گفتوگوی رادیوی بینالمللی فرانسه (اِر.اِ ف.ای) با خانم مریم اقبال نویسندهی کتاب «باغ روشنایی: خاطراتِ ایران»
گفتوگو: لوئیز هوئِه(۱)
برگردان به فارسی: فواد روستائی
* رادیوی بینالمللی فرانسه: چهشد که تصمیم به نوشتن خاطرات خود گرفتید؟ چرا امروز؟
مریم اقبال: به یک دلیل ساده. میخواستم داوری درستی در بارهی پدرم، منوچهر اقبال(۲) که در دوران شاه به نخستوزیری رسید، انجام گیرد. این اواخر دو کتاب در مورد او در ایران با مجوّز و تأیید جمهوری اسلامی منتشر شدهاست. پس از خواندن این دو کتاب متوّجهشدم مردی که در آنها بهتصویر کشیده شده با تصویری که من از او دارم بیگانه است. این مرد پدر من نیست. آن دو کتاب سرشار از اطلاعات و دادههای نادرست در مورد خانوادهی ماست. هدف من جبران مافات و دادن تصویری بسی منصافهتر از پدرم بود. وظیفهی من بود که در این ارتباط کاری کنم و امروز استنباطم این است که وظیفهام را انجامدادهام.
* بازگشت به خاطرات برای ترسیم مسیر پیموده شده در گذشته برایتان پیچیده بود؟ یادآوری این یادماندهها اعّم از تلخ و شیرین دردناک بود یا نوعی رهایی و آزادی برای شما بههمراه داشت؟
تمامی این خاطرات را من از زمان کودکی در حافظهام نگهداشتهام. من آنچنان از اطلاعات نادرست این دو کتاب برآشفته و خشمگینبودم که در گفتوگو با «سارا ژولیت ساسُن» [مریم اقبال و «سارا ژولیت ساسُن» با هم کتاب را نوشتهاند] تمامی خاطرات بدون هیچگونه عبور از صافی از ذهنم سرریز میشدند. خواست من این بود که همه به ویژه در ایران حقیقت را بدانند. در نظر دارم کتاب را به انگلیسی هم منتشرکنم تا شمار بیشتری به آن دسترسی داشته باشند. آگاهکردن مردم از نگاه شخص خودم به دوران کودکیام که برخوردار از ناز و نعمت بود و زندگی زیر و روشدهام پس از این دوره برایم بسیار آزادکننده و رهاییبخش بود.
* عکسهایی پرشمار صفحات کتاب را مصوّرکردهاست. افزودن این عکسها حائِزِ چه اهمیّتی است؟ آیا همهی آنها را گردآوری و حفظکردهبودید؟
بلی. من این عکسها را از دیرباز نگهداشتهام. در پی درگذشتِ پرستارِ و معلم سرِخانهی شهریار [شفیق] - خواهرزادهی شاه و همسرِ دوم من - یک بستهی مملو از عکسهای متعّلق به او نیز به دست من رسید. بیان خاطرات با عکس و بیعکس یکسان نیست. عکس کارِ گونهای سند و دلیل را نیز میکند. منظور از گنجاندن این عکسها در کتاب این بود که خواننده بداند بهگاه سخنگفتن از چهکسانی حرف میزنم. در حقیقت، هدفِ من از این کار افرودن چیزی ملموس و واقعی بود. انتخاب عکس شهریار و من در سنِّ پنجسالگی در ساحل دریا برای روی جلد کتاب انتخابی بدیهی بود. شهریار همبازی من در کودکی، سپس همسر و سپستر پدرِ فرزندان من بود. شهریار مهّمترین فرد زندگی من بود. افزون بر این، من معصومیّتی را که در این عکس جلوهگر است دوست میدارم.
* در سال ١٩٧٩، همسر شما در پاریس به دستور جمهوری اسلامی ایران بهقتل رسید. وقتی خبر این ترور را شنیدید چهکار کردید؟ حتّی در سالهای پس از این ترور فکر شکایتکردن و دادخواهی به ذهنتان خطور کرد؟
نه. در هرحال چهکاری از دستم برمیآمد؟ همسر من در صددِ مبارزه با جمهوری اسلامی بود و جمهوری اسلامی هم با اطلاع از این نیّت او، او را از سرِ راه برداشت. من از عواقب و پیامدهای دادخواهی بسیار بیمناک بودم. نمیخواستم توجّهِ زیادی را به خودم و دو پسرم جلبکنم. از آن میترسیدم که فرزندانم را بربایند. دادخواهی در فقدانِ عدالت و دادگستری در آن کشور [ایران] چه دردی را دوا میکرد؟ من از تمامی روندها و اقدامات قضائی مرتبط با این فاجعه فاصله گرفتم چرا که میدانستم که این اقدامها راه بهجایی نخواهد برد. شاهد و دلیلی بارز بر این مدّعا این که تحقیق قضایی آغاز شده در پاریس در پی قتل شهریار به هیچجا نرسید. در سال ١٩٨٨ قاضی مسئول تشکیل پرونده در پاریس به دلیل عدمِ شناسایی عامل ترور قرار منع تعقیب صادر کرد. این بیپاسخ ماندن چیزی نبود که کمبودش را احساس کنم.
* با فرار از ایران به مقصد کالیفرنیا در سال ١٩٧٩، به این نتیجه رسیده بودید که دورانی بهسر آمده و باید برای فصلی تازه در زندگی آماده شوید؟ این دوران تازه همانگونه که در کتاب به آن پرداختهاید آیا برای شما نوعی آغاز رهائی از گذشته نیز نبود؟
دقیقاً. من میبایست بهزندگی ادامه دهم، بهجلو گام بردارم، گذشته را پشتِ سر گذاشته و سازنده بمانم. شهریار در ابتدا با سختی و دشواریِ بیشتری از من روبه رو بود. من از سازگار کردن و تطبیقِ خود با یک شیوهی تازهی زندگی بسیار خوشحال بودم. همانطور که در کتاب شرح دادهام ما مدّتزمانی دراز در خلیج فارس در جنوب ایران [پایگاه نیروی دریائی در بندر عبّاس] زندگی میکردیم. شوهرم بهشدت درگیر کار خود در نیروی دریائی بود. امّا برای من زندگی کسالتبار بود. کار زیادی نداشتم و از این رو از رفتن حتّی بهشکلِ فرار راضی بودم. امیدوار بودم زندگی دیگری را آغاز کنم و به نبرد با ناشناختهها بروم. از این رو، زمانی که در کالیفرنیا مستقر شدم خود را سرشار از شادی میدیدم. یک سلسله ممکنات در برابر چشمم رخ مینمود.
* همانگونه که در بازگویی خاطراتتان خاطرنشان کردهاید به هنگام رسیدن به کالیفرنیا مجبور بودید هویّت واقعیتان را پنهان نگاهدارید. تغییر هویّت داده و یک گذرنامهی مراکشی داشتید. به نظر میرسد که پس از ترور شهریار از بیمِ افتادن به دست جمهوری اسلامی به بدگمانی و وهم شدید یا بهدیگر سخن پارانویا مبتلا شدهبودید. این دوران را چهگونه سپریکردید؟
عاملِ چیرهشدنِ من بر این پارانویا یکی از دوستان دوران کودکی به نام ویدا بود که مرا با دیانت بهائی - که عامل نجات من از آن وضعیت شد - آشنا کرد. دیانت بهائی به من نشان داد که برخی از چیزها مهم نیستند، باید به زندگی ادامه داد و به چیزهای مثبت چسبید. این امر بهائی بود که درد و رنج مرا تلطیف کرد، مرا در سپریکردن آن دوران خطیر یاریداد و در چیرگی من بر ترسها مددرسان من شد.
* چه زمانی سخنگفتن از هویّتِ واقعی خود را آغاز کردید؟ پذیرش این بخش از هویّت و جایگاهتان در تاریخ ایران برای شما آسان بود؟
زمانی که دو پسرم به مدرسه میرفتند، میبایست بسیار توجّه کنیم تا کسی نداند که ما ایرانی هستیم و به ویژه با خاندان سلطنتی پیوندی داریم. من این دو نکته را کاملاً برای خودمان نگاه میداشتم. بعدها، در سال ١٩٨٩ با یک ایرانی بهائی ازدواج کردم و پذیرفتم که من هم ایرانی هستم. نام خانوادگی دیگری یافتم و به خود گفتم دیگر کسی به من مظنون نخواهد شد که واقعاً چه کسی هستم. آدمهای جدیدی که میدیدم چیزی از گذشتهی من نمیدانستند. حتّی امروز نیز هستند کسانی که آگاهی از هویّت واقعی و پیوند من با خاندان سلطنتی برایشان یک کشف است. این کشف برای آمریکائیانِ اینجا با انتشار کتاب به انگلیسی روی خواهد داد. ایرانیانی نیز که میشناسم بالاخره از سرگذشت من آگاه میشوند. من همواره از این که دیگران فکر کنند که با انتشار این کتاب سرِ خودستایی داشتهام یا از این که نگاهشان به من دستخوش تغییر شود و بالاخره از این که احساس اضطراب و حیرت کنند بیمناک بودهام.
* نگاه شما به خیزش سرتاسری اخیر در ایران علیه جمهوری اسلامی حاکم بر کشور چیست؟ این خیزش به شما امیدی در ارتباط با آیندهی کشورتان میدهد؟
من همیشه امید داشتهام. اوضاع نمیتواند بدینسان ادامه یابد. این رژیم مردم خود را میکشد. زمانی که من تظاهرات و اعتراضها را پس از کشتهشدن مهسا امینی دیدم به خود گفتم: «بالاخره، حرکتی آغاز شدهاست.» مردم علیه این رژیم آدمکش به پا خاستهاند. واکنشهای شکوهمند و شگفتانگیزی در بسیاری از کشورهای جهان از سوی ایرانیان ساکن این کشورها نشان داده شدهاست. برای من ایران تا ابد کشور کودکی من خواهدبود. دیارِ دورانی سپری شده و متعّلق به گذشته و پیش از هر چیز به معنای حسّی از غمِ غربت و دردِ دوری.
——————————————-
پانوشتها:
1. Louise Huet
۲. منوچهر اقبال (۱۳۵۶-۱۲۸۸)، پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در ایران راهی فرانسه شد و از دانشگاه پاریس مدرک دکترای پزشکی گرفت. منوچهر اقبال پیش از ورود به عرصهی سیاست، در بازگشت به ایران در پی انجامِ خدمت نظام وظیفه به تدریس در دانشکدهی پزشکی دانشگاه تهران پرداخت و صاحب کرسی بیماریهای عفونی این دانشکده بود. این دولتمرد و سیاستمدار ایرانی از سال ١٣٢١ تا واپسین روز زندگی در سال ۱۳۵۶ به مدّت ۳۵ سال در سپهر سیاستِ ایران حضوری بیگسست داشت. دکتر اقبال در مقام ریاست دانشگاههای تهران و تبریز، معاون وزیر، وزیر، نخستوزیر و سرانجام در ۱۴ سال پایانی حیات در مقام مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران سرگرم کار بود.
مشخصات کتاب:
Le jardin de lumière : Mémoires d’Iran
Maryam Eghbal
Avec Sarah Juliette Sasson
ATLANDE LITT.
Mai 2023