ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 25.12.2023, 13:18
هیچکس را از سفره انقلاب ملی ایران دور نریزیم

بهرام خراسانی

دیروز گفتارنامه‌ی ارزشمند و اندیشه برانگیزی با نام «زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی»! به قلم دوست ارجمند و کنشگر سیاسی پرپیشینه و دلسوز ایرانی در این سایت منتشر شد. من نیز یادداشتی برآن گفتارنامه نوشتم که خود دو یادداشت دریافت کرد. یکی از آقای رضا قنبری از آلمان، و دیگری از خود جناب پورمندی. من نظرم را درباره‌ی یادداشت آقای قنبری برای دوستان ایران امروز درپای اصل گفتارنامه فرستادم، و یادداشت خودم به جناب پورمندی را به دلیل کمی طولانی بودن، جداگانه برای سایت ایران امروز فرستادم که در زیر می‌بینید. با سپاس از دوستان سایت ایران امروز و یادداشت گذاران.

جناب پورمندی گرامی. درود بر شما و سپاس از پاسختان.

۱) در پاسخ بزرگوارانه به پرسش‌ها و یادداشت من، به روشنی نوشته‌اید که: «... من سعی می‌کنم برای جامعه سیاسی ایران بنویسم. یعنی همه کسانیکه سیاست از جمله دغدغه‌های آنهاست، اخبار را دنبال می‌کنند، دوست دارند از چرایی‌ها سر در آورند و در هر حدی، نقش‌آفرینی کنند..... ». من با این دیدگاه شما و به‌ویژه بنمایه‌های آن و تلاش در راه رسیدن به آن، کاملاً همسویم و دست شما را می‌فشارم. 

۲) در مورد نسل زد نوشته‌اید: «این تقسیم بندی نسل‌ها را که من اختراع نکرده‌ام. جامعه‌شناسانی که روی مقوله نسل‌ها کار می‌کنند، این تقسیم‌بندی ها را انجام داده‌اند و از آن برای توضیح روابط استفاده می‌کنند. آنها از جمله با همین ابزار هم به سراغ جنبش زن-زندگی-آزادی رفته‌اند...». این درست است و ضمن سپاس از پاسخ شما، من هم می‌دانم که این طبقه‌بندی را شما اختراع نکرده‌اید. همانگونه که فراخوان «زن-زندگی-آزادی» را من و شما اختراع نکرده‌ایم. این شعار و سروده‌ی بسیار زیبا و پرمایه‌ی شروین، دست‌آورد همان نسلی است که شما از آن نام بردید. اما دامن زدن گزافه‌وار به آن نسل بی‌آنکه تجربه‌ی نیک و بد گذشته را پشتوانه‌ی آن کنیم و به آننها نشان دهیم، می‌تواند شکلی از همان توده‌گرایی و آنچه جناب قنبری در یادداشت خود آورده‌اند، باشد. گرچه می‌پذیرم که فرصت کنشگران سیاسی چپ یا ملی برای پاسخدهی و آموزش کم بوده است و شرایط سیاسی و امنیتی کشور بسار سخت.
۳) نوشته‌اید که: «.... نقد اصلی شما در این کامنت - که در اغلب یادداشت‌های شما تکرار هم می‌شود - متوجه جنبش چپ، چپ‌ها و ناتوانی‌های مخالفان حکومت در سازماندهی اراده و عمل همسو است. نخست آنکه این بحران سیاست در ایران عمومی است و نه تنها چپ، بلکه راست و میانه هم تاج گلی به سر جامعه نزده‌اند....». این درست است، اما دلیل اینگونه نگاه من این است که خود جزیی از این خانواده هستم و چنین می‌پندارم که اعضای خانواده‌ام نه تنها چیزی بر مرده‌ریگ با ارزش خانوادگی‌ام در زمینه‌ی تجربه سیاسی و اندیشه‌ی علمی از سد سال پیش تا کنون نیفزوده‌اند، بلکه هرچه را نیز داشتیم همراه با جان‌های عزیز بسیار، به باد فنا دادند. اینها بیشتر چریک‌هایی بودند که نه تنها نخواستند سیاست را فراگیرند، بلکه جنگ را نیز نیاموخته، و شیفته‌ی دورادور کسانی مانند کاسترو کوبایی، احمد جبرییل و جرج حبش فلسطینی و مانند آنها بودند، اما فن جنگ را نیز نیاموختند. ویژگی نسل من و شما و «چپ»‌هایی که من از آنها دل زده‌ام، این بود که پیشاپیش و درگذر بیش از ۴۰ سال پس از انقلاب موج‌های زیر آب را در اقتصاد و سیاست ایران ندیده و برای امروز یک نظریه‌ی سیاسی یا انقلابی نپرورانده بودند. هنوز هم چندان نشانی از این کار در آنها دیده نمی‌شود. در این بیش از ۴۰ سال، آن چپی که من از آن آزرده‌ام، بی‌آنکه تحلیلی تئوریک و رهنما از تجربه‌ی خود برجای گذارند، تنها شماری دفتر خاطرات نوشتند که جز یکی دو نمونه، بقیه داستان سر قرار رفتن و فرار کردن و گاه خشک مغزی‌هایی درباره‌ی رابطه دختران و پسران خانه تیمی و نمونه‌هایی از رفتارهای خشن با «رفقا» دیده نمی‌شود. چند نمونه‌ی کم‌شمار از «انتقاد از خود» به سبک دوران زندان هم دیده می‌شود، که بازهم هیچ پند تاریخ و «اندیشه» و نظرپردازی، هیچ نشانی در آنها دیده نمی‌شود. افتخار به شلاق خوردن و ناسزاگویی به این شاه و آن نخستوزیر و آن بازجوی ساواک، نه شایسته‌ی یک انقلابی مارکسیست کهنسال و پرپیشینه است و نه یک تئوریسین انقلابی. دختران و پسران جوان امروز که شما به درستی با نام نسل زد از آنها یاد کرده‌اید، بیش از آن چپ‌ها شایسته‌ی ستایش هستند و دلیل رویگردانی من از بخش بزرگی ازآن چپ‌ها و نه همگی آنها.

۴) جناب پورمندی شما نوشته‌اید: «...  جامعه ما در گذار به شکل‌گیری «دولت- ملت» نه فقط با فشار از ناحیه جهانی شدن روبروستُ بلکه از درون هم دچار انقطاع گشته است. با این بخش از دیدگاه شما جز در گزاره‌ی دولت – ملت» و با توضیحی که خواهم داد، کمابیش همسو هستم. اما توضیح من یکی آنست که «دولت- ملت» در ایران از زمان هخامنشیان وجود داشته و پس از نخستین حمله اسلام به ایران تا آغاز دوران صفوی، جز ویژگی حکومت یکپارچه، دیگر بنمایه‌های سازنده‌ی دولت – ملت در ایران وجود داشته است و هنوز هم به روشنی و کاملاً وجود. پس از دومین یورش اسلام به ایران و برپایی جمهوری اسلامی بار دیگر این یگانگی دولت- ملت آسیب دید بی‌آنکه ایرانیان از ایرانی بودن خود دست بشویند. اما اکنون کار به جایی رسیده است که اگر ملت کاری نکند، در آینده‌ای نه چندان دور به همت دولت جمهوری اسلامی و همکاری روسیه و چین و قراردادهای اقتصادی و امنیتی و سیاسی میان آنها با ایران، دیگر ایرانی وجود نخواهد داشت. اما سخن شما را اینگونه می‌توان پذیرفت که به دلیل پراکندگی نیروهای سیاسی اوپوزیسیون و تهی بودن دست آنها از یک نظریه انقلابی از یکسو و حسابگری‌های دولت‌های اروپایی و آمریکا و ترس آنها از برخی دگرگونی‌های مهم در منطقه، پیشرفت «جنبش انقلاب ملی ایران» یا به گفته شما «جنبش زن، زنگ، آزادی»، با دشواری‌هایی رو به رو شده است. اگر چنین باشد، آنگاه یافتن راه حل تئوریک و عملی این جنبش، در گرو تلاش و راهگشایی‌های بزرگانی چون شما است. اما من بر آنم که با دگرگونی‌های دیگری که شاید در آینده‌ی نزدیک در جهان و منطقه رخ دهد و ما هنوز نمی‌دانیم چه خواهد بود، جنبش انقلابی ایران نیز باردیگر پر فروغ خواهد شد.

۵) شما نوشته‌اید: .... «دو مشروعیت نظام پادشاهی و نظام دینی فرو ریخته‌اند و هیچ مشروعیت نوینی نتوانسته نقش هژمونیک در جامعه سیاسی ایران کسب کند. مشروعیت چپ سنتی هم با سقوط بلوک شرق به پایان رسید. هدف من در مطالبی که می‌نویسم، کمک به شکل‌گیری یک مشروعیت نوین است که مبتنی بر «سوسیال-ناسیونالیسم لیبرال» باشد و تصور می‌کنم که میان ابر مفهوم «زن-زندگی-آزادی» و ناسیونالیسم لیبرال و سوسیالیم لیبرال می‌توان پیوندهای محتوایی نیرومندی را دید و آن را برجسته کرد. ما برای رسیدن به این نقطه، نه تنها باید از تلاش‌های بدفرجام چپ سنتی عبور کنیم، بلکه باید ورشکستگی دو گفتمان سلطنتی و اسلامی را هم با صدای بلند اعلام کنیم و چرخه معیوب از افعی به اژدها و برعکس را به عنوان راه حل عرضه نکنیم. در این سه گور مرده‌ای نیست.» من در اینجا با این تحلیل شما تا اندازهای همسو هستم جز آنکه هنوز نمی‌دانم سوسیال-ناسیونالیسم لیبرال» چیست و چه تفاوتی با ناسیونال سوسیالیسم هیتلری دارد. اما می‌دانم که منظور شما آن نیست. چیز دیگر یک تجربه‌ی شخصی است و آن اینکه خود من و کسانی چون من در سال ۱۳۵۶ می‌پنداشتم که کسانی مانند عسگر اولادی مردگان سیاسی هستند و نباید آنها را به حساب آورد. اما دیدیم که چنین نشد. خمینی همچون یک رهبر زیرک انقلابی به میدان آمد، غرب از او پشتیبانی کرد، توده‌های ناآگاه عکس او را در ماه دیدند، و انقلاب شد. باید پذیرفت که خمینی به راستی یک «رهبر انقلابی» در یک «انقلاب ارتجاعی» بود و با همکاری چپ ارتجاعی به سبک چه گوارا، در ایران انقلاب شد. شیخ خلخالی در روزها نخست انقلاب، خمینی را با لنین همانند ساخت بود. چه تضمینی وجود دارد که بار دیگر چنین نشود؟ شوربختانه بسیاری از کنشگران به ویژه همان چپ‌ها اهمیت بایسته را به رهبر یا دستگاه رهبری انقلاب هرچند نمادین نمی‌دهند. شاید به این دلیل که از رقابت با دیگران هراسناکند و بیم آن دارند که سر خودشان بی‌کلاه بماند، و این حس را زیر انبوهی از سخنان دیگر پنهان می‌سازند. البته من هم هیچ‌یک از شکل‌های حکومتی را که شما گفتید نمی‌پسندم، اما هیچ کنشگر سیاسی مؤثر را نیز از سفره‌ی نیروهای انقلاب دور نمی‌ریزم. حتا اگر رضا پهلوی باشد. فزون بر آن، اکنون همه می‌دانیم که در درون کشور به ویژه در زندان‌ها، کسان بسیاری هستند که می‌توانند در شرایط همدلی همه‌ی نیروها، نه تنها دستگاه رهبری انقلاب را پدید آورند، که پشتیبانی جهانی را نیز به دست. اکنون دو گروه اصلی از این نیرو می‌ترسند و در راه قدرت گیری آن کارشکنی می‌کنند: یکی دستگاه رهبری جمهوری اسلامی، یکی هم متاسفانه همان چپ‌ها و بخشی از ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا که نمونه‌‌ی آن را در مراسم جایزه‌ی نوبل نرگس محمدی و یکی از وابستگان به ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا در پشتیبانی از تروریسم حماس دیدیم.

۶) شما نوشته‌اید: «... من و شما بهتر است، بجای گریستن بر آنها یعنی آن سه نیوی مرده، به آینده فکر کنیم و کمک کنیم تا جامعه سیاسی ایران بر سر گفتمانی معاصر ملهم از «زن-زندگی-آزادی» به تفاهم برسد. فریاد «زن-زندگی-آزادی» اگر فقط یک پیام داشت آن این بود که ما این سه گفتمان پوسیده را نمی‌خواهیم! تفاهم بر این نکته می تواند افق گشا باشد. موافق نیستید»؟ در اینجا من دو چیز را یادآوری می‌کنم: یکی آنکه در مخالفت همه‌ی پدید آورندگان جنبش علیه آن سه نیرو نمی‌توان مطمئن بود، دیگر آنکه من در مرگ پدر خودم نیز که خیلی او را دوست داشتم نگریسته‌ام، چه رسد به این رهبران سیاسی. اما بر سرنوشت ایران بسیار گریسته‌ام و خواهم گریست. با این‌همه، با آخرین پرسش شما «در تفاهم بر سر گفتمانی معاصر ملهم از «زن-زندگی-آزادی»» موافقم.

پیروز باشیم. بهرام خراسانی. چهارم دیماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ آقای خراسانی عزیز، با وجودی که در برخی نوشته های پیشین در نگرش شما و خودم تفاوت میدیدم اما احساس همسویی بسیار با این گفتار شما دارم، به ویژه بند ۵. بله، سه الگوی مورد اشاره هیچکدام نه کارایی لازم را دارند و نه توان ایجاد یک همگرایی نسبی. و باز هم با شما و پورمندی عزیز موافقم که راه حل سیاسی اجتماعی ایران باید مشتقی از جنبش های معاصر مردمی و در صدر آن “زن، زندگی، آزادی” باشد. نکته ای را باید توجه داشت که سر در گمی نسبی کنونی حتی در حیطه ارزش گذاری ها خاص جنبش آزادی خواهی ایران نیست، روشنفکران روس و اکراینی، برزیلی، شیلی، بیشتر کشورهای اروپایی اغلب دچار تشنج فکری و آراء در تبیین خواستگاه های عملی هستند. شرایط کلی جهان فضای قبل از جنگ را دارد، این به معنی وقوع حتمی جنگ نیست و امیدواریم نباشد، اما حیات ما را تحت تاثیر قرار میدهد. همین شرایط فضای رشد برای نیروهای واپسگرا در سراسر دنیا فراهم کرده و چند سال پیش رو ظاهرا بدتر حواهد بود، هشداری برای کنشگران سیاسی که رمز همگرایی را با جدیت جستجو کنند.
من در هر سه گرایش کلی جنبش دو جناح منطقی و افراطی میبینم. جالب است که جناحهای منطقی نزدیکی بیشتری به هم دارند تا به تند رو ها در جرگه خودشان. شاید این رمز گشایشی باشد در تبیین گفتمانی جدید. گفتمانی که هم سکولاریزم و دموکراسی را مد نظر قرار دهد و هم شمول آراء مردمی باشد. “فرا سوسیال دمکراسی” پورمندی میتواند چنین مضمونی داشته باشد، اما همانگونه که خراسانی اشاره کرد چیزی از آن نمی‌دانیم، پدیده ایست که قرار است تبیین شود، پس حتی نامگذاری آن ممکن است دقیق نباشد و موجب سوء تفاهم شود.
موفق باشید، پیروز


■ با تشکر از شما که نوشته مرا نقد کردید. چند نکته دارم.
۱- به نظرم کاربرد ترم «سفره انقلاب» در بحث پیرامون گفتمان ها، چندان تناسبی ندارد. در این حوزه نه سفره ای پهن است و نه لقمه ای وجود دارد.
۲- به تجربه خمینی و تصورات نوجوانانه ما اشاره کردید که قدرت گیری او را از محالات می پنداشتیم. خب، معلوم شد که آن تصور باطل بود. اما ما نوجوانان، همه سیاست نبودیم. سالها قبل از تولد ما، زنده یاد کسروی نوشته بود که روحانیت یک دوره حکومت از ملت ایران طلبکار است و تا طلبش را وصول نکند، ول بکن نیست! بر خلاف ما جوانان آن روزگار، بسیاری از سیاسیون، خمینی و جریان او را کاملا جدی گرفته بودند. از تصورات غلط آنروزگار ما نمی توان نتیجه گرفت که فلان گفتمان به لحاظ تاریخی نمرده است و ممکن است یک خمینی دیگر و این بار از گفتمانی دیگر سر آورد.
۳- دو مفهوم «سوسیالیسم لیبرال » و ناسیونالیسم لیبرال» را از مایکل والزر فیلسوف و نظریه پرداز بزرگ آمریکایی وام گرفته ام. در مقابل سوسیالیسم و ناسیونالیسم اقتدار گرا، به گمانم این دو ترم می توانند مرزبندی های روشنی ارائه دهند. مطلب والزر به ترجمه خانم دقیقیان را می توانید در اینجا ببینید: http://bonyad-jomhouri.com/?p=1502
۴- نوشته اید :«فزون بر آن، اکنون همه می‌دانیم که در درون کشور به ویژه در زندان‌ها، کسان بسیاری هستند که می‌توانند در شرایط همدلی همه‌ی نیروها، نه تنها دستگاه رهبری انقلاب را پدید آورند، که پشتیبانی جهانی را نیز به دست. اکنون دو گروه اصلی از این نیرو می‌ترسند و در راه قدرت گیری آن کارشکنی می‌کنند: یکی دستگاه رهبری جمهوری اسلامی، یکی هم متاسفانه همان چپ‌ها و بخشی از ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا که نمونه‌‌ی آن را در مراسم جایزه‌ی نوبل نرگس محمدی و یکی از وابستگان به ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا در پشتیبانی از تروریسم حماس دیدیم.» اشاره شما به صحبت های آقای رحمانی دقیق و منصفانه نیست. از این که بگذریم. شما یکی از مخالفان اصلی گفتمان دموکراتیک را که حامیان احیای گفتمان سلطنت باشند، از قلم انداخته و «ملی-مذهبی‌های بنیادگرا» را جایگزین آنهاکرده اید. خب، این دیگر بحث جدی نظری نیست. ملی-مذهبی‌هایی که من می‌شناسم، مخالف احیای سلطنت و خواهان گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار و دموکراتیک هستند. این را در بیانیه‌هایی که با امضای فردی در داخل و خارج منتشر کردند، رسما اعلام کرده‌اند. حامیان نظام های سلطانی مخالفان سرسخت نظام های دموکراتیک هستند. رفتار آنها با رضا پهلوی به خاطر تمایلش به جمهوریخواهی هم بیانگر این نگرش آنهاست. خود آقای پهلوی هم پی برده‌اند نظامی را که ۹۹ درصدش جمهوری باشد و در آن یک جاذبه تروریستی تحت عنوان شاه هم تعبیه شده باشد، قابل فروش به سلطنت‌طلبان نیست. سلطنت دچار بحران شکست گفتمانی و شکست سیاسی و برنامه ایست و به عهمین دلیل ساده غیر قابل احیایست. درک سلطنت و چپ لنینیست ایران یکی است: هر دو شکست سگانه گفتمانی-برنامه‌ای و سیاسی خورده‌اند و قابل احیا نیستند.
با ارادت پورمندی


■ جناب پیروز گرامی، درود بر شما.
هم ازاینکه پیشتر نوشته‌های پیشین مرا با نگرش خودتان همسو نمی‌دیدید خرسندم و هم از اینکه امروز میان نوشتار من با دیدگاه خودتان احساس نزدیکی بیشتری می‌کنید. زیرا این نشان توجه شما به آن نوشته‌ها بوده و من به آن افتخار می‌کنم، و راه را برای هم اندیشی و همسویی بیشتر در آینده بازتر می‌کند.
۱) شما به درستی نوشته‌اید: «نکته ای را باید توجه داشت که سر در گمی نسبی کنونی حتی در حیطه ارزش گذاری‌ها خاص جنبش آزادی خواهی ایران نیست، روشنفکران روس و اکراینی، برزیلی، شیلی، بیشتر کشورهای اروپایی اغلب دچار تشنج فکری و آراء در تبیین خاستگاه های عملی هستند». من در حد آگاهی خودم با این برداشت شما همسو هستم و آن را درست می‌دانم. گامی هم به پیش می‌گذارم و می‌گویم در کنار نگاه ارتجاعی روحیانی مانند شیخ فضل الله و خط او و جدا از آنها، سنت و جنبش روشنفکری ایران مدرن تا جایی‌که من می‌دانم، ریشه‌ای دست کم ۲۵۰ ساله دارد. پیشینه‌ی این جنبش به دوره‌ی عباس‌میرزا و سپس ناصرالدینشاه (۱۸۴۸) بر می‌گردد و روند پس از آن نیز تا همین امروز بر همه‌ی ما روشن است. روشنفکران ایرانی بی‌خبر از تاریخ اروپا و کشورهای منطقه، و ناآرامی‌ها یا «انقلاب‌های ۱۸۴۸» اروپا نبوده‌اند و با ولتر روسو، دموکرات‌های روس و مانند آنها ناآشنا نبوده‌اند. نگاهی به کتاب «تاریخ منتظم ناصری» و «روزنامه‌ی خاطرات» اعتمادالسلطنه، کتاب‌های میرزا آقاخان کرمانی و دیگرانی که شما بهتر از من می‌دانید، گواه بر این سخن است. اگر به ایرانگرایی و ناسونالیسم و شوونیسم متهم نشوم، می‌گویم که سنت روشنفکری سکولار و کنش انبوه روشنفکران سیاسی اندیش ایران، شاید چند سروگردن از کل منطقه بالاتر باشد. این مرده‌ریگ باارزش را که در بدنه‌ی دیوانسالاران ایرانی از مشروطه تا کنون و به‌ویژه در کادرها و هواداران جنبش چپ مارکسیستی و جبهه‌ی ملی ایران دیده می‌شوند باید ارج نهاد و در کنشگری اپوزیسیون جمهوری اسلامی از آن بهره گرفت. نقش و جایگاه زنان در این زنجیره‌ی روشنفکری مبارز نیز در همه‌ی این بیش از ۲۰۰ سال بسیار پررنگ بوده است. دلیل برخی تلخ زبانی‌های این نگارنده درباره چپ نیز نه دشمنی با چپ مارکسیستی که همتبار من است، بلکه در کم توجهی آنها به این اندوخته‌ی ارزشمند در ۵۰ سال گذشته و ناسزاگویی به هر دیوانسالار یا کارگزار دولت بوده است. امیدورام هم‌اندیشی، همدلی و همبستگی میان همه‌ی آزادیخواهان ایراندوست، به شکوفایی این داشته‌ها بیانجامد.
۲) شما نوشته‌اید: «شرایط کلی جهان فضای قبل از جنگ را دارد، این به معنی وقوع حتمی جنگ نیست و امیدواریم نباشد، اما حیات ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. همین شرایط فضای رشد را برای نیروهای واپسگرا در سراسر دنیا فراهم کرده و چند سال پیش رو ظاهرا بدتر حواهد بود، هشداری برای کنشگران سیاسی که رمز همگرایی را با جدیت جستجو کنند». من هم برداشت شما را درست می‌دانم و امیدوارم جنگی درنگیرد. اما اگر چنین شود، شاید همه چیز به سود رژیم نباشد. به گواهی تاریخ، این شرایط بد گاه شاید خیر اپوزیسیون را نیز دربر داشته باشد. این بستگی دارد به همان هم‌اندیشی، همدلی و همبستگی اپوزیسیون. اگر چنین شود آنگاه اپوزیسیون شاید بتواند با تحلیل آگاهانه‌ی شرایط و گزینش چند گزینه‌ی استراتژیک احتمالی، از شرایط به سود خود بهره گیرد. در میان روشنفکران و نخبگان درون مرز و برون مرز از جمله نیروهایی در درون حاکمیت، چنین روشن اندیشی و توانی وجود دارد که امیدوارم بادرک منافع ملی که همه‌ی نیروهای سیاسی بی‌توجه به گرایش آنها، و گروه‌های قومی و دینی ازجمله و به ویژه بهائیان را دربر می‌گیرد، طلسم فرقه‌گرایی یا سکتاریسم نیروها اپوزیسیون شکسته شود.
۳) نوشته‌اید: «من در هر سه گرایش کلی جنبش دو جناح منطقی و افراطی می‌بینم. جالب است که جناح‌های منطقی نزدیکی بیشتری به‌هم دارند تا به تندروها در جرگه خودشان. شاید این رمز گشایشی باشد در تبیین گفتمانی جدید. گفتمانی که هم سکولاریزم و دموکراسی را مدنظر قرار دهد و هم شمول آراء مردمی را. “فرا سوسیال دمکراسی” پورمندی می‌تواند چنین مضمونی داشته باشد، اما همانگونه که خراسانی اشاره کرد چیزی از آن نمی‌دانیم، پدیده ایست که قرار است تبیین شود، پس حتی نامگذاری آن ممکن است دقیق نباشد و موجب سوء تفاهم شود». پس تلاش می‌کنیم فعلاً روی آن نامی نگذاریم. اما سوسیال دموکراسی هنوز نامی بی‌اعتبار نشده است و برای ایرانیان نیز ناآشنا نیست. در یک هم اندیش دوستانه می‌توان چیزی به پس یا پیش آن افزود و نامی را برگزید. شاید تا کنون دریافته باشید که در پندار من، «ملی» و «ملی‌گرایی» هم احترامی دار و هم می‌تواند با دور شدن از برخی تعصبات، به همگرایی همه‌ی ایرانیان در گذار از جمهوری اسلامی یاری رساند. این واژه در آمیزه‌ی نام «جبهه‌ی ملی ایران» هم برای ایرانیان شناخته شده است. اما آمیزش آن با سوسیالیسم یعنی ناسیونال سوسیالیسم، شاید بتواند گونه‌ای کژاندیشی را با خود به همراه آورد. پس بلید شکیبا بود و به آن اندیشید.
بهرام خراسانی پنجم دیماه ۱۴۰۲


■ جناب پورمندی گرامی با درود و سپاس از خواندن نوشتار من و پاسخگویی دوستانه به آن
۱- به درستی لغزش مرا در به کارگیری واژهی‌ «سفره انقلاب» که این واژه می‌تواند گمراه کننده باشند. یادآور شده‌اید. منظور من از آن واژگان اینست که هیچ منتقد یا برانداز جمهوری اسلامی را چنانچه به دلیل‌های سیاسی یا اجتماعی و یا رویارویی آشکار با مردم بدنام و بدسابقه نباشد و نخواهد جمهوری اسلامی را به شکل‌ها و نام‌های دیگر بازسازی کند، نباید از جبهه‌ی نیروهای انقلاب ملی کنار گذاشت، یا به دلیل‌های جزیی او را به چالش کشید. این نیروها از میرحسین موسوی که فاصله‌ی خود را با حکومت جمهوری اسلامی مشخص کرده تا رضا پهلوی که هیچگاه در صف اسلام سیاسی نبوده است، در بر می‌گیرد. این گروه بسیار پرشمارند و آنها را در لایه‌های گوناگون دستگاه حکومتی هم می‌توان دید. از یادآوری شما درباره‌ی این لغزش در گزینش واژه بسیار سپاسگزارم.
۲- بند دوم یادداشت شما نیز درست است. آن برداشت از کسانی مانند عسگر اولادی و مرده سیاسی بودن آن طیف برداشتی همگانی و همه‌ی سیاست نبود. گرچه من هنوز سند آن سخن منسوب به زنده یاد کسروی را پیدا نکرده‌ام، اما درونمایه‌ی آن بسیار درست است، و گویی جامعه به دلیل‌های گوناگون که جهل توده‌ها یکی از آنها بود، باید دست‌کم یک بار حکومت را دودستی تقدیم اسلام سیاسی بکند. در آغاز انقلاب البته کسانی «صدای پای فاشیسم» را شنیده بود و «عباسیان می‌آیند» را اعلام می‌کردند، اما بسیاری از نسل ما آن را نفهمیدند. در این میان، صدای بلند بوق مقدس و واجب شمردن مبارزه با امپریالیسم و سگهای زنجیری اش که روس‌ها و مائوئیست‌ها در آن می‌دمیدند و جهانگیر هم شده بود، بخش بزرگی از نسل ما را همچون بادی پرفشار به پشت بادبان بدترین و دروغین ترین ضد امپریالیست و استعمار ستیز!! دوران مدرن راهنمایی کرد. اگر این برداشت درست باشد، آنگاه شاید روا باشد که ما هم خود را در آشوب کنونی منطقه کمی گناهکار بدانیم.
۳- نوشته‌اید: «دو مفهوم سوسیالیسم لیبرال و ناسیونالیسم لیبرال» را از مایکل والزر ... وام گرفته ام. در مقابل سوسیالیسم و ناسیونالیسم اقتدار گرا، به گمانم این دو ترم می توانند مرزبندی های روشنی ارائه دهند. مطلب والزر به ترجمه خانم دقیقیان را می توانید در اینجا ببینید. من با نوشته‌ها و ترجمه‌های ارزشمند بانو دقیقیان کمی آشنا هستم، اما این نوشته را اکنون به راهنمایی شما خواندم و از این بابت سپاسگزارم. همانگونه که بهتر از من می‌دانید، گفتمان «لیبرالیسم» بیش از ۲۰۰ سال و از زمان آدام اسمیت آغاز شده و هنوزهم پرداختن به آن برای ما ایرانیان بایسته است و باید درباره‌ی آن گفتگو کنیم. اما همانگونه که در همین ترجمه‌ی بانو دقیقیان می‌بینیم، در همه‌ی این سالها هیچ تعریف و برداشت یگانه‌ای از این مفهوم وجود نداشته است. در این مدت، از آزادیخواهان نجیبی مانند جان استوارت میل تا برخی از راست‌ترین و فاشیست‌ترین تئوریسین‌ها خود را هوادار لیبرالیسم دانسته‌اند و همانگونه که از زبان والزر درهمین ترجمه بانو دقیقیان آمده است، «پوپولیسم ناسیونالیستی راستگرا» هم از آن بهره گرفته‌است. لیبرالیسم یکی از جنگ افزارهای جنگ سرد هم بوده است که کسانی مانند پوپر، هایک، میزس....هم آن را به ظاهر علیه فاشیسم و بیشتر علیه کمونیسم و شوروی به کار برده اند. در دو سه دهه‌ی گذشته، گرایش لیبرالی و نولیبرالی در ادبیات اقتصادی ایران جای برجسته‌ای برای خود باز کرده و گسترش یافته است، اما نه تنها گرهی از کار فرووبسته‌ی اقتصاد ایران باز نکرده که بر آن افزوده است. یکی از پیامبران الوالعزم لیبرالیسم اتریشی یعنی لودویگ فون میزس در سال ۱۹۶۲ در کتاب «لیبرالیسم» که مهدی تدینی آن را به فارسی برگردانده است، کتاب خود را برای امروز مهم نمی‎داند (ص ۲۵) اما دربرابر آن، برخی اقتصاددانان لیبرال یا نولیبرال ایرانی، ناکارآمدی اقتصاد ایران را به این دلیل دانسته‌اند که دیدگاه آنها را به کار نبسته‌اند. گرچه من این برداشت را درست نمی‌دانم، اما گفتگو درباره‌ی «لیبرالیسم سیاسی» و امکان به کارگیری آن در مدل‌های حکومتی آینده را نه تنها سودمند که بایسته می‌دانم. به ویژه در آمیزهی سوسیال دموکراسی.
۴- از زبان من نوشته‌اید :«.... فزون بر آن، اکنون همه می‌دانیم که در درون کشور به ویژه در زندان‌ها، کسان بسیاری هستند که می‌توانند در شرایط همدلی همه‌ی نیروها، نه تنها دستگاه رهبری انقلاب را پدید آورند...» و آنگاه یادآوری کرده اید که: «.... اشاره شما به صحبت های آقای رحمانی دقیق و منصفانه نیست. از این که بگذریم. و شما یکی از مخالفان اصلی گفتمان دموکراتیک را که حامیان احیای گفتمان سلطنت باشند، از قلم انداخته و «ملی-مذهبی‌های بنیادگرا» را جایگزین آنهاکرده اید.....». من هیچگاه خواهان بازگشت سلطنت نبوده‌ام و گمان نمی‌کنم مجلس مؤسسان هم آن را بپذیرد. اما حضور رقابت‌آمیز کسانی که خود را مشروطه‌خواه می‌نامند و نیز شخص رضاپهلوی و تلاش مشترک در راه گذار از جمهوری اسلامی و جنبش انقلاب ملی را بایسته و سودمند می‌دانم. حکومتی که هنوز نمی‌دانیم جامعه به آن دست خواهیم یافت یانه. رقابت و درگیری میان سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و «رضا پهلوی جمهوریخواه» هم چیزی است که من از آن هیچ نمی‌دانم. متأسفانه من در میان ملی مذهبی‌های هنوز هوادار شریعتی نطفه‌های بنیادگرایی اسلامی را می‌بینم و از دوباره آمدن «عباسیان» و تکرار زنهار کسروی می‌ترسم. فراموش نکنیم که جسم بسیاری از داعشیان و طالبان نه از بغداد یا خراسان سده‌ی سوم هجری، که از دل بهترین دانشگاه‌های غرب بیرون آمده‌ است. همانگونه که بخش بزرگی از پشتیبانان نخستین خمینی و کارگزاران مکلای کنونی جمهوری اسلامی که هنوز قدرت بسیاری دارند، از دانشگاه آریامهر و دانشگاه تهران بیرون آمده‌اند. امیدوارم ارزیابی من درباره‌ی بخش کوچکی از ملی مذهبی‌ها نادرست باشد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ششم دیماه ۱۴۰۲



■ زمانه پندی آزاد وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند ست
نوشته‌ی آقای پورمندی «زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی» را نگارنده نیز خوانده بود و بفکرم واداشت. برایم جالب بود که چگونه می‌توان از دستاوردهای مردم جهان برای اعتلای جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهره گرفت.
به باور من همان طور که جنبش مشروطه ایرانی از جهان الهام گرفت، هر چند که در عمل و شرائط ایران با موانع بزرگی رویرو شد، تا زمانیکه به کمک آسیب شناسی، علل شکست جنبش مشروطه را بدون تعصب و تجّرد نشناسیم و شرائط خودویژه‌ی ژئوپولیتکی ایران با ذخائر کم‌نظیر طبیعی آن را در نظر نگیریم نقش قدرتهای جهانی را دست‌کم خواهیم گرفت. جنگ جهانی اول نه تنها اروپا و خاورمیانه بلکه جهان را دگرگون کرد. انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ نه فقط در ایران بلکه در سراسر اروپا و جهان امواج خود را اشاعه داد. در چنان شرائطی توازن نیروها در جامعه‌ی پسا استبداد صغیر محمدعلی شاهی و احمد شاه قاجار به سود کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ بود.
بار دیگر جنگ جهانی دیگری جامعه‌ی ایرانی را از نفس انداخت و همه را غافلگیر کرد. اشغال نظامی متفقین و تبعید رضاشاه... روز از نو روزی از نو... گفتمان مشروطه رونق گرفت... به محض این که مشروطه‌ی نوپای ایرانی وارد قلمروی ذخائر طبیعی و اداره‌ی صنعت نفت گردید که در اختیار شرکت نفت ایران و انگلیس بود. باردیگر در چشمان پیر استعمار حکومت فخیمه انگلیس خون جمع شد بعداز یک دوره شکایت‌های مرسوم بین‌المللی به شورای امنیت سازمان ملل و دیوان داوری لاهه و بی‌نتیجه ماندن آنها به کودتای نظامی متوسل شد که آمریکا را نیز با خود همراه کرد و در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فاتحه جنبش مشروطه عملا خوانده شد.
این دخالت‌ها نه فقط در ایران بلکه در تمام جهان ادامه داشت و خواهد داشت. وقتی از توازن نیروها صحبت می‌کنیم در پیچ‌های تاریخی کم و کیف نیروهای حاکم و بازیگران اصلی نقل و انتقالات سیاسی و مخالفان آنها خصلت‌نمائی می‌کند. در سال ۱۳۳۹ مقارن با انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۰ آمریکا دیدیم. در سال ۱۳۵۵ مقارن با انتخابات ۱۹۷۶ ریاست جمهوری آمریکا نیز مشاهده شد. در سال ۱۳۵۷ که جیمی کارتر در حالیکه در کنفرانس گوآدالوپ شرکت کرده بود. نماینده نظامی خود ژنرال هایزر را ۱۳ دیماه ۵۷ به تهران فرستاد تا برنامه‌های «اطاق تصمیم» غرب را در تهران برای انتقال قدرت از شاه به خمینی هماهنگ و اجرا کند و همه چیز طبق نقشه پیش رفت. بازهم «توازن قوا» را با دخالت گستاخانه غرب تجربه کردیم.
ممکن ست گفته شود که این‌ها از عوارض دوران جنگ سرد بود. نگارنده بیش از این مصدع وقت خوانندگان نمی‌شود. خیلی مختصر بگویم که بعداز فروپاشی بلوک شرق نیز در بر همین پاشنه چرخید که غرب توانست یک تنه همه جیز را به میل خود اجرا کند. در چنین دنیائی حکومت نکبت اسلامی هم می‌تواند در سراسر منطقه جولان دهد و هزاران نفر را در ایران ازبین ببرد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در چنین دنیائی شکوفا شد. دنیائی که در جنگ تجاوزکارانه روسیه در اوکرائین و اسرائیل در غزه گیر کرده ست. چیزی که در این ۴۵ سال بهت انگیز شده ست بی تفاوتی قدرتهای جهان نسبت به وضعیت ایران ست چرا؟ ایرانی که از ۱۲۹۹ تا ۱۳۵۷ جولانگاه غربی‌ها و هر بار که مردم برای استقلال، آزادی و کرامت انسانی برخاستند با نیرنگی مسیر مطالبات عوض شد.
شاید آقای پورمندی در فکر نیرو رسانی به جنبش «زن، زندگی، آزادی » به آرمانگرائی روی آورده ست. من در این رویکرد اشکالی نمی‌بینم. به تلاشی که در تمام ۲۵ سال سال حکومت پادشاهی برای شکست بن‌بست سیاسی و اختناق محمد رضاشاهی صورت گرفت ارج می نهم. از اشکالات و انحرافات عبرت بگیریم. فقط نگرانم که باردیگر تلاش جان‌های آزاد که در این سالها برای ایرانی بهتر صورت گرفت با تشبث‌های حکومت نکبت و قدرت‌های جهانی باردیگر توازن قوا را به سود ارتجاع حاکم و یا ارتجاع دیگری تغییر دهد. هشیار باشیم. گذشته چراغ راه آینده ست.
پرویز مزبان


■ با درود به دوستان، باید به این امر توجه داشت که از لیبرال می‌شود به آزادی در حوزه اقتصادی با نفی توسعه فرهنگی و سیاسی رسید با “سوسیالیسمی” اقتدارگرا که آن آزادی را می‌تواند در کنترل خود داشته باشد. زمینه ایجاد یک دولت مقتدر با فرم‌های مختلف جهت غلبه بر مشکلات همیشه دغدغه خیلی از روشنفکران و آرزوی مردم در دوران های بحرانی بوده و همیشه هم لایه های در قدرت حاکم به این نیاز توجه داشته و سر بزنگاه می‌توانند جریان را به سود خود و طبقه خویش هدایت کرده و از حمایت بخشی از جامعه و نخبگانش برخورار شوند.
با توجه به زمانهای کوتاهی که جامعه ایران دمکرسی را تجربه کرده اشکالی از اقتدار گرایی در حیات فکری عده ای حضوری پر رنگ دارد. تکیه اصلی اگر بر دمکراسی نباشد میتواند به کجراهه دیگری منتهی شود. درخشش دمکراسی در شعار “زن زندگی آزادی” بیش از هر چیز دیگر است.
در باره “این گروه بسیار پرشمارند و آنها را در لایه‌های گوناگون دستگاه حکومتی هم می‌توان دید.” هم باید گفت که گروه یا گروه هایی در “لایه‌های گوناگون دستگاه حکومتی” میتوانند از خیر جمهوری اسلامی بگذرند اگر منافع شان توسط یک دم و دستگاه مقتدر دیگری هر چند سکولار حفظ شود. حضور آفتاب پرست ها در حاکمیت ایران در طول تاریخ شاهد این مدعاست.
با احترام سالاری


■ دوست گرامی، اقای خراسانی امروز مقاله جالب و بحث انگیز شما را خواندم، نکات بسیاری هست، اما من فقط به یک، نکته اشاره می‌کنم: چپ ۵۷، بهتر بگویم اکثریت آن اشتباه بزرگی در استحکام رهبری مثل خمینی انجام داد، اکنون هم با مطرح کردن من هیج نیستم، بقیه هم هیچ نیستند، ضربه بعدی را می‌زند.
با مهر، پرویز هدایی