در نوشتار پیشین به محمد مصدق، رهبر «نهضت ملی کردن نفت» به سیاستورزی وعزل وی طی روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ماه، به اختصار پرداخته شد. در این جا به نقش دیگر بازیگران جنبش ملی کردن نفت که خواسته یا ناخواسته به کودتای ۱۳۳۲ منتهی شد، به رویکرد بریتانیا نسبت به این جنبش و شخص مصدق، به نقش آیتالله کاشانی، حزب توده و شاه پرداخته میشود.
بریتانیا: دیدگاهی استعماری
تکبر استعماری و تهدیدات قرن نوزدهمی بریتانیا راه را بر هرگونه راه حل عادلانه بسته بود. شرکت نفت انگلیس ایران در طی نزدیک به ۵۰ سال ۳۱۵ میلیون تن نفت استخراج کرده بود. کل منافع آن بنا به محاسبات خود شرکت یک صد میلیون پوند استرلینگ بوده است. درآمد خالص شرکت در سال ۱۳۲۷، از شصت و یک میلیون تجاوز کرد، اما ایران فقط ۹ میلیون پوند از درآمد نفت دریافت کرد. ۲۱ میلیون پوند بابت مالیات بر درآمد هم به حساب خزانه داری بریتانیا واریز شد. با اینهمه، وقتی جنبش ملی کردن نفت به رهبری محمد مصدق شکل گرفت، انگلیس ایرانیها را «یک مشت بومی نادان علیه نیروهای متمدن» تلقی میکرد. به باور لرد فریزر، لرد اول وزارت دریاداری، بریتانیا «فشارهای توهینآمیز جوجه ایرانیان تازه سر از تخم درآورده» را تحمل نخواهد کرد. سِر فرانسیس شِپردِ «آتشین مزاج»، سفیر بریتانیا به رزمآرا، نخست وزیر وقت توصیه میکرد که «موضع محکمی علیه نمک ناشناسانی که خدمات بیشمار مردم بریتانیا به بشریت در سالهای اخیر» را قدر نمیدانند اختیار کند. (۱)
مجلۀ نیوزویک در روزهای پیش از حضور مصدق در شورای امنیت سازمان ملل، در پشت جلد خود از وی بهعنوان «مصدق: افراطیِ غشی» و «علیل شگفتانگیز» یادکرد. چرچیل در کارزار انتخاباتی خود عنوان کرد: «مسئلۀ ایران با یک سروصدای ناشی از چکاچاک سلاحهای کوچک تمام میشود.» او که مصدق را «بیمار روانی سالخورده»ای میدانست، در مسند نخستوزیری انگلیس، آنتونی ایدن «پرنخوت» را برای وزارت خارجه برگزید. همو در مورد ایرانیان معتقد بود: «آنها دلالان فرش هستند و اینهمه موجودیت آنهاست. شما هرگز در مقابلشان وا ندهید، آنها همیشه باز میگردند و اگر همچنان محکم بایستید، با شما معامله میکنند.» اظهارنظر چرچیل در روزهای بحرانی نفت موردِ استثنائی نبود؛ وی همواره ذهنیتی تحقیرآمیز و پر نخوت در مورد مسائل ایران و دولتمردان آن داشت.
یک دیپلمات انگلیسی بعد از «پژوهشی دربارۀ روانشناسی ایرانیان» گزارشی را در اختیار کمیتۀ کاری ایران گذاشت، تا بهعنوان پسزمینهای در برخورد با ایرانیان موردنظر قرار گیرد. در گزارش تأکید شده بود که ایرانی معمولی متأثر از:
«عدم صداقتی بیشرمانه، دیدگاهی تقدیرگرایانه و بیتفاوتی به رنج و حرمان است... ایرانی معمولی بیمصرف، بیاخلاق، مشتاق به قول دادن چیزی که میداند ناتوان، یا فاقد قصدِ انجام آن است. گرفتار مسامحه و دفعالوقت، فاقد ثبات قدم و پشتکار و انرژی، اما پذیرا و پاسخگوی نظم است. بالاتر از همه، هر زمان که منافعی برای وی متصور باشد، دسیسهباز و آمادۀ کلیبافی و بیصداقتی است. اگرچه وی دروغگویی موفق است، انتظار باورپذیری ندارد. وی به راحتی معلوماتی سطحی از مسائل فنی به دست میآورد و خود را با این باور میفریبد که به عمق مسئله دست یافته است.»
مصدق قبل از حضور در شورای امنیت سازمان ملل، در دانشگاه کلمبیا برای دانشجویان ایرانی سخنرانی کرد و در فیلادلفیا در تالار استقلال در کنار ناقوس آزادی عکس گرفت. در آنجا صدها نفر از تماشاگران برای او ابراز احساسات کردند. گزارش محرمانهای به دست رئیسجمهور ترومن رسید؛ این گزارش مصدق را «مورد حمایت اکثریت مردم، بذلهگو، خوش برخورد، درستکار و آگاه» توصیف کرده بود.
اما دولت مردان و مقامات نفتی بریتانیا، در تلگرامها و یادداشتهای گوناگون خود دربارۀ مصدق نظر دیگری داشتند: «بیتمدن، پریشاناحوال، نامتعارف، خُل، گانگستر مآب، کهنهپرست، مزخرف، دیکتاتورمنش، عوامفریب، آتشینمزاج، حیلهگر، غیر قابل اعتماد، کاملاً بیوجدان، آشکارا نامتعادل» و سرانجام «شرقی نیرنگ باز که شبیه یک اسب درشکه است و کمی بوی گند تریاک میدهد.»
کاشانی: مردی چندچهره
سیاستهای متناقض، مخرب، خودسر و مزورانۀ آیتالله کاشانی را در ایجاد بحران و سرانجام هموار کردن راه کودتا نمیتوان انکار کرد. وی برخلاف مصدق که هر روزنهای را بر روی خود میبست، با مهارت یک «سیاستباز حرفهای» همۀ درها را برای روز مبادا باز میگذاشت؛ به مصدق تظاهر به همدلی میکرد، همزمان و به طور مستقیم با حسین علاء، وزیر دربار دیدار میکرد و او را به «بحث دربارۀ جانشین بالقوۀ مصدق» دعوت میکرد، علیه مصدق با «شاه به تفاهم کامل» میرسید، با تاجالملوک، ملکۀ مادر دسیسهگر،ِ هوادار زمامداری قوام، پیامها ردوبدل میکرد، زاهدی را به حضور میپذیرفت و از طریق عوامل خود با سفارت آمریکا در تماس بود.
مقام و موقعیت رسمی کاشانی بهعنوان رئیس مجلس، موجب میشد پارهای از اقدامات او به دست پاچگی و آشفتهفکری دولت بینجامد، یا فوقالعاده دستوپاگیر گردد. وی با حمله به سیاست آمریکا در ایران، تلاشهای دولت را در ایجاد این احساس که با آمریکاییها روابط حسنه دارد، متزلزل میکرد.
فخرالدین عظیمی در «بحران دموکراسی در ایران» مینویسد:
«مصدق همیشه از فعالیتهای گستردۀ اطرافیان کاشانی خشمگین بود. به عنوان مثال، وی عملاً یک مؤسسۀ غیر رسمی برای صدور توصیه نامه ایجاد کرده بود که حاملان آن را قادر میساخت بدون توجه به تشریفات اداری رسمی به هدفهایشان برسند... کاشانی برخلاف تمایل صریح مصدق، نمایندگانی به کنفرانس صلح وین فرستاد، در حالی که مصدق چنین کاری را مغایر با بیطرفی ایران میدانست؛ در مورد دیگر، بهرغم روابط پیچیده و حساس ایران و عراق، کاشانی تظاهراتی را در حمایت از ملیگرایی عراقی ترتیب میداد و بهمنظور تهدید دولت، برخی مواقع چنین وانمود میکرد که نسبت به حزب توده نظر مساعد دارد.»
کاشانی در مخالفت با اعلامیۀ رفراندوم از سوی مصدق، وی را در بیانیۀ خود «صیاد آزادیها» و «یاغی طاغی» خواند. وی برای شکست سیاست دولت مصدق از کاربرد هیچ ترفندی پرهیز نمیکرد.
آیت الله کاشانی در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ (۲)، در اعتراض به استعفای دکتر مصدق، تهدید به حکم جهاد کرد ولی در ماههای پایانی، ضمن انتقاد شدید از کارنامۀ دولت، از زاهدی پشتیبانی میکرد. او که از طریق عوامل در صحنه و در سایۀ خود از وقوع کودتا و سقوط دکتر محمد مصدق در چند روز آینده اطلاع داشت، در هشتم مرداد ۱۳۳۲، سه هفته قبل از عملیات کودتا، افکار عمومی را اینچنین آماده میکرد:
«اکنون ۲۸ ماه است ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آن را ببرد برنداشتند. هر روز وعدههای بزرگ میدهد و فردا عذر میآورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموار ساخته است. مصدق خوب میداند اگر با آزادی به رأی ملت رجوع کند، ۹۷ درصد مردم علیه او رأی میدهند. شما هموطنان عزیز میبینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیماً به نفع اجنبی و زیان مملکت بوده است. ۲۸ ماه است که آقای دکتر مصدق با هیاهو و جنجال و عوامفریبی مردم را مشغول کرده است...»
یرواند آبراهامیان در کتاب خود «کودتا» مینویسد:
«کاشانی عادت کرده بود نخستوزیر را با عنوان منسوخ و مردۀ او یعنی «مصدقالسلطنه» نام ببرد. آنها حتی مصدق را متهم میکردند که “وقتی اجازه میدهد الکل فروخته شود، آموزش در مدرسۀ مختلط را تشویق میکند، از مدارس خارجی به ویژه از مدرسۀ معروف فرانسوی ژاندارک حمایت میکند، وجوهی را از بنیادهای مذهبی به مؤسسات دولتی منتقل میکند و در نظر دارد به زنان حق رأی بدهد، شریعت را نقض کرده است.” کاشانی که جایگاه راستین زنان را در خانه میدانست، فریاد میزد: “من نمیتوانم بفهمم مردان مرتکب چه اشتباهی شدهاند که مستحق این باشند به زنانشان حق رأی بدهند.”
بالاتر از اینها، آنها «کشف» کرده بودند که مصدق در تز دکترای خود که سی و پنج سال پیش در سویس نوشته شده بود، از قوانین سکولار حمایت کرده است. (۳) مصدق خود بر این باور بود که مخالفان او عمداً تز دکترای او را تحریف میکردند تا او را کافر معرفی کنند.
کاشانی که بعد از ترور شاه در سال ۱۳۲۷، به بیروت تبعید شده بود، بعد از بازگشت به ایران به جبهۀ وسیعی از گروههای مذهبی و لیبرالهای غیرمذهبی پیوست که دور مصدق شکل گرفته بود. چند روحانی ازجمله روحالله خمینی که در آن موقع جوانی ۳۰ ساله بود از پیوستن به این ائتلاف خودداری کردند. آنها بر این باور بودند که “مصدق اسلام را رها کرده است.” آیتالله کاشانی تنها روحانیای بلند مرتبه نبود که همگام و همراه آمریکا و بریتانیا برای کودتا و سقوط دولتی ملی و بازگشت شاه تلاش میکرد، آیتالله بهبهانی هم در این راه از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.» آبراهامیان در ادامه مینویسد:
«در همان حال که سی.آی.ای و ام.آی.سیکس بر طبل خطر کمونیسم میکوبیدند، یک جریان منظم و مستمر پرداخت مبلغی در حدود ۱۱.۰۰۰ دلار در هفته به بیست تا سی نمایندۀ مجلس، بیش از بیست روزنامه که به طور منظم مقالاتی را منتشر میکردند که در لندن یا در واشنگتن نوشته میشدند، سران ایل بختیاری که در بهمن ماه ۱۳۳۱، یک شورش عشایری به راه انداختند و به یک گروه تروریستی که نامش فاش نشده است [بهاحتمالزیاد گروه تروریستی فداییان اسلام، برای اقدام مستقیم علیه مصدق و اطرافیان او]، سومکا، آریا، حزب زحمتکشان و از طریق آیتالله بهبهانی به وعاظ و دارودستههای اوباش جنوب تهران میدادند... پولی که بدین طریق در سال ،۱۳۳۲ پخش میشد به “دلارهای بهبهانی” معروف شده بود.»
حزب توده: حزبی ماجراجو و فرمانبر
حزب تودۀ ایران با تظاهرات دورهای و نا به هنگام خود در آن شرایط بسیار حساس و بسیار پیچیدۀ داخلی و خارجی، بدون چشمانداز روشن برای دستیابی به قدرت و صرفاً در راستای دیدگاه شخص استالین و بهعنوان بازو و عامل اجرایی دیپلماسی خارجی «همسایۀ شمالی» بر تشدید بحران آن سالها و به ویژه در ماههای واپسین میافزود و بدین طریق بستر مناسبی را برای کودتا آماده میکرد.
در قبل از ظهر سیام تیرماه ۱۳۳۲، در بزرگداشت خاطرۀ سی تیر ۱۳۳۱، حامیان مصدق به خیابانهای تهران آمدند و بعدازظهر آن روز هواداران حزب توده دست به راهپیمایی زدند. به گزارش کِنِت لاو، خبرنگار نیویورک تایمز تعداد طرفداران مصدق به سختی به چند هزار نفر میرسید؛ در حالی که نیروهای حزب توده به چندین ده هزار نفر بالغ میشد. در پایان راهپیمایی از سوی تظاهرکنندگان تودهای قطعنامهای مبنی بر شعارها و مطالبات تند انقلابی از جمله «حذف لانۀ جاسوسی» خوانده شد. «لانۀ جاسوسی» اشاره به سفارتخانۀ آمریکا بود.
رهبری حزب توده بدون تردید از طریق سفارت شوروی در تهران، از هیستری ضد کمونیستی برادران دالس در دو منصب کلیدی دولت آیزنهاور آگاهی کامل داشت، اما این حزب با تظاهرات و شعارهای تند و «انقلابی» بر هراس یاران و حامیان مصدق در میان روحانیان، بازار و حتی جبهۀ ملی میافزود و در شرایطی که مصدق به همراهی و پشتیبانی حامیان خود نیاز مبرم داشت، وی را منزویتر میساخت.
روز بعد از راهپیمایی سی تیر، وابستۀ سیاسی سفارت آمریکا به اروپا فراخوانده شد. وی در اروپا با هندرسن، سفیر آمریکا در ایران که مدتها بود از ایران خارج شده بود و دیگر مقامات آمریکایی دیدار کرد. آیزنهاور اکنون متقاعد شده بود که مصدق به گفتۀ شاه و انگلیس، متحد و جاده صاف کن حزب توده است. وی برخلاف موضع اولیۀ خود مینی بر عدم دخالت در اختلاف بریتانیا و ایران، با طرحی که در قبرس برای براندازی مصدق ریخته شده بود، موافقت کرد.
در کتاب «بحران دموکراسی در ایران میخوانیم:
«حزب توده به ندرت از مبارزات خود علیه مصدق دست برداشته بود و نظرش به مصدق تمام تناقضات ایدئولوژی استالینی را منعکس میکرد. حزب توده مصدق را دست پرورده و اسیر صرف طبقۀ خود و دست نشاندۀ آمریکا میدانست. ولی درعین حال از او انتظار داشت که رفتار و سیاستی مورد پسند حزب[توده] در پیش بگیرد. این حزب که استراتژی مشکوکی در قبال ملی شدن نفت دنبال کرده بود، بیهیچ تأملی تلاشهای مصدق در نیل به توافق با انگلیسیها را بهعنوان سازش تمامعیار محکوم میکرد و از هیچ کوششی برای افراطی کردن جهتگیریها و عرصۀ سیاسی به سود شوروی و علیه هرگونه کوششی برای حل مسئلۀ نفت از طریق توافق با غرب خودداری نمیکرد. بدون توجه به انبوه دشواریهایی که مصدق با آنها روبرو بود، هیچچیز جز تخطئه کامل غرب برای حزب توده قابل قبول به نظر نمیرسید. روزنامههای تودهای همصدا با روزنامههای راستگرا از هیچ دشنام و اتهامی علیه مصدق خودداری نمیکردند. رهبری این حزب دائماً میکوشید کارگران، اقشار جوان و روشنفکران را از جبهۀ ملی و گروههای وابسته به آن روگردان نماید.
با توجه به اینکه حزب توده غیرقانونی اعلامشده بود، مصدق نمیبایست دشواری چندانی در جلوگیری از فعالیت آن داشته باشد، اما اگر وسیله و امکانات این کار را هم داشت، معتقدات و خلق و خوی او اجازۀ چنین کاری را نمیداد... سیاست مصدق در قبال حزب توده دائماً بین تحمل و اغماض توأم با اکراه و قاطعیتِ متناوب در نوسان بود. حزب توده از این وضع به منظور گسترش سازمانهایش بهرهبرداری میکرد. ولی به مخالفتهای اخلالگرانۀ خود که گاهی کم و گاهی زیاد میشد ادامه میداد؛ بدین ترتیب که هر وقت مخالفان راستگرای مصدق خطری جدی برای او فراهم میکردند، مخالفت حزب توده سستتر میشد، یا حتی تبدیل به طرفداری مشروط میشد. با این همه، مخالفان راستگرای مصدق خوشحال بودند که مخالفت یا پشتیبانی حزب توده هر دو، بر موقعیت مصدق اثرات زیانبخش داشت... طبق گزارش سفارت انگلیس، از اواسط تیر تا اواخر آذر سال ۱۳۳۰، از هفده تظاهرات ضد دولتی، چهارده مورد آن را حزب توده ترتیب داده بود.»
عنایتالله رضا، عضو حزب تودۀ ایران، از فعالین فرقۀ دموکرات آذربایجان و از مهاجرین به شوروی بعد از شکست جمهوری آذربایجان در مصاحبهای میگوید:
«دلیل ضدیت [حزب تودۀ ایران] با مصدق را باید در نظریات استالین جست و جو کرد. او در کنگرۀ نوزدهم حزب کمونیست در سال ۱۹۵۲، گفت: “تاکنون بورژوازی ملی در کشورهای مستعمره و وابسته پرچم مبارزه علیه امپریالیسم را در دست داشت، ولی پرچم بر خاک افتاده و اکنون تنها طبقۀ کارگر میتواند این پرچم را بلند کند”. از این پس بخشی از سیاست احزاب کمونیست در مخالفت با بورژوازی ملی تعریف شد. رهبر حزب کمونیست هند به مخالفت با نهرو دست زد. در اندونزی هم مخالفت با سوکارنو شروع شد. در ایران هم حزب توده به شکلهای مختلف بر ضد مصدق وارد کارزار شد... در دستور العملهایی که حزب توده به کادرها میداد، آمده بود که مصدق را باید سر بزنگاه به زیر کشید و لبۀ تیز حمله را متوجه او کرد...»
شاه: باز کردن گره با دندان
از همه مهمتر، شخصیت ضعیف، بی ثبات، تاکتیک «تفرقه بینداز و حکومت کن» شاه در ایجاد بحران، نقشی تعیین کنندهای بازی میکرد. شاه ذاتاً شخصیتی فاقد اعتماد به نفس متکی به عنایت الهی و حمایتهای خارجی، از جمله انگلیس و به ویژه آمریکا بود. شاه در سر راه خود از رُم به ایران، در پاسخ خبرنگاران که با مصدق چه خواهد کرد، گفت: «مصدق شیطانی است که فقط یک چیز از زندگی میخواست؛ قدرت به هر قیمت، و برای رسیدن به آن حاضر بود مردم ایران را فدا کند. تقریباً موفق هم شد. خدا را شکر که مردم من بالاخره او را شناختند.»
نگاهی گذرا بر سیر زندگی مصدق و به ویژه بر کارنامۀ وی در مقام نخستوزیر، بیهیچ تردید ادعای شاه مبنی بر «شیطان» بودن مصدق را تأیید نمیکند، در واقع خود شاه با فرار خویش از معرکهای که در راه بود، «برای رسیدن به قدرت به هر قیمت»، دست آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا و سازمان اطلاعات مخفی انگلیس را برای «کار کثیف براندازی» مصدق باز گذاشت تا راه را برای دیکتاتوری او هموار کنند و آیندهای بس فاجعهبار برای میهن و هممیهنانش رقم زنند. شاه در «فترت مجلس» آن گونه که خود مدعی بود و (هنور هم) حامیانش میگویند میتوانست در طی روز، مصدق را عزل و زاهدی را به جای او منصوب کند؛ بدون تردید مصدق حکم عزل خود را بیهیچ مقاومتی میپذیرفت؛ همانگونه که در نیمه شب ۲۵ مرداد آن را امضا کرد، اما شاه این کار را به دو نهاد بدخیم خارجی وانهاد. او با این کار، گرهی را که میتوانست در روز روشن با دست باز کند، در نیمههای شب با دندان باز کرد.
سعید سلامی ۱۳ اکتبر ۲۰۲۳ / ۲۱ مهر ۱۴۰۲
______________________
۱ـ پس از رد قرارداد الحاقی گس گلشائیان از سوی کمیسیون نفت، سپهبد حاجعلی رزمآرا توانست موافقت انگلیس را در موضوع اصل تقسیم سود براساس ۵۰-۵۰ کسب کند، ولی هیچگاه به شکل علنی دربارۀ این توافق صحبت نکر د. اگر رزمآرا این موضوع را پنهان نمیکرد و با افکار عمومی و نمایندگانشان در مجلس در میان میگذاشت شاید نه تنها به دست خلیل طهماسبی که ادعا میکرد «رزمآرا خائن به منافع ملی و اسلام است» ترور نمیشد، بلکه طرح ملی شدن نفت نیز به شکل دیگری تحقق پیدا میکرد و به احتمال زیاد سرانجامی جز کودتا داشت.
۲ـ در بارۀ ۱۱ تیر۱۳۳۱، در مقالۀ پیشین، محمد مصدق از افسانه تا واقعیت، توضیح داده شده است.
۳ـ مصدق در ۱۲۸۷، به فرانسه رفت و پس از پایان تحصیل علوم مالیه در مدرسۀ علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و مدرک دکترای خود را در رشتۀ حقوق در دانشگاه نوشاتل گرفت. مصدق تز دکترای خود را در مورد «وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه» نوشت که بعداً به فارسی ترجمه شد و در تهران به چاپ رسید.
■ با سپاس از آقای سلامی که بر خلاف مقاله قبلی در اینجا با ترسیم ابعاد فاضلاب متعفنی که مصدق ناچار به دویدن در آن بود، منشا بسیاری از اتهامات بی اساس از قبیل پیر مرد لجوج ، پوپولیست و شیفته وجیه الملگی و نیز ماهیت کودتاگران را هم روشن کردند. در خصوص ترور رزم آرا، این واقعیتی است که سران جبهه در آن ایام، رزم آرا را یک نظامی وابسته به انگلیس و مخالف ملی شدن نفت، فردی به شدت اقتدارگرا و دشمن ازادی می دانستند و بر این باور بودند که خطر اصلی، نه شاه که رزم آراست و بنا به برخی روایت ها، به فداییان اسلام هم چراغ سبز داده بودند که رزم آرا را ترور کنند. اما فرضیه ترور رزم آرا بدست استاد خلیل رزم آرا محل تردید بسیار جدی است. گلولهای که منجر به قتل رزم آرا شد، نه از اسلحه کمری کوچک طهماسبی، بلکه از یک کلت کالیبر بالا شلیک شد که در اختیار ارتش ایران قرار داشت. شواهد معتبری حاکی از آن هستند که گلوله اصلی از سوی یک نظامی شلیک شده است و نقشه اصلی ترور را شاه و علم کشیدند و علم آنرا به اجرا در آورد. ظاهرا از طریق رابطه سید ضیا و نواب صفوی ، طرح فداییان اسلام به اطلاع علم و شاه رسیده بود و این دو، فرصت را برای حذف رزم آرا و انداختن مسولیت به گردن فداییان اسلام مناسب دیدند.
مصدق «پیشوای کبیر» نبود، اما یک رجل سیاسی ملی گرا، لیبرال ، قانون گرا و باورمند به عدالت اجتماعی بود. او بر خلاف اتهامات امثال موسی غنینژاد، فردی غربستیز و طرفدار دولتی کردن اقتصاد نبود و هدفش پایان دادن به مناسبات یک طرفه و ظالمانه انگلیس و ایران در امر نفت بود. اشتباه اصلی او احتمالا این بود که روی تضاد قدرت رو به افول انگلیس و قدرت رشد یابنده ایالات متحده، بیش از اندازه حساب باز کرد. حزب توده از نگاه خوشبینانه مصدق نسبت به آمریکایی ها حد اکثر بهره برداری ناجوانمردانه را کرد. نشریات وابسته به حزب، بویژه قبل از سی تیر ۱۳۳۱، سر شار از ادبیات نفرت و مصدق ستیزی است که در آنها مصدق با کلاه عمو سام دنبال فروش کشور به آمریکا ترسیم می شده است. این حزب در تولید ادبیات نفرت و خالی کردن زیر پای مصدق در داخل، نقش تعیین کننده ای داشت.
پورمندی
■ پوپولیسم آفت جامعه باز و بسته!
با اجازه خواستم با این عنوان، تلنگری به بحث های مفید در ایران امروز بزنم ..
کیست که نداند در این چند سال چه غوغائی در جهان و جوامع باز بر پاخاست و در کشورهايی مثل آمریکا، فرانسه، انگلیس آلمان، ایتالیا و... با احزاب شناسنامه دار، در مقابل اشخاص سر شناس یا گمنامِ غیر سیاسی و غیر حزبی از نفس افتادند و قافیه را باختند.ظهور دانالد ترامپ، امانوئل مکرون و...
ـ در جوامع آزاد و پارلمانی، دیدیم که احزاب کلاسیک آرای خود راخیلی راحت از دست دادند و مردم به کسانی که در باره ی مسائل روز و مبرم آن ها حرف میزنند و راهکارهای درست یا نادرست ارائه می دهند را به دیگر احزاب و سیاستمداران با تمام تجربه، محافظه کاری یا پروگماتیسم ترجیح میدهند.پوپولیسم در همه جا سایه گسترد. روزگار غریبی ست...
ـ در جوامع بسته مثل ایران که رقابت آزاد احزاب هیچوقت وجود نداشته و همه چیز در حکومت اقتدارگرا فردی متمرکز شده بود و هست. بدیهی ست که گفتمان سیاسی به مقایسه شخصیت ها در حکومت ها ی تا کنونی می پردازد، رضا شاه،سید ضیاء، تیمورتاش، داور، فروغی، محمد رضا شاه، قوام، مصدق، رزم آراء، هویدا، خمینی، بازرگان، خامنه ای و...
در این میان و در برهه هائی مردم با حضور خود در خیابان ها، معادلات را بهم ریختند . قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و انقلاب ۵۷، رای من کو ۱۳۸۸، قیام ۹۶، ۹۸ و جنبش ۱۴۰۱ «زن، زندگی، آزادی» « برجسته ترین همایش های مردمی در خیابان ها خلق شد.
حکومتها مثل هیشه به سرکوب خونین و زندان، شکنجه، ترور و اعدام متوسل شدند. بحث ها به کدام سو جهتگیری داشته ست؟ راه نجات مردم و جامعه از این کلاف سر درگم کدام ست؟ مدعیان جنایتکار حاکم در ایران با سرکوب مخالفان مختلف خود در داخل و نادیده گرفتن میلیونها ایرانی مهاجر در خارج، تا کی می توانند این وضع را حفظ کنند؟ مردم تا کی در شرائط بین زندگی و مرگ استفامت خواهند کرد؟ انفجار مجدد اجتماعی چه نتایجی در بر خواهد داشت؟
پوپولیسم در جوامع بسته تجربه شذه و خمینی در صدر پوپولیستهای تاریخ قرار دارد. پس زمینه ی پوپولیسم در جامعه بسته ایران نیز وجود دارد که در ایران یکسال در خارج از کشور هم دیدیم. آیا وقت آن نرسیده که در یک کارزار جهانی انتخابات آزاد در ایران به حکومت جنایتکار ولایت فقیه دیکته شود؟ چه کسانی در داخل و خارج از رقابت آزاد ِ جریانهای موجود سیاسی و انتخابات آزاد با رای مردم وحشت دارند؟
مردم همیشه از حق حاکمیت خود محروم بودهاند و تجربه ای در انتخاب سیاستمداران نداشته تا در انتخابات ادواری با« آزمون و خطا» راهکار های مناسب تری را انتخاب کنند. قدر مسلم جز حکومت جنایتکار کسی نباید با آزادی انتخابات مخالف باشد. پس داستان چیست که مخالفان حکومت بر این هدف مهم و تعیین کننده پا فشاری نمی کنند؟ آیا منتظر ناجی و اسکندری هستند؟ به این دلایل باید علاوه بر بحث های تاریخی و مقایسه شخصیت های سیاسی به معرفی برنامه ها و اهداف سیاسی جریانها مختلف سیاسی امروز ایران تا تشکیل چند حزب بزرگ بجای صد ها گروه کوچک و بزرگ همت بخرج دهیم . ایران ما بدون چند حزب بزرگ در همین سطح نازل سیاسی باقی خواهد ماند که فقط بنفع اقتدار گرایان حاکم و خارج از حکومت خواهد بود.
کامران امیدوارپور
■ سوالی از آقای پورمندی گرامی:
جناب پورمندی، آیا تهدید رزم آرا به مرگ در موقعی که رزم آرا نخستوزیر بود از سوی مصدق صحت دارد یا مستند است؟ نظرتان در مورد ماجرای ملاقات بین خلیل طهماسبی بعداز آزادی از زندان با دکتر مصدق چیست؟ این مسئله صحت دارد یا محل تردید است؟
با تشکر قبلی علیرضا
■ جناب سلامی
با سلام مجدد از اینکه به قول خود عمل کردید قسمت دوم مقاله تان را هم در سایت وزین ایران امروز منتشر کردید سپاسگزارم. اگر ما واقعه ۲۸ مرداد ۳۲ را کربلای سیاسی ایران بنامیم سخنی به گزاف نگفته ایم به خاطر تاثیری که به طور مستقیم یا با واسطه چندین نسل از مردم ایران را تحت تاثیر قرار داد و تاثیرش هم چنان ادامه دارد.
همانطور که شما به درستی اشاره کردید بازیگران سیاست ایران از شاه و دربار ، مصدق و جبهه ملی، کاشانی و نیروهای مذهبی، حزب توده و دو دولت خارجی امریکا و انگلیس، روز نامه ها و بلاخره مردم ایران هریک به نحوی دخیل بودند و برایند کشمکش آنها تبدیل یک حکومت پارلمانی مشروطه با یک شاه دموکرات که سلطنت میکرد و نه حکومت به یک حکومت دیکتاتوری شد که شاه کم کم از سلطنت کردن به حکومت کردن گرایید.
کارهای مثبت شاه مانند اصلاحات راضی و بقیه اصول انقلاب موسوم به سفید و پیشرفت های اقتصادی و ازادی های اجتماعی هم مردم را راضی نکرد و سرانجام آن انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ بود. که انتظار این بود که به دیکتاتوری پایان دهد اما متاسفانه یک دیکتا توری مذهبی را جایگزین دیکتاتوری سکولار کرد، که نه تنها ازادی سیاسی حاصل نشد بلکه ازادی های اجتماعی هم از مردم سلب شد. ما باید از تکیه به اشخاص خود را رها کنیم. حرکتهای توده وار بدون احزاب سیاسی نیرومند معلوم نیست که به چه نتایجی منجر شود.
من هم مانند جناب کامران امیدوار پور معتقدم ما در ایران هم باید همت خود را صرف تاسیس چند حزب بزرگ کنیم مثلا حزب جمهوری، حزب مشروطه، و احزاب کوچکتری که میتوانند با اینها ائتلاف کنند. ما تا به حال تنها حزب به معنی واقعی در ایران به جز حزب توده نداشته ایم گرچه عملکردش مورد تایید نیست اما از اصول مبانی تحزب بی بهره نبود.
با سپاس دهقان
■ از دوستانی که به این نوشتار پرداخته و نظرات خود را ارائه دادهاند سپاسگزارم. به خلاف خواست درونیام به گفتمان ـ تا بینهایت ـ و بازنگری و بازنمایی مضمونهای طرح شده، پیشنهاد میکنم که به دلیل انباشت مسائل در داخل و خارج میهنمان که حاصل حکمرانی برخاسته از نگاهی بدوی ـ اما با ابزار مدرن ـ و نگاهی نامعاصر به جهان معاصر میباشد، تا فرصتی مناسبتر گذشته را به حافظۀ تاریخ بسپاریم و فعلا به مسائل روز بپردازیم؛ باشد که در این تلاش جمعی برای آیندۀ میهن به تاراج رفتهمان به یک راه حل برسیم. به قولی: «زندگی سراسر حل مسئله است.»
با ارادت سلامی
■ آقای علی رضای گرامی! در زیر متن سخنان مصدق در جلسه مجلس شانزدهم خطاب به رزم آرا را به نقل از مشروح مذاکرات این مجلس، ملاحظه می کنید. همانطور که مشاهده خواهید کرد، سخنان مصدق فریاد رسای یک نماینده در مقابل حرکت رزم آرا به سمت حکومت نظامیان، است. تهدید به ترور را از پشت تریبون مجلس انجام نمیدهند! طبعا مصدق میتوانست عصبانیت خود را کنترل کند و به همان «خون میدهیم و کشته میشویم» قناعت کند. البته مخالفین مصدق، بخش اول سخنان او را حذف و فقط قسمت آخر را باز پخش کردهاند که کار منصفانهای نیست.
در خصوص ملاقات با خلیل طهماسبی، چه اتفاق افتاده باشد یا نه، از نظر من اهمیتی ندارد. مهم این است که رهبری جبهه در آن زمان، نسبت به فداییان اسلام موضع منفی جدی نداشت و آنها را در تحقق شعار ملی شدن صنعت نفت در کنار خودش میپنداشت. جبهه خواستار آزادی فوری خلیل طهماسبی بود که به جرم ترور رزم آرا بازداشت شده بود. شاید همنوایی بخش بزرگی از چپ ایران با میراثداران فداییان اسلام، بتواند خطای نگرشی مشابهی را تداعی کند. و اما نطق مصدق:
«دکتر مصدق - اخطار بنده روی ماده ۲۰۱ است ولی با یک توضیحاتی در دوره پنجم تقنینیه در کمیسیون دادگستری عدهای بودیم که مشغول تجدید نظر در قانون جزائی بودیم مرحوم مشیرالدوله هم بودند و هنوز دیکتاتوری به تمام معنی شروع نشده بود و مقدماتش شروع شده بود در اطاق نشسته بودیم دیدیم که جمعیت میآید، جمعیت میآید. من به مرحوم مشیرالدوله گفتم برویم گفت این ماده را تمام میکنیم بعد میرویم نشستیم ماده را تمام کنیم جمعیت ریخت توی مجلس و بطور کلی همه وکلا را زدند مرحوم مشیرالدوله فرار کرد به سوی کتابخانه و در آنجا دچار توهین واقع شد ما هم از همین طرف در بالا رفتیم امروز هم این وضعیت عیناً مشاهده میشود یک جمعیت چاقوکش را شهربانی اجازه میدهد که در محوطه مجلس وارد بشوند و زنده باد بگویند زنده باد برای اشخاصی بگویند که باید برای آنها مرده باد بگویند آن روزی که ما گفتیم باید شهربانی رئیسش منفصل نشود و موازنه سیاسی برقرار باشد برای این بود که ارتش دخالت در کار مملکت نکند و ارتش برود به وظیفه نظامی و ارتشی خود عمل بکند نه اینکه ارتش رئیس شهربانی را بردارد و یک ارتشی و یک افسری را در آنجا بگذارند که به تمام معنی تابع حکم ستاد ارتش باشد نظر ما این بود امروز هم آن مقدمات دارد تجدید میشود رئیس شهربانی جزو ارتش رئیس راهآهن جزو ارتش معاون نخستوزیر جزو ارتش سیم مستقل ریاست وزراء با ستاد ارتش مستقیماً برقرار است خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیربار حکومت این جور اشخاص نمیرویم وحدانیت نیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میریزیم، و کشته میشویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم میکشم همینجا شما را میکشم.»
با ارادت پورمندی
■ با سپاس از پاسخ متین شما آقای پورمندی،
حداقل امروز باید بتوانیم به وقایع هفت دهه پیش بدون حب و بغض نگاه کنیم. واقعیت این است که ورود اسلام سیاسی به عالیترین سطح حیات سیاسی ایران بدون کمک دکتر محمد مصدق و یارانش قابل تصور نیست. هنوز در تاریخ بیست و دوم مهرماه ۱۳۲۸ از جریان رفتن دکتر مصدق به دربار خبر داریم که از جمله عناصر بیگانه با سیاست به صرف اعتقاد به تفسیری افراطی از اسلام، شامل نواب صفوی و سید حسین امامی قاتل سید احمد کسروی به دربار مراجعه میکنند. دکتر مصدق که رشته تخصصیاش حقوق بود حتما شناخت کافی از قانون اساسی مشروطه و فرق آن با مشروعه و شریعت داشت. همین تخصص در حقوق نیز حتما به او یاد داده بود که آیا یک قاتل و یک تروریست میتواند در کنار یک رهبر سیاسی با تجربه برای تحصن به دربار کشور برود. همینطور بی انصافی نیست که از شخصیتی سیاسی با تجربه و برخوردار از دانش حقوقی انتظار داشته باشیم که وقتی یک قاتل در معیت دکتر مصدق در همان مراجعه به دربار برای ملاقات شخص اول مملکت، وزیر دربار (عبدالحسین هژیر) را به مرگ تهدید میکند، بلافاصله مداخله کند و بخصوص اگر بعدا این تهدید عملی شد یعنی وقتی سید حسین امامی همراه دکتر مصدق، وزیر دربار نامبرده را تنها به فاصله ۲۱ روز از این تهدید، ترور کرد، بنحوی جدی از این تروریست، جریان سیاسی وی، ایدئولوژی و خط مشی سیاسی وی، فاصله بگیرد.
واقعیت اما اینطور نبود. دکتر مصدق به همراه برخی افراد محلات پایین تهران که بخاطر تعصب مذهبی شدید و پیروی کورکورانه از رهبران مذهبی تندرور، برای ملاقات پادشاه مملکت به دربار میرود، یکی از همراهان وی بنام سید حسین امامی (یکی دو برادر قاتل کسروی)، در پاسخ متمدنانه شاه مملکت برای انتخاب یک هیئت جهت گفتگو، حامل پیام شاهانه (وزیر دربار عبدالحسین هژیر) را به مرگ تهدید میکند و ... نقش مصدق در این ماجرای تلخ قابل انکار نیست. تصور ورود یک قاتل متعصب مذهبی به عالیترین مکان هرم سیاسی اداره کشور، بدون نقش محلل دکتر مصدق غیر ممکن است.
آن مراجعه به دربار و تحص متعاقب، یکی از مهمترین سرفصلهای تاریخ ایران است. چرا که این جمع متحصن بعدا به مؤسسان و رهبران جبهه ملی تبدیل شدند و نقطه پایان این نهضت کلید خورده در تحصن مزبور با عاشورای ضدامپریالیستی ۲۸ مرداد و ایجاد باروت نفرت علیه غرب در ایران ادامه یافت. باروتی که بخشی از سوخت لازم برای انقلاب غرب ستیز اسلامی از آن منبع لایزال نفرت علیه غرب و آمریکا تهیه شد.
نقش دکتر مصدق در رابطه ترور حاج علی رزمآرا بسیار روشنتر از این حرفهاست. او در پنج مرحله در این ماجرا دخالت داشت:
۱. سودبر اصلی قتل. دکتر مصدق بعنوان رهبر اوپوزیسیون پارلمانی، کاندید اول مقام نخستوزیری است. یعنی اگر نخستوزیر وقت به هر کیفیتی حذف میشد، راه نخستوزیری مصدق، هموار میشد و نتیجه هم همین شد. ۲. دشمنسازی از حاجعلی رزمآرا در تبلیغات جبهه ملی تا حد تهدید مستقیم و آشکار وی به قتل در صحن علنی مجلس شورای ملی در زمانی طولانی. نکته مهم در سخنان دکتر مصدق خطاب به نخست وزیر حاجعلی رزمآرا، ۸ ماه قبل از ترور وی، تنها تهدید وی به قتل نیست. نکته مهمتر این است که اگر دکتر مصدق نظام مشروطه و سیستم پارلمانی موجود با همان کیفیت را برسمیت شناخته و در مقام رهبر اوپوزیسیون در مجلس است، نباید بگوید که ما “زیربار حکومت این جور اشخاص نمیرویم” رزمآرا با همان سیستم پر ایراد (یا بی ایراد) پارلمانی موجود، نخست وزیر مملکت بود که دکتر مصدق نیز بر همان اساس نماینده مجلس و رهبر اوپوزیسیون بود. مصدق رهبر اوپوزیسیون در یک نظام پارلمانی بود و نه یک چریک مارکسیست لنینیست.
_________________________________
مذاکرات مجلس شورای ملی ۸ تیر ۱۳۲۹ نشست ۴۲ “رئیس [مجلس]
– آقای دکتر مصدق بفرمایید
دکتر مصدق - ... خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیربار حکومت این جور اشخاص نمیرویم وحدانیت نیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میریزیم، و کشته میشویم (باعصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم میکشم همینجا شما را میکشم.”
روزنامه نبرد ملت متعلق به فدائیان اسلام، هشت ماه بعداز تهدید فوق در صحن علنی مجلس و هفت روز قبل از ترور رزمآرا در تاریخ (۱۳۲۹/۱۲/۹) كاريكاتور رزمآرا را كشيده بود که در آن شخصي از پشت سر، با رولور خود وي را هدف گلوله قرار ميداد و سه روز بعداز ترور، همين روزنامه در تاريخ ۱۳۲۹/۱۲/۱۹ نوشت:
«رزمآرا به جهنم رفت
گلولهاي كه ديروز از هفت تير «يك مرد حق» در فضاي مسجد شاه خارج و مغز علي رزمآرا را متلاشي كرد....»
جناب پورمندی شما که با استناد به کالیبر گلوله مورد استفاده میخواهید ارتش شاه را مرتکب اصلی ترور جلوه دهید، این تهدید صریح دکتر مصدق و بخصوص این جملات پیش و پس از ترور از سوی فدائیان اسلام را چگونه توضیح میدهید؟ میخواهید بگویید مصدق تهدید کرد، ارتش ترور کرد و فدائیان اسلام پیش از ترور و بعداز ترور از این کار دفاع کرد؟ نظر تأیید آمیز همه مطبوعات طرفدار جبهه ملی در باره این ترور را چگونه ارزیابی میکنید؟ پس اگر ارتش پشت ماجرای ترور بود چرا لایحه سه فوریتی قاتل محکوم شده در دادگاه، از سوی جبهه ملی به مجلس رفت و از سوی اکثریت جبهه ملیچی مجلس رأی آورد؟ پس چرا قاتل بعداز آزادی از زندان برای سپاسگزاری راه منزل شخصی دکتر مصدق شد و نه دربار شاه؟ ۳. بردن ماده واحده سه فوریتی برای عفو قاتل نخست وزیر قبل از خود. مداخله رئیس قوه مجریه از طریق هدایت قوه مقننه برای ابطال حکم قوه قضائیه.
_____________________________
روزنامه اطلاعات پنجشنبه ۱۳۳۱/۵/۱۶، شماره ۷۸۷۴ “طرح آزادی خلیل طهماسبی دو ساعت بعد از ظهر به تصویب مجلس شورای ملی رسید ماده واحده پیش نهادی فراکسیون نهضت ملی ماده واحده - چون جنایت [خیانت] حاج علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است بر فرض اینکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه میشود.”
۴. به حضور پذیرفتن قاتل نخست وزیر بلافاصله بعداز آزادی از زندان در منزل شخصی!
________________________________
روزنامه اطلاعات یکشنبه ۱۳۳۱/۸/۲۵، شماره ۷۹۵۲ “امروز طهماسبی به ملاقات نخست وزیر رفت بعد در زندان قصر از آقای نواب صفوی دیدن نمود به خبرنگاران عکاس اجازه داده نشد که از این ملاقات عکس بگیرند ساعت ده صبح امروز استاد خلیل طهماسبی به اتفاق عده ای از دوستان خود برای ملاقات آقای نخست وزیر از منزل خارج شد و ساعت ده و نیم به ملاقات آقای دکتر مصدق رفت و یازده و یک ربع از منزل ایشان خارج گردید به خبرنگاران عکاس اجازه داده نشد که از نخست وزیر و طهماسبی عکس بگیرند. ساعت یازده و نیم طهماسبی برای ملاقات آقای نواب صفوی به طرف زندان قصر حرکت کرد.”
۵. موضعگیری مطبوعات جبهه ملی بعداز ترور رزمآرا. همه مطبوعات پرتعداد طرفدار جبهه ملی از ترور رزمآرا استقبال کردند. منبع اسناد فوق:
سعید رهبر: سیاهه دولت ملی به روایت روزنامه اطلاعات، ۷ فروردین ۱۳۳۰ تا ۲۹ اسفند ۱۳۳۲، دوره ۸ جلدی لینک دانلود مجانی نسخه پی دی اف قابل جستجوی دوره ۸ جلدی فوق
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/dolate-melli/
با سپاس علی رضا اردبیلی