ایدهٔ تقسیم اسلام به دو بخش خوب و بد، ایدهای است نه چندان تازه، که پس از جنایتها و رسوایی حکومتهای اسلامی در ایران، افغانستان، “شامات” و ...، هرازچندگاهی به اشکال مختلف سر برمیآورد: این تقسیمبندی در دهههای پیش و در اروپا با نامهای “اسلام بنیادگرا” و “اسلام میانه”[۱] تبلیغ میشد و اکنون با نامهای “اسلام سیاسی” و “اسلام غیرسیاسی” تکرار میشود. حال این پرسش مطرح است، که این مفهوم واقعاً به چه معناست، بر چه پایهای استوار است و کاربران آن چه برداشتی از آن دارند؟
پیشدرآمد مفهوم “اسلام سیاسی”، قبول چیزی به نام “اسلام غیرسیاسی” است! چنین اسلامی را شاید ما از مادربزرگهای زبانبسته، بیحقوق و خانهنشینمان بشناسیم، ولی نه از مسلمانان کنشگر. این بدفهمی، که گویا اسلام را نیز میتوان مانند ادیان دیگر از دخالت در سیاست دور نگهداشت، انگیزهٔ تلاش نافرجام برخی از کشورهای اروپایی در دهههای اخیر برای ساختن چیزی به نام «اسلام اروپایی» بوده، که تا بهحال از ناکجاآباد سر برآورده است.
نیاز جهان به یک اسلام «صلحجو» به نظر آنقدر فوری مینمود، که “اختراع” آن در اروپا به یک راه حل “شدنی” تبدیل گردید. به تازگی نیز ما شاهد گسترش واژهٔ ترکیبی «اسلام سیاسی» در بین بسیاری از سیاستمداران و فرهیختگان ایرانی هستیم، که به تبعیت از جو سیاسی غرب و بدون بهره بردن از تجربهٔ چهل سال گذشته در ایران، از آن نابخردانه استفاده میکنند.
شاید امروزه دیگر نیاز به اثبات این امر نباشد، که اسلام در کل یک ایدئولوژی برای ادارهٔ یک “امت” در “دارالاسلام” (سیاست داخلی) در برابر و ضدیت با “دارالکفر” (سیاست خارجی: دارالحرب) است. این ویژگی “داخلی” از دین سیاسی یهود در زمان برآمدن اسلام به این دین به ارث رسید. خدای رهاییبخشِ قومِ بنیاسرائیل از بردگی در بابل و یا مصر، خدای همراهیکنندهٔ آنها در صحرای سینا، و اساساً همینطور یهوه به عنوان خدای داوران و پادشاهان اسرائیل، یک خدای سیاسی بود.
فرجامخواهی قوم یهود، رسیدن به «سرزمین موعود» و برپایی حکومت شریعت بود و نه رفتن به بهشت در دنیایی دیگر. این رستگاری اما بهای خود را میطلبید: وعدهٔ رهایی در دین یهود، التزام قوم به “اطاعت موبهمو از قوانین شریعت تورات” را بعنوان پیششرط داشت. جامعهٔ یهود در ازای این «رهایی» مکلف به نگهداشتن تمامی قوانین شریعت بود و زیرپا گذاشتن حتی یک قانون بمثابه پایمال نمودن تمامی قوانین خدایی محسوب میشد[۲].
اینکه چرا امروزه دین یهود آنچنان سیاسی در جامعهٔ اسرائیل (درونی) و صحنهٔ جهانی (وسعتطلبیِ خارجی) حاضر نمیشود را میتوان با ۱) “بسته” بودن و جنبهٔ سکتاریستی این دین و به تبع آن ۲) تعداد معدود یهودیان در جهان و ۳) جذب قشر بسیار بسیار بزرگ روشنفکران یهودی در جامعهٔ مدرن غرب پیوند زد.
این بینش سیاسی در اسلام به عنوان یک فرقهٔ یهودی-مسیحی، از همان اول و بنا بر خصایص بنیادگرایانهاش وجود داشت، و بعدها و با برپایی حکومت قدرتمند عربها در دوران آغازین، که وابستگی به قوانین محدودکنندهٔ ژنتیکی قوم یهود را دیگر ضروری نمیدانست، به یک رکن اصلی دین تازهپای اسلام در زمینهٔ جهانی تبدیل شد و هنوز هم یک بخش جداییناپذیر از ایدئولوژی جهانگشایانهٔ آن است.
حال به گمان برخی گویا میتوان به پیروی از دوران روشنگری در اروپا به یک اسلام غیر سیاسی هم فکر کرد. اما اینکه این امر بر پایهٔ کدامین مدل میتواند شکل بگیرد، تابهحال از جانب کسی پژوهش نشده و برای من نیز کاملاً روشن نیست. آنچکه مسلم است، اینست که از یک نظریهٔ فاشیستی نمیتوان یک نظریهٔ “فاشیسم لایت” ساخت و گفت که برخی از مردم میتوانند در این چارچوب “کمی فاشیست” و همزمان “غیرسیاسی” باشند! این پدیده همانقدر مُهمل است که تصور یک پاپ غیرکاتولیک و یا اینکه گفته شود که یک خانم “نیمهباردار” است!
بهعلاوه من تا بهحال یک کشور “دمکرات” در جهان اسلام تجربه نکردهام که بگویم «اینگونه میتوان از مسلمانان باورمندی که در یک کشور در اکثریت قرار دارند، یک شهروند مدرن ساخت»! در هر کجا که نگاه کنید، مسلمانان را به زور قهریه آرام نگه داشتهاند.
حال پرسش پایهای در این رابطه اینست که: بهراستی چه چیزی را بایستی از اسلام بُرید، تا از آن یک “اسلام غیرسیاسی” باقی بماند؟ تا از اینراه یک مسلمان بتواند با وجود پایبندی به باور خود، به یک “شهروند بی علامت” تبدیل شود؟ چگونه میتوان مسلمانان را از ساختن یک «حزب اسلامی» بازداشت، با این امید که آنها جدا از وابستگی دینی تنها به امور مدنی و اجتماعی خود بپردازند و یا اینکه شریعت اسلام را به عنوان قانون کشوری خواستار نباشند؟
مثلاً چه بخشهایی از احادیث «صحیح بخاری» – به عنوان نمونه در پیوند با یهودستیزی، زنستیزی، کودکآزاری، کافرستیزی، انسانستیزی، زورگویی، دخالت در زندگی خصوصی، بیپرنسیبی و دروغپراکنی (متکی بر خدعه و تقیه) و ... – بایستی به عنوان «صحیحتر» انتخاب شوند، تا بتوان از این ایدئولوژی یک دین مدرن و متناسب با جامعهٔ متمدن امروز ساخت؟
اساساً اسلام بدون حدیث، تفسیر و روایات خودساخته چگونه اسلامی است؟ و در آخر و مهمتر از همه: کدام «نواندیش دینی» تابهحال خود را بهطور جدی با زحمت بازنگریِ این نکات آورده شده مشغول کرده و در اینزمینه ایدههای جدیدی و باورمندی منطبق بر یک جامعهٔ متمدن ارائه نموده است؟ و اساساً چرا ما باید این کار را – بر فرض انجام آن – با تکیه بر تجربهٔ آنچه که بر ما در پی و پس از شورش ۵۷ گذشت، باور کنیم و به حساب “اصول پایهای تقیه و خدعه” موجود در اسلام نگذاریم؟ کدام شریک سیاسی مسلمان تابهحال به وعده و وعیدهای خود پایبند بوده، که ما اکنون دومین بارش را انتظار داشته باشیم؟
اینکه هیچ مسلمان “نواندیش! و دموکراتی!” اینکار را تا به اینجا نکرده موجب نگرانی نیست و با انتظارات من هم تطابق کامل دارد. ولی اینکه برخی از “چاله افتادگان” فرهیخته با تکرار سادهلوحانهٔ توهم “اسلام غیرسیاسی” در آستانهٔ “افتادن در چاهی” عمیقتر قرار گرفتهاند مرا شگفتزده میکند.
آزموده را آزمودن خطاست!
https://independent.academia.edu/ArminLangroudi
————————————-
۱- نگاه کنید: «اسلام میانه؟» نوشتهٔ نگارنده در سایت اینترنتی «ایران امروز». این نوشته به زبان آلمانی نیز در فصلنامهٔ «تومولت» به چاپ رسیده است.
۲- برای آگاهی بیشتر در اینزمینه خواننده میتواند به کتاب من «و انسان خدا را همسان خود آفرید» از انتشارات فروغ رجوع کند.
■ آقای لنگرودی گرامی، نوشتهاید که اسلام را نمیتوان مانند دیگر ادیان از سیاست دورنگهداشت. مگر در دنیای لیبرال-دمکراسی غرب توانستهاند از اثر یا دخالت در زندگی سیاستی کاملا دور نگهدارند؟ مسیحیان دولت سکولار دارند و دین در دموکراسیهای غربی از دولت جداست، اما مؤمنان مسیحی بطور غیرمستقیم در سیاست اعمال نظر میکنند نقش دینداران یهودی در سیاست نیز روشن است. مسیحیان و یهودیان باورمند به احزابی رای میدهند (بیشتر محافظهکار) که برنامههایشان با نظرات مذهبی آنها همخوانی یا نزدیکی بیشتری داشته باشد. بطور مثال وقتیکه مسئله سقط جنین، آموزش نظریه تکامل یا فرگشت و یا چگونگی تعلیمات دینی مدارس در مبارزات و تبلیغات انتخاباتی کاندیداهای ریاست جمهوری امریکا یا نمایندگان مجلس آلمان و سوئد مطرح میشود و دو گروه موافق و مخالف را پشت سر کاندیداهای مختلف بسیج میکند یا رای دینداران تاثیرگذار میشود، این یعنی دخالت دین در سیاست، هرچند دولتهای این کشورها سکولار باشند. مسلمانان نیز خواهند توانست دولت سکولار داشته باشند و به همین نحو دین خود را در سیاست دخالت دهند. اینکه در دهههای اخیر اسلام سیاسی میداندار بوده و یا اینکه اسلام کلا با امور دنیوی مردم پیوند خورده، ثابت نمیکند که مسلمانان توانایی آن را نداشته باشند به دولتهای سکولار رای دهند.
حمید فرخنده
■ جناب فرخنده مقایسه دو دین اسلام و مسیحیت در رابطه با دخالت در سیاست با توجه به چگونگی تولد و سیری تاریخی شان نادرست است. مسلمانان دولت سکولار هم داشته اند ولی از آنجا که هسته مرکزی اسلام با دمکراسی منافات دارد و و بر سرکوب و اطاعت بدون چون و چرا استوار است، به سعادت نرسیده و هر وقت هم که دین را در سیاست دخالت دادند به سیه روزی نشستند نمونه اش را هم در خاور میانه و میهن خودمان دیده و می بینیم. آیا “نواندیشان دینی” میتوانند “و میخواهند” بسیاری از آیات و سوره ها مربوط به حکومت رانی را به کنار گذارده و یا حذف کنند؟ آیا اصلاح طلبان مورد حمایت شما که برای شرکت در انتخابات عبای التزام به ولایت فقیه را بر شانه حمل کردند میتوانند دولت سکولار درست کنند؟ یک مسلمان کنشگر طرفدار سکولار دموکراسی اگر جرئتش را داشته باید خیلی از کیسه اسلام خرج کند تا به آن نوع نظام برسد و ریسکش را هم بپذیرد که در انتها چیزی در کیسه باقی نخواهد ماند. رای دادن یک مسلمان به دولت سکولار تا ایجاد دولت سکولار توسط مسلمانان دو چیزی کاملا جداست. اولی درکشورهای سکولار دمکرات کاملا امری عادیست و دومی توسط مسلمانان کنشگر معتقد اما ناممکن. هدف دخالت اسلام در سیاست گرفتن قدرت سیاسی است و اجرای احکام آن. وقت آن است که ( به قول آقای لنگرودی “چاله افتادگان” فرهیخته) با پژوهش های جدید در باره آغاز اسلام آشنا شده و ابتدا خود را از تعاریف رایج و آگاهی های کاذب در مورد اسلام خلاص کنند. تنها از این راه شاید از توهم “اسلام غیرسیاسی” نجات یابند. البته اگر اعتیاد به ایدئولوژی های مشابه را هم ترک کنند.
با درود سالاری
■ لنگرودی گرامی, رنسانس اسلامی در همین لحظه گفتگوی ما نیز در جریان است, در چگونه و کی به ثمر رسیدن آن نظری ندارم ولی الزام آن جبری و حتمی است. جدایی دین از سیاست جلوه ای از جدایی سنت از سیاست و حتی میتوان گفت جدایی ایدولوژی از سیاست است. این مساله جبریست چون مولد های جامعه نیاز به آزاد شدن و تولید تکاملی دارند وگر نه میمیرند, و منظور از سیاست صرفا دولت و حکومت نیست, بلکه از خانواده و روابط دو به دو شروع میشود.
به تصور من بهاییت جنبشی بود جهت جایگزینی اسلام سیاسی بویژه شیعه ایرانی. ولی زمان و شرایط اجازه همه گیر شدنش را نداد و طبعا بدست اسلام شیعه سلاخی شد. ما امروز مسلمانان غیر سیاسی بسیاری در میان ایرانیان میبینیم, منظورم آنان که از دین برگشته اند نیست یا آنان که کم دین تر شده اند تا متفاوت و جدا باشند از دین حکومتی. منظور افرادی است که مسلمانند ولی هیچگونه مرجعی ندارند و مجبورند خود اصول و فروع را تبیین میکنند چون امروز چاره دیگری نیست. نیاز به همزیستی خانوادگی و اجتماعی, نیاز و میل به تولید هنری و فرهنگی و در نهایت جبر زندگی و تکاملی کمک به شکل گیری مادی و منسجم نهادهای جایگزین خواهد کرد (که اکنون وجود ندارند) تا جمعیت مسلمان بتواند خود را در ان تعریف کند.
بله پروسه دگرگونی اسلام متفاوت و با تاخیر از مسیحیت است. مسیحیتی که دگرگونی آن نیز هنوز پروژه ایست نیمه تمام و فعال.
با احترام, پیروز
■ جناب فرخنده،
شما در طول زندگی خود تنها آموختهاید در باره هرچیزی، بجای چارهجویی، تنها به “موضعگیری” بسنده کنید، کما اینکه در اینمورد هم، بجای طلب کردن یک کانسپت از سوی کنشگران مسلمان، خود را گلسرخیوار بعنوان وکیل و وصی “خلق مسلمان” به داخل گود انداخته و به پاسخگویی میپردازد، غافل از اینکه این “خلق نواندیش دینی” هیچوقت این وظیفه را به شما و پیشقراولان شما محول نکرده است. عقل سالم حکم میکرد، که شما از این موقعیت استفاده نموده و از “نواندیشان” دینی خواستار قبول مسئولیت شوید و آنها را به انجام تکلیف خود فرا بخوانید، نه اینکه برایشان عذر ننوشتن مشق شبشان را امضا کنید.
گویا شما گویا “مسئولیتپذیری” را با “خدمات اجتماعی” اشتباه گرفتهاید.
آرمین لنگرودی
■ جاب لنگرودی درود بامدادی،
اگر ما آکادمیک و فلسفی به پیدایش و دگرگونی مذهب ها نگاه کنیم و به پذیریم که مذهب بدست انسان پدید امد، پس می تواند بدست انسان هم دگرگون شود، مگر اینکه ما باور خدایی داشته باشیم.
سرانجام اسلام هم همین خواهد بود، حتی اگر چند صد سال دوام بیاورد، همانگونه که مسیحیت و یهودیت یکشبه تقیر نکردند! شما هم مانند شادروان امیدوار می گویید، اسلام چیزی دگر است، خوب، مگر شما، و صد ها ایرانی از دل همین دین برون نیامدیم؟ سلمان رشدی مگر مسلمان نیست.( البته من ایستاده هستم) دین ها در درازمدت تاریخی یا رفرم را می پذیرند و یا نابود می شوند. این بیشتر دیدگاه فلسفه و منطقی من است و در حوزه آکادمیک نه کاری کردهام و نه ادعایی دارم. از همه تلاشهای پژوهشی شنا بسیار سپاسگزارم.
روز بر شما خوش کاوه
■ آقای لنگرودی گرامی، بستگی به این دارد که از نظر یک متخصص و آکادمیسین قضاوت کنیم، یا از نظر یک فعال مدنی. این دو جنبه از قضاوت، مانعالجمع هستند و متاسفانه در مقاله شما در هم تنیده شدهاند. یک فعال مدنی تلاش میکند همه شهروندان با هر گرایش فکری، در کنار یکدیگر با صلح و آرامش زندگی کنند. اگر یک شهروند دیندار، بنا به گفته خودش، آنچنان برداشتی از دین اسلام داشته باشد که با «حقوق بشر» سازگار درآید، فعال مدنی از این امر استقبال میکند، و کاری به این ندارد که این فرد براساس کدام اصول، به چنین برداشتی رسیده است.
رضا قنبری. آلمان
■ در پاسخ به همهٔ دوستان بدون نامبردن از تکتک آنها:
- در هیچیک از اساسنامههای احزاب سوسیال-مسیحی و یا دمکرات-مسیحی آورده نشده، که خون غیرمسیحیان مباح، کودکان و زنان در مالکیت مردان، نبرد نهایی برعلیه یهودیان، کودکهمسری آزاد و ... است! کسانی که از “دین” تنها نامش را میشناسند مقایسهٔ احزاب اسلامی با اینگونه احزاب را جایز میدانند. در این احزاب “کنش اجتماعی” در تمرکز فعالیت قرار دارد، با رعایت موازین دمکراسی و تکریم آزادی دیگران و تا آنجا که ممکن است، در راستای باور آنها”، نه پیشبرد و گسترش مسیحیت در یک جنگ جهانی برعلیه کفار غیرمسیحی! این احزاب همه اساسنامهٔ حزبی دارند و تاریخ فعالیت آنها، تأیید کنندهٔ نیتشان است. در این اساسنامهها هیچکس تابحال مادهای بنام “تقیه”، که پایهٔ دودوزهبازی و نیرنگ است، نیافته. هیچیک از آنها خواهان جایگزینی قانون اساسی با شریعت دین نیست!
- انداختن گناه ندانمکاریها، نادانیها و اشتباهات تاریخی بشر و یا یک نسل به گردن «جبر تاریخ» از بزرگترین حماقتهای بشری است و تنها از افراد غیرمسئول سر میزند. اگر تاریخ جبری است، پس آقایان مدعی آن در صحنهٔ سیاست چه میکنند؟ این جبر بدست چه کسی بایستی عملی شود؟ من نبودم دستم بود؟
- روشن کردن اینکه “نواندیشان دینی” چگونه به محتوای ضدانسانی اسلام مینگرند، وظیفه خود این عالیجنابان است و نه وکلای خودخوانده و توجیهگران رنگووارنگ اسلام!
- پاسخ یک پرسش مشخص را با ارجاع دادن به نمونههای ظاهراً مشابه دیگر، که گویا در جاهای دیگر هم اینکار نشده، نمیتوان داد! به این کار طفرهروی و سالوسبازی میگویند.
- حضراتی که میگویند، “ما از خمینی چیزی نخوانده بودیم و لذا نمیدانستیم او چه میخواهد!” (و البته این گناه گویا بگردن ساواک بوده!!)، حالا فرصتش را دارند تا از خمینیها، شریعتیها و ... جدید بخواهند، تا روشن کنند که آنها چه قصدی دارند؟ چه چیزی در اندیشهٔ ایشان “نو” است، که همه آنها را با اینچنین میخوانند؟
- این وظیفهٔ من نیست که ثابت کنم، اسلام چیزی از یک ایدئولوژی فاشیستی کم ندارد (این امر امروزه روز یک واقعیت آشکار است)، بلکه این وظیفهٔ مدافعان “اسلام غیرسیاسی” است که ضمانت دهند چنین نیست و مهمتر از همه: اصل تقیه در “اسلام غیرسیاسی” آنها جایگاهی ندارد.
- من تابحال چیزی از “یک شهروند دیندار، بنا به گفته خودش، آنچنان برداشتی از دین اسلام دارد که با «حقوق بشر» سازگار درآید” نخواندهام. از کنشگران نمایندهٔ او هم همینطور. مهمتر از این، من از این “شهروند” چیزی نخواندهام که با آن “برداشتی که با حقوق بشر سازگار نیست” چه میشود؟ اینها همگی حدس و گمان و برداشتهای سادهانگارانه است و نه فاکت!
- اینکه “مذهب بدست انسان پدید آمد، پس می تواند بدست انسان هم دگرگون شود” کاملا درست است! ولی این “دست انسان” چگونه میتواند اینکار را انجام دهد، اگر دست من و شما منظور نباشد؟ بطور مشخص: دست چه کسی؟
با احترام لنگرودی
■ با درود به استاد لنگرودی و البته سپاس فراوان از مقالات شجاعانه و روشنگر ایشان.
ایرانی
■ آقای لنگرودی عزیز! متفکران مسلمانی نظیر مجتهد شبستری و خانم صدیقه وسمقی که همه احکام دینی را «فهمند» و متعلق به دورانی سپری شده میدانند و فعالین سیاسی نظیر رضا علیجانی و علی افشاری، که خود را مسلمان میدانند، کجای تحلیل شما قرار می گیرند؟
پورمندی
■ به لیست آقای پورمندی اضافه کنم: آقای طالقانی و مصدق را، که هر دو مسلمان معتقدی بودند.
رضا قنبری. آلمان
■ در نگاه من اسلام تواناییِ رشد مدنی و تبدیل شدن به یک دین خصوصی و خانگی را ندارد، زیرا رگه های قدرت طلبی و کنشها و واکنشهایِ این دین در ارتباط با قدرت و ثروت، آنقدر مهم و فراوان و تنیده شده در باورهای روحانی آن است که تهی کردن این دین از فاکتورهای یاد شده عملا این دین را به هیچ تبدیل میکند.
گفتار در باره عدم سازگاریِ اسلام و مدنیت مدرن نه خار شماریِ ملتهایی است که مسلمان هستند بلکه گوشزدی است به افرادی که در تلاش برای رهایی از عقب ماندگی، به عناوین و گفتارهای مختلف، اسلام و قوانین آن را راهگشا میدانند، آگاهی از عقب ماندگی لزوماً آگاهی از ابزارها و روشهای رهایی از آن نمی باشد. به ندرت می توان هدفی را یافت که به سرمنزل مقصود با ابزار و روش غلط رسیده باشد.
همانگونه که کمونیسم تواناییِ بسیجِ مردم عامی را از اوایل قرن گذشته تا اواخر قرن را دارا بود با افول آن، اسلام این توانایی را بدست آورده است (البته کمکهای آگاهانه و ناآگاهانهٔ کشورهای غربی هم کم اثر گذار نبوده است).
رگه های علم زدایی وسنتگراییِ اسلام بسیار بیش از تئوریها و تفکرات کمونیستی است زیرا زایش کمونیسم (مارکسیسم های گوناگون) از فرایندهای روشنگری در اروپا، در نتیجهٔ رنسانس بود ، اما اسلام به علل مختلف (که جای بحث های مفصلی می باشد) با تمام تلاشهای دو و سه سدهٔ اولیهٔ خود، نتوانست خود را از روابط و منافع قبیله ای و عقب افتادهٔ اولیه نجات دهد و به سمت مدنیت و تعقل حرکت کند.
همهٔ ملتها جهت توسعه نیازمند رنسانس نیستند زیرا مَلاتی که به درد زایش نو در زمان حال را داشته باشند را در پستوهای تاریخیِ خود ندارند، رنسانس اسلامی بازگشتی خواهد بود به احکام اولیه اسلام و اگر منظور از رنسانس اسلامی ایجاد تعقل و تفکر در آموزه های اسلامی است، در عمل تلاش متفکرین اسلامی از زمان ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی با توجه به اتفاقات تاریخی ناموفق بود ه است.
مسلمانی پدیدهٔ ژنتیکی نیست که اجباراً از نسلی به نسل دیگری منثقل شود، بلکه رفتارهایی است که در نتیجهٔ باورها و سنتها، فرد انجام میدهد، رفتارهای ناخوشایند و عقب مانده از باورهای عقب مانده عارض میشود و اگر مسلمانی پایبند به اصول نوشته شدهٔ حقوق بشر باشد از شریعت دینی خود عدول کرده است ویدک مسلمانی را در صورت حمل به وسیلهٔ اجرای مناسکهای مسلمانی، تنها روی تعصبات سابقش ویا یافتنِ ماهیت جدید در حوزه حقوق بشری با خود میکشد.
منِ نوعی اجباری در قبول ماهیت جدید این فرد، به عنوان مسلمانِ جدید ال منظر ندارم، شاید فردی است با باورها و دین جدید و حتی آزادمنش ، اما دیگر از منظر من مسلمان نمی باشد. مسلمانی یعنی قبول و اجرای شریعت اسلام، نه قبول احکام و تفاسیر انتخابی و گزینشی از جانب افراد.
دین در کلیّت خود و خصوصاً اسلام، ابزار های کنشگران سیاسی برای مهیا و یا حفظ قدرت بوده و هست و این حقیقت اگر به علل گوناگون و مصلحتهای مدنی و غیره کتمان شود رهایی و شکوفاییِ هیچ ملتی میّسرنمیشود.
و در انتها تشکر بسیار از پژوهش ها و زحمات پایه ای و ارزشمند آقای آرمین لنگرودی.
سلمان گرگانی
■ تمام این نوشته را در مورد همین افرادی که در بالا از آنها نامبرده شده نوشتم! حال از من میپرسند “لیلی مرد بوده یا زن؟”! حال دوباره لقمه را یک کمی بیشتر میجوم:
آیا این خانمها و آقایان معتقدند که
- آیات «کهنه» شدهٔ اسلام، آیات خدایی بودند، بعد کهنه و منسوخ شدند؟ پس چرا هنوز به این خدای ناکارآمد و اسلام منسوخ باور دارند؟
ـ این عالیجنابان در کجا، چه کتابی، چه منظومهای این مستندات خود را مکتوب کردهاند؟ برنامه و اساسنامهٔ “نواندیشانه و ضد کهنهاندیشانهشان” کجاست؟
ـ آیا باور اینها بر این است، که این آیات و روایتها اصلا اسلامی نبودند؟ پس کتاب مورد قبول، اصلاح شده و اسلامی اینها کدام است؟ چه آیات، روایتها و حدیثها و ... را میخواهند از اسلام سیاسی پاک کنند؟
و اساساً اگر اسلام اینها “غیرسیاسی” است، چه اجباری به نامیدن “سیاست” خود با نام “دینی” یا “نواندیشانه” دینی دارند؟
لنگرودی
■ در همه ادیان یهودی، مسیحی و مسلمان مؤمنین متعصب، مؤمنین معتدل و کسانی که اصولا لائیک هستند و فقط بطور فرهنگی با این ادیان رابطه دارند، وجود دارند. ظاهرا برخی این واقعیت را برای ادیان یهودی و مسیحی میپذیرند و تحول تاریخی و تدریجی باورمندان به این ادیان به سوی سکولاریسم را درک می کنند، اما نوبت به اسلام که میرسد برایشان پذیرش این طیف فکری و تحول تاریخی سخت است. از نظر آنها مسلمان یا باید متعصب و زورگو باشد یا باید از دینش اعلام برائت کند. این صفر و صدی دیدن تفکر اسلامی و مسلمانان خودش نوعی تعصب و عدم مدارا نسبت به مسلمانان میانهرو هست.
حمید فرخنده
■ آقای گرگانی عزیز.
خوشحالم که یادداشت شما برخی زوایای مبهم را به روشنی بیان کرده است. وظیفه ما این است که با حوصله، بحث را یک قدم روشنتر کنیم. نوشتهاید: «اگر مسلمانی پایبند به اصول نوشته شدهٔ حقوق بشر باشد از شریعت دینی خود عدول کرده است». برای من بخش اول جمله شما مهم است (پایبندی به حقوق بشر). اینکه این فرد مطابق چه استدلالی عمل میکند، به خودش مربوط است. چه بسا من هم از نظر تخصصی با نظر شما راجع به اسلام موافق باشم. اما برای زیستن مسالمتآمیز در کنار یکدیگر، پایبندی به حقوق بشر کافی است. برای همین قبلأ نوشته بودم که وقتی بحث آکادمیک با بحث سیاسی درهم تنیده میشود، ابهام ایجاد میشود.
نوشتهاید: «مسلمانی یعنی قبول و اجرای شریعت اسلام، نه قبول احکام و تفاسیر انتخابی و گزینشی از جانب افراد». توجه دارید که آزادی دین (که طبعأ هرکس برداشت خاص خود را دارد) جزو حقوق بشر است؟ و فرد حق دارد (ضمن پایبندی به حقوق بشر) عقیده و برداشت خودش را داشته باشد؟ شما و هر کس دیگر نیز حق دارید معتقد باشید که اسلام با حقوق بشر سازگار نیست. بحث من فقط در چارچوب سیاست است و چه بسا شما هم (در این چارچوب) با من همعقیده باشید.
با سپاس. رضا قنبری. آلمان
■ در دفاع از مقاله درخشان آقای لنگرودی و کامنت بسیار روشنگر آقای گر گانی،
برخی از دوستان پرسیدهاند که امثال آقای مجتهد شبستری و خانم وسمقی که احکام اسلام را به دورانی سپری شده میدانند در کجای تقسیم بندی جناب لنگرودی قرار میگیرند؟
جواب من این است: اگر کسی احکام اسلامی (مشمول به اعتقاد به نبوت، احکام قرآنی و حدایث نبوی) را مربوط به دورانی سپری شده میداند (به عبارت دیگر آنها را ارتجاعی میپندارد) از دین “مبارک” اسلام خارج شده و دیگر مسلمان نیست. اگر هم بخواهد اندیشههایش را به اسم “نو اندیشی” دینی به خورد مردمان بدهد حقه باز و شارلاتان است. اما در عرصه مبارزات سیاسی و مدنی این امر چگونه خواهد بود؟ به نظر من تنها نیروهای سیاسی که هنوز وقتی اسم اسلام سیاسی میآید دهنشان آب میآورد و سودای میثاق “نوین” و دیگر بارهای با مسلمانان انقلابی ضد امپریالیست روح و ذهنشان را تسخیر میکند از بقایای همان احزاب و سازمانهایی هستند که در پیدایش و بقای دیکتاتوری مذهبی نقشی پر رنگ بازی کردند و منفور مردمان هستند.
اما نیروهای ملی-مذهبی چه؟ آنها در پروسهی پیچیده دگردیسی و تکامل قرار دارند. آیا نیروهای مبارزی چون رضا علیجانی، نرگس محمدی، سعید مدنی و سایر عزیزان را میتوان پرچمدار اسلام سیاسی دانست؟ به نظر من نه. فاصله اینان از اسلام سیاسی روز به روز زیادتر میشود و گسست فکری آنها از این أیین ارتجاعی هر روز گسستهتر. این امر فر خندهای است که نیروهای فعال سیاسی و مدنی باید که با ذهنیتی باز و نیز قلبی گشاده پذیرایش شوند. شاید اینجاست که نظر من با جناب آقای لنگرودی تفاوت داشته باشد.
و اما نکتهای دیگر و در پاسخ به دوست عزیز آقای فرخنده: علاوه بر مسیحیان و یهودیان که دست پری در سیاست روزمره اروپا دارند، نقش نیروهای مهاجر مسلمان در تعیین سیاستهای روزمره کشور های اروپایی هر روز پر رنگتر میشود. زیستشناس مشهور و آتئیست انگلیسی ریچارد داو کینگز (Richard Dawkins) در یکی از آثار خویش در موقع خطر فزاینده دخالتهای والدین مسلمان مقیم انگلستان در رابطه با سیستم آموزشی مدارس آن کشور هشدار میدهد، چرا که معلمین و مدیران مدارس هر روز با نامهها و شکایتهای والدین مسلمانی که دوست ندارند فرزندانشان اسم داروین را بشنوند و مایلند که تدریس نظریه تکامل در درس زیست شناسی آنان حذف شود روبرو هستند. راه حل شما برای اسلام سیاسی، ارتجاعی و پر طرفداری که روز به روز بر ابعاد خطر ناک تهدیداتش بر علیه نعمت دموکراسی اروپایی که من و شما از آن بر خورداریم بیشتر می شود، چیست؟
با احترام، وحید بمانیان
■ به باور من از زاویه و دریچه دیگرى میتوان به مسأله حاکمیت در جوامعى که اکثر مردم آن مسلمان هستند نگاه کرد. سؤال این است که در دنیاى پس از قرن بیستم مردم کشورهاى مسلمان میتوانند رژیمهاى در مجموع سکولار را براى مدت زیاد تحمل کنند و یا اجباراً به خاطر مسلمان بودن اکثر مردم به اصطلاح اجباراً “به اصل خود” یعنى حاکمیت اسلام باز خواهند گشت؟ مثال مشخص جوامع ایران و ترکیه را میتوان مثال زد. در ایران حاکمیت در مجموع سکولار دو پادشاه پهلوى علیرغم تکانها و شورشهاى جریانات ارتجاعى اسلامى حدود شش دهه دوام آورد. انقلاب اسلامى ٥٧ نقطه پایان این حاکمیت سکولار بود. واقعیت اینکه تنها حدود چهار دهه طول کشیده که اکثریت قاطع مردم ایران خواهان پایان رژیم اسلامى در ایران باشند، حاکى از آنست که رژیمهاى سکولار میتوانند در این جوامع حکومت کنند. تنها یک جنون جمعى روشنفکران و سیاسیون سکولار ایران همراه با اشتباهات رژیم شاه باعث شد که در یک مقطع تاریخى یک رژیم سکولار قابل اصلاح در ایران سقوط کند. من فکر میکنم که بسیارى از تحصیل کرده هاى مسلمان در ایران طرفدار حاکمیت سکولار شده اند. باید دست آنها را فشرد و همه با هم در یک اتحاد وسیع ملى خواهان ایجاد یک حکومت سکولار که به حق حاکمیت مردم (با گرایشها و مذاهب مختلف) متعهد باشد، شد.
مراد
■ آقای بمانیان عزیز، روشن است که دموکراسیهای غربی باید سکولاریسم خود را پاس دارند و نباید در برابر اسلام سیاسی و زیاده خواهیهای مسلمان متعصب عقبنشینی کنند. این نظامهای سکولار طبیعتا باید با همان قوانینی که با دینداران متعصب دیگر ادیان برخورد میکنند، با دینداران متعصب مسلمان خود، چه مهاجر و چه از نسل مهاجرین برخورد کنند.
در نظامهای سکولار اروپا و امریکا مدارس دینی که تعلیمات دینی متعلق به یک مذهب خاص را در آنجا به دانشآموزان تعلیم میدهند، وجود دارند. بطور مثال در نظام سکولار سوئد نوع خاصی از مدارس مستقل که به سیستم مدارس دولتی کشور تعلق دارند، اجازه دارند که جهت گیری مذهبی داشته باشند. در سوئد، تقریباً یک درصد از دانش آموزان به یک مدرسه مذهبی می روند. این مدارس مذهبی برای ادیان مسیحی، یهودی، اسلام و «هری کریشنا» که ریشه در هندویسم دارد، وجود دارند.
حمید فرخنده
■ دوست عزيز آقاى فرخنده
كامنت شما كاملا مورد تاييد من است، اما پاسخ سؤال من نيست. سوال من بيشتر از شما به عتوان يك جستارنويس سياسى فعال و شناخته شده بود. شما همواره و در رابطه با مسائل مبرمى كه در مسير جنبش دموكراتيك مردم ايران پيش مى آيد مطلب مى نويسيد و منتشر مى كنيد. از اينرو بخش آخر كامنت من خطاب به شما بود.
اكنون و به ويژه پس از جنگ غزه و اسراييل و در كنار آن با پيروزى قاطعانه يك حزب دست راستى و ضد اسلامى در هلند مسئله اسلام گرايان افراطى براى همه و به ويژه براى ما ايرانيان اهميت پيدا كرده است. شما مطالبى كلى در رابطه با سياست داخلى كشور هاى اروپايى و به خصوص كشور سوئد ارائه مى كنيد. اما سؤال من بيشتر به نقش ما ايرانيان در اين شرايط دشوار مربوط بود. بيشتر به منظور باز كردن و دامن زدن به بحثى كه به نظر من اهميت ويژه اى دارد. كشور هاى اروپايى بعد از انقلاب ٥٧ پذيراى تعداد بسيار زيادى ايرانى پناهنده بوده اند، ما ايرانيان در صد بالايى از ايرانيان تحصيل كرده جمعيت مهاجر به اروپا را تشكيل مى دهيم و نيز تعداد نسبتا بالايى از ايرانيان در پارلمان هاى كشور هاى اروپايى به عنوان نماينده شوكت دارند. اين به ما ايرانيان توانايى هايى مى دهد كه بسيارى از ديگر مهاجرين كشور هاى اسلامى از آنها محروم اند. از اينرو جاى آن دارد كه بار ديگر پرسش خود را از شما به عنوان يك روشنفكر صاحب قلم در مسائل سياسى و اجتماعى تكرار كنم: ما ايرانيان مفيم كشور هاى اروپايى براى پاسدارى از سكولاريسم و دمو كراسى محل اقامت خود چه بايد بكنيم؟ آيا نيايد كه سازمان ها و احزاب و گروه هاي سياسى چپ و حمهورى خواه كه براى جزيى ترين مشكلات مبتلا به جامعه ايران نسخه مى پيچند و راه حل دارند كمى هم به فكر جارو كردن و تميز كارى در خانه شان هم باشند و بتوانند به ايرانيان مقيم اروپا هم در مسائل مبرمى كه با آنها و به طور روزمره درگيرند رهنمود دهند؟
بارى، حرف در اين مقال بسيار است و وقت كم. مقاله آقاى لنگرودى براى من بسيار ارزشمند بود بيشتر از اين لحاظ كه ايشان در متنى موجز و فشرده خطوط اصلى يك بحث عميق و هشدار دهنده را كليد زدند. در بسيارى از نيروهاى چپ ايرانى به خاطر تعبير مذهبى ( و به خصوص “شيعه وار”) آنها از مقولات سوسياليستى و ماركسيستى هنوز ته مانده هايى باقى مانده است كه بايد نقد شوند. با كمال تاسف در ميان نيروهاى چپ هنوز كسانى هستند كه حمله وحشيانه حماس به كيبوتص هاى اسراييل و كشتار بى رحمانه مردم بى گناه و غير نظامى را با “حماسه” سياهكل مقايسه مى كنند! من يادم هست كه چند سال پيش يكى از فعالين جنبش چپ (كه دنباله روى همان طرز تفكر حماس- سياهكلى هستند) دفاعيات خسرو گلسرخى در دادگاه نظامى را نماد درك والاى نيرو هاى چپ از اسلام سياسى و مقدمه اى براى اتحاد اين نيروها مى دانستند. لازم به ياد آورى نيست كه چنين طرز تفكرى چه بر سر نيروهاى چپ و كل جنبش آورد. اين ته مانده هاى ذهنى كه هنوز در نامه على به مالك اشتر نطفه هاى تفكر سوسياليستى را مى جويد و بين انديشه هاى ماركسيستى و (به كلام زنده ياد گلسرخى) “طريقت مولا على” پل دوستى مى زند بايد كه بر اساس طبيعت فطرى خود مدافع اسلام سياسى باشد. همانا بس پسنديده كه چون آقاى لنگرودى آب در خوابگه مورچگان ريخت و تابو شكنى كرد. اگر اين تابو ها را نشكنيم خود و به دست اسلام گرايان افراطى (يا اعتدالى) در هم خواهيم شكست. يادم هست كه دوستى كه اوايل سالهاى شصت در زندان و زير شكنجه بود تعريف مى كرد كه در آن زمان آقاى سعيد حجاريان (اصلاح طلب فعلى و از بنيانگذاران وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى) به پاى من شلاق مى زد و ميگفت ما ابراهيم بت شكنيم و شما را كه بت جوانان هستيد در هم مى شكنيم.
اين قسمت آخرين حرفهاى من نه در جواب كامنت شما، آقاى فرخنده گرامى، بلكه شايد گفتگوى مردى با سايه خودش بود.
با احترام وحيد بمانيان
■ دوستان گرامی و جناب قنبری، لطفاً مواد سی گانهٔ اعلامیهٔ حقوق بشر را نگاهی گذار کنید و ببینید آیا ماده ای در آن وجود دارد که شریعت اسلام آن را نغز نخواهد کند ؟ به همین دلیل اگر مسلمانی خود را باورمند به حقوق بشر بداند، یا از حقوق بشر و مواد آن نمی داند و یا از شریعت دینی که به آن باور دارد بی خبر است و دقیقاً این گرفتاری و تضاد فکری ای است که در ادامهٔ خود همیشه ایجاد گرفتاری های اجتماعیِ فراوانی کرده است( رجوع شود به تاریخ معاصر ایران) و ابزاری بسیار کارا در دست فرصت طلبان اجتماعی بوده است.
مسلمان طبق شریعت دینی خود نباید ازعیان و تبلیغِ دین خود و جهاد در راه آن کوتاهی کند مگر خدعه ای در کار باشد.
دوستان (نواندیشِ دینیِ) که به نامهای آنان اشاره شده است بدونه شک هم از مواد حقوق بشر آگاهند و هم از شریعت اسلام، اما تاکنون فرمولِ علمیِ هماهنگیِ حقوق بشر و شریعت اسلامی را نگفته اند که دیگران هم بدانند منظورشان چیست.( به غیر از پاره ای گفتارهای متضاد).
بدونه شک استقبال نواندیشان دینی از حقوق بشر مبارک و قابل تحسین است، و در زمینهٔ تاکتیکهای سیاسی نیکو عمل کرده است، اما این تفکر دوگانه گاهی به این می انجامد که نواندیش مسلمانِ دینی ای مثل آقای سروش که حتی وحی را رد میکند، خمینی را بعد از چهل سال و دیدنِ نتایج تفکرات خمینی، او را داناترین رهبر میداند (نقل به مضمون)، و یا خانم وسمقی را مجبور به کشف حجابِ دلیرانه و شرافتمندانه کند.
دوستان (نواندیش دینی)، هم میخواهند مسلمان باشند و هم مدافع حقوق بشر، و در دفاع از حقوق بشر مسلمانیِ خود را را هم گوشزد کنند، و این مسئله، ایجاد سردرگمی در مفاهیمِ جهانشمول میکند.
عدم انسجام نظریِ دوستان (نواندیش دینی) و تقلا ی دوستان برای از میان برداشتن پارادوکسها نباید این انتظار را در ایشان بوجود آورد که منِ نوعی آنان را به عنوان مسلمانِ حقوق بشری قبول کنم تا ایشان نظرات منسجم و بدون پارادوکسیکالِ خود را مطرح سازنند.
اگر دوستان (نواندیش دینی) بخش روحانی و روانی خود را خصوصی و خانگی کنند و خدا ( و یا هر موجود ماورایی) باوری را با مسلمانی و شریعت اسلامی یکی ندانند در دفاعِ از حقوق بشر قابل فهم تر خواهند شد.
سلمان گرگانی
■ آقای گرگانی عزیز.
متاسفانه در هر دو گروه (هم طرفداران حقوق بشر و هم مسلمانان معتدل) اکثریت با کسانی است که درک عمیقی نسبت به باورهای خود ندارند. چون اکثر خوانندگان این سطور از طرفداران حقوق بشر هستند، برای اینکه ناراحت نشوند اضافه میکنم که چند سال قبل یک ورکشاب (Work Shop) برای بحث و تمرین پیرامون حقوق بشر در همین شهر ما برگزار شد که در دعوتنامه آنها اشاره به کمبود واقعی دانش، پیرامون اصول حقوق بشر شده بود. در مورد مسلمانی، کمبود دانش واقعی بسیار بیشتر است. اکثر آنها از روی نوعی احساس، عادت، تربیت خانوادگی و فرهنگ، خود را مسلمان میدانند و چندان اطلاعی از بحثهای کلامی و فلسفی پیرامون دین ندارند. درک عمیقتر راجع به تمام موارد فوق، در جریان مبارزه و دیالوگ شکل میگیرد. در صورت ضعیف بودن مبارزه یا شرایط اختناق، نمیتوان انتظار شکوفایی افکار را داشت. بنابراین قطعأ «تضاد فکری» وجود دارد و در جریان مبارزه حدت نیز مییابد و به ناچار باید به موقع خود، مرتفع شود. من به استدلال کسانی که معتقدند اسلام با «حقوق بشر» سازگار نیست کاملأ توجه دارم، با این وجود باید دانست که اکثر مسلمانان، «مسلمان فرهنگی» هستند نه «مسلمان ایدهاولوژیک». برای این نوع افراد، همزیستی با دگراندیشان مشکلی نیست. خانوادههای بسیاری را دیدهام که افراد سکولار و مذهبی کاملأ مسالمتآمیز در کنار هم زندگی میکنند.
در جواب سوال بسیار خوب آقای بمانيان، در همین رابطه: فعالین سکولار (چه در داخل ایران، چه در خارج) باید با مسلمانان معتدل، علیرغم این «تضاد فکری» متحد شوند و اجازه ندهند نیروهای فوندامنتالیست آنها را زمینه فعالیت خود کنند. توجه شود که شعارهای پوپولیستی و بنیادگرایانه خیلی سریع بین مردم عادی طرفدار پیدا میکند، اما حفظ «اندازه و اعتدال» بسیار سخت است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان
■ آقای بمانیان عزیز، شما مطالب مختلفی مطرح کردهاید که فرصت پرداختن به همه آنها در اینجا نیست. اما آنچه به کامنت شما و مطلب اصلی، یعنی نظرات آقای لنگرودی مربوط میشود دو نکته که به نظرم مهم است را مطرح میکنم:
۱. به نظر من نگاه و نظر آقای لنگرودی که شما و برخی دیگر از کامنتگذاران نیز از آن کم و بیش حمایت میکنید، چاپبرگردان نظرات مذهبیها از طرف مقابل است. برخی برای مقابله با دین، خرافات و تعصبات دینی و یا اصولا مقابله با باورهای مذهبی، خود مذهب جدیدی آفریدهاند. به منش و روش دینداران و انحصارطلبی آنها ایراد میگیرند، اما ادبیات و منش خودشان سرشار از طرد و تحقیر و تخفیف دینداران است. کار تا بدانجا پیش میرود که مسلمانان نواندیش نه تنها بخاطر باورشان به اسلام مورد مواخذه قرار میگیرند، که حتی اصولا باید پاسخ دهند که چرا اصولا هنوز به خدا باور دارند!
۲. شما، کامنتگذاران و کسانی که مانند شما فکر میکنند و همچنین آقای لنگرودی البته حق دارید نظر، روش و ادبیات خود را در برخورد با مسلمانان یا نواندیشان دینی داشته باشید. اما به نظر من این نوع نگاه و داوری درباره دینداران مسلمان و نواندیش دینی یا اصولا این نوع نگاه ذاتگرایانه که درک دینی را در ظرف تاریخی خود مورد بررسی و قضاوت قرار نمیدهد، روشی تند، افراطی و ایستاست. انسانها مادام که به حقوق و آزادیهای دیگران تجاوز نکنند حق دارد چه به شیوه سنتی چه مدرن دیندار باشند و آداب آن را بجا بیاورند. زبان دموکراسی و حقوق بشر زبان مدارا هست. اینکه برخی نمیتوانند «روشنفکری دینی» یا «نواندیش دینی» و یا وجود میلیونها مؤمن مسلمان معتدل و اینکه مسلمانان میتوانند با سکولاریسم و مدرنیته کنار بیایند، را بپذیرند به معنای این نیست که خارج از نظر آنها، این طیف از مسلمانان چه در ایران و چه در دیگر کشورهای اسلامی وجود و واقعیت خارجی ندارند. آنها نه تنها وجود دارند، بلکه طیف مهمی از کنشگران اجتماعی و تاثیرگذار در سیاست و فرهنگ هستند.
نکته دیگر ظاهرا شما انتظار دارید احزاب و سازمانهای دمکراسی خواه ایرانی در خارج کشور برای مبارزه با مسلمانان افراطی و تحکیم دموکراسی در این کشورها سهم و نقش خود را بازی کنند. اول اینکه این احزاب و سازمانهای سیاسی جمهوریخواه که یک حزب و جریان در سطح ملی در کشور میزبان نیستند. دوم اینکه آنها به اندازه سهم و توان اندک خودشان در جوامع میزبان با احزاب و سازمانهای سیاسی این کشورها مراوده دارند. اکثریت قریب به اتفاق این سازمانهای سیاسی ایرانی چنانکه خود شما میدانید دمکراسیخواه هستند و با توجه به تجربه تلخ انقلاب ایران و اینکه خودشان قربانی انحصارطلبی و سرکوب در ایران بودهاند، از مخالفان افراطیگری اسلامی و از مدافعان پیگیر حقوق بشر، مدارا، دموکراسی و پلورالیسم هستند و اغلب آنها در روندهای دمکراتیک این کشورها به مثابه شهروندان مسئول فعالانه خود شرکت می کنند.
حمید فرخنده
■ آقای فرخنده گرامی و عزیز
لطفاً کامنتهای خود را که در زیرِ نوشته ها گذاشتهاید مرور کوتاهی کنید. شما گاهی به عنوان قاضی و گاهی به عنوان دادستان ودر عین حال وکیل و در مواقعی (از جمله کامنت آخر به آقای بمانیان) هر سه با هم ظاهر می شوید و یا با یافتن استثنا ها در قواعد جان کلامِ بحثها را مختل میکنید.
شما گفتمان اصلی که همانا رابطهٔ اسلام و سیاست است را به گوشهای پرتاب کرده و به عنوان ناجیِ دوستانِ (نواندیش دینی) و یا هر تفکر مخاطب دیگری ظاهر میشوید.
دوست گرامی جناب فرخنده انسان دوستیِ شما قابل احترام است، اما اجازه دهید دوستان (نواندیش دینی) و هر مخاطب دیگری خود به سوالات مطرح شده پاسخی بدهند و آنگاه شما قضاوتی را که دارید در مورد نظرات انجام دهید. فهم اینکه شما در مقام ژرفا بخشیِ گفتمان هستید و یا صاحب نظر در گفتمان دشوار است و در انتها به فکر من حقیقت هایی را که در گفتمان ها است نباید به هر قیمتی فدای همزیستیِ صلح آمیز کرد.
سلمان گرگانی
■ به نظر من پشت تمام نظرات بدون انسجام آقای فرخنده که دوستان بدان اشاره کردهاند یک چارچوب سیاسی است که ایشان را در خود حبس کرده است و به همین خاطر جواب سوالات اساسی را نمیدهند. در حوزه خطرناک اکادمیک مانند همکیشان قدیمیشان وارد نمیشوند چون آنجا تبحر خاصی برای به میخ و به نعل زدن لازم است. ماهیت نظام حاکم در ایران اسلامی است و وجود انواع و اقسام اصلاحطلب که خواهان اصلاح نظام هستند و هم چنین بهزعم ایشان “بخش اعظم اصولگرایان واقعی” منتقد وضع موجود به نظر آقای فرخنده میتوانند عامل این تحول “اصلاح نظام” باشند. به همین خاطر با این تز، نقد اسلام “روشی تند، افراطی” است و میتواند اینگونه متحدین “دینداران مسلمان و نواندیش دینی” را برنجاند و آن تحول واهی موردنظر را به تاخیر بیندازد. این چهار چوب فکری با کمی بزرگ و کوچک شدن قابش اساس “کنشگری” تودهایها و اکثریتیهاست و نمودش را به جز حمایت از اصلاحطلبی در نظام حاکم طرفدار شرق میتوان در اعتقاد به انتخابات در چار چوب این نظام (انگشت بنفش) و یا محکوم نکردن تجاوز روسیه به چچن، سوریه و اوکراین و ترور اخیر حماس و (و البته محکوم کردن مداوم تجاوز آمریکا به ویتنام) و تروریست ندانستن حماس و سپاه و دیگر شاخههای نظامی حکومت اسلامی در منطقه دید.
اگر دقت کنید طرفداری از “مسلمانان” مشخصه این طیف چپ محدود به ایران نیست. نگاه کنید به احزاب و سازمان های چپ “ضد امپریالیسم” در اروپا و آمریکا که دیگر پرولتاریا برایشان تره خورد نمیکند چگونه خود را پشت دفاع از مهاجرین مسلمان “مظلوم” اروپا قایم کردهاند. همان هایی که مانند حکومت اسلامی در زمان سرکوب مسلمان اویغور در چین ساکت بودند و سرکوب در هنگ گنگ انگار تضادی با حقوق بشر نداشت و ...
ضمنا محکوم کردن با اما و اگر تجاوز روسیه و حماس بخشی از این طیف هم مانند نقاشی کردن روی آب روان است و از سر نوعی اجبار. نقد اسلام به عنوان دینی ناقض حقوق بشر وظیفه هر شهروند آگاه است و رؤیت حفظ کرامت انسانی در آن شعبده بازی و بزک کردن آن برای رسیدن به اهداف سیاسی مشخصی است. نقد طرفداری طیف چپ از مسلمانان در این مقطع را نباید به عرصه تئولوژیک برد که بیراهه است میدان جنگ در عرصه سیاست است باید به آنجا نور تابانید.
با درود به دوستان. سالاری
■ آقای سالاری عزیز.
فقط آخرین پاراگراف نوشته شما، آنجا که نوشتهاید «نقد اسلام به عنوان دینی ناقض حقوق بشر وظیفه هر شهروند آگاه است» به مطالب من مربوط میشود. یعنی ما ایرانیان برای همزیستی مسالمتآمیز در کنار یکدیگر، حتمأ باید اسلام را نقد کنیم و کنار بگذاریم؟ یعنی شهروندان را به مبارزه عقیدتی با یکدیگر دعوت میکنید؟ چشمانداز موفقیت این روش را چطور میبینید؟
ارادتممند. رضا قنبری. آلمان
■ آقای لنگرودی عزیز! چون فرمودید که لقمه را برایم دو باره جویدهاید. در پاسخ به توضیحات شما، درست است مانیفستی که مثلا شبستری، علیجانی و وسمقی تدوین و منتشر کرده باشند، وجود ندارد. اما آثار وسمقی و مجتهد وجود دارند. آنها منشا الهی آیات قران را رد میکنند و همه آیات و احادیث را از تولیدات محمد و صحابه در آن زمان و دارای تاریخ مصرف میدانند. دینداری و مسلمانی از نگاه آنها - در آن حد که دستگیرم شد - نوعی باور به مبدا و معاد است و امری شخصی به شمار میرود. اینکه یک آتهایست در نگرش آنها تناقض ببیند، کاملا بدیهی است و طبعا در حوزه روشنگری، میتوان بر آن انگشت گذاشت. اما در حوزه سیاست، آنها بهترین سکولار های کشور ما هستند و دموکراتهای آتهایست، بیش از هر زمانی به وجود چنین نگاهی در ایران نیازمندند. اگر این، اسلام سیاسی باشد، چه بهتر از این؟ ضمنا ما وکیل جنتی و مصباح یزدی نیستیم که بگوییم اسلام واقعی آن است و این نیست. بگذاریم که آنها مشکل شان را با هم داشته باشند و اگر این جریان سکولار را تقویت نمیکنیم، توی سرشان هم نزنیم.
پورمندی
■ آقای قنبری گرامی راستش از سؤال شما تعجب کردم، اگر شک آغاز روشنگری است چرا یک شهروند ایرانی باید از نقد مذهبی که دست و پایش را برای رهایی و سربلندیاش میبندد بترسد و به بازنگری عادتها و عقایدش دست نیازد؟ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با این نقد در جامعه ما به خاطر معضلی که ایجاد کرده رو به رو هستیم و سعی زیادی هم میشود که دین را به اشکال تازهتری بستهبندی کنند و به خورد همه دهند و از این راه به نتایج دلخواه سیاسیشان برسند. نقد دین و آگاهی از آنچه اسلام بر سر میهنمان آورده اتفاقا به همزیستی مسالمتآمیز در کنار یکدیگر کمک کرده و ضامن تداوم آن در دراز مدت است. ما شهروند متمدنی نخواهیم بود اگر از این نقدها هراسان باشیم و میدان را به دیگرانی که میخواهند در بر همان پاشنه همیشگی بچرخد، واگذار کنیم.
با احترام و درود سالاری
■ با سلام به جناب لنگرودی و دوستان کامنتگذار.
این یک واقعیت است که بدون نقد دین رسیدن به دموکراسی امکانپذیر نیست. اسلام از همان سالهای اولیه ظهورش با تشکیل حکومت و سیاسی شدن همزاد بوده است در صورتی که مسیحیت ۳۰۰ سال پس از حضرت مسیح به دین امپراتوری روم تبدیل گشت. گرچه بعدا کلیسا به چنان قدرتی دست یافت که کسی جرات نداشت خلاف نظرات دینی مطلبی بر زبان آورد. فرق دیگر اسلام با مسیحیت این است که در مسیحیت ۴ انجیل هست که نویسندگان آن از قول مسیح گفتههایی اوردهاند اما در اسلام روایت غالب بین همه فرق اسلامی این است که حضرت محمد به غار حرا میرفت و جبرییل بر او نازل میشد و پیام خدا را برای ایشان میآورد بنابراین قرآن کلام مستقیم خداست و مو لای درزش نمیرود و کسی نمیتواند خلاف آن چیزی بگوید و دیدیم که جنبشهای مذهبی بابی و بهایی که از دل مذهب شیعه بیرون آمدند و قصد اصلاح دینی داشتند تعالیم اجتماعی آنها بسیار مدرنتر از اسلام بود و میتوانستند چون جنبش پروتستانیسم عمل کنند چگونه قلع و قمع شدند. سرنوشت کسروی را هم که منتقد بیپروای اسلام بود در دادگاه سلاخی کردند. دوستان چپ هم که دین را افیون تودهها میدانستند برای جلب عوام مذهبی و به اسم احترام به عقاید مردم در حوزه نقد دین کاری چندانی نکردند و حمایت آنها از خمینی تاثیر زیادی در بوجود آمدن حکومت دینی در ایران کرد.
متاسفانه اسلام سیاسی در هر جا دخالت کرده نه تنها مشکلی را حل نکرده بلکه خود به مشکلی بزرگ تبدیل شده در همین جنگ غزه بین حماس و اسراییل یک دعوای سرزمینی را به یک جنگ مذهبی کشانده چون قبلا در سازمان آزادیبخش فلسطین گروهای چپ و مسیحی هم بودند اما حماس ایدئولوژی اخوانالمسلمینی دارد و با دیگر گروههای فلسطینی هم ائتلاف نمیکند به همین خاطر تقریبا در این جنگ اخیر تنها مانده است.
ما مردم ایران بیش از همه درد و رنج اسلام سیاسی را با خود حمل میکنیم و علاوه بر ویرانی ایران چندین میلیون از کشور خارج شدهایم اما همچنان فکر و ذکر و نگرانیمان سرنوشت ایران است. فضای مجازی و انواع و اقسام شبکههای اجتماعی ذهن مردم ایران را آماده دگر گونی کرده و اسلام سیاسی هم در امتحان رفوزه شده و ایران میرود که اسلام سیاسی را از قدرت خلع کند و به یک حکومت سکولار دموکرات دست یابد و دین به یک امر خصوصی تبدیل شود.
با تشکر از همه عزیزان دهقان
■ آقای سالاری گرامی.
ممنون از توجه شما. من از زاویه «حقوق بشر» به مسایل نگاه میکنم. یعنی اگر نظرم خلاف «حقوق بشر» بود، حتمأ نظرم را نتوانستهام دقیق بنویسم. و یا شاید شما درست برداشت نکردهاید.
ایراد من به نوشته شما این بود که نقد اسلام را «وظیفه» هر شهروند به حساب آوردید. به نظر من آزادی بیان «حق» است، اما استفاده از این «حق»، داوطلبانه است، «وظیفه» نیست. بسیار خوبست که شهروندان، داوطلبانه و از روی میل و اختیار به بحثهای روشنگرانه (از جمله راجع به اسلام) بپردازند (مثل همین بحث من و شما که از روی تمایل هر دو طرف صورت میگیرد). اما اگر در این رابطه، پای وظیفه و اجبار به میان آید، به مصداق «تفتیش عقاید» نزدیک میشویم، که قطعأ ما هر دو با آن مخالفیم.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ در تایید نظر آقای پورمندی باید گفت که آقای شبستری و خانم وسمقی سکولارتر از خیلی از خیراندیشان اصلاحطلب چپ ما هستند که برای “وحدت و تعامل” مجدد مدافع گوینده این جملات یک “نواندیش دینی” میباشند: (یکی از آنها که تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند، چندتایی از آنها که هم اصلاً از عالم سیاست خبری ندارند. از اظهارات جناب سروش در اشاره به نشست دانشگاه جرج تاون). اما مشکل این “خیر اندیشان” الان ایرانیان آگاهی هستند که در راه آن وحدت و لابیگری سنگ اندازی کرده و با تکیه به حرکت مردم ایران به سوی دمکراسی و جدایی دین از حکومت دست این جماعت را رو میکنند. در این میان سهم تئوریک پژوهشگران در عرصه شناسایی قبل و آغاز اسلام و سیر تکوین آن اهمیت به سزایی دارد.
با درود سالاری
■ لابه لای گویش بعضی از دوستان مرز مابین سکولاریزم و دینستیزی (یا اسلام ستیزی) مخدوش است (و به احتمال زیاد ناخواسته). بر کسی پوشیده نیست که این دو مقوله تا چه اندازه متفاوتند. نکته مهم کم توجهی به این اصل میباشد. ایجاد شبهه دینستیزی به معنی اهدا کردن حربهای ست به دست جمهوری اسلامی. مردم ایران نه قرار است بیدین شوند و نه دین دیگری انتخاب کنند. اگر چه این توضیح واضحات است، اما سوال اینجاست که شما نخبگان جامعه چگونه با این واقعیت کنار میآیید و در عین حال مبلغ آزادی و سکولاریزم میشوید؟ من هنوز درک نمیکنم که در این برهه و شرایط کنونی چگونه بدگویی از اسلام به آزادی سیاسی مردم از قید جمهوری اسلامی کمک میکند؟
با احترام پیروز