ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 28.01.2024, 10:47
بیانیه بهاره هدایت و مفهوم «لیبرال‌ها»

بهرام خراسانی

بیانیه بهاره هدایت و مفهوم «لیبرال‌ها» در صفحه شطرنج انقلاب ملی ایران

۱) در چند روز گذشته، بانو بهاره‌ هدایت نامه‌ای را از زندان به بیرون فرستاده است که در آن به خوبی و ژرف اندیشانه به بخشی از کمبودها و ناکارآمدی‌های ریز و درشت گروه‌های چپ و راست و وسط باز اوپوزیسیون جمهوری اسلامی اشاره کرده است. از نگاه این نگارنده، این نامه تحلیل و «مانیفست»ی مهم در شناسایی ناکارآمدی‌های اپوزیسیون و راه‌های بهبود آن ازسوی یک زن مبارز آزادیخواه و مخالف جمهوری اسلامی است. هرچند خود این بیانیه هم کمبودهایی در زمینه‌ی شناسایی نیروها و راه حل های پیشنهادی داشته باشد، که پایین‌تر از آن یاد خواهم کرد.
با این نگاه و درونمایه‌ی آن بیانیه که از درون مغاک تیره زندان جمهوری اسلامی صادر شده است، انتظار می‌رفت که کنشگران سیاسی بویژه برخی زن اعضای پیشین دفتر تحکیم وحدت که در جایی امن زندگی می‌کنند و در همه‌جا حاضرند و کارت ساعت حضور خود را با سروصدا می‌زنند، اظهارنظری شنیده شود. اما شوربختانه تاجایی که من جستجوکردم، چیزی در این زمینه نیافتم. نه ازسوی کسانی که برای تروریست‌های فلسطینی گریبان چاک می‌دهند، و نه ازسوی کسانی که در برابر کوچکترین اظهار نظر کسانی مانند رضا پهلوی هرچه باشد و با هر کسی که باشد، موضع مخالف خود را آشکار می‌سازند و حرف او را شدیداً محکوم می‌کنند. این خود به راستی کمبودی در جنبش کنونی آزادیخواهانه‌ی ایران است.

۲) اینک ببینیم بهاره هدایت چه گفته است و داوری ما درباره‌ی سخن او چه می‌تواند باشد؟ رنجش او با انتقاد سازنده از جبهه‌ی خودی، یعنی «مایی که به آزادی (liberty) تحت آموزه‌های لیبرال عمیقا باور داریم، و همزمان به ایران و تمامیتش مومنیم، انقلاب ۵۷ را سیاه‌ترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین می‌شماریم، و نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعه‌آمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده این بوده است که: «میدان براندازی جمهوری اسلامی یکپارچه نیست، و از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید روا می‌داند، همه در این میدان حاضرند».
از نگاه این نگارنده، این برداشتی درست از «گروه‌های چپ رادیکال» و ناآگاه است که در ۵۰ سال گذشته در راه به اصطلاح «مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع»، جامه‌ی ارتجاع سرخ برتن کرده و در همدستی با ارتجاع سیاه، با رژیم شاه جنگیده و سدها هموند خود را به کشتن داده است. در زمانی هم که انقلاب ۵۷ باید راه درست خود را می‌یافت و به راه آزادی و عدالت می‌رفت، دلخواسته یا از روی ناگزیری همسنگر و سرباز بی‌مزد و مواجب جمهوری اسلامی شد. با گذشت ۴۰ سال دیگر و درست در کشاکش نبرد بیشینه‌ی مردم ایران با رژیم جمهوری اسلامی، این چپ رادیکال دشمن همه، دوست و پشتیبان «جمهوری اسلامی» شده و مسئول سفیدشویی مافیای الیگارشی روسیه در کشتار مردم اوکراین، آوازه‌گر سوسیال امپریالسم چین، و ستایشگر تروریست‌های حماس شده است.

۳) بهاره هدایت ضمن گلایه‌ای دردآلود از وضع موجود و سرخوردگی از جنبش اصلاحات ۸۸، به درستی پرسیده است: «اما ما لیبرال‌ها کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟ اینکه میدان براندازی یکپارچه نیست، به این معناست که در طول ۴۵ سال گذشته -شامل ۹۸ تا کنون- اپوزیسیون جمهوری اسلامی نتوانسته کل واحدی را سامان دهد». آنگاه خود پاسخ داده است که: «با توجه به تنوع‌ و تفرق‌های موجود، سامان‌یابیِ یک کل یکپارچه چندان شدنی هم نیست. و چه بسا که اگر شدنی هم می‌بود، چندان مطلوب نبود. چرا که کل واحد متضمن ادغام همه نیروها در درون هم است و بنابراین امکان بهره‌مندی جامعه از نگرش‌های متنوع را در درون کل‌بودگی خود منحل می‌کند. و چنین ادغامی با ایده لیبرال که خود را ملزم به محافظت و به رسمیت شناسی تنوع و تکثر در حیات سیاسی می‌داند، سازگار نیست. ایده لیبرال نمایندگی سیاسی روشنی هم در اپوزیسیون ندارد. اما کماکان می‌توان به زنجیره اپوزیسیونی» فکر کرد. زنجیره‌ای از جریان‌های برانداز که گرچه تبار و تاریخ فکری‌شان متفاوت است و در صورت‌بندی اکنون ایران و سیاست‌گذاری برای آینده به درجات مختلف ازهم فاصله می‌گیرند، اما در ضرورت براندازی جمهوری اسلامی، محافظت از ایران، و پذیرش سازوکار دموکراسی برای حل اختلاف در واقع با هم هم‌داستانند. از این «زنجیره اپوزیسیونی» منطقا دو سویۀ افراطی (چپ افراطی و راست افراطی) بیرون خواهند ماند. اما می‌توان به نقاط همپوشان حلقه‌های باقی‌مانده که بخش اعظم اپوزیسیون را تشکیل می‌دهند و نائل به حمایت اکثریت معترضین‌اند، امیدوار بود.... ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد، گرفتار شده‌ایم. ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ بود.. آغاز این تباهی بهمن ۵۷ بودو گفتمان‌های حاضر در آن میدان‌اند.». (تأکید از این نگارنده است).

۴) از سراسر نوشتار بانو هدایت می‌توان چنین دریافت که او نگران «ایران» است، و این در میان بخش بزرگی از مدعیان اپوزیسیون کالایی کمیاب اما زندگی بخش است. به ویژه در میان گروه‌های چپ، که بسیاری از آنها هنوز دل در گرو روسیه‌ی پوتین (و نه شوروی و سوسیالیسم) دارند. هدایت، گفتمان انقلاب ۱۳۵۷ را طلسم رها شدن از وضع موجود و تخته‌بند آن می‌داند. برپایه‌ی هر آنچه در جامعه و نوشتار بانو هدایت می‌بینیم، دودل نمی‌توان شد که بیشتر روشنفکران حاضر در میدان یا مدعی پر سر و صدای حضور در میدان و نه مردم عادی، بیش از آنکه نگران ایران و مردم ایران باشند، نگران ایدئولوژی و حسادت و رقابت با رقیب ایدئولوژیک خود، و پوپولیسم سودازده‌ی فلسطینی هستند. چه این ایدئولوژی کژراهه‌ی ملی-مذهبی باشد، و چه مارکسیسم آیینی ناپخته و پادرهوا، و چه بی‌راهه‌ی قوم‌گرایی و جدایی‌خواهانه زیر نام و شعار موزیانه‌ی فدرالیسم باشد. شعاری که نه از سوی مردم کرد و بلوچ در داخل ایران یا رهبران قومی شناخته شده، که از زبان برخی استادان دانشگاه همیشه حاضر در رسانه‌های برون مرزی شنیده می‌شود...
بهاره هدایت پرسشی ساده را پیش کشیده و آن اینکه: «... مساله ما با جمهوری اسلامی چیست؟ آیا مساله بی‌عدالتی است؟ فساد است؟ ناکارآمدی است؟ ناآزادی است؟ ویرانی آب و خاک است؟ این‌ها ریشه برخی از بحران‌ها هستند اما خودِ مساله نیستند، ..... جمهوری اسلامی و شخص خامنه‌ای انتخاب مبنایی دیگری کرده که عوارضش این تباهی موجود است. و این انتخاب چیزی جز جنگ تمدنی با غرب نیست [و من می‌افزایم گور بی‌مرده‌ای به نام فلسطین] است. اینکه او به تکرار خود را و نظام تحت امرش را «انقلابی» می‌نامد به این معناست: که من از جنگ دست نمی‌کشم. من عادی نمی‌شوم، حتی به قیمت فساد و بی‌عدالتی و کشتار و ناکارآمدی و ویرانی آب و خاک این سرزمین. این‌ها همه ابتلائات ناچیزی‌اند در راه «صعود به قله.» و قله، فتح تمدنی و نابودی غرب است. (در تمام این متن من وارد این مناقشه نمی‌شوم که «کدام غرب؟»، «کدام مدرنیته؟»، «کدام خامنه‌ای؟»، «کدام اسلام؟» و... این مناقشه‌ها در جای خود مهم‌اند، اما نباید اجازه داد ما را از توجه به تصویر بزرگ حاکم بر صحنه بازدارند. و به گمانم جنگ تمدنی یا ادعای جنگ تمدنی برای نامیدن این تصویر بزرگ کارساز است. ضدیت با غرب در جهانی که غربی است، یعنی «انقلاب دائمی» تا نابودی غرب و «پیروزی انقلاب مهدی» یا «پیروزی انقلاب جهانی پرولتاریا». یکی از پیامدهای روشنِ ادعای تداوم انقلاب توسط حاکمان، جعل وضعیت انقلابی است. یعنی ناممکن کردن عامدانه‌ زندگی معمولی. یعنی ایجاد نوعی انقباض مستمر در نسبتِ میان مردم و حکومت؛ چیزی که به سرعت بدل به فساد و ناکارآمدی و نابسامانی اقتصادی می‌شود. به‌علاوه این انقباض وضعیتی است که طی آن تصرفِ تمامیتِ حوزه عمومی، سرکوب، و حذف رقبا تحت عنوان «ضد انقلابی» مشروع‌ سازی می‌شود، آن هم به میانجیِ اردوکشی‌های خیابانی و بسیج توده‌ای که به انقیاد ایدئولوژی انقلابی درآمده است. در هر دو گفتمان مؤتلف ۵۷، چه اسلام سیاسی و چه چپ‌گرایی، تداوم انقلاب یک اصل بنیادین بود. به این لحاظ حذف فیزیکی و سیستماتیک رقیب نوعی فریضه الهی یا تحقق تکامل تاریخی به‌شمار می‌آمد، و با ادبیات هر دو گفتمان کاملا منطبق بود. فقط کافی بود شما به هر دلیل «ضد انقلاب» دانسته شوید، هر دو حکم به اعدام انقلابی و حذف شما می‌دادند. نه حقوق بشر، نه آزادی بیان، و نه هیچ یک از آزادی‌های سیاسی رایج در غرب در دایره معناییِ این دو اصالتی نداشت، و به هر حال مطلقا شامل حال «ضد انقلاب» نمی‌شد. و آیا ما با عملکردی جز این در جمهوری اسلامی مواجه بوده‌ایم؟! واقعیت این است که جمهوری اسلامی به آرمان‌های اساسی انقلاب ۵۷ مومن بوده است».

۵) تا اینجای کار، من با بانو هدایت تا اندازه‌ی بسیار هم‌سو هستم، اما بخشی از دیدگاه او در آنچه من آن را مانیفست نامیدم، برای من ناروشن است، و آن نبودن ایده‌ی لیبرال در جنبش است. این سخن اگر به معنی ضعف نگاه دموکراتیک و آزادیخواهانه‌ی استوار بر یک تئوری انقلابی و فلسفه‌ی سیاسی سنجیده شده باشد، البته پذیرفتنی است. اما اینکه او گزاره‌ی «ما لیبرال‌ها» را برای شناساندن خود به کار می‌برد، برای من چندان روشن نیست زیرا گرچه از نگر تاریخی لیبرال و لیبرالیسم جایگاهی پسندیده دارند، اما امروز در ایران و جامعه‌ی جهانی تعریفی روشن از واژه‌ی «لیبرال» آزادی فردی و سیاسی و عدالت اجتماعی در دست نیست. اکنون در جامعه‌ی واقعی به ویژه در درون کشور، پشت پرچم لیبرالیسم سیاسی و عدالتخواهانه، بیشتر نولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی گرد آمده‌اند که خود دولت و بخش بزرگی از دیوانسالاران دولتی در آن می‌گنجند. اما بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط از جمله کسانی مانند خود بانو هدایت، نه تنها پیرو این لیبرالیسم دروغین نیستند که در برابر آنند. اینکه دیگر افراد اپوزیسیون از جمله کسانی مانند هواداران ملی‌مذهبی در عمل کجای این میدان جای می‌گیرند و کدام نظام اجتماعی را می‌خواهند، خودشان باید بیندیشند و به آن پاسخ دهند.
دلیل این پرسش همچنین آنست که من با همه‌ی احترامی که به بانو هدایت و دیگر کنشگران سیاسی و اجتماعی مانند ایشان دارم، منظور او را از مفهوم «لیبرال» و «ما لیبرال‌ها» نمی‌دانم و کاش امکانی برای ایشان پیش آید که بتواند منظور خود را روشن سازد.. تاجایی که من می‌دانم، در کمابیش دو سده‌ی گذشته در جهان، برداشت یگانه و یکسانی از مفهوم لیبرال وجود نداشته است و امروز بسیاری از کسانی که خود را لیبرال می‌نامند، در اصل نولیبرال هستند تا آزادی‌خواه و دموکرات. بسیاری از آنها حتا با ایرانگرایی و نگرش ملی سر سازگاری ندارند، و حتا با زنده‌یاد دکتر مصدق و جنش ملی شدن نفت مخالفند. این گروه زیر نام لیبرال، از فروش کل کشور و ثروتهای ملی به هر جا و هرکس پشتیبانی می‌کنند. این گروه اکنون بخش چشمگیری از اقتصاددانان کشور را تشکیل می‌دهند و هیچ دودل نیستم که منظور بهاره هدایت ایران دوست از «ما لیبرال‌ها» نمی‌تواند این گروه باشد. اینها شاید بیشتر بخشی از همان «راست افراطی» به شمار روند که در بیانیه از آن نام برده شده است.
بنا براین، اگر ایشان واژه‌ی لیبرال را با همان مفهوم جا افتاده‌ی سده‌ی نوزدهمی دموکراسی و آزادی سیاسی و اجتماعی به کار می‌برد، که چه چیزی از این بهتر؟ و اگر جز این است که کاش بتواند در فرصتی دیگر منظور خود را روشن کند. در هرحال با توجه به پیشینه‌ی واژگانی، خود این واژه به تنهایی گرهی از کار بسته‌ی کسی باز نمی‌کند. با اینهمه، نقد ایشان از وضع موجود جنبش، نقدی از روی درد، به‌جا، شجاعانه و ارزشمند و درخور توجه است. با امید آزادی هرچه زودتر ایشان از زندان، و گسترش همکاری میان همه‌ی ایران‌دوستان و آزادایخواهان با هر اندیشه و گرایشی.
با این برداشت درست ایشان هم که انقلاب ۵۷ را نه کسی دزدیده است و نه منحرف کرده است، کاملاً همسویم. رهبری و مدیریت جنبش انقلابی ۵۷ از آغاز در دست همین گروهی بوده است که اکنون بر سر کار است و چشم‌داشتی بیش از آن نباید از این انقلاب می‌داشتیم. به گمان این نگارنده، چهره سازی‌های بی‌جا از برخی افراد این گروه مانند بهشتی یا مطهری و حتا طالقانی هم درست نیست، و همه‌ی رهبران مذهبی انقلاب سرشتی کمابیش همسان داشته‌اند، و چنانچه همین گروه اندیشگی بخواهد بار دیگر رهبری انقلاب ملی کنونی را به دست گیرد، تاریخ در تراژیک‌ترین شکل آن تکرار خواهد شد.
پشتیبانی نیروهای کم‌شمار و ناآگاه چپ آن روز از خرده بورژوازی انقلابی!! و پیروی از دیدگاه‌های آن روز شوروی که هر مخالفتی با «استعمار» و امپریالیسم را نیرویی مترقی و همسو با سوسیالیسم می‌دانست، می‌توان رمز پیدایش «انقلاب ارتجاعی ۱۳۵۷» به شمار آورد. راه اشتباهی که هنوز هم بیشتر نیروهای به اصطلاح چپ مارکسیستی آن را می‌پیمایند.
دوباره گویی می‌کنم که من بیانیه‌ی بانو هدایت در شرایط کنونی و دل سپردگی او به «ایران» را نگاه و گامی درست و ارزنده می‌دانم، و گفتگوی بیشتر پیرامون واژه‌ی لیبرال را بایسته. با امید رهایی هرچه زودتر بانو هدایت و دیگر زندانیان سیاسی از زندان‌های جمهوری اسلامی و رهایی همه‌ی کنشگران اجتماعی از زندان و طلسم پارادایم‌های سیاسی و اجتماعی کهنه و نا کارآمد، که بندی بر دست و پای آنها نیز هست. .

پیروز باشیم. بهرام خراسانی
هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ دوست گرامی آقای خراسانی،
خوشحالم که از شما بار دیگر می‌خوانم، بهاره هدایت عزیز که واقعا برای همه ما چشم و چراغی است، به نکات بسیار مهمی اشاره کرده که من فقط به یکی از آنها در اینجا می‌پردازم:
ـ انقلاب ۵۷: سیاه‌ترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین بعضی از مسائل چنان بدیهی به نظر می‌رسند که در وحله نخست قابل تصور نیست که کسی با یک مقایسه ساده ایران امروز و ایران ۵۷ ، خود بدین نتیجه نرسد که ۵۷ فاجعه‌ای بود که ایران ما را در مغاک کنونی افکند و نوحه سرایی «دزدیدن انقلاب» به راستی فقط می‌تواند شاگردان مدرسه را متاثر کند، مگر جزنی در تاریخ سی ساله نگفته بود که برنده یک حرکت رادیکال در ایران کسی جز خمینی نیست، مگر رهبری حزب توده، قبل از آنکه کیانوری عنان کار را در دست بگیرد، آینده مخوفی را برای «انقلابی» که خمینی سکاندارش باشد، پیشبینی نمی‌کرد، مگر شاهپور بختیار از ابتدا ابرهای سیاه آلوده را ندید؟
متاسفانه ما انسان‌ها استعداد زیادی برای خودفریبی و دیگرفریبی داریم، از همین‌روست که جمعی هرچند نا همگون، که تعدادی از آنها از تجربیات سیاسی هم برخوردارند، سالهاست بدون درنگ در ستایش«انقلاب شکوهند بهمن» به خلسه می‌روند، جمعی که در میانشان کم نیستند آنانی که گویی با خود رودرباستی دارند و یا شهامت اخلاقی لازم برای افکندن نگاهی به راهی که پیموده‌اند را ندارند، همچنین می‌توان در میان‌شان کسانی را یافت که بوی زهرآگین اسدالله لاجوردی را در اذهان متبادر می‌گردانند.
من در اینجا فقط جمعی را که سالم‌تر و سیاسی‌تر هستند را در نظر می‌گیرم: باور من بر این است که از دید آنان بدون ۵۷، اصولا تمام تاریخچه سیاسی و موجودیت‌شان زیر علامت سوال می‌رود اما با «انقلاب شکوهند بهمن» آنها همه چیز می‌یابند، شرکت کنندگان و هدایت‌گران انقلاب توده‌ها می‌شوند و حتی بر پلتفرم وحدتی پا می‌نهند. اما اگر انها بدین باور باشند که سایرین هم استدلال‌های آنها را باور می‌کنند، فقط می‌تواند تعجب‌آور باشد.
پرویز هدائی


■ جناب هدائی گرامی. درود بر شما و سپاس از وقتی که برای خواندن گفتارنامه من گذاشتید.
با چارچوب یادداشت شما همسو هستم. متاسفانه از آستانه‌ی انقلاب مشروطیت به این‌سو، به جز بخش کوچکی از دیوان‌سالاران دانش‌آموخته و جهان‌دیده‌ی ایرانی که برداشت کمابیش درستی از زمان داشتند و روندهای درست تاریخی را می‌فهمیدند و نقشی هم در انقلاب مشروطیت و نوگرایی‌های دولت پهلوی داشتند، توده مردم و روحانیان هیچ درک درستی از جهان نداشتند. از میانه‌ی دوران قاجار به این‌سو، بازاریان و صنعتگران ایرانی به دلیل اندیشه‌های کهنه‌ی خود که از آبشخور روحانیان شیعه‌ی لبنانی سیراب می‌شد، در رقابت با پیشه‌وران و بازرگانان مدرن غرب از آنها شکست خوردند. این گروه و فرزندان آنها به جای آنکه دلیل این شکست را بررسی کنند، از «غرب» کینه به دل گرفتند و درحالی که حسرت زندگی آنها را می‌خوردند، به آنها ناسزا می‌گفتند روحانیان همیشه مرتجع نیز که که پیشتر با تشویق عباس میرزا ایران به جنگی کشیدند که شکست خردکننده‌ای برای ایران به ارمغان آن بود، اکنون از نفوذ فرهنگ سرمایه‌داری یا به اصطلاح لیبرال به ایران هراسناک بودند، بر این دشمنی دامن می‌زدند. یک روز می‌گفتند پیشرفت غرب به این دلیل است که اسلام را از ما دزدیده‌اند، روز دیگر می‌گفتند دوش حمام غسل را باطل می‌کند و کافران می‌خواهند خزینه را از ما بگیرند..... نتیجه‌ی همه‌ی این شکست‌ها و کج‌‌اندیشی‌ پیدایش گونه‌ای استعمار ستیزی عامیانه و ابلهانه شد که واپسگرایان شیاد و دروغگویی مانند آل احمد و شریعتی هم به آن دامن زدند و دشمنی با همه چیز غرب دامن زدند. آنها با این رفتار، خواستند به گرایش کسانی مانند ملکم خان و زنده یاد حسن تقی‌زاده واکنش نشان دهند و این همان چیزی است که بانو هدایت به نقد آن نشسته است.
برخلاف برداشت رایج، کسانی مانند بیژن جزنی یا پرویز پویان و دیگر نزدیکان و پیروان آنها، بیش و پیش از آنکه از مارکسیسم تأثیر پذیرفته باشند، از آل احمد و شریعتی و آن جنبش استعمار ستیزی عامیانه که هیچ پیوند منطقی با تاریخ ایران نداشت، تأثیر پذیرفته بودند. بازهم برخلاف برداشت رایج، این نه مارکسیسم که جنبش استعمارستیزی عامیانه که به گونه‌ای دنباله خط شیخ فضل‌الله نوری هم بود، سرانجام فدائیان و مجاهدین را پرورش داد که نه هوادار دموکراسی بودند، و نه هوادار لیبرالیسم هنوز پیشرو سده نوزدهمی. انقلاب ۱۳۵۷ نیز نتیجه‌ی این استعمار ستیزی عامیانه بود که در اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه، انقلاب ارتجاعی ۱۳۵۷ از آن پدید آمد. انقلابی که به دلیل ناآگاهی توده‌ها و پیشاهنگان خود خوانده‌ی آنها، همچنان غرب‌ستیز ماند، اما هم به بخشی از غرب خدمت کرد، هم به کل شرق که دشمن همیشگی ایران بود. این انقلاب ارتجاعی همچنین با پرورش لویاتانی از لومپن‌ها و قدرت بخشیدن به آنها، بیشتر مردم ایران به ویژه همان لیبرال‌های نوگرا و آزادیخواه (نه نئولیبرال‌ها) را به خاک سیاه نشاند. گروهی هم که این انقلاب به آنها خدمت نکرد و به آنها آسیب رساند، همانا مرم ایران به ویژه نخبگان آنها بودند. بازاندیشی در باورهای پیشین، جدی‌ترین کاری است که هر کنشگر سیاسی و اجتماعی باید به آن دست بزند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی یازدهم بهمن ۱۴۰۲


■ با درود به آقایان خراسانی و هدائی برای درج اشارات قابل تعمق شان،
نکته‌ای که نباید از آن غافل شد نهادن سنگ بنا در مورد بررسی وقایع تاریخی است که کج گذاشتنش همه زحمات بعدی را بر باد می‌دهد. گره زدن هویت سیاسی به داده‌های از پیش تعیین‌شده و غیرقابل‌تغییر که در صورت نقص آن به دود شدن آن هویت لرزان می‌انجامد می‌تواند هر کنشگر در حوزه سیاست را به خطای مکرر سوق دهد. مطلق پنداری دریافت‌ها از جریان تحولات تاریخی ارزیابی از حال و تصوری معقول از سیر رخدادها در آینده پیش رو را به کجراهه می‌برد و نقش مخرب آن را در صورت تاثیر گذاری و پا گرفتنش در جامعه غیر قابل انکار است.
نقد این گونه بررسی‌ها با تعارفات و فروتنی‌های بی‌مایه که رنگ از حقایق می‌زداید باید مایه شرمساری جامعه روشنفکری باشد. پرخاشگری و هتاکی به نحوه نقد بدون تعارف و رودربایستی، با نگاهی جانب‌دارانه با ملاتی از تعصب و ناآگاهی برای حذف گفتمان اصلی مورد مشاجره کاریست که دست مدعیانی که ادعای “کمک به شکوفائی حقیقت” را دارند، باز میکند. بیهوده نیست که در جامعه ما داروی تلخ نقد روشنفکرانی مانند آرامش دوستدار به مزاج خیلی‌ها نمی‌سازد و ترجیح می‌دهند به جای امتحان کردنش مریض بمانند.
برای مثال می‌توان از خیل عظیمی از دست به قلمان معاصر که در نوشته‌های خویش اشاراتی به رویدادهای تاریخی در رابطه با پیروزی اعراب بر ایرانیان و روند اسلامی شدن ایران می‌کنند، نام برد. اینکه چگونه هنوز قصه‌ها و روایات و حدیث سیره نویسان که هیچ تکیه گاه مستند تاریخی ندارد و در دوره‌های مختلف نوشته و با شاخ و بال‌های بیشتری بازنویسی گشته، می‌تواند مبنای بررسی تاریخی قرار گیرد، باید مایه شگفتی باشد.
اکثر آثار به جا مانده از تاریخ کشورمان دستخوش سانسور و اگر مقدور نبود دخل و تصرف شده برایمان به یادگار گذاشته شده است از تاریخ اسلام بگیر تا اشعار شاعران و مکتوبات متفکران ما در گذشته که با گفتمان رسمی از دین زاویه داشته و یا اصولا قبولش نداشته‌اند. مگر همین الان شاهد جعل و سانسور در کشورمان نیستیم؟ از محتوای کتابهای درسی مدارس بگیر تا شرح ساده زیستی و درایت رهبر و پیشوا و نقل و قول آن در جامعه توسط مداحان و حداد عادل‌ها و چاکران عقیدتی. چرا باید تصوری دیگر از راویان و سیره نویسان خدمتگذار در رابطه با نوشتن تاریخی جعلی مطابق ایدئولوژی حاکمان آن دوره داشت و آن را به عنوان حقایق غیر قابل شک به عنوان پایه تحقیقات بعدی قرار داد؟
بعد از فاجعه ۵۷ روایت غالب تاریخ معاصر میهن‌مان روایت توده‌ای‌ها بود و بعد هم به اشکال مختلف در قاب‌ها و چارچوب‌های از پیش تعیین شده كه باعث سردرگمی فعالین سیاسی و دنباله‌روی‌شان از اصلاح‌طلبان حکومتی شده و لاجرم موجب عدم همکاری و همگامی‌شان برای ایجاد جبهه‌ای دمکراتیک.
روشنگری با شک کردن آغاز می‌شود به قول زنده یاد آرامش دوستدار که در این مورد می‌نویسد هر ایرانی: “باید در هرچه از فرهنگ دینی و ملی‌اش ‌می‌بیند، ‌می‌شنود و ‌می‌خواند به‌ تردید بنگرد، برای آنكه عموماً و معناً جز داستان‌پردازی، نقالی و رجزخوانی نبوده است‌.” یادش گرامی باد.
با احترام سالاری


■ جناب آقای سالاری گرامی. درود بر شما و سپاس از یادداشتتان. من البته با کل یادداشت جنابعالی همسویم، اما عمل کردن به توصیه‌ی شما برای من بسیار دشوار است. زیرا ما در هر روز ده‌ها و شاید سدها داوری ریز و درشت می‌کنیم و برپایه هر داوری تصمیمی می‌گیریم و با هر تصمیم ریز یا درشت، کاری مهم یا بی‌اهمیت انجام می‌دهیم یا از انجام آن کار خودداری می‌کنیم. بازهم به ظاهر، هر تصمیم ما بر پایه‌ی هم‌سنجی ارزشی با ارزشی دیگر ، و گزینش ارزش برتر انجام می‌شود. سراسر زندگی روز و شب ماه و سال ما بر پایه‌ی همین سه کار می‌گذرد. داوری، تصمیم، و انجام دادن یا ندادن کاری. اما بر خلاف آنچه در ظاهر می‌پنداریم، تنها انجام کار و یا انجام ندادن برعهده‌ی ما است.
داوری و تصمیم را ما انجام نمی‌دهیم. این دو کار را کس دیگری انجام می‌دهد که ما نه او را می‌شناسیم و نه می‌بینیم و نه می‌دانیم چگونه انجام می‌دهد، هر چند که از رگ گردن به ما نزدیکتر است. اشتباه نکنید، این خدا نیست. بلکه پارادایم‌های اندیشگی و عادتهای ما هستند که معمولاً بی‌آنکه ما بدانیم و بفهمیم، داوری‌ها و تصمیم‌های ما را هدایت می‌کنند. شوربختانه چیزی که ما برای آن وقت نمی‌گذاریم و به آن و ارزش مثبت یا منفی آن نمی‌اندیشیم، همین پارادایم‌ها هستند. یعنی همان چیزی که هزاران سال آدمیان فکر می‌کردند خورشید به دور زمین می‌گردد و هنگامی که یک نفر گفت این زمین است که به دور خورشید می‌چرخد، محکوم به مرگ شد. این چند سطری که نوشتم چیزی جز تکرار همان یادداشت شما نیست. ما باید در پارادایم‌های اندیشگی و سیاسی خود بازنگری کنیم. یعنی در هر ان چیزی که مارکس و انگلس و فلان روحانی آگاهانه یا نا آگاهانه گفته و نوشته‌اند، و سخنانی را که دیگران همه آن را پذیرفته‌اند ما در آن دو دل شویم و درباره‌ی آن بازاندیشی کنیم. راستش انجام جدی این کار برای من بسیار دشوار است، شما را نمی‌دانم.
شاد و کامیاب باشید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۱۵ بهمن ۱۴۰۲


■ آقای خراسانی عزیز دشواری راه برای بازنگری “در پارادایم‌های اندیشگی و سیاسی خود” پیش پای همه ماست چرا که هنوز به ابزارهای لازم برای این بازنگری مجهز نیستیم و رسوبات ایدئولوژیک در نهانخانه فعال هستند ولی چاره ای نیست باید از این سنگلاخ عبور کرد. نکته قابل تعمق برای من در نوشته خانم هدایت “نزاع سیاسی ۵۷” است. مدافعین آن انگار با قبول ارتجاعی خواندن فاجعه ۵۷ لزوما به تایید دیکتاتوری پهلوی می‌رسند از این رو در فکر نجات انقلاب به سرقت رفته به فکر “اصلاح ساختاری” نظام موجود بودند و در این راه چه جانها و چه انرژی‌هایی که تلف نشد. خیلی از واکنش های اخیر در رابطه با نامه خانم هدایت نیز از این سر منشا آب می‌خورد. طرفداران انقلاب ۵۷ مشکل هویتی دارند و تا زمانی که گریبان خود را از آن خلاص نکنند و هویت خود را به آن گره بزنند اگر درجا نزنند عقب تر نیز خواهند رفت.
با درود و احترام سالاری


■ جناب سالاری گرامی، درود بر شما.
من هم با شما همسویم. نه ارتجاعی دانستن انقلاب ۵۷ نشان دهنده تأیید دیکتاتوری پهلوی است و نه انتقاد از سیاست چپ و راه نادرستی که خودمان رفته‌ایم. امیدوارم بتوانیم از آن سنگلاخ به خوبی گذر کنیم. شاد و تندرست باشید.
بهرام خراسانی