در جستجوی رضا شاه،
هنگامی که عباس میلانی قافیهاش تنگ میآید
کوششهای آقای عباس میلانی در پژوهش و کنکاش در زوایای تاریخ معاصر ایران کنشی است نیکو که صرفنظر از جانبدار بودن رویکردش سزاوار تحسین است. در شرایط آزادی پژوهش و بیان، از لابلای ارزیابیهای گوناگون و حتی جانبدارنه است که شهروندان قادر خواهند شد تصویری کم و بیش دقیق از رخدادهای تاریخی بیابند. با وجود مطلوب بودن تنوع نگاه (حتی جانبدارانه)، البته استانداردهای پژوهشی باید رعایت شوند. آقای میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” با وجود یکسو نگریاش این هنجارها را تا حدود زیادی رعایت کرده است. از این روی برای من که با علاقه به سخنرانی اخیر عباس میلانی با عنوان “در جستجوی رضا شاه” گوش فراداده ام، چشمپوشیدن از این هنجارها مایۀ شگفتی و آزارم شد.
عباس میلانی پژوهشگر محبوب پهلویخواهان در سخنانی به مناسبت معرفی کتابی با عنوان “در جستجوی رضا شاه” که در دست نگارش دارد، خطاهائی مرتکب شده است که از یک دانشپژوه کارکشته چون او که در پنهان کردن جانبداریاش چیرگی ویژهای دارد، “شگفتانگیز” است.
به این سخنرانی از دو زاویه پرداختهام:
• رابطه عباس میلانی با تاریخ معاصر ایران و دمکراسی
• شیوۀ گزیبش و پرداختن به “فاکت”ها.
رابطه عباس میلانی با با تاریخ معاصر ایران و دمکراسی
واقعیت این است که در دوران هم هنگام با سلطنت دو شاه پهلوی دگرگونیهای کلانی به سوی مدرنیزاسیون در ایران به موازات جهان و منطقۀ ما رخ دادهاند. این دگرگونیها را عباس میلانی و طرفداران پهلوی و راست افراطی ایران منحصرأ ناشی از شخصیت “شگفت انگیز” رضا شاه میدانند. پنداشتی که دیگر شخصیتهای فرهیخته پس از مشروطیت که یاران و ایده دهندگان به او بودند و سپس بیشترینشان به فرمان همان رضا شاه سر به نیست شدند، نقشی در آن نداشتهاند.
بیتوجهی به روح زمانه: عباس میلانی و پیروانش به فراموشی میسپارند که روح زمانه در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی، نه به عنوان یک روح متافیزیکی بلکه در قامت پیشرفت دانش، فناوری، ارتباطات و گرایش به دمکراسی و بعدها حقوق بشر تغییر یافته، نحوۀ سازماندهی دولت ملتها و ایجاد نهادهای متناسب با آن در اروپا تجربه شده و مورد تقلید بسیاری از کشورهای بیرون از متروپلهای اروپا قرار گرفتهاند.
برای نمونه ستایشگران رضا شاه بر روی تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ (۱۹۳۳) بسیار تاکید میکنند و آن را دستاورد شخصیت “شگفتانگیز” رضا شاه و سیاست آغشته به زورش القا میکنند.
اکنون نگاه کنیم که روح زمانه بدون رضا شاه در کشورهای اسلامی همسایه وکمی دورتر چکار کرده است:
نخست اینکه نادیده گرفته میشود که در دوران ناصرالدین شاه (صدارت امیر کبیر) و سپس مظفرالدین شاه نطفۀ دو دانشگاه مدرن در قامت دارالفنون تهران (۱۸۵۱میلادی به تقلید از پلی تکنیک در فرانسه) و دارالفنون تبریز بسته شدهاند. به عبارت دیگر حکمرانان قاجار نیز در برابر روح زمانه مصون نمانده بودند ( علیرغم طعن و لعنی که عباس میلانی به پیروی از رویه جاری در رژیم پهلوی در همین سخنرانی سزایشان میدارد).
فزون بر این نگاهی بیافکنیم به پارهای دیگر از کشورهای اسلامی پیرامون ایران تا ببینیم چگونه روح زمانه در آنها نیز بدون شخصیتی “شگفت انگیز” چون رضا شاه رسوخ کرده است.
مصر: نخستین دانشگاه فنی در قاهره به سال ۱۸۱۶-۱۸۲۱ (شبیه دارالفنون تهران) و دومین دانشگاهش در ۱۹۰۸-۱۹۱۳ ایجاد شدند.
دمشق: دانشکده پزشکی در سال ۱۹۰۳ و دانشکدۀ حقوق ۱۹۱۳.
لبنان: میان سالهای ۱۸۶۶ تا ۱۹۲۴ چهار دانشگاه
ترکیه: در سالهای ۱۸۸۲، ۱۸۸۳ و ۱۹۱۱ سه دانشگاه
اندونزی: ۱۸۵۰ و ۱۹۲۰ دو دانشگاه
اما برای نشان دادن “شاهکارهای” روح زمانه بهترین نمونه خود جمهوری اسلامی (ج.ا.) است. این واقعیت که در ج.ا. شمار دانشگاهها و مدارس عالی در طول چهل سال ده برابر شده است (از ۲۵۰ در پایان پهلوی دوم به ۲۵۰۰ در ج.ا.) نشان از درایت و حکمرانی خوب ج.ا. دارد یا ناشی از روح زمانه تجلی یافته در گرایشها، تمایلات و انتظارات شهروندان ایران و آن هم غالبا علیرغم ج.ا. است؟
اینکه شمار بیسوادها از ۵۳% در پایان پهلوی به کمتر از ۱۰% در دوران ج. ا. رسیده است و به ویژه این واقعیت که شمار بیسوادهای زن از بیش از ۷۵% به کمتر از ۱۰% کاهش یافته است نشانۀ حکمرانی “شگفتانگیز” خمینی و خامنهای است؟
اینکه، علیرغم کارشکنیهای ج.ا.، نسبت زنان دانشجو از کمتر از ۲۷% پیش از انقلاب به حدود ۶۰% رسیده است (و شوربختانه امروز به اندکی کمتر از ۵۰% کاهش یافته است)، نشانۀ سیاست “شگفتانگیز” خامنهای برای ترغیب زنان و امتیاز دادن به آنان بوده است؟ یا اینکه روح زمانه، متجلی در تمایل شهروندان، همۀ اقدامات برشمرده را به او و سامانه حکمرانیاش تحمیل کرده است؟
بسیار نمونههای دیگر در زمینۀ جاده سازی و ارتباط روستاها، برق و آب دهی به آنها وجود دارند که رشدی فاحش نسبت به دوران پهلوی به نمایش میگذارند. اینها را باید به حساب رژیم ناکارامد و فاسد ج. ا. بگذاریم یا خواست و کوشش و فشار شهروندان ایران در تحمیل روح زمانه به رژیم ج.ا.؟
در مورد بیداری زنان و مخالفت با حجاب اجباری عباس میلانی به روح زمانه که در قامت قره العین و سپس قمر پدیدار شده است تلویحأ اشاره دارد بدون این که اثر این روح زمانه را در نوسازی دوران رضا شاه در نظر بگیرد.
خود رضا شاه به علت سطح پائین تحصیلات طبیعتأ نمیتوانسته قادر به درک روح زمانه مثلآ برای تاسیس دانشگاه یا دادگستری باشد. اما روشنفکرانی که در پایان دورۀ قاجار و به ویژه دوران پس از انقلاب مشروطه با جهان آشنائی یافته بودند در واقع حاملان روح زمانۀ مدرن بودند. اینان در جستجوی محیطی امن برای تحقق ایدههای خود از مزیت رضا شاه بهره گرفتهاند. رضا شاه پهلوی، یکم آمادگی برای القاء روح زمانه از سوی متحدان روشنفکرش را داشته و دوم در فراهم کردن این محیط امن نقشی مهم ایفا کرده است. اما آقای عباس میلانی که ظاهرأ از باورهای دیکتاتوریگرایش در گذشته بریده و بیزار است قاعدتا میبایست بداند که سیاست امنیتمحورِ مستبدانه، هر چند هم که توسعهگرا باشد، ره به جائی نخواهد برد، همانگونه که پیامد امنیت خفقانآور دوران دو پادشاه پهلوی آن انقلابی شد که در نهایت از سوی اسلامگرایان تسخیر شد و کشور را به ورطۀ ج.ا. پرتاب کرد.
رابطۀ مخدوش عباس میلانی با دمکراسی و ستایشاش از استبداد
واقعأ جای تاسف و نگرانی است که سردسته و مراد جریانات سلطنت طلب که خود را مشروطه خواه نیز مینامند چنین ارتباطی مخدوش با دمکراسی داشته باشند. عباس میلانی از تاریخ معاصر ایران و جهان و سقوط دهها دیکتاتوری در شرق و غرب به ویژه سقوط پهلوی و فزون براین سالها زندگی در دمکراسیهای غربی نیاموخته است که توسعه در غیاب دمکراسی، مدرن سازی در غیاب تجدد( مدرنیزاسیون در غیاب مدرنیته) دیری نخواهد پایید
نوسازیهای آمرانه و به زور داغ و درفش، زندان، شکنجه و اعدام تحمیل شده توسط رضاشاه چشمان عباس میلانی را چنان خیره کرده است که امکان تحول دمکراتیک را در آن زمان و اکنون منتفی میداند. او بارها تکرار میکند که آیا بدون زور رضا شاهی میشد، به مثل، سالن تشریح در دانشکده پزشکی ایجاد کرد؟ عباس میلانی در گفتگوی اخیرش با بیبیسی در مورد هفتادمین سال کودتای ۲۸ مرداد ادعا میکند که اولأ این رخداد میان متجددین (پهلویها و یاران شان) و دمکراتها شکاف انداخت و بدینوسله اذعان میکند که میتوان تجدد (مدرنیته) بدون آزادی و دمکراسی داشت و دوما مردم ایران اگر بخواهند به پهلوی برگردند منظورشان بازگشت به دوران حکومت عرفی رضا شاه است او تلویحأ نشان میدهد که رژیم مطلوباش استبداد رضا شاهی است. به عبارت دیگر منظورش از حکومت “عرفی” جدائی دین و دولت است و بس، مستقل از اینکه مستبدانه و آزادیستیز باشد یا نه.
عباس میلانی با بر شمردن و برجسته کردنِ خدمات رضا شاه در مدرنیزه کردن کشور، نهادسازی، کشیدن راه آهن، جاده سازی، کشف حجاب (بیحجابی اجباری) و اقداماتی از این دست، براندازی مشروطیت، برقراری حکومت استبدادی، اشاعۀ فساد، سرکوب، زندان، شکنجه و قتل و جنایتهای رژیماش را نادیده میگیرد. اندیشمند دانشپژوه ما به نسیان میسپارد که رژیمهای توتالیتر هیتلر و استالین و حکمرانانی به سان صدام و قذافی نیز “خدماتی” از این دست و حتی به مراتب بیشتر انجام دادهاند. راست افراطی آلمان هنوز هم بر این باور است که هیتلر با ساختن اتوبانها و رفع بیکاری و ایستادن در برابر قرارداد ورسای خادم کشور بوده است و از ذهن خود میراند که نازیها آلمان و اروپا را به ویرانهای تبدیل کردند. استالینیستها هم بر این باورند که استالین خدماتی بزرگ برای صنعتی کردن کشور، گسترش برق، با سواد کردن مردم شوروی و پیروزی بر نازیسم انجام داده است و از این روی او را میستایند. اما سرنوشت تقریبأ همۀ دیکتاتورها و دیکتاتوریهای “خادم” را مشاهده کردهایم: پایان هیتلر ویرانه اروپا بود با دهها میلیون کشته، پایان استالین پس از قتلها و جنایتهایش فروپاشی رژیم شوروی بود، پایان عراق و لیبی نیز بر همگان هویدا است و پایان رژیم استبدادی رضا شاه و خلفاش انقلاب اسلامی و جهنم ملایان بود.
در خور توجه است که میلانی بر خلاف گفتههای پیشین خودش (و اینجا) که میان مدرن کردن و تجدد فرق اساسی قائل است، هنگامیکه به رضا شاه میرسد به ناگهان در بکار بردن این مفاهیم احتیاط دانش پژوهانه را رها میکند و فرق میان این دو پدیدۀ اجتماعی را کنار میگذارد. واقعیت امر این است که در دوران رضا شاه و یاران روشنفکرش ایران به لحاظ سخت افزاری مدرن شد اما به لحاظ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متجدد نشد. او حتی بقایای تجدد ناشی از انقلاب مشروطه را نیز نابود کرد. اگر آقای میلانی در آن دوره زندگی میکرد و آینده نگر نمیبود قابل فهم میتوانست باشد که مسحور نوسازی رضا شاهی شود، اما اکنون دیگر آزمون تاریخی در ایران و جهان نشان داده است که نوسازی با زور و مستبدانه ره به ناکجا آباد میبرد. ظاهرأ عباس میلانی بر “منبر” تجدد را موعظه میکند و در عمل رضا شاه تجدد ستیز را تجلیل.
رهیافت عباس میلانی در برگزیدن فاکتها و مهارتش در فریمینگ (framing)
عباس میلانی در سخنرانیاش با تردستی و چیرگی “درخشانی” کوشیده است با برجسته کردن موضوعات حاشیهای از پرداختن به واقعیتهای ناخوانا با تزهایش بپرهیزد تا پیاماش که همانا تجلیل از (استبداد) رضا شاه است در میانه راه دچار تناقض و نفی نشود (روش عوامفریبانهای که انگلیسی زبانان فریمینگاش مینامند)، به ترتیب زیرین:
نخست اینکه تاریخ معاصر ایران را به نبرد میان ملایان و سلطنت رضا شاه فرومیکاهد و لابد نتیجهاش اکنون چنین خواهد بود : بازگشت به سلطنت رضا شاهی دیگر (آنگونه که در گفتگوی مذکورش با صفحۀ ۲ بیبیسی بیان میکند). در راه تجلیل از رضا شاه، عباس میلانی از تحولات سترگی که در دوران پهلوی دوم رخ دادهاند، چشم میپوشد. پنداشتی که کوششهای ملایان برای بازگرداندن پهلوی دوم به سلطنت از سوی کنشگر اسلام سیاسی به سان آیت الله کاشانی و تائید بالاترین مرجع شیعیان آیت الله بروجردی، هرگز رخ نداده است. گوئی که محمد رضا شاه با میدان دادن به اسلامگرایان و غفلت از تطور آنان از یکسو و با تمزکز بر روی سرکوب ملیون مصدقی و چپ ایران و جلوگیری از ایجاد هرگونه حزب یا اتحادیۀ مستقل اپوزیسیونی زمینۀ ایجاد خلا سیاسی را فراهم نکرده است. چنین خلا سیاسی را ملایانی پرکردند که در مساجدی خزیده بودند که به گفتۀ خود عباس میلانی شمارشان به دهها هزار مسجد نو ساخته رسیده بود. در این محیط نسبتأ امن فعالان اسلام سیاسی توانستند با بهره گرفتن از خدمات پهلوی دوم بر انقلاب چیره شوند (همچنین در پایان با یاری تبلیغات رسانههای غربی).
البته این نیز یک واقعیت است که موئلفههای بنیادی در جریانات اصلی و فرادست مذهبی مانند پشتیبانیشان از محافظهکاری و اقتدارگرائی در همه جای جهان و در دورانهای مختلف وجود داشته و دارند. این شباهتها میتوانند به توهم این همانی میان آنها را دامن زند. از این روست که از جمله عباس میلانی از نوعی استمرار و پیوستگی در تفکر مثلأ مشروعهگری فضلالله نوری و اسلامگرائی خمینی استخراج میکند. اما دگرگونیها ژرفتر از آنند که بتوان تاریخ معاصر ایران را به نبرد میان رضا شاه با ملایان، با نادیده گرفتن درهای به پهنای ۳۷ سال معاضدت و همکاری میان خلفاش محمد رضا شاه و آخوندها، تقلیل داد.
عباس میلانی همراه با رژیم شاه و متحدان غربیاش متوجه این امر نشده بودند و نشدهاند که ترکیب جامعه شناختی پایگاه مذهب در ایران به علت مدرنیزاسیون (ناهماهنگِ) پهلوی دوم دگرگون شده بود. پیش از آن پایه مذهب بازار، فئودالها، و تا حدودی دهقانان بودند، که این سومی در اثر انقلاب سفید شاه از هم گسسته و بخشأ روانۀ حلبی آبادهای حاشیۀ شهرها شده بودند. اربابان ملاک هم دیگر وجود نداشتند. این تغییر ساختار سوسیولوژیک جدید دیگر آن ساختاری نبود که در آن اسلامگرایان و ملایانِ بتوانند متحد معتمد استعمار، ِغرب و رژیم سلطنت باشند. اکنون همۀ این تغییرات را نادیده گرفتن و رژیم خمینی را ادامۀ مشروعه گری شیخ فضل الله نوری و انتقام گیریشان از مشروطه خواهان القا کردن، مسخ عامدانۀ تاریخ معاصر ایران است به یک دوگانه(که لابد بایستی با تعویض نقش ادامه پیدا کند).
نگاهی به فریمینگ آقای عباس میلانی
آقای میلانی در آغاز سخناش دو کتاب مغفول ماندۀ رضا شاه را (سفرنامۀ خوزستان و سفرنامۀ مازندران) با صفت “درخشان” یاد میکند. شاکی است که چرا پهلوی دوم نمیخواسته به شخصیت رضا شاه توجه کافی مبذول دارد. او مدعی است که نگاه رضا شاه در این دو کتاب نسبت به تاریخ، به “تجدد” و نوسازی “درخشان” است معنی این سخن میلانی این است که رضا شاه نه تنها نوسازی (مدرنیزه) کرده بلکه به تجدد یعنی مدرنیته هم نگاهی “درخشان” داشته است واقعأ اعجابآورست که چگونه دانشپژوه ما علیرغم سخنان مکرر خودش که در آن فرقی اساسی میان مدرن کردن یا نوسازی با مدرنیته یا تجدد قائل است چنین سخاوتمندانه و سهلانگارانه این مفاهیم بنیانی را از محتوا تهی میکند. اما در خدمت تجلیل از رضا شاه و دیکتاتوریاش چه باک از خلط مبحث؟
و اما ارزیابی پژوهشگر ما از بخشهائی نخوانده از دو کتاب که مربوط به سفر رضا شاه به خوزستان و مازندران است در واقع ستیغ دقت نگاه او را عریان میکند! میلانی نخست به کسانی که این دو بخش را از کتابهای رضا شاه حذف کردهاند پرخاش میکند. سپس آن بخشهائی را که به اعتراف خود نخوانده است بسیار مهم قلمداد میکند و ادعا میکند که این قسمتهائی، که او نخوانده است، نشان میدهند که رضا شاه تمام دهات مازندران را میشناخته است. این ادعا از جانب یک پژوهشگر واقعأ مایه “شگفتی” است. شاید با اندکی بدبینی (تردید) واقعبینانه میتوانست گمانه زند که چرا رضا شاه دهات مازندران را میشناخته است: زیرا که بسیاری از آنها را بهزور غصب کرده است و علت حذفشان شاید جلوگیری از شرمندگی برای خلفاش بوده است. در خور تعجب است که آقای میلانی به موضوع یزرگ غصب املاک مردم از سوی رضا شاه اشاره نمیکند.
جالب این است که میلانی به پارهای از فسادها و تبهکاریهای رضا شاه، هر چند که برای نمایش نگاه پروهشگرانه بیطرفاش اشاره میکند، اما معمولأ در حاشیه و برای کمرنگ کردنشان به روش فریمینگ روی میآورد. به مثل در بخش پایانی سخناش گذرا اشاره میکند که رضا شاه هم تریاکی، هم شرابخوار و هم قمار باز (البته نه از گونۀ مدرناش) بوده است.
میدانیم که بسیاری از روشنفکران که یاران اولیه رضا خان و رضا شاه بودند، توسط او به قتل میرسند یا طرد و خانه نشین.
به عنوان نمونهای از فریمینگ ماهرانهاش کافی است گوش فرادهیم که چگونه آقای میلانی به موضوع تیمورتاش و (قتلش) میپردازد. نخست او را به عنوان انسانی باهوش و ذکاوت، “میهنپرست”، ثروتمند و توانا که همتراز رضا شاه بوده است به تصویر میکشد سپس آغاز میکند به بر شمردن عریض و طویل فساد، زنبارگی و دیگر خطاهایش (احتمالأ به درستی). ادعا میکند که او فاسد و رشوه خوار بوده است و ۸۵۰ هزار تومان رشوه گرفته است، بعد برای حفظ “صداقت” اضافه میکند که البته این رشوه را به روایت انگلیسیها به او نسبت دادهاند. سپس موضوع جاسوس روس بودنش را به میان میکشد که آن هم به روایت جاسوسی از روسیه که به بریتانیا گریخته بوده است. او با به میان کشیدن پرآب و تاب این فاکتها در واقع به ظرافت القا میکند که کشتن تیمورتاش از جانب رضا شاه شاید هم به حق بوده باشد. و این همان فریمینگی است که میلانی در آن استاد است.
در این میان آقای میلانی بحث “شگفتانگیزی” را مطرح میکند که مثلأ رشوه گرفتن ناقض “میهنپرستی” نیست اما جاسوسی هست. به عبارت دیگر به زور غصب کردن مزارعی بیشمار توسط رضا شاه را در مازندران، که ناگفته میگذارد، هنوز با میهنپرستی مغایر نمیپندارد. یا اگر سیاست مرد یا زنی از رشوه بگیرد (شاید هم از یک کشور)، این ناقض میهنپرستی نیست. احتمالآ همچون ملایان که فسادشان مانع خداپرستیشان نیست.
میلانی در سخنرانیاش اشاره میکند که رضا شاه احتمالأ ثروتمندترین مرد ایران بود، اما نمیپرسد این شخص خادمِ وطن پرست چگونه به چنین ثروتی رسیده است. با اندکی تعلل یک رقم یک میلیون دلار گمانه میزند آقای میلانی از ارزیابی نهادهای صلاحیت دار مانند مجلس پس از خروج رضا شاه از ایران و از میزان نقدینه گی بانکیاش (یقیناً) خبر دارد که معادل ۴.۲۵ میلیون دلار بوده است، اما آن را به یک میلیون دلار کاهش میدهد. در حالیکه وزیر دارائی وقت ثروت رضا شاه را ۶۸ میلیون تومان برابر با ۴.۲۵ میلیون دلار اعلام کرده است. اما این واقعیت معنیدار را که موجودی بانکی رضاشاه برابر با ۴۶% کل نقدینگی کشور بوده است را قابل ذکر نمیداند زیرا که این ارقام با تجلیل از رضا شاه “میهنپرست” خوانائی ندارند. در این فریمینگ، عباس میلانی برای حفظ “صداقت” دانش پژوهانهاش رقم به خودی خود بیمعنی یک میلیون را ذکر میکند، اما رقم بزرگتر و قیاس معنیدار با کل نقدینه گی کشور را در آن زمان، یعنی ۴۶٪، را رها میکند.
عباس میلانی در جای دیگر سخنرانیاش در بارۀ تمدید قرارداد نفت در ۱۹۳۳ میلادی میگوید که رضا شاه سنبه بریتانیا را پرزور دید و تن به قرارداد ۱۹۳۳ داد. ادعا میکند که قرارداد یکسویه به نفع بریتانیا نبود زیرا ایران را در تمام شرکتهای وابسته به بریتیش پترولیوم (آن زمان شرکتی کوچک بود) سهیم میکرد. آنگاه میافزاید که اگر مصدق نفت را ملی نمیکرد، ایران در ۱۹۵۱ سهامدار یک شرکت غول آسای نفتی میشد ( پس کار رضا شاه نیکو و مصدق زشت است). سپس میافزاید البته “من نمیدانم که انگلیسیها هرگز آن را میدادند”.
دقت کنید به فریمینگ ماهرانه: نخست آینده نگری رضا شاه را میستاید (البته چون میلانی دز این جا زیاد از حرفاش مطمئن نیست تیمورتاش و داور را با رضا شاه شریک و مسئول میکند) که در شرکتی کوچک شریک شده است، سپس فرصتی را که مصدق از دست داده است نکوهش میکند تا اعتراف بکند که آنچه قرار بود به سود ایران باشد، در واقع حبابی بیش نمیبود.
در مورد داور نیز با تمجید از او و قابل مقایسه خواندنش با مصدق ماهرانه از کنار این واقعیت که آفرینندهء سیستم دادگستری ایران توسط رضا شاه آن چنان طرد شده است که به خودکشی دست یازیده، به راحتی بگذرد.
در ارتباط با پرسشی معطوف به دوختن دهان فرخی یزدی، میلانی این دروغ مخالفین را برجسته و برملا میکند تا قتلاش به حاشیه رانده شود. به عبارت دیگر دروغ مخالفین وزنش از قتل فرخی یزدی بیشتر است.
نمونۀ دیگر کشتار و سرکوب کمونیستها ست. روش فریمینگ میلانی در این جا شاهکار است: او میگوید استالین به مراتب بیشتر کمونیست ایرانی کشته است معنی این سخن تلویحأ این است: چرا از رضا شاه انتقاد میکنید؟ او که کمتر کشته است. این گفته راست آن را ماند که نقد به قتل و کشتار را منوط به قابل سنجش بودناش با ابعاد کلان کشتارهای دسته جمعی هیتلر، استالین یا پولپوت بدانیم.
فزون بر این عباس میلانی ادعا میکند که تقی ارانی از کمونیستهای گونۀ بهتر بود و به دعوت رضا شاه به ایران آمد اما، اشارهای به موضوع قتل همین ارانی به فرمان رضا شاه نمیکند.
در جائی دیگر برای نسبی کردن تبه کاریهای رضا شاه، به گزافه گوئیهای مخالفین رضا شاه پناه میبرد که حرفهای واقعا بی منطق، جاهلانه و گاهی سخیف مانند دزدیدن همۀ درآمد نفت، یا بردن جواهرات سلطنتی به او نسبت میدهند تا ” صادقانه” بگوید که رضا شاه هم پولهائی را بالا کشیده است اما نه آنکونه که آن مخالفان جاهل ادعا میکنند. این فریمینگ ذهن شنونده را متوجه جهالت مخالفان میکند نه فساد رضا شاه.
فریمینگ دیگر عباس میلانی این است که میخواهد کودتای رضا خان را علیه قاجار نا گفته بگذارد واقدام “درخشان” و “شگفتانگیزش” را با لفظ کودتا آلوده نکند. از اینروی پناه میبرد به بدیهیاتی به سان اینکه کودتای واقعی از سوی محمدعلی شاه انجام گرفت که تلویحأ بگوید رضا شاه بر ضد مشروطیت کودتا نکرد. در این رهگذر او را میستاید که او تنها پادشاهی در ایران بوده است که از طریق مجلس مشروطه انتخاب شده است (گویی که ایران پیش از آن قرنها پیشینه پارلمان داشته است و آنها پادشاهی انتخاب نکردهاند).
در هر حال من از سخنرانی آقای عباس میلانی فاکتهائی را شنیدم که مستقل از قصد ایشان برای تجلیل از رضا شاه در خور تاملاند. از سوی دیگر این سخنرانی را زیبنده یک پژوهشگر، حتی جانبدار، اما مطرح، چون آقای عباس میلانی، نمیپندارم. شاید اینجا هم باز روح زمانه در گشت و گذار آمده است: نفرت از رژیم وحشی ج.ا. شهروندان را به درمانده گی و استیصال کشانده است. بخشی از اپوزیسیون به انضمام عباس میلانی برای گریز از این وضعیت راه حل را در بازگشت به دیکتاتوری دیگر، شاید این بار پارسای، در ایران جستجو میکنند و بدینوسیله ایدههای ضد دمکراتیک راست افراطی را فعال کردهاند.
آقای میلانی “در جستجوی رضا شاه” در واقع در پیِ دیکتاتوری نوین است.
بهروز بیات
۲۲ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۳
■ در مورد عبارت پایانی “نفرت از جمهوری اسلامی” خود جناب بیات از تشخیص نفرت خودشان از شاه و رضا شاه غافلاند. و البته تیتر مقاله “قافیه تنگ” زیبنده ایشان نیست.
مهرداد
■ بسیار عالی بود این مقاله، سپاس از نویسنده گرامی جناب بیات
مجید
■ ممنون بهروز عزیز! جامعه اپوزیسیون به چنین نقد های منصفانه، دقیق و عالمانه ای نیازمند است. این اقدام سبب می شود که مدعیان تاریخ نگاری، تصور شلیک به دروازه خالی را کنار بگذارند و مسولانه تر سخن بگویند.
احمد پورمندی
■ آقای بهروز بیات، درود بر شما و ممنون از مقاله ی مستدل و آهگرانه تان. متأسفانه آقای عباس میلانی پس از انتشار کتاب “نگاهی به شاه” گام به گام به سیاست بازگشت خانواده پهلوی به قدرت سیاسی روی آورده و به همان نسبت افکار و اندیشه ها و استدلال هایش تغییر کرده است. البته بازنگری و بازسازی افکار گذشته امریست شحصی و اختیاری. اما دگرگونه و گزینشی خواندن واقعیت های تاریخی مطابق آن چه که شما آن را فریمینگ نامیدید، زیبنده ی هیچ پژوهشگر حقیقت جوئی نیست. البته ایشان تنها فردی نیست که از مواضع آزادی خواهی گذشته اش فاصله گرفته است. کم نیستند سیاست ورزان و کنشگران سیاسی با سوابق کم و بیش طولانی حتا برخی که مزه زندان و شکنجه ساواک شاه را چشیده اند، به بازگشت خانواده پهلوی به قدرت چشم دوخته اند. هر میزان خشم و عصبانیت از رژیم فاسد اسلامی حاکم بر کشور، نمی تواند انگیزه ی چنین چرخش یکصد و هشتاد درجه ای باشد. بازنمائی چهره ی دیکتاتوری رضا شاه، زیبنده هیچ پژوهشگر صادق و هیچ آزادی خواه مسؤل نیست.
با تشکر مجدد نقی حمیدیان
■ آقای بیات در تحلیل شان توسعه و مدرنیزاسیون دوران رضا شاه را منسوب و معلول روح زمان میانگارند، آنچنان که این پروسه را در مصر و .. نیز چنین توضیح میدهند. حال چگونه است که نیم قرن بعد این روح زمان در ایران و مصر و بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه و اسلامی درست ضد توسعه و مدرنیزاسیون میشود؟
فرهاد ارزیده
■ من سخنرانی آقای عباس میلانی را گوش داده ام. خوشحالم که انسان فرهیخته ای چون شما اینگونه با فاکت های تاریخی جواب صحبت های جانبدارانه ایشان را با حوصله و دقت و متانت داده اید. سلامت و پایدار باشید.
زهره واعظیان
■ ممنون از جناب بیات به خاطر تحلیل دقیق و نقد شایسته صحبت های اخیر جناب میلانی. به درستی اشاره کردید که رویکرد اخیر ایشان کاملا مغایر با روح نوشته های قبلی شان در مورد تفاوت های نوسازی صنعتی با توسعه و نوسازی اجتماعی(مدرنیته)است. موضوع فریمینگ مورد اشاره شما هم به گمانم صحیح است که هم میتواند از روی قصد نشان دادن نگاه مثبت به پهلوی ها و نوعی جبران مافات باشد وهم نتیجه انزجار از عملکرد رژیمی که جایگزین پهلوی ها شد. امید که این نقد مشفقانه تاثیر مناسبی در کتاب در دست تهیه ایشان داشته باشد.
مسعود
■ به باور من، آقای بهروز بیات، نکات ریز و مهمی را در بررسی نوشته های جانبدارانه ی آقای میلانی به نفع خاندان پهلوی، روشن ساخته اند. نکاتی که یک خواننده ی غیر مسلط به دقایق تاریخی، ممکن است به آن توجه نداشته باشد. آیا آقای میلانی، آن ریزه کاریها را ندیده اند و یا عالماً عامداً از کنارشان گذشته اند؟ بی تردید نوشته ی آقای بیات، در ذهن بسیاری افراد، تلنگرهایی وارد می کند. اما قطعاً آنان که تصمیم خود را برای پذیرفتن یک جانبه ی واقعیات تاریخی گرفته اند، ممکن است چنین مقاله ای، در ذهن آنان نه تنها تلنگری ایجاد نکند بلکه چه بسا آنان را بر سر خشم آوَرَد.
شمیم مُلتقایی
■ آقای بیات به درستی و با تیز بینی تناقضات و تحریفات نگرش تاریخی عباس میلانی را بر ملا کرده است. عباس میلانی با نوشتن کتاب معمای هویدا این تناقض گوئی ها و تحریف تاریخ را همراه جپ نادمی مثل میرفطروس شروع کرده و مثل اینکه کماکان اصرار دارد با این تحریفات در تاریخ معاصر ایران به خصوص شخصیتهای به نام تاریخ همچنان بر طبل شاهنشاهی بکوبد ...
قیاملو
■ در اين مقاله آقاى بيات ظاهراً دست به دامان يك تئورى جديد در مورد نوعى دترمينيسم تاريخى تحت عنوان “روح زمان” شده اند. در اين تئورى نقش شخصيت و كيفيت رهبرى چندان جائى ندارد. مثلاً چگونه “روح زمان” عياشى و قماربازى احمد شاه را در جنوب فرانسه در همان زمان در اوايل صعود رضا خان توضيح ميدهد، معلوم نيست! با كدام روح زمان ميتوان سلطه ملايان بر ايران در اين ٤٤ سال را توضيح داد؟! البته بايد از نقد آقاى بيات به نظرات آقاى ميلانى استقبال كرد، چرا كه در زمينه بازخوانى و تعمق عميقتر در مورد تاريخ معاصر ايران كه بيشتر با فيلتر حزب توده و چپ ايران به روشنفكران نسل گذشته تلقين شده است قرار دارد.
مراد
■ در اینکه نگاه آقای میلانی به تاریخ معاصر ایران در این سخنرانی جانبدارانه است، حرفی نیست و قبلا هم وجود داشته و ورودش به تحقیقات تاریخی در خور سرزنش است و نقد. اما آیا نگاه منتقد آن نیز از این رنج نمیبرد که با عینکی دیگر وارد گود شده است؟ به این جمله ایشان توجه کنید “همانگونه که پیامد امنیت خفقانآور دوران دو پادشاه پهلوی آن انقلابی شد که در نهایت از سوی اسلامگرایان تسخیر شد و کشور را به ورطۀ ج.ا. پرتاب کرد.”
پس نقش پیشقراولان چپ و ملی و نویسنگان و به اصطلاح فرهیخته گان آن دوره که حتی ملیگرایی کج و معوج خاندان اقتدار گرای پهلوی را هم نداشتند کجاست و از آنان حساب و کتاب بر اساس روح زمانه خواسته نمیشود؟ اگر نقش شخصیتها در تاریخ مهم است باید از بقیه که به نوعی دیگر همدست رژیم پهلوی برای فاجعه ۵۷ بودند نام برد و پشت کردن آنان به منافع ملی ایران و همدستیشان برای برپایی وحشت اسلامی را به نقد کشید.
“تسخیر انقلاب از سوی اسلامگرایان” تحریف تاریخ است. گفتمان آن انقلاب ضد مدرنیته بود و مبارزه بر ضد امپریالیسم پرده استتاری بر آن. اگر غیر از این بود زنده یاد بختیار که برای احیای مشروطه و حکومت قانون در همان زمان کوتاه قابلیت خویش را نشان داده بود شکست نمیخورد. آن زمان شبح چپ روسی رخنه کرده در کالبد “روشنفکران” اسلامی و غیر اسلامی وحدت جهانی پرولتاریا و امت اسلامی را وعده میداد و ملی گرایی “شوونیسم” و “خلاف اسلام” بود.
در بررسی تاریخ معاصر گرفتن تنها یقه پوزیسیون بدون نقش اپوزیسیون هم نوعی تحریف تاریخ هست هر چند با چاشنی مظلومانه به ارث برده از سنت. در ضمن مقایسه آقای میلانی با جناب “دکتر” میرفطرس کمی بیانصافی در حق آقای میلانی است. امیدوارم با اینگونه نقدها آقای میلانی متوجه صدماتی که نگاه جانبدارانه به تحقیقات تاریخی وارد میآورد بشوند.
با درود به بیداران سالاری
■ ممنون جناب بیات. دست مریزاد!
پیشتر در همین سایت مقاله درخشانی از امضای م. روغنی در باره دانسته های ما از خمینی در آستانه انقلاب منتشر شده است. آن مقاله همزمان غمانگیز و هشیاری آور است. از اینرو که محتمل بودن سحرزده شدن همزمان یک جامعه در مقابل ارتجاعیترین افکار روزگار را نشان میدهد. در آن تاریخ یک جامعه متنوع با تعداد کافی از افراد باسواد ترجیح میدهد که ذات سیاه خمینی و خمینیسم را نبیند و دل به سرنگونی رژیم پهلوی خوش کند. امروز هم یک سری افراد و گروههای لایق نام “گروه فشار” از جامعه طلب میکنند که که زیاد در باب آلترناتیو اثباتی برای فردای پس از سرنگونی رژیم اسلامی پرس و جو نکنند و دل قوی دارند که همه چیز با سرنگونی رژیم اسلامی گل و گلستان خواهد شد. یک سناریوی شبیه فاجعه ۱۳۵۷.
با احترام، علی رضا
■ آقای بیات گرامی، همانطور که جناب سالاری نوشتهاند باور به «تسخیر انقلاب توسط اسلامگرایان» که اصطلاح رایجش همان «دزدیده شدن انقلاب» است، نوعی مسئولیت ناپذیری روشنفکران و اقشار مدرن در انقلاب است. در آن زمین و زمانه بذر انقلاب پاشیدن محصول دیگری تولید نمیکرد.
با احترام/ حمید فرخنده
■ دوست گرامی من بهروز بیات: جناب میلانی، حال هر موضعی دارد، زحمت کشیده و کتابی مینویسد و با سندهایی که پیدا کرده و در دست دارد. شما در یک مقاله ساده و با یک ادبیات «سیاسی» پوپولیستی و نه علمی و بدون سند و غیره به او میتازید و نام ان را «نقد» میگذارید. این به نظر من شیوه درستی برای گفتمان گسترده نیست. من مورخ نیستم که در این باره نظر دهم ولی شما اگر که آگاهی تاریخی دقیقی دارید، نقد خود را به طور دقیق و با سند بنویسید که ببینیم جریان چیست.
قربانت اسفندیار
■ آقای بیات چنان با اطمینان از دمکراسی در زمان رضا شاه حرف میزنند که انگار در مورد مردم فرانسه. مردم زمان رضا شاه مردمانی عقبمانده، مفلوک و درماندهای بودند که بدون استخاره ازدواج نمیکردند. تازه در سال ۵۷ و بعد از دههها تاسیس دانشگاه و مدارس عالی، خمینی را در ماه دیدند. رضا شاه به مردم ایران احترام و شخصیت و از همه مهمتر هویت داد.
هاشم آتشکار
■ جناب فرخنده ممنون از توجه شما، در این رابطه باید خدمت دوستان عرض کنم که این نوع نگرش به فاجعه ۵۷ باعث شده که عده زیادی از چپها و ملیون به جای ایجاد تشکلی قدرتمند که بتواند در مصاف با حکومت اسلامی صدای مردم دربند و دردمند ایران باشد و امیدی واقعی ایجاد کند به بهانه راست افراطی هنوز بر علیه خاندان پهلوی میجنگند در حالی که راست افراطی تنها به علت نبود یا بیعملی آلترناتیو دمکرات قد علم کرده و خستهشدگان و ناامیدان را به دور خویش جمع میکند.
انصافا نگاه کنید به تاثیر و عمل کرد تمام این تشکلهای متعدد جمهوریخواه در خارج از ایران. اکثرا خانه تکانی نکردهاند و نمیتوانند به انقلاب شکوهمندنشان به دیده تردید بنگرند، در گل و لای آن گیر کردهاند و ایراد کار انقلاب را به گردن دزد و دروغگو میاندازند. خصوصا چپ ایران که پرچماش تهی از آزادی و دموکراسی بود باید اعتراف کند که “ﺁﺯﺍﺩﯼ! ﻣﺎ ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ” و از همه بخواهد که بر پرچمشان “ﺗﺼﻮﻳﺮﺵ” کنند و برای به دست آوردن و ماندگاریاش بکوشند.
این نقد تا آنجا که به آقای میلانی یادآور شود که تعلقات سیاسی را در بررسی تاریخ دخیل نکنند مثبت است از هر دیکتاتوری میشود صدها عملکرد منفی و ضد مردمی را مثال زد ولی فاصله آن با بررسی تاریخی چیزیست کاملا عیان.
سخن پایانی اینکه اولویت مبارزه با راست افراطی نیست بلکه پر کردن خلائی ست که بواسطه وجود آن راست افراطی و دیگر دار و دستههای تمامیتخواه نشو و نما میکنند و فاجعه به بار می آورند.
با احترام سالاری
■ متأسفانه نوشته یک جدل سیاسی در سطح نوشتههای دوران کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور است. عباس میلانی استاد جامعهشناسی و مورخ است. ارزیابی مثبت از یک دوران بخصوص رضاشاه او را به طرفدار رژیم پهلوی تبدیل نمیکند. میلانی با نوشتن و ترجمه دهها جلد کتاب خدمت بزرگی به فرهنگ سیاسی ایران کرده است. کتاب رضاشاه هنوز نوشته نشده است. میلانی در سخنرانی خودش هم به دیکتاتوری رضاشاه هم به غصب زمینهای دیگران اشاره کرده است. اما کارهای تاریخی و پرارزش او را هم ستایش میکند.
نوشته بهروز بیات نشان میدهد که او با تاریخ و وضعیت ایران در دوران احمدشاه آشنایی ندارد. سه ایدئولوژی رایج در ایران، مارکسیسم روسی، اسلام و ناسیونالیسم شاه اللهی و مصدقی بزرگترین جعل کنندگان تاریخ بودهاند. اینکه قبل از رضاشاه در دوران احمدشاه دمکراسی حاکم بوده از جعلیات تاریخی حسین مکی است. کتاب باارزش سیروس غنی در مورد احمدشاه سقوط قاجار و ظهور رضاشاه این اسطوره را در هم میشکند. وحدت و حفظ تمامیت ارضی ایران، آموزش و پرورش مدرن و دهها کار مهم در دوران رضاشاه انجام گرفته است.
خاطرات استادان دارالفنون نشان میدهد که سطح این مدرسه از یک دبیرستان دوران رضاشاه هم پائینتر بوده است. اینکه قبل از رضاشاه دانشگاه وجود داشته بیشتر شوخی است تا جدی. درست است که رضاشاه تحصیلات دانشگاهی نداشته اما بیسواد نبوده نوشته سفرنامه مازندران نشان میدهد که او آشنایی خوبی با تاریخ ایران دارد. او مینویسد دستنوشته خاطرات اعتمادالسلطنه را در کتابخانه آستانه قدس پیدا میکند و آن را میخواند. او ضمن برشمردن کارهای بزرگ شاهعباس مینویسد عیب بزرگ او این بود که اسلام را با سیاست مخلوط کرد. بعد اضافه میکند تداخلی سیاست و دین به هردو زیان میرساند.. آیا هیچکدام از بزرگان دوران مشروطیت که بهروز از آنها یاد میکند به این صراحت از ضرورت جدایی دین و دولت صحبت کردهاند؟
من معمولاً نوشتههای بهروز را میپسندم. اما این بار متأسفم که یک بحث تاریخی را به جدل سیاسی مبدل کرده است.
حبیب پرزین
■ بر خلاف رفقای کامنت گذار فوق، فاصلهگیری عباس میلانی با کمونیسم روسی و چینی حدود چهل سال پیش صورت گرفت. و تجربه ایشان در برخورد با اندیشه مخالف بر اساس موازین مدرنیته غربی (یعنی همانجایی که همه دوستان فوق ساکن هستند) یعنی اجتناب از زخم زبان و و افترا والاتر و طولانیتر است. حتی اگر موضعگیری “جانبدارانه” ایشان تاریخ را چپ اندر قیچی منعکس کند، کجای نوشته و گفتههای او حاکی از تمایل او به بازگشت “دیکتاتوری نوین” یا “پهلویخواهی” است؟ آیا زمانی که آقای پورمندی در همین سایت به تاریخ مارس ۲۰۲۳ در مقاله “دو امضاء طلایی و دو ابهام بزرگ!” نوشت: “شایسته است که اپوزیسیون جمهوریخواه به پاس این خدمت بزرگ، این ولیعهد سابق را به عنوان کاندیدای مشترک برای نخستین رییس جمهور ایران آزاد معرفی کند.” کسی جز چند تن آنهم با عدسی چپ تمامیتخواه سنتی توانست یا محق بود که به ایشان به خاطر یک موضعگیری صرفا ملی و انسانگرایانه انگ سلطنتطلبی بزند؟
شاید نفرت و انزجار مفرط از ۲ رژیم مرده سابق با هوادارانی که بیشتر به نئوفاشیسم و بلاهت مبتلا هستند و دیگر قابل برگشت نیستند نیز خبر مندرج در همین سایت مبنی بر اعدام ۶۹۷ نفر در سال جاری را برای این دوستان عادی جلوه دهد.
مهرداد
■ آقای بیات گرامی همانطور که بررسی اخیر آقای میلانی که به دید شما «جانبداری» از رضاشاه است و شما را شگفتزده کرده، مقاله شما هم میتواند به دلیل جانبداری از دوران قاجاریه و یا حکومت اسلامی برای اثبات نظرتان شگفتانگیز باشد. شما از بس از سخنان «جانبدارانه» میلانی ناراحت (اگر نگویم خشمگین) شدهاید که برخلاف منطقی که معمولا در نوشتههایتان دارید دوران قاجار یا حکومت اسلامی را در قیاس با دوران رضاشاه گذاشتهاید. و حواستان نیست که روح زمانهای را که در دوران رضاشاه از آن نام میبرید، در بیشتر دوران قاجار و در دوران حکومت اسلامی تبدیل به «زمانه بیروح» شده است. دو نمونه تاسفانگیز در نوشته شما از چندین نمونه دیگر:
۱- آمار زنان تحصیل کردهی دانشگاهی پس از انقلاب را دیده اید اما تعداد زنانی را که پس از تحصیل دانشگاهی بیکار در خانه ها نشسته اند و یا از ناچاری به کارهایی که در تخصص شان نیست مشغولند ندیدهاید (که به نسبت زنان تحصیل کرده شاغل قبل از انقلاب واقعا قابل تاسف است)
۲ـ تعداد دانشگاهها و آموزشگاهها و غیرهی پس از انقلاب دیدهاید، اما آمار وضعیت بد آموزش در دانشگاهها، نابودی علوم انسانی، بیارزشی بیشتر مدارک تحصیلی پس از انقلاب را که در هیچ کدام از کشورها به پشیزی نمیارزد را ندیده میگیرید. و ندیدهاید که بسیاری از آنها حوزه است نه دانشگاه و آموزشگاه. واقعا این جانبداری از کمیت به جای کیفیت در مقاله شما هم شگفتانگیز است.
شکوه میرزادگی
■ جناب بیات، مقاله بحثانگیزی نگاشتهاید من به چند نتیجهگیری شما نقد دارم:
اصطلاح روح زمانه یا ضرورت زمان ترم درستی است که میتواند علت وقوع حادثهای یا تاسیس بنیادی را توضیح دهد. من در تحلیل مهاجرت روستاییان به شهر از اغلب روشنفکران علت را اصلاحات ارضی بیان کردهاند اما از روح زمانه غفلت کردهاند. یک روستایی با زمین اندکی که داشت عایدی اندکی هم داشت پس از مرگ زمین بین فرزندانش تقسیم میشد که به سختی میشد مخارج یک خانواده را تامین کرد از طرف دیگرجوانان روستا هم با سواد میشدند و دیپلم میگرفتند دیگر به روستا باز نمیگشتند با آمدن تراکتور و دیگر وسایل مشابه به نیروی انسانی زیادی احتیاج نبود.
در تحلیل انقلاب اسلامی هم با شما همنظر نیستم گرچه چندین روحانی هم در جنبش مشروطه فعال بودند و شیخ فضلالله نوری را هم اعدام کردند اما بیرون آمدن محاکم شرع و اوقاف و مدارس از چنگ روحانیون و ایجاد دادگستری عرفی و سازمان اوقاف و مدارس جدید چیزی نبود که روحانیون به راحتی از آن بگذرند آیت الله خمینی اصلا دغدغه ازادی نداشت و مخالفتش با شاه بیشتر به دادن حق رای به زنان و مواردی از این دست بود که بلوای ۱۵ خرداد ۴۲ را هم راه انداخت متاسفانه تمامی نیروهای چپ و روشنفکران به او کمک کردند و به این شعار پوچ جامه عمل پوشاندند که تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود. قصدم توجیه دیکتاتوری شاه نیست ولی دوستان چپ و روشنفکران هم باید مسولیت خود را در به قدرت رساندن اسلام سیاسی قبول کنند.
با تشکر دهقان
■ خانم شکوه میرزادگی با احترام
به عنوان فردی که در ایران زندگی کرده و فقر و مصیبت مردم را در سیستان و بلوچستان و خیلی جاهای دیگر دیدهام. مسلم است مردمی که در روستاهای جنوبی ایران در اوج فقر و بیامکاناتی زندگی میکنند پنجاه سال قبل و در دوره پهلوی وضعیت بهتری نداشتهاند. برای من قضیه روح زمانه که آقای بیات به آن اشاره میکنند قابل درک است. به عنوان نمونه حتی بیشتر روستاهای شمال ایران تا دهه شصت خورشیدی برق نداشتهاند. بنابراین بر اساس شرایط زمانی اگر سلطنت پهلوی هم برقرار بود برق رسانی انجام میگرفت. آنچه در هر دو رژیم وجود نداشت و ندارد آزادیهای سیاسی و دموکراسی و عقب ماندگی کشور از جامعه جهانی بوده و هست.
علی
■ با توجه به نکات آموزندهی این مقاله و نظزات مواق و مخالف، توجه دوستان را به مطالعه کتاب «آلمانیها و ایران...» نوشته تحقیقی دکتر ماتیاس گونتزل و ترجمهی مایک مبشری جلب مینماید که تلاش آلمانیها از زمان قاجار برای نفوذ در ایران را با اسناد و مدارک تدوین کرده ست که در فصلهای آن به جنگ جهانی اول و دوران رضاشاه و جنگ جهانی دوم پرداخته و در فصل آخر وضعیت امروز را نشان میدهد. فصل مربوط به دورن رضا شاه مملو ازفاکت و سند معتبر تاریخی ست.
ارادهای وجود دارد که میخواهد بعضی از نکات تاریک و فاجعه بار دوران پهلویها را از بحث و گفتگوهای تاریخی و سیاسی دور کند که این دست کتابها برای رسیدن به همگرائی در داوریهای تاریخ و شخصیتهائی که نقش تعیینکننده داشتهاند دور از تعصب و اغراق مفید واقع خواهد شد.
با احترام، هومن دبیری
■ دوستان عزیز! صورت مسئله، مقایسه دو رژیم اخیر در صد سال گذشته ایران نیست. مسئله سرنوشت فردای مردمان این کشور و شانس آنها برای داشتن یک زندگی بهتر است. سوال اساسی این است: آیا فهم مشخصات تک تک آلترناتیوهای اثباتی، اهمیتی دارد؟ آیا ما حق بحث و نظر در باره محتوای پروژههای اثباتی رقیب برای آینده را هم داریم؟
در دموکراسیهایی که اقتدار سیاسی دست به دست میشود، اعتبار هر پروژه ارائه شده را میتوان بر اساس کارنامه حزب سیاسی ارائه دهنده سنجید. ما که از این امکان برای سنجش اعتبار وعدهها محروم هستیم، بالاجبار به صحرای کربلا میزنیم و در نتیجه کارنامه دوران پهلوی میشود ملاکی برای سنجش اعتبار آلترناتیو سلطنت پهلوی. در اصل این معیار زیاد هم معتبر نیست. بعنوان مثال، اگر دو پادشاه اول و دوم پهلوی کارنامه قبولی در نظر یک شهروند امروزی دریافت کنند، آن فرد اصولا باید بتواند که امکان تکرار موفقیت آن دو از سوی نامزده امروی برای کسب مقام پادشاه سوم پهلوی باور کند. عکس این استدلال هم ممکن است یعنی ناموفق دانستن آن دو پادشاه هم به معنی ناتوانی نامزد امروزی مقام پادشاه سوم پهلوی در آینده نیست.
در هر صورت، داشتن وسواس در مورد اعتبار سنجی وعدههای امروزی و پروژههای موجود، حق و حتی وظیفه هر شهروندی است. انقلاب اسلامی یک فاجعه برای ایران و منطقه و حتی جهان بود و رژیم دینی اسلامی حاکم امروزی بارها از رژیم پهلوی پلیدتر و بدتر است. بر سر این مسئله حداقل امروز میتوان وجود یک اجماع ملی را ادعا کرد.
کنجکاوی امروزی ما در مورد تاریخ گذشته یک کنجکاوی طبیعی و مشروع است و حتی در صورت سرنگونی رژیم امروزی و بعداز جایگزینی آن با یک رژیم ایدآل هم، از بین نخواهد رفت. یعنی این کنجکاوی صرفا محصول جستجوی امروزی جامعه برای ارائه یک آلترناتیو اثباتی نیست. سوال زیر یک کنجکاوی برای نسل امروزی و احتمالا برای نسلهای آتی خواهد بود:
ـ آیا وقوع انقلاب اسلامی و سر کار آمدن یک رژیم دینی در نتیجه ناتوانی رژیم پهلوی در امر مدیریت جامعه آنروزی و ظهور بحرانهای غیرقابل مهار بود یا نه؟
یافتن مبانی استدلالی برای هر دو پاسخ ممکن راحت است. یعنی هم میتوان وارد مقایسه دو رژیم پهلوی و اسلامی شده و به اولی نمره قبولی و به دومی مدرک مردودی داد و هم میتوان وقوع تنها و اولین انقلاب اسلامی در یکی از نامسلمانترین نمونههای ۵۷ کشور اسلامی جهان را نشانه ناکارآمدی رژیم پهلوی دانست.
علیرضا
■ علیرضای گرامی، نوشتهاید: “آیا وقوع انقلاب اسلامی و سر کار آمدن یک رژیم دینی در نتیجه ناتوانی رژیم پهلوی در امر مدیریت جامعه آنروزی و ظهور بحرانهای غیرقابل مهار بود یا نه؟” طبیعتا پاسخ مثبت است. البته که رژیم شاه مسئولیت حقوقی انقلاب را دارد، اما طرف مقابل چطور؟ آنها که انقلاب را تبلیغ و ترویج کردند و راه حل دانستند و بر همین مبنا تودههای مردم را با وعده دنیای بهتر به میدان آوردند نیز مسئولیت سیاسی انقلاب را برعهده دارند. اگر سوال شما را متوجه نیروهای انقلابی و سیاستورزی آنها نیز بکنیم باید از ناتوانی این نیروهای سیاسی در تشخیص موقعیت و شناخت زمینی که در آن بذر انقلاب میکاشتند و ناتوانی آنها در مدیریت سیاسی جامعه، نیز بکنیم. استبداد شاه و مسئولیت حقوقی او و رژیمش یک موئلفه ثابت بود، سیاستورزی اما قرار است واکنشی و وابسته نباشد و متغییر مستقل باشد.
با احترام/ حمید فرخنده
■ اگر آقای میلانی حتی جانبدارانه از رضا شاه بزرگ ومحمد رضا شاه نوشته باشد باز هم چیزی از ارزش نوشته هاى ایشان کاسته نخواهدشد..! واقعاً هم باید از خاندان پهلوى در مقابل این رژیم جنایتکار دست نشاندهى اسلامى جانبدارى کرد!چپگرایان طرفدار شوروی سابق و روسیهی کنونی که افکارشان دقیقاً مانند انتحارىهاى طالبان و القاعده منجمد شده و به نظرم قابلیت درآمدن از این انجماد را هم ندارند، نمیخواهند درک کنند که این پدر و پسر با همهى ضعفهایى که داشتند آنقدر میهنپرست بودند که ایران را از فلاکت قاجار نجات داده و از کشورى مفلوک به قدرت اول خاور میانه و منطقه تبدیل کنند تا حدى که این رشد و ترقى موجب ترس و وحشت اروپا و آمریکا شد!! ترس و وحشتى که باعث شد اروپا و آمریکا این رژیم اسلامى را جایگزین رژیم پهلوى کنند و به خواستهى خود یعنى رساندن ایران رو به ترقى و پیشرفت (به کمک همین چپها و اسلامگرایان فناتیک و جنایتکار) به فلاکت فعلى برسند!!!
از تمام نوشتهها و مقالات چپىها و مخالفان خاندان پهلوى چیزى جز طرفدارى از رژیم جنایتکار اسلامى اشغالگر ایران نمیشه استنباط کرد…! جناب میلانى بسیار مستند و واقعگرایانه حوادث و رویدادهاى دوران پهلوى را بازتاب داده و صادقانه بر افکار چپگرایانهى سابق خودغلبه کردهاند! علاوه بر همهى اینها باید گفت اکنون که زمان تفکر و برنامهریزى و اتحاد براى براندازى این رژیم سفاک و غیر انسانی ست، حتى نباید وقت گرانبها را براى پاسخگویى به این دگماتیستهاى ذاتاً طرفدار رژیم اسلامى هدر داد…! تاریخ نتیجهى افکار و عملکردهاى کمونیستها و چپگرایان را بخصوص در رابطه باکشور عزیزمان ایران نشان داده است …. یک نگاه عاقلانه و حتى بیطرفانه باید متوجه برآیند نهایى عملکرد خاندان پهلوى و این رژیم فعلى اسلامى باشد..! قضاوت با تاریخ و آیندگان خواهد بود.
ناصر نبوی
■ یک نکته مهم که در سخنرانی عباس میلانی آمد، اما مغفول واقع شد، دفاع وی از درستی احداث خط آهن شمال-جنوب، به رغم مخالفت نخبگان و نمایندگانی همچون دکتر مصدق، بود. میلانی به این نکته مهم و فنی نپرداخت که مقصد شمالی خط آهن سراسری (بندر شاه/بندر گز) اقتصادی نبود. بدین معنا که در واقع به یک بنبست(Dead end) میرسید و به درون خاک شوروی امتداد نمییافت، چرا که عرض راه آهن شوروی(احتمالاً به دلائل امنیتی) پهن تر از عرض استاندارد بینالمللی بوده و هست. مسیر درست و کارکردی و سودآور برای ایران، همانطور که مصدق و دیگران میگفتند، راه آهن شرقی- غربی میبود که ایران را از شرق به آسیای خاوری و دور (هند و چین و ژاپن) و از غرب به اروپای مرکزی و غربی متصل میکرد و به نوعی یک “راه ابریشم” مدرن میبود که منافع اقتصادی و سیاسی و... گستردهای را برای ایران تأمین میکرد. در پایان، یک پرسش سوزان به قول شاملو: اگر خط-آهن شمال-جنوب ایران نبود، یا شرقی-غربی بود، آیا اصولاً متفقین جنگ جهانی دوم به ایران حمله و رضا شاه را اخراج میکردند؟
شاهین خسروی
■ جناب حمید فرخنده،
با همه گزاره های شما موافقم و طرف مقابل دربار پهلوی، مسئولیت خطای بزرگی بر گردن دارد. راستش من از موضع دیگری وارد این بحث شدهام که حتی نمیدانم نظر آقای بیات در مورد آن چیست. من نظرم بالکل چیز دیگری است. نظرم این است که صرفنظر از حقانیت کدام طرف در مقطع سال ۱۳۵۷، امروز ما حق و حتی مسئولیت پرداختن به محتوای برنامه آلترناتیوهای اثباتی و اعتبارسنجی این آلترناتیوها داریم.
با سپاس فراوان. علی رضا
■ با سپاس فراوان از خانم شکوه میرزادگی و همۀ آقایانی که زحمت کشیده و به نوشتار م توجه رواداشتهاند و به نقد وارزیابی آن پرداختهاند، در زیر به پارهای از کامنتها به ترتیب پاسخ میدهم:
# پاسخ به جناب فرخنده گرامی، برداشت شما از سخن من که “تسخیر انقلاب” را با “دزدیدن انقلاب” برابر میدانید درست نیست. انقلابها هنگامی رخ میدهند که رژیمهای مستقر با سیاستهای نادرست جامعه را ناراضی و کشور را از تعادل خارج میکنند. انقلاب پروسه ایست پویا که عاملین گوناگون دارد. کدام عامل موفق میشود سیادتاش (هژمونی اش) را در دست بگیرد آن را تسخیر کرده است. مشکل انقلاب در این نهفته است که از وضعیت آشوبمندی که به انقلاب انجامیده است معلوم نیست چه جریانی به مثابه هژمون مسلط میشود و به اصطلاحی که من بکار بردهام آن را “تسخیر” میکند، این دزدیدن نیست. زیرا که همه چیز در ملا عام صورت میگیرید. آیا میدانستیم یا جوانان سکولار مصر میدانستند که انقلاب آزادی و دمکراسی خواهی شان نخست به اسلامگرایان اخوان المسلمین و سپس دیکتاتوری سفاک ژنرال السیسی میانجامد؟ آیا انقلابیون آغازین سوریه میدانستند که نتیجۀ انقلاب شان ویرانی کل سوریه و نهایتأ باقی ماندن اسد خواهی بود؟ آیا میدانیم که هژمون انقلابی که در ایران در جریان است، چه نیروئی خواهد بود؟ اگر بگوئیم چه گرایشی هژمون انقلاب شد یا به عبارتی که من بکاربردهام انقلاب را تسخیر کرد، معنیاش دزدیدن انقلاب است؟ باز تکرار میکنم: دزدی در پنهانی صورت میگیرد اما هزمون شدن یا تسخیر یا کسب سیادت آشکارا صورت میگیرد. مثلأ نقد من به سخنرانی اقای میلانی در وهلۀ نخست متوجه رهیافتاش به موضوع است و سپس به لحاظ سیاسی. به این خاطر است که برداشتم از زمانبدی شخنانش این است که بیم آن دارم انقلاب (روند گذار) آغاز شده را به سوی یک راه حل دیکتاتوری ۹۰ سال پیش سوق دهد (دیکتاتور نوع رضا شاهی).
# پاسخ به اسفندیار گرامی، ادعا میکنی، هرکس که زحمت کشیده و چندین کتاب نوشته نباید مورد نقد قرار بگیرد، منطق جالبی است: کتاب بنویس تا از نقد مصون باشی! بدون آوردن یک نمونه از نوشته من ادعا میکنی که “پوپولیستی” یعنی در واقع ناسزا میگوئی. نیکو میبود اگر چند جملهای از نوشتار میآوردی و نشان میدادی برای گول زدن عوام است، پوپولیستی است. به نظر شما “علمی” هم که نیست، احتمالأ به این علت که شما میگوئید من باید با سند به نقد ایشان میرفتم (در واقع بکاربردن تورمی “علمی” یا “ناعلمی” آن را از معنی انداخته است). در حالیکه من درستی یا نادرستی سندهای آقای میلانی را مورد تردید قرار ندادهام که لازم باشد سند در برابر سندش بیاورم، بلکه فرضام این است که ادعاهائی که میکند مستنداند. ادعای نقد من این است که با راست گفتن چگونه میتوان ناراست گفت و این در واقع همان کاری است که با بکار بردن تکنیک فریمینگ انجام میدهد. مثلأ یک نمونهاش در مورد ثروت نقدی رضا شاه است : عباس میلانی میگوید که احتمالأ رضا شاه ثروتمندترین مرد ایران بوده است و از رقم ۱ میلیون دلار سخن به میان میآورد (البته واقعیت ۴.۲ میلیون دلار است اما اصل معضل این نیست). اصل معضل این است که اگر آن را در تناسب با ثروتهای آن زمان قرار ندهی، سخنی بی معنی است. در این مورد مشخص تصادفآ سنجشاش با نقدینگی کل کشور است که بعد آن را مینمایاند. میلانی (صرفنظر از ۱ میلیون به جای ۴.۲ میلیون دلار) راست میگوید تا واقعیت دیگری از ثروت رضا شاه را که همان نسبت ۴۶% ایاش با نقدینگی گل کشور در آن زمان است، و از اینروی معنی دار، به محاق بفرستد. در اینجا با بکاربردن یک راست آشکارا بی معنی در عمل یک واقعیت تاریخی معنا دار را مسکوت میگذارد و در واقع ناراست میگوید. جستجو در بایگانیها و بیرون آوردن سندها به لحاظ تاریخی اهمیت دارد و قدر شخصیتهائی مانند عباس میلانی، و زنده یاد محمد امینی و تورج اتابکی، زنده یاد خسرو شاکری و بسیاری دیگر را بباید شناخت و ارج نهاد، اما معنیاش این نیست که هر نیجه گیری یک جستجوگر تاریخ یا در عرصههای دیگر را باید بی چون و چرا پذیرفت.
# پاسخام به حبیب پرزین گرامی: البته با تحقیر کنفدراسیون به شخصیتی که میخواهی از آن دفاع کنی لطمه میزنی زیرا که ایشان هم که سیاست شناس political scientist است سوسیالیزاسیون سیاسیاش را در فراکسیون معینی از کنفدراسیون گرفته است و به موازات ایشان بسیاری انسانهای متفکر و ارزندۀ دیگر نیز از دامن کنفدراسیون سر برآوردهاند. مینویسی که نوشته یک جدل سیاسی است: تا ندازهای درست میگوئی : بخشی از نوشتارم پاسخ به یک جدل سیاسی است که آقای میلانی آن زا د ر قبای یک پروژۀ پژوهشی در سخنرانیاش آغاز میکند. می گوید انگیزهاش برای نوشتن کتابی در مورد رضا شاه این است که مردم!! (نه عده ای، جمعی، پارهای ) میگویند “رضا شاه روحت شاد” و به میانجی آن وارد یک جدل داغ سیاسی میشود که، از نگاه من، امیدوارست آینده انقلاب ایران را نه در ۱۴۰۰ سال بلکه در ۹۰ سال پیش جستجو کند. آقای میلانی، همانگونه که در متن رجعت دادهام در گفتگویش با بی بی سی بار دیگر ادعا میکند (نقل به مضمون)که مردم!! ایران اگر خواستار بازگشت به دوران پهلوی باشند منظورشان رضا شاه است. در اینجا میلانی یکم جمعی نامعین ار مردم ایران را به (کل)مردم ایران تعمیم میدهد و خود را جای مردم ایران میگذارد، دوم علاقه خودش را که عبور به عقب از پهلوی دوم دیکتاتور کوچک به سوی اولی یعنی دیکتاتور بزرگ است را به مردم!! نسبت میدهد و میگوید مردم بازگشت به بزرگه را میخواهند. “اگر”را هم که میافزاید یک مفر زیرکانه است. نمیدانم افسوساش از اینکه در دوران شاه دو کتاب رضا شاه را به عنوان مانیفست پهلوی در برنامۀ درسی مدرسهها قرار ندادهاند، تو را بیشتر بیاد کتاب سرخ مائو میاندازد با کتاب سبز قذافی، برای من روایت یک حضیض است هر آنچه در سخنرانیاش میگوید توجیه این ترجیح است. اشاراتش به کمبودها یا خطاهای رضا شاه آن هم در حاشیه دو هدف دارد، یکم این که پارهای از خطاهای رضا شاه پدیدارتر از آفتاباند که بتوانی ادعای پزوهشگری و تاریخ نگاری داشت باشی و به آنها اشاره نکنی و دوم اینکه مقوم روش فریمینکاش است. میلانی در این سخنرانی نقش پژوهشگریاش را رها کرده و بیشتر ستایشگر سوژهاش شده است. ازکدام پژوهشگری که قاعدتأ باید اندازهای فاصله میان خود و سوژهاش را حفظ کند، شنیدهایم که این اندازه تورمی صفت “شگفت انگیز” و “درخشان” را در مورد او بیان کند، آن هم در آغاز کار نوشتن کتابش. چنین رویهای ظن برداشت گزینشی از فاکتها را تقویت میکند. برای نمونه: در مورد نفت و مدح رضا شاه و ذم مصدق و فریمینگ ماهرانهای که میلانی بکار برده است نوشته ام. اکنون یکی از دوستان فرهیختۀ اهل فن که نوشتار مرا خوانده است در تکمیل بحث من به نکتۀهای مهم زیر اشاره کرده است: “سه نکته، اول برای میزان دارایی رضا شاه نگاهی به این مقاله بکن. مهم ۴۶ درصد است نه رقم ۶۸ میلیون ریال یا ۶۸ میلیون تومان ذکر شده در این مقاله” (البته من خودم قبلأ در نوشتارم به این مقاله ر جعت داده بودم).” دوم، اسناد مرتبط به زمینهای غصبی رضا شاه در کتاب جامی، گذشته چراغ راه آینده است آمده است. سوم، عباس میلانی به نظر میرسد هیچ چیز در باره امتیازنامه دارسی و قرار داد ۱۹۳۳ رضا شاه نمیداند. آنچه عباس میلانی ادعا کرده است که در پایان دوره ۶۰ ساله تمام موجودی شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران تعلق میگیرد مربوط به امتیازنامه دارسی است نه قراردادی که رضا شاه با دولت انگلیس امضا کرد. اگر رضا شاه امتیازنامه دارسی را در بخاری نمی سوزاند قرار داد در سال ۱۹۶۱ پایان میپذیرفت. با تمدید قرارداد توسط رضا شاه ۶۰ سال بعد از سال ۱۹۳۳ یعنی در سال ۱۹۹۳ قرارداد به پایان میرسید. مطابق قرارداد جدید ثروت شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران تعلق میگرفت؟” خوب در اینجا این ظن تقویت میشود که میلانی یا عالمانه و عامدانه این بخش از سیاست نفتی رضا شاه را مطرح نمیکند یا از آن بیاطلاع است.
در بخشی دیگر از کامنتات مینویسی که بهروز بیات به وضعیت ایران در زمان احمد شاه آشنائی ندارد. تو نیز در اینجا به روش فریمینگ پناه میبری. به چیزی اشاره میکنی که مطرح نشده است. من،بهروز بیا ت، در هیج کجای نوشتهام اظهار نظری در مورد دوران احمد شاه و دمکراسی در آن نکرده ام. سخنی که در مورد دوران قاجار گفتهام تنها پیرامون این امر است که آنها نیز(به طور مشخص دوران ناصرالدین و مظفرالدین شاه) از روح زمانه “مصون” نماندهاند. معنی این سخن دمکراتسی یا حکمرانی خوب قاجارها نیست بلکه آنها هم مجبور شدهاند دارالفنون بسازند. سپس به مگی و تودهای و مصدقی و... به عنوان “بزرگترین جعل کننده کان تاریخ “.میپردازی.خوب فرض کنیم که حرفت درست باشد(که نیست) این چه ربطی به نقد من به عباس میلانی دارد. اتفاقأ هنر روح زمانه در این نهفته است که تا حدودی زیاد خود را به رژیمهای گوناگون تحمیل میکند. نوشتهام که “شاهکار” روح زمانه آن جیزی است که حتی به رژیم وحشی، واپسگرا، ناکارآمد و فاسد جمهوری اسلامی تحمیل کرده است.
مینویسی که سطح دارلفنون از یک مدرسه دوران رضا شاه پائینتر بود، یقینأ درست میگوئی. اما واقعأ بر این باوری که دانشگاهی ساخته میشود و سطح آموزشاش فوری به آسمان صعود میکند؟ سطح آموزش قاجار نازلتر از رضا شاهی و این خود به مراتب از سطح آموزش محمدرضا شاهی نازلتر بود، و همین سطح در دورانی که من در سالهای نیمه اول ۴۰ هجری شمسی در دانشگاه تهران بودم نسبت به سالهای ۵۰ باز هم پائینتر بود و سطح دانشگاههای معتبر (تکرار میکنم معتبر را نه هر دانشگاهی) کنونی ایران حتی دورۀ ج.ا. و علیزغم آن بالاتر از دوزان محمد رضا شاهی است (نگاه کن که دانش آموختگان دانشگاههای ایران در اروپا و امریکا تا په جد موفق هستند. (من شخصأ با چهارتن از دانش آموختگان دانشگاههای معتبر ایران پس از انقلاب که در یکی از بهترین دانشگاههای امریکا در عرصۀ متریالز ساینس در نورد وسترن یونیورستی در نزدیکی شیکاگو کار پژوهش میکردند، آشنا شده و دریافتهام که سطح اطلاعات و دانش شان از ما هنگامیکه فارق التحصیل شدیم بسیار بالاتر بود. من این را دستاورد ج.ا. تلقی و قلمداد نمیکنم بلکه مرهون متخصصان پرشمار و متنوع، استادان بیشتر آموزش و جهاندیده، ارتباطات بهتر، و ابزار بهتر علیرغم ج.ا.، میدانم. استادان در دوران من غالبأ کسانی بودند که در پایان قاجار یا دورۀ رضا شاه به خارج رفته بودند و پس از بازگشت تنها گزینۀ ممکن بودند. با جنین گزینههای کم شمار نمیتوان دانشگاهی در سطح بالا ساخت (و این تقصیر رضا شاه نیست). بعدها این وضع تغییر کرده و مرتب بهتر شده است. اگر رژیم کارآمد دمکراتی وجود میداشت وضع به مراتب بهتر بود. امیدوارم که توانسته باشم انتقال دهم که مقایسهای که کردهای چندان معنی ندارد. سخن من به ویژه این است که گسترش تحصیلات عالی بازتاب دهندۀ روح زمانه بوده است و نمیتوان همۀ آن را از خدمات یک شخص دانست هرچند که این شخص، رضا شاه، در دریافت این ضرورت به کمک یارانش نقشی مهم بازی کرده است. نقد من به یاد آوری خدمت او در این عرصه نیست بلکه به مطلق گرائی ستایشگرانه از اوست.
دوست فرهیختهای که خود پژوهشگر است در مورد کامنتات نوشت: “در جواب حبیب برزین که چند اشتباه در نوشتهاش هست. نخست میلانی نه جامعه شناس است و نه تاریخدان. او علوم سیاسی خوانده است که البته به جای خودش با ارزش است. او اسکالر بسیار پر کاری است و گزارشهای تاریخی را به زبان ساده برای استفاده عموم نوشته است که جای قدردانی دارد. اما این امتیازها نباید سبب شود که ما خطاهای او را هم بپذیریم. ادعای اینکه رضا شاه کتاب نوشته هم عجیب است. محمد رضا شاه در کتاب مأموریت برای وطنم صفحه ۴۷ مینویسد: “پدرم” وقتی پدرم چهارده سال بیش نداشت در بریگاد قزاق که سال اول ولایت وی تشکیل یافته بود وارد خدمت شده و در آن هنگام اصلا سواد نداشت زیرا در آن زمان تعلیم و تربیت منحصر بفرزندان مردم متمول و متقدر بود و روحانیون بود...” پس روشن است که رضا شاه از خانواده متمول نبود. رضا شاه آنطور که محمدرضا شاه مینویسد بعدها در دوره سربازی خواندن و نوشتن را در سربازخانه فرا گرفت. اما نه در حد نویسندگی! محمدرضا شاه اضافه میکند که رضا شاه زمانی که چهل روز بیشتر نداشت پدرش را از دست داد و مادرش مصمم شد فرزند کوچک خویش را به تهران بیاورد. در این مسافرت در عرض راه از شدت سرمای زمستان نزدیک بود فرزند خردسال وی تلف گردد. زمانی که محمدرضا شاه مینویسد: “در سال ۱۳۳۰ فرمانی مشعر بر تقسیم و فروش بیش از دو هزار قریه و آبادی از املاکم صادر نمودم...” و یا “چنانکه تا اواسط سال ۱۳۳۷ بیش از ۲۰۰۰۰۰ هکتار زمین مزروعی بین ۲۵۰۰۰ نفر روستایی تقسیم گردید.” انسان متوجه میشود که رضا شاه فقط دیکتاتور نبود. او از نظر مالی فرد فاسدی هم بود. برخی از اسناد املاکی که رضاشاه به زور از صاحبان آن گرفت در کتاب جامی، گذشته چراغ راه آینده آمده است. فکر نکنید که او دویست هزار هکتار زمین را مجانی به روستائیان داد. خیر، باز آنطور که خودش نوشته، او آن املاک را فروخت و با پولش که سرمایه آن ۹۷۵۰۰۰۰۰ (نود هفت میلیون و پانصد هزار ریال) که نصف سرمایه بود بانک عمران را تأسیس کرد.(صص۴۰۱ و ۴۰۳ و ۴۰۳ کتاب مأموریت برای وطنم) این در حالی است آنطور فخرالدین عظیمی، تاریخدان برجسته ایرانی در دانشگاه کانیتیکات آمریکا در کتاب The Quest for Democracy in Iran در جستجوی دموکراسی نوشته است، شرط متفقین به ویژه آمریکا و انگلیس برای اینکه محمد رضا شاه بعد از تبعید پدرش به سلطنت برسد این بود که او قول بدهد تمام املاک و داراییهایی که پدرش غصب کرده است را پس بدهد و قانون اساسی مشروطه را رعایت کند. که البته او به هیچ یک از دو وعدهاش عمل نکرد”. این نقل قول را آوردم که بدانی موضوع رضا شاه الزامأ به آن ترتیبی که میپنداری نیست. از نگاه من “خدمات” دیکتاتور هرگز ضایعههایش را جبران نمیکند. به ویژه که ما یک مقایسه مستقیم میان ترکیه آتاتورک و ایران رضا شاه داریم. از ایران پسا بینظمی انقلاب مشروطیت رضا شاه سر بیرون میآورد و از ترکیه پسا شکست عثمانی آتاتورک: ایران به جز ۱۲ سال نهضت ملی هرگز روی دمکراسی به خود نمیبیند و ترکیه با همۀ کودتاهایش همیشه یک زمینه تا حدودی دمکراتیک را حفظ کرده است حتی در دوران اردوغان اسلامگرا.
# در پاسخ به خانم شکوه میرزادگی: نخست این که من از جانبداری آقای میلانی شگفت زده نشدهام زیرا که از آن واقف بودم و جانبداری را حق هر انسان میدانم. خودم هم جانبدارم: طرفدار مصمم دمکراسیام و مخالف هر گونه دیکتاتوری، حتی دیکتاتوری “پارسایان” و بر این باورم که در دمکراسی حقوق بشر و سکولاریسم هم به مثابه گرایش تاریخی مستتر است. مجدانهترین شیوۀ تحقق دمکراسی را در ساختار جمهوری میدانم که ایدئولوژی و وراثت در آن نقشی نداشته باشند. از این روی بسیار جانبدارم. نظام مادام العمر، ایدئولوژیک و وراثتی را توهین به کرامت انسانی مندرج در اصل یکم اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانم، هم از اینروی است که جانبدارم.
نقدم به آقای میلانی این است که راه روش پژوهش علمی را، به جای حفظ فاصله، با ستایشگری از سوژهاش رضا شاه ترک کرده است و در این مسیر به شیوهای از اطلاع رسانی روی آورده که ویژه عوام فریبان است. از آقای میلانی بیشتر از این انتظار داشتم. مثلأ به شگفت آمدم که چگونه یک پژو هشگر متنی را که حذف کردهاند و نخوانده است چند بار به عنوان “مهم” قلمداد میکند. شگفت زده شدم که در واقع retrospective به پهلویها توصیه میکند که کتاب رضا شاه را به عنوان مانیفست پهلوی در مدارس ایران تدریس میبایست کردن (فکر میکردم آقای میلانی مائو را با کتاب سرخش پشت سر گذاشته باشد.)
فکر میکنم که برداشت شما از روح زمانه برخوردی، بگوئیم، ادبی و شاعرانه و شاید روانشناختی باشد از این روی به درستی میگوئید در ج.ا. و قاجار “زمانۀ بیروح” حاکم بوده است. در حالیکه روح زمانه به مفهوم رایج موضوعی متافیزیکی یا ادبی یا شاعرانه نیست و الزامأ هم مثبت نیست، گه چنین است و گاه چنان.
روح زمانه مجموعهای از شیوه تفکر و شیوه احساس و انتظارات، ترجیح بندیها ی مردمان یک دور ان است که از طریق اطلاعات، ارتباطات ملی و جهانی، امکانات، فن آور یها، اقتصاد، بهداشت، آموزش و پرورش، هنر، ادبیات و... شکل میگیرد. اندازه گیریش آسان نیست زیرا که شمار پارامترهای دخیل در آن بسیارند. بیشتر از طریق مصداقها یا به اصطلاح فنومنولوزیک بیان میشود. مثلأ همین که با وجود دشمنی خمینی و اسلامگرایان با دانشگاه آن را برای مدتی بستند اما موفق نشدند برای همیشه تعطیلاش کنند زیرا که مردم ایران ارزش دانشگاه دریافته و درونی کرده بودند.
همینگونه است تحصیل زنان: به مردمی که ارزش تحصیل زنان را دریافته بودند و بخشی از هستی شان شده بود امکان نداشت منع تحصیل از دختران کنند. آن چه این امتیازات را از ج.ا. گرفته است همانا روح زمانه است. این روح زمانه گاهی در محیط کشوری محدود عمل میکند و گاه جهانی. آنجه که در مورد دانشگاه و رضا شاه مطرح کردم این بود که همۀ آن را نمیتوان به یک شخص نسبت داد زیرا که با این روش نمیتوان همین گسترش دانشگاه را در کشورهای دیگر که رضا شاهی نداشتهاند، توصیح داد و فزون بر این اینگونه مطلق بینی تیلیغ منجی پرستی نیز هست که مورد نقد آقای میلانی نیز قرار دارد. شعار ” رضا شاه روحت شاد” را که عباس میلانی به مثابه انگیزۀ نگارش کتابش مطرح میکند، در زمان ما نزدیکترین ترجمۀاش فراخواندن یک منجی است (که مستبد و ناپارسا نیز بوده است).
شما این نوشته مرا که میگویم روح زمانه پیش از رضا شاه و پس از او “بیکار ” نمانده و حتی در قاجار و ج.ا. هم عمل کرده به حساب طرفداری من از این دو رژیم میگذارید، البته اندکی کم انصافی است. من آشکارا نوشتهام که “علیرغم ج. ا” روح زمانه چنین عمل کرده است. آنجا که به تحصیل و باسوادی زنان در دو رژیم اشاره کردهام قصدم این است که اخطار دهم که این یا آن اقدام (حتی مثبت) یک رزیم دال بر خوبیاش نیست. خواستم بگویم که ج.ا. میتواند بیشتر “پز” بدهد برای کاری که روح زمانه در زمانی دیگر و در قامت مردم ایران به او تحمیل کرده است، اگر بچسبیم به خدمت رضا شاه در تاسیس دانشگاه، در این صورت در مقایسۀ مطلق کمی ج.ا. دست بالا را خواهد داشت. به لحاظ کیفی نیز سطح علمی در دانشگاههای معتبر ایران اکنون بالاتر از زمان رضا شاه است. اما چنین مقایسهای بی معنی است زیرا که از زمان رضا شاه تا کنون بسیاری پارامترهای تعیین کننده سطح علمی تغییر کردهاند و باز هم یک فاکتور مهم همان روح زمانه است که تغییر کرده است. و در ضمن چنین هم نیست که مدارک دانشگاههای معتبر ایران به پشیزی نمیارزند (نمونهها فراوان اند). نیک میگوئید که رژیم اسلامی با بردن دانشگاهها به دورترین نقاط کشور برای کمیت کیفیت را فدا کرده است. اما فراموش نکنید که اثر جانبی ناخواستۀ این عمل کوبیدن میخی مهم در تابوت ج.ا. است.
شما نوشتهاید که شمار زنان دانشجو را دیدهام اما زنان بیکار دانش آموختۀ را ندیدهام. خانم میرزادگی گرامی، قصد من از نوشتار ارائۀ یک پزوهش جامع در مورد زنان ایران که نبوده است که در آن بتوانم به این جزئیات بپردازم. قطعأ باید به این موضوعات اساسی پرداخت اما در جای خود که در ضمن از حوصلۀ مخاطب خارج نشود. وگرنه متوجه زن ستیزی بنیادی رزیم ج.ا. هستم.
در ضمن دوست پژوهشگر فرهیختۀ من، که مایل نیست از او نام ببرم، در مورد کامنت شما نوشته است: “که آنچه در مقاله گفته شده تنها و تنها برای این است که فکر نکنیم اگر رضا شاه و سید ضیا کودتا نمیکردند ایران تغییر و تحول پیدا نمیکرد. در زمان رضا شاه بیش از ۵۰ تن از نخبگان نسل دوم دوره معاصر ایران، یعنی درست بعد از انقلاب مشروطه کسانی مانند تقی زاده، علی اکبر سیاسی، محمود افشار و بسیاری دیگر بعد از جنگ جهانی از اروپا به ایران برگشتند و تحولات دوره رضا شاه مدیون تواناییها و تلاش این گروه بود. الگوی این نخبگان از فرنگ برگشته افسران جوان ترکیه عثمانی بودند که پایههای ترکیه مدرن را گذاشتند. آنها در کنار روشنفکران مصر حداقل دگرگونیها را ۳۰ سال قبل از ایران شروع کردند.
بهروز بیات
■ آقای بیات گرامی، ممنون از پاسخ شما. نوشتهاید «مشکل انقلاب در این نهفته است که از وضعیت آشوبمندی که به انقلاب انجامیده است معلوم نیست چه جریانی به مثابه هژمون مسلط میشود و به اصطلاحی که من بکار بردهام آن را “تسخیر” میکند، این دزدیدن نیست. زیرا که همه چیز در ملا عام صورت میگیرید. آیا میدانستیم یا جوانان سکولار مصر میدانستند که انقلاب آزادی و دمکراسی خواهی شان نخست به اسلامگرایان اخوان المسلمین و سپس دیکتاتوری سفاک ژنرال السیسی میانجامد؟»
درس بزرگ انقلاب ایران هم برای ما هم برای انقلابیون مصر، سوریه و لیبی این بود که برنده انقلاب در کشورهایی که مذهب نفوذ زیاد دارد و جامعه مدنی ضعیف است، مسلط و برنده شدن آن نیرویی است که پایگاه و امکانات تماسش با مردم بیشتر است و از نظر فرهنگی به سنت جامعه نزدیکتر است. متاسفانه جوانان میدان تحریر قاهره یا تظاهر کنندگانی که انقلاب سوریه و لیبی را کلید زدند، نتوانستند از تجربه انقلاب ایران و اینکه چه کسانی نهایتا هژمونی پیدا خواهند کرد، استفاده کنند. تا آنجا که من بیاد دارم نهضت آزادی نامهای هشدار آمیز به تظاهرکنندگان سوری برای انتقال تجارب انقلاب ایران به آنها منتشر کرد. معلوم بود با آن نفوذ و شبکهای که اخوان المسلمین در مصر داشت چه کسی برنده نهایتا برنده خواهد بود. از تجربه عراق و جوامع قبیلهای سوریه و لیبی و حتی مصر نیز میشد پیشبینی کرد که نتیجه انقلاب آنها یا جنگ داخلی است و یا مسلط شدن گروهای سلفی یا در بهترین حالت اخوان المسلمین. آیا قبول دارید که این تجارب به ما نشان میدهد که حتی اگر اقشار مدرن، دمکراسی خواه و عدالت خواه طرفدار انقلاب باشند، نباید در هر زمینی بذر انقلاب بکارند؟ چون محصولش را دیگران که عده و عده بیشتری دارند میبرند؟ اشتباهی که اقشار مدرن ایران و نمایندگان فکریشان در انقلاب ۵۷ کردند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ جناب فرخنده گرامی، وضعیت ناپایدار به مثابه فرآورده یک رژیم ضددمکراتیک و ناکارآمد مستقر، مانند رژیم شاه و ج. ا. ، زمینه انقلاب را فراهم میکند. در چنین هنگامی ایدئولوژی ها ، گرایش های گوناگونسیاسی، اقتصادی، فرهنگی، قومیتی شاید هم قبیله ای شرایط را مناسب می یابند که با کنشگرانشان وارد صحنه شوند. این امری است اجتناب ناپذیر. در مقیاس کوچک تر شما نگاه کنید که چگونه نارضایتی بخشی از شهروندان در دموکراسی های غربی از اصل و خطاهای روند گلوبالیزاسیون بهره بردند که جنبش ناسینونالیستی اروپا را که به نظر میامد پشت سر گذاشته شده باشد، به راه بیاندازند. کنشگران بالقوه جریانات فکری یا منافع اقتصادی یا دیگر منافع وترجیحات منتظر ورود به صحنه هستند.
من موافق انقلاب نیستم و ترجیح میدهم وضعیت را با رفرم تغییر دهیم. اما آیا چنین مهمی شدنی است بستگی به حکومت مستقر دارد. اگر منافع و مصالح دولت مستقر به نحوی باشد که راه هرگونه رفرمی را ببندد، در این صورت نقش اپوزیسیونی که بالفعل اجاز وجود ندارد، اما بالقوه نیز دریچه ای برای بالفعل شدن را تنها از راه یک جنبش همگانی، یک انقلاب میسر میداند..به خاطر میاورید جمله مهندس بازرگان را در دادگاهش زمان شاه که آنان آخرین کسانی خواهند بود که با زبان مسالمت با بارزیم شاه گفتگو خواهند کرد. ج. ا. رفتارش به همان منوال اما بسیار وحشی تر است و به احتمال بسیار قوی با یک خیزش همگانی (انقلاب) یا یک کودتای درونی مضمحل خواهد شد.
شوربختانه رژیم های دیکتاتوری در وجه غالب در دامن خود دیکتاتوری دیگر را میپرورانند. به طور مشخص در ایران پس از مشروطیت در مدت حدود ۹۰ سال پهلوی و ج.ا. (به استثنای ۱۲ سال ۱۳۲۰-۳۲ ) امکان هرگونه فعالیت سیاسی، حزبی و اتحادیه ای مستقل ناممکن بود و هست و نتیجتا سقوط دو رژیم در خلا سیاسی صورت میگیرد. از ترکیب آشوب انقلاب و خلا سیاسی چه صورتبندی ای برونبزاید قابل پیشبینی نیست و احتمال غلتیدن از چاله به چاه یا وارونه آن بیشتر است. اما دمکرات ها نباید مایوس شوند.
اصطلاحی که شما بکاربردید بنام “کاشتن بذر انقلاب” از طرف دموکراسی خواهان به نظر من با واقعیت انطباق ندارد زیرا که بذر انقلاب ر ا آن ها نمیکارند بلکه حکومت مستقر (زمانی شاه و امروز خامنه ای). یک استثنا در این مورد چپ های مارکسیستی اند که وقوع انقلاب را محتوم میپندارند منتهی نه از نوع انقلاب ۵۷ بلکه انقلابی که با دگرگونی روابط تولیدی همراه باشد. البته کار این ها هم در وجه غالب کاشتن بذر ی از گونه ای دیگر . در هر حال سخن در این مورد زیاد است وبه نظر من نتیجه گیری شما که سرنوشت هر انقلابی در کشور ایران ودیکر کشورهای اسلامی محتوم و به دست اسلامگرایان میافتند را نگاهی بدبینانه میانگارم. کوشش باید در سوی رفرم باشد اما گاهی از انقلاب نیز گریزی نیست: باید کوشش مان بر سامانمند کردنش و جلوگیری از فروپاشی نظم و امنیت متمرکز باشد.
در ضمن دوست پژوهشگری که پاره ای از ملاحظات آش را در کامنت اولم گذاشته ام در ادامه و برای تدقیق نکات زیر را نیز فرستاده است به شرح زیر: « این جمله «میگرفت» باید «نمینگرفت» باشد. مطابق قرارداد جدید ثروت شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران تعلق نمیگرفت؟” اگر بخواهیم دقیق تر بنویسیم اینگونه می توان نوشت. “برخلاف امتیاز نامه دارسی، در قرارداد ۱۹۳۳ رضا شاه، ثروت شرکت نفت انگلیس و ایران، به ایران تعلق نمی گرفت.” این جمله را هم می توان اضافه کرد. “در سال ۱۹۲۷ عباس اسکندری نماینده مجلس شورای ملی از سید حسن تقی زاده که به عنوان وزیردارایی قرارداد را امضا کرده بود پرسید چرا این قرار دادی که به زیان ایران بود را امضا کردید. او پاسخ داد همه از رضا شاه می ترسیدند و او با سر جان کدمن، رئیس شرکت نفت انگلیس و ایران که اصرار داشت خصوصی با رضا شاه گفت و گو کند به توافق رسیده بود. رضاشاه که خود شدیداً مخالف تمدید قرار داد بود در ملاقات تنهایی با سِر جان کدمن، نا گهان نظرش عوض شد و در غیاب ما با او توافق کرد. برای مطالعه جزئیات این ماجرا میتوانید به کتاب “خواب آشفته نفت: از قرار داد دارسی تا سقوط رضاشاه” نوشته محمد علی موحد، صفحات ۵۱۳-۵۱۴ مراجعه کنید.
با سپاس فراوان / بهروز بیات
■ مقاله آقای بیات مستدل، آموزنده و بیانگر واقعيّات پیچیده و متناقض تاریخی میهن ما است. مشکل تحلیل آقای میلانی در باره کارنامه رضا شاه این است که او بعد سیاسی این کارنامه که دشمنی با اهداف انقلاب مشروطه بود را نادیده میگیرد و لذا به این امر که دلیل اصلی حاکميّت فاجعه فاشیسم ولائی استبداد پهلوی بود را مورد پژوهش قرار نمیدهد. برخی از مدافعین موضع او این واقعيّت را انکار میکنند و پیروزی خمینیسم را توطئه آمریکا و اروپا میدانند. آقای میلانی مردی دانشگاهی است که با دائی جان ناپلئون خوشاوندی ندارد ولی چون نمیخواهد که طرفداران خدا، شاه، میهن را از خود برنجاند نقش شاهان پهلوی در مرگ آرمانهای مشروطه و حذف و سرکوب کردن مدافعین این آرمانها، حتّی شخصيّتهائی که با او همکاری کرده بودند، را نادیده میگیرد. این واقعيّت بدان معنی نیست که نیروهای چپ و ملّی مشکل بینشی و فرهنگی نداشتند و مرتکب اشتباهات فاجعهبار نشدند.
منصور فرهنگ
■ دوست گرامی بهروز بیات عزیز، البته که هر کتابی را می توان نقد کرد ولی با این شیوه مورد استفاده شما یک «فرمینگ سیاسی» از یک دیدگاه جانبدارانه مشخص است. توصیه من به شما این است که به همان پرسشهای اتمی و مقالات سیاسی، که تبحر دارید و بسیار عالی و خواندنی است، بپردازید و بهتر است با اینگونه فرمینگ، ساده سازی نکنیم. مشکل متفکران ایرانی همیشه این بوده هست که در همه جا خود را متخصص میبینند و در باره هر چیز صاحبنظرانه نظر میدهند. کتاب جناب میلانی هنوز منتشر نشده و صرفا از ایشان مصاحبهای در آن باره شنیدم. حتما نظرات ایشان قابل انتقاد است ولی مواردی که اشاره کردید، که بدون اینکه وارد جزییات شوم، به عنوان یکخواننده بیطرف، او طوری دیگری عنوان می کند. و این احساس من و کسان دیگری که میشناسم و مثل شما و من جمهوریخواه هم هستند، که در یک فرمینگ سیاسی عنوان شده. اصلا تیتر نوشته آنگونه نیست که بتوان از آن به عنوان یک نقد علمی یاد کرد.
با پوزش فراوان از صراحت. خوش باشی.
اسفندیار
■ اگر تمام تقلاهای نظری برای کوبیدن و نفی انقلاب (که عامدانه و یا به خطا با خشونت و بلبشو یکی گرفته میشود) برای جا انداختن امید به اصلاح رژیم اسلامی باشد باید گفت که این تقلای سترون یا ماهیت این رژیم را نشناخته و یا هنوز چشم امیدش به اصلاحطلبان بیرون ریخته شده از رژیم است که وقت انتخابات کاسه گدایی در دست جلوی در شورای نگهبان صف میکشند. اگر انقلاب واپسگرای ۵۷ و نظام برخاسته از آن از این منظر نقد شود نه اینکه انقلابی بود با گفتمانی ارتجاعی و تجددستیز، آنگاه باید به این نوع نقد انقلاب به دیده تردید نگریست. این رژیم انعطاف لازم را ندارد که کمی خم شود و دستش را به طرف مخالفینش دراز کند. لاجرم راهی نمیماند جز شکستن کمرش و این هم با انقلابی صورت میگیرد که دمکراسی خواهان با برنامهای دمکراتیک و سکولار و با پرهیز از خشونت میتوانند آن را به ثمر برسانند. ابزار و قصد خشونت نزد نظام حاکمه است باید در خنثی و بیاثر کردنش کوشید با حفظ حق دفاع مبتکرانه.
با احترام سالاری
■ اسفندیار عزیز! جدای از تفاوت نظری، فکر نمیکنی اینگونه توصیه کردن که تو برو ماست اتمیات را بخور و .... چندان برازنده تو نیست؟ اگر کسی به تو بگوید برو به کانت و هگل بپرداز، ترا چه به سیاست و تاریخ، چه حالی پیدا میکنی؟ آنچه را به خود نمیپسندی، به دوستانت - لااقل - روا مدار!
با ارادت احمد پورمندی