عملیات نظامی وحشیانه ۷ اکتبر نیروهای حماس در اسرائیل و در پی آن بمبارانهای بیرحمانه و مرگبار ارتش اسرائیل و محاصره کامل باریکه غزه نمایش غمناک جدیدی از بازتولید فاجعهآور خشونت رایج در خاورمیانه بحرانزده به شمار میرود. صرفنظر از اینکه تحلیل ما درباره جنگ خونین و هولناک غزه و درگیری میان حماس و اسرائیل چه باشد، واکنش افکار عمومی در ایران به این جنگ و تفاوت آن با دیگر کشورهای منطقه به یک موضوع بحثانگیز در جامعه تبدیل شده است.
چرا در ایران آن همدردی گستردهای که در بسیاری از کشورهای عربی و مسلماننشین با فلسطینیها دیده شد خبری نیست و بیشتر واکنشها به حکومت و هواداران آن فرو کاسته میشود. نمونهها بسیارند: واکنش خشمگین هزاران تماشاگر یک مسابقه فوتبال در ایران علیه فلسطین و ناسزاها علیه پرچم آن، شعارهای ضد فلسطینی در برخی واحدهای آموزشی، بیتفاوتی نسبی مردم در برابر حوادث خونین در غزه...
مقایسه این واکنشها با گذشته این پرسش اساسی را به میان میکشد که چرا و چگونه بخش بزرگی از جامعه ایران گام به گام از فلسطینیها دور شد و آن همدردی عمومی تاریخی دهه پنجاه و شصت خورشیدی اندک اندک جایش را به برخوردی گاه این چنین خصمانه داده است؟
اسلامی کردن همبستگی با فلسطینیها
اولین شکاف آشکار میان افکار عمومی کشور ما و فلسطینیها در تظاهرات اعتراضی سال ۱۳۸۸ با شعار معروف “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” پدید آمد. از آن زمان مخالفت آشکار با حمایت مالی، نظامی و سیاسی حکومت جمهوری اسلامی از اسلامگرایان در فلسطین، لبنان و کشورهای دیگر و دخالت آشکار در تنشهای منطقهای با شعارهای گوناگون تکرار شد. تداوم این گونه شعارها در تظاهرات سیاسی و کنشهای مربوط به مطالبات صنفی و معیشتی سالهای بعد نشان از چرخش مهمی در افکار عمومی ایران میکرد.
در سالهای پیش از ۱۳۵۷، یعنی زمانی که رابطه ایران و اسرائیل چندان خصمانه نبود، احساسات ضد اسرائیلی کم و بیش شدیدی هم در افکار عمومی ایران به چشم میخورد و نوعی همدردی طبیعی با اعراب درگیر در جنگ و فلسطینیها وجود داشت. فلسطین برای خیلی از دانشجویان، جوانان، روشنفکران و نخبگان جامعه مدنی نماد مقاومت ملی و مبارزه علیه ظلم، اشغالگری و بیعدالتی بود. تشکلهای سیاسی مسلح دهه ۱۳۵۰ خورشیدی هم فلسطینیها را متحد طبیعی خود به شمار میآوردند. بازگشایی سفارت فلسطین در هفتههای پس از سقوط حکومت محمد رضا شاه هم نوعی چرخش در توازن نیروها در خاورمیانه به شمار میرفت. گویی انقلاب ۱۳۵۷ کفه ترازوی عدالت را به سود قربانی سنگین کرده بود.
در آن زمانه انقلابی توافق کمپ دیوید میان مصر و اسرائیل “خیانت به آرمان فلسطین” به شمار میرفت و خیابانها پر بود از شعار “مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین”. جمهوری اسلامی در کنار الجزایر، عراق، لیبی و سوریه این توافق و سازش تاریخی برای صلح را پشت کردن به آرمانهای فلسطین میدانست و بخش مهمی از نیروهای سیاسی و نخبگان در ایران هم با این نظر همسو بودند. در آن دوران مسئله فلسطین سویه ملی و رهاییبخش داشت و کمتر کسی هم به آن رنگ و لعاب دینی میزد.
چرخش “اسلامگرایانه” در موضوع فلسطین در جریان جنگ علیه عراق و با شعار “راه قدس از کربلا” میگذرد آغاز شد. در آن زمان این شعار و حرفهای مشابه بیشتر توجیهی بودند از سوی جمهوری اسلامی برای ادامه لجوجانه و بیحاصل جنگی خونین میان دو کشور همسایه. اعلام آخرین جمعه ماه رمضان به عنوان روز قدس هم گام دیگری بود برای “اسلامی کردن” و مصادره به مطلوب موضوع فلسطین از سوی حکومت. بدین گونه مسئله فلسطین و نابودی “غده سرطانی اسرائیل” بهصورت هویتی و ابزاری به بخشی از سیاست منطقهای جمهوری اسلامی و متحدان آن تبدیل شد.
دشمنی آشکار حکومت با رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین که پس از سالها مبارزه مسلحانه در جستجوی راهحل مسالمتآمیز بحران بودند و همزمان پشتیبانی گسترده از گروههای اسلامگرای طرفدار مبارزه مسلحانه و نابودی اسرائیل پیآمد چنین سیاستی به شمار میرفت. از این دوران نوعی همگرایی پارادکسال (ناسازه) میان اسلامگرایان و گرایشهای افراطی اسرائیلی در مخالفت با صلح از طریق مذاکره به چشم میخورد. ترورهای خونین حماس و دیگر گروههای اسلامگرا و شعار نابودی اسرائیل در آن سالها افق صلح را تیره و تار کرد و زمینه قدرت گرفتن افراطیهای هر دو طرف را فراهم آورد.
جمهوری اسلامی بازیگر تنشهای منطقهای
در ایران اما بوجود آوردن نیروهای نیابتی در کشورهای گوناگون فقط به سیاست خارجی و منطقهای فروکاسته نمیشد. نوعی پیوستگی سازواره میان بلندپروازیهای منطقهای، گسترش نیروهای نیابتی، دخالت نظامی در منطقه، طرح مسائلی مانند انکار هولوکاست یا نابودی اسرائیل با قدرت گرفتن جناح نظامی-امنیتی در داخل کشور وجود داشت. اتفاقی هم نبود و نیست اگر در همه سالهای گذشته دست وزارتخارجه از پروندههای منطقهای کوتاه شده و سرنوشت سیاستها در این حوزه در جای دیگری رقم میخورد.
خاورمیانه در چهار دهه اخیر شاهد دگرگونیهای ژئوپولیتیکی بزرگی بوده است. جنگ داخلی سوریه با دهها هزار کشته و شهرهای بکلی ویران شده، نیرو گرفتن حزبالله در لبنان، جنگ خونین یمن، شکلگیری شبه نظامیان طرفدار ایران در عراق و دیگر کشورها فضا و آرایش نیروها در منطقه را دگرگون کردند. جمهوری اسلامی از دخالت غیرقانونی و ویرانگر نظامی امریکا در عراق و یا جنگ داخلی سوریه بیشترین بهره را برای محکم کردن جای پای خود برد. صلحی که در زمان سادات و بگین و یا حتا در دوران رابین و عرفات در دسترس بود امروز قابل تصور هم نیست. سه دهه است که کار نیروهای ضد صلح در اسرائیل، فلسطین و همه منطقه افزایش تنش و خشونت و خراب کردن پلهای رابطه و دوستی است.
پرسشهای فراوانی را میتوان درباره این تحولات به میان کشید. چه رابطهای میان نیروهای مخالف راه حل “دو کشور” در اسرائیل و تندروهای اسلامگرا وجود داشته و دارد؟ از زمان طرح شعارهای تند و تیز و افراطی مانند نابودی اسرائیل چه چیزی نصیب مردم فلسطین و منطقه شده است؟ افکار عمومی در اسرائیل و جهان به چه سمتی رفته است ؟ دخالتهای گسترده و پرهزینه جمهوری اسلامی در منطقه چه چیزی را نصیب کشور و مردم ما کرده است؟ امروز مردم ایران و دنیا به مسئله فلسطین چگونه مینگرند؟
درک چرایی چرخش افکار عمومی؟
بحران اکتبر ۲۰۲۳ غزه یکبار دیگر نشان داد که در ایران بخش بزرگی از افکار عمومی راهش را از حکومت جدا کرده و دیگر به گونه سابق به موضوع فلسطین نگاه نمیکند. میتوان از نوعی گسست و حتا خصومت با فلسطین در بخش بزرگی از جامعه سخن به میان آورد. برای درک آنچه میان ما و فلسطینیها گذشت باید تاریخ ایران و منطقه در این چهل و چند سال را دوباره مرور کرد. با بازخوانی تحلیلی راهی که پیموده شد شاید بتوان دست کم به سه موضوع اساسی اشاره کرد که در شکلگیری چنین چرخش معناداری مشارکت کردند.
موضوع نخست به رابطه مردم با حکومت جمهوری اسلامی برمیگردد. سرخوردگی ژرف و خشم مردم از سیاستها و حکمرانی بد جمهوری اسلامی سبب شده است هر آنچه که در تبلیغات و گفتمان حکومت مطلوب جلوه کند به گونهای خودبخودی برای جامعه ناراضی به امر نامطلوب و شر تبدیل شود. در فضای بیاعتمادی فراگیر به حکومت و شتاب گرفتن روندهای مشروعیتزدایی از آن، مخالفت با جمهوری اسلامی به قطبنمای بخش بزرگی از افکار عمومی تبدیل شده است. برای مردمی که در زمانه افسونزدایی و دلزدگی از دخالت دین در حکومت زندگی میکنند همه نیروهای اسلامگرای متحد ایران، از حماس، جهاداسلامی، حزبالله لبنان گرفته تا نیروهای مشابه در عراق، سوریه، یمن، بحرین در استفاده ابزاری از دین و بنیادگرایی مذهبی تفاوتی با جمهوری اسلامی و ایدئولوژی آن ندارند.
موضوع دوم حمایت سیاسی و کمکهای مالی گسترده حکومت به نیروهای اسلامگرا و نیز شکل دادن به نیروهای نظامی نیابتی است که با ایدئولوژی دینی جمهوری اسلامی نزدیکی و قرابت دارند و در حقیقت دنبالهرو و دستنشانده آن در منطقه به شمار میروند. مردم به درستی میپرسند چرا ایران باید کاسه داغتر از آتش بحران میان فلسطین و اسرائیل و دیگر تنشهای منطقهای شود؟ اگر زمانی حکومت توانسته بود به نام “امنیت” دخالت پرهزینه “مدافعان حرم” در سوریه و شکل دادن به گروه هایی مانند “فاطمیون” را توجیه کند، امروز دیگر کمتر کسی این گونه ادعاها را باور میکند. در نگاه مردم، جمهوری اسلامی منابع و ثروتهای کشور را به جای مبارزه با فقر فراگیر و توسعه داخلی خرج بلندپروازیها و ماجراجوییهای بیثمر در منطقه کرده و میکند. بحران گسترده، عقبماندگی و انزوای اقتصادی ایران و کنار ماندن از پروژههای بزرگ بینالمللی از جمله پیآمد مستقیم دخالت در تنشهای منطقهای به شمار میروند.
موضوع سوم استانداردهای دوگانه جمهوری اسلامی و نداشتن مشروعیت اخلاقی و سیاسی برای دفاع از حقوق و آزادیهای مردم یک کشور دیگر است. حکومتی که به دمکراسی و حقوق بشر در کشور خودش احترام نمیگذارد، آزادیهای مدنی ابتدایی مردم مانند حق انتخاب پوشش زنان را به رسمیت نمیشناسد، جنبشهای اجتماعی و اعتراضی را بیرحمانه سرکوب میکند، مخالفان را به زندان میاندازد، ناراضیان را در خیابانها کتک میزند، به گلوله میبندد و یا کور میکند از هیچ مشروعیتی برای اعتراض به رفتار اسرائیل با فلسطینیها برخوردار نیست. به همین دلیل هم انتقاد تند و تیز از اسرائیل و گریه و شیون حکومت برای آوارگی، سرکوب و یا مرگ فلسطینیها در نگاه بسیاری از کسانی که با حکومت همراه نیستند ابزاری، ریاکارانه و غیرقابل درک است.
فلسطین ابزار تبلیغات حکومتی
بدین گونه در طول زمان اندک اندک فلسطینیها و مسئله فلسطین در افکار عمومی ایران به یک موضوع دولتی و عرصه تبلیغات جمهوری اسلامی تبدیل شد. در حقیقت پشتیبانی بیچون و چرای جمهوری اسلامی از حماس و جهاد اسلامی سبب شد برای بسیاری موضوع فلسطین به مسئله نیروهایی از جنس جمهوری اسلامی در آن سرزمین که از سوی حکومت ایران پشتیبانی میشوند تقلیل یابد. در مقایسه با سالهای پیش از ۱۳۵۷، آنچه تغییر کرده پدیدآمدن بنیادگرایی اسلامی در منطقه و در جهان و تجربه تلخ و منفی حکومت جمهوری اسلامی در ایران است. بدین گونه اسلامگرایی و اسلامگرایان گورکن دوستی تاریخی میان مردم ایران و فلسطین شدند.
این روایت شاید درباره همه منطقه و رابطه بخش بزرگی از دنیا با فلسطین هم صدق کند. اسلامگرایان در روایتهای گوناگون خود با گفتمان مرگزده هویتی و کینتوزانه، با ترویج خشونت، با ترور، با مخالفت با صلح، با انحصارطلبی سیاسی و سبک حکومتی خودکامه، با سرکوب مخالفان، با دفاع از تبعیضهای جنسیتی، جنسی، دینی دمکراسی و نیروهای سکولار منطقه را به چالش میکشند. حکومت حماس در منطقه غزه یک نمونه روشن از این شیوه حکمرانی اسلامگرایانه در منطقه است.
شماری از نیروهای سیاسی در ایران، بویژه گرایشهای اصلاحطلب پیرامون حاکمیت و چپهای ضدامپریالیست مذهبی و سکولار با همان نرمافزار فکری سنتی خود به سراغ تحلیل بحران کنونی میان اسرائیل و حماس میروند. برای بسیاری اسرائیل تنها مقصر بحران و یا همان کشور “صیهونیستی” و همدست همیشگی “امپریالیسم” و “قدرتهای غربی” در منطقه است. آنها نه تنها حرف چندانی از سیاستهای ویرانگر حماس، اسلامگرایی ضد دمکراتیک و سرکوبگر و دخالتهای شوم جمهوری اسلامی به میان نمیآورند که به نام ظلمی که بر فلسطینیها رفته هر نوع کنشی برای مبارزه علیه قدرت اشغالگر را هم مشروع میدانند. وارونه این گرایش را میتوان نزد کسانی یافت که بهخاطر همدستی حماس و جمهوری اسلامی چشم بر کشتار کودکان و غیرنظامیان در غزه میبندند و در بحران خاورمیانه به گونهای یک سویه جانب اسرائیل را میگیرند.
چرا باید با افکار عمومی به گفتگو نشست؟
دو قطبی شدن جامعه ایران بر سر مسئله فلسطین سبب کاهش امکان شکل گرفتن یک گفتگوی انتقادی و سنجشگرانه در درون جامعه و در میان نیروهای سیاسی و روشنفکران شده است. همان گسستی که میان حکومت و افکار عمومی بر سر مسئله فلسطین بوجود آمده بهشکلی با بخشی از نیروهایی سیاسی، نخبگان و روشنفکران هم مشاهده میشود. آنچه در انگاره جمعی جامعه و واکنش افکار عمومی در ایران درست و دقیق به نظر میرسد انتقاد و نفی دخالت در تنشهای منطقهای از جمله در فلسطین است. همزمان ادامه این نوع تنشها مانند سمی روح ملتهای ساکن منطقه را مسموم میکند.
ما در منطقهای زندگی میکنیم که بخش بزرگی از افکار عمومی، نیروهای سیاسی و نخبگان یاد گرفتهاند که فقط برای کشتههای یکی از دو طرف بحران سوگواری و شیون کنند و مرگ دیگری غیرخودی برایشان بیارزش و گاه حتا مایه شادی باشد. کسانی بر سر گور کودک و غیرنظامی اسرائیلی کشته شده در جریان درگیریهای نظامی به رقص و پایکوبی مشغول میشوند و شماری دیگر هم از محکوم کردن بمبارانها، خرابیها، حمله به مدارس و بیمارستانها و کشتار غیر نظامیان و کودکان بیگناه فلسطینی خودداری میکنند.
دور باطل خشونت، دشمنی و تنفر اینگونه بازتولید میشود و در این منطقه نفرین شده هیچ افق صلح و آرامش پایداری به چشم نمیخورد. دخالتهای گوناگون خارجی در این سه دهه فقط بر ژرفای بحرانها و تنشها افزوده است. ارجاع به دوگانهسازی متضاد ساده شده ستمگر-قربانی در بحران کنونی امکان برخورد سنجشگرانه به رخدادها را از میان میبرد. پیچیدگی این زخم کهنه منطقهای این است که بازیگران بحران نقش ستمگر و قربانی را همزمان بازی میکنند.
کسانی که در دو سوی مرزها زیر آوار میمانند، مورد اصابت گلوله قرار میگیرند، مجروع یا کشته میشوند، پیش از آنکه اسرائیلی یا فلسطینی باشند انساناند. روشنفکران و نیروهای زنده جامعه باید با افکار عمومی ایران بر سر اهمیت دفاع از حقوق بشر، صلح و مبارزه علیه خشونت، علیه دخالت جمهوری اسلامی در بحرانهای منطقهای و علیه بنیادگرایی دینی در ایران، فلسطین و در همه منطقه خاورمیانه به گفتگو بنشینند. باید به مردم ایران گفت چرا صلح و آرامش در منطقه، از جمله حل مسئله فلسطین بر اساس قطعنامههای سازمان ملل، توقف سیاست شهرکسازی در مناطق اشغالی و پایان بخشیدن به دهها سال آورهگی، سرگردانی و تحقیر روزانه مردم فلسطین بسود دمکراسی، توسعه و نیروهای سکولار در همه کشورهاست.
■ در جوامعی که آزادی نباشد همه چیز توسط حکومتها کنترل و هدایت میشود. در نبود آزادی بیان، قلم، رسانهها، احزاب، اجتماعات و .. مردم از رفتار و گفتار طبیعی و اجتماعی محروم و در بسیاری موارد قادر به واکنش لازم نسبت مسائل اجتماعی نمیشوند بهمین دلایل در بحرانهای اجتماعی به شورش و انقلاب منتهی میشود.
در پیش از انقلاب در سراسر جهان انواع جنبشهای سیاسی، اجتماعی، زیست محیطی و... وجود داشت. به مثل جنبش صلح علیه جنگ ویتنام ... از آنجائیکه حکومت پادشاهی همسو با غرب و آمریکا حامی جنگ علیه ویتنام بود اجازه انعکاس صلح طلبی مردم جهان در ایران را نمیداد. قوای ایرانی در ظفار هم میجنگیدند. در مورد فلسطین قضیه متفاوت بود. از همان ۱۹۴۷ و پیشنهادی که منجر به قطعنامه ۱۸۱ و تقسیم فلسطین به دو کشور شد، ایران به آن انتقاداتی داشت و آن را غیر عادلانه میدانست که اراضی بیشتری به اقلیت یهودی تخصیص داده شده بود. اینها در مطبوعات قبل از ۲۸ مرداد ۳۲ منعکس میشدند.
ایران در گروه موسوم به ۱۲ کشور پیشنهاد دیگری داشتند که تصویب نشد با این وجود ایران در سال ۱۹۵۰ اسرائیل را برسمیت شناخت. این موضع موجب ناخشنودی کشورهای عربی شد. بعداز جنگ شش روزه اعراب ـ اسرائیل ۱۹۶۷ که اعراب اراضی زیادی را از دست دادند، مردم جهان با اعراب و فلسطین همدردی زیادی نشان دادند دنیا عوض شده بود و گروههای فلسطینی و سازمان آزادیبخش فلسطین رادیکالتر شدند.
در نبود آزادی احزاب در ایران مردم از طریق مساجد و روحانیت در جریان درگیریهای اسرائیل اشغالگر در فلسطین قرار میگرفتند که با جنبههای مشترک دینی احساسات مردم را تحریک می کردند.
در بعداز مسابقه فوتبال و پیروزی تیم ملی ایران بر اسٰرائیل با راهپیمائی به دفتر هواپیمائی اِل آل با پرتاب بطری آتشزا اعتراض خود را علیه اسرائیل نشان دادند. عدهای کنیسهی یهودیها در خیابان شاهرضا پل چوبی را آتش زدند. بعدها معلوم شد که این عملیات توسط اسدالله لاجوردی و همدستانش انجام شده که زندانی شدند.
بعداز جنگ اکتبر ۱۹۷۳ که مصر و سوریه مجددا شکست خوردند. موضوع تحریم فروش نفت به اسرائیل صورت گرفت که حکومت پادشاهی در آن شرکت نکرد. در سال ۱۹۷۴ کشورهای صادر کننده نفت اپک در سه مرحله قیمت نفت را بالا بردند که به بحران سوخت در جهان منجر شد. علاوه بر این تحریم فروش نفت شامل حامیان اسرائیل نیز شد که ایران بر خلاف کشورهای عربی به فروش نفت ادامه داد و تولید و فروش نفت ایران به بالاترین سطح تا آن تاریخ رسید. شاه خیال میکرد که با فروش نفت به غرب آنها گرانی نفت را تحمل خواهند کرد و به او که در بالا بردن بیرویه قیمت نفت پوپولیستی عمل میکرد کاری نخواهند داشت که تحلیل درستی نبود.
در بازیهای آسیائی ۱۹۷۴ تهران نیز جمهوری خلق چین برای اولین بار شرکت کرد و تایوان راه نیافت. هیئت ورزشی و تیمهای اسرائیل در بازیهای آسیائی تهران با دشواریها و اعتراضات مختلف روبرو شدند که برای همیشه از بازیهای آسیائی بیرون رفتند. تمام اینها تاثیر گذار بودند.
در این سالها با اصطکاکهای سیاسی بخاطر قیمت نفت بنظر میرسید که روابط حکومت و غرب کمی شکر آب شده بود که در مصاحبههای شاه با مطبوعات غربی دیده میشد و مقامات ایرانی از شاه تا وزراء نسبت به اسرائیل مسائلی را با کنایه و طعنه طرح میکردند که تیتر کیهان و اطلاعات میشد که غیر مستقیم تاثیر زیادی در همدردی و همبستگی مردم با فلسطینیها داشت. بهمین دلایل بعداز انقلاب ۵۷ حمایت مردم از فلسطین بیتردید پی گیری شد.
با احترام هوشنگ فرخجسته
■ با درود به دکتر سعید پیوندی عزیز و مقاله بسیار خوبتان. یکی از علل مهم برگشتن ایرانیان را فراموش کردید یاد آوری کنید. و آن حمایت علنی و شاید عملی فلسطینیها از صدام حسین در جنگ ایران و عراق . و دیگر نقش گروههای عراقی در سرکوب اعتراضات در سال ۹۸ در نیزارهای خوزستان.
م. الف
■ با درود جناب پیوندی گرامی،
در رابطه با مقاله شما، نکاتی بنظرم رسید که فقط به رئوس آن اشاره میکنم، امید که در زمان مناسب بتوانم توضیح دهم:
۱ ـ موضوع «فلسطین» یکی از محورهای به اصطلاح «انقلاب ۵۷» و همراه با ضدیت با امریکا و اسرائیل بخش جدایی ناپذیر از «گفتمان ۵۷» بود(خمینی در کتابها و سخنرانیهایش سالها قبل به ضرورت محو اسرائیل اشاره کرده بود)، در ۴۵ سال گذشته، ورشکستگی این گفتمان برای ایرانیان روشن شده است.
۲ ـ حکومتهای توتالیتر در کنار ترور نیاز به یک ایدئولوژی دارند. نظام حاکم بر ایران در کنار «حجاب زنان»، فلسطین و محو اسرائیل را دو محور اصلی این ایدئولوژی قرار داده. اگر شما میتوانستید با آدلف هیتلر بر سر مسئله یهودیان به بحث سازنده بنشینید، با حاکمیت و وابستگانش هم ممکن است. مردم ایران هم که خود از دهها طریق ممکن منظما خودشان مطلع کرده و خواهند کرد. آنچه تحت عنوان خوشحالی عدهای از کشته شدن بچههای غزه نوشتهاید، با احترام باید بگویم بدفهمی بسیار بزرگی است.
۳ ـ شما پیشنهاد گفتگو دادهاید. گفتگو با چه کسانی؟ حتما شنیدهاید که اخیرا رهبران حماس اعلام کردند که آنچه چند سال قبل به عنوان تغییر برنامه در رابطه با اسرائیل اعلام کردند، صرفا یک تاکتیک برای گول زدن اسرائیلیها بوده.
دوست گرامی، مردم نزدیک به ۳۰ سال برای گفتگو با «اسلام سیاسی» وقت صرف کردند، اکنون زمان تشکیل جبههای از نیروهای سکولارـ دموکرات برای عبور از جهنمی است که اسلامگرایی رادیکال برای ما ساخته، و متحدین ما تمام نیروهای دموکراتیک و سکولار از جمله اکثریت بزرگی در جامعه اسرائیل است.
با احترم، پرویز هدایی
■ با سلام و با تشکر از بازبینی این بحران. سوال اساسی اینست که با توجه به شرایط موجود چه راه حل کوتاه مدت و دراز مدت امکانپذیر است. شاید طرح نگرش به این راه حلها زمینهای شود برای نزدیکی کسان و یا سازمانهای که چه در داخل ایران چه در خارج از ایران موضع اصلیشان نه اسراییلستیزی و یهودیستیزی میباشد و نه بیتفاوتی به فلسطین به عنوان موضع غیر ملی و حکومتی. در حال حاضر راه حل دو کشور مستقل رویایی و غیرمحتمل است. آیا راه حل دیگری وجود دارد؟
احمد برلین
■ این پاسخ در رابطه با یادداشت آقای پرویز هدایی گرامی است: اگر مقاله را یکبار دیگر مرور کنید خواهید دید که منظور اصلی من اصلا گفتگو با اسلام سیاسی در ایران و یا در فلسطین نیست. گفتگو میان دو طرفی صورت میگیرد که آماده گفتن و شنیدن باشند. اسلام سیاسی در قدرت فقط میخواهد حرفش را به گونهای یکسویه به دیگران تحمیل کند و فرهنگ شنیدن ندارد. من هم با شما همسخن هستم اسلام سیاسی در قدرت زیاد اهل گفتگو و دمکراسی نیست. منظور من از گفتگو افکار عمومی و آندسته از نخبگان سکولار و مسلمانی است که نگاه بسته و سودار به موضوع فلسطین دارند و برایشان موضوع اسرائیل وجود ندارد ... کسانی که سهمی در قدرت و سرکوب ندارند بخشی از جامعه مدنی اند و در جامعه مدنی اساس همزیستی باید گفتگو باشد با وجود تفاوتهای اساسی ...
با احترام و مهر؛ پیوندی
■ با درود، جناب پیوندی، اصل مقاله و تحلیل کلی شما خوب ولی آخرش که دوباره همون کار رایج وسطبازها را کردید، یعنی یکی به میخ و یکی به تخته. کاش یک مقدار عمقیتر به مساله نگاه میکردید تا ببینید حماس نه یک نیروی مقاومت و نه علاقهای به صلح با اسرائیل دارد. برای نابودی یک نیروی اهریمنی همچون حماس راهی جز جنگ نیست، وقتی این نیرو از هر چه بتواند برای نبرد استفاده میکند، به خصوص پنهان شدن پشت مردم عادی، چه انتظاری دارید؟ جدا پیشنهاد قابل اجرای شما چی هست؟ در پایان جنگ جهانی دوم اکثر شهرهای عمده آلمان عملا با خاک یکسان شد، نظر شما در این مورد چیست؟
رضا نظامی