انکار کودتای ۲۸ مرداد با استناد به غلامحسین صدیقی: نقدی بر مصاحبه عباس میلانی با بیبیسی*
دکتر غلامحسین صدیقی یار صدیق دکتر محمد مصدق بود، بدون هیچ تزلزلی از روز نخست تا پایان. پس چرا شماری از اشخاص پرنام و برخی دیگر جهت انکار کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت مصدق، به صدیقی استناد میکنند؟
پیراهن عثمان نامهای است که صدیقی به تاریخ ۱۹ تیر ۱۳۶۶ در جواب به پرسش دکتر همایون کاتوزیان، تاریخنگار، در باره رفراندم و انحلال مجلس هفدم میدهد. در بخشی از این نامه که مورد استفاده ابزاری است، دکتر صدیقی مینویسد:
«... با رفراندومی که دولت برای انحلال مجلس انجام دهد، انحلالی که با نقائص قوانین اساسی و به حکم سوابق در تاریخ مشروطیت، خواه ناخواه هنگام نبودن مجلس عملاً به حق یا ناحق، به شاه در عزل و نصب نخست وزیر، بنابر میل شخصی یا ضرورت واقعی، ناچار، امکان عمل میداد، موافقت نداشتم.»
بدیهی است هر آدمی که تنها این بخش نامه صدیقی را بخواند، میتواند آنرا مستمسکی برای غلط و غیر قانونی دانستن انحلال مجلس و در نتیجه قانونی بودن عزل مصدق و وارونه کردن کودتا، یعنی کودتای مصدق علیه شاه، و در نتیجه نفی کودتای نظامی آمریکایی_انگلیسی_درباری_آخوندی بنماید! یک نمونه بارز اینکار به وسیله دکتر عباس میلانی، تاریخنگار و نویسنده، در برنامه صفحه دو بیبیسی در پنج شنبه ۱۷ اوت، ۲۰۲۳، انجام شد که در آن، ایشان به صورت شفاف رویداد کودتای ۲۸ مرداد را انکار کردند.
در این مقاله نخست نشان خواهم داد که صدیقی علیرغم عدم موافقت اولیه با انجام رفراندم، رفراندمی را که برگزار شد غیر قانونی نمیدانست و آنرا مجوزی برای عزل قانونی مصدق تلقی نمیکرد. و به عنوان مهمترین نکته، صدیقی با استناد به موضوع رفراندم، هیچگاه کودتای ۲۸ مرداد را انکار نکرد. در پایان، سخنی در نکوهش استفاده از صدیقی برای کوبیدن مصدق خواهم گفت.
جهت آگاهی خوانندگان و رعایت شرط انصاف، لازم است که مروری بکنیم بر پاسخهای میلانی به پرسشهای مجری برنامه بیبیسی در ارتباط با غلامحسین صدیقی.
پرسشهای مجری بیبیسی و پاسخهای میلانی
میلانی در پاسخ به پرسش آغازین مجری بیبیسی در باره کودتا بودن یا نبودن ۲۸ مرداد میگوید:
«والا بستگی به تعریفتون از کودتا داره و بستگی به تلاش برای دقیق تر کردن اون فرایند داره. اگر سوال اینست که آیا آمریکا و انگلستان تلاشی برای کودتا کردند، به گمان من ادله ش بسیار بسیار گویاست و غیر قابل انکاره که انگلستان از ۱۹۵۱ عملا درست پس از سرکار آمدن دکتر مصدق به توصیه خانم لمبتون شروع میکنه به برنامه ریزی کردن برای کودتا. آمریکا در واقع یک سال مقاومت میکنه، سعی میکنه مصدق رو به سازش متقاعد بکنه، نمیشه، و از اکتبر ۵۲ آمریکا هم در این تلاش میپیونده ولی اینکه آیا آنچه مصدق رو انداخت نتیجه مستقیم این تلاشها بود یا اینکه این تلاشها شکست خورد و اتفاقاتی دیگری افتاد که سبب سقوط مصدق شد به گمان من پیچیدگی قضیه در همینه.»
با این پاسخ، میلانی گزاره جواب یا بحث خود در باره کودتا نبودن کودتای ۲۸ مرداد را با جایگزینی “تلاشی برای کودتا” با “کودتا” بوسیله انگلستان و سپس آمریکا مطرح میکند، ولی تشخیص نهاد “قضیه پیچیده فرایند افتادن” مصدق را موکول میکند به جوابش به چند پرسش بعدی.
در پرسش دوم، مجری برنامه با افزودن نکات دیگری، دوباره از میلانی میپرسد: «اگر به وقایع، در واقع حقایق حقوقی آن دوران ایران مراجعه بکنیم، چطور، آیا میشود گفت اون کودتا بود یا نه، چون میدانیم که محمد مصدق معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، قانون اساسی آن دوران چی میگفت؟»
میلانی: «من نامه از خود دکتر مصدق دارم، خود آقای [علی] شایگان در کتاب خاطراتشون نامه را منعکس کردند و منم اونو در کتاب “نگاهی به شاه” آوردم که دکتر مصدق دو سال و نیم قبل از این ماجرا به شاه نامه مینویسه و به شاه میگه که اگر دولت، مجلس نباشه و دوران فترت باشه شاه حق عزل و نصب داره. مشاوران حقوقی خود دکتر مصدق، هم دکتر شایگان هم دکتر صدیقی به صراحت به مصدق میگن که انحلال مجلس، در دوران انحلال مجلس شاه حق قانونی داره و به گمان من خود دکتر مصدق هم حتی در دادگاهش به این قضیه واقف بود چون تمام تلاشش در دادگاه این که بگه این حکم خط اعلیحضرت نبود، درش دخالت شده بود، یعنی مستتر در اون این حرف است در دوران فترت شاه حق عزل و نصب داره.»
بیشک خواننده گرامی متوجه میشود که در این پاسخ، استناد اصلی میلانی به شایگان و صدیقی به عنوان مشاوران حقوقی دکتر مصدق و البته خود مصدق بنابر “تمام تلاشش” در دادگاه برای اثبات حق شاه جهت عزل و نصب نخست وزیر در دوره فترت است.
مجری: «یعنی آقای میلانی منظور شما اینست که چون رفراندم، همهپرسی، برگزار شده بود و مجلس هم منحل شده بود، شاه حق داشت بنابه قانون نخست وزیر رو عوض بکنه و کودتا محسوب نمیشه؟
میلانی: دقیقا دقیقا، هم دکتر صدیقی اینو به مصدق گوشزد میکنن، هم دکتر شایگان اینو به مصدق گوشزد میکنن. ولی مصدق گمان داشت که بنابر تجربه ۳۰ تیر [۱۳۳۱] شاه جرات برکناریشو نخواهد داشت، شاه تا اون زمان در مقابل توصیه آمریکا و انگلیس و اینکه اقدامی جدی، اقدامی کودتا، عزل مصدق انجام بده، شاه قبول نمیکرد، میگفت من نمیتونم کار غیر قانونی علیه مصدق بکنم به محض اینکه مجلس منحل شد اونوقت شاه تصمیمشو گرفت و در جهت عزل مصدق و نصب تیمسار زاهدی، اون حکمها را امضا کرد.»
با دادن پاسخ بالا، شنونده این برداشت را میکند که میلانی دارد میگوید: “دقیقا دقیقا” این کودتا نبود چون مصدق مجلس را با یک رفراندم غیرقانونی منحل کرده بود پس شاه حق داشت در دوره فترت او را عزل کند و یک سندش هم گوشزدهای دکتر صدیقی و دکتر شایگان به مصدق است!
مجری سپس پرسش دیگری را از میلانی میپرسد: «در مورد همین رفراندمی که بهش اشاره کردین، برخی به این نکته اشاره میکنند که بعد از بازگشت محمد مصدق به نخست وزیری در [۳۰ تیر] ۱۳۳۱ تا حدی رگههایی از استبداد در رفتار او دیده میشد، و از جمله همین برگزاری همه پرسی میتونه جزیی از اون باشه تا حدی که اعضای جبهه ملی خودش هم، برخی از اونها ناخشنود ازش شده بودند، تا چه اندازه این رفتار مصدق از دید شما سهم داشت در سرنگونی او.»
میلانی در پاسخ این پرسش، نخست میگوید: «من فکر میکنم نقش بسیار مهمی داشت برای اینکه اون وحدتی رو که سی تیرو بوجود آورد، وحدت بین نیروهای مذهبی، نیروهای عرفی، نیروهای چپ، اون رو در هم شکست.»
در ادامه میلانی بخش بیشتر پاسخش را به مخالفت کاشانی با روش دولت مصدق از جمله دفاع از حقوق بهاییان و دفاع از آزادی پوشش زنان اختصاص میدهد و با این سخنان به پاسخش پایان میدهد: «کاشانی به ترکیبی از دلایل و اینکه فکر میکرد چپ داره قوی میشه، عملا به سرنگونی مصدق کمر بست، اسنادی که شما بهش اشاره کردید که در اومد دو سال پیش، دقیقا نشون میده که کاشانی در ایران با سفارت آمریکا تماس میگیره، با مسوول سیا در ایران تماس میگیره، قرار میذاره، ملاقات میکنه، ملاقاتی که فقط پسرش در اون به دستور خود کاشانی حضور داشته، و میگه که مصدق رو ما باید بندازیم و این برای مملکت خطرناکه و این خود رای شده، دیگرانی که مثل کاشانی داعیه حکومت اسلامی نداشتند و متحدین دکتر مصدق بودند از جبهه ملی اونها هم به نظر من با این سیاستهای مصدق بخصوص رفراندمش [میلانی روی “بخصوص رفرندامش” تاکید کلامی و غیر کلامی میکند]، من به قطع میتونم بگم که اقای دکتر صدیقی با رفراندم مخالف بود، شایگان مخالف بود.»
شایان توجه است که در پاسخ به پرسش چهارم، میلانی، علیرغم اینکه جنبه “رگههایی از استبداد” را در رفتار مصدق تایید میکند، بیشتر پاسخش را متوجه نفی کاشانی چه از نظر خواستهای غیر قانونی او از مصدق و چه از نظر رابطه کاشانی با سفارت آمریکا و حتی سازمان سیا بنابر اسناد موجود میکند. و آنگاه با تاکید به موضوع رفراندم با قاطعیت میگوید که «دکتر صدیقی با رفراندم مخالف بود، شایگان مخالف بود».
موضع صدیقی در قبال رفراندم
این درست است که صدیقی در مرحله اول با انجام رفراندم ناموافق بود، ولی این ناموافقی به دلیل غیر قانونی بودن رفراندم نبود. اینست بخش کامل آغاز جواب صدیقی به کاتوزیان که تاکید بر بخش تکمیلی بوسیله نگارنده:
«در باره رفراندم و عدم موافقت ابتدایی من و تغییر نظر در مرحله بعدی و دلایل من در این باب:
«من با رفراندوم اصولاً مخالف نبودم، با رفراندومی که دولت برای انحلال مجلس انجام دهد، انحلالی که با نقائص قوانین اساسی و به حکم سوابق در تاریخ مشروطیت، خواه ناخواه هنگام نبودن مجلس عملاً به حق یا ناحق، به شاه در عزل و نصب نخست وزیر، بنابرمیل شخصی یا ضرورت واقعی، ناچار، امکان عمل میداد، موافقت نداشتم.»
اکنون اگر کسی این نوشته را بخواند، متوجه میشود که صدیقی اصولا با رفراندم مخالف نبوده و با اینکه در مرحله اول بنابر دلیلهایی که نوشته ناموافق بوده، ولی در مرحله بعدی تغییر نظر میدهد و نه تنها با رفراندم موافقت میکند، بلکه در مقام وزیر کشور بر انجام آن نظارت هم میکند! بایستی توجه کرد که دکتر صدیقی در سرآغاز حتی نمینویسد که با رفراندم “مخالف” بوده است، بل مینویسد: “عدم موافقت ابتدایی من.”
آنگاه صدیقی در بخش دیگر چنین شرحی در باره برگزاری رفراندم مینویسد (تاکید از نگارنده است):
«رفراندوم در دو روز متفاوت (۱۲ مرداد در شهرستان تهران و دماوند و ۱۹ مرداد در شهرستانها) با نظم و بیطرفی کمنظیر از جانب اولیاء امور انجام یافت و نخست وزیر به تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ نامه به حضور شاه در انحلال دورۀ هفدهم مجلس شورای ملی در نتیجۀ مراجعه به آراء عمومی فرستاد و از شاه صدور فرمان انتخابات دورۀ هجدهم را استدعا کرد. اما حوادث رنگ دیگر گرفت و با جمع و هماهنگی عوامل داخلی و خارجی و سازش سیاستها و بهرهبرداری مخالفان با تعلقات شخصی از آن اوضاع و احوال شد، آنچه پویندگان صلاح و ایران دوستان روشندل سربلند نمیخواستند بشود!...»
در واقع، صدیقی به دو دلیل اصلی در مرحله اول با رفراندم موافقت نمیکند:
۱ – صدیقی در مقام معاون نخست وزیر پیشتربه نمایندگان مجلس گفته بود که دولت قصد انحلال مجلس را ندارد و از اینروی خود را درمحظور اخلاقی میدید. این دلیل پس از استعفای دست جمعی نمایندگان فراکسیون نهضت ملی از میان رفت.
۲ – صدیقی بیمناک «موقع و خطری که ما را تهدید میکند و سوءاستفادۀ عناصر افراطی چپ و راست و احتمال وقوع کودتا» بود.
این درست که صدیقی در توضیح عدم موافقت اولیه با رفراندم مینویسد که بنابر ملاحظات تاریخی (نه قانونی) نگران بود که شاه به «حق یا ناحق»، «بنابر میل شخصی یا ضرورت واقعی» از انحلال و فترت مجلس سوء استفاده کند و مصدق را عزل کند ولی به تکرار، او هیچگاه عنوان نمیکند که انحلال مجلس به وسیله رفراندم غیر قانونی بود و یا اینکه کودتایی که در ۲۵ یا ۲۸ مرداد رویداد، کودتا نبودند! در واقع، نگرانی اصلی صدیقی این بود که به بهانه رفراندم و انحلال مجلس، نخست وزیر قانونی ایران بنابر میل شخصی شاه و به ناحق عزل، و یا به وسیله کودتا سرنگون شود که هر دو مورد به وسیله یک کودتای برنامه ریزی شده از ماهها قبل به واقعیت مبدل شد!
کودتای ۲۸ مرداد کودتای نظامی علیه دولت مصدق بود
در هیچ نوشته یا گفتهی صدیقی پس از ۲۸ مرداد تا آخر زندگی وی، نشانی از قانونی بودن عزل مصدق و یا انکار کودتا به دلیل انجام رفراندم نیست. صدیقی از همان روز ۲۸ مرداد که به همراه مصدق خود را به فرمانداری نظامی دولت کودتا تسلیم کرد تا پایان زندگیاش، کودتای ۲۸ مرداد را کودتای نظامی میدانست. کیست که گزارش دقیق صدیقی از روز ۲۸ مرداد را بخواند و نتیجه نگیرد که صدیقی عزل مصدق را قانونی نمیدانست و آنچه در روز ۲۸ مرداد اتفاق افتاد را یک کودتای نظامی جهت سرنگونی مصدق میدانست. در کنار بسیار از شواهد مستند، این بخش از گزارش خود صدیقی از روز کودتا گویای هر دو مورد است:
«در حدود ساعت شانزده و چهل و پنج دقیقه، سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب نشست و گفت: “با وضع فعلی، ادامه تیراندازی دو دسته نظامیان به یکدیگر بینتیجه است و موجب اتلاف نفوس میشود و برای جنابعالی و آقایان، خطر جانی دارد. اعلامیهای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود.”
آقای نخستوزیر فرمودند: “من در اینجا میمانم. هرچه میشود بشود. بیایند و مرا بکشند.”
سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده، با حال مضطرب گونهای گفت: “آقا! جنابعالی به فکر ساکنین و آقایان باشید. جان اینها در خطر است..!”
و چون در این وقت شلیک تیر تقریبا متوالی بود، او پس از هر صدایی، سراسیمه، حرکتی مخصوص که دور از تصنع نبود، میکرد و قول قبل خود را، با تغییر کلمات تکرار مینمود. بالاخره [سرتیپ فولادوند] گفت: “من چه کاری بود که کردم. کاش این ماموریت را قبول نمیکردم”؛ و باز مصرانه، تقاضای صدور اعلامیه مطلوب را تجدید کرد.
آقای مهندس رضوی گفت: “آقا، اعلامیهای مینویسیم و خانه را بلادفاع اعلام میکنیم.”
آقای دکتر مصدق پذیرفتند و آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس احمد زیرک زاده، به اتاق دیگر رفتند و آقای مهندس رضوی، اعلامیهای قریب به این مضمون نوشتند: “جناب آقای دکتر مصدق خود را نخست وزیر قانونی میدانند. حال که قوای انتظامی از اطاعت خارج شدهاند، ایشان و خانه ایشان بلادفاع اعلام میشود. از تعرض به خانه معظمله خودداری شود.”
پس از قرائت متن اعلامیه و قبول آقای نخستوزیر، آقای مهندس رضوی و دکتر شایگان و محمود نریمان و مهندس زیرکزاده آن را امضا کردند و به سرتیپ فولادوند دادند. مقارن ساعت هفده، آقای مهندس رضوی برای آنکه سربازان مخالف تیراندازی را موقوف کنند، ملحفه روی تختخواب آقای نخستوزیر را برداشت و بیرون برد و به سربازان داخل حیاط داد که آن را روی بام نصب کنند.
تیراندازی پس از تسلیم اعلامیه و برافراشتن پارچه سفید، همچنان به شدت از طرف مخالفین دوام داشت و ظاهرا اصرار به گرفتن اعلامیه برای تضعیف قوای مدافع و تشجیع قوای مهاجم و شاید انتشار آن به خاطر تسلیم طرفداران دولت در تهران و شهرستانها بود و بر طبق نقشه، مهاجمین بایستی به کار خود ادامه دهند تا به آن نتیجه برسند که بعد رسیدند.»
آیا هیچ خواننده منصفی با خواندن این گزارش صدیقی جای تردیدی برایش باقی میماند که یک کودتای نظامی برای سرنگونی دولت مصدق رخداده است؟ و نیز متوجه نمیشود که اثری از تردید صدیقی در نخست وزیر قانونی بودن مصدق نیست؟ آیا صدیقی چنان مردی بود که در این گزارش هیچ اشارهای به عزل قانونی مصدق نکند و همچنان او را چندین بار”نخست وزیر” خطاب کند؟
به عنوان یک شاهد مستند دیگر، صدیقی در سالهای ۶۰، یک سری مصاحبههای حضوری و طولانی با سرهنگ غلامرضا نجاتی انجام میدهد که از جمله این پاسخ را در باره ی انتظار رویداد کودتای ۲۸ مرداد میدهد:
«از ماههای آخر سال ۱۳۳۱ بر اثر تحولات وقایع خارجی و حوادث داخلی، دولت در انتظار پیش آمدهای تازهای بود. ما توطئههای چندی را پشت سر گذاشته بودیم و غافل نبودیم. توطئه ۹ اسفند، قتل افشار طوس، تحصن سرلشکر زاهدی در مجلس، توطئه بختیاریها در جنوب... به خصوص از ۱۲ مرداد که روز رفراندم بود، انتظار عکس العمل از سوی دشمن را داشتیم. روزنامهها هم در مقالاتشان، در باره احتمال کودتا،؛ هشدار میدادند. ساعت ۹ روز پنج شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۳۲، نتیجه رفراندم طی اعلامیه دولت به وسیله رادیو به اطلاع مردم رسید. نخست وزیر طی نامهای که برای شاه فرستاد، درخواست انحلال دوره هفدهم مجلس شورای ملی را کردند.»
پس میبینیم که صدیقی و دولت از ماهها پیش (که قبل از حتی تصمیم رفراندم هم بوده) انتظار کودتا را داشتهاند و دلایل آنرا خودش مینویسد. البته او بازهم مینویسد «به خصوص از ۱۲ مرداد که روز رفراندم بود، انتظار عکس العمل از سوی دشمن را داشتیم» ولی نمیگوید که چون رفراندم غیر قانونی بود یا چون او به مصدق مخالفتش با رفراندم را گوشزد کرده بود، پس شاه حق داشت که مصدق را عزل کند و بنابراین آنچه در ۲۸ مرداد شد، کودتا نبود!
در اینجا اشاره به این نکته ضروری است. مجلس تا پس از کودتای ۲۵ مرداد و فرار شاه از کشور به دنبال شکست آن، رسما منحل نشده بود. و نیز، “فرمان شاه” - صرفنظر از سفید مهر بودنش - برای نصب نخست وزیری زاهدی برای ۲۲ مرداد تاریخ گذاری شده بود و فرمان به اصطلاح قانونی برای عزل نخست وزیری مصدق به تاریخ ۲۴ مرداد بود. یعنی برای دو روز شاه دو نخست وزیر داشت!
تا کنون نوشتهها و گفتارهای خود صدیقی روشنگر این نکات است:
۱ – او با رفراندم از جنبه پی آمدهای سیاسی خطرناک آن موافقت نداشت ولی آنرا غیر قانونی نمیدانست.
۲ – با استعفای دست جمعی نمایندگان فراکسیون نهضت ملی مجلس، صدیقی و هیات دولت آیین نامه رفراندم را تصویب و برگزار کردند.
۳ – صدیقی هیچگاه بنابر یک سند، شاهد یا مدرک موجود بر عملکرد شاه در عزل مصدق مهر تایید نمیگذارد. او تا به آخر مصدق را نخست وزیر قانونی ایران میدانست.
۴ – صدیقی، فارغ از عدم موافقت اولیه و موافقت بعدیاش با رفراندم، هرگز رویداد کودتای ۲۸ مرداد را انکار نمیکند.
جنبه ناپسندیده استفاده از صدیقی برای کوبیدن مصدق در رابطه با کودتا
بیایید تصور کنیم که دکتر صدیقی اکنون زنده بود و به فرض بعید حاضر میشد که با بیبیسی مصاحبه کند. آیا او در جواب پرسش مشخص مجری بیبیسی در باره کودتا بودن یا نبودن ۲۸ مرداد چنین جواب میداد: من به مصدق در باره حق قانونی شاه در عزل نخستوزیر در فترت مجلس گوشزد کردم. مصدق گوش نکرد و شاه مصدق را عزل کرد و در نتیجه کودتایی در کار نبود! گمان نمیکنم هیچ کس بپذیرید که امکان چنین جوابی از جانب صدیقی وجود میداشت. دو دلیل برای نبود چنین امکانی است: یکی موضوع اصلی این نقد بوده که در بالا آمده است. دیگری، جنبه اخلاقی آن است:
صدیقی تا زنده بود به مصدق به عنوان نخستوزیر قانونی ایران وفادار بود. صدیقی در همان نامه به کاتوزیان از ارادتش به «پیشوای کمال و مقتدای رجال “دلیر سرآمد” دکتر محمد مصدق» مینویسد. و ۲۵ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، دکتر صدیقی در سرآغاز ملاقات نخستین با محمدرضا شاه به منظور مذاکره برای تشکیل هیات دولت در پاییز ۱۳۵۷، از پیشوایش و از جفای رفته به «حکومت ملی دکتر مصدق و یاران او در جبهه ملی» یاد میکند.
صدیقی در نوشتهای (اواسط سالهای ۶۰) در باره نقل قولهایی مربوط به او در کتاب خاطرات عبدالحسین مفتاح که هم در دولت مصدق و بلافاصله در دولت زاهدی در مصدر کار بوده است در مقایسه مصدق با زاهدی مینویسد: «در مقدمه کتاب [عبدالحسین مفتاح] چنین میخوانیم: «... ده ماه با مصدق کار کرد و ده ماه با سپهبد زاهدی و در هر بیست ماه عبدالحسین مفتاح باقی ماند و هر چه کرد برای ایران کرد و نه برای “این” یا “آن”... شگفتا! گویی مولف خود گزک به دست نقادان میدهد. انصاف! چگونه مردی مستقیم احوال و بیدار دل، یا دست کم دن کیشوت وار و داعیه دار میتواند ده ماه در مقام معاونت وزارت خارجه با مردی خیر اندیش و پاکباز همچون دکتر محمد مصدق و چنانکه باید و شاید کار کند و پس از واقعه دردناک [کودتای ۲۸ مرداد]، ده ماه با سپهبد زاهدی آنچنانی! هم عنان باشد! “چه نسبت خاک را با عالم پاک!».
مسلم است که به موجب پیوند ناگسستنی صدیقی با مصدق نمیتوان هیچ کس را از آوردن نقل قولی از او منع کرد. این خلاف عرف و آداب پژوهش و آزادی بیان است. ولی با توجه به دلبستگی پایدار صدیقی به مصدق، استفاده ابزاری از صدیقی با آوردن یک نقل قول انتزاعی از او با هدف نفی کودتای ۲۸ مرداد علیه مصدق و در نتیجه کوبیدن مصدق، از منظر اخلاقی پسندیده نیست. اگر چنین نقل قولهایی از جانب به عنوان مثال، اردشیر زاهدی، آورده شده بود، نگارنده هیچ گاه با نوشتن این مقاله تصدیع نمیکرد.
در هنگامه و هیاهوی یورش همه جانبه برخی از شخصیتها، مراکز و رسانههای صاحب زر و زور داخل و خارج از ایران در جهت نفی واقعیت تاریخی کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت مصدق، چه بسا حیران زدگان زمزمه کنند:
“روزگار غریبی است نازنین”!
* یادداشت: تمرکز اصلی این نقد در باره بخشهایی از مصاحبه است که در آن به نام دکتر صدیقی اشاره میشود. میتوان گفت که دستکم بخشی از آنچه باره صدیقی گفته میشود به دکتر علی شایگان هم مربوط است ولی به جهت کوتاه نگهداشتن نوشته، تنها روی صدیقی تاکید میشود. لینک مصاحبه بیبیسی و منابع سایر نقل قولها در زیر آمده است.
——————————————
منابع:
لینک مصاحبه بیبیسی
نامه دکتر غلامحسین صدیقی به دکتر همایون کاتوزیان
کودتای ۲۸ مرداد به روایت دکتر صدیقی
غلامحسین صدیقی: چرا نخست وزیری را نپذپرفتم
نوشته دکتر صدیقی در باره خاطرات عبدالحسین مفتاح و نیز متن مصاحبه او با سرهنگ غلامرضا نجاتی را میتوانید در این کتاب ببینید: “همه هستی ام نثار ایران: یاد نامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی”، به گرد آوری و تنظیم دکتر پرویز ورجاوند، ناشر: شرکت انتشاراتی چاپخش، چاپ اول، بهار ۱۳۷۲، تهران.
“روزگار غریبی است نازنین” بخشی از شعر احمد شاملوست.
■ فارغ از اینکه وقایع آنروزهای تاریخ را چه بنامیم، حقیقت اینستکه قبل و بعد از ۲۸ مرداد شاه در سلطنت بود اما مصدق نخست وزیر بود، اسلحه بروی کسی نگشود، خانهاش به توپ بسته شد و حتی اگر از محاکمهاش بگذریم حصر مادامالعمرش کاملا غیر قانونی بود. قاعدتا خلع او، اگر قانونی بود، نباید بدان صورت انجام میشد.
اما از همه مهمتر اینست که حکومتی که بعد از آن تاریخ پایه گزاری شد نتوانست از قامت یک حکومت حافظ منافع انگلیس و آمریکا خارج شود و با شریک کردن مردم در اداره مملکت برای خودش مشروعیت مردمی دست و پا کند. بر عکس با ایجاد یک ساختار حکومتی معیوب (سلطنت مطلقه و نه مشروطه) کارهایی کرد که به سقوطش انجامید. ساختاری که کاملا متکی به شخص شاه و پشتیبانی آمریکا و انگلیس از او بود و با رفتن او کاملا فرو ریخت. رویداد ۵۷ پیش و بیش از اینکه انقلاب باشد حاصل ناتوانی آن ساختار در اداره کشور بود.
شاید مهمتر از شکافتن جزئیات تاریخی واقعه ۲۸ مرداد، تحلیل ضعفهای ساختاری حکومت شاه باشد. ضعفهایی که در حکومت فعلی ادامه پیدا کرد و تا به امروز هم وجود دارند. درگیریهای ایدئولوژیک متاسفانه مانع از مطرح شدن مشکلات ساختاری حکومت در ایران و بحث در مورد چگونگی ایجاد ساختارهای مدرن و متناسب با جامعه امروز ایران شده است.
دو سوی واقعه ۲۸ مرداد پس از هفتاد سال نتوانستهاند اشتباهات خود را بپذیرند و از آنها درس بگیرند. نیاز مبرم ما امروز نه ادامه آن بحث بلکه استفاده از تجربیات تاریخی هفتاد سال گذشته برای اتحاد بر سر:
۱ - ساختار حکومتی مناسب برای فردای ایران و
۲- توافق بر سر سیاست خارجی مطابق با منافع ملی ایران است.
مسعود
■ بزرگوار؛ جناب آقای اکبری: با سپاس فراوان از شما که همت میکنید و در جهت افشای کجگوئیها و تحریف حقایق تاریخ که از طرف معلومالحالهای زمانه که متاسفانه همواره در رسانههای اجتماعی حضور دائمی دارند، قلم میزنید و حقیقت را پاس میدارید. من از هدف نهانی این اشخاص بیخبرم، تنها متاسفم برای مخاطبین آنها بخصوص وقتی این مخاطبین از یک طرف از تاریخ خود بیخبر و از طرف دیگر این اراجیف را به عنوان حقیقت تاریخ میپذیرند. میزاده عشقی در مورد رضا شاه میسراید: «پدر ملت ایران اگر این بی پدر است / به چنین ملت و گور پدرش باید ر…) حال باید همین را در مورد این تاریخ پژوهان قلابی زمانه بکار گرفت. با احترام فراوان به شما. پایدار باشید و روزگار به کامتان.
علی صالحی
■ صرفنظر از هرنوع قضااوت ارزشی آیا تقصیر دزد است وقتی صاحبخانه در خانهاش باز میگذارد وقتی مصدق میخواهد در گیری با قدرتهای خارجی وایضا داخلی را بدون تشکیل یک ساختار منسجم مردمی و با تکیه بر ارتشی نامطمئن انجام میدهد و سرانجام دستاوردهای ملتی و آرزوهای آن را بباد میدهد. آیا باید تقدیس شود و تازه همین حاکمیت موجود با درسگیری از رویداد فوق توانست با تشکیل انواع اقسام سیستمهای وفادار به عمر نکبت خود ادامه دهد بیخود نیست که گفتهاند ارث خرس به کفتار میرسد.
بهرنگ
■ جناب بهرنگ؛ توصیه دوستانه من به شما: بروید تاریخ بخوانید و آن هم از نوع صحیح آن: رضا شاه ارتش منظم برپا کرد، بیست و چهار ساعت دوام نیاورد و تسلیم شدند و ملت با رقص و پایکوبی تبعید او را جشن گرفتند، فرزند او ارتش جاویدان بر پاکرد و همین سران ارتش اعلام بیطرفی کردند و پشت بختیار را خالی کردند. ولی آنچه دردناک است به قول استفادن کینزن در کتاب (همه مردان شاه) ستاد «ایرانیها اگر میلیاردها دلار نیز از امریکا و انگلیس درخواست میکردند آنها دریغ نمیکردند ولی ایرانیها میهن خود را به قیمت هفتاد و شش میلیون تومان فروختند».
دردناک است هندرسن با یک چمدان یک میلیون دلاری وارد ایران شد، ده میلیون تومان به کاشانی، ده میلیون به بهبهانی بقیه بین اراذل و اوباش تقسیم شد. یکصد هزار دلار به فضلالله زاهدی و بقیه به شاه شاهان. بقول حافظ: بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود/ زین سیل دما دم که در این منزل خواب است.
پاینده و جاوید ایران عزیز ما و بدور از وطنفروشان چپ و راست.
علی صالحی
■ با سلام و احترام خدمت جناب اکبری دیروز سوم شهریور بود. مقایسه سوم شهریور ۱۳۲۰ و کودتای ۲۸ مرداد ۴۲ نیز بعضی از زاویههای تاریخ را روشن میکند. ۸۲ سال از اشغال ایران توسط قوای متفقین و تبعید رضاشاه و سران نظامی (فضلالله زاهدیها) مذهبی (آیتالله کاشانیها) و... گذشت. تاثیر بلافصل این واقعه پایان دیکتاتوری رضاشاهی و نضج و اعتلای جنبش مشروطه بود که بدون تردید تا کودتای نظامی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دورهای بیهمتا و مشحون از تغییرات مترقی و شکوفائی در تمام زمینههای فرهنگی و اجتماعی بود. میتوان ادعا کرد در شرائط ترس و نکبت که نازیسم و فاشیسم آلمان هیتلری با متحدشان اینالیا، ژاپن و... بر دنیا سایهی شوم خود را پهن کرده بودند، شرائط اجتماعی ایران بعداز اختناق رضا شاهی یک استثناء بود. گشایشی که همه از آن استقبال کردند جز تمامیتخواهان در لباسهای مختلف... همیشه پرسیدهام چرا میلانیها و طرفداران پهلویها از کنار واقعهی شهریور بیست و چرائی آن رندانه یا فرصت طلبانه میگذرند؟ مگر اشغال نظامی ایران و تبعید رضا شاه به خاطر روابط بین حکومت رضاشاه و آلمان نبود؟ عکسها و فیلمها نشان میدهد که قوای متفقین در تهران، خوزسنان (پالایشگاه نفت آبادان)، کرمانشاه، قزوین و... با استقبال مردم روبرو بودند. جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۴۵ ادامه داشت نه در این سالها و نه بعداز آن متفقین نیازی به «دیکتاتوری» نمیدیدند آیا سرگرم جنگ با هیولای فاشیسم بودند؟ باز عکسها و فیلمها نشان میدهد که هواپیماها، تانکها، زره پوشها و انواع سلاحها از ایران به شوروی سرازیر بود.
در ایران مردم آزادترین دورههای بعداز انقلاب مشروطه را تجربه کردند و زندگی به معنی واقعی در شهرها نو و مدرن شده بود فعالیت چند حزبی و انتخابات و حق حاکمیت مردم میرفت که سلطنت مشروطه را در ایران نهادینه کند. رویدادی که با تصویب قانون ملی شدن نفت ایران در سال ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی صورت گرفت. شرائط را تغییر داد. این آغاز پایان اعتلای جنبش مشروطه در ایران بود که حکومت پادشاهی انگلیس خصومت سازشناپذیر خود را پنهان نکرد و به خاطر شرکت بریتیش پترولیوم وارد عمل شد. ابتدا به شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرد. وقتی نتیجهای نگرفت با کمک عُمّال خود در ایران و با تقلبهای وسیع در انتخابات مجلس شورای ملی تلاش کرد تا توازن قوای مجلس را به سود مخالف ملی شدن نفت عوض کند که دکتر مصدق قبل از سفر به هلند مجلس را به خاطر تقلبات عدیده منحل کرد. دکتر مصدق در دیوان داوری لاهه نیز به ادعاهای انگلیس پاسخ لازم را داد که بازهم حکومت انگلیس شکست خورد. دکتر مصدق بعداز بازگشت از هلند با شاه ملاقات کرد و در مورد دخالتهای وزیر جنگ در امور کشور انتقاد کرد و از او خواست که وزیر جنگ باید در قوای مجریه قرار بگیرد و به نخست وزیر گزارش دهد تا نخست وزیر بتواند به او ماموریت دهد و از او پاسخگوئی و گزارش بگیرد نه شاه! ماجرا را همه میدانیم که شاه قبول نکرد و دکتر مصدق استعفاء نمود که به قیام سی نیرماه ۱۳۳۱ منتهی شد. تمام این فرآیند حکایت از نقش آشتیناپذیر انگلستان مینماید که بعداز ۳۰ تیر شدت گرفت و بتدریج آمریکا را نیز به سمت خود کشید.
طنز تاریخ: تیمسار فضلالله زاهدی و آیتالله کاشانی که در شهریور ۱۳۲۰ به خاطر کمکهایشان به حکومت فاشیستی آلمان تبعید شدند. در یارکشی ضد جنبش ملی شدن نفت ایران به منزلهی رهبران کودتای انگلیسی ـ آمریکائی انتخاب شدند!!! نکتهی مرکزی فاجعه در سال ۱۳۳۲ تعطیلی تمام احزاب و آزادیها ست که بههیچ عنوان قابل توجیه نیست و شامل مخالفان شوروی و حزب توده نیز گردید و ۲۵ سال دوام داشت. در حالیکه بعداز اشغال متفقین در سال ۱۳۲۰ و خطر فاشیسم و نازیسم در ایران زندان و شکنجه به خاطر عقاید سیاسی بر چیده شد و آزادیها فراوان شد.
از هر سو که نگاه گنیم هواداران حکومت پهلویها در رسانههای فارسی زبان جز تناقضگوئی و از این شاخ به آن شاخ پریدن کاری نمیکنند. کودتای نظامی ۲۸ مرداد ۳۲ بر خلاف اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ که بخاطر روابط حکومت رضا شاه با آلمان بود از ماهیت دیگری برخورد بود و ربطی به شوروی و حزب توده نداشت و فقط و فقط بخاطر ناخشنودی از ملی کردن صنایع نفت بود که بلافاصله با مجلس «شاهانه» بعداز کودتای ۲۸ مرداد قانون کنسرسیوم نفت دکتر امینی تصویب شد و برای «دلخوشی» مردم روز ۲۹ اسفند به مناسبت ملی شدن نفت ایران در تقویم پاک نشد. حالا صدها مقاله در مورد علل کودتای ۲۸ مرداد به دکتر مصدق، شاه، حزب توده، شوروی و.... نسبت دهند مگر میشود موضوع نفت را کتمان کرد؟
طرفه آنکه محمدرضا شاه نیز بخاطر افزایش قیمت نفت موجب ناخشنودی همانها شد که علیه ملی شدن نفت ایران کودتا کردند. ای کشته که را کشتی ، تا کشته شدی زار یا باز که او را بکشد آن که تو را کشت.
با احترام محسن کوشا
■ جناب صالحی از شما که تاریخ را خوانده و تازه خوب هم خواندهاید میپرسم داشتن ارتش قوی یک چیز و اراده بکارگیری آن چیز دیگر است. آیا مقابله یک ارتش تازه تاسیس با نیروی نظامی دو ابر قدرت که براساس عادت تاریخی همواره شمال و جنوب را مورد تعرض قرار میدادند مقابلهای دنکیشوتوار نبود؟ و اما شما چرا در مقابل این تجاوز بیشرمانه بحق حاکمیتی یک کشور بیطرف موضع نگرفته و بنوعی تجاوز را مشروع میدانید آیا رضا شاه کم در عوض کردن چهره قرون وسطایی ایران کوشش نمود؟ این مردمی که شما با ساز و شادمانی سقوط اورا جشن گرفتند بار ها برای امن کردن ایران و زدودن تجزیهطلبی با تاق نصرت از او استقبال نمودند. اما رضاشاه نه منتسکیو بود و نه برخاسته از جامعهای با تداوم دموکراسی آنهم در دورهای که با هیتلر و موسولینی و استالین معاصر بود و مشکل شاه هم که اکنون به درستی مطرح میشود در استفاده نکردن از ارتش در قبال هیستری ارتجاعی بوده که میخواست حاکم شود. اما سئوال من از شمای تاریخدان که تاریخ را خوب خواندهاید این است که چرا حکومت موجود باهمه رجزخوانی و غربستیزی در خارج و اینهمه سرکوب در داخل و جهنمی کردن شرایط زندگی هنوز بر سریر قدرت قرار دارد و علت بجز تکیه بر سپاه و بسیج وفادار و خودساخته است؟ حرف من در مورد مصدق هم که قصد مبارزه با خارج و ایضا گردنکشان داخل و با تکیه بر پوپولیسم «شعار حق مسلم ما» را داشت همین عدم تشکیل یک نیروی سازمانیافته نظامی و مردمی بوده است.
بهرنگ
■ ای جماعت از قدیم گفتهاند «خورشید را نمیتوان با اندکی گل پوشاند». خود قدرتهایی که سالها اسناد را مخفی کرده بودند رک و صریح مینویسند و میگویند ما کودتا کردیم. ولی عدهای با انگشت نهادن بر یکی دو نکته فرعی در میان یک خروار سند میخواهند بر ماجرایی به این واضحی پرده ابهام بکشند. این آدمها شدهاند کاسه داغ تر از آش. با وجود چنین متفکرینی امیدوارم وضع میهن بدتر از اینها نشود.
گیتیگرا
■ با سپاس از توجه خوانندگان گرامی سایت وزین “ایران امروز” که توجه ویژه شان به این نقد را با نوشتن نظر خودشان ابراز کرده اند. این است عرض نظر یا جواب موجزانه اینجانب: سرور مسعود: شما نکات بسیار درستی را به شیوایی بیان کرده اید. تاکید شما بر روی آینده درست است. تنها عرض من اینست که اگر واقعیت کودتا و مشکلات ناشی از آنرا نپذیریم، دشوار بتوانیم در سپهر اندیشه ورزان و کنشگران ایران، آینده ای توام با تفاهم را بوجود آوریم. باری، به تکرار نکات اساسی شما درست و سنجیده هستند.
سرور صالحی: با سپاس از توجه و همگرایی شما با اینجانب. در بحث کودتای ۲۸ مرداد، مهمترین موضوع این است که مبادا اصل کودتا که کودتا بود از تاریخ محو شود. به عنوان مثال، ما می توانیم صدها تفسیر در باره آغاز جنگ ایران و عراق بکنیم، مثل اینکه به درستی بگوییم، خمینی عراق را تحریک کرد. ولی همگان می دانند که جنگ وقتی آغاز شد که عراق در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به ایران حمله کرد و بنابراین مقصر اصلی است. سازمان ملل هم بر این مهر تایید گذارد. در ایران در روز ۲۸ مرداد ۱۳۲۸ کودتای نظامی آمریکایی-انگلیسی_درباری_آخوندی علیه دولت مصدق رخداد. بار دیگر از شما برای توجه مهرآمیزتان سپاسگزاری می کنم.
سرور بهرنگ: به گمانم ما دو جهان بینی مختلف داریم. ولی به ایجاز، مصدق مرد قانون بود چه در ایران و چه در چهارچوب بین المللی آن بود. کافی است که رفتار مصدق و دولت او را با سازمان های بین المللی با رفتار سران جمهوری اسلامی مقایسه ای منصفانه بفرمایید. حرف مصدق این بود که منابع طبیعی ایران مانند نفت و شیلات می بایستی در مالکیت و مدیریت ایرانی ها باشد. ولی مصدق از حضور متخصصان انگلیسی یا آمریکایی یا هر کشوری در هراس نبود، اما زیر نظر ایرانیان. مصدق به مردم ایران علیرغم همه قوت و ضعف شان باور داشت.
سرور کوشا: دست مریزاد برای این نوشته سراسر آگاهی بخش توام با تاکید بر نکات مبرم . بنابر درک من از نوشته تان، مهمترین موضوع عنوان شده از جانب شما، تجربه آزادی و دموکراسی در سالهای ۱۳۲۰ تا اوج آن در سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ در چهارچوب مشروطیت است. در این مورد بسیار با شما موافقم. هیچ چیزی در این جهان بهتر و ماندگارتر از تجربه آزادی در چهارچوب دموکراسی نیست. دولت مصدق، به گمانم از منظر انبوهی، بر اثر فراهم آوردن چنین تجربه ای، در تاریخ ایران ماندگار شده است. طعم آزادی و دموکراسی است که تجربه دولت مصدق را هنوز دلچسب ساخته است. سرور گیتی گرا: شما جان کلام را گفته اید: « عدهای با انگشت نهادن بر یکی دو نکته فرعی در میان یک خروار سند میخواهند بر ماجرایی به این واضحی پرده ابهام بکشند.»
با سپاس از شما و همه خوانندگان گرامی حمید اکبری
■ مساله قانون به کنار، برفرض که حکم عزل او غیر قانونی باشد، این چه کاری بود که این پیرمرد کرد و کشور را به سوی بحران برد؟ چه میشد اگر حکم عزل را میپذیرفت و به خانه میرفت؟ اگر او حکم عزل را میپذیرفت کاری غیر قانونی کرده بود؟ اگر حکم عزل را میپذیرفت شما امروز او را شماتت میکردید که چرا حکم عزل را پذیرفته؟ اگر حکم عزل را میپذیرفت آسمان به زمین میآمد؟ اگر حکم عزل را میپذیرفت به ایران خیانت کرده بود؟ اگر مصدق نفت را ملی نمیکرد تا ابد نفت ملی نمیشد؟ اگر مصدق به خانهاش نمیرفت دیگر ما در ایران آدم نداشتیم که به جای این پیرمرد لجوج قانون شکن و خودکامه و ماجراجو بگذاریم که عقلش برسد که مثل نوجوانان احساساتی نشود و تفنگ به دست نگیرد؟ چرا..
همه اینها میشد اگر دکتر مصدق اینقدر فریفته عوام نبود. دکتر مصدق که کارش به آخر رسیده بود میخواست امام حسینوار شهید تاریخ شود تا امروز کسانی مانند آقای حمید اکبری کربلا درست کنند و برایش سینه بزنند. همه شما که جانب مصدق را میگیرید و صلاح کشور را در نظر نمیگیرید دارید عزای امام شهید مصدق را میگیرید. اگر من جای مصدق بودم و اگر شما آقای اکبری شما جای مصدق بودید مثل سایر نخست وزیران پیشین موقرانه با قامتی راسخ استعفایتان را تقدیم ذات ملوکانه میکردید و تشکری از شما میشد و به جای شما یک ایرانی دیگر میآمد. به جای شما که غشو بودید، مریض بودید، تمارض هم میکردید، از روی تخت مریضی کشور را اداره میکردید.. یعنی آدم سالم در این مملکت نداشتیم که جای این پیرمرد مریض غشو بنشیند؟
یکی از تکیه کلام های مصدق این بود: «آقا من حالم بهم خورد!!!». حالم بهم خورد میدانید یعنی چی؟ این روزها نظیرش را نمیبینید. اما من که بچه بودم یادم هست خیلی ها حالشان بهم میخورد. اصلا رسم بود که حال فلانی بهم خورده. امروزه به نام سکته قلبی میشناسند ولی قدیمها دکان بود. یکی از شوید بدش می آمد میگفت نگو شوید. آن یکی از چغندر و بیش از همه عدهای از شلغم بدشان میآمد و یکی از مقابل مغازهای میگذشت و میگفت شلغم صاحب مغازه که ظاهرا از شلغم حالش بهم میخورد با سنگ کیلو دنبال طرف میگذاشت. مصدق چنین آدمی بود. دکان باز کرده بود و هرکجا کم می آورد یا میخواست جلب ترحم کند حالش بهم میخورد. امروز اگر چنین آدمی را در مقابل نسل زد بستایید نگاه های معنیداری به شما خواهند کرد.
بیقانونی های مصدق:
- در هیچ کجای قانون حرفی از رفراندم زده نشده بود. نخست وزیر حق چنین کاری را نداشت.
- مصدق حق داشتن اختیارات فوق العاده شش ماهه نداشت و مجلس حق نداشت این اختیارات را به او بدهد هردو برخلاف قانون عمل کردند.
- مصدق حق تبعید خانواده سلطنت را نداشت. او این کار را با دستور شخصی و بدون حکم دادگاه انجام داد. حتا علی خامنهای هم چنین دستوری نمیدهد و اگر کسی را بخواهند بازداشت یا تبعید کنند از قاضی حکم میگیرند.
- دکتر سنجابی در مصاحبه با لاجوردی در یوتوب موجود است میگوید پس از خروج شاه از کشور مصدق فرمان داد مجسمههای شاه و پدرش را هوادارانش پایین بکشند. سنجابی میگوید کار ما درست نبود. سنجابی رویش نمیشود بگوید کار ما غیر قانونی بود. رژیم مشروطه پادشاهی برقرار است، مصدق نخست وزیر کشور پادشاهی ایران است و دستور پایین کشیدن مجسمهها را میدهد. بر اساس کدام اختیارات؟
برای روشن شدن ذهن متعصبتان مثال دیگری بیاورم: اگر مصدق دستور میداد مدارس تهران را خراب کنند شما با آن مشکلی نداشتید؟ پایین کشیدن مجسمهها همانقدر غیر قانونی و غیر قابل درک بود که خراب کردن مدارس تهران یا کندن اسفالت خیابان یا آتش زدن اتوبوس ها به فرمان نخست وزیر!
هنوز مجلس موسسانی تشکیل نشده، نظام پادشاهی برقرار است وزیر خارجه نظام مشروطه پادشاهی: ٢۵ امرداد، حسین فاطمی به سفرا و کارداران: شاه از سلطنت مخلوع شده است. شاه باید اعدام شود! فاطمی، وزیر خارجه و سخنگوی دولت مصدّق، در سرمقالهء باختر امروز ٢۵ مرداد ٣٢ به شدّت به شاه حمله کرد و محمدرضا شاه را قبله گاهِ ھر چه دزد، ھر چه بیناموس، ھر چه واخوردهء اجتماع... خواند.
روز ٢۵ امرداد، پیرو عزیمت شاه به اتقاق ملکه ثریا به بغداد دکتر حسین فاطمی به سفرا و کارداران کشور ھای بیگانه اعلام می کند که شاه از سلطنت مخلوع شده است. حسین فاطمی در روزنانه باختر امروز شدیدترین توھین ھا را به شاه و خانواده سلطنتی مینویسد. فاطمی در سرمقاله باختر امروز مورخ ٢۶ مرداد ماه ١٣٣٢ خواستار محاکمه و اعدام شاه می گردد “برو ای خائن که تو را آن قدر اجانب نیز پست و حقیر شناختهاند که دیگر برای این جنایت ھولناک... مزدی به تو نخواھند داد... ملت ایران تشنه انتقام است و می خواھد تو را... بر چوبه دار ببیند... و مصدق مشکلی با این برخورد وزیر خارجهاش ندارد!
کدام کودتاست؟ عمل مصدق و فاطمی یا عزل مصدق؟ اینها همه به کنار، مشکل غربی ها قدرت گرفتن حزب توده و کادر افسری اش بود. من بعنوان یک ضد کمونیست برایم مهم نیست که عزل مصدق قانونی بود یا غیر قانونی. ادامه حکومت مصدق به کودتای کمونیستی در ایران منجر میشد. حزب توده برای دکور کادر افسری تشکیل نداده بود. اگر در ماشین زمان به سال ۳۲ میرفتم حتما در قیام ارتش ایران بر علیه مصدق شرکت میکردم و دست و پای این پیر مرد لجوج و آن وزیر خارجه لوس و ننرش دکتر فاطمی را میبستم میانداختم در هلفدانی. این مملکت مردان کاردان که بتوانند کشور را و شاه را باهم بگردانند بسیار داشت مثل منصور و هویدا.
محسن کردی
■ جناب محسن کردی
با سلام... این حق شماست که احساسات خود را بیان کنید و بفرمایید که طرفدار کدام تفکر هستید... ولی خواهش من این است که سخنرانی آقای دکتر آغاجری را مطالعه نمایید و بعد بفرمایید که در کدام سو ایستادهاید... توجه داشته باشید که مصدق و شاه علاوه بر این که شخص هستند، دو نماد هم هستند. نماد دو نوع تاریخ، دو پروژه تاریخی؛ دو پروژه که هرکدام در تجربه زیسته ایرانیان پیشینهای از خودشان باقی گذاشتهاند. مصدق نماینده ایران دموکراتیک و نوعی الگوی توسعه مستقل، درونزا و عرفی براساس شعارهای بنیادی انقلاب مشروطیت مانند آزادی، استقلال، توسعه ملی و مستقل است. شاه هم نماینده پروژهای که تحقق هم پیدا کرد و آن هم نوعی دیکتاتوری سلطنتی وابسته و البته همراه با اسلامنمایی و ارائه خدماتی به روحانیت اسلام و ادعاهای مسلمانی. ... روح مشروطه عبارت بود از حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان، قانون و پارلمانتاریسم، استقلال، توسعه درون زا و ثبات همراه با مشارکت مردم نه ثبات مبتنی بر اقتدار و سرکوب متکی به نهادهای امنیتی و نظامی... شما میتوانید طرفدار دیکتاتوری باشید... اما لطفا در مسایل پژوهشی، با احساسات قلمفرسایی نفرمایید...
با احترام؛ هادی