iran-emrooz.net | Fri, 24.11.2006, 8:10
سیاست جدید آمریکا و تاثیر آن بر ایران، سوریه و اسراییل
دكتر محمد برقعی
جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵
با پیروزی حزب دموکرات در آمریکا کشتیبان را سیاستی دگر آمده است. در واقع موج ضد جنگ که آمریکا و غرب را فرا گرفته بود بر جمهوریخواهان غالب شد و سیاست نیروهای نومحافظهکار که خواستار تسلط بر جهان از راه زور و سرکوب بودند شکست خورد. در این نوشتار به تاثیر وضعیت جدید بر خاورمیانه با تکیه بر ایران میپردازیم و سیاستهای چهار مهره اصلی و تعیینکننده این بازی یعنی آمریکا، ایران، سوریه و اسراییل را بررسی میکنیم.
آمریکا، بازنده چارهجو
پوشیده نیست که کشتی جنگی آمریکا در عراق به گل نشسته است و رویای نو محافظهکاران در لشکرکشی به سوریه و سپس ایران و تسلط بر خاورمیانه باطل شده است. هرچند این به معنی پایان برنامه سلطهگری امپریالیستی آمریکا نیست و سخن بر سر تغییر تاکتیک است نه تغییر اهداف استراتژیک. میدانیم که کمیسیون فراحزبیای به رهبری جیمز بیکر پس از یک سال بررسی در مورد عراق دو راه حل توصیه میکند: یکی خروج بلافاصله نیروهای آمریکا که تقریبا از سوی همه جناحهای درگیر حتی عراق و ایران هم مردود است و دیگری جلب همکاری ایران و سوریه و افزودن آنان به جمع تصمیمگیرندگانی که شامل تمام دولتهای منطقه و غرب میشود.
پذیرش گفت وگو و مذاکره با ایران و سوریه از سوی دولت آقای جرج بوش آن هم با معاونت آقای دیک چینی که نومحافظهکاران را نمایندگی میکند یعنی نوشیدن جام زهر و اعلام ورشکستگی سیاست سلطهجویانه و قهرآمیز این مجموعه. اما در یک نظام دموکراتیک که مردم سخن آخر را میگویند و نه رهبر رییس جمهور و یارانش راهی جز تسلیم شدن در برابر خواست مردم ندارند؛ هرچند در این راه سنگاندازیهایی هم بکنند.
توصیههای کمیسیون بررسی عراق به رهبری آقای جیمز بیکر نه تنها با خواسته حزب دموکرات همخوانی دارند بلکه بخش وسیع نیروهای سنتی حزب جمهوریخواه و محافظهکاران سنتی نیز پشتیبان آن هستند. آقای بیکر نه تنها وزیر خارجه بوش پدر بلکه رهبر تیمی بود که بوش پسر را به ریاست جمهوری رسانید و آقای گیتس نامزد وزارت دفاع جدید نیز از اعضای این کمیسیون است و اگر با ایران مقایسهای شود هویت آقای بوش در شش سال گذشته مثل هویت دولت آقای احمدینژاد با پشتیانی فکری امثال آقای مصباح یزدی است که فریاد محافطهکارانی چون آقای رفسنجانی و کروبی و... را هم به آسمان رسانده است.
سوریه، برنده و آرام
با اجرای سیاست جدید آمریکا، سوریه پس از سالها یکی از بهترین ایام را خواهد داشت. این کشور از خطر پیوستهای که کشور زمانی از عراق و زمانی از لبنان خود را مینمود و هر لحظه امکان حمله و خرد کردن سوریه را در پی داشت، رهایی مییابد و به عنوان یک دولت قهرمان در جامعه عراق جلوه میکند و مردم کشورهای عرب به آن افتخار میکنند. در واقع سوریه پس از تحمل ضربه سختی که ناشی از خروج از لبنان بود یک بار دیگر به عنوان یک دولت مقاوم قهرمان عرب مطرح میشود.
ایران، برنده و بدبین
در ایران حتی خوشبینترین سیاسیون نسبت به غرب هم به این نتیجه رسیدهاند که درغرب به ویژه در آمریکا یک نظریه نهایی حاکم است و آن این که دشمن اصلی غرب، اسلام سیاسی است که به مثابه یک جنبش سراسری کشورهای اسلامی را فرا گرفته است و جمهوری اسلامی رهبر نظری آن است. لذا برای سرکوب این اژدها باید سر آن را که جمهوری اسلامی ایران است به سنگ کوبید، منتهی یکی شمشیر کشیده و میخواهد با زور نظامی و رویارویی مستقیم حکومت ایران را نابود کند و جناح دیگر بر آن است که راه حل سیاسی در پیش گیرد. با این اعتقاد که با دشمن هم میتوان گفت و گو و مدارا کرد تا در فرصت مناسب آن را سرکوب کرد.پیش از این در آمریکا سیاست جناح اول حاکم بود و چرخشی که اکنون به سوی سیاست جناح دوم پیش آمده و کشورهای اروپایی کم و بیش آن را پذیرفته بودند ـ به هیچ عنوان به مفهوم آشتی با جمهوری اسلامی ایران و برقراری رابطه حسنه با این حکومت نیست. از این رو اعضای کمیسیون روابط خارجی مجلس نمایندگان آمریکا کسانی هستند که حتی نسبت به اعضای پیشین این کمیسیون در قبال ایران تندروتر هستند.
زهر تجربه تلخ افغانستان نیز تا عمیقترین لایههای سیاسی جمهوری اسلامی ایران نفوذ کرده است و هرگونه امید آشتی در رابطه دوستانه با غرب به ویژه آمریکا را در دل سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران کشته است و هر اقدامی از سوی آمریکا که به نشانه ایجاد دوستی یا برقراری مذاکره باشد با بدبینی کامل تفسیر میشود. گویا آنها میپندارند دست دیگری در پشت غرب پنهان شده است با خنجری در آستین که اگر بیرون بیاید به حکومت ایران ضربهای کاری میزند. همان کاری که در افغانستان صورت گرفت و در اوج شوق ایرانیان و برقراری رابطه با آمریکا و ریختن جمعیت به خیابانها در محکومیت عملیات ۱۱ سپامبر و حمایت از آمریکا آقای بوش جمهوری اسلامی ایران را جزیی از محور شرارت خواند و خواستار سرنگونی حکومت ایران شد که حاصلش به پیروزی آقای محمود احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری انجامید.
آنچه مسلم است این که جمهوری اسلامی ایران خواستار تثبیت حکومت فعلی عراق است. از زمان نادر شاه که روحانیون در اثر فشار او به نجف رفتند و حوزه علمیه آنجا را بزرگترین مرکز دینی شیعیان کردند همیشه شیعهها به عنوان علاقهمندان به حکومت ایران مورد سوءظن بودند. حتی با آن که شیعیان عراق از تز اتحاد مسلمانان دولت عثمانی حمایت کامل کردند باز هم دولت عثمانی به آنان اطمنیان نکرد و پس از آن که انگلستان اوایل قرن بیستم عراق را مستقل کرد حکومت شیعیان را به کمک سایر کشورهای عربی در آنجا حاکم کرد. انگلستان از شیعیان که با تسلط این کشور بر عراق مخالف بودند و با آن جنگیدند دل خوشی نداشت. سیاست عدم اطمینان به شیعههای عرب عراق و آنان را عامل ایران دانستن در حکومت بعثی با شدت بیشتری دنبال شد. تا جایی که صدام دو تن از مراجع بزرگ را کشت و تعداد طلاب نجف تا ۵۰۰ نفر تقیلیل یافت. لذا این تنها فرصت تاریخی شیعیان پس از قرنها است که در عراق حکومت کنند. آن هم حکومتی که بیشتر مهرههای اصلی آن در ایران ساکن بودهاند و با جمهوری اسلامی رابطه حسنه دارند.
این سخن تبلیغاتی و بیاساس است که آمریکا و انگلیس میگویند جمهوری اسلامی ایران خواستار آشوب در عراق است، زیرا تثبیت حکوت عراق یعنی وجود همپیمانی نیرومند برای جمهوری اسلامی ایران. این عربستان سعودی و تا حدودی مصر و اردن هستند که همچون آمریکا از وجود یک حکومت شیعه در عراق بیمناک هستند. پس از پیروزی آمریکا در جنگ خلیج فارس بوش پدر برخلاف تمام وعدههایش به شیعیان از حمله به عراق منصرف شد و حتی وقتی صدام کمر به قتل عام شیعیان طغیان کرده جنوب عراق بست، آمریکا هیچ اقدامی برای نجات آنان که خود به قربانگاه فرستاده بود نکرد. درست است که آشوبهای عراق مانع پیشروی ارتش آمریکا به سوی سوریه و ایران شده است اما قدرتیابی حکومت شیعه طرفدار جمهوری اسلامی ایران نیز به نفع ایران است. ضمن آن که تثبیت چنین حکومتی موضع شیعیان عربستان و دیگر کشورهای عربی را نیز قوت میبخشد.
سیاست جدید آمریکا و مذاکره با ایران چنان مورد استقبال بخشی از سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران است که به دولت آقای احمدینژاد در حقیقت آقای خامنهای توصیه میکنند که هیچ امتیاز دیگری برای شروع این مذاکره نخواهند. از جمله مساله رفع تهدید تحریم اقتصادی به خاطر تولید انرژی هستهای و یا مذاکره برای روابط همهجانبه یا تضمین امنیت و لغو سیاسیت براندازی حکومت و... ولی همان بدبینی عمیقی که اشاره شد هنوز وجه غالب دارد و حتی بازتاب آن را این اواخر در سخنان آقای خاتمی در انگلستان نیز میتوان به روشنی دید.
از همه مهمتر جمهوری اسلامی ایران میداند که اسراییل مانع اصلی برقراری رابطه آمریکا و ایران است. از سویی ایران اگر راه آشتی با اسراییل را در هر شکل محدود بپذیرد باید هژمونی و نفوذ خود را در جامعه اسلامی به ویژه اعراب فدای آن کند در حالی که این هژمونی اصلیترین پایه قدرت حکومت موجود است و همین قهرمان کشورهای مسلمان شدن است که به آن توان ایستادن در مقابل تهدیدهای پیوسته آمریکا و اسراییل را داده است. به ویژه پس از پیروزی سیاسی شیعیان در لبنان که چنان جاذبه یافته که طبق برخی گزارشات تعداد بسیاری از مبارزین سنی مذهب، شیعه شدهاند و بسیاری از مبارزین شیعه و سنی بر الگوی حزبالله لبنان خود را سازمان دادهاند و حتی جمعی از یاران صدر از او جدا شده و تشکیلات پراکنده و مستقلی با الهام از مقاومت لبنان شکل دادهاند.
به هر حال اسراییل آنچنان در کشورهای اسلامی و به ویژه عرب منفور شده است که دیگر تا سالها هیچ انورساداتی نمیتواند پیدا شود و حتی حسنی مبارک هم از اسراییل فاصله گرفته است و موج ضد اسراییلی ترکیه را هم در سطح وسیعی در بر گرفته است. بدین سبب اگر ایران در جنگ ایران و عراق درس پس پرده با اسراییل وارد معامله شد در این زمان و برای حکومت موجود این رابطه سم مهلک است و سود حکومت جمهوری اسلامی بر کوبیدن هرچه بیشتر بر طبل ضد اسراییلی است. هرچند میداند که این ضدیت مانع بزرگ برقراری رابطه مورد قبولی با آمریکا میشود.
اسراییل، بازنده و کلافه
جنگ لبنان بزرگترین فاجعه سیاسی و نظامی برای اسراییل بود و تصویری را که اسراییل سالها برای خلق آن زحمت کشیده بود از بین برد؛ تصویر ابرقدرتی که هر زمان که اراده کند هر نیروی مقاومتی را در منطقه سرکوب میکند یا آن که حماس با سیاست حمله به نظامیان اسراییل سالها کوشیده بود که این تصویر را خدشهدار کند اما اسراییل تصویر قدرت برتر خود را چنان در جهان ترسیم کرده بود که به حامی اصلی خود یعنی آمریکا نیز فخر میفروخت و حتی در جنگ خلیح فارس، اسراییل پنج میلیارد دلار از آمریکا باج گرفت که به عراق حمله نکند و در جنگ اخیر لبنان نیز آمریکا با همین تصور تمام تخممرغهایش را در سبد اسراییل گذاشت و به او چک سفید امضا داد و در برابر تمامی اعتراضات جهان در مقابل جنایات آشکار و غیرقابل توجیه اسراییل ایستاد و گفت اسراییل به کارش ادامه دهد تا جایی که در آخر با سرافکندگی مجبور شد که از اسراییل بخواهد بیرون بیاید که حتی نخستوزیر لبنان که طرفدار آمریکا بود نیز از دیدار با وزیر امور خارجه آمریکا خودداری کرد. آمریکا امید داشت کشتیاش که در باتلاق عراق به گل نشسته است را به یاری اسراییل بیرون بکشد و اسراییل راه سرکوب سوریه و ایران را از طریق فتح لبنان برای آمریکا بگشاید اما همه این رویاها بر باد رفت و به قول یکی از سیاستمداران عرب اسراییل دیگر نمیتواند ما را یک مشت عرب بی سر و پای خر سوار بداند.
اسراییل به خوبی میداند که تخریب این تصویر یعنی خطر مذاکره مستقیم آمریکا با حریفان خود در خاورمیانه؛ کاری در حکم مرگ سیاسی اسراییل است. چنین است که این کشور این روزها دست به اعمال غیرمنطقی میزند. حریم هوایی لبنان را که تحت حمایت فرانسه است میشکند و فرانسه به آن هشدار میدهد که ممکن است هواپیماهایش را بزند، در کار نظارت کشتیهای آلمان در خلیج عقبه دخالت غیرقانونی میکند و به صراحت میگوید من به کنترل کامل آلمانیها اطمینان ندارم، با سازمان ملل درگیر میشود و مهمتر از همه آن که در نوار غزه بیداد را از حد میگذراند و حتی یک خانواده را یک جا میکشد و به خاطر مرگ ۱۸ انسان بیگناه و زخمی شدن نزدیک به ۱۰۰ نفر حتی عذرخواهی هم نمیکند و بار دیگر آمریکا مجبور میشود محکومیت اسراییل در سازمان ملل را برای ارتکاب این جنایت وتو کند.
میدانید که در مورد نوع رابطه آمریکا و اسراییل دو نظر هست: نخست این نظر که ـ در جهان عرب جا افتاده و اسراییل هم از آن خرسند است و گزارش کمیته تحقیق دانشگاه «هاروارد» هم آن را بیان میکند ـ اسراییل از طریق لابیهای خود سیاست آمریکا در منطقه را به نفع خود جهت میدهد تا جایی که در بسیاری از موارد منافع آمریکا فدای منافع اسراییل میشود.
نظر دیگری که امثال نوام چامسکی مطرح میکنند آن است که قدرتمندان سلطهگر آمریکا از اسراییل استفاده میکنند تا جنایاتی را که خودشان نمیتوانند مرتکب شوند به دست دولت اسراییل که در این موارد هم منافعی دارد انجام دهند. به عبارتی اسراییل نقش چاقوکش و قدارهبند محله را برای پولدارهای سیاستگذار محل اجرا میکند.
هر یک از این دو فرض را که بپذیریم اسراییل ناتوان از ایفای نقشی که اعراب از یک نعره او به خود بلرزند به درد آمریکا نمیخورد و دیر یا زود آمریکا از اسراییل بینیاز شده راه خود را میرود و سیاستمدارانی که سیاست آمریکا در خاورمیانه را در گرو منافع اسراییل میبینند و از این بابت بسیار ناراضی هستند اما نمیتوانند حرفی بزنند دست بالا را پیدا میکنند؛ به ویژه که هویت نو محافظهکاران حاکم سخت با هویت لابی اسراییل درهم آمیخته است.
از این روی اسراییل با همه وجود سعی میکند که میز مذاکره جمهوری اسلامی ایران با آمریکا را برهم بزند و یا حداقل کاری کند که یکی از مهرههای اصلی این رابطه بشود و حداقل نشستی درحد ماجرای ایران ـ کنترا در دهه ۱۹۸۰ داشته باشد. در این مورد اسراییل حتی غم رابطه آمریکا با سوریه را ندارد که نه نقش سوریه در رهبری این جنبش اسلامی پررنگ است و نه این که دولت نیرومندی چون ایران است.
سفر آقای اولمرت نخستوزیر اسراییل در دوشنبه سیزدهم نوامبر به آمریکا برای همین منظور بود و دیدیم که آقای بوش که تن به مذاکره با ایران داده بود پس از این دیدار مذاکره با ایران را مشروط به حل مساله انرژی اتمی جمهوری اسلامی ایران کرد که یعنی به نوعی تعلیق به محال و یا تاکید بر نقش اسراییل در این مورد است و آقای تونی بلر هم که صبح در پارلمان انگلستان توصیه به مذاکره با ایران کرده بود عصر همان روز و پس از صحبت آقای بوش، مساله انرژی اتمی ایران و امنیت اسراییل را به عنوان شرطی برای مذاکره اعلام کرد.
گفتنی است که بر عکس تصور عموم، حاکمان ایران نیز از این دخالت و سنگاندازی اسراییل چندان هم ناراضی نیستند زیرا این نظام تنها در بحران است که قادر به ادامه حیات میباشد. به ویژه که مهار قدرت تا حد زیادی در دست نظامیان است که از برخورد نظامی محدود یا جو جنگی بهره بسیار میبرند. به همین سبب اگر اسراییل نبود و رابطه با آمریکا آن طورکه عاقلان خیراندیش تصور میکنند برقرار میشد نظام موجود ناگزیر میشد خود دیر یا زود بهانهای بیابد و با گذاشتن سنگی جلو چرخ این ارابه آن را در دستاندازی بیاندازد و حالت نه جنگ و نه صلح و فحش و شعار در جمع و معامله در پنهان را برقرار کند. همان سیاستی که در جریان تسخیر سفارت آمریکا، ایران کنترا، جنگ ایران و عراق، قرارداد الجزایر و... بارها تکرار شده است؛ سیاستی که از آن طریق دشمن اصلی خود یعنی نیروهای مردمی و رقیبان سیاسی را سرکوب کند.