با یاد ایرج پزشکزاد و برای نیما ناصرآبادی
نزدیک هفتاد سال از سقوط دولت دکتر محمد مصدق در پی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میگذرد. هفتاد سال پی در پی به استثنای ۳۷ روز نخست وزیری دکتر شاپور بختیار، کارنامه و خاطره مصدق زیر ضربههای سهمگین حکومتهای شاه و آخوند بوده است. هم شاه و هم خمینی و هم آستان بوسان پیشین و کنونیشان هرگز در تخریب مصدق فروگذاری نکردهاند.
در دوره محمد رضا شاه، کتابهای درس تاریخ از نام مصدق سترون بود. در آنجاییکه هم اشارهای به او میشد، نصیبش جز دروغ بافی و ناسزا گویی نبود. نگارنده در دوازده سال تحصیل پیش از دانشگاه، در هیچ کلاس درس نامی از مصدق نشنیدم. در عوض به یاد دارم که از کتاب درسی گرفته تا سالن سینما و میدانها، همه پر بودند از نام و چهره محمد رضا شاه، رضا شاه، شهبانو و ولیعهد. ستیز با مصدق جزو شخصیت شاه بود و انزجارش به او را تا به آخر نگهداشت. دست سرنوشت، به گونهای بارز ایندو را در نزدیکی یکدیگر در قاهره، پایتخت مصر، قرار داده است. پیکر شاه در آرامگاه خواص در مسجد رفاعی است و مصدق در همان شهر با خیابانی مزین به نامش در میان مردم است.
با آغاز دوره حکومت مرتجع و خونین اسلامی آخوندها به سرکردگی خمینی در بهمن ۱۳۵۷، باز هم روایت رسمی از مصدق وارونه و منفی بوده است. خمینی از مصدق به عنوان مشتی استخوان پوسیده نام برد. از او به عنوان یک غیر مُسلم یاد کرد که با کودتا سیلی خورد و به سزایش رسید. در پی هجوم خمینی، نام خیابان پهلوی که به نام مصدق تغییر یافته بود به خیابان ولی عصر مبدل شد و در طول مسیر آن خیابان و خیابانهای سراسر ایران عکسهای بزرگ خمینی و سپس خامنهای در کنارش نصب شد. از همان اوان با انتشار کتاب حسن آیت، بسیار کتابها و نشریات تبلیغاتی بهوسیله حکومت اسلامی جهت تخریب مصدق چاپ شدهاند.
دست تقدیر بود که به دستور محمدرضا شاه، مصدق پس از مرگ در خانهاش که در آن زندانی بود، به همان سادگی که زیست بدون هیچ تجمل و خرجی برای مردم میهنش خاک شد و همچنان تا امروز ممنوع ملاقات مانده است. در مقابل خمینی مدعی پشتیبانی از “مستضعفان” در یک حرم مجلل طلا کاری شده “طاغوتی” به وسعت ۶۰ هزار متر مربع با پنج در ورودی اصلی با خرج هنگفتی از جیب ملت ایران خاک شده است.
به جز دوره نخستوزیری بختیار برای سی و هفت روز و آنهم صرفا به وسیله شخص نخستوزیر، کدام مقام رسمی کشور ایران و کدام برنامههای رسمی رادیو و تلویزیون شاهنشاهی و یا صدا و سیمای جمهوری اسلامی برنامهای را به تمجید از مصدق اختصاص داده است؟ اگر هم گاهی در برنامهای کس یا کسانی در یک رسانه رسمی حکومتهای شاه و شیخ، جسته و گریخته سخنانی در وصف نیکویی مصدق گفته باشند، آیا میزان، مقدار و تداوم آن در مقابل تمجید و تعریف از «خدایگان شاهنشاه آریامهر» برای ۲۵ سال و «قائد عظیمالشان، امام خمینی» و سپس «مقام معظم رهبری انقلاب، آیتالله خامنهای» برای ۴۴ سال، جای هیچ مقایسهای باقی میگذارد؟ در خارج از ایران هم که رسانههای بزرگ بهویژه رسانه «منوتو» یک دم از تبلیغات همهجانبه و یکسویه به سود خانواده پهلوی فرو گذاری نمیکنند.
شاهپرستانی که ۲۵ سال پس از مصدق در ایران در سریر قدرت مطلقه بودند و در بیرون از ایران هم دارای ثروت، مکنت و وسایل ارتباط همگانی به مراتب قویتر و فراگیرتر از مصدقیها هستند، بیامان میکوشند که با تخریب مصدق، همه تقصیرات حکومت استبدادی محمدرضا شاه و مکافات ناشی از آن که منجر به روی کار آمدن خمینی شد را به گردن مصدق و مصدقیها – و نیز چپیها - بیندازند. قلب واقعیت آنچنان غلیظ شده است که انگار این مصدق و مصدقیها بودهاند که هفتاد سال انحصار حکومتی رسانههای همگانی و کتابهای درسی تاریخ و جامعه را داشتهاند، و این اعلیحضرت و حضرات آخوند هستند که در مقابل تبلیغات رسمی به سود مصدق، محروم و مظلوم بودهاند!
در پیروی از سخن نویسندهی زنده یاد ایران، ایرج پزشکزاد، آدمی حیران میماند که این چه سری است که با وجود ۷۰ سال تبلیغ منفی و ضد مصدق، محبوبیت و مقبولیت این مرد آنچنان قوی و همهگیر باقیمانده که مُخربان و منتقدان مصدق بیش از پیش میکوشند تا او را همچنان به صلیب بکشند؟
پزشکزاد میپرسد: «این چه حکایتی است؟ چه شد که خاطره مصدق، پس از ۲۵ سال اسارت در تاریک خانهی رژیم کودتا [و سپس ۴۴ سال در رژیم آخوندی] اینطور زنده و درخشان و اثر گذار باقی مانده است؟» «راز بقای او، بقای حاضر و ناظر او، چیست؟ شاید راز نباشد و رازها باشد. اما آنچه به نظر راقم این سطور [ایرج پزشک زاد] اسباب ماندگاری – و ماندگاری پر عزت – اوست، اعتبار و ارزش و احترامی است که همیشه بر خرد آدمی، فارغ از ملاحظات سواد و دانش و مکنت و طبقه اجتماعی و غیره، قائل بود... پیر خرد ما، به اصالت فکر انسان اعتقاد داشت... راز زندگی سیاسی او، پس از مرگ جسمانی، راز ماندگاری او در ذهن و دل مردم، گذشته از عشق و علاقهاش به مردم، اعتقاد و اعتمادی است که به آنها و فهم و ادراکشان داشت و آنان را، بدون هیچ پیش شرط سواد و تحصیلات و یا وصول به فلان مرتبه از رفاه اقتصادی لایق تعیین سرنوشت خودشان و شایستهی برخورداری از دموکراسی میدانست. این اعتقاد را در طول نیم قرن زندگی سیاسی خود، بارها و بارها نشان داده بود.»
مصدق و تجربه دولت او، برایند برجستهترین انقلاب تاریخ ایران، یعنی انقلاب مشروطه است. انقلاب مشروطه نیز مانند همه جنبشهای اجتماعی جهان کامل نبود، ولی انقلابی دورانساز به سوی پیشرفت و مدرنیته بود. مشروطیت این اصل را که حکومت دموکراتیک تنها بنابر اراده مردم است به کرسی باور سیاسی و حافظه تاریخی همگانی مردم ایران نشاند که دیگر زدودنی نیست. مصدق و مصدقی بودن یعنی باور به امکانپذیری چنین حکومت دموکراتیک. یعنی ایرانی شایسته برخورداری از دموکراسی است و میتواند یک کشور آزاد، مستقل و دموکراتیک مشروط به اراده مردم داشته باشد. مصدق به عنوان یک سرمایه تاریخی و ملی، نشانه سربلندی و توانایی ملت و ملیت ایرانی است. مصدق نماد دموکراسی ایران است.
به گفته فریدون آدمیت، برجستهترین تاریخنگار دوره مشروطیت، موضوع غیر قابل انتقاد بودن مصدق و کارنامهاش نیست، موضوع:
«اعتبار شخصیت سیاسی دکتر محمد مصدق در دفاع از حقوق اساسی و نظام مشروطیت است، در تقابل با حکومت فردی و قدرت نامحدود سلطنت، در پیکار برای استقلال سیاسی و اقتصادی مملکت است و مبارزه بر علیه سلطۀ سیاسی و اقتصادی بیگانگان. او فساد ناپذیر بود، شیاد و افسونگر و بیهمه چیز نبود. موضعگیری سیاسیاش آنگاه که در اپوزیسیون بود و آنگاه که در قدرت سیاسی مسئول بود، تغییر نیافت. این نیست که بر او یا کارنامۀ جبهۀ ملی انتقاد وارد نباشد، این خلاف نقد و سنجش تاریخی است... اما این هست که او نسبت به اصولی که یک عمر اعلام میکرد: دفاع از آزادی، دفاع از حقوق اساسی، دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی، یک عمر وفادار ماند. به همین سبب، او در معنی، از لغزشگاه قدرت سقوط نکرد، اعتبارش را هیچگاه در ارادۀ عام از دست نداد.»
در ستیز عوامفریبانه با مصدق میگویند که نبایستی روی کسی تعصب داشت! ولی این تعصب نیست که آدمی باور تغییر پذیر خود را بر مبنای دانش، عقلانیت، خود آگاهی و آزادانه به دست آورده باشد. این تعصب نیست که بگویی من با تو مخالفم ولی جانم را میدهم تا حرفت را بزنی. پس سخن مصدقیها به شاهپرستان یا خمینی و خامنهای پرستان این نیست که نمادتان را نپرستید. سخن ما این است که برای باورمندان به آزادی و استقلال ایران در چارچوب دموکراسی، مصدق همچنان یک نماد زنده و پویاست و ما نمادش را هیچگاه رها نخواهیم کرد.
در واقع هدف اصلی آنهایی که با داشتن همه زر و زور، مصدق و مصدقیهای یک لاقبا را آماج هجوم قرار میدهند، عرضه نمادهای خودشان با از بین بردن نماد مصدق است. آنها میخواهند مدل دیکتاتوری پادشاهی و یا ولایت فقیهی را به عنوان تنها مدلهای ممکن برای ایران عرضه کنند و برای رسیدن به این مقصود بایستی که مدل و نماد مصدق را تخریب کنند. ترس آنها از مصدق نیست، از اندیشه آزادی انسان ایرانی در چهارچوب دموکراسی توام با پاکیزگی مالی و استقلال در مقابل فساد مالی و سرسپردگی به قدرتهای بزرگ است.
از اینروست که به قول ایرج پزشک زاد بایستی مصدق را همچنان مصلوب نگهدارند. بایستی با آسیبشناسیهایی خالی از حقایق تاریخی مصدق را مسبب ۲۵ سال دیکتاتوری شاه و فاجعه روی کار آمدن خمینی معرفی کرد. بایستی با میدان رسانهای دادن به یک استاد اقتصاد متوسل به انگ پوپولیستی زدن به مصدق شد، آنهم نسبت به مصدقی که در مقابله با کودتاچیان حتی از اینکه بوسیله رادیو از مردم یاری بخواهد خودداری کرد تا مبادا مملکت دچار آشوب شود! بایستی محترمانه از آقای آسیبشناس و آقای استاد اقتصاد پرسید که دو سال و نیم حکومت، آنهم با کوهی از مشکلات در هنگامه نبرد با بزرگترین کشور امپریالیست آن دوره جهان کجا، و حکومتهای یکهتازانه بیست و پنج ساله شاهنشاهی و چهل و چهار ساله ولایت فقیه تا دندان مسلح کجا؟ آقای اقتصاددان، شما که قاعدتا جمع و تفریقتان خوب است، آیا هفتاد سال در مقابل دو سال نیم، مدتی کافی برای یافتن سوژههای متفاوت آسیبشناسی و یافتن پوپولیستهای دیگر نیست که کمی هم مشغول آن شوید؟
نگرانی شما از چیست؟ این که دولت مصدق الگوی حکومت دموکراتیک و مصدق نماد دموکراسی در ایران است؟ مشکل شما با کدام بخش آن است؟ مصدق یا دموکراسی؟ اگر میگویید که مصدق نماد دموکراسی نیست، لطف کنید و خصوصیات دموکراتیک حکومتهای رضا شاه، محمد رضا شاه، خمینی، خامنهای یا سیاستمدار ایرانی دیگری را عرضه کنید تا بهره مند شویم. در قاموس لیبرال دموکراسی، این حق شماست که با بهره بردن از آزادی بیان همچنان برای سالیان دیگر، بازهم مصدق را مصلوب کنید. ولی مصدق با استناد بر واقعیتهای تاریخی برای آنها که دوستدار حکومت دموکراتیک هستند، نماد و ستاره قطبی در ایران باقی خواهد ماند. زیرا به زبان تاریخنگار و نویسنده برجسته، محمدعلی موحد، مصدق برای آنهایی که او را میشناسند و ارج میگذارند شاهنامه آزادی است:
«داستان مصدق در خاطره نسل ما به “شاهنامه آزادی” تبدیل شده است. این ماجرا برای مردم ما نه صرفا یک حادثه تاریخی که یک سرود آزادی است و سرود آزادی سر از قید زمان بر میکشد. چیزی را میسراید و چیزی را میستاید که هنوز اتفاق نیفتاده، یا به تمام و کمال اتفاق نیفتاده است و آرزو میشود که در آینده اتفاق بیفتد. سرود آزادی حدیث و نشانی از گمشده خود در آن میجوید. قصه گذشتهای به بنبست رسیده که امید فرجی را برای آینده رقم میزند و بازگو کردن آن بهانهای میشود برای بیان اشتیاقی شورانگیز که تحقق چیزی بسیار عزیز را در امروز و فردا آرزومند است.»
از خدا جوییم توفیق ادب و انصاف.
■ حمید آقای عزیزم. اگر کسی خواست انتقادی از دوران دکتر مصدق بکند مطلباش را چگونه باید بنویسد که نزد شما همردیف «هم شاه و هم خمینی و هم آستان بوسان پیشین و کنونیشان» تلقی نشود؟
دوستدار: اسماعیل نوری علا
■ آقای نوری علا گرامی، با سپاس از توجه انتقاد آمیزتان از مقاله، امیدوارم که همه مقاله را خوانده باشید چون گونهای از پاسخ به پرسش شما در تمامیت مقاله در باره “تخریب” بویژه دولتی و نه “انتقاد” موجود است. دو دیگر اگر لزومی داشته باشد، خودشناختی یا شناخت همگانی از شخص یا هر دو، میتواند همردیفی کسی با کسی را مشخص کند. مهمتر از همه، در مقاله از قول ولتر آمده است: من با تو مخالفم ولی جانم را می دهم که حرفت را بزنی.
با احترام، حمید اکبری
■ با سپاس از مقاله به حق آقای اکبری، آقای نوری علا، ادعای این مقاله انتقاد نشدنی بودن مصدق نیست. هیچ انسانی بویژه سیاستمدار غیرقابل انتقاد نیست. این مقاله مرثیهای شاعرانه برای ارزشگذاری به شخصیتی است که کمیابی تاریخی، او را به استوره بدل کرده است. بدون تردید میتوان از اشتباهات مصدق به عنوان یک سیاستمدار انتقاد کرد. اشتباهاتی که ریشه در اخلاقیات پاکیزهی او داشت. بدون شک میتوان گفت که مصدق به عنوان یک سیاستمدار نتوانست در لحظات تاریخی حساس تصمیماتی قاطع بگیرد و درگیر اخلاقیاتی شد که در سیاست بواسطه منافع عمومی نباید محلی از اعراب داشته باشند. چه زیباست این اصطلاح «شاهنامه آزادی» و البته چه به جا.
ایرانی
■ با سلام، حمید گرامی! نام نیکوی مصدق در تاریخ به ثبت رسیده است. کسی که از جان و مال گذشت هیچگاه فراموش نخواهد شد – حالا چه هفتاد سال باشد یا صد سال یا بیشتر. آیا به نطق دفاع خود ایشان در دادگاه ایراد کردند که از حرمت و شرافت مردم ایران دفاع کرد را شنیدهاید؟ چه بلاهایی بسر شاگرد او (مصدق)، دکتر شاپور بختیار، که نعلین نیاورد؟ با اینکه آنچه مردم ایران میخواستند، درمدت کوتاه حکومت خود به آنان داد! بجای آن بلند شدند، کف زدند و پای کوبیدند وشورش کردند. حکومت شاه (چکمه) مرتجع بود و حکومت آخوندها (نعلین) مرتجعین بدتر، هستند. حکومت ملاها را محمد رضا به ارمغان آورد. چطور میتوان تشخیص داد؟ هر دو طرف مخالف مصدق و مصدقها هستند. چنانچه ایرانی می خواهد زندگی آزاد و عدالت اجتماعی، چه اقتصادی و چه خصوصی، داشته باشد، بایستی راه مصدق را پیش گیرد – چون راه دیگری درافق آن کشور نیست – و چون به آن اندیشمندی و بلوغ سیاسی انسان ایرانی نرسیده است و آن راه را انتخاب نمیکند، اینجانب به آیندۀ ایران چندان خوشبین نیستم. این دلیل آن نیست که شمای عزیز تلاش نکنی و ننویسی!
با احترام، م. امینی از آمریکا
■ جناب آقای اکبری بزرگوار، ضمن سپاس از متن شما و بیان حقیقتها که برخاسته از خرد و استوار بر منطق و همه مستند هستند. ولی از طرفی چه باید گفت در این آشفته بازار که همواره به قول دکتر نقره کار این (زنگیهای گود قدرت) از لمپنهای چاله میدانی تا تحصیل کردههای خرد باخته، امکان جولان دارند و بدون شرم و حیا در دروغ پراکنی و تحریف تاریخ از هم پیشی میگیرند. متن شما به من آرامش داد و خرسندم از اینکه انسانهای اخلاقمند همچون شما فعالیت میکنند. بقول آقای مجلسی که در آن نشست حضور داشتند، ادعاهای یکی از این به اصطلاح اقتصاددانان از ادعاهای انگلیس هم پیشی گرفت. جای بسی تاسف.
بقول حافظ (فلک به مردم نادان دهد زمام مراد - تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت و بس)
پایدار باشید / صالحی
■ با سپاس از خوانندگان و هم میهنان گرامی، سروران ایرانی، امینی و صالحی، برای صرف وقت در خواندن و اظهار نظر که همواره مایه دلگرمی است. با سپاس از نکات زیر: «ادعای این مقاله انتقاد نشدنی بودن مصدق نیست»، «نام نیکوی مصدق در تاریخ به ثبت رسیده است. کسی که از جان و مال گذشت هیچگاه فراموش نخواهد شد – حالا چه هفتاد سال باشد یا صد سال یا بیشتر.» «به قول آقای مجلسی که در آن نشست حضور داشتند، ادعاهای یکی از این به اصطلاح اقتصاددانان از ادعاهای انگلیس هم پیشی گرفت. جای بسی تاسف.»
حمید اکبری
■ شاه بیت نوشته دکتر حمید اکبری با دیدن تصویری از خیابان مصدق در دل قاهره و تهران دیدگاه اسمائیل آقای عزیز را روشن کند. هم شاه و هم خمینی و هم آستان بوسان پیشین و کنونیشان هرگز در تخریب مصدق فروگذاری نکردهاند. در دوره محمد رضا شاه، کتابهای درس تاریخ از نام مصدق سترون بود. در آنجاییکه هم اشارهای به او میشد، نصیبش جز دروغ بافی و ناسزا گویی نبود. نگارنده در دوازده سال تحصیل پیش از دانشگاه، در هیچ کلاس درس نامی از مصدق نشنیدم. در عوض به یاد دارم که از کتاب درسی گرفته تا سالن سینما و میدانها، همه پر بودند از نام و چهره محمد رضا شاه، رضا شاه، شهبانو و ولیعهد. ستیز با مصدق جزو شخصیت شاه بود و انزجارش به او را تا به آخر نگهداشت. دست سرنوشت، به گونهای بارز ایندو را در نزدیکی یکدیگر در قاهره، پایتخت مصر، قرار داده است. پیکر شاه در آرامگاه خواص در مسجد رفاعی است و مصدق در همان شهر با خیابانی مزین به نامش در میان مردم است.
سهراب چمن آرا
■ هم میهنان گرامی کلیه رخدادهایی که در تاریخ منجر به جنایت بر علیه بشریت شده اند پیشینه در نژادپرستی، تعصب، خبث طینت، کین توزی ، بیماری های روانی و یا در راه انجام ماموریتی برای یک کشور خارجی داشته اند، که همه آن ها ابتدا با روش زشت نفرت پراکنی آغاز شده است. مقاله آقای اکبری در مورد شاه و مصدق و رخداد ۲۸ مرداد درست هنگامی نوشته میشود که اپوزیسیون درون و بیرون از ایران در ضعیفترین احوال روانی خود هستند و در اندیشه پیدا کردن راه برون رفت از این تلخکامی شبانه روز تلاش میکنند که ملت در بند را از دست رژیم ضحاک نجات دهند. من خود شاهد تلاش های بی وقفه و خالصانه چندین سازمان سیاسی هستم که پیروزی نهایی را در با هم بودن دیده و با حسن نیت فراوان در کنار هم بطور جدی کار میکنند. و متاسفانه به موازات آنها افرادی در میان هر دو مجموعه جمهوری خواهان و پادشاهیخواهان هستند که کارشان فتنهگری و مانع شدن برای ایجاد همبستگی ملی بین این گروهها می باشد.
مقاله (باز مصلوبی مصدق در آستانه هفتاد سالگی) در همین راستا نشانگر بیم نویسنده از متفق شدن مردم و احزاب سیاسی ایرانی است که مبادا آنها موفق به آشتی ملی گردند و ملت ایران را از دست ملایان جنایتکار رهایی بخشند! آیا براستی امروز موقع تجدید و تشدید موضوع ۲۸ مرداد و اختلاف بین شاه و مصدق است؟ شکوه از این کجسلیقگی و کجفهمی را به کجا باید برد جز آستان خردمندان جامعه که خود از دست این گونه افراد شکوه ها دارند. خودمان کم مشکل سیاسی روز داریم که مشکل نسل های گذشته را هم بخواهیم حل کنیم؟ بیش از شصت سال است در همین مورد هزاران مقاله و صدها کتاب نوشته اید و آیا چیزی را توانستید از گذشته تغییر دهید بجز بیشتر کردن اختلافها؟ آیا افرادی متعصب تندرو مانند نویسندهی محترم(باز مصلوبی مصدق) به این طریق میخواهند گذشته چراغ راه آینده شود؟ شما فقط نمیخواهید نسل های آینده در دوستی کنار هم زندگی کنند و میخواهید کینتوزیهای خود را به آن ها هم منتقل کنید تا رژیم هایی مانند رژیم فعلی در ایران باقی بمانند.
بدون تردید ماندن رژیم فعلی ایران باید سودی برای خیلیها داشته باشد که نمیخواهند اپوزسیون به همبستگی مورد نیاز برای براندازی برسدکه اگر چنین نبود و کمی معرفت سیاسی در میان بود نباید در این زمهریر زمستانی ملت ایران یک جنگ نو از داستانی کهنه را که باید به تاریخ سپرده شود براه انداخت و جرقههای نفرت سوز را در دل همراهان خود شعلهور کرد.
اگر آقای نویسنده ذرهای درک از تصور و تصویر ایران آینده را داشت می دانست که ما همه شاخ و برگ یک درخت کهنسال قدیمی هستیم و در واقعیت یک خانواده میباشیم و باید هر طور شده با دوستی درکنار هم زندگی کنیم. بجز آن یعنی تجزیه ایران! بجز آن یعنی نابودی ایران، آیا شما به همراه ملایان چنین میخواهید؟ آیا میخواهید ایران را به دو پاره مانند اسراییل و فلسطین تبدیل کنید؟ و اگر نمیخواهید آیا راهی جز همبستگی بین ما وجود دارد که مردم ما روزی آب خوش از گلویشان پایین رود؟ و الا چنین نوشته ای را که کوچکترین تغییری جز بیشتر شدن اختلاف ها ندارد چرا مینویسید؟
تردیدی نیست - دو ستون اصلی سیاسی امروز ایران در بین اپوزسیون، جمهوری خواهان سکولار دموکرات و پادشاهی خواهان سکولار دموکرات هستند، و هیچ کدام آن ها نمی توانند دیگری را نادیده گرفته و نفی کنند. چنانچه افرادی مانند این نویسنده در بین هر دو گروه نبود امروز باید در بهترین حالت همکاری و دوستی می بودیم تا هرچه زود تر بر دشمن مشترک غلبه کرده و ره و رسم سیاسی آینده ایران را بدست رای مردم بسپاریم هم میهنان گرامی - آتش این گونه تند روی ها فقط به چشم ملت ایران میرود. این هممیهنان جمهوریخواه با گمراه کردن همفکران خود یک فرصت طلایی را برای پیروزی خود و ملت که (شاهزاده پهلوی) تا حد ابراز جمهوریخواهی پیش آمده است از دست خواهند داد. شما به جای جذب بیشتر او، وی را به سمت و سوی شاه شدن میبرید.
جمهوری خواهان نیک اندیش باید از این فرصت طلایی بهترین بهره برداری را برای موقعیت خودمی کردند و بکنند واجازه فرافکنی و فتنه انگیزی به هیچ کسی ندهند. این گونه افراد مخالف جمهوری خواه شدن شاهزاده هستند که مبادا این دو گروه مهم سیاسی یکی شده و با هم به جنگ با دشمن مشترک برخیزند و یا این که بیم دارند، ملت، ایران را در فرم پادشاهی بخواهد که اگر هم واقعا آرزوی ملت چنین باشد چرا باید جلوی خواست آنها ایستادگی کرد. از میهندوستان جمهوریخواه توقع بیشتری است که با دقت و درایت بیشتری راجع به اظهار نظر ها فکر کنند و صلاح ملت را در ایجاد دوستیها دنبال کنند نه در کینخواهیهای زیانبار.
بارها نوشتهام - پادشاه فقید ایران و زنده نام دکتر محمد مصدق دو فرزند خلف و خدمتگذار ملت ایران بودند با مزیتهای دو رهبر خوب و با کمبود های طبیعی دو انسان نیکخواه که در تاریخ ایران کمتر نمونه دارند. این دو ابر مرد تکرار نشدنی تاریخ معاصر در اثر خود خواهیهای اطرافیانِ نا مطلوب، کارشان به جدایی سیاسی کشید در حالیکه بین هیچ نخست وزیر و پادشاهی در تاریخ ایران احترام متقابل مانند این دو تن را نمیبینیم زنده یاد دکتر مصدق تا آخرین روز یعنی ۲۸ مرداد کوچکترین بی احترامی به پادشاه نداشت و هم او بود که با زیرکی سیاسی و درایت خود ایران را تحویل حزب توده نداد و او بود که در حقیقت پیروزی شاه را در روز ۲۸ مرداد باعث شد. دکتر مصدق با پنهان کردن خود در روز ۲۸ مرداد و پاسخ ندادن به دکتر فاطمی برای رفتن به تلویزیون و اعلام جمهوریت نقشه حزب توده را برهم زد و باعث شکست آن ها شد. و ایران را از یک سرنوشت نا معلوم و خطرناک نجات داد. ولی از آنجا که این مهم را جبهه ملی هرگز اعلام نکرد، این استخوان لای زخم عفونت بار همچنان در بدن سیاسی ایران باقی ماند. و از آن سو هم پادشاه تا آخرین روز زندگی شادروان دکتر مصدق کوچکترین اهانت یا بیاحترامی بر او روا نداشت جز آنکه مجبور بود سرنوشت را بدست قانون بسپارد که باز هم متاسفانه با فشار مجریان کینتوز دادگاه نظامی، رای به محکومیت آن مرد خدمتگذار داده شد، و بین دو بخش بزرگ مردم اختلافی نالازم پدید آمد.
آن روز ها شاه چنان پایگاه محکمی برای خود احساس نمی کرد که بتواند مخالف خواست نظامیان به ویژه نظامیانی باشد که توسط اطرافیان دکتر مصدق به زندان افتاده و در آستانه اعدام قرار گرفته بودند. ولی باز هم این شاه بود که دستور داد حرمت نخستوزیرش را حفظ کنند و پایان زندگی اش را در منزل خود و کنار عزیزانش بگذراند. بیشتر از آن را در آن روزهای پر التهاب کشورِ از شاه جوان و بی تجربه نمی توان توقع داشت. و صد البته روش بازداشت و محاکمه دکتر مصدق غیر سیاسی و غیر حرفه ای، ناروا و نا لازم بود که میتوانست خیلی بهتر از آن و در خور شخصیت او انجام شود که متاسفانه چنان نشد و اشتباهی زیانبار صورت گرفت که مطلقا خواست قلبی شاه هم نبود ولی افسران رهایی یافته از چوبه های دار تندروهای حزب توده که دور و بر دکتر مصدق می پلکیدند نظامیان شاه را به سخت گیری بر آن روانشاد احمد آبادی کشانده بود. اگر کسی امروز یک ذره عشق مردم دوستی و میهن خواهی در وجودش باشد جز در راه ایجاد همبستگی بین دو نیروی اصلی سیاسی اپوزسیون ، همان دو نیرویی که در بالا ذکر شد گام برنخواهد داشت . با زنده کردن داستان غم انگیز اختلاف شاه و مصدق و مانند آن ها مانعی برای مبارزه مردم ایران و سازمان های سیاسی با جمهوری اسلامی نشویم.
سیاوش لشگری