در تاریخ ملتها موقعیتهای حساسی پیش میآید که صاحبنظران و جامعهشناسانی که دقایق جامعۀ خود و جغرافیای سیاسی دور و نزدیک را با دقت ریاضی رصد میکنند، نسبت به شرایط خطیر هشدار میدهند. آنان پیش از سیاستمداران و حکومتگران از فرازوفرود امواج دریا توفان پیش رو را پیشبینی میکنند و آژیر خطر را به صدا درمیآورند تا سکاندار کشتی را قبل از رخداد فاجعه به چاره اندیشی وادارند. در میهن ما هم سالهاست که جامعهشناسان و کارشناسان آژیر خطر را در حوزههای تخصصی خویش به صدا درآورده و سیاستهای خانمانبرانداز را به گوش «رهبر انقلاب، ولی مطلقۀ فقیه و فرمانده کل قوا» رساندهاند تا قبل از فروپاشی کشور، او را به چاره جویی فرابخوانند؛ اما علی خامنهای، با ماجراجوییهای پرهزینه از جمله با ایجاد «محور مقاومت»، با شتابی «انقلابی» کشتی را هرچه بیشتر و بیشتر به کام توفان سوق میدهد. او تاکنون با توهمی بیمارگونه برای نابودی قوم یهود و برپا کردن امپراتوری شیعه در منطقه و سپس در جهان، سیاست مخرب و مرگباری را هم در داخل و هم در خارج از ایران پیش برده است.
درطی ۴۵ سال بعد از پایهگذاری توتالیتاریسم منحصر به فرد دینی در ایران، رهبران و حکومتگران، با جنگطلبیها، بیثبات کردن منطقه و حمایتهای همه جانبه از گروههای تروریست، موجودیت خود را بارها تا لبۀ پرتگاه کشاندهاند اما هر بار به دلیل و دلایلی (اساسا به دلیل مماشات و سیاست سردرگم آمریکا و اروپا)، خطر سقوط از بیخ گوششان گذشته است. اما به جرأت میتوان گفت که امروز، در نتیجۀ ماجراجوییها و آتشافروزیهای نابخردانۀ حکومتگران، میهن ما در سربزنگاه تاریخ و سرنوشت خود قرار گرفته است.
حملۀ تروریستهای حماس به اسرائیل در هفتم اکتبر، کشتار و تجاوز و گروگانگیری توسط آنها، پشتیبانی گستردهای را از جانب آمریکا و اتحادیۀ اروپا و کشورهای دیگر در پی داشت. جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا بلافاصله بعد از حملات حماس اعلام کرد که واشنگتن در کنار اسرائیل ایستاده و اطمینان داد که اسرائیل «هر آنچه برای حفاظت از شهروندانش نیاز دارد» در اختیار خواهد داشت و اتحادیۀ اروپا «به شدیدترین شکل ممکن» حملات حماس را محکوم و با اسرائیل ابراز همبستگی کرد. واکنش اسرائیل هم به این حملۀ غافلگیرانه گسترده و ویرانگر بوده است .
بعد از این حملۀ خونبار، سرنوشت کشور ما بیش از پیش به رویدادهای پیدا و ناپیدای جنگی که بین دو طرف درگرفت و سرانجام آن گره خورده است. در کشاکش این جنگ مرگبار، رویدادها با شتابی فزاینده و سرگیجهآور، چشماندازهای غیرقابل پیشبینی را در بازی شطرنج مرگ و زندگی در برابر ما میگشایند. اما آنچه آشکار است، این است که طنابی که «رهبران انقلاب» از نخستین روزها، با همراهی دولتمردان همکیش و همنظر و نظامیان بیمایه اما پرخطر بر گردن میهن و هممیهنان ما بستهاند، ساعت به ساعت، و روز به روز تنگتر و تنگتر میشود. میهن ما امروز به راستی بر لبۀ تیغ ایستاده است.
در سربزنگاه تاریخ
رهبران کشورهای اروپا حملۀ تروریستی حماس را محکوم و حمایت خود را از اسرائیل اعلام کردند. آمریکا به خاطر احتراز از گشایش جبهۀ جدید و درگیر شدن در جنگی نابهنگام سعی کرد پای ج.ا. را از این معرکه بیرون بکشد. خامنهای هم به رغم آگاهی جامعۀ بینالمللی، نقش خود را در کمکهای مالی، نظامی و آموزش نیروهای «محور مقاومت» به حاشیه برد و فقط به بوسیدن پیشانی و بازوی تروریستهای هفتم اکتبر بسنده نمود؛ اما بیانات ناهماهنگ و قلدرمآبانۀ دولتمردان و فرماندهان سپاه، دیگر جایی برای آدرس غلط دادن و انکار نقش ج.ا. باقی نگذاشت.
اظهارات نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا برای سال ۲۰۲۴، و رجزخوانیهای مقامات ج.ا. آیندۀ خطیری را برای میهن ما رقم میزند. یادآور میشوم آنچه در پی میآید، نماییست از آنچه امروز توسط کسانی که در سپهر سیاسی بینالمللی نقش بازی میکنند گفته یا اعمال میشود؛ بدون قضاوت و انگشت گذاشتن بر «حق و باطل» بودن هر یک از آنها، و صرفا برای نشان دادن آیندۀ پرخطری که سردمداران حکومت، دیرزمانیست برای کشور ما رقم زدهاند. درهمین چند روز پیش:
ـ حسین امیر عبداللهیان در دیدار با وزیر قطر: دامنۀ گسترش جنگ اجتنابناپذیر شده است.
ـ ناو هواپیمابر جرالد فورد در دریای مدیترانه مستقر شد. این ناو با ۹۰ هواپیما و بیش از ۵۰۰۰ نفر نیرو در واقع یک پایگاه دریایی، هوایی و زمینی است.
ـ حوثیهای یمن یک فروند پهپاد آمریکایی را سرنگون کردند. آمریکا به مرکز سپاه در سوریه حمله کرد.
ـ سناتور تیم اسکات: شما باید به ایران حمله کنید؛ اگر میخواهید کار متفاوتی بکنید و تغییری ایجاد بکنید. نمیتوان فقط به انبارهایی در سوریه حمله کرد؛ بلکه باید سر مار را قطع کنید و سر مار در ایران است؛ نه در گروههای نیابتی آن... شما نمیتوانید با نیروهای شر مذاکره کنید. باید آنها را نابود کنید.
ـ سناتور ران دیسانتیس: آمریکا باید به ایران ثابت کند اگر مویی از سر نیروهایش در خاورمیانه کم شود، ایران باید هزینهای جهنمی پرداخت کند. نتانیاهو باید یک بار برای همیشه کار قصابهای حماس را تمام کند. حماس باید همۀ گروگانها را آزاد کند و بدون قیدوشرط تسلیم شود.
ـ سناتور نیکی هیلی: آمریکا باید از موضع قدرت با ایران برخورد کند. اگر یکبار برای همیشه مشت محکمی به آنها بزنیم، عقب میکشند. با این حال دولت بایدن در تلاش است به توافق هستهای برگردد و به ایران شش میلیارد دلار پول میدهد. اگر حمایت ایران نبود حماس، حزبالله و حوثیها و شبهنظامیان در عراق و سوریه به نیروهای آمریکایی حمله نمیکردند. آمریکا نباید در جنگ کنونی به اسرائیل امرونهی کند. این آمریکاست که به اسرائیل نیاز دارد. تنها کاری که آمریکا باید بکند، این است که از اسرائیل برای نابود کردن حماس حمایت کند.
ـ کیم جونگ اون، رهبر کرۀ شمالی: امسال بدون پایان یافتن جنگ جهانی پایان نخواهد یافت.
ـ نتانیاهو: جنگ به رهبری اسرائیل علیه محور شرارت از غزه آغاز و در تهران به پابان میرسد. بربریت توسط یک محور شرارت هدایت میشود. محور شرارت توسط ایرانیانی هدایت میشود که میخواهند خاور میانه و جهان را به عصر تاریکی برگردانند... اگر خاور میانه به دست آنها سقوط کند، بعد نوبت اروپا خواهد بود... این یک نبرد محلی نیست؛ یک نبرد جهانیست.
ـ ناو هواپیمابر آیزنهاور این هفته در خلیج فارس (در بحرین) لنگر انداخت. در این ناو ۵۴۰۰ نیرو مستقر است. از این نیرو ۲۸۰۰ خلبان جتهای جنگی میباشند.
شاید اینها اظهارات تبلیغاتی برای انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۲۴ در آمریکا، یا گرم کردن آتش جنگ تلقی شوند، اما نباید فراموش کنیم که جنگ جهانی اول با شلیک یک گلوله به آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش- مجارستان در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ توسط یک ملیگرای صرب آغاز شد. ترامپ به رغم اینکه هماکنون روند دادگاه را برای رسیدگی به تخلفات مالی و... را میگذراند، در آخرین نظرسنجی، ۴۹ درصد و بایدن ۴۵ درصد آرا را کسب کردند. ترامپ در آخرین سخنرانی خود گفت: «در صورتی که من رئیس جمهور بشوم، اگر یک قطرۀ خون از آمریکاییها ریخته شود، یک گالن خون میریزم.».
فراموش نکردهایم که قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران (رومبوی علی خامنهای در منطقه)، در زمان ریاست جمهوری همین دونالد ترامپ و به دستور وی ترور و کشته شد و همو برنامۀ راهبردی جامع اقدام مشترک موسوم به برجام را لغو کرد و تحریم و فشار حداکثری را علیه ج.ا. به مورد اجرا گذاشت.
اکنون حمایت مالی، نظامی و سیاسی ایران از نیروهای نیابتی خود خصوصا حزبالله در لبنان قابل کتمان نیست. سید حسن نصرالله در سخنرانی دوم خود بعد از هفتم اکتبر در بیستم آبان ماه (چند روز پیش)، از جمله گفت: «... جمهوری اسلامی ایران موضع آن پابرجاست. حمایت همیشگی آن ادامه دارد و بدون حدومرز است؛ حمایت معنوی و سیاسی و دیپلماسی و همچنین حمایت مالی، مادی و نظامی. این مخفی نیست.در سالهای گذشته مخفی بود، اما امروز این مساله مشخص است. اگر نیروی مقاومت در لبنان، در فلسطین و جنبشهای مقاومت در این منطقه قدرت دارند به خاطر برکت پشتیبانی و موضعگیری شجاعانه و قطعی جمهوری اسلامی ایران است.»
«این شورش است؟»
دیکتاتورها گرفتار در اوهام خود موقعیتهای خطیر را درک نمیکنند و آژیر خطر را دیر میشنوند یا زمانی میشنوند که کار از کار گذشته است و بدینگونه مردم و کشور خود را به باد فنا میدهند. به چند نمونۀ تاریخی اشاره میکنم.
۱۴ جولای ۱۷۸۹، هزاران نفر از مردم پاریس در محوطۀ میدان مشق سلطنتی که زرادخانۀ سپاه بود، تجمع کردند و خواهان اسلحه شدند. شورشیان در آن روز سی هزار اسلحه و چندین توپ از انبار تسلیحات بیرون کشیدند؛ اما فشنگ و باروت بسیار کمی پیدا کردند. آنها فهمیدند که فرماندار شهر از ترس شورشیان، مهمات و باروت را در زندان باستیل انبار کرده است. انان فریاد زدند: به سوی زندان باستیل! به سوی زندان باستیل! باستیل زندانی بود با برجوباروهای بلند و مستحکم. ظهر بود که آنان به زندان باستیل رسیدند و به زندان حمله کردند. توپها را آوردند و باستیل را بمباران کردند، نزدیک به ۱۰۰ تن از نگهبانان را کشتند و ۷ زندانی را آزاد کردند. باستیل سقوط کرده بود.
وقتی صبح روز بعد لویی شانزدهم، فرمانروای فرانسه از خواب بیدار شد و خبر سقوط باستیل را شنید، از مقامی که او را از خواب بیدار کرده بود، پرسید: «این شورش است؟» او پاسخ داد: «خیر اعلیحضرت این یک انقلاب است.» مجلس جدیدی تشکیل شد و همۀ نمایندگان یکصدا سلطنت را لغو کردند و اولین روز جمهوری را جشن گرفتند.
در نوامبر ۱۷۹۲، جعبهای حاوی اسناد مخفی شاه در ویرانههای کاخ تویلری پیدا شد. با این مدارک میشد خیانت شاه را ثابت کرد. ژاکوبنها خوشحال شدند و خواستار اعدام شاه شدند. ۲۱ ژانویِۀ ۱۷۹۳، شاه، لویی شانزدهم، به پای گیوتین فرستاده شد. وی در پای گیوتین فریاد زد: «من بیگناهم.»
هیتلر در جستجوی فضای حیاتی
توهم، خود بزرگبینی و جاودانه بودن، بیماری مشترک دیکتاتورهاست. آنان بر این باور بیمارگونه دچارند که از سوی نیروی برتر برگزیدهاند و مسؤولیت خطیر بر دوش آنها نهاده شده است.
هیتلر کتاب «نبرد من» (۱) را اینگونه آغاز میکند: «شاید خواست خداوند این بود که من در بیستم آوریل ۱۸۸۹، در شهر کوچک و زیبای سرحدی، براناوـ ام این، بین دو کشور آلمان و اتریش به دنیا بیایم. زیرا همبستگی این دو کشور از آرزوهای دیرینۀ هر فرد آلمانی بود.»
در بارۀ هیتلر، پیشوای بعدی، بیش از دیگر رهبران و دولتمردان مثل آبراهام لینکلن، ناپلئون یا بیسمارک میدانیم؛ نه به خاطر معاصر بودن وی، بلکه به دلیل توهم ویرانگر او در یک اوضاع بیسامان بعد از جنگ جهانی اول. در میان سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، اساس با همکاری دولتها و نیروهای به خدمتگرفتهشده از کشورهای اشغالی، مرگ حداقل ۱۱ میلیون غیرنظامی شامل ۶ میلیون یهودی (دو سوم جمعیت یهودی اروپا) و بین ۲۰۰٬۰۰۰ تا ۱٬۵۰۰٬۰۰۰ کولی را سبب شد.
سیاستهای هیتلر ضمناً باعث مرگ نزدیک به ۲ میلیون شهروند لهستانی غیریهودی، بیش از ۲۰ میلیون نظامی و غیرنظامی شوروی، سایر رقبای سیاسی، همجنسگرایان و افرادی دارای معلولیت جسمی و ذهنی را نیز شامل میشد. هیتلر در پی دستیافتن به فضای حیاتی، جان بیش از چهل میلیون انسان را گرفت.
هیتلر با تحمیل «اصل رهبری» و به شیوه یکهسالاری بر حزب نازی حکومت میکرد. این اصل بر پایه تابعیت مطلق همۀ زیردستان در برابر مافوقشان بود؛ نتیجتاً، او ساختار حکومت را چون یک هرم میدید که خودش، رهبر مبرا از هر خطایی، در نوک آن هرم قرار داشت. رتبه در حزب قرار نبود با رایگیری تعیین شود، بلکه آنهایی که جایگاه بالاتری داشتند، زیردستانشان را انتخاب میکردند و از آنها توقع تابعیت مطلق در برابر ارادۀ رهبر داشتند.
آدولف هیتلر در ژوئن ۱۹۳۴، به یک خبرنگار بریتانیایی در برلین گفت: «ضمن در نظر گرفتن ریسک احمق به نظر رسیدن، به تو میگویم که جنبش ناسیونال سوسیالیسم هزار سال پابرجا خواهد ماند!... فراموش نکن ۱۵ سال پیش زمانی که اعلام کردم روزی بر آلمان حکومت خواهم کرد مردم چطور به من میخندیدند. آنها امروز هم وقتی میگویم قدرت در دستان من خواهد ماند، همانطور احمقانه میخندند.»
الگیس بودریس، رماننویس آمریکایی بعدها در خاطرات خود نوشت: «زمانی که هیتلر در یک گردهمایی به سال ۱۹۳۶، حاضر شد؛ در میان سر و صدا و هورای جمعیت، برخی بر روی زمین میافتادند و پیچ میخوردند و حتا قدرت نگهداری مدفوع خود را از دست داده بودند.» آفونتس هِک، یکی از اعضای سابق جوانان هیتلری که در آن گردهمآیی حضورداشت نقل می کند: «غرور ناسیونالیستی دیوانهواری همچون هیستری در ما فوران کرد. در دقایق پایانی، ما از درون ریههایمان، درحالی که اشک بر روی گونههایمان جاری بود فریاد میکشیدیم: زیگ هایل، زیگ هایل، زیگ هایل! (پیروزی! پیروزی! پیروزی!) از آن لحظه به بعد، من با روح و تن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.»
در نیمه شب ۲۸–۲۹ آوریل، هیتلر در یک مراسم کوچک در آشیانۀ عقاب، با اوا براون ازدواج کرد. بعد از ظهر آن روز، به آدولف هیتلر خبر رسید که روز قبل، موسولینی توسط جنبش مقاومت ایتالیا اعدام شدهاست. این خبر انگیزۀ او را برای اجتناب از دستگیر شدن افزایش داد. در ۳۰ آوریل، زمانی که هیتلر و اوا براون خودکشی کردند، نیروهای شوروی تنها یک یا دو بلوک با ساختمان صدارت عظمای رایش فاصله داشتند. اجساد آنها به باغ پشت ساختمان برده شد و درحالی که توسط ارتش سرخ بمباران ادامه داشت، با بنزین سوزانده شدند. (دیکتاورها همواره دیر میشنوند!)
صدای انقلاب
در سال ۱۳۵۳، علی اسدی و مجید تهرانیان نتیجۀ تحقیقات خود را در حوزهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، طی پیمایشی ملی در سمینارها و نشستها مطرح کردند و چون مورد توجه مسئولین قرار نگرفت، در کتاب «صدایی که شنیده نشد» منتشر کردند. آنان در قالب یک طرح آیندهنگرانه هشدار دادند که اگر سیاستورزی و حکومتگری بدین منوال تداوم پیدا کند، حکومت [شاه] تا سال ۱۳۶۴ فرو میپاشد.
کتاب «دیکتاتوری و توسعۀ سرمایهداری در ایران» در ماه سپتامبر ۱۹۷۸ (شهریور ۵۷) از چاپ درآمد. فرد هالیدی، نویسنده و استاد دانشگاه اهل ایرلند، متخصص روابط بینالملل و امور خاورمیانه، شبهجزیرۀ عربستان و مسائل ایران بود. هدف هالیدی از نوشتن این کتاب بهطورکلی شناساندن ایران معاصر و به ویژه بررسی جریان رشد و توسعۀ اقتصادی و سیاسی ایران از اوایل دهۀ ۶۰ به بعد بود. او به خاطر آشنایی نردیک با ایران و مسائل آن، پیشبینی کرد که اگر بازنگری و تغییرات بنیادین در حوزههای مختلف اعمال نشود، سلطنت شاه تا سال ۱۹۹۰، سقوط خواهد کرد. اما رژیم شاه به رغم پیشبینیهای کارشناسانۀ آنان در ۱۹۷۹ (۱۳۵۷)، فروپاشید.
در دهۀ چهل و پنجاه به ویژه بعد از افزایش قیمت نفت شاه همواره در برابر هشدار دولتمردان خود، میگفت: «مگر کتاب ما را نخواندهاید؟» (ماموریت برای وطنم؟) در روزهایی که اعتراضات در خیابانها و میدانها میرفت تا به توفانی بنیانکن تبدیل شود، شاه با گفتن «مَه فشاند نور و سگ عوعو کند»، شعلۀ خشم لجام گسیخته را تیزتر کرد و در روز ۱۴ آبان ۵۷، بیانیۀ مشهور «من صدای انقلاب شما را شنیدم» را در تلویزیون خواند؛ اما دیگر دیر شده بود.
در اواخر دیماه ۵۷، غلامحسین صدیقی پیشنهاد شاه برای تشکیل کابینه را به شرکت فریدن جم (ارتشبد معزول) در کابینه منوط کرد. جم که سالها بود در فرانسه اقامت داشت، به ایران آمد و با شاه وارد گفتوگو شد. اما بهرغم همۀ امیدها، ملاقات شاه و جم بیحاصل بود. این دیدار در سوم ژانویه (۱۳ دی ۱۳۵۷) صورت گرفت. جم تأکید کرد که تنها در صورتی پست وزارت جنگ را خواهد پذیرفت که شاه کنترل ارتش را به او وابگذارد. شگفت این که به رغم این واقعیت که شاه در آن زمان دیگر قصد خروج از ایران را داشت، باز هم حاضر به پذیرفتن شرط جم نشد و با سرسختی تأکید کرد: «فرمانده کل قوا منم و کنترل بودجۀ نظامی هم باید در دست من باقی بهماند.» جم دلزده و خشمگین بلافاصله ایران را دوباره ترک کرد.
در ۲۶ دیماه ۵۷، هواپیمای شاه در فرودگاه قاهره به زمین نشست. انور سادات با جهان سادات، منتظر شاه و فرح دیبا بود. وقتی شاه از هواپیما خارج شد، خسته، پژمرده و تکیده مینمود. سادات قدم پیش گذاشت، گونههای شاه را بوسید و گفت: «مطمئن باش محمد، تو در کشور خودت و در میان ملت خودت و برادرانت هستی.» چشمان شاه پر از اشک شد. در بین راهِ هتل «اوبروی» در اتومبیل، شاه دوباره گریه سرداد و خطاب به سادات گفت: «احساس فرماندهی را دارم که از میدان جنگ گریخته است.»
در پنجم مرداد ۱۳۵۹ (۲۷ ژوئیۀ ١٩٨۰)، بعد از هجده ماه و نه روز در به دری، شاه دار فانی را دور از میهن خود وداع گفت و مقام و مکان خود را به یک «آخوند شپشو» (۳) وانهاد. بعد از شاه، دولت بختیار که حمایت ارتش را در پشت سر خود نداشت، تنها ۳۷ روز دوام آورد. (دیکتاتورها همواره دیر میشنوند!)
قذافی، دیکتاتوری بدوی
در تاریخ ملتها از زمانهای دور تا به امروز دیکتاتورهای نامتعارف و منحصر به فرد؛ مخوف (ایوان مخوف در روسیه)، آدمخوار (ایدی امین در اوگاندا) سنگدل (پدرو، در کاستیل)، چهار میخ کننده (کنت والاکی در ترانسیلوانی)، استالین، هیتلر، صدام، نرون، موسولینی، پل پوت، مائو، پینوشه، چائوشسکو و ...ظهور کردهاند که معمولا سرانجامی تلخ و خونین داشتهاند.
در پایاین به معمر قذافی میپردازیم؛ رهبری بدوی، مضحک و عقلباخته تا یک دیکتاتور متعارف. وی در ۱۹۴۲، در روستایی به نام ابن جهنم در حوالی سرت لیبی به دنیا آمد. خانوادۀ او به یک قبیلهٔ کوچک اعراب تعلق داشت که از طریق چوپانی در بیابان هون امرار معاش می کردند. در کودکی به یک مدرسه ابتدایی اسلامی رفت و بعد از پایان تحصیلات دورهٔ متوسطه وارد دانشکده افسری بنغازی شد و در سال ۶۶–۱۹۶۵ به عنوان مستشار نظامی فارغالتحصیل شد. وی در همین زمان به نهضت افسران آزاد پیوست. شکست عربها از اسرائیل در سال ۱۹۴۸، میلادی و بهقدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر به سال ۱۹۵۲، عمیقاً او را تحت تأثیر قرار داد.
قذافی در سال ۱۹۶۹ طی یک کودتا حکومت محمّد ادریس سنوسی، پادشاه وقت لیبی را سرنگون ساخت و سیستم حکومتی لیبی را بر اساس ترکیبی از سوسیالیسم و اسلام طراحی کرد. او بعدا خود را به عنوان یک نماد ملی «رهبر برادرانهٔ جماهیری عربی خلق سوسیالیستی عظمای لیبی» نامید. حکومتِ قذافی بعد از کودتای ۱۹۶۹، تا سرنگونی در سال ۲۰۱۱، یکی از طولانیترین دورههای زمامداری در طولِ تاریخ بود.
او تبعیدیها را تفاله مینامید و از بازداشت، قتل و ترور مخالفان خود در داخل یا خارج از لیبی ابایی نداشت. عفو بینالملل حداقل ۲۵ ترور سیاسی را بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۷ گزارش کرد. قذافی در سال ۱۹۸۴، گفت: «در صورت لزوم ترورها حتا در شهر مقدس مکه و هنگام ادای فرضیه حج هم انجام خواهد شد.»
در یک دوره در زندان بوسلیم طرابلس، شورشی در بخش زندانیان اسلامی که اعضای جنبشهای اسلامی بودند صورت گرفت و کنترل زندان از دست خارج شد. همۀ ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ زندانی که برخی ربوده شده بودند، سر به نیست شدند. خانوادهها تا مدتها برای زندانیان خود خوراک و پوشاک میآوردند و مسئولین تظاهر میکردند که این کالاها را به زندانیان میرسانند.
قذافی ارتش لیبی را منحل کرد تا واحد نظامی وجود نداشته باشد که روزی علیه او کودتا کند. او ارتش را به گردانهای امنیتی تحت فرماندهی فرزندان خود تبدیل کرد. او دولت و بوروکراسی دولتی لیبی را از بین برد، چون ساختار دولتی را مزاحم خود میدید. پدیدۀ انتخابات در لیبی وجود نداشت و یک کنگرۀ عمومی خلق بود که با نظام شورایی از پایین به بالا در تئوری حرکت میکرد، اما در عمل ۵ تا ۱۰ درصد از جامعۀ لیبی که نانخور وضعیت موجود بودند دور هم جمع میشدند و نمایندگان خود را به کنگرۀ خلق میفرستادند. قذافی هرگز اجازه نداد حزب و گروه سیاسی در لیبی شکل بگیرد و یکی از شعارهای او در «کتاب سبز» این بود که هرکس کار حزبی بکند به کشور خیانت کرده است. قذافی در این کتاب نوشته بود که دموکراسیهای موجود در دنیا همه دروغین هستند و تنها دموکراسی راستین و واقعی را در «جماهیری لیبی» میتوان پیدا کرد.
یکی از وزرای خارجۀ معمر قذافی، نحوۀ حکمرانی او را اینگونه توصیف کرده است: «نحوۀ حکمرانی او مانند کیسه بزرگی است که تعدادی موش در آن ریختهاند و برای آنکه این موشها نتوانند دیوارۀ این گونی بزرگ را بجوند و بیرون بیایند در کیسه را بسته و آن را در هوا میچرخاند.» همو بعدها در مصاحبهای گفت: «لیبی در زمان قذافی به مزرعۀ شخصی او و خانواده و نزدیکانش تبدیل شده بود.»
قذافی در روزهای بحرانی هم واقعیت جاری را درک نکرد. او ۴۲ سال با استبداد و با غل و زنجیر بر کشور و مردم حکومت کرد و زمانی که خشم مردم چون دیگی جوشان در حال انفجار بود، فکر کرد که با یک تحول عادی روبهروست و در یکی از آخرین سخنرانیهایش گفت: «معترضین قرص روانگردان خوردهاند.» میگفت: مخالفان سگ های گمکرده راه هستند.»
در فوریۀ ۲۰۱۱، شورشها چندین شهر بهویژه طرابلس و بنغازی را فرا گرفت و دامنۀ آنها گسترده و گستردهتر شد. ریزش در سطح بالا هم شورش را تقویت کرد. آنان به اتفاق شورشیان «شورای ملی انتقالی» را تشکیل دادند. به رغم تلاش و هذیانگویی زیاد، قذافی نتوانست شورشها را مهار کند از این رو تصمیم گرفت از چنگ انقلابیون فرار کند.
قذافی و همراهان، خود را به شهر سرت رساندند اما وقتی دیدند توان مقاومت در برابر شورشیان را ندارند، تصمیم گرفتند از سِرت فرار کنند و به خانهای در نزدیکی دهکدهای که قذافی در آنجا به دنیا آمده بود، بروند. آنها قرار بود ساعت سۀ صبح راه بیفتند اما به دلیل پارهای مشکلات مجبور شدند فرارشان را پنج ساعت به تأخیر بیندازند. آنها در ساعت هشت صبح، بیست و یکم اکتبر ۲۰۱۱، در قالب یک کاروان موتوری مرکب از چهل خودرو از شهر سِرت بیرون آمدند و به سوی مقصد راه افتادند. قذافی با یک خودرو تویوتا همراه با دو نفر دیگر حرکت میکرد.
نیروهای ناتو که به درخواست شورا در لیبی حضور داشتند، موفق به شناسایی کاروان کوچکی از خودروها شدند که در حال خروج از شهر سِرت بودند. آنها بلافاصله هواپبمای جنگدۀ خود را روانه کردند. بر اثر شلیک موشکهای هواپیما، شیشۀ جلوی خودرو قذافی شکست و هر دو پایش جراحت مختصری برداشت. قذافی و همراهان از خودرو پایین آمدند تا در لابلای درختان کنار جاده پناه بگیرند. آنها دو لولۀ فاضلاب سیمانی در زیر جاده یافتند که برای انتقال آبهای سطحی، کار گذاشته بودند. آنها داخل لولههای فاضلاب شدند تا خود را پنهان کنند.
نیروهای انقلابی خیلی زود به محل اختفای قذافی و محافظین پی بردند. آنها قذافی را از داخل لولۀ فاضلاب بیرون کشیدند. قذافی گیج و آشفته به نظر میرسید. او را روی ماسههای پراز زباله به سمت یکی از خودروها که آن طرفتر پارک شده بود، کشیدند. لایهای از خاک و خون چهرۀ وحشتزدۀ دیکتاتور را پوشانده بود. انقلابیون بالای سر قذافی دور زدند و بیتوجه به درخواست ترحم وی، تیرهای هوایی شلیک کردند. یکی از آنها ضربهای به قذافی زد و از فاصلۀ نزدیک به او شلیک کرد.
آنان با صید خود به سوی شهر سرت راه افتادند. جنازۀ لتوپار شدۀ قذافی را در خیابان های سِرت روی زمین کشیدند و سپس به داخل یک آمبولانس انداخته و به شهر مصراته بردند و سرانجام تتمۀ به جا مانده از تنی که بیش از چهل سال با غرور و تکبر بدوی، بر ملتی چادر نشین حکم رانی کرده بود، به دور ازآداب و رسوم سنتی و اسلامی، در گوری بینامونشان در وسط صحرا به خاک سپردند. (دیکتاتورها دیر میشنوند!)
قذافی در یک جامعۀ بدوی به دنیا آمد، بدوی زیست، بدوی حکمرانی کرد و بدوی مرد. یکبار بعد از سخنرانی جرج بوش در سازمان ملل، پشت تریبون قرار گرفت و گفت که بوی شیطان میآید. و یکبار هم در حین سخنرانی در سازمان ملل، سیگار برگی روشن کرد. وقتی به او گفتند که در فلان شهر شبها برق قطع میشود، گفت که: خوب، وقتی برق نیست، بنشینند تلویزیون تماشا کنند.
قذافی در حرمسرای خود در یک خیمه زندگی میکرد و زمانی که به فرانسه دعوت شد، خیمۀ خود را در کنار کاخ الیزه برپا کرد. او چهل زن ورزیدۀ محافظان خود و ۴۰۰ تن همراهان را با ۳ هواپیما با خود آورده بود. دولتمردان فرانسوی برای امضای قرادادها، قذافی را درهمین خیمه ملاقات میکردند! او به عنوان دیکتاتوری بدوی هم خود و هم کشور خود را برباد داد. لیبی بازمانده از حکمرانی تکنفره و در نبود ساختاری دموکراتیک و با ثبات، هنوز هم در کشاکش قبیلهای داخلی گرفتار است.
دیکتاتوری مبتذل
در پایان بهجا بود که به علی خامنهای هم به عنوان دیکتاتوری مبتذل و حقیر پرداخته میشد؛ اما کتاب خونین او هنوز بسته نشده و هر روز پریرگتر میشود. بیتردید او در حافظۀ تاریخ به عنوان دیکتاتوری خونخوار، همسنگ نرون، پول پوت و ضحاک افسانهای ثبت خواهد شد. ما هم این کتاب را همچنان باز میگذاریم تا... علی خامنهای هم مصداق آشکار این وصل مشترک است که: (دیکتاتورها دیر میشنوند.)
_____________________________
۱ـ نبرد من که در دو جلد در سالهای ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ منتشر شد، از ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۲ فروشی معادل ۲۲۸٬۰۰۰ نسخه داشت. در ۱۹۳۳، اولین سال صدارت هیتلر، یک میلیون نسخۀ دیگر از کتاب مذکور به فروش رسید.
تلفات جنگ جهانی دوم اتحاد جماهیر شوروی (انگلیسی: World War II casualties of the Soviet Union)
۲ـ با توجه به همه دلایل مرتبط حدود ۲۷٬۰۰۰٬۰۰۰ غیرنظامی و نظامی بود، اگرچه ارقام دقیق مورد بحث است. رقم ۲۰ میلیون در دوران شوروی رسمی تلقی میشد. دولت روسیه پس از فروپاشی شوروی تلفات جنگ شوروی را بر اساس مطالعه سال ۱۹۹۳ آکادمی علوم روسیه تلفات جنگی شوروی را ۲۶٫۶ میلیون نفر میداند که شامل تمامی افرادی میشود که در نتیجه جنگ جان خود را از دست دادهاند.
۳ـ در مهر ماه 1357، پس از اقامت خمینی در پاریس، وقتی دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم از شاه پرسید که آیا او قصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، شاه شانههایش را بالا انداخت و گفت: «ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.» و سپس اضافه کرد: «یک آخوند بدبخت شپشو با من چه میتواند بکند؟»
منبعها:
ـ کانال خبری تحلیلی کوچه،
ـ دیپ پادکست، انقلاب فرانسه،
ـ نبرد من، آدولف هیتلر،
ـ قذافی، ظهور و سقوط، آلیسون پارچتر،
ـ ویکی پدیا
سعید سلامی
۱۴ نوامبر ۲۰۲۳ / ۲۳ آبان ۱۴۰۲
■ بسیار مقالهی جالبی است. سپاسگزار ولی مشکل این است که کشور عزیز ما ایران هم در خطری حتا بیشتر از این جنایتکاران بر مسند قدرت لمیده است. آنها همه پولهای زیادی را در کشورهای اروپایی سرمایهگذاری کردهاند و به محض اینکه زنگ خطر به صدا درآید به آن کشورها پناهنده شده و سبیل قدرتمندان آنها را چرب کرده و به زندگی ننگین خود پنهان از همه ادامه میدهند ولی دشمنان قسم خوردهی ایران مثل تمام کشورهای عربی، اسراییل، ترکیه و حتا غرب در کلیتش، که دهها سال است مترصد زمان ضعف ایران نشستهاند، ایران را تکه تکه کرده و بر تکههایش آتش خواهند بارید. مردانی از جنس فروغی و مصدق در افق دیده نمیشود که با درایت نقشهی این جانیان را نقش بر آبد کند. متاسفانه صحنه فقط برای سقوط خامنهای و پادوهای جنایتکارش تنگ نخواهد شد. ایران و مردم آن بیشتر در خطرند.
ایرانی
■ آقای ایرانی گرامی سپاس از توجه شما. غارتگران میهن ما سالهاست که غنیمت های خود را در کشور های دیگر خوابانده یا سرمای گذاری کردهاند. اما فکر نمیکنید که در جهان ماهوارهای و دیجیتال، دزدیدن و در رفتن به این سادگیها نیست؟ مگر شیشهخوردهای در کار باشد: شریک دزد و رفیق قافله بودن. من انقلاب ۵۷ را در کتابها نخوانده یا از روایات نشنیدهام. من انقلاب ۵۷ را در خیابانها و میدانها همراه شاگردانم، هم شهریهایم و «تودۀ مردم» تجربه کردهام. سرنوشت انقلاب بستگی دارد به این که چه کسانی و با کدام نگاه و ایدهال جایگزین نظامی میشود که صحنه را خالی کرده است. اگر در سال ۵۷ جامعۀ ما نابالغ بود؛ جامعۀ ما امروز اما به سن بلوغ رسیده است: از ۷۰ هزار مسجد ۵۰ هزار بسته شده اند، بیش از ۲۰ میلیون دانش آموخته (فارغ التحصیل دانشگاهی)، بیش از ۳ میلیون دانشجو، ۲۱ میلیون جوانان ۱۸ تا ۳۵ ساله. بهرغم تورم و گرانی، هر سال در ایران ۷۰ هزار عنوان کتاب جدید و ۳۰ هزار عنوان قبلی چاپ میشود. در سال ۵۷ واژۀ لیبرال توهین و دشنام بود و در شعارها یک بار هم واژۀ دموکراسی گفته نشد. مقولههای لیبرالیسم، دموکراسی و سکولاریسم در ایران امروز مقولههای جا افتاده و از اولین مطالبات مردم است. در مورد دشمنان ایران نوشتهاید. نه، آقای ایرانی عزیز، میهن ما دشمن ندارد، بلکه حکومتگران فعلی دشمن میسازند، از ۵۷ تا امروز: اسرائیل غدۀ سرطانی، راه قدس از کربلا میگذرد، خاندان فاسد آل سعود، آمریکای جهان خوار، گروگانگیری از سفارت آمریکا، آتش زدن سفارت انگلیس و عربستان، هنوز هم دشمن، دشمن، دشمن و... یکی از خیابانهای تهران خالد اسلامبولی است: قاتل انور سادات و در اسرائیل خیابانی به نام کورش. من به آیندۀ میهن مان خیلی خوش بین هستم.
سلامی