نزدیک به دو قرن است که موضوع حجاب در ایران جنجال برانگیز است. جدال بین سنت و مدرنیته بیش از همه خود را در دعوای بین مدافعان حجاب حجاب اجباری از یک سو و مدافعان آزادی پوشش از سوی دیگر نمود داده است. طبق معمول در یک سوی این جدال روحانیون سنتگرا هستند و در دیگر سوی زنان و دختران و حتی مردان آزادیخواه که معتقدند راه رهایی جامعه از ارتجاع و سنتهای پاگیر و مسیر ترقی و پیشرفت با آزادی و رهایی زنان ارتباطی وثیق دارد.
نمیتوان از جامعهای آزاد و مترقی سخن گفت اما نیمی از جامعه را در بند و استثمار نگه داشت. حجاب اجباری پاشنه آشیل دولت دینی و فرومایهترین نماد سلطه دولت بر خصوصیترین بخشهای زندگی مردم است. دفاع از آزادی پوشش درکانون گفتمان آزادی در ایران جای دارد.
فاطمه یا ام سلمه برغانی که اینک او را با نام طاهره قرهالعین میشناسند گویا نخستین زنی است که «حجاب از روی برگرفته» است. کنت دوگوبینو در توصیفی که از گردهمایی هشتاد و دو تن از زنان بابیه ارائه میدهد مینویسد:
البته گزارشهای دیگر نشان میدهد که طاهره کشف حجاب را قبلاً در کربلا انجام داده بود. و در همانجا بود که بعد از درگذشت مرادش، سید کاظم رشتی، نخست از پس پرده و سپس رودررو و بیروبنده با شاگردان سخن میگفته است.
دومین زنی که در تاریخ کشف حجاب به نامش برمیخوریم ماه تابان خانم، معروف به فخرالسلطنه، یکی از دختران فتحعلیشاه قاجار و همسر میرزا حسین خان سپهسالار، وزیر باتدبیر و اصلاح طلب ناصرالدین شاه است که محمدحسین خان اعتماد السلطنه دربارهاش چنین نوشته است:
در کنار او تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه هم بود که گویا نخستین زن درباری است که حجاب را کنار نهاد و از آزادی پوشش زنان دفاع کرد. از حق نگذریم در همان سالها نجفقلی میرزا و رضاقلی میرزا قاجار از نوادگان فتحعلیشاه قاجار در کتاب «رموز السیاحه» که چکیده آن با نام «سفرنامه رضاقلی میرزا» در دست است درباره ساختار پارلمانی انگلیس و آزاد بودن زنان اروپایی را از حجاب ستوده بودند و در این کتاب خواهان آزادی زنان از قید و بند حجاب شده بودند.
بیبی خانم استرآبادی یازده سال پیش از مشروطه در کتاب «معایب الرجال» پرخاشگویان مینویسد:
که البته سخنان او را سالها بعد سردار مریم بختیاری خواهر ناتنی علیقلی خان سردار اسعد و نجفقلی خان صمصامالسلطنه پی میگیرد مینویسد:
در کنار این زنان البته نویسندگان نواندیش پیش از مشروطه هم که در شهرهای قفقاز و عثمانی میزیستهاند درباره حق آزادی پوشش زنان و رهایی از بند حجاب سخنها گفتهاند. در این میان میتوان به فتحعلی آخوندزاده اشاره کرد که از نخستین مردانی است که مکتوب و منطقی به ستیز به حجاب برمیخیزد. در مکتوبات کمالالدوله که چهل سال پیش از فرمان مشروطه نگاشته است به حجاب تاخته است و در نامهای به میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی نویسنده کتاب «یک کلمه» حجاب را «حبس ابدی زنان» و «مهمترین اسباب گرفتاری ایشان» میداند.
علاوه بر آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی هم سالها پیش از مشروطه در کتاب «هشت بهشت» و همینطور «صد خطابه» نوشت که «تمام کلام پیامبر برای تادیب و تربیت یک ملت وحشی و بربر است و احکامی مانند غسل و طهارت یا قصه حجاب و عصمت را نمیتوان درباره ایران به کار گرفت».
چند سالی بعد از او علیاکبر طاهرزاده معروف به صابر در سرودهای به نام «ای داد و بیداد اردبیل» از زبان یک مرد اردبیلی که پس از رفتن به باکو و دیدن زنان بیحجاب در شگفت شده بود سخن گفت که چرا سالیان دراز خود را از دیدن این همه زیبایی محروم کرده بود. و البته میرزا جلیل قلیزاده که در شمارههای مکرر ملانصرالدین از آزادی حجاب مینویسد و تا آنجا پیش میرود که ملایان مرتجع حکم تکفیرش را صادر میکنند و خود او میگوید:
شش سال پیش از مشروطه نوبت به میرزا یوسف خان اعتصامالملک پدر پروین اعتصامی میرسد که با ترجمه کتاب «تحریر المراه» یا رهایی زنان قاسم امین نویسنده و روشنفکر مصری، که از بنیانگذاران دانشگاه قاهره بود توانست بحث آزادی حجاب را دوباره سر زبانها بیندازد اما فشارها بر او آنقدر زیاد بود که مجبور شد نام کتاب را به «تربیت نسوان» تغییر دهد. دهخدا او را «پدر آموزش زنان و جنبش آزادی زنان» میداند. و طالبوف تبریزی در نامهای به میرزا یوسف خان مینویسد:
میرسیم به دو سال پیش از مشروطه که میرزا حسین خان عدالت از رهبران بزرگ جنبش آزادی در تبریز از راه میرسد. در شماره چهارم نشریه ترکی خود «صحبت» در نوشتاری با نام «کج گبورگه-ایری قابرقا» یا دنده چپ به افسانه آفرینش زن از دنده چپ مرد حمله میکند و حجاب را به شدت به نقد میکشد که البته نتیجه مشخص است. نشریه با تحریک روحانیون به دست انجمن تبریز بسته میشود.
با فرارسیدن جنبش مشروطهخواهی مسئله آموزش دختران و بازگشایی مدارس دخترانه در کانون توجه قرار میگیرد. زمزمهها برای آموزش دختران، آزادی حجاب و بیزاری از ازدواج زودهنگام دختران در همان سالها مورد توجه زنان و مردان آزادیخواه قرار میگیرد. در واکنش به همین ازدواجهای اجباری همین بس که ملکزاده خانم(عزت الدوله) تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه اشاره میکند که در سیزده سالگی به ازدواج میرزا تقی خان امیرکبیر درمیآید که در همان زمان بیش از پنجاه سال سن داشت. پس از کشته شدن امیرکبیر هنوز در سوگ شوهرش سیاهپوش بود که او را به اجبار به عقد میرزا آقاخان نوری درمیآورند که خود قاتل همسرش بود و بعد سه بار دیگر او را شوهر دادند. در واکنش به این وضعیت غمانگیز است که مینویسد:
پس از مشروطه هم کوشش زنان برای دستیابی به حقوق اولیهشان با مخالفت مرتجعان روبرو میشوند. تصور کنید در همان زمان مشروطه آیتالله نایینی که خود طرفدار مشروطه بود در باب آزادی زنان و برگرفتن روبنده از سیمایشان آن را امری بیربط میداند و اعلام میکند که جانبازی عقلا و دانایان و غیرتمندان برای رسیدن به مشروطه برای فرستادن نوامیس خود بیحجاب به بازار و تسویه و برابری با یهود و نصاری نبود.
درک نایینی از آزادی کاملاً تقلیلگرایانه است. آزادی تا آنجا که مسلمات شرع مبین اسلام زیر سوال نرود. و زنان در آن کماکان عورت مرد تلقی شوند و به کار اصلیشان آشپزی و بچهداری بپردازند. بیسبب نیست با برآمدن روحانیون و مطرح شدنشان در جامعه در زمان مشروطه این بار با صراحت بیشتری به مصاف زنان و خواستههای آزادیخواهانه نسوان وطن میروند. هر نوع تلاش زنان را با انگ بیعفتی و بیحجابی محکوم میکنند.
نخستین انجمن زنانه پس از فرمان مشروطیت را علویه خانم، همسر میرزا حسن رشدیه، پدر آموزش نوین ایران، یک ماه پس از فرمان در خانه محسن خان نطنزی در تهران بنا میکنند. انگیزه این انجمن پرورش دختران و پدید آوردن مشارکت هرچه بیشتر زنان در امور اجتماعی بود. اما دولت مشروطه با تحریک روحانیت وقت این انجمن را بست.
البته همانطور که اشاره شد نخستین مدرسه دخترانه پس از فرمان مشروطه را بیبی خانم استرابادی با نام مدرسه دوشیزگان در همان سال فرمان مشروطه به راه انداخت که بلافاصله با مخالفت شدید و فتوای شیخ فضلالله نوری مواجه شد که نوشته بود:
اما بیبی خانم هم ساکت ننشست در پاسخ به روحانیون مرتجع نوشت:
پس از بیبی، سه سال بعد از مشروطه طوبی رشدیه دختر میرزا حسن رشدیه، با پشتیبانی پدر و مادرش دبستان پرورش را با ۱۷ شاگرد در بخشی از منزلش به راه انداخت که فراشان دولت مظفرالدین شاه به تحریک علما تابلوی آن را پایین کشیدند و دبستان را بستند.
۳۳ سال و اندی بعد از فرمان مشروطه شماره ۷۹ نشریه شرق در ۱۷ فروردین ۱۲۸۹ گزارش میدهد که نخستین گاردنپارتی تاریخ ایران به همت انجمن مخدرات وطن در پارک اتابک برگزارشده است که این مهمانی که بیشتر زنانش از میان ارمنیان بودند با تکفیر و حمله روحانیون مواجه میشود. تازه این انجمن با پشتیبانی بسیاری از زنان بلندپایه بود و ریاست آن هم با آغابیگم دختر یکی از برجستهترین روحانیون نواندیش میرزاهادی نجمآبادی بود که چند سال پیش درگذشته بود.
اگر دربار از یک سو و روحانیون مرتجع از سوی دیگر دست به دست هم داده بودند تا مانع تحصیل و ترقی زنان و دختران ایرانی باشند در سوی دیگر زنان و روشنفکران ترقی خواه پی برده بودند که بدون آموزش و تربیت و تحصیل زنان ایران رویای پیشرفت و ترقی وهمی بیش نخواهد بود. هرچه آخوندها انگ میزدند بازهم زنان و دختران آزاداندیشی پیدا میشدند که بیرق مبارزه را برافرازند و در برابر ارتجاع سرخم نکنند. البته در این راه به ابتکارعملهای جالبی هم دست میزدند که یک نمونه آن ابتکارعمل طوبی آزموده بود. که دبستان «ناموس» را بنیاد نهاد. برای اینکه مخالفت روحانیون را برنیانگیزد روضه و مداحی و قرانخوانی را هم در برنامه درسی گنجاند کار ناموس چنان بالا گرفت که نزدیک به ۳۴۰۰ دانش آموز در آن درس میخواندند که بعدها همگی جزو زنان مخالف حجاب شدند و در جنبش بیداری زنان نقشی کلیدی ایفا نمودند.
یکی دیگر از زنان ترقیخواه ماهرخ گوهرشناس، دختر میرزا جعفرخان از بازرگانان بنام تهران، گشایش دبستان «ترقی بنات» را در خیابان ظهیرالدوله، دو سال از شوهرش میرزا محمدباقر تاجر پنهان کرده بود و وقتی شوهرش از راز او باخبر شد فریاد برآورد که پاسخ پدرت را در آن دنیا از این بیدینی و بیعفتی تو چگونه بدهم؟
دکتر قدسیه حجازی نخستین زن وکیل دادگستری آموزش خویش را در همین ترقی بنات آغاز کرد. بعدها ماهرخ امیر صحی آموزشگاه دخترانه تربیت نسوان را بنیاد نهاد که همسرش میرزا اسدالله مجتهد بود. خانم دره المعالی دختر پزشک ناصرالدین شاه پایهگذار نخستین دبیرستان دخترانه در تهران است. هم اوست که همراه ندیم الملوک سیگاردان و گلدان نقرهای را به پاس سرودههای حجابستیزانه ایرج میرزا برای او فرستادند. سروده ایرج میرزا به نام دو هدیه درباره این دو زن است. ایرج میرزا ایشان را زنانی میداند که «دست شهامت از آستین بیرون آوردهاند تا بردرند پرده جهل از رخ بنات».
پانزده سال پس از گشایش نخستین دبستان دخترانه در سرشماری ۱۳۰۱ خورشیدی شمار محصلان مسلمان ذکور و اناث تهران را ۱۴۱۳۰ نفر برآورد کردهاند که از این شمار ۴۲۲۶ تن دانش آموزان آموزشگاههای دخترانه بودند.
در کنار همه اینها پیشگامان روزنامهنگاری زنان هم در کانون مبارزه با حجاب بودند. خانم دکتر سمیه کحال جدیدالاسلام همدانی نشریه دانش نخستین نشریه زنان را دو سال پس از فرمان مشروطه منتشر میکند. بعد مریم عمید سمنانی معروف به مزینالسلطنه با پشتیبانی پدرش میرزا سید رضی رئیس الاطبا، پزشک قشون ناصرالدین شاه، نشریه شکوفه دومین نشریه زنان را منتشر میکند. که با خرافهپرستی و اعتقاد به موهومات و بیسوادی زنان مبارزه میکند. در شماره هفتم نشریه شکوفه خانم عمید سمنانی با حمله به روحانیت مینویسد:
اما نشریه او هم به جرم مساواتطلبی توقیف شد. بعد از این نشریهها یعنی دانش و شکوفه نشریه زبان زنان بود که در اصفهان منتشر شد. حملات این نشریه چنان گزنده و تلخ بود که به قول صدیقه دولتآبادی بارها تکفیر شدند. که بعد از دو سال در نتیجه اعتراض روحانیون بسته شد. در واکنش به یورش وحشیانه به دفتر این نشریه سردبیر چنین نوشت:
پس از دانش و شکوفه و زبان زنان، اینبار نوبت نامه بانوان بود که درسال ۱۲۹۹ با پیام بیداری و رستگاری زنان بیچاره و ستمکش پا به میدان نهاد که تنها پس از دو روز و بعد از دومین شماره توقیف شد. انگیزه توقف هم آن بود که خانم شهناز آزاد دختر میرزا حسن رشدیه در شماره نخست آن از جمله به «کفن سیاه» پرداخت و نوشت که «حجاب خرافه و موهومات و حصار سنت جلو دیدگان زنان و مردان را در این کشور سد کرده است.
او در کنار همسر روشناندیش خود ابولقاسم آزاد مراغهای به راستی از گوهرهای نایاب مدرنیته ایرانی بودند. ابولقاسم آزاد مراغهای فرزند میرزا محمد ثقهالاسلام از مجتهدین آذربایجان بود و خود نیز پس از تحصیلات حوزوی با رخت ملایی به ایران بازگشت و به جای دنبال کردن اجتهاد راهی خارج شد و به روزنامهنگاری پرداخت. و خود نخستین روزنامه پارسینویس را به نام نامه پارسی در سال ۱۲۹۵ منتشر کرد. وی مینویسد:
جالب این که این شهناز آزاد یکی از دو دختر حسن رشدیه از همسر دوم او علویه خانم است که پدر برای آموزش آنها سرشان را تراشید و رخت پسرانه برتنشان کرد تا بتوانند به آموزشگاه او بروند.
در همان حال که شهناز آزاد سردبیری نامه بانوان را در تهران و صدیقه دولتآبادی زبان زنان را در اصفهان منتشر میکردند در مشهد فرخدین پارسا و همسرش فخرآفاق پارسا دو هفته نامه «جهان زنان» را منتشر میکنند که بیش از چهار شماره منتشر نشد چون انتشار آن را مغایر با شرع مبین اسلام دانسته و خواهان مجازت موسس و ناشر مجله شدند. روزنامه بسته شد و به دستور قوامالسلطنه فخرآفاق پارسا که ۲۵ ساله بود همراه همسرش از تهران تبعید شدند.
همسو با مدارس و آموزشگاهها و نشریات زنانه، باید بر تلاشهای انجمن زنان نیز توجه نمود. در دوران جنبش مشروطه و سالهای پس از آن شاهد پدیداری انجمن حریت نسوان، آزادی زنان، انجمن مخدرات وطن، و شرکت خواتین اصفهان هستیم که هر یک جایگاه بلندی در چالش آزادیخواهی زنان داشتند و درمیان اینها «جمعیت نسوان وطنخواه» که پایهگذاران آن گروهی از زنان سرشناس و کنشگر ایرانی بودند نقش فعالی ایفا میکند.
محترم اسکندری این بانوی ۲۷ ساله دختر محمدعلی میرزا اسکندری(شاهزاده علیخان) نقش بسیار کلیدی در مبارزه زنان با عقب ماندگی دارد. در کنار محترم اسکندری، مستوره افشار فرزند جمشید افشار بکشلو (مجدالسلطنه) بعد از درگذشت محترم اسکندری ریاست انجمن نسوان وطنخواه را برعهده میگیرد. از دیگر اعضای انجمن فخرآفاق پارسا، شهناز رشدیه، فخرعظمی ارغون(فخرعادل خلعتبری)، مادر سیمین بهبهانی بودند. فخرعظمی ارغون در واکنش به سرکوب زنان و خواست آزادی خواهانه آنهاست که میسراید:
صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد
چرا ضعیفه در آن ملک نام من باشد؟
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من
وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد؟
اما در برابر موج آزادیخواهی این زنان مبارز، روحانیون و منبریها و هواداران سنتی و مرتجعشان هم بیکار نبودند. وقتی نورالهدی منگنه پیشنهاد داد در منزل ایشان نمایشی در انجمن نسوان وطنخواه اجرا شود میرزا عبدالله واعظ از یاران نزدیک شیخ فضلالله نوری به خانهاش یورش بردند و خانه ایشان به این بهانه که مرکز بیحجابی و بیعفتی شده غارت میشود.
در سال ۱۳۰۶ شهناز رشدیه و همسرش ابولقاسم آزاد در معیت گروه دیگری از نواندیشان انجمن کشف حجاب را بنیاد نهادند که با یورش شهربانی و شوهران غیرتی شرکت کنندگان بازداشت شدند. گزارش روزنامه دیلی تلگراف به مورخه سوم ژوئن ۱۹۲۷ دراین مورد جالب است که نوشته است در این نشست و اجتماع زنان علیه بیسوادی و عقبافتادگی زنان اعتراض داشتند اما با تحریک روحانیون تجمعشان با سرکوب و بازداشت همراه شد.
سعید نفیسی در خاطرات خود اشاره میکند که در سال ۱۳۰۲ شهربانی تهران مردان را مجبور میکرد که از یک پیادهرو و زنان را وامیداشت که از پیاده رو دیگر بروند. در خیابانها زنی نبود که چادری سیاه سراپای او را از فرق سر تا مچ پا نپوشانده باشد. مضحکتر اینکه رئیس نظمیه سوئدی بود یعنی از کشوری آمده بود که آزادیخواهترین کشور جهان بود. جمعیت نسوان وطنخواه در چنین وضعیتی شکل گرفته بود.
روحانیون مرتجع چنان عرصه را بر زنان و آزادی خواهان تنگ کرده بودند که خود شاه نیز از اعتراضشان در امان نبود. در شب نوروز سال ۱۳۰۶ وقتی رضا شاه به همراه همسر و دو دخترش در یکی از غرفههای رواق ایوان آیینه آستانه حضرت معصومه حضور یافت شیخ محمد بافقی به علت حجاب ناکافی همسر رضاشاه به زنان دستور داد از حرم بیرون بروند و البته رضاشاه نیز شتابان به قم رفته و شیخ محمدبافقی را زیر کتک و لگد گرفت و تبعیدش نمود که تا دیگر پا را از عبایش درازتر نکند. یکسال بعد بود که امانالله خان پادشاه افغانستان و همسر بیحجابش ثریا به ایران آمدند بار دیگر اعتراض روحانیون را برانگیخت اما اینبار کسی کتک نخورد.
هرچه روحانیون عرضاندام میکردند زنان آزادیخواه هم کم نمیآوردند. سال ۱۳۰۶ پیکرهای از دوازده تن از زنان عضو انجمن نسوان وطنخواه بدون حجاب رسمی و در لباسهایی کاملاً اروپایی ساخته میشود. اما متاسفانه نشریه این انجمن پس از یازده شماره بسته شد. تا سال ۱۳۰۸ بیپروایی و شجاعت زنان ایرانی در برخورد با حجاب اجباری به جایی رسید که دوماه نامه «عالم نسوان» هم به زن روز و اطلاعات بانوان افزوده شد. در شماره دوم سال دهم که در اسفند ماه ۱۳۰۸ منتشر شده است در نشریه عالم نسوان (نشریه مدرسه عالی دخترانه آمریکایی که از شهریور ۱۲۹۹ منتشر میشد) چنین میخوانیم:
این ستیز و منازعه زنان و روشنفکرانی که حامی آزادی و ترقی نسوان وطن بودند با روحانیت که خواهان محدود سازی زنان به کنج و پستوی خانه بود سالهای سال ادامه یافت تا اینکه با مبارزه پیگرانه و سرسختانه زنان توانستند قانون کشف حجاب را به مجلس شورای ملی ببرند و آن را به تصویب برسانند. پس از تصویب آن در مجلس شورای ملی است که رضا شاه با صدای بلند خواهان آزادی زنان از قید و بند حجاب میشود تا به مثابه نیمی از جامعه با اخذ تحصیلات و کسب علوم بتوانند نسلهای آینده را در دامان عفیف و پاک خود پرورش دهند.
این مبارزه ادامه مییابد تا اینکه انقلاب ۵۷ که چیزی جز تبلور اندیشههای شیخ فضل الله نوری نبود بار دیگر زنان را به پستوهای خانهها پس میراند. اما سرسختی زنان و پیکارشان با موانع رشد و ترقی زنان مانع از آن میشود که حاکمیت دینسالار بتواند تمام تمنیات و خواستههای نابخردانه و زنستیزانه را به مرحله اجرا بگذارد.
جنبش زن، زندگی، آزادی اینک تداوم همان صداهای بارز و برجسته زنان ایرانی است که میخواهند شانه به شانه مردان خویش در ساخت و پرداخت زندگی و کشورشان مشارکت داشته باشند. شاید یادآوری جمله مارکس که بزرگی یک جامعه را باید از احترام آن جامعه به زنانش سنجید عاری از هوده نباشد و نیز این نکته به یاد ماندنی که ستیز با زن، ستیز با زندگی هم هست چرا که این دو از یک ریشهاند.
باید پذیرفت و اقرار کرد که امروزه آزادی ایران از مسیر آزادی زنان ایران میگذرد. بدون تحقق این تسویه و مساوات، بدون پاسداشت کرامت و حقوق بدیهی و طبیعی زنان نمیتوان از آیندهای آزاد و سزاوار ستایش سخن گفت. بهراستی که شعار زن، زندگی و آزادی چکیدهترین و فشردهترین شکل تجلی شعور اجتماعی ماست. آن را محقق کنیم.
■ مقاله جالب و روشنگری بود. یک پرسش: در پاراگرافی که با جمله “محترم اسکندری این بانوی ۲۷ ساله....” شروع می شود، در میان زنان کنشگر از جمله به نام سیمین بهبهانی اشاره و قطعه شعری از او هم آورده شده است. تصور نمیکنم زنده یاد سیمین بهبهانی هم عصر ما در آن زمان حتا به دنیا آمده بود! پس آن سیمین بهبهانی دیگر کیست؟
شاهین خسروی
■ جناب خسروی
اشتباه لپی رخ داده! بانو فخرعظمی ارغون، مادر خانم سیمین بهبهانی هستند و آن شعر «صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد» را هم مادر سیمین بهبهانی یا همان بانو ارغون سرودهاند.
* با یادآوری این خواننده عزیز که نام خودشان را هم مشخص نکردهاند، نکته مورداشاره تصحیح شد. / با تشکر ایران امروز