«روزگار غریبی است نازنین»
فاشیسم ولائی
در میهن شبگرفته
روٌیای بازگشت
به «خدا، شاه، میهن» آفریده است
این تلخ واقعيّت را
در پستوی خانه نهان نتوان کرد.
۴۴ سال پیش ایران از استبداد شاهنشاهی که از شهروندان تمکین سیاسی بیچون و چرا میخواست به منجلاب فاشیستی ولایت فقیه سرنگون شد، منجلابی که بانیان آن نه تنها دخالت در حریم خصوصی زندگی را رسالت خود میدانند بلکه ظلم و فساد و توحّش آنان شکنجهگران ساواک را مدّعی رو سفید کرده است. در چنین شرایطی قابلفهم است که بخشی از نسلهای بعد از انقلاب دلتنگ استبداد پیشین شدهاند و از پدران و مادران خود انتقاد میکنند که چرا و چگونه یاریرسان فاشیستهائی چون خمینی، خامنهای و رفسنجانی شدند.
پاسخ دادن به این سوٌال منطقی برای نسلهای حامی انقلاب دشوار و دردناک است و تحلیل عینی فاجعه چالشی است که پژوهشگران علوم اجتماعی و مورّخین نسلهای بعد از انقلاب با در نظر گرفتن شرایط ملّی و بینالمللی و سنّت استبدادی میهن قادر به ریشهیابی آن خواهند بود. اکثريّت بزرگ طبقات تحصیلکرده کشور حامی بر اندازی استبداد سلطنتی بودند و اینکه جانشین استبداد شاهنشاهی فاشیسم ولائی خواهد شد برایشان غیرقابل تصوّر بود. وقتی جمیع مسافرین یک قطار هنگام فرود آمدن از پلّههای ایستگاه زمین میخورند باید علّت لغزش را در ساختار پلّهها جستجو کرد و نه در بیاحتیاطی مسافرین.
چالشی که امروز در برابر جمهوریخواهان دمکرات مقیم خارج کشور وجود دارد این است که سعی کنیم در فعّاليّتهای خود یاریرسان مبارزین جمهوریخواه داخل کشور باشیم. غالب فعّالین سیاسی مقیم خارج بر این باورند که فاشیسم ولایی محکوم به مرگ است ولی قادر به پیشبینی زمان و چگونگی این مرگ نیستیم. آنچه در این رابطه با اطمینان میتوان گفت این است که بعد از به بنبست رسیدن رژیم رقابت یا تقابل بین نیروها، گروهها و شخصيّتهای سیاسی برای کسب قدرت یا نفوذ در ساختار سیاسی ایران آینده جوّی پرتنش خواهد داشت. این نیروها معرّف بینشها و تحلیلهای متنوّع از مسائل داخلی و خارجی خواهند بود و چهبسا که اهداف و نيّت رقبا را زیر سوٌال ببرند و از همکاری و ائتلاف با يِکدیگر امتناع کنند.
در حال حاضر گروهها و شخصيّتهای سلطنتطلب تحت رهبری آقای رضا پهلوی بیش از دیگران توجّه بینالمللی و رسانهای را جلب میکنند ولی ابهام و تناقضگوئی در مواضع آنان و پرخاشگری و اتّهامزنی به رقبای سیاسی تعهّد آنان به دمکراسی و پذیرش کثرت بینش در حریم سیاست را زیر سوُال میبرد. راهبرد فرضی این گروه بعد از مرگ فاشیسم ولائی تشکیل مجلس موٌسّسانی است که اکثريّت اعضای آن به بازگشت سلطنت موروثی پهلوی راُی خواهند داد.
تاریخ گواه است که رژیمهای پادشاهی یا نتیجه جنگهای قبیلهای و فرقهای بودهاند و یا از طریق کودتای نظامی به قدرت رسیدهاند. به بیان دیگر، در تاریخ بشر «سلطنت انتخابی» وجود نداشته و هیچ پادشاهی مشروعيّتش را از راٌی شهروندان کسب نکرده است. در کشورهائی مثل سوئد و انگلستان حامیان دمکراسی تصمیم گرفتند که سلطنت را به عنوان نماد اتّحاد و هويّت ملّی حفظ کنند ولی در امور سیاسی و اداری کشور برای شاه نقشی قائل نباشند. قانون اساسی انقلاب مشروطه ایران میتوانست تفسیر مشابهی داشته باشد ولی رضا شاه و محمّدرضا شاه استبداد سنّتی را به سلطنت نمادین ترجیح دادند و چون پیشینیان خود «فرمان ملوکانه» را جانشین قانون کردند.
«سلطنت انتخابی تضاد در دو واژه است. اگر فرض کنیم که مردم ایران، بعد از مرگ فاشیسم ولائی، به رای عام گذاشتن انتخاب شاه را میپذیرند سوٌال این است که کاندیدهای این انتخابات چگونه تعیین میشوند. آیا آقای رضا پهلوی تنها کاندید خواهد بود یا رقبائی هم خواهد داشت؟ اگر فقط آقای پهلوی از صلاحيّت و شایستگی شاه شدن برخوردار است استفاده از اصطلاح نو ظهور «سلطنت انتخابی» تبدیل به مزاح میشود. تجربیّات تاریخی باید به ما آموخته باشد که بازگشت سلطنت در ایران فقط از طریق جنگ داخلی امکانپذیر است و از آنجا که سلطنتطلبان از نیروی نظامی و حامیان جنگجو برخوردار نیستند، لذا شعار «سلطنت انتخابی» مثل انتظار ظهور امام زمان میتواند زمینهساز استبداد دیگری گردد.
در فرهنگ سیاسی ایران بهدلایل تاریخی و روانشناختی اعمال قدرت بین دولت و مردم یا تشکیلات حزبی و طرفدارانش رابطهای عمودی و آمرانه و عادت یا اجبار تابعيّت مانع مشارکت و گفتگو بوده است. زنده یاد محمد مختاری در کتاب “تمرین مدارا” که شامل بیست مقاله از بازخوانی فرهنگ است مینویسد ادبیات کهن ما “تبلور باورها و ارزشها، هنجارها و گرایشهای فرهنگ دیرینه ما است... در تأیید و بزرگداشت و غنای این ادبیات بسیار سخن گفتهایم که البّته بجا نیز بوده است. امّا ضرورتهای کنونی سر نوشت ملّی ما را ناگزیر میکند که به محدودیتهای آن نیز به تبع محدودیتهای کلّ فرهنگمان چشمی بگشائیم.(تاریخ چاپ دوم کتاب مختاری ۱۳۷۷، یعنی یکسال پیش از قتل فجیح او به وسیله مأمورین ولایت فقیه است.)
مختاری با تحقیق در آثار کهن ادبیات ایران نتیجه میگیرد که غالب متفکّرین ما، چه عارف شیفته و چه دانشمند اخلاقی، چه ادیب پندآموز و چه شاعر تغّنیگر رابطه بین مردم و حاکمّیت را به رابطه شبان و رمه تشبیه میکنند. از دید مختاری، “نه فردوسی و بیهقی و ابنسینا و غزالی و سعدی و نظامی و صائب و... در تعادلجویی خردمندانهشان از این روش و ارزش و گرایش به طور بنیادی عدول کردهاند؛ نه سنایی و عطار و مولوی و عراقی و حافظ و ... در فاصلهگیری وارسته، و ترک دنیای عاشقانه و رندانهشان، از تأثیر آن مبرا یا بر کنار ماندهاند.” در حال حاضر چنین مینماید که آقای رضا پهلوی تمایلی به شبان شدن ندارد ولی در جمع هواداران او رمههائی هستند که به دنبال شبان میگردند.
در داخل کشور فاشیسم ولایی اجازه نمیدهد که کنشگران آزادیخواه حزب یا تشکیلات مدنی بنا کنند. فعّالین جمهوریخواه مقیم خارج کشور نیز امکان تشکیل حزب ندارند ولی از آزادی و امنيّت و امکانات مادّی لازم برخوردارند که یک نهاد فرهنگی و مدنی فراجناحی، فراحزبی و فراایدئولوژیک بنا کنند که مدیران آن با راٌی اعضای حق عضويّتپرداز انتخاب شده و هدف ترویج فرهنگ و گفتمان مشارکت و ضرورت ائتلاف جمهوریخواهان متعهد به دمکراسی، حقوق بشر، برابری جنسی، جدائی دین از حکومت و احترام به رقبای سیاسی است. در چهار دهه گذشته تغییرات نسلی، مبارزات فمینیستی، تحوّلات سیاسی، اجتماعی و روانشناختی در جامعه ایران همراه با فروپاشی مدینههای فاضله فرامرزی، امید دستیابی به دمکراسی بعد از مرگ فاشیسم ولائی را تقویت کرده است.
نگارنده بر این باورم که ائتلاف جهوریخواهان معتقد به دمکراسی با تعریف فوق توانائی بالقوّه برای کنترل یا نفوذ کارساز در رژیم ایران آینده را خواهد داشت. محل مبارزه برای دستیابی به چنین ائتلافی داخل کشور است ولی تا زمانی که تسلّط فاشیسم ولایی بر جامعه ادامه دارد فعّاليّت کارساز داخلی برای دستیابی به آن میسّر نيِست ولی نهاد مدنی پیشنهادی در خارج کشور میتواند مسائل و چالشهایی را که جنبش ائتلافی در پیش خواهد داشت به بحث و مناظره بگذارد و کوشش کند که برای شرکت پژوهشگران و فعّالین داخل کشور در این گفتمان از همه امکانات استفاده کند.
در فرهنگ سیاسی ایران نوعی ذهنيّت منفی و بیاعتمادی نسبت به کار تشکیلاتی وجود دارد ولی دنبالهروی کور کورانه از یک رهبر یا ایدئولوژی کارنامه دیرینه و غمانگیزی دارد. در یک قرن اخیر ایران از جهت دستیابی به صنعت و تکنولوژی و رشد تحصیلی و علمی طبقه متوسّط پیشرفتهای چشمگیری داشته ولی در حریم سیاست معیارهای قبیلهای حاکم بر رفتار، کردار و بینش غالب شهروندان و خصوصاً احزاب و گروههای تحت کنترل رهبران بلامنازع بوده است.
جنبش «زن-زندگی-آزادی» که به همت زنان و جوانان و بهویژه دختران جوان، بیش از چهار ماه حضور رزمنده خیابانی داشت، پایههای نظام ولایت فقیه را به لرزه در آورد. این جنبش طلایهدار یک رنسانس فرهنگی و اجتماعی در میهن ماست که شکلگیری یک فرهنگ نوین و دموکراتیک را نوید میدهد و این امید را پدید میآورد که جامعه ایران در حوزه سیاست نیز از معیارهای قبیلهای عبور میکند و شهروند صاحب حق، سنگ بنای سیاستورزی نوین خواهد بود.
آرمانگرایی، چه زمینی و چه آسمانی، بدین معنی که مسائل و تضادهای جامعه راهحلهای سریع و مطمئن دارند در عمل به نوعی بریدگی از واقعيّتها تبدیل میشوند و بیاعتمادی و ناامیدی را تشدید میکنند. آرمانگرائی در دنیای ادبيّات، هنر، تئوری و فلسفه میتواند مشوّق مدنيّت و حقوق بشر باشد ولی در حریم سیاست مخلّ واقعبینی و سدّ پیشرفت تدریجی است.
تاسیس بنیادی در خارج که در حوزه نظر و عمل برای ائتلاف نیروهای جمهوریخواه بسترسازی کند، تعاملات فکری و نظری میان داخل و خارج را پیگیری نماید و به دشواریهای توسعه پایدار و دموکراتیک کشور بپردازد، کاری است همسو و در خدمت این رنسانس فرهنگی و اجتماعی. در این راستا از دو سال پیش شماری از باورمندان به این امر، دست به کار شدند تا چنین بنیادی را تاسیس نمایند. امید اولیه این بود که با پیوستن شمار کثیری از میهندوستان و آزادیخواهان، منابع مالی کافی برای فعالیت رسانهای و بهویژه تولید و پخش برنامههای تلویزیونی فراهم شود.
در مرحله تاسیس با بسیاری از کارشناسان با صلاحیت و صاحبنظر و با نمایندگان شمار قابلتوجهی از احزاب و گروههای جمهوریخواه مشورتهای مفصلی انجام گرفت. جمع قابلاعتنایی از باورمندان گرد هم آمدند و چندین جلسه مجمع عمومی باورمندان برگزار شد. حاصل همه تلاشها تهیه و تصویب منشور بنیاد جمهوری ایران، راهاندازی شبکه اجتماعی بنیاد و برگزاری حدود سی جلسه مباحثات پایهای در اتاق کلابهاوس بنیاد بود که همچنان بهطور منظم ادامه دارد.
بنیاد به بسیاری از اهداف خود، بهویژه در زمینه عضوگیری وسیع، دست نیافته است. اما اوجگیری جنبش در داخل و روندهای مثبتی که در زمینه همکاری میان گروههای جمهوریخواه در خارج پدید آمده، همگی موید آن هستند که وجود بنیاد جمهوری ایران، به مثابه نهادی تسهیلگر همکاری و ائتلاف و مرکزی برای اندیشهورزی، میتواند بسیار مفید و ثمربخش باشد. پیوستن کوشندگان جمهوریخواه، صرفنظر از تعلق سازمانی و باورهای راهبردی، به بنیاد کمک خواهد کرد که فصل مشترک بزرگ همه جمهوریخواهان را نیرومندتر تبلیغ و ترویج کند و برای تحکیم زیرساختهای سیاستورزی ملی و دموکراتیک بسترسازی نماید.
آدرس تماس با «بنیاد جمهوری ایران»:
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
■ سخنی با جناب دکتر منصور فرهنگ
۱) جناب آقای دکتر فرهنگ گرامی، درود بر شما. من هرگاه نوشته یا سخنان بزرگانی مانند شما به دستم میرسد، با علاقه و شوق میخوانم یا گوش میکنم. حتا اگر نویسنده یا گوینده در آغاز سخن خود از احمد شاملو الهام نگرفته باشد. زیرا به گمان من، دوران اثرگذاری شاملوها هم پایان یافته است و دیگر سلبریتی، یا پیشگام یا گروه مرجع جامعه یا هر اصطلاح دیگری که شما بگویید نیستند. امروز سلبریتیها کسان دیگری هستند با تأثیرهای بیشتر و این جهانیتر. اکنون میتوانیم به جای نام احمد شاملو، نام علی دایی، ترانه علیدوستی، فاطمهی معتمد آریا، محمد رسول اف و برخی فوتبالیستها و هنرمندان امروزی را بگذاریم. اگر روزی احمد شاملو میتوانست شعر وارتان (نازلی) بگوید و شور اجتماعی یا انقلابی بیافریند، امروز این سلبریتیهایی که نام بردم میتوانند شور زندگی بیافرینند.
اگر هم این سلبریتیهای امروز نتوانند بر «دانش» اجتماعی جامعه بیفزایند، شاید بتوان گفت که شاملو هم چیزی بر دانش نسل ما نیفزود، جز آنکه در سپهر چیرگی نوستالژی «مبارزه» و سلحشوری قبیلهای باد در پرچم «مشی چریکی» و پیامدهای ناگوار آن بیندازد. اینکه اکنون کسی بسراید «آه اگر آزادی سرودی میخواند»، یا «دهانت را میبویند.....» به همان اندازه بیمعنا و کم اثر است که ما گاه و بیگاه و با دلیل و بیدلیل و بجا یا نابجا، گزارهی «گذار به دموکراسی» را به کار ببریم. بیآنکه تفسیر یا برنامه و نیرویی برای این کار داشته باشیم.
به همین دلیل، من گفتار نامهی «چالش جمهوریخواهان در این روزگار غریب» شما استاد پیشکسوت و با تجربهی سیاسی و دیپلماتیک را تا دیدم آغاز به خواندن آن کردم. علاقه و تشنگی من به خواندن نوشتار یا شنیدن گفتار کسانی مانند شما بزرگان سیاستشناس به این دلیل است که تا کنون چیزهای بسیاری از شمایان آموختهام. زیرا به گمان من، میان کسانی مانند شما با کسانی که پس از ۷۰ یا ۸۰ سال سن، سالها زندان و شکنجه و عضویت احتمالی در رهبری فلان سازمان «اتحاد جمهوریخواهان» یا گروه چپ، هنوز همانند یک «دانشجوی معترض مادامالعمر» دفتر «تحکیم وحدت» اصلاحطلبان حکومتی هرچند زندان دیده، یا دانشجوی مادامالعمر سازمان پیشگام پیش از انقلاب ۱۳۵۷ رفتار میکنند و سخن میگویند، تفاوت از زمین تا آسمان است.
شوربختانه چنین مینماید که بیشتر این دانشجویان مادامالعمر، هنوز نه یک چارچوب تئوریک و سامانمند سیاسی و فلسفی برای به اصطلاح «گذار به دموکراسی» دارند، نه شناخت روشنی از طبقات و ساختارهای اجتماعی دارند، و نه اندیشهای برای سازماندهی جنبش. بسیاری از آنها در بهترین حالت هنوز در نخستین پلههای انقلابیگری پیش از سال ۱۳۵۰ ایستادهاند و به شکلهای جدید، سازماندهی انقلاب یا جنبش یا اصلاحات بنیادی را نفی میکنند. آنها اگر نه از جنبهی نظامی، اما از نگر سیاسی با پیش کشیدن نوآموزانهی واژگانی مانند نسل زد و مانند آن و مهم شمردن آن، بیسازمانی را تبلیغ میکنند و یاد رژیس دبره را زنده میکنند. «ایران»، «میهن» و «یکپارچگی سرزمینی» یا «تمامیت ارضی» و پرچم ایران، همچون «بسم الله»ی هستند که آنها از آن میگریزند و هرجا بتوانند به قومگرایی دامن میزنند.
چنین مینماید که بزرگترین هدف و آرزوی این «دانشجویان مادام العمر»، اینست که یا جسد شاه را از گور بیرون بکشند و آتش بزنند، یا انتقام «جنایات!» او را از رضا پهلوی بگیرند و یا دستکم محمود احمدینژاد را که با دفاتر دانشجویی «تحکیم وحدت» اصلاحطلبان حکومتی همسو نبود، اعدام کنند. از نگر استراتژیک، برای آنها دشمن اصلی نه جمهوری اسلامی زنده، که نظام شاهنشاهی مرده، و نه کودتای احتمالی آینده، که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است.
من با خواندن گفتارنامه شما، پرسشهایی در ذهنم جوانه زد که در زیر خواهم نوشت تا شاید مرا راهنمایی بفرمایید. شما فزون بر دانش سیاسی و تجربهی اجتماعی گسترده، امروز با «جنبش انقلابی مهسا همراه شدهاید و از آن پشتیبانی میکنید و از نگاه من، این بر ارزش جایگاهتان میافزاید. گرچه اگر راستش را بخواهید، هنوز من نمیدانم این گزاره یعنی «انقلاب مهسا» یا «انقلاب زن، زندگی، آزادی» با کدام تئوری جامعه شناسانه یا انقلابی و یا فلسفهی سیاسی سازگار است یا در آن میگنجد، و چگونه میتوان آن را در چارچوب یک نظریه سیاسی یا انقلابی توضیح داد.
۲) شما با نام بردن از کتاب زندهیاد مختاری به درستی نوشتهاید، «در فرهنگ سیاسی ایران بهدلایل تاریخی و روانشناختی اعمال قدرت بین دولت و مردم یا تشکیلات حزبی و طرفدارانش رابطهای عمودی و آمرانه و عادت یا اجبار تابعيّت مانع مشارکت و گفتگو بوده است. .....». بازهم به درستی نوشتهاید: «آرمانگرایی، چه زمینی و چه آسمانی، بدین معنی که مسائل و تضادهای جامعه راهحلهای سریع و مطمئن دارند در عمل به نوعی بریدگی از واقعيّتها تبدیل میشوند و بیاعتمادی و ناامیدی را تشدید میکنند. آرمانگرائی در دنیای ادبيّات، هنر، تئوری و فلسفه میتواند مشوّق مدنيّت و حقوق بشر باشد ولی در حریم سیاست مخلّ واقعبینی و سدّ پیشرفت تدریجی است». همچنین، ضمن روی خوش نشان ندادن آشکار و ضمنی به «سلطنت» و دفاع از «جمهوری» که در این زمینه من هم با شما همسو هستم، نوشتهاید: «تاریخ گواه است که رژیمهای پادشاهی یا نتیجه جنگهای قبیلهای و فرقهای بودهاند و یا از طریق کودتای نظامی به قدرت رسیدهاند. به بیان دیگر، در تاریخ بشر «سلطنت انتخابی» وجود نداشته و هیچ پادشاهی مشروعيّتش را از راٌی شهروندان کسب نکرده است. در کشورهائی مثل سوئد و انگلستان حامیان دمکراسی تصمیم گرفتند که سلطنت را به عنوان نماد اتّحاد و هويّت ملّی حفظ کنند ولی در امور سیاسی و اداری کشور برای شاه نقشی قائل نباشند. قانون اساسی انقلاب مشروطه ایران میتوانست تفسیر مشابهی داشته باشد ولی رضا شاه و محمّدرضا شاه استبداد سنّتی را به سلطنت نمادین ترجیح دادند و چون پیشینیان خود «فرمان ملوکانه» را جانشین قانون کردند». ضمن اینکه این فرمایش شما بسیار کلی است و به هیچ روی همهی «تاریخ جهان» را دربرنمیگیرد، کاش راهنمایی میفرمودید که چرا قانون مشروطیت اجرا نشد، آیا ارادی بود یا ساختاری؟ همچنین کاش روشن میفرمودید که در کمابیش ۵ سده حکومت جمهوری در جهان و یا جمهوریهای موجود جهان، همه دموکراسی هستند؟ و آیا هیچ رژیم جمهوری را در دنیای کنونی نمیشناسید که با کودتا یا تقلب روی کار آمده باشد؟
۳) شما خبر خوش تاسیس بنیادی در خارج که ........ به گوش ما رساندهاید که کمابیش همه خوانندگان این نشریه هم از آن آگاه هستند و خود من چندتن از آنها ازجمله خود شما و جناب کردوانی را دورادور میشناسم، و به شایستگیتان در نظر و عمل برای جمهوریخواهی و سیاستورزی گواهی میدهم. منشور پیوست نوشته شما را نیز خواندم که از نگاه من تنها بند ۳ آن حرفی برای گفتن دارد بیآنکه برنامه و نیرویی پشتیبان آن باشد. بندهای دیگر آن کلیاتی است که همه میگویند و گفتهاند. خرسند خواهم شد راهنمایی فرمایید که آیا این گفتارنامهی شما و منشوری که در ۲۷ آذر ۱۴۰۱ تصویب شده است، نوید چیزی فراتر از آنچه در دیگر منشورها هست به مردم خواهد داد؟ البته پنهان نمیکنم که آنچه از دوستان شما در رادیوی بنیاد در زمینهی ملت، پرچم و تمامیت ارضی شنیدهام روشنتر از دیگر گروهها به ویژه گروههای چپ و همهی «اتحاد»!های جمهوریخواهان است. اما آیا پشت سر خود برنامه و نیرویی بیش از دیگران از جمله بیش از مشروطهخواهان و هواداران رضا پهلوی دارید؟ چشم به راه راهنماییهای شما هستم.
پیروز باشیم / بهرام خراسانی ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
■ آقای خراسانی گرامی, نظر مندرج شما پای مقاله به نظرم قابل توجهتر از مقاله آقای فرهنگ است و نکاتی در خور تعمق دارد. متاسفانه باید اعتراف کرد که در تشکیلاتهای جمهوری خواه این دانشجویان ابدی جا خوش کردهاند و سدی در مقابل پیشرفت نظری و تشکیلاتی این جریان ها هستند به همین خاطر به جز در حرف “شدیدا محکوم کردن” و “حمایت قاطع کردن” چیزی برای عرضه کردن ندارند. اتحادهای اخیرشان هم واکنشی در برابر جمع شدن عده ای دیگر است و احیانا تحت فشار جنبش اخیر در ایران و حاصلش باز هم چند اعلامیه بیخاصیت. مشکل اساسی در هویت سیاسیای است که با آن احساس میکنند که سر پا هستند همان هویتی که یاور اسلامیستها برای رسیدن حکومت اسلامی به قدرت و استقرار آن شد. هویتی که در تداومش قفل بیعملی و دنباله روی بر دست پایشان زد. نفی آن شجاعت میطلبد که بنظر می آید که در چنته این دانشجویان چه از طیف ملیون و چه از طیف چپها نباشد و قطع امید کردن از آنها چیز عجیبی دیگر نیست.
قلمتان توانا و با احترام سالاری
■ از نکات مثبت و انتقادات آموزنده آقای بهرام خراسانی تشکّر میکنم. واقعيّت این است که مسائل و چالشهائی که آزادیخواهان ایران با آن روبرو هستند محدود به مبارزه با فاشیسم ولائی حاکم نیست و ماهيّتاً پیچیدهتر از آن است که بینش و تحلیل خاصّی مورد قبول فعّالین و پژوهشگران رقیب قرار گیرد. آنچه ما در شرایط کنونی نیاز مبرم به آن داریم و در فرهنگ سیاسی ما کارنامه قابل ذکری ندارد احترام به ارزشهای دمکراتیک و تعهّد به بحث و مناظره آزاد است. یکی از پیشفرضهای دمکراسی اجتنابناپذیری کثرت اندیشه و تحلیل در یک جامعه باز است. به بیان دیگر، اکر ما براستی برای دستیابی به ایران دمکراتیک مبارزه میکنيِم لازم است که دمکراسی را در رفتار و کردار و نوشتههای امروز خود تمرین کنیم.
با سپاس، منصور فرهنگ