(نقدی بر نامه بهاره هدایت)
هفته پیش نامهای جدید از بهاره هدایت که در اوین زندانی است با عنوان «ما لیبرالهای ایران کجای میدان براندازی ایستادهایم؟» منتشر شد. در این نامه مفصل خانم هدایت از زاویه «نگاه لیبرال»، به برخی نکات درباره انقلاب ۵۷ و صفبندیهای سیاسی امروز پرداخته است. هم از منظر لیبرالیسم و هم از نظر بسیج سیاسیِ مد نظر ایشان در سپهر سیاسی کشور، برخی استدلالهای مطرح شده در نامه، متناقض و قابل نقد است. نقد نقطه نظرات بهاره هدایت البته نافی ارجگذاری مبارزات و هزینههای سنگینی که این زندانی سیاسی از دوران دانشجویی تاکنون برای آزادی سیاسی در کشور پرداخته است، نیست.
بهاره هدایت از همه نیروهای سیاسی مدعی آزادی و دموکراسی میخواهد که با انقلاب ۵۷ تعیین تکلیف کنند. گویی به آنها که تبارشان به انقلاب میرسد میگوید اول از انقلابی که کردید تبری بجویید تا بعدا بتوانیم درباره دمکراسی، آزادیخواهی یا همگامیهای سیاسی برای آینده گفتگو کنیم.
انقلاب ۵۷ اما با تمام خوبی و بدیهایش و علیرغم مشکلاتی که برای ایرانیان در ساحتهای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و محیط زیستی در پی داشت، تجربه تاریخی ملت ایران است. تلاش ناکام یک ملت با رویای بهتر کردن وضعیت سیاسی و اجتماعی خویش است. هرچند نقد انقلاب طبیعتا لازم است، اما سرزنش نیروهای سیاسی در بستر تجارب تاریخی سخت و تلخ ملتها، به همبستگی ملی امروز آنها کمک نمیکند. بخش مهمی از نیروهای سیاسی ایران گرچه از انقلاب ۵۷ دفاع میکنند یا آن را موجه میدانند، اما به شدت مخالف و منتقد روندی هستند که در سالهای بعد از انقلاب در پیش گرفته شد.
اینکه خانم هدایت انقلاب ۵۷ را محل نزاع و نقطه «شروع تباهی» میداند، مبدأ گزاری برای تعیین تاریخ مشکلات و بنبست سیاسی کشور است، که میتواند تا حد زیادی گزاره درستی نیز باشد. اما دیگران نیز میتوانند مبدأ شروع «تاریخ تباهی و سیاهی» را قبلتر از انقلاب ۵۷ بگذارند، مثلا ۲۵ سال قبل از انقلاب یا شاید ۱۵ سال قبل از مبدأ مورد نظر بهاره هدایت.
عدهای ممکن است اصلاحات ارضی، یا شاید برخی نیز چهار سال قبل از انقلاب، زمانی که در سال ۵۳ قیمت نفت چند برابر شد و دیکتاتور را مستبد و خودکامه کرد را آغاز کلید خوردن انقلاب بدانند. همه این تاریخها کم یا بیش سرمنشاء تحولات مهم یا بعدی در تاریخ سیاسی ایران در هفتاد سال گذشته بوده است. تباهی یا سیاهی اما در تاریخ ملتها در خلاء شکل نمیگیرد و یکباره از آسمان بر سر یک ملت، مثلا در زمستانی سرد، فرود نمیآید.
بهاره هدایت چگونه میتواند هم به نام لیبرالیسم از تکثر نیروهای سیاسی کشور استقبال کند و هم از نیروهای سیاسی کشور بخواهد اول با انقلاب ۵۷ به عنوان «سرآغاز تباهی» تعیین تکلیف کنند؟ البته که اگر «نگاه لیبرال» در میان نیروهای سیاسی در سالهای منتهی به انقلاب غالب بود، اگر در آن سالها گفتمان لیبرال به جای گفتمان انقلابی در کشور مسلط بود، اگر در تب انقلاب و انقلابیگری کلمه لیبرال معادل فحش نبود و سازش زشت شمرده نمیشد، انقلاب ۵۷ اتفاق نمیافتاد و تحولات سیاسی کشور در آن سالها مسیر دیگری میپیمود. پذیرش تکثر اما به معنای پذیرش تکثر روایتهای تاریخی و پذیرش تنوع در چگونگی «تعیین تکلیف با انقلاب» نیز هست.
نکته دیگر اینکه اگر براندازی یک نظام سیاسی یا انقلاب را به مثابه حذف اقلیت حاکم از قدرت با توسل به حداقلی از خشونت بدانیم، چگونه میتوان از به رسمیت شناختن همه نیروهای سیاسی کشور گفت و همزمان از براندازی یا انقلاب سخن گفت؟ آیا لیبرالها میتوانند براندازی کنند بدون اینکه نگران سقوط در چاه ویل بیدولتی باشند؟ آیا میتوان لیبرال بود و امیدوار بود بعد از براندازی ارزشهای لیبرلیستی در کشور مسلط شود؟ آیا ابزارها و روشهای به کار گرفته شده برای ایجاد تغییر سیاسی، خنثی هستند؟
از این گذشته چگونه میشود از «منش دمکراتیک» دفاع و بر آن تاکید کرد اما از سوی دیگر طرفدار براندازی به مثابه «روش مبارزه سیاسی» بود؟
بهاره هدایت در بخشی از نامه میگوید: «و لذا به سازۀ حکمرانیای پایبندیم که از ایران محافظت کند و جریان منصفانۀ قدرت را تضمین کند به این معنا که در بر گیرندگیِ حداکثری داشته باشد و امکان تجدید نظر مردم را در فرآیند جریان عمومی قدرت سیاسی فراهم کند». این درحالیست که لیبرالیسم را نمیتوان به «آرای اکثریت یا انتخاب مردم»، بدون اشاره به رعایت حقوق اساسی فردی احاد ملت (حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت) و رعایت حقوق اقلیت، تقلیل داد. لیبرالیسم بر پایه حقوق اساسی فرد بنا شده و «انتخاب اکثریت» لزوما به معنای احترام به حقوق اساسی همه افراد نیست.
یکی از فرازهای مهم این نامه اشاره درست و تاریخی بهاره هدایت به همراهی چپها و نیروهای اسلامی در انقلاب ۵۷ در ضدیت با غرب است. هرچند اشاره به بخش فرهنگی این غربستیزی که به همدلی و همراهی فاجعهبار بخش بزرگی از چپهای مذهبی و سکولار با نیروهای سنتی مذهبی انجامید گوشهای از واقعیت است، اما نگاه فرهنگی تمامی ماجرا را توضیح نمیدهد. در آن دوران، نگاه غالب ضدلیبرال، ضدسرمایهداری و ضد بازار آزاد که حتی در میان بخش مهمی از نیروهای سیاسی غربی دست بالا را داشت، عامل بزرگتر و مهمتری در همراهی و همکاری چپهای سکولار و مذهبی با نیروهای اسلامی که رهبری انقلاب را دست داشتند، بود تا ضدیت صرف با فرهنگ غربی.
آن زمان، عصر بیخبری از واقعیتهای «سوسیالیسم واقعا موجود» بود. وجود سرابی پشت دیوار آهنین کمونیسم باعث شده بود که در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی حتی بسیاری از جوانان، آرمانخواهان و روشنفکران غربی نیز شیفته آن شوند و به لیبرال-دموکراسیهای خود به دیده تحقیر بنگرند. آن سراب بیرونی و بهشت موعود سوسیالیسم، در همراهی چپها با طیف مختلف نیروهای اسلامی و اصولا در انقلابیگری نیروهای اسلامی که عمدتا نگاه ضدلیبرال داشتند، موثر بود.
اقتصاد دولتی، ضدلیبرال، شعار خودکفایی اقتصادی، مخالفت با مالکیت خصوصی و بازار آزاد و رقابتی میراث نیروهای چپ است که بعد از ۴۵ سال هنوز سلطه خود را بر اقتصاد ایران حفظ کرده است. هرچند بسیاری از آن چپها علیرغم حمایتشان از نیروهای اسلامی حاکم اگر در زندانهای جمهوری اسلامی اعدام نشدند، با فکشکسته، قامت خمیده و موی سپید بیرون آمدند یا مجبور به مهاجرت شدند، اما نظراتشان همچنان بر نظام اقتصادی کشور حاکم است.
به امید روزی که زندانی سیاسی در کشورمان نداشته باشیم و بتوان با بهاره هدایتها در شرایط برابر به نقد و گفتگو پرداخت.
■ هر گاه نقد نظرات دیگران از پیشفرضهایی معین و هم چنین مغشوشی صورت پذیرد بایسته است که ابتدا به آنها پرداخت و چراییاش را آشکار کرد. ابتدا باید گفت که بطور کلی دو دسته از موافقین و شیفته انقلاب “شکوهمند” در اپوزیسیون خودنمایی میکنند. بخش زیادی از ملیون و کاملا ضد خاندان پهلوی و هم چنین چپهای ضد غرب و امپرالیسم و بالطبع رژیم شاه. این دو شاخه هویت سیاسیشان را تا زمانی که به آن ضدیت ذکر شده گره میزنند قادر به نقد و تحلیل درست فاجعه ۵۷ نخواهند بود و دور خود خواهند چرخید و نمیتوانند به ارتجاعی بودن گفتمان نهفته در انقلاب را که منجر به پیروزی ولایت فقیه شده برسند. بخشی از آن هم آینده کشور را در مماشات با حکومت وقت میبیند و یا چشم امید به استحاله در درون رژیم دوخته است.
بیشک دلایل مهم دیگری هم در شکلگیری انقلاب وجود دارند. ولی نقش صفبندیهای سیاسی سر بزنگاه تعیین سرنوشت یک تحول از اهمیتی بالا و گاه تعیین کننده میباشد و نقش تصادفات را نیز نباید از نظر دور داشت.
نویسنده مقاله در نقد خویش بیشتر به حدس و گمان متوسل میشود و از “میتواند” و “ممکن است” مدد میگیرد. پذیرش تکثرش هم منوط میشود “به معنای پذیرش تکثر روایتهای تاریخی” که میتواند ارتجاعی و تحریف تاریخ هم باشد. میشود نگرانی نویسنده مقاله را از رادیکالیسم بهاره هدایت این طور خلاصه کرد که ایشان باز از ترس انقلاب توصیه اصلاحطلبان طرفدار نظام را در لفافه مجهول “همه نیروهای سیاسی کشور” را مد نظر قرار میدهند و از این نیروهای سیاسی عامدانه اسم نمیبرند چرا که میتواند تا “عاقلان” بیت رهبری را هم در بر گیرد.
ایشان هیچگاه توضیح نمیدهند که گذار از این حکومت اگر انقلاب نیست پس چه هست. هر تحول سیاسی که به سلب حاکمیت روحانیت و بازوی نظامیاش٫ نظام قضاییاش٫ نظارت ارگانهای مختلفش بر قوه قانونگذاری و انتخاباتاش و تعویض قانون اساسی قرون وسطاییاش شود چه نامی دارد آیا این کار با اصلاحات و امید به استحاله شدنی است؟
تضاد خودساخته میان لیبرالیسم و انقلاب هم حاصل نگاهی وحشتزده از براندازی است. فراموش نشود که گفتمان لیبرالیسم در اروپا با انقلاب و براندازی اشرافیت پا گرفت و کپی کمرنگ آن در جنبش مشروطه “شوربختانه دشنام شدنش در گفتمان چپ بعد از کودتای ۱۳۳۲” و “ارزشهای لیبرالیستی” در آن کشورها مسلط و تکمیل شد و در ایران هم در زمانی هر چند کوتاه در دوره زنده یاد مصدق.
روشنفکری ایران قائم به ذات نبوده و با ایمان مذهبی نهفته در اعماق خویش تفکر چپ از غرب را رنگ و لعابی دلبخواه زد و با آن چشم چپ به منتقدین غربی جامعه سرمایهداری نگریست. از این رو آنهایی هم که در کنفدراسیون دانشجویان به شرق اروپا رفت و آمد داشتند قادر به دیدن “واقعیتهای سوسیالیسم واقعا موجود” نبودند و ایمان ایدئولوژیکشان پرده استتاری بود برای دیدن ساز و کار های دمکراتیک در کشورهای محل اقامتشان. ملیمذهبیها و دانشجویان مسلمان هم انتخابشان مشخص بود و ملیون به استثنای عده کمی برای به زیر کشیدن شاه حاضر به ائتلاف با شیطان هم بودند.
آیا چپها “فکشکسته، قامت خمیده و موی سپید” هنوز هم از پیروزی نظرات خویش دفاع میکنند اگر آری٫ مایلم بدانم که دیالوگ برای ایجاد یک آلترناتیو با آنها راه به کجا میبرد؟
با درود به بهاره هدایت و با احترام سالاری
■ آقای سالاری گرامی، بخش بزرگی از چپهای دوران انقلاب سوسیال-دمکرات شدهاند. آنها در عرصه نظرات اقتصادی مانند که سوسیال-دمکراتهای دنیا یک طیف هستند. عمدتا گرچه منتقد وضعیت اقتصادی کشور هستند، اما عمدتا به مداخله دولت در اقتصاد برای تقسیم ثروت و کنترل بازار آزاد معتقد هستند. بخش کوچکی نیز همان نگاه و منش کیانوری در عرصه سیاست داخلی و عرصه جهانی و همچنان طرفداری از اقتصاد دولتی به روش حزب توده اوایل انقلاب ادامه میدهند. سیاست ضدیت با امریکا نیز مانند قبل دنبال میکنند. برای دیالوگ برای ایجاد آلترناتیو نیز باید به خود آن نیروها مراجعه کرد. برخی روش انقلابی و سرنگونی نظام را دنبال میکنند، بخش بزرگتری گذار طلب هستند و بخش کوچکتری روش اصلاحطلبی را دنبال میکنند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده گرامی, برای اثر بخشی و کنش موثر در تحولات پیش رو میهن مان باید چپهای سوسیال دمکرات تشکیلات مستقل خود را ایجاد و از پراکندگی و اتلاف نیرو پرهیز کنند. باشد که این مهم به زودی به واقعیتی تاثیرگذار فرا روید. تصفیه حساب منطقی و ریشهدار با گذشته بیافتخار بیشک شرط اول ایجاد چنین تشکیلاتی خواهد بود. از شمع مرده راه رشد غیر سرمایهداری آن “تاواریش”ها هم نه تنها آبی گرم نشد بلکه به لجن کشیده شد.
با احترام سالاری