ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 28.01.2024, 15:07
بهاره هدایت و جاگیری‌های مبهم!

احمد پورمندی

متنی از خانم بهاره هدایت، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین با عنوان «ایده لیبرال نمایندگی روشنی در اپوزیسیون ندارد» منتشر شده که مورد توجه محافل سیاسی در خارج از کشور قرار گرفته است. این متن اما، ابهاماتی دارد که نباید از کنارشان گذشت. پیش از پرداختن به پاره‌ای از آن نقاط مبهم، این یادآوری ضروری است که بهاره، به تعبیر زیبای ابوالفضل بیهقی، زنی است سخت جگرآور که باید به احترام پایمردی و دلاوریش، به پا ایستاد و کلاه از سر بر گرفت. اما آن ابهامات:

۱- ایده لیبرال نمی‌‌تواند در اپوزیسیون نمایندگی داشته باشد، به همان دلیل که «کمونیسم» فاقد این امکان و ظرفیت است. «لیبرالیسم» البته حاوی عناصر نیرومند و «همیشه معاصر»ی هم هست که بهاره به درستی به آنها پرداخته است. اما به مثابه یک نظام اندیشگی سیاسی که بتواند حضور داشته باشد، به دوران ماضی تعلق دارد و می‌توان مدعی شد که تاریخ مصرف آن، درست مثل تالی چپ‌اش (کمونیسم) سپری شده است.

حداقل از اوایل قرن بیستم، نارسایی‌های «لیبرالیسم» بر اهل اندیشه سیاسی آشکار شد و با توجه به رابطه تاریخی لیبرالیسم و دموکراسی، مفهوم مرکب «لیبرال-دموکراسی» ساخته شد تا یک جریان تاریخی را توصیف و نمایندگی کند. جریانی که بیش از یک قرن در بسیاری از کشورهای جهان پیشرفته، راهنمای حکمرانی خوب بوده است و کار تا آنجا بالا گرفت که برخی از متفکران، آن را حرف آخر تاریخ هم پنداشتند. پس ایستادن بر «لیبرالیسم»، ولو آنکه جا به جا با تاکید بر دموکراسی و اهمیت آن همراه شود، کج‌گذاشتن خشت اول دیواری است که می‌تواند تا ثریا کج بالا برود.

۲- خانم هدایت مطلب را اینگونه آغاز می‌کند: «میدان براندازی یکپارچه نیست. از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند، همه در این میدان حاضرند.»

در این عبارت ابتدا «چپ رادیکالی» تصویر می‌شود که «در خیال خام درهم‌کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی- سرزمینی از جمله ایران است». چنین چپی اما، بیش از سی سال است که موجودیت سیاسی قابل رویتی ندارد. این چپ با سقوط بلوک شرق، پودر شد و به هوا رفت. مشتی روسوفیل و پوتینیست را که در سایت پیک نت و اقمارش جمع شده‌اند، به هر نامی جز «چپ» می‌توان نامید.

چپ ایران در بدنه اصلی خود، با نقد‌هایی حتی رادیکال‌تر از بهاره، نسبت به گذشته خود، به اندیشه‌های سوسیال-دموکراتیک گذر کرده است. این چپ نه به دنبال در هم کوبیدن است و نه کمتر از لیبرال-دموکرات‌ها عاشق ایران. بسیار بعید است که خانم هدایت این حقایق را نداند. از این رو می‌توان پرسید که چرا ایشان بدنه اصلی چپ را رها کرده، بقایای استخوان‌های پوسیده را برجسته می‌کند؟

پاسخ این سوال را شاید بتوان در بخش دوم عبارت فوق پیدا کرد، آنجا که می‌نویسد: «راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند….» کسی که با آن زبان تند و خشن به سراغ چپ ناموجود رفته، در مواجهه با «راست افراطی» تا بدانجا مهربان می‌شود که با لحن گلایه‌آمیز می‌خواهد که به عنوان «باورمندان به پایداری ایران و سعادت مردمانش» در ضرورت کاربست دموکراسی تردید روا مدارند!

می‌دانیم که رابطه «راست افراطی - از هر قماش آن، چه آنکه حاکم است و بهاره سرنگونی‌اش را لازم می‌داند و چه آنکه در دوردست‌ها خیال بازگشت در سر می‌پزد - با دموکراسی، رابطه جن و بسم‌الله و عمیقا آنتاگونیستی است. شاید این نگاه مهربان به راست افراطی بتواند آن تولید چپ عروسکی و ریختن آتش تهیه را توضیح بدهد و شاید این خشت دوم آن دیوار کجی باشد که با انتزاع لیبرالیسم بنا نهاده شد. انتزاعی که در سیمای «دانشجویان لیبرال» و سر در آوردن از راست افراطی فرشگردی و نئوکان تجسم واقعی یافت.

۳- خانم هدایت راهی به‌جز تجمیع قوا برای سرنگونی ج.ا. نمی‌‌بیند و جانش را هم برای تحقق این باور بر کف دست گرفته است. او شاید از سر خشم تا بدانجا پیش می‌رود که می‌نویسد «نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعه‌آمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده است.»

«جعل پدیده انتخابات» اگر از سر سهل‌انگاری بر قلم جاری نشده باشد - که امیدوارم چنین باشد - بیانگر یک نگاه فاجعه‌بار و نالیبرال است که صد و اندی سال تلاش مردم ایران را به هیچ می‌انگارد. پدیده انتخابات جعل حکومت فقها نیست، حاصل انقلاب مشروطه است که نه استبداد فردی رضا شاه و فرزندش و نه ایلغار خمینی و بقیه میراثداران شیخ فضل‌الله، نتوانست بر حیات آن نقطه پایان بگذارد. البته هر دو نظام کوشش کردند که انتخابات را از محتوا تهی و بی‌خاصیت کنند اما نتوانستند به حیات این ستون استوار دموکراسی پایان بدهند. نفرت از انتخابات جعلی یک چیز است و جعلی نامیدن پدیده انتخابات چیز دیگر!

۴- خانم هدایت در میانه مقاله با گفتن اینکه «انقلاب در ۵۷ نه منحرف شد و نه دزدیده شد و…. جمهوری اسلامی به آرمان‌های اساسی انقلاب مومن بوده است»، تزی را مطرح می‌کند که بسیاران دیگری هم مطرح کرده‌اند و می‌تواند مورد بحث قرار بگیرد. در تز مذکور این واقعیت که یک جمعیت عظیم و میلیونی در این حرکت عموما متمدنانه مشارکت داشتند، مورد تردید قرار نمی‌‌گیرد. متاسفانه بهاره به این ارزیابی بسنده نمی‌‌کند و در پایان مقاله از «بلوای ۵۷» سخن به میان می‌آورد و می‌دانیم که بلوا به معنی آشوب و فتنه، ورد زبان راست افراطی نالیبرالی است که نه فقط انقلاب بهمن بلکه، هر حرکت مردمی را اینگونه می‌نامد.

۵- خانم هدایت معتقدند که بهمن ۵۷ آغاز تباهی بوده است. تالی منطقی این حکم، تطهیر گذشته پیش از ۵۷ خواهد بود. گذار ایران به یک نظام کم و بیش لیبرال‌دموکراتیک با جنبش مشروطه آغاز شد. بعد از صدور فرمان مشروطیت، جامعه افتان‌وخیزان در این مسیر پیش رفت. کودتای مرداد ۱۳۳۲ علیه حکومت لیبرال-دموکرات و مشروطه‌خواه دکتر مصدق سر آغاز هدم مشروطیت و به بیان دیگر «آغاز تباهی» بود.

در بحث تاریخی، نمی‌‌توان پدیده‌ها را بدون ریشه و از کمر به بالا مورد بررسی قرار داد. از قضا این نوع نگاه به بهمن ۵۷ و آن را نقطه آغاز تاریخ دانستن میراث هر دو گروه حاکم و مغلوب «راست افراطی» است. تخم بهمن در مرداد ۳۲ کاشته شد تا ۲۵ سال بعد در قالب یک بنیادگرایی چند وجهی قد برافرازد. شاید بتوان بهمن را یک فاجعه ملی دانست که بر متن تاریخ ما شکل گرفت. بریدن بند ناف بهمن و جدا کردن آن از تاریخ متاخر ایران، به ناچار ما را به سمت دستگاه مفهومی خواهد راند که بهاره با اشاره به «مجرای مستندهای تلویزیونی» نسبت به خطر آن هشدار می‌دهد.

جنبش سال‌های ۵۶-۵۷ یک «جنبش دوبنه» بود که در آن بنه انقلابی مرکب از خمینیست‌ها، چپ‌ها و مجاهدین بر بنه رفرمیست، مرکب از جبهه ملی، نهضت آزادی، آیت‌الله شریعتمداری و توده عظیمی از روشنفکران و فن‌سالاران چیره گشت و جنبش به «انقلاب» فرا رویید. تباهی را باید نه در انقلاب ۵۷ بلکه در خود «انقلاب» جست و نسبت به آن انذار داد.

حجم مقاله و احکام متعدد آن می‌تواند، سبب تداوم این یادداشت شود. اما تا همینجا ادای سهمی است برای آنکه خانم هدایت بتواند به شایستگی پرچم لیبرال-دموکراسی را بلند کند.



نظر خوانندگان:


■ آقای پورمندی عزیز، ادبیات نه چندان روان و رسای بهاره هدایت باعث شده که برخی از توضیح‌هاتش طولانی و ناروشن باشد. از همین روست که «انتخابات جعلی» را با عبارت «جعل پدیده انتخابات» توصیف کند. حتما موافقید که از کل این نامه و روش ‌منش بهاره هدایت هیچ‌کس این نتیجه را نمی‌گیرد که از نظر او انتخابات پدیده‌ای حعلی است. نکته دیگری این است که خانم هدایت در میدان براندازی و انقلاب جای لیبرال‌ها را خالی و یا نامعلوم می‌داند. این نامعلومی یا نداشتن جایگاه سهوی یا بخاطر ندانستن آدرس نیست، اصولا چون راه لیبرال‌ها از میدان انقلاب و براندازی نمی‌گذرد در آن حوالی زیاد دیده نمی‌شوند، راه چپ‌ها البته از خیابان و میدان براندازی گذرد. شکایت بهاره هدایت از اینکه چرا لیبرال‌ها میدان را به چپ‌ها واگذاشته‌اند شاید چندان روا نباشد. بهرحال شما به نکات مهمی در نامه پرداخته‌اید از جمله استفاده از عبارت «بلوای ۵۷» بعنوان مبدأ شروع تباهی، که جای بحث دارد.
حمید فرخنده


■ جای شگفتی و حیرت است که جناب پورمندی هنوز نتیجه و ماحصل کار تا ۵۷ که به چنین انهدام و زوالی منجر شد را جزیی از مبارزه تاریخی مردم ایران به حساب می‌آورند!!! آنچه که گذشته با آنچه که دنبالش بودند و به آن رسیدند، اصل مطلب خانم هدایت است ... که باید از آن یکبار برای همیشه برید آینده قطعا هیچ ارتباطی با نادانی و جعل و جهلی که منجر به نابودی و انهدام کامل هرنوع آزادی در هر سطح و قالب بود نخواهد داشت.‌ اگر غیر از این باشد غیر مرتبط با نظر صائب خانم هدایت است... هر آنچه تا ۵۷ صورت گرفته بود کل حرکت آزادی‌خواهی تاریخی ایرانیان همانی بود به ستایش از خمینی انجامید.‌ حرف خانم هدایت خیلی واضح‌تر از چند ترکیب دوغ و دوشاب است که از دل چنین شتر گاو پلنگی هزار بار دیگر همانی در می‌آید که در ۵۷ آمد .. باید حجت را تمام کرد به احترام زجر و عذابی که سه نسل از بلاهت و نادانی نسل ۵۷ کشیده نباید روش و دیدگاه این نسل را با گذشته پر از چرک و خون درهم بر هم و متبادل ساخت... ایران را به بهاره هدایت‌ها و نسل جدید نو جوانان و جوانان شجاع و بی‌باک احتیاج است نه پاکان و خوبانی که دریای اطلاعات و دانش و تجربه هستند ولی حاصل کارشان تا ۵۷ و به ۵۷ یک نابودی کامل بود.
علی روحی


■ جناب پورمندی گرامی، چپ مورد انتقاد تنها به “مشتی روسوفیل و پوتینیست سایت پیک نت” خلاصه نمی‌شود به اطرافتان نظر کنید زمان زیادی از دعوت این چپها که با اصلاح‌طلب‌های رنگارنگ به قول زنده یاد هدایت “دوغ وحدت سرکشیدند” و مردم را به انتخابات حکومتی ترغیب می‌کردند نمی‌گذرد. و هنوز هم با عدم برخورد و نقد آن، انگار منتظر “گشایشی” دیگر از طرف حکومت هستند.
۲۴۵ تن از ایرانیان به دبیر کل سازمان ملل برای جنگ غزه نامه می‌نویسند ولی برای جنایت پوتین در اوکراین یک چنین واکنش هماهنگی دیده نمی‌شود. چپ‌هایی که با چپ‌های پوپولیست اروپا برای دفاع از حقوق مسلمانانی که برای ساز و کارهای دمکراتیک کشور محل اقامتشان ارزشی قایل نیستند و یا اصلا آن را نمی‌شناسند، هم داستانند.
به نظرم باید به محتوای نوشته خانم هدایت که به لیبرال‌دمکراسی اشارت دارد پرداخت و از چسبیدن به لغات پرهیز کرد مانند “جعل پدیده انتخابات”.
من در نوشته ایشان تطهیر گذشته پیش از بهمن ۵۷ را نمی‌بینم اگر تباهی را درجه بندی بتوان کرد بی‌شک آغاز تباهی بزرگ میهنمان بهمن ۵۷ خواهد بود و بن دوم «جنبش دوبنه» هم زیر علم خمینی سینه زد و بهتر است بی‌جهت برای خود سابقه دمکراتیک جعل نکنیم.
“این واقعیت که یک جمعیت عظیم و میلیونی در این حرکت عموما متمدنانه مشارکت داشتند” این عموما متمدنانه هم به شوخی شبیه است. با این عینک مشکل عدم دل کندن چپ‌ها از انقلاب “شکوهمند” قابل درک است. بقیه نکات را آقای علی روحی گفته‌اند و بهتر است در قضاوت عجله نکنیم و کمی صبر داشته تا این نسل به پا خاسته نیز حرفهایش را بزند.
با احترام سالاری


■ من برای پرهيز از اطاله کلام از پرداختن به نکاتی که ساير دوستان (آقايان روحی و سالاری) به آنها پرداخته‌اند پرهيز می‌کنم و به يک نکته می‌پردازم.
آقای پور مندی می‌نويسند که تالی انقلاب بهمن ٥٧ را آغاز تباهی دانستن تطهير گذشته پيش از سال پنجاه و هفت خواهد بود. چه کسی اين قانون سياه و سپيد ديدن را وضع کرده است؟ پيش از انقلاب ٥٧ ميهن ما در مسير پيشرفت همه‌جانبه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود. اين به معنای چشم بستن بر ديکتاتوری شاه فقيد نيست و اين چيزی نيست که خانم هدايت هم بر آن چشم فرو بسته باشد. خلاصه کردن تاريخ يک کشور و يک ملت بزرگ، که در طول سال‌های پس از انقلاب مشروطيت در تلاش برای ساختن کشوری آباد و متمدن بود، به مقولات تکراری چون “نابودی مشروطيت به دست خاندان پهلوی” جوابی شايسته برای نسل جوانی نيست که می جويد، می پرسد و تحقيق می کند.
در وانفسای تلاش خمينيست‌ها برای نفی اقدامات مترقی شاه همچون به رسميت شناختن حق زنان برای انتخابات (برای اينکه دوستان چپ به من ايراد نگيرند: انتخابات فرمايشی) و اصلاحات ارضی شاه اصطلاح اتحاد ارتجاع سياه و سرخ را به کار می‌برد و ما هم از شنيدن‌اش دمغ می‌شديم و آتش زبانمان را تيزتر. به نمايندگی از جانب نيرو‌های چپ به قم و به ديدار آيت الله می‌رفتيم و تلاش می‌کرديم در چنگ پر تبرک آن نازنين عبا (شعر زنده ياد سياوش کسرايی) جايی هم برای خودمان بيابيم. با ارتجاعی ترين نيرو‌های تاريخ کشور مان دست پيمان و مودت داديم و خطوط ضد امپرياليستی‌اش را در نشرياتمان ستايش کرديم، خواهان تسليح سپاه پاسداران به سلاح سنگين شديم و اکنون که رژيم به اوج مبارزات ضد امپرياليستی‌اش رسيده، و با سپاه‌اش که مسلح به موشک‌های قاره پيماست و دانشمندانش در تدارک ساختن بمب اتمی هستند به گذشته خود نگاه می‌کنيم و می‌خواهيم که اين “کوله‌بار پر از دانش و معرفت تاريخی” را باز کنيم و تجربه‌هايمان را با زنان برومند و انديشمندی چون بهاره هدايت تقسيم کنيم. فکر نمی‌کنيد که اين از ديدگاه نسل جوان ميهن ما کمی مسخره به نظر بيايد؟
آقای پورمندی زوال آن چپ و پودر شدنش را اعلام کرده‌اند و اينکه استخوان‌های اين متوفی در قبرستانی به اسم پيک نت پيدا می‌شود و نه جای ديگر. نه آقای پورمندی اين استخوان‌ها در خيلی جاهای ديگر و از جمله در ذهنيات من و شما هم هنوز هستند. بحث آن زمانی ديگر و مقالی ديگر می‌طلبد.
با احترام، وحيد بمانيان


■  ممنون از دوستانی که با اظهار نظر، باب گفتگو را مفتوح کردند. بهاره همسن فرزندان من است و بویژه بدین خاطر وقتی او دلیری کرد و نظراتش را از زندان بیرون داد که منتشر شوند، آن را نشانه باور به معجزه گفتگو و فراخوانی برای آن درک کردم و تاخیر در واکنش را روا ندانستم. او در این شبه-مانیفست، مسائل زیادی را پیش کشیده که بسیاری از آنها در خور تعمق و گفتگو هستند. من فقط به آنهایی پرداخته‌ام که نگرانم می‌کنند. شاید بهتر می‌شد که به برخی از کم اهمیت‌ترها نمی‌پرداختم، اما ترجیح دادم تصویر نگران‌کننده را از دل متن بیرون بکشم. به خاطر می‌آوریم که امثال سعید قاسمی‌نژاد و اغلب فرشگردی‌ها، از ادعای «لیبرالیسم» شروع کردند و به سرعت به آغوش راست افراطی در غلطیدند. وقتی انسانی در قد و قواره بهاره، کاریکاتوری از «چپ» می‌سازد و آنرا مورد یورش قرار می‌دهد و بلافاصله «راست افراطی» را - با شگفتی به همین نام - نیرویی ارزیابی می کند که به «پایداری ایران و سعادت مردمانش» باور دارد اما «در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند.» آیا نباید نگران بود؟
@حمید فرخنده عزیز! البته درست می‌گویید که به سازش رساندن «لیبرالیسم و براندازی» امر بسیار نامحتملی است و شاید به همین دلیل هم براندازان جوان، پس از توقف کوتاهی در ایستگاه لیبرالیسم، به «راست افراطی» پیوستند! به نظرم تمام مانیفست بهاره زیر سایه این تناقض قرار گرفته است.
@ دوست عزیز علی روحی! راستش، من همه حرف شما را نفهمیدم. کاش کمی روشن‌تر بنویسید. ما یک روایت راست افراطی از تاریخ داریم که در آن تاریخ ایران از ۵۷ آغاز می شود. یکی که راست مقیم ینگه دنیاست، ۵۷ را آغاز عصر تباهی می‌داند و دیگری که بر کشور حاکم است ۵۷ را آغاز عصر روشنایی می‌پندارد. از نگاه من ۵۷ آغاز دوره‌ای در تاریخ ایران است که با گذشته این کشور پیوند نیرومندی دارد و حتما به سوی آینده‌ای متفاوت روان است. روایت راست افراطی لس انجلسی این است که در ۵۷ ایران به اشغال مشتی عرب و معرب درآمد و شعار می‌دهد که «ایران را پس می‌گیریم» از نگاه من این روایت، تنها عوام‌فریبانه نیست، یک تردستی و شیادی سنجیده است که می‌خواهد «ناسیونالیسم لیبرال ایرانی» را به سود «ناسیونالیسم عظمت‌طلب و اقتدارگرا» مصادره کند. من خطر راست افراطی را جدی می‌گیرم و همانطور که چند بار در همین ستون نوشته‌ام ائتلاف «سفید و سیاه» را خطری برای آینده ایران می‌بینم. ضمنا یک ایران لیبرال و روادار به همه نیروهای خود و بویژه به متفکران و مبارزان ۵۷ ای نیاز دارد و تبدیل ۵۷ ای به دشنام هم یکی از حقه‌های راست افراطی است که هدف ایجاد گسست نسلی میان دموکرات‌ها را پی می‌گیرد. توجه داشته باشید که اصل نقد من متوجه این نکته است که عصر « لیبرالیسم» به مثابه یک دکترین سیاسی به سر آمده و آنچه در جهان قرن بیستم چهره یک حکمرانی خوب را به نمایش گذاشت، نه «لیبرالیسم» بلکه «لیبرال-دموکراسی» بود که بویژه در همراهی با سوسیال- دموکراسی، لیبرالیسم اقتصادی را محدود و دولت‌های رفاه را پایه گذاری کرد. امروزه «لیبرالیسم» اگر بخواهد موجودیت خالصی داشته باشد، به گونه اجتناب‌ناپذیری سر از «نئو لیبرالیسم» در خواهد آورد.
@اقای سالاری عزیز در اطراف من چپ‌های وجود ندارند که به روایت بهاره «در خیال خام درهم‌کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران» باشند. بخش اصلی چپ ایرانی در خارج از کشور ، در جریان جنبش زن-زندگی- آزادی، پرچم اوکراین را هم بدست گرفتند و همه جا با اوکراینی‌ها همراهی و تجاوز پوتین را محکوم کردند. البته چپ‌های ایرانی در کنار هم‌میهنان و میزبانان اروپایی و آمریکایی خود، با اسلام‌هراسی و یهودستیزی مقابله می‌کنند و نسبت به سو استفاده اسرائیل از پهودی‌ستیزی و تبدیل آن به اهرم باج‌خواهی هم موضع مخالف روشنی دارند. آنها تجاور تروریستی حماس را به دفعات و در بیانیه‌های مختلف محکوم کرده‌اند. در عین حال از تاکید بر این واقعیت هم دست بر نمی‌دارند که تاریخ درگیری اسرائیل و فلسطین با ۷ اکتبر آغاز نشده و واکنش وحشیانه اسرائیل هیچ تناسبی با کنش احمقانه حماس ندارد. آنها خشنود هستند که راست افراطی حاکم بر اسرائیل به جرم نسل‌کشی به پای میز محاکمه کشیده شده است. شما با این مواضع چه مشکلی دارید؟
من بهاره را به تطهیر گذشته پیش از ۵۷ متهم نکرده‌ام اما تاکید کردم که تباهی اصلی در مرداد ۳۲ و با کودتای مشترک شیخ و شاه و انگلیس و آمریکا علیه تنها دولت مشروطه، لیبرال-سوسیال-دموکرات و ملی‌گرای ایران اتفاق افتاد و ۵۷ فرزند خلف ۳۲ است. اینکه در طول ۱۵-۱۶ ماهی که جنبش سالهای ۵۶-۵۷ جریان داشته، اولا- میلیون‌ها نفر در صحنه بودند و ثانیا- این حضور بسیار متمدنانه و عاری از خشونت بوده، یک فاکت مسلم تاریخی است که هیچ تاریخ‌نگاری آنرا مورد تردید قرار نداده است. البته با عینک نفی همه چیز و گزینش‌های هدفمند، نمی‌توان تاریخ نوشت، اما می‌توان برای یک تمایل خاص، روایت، دلیل و بحران جمع و جور کرد.
در مورد ضرورت فضا دادن به نسل‌های بعد که حرف بزنند، بر منکرش لعنت! همه امید و آرزوی من این است که این نسل بیاید و پرچم هدایت جنبش را بدست بگیرد. بدون این، ایران روزهای روشنی در پیش نخواهد داشت. به همین دلیل هم مطلب بهاره را نقد می‌کنم.
پورمندی


■ آقای بمانیان عزیز!
روشن است که اگر امروز و این لحظه آغاز روشنایی باشد، پیش از آن جز تاریکی نیست و برعکس! من از عملکرد و پرونده فاجعه‌بار چپ اردوگاهی در ایران دفاع نکرده‌ام و در مطالبی که نوشته و می‌نویسم، سعی کرده و می‌کنم تا به لایه‌های زیرین اندیشه چپ خودمان راه ببرم و ویران‌گرانه بودن اصل و تئوری «انقلاب» را به اشتراک بگذارم. شما می‌نویسید «پيش از انقلاب ٥٧ ميهن ما در مسير پيشرفت همه‌جانبه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود.» خب، پس چرا انقلاب شد؟ در اینجا مایلم نظر شما را در مورد کودتای مرداد ۳۲ و رابطه آن با انقلاب ۵۷ بدانم. این سوال بویژه از آن نظر برای نسل جوان ایرانی هم مهم است که شاید بتواند ما را به زمینه‌ها و ریشه‌های اصلاحات مورد اشاره شما و نسبت آن با برنامه‌های دولت مصدق از یک سو و اقدامات حکومت استبداد فردی محمد رضا شاه و کنسرسیوم نفتی آشنا و کمک کند که تاریخ را از کمر به بالا نخوانیم و آنگونه که بدرستی اشاره کردید، دست از سیاه و سفید دیدن و کوچک و بزرگ کردن دلبخواهی تصاویر تاریخی بر داریم. ضمنا من این داعیه را ندارم که پاک پاکم. اگر چیزی از میراث گذشته می‌بینید، خوشحال می‌شوم که یادآوری کنید.
پورمندی



■ به باور من منظور خانم هدایت از مبهم بودن جایگاه لیبرال یا لیبرالیسم در میان طیف اپوزیسیون چرائی فقدان یک جریان یا حزب لیبرال دمکرات است. و این نکته درستی ست. همچنانکه جای یک جریان یا حزب سوسیال دمکرات خالی ست. و اصولاً تا زمانی که ائتلافی جدی بین این دو جریان اصلی سیاسی-اجتماعی(فارغ از مذهبی یا سکولار بودن اعضای آن‌ها) در درون و بیرون ایران شکل نگیرد، اپوزیسیونی به معنای واقعی آن به وجود نخواهد آمد.
نکته دیگر، این گزاره جناب پورمندی بود که گویا انقلاب ۵۷ یک حرکت سیاسی میلیونی متمدنانه بوده است، به واقعیت نزدیک نیست. خود ایشان و من خوب به یاد داریم که چه تعداد سینما، بانک، اغذیه فروشی، فروشگاه کوروش و... در شش‌ماهه منتهی به بهمن ۵۷ از طرف همان انقلابیون “متمدن” به آتش کشیده شدند، که در رأس همه آن‌ها جنایت آتش زدن سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۵۷ به دست اسلامگریان طرفدار خمینی بود.
ضمن آن که از یاد نبریم، در آن سه روزه سرنوشت ساز ۲۱ تا ۲۳ بهمن، کار به درگیری مسلحانه کشید و رژیم شاه به صورتی قهرآمیز سرنگون شد. و از آن پس هم این شیوه از رفتار خشن و قهرآمیز در سپهر سیاست عمومی ایران نهادینه شده و تاکنون نیز چنین است. و اصولاً امکان آن نیز بعید نیست که رژیم کنونی اسلامی به دلیل اصرار بر بکارگیری رفتارهای خشن و قهرآمیز در عرصه سیاسی کشور، در نهایت به همین روش سرنگون و جایگزین شودــ که در این صورت آینده ای تیره و تار در انتظار ایران و موجودیت آن خواهد بود.
شاهین خسروی


■ آقای خسروی عزیز! با شما کاملا موافقم که سوسیال-دمومراسی و لیبرال-دموکراسی دو بال ماشین مدیریت پایدار و دموکراتیک در جوامع پیشرفته جهان بوده‌اند و ایران ما هم اگر چنین احزابی داشت، وضعیت بدین گونه نمی‌بود. باز هم مثل شما من هم دلم می‌خواست که بهاره روی «لیبرال-دموکراسی» تمرکز کند. ۲۵ سال پیش زنده یاد داریوش همایون «لیبرال-دموکرات» را به اسم «حزب مشروطه ایران» اضافه کرد تا مرزبندی خود را با راست افراطی شاه پرست و اقتدارگرا روشن کند. بنابراین متاسفانه بعید است که بهاره تصادفا بجای لیبرال - دموکراسی، به دنبال سازماندهی و جاگیری سیاسی «ما لیبرال‌ها» رفته باشد. با این حال شدیدا امیدوارم که اشتباه کرده باشم!
در خصوص روند متمدنانه جنبش ۵۶-۵۷، نه به یک گل بهار می‌شود و نه با یک برگ فروافتاده پاییز. تردیدی نیست که اپوزیسیون ارتجاعی رژیم سابق هم در این جنبش حضور پررنگی داشت. اما شمار عملیاتی که نام بردید، در مقابل کل آن جنبش ناچیز بوده است. نه شب‌های گوته و نه سینما رکس خصلت‌نمای آن جنبش نبودند. جنبش به راستی «تمام خلقی» بود و حدود ۱۵ در صد مردم، از همه اقشار و صنوف وارد میدان شده بودند. مردم نسبت به یکدیگر مهربان و با گذشت شده بودند و ساعت‌ها با آرامش در صف نفت و گاز می‌ایستادند. فاجعه گذار از یک جنبش «دو بنه» به یک انقلاب هم در همان سه روز سیاه اتفاق افتاد. سه روزی که در تحولات شش‌هاه آخر و خیره‌سری شاه در مقابل پیشنهادات دکتر صدیقی و سوزاندن شانس احیای مشروطیت ریشه داشت.
پورمندی


■ پاسخی کوتاه به سوال دوست عزیز آقای پورمندی
نخست اندوه و خشم بیکران خود را از اعدام وحشیانه چهار هموطن کرد خود در سحر گاه امروز را با شما دوست عزیز و نیز تمامی خوانندگان سایت “ایران امروز” تقسیم می‌کنم. من نیز به سهم خود تلاش شما به نقد اندیشه‌های کهنه چپ را ارج می‌نهم.
پاسخ دادن به پرسش نخست شما طبعا در یک کامنت کوتاه نمی‌‌گنجد. شاید بهتر باشد سوال شما را به نوعی دیگر و با یک فرمول‌بندی دیگر به خود شما بر گردانم: اگر شما معتقدید که دوران حکومت پهلوی اول و دوم دوران پیشرفت در همه زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و فر هنگی نبود، چه بود؟ اگر معتقدید که کشور ما در این دوره از لحاظ تاریخی کوتاه در این زمینه‌ها عقب‌گردی داشته است لطف کنید و مرا از آن آگاه کنید. من نه سلطنت‌طلب هستم و نه طرفدار نیرو‌های مداخله کننده خارجی. اما تلقی من از انقلاب ۵۷ این نیست که این انقلاب ناشی از کمبود‌های اقتصادی، و لاجرم به تحلیل نیرو‌های چپ،  ناشی از “مبارزه طبقاتی”بود. من فکر کنم که من و شما از چارچوب تحلیل‌های خنده‌آور “زیر بنا و رو بنا” و نقش بنیادی زیر بنا در تحولات سیاسی و اجتماعی گذر کرده باشیم. من نقش اعتقادات مذهبی جای افتاده در توده مردم،  روشنفکران عقب افتاده ای چون آل احمد و شریعتی (و اگر بخواهیم منصف باشیم پایه گذاران نظریات جنبش چریکی هم مجاهدین و هم فداییان) در سال‌های چهل تا پنجاه را بسیار موثر می‌دانم. در همان سال‌ها شاه فقید اصولی را به نام انقلاب سفید مطرح کرد و در حد خود به اجرا گذاشت که تو انست دگر گونی‌های بسیار مثبتی در جامعه عقب افتاده آ ن زمان گذاشت. با کمال تاسف این اقدامات که یک رفرم واقعی بود و می‌توانست منشا خیر باشد به توسط روشنفکران محفل نشین آن زمان به تمسخر گرفته شد و موافق ات و همکاری در این پروژه “حرام شرعی” اعلام شد. شاعر بزرگ ما  احمد شاملو شعر “با چشم‌ها” را در مذمت افرادی چون عبدالرحیم احمدی (مترجم اثر درخشان برتولت برشت زندگی گالیله) که از این اصلاحات استقبال کرده بودند سرود: “ای یاوه، یاوه، یاوه خلایق مستید و منگ؟ و...”
در رابطه با احکام خمینی و اعوان وانصارش در همین مورد که لازم نیست چیزی بنویسم.
برای اینکه حق مطلب ادا شود یک کلمه هم باید در رابطه با رضا شاه (دیکتاتور؟) بنویسم و آنهم در رابطه با همین دیکتاتور آبی او. رضا شاه گروهی از دانشجویان را برای ادامه تحصیل به اروپا فرستاد و هدف او چیزی بیش از ارتقا سطح علمی دانشگاه تهران که خود او بنیادش را نهاده بود، نبود. نیمی از این دانشجویان در جو سیاسی آن زمان به اندیشه‌های مششعانه کمونیستی و استالینیستی روی آوردند. نکته جالب این است که اعضای گروه معروف به پنجاه و سه نفر که گرفتار رضا شاه دیکتاتور شدند (به جز دکتر ارانی) زنده از زندان بیرون آمدند حال آنکه آنان که به قطب سوسیالیسم جهانی پناه بردند دیر یا زود گرفتار خشم رژیم استالین شدند و یا تیر باران شدند و یا سر از تبعید گاه سیبری در آوردندو آنجا جان دادند.
شاید وقتی دیگر بتوان در باب دیگر درو غ‌های شایع مثل آتش زدن سینما رکس توسط ساواک، کشتار بیشاز سه هزار نفر در میدان ژاله و صد هزار زندانی سیاسی در زمان شاهو غیره گفتگو کرد و ریشه‌های رواجرچنین درو غ‌هایی را وارسی کرد.
حالا نوبت شماست که ارزیابی خودتان را از دوران پهلوی بنویسید و روایت خود را از انقلاب ٥٧ و اینکه چرا از اینکه بهاره هدایت آن را فتنه می‌نامد رنجیده اید. اما سوال دوم شما در رابطه با کودتای ٢٨ مرداد:
من مثل هر فرد میهن‌پرستی دخالت آشکار دولت‌های آمریکا و انگلیس در کودتای ٢٨ مرداد را محکوم می‌کنم. دولت ملی دکتر مصدق منشا خدمات بسیار به میهن ما بود. اما نمی‌‌توان این بخش از تاریخ را نیز سیاه و سپید دید. دکتر محمد مصدق فردی ملی و میهن پرست بود اما او هیچگاه راضی به سر نگونی شاه، یا خلع او از سلطنت نبود. نکته دیگر که بیشتر به باید و شاید می‌ماند ولی احتمال آن زیاد است نقش حزب توده و شوروی در آن زمان بود. به نظر من اگر مصدق در قدرت می‌ماند دیر یا زود به توسط کودتای حزب توده و به توسط سازمان افسری این حزب از کار بر کنار می‌شد و از ایران ایرانستانی دیگر و چیزی شبیه به افغانستان تحت اشغال شوروی باقی می‌ماند. این یک حدس تاریخی و بر اساس نوع رفتاری است که ما از کشور شوراها دیده‌ایم.
نقش کنسرسیوم‌های نفتی مورد اشاره شما را نمی‌‌دانم چیست. شاه فقید با تاسیس اوپک نقش بزرگی در بالا بردن قیمت نفت در آن زمان و تثبیت قیمت نفت داشت. سود آن نه تنها به جیب ملت ما بلکه بسیاری از کشور‌های نفتی آن زمان رفت. “عکس العمل” نیروهای چپ به این سازمان همان گروگانگیری تروریستی به رهبری کارلوس تروریست معروف و با مشارکت مستقیم جرج حبش (کمونیست فلسطینی) و استقبال گرم یاسر عرفات و سازمان مطبوع او قرار گرفت.
شاه فقید در سال ۵۵ یا ۵۶ به مشتریان آمریکایی و اروپایی نفت ایران اعلام کرد که از این پس باید که بهای هر بشکه نفت را نه به دلار بلکه به ریال بپردازند. کمی بعد جناب آقای دکتر یزدی سر از کمپین انتخاباتی جیمی کارتر سر در آورد و سال بعد جمعی که روزنامه چلنگر آن را مثلث بیغ نامید (بنی صدر، یزدی و قطب‌زاده) به دور آیت‌الله گرد آمدند و کشوری که می‌خواست ژاپن غرب آسیا شود از عصر موتور به عصر شتر وارد شد.
امیدوارم که ابطال کلام شما را و سایر دوستان را خسته نکرده باشد. و نیز امیدوارم که لحن من زیاد هم گزنده و تلخ نباشد. اگر هم باشد چه باک. ما انتقاد بی‌رحمانه و اصولی را به نسل خون افشان کنونی مدیونیم. ما نیز در رسانیدن این بلای ناگوار و خراب کردن آینده آنان سهم داشته ایم و باید که در پیشگاه آنان صادقانه و بی ریا به نقد خود بپردازیم.
با درود. به شما و تسلیت این روز تلخ به همه هم‌میهنان رنج دیده‌مان
وحید بمانیان


■ آقای پورمندی عزیز. در پاسخ سوال شما عرض کنم که من با این مواضع مشکلی ندارم فقط این گریبان چاک دادن‌های ممتد برای فلسطین ریشه‌اش در کجاست؟ اگر در مورد رنج و ستم است چرا این واکنش‌ها در زمان شخم زدن سوریه یا چچن توسط مسکو و یا رفتار چینی‌ها در ایغور و هنگ‌کنگ چنین شکلی به خود نگرفت؟ یک زمانی کروبی به عنوان رئیس مجلس در جواب نماینده‌ای در مجلس که خواستار ایجاد جاده‌ای در حوزه نمایندگی‌اش شده بود گفت که آن منطقه در حوزه استحفاظی شما نیست و آن نماینده هم پاسخ داد که آیا بوسنی‌هرزه‌گوین در حوزه استحفاظی ماست؟ در داخل کشور اما حوزه استحفاظی فلسطین نیست بلکه ایران است. لطفا شفاف حرف بزنید و از روش توده‌ای‌ها در دیالوگ استفاده نکنید و با کلماتی از این دست “گزینش‌های هدفمند” و “تمایل خاص” وارد گود دیالوگ نشوید که برازنده شما نیست. آیا نمی‌شود طرفدار چپ سنتی و سلطنت و اصلاح‌طلب و ملیون و... نبود و تفکر مستقلی داشت و به گذشته با دیدی دیگر برخورد کرد. این جاست که فریاد جناب وحيد بمانيان بجاست که: “اين استخوان‌ها در خيلی جاهای ديگر و از جمله در ذهنيات من و شما هم هنوز هستند”.
در رابطه با توحش در آن حرکت سیاسی “میلیونی متمدنانه” هم آقای شاهین خسروی توضیح دادند.
با درود و احترام سالاری


■ آقای بمانیان عزیز! اینکه شما با وجود فشار شدید ناشی از رنج جان باختن عزیزان‌مان، در گفتگو شرکت می‌کنید، من را به آینده امیدوار می‌کند. زبان شما صریح است، اما برای من گزنده نیست. به این صراحت و صمیمیت نیازمندیم.
در ریشه‌یابی انقلاب بهمن، شما روی نقش روحانیت، عقب ماندگی مردم و برخورد های انحرافی روشنفکران و بویژه روشنفکران چپ دست گذاشته اید. در پاسخ به پرسش برگشت خورده! شما، به باور من همه این عوامل وجود داشته اند. اما درخت انقلاب بهمن در جریان کودتای شیخ و شاه و آمریکا و انگلیس علیه دولت لیبرال-سوسیال-دموکرات و ملی دکتر مصدق کاشته شد و با استبداد فردی محمدرضا پهلوی آبیاری شد. انقلاب بهمن حاصل ازدواج این دو پدیده نحس بود.
در مورد نقش کودتا در شکل‌گیری روان‌شناسی ضدیت با شاه، کافی است به ادبیات سالهای بعد از کودتا، اشعار اخوان و شفیعی کدکنی و نیز به کتاب درخشان نیکلا گرجستانی نظری بیندازیم. ملت ایران بعد از کودتا خود را تحقبر شده و زخمی حس کرد و هرگز نتوانست ببخشد یا فراموش کند.
در خصوص نقش استبداد فردی شاه در عقیم کردن اصلاحات و برپایی انقلاب، خوب است به مصاحبه های وزرای اقتصادی شاه از عالیخانی - معمار اصلی اصلاحات اقتصادی - تا یگانه، مجیدی و... با حسین لاجوردی در تاریخ شفاهی رجوع کنید.استبداد فردی شاه، هم به نرخ رشد منفی اقتصادی و تورم شدید منجر شد و هم کشور را گرفتار پدیده ویرانگر «ساواک‌سالاری» کرد که اوج آن ترور فرا قضایی ۹ زندانی محکوم، در تپه‌های اوین بود. طبقه متوسط مدرنی که بعد از رفرم‌های سال‌های ۴۰ سر برآورد، با آنکه منطقا می‌بایست حامی حکومت باشد، اما نتوانست استبداد تحقیر کننده فردی و بی‌حقوقی سیاسی را تحمل کند و از حکومت جدا شد و به مخالفان پیوست. اینکه در تحلیل شما عوامل غیر تعیین کننده جایگزین این دو عامل تعیین کننده شده اند و کلا کلامی در مورد نقش کودتا و استبداد بر قلم نیاوردید، برایم ابهام برانگیز است.
در مورد کودتا هم شما تنها به نقش آمریکا و انگلیس اشاره کرده‌اید، در حالی که خاندان های حکومتگر ایرانی به محوریت شخص محمد رضا پهلوی در مرکز کودتا قرار داشتند و قدرت‌های خارجی نمی‌توانستند بدون حضور موثر و تعیین کننده این نیروها دست به کودتا بزنند.
در مورد نقش مخرب حزب توده، با شما هم نظرم. حزب تا سی تیر جامعه روشنفکری ایران را علیه مصدق بمب‌باران و موقعیت او را شدیدا تضعیف کرد. بعد از سی تیر هم، مصدق - به حق - به حزب نوده، به دلیل چسپندگی آن به روس‌ها، اعتماد نداشت و به درستی حاضر نشد با حمایت حزب در قدرت بماند. شاید او در خشت خام سرنوشتی را می‌دید که حالا شما در آینه تاریخ می‌بینید. در مورد رضا شاه، چون به بحث ما ارتباط روشنی ندارد، اجازه بدهید که در فرصت دیگری به آن بپردازیم.
پورمندی



■ آقای پورمندی عزیز، در آغاز سخن باید از پاسخ شما تشکر کنم. میهن عزیز ما در یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخی خود قرار گرفته است و سهم جوانان برومند ما جز تحقیر، فقر و محرومیت چیزی نبوده است. به کلام زیبای شفیعی کدکنی:
طفلی به نام شادی دیری است گم شدست
با چشم‌های روشن براق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یکسو، خلیج فارس
سوی دگر، خزر
باری، در چنین شرایطی نیاز به دیالوگ سازنده بین افرادی که دلشان برای میهن می‌تپد بیشتر از زمان دیگر احساس می‌شود. شاید که چنین گفتگو‌هایی بتواند راه را برای اتحاد نیرو‌ها و چاره اندیشی برای در آمدن از این بن بستی که جنبش در آن گرفتار آمده است، موثر باشد. چنین گفتگو‌هایی در زندان نیز جریان دارد، و بخشی از این دیا کوگ‌ها از جمله ما بین آقایان حسین رزاق و تاج‌زاده و اخیرا حسین رزاق و آقای دکتر سعید مدنی در جریان است و حدس من این است که مقاله اخیر خانم بهاره هدایت نیز حاصل چنین گفتگو‌هایی در بند زنان زندان اوین باشد.
چنانچه خود شما و از سر لطف و گرانمایگی خاطر نشان کردید زبان من صریح است. اما این صراحت از سر صداقت است و نه برای اینکه با خیال خام در فکر بردن و باختن یک بحث سیاسی باشم. من بر این اعتقادم که ما بازی را باخته ایم و در تاریخ ایران از ما هیچگاه به نیکی یاد نخواهد شد. با این طرز تلقی از زندگی خیال من از خودم راحت است که “کارنامه اعمال” من به رد شدنم از پل صراط کمک چندانی نخواهد کرد!
بگذریم، امیدوارم که از من نرنجید اگر بخش‌هایی از این آخرین کامنت شما را کلیشه‌ای و در رده تحلیل‌های توده‌ای تلقی کنم. شما انقلاب ٥٧ را نتیجه “ازدواج منحوس” دو پدیده ی کودتای ٢٨ مرداد و استبداد شاه می‌دانید. انگار که در سال‌های بین آن کودتا و تا مقطع انقلاب ٥٧چیزی نبوده به جز یک استبداد نکبت زده شاهنشاهی. اگر چنین فرضی را بپذیریم لا جرم باید که همچون حزب توده و سایر نیرو‌های چپ انفلاب بهمن را یک انقلاب بر حق و شکو همند بدانیم که به دست ارتجاع مذهبی شکست خورد. نقطه اختلاف شما با خانم هدایت ( و نیز این حقیر) در همین است. اینکه درخت استبداد در کودتای ٢٨ مرداد کاشته شد و به دست شاه آبیاری شد و میوه تلخ‌اش به ما و نسل بعد از ما رسید کلمه به کلمه‌اش ادبیات توده‌ای است که در دوره کیانوری میوه‌اش تلخ نبود و اتفاقا خیلی شیرین بود و در زمان خاوری و جانشینانش تلخ و بدکام شد. در این سناریو‌ها که به قلم‌های مختلف و با کلمات مختلف و به اشکال مختلف عرضه می‌شوند نقش منفی را همیشه شاه بازی می‌کند. او همیشه مظهر شر است و مصدق فرشته نیکی است که قربانی دسیسه‌های شاه و در بار او می‌گردد. حالیا مشکل این است که به برکت گسترش وسایل ارتباط جمعی جوانان ما آگاه‌تر شده‌اند و دیگر زیر بار این حرف‌ها نمی‌روند. من نیز به سهم دانش و فهم اندک خود به مصاحبه‌های عالیخانی، نهاوندی و لاجوردی گوش کرده‌ام و نیز در جستجوی روانشناسی شاه فقید خاطرات اسدالله اعلم را به دقت خوانده‌ام. اما بر خلاف شما من دوران پهلوی را تنها در شخصیت شاه خلاصه نمی‌کنم. مرحوم مادر من از نخستین زنانی بود که در ایران و در اواخر دوره رضا شاه معلم شد و عمری را در خدمت به امر آموزش و پرورش نوجوانان و نوباوگان ایران گذراند. او و هزاران انسان زحمتکش دیگر سهم بزرگی در به راه انداختن چرخ پیشرفت کشور در دوران پهلوی داشتند. سیاه‌انگاری این دوره درخشان از تاریخ ما در درجه اول توهین و بی‌حرمتی به انسان‌هایی است که در ساختن آن نقش داشتند.
چنین نگاهی به تاریخ ایران که متاسفانه از جنس همان خرده استخوان‌هایی است که در ذهن ما از دوران چپ‌اندیشی‌مان مانده است و مانع ارتباط صادقانه و منطقی ما با نسل جوان ایران می‌شود. بسیاری از نیرو‌های چپ استقبال نسل جوان از دوران پهلوی را به یک نوستالژی کور تقلیل داده و آن را متاثر از تبلیغات تلویزیون “من و تو” می‌دانند. اما آیا واقعا چنین است؟ این نسل جوان تحصیل کرده که برای آزادی خود چنین قهر مانانه و شور انگیز به صحنه آمده به این آسانی مغز شویی می‌شود؟ آیا در هر گوشه شهر و دهی یادگاری از آن دوران درخشان برایش نمانده، یادگارهایی که دارد به دست ملایان یکی یکی از دست می‌رود، یا تخریب می‌شود، یا دزدیده و یا به زیر آسفالت شهر سازی‌های بد قواره مدفون. اینها را فقط شاه فقید و در بار او نساخته‌اند. پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌های بهاره‌ها ساخته‌اند و برایشان به یاد گار گذاشته‌اند.
نکته‌ای هم در باره اخوان ثالث فرمودید. ایشان سال‌های متمادی همچون بسیاری دیگر از روشنفکران و نویسندگان ما در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کارمند بود. به دستور مستقیم فرح پهلوی او و دیگر شاعران و نویسندگان از آمد و شد روزمره به محل کار خود معاف بودند و به این ترتیب می‌توانستند وقت در خوری را صرف کار خلاق نویسندگی و شاعری کنند. اخوان در تلویزیون ملی ابران نیز حضور داشت و آخرین سروده‌هایش را دکلمه می‌کرد. من هنوز اجرای بسیار زیبای شعر قاصدک ایشان را به خاطر می‌آورم. این بزرگمرد علی‌رغم همه فشار‌هایی که به دستور شخص خامنه‌ای به او وارد شد و حتی در یک مورد به کتک خوردن او از اوباش حزب اللهی انجامید از همکاری با رژیم نکبت سر باز زد و تا زنده بود “رهبر معظم” را آمیرزا سد علی خطاب می‌کرد. باشد که نام این بزرگمرد ادب پارسی همواره زنده بماند.
آقای پورمندی عزیز من از آن همه نکات که شما در کامنت خود نوشته‌اید به همین نکته بسنده می‌کنم. بقیه‌اش می‌ماند برای فرصتی دیگر. بار دیگر از لطف شما و فرصتی که برای گفتگو ی متقابل به من دادید سپاسگذارم.
پاینده ایران با احترام، وحید بمانیان


■ چه خوب گفتید: “چپ ایران در بدنه اصلی خود، با نقد‌هایی حتی رادیکال‌تر از بهاره، نسبت به گذشته خود، به اندیشه‌های سوسیال-دموکراتیک گذر کرده است. این چپ نه به دنبال در هم کوبیدن است و نه کمتر از لیبرال-دموکرات‌ها عاشق ایران”
تحلیل ۵۷ و نتایج آن تا حدودی مصداق “معما چون حل شود آسان گردد” را دارد. منظورم این است که هیچ نیرویی اعم از داخلی یا خارجی در طالع سیاسی ایران توتالیتر مذهبی ج.ا. را نمی‌دید. اشتباه نشود گناه چپ در نقش آن بویژه سالهای ۵۷-۵۶-۵۵ نابخشودنیست. فشار و جو سازی چپ طیف نیروهای ملی و لیبرال را در مقابل افراطیون مذهبی تضعیف کرد, امکان و احتمال جوش خوردن نیروهای ملی و سلطنت را در سالهای پیش از ۵۷ از بین برد, و در نهایت آنها ملعبه دست مشتی آخوند و طلبه هیچکاره شدند.
من به نوبه خود جانفشانی خانم هدایت و نقش راهبردی و بادرایت ایشان را می‌ستایم و سر فرود می‌آورم. اما موافق گویش حذف آنهم با دلایل مبهم و نه چندان فراگیر نیستم. به همچنین در مورد آن دسته از سلطنت‌طلبان که اعتقاد به حکومت مرکزی شاهنشاهی دارند، چنین خاستگاهی را حق آنها می‌دانم. اگر به روش‌های حذفی و سکتاریزم آنها منتقدیم، ولی اصل وجودشان را پاسداری میکنیم.
با احترام، پیروز


■ وحید بمانیان گرامی، توصیه من این است که نگاهی به دو سند بیاندازی. سند اول سخنرانی و فرمان محمد رضا شاه برای تشکیل حزب رستاخیز است. سند دوم بخشی از خاطرات اسدالله اعلم است که او یک مکالمه خصوصی خود با محمدرضا شاه در ساحل دریای سیاه را شرح می‌دهد. این دو سند مصداق خوبی هستند که می‌توانند به عنوان تعریف دیکتاتوری به کار بروند. اینکه یک نفر بتواند به تنهایی و بدون نیاز به هم رایی دیگران، تصمیم‌هایی بگیرد که سرنوشت مردمان یک کشور را عوض کند، خود خود دیکتاتوری است.
ممکن است کسی، مثلا سقراط، دیکتاتوری یک پادشاه فرزانه را مطلوب بداند. اما دیگران، مانند من، تصمیمات جمعی در همه سطوح سازماندهی کشوری/ اجتماعی/ اقتصادی را، بر تصمیمات فردی یک دیکتاتور فرزانه، ثرجیح می‌دهیم.
با احترام - حسین جرجانی


■ دوست عزيز  آقاى جر جانى
من شاه فقيد و نيز پدر او  هر دو را  ديكتاتور مى دانم و مدافع شيوه اداره مملكت به سبك آنان نيستم اما من هر دوى آنها را ميهن پرست، مدرن و خادم مملكت مى شناسم. من معتقد به تقد علمى وسنجيده آن دوران هستم، نقدى كه با ارزشيابى نكات مثبت و نيز منفى آن دوران همراه باشد. اين به كار به پشتوانه علمى و كار زياداحتياج دارد. كارى كه جنبش چپ و پس از گذشت چهل سال هنوز نتوانسته از پس اش بر بيايد و سطح كار چپ در اين زمينه از حد كار هاى سفارشى احسان طبرى و امثالهم فراتر نرفته است. البته ميدان چندان خالى نيست و محققانى چون آقاى دكتر عباس ميلانى، دكتر مازيار  بهروز در زمينه تاريخ نويسى معاصر، و نيز آقاى فرج سركوهى با اثر درخشان شان ياس و داس كار هاى بسيار ارزنده اى را عرضه كرده اند كه مى تواند روشنگر گذشته تاريخى ما و نيز چراغ راهى براى آينده باشد. ماتريال دست نخورده زيادى هم براى مورخين جوان آينده وجود دارد از جمله همين كتاب خاطرات اعلم و آرشيو تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد و غيره. خيلى هم خاطرات اين و آن كه متاسفانه در صد منم كردن و چاخان كردن در آنها از مرز پنجاه در صد به بالاست!
بارى، همه اينها به دوران گذشته تعلق دارد و تنها مى توان از فراز و نشيب تاريخ ياد گرفت و اين آموخته ها را به نسل بعدى منتقل كرد. اگر ما بخواهيم معيار ارزش مدارى خودمان را به طورى بالا ببريم كه براى نسل بعدى هم قابل عرضه كردن باشد (كارى كه لازم است و. وظيفه فورى و فوتى ماست) بايد كه  ديكتاتور هاى درون خودمان را نيز بى رحمانه و صادقانه نقد كنيم. متاسفانه تاريخ گرو ه هاى اپوزيسيون شاه در اين زمينه كمبودى نداشته اند. از ترور محمد مسعود به توسط روزبه بگيريد تا ترورهاى درون گروهى فداييان و مجاهدين ماركسيست و تا همين آخر ترور دو پيشمرگه جوان در جريان بحث هاى  درون گروهى كومله. اينهاست كه تصوير گرو هاى چپ اپوزيسيون را مخدوش و تيره مى كند. من البته يك طرفه يه قاضى نمى روم و نقش مخرب سلطنت طلبان  اوباشى كه جنبش مهسا را در شهرهاى اروپا و آمريكا به لجن كشيدند ناديده نمى گيرم. همين طور خشونت مهار نشده اى كه در جريا ن تظاهرات پارسال در برخى از نقاط كشور شاهدش بوديم. من به سهم خودم و به تبعيت از زنان مبارزى چون خانم نرگس محمدى از كاربرد هر گونه خشونت در جريان اين جنبش مدنى جارى تنفر دارم و معتقدم كه نبايد چرخه خشونت جديدى را در كشور به كار انداخت خصوصا در شرايط حاضر كه وضعين كشور ما به بشكه باروت شباهت دارد.
لب كلام من اين است: گذر از اين جمهورى نكبت ( به معناى سر نگونى كامل و در هم شكستن ماشين سركوب آن) تنها با اتحاد جمعى و خرد جمعى امان پذير است و شزط چنين گذارى تنها اتحادفراگير نيروهاى اپوزيسيون است. اگر مدتى پيش از من مى پرسيديد مى گفتم اتحادى وسيع از شاهزاده تا تاجزاده. فعلا با كمال تاسف “شاهزاده” اش را بايد توى پرانتز گذاشت. ء
با تشكر و احترام وحيد بمانيان


■ با تشکر از پیروز و حسین آقا جرجانی که وارد گفتگو شدند، مایلم به گفتگو با وحید بمانیان عزیز ادامه بدهم.
۱- اینکه من ادبیات کیانوری و بعد هم علی خاوری را ادامه می‌دهم یا نه، پاسخ من البته این است که شما اشتباه می‌کنید. اما نتیجه‌گیری را به خودتان وامی‌گذارم و البته بعید می‌بینم که جدل در این مورد، درسی برای خوانندگان این گفتگو داشته باشد.
۲- مشکل من پیش از و بیش از انقلاب ۵۷، با اصل مقوله «انقلاب» است. اگر رهبری انقلاب بهمن به دست حزب توده، چپ‌های رادیکال و یا مجاهدین می‌افتاد، در سرنوشت فاجعه بار آن هیچ تغییری رخ نمی‌داد و فقط شکل فاجعه متفاوت می‌شد. انقلاب اولا- موجود زنده است و وقتی مثل غول از شیشه رها شد، دیگر خودش تصمیم می‌گیرد. ثانیا- ویرانگر است. چون به این قصد خلق شده است. ثالثا- قدرت‌محور است، چون بدین منظور نیرومند شده است و رابعا- به دلیل این خصوصیاتش تا جان در بدن و بنزین در باک خود دارد، بدون مرز، ویران می‌کند و به سمت انحصار قدرت - باز هم بدون رعایت مرزها - پیش می‌رود. تا امروز این یک قاعده عام بوده است از انقلاب فرانسه، روسیه، چین، تا کوبا، ویتنام، کامبوج و... همه راه ها به استبداد، ویرانی و انحصار ختم شده است. با این یادآوری که جنبش های ضد استعماری و جنگ های استقلال در مقوله انقلابات نمی گنجند، این عبارت را تمام می‌کنم.
۳- نه! بین مرداد ۳۲ و بهمن ۵۷ خلا وجود نداشت و درست یک نسل عوض شد. اما این نسل نتوانست و نخواست طبقات حکومتگر ایرانی را که شاه جوان را در میان گرفتند، دست در دست ارتجاع مذهبی گذاشتند، به مزدوری آمریکا و انگلیس تن دادند و شاه را هم به بنده و رهبر کودتا بدل کردند، ببخشد.
۴- جنبش اصلاحات با رفرم ۱۳۴۰ آغاز نشد. از محمد شاه و عباس میرزا شروع شد. در جنبش مشروطه با تدوین و تصویب قانون اساسی یک گام کیفی به جلو برداشت. در دوران رضا شاه ادامه یافت. در سالهای حکومت ملی دکتر مصدق، برای احیای مشروطیت و انجام اصلاحات همه جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خیز برداشت. در سال ۴۰ کسی طرح رفرم را از جعبه مارگیری در نیاورد. سرکوب جنبش ملی، تاخیر در انجام اصلاحات را به امری خطرناک بدل کرده بود. کندی دموکرات مصمم بود که برای دفع خطر سرخ ها، اصلاحاتی در ایران انجام شود. او پرچم اصلاحات را بدست علی امنینی داد. اجرای اصلاحات بدست یک نخست‌وزیر نسبتا مستقل، به سمت احیای مجدد مشروطیت راه می‌برد. با رجوع به کتاب شاه عباس میلانی - که در علاقه او به خانواده پهلوی تردیدی وجود ندارد - در خواهیم یافت که شاه به همه کاری دست زد تا کندی را راضی کند که امینی را کنار بگذارد و پرچم اصلاحات را به دست او بدهد. کندی تسلیم شد و شد آنچه که شد: استبداد فردی آغاز و به تدریج تثبیت شد. هم مشروطیت و هم اصلاحات قربانی استبداد جنون‌آمیز محمدرضا پهلوی شدند. وقتی از رشد اقتصادی دهه ۴۰ حرف می‌زنیم باید از خودمان بپرسیم که چرا رشد دو رقمی سال ۴۶ به رشد منفی در ۵۵ بدل شد؟ همان دیکتاتوری که عالیخانی را کنار گذاشت، می‌خواست در سازمان برنامه را گل بگیرد، دست به خریدهای عظیم نظامی زد، بنادر را به مرکز دموراژهای سنگین و فاسد شدن کالاها بدل کرد، می‌خواست با «فرمان» نرخ رشد کشاورزی را از سه به شش برساند، به شلاق زدن کسبه روی آورد و... باز هم بگم یا کافیه؟ باری همین عالیجناب فرمان امنیت کشور را هم بدست امثال ثابتی و نعمت نصیری سپرد تا کشور را چهار اسبه به سمت انقلاب برانند. بله! اصلاحات غیر قابل اجتناب بود. اما محمد رضا پهلوی بدترین کاندید برای انجام آن بود و بهترین دلیل این مدعا نتیجه کار است: انقلاب اسلامی!
۵- در خصوص پرونده چپ ایران، من با شما هم نظر و هم دردم. پرونده ای که سر شار از فداکاری و جانبازی است، به لکه سیاهی در تاریخ ایران بدل شده است. من هر بار که به دکتر ارانی، مرتضی کیوان، بیژن جزنی، هیبت معینی، ابوتراب باقرزاده، رحمان هاتفی، مرضیه اسکویی، فاطمه مدرسی، علیرضا شکوهی، مهران شهاب‌الدین و... فکر می‌کنم، رنج ناشی از تراژدی چپ ایران وجودم را مچاله می‌کند. تنها امید به اینکه چپ نوین ایران از تاریخ پدرانش عبرت بگیرد، مرا تشویق می‌کند که بگویم و بنویسم.
با ارادت پورمندی


■ دوست عزیز آقای پورمندی
قصد من رنجانیدن شما نبود و اگر از حرف من رنجیدید بسیار متاسفم. شاید طرز بیان من درست و بجا نبود و باعث سوتفاهم شد. من هیچگاه شما را با سیاستمداران …صفتی چون کیانوری و خاوری مقایسه نمی‌کنم. مواضع شما و نوع برخورد شما با امثال کیانوری و خاوری فاصله نجومی دارد. علت اینکه با شما و به صراحت وارد بحث شدم همین طرز تلقی بود و نیز اینکه بهاره را چون فرزندان خود به حساب آوردید. امیدوارم که هیچ کدورتی از من و در این مورد نداشته باشید.
من در پاسخ به کامنت آقای جرجانی نظرم را در رابطه با دیکتاتوری دوران پهلوی گفتم و نیاز به تکرار آن نیست. من فکر می‌کنم که نه من بتوانم شما را در مورد برداشتم از دوران پهلوی قانع کنم و نه شما مرا. منابع مطالعاتی ما شاید که یکسان نبوده و شاید تجربیات ما در دوران پهلوی دوم متفاوت بوده و این چیزی از ضرورت گفتگوی متقابل ما کم نمی‌کند. شاید هم لازم باشد که دوباره یاد آوری کنم که طرز تفکر من با اندیشه سلطنت‌طلبی هیچ تناسخی ندارد و من چنین طرز فکری را نوع کت و شلوار و کراواتی ولایت فقیه می‌دانم.
برای این که گفتگوی دوستانه ما به نتایجی هم برسد چه بهتر که به نقاط مشترکی که هر دو با آنها موافقیم سری دوباره بزنیم. محور بحث ما بهاره بود و همگنان او، هم رزمانش و بالاتر از همه ایده های آرمانی‌اش برای ایران عزیز.
نخستین نقطه مشترک ما همین است که شما در آخر کامنت‌تان آورده‌اید: من نیز به ارانی، جزنی، رحمانی و سایر قهرمانان جان باخته جنبش چپ از صمیم قلب احترام می‌گذارم و امیدوارم که جنبش چپ ایران با باز اندیشی مرام و روش سیاسی خود بتواند جایگاهی در خور در سپهر سیاست دست یابد.
نقطه مشترک دوم هم آنست که شما در اول کامنت خود آورده‌اید. خدا رحم کرد که ما به قدرت نرسیدیم و الا دست ما بود که تا مفرغ به خون هموطنان دگر اندیش آلوده شده بود! تصور اینکه افرادی چون اشرف دهقانی یا مریم رجوی در ایران به قدرت برسد می‌تواند خواب را چشمان هر فرد میهن‌پرستی برباید.
نقطه سوم اشتراک ما هم بر می‌گردد به این پدیده لعنتی “انقلاب”. من در کامنت خود و در خطاب به آقای جرجانی هم نوشتم که تنها راه پرهیز از حمام خون و جنگ‌های قومی و قبیله‌ای متشکل شدن نیروهای سیاسی معتقد به براندازی این رژیم است. برای نیروهای اصلاح‌طلب متاسفانه دیگر جایی نمی‌ماند چرا که حتی معتقدترین نیروهای مذهبی که تا دیروز در خط رژیم بودند (امثال آقای مهدی نصیری) سنگ خود را از این رژیم خون آشام واکنده‌اند و به صف بر اندازان پیوسته‌اند.
در جنبش مهسا ما شاهد یک تجمع و یک منشور (نه چندان بی‌نقص) بودیم که می‌توانست نقطه شروعی برای اتحاد نیروهای سیاسی باشد. بی‌عرضگی رضا پهلوی، مذبذب مزاجی او، حمله بی‌امان نیروهای چپ و راست افراطی و متاسفانه شک و دو دلی برخی نیروهای دموکراتیک چنین پتانسیلی را که می‌توانست سنگ پایه قدم‌های بعدی باشد را به باخت داد.
من به جوانان داخل ایران که از اپوزیسیون خارج‌نشین قطع امید کرده‌اند کاملا حق می‌دهم. شما خود در دل جریان چپ هستید و می‌دانید چه خبر است و نیازی به باز کردن این بحث در اینجا نیست. به نظر من زمان درازی طول خواهد کشید تا بتوان چنین اعتمادی را دوباره احیا کرد، شاید هم هر گز نتوان. اما به گفته رومن رولان (رمان ژان کریستف) “کسی که ایمان دارد دست به کار می‌زند، بی‌آنکه در غم نتیجه آن باشد. پیروزی و شکست چه اهمیتی دارد؟ آنچه وظیفه توست انجام بده.”
با احترام و به امید گفتگویی دوباره وحید بمانیان


■ وحید بمانیان ‌گرامی، من به نوبه خود از گفت‌‌و‌گوی خودت و احمد پورمندی آموختم و به خاطر آن از هر دوی شما تشکر می‌کنم. از گردانندگان سایت ایران امروز هم برای فراهم‌آوردن امکان ‌گفت‌وگو تشکر می‌کنم. به امید به پایان رسیدن هر چه زودتر این نکبتی که جمهوری اسلامی باشد. (به امید روزی که حس کنم که مکافات اشتباهات ۵۰ سال پیش خود را پرداخته‌ام.)
با احترام - حسین جرجانی



■ “ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ بود” (از نامه خانم بهاره هدایت ـ سایت ایران امروز) خانم هدایت در زیر عنوان فوق در نامه‌اش شانزده سطر در مورد غرب و ضدیت با غرب نوشته است. دوستان در این چند روز با نوشتارهای خود راجع به نامه‌ی ایشان دیدگاه‌های خود را شرح دادند. در سایت های دیگر نیز با نامه‌ی خانم هدایت برخوردهای متفاوت شده ست. نگارنده با استقبال از بحث و گفتگوهای تاکنونی پیشنهاد می‌کنم کمی در مورد پدیده «غرب» مکث کنیم.
«غرب» یک پدیده‌ی تاریخی و کلی ست که در درونش عصر روشنگری و رنسانس می‌درخشد. انقلاب فرانسه با شعار «آزادی، برابری، برادری» Liberté, Égalité, Fraternité آغازی بر پایان حکومت‌های اشرافی و ارتجاعی و تولد حاکمیت جمهور مردم و دموکراسی و شتاب گرفتن گذار از سُنّت به مدرنیته .. از همان زمان در جوامع موسوم به غرب نیروهای متفاوت آزادیخواه، مترقی، صلح‌طلب، محافظه کار، مرتجع، افراطی و....حضور داشته‌اند. اگر لیبرال ها توانسته بودند تعادلی بین آزادی و برابری ایجاد کنند. جنبش‌های وسیع کارگری در قرن نوزدهم برای ۸ ساعت کار در روز در استرالیا و آمریکا صورت نمی گرفت. سوسیال دموکراسی راه حلی برای آن کمبودها و تضاد های اجتماعی بود.
با این وجود و گسترش وسیع احزاب سوسیال دموکرات در جهان تضادها و رقابت های کشور های غربی در غارت جهان منتفی نشد. حضور نیروهای متضاد در جوامع و در قرون اخیر با استعمار و جنگ‌های جهانی توام بوده و موجب پیدایش انقلاب بلشویکی در روسیه و بعد هیولای فاشیسم و نازیسم در اروپا گرده ست. بعداز جنگ جهانی دوم نیز کودتاهای نظامی و حمایت از دیکتاتور ها در کشورهای غربی موضوع آزادی و صلح جهانی را از الویت خارج کرد که شرح همه در یک کامنت نمی‌گنجد. در کشور هائی مثل ایران که بخاطر موقعیت ژئوپولیتیکی و منابع سرشار مثل نفت و گاز مورد توجه قدرتهای غربی بوده ست مردم به شدت از دخالت های آنها آزرده شدند. این به معنی «ستیز با غرب» نیست آیا تمام کتابهائی که در مورد جنبش های آزادیبخش توسط فانون و امه سه سزر و...نوشته شد و به فارسی هم ترجمه شد «ستیز با غرب» محسوب می‌شود؟ انقلاب الجزایر و کوبا، کودتای نظامی علیه دولت ملی دکتر مصدق و سالوادور آلنده در شیلی و.......نمی‌بایست موجی از اعتراض در ایران و جهان ایجاد کند.
به باور من بی‌توجهی به پدیده‌ی غرب با نیروهای متضاد درونی‌اش یکی از اشکالات اساسی نامه‌ی خانم بهاره هدایت می‌باشد که اینظور مستفاد می شود که باید غرب را «تقدیس» کرد. می‌توان از حکومت شاه و شخص شاه و تک تک نیروهای مخالف و سرکوب شده در آن، در برخوردهای نامشخص آنها نسبت به نیروهای متفاوت غرب انتقاد کرد. اصولا برخورد کلی اعم از دشمنانه یا جانبدارانه با غرب نادرست بوده ست.
واقعیت این ست که بخشی از همین نیروهای «غربی» روی واپسگرایان اسلامی حساب بازکردند که خمینی را به قدرت رساند نه تمام غرب!!! حالا خانم هدایت اصل موضوع را کنار گذاشته و به فرعیات چسبیده ست. خمینی با کمال میل نیروهای مرتجع شیعی را در لبنان، عراق، یمن بسیج کرد و بعد غرب با ارتجاع ثروتمند اسلامی مجاهدین افغانستان را علیه شوروی سازمان دادند. خمینی بعداز ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا ۴۴۴ روز در ارتباط مستقیم با حزب جمهوریخواه آمریکا بود. وقتی سازمان سیا و موساد از آن ماجرا خبر نداشت. تکلیف ک گ ب شوروی و چپ‌های ایرانی طرفدار آن معلوم ست. جیمی کارتر در انتخابات ۱۹۸۰ شکست خورد و ریگان با کمک خمینی به کاخ سفید رفت. تا ۱۹۸۶ طرفداران خمینی با شعار مرگ بر آمریکا بود در «ستیز غرب» بودند و در پشت پرده معاملات اسلحه و ردو بدل کردن اسرای جنگی در لبنان و.... در ضمن ژاپن و کشور های اروپائی بلافاصله بعداز انقلاب خلاء آمریکا در واردات را پُر کردند. پس مناقشات حکومت مرتجع با آمریکا مانع روابط حکومت و اروپا نشد. به این نمی‌گویند «ستیز با غرب». خمینی در سال ۶۰ تمام مخالفین را سرکوب کرده بود. پس نیروئی به اسم چپ و راست هم در مقابل حکومت نبود. که با حکومت در ستیز با غرب همراه شود!!! البته این مرگ برآمریکا فقط عوام فریبی و حقه بازی آخوندی ست. اما ریگان در ماجرای «ایران گیت» در کجای تحلیل خانم هدایت قرار می‌کرد؟ وقتی هدف وسیله را توجیه کند ریگان ها در آمریکا و دیگر کشور های غربی همه کار می‌کنند. چه دلیلی دارد که برای چنان سیاستمدارانی با بر چسب «ستیز با غرب» وکیل مدافع شد.
در همین پروسه ده ها گروه تروریست اسلامی مثل طالبان، القاعده، جهادیست، داعش و... تکثیر شد. بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» پنتاگون و بخشی از نیروهای غرب از تمام خرابکاری های نیروهای اسلامی در سراسر جهان برای ایجاد ترس و وحشت استفاده کرد تا بازار فروش اسلحه راکد نشود. جمهوری اسلامی بیش از تمام دیکتاتور های قبلی منطقه به «غرب » کمک کرده ست . اگر بنفع غرب نبود که نمی توانستند ۴۵ سال سوار قدرت باشند .فراموش نکنیم که بعداز کنار گذاشتن «برجام » توسط دانالد ترامپ ، جمهوری اسلامی بسمت روسیه و چین رفت.
چه نادانی ازحکومت ملاها برای «غرب» بهتر که در این ۴۵ سال حتی نیروهای مرتجع، جنگ افروز، پاپولیست در سراسر کشور های غربی «تبرئه» شدند. غرب ستیزی صوری و احمقانه‌ی جمهوری اسلامی فقط موجب رشد نیروهای ارتجاعی، جنگ طلب، نئوفاشیست، نئو نازیست، نژاد پرست ، خارجی ستیز و...گردیده که نیروهای مترقی و صلح طلب غربی از این وضع ناراضی هستند.
معلوم نیست که در آینده نزدیک کدام بخش از نیروهای موجود در جوامع غربی می‌توانند بر رشد نیروهای سیاه که شبیه دهه ۱۹۳۰ و بقدرت رسیدن هیتلر شد غلبه کنند. با تغییر توازن قوا به سود نیروهای مترقی غرب جائی برای جمهوری فاشیستی اسلامی نخواهد بود. بدبختانه جمهوری اسلامی تیشه به ریشه‌ی تمام جریانات سیاسی در ایران زد.
با احترام تورج آرامش


■ آقای پورمندی و بمانیان گرامی, این گفتگوها همه نشان نگرانی و دلبستگی شما به ایران است و آموزنده. مطمئن باشید که این نسل کنجکاو  میهن‌مان این سطور را مشتاقانه می‌خواند. دست همه دوستان را از راه دور به گرمی می‌فشارم و از زحمت دوستان سایت ایران امروز سپاسگزارم.
با احترام سالاری


■ دوستان عزيز آقايان پور مندى، سالارى و جرجانى
من نيز به سهم خود از اينكه فرصت گفتگو با شما عزيزان را پيدا كردم بسيار سپاسگزارم. در طول اين گفتگوها از شما اندیشمندان بسيار آموختم كه جاى قدر دانى دارد. به قول حافظ شيرين سخن:
دل كه آيينه‌ى صوفى است غبارى دارد
از خدا مى‌طلبم صحبت روشن رايى
از دست‌اندكاران و رداكتور سايت وزين ايران امروز هم كه چون هميشه امكان اين گفتگو را فراهم كرده‌اند سپاسگزارم. من سالهاست كه خواننده اين سايت هستم و از مطالبى كه منتشر مى‌كنيد بسيار آموخته‌ام.
به اميد روز هاى بهتر و آينده‌اى روشنتر
پاينده ايران، وحيد بمانيان


■ اظهار نظرها جالب، بحثی در خور توجه. یک نکته فرای موضوع گفتگو نحوه خطاب مردان نویسنده به زنانی است که در فضای اجتماعی و هنری فعال‌ند، زود و آسان آنها را با اسم کوچک خطاب می‌کنند، در حالی که عکس این مخاطب قرار دادن یعنی اینکه زن فرهیخته‌ای مرد مخاطب را در رسانه یا گفتار رسمی با اسم کوچک صدا کند، انجام نمی‌شود. در فرهنگی که “تو و اسم کوچک” یا نشان دوستی است یا خطاب از بالا به پایین است، جای دارد که آقایان حاضر در سطوح اجتماعی به تناوب مثلا خانم هدایت را، مانند این مقاله، یک در میان با نام کوچک بیاد نیاورند، بلکه با همان ادب فارسی‌نویسی اجتماعی، در تمام طول گفتگو از همان اسم خانوادگی استفاده کنند.
کتایون درویش


■ دوست عزیز جناب آقای آرامش
شما با استناد به مقاله خانم هدایت مدخل بحث مهمی را باز کرده اید که از اهمیت ویژه‌ای بر خوردار است. بالاخص آنجا که می‌نویسید که پیدایش و مبارزات احزاب سوسیال دموکرات در کشور‌های غربی هم حتی نتوانست مانع از عطش کشور‌های غربی برای غارت منابع طبیعی و ملی کشورهای جهان سومی بشود. در تایید حرف شما باید بگویم که نه تنها این بلکه حتی در مواردی هم احزاب سوسیال دموکرات هم در کلان سیاست‌های غارت‌گرانه شرکت می‌کردند. به عنوان مثال حزب کارگر انگلستان در زمان نخست‌وزیری تونی بلر که حامی تام و تمام سیاست‌های جرج بوش بود و از اشغال عراق پشتیبانی کرد و در آن شرکت فعال داشت.
متاسفانه شرایط دنیا چنین است که اگر ملتی تو سری خور شد هر دولتی که دستش برسد توی سرش می‌زند. نمونه زنده‌اش وضع کنونی کشور ما و شزایطی است که آخوندها در سیاست خارجی ما پیش آورده‌اند و باج بی‌حساب و کتابی که به کشور‌های دیگر (حتی کشور‌های عقب افتاده جهان سومی) می‌دهند.
من نمی‌‌دانم شما آخرین فیلم Martin Scotsese که اخیرا بر پرده سینما بود را دیده‌اید یا نه. این فیلم (Killing of the flowe moon) که بر اساس یک رمان و بر اساس واقعیت ساخته شده در مورد حوادثی است که در سال‌های ۱۹۲۰ در ایالت Oklahoma بر قبیله سرخ‌پوست اوساگی (Osagi) می‌گذرد. افراد این قبیله که به زور توسط سپیدپوستان به این ایالت کوچ داده شده‌اند در زمین‌های خود نفت پیدا می‌کنند و برای استخراج آن کارگران سپید پوست را استخدام می‌کنند. تعداد زیادی از این کارگران با زنان سرخ‌پوست ازدواج می‌کنند و با کمک پزشکان محلی به تدریخ زنان خود را مسموم می‌کننند، یا با تیر تبهکارانی که استخدام کرده‌اند می‌کشند و با کمک شهردار، پلیس و تمامی آپارات ایالتی زمین‌ها را و چاه‌های نفت را بالا می‌کشند. نکته جالب این است که کلیسا (و نیز هسته‌های کوکلس کلان) هم پشت آنها است. این فیلم به نظر من طرز نگاه کردن غربی‌ها به ما را در طول قرن گذشته به روشنی نشان می‌دهد. کافی است که در زره دفاعی ما نقصی، سوراخی، چیزی پیدا شود تا از آنجا خنجرشان را فرو کنند.
همین طور که می‌دانید نژاد سرخ‌پوست‌ها (چه آنان که حدود ۱۲۰ هزار سال پیش به آمریکای شمالی و سپس مرکزی و جنوبی مهاجرت کردند و چه آنان که در بین راه در جزیره Greenland یا آلاسکا ماندگار شدند) از یک نقص ژنتیکی در آنزیم‌های مربوط به متابولیسم الکل رنج می‌برند. این نقص ژنتیکی که البته در حد یک بیماری نیست باعث می‌شود که آنان زودتر از سایر انسان‌ها به مصرف الکل اعتیاد پیدا کنند. همین نقص سال‌های سال مورد سو استفاده سپیدپوستان قرار گرفت و خدا می‌داند چه تعداد از سر خ‌پوستان از بیماری‌های کبدی ناشی از مصرف بی‌رویه الکل جان دادند. یک نسل‌کشی تدریجی. اگر به شهر کپنهاک تشریف برده باشید می‌توانستید سرخ‌پوستان جزیره Greenland را با بطری‌های آبجو در گوش و کنار این شهر ببینید (این جزیره مستعمره دانمارک است و به این کشور تعلق دارد) که از مستی سر پا بند نیستند. البته من نمی‌‌خواهم بی‌انصافی کنم و تغییر در طرز تلقی و برخورد اروپاییان و آمریکایی‌ها را در رابطه با مردم کشور‌های جهان سوم نادیده بگیرم.
در هر حال شما به نکته‌های مهمی در نامه خانم هدایت دست گذاشته‌اید و امیدوارم که شما و دیگر دوستان ما را از فیض دانش خود در این موارد بهره مند کنید. در ضمن من به درستی متوجه فرمایشات شما در رابطه با فانون و امه سزار نشدم که اگر لطف کنید و بیشتر توضیح بدهید.
با احترام وحید بمانیان


■ متاسفانه پاره‌ای از دوستان چنان از فقدان دموکراسی در دوره پهلوی حرف می‌زنند که گویی تازه یک کتاب درباره دمکراسی خوانده‌اند. آخر رضا شاهی که با ملتی روبرو بود که ۹۵ درصد بی‌سواد بودند، امکان نداشت که بتواند دموکراسی و انتخابات آزاد داشته باشد و روند مدرنیته را هم پیش ببرد. تنها از دهه ۵۰ شرایط آن پدید آمد که متاسفانه دیر به آن اقدام شد. به‌علاوه کسانی که در آن زمان به عملیات تروریستی اقدام کردند، با دو قطبی کردن جامعه، خود عملا از عوامل جدی این تاخیر و عقب‌رفت جامعه بودند. تنها به عنوان نمونه باید ذکر کرد، شکنجه که در دهه ۴۰ در زندانهای ایران منسوخ شده بود، با شروع عملیات تروریستی مجددا متداول شد.
پرویز هدائی


■ جناب بمانیان من هم از توجه جنابعالی سپاسگزارم.
اشاره‌ام به ترجمه‌ی کتابهای امه سه سزر و فرانتس فانون و سایر کشورهای آسیائی ،آفریقائی و آمریکای لاتین و.. ناشی از جّو سیاسی ـ فرهنگی بعداز کودتا ۲۸ مرداد ۳۲ بود که ما در آن بزرگ شدیم. در شرائط اختناق و سانسور نویسندگان و مترجمان به مثل محمد قاضی، مصطفی رحیمی، منوچهر هزار خانی و..... تجربیات دیگر ملل استعمار زده معرفی و ترجمه می‌کردند که همه می‌دانیم تاثیر زیادی بر جنبش روشنفکری و دانشجوئی در حکومت پادشاهی گذاشت. در بیشتر آن کتابها انتقاد و افشاگری علیه تشبثات قدرتهای جهانی بود. از آن جائیکه خانم بهاره هدایت از جوانان بعداز انقلاب می‌باشند که در سال ۱۳۶۰ متولد شده‌اند. شاید کار فرهنگ‌ورزان ایران را که با مشکلات سانسور و معیشتی روبرو بودند را «ستیز با غرب» می‌دانند. نمی‌دانم.
حال که موضوع فیلم به میان آمد خیلی مختصر عرض کنم که فیلم آمریکائی The Patriot در باره جنگ استقلال آمریکا ۱۷۷۶ برای من غافل‌گیرنده بود. این فیلم بسیار راحت از وحشی‌گری‌های انگلیسی ها نمایش می‌دهد که اتفاقا به بحث ما مربوط می‌شود. آمریکائی‌ها همان درد و رنج ما را از شکست انقلاب مشروطه با دخالت روسیه و جنبش ملی شدن نفت ایران توسط انگلیس و‌امریکا را حدود ۲۵۰ سال پیش در جنگ استقلال تجربه کردند و خوب هم در این فیلم به تصویر کشیدند. ما که نه با روس‌ها جنگیدیم و نه با انگلیس ها... بهر صورت من کل غرب را محکوم نمی‌کنم و موضوع را باید منطقی و همه جانبه به بحث و نقد کشید. با تشکر از تمام دوستان بخصوص ایران امروز که مطلب خانم هدایت را اول بازنشر کرد.
تورج آرامش


■ با تشکر از همه کسانی که در این مطلب اظهار نظر کردند. ولی به عنوان یک زن، خیلی تعجب می‌کردم که اشاره‌ی بعضی از آقایان به خانم هدایت به نام کوچک بود. تعجب من بیشتر شد که زمانی که خانم کتایون درویش به این مسئله اشاره کردند، کسی از این آقایان تا مغز استخوان دموکرات به این اشاره‌ی خانم درویش محلی نگذاشتند. همین مسئله علامت گویایی است به اینکه نگاه آقایان تربیت شده در ایران و حضور چند ده‌ ساله در مراکز دموکراسی دنیا، بطور عام به زنان هنوز دارای رگه‌هایی از بالا است. وارد بحث اصلی این گفتگوها نمی‌شوم که در اینگونه انتقال دیدگاه‌ها جمله باید چشم بود و گوش وقتی که بضاعتش نیست. با احترام به همه و سپاس دوباره البته.
ایرانی


■ دوستان عزیز خانم‌ها درویش و ایرانی کامنت هر دوی شما عزیزان برای من شگفتی‌آور بود چرا که من هیچگاه و حتی یک ثانیه در ذهن خود چنین موضع “نگاه مردانه از بالا” را نداشتم و از کامنت‌های سایر دوستان نیز چنین برداشتی را نکردم. من فکر نمی‌کنم که هیچکدام از دوستان شرکت کننده در این بحث با “بهاره” خطاب کردن خانم بهاره هدایت قصد این را داشته‌اند که به ایشان و به خاطر “زن بودن” شان نگاهی از بالا به پایین داشته باشند.
خانم ایرانی می‌نویسند که کسی به اشاره خانم درویش در این مورد اشاره‌ای نکرد و به ایشان “محلی نگذاشت” که انتقاد درستی است و من به شخصه باید که نظر خودم را در مورد این کامنت می نوشتم و از این بابت عذر می‌خواهم. شاید برای گفتنش کمی دیر است ولی در هر حال به نظر من کامنت ایشان چیزی بیشتر از یک ایراد بنی‌اسراییلی به یک مطلب در خور توجه (relevant) و کامنت‌های مربوط به نقاط مهم این مطلب نبود. من فکر می کنم نویسنده مطلب آقای پورمندی و تمامی کسانی که در مورد مطلب ایشان به بحث پرداختند همگی با دقت، و احترام عمیق به خانم هدایت نقاط مطرح شده در مطلب ایشان را مورد بررسی فرار دادند و این نشان دهنده این است که ایشان در نگاه ما از جایگاه رفیعی برخوردار هستند.
نکته آخر اینکه همه ما چه زن و چه مرد از جامعه‌ای می‌آییم که فرهنگ گفتگو در آن هنوز جا نیافتاده و همه ما به باز اندیشی طرز گقتگو و شرکت در اینگونه بحث‌ها نیاز داریم. پرداختن و عمده کردن مسائل حاشیه‌ای می‌تواند به اصل مطلبی که برای ما حیاتی است لطمه وارد کند و یکی از اینها همین “نگاه مردانه و از بالا” است که از جانب شما دوستان عزیز مطرح شد.
با احترام وحید بمانیان


■ با درود به خانم‌های گرامی درویش و ایرانی
یاداشتم را با این عبارت شروع کردم که: «بهاره، به تعبیر زیبای ابوالفضل بیهقی، زنی است سخت جگرآور که باید به احترام پایمردی و دلاوریش، به پا ایستاد و کلاه از سر بر گرفت.» و با این عبارت ختم کردم «تا همینجا ادای سهمی است برای آنکه خانم هدایت بتواند به شایستگی پرچم لیبرال-دموکراسی را بلند کند.»
در یکی از کامنت‌ها اشاره کردم که بهاره هم سن فرزندان من است و در واقع، یکی-دو سال هم جوانتر از آنهاست! به ندرت از کسی با این حد از احترام و محبت یاد کرده‌ام و این نه برای به دست آوردن دل کسی است که بر آمده از باور و احساس خودم هست. اما در مورد فعل سوم شخص و اسم کوچک، اولا- بهاره استثنا نیست. من اغلب، برای نرگس محمدی هم از هر سه گزینه نرگس، نرگس محمدی و خانم محمدی - بسته به مورد- استفاده می‌کنم و برای بسیاری از مردان هم. ثانیا- این امر مختص زنان نیست. بارزترین نمونه‌اش مهندس موسوی است که در جنبش سبز، جوان ها او را میرحسن می‌نامیدند. ثالثا- یک مشکل شاید فرهنگی وجود دارد. ما گویا در حال گذار دائم هستیم! در اروپای شمالی اسم فامیل و ضمیر و فعل سوم شخص تقریبا منسوخ شده‌اند و همه از وزیر و وکیل و پادشاه تا منشی و رییس و ارباب رجوع همه «تو» ، هانس، ژوزف، ناتالی و کتی هستند. در ایران کم-کمک داشتیم به این سمت می‌رفتیم. برخورد به غایت زشت دستگاه بوروکراسی ج.ا. که همه را به شکل توهین آمیزی «تو» خطاب می‌کند، باعث شد که اهل ادب پا روی ترمز بگذارند. دوستی که در ایران رئیس شرکت است تعریف می کرد که منشی خود را با اسم کوچک، ضمیر و فعل جمع خطاب می‌کند!: پروبن! شما این نامه را تایپ کنید! باری! این هم یک مدل گذار است!
با ارادت پورمندی