرآزاد" را "فرياد" میزنند در اين موضع قرار دارند:
سياست با علايق و منافع حکومت کنندگان در ارتباط است... آن هم در کشوری که اقتصاد نفتی انگلی دارد با بدترين و فاسدترين نوع سرمايهداری دولتی که از دولت يک ابرارباب میسازد با خيل رانت خواران و ريزه خواران ريز و درشت. احمدی نژاد و "دولت پادگانی" او، از آسمان نيفتاده، پروردهی همين بساطاند. از ابتکارهای رفسنجانی در دورهی رياست جمهوری؛ گشودن در و دروازهی غارت بوده به روی ساواما و سپاه و بسيج و خاتمی نيز در دو دورهی رياست جمهوری، از جمله به اين دليل "پذيرفتنی" از کار در آمد که پذيرفت حجاب و حاجب همين بساط غارت و غارتگری باشد. منتها رسم و قاعده در چنين بساط واويلای غارت، "قانون جنگل" است؛ يعنی هر دارو دستهای اگر زورش چربيد گليم را از زير پای دارو دستهی رقيب میکشد و سازو کاری به ميان میآورد تا سهم بيشتر نصيب وقسمت او شود و چون ريخت و پاشی دارد برای "لباس شخصی"هايش، میخواهد دلاش قرص و دستاش پر باشد و... از اينجاست که کار بدستان ديروز، مغلوب و مغبون کار بدستان امروزند! پس با "يأس جانکاه" به امروز خود نگاه میکنند و واهمهشان اين است " فردا ديگر هيچ" است و ايضاً همين داستان است برای آن دارو دسته که اقبالاش امروز روز بلند است، برای او نيز دغدغه و واهمهی اصلی همين است که: "فردا ديگر هيچ" است!
"ليست ائتلاف مشارکت طلبان"، در صورت ظاهر دست پخت همدلی شيخ کروبی و خاتمی برای "حفظ نظام" است، اما صحنه گردان اصلی پشت عبای اين دو قايم شده! صحنه گردان اصلی شيخ الاشراف رفسنجانی است. و به اين ترتيب پايگان اجتماعی اين ليست، بخش کم عده اما نوع فاسد تر کار بدستان و کارگزارانی است که هر چند داعيهی اصلاحطلبی دارند اما دغدغه و دردشان طلب مشارکت بيشتر است در آن خوان گستردهی يغما! دليلاش هم اين است که دست درازی رقيب تازه نفس، سفرهی غارتشان را يک اندازه کوچک کرده و همهی ترسشان اين است باز هم کوچکتر شود. بعلاوه؛ کلاه که از سر "مشارکت طلبان" بر داريد، چيزی که پيدا میشود عمامهی سياه شيخ فضل الله نوری است! اين است که من اين فرياد "مشارکت طلبان" را که از ربوبيان زمين و آسمان استمداد میطلبند، وايه و وای شيخ فضل الله نوری میشنوم در منازعهی مشروعه با مشروطه!
و اما در شهر خبرهائی است! زياده خواهیهای دارو دستهی احمدینژاد و عظمت طلبی اسلامی او که مداخله جو، تاريک انديش و فاشيزم است و سر در آخور "رهبر"دارد که قدرت طلبی کر وکورش کرده است، منازعهی ساختگی با جهان غرب و در رأس آن با امريکا بر سر "سياست انرژی هستهای" که سرپوشی است برای اغراض بنيادگرايان در هر دو سو و نيز در خاورميانه و... کشور ما را به پرتگاه مخاطرهای رانده که در تاريخ صد سال اخير بیسابقه است. ما نگران فلاکت و ويرانی ميهن و مصائب مردم خود هستيم که پريشان احوال جن زدهای بر مسند به اصطلاح "رياست جمهوری" آن نشسته است! احمدی نژاد؛ که برآمدی از يک کودتای اسلامی است خود اکنون میرود که به خطری برای حکومت دينی تبديل شود. برخی از عاقل ترهای "مشارکت طلب" که به تداوم حکومت دينی با اصلاحاتی میانديشند، نگران فروپاشی حکومت دينیاند! اما نازک انديشیشان به اين ترفند راه برده که وانمود میکنند؛ فروپاشی حکومت دينی معنايش چهل تکه شدن ايران است! آنها با اين ترفند میکوشند که با يک تير چند نشان بزنند؛ اولاً با تحريک احساسات ميهن دوستانهی مردم و محافلی از آزاد انديشان و آزاديخواهان کشور، آنها را به جانبداری از خود و يا اتخاذ يک موضع بیطرفی مثبت بر انگيزند. ثانياً در صفوف آزاديخواهان ايران به اختلاف و تفرقه دامن بزنند و مانع از تقويت همبستگی ملی و ثمر بخشی تلاشهائی بشوند که در راه شکل بخشيدن به يک جايگزين دموکرات و سکولار در حال انجام است و ثالثاً با تأکيد بر نقش روحانيت تشيع در تاريخ ايران،- که با انقلاب اسلامی و نتايج شوم آن، ديگر تاريخی سپری شده است و به گذشته ايران تعلق دارد و نه به آينده آن- هژمونی ايدئولوژيک-سياسی روحانيون را ترميم کنند و با پايدار ساختن جمهوری اسلامی باز هم مانع از آن شوند که پروژهی مشروطيت در ايران فرجام نيک خود را پيدا کند و به طور عام و تام تحقق يابد.
چه بايد کرد؟: مشکل ايران حکومت دينی و مسألهی امروز ايران دموکراسی است. آنچه که ما بايد بکنيم اهتمام خستگی ناپذير در راه تشکيل اتحاد آزاديخواهان ايران در يک نهاد ملی است. نهادی که بتواند جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران را نمايندگی کند و جايگزين دموکراتيک و سکولار حکومت دينی را شکل ببخشد.
تاريخ دموکراسیهای جهان گواهی میدهد که نيروی محرکهی اصلی در دستيابی به دموکراسی و نهادينه کردن آن در هر جامعهای طبقه متوسط آن جامعه بوده است. طبقه متوسط در ايران بیجان و بیرمق و بشدت آسيب پذير است. عليرغم اين واقعيت، گسترش کمی و کيفی طبقهی متوسط ايران – بويژه طی دو دهه اخير- جايگاه آن را در مبارزه برای تأمين حقوق شهروندی و تحقق دموکراسی در کشور چندان بلند برده است که نابودی و زوال آن در رأس برنامه "دولت پادگانی" احمدی نژاد قرار دارد. تحول کيفی آيندهساز در زنان و مردان متعلق به نسلهای جوان طبقهی متوسط ايران، باز شناخت خود است در مقام انسان شهروند! جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران برآمد همين واقعيت است و اين آن واقعيت نوظهوری است که دموکراسی آيندهی ايران را خواهد ساخت. اتکای تلاشهای ما به اين نيرواست و ما در مواجهه با هر پديداری از جمله "انتخابات غيرآزاد" چشم و گوش ما بايد به روی اين نيرو باز باشد.
يک تحريف تاريخی نابخشودنی اين است که جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران را پروردهی خاتمی و ارمغان ٨ سال رياست جمهوری او قلمداد میکنند. در حالی که حقيقت درست عکس اين است و خاتمی و "مشارکتطلبان" که به نيروی پشتيبانی اين جنبش در خرداد کذا به قدرت دست يافتند، همهی اهتمامشان در قدرت اين بوده است که اين جنبش را به عقب رانده، رام کرده و از توان و خروش بياندازند.
قدرت؛ زايائی و توان آينده ساز جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران در موجوديت مستقل و ميزان سازمان يافتگی آن است. و به اين ترتيب است که پيشروی در راه دموکراسی برای ايران از مسير تشکيل و تقويت نهادهای مدنی مستقل از دولت – کهN.G.O ها ستون فقرات آن هستند- میگذرد. گرايش سياسی که تحکيم و تقويت اين نهادها را در پشتيبانی آنها از اين يا آن دارو دسته از حکومت کنندگان میجويد، نهادهای مدنی را مسخ و بیجان میکند و پويش دموکراسیخواهی را بیرمق کرده و از درجهی تأثير گذاری آن در حيات سياسی کشور میکاهد. نگاه هژمون طلب و غيردموکراتيک خاتمی و "مشارکتطلبان" به نهادهای مدنی و ترسان و گريزان بودن آنها از جنبش مردم به روشنی نشان داد که چنين رويکردی تا چه اندازه برای دموکراسی در ايران زيانبار است و تا چه اندازه علت و اساس چيرگی "دولت پادگانی" در حيات سياسی کشور بوده است. اگر امروز میبينيم که دانشجويان ما در رويگردانی از سياست "مشارکت طلبان"، بر دفتر "انجمن اسلامی دانشجويان" در دانشگاه، چون دولت احمدینژاد بر پا ساخته؛ قفل و زنجير مینهند! اين دفاع از استقلال سازمانهای دانشجويان و پی آمد درس آموزی از تجربهی گذشته است. اين مبارزه در راه دموکراسی برای ايران است.
يکی از بدترين آموزههای لنينيسم که از سرشت دموکراسیستيز آن بر میخاست، وابسته خواستن نهادهای دموکراتيک مدنی؛ اعم از سنديکاهای کارگری تا سازمانهای دانشجويان، زنان، جوانان و حتی کانون نويسندگان به حزب و سر سپردگی آنها به پويهی سياسی بوده است. امتداد همين طرز نگاه بود که در شوروی هر نهاد مدنی که خواهان استقلال از دولت بود و شخصيت مستقل خود را میطلبيد، بعنوان يک گرايش ضد انقلابی سرکوب و محو و نابود میشد. پويهی جنبش مدنی و پويهی جنبش سياسی، نسبت به يکديگر دارای استقلالاند. پويهی جنبش مدنی مطالباتی است اما پويهی جنبش سياسی در مقام پاسخگوئی است. در بيان مشخص انديشهای که در ميان است میتوانم اين طور بگويم که اين جوهای پر طنين مطالبه که در جامعهی امروز ايران جاری است در جائی ترجمان سياسی پيدا میکند و اگر اين ترجمان استعداد و امکان رساندن خود را به مخاطبان داشته باشد، هرآينه پذيرا شود مقام ارجمند میيابد و سرشت نمايندگی پيدا میکند و درفشی میشود پيروزی آفرين. يک اقيانوس مطالبه هرآينه ترجمان سياسی پيدا نکند و يا آنگونه که در تجربه انقلاب اسلامی بوده، ترجمانی باشد بيگانه با ضرورت پيشروی تاريخ، جز شکست و مصائب، ملت را نصيب و قسمت نخواهد بود. آن کاری که ما بايد بکنيم – و کاری است کارستان- بدست دادن ترجمان سياسی مطالبههای امروز مردم ماست؛ تر جمانی اصيل، بازتاب ضرورت تاريخ، منطبق با خواست و آرزوی ديرين سال ملت ايران: ترجمان دموکراسی!
ترجمان دموکراسی برای پايان بردن انسداد سياسیای که جامعه ما را در سياهی تباهی آور فرو برده، چشمانداز میگشايد. با پيدائی چشمانداز در افق حيات سياسی کشور، خروش مطالباتی مردم هدفمند میشود و جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران راه شکفتگی میپويد. اميد و پويائی ، باور به فردای بهتر، نويد پيروز شدن در برپائی ايرانی آزاد، در دموکراسی و پيشرفت و عدالت اجتماعی، ... وقتی بايسته اينهاست؛ چرا در اين راه نکوشيم.
***
تکيهی ما به مردم ما بايد باشد؛ به زنان و مردان نسلهای امروز ايران، به آينده سازان اين کشور! سر در "چاه جمکران" چرا؟ استمداد از کروبيان زمين و آسمان چرا؟ اگر استمدادی در کار باشد ما بايد از مردم خود استمداد بطلبيم. بهتر است از مادران و خواهران و همسران خود بياموزيم که "کوچه به کوچه" حق خود را میپرسند و آزادی خود طلب میکنند و چه کسی نمیداند که اين مطالبهی دموکراسی برای ايران است!