آیا قدرت تازه نفسی که امروزه در عرصۀ اقتصاد جهانی از جمله در میهن ما نقشی مهم بازی میکند، دارای رژیم کمونیستی است؟ در بارۀ تاریخ کشور چین، انقلاب در چین و «صدر مائو»، اشتراکات و اختلافات دیدگاه وی با لنین و بلشویکها، نگاه مائو به انقلاب در چین با اکثریت مردم روستانشین، و به ویژه بیشتر شدن فاصلۀ کشور چین با شوروی، بعد از سخنرانی خروشچف در کنگرۀ بیستم و نقد شخصیت استالین و رژیم خونبار وی، کتابهای زیادی نوشته شده و امروزه میتوان از طریق پادکستهای مرتبط، اطلاعات بیشتری هم به دست آورد. با کمی آشنایی با مبانی مارکسیسم میتوان گفت که نامیدن چین، به عنوان کشوری کمونیستی، با هر انگیزهای، (مثلا برای قلب ماهیت مارکسیسم با معرفی چین با کارنامۀ مردود به عنوان رژیمی کمونیست و از سوی دیگر، به کرسی نشاندن حقانیت سرمایهداری) حتا از زمان مائو، به اصطلاح خلط مبحث بوده است.
راستی، چین چگونه کشوری است و چگونه توانست به رغم رژیم توتالیتر (توتالیتر چینی؟) و فساد اقتصادی و سیاسی فراگیر، به رشد و توسعۀ امروزیناش دست یابد؟
این سوآلی بود که از مدتها پیش ذهنم را به خود مشغول کرده بود. در این اوضاع و احوال بود که کتاب «رولت سرخ» را خواندم؛ پاسخ پرسشهایم را درش یافتم، ازش خیلی آموختم و به همین اندازه خیلی لذت بردم؛ از روایت نویسنده از زندگی شخصی خود، اما در واقع روایتی تیزبینانه از گوشهای از بخش ناپیدای کشور چین. در این نوشته میخواهم آموختهها و لذت خودم را با شما به اشتراک بگذارم؛ با این امید که شما هم از خواندنش لذت ببرید و با این «ابر قدرت» تازه نفس بیشتر آشنا شوید.
قبل از هر چیز بگویم که به نظر من، کسی که مورد سوءاستفاده قرار میگیرد، به همان اندازۀ کسی که سوءاستفاده میکند، شاید هم بیشتر، مقصر و خودباخته است. در همۀ دورانهای تاریخ، کشورهای قدرتمند، - حتا اعراب عصر حجر یا صحراگردان بدوی مثل مغولها - به خاک دیگران حمله کرده و اگر توانستهاند مهر تملک خود را بر آنها زدهاند. به خاطر کوتاهی کلام از آوردن نمونههای دور و نزدیک میگذرم. کشور ما امروزه توسط آدمهای بدوی، مبتذل و متوهم اداره میشود: با دانشی در حد «اقتصاد مال خر است»، کشوری که نفتی و گازی دارد، در جنوبش آبی دارد با امکانات زیاد، با ماهیان گوناگون و فراوان، کویری دارد با شنزارهای بیکران و... از سوی دیگر، کمی آن طرفتر، کشوری قد علم کرده که به همه چیز در همه جای دنیا چشم چپاولگرانه دارد: از نفت و گاز و ماهی و سایر حیوانات دریایی و درختان جنگل، تا شن و ماسه برای تأسیس پایگاههای نظامی و جزایر مصنوعی برای کنترل جهان در آبهای جنوب خودش (۱) و... به نظر شما کدام یک بیشتر خائن و قابل سرزنش است؟ آن که با یک قرارداد ۲۵ سالۀ غیرعلنی، ثروت ملی کشوری را به یغما میبرد، یا آن که ثروت ملی کشورش را صرفا برای بقای خود، با کمترین قیمت، آن هم به نسیه (۲) دو دستی تقدیم میکند؟ بگذریم و برگردیم به اصل موضوع.
توتالیتاریسم چینی
دزموند چام، نویسندۀ رولت سرخ، در چین کمونیست متولد شده و در هنگکنگ و آمریکا تحصیل کرده است. وی از همان مقدمۀ کتاب خود، خواننده را به آن سوی تاریک کشور چین میبرد: «در ۵ سپتامبر ۲۰۱۷، ویتنی دوآن، پنجاه ساله، از خیابانهای پکن ربوده و ناپدید شد. یک روز قبل، برای آخرین بار در دفتر کار بزرگش در مجتمع جنسیس بیجینگ دیده شده بود. این پروژۀ عظیمِ ساختمانی بود که من و ویتنی با صرف بیش از دو و نیم میلیارد دلار آن را در پایتخت چین ساخته بودیم... هر مراجعه کنندهای برای رسیدن به دفتر کار ویتنی، باید ابتدا از سوی نگهبانان امنیتی ساختمان بررسی و چک میشد. ویتنی از آنجا بر پروژههای ساختمانیای ریاست میکرد که ارزششان میلیاردها دلار بود و حالا ناگهان غیبش زده بود.»
ویتنی قبلا همسر دزموند چام بوده و بعد از چند دهه زندگی مشترک در سال ۲۰۱۷، از هم جدا شدند. او بعد از جدایی از همسرش در لندن زندگی میکند: «من از خانهام در انگلستان به سرایدار ویتنی در پکن زنگ زدم و از او شنیدم که او آن روز از سر کار به خانه برنگشته و از آن روز به بعد دیگر هیچ کسی او را ندیده است. انگار دود شده و به آسمان رفته بود.»
و در ادامه مینویسد: «ناپدید شدنهای بدون توضیح و دلیل در چین زیاد اتفاق میافتد. در کشوری که حزب کمونیست انحصار قدرت را به دست دارد، ظاهرا توقع هیچ توضیح و دلیلی را در بارۀ ناپدیدشدگان نباید داشت. گرچه در قانون اساسی چین حقوق شهروندان تضمین شده است، اما پلیس چین با نادیده گرفتن قانون، به خودش اجازه میدهد که به کوچکترین بهانهای هر فردی را که دلش بخواهد، دستگیر و برای ماهها و سالها زندانی کند. این روزها ماموران حزب کمونیست حتا در ورای خاک چین آدمربایی میکنند. آنها روزنامهنگاران، تاجران، ناشران و ناراضیان سیاسی را از کشورهای دیگر ربوده و به چین میبرند...» و: «... موقعی که ویتنی ناپدید شد، ارزش خالص داراییاش بسیار بیشتر از آن چیزی بود که من و او در روزهای آغازین رابطهمان میتوانستیم تصورش را بکنیم. او زنی بود با استعدادها و توانمندیهایی بسیار بالا در یک جامعۀ مردسالار که توانسته بود در محیط سیاسی رولت مانند «چین نوین» با مهارتی مثالزدنی بازی کند و با خانوادۀ یکی از غولهای سیاسی چین متحد شود و از این رهگذر به موفقیتهای تقریبا غیرقابل تصوری دست یابد... »
«من در ۱۹۶۸، در شهر شانگهای چین متولد شدم... بنا به آموزههای کمونیستی آن زمان، خانوادۀ پدریام به یکی از «پنج ردۀ سیاه» تعلق داشت: ملاکین، دهقانان ثروتمند، ضدانقلابیون، عناصر بد و راستگرایان... در هر جای دیگری از جهان ، داشتن قوم و خویش در خارج، نشانۀ تشخص و تمایز است، اما در چین دهۀ ۱۹۵۰و ۱۹۶۰، موفقیت اقتصادی و داشتن قوموخویش در خارج، به معنای آن بود که تو، به قول کمونیستها “موشزاده” هستی... عموی پدرم تا قبل ار اینکه کمونیستها کشور را بگیرند، تاجر موفقی بود. کمونیستها شرکت او را مصادره کردند و شغل حمالی را در یکی از همان کارخانههایی که تا قبل از انقلاب مال خودش بود، به او دادند. کمونیستها در این نوع شیوۀ رفتار، استاد بودند و خوب میدانستند چطور میتوان ارزشمندترین دارایی یک مرد را که عزت نفس و غرورش است، نابود کنند. پدر و مادرم در ۱۹۶۵، پس از کسب مجوز حزب با یکدیگر ازدواج کردند. مقامات حزب شغل معلمی را برای آنها در نظر گرفتند؛ البته در دو مدرسۀ متفاوت. در آن زمان اوضاع این طوری بود. حزب همه چیز را زیر نظارت خویش داشت. شما نمیتوانستید شغل مورد علاقهات یا حتا تاریخ ازدواجت را انتخاب کنی. این حزب کمونیست بود که در بارۀ هر وجهی از زندگی شما تصمیم میگرفت. من زندانیان سیاسی را در کامیونهای روباز دیدم که مأموران بر سرشان کلاه بوقیهای مسخره گذاشته بودند و آنها را در خیابانهای شهر میچرخاندند. مقصد نهایی این کامیونها محل اعدام آنها بود. در ۹ سپتامبر ۱۹۷۶، مائو مرد. من و همکلاسیهای هشت سالهام درک چندانی از این حادثه نداشتیم. موقعی که خبر مرگ رهبر از بلندگوها پخش شد، معلمهایمان شروع کردند به گریه کردن. ما هم دیدیم که معلمهایمان گریه میکنند شروع کردیم به گریه کردن. دستور از بالا صادر شد که ما حق بازی کردن یا خندیدن نداریم. خیلی از ما به دلیل نقض این دستور موآخذه یا مجازات شدیم.»
دنگ شیائوپینگ، اصلاحات و میدان تیان آنمن
دزموند در ادامه مینویسد: «حدود یک سال بعد یک رهبر کمونیست به اسم دنگشیائوپینگ، پس از تحمل سالها تبعید داخلی، قدرت را به دست گرفت. دنگ ترتیبی داد تا “گروه چهار نفره” (۳) شامل چهار تن از مقامات چپگرای افراطی که دور مائو جمع شده و قدرت بسیاری گرفته بودند، دستگیر شوند. دنگ در ۱۹۷۹، اصلاحات تاریخیای را آغاز کرد که چین را تبدیل به قدرت اقتصادیای میکرد که امروز شاهد آن هستیم. چین در پی برجیده شدن بساط انقلاب فرهنگی در سال ۱۹۷۶، برای نجات اقتصادش و به دلیل نیاز به پول و سرمایه، دوباره نگاه خود را به چینیهای خارج از کشور معطوف کرد. از طرف مقامات “دفتر امور چینیهای خارج کشور” با مادرم تماس گرفتند و از او خواستند پدرش را که در هنگکنگ زندگی میکرد، مجاب کند تا به برخی اقوام ثروتمندشان که در اندونزی و آمریکا زندگی میکردند پیشنهاد کند که در چین سرمایهگذاری کنند. مادرم به هنگکنگ سفر کرد و زمانی که وارد آنجا شد، فقط ده دلار هنگکنگ، تقریبا دو دلار آمریکا در جیبش داشت. سال بعد از مرگ مائو، در چین همۀ دانشآموزان ابتدایی مجبور شدند کلاسشان را تکرار کنند. چون مدارس اوقات بسیار زیادی را صرف انواع مراسم بزرگداشت مائو کرده بودند و همۀ دانشآموزان از درس و مشقشان عقب افتاده بودند. به همین خاطر، در هنگکنگ اولین نیمسال تحصیلیام را در کلاس سوم ابتدایی گذراندم. بچههای مدرسه هر از گاه به جرم مشارکت در ماشین ربایی دستگیر و روانۀ دارالتأدیب میشدند. در این زمان دولت هنگکنگ برای مقابله با فساد همهگیر در بین نیروهای پلیس، نهادی زیر عنوان “کمیسیون مستقل علیه فساد” را تشکیل داده بود. باید بگویم که حداقل در هنگکنگ پلیسها و خلافکاران هر دو، از یک جنس و قماش بودند.»
بعد از رفتن استیون، همکلاسی دزموند به آمریکا برای ادامۀ تحصیل در دانشگاه، دزموند هم تشویق میشود راهی آمریکا شود. قبل از عزیمت، برای آخرین دیدار با قوم وخویش به شانگهای برمیگردد: «در بهار ۱۹۸۹، در پی مرگ هو یائو بانگ دبیر کل سابق حزب کمونیست، تظاهرات عمومی سرتاسر شهرهای چین کمونیست را فرا گرفته بود. هو یائو بانگ در ۱۹۸۷، به دلیل امتناعش از سرکوب دانشجویان معترض، از منصب دبیرکلی برکنار شده بود. حالا میلیونها نفر به انگیزۀ احترام به هو یائو بانگ که تازه درگذشته بود، به خیابانها ریخته بودند و شعارهای آزادیطلبانه سرمیدادند و از دولت تقاضا میکردند که علیه فساد فراگیر رهبران عالی رتبۀ حزب و خانوادۀ پولدارشان اقدام کند.
روزهای پایانی ماه مه بود. خیابان نانجینگ از تظاهر کنندگان پر بود. آنها کف و سوت میزدند و شعارهای آزادیخواهانه سرمیداند و پلاکاردهایی حاوی درخواست برای بازتر کردن فضای سیاسی و اقتصادی حمل میکردند. در شانگهای در خانۀ عمویم اقامت داشتم. عمویم در زمان انقلاب فرهنگی مائو، آزار و اذیتهای زیادی را متحمل شده بود. یک شب که نشسته بودیم و اخبار تلویزیون را تماشا میکردیم، عمویم به گریه افتاد. او پیشبینی کرد که “این جوانها سرانجام خوشی نخواهند داشت. آنها متوجه نیستند که حزب کمونیست از طریق سوار شدن بر موج اعتراضهای عمومی، مالِ خود کردن جنبشهای تودهای و سپس سرکوب این جنبشها به محض بهرهگیری از آنها برای رسیدن به اهدافش به قدرت رسیده است.” عمویم گفت: “یک برۀ تازه به دنیا آمده، هیچ ترسی از ببر ندارد؛ چون هیچ شناختی از ببر ندارد. این جوانها این طوری نمیتوانند کمونیستها را شکست دهند”»
دزموند در ادامه مینویسد: «... در شب سوم ژوئن، حزب کمونیست در سرتاسر کشور علیه مردم چین اعلام جنگ داد. در پکن، سربازان ارتش صدها تظاهر کنندۀ دانشجو و غیر دانشجو را در میدان تیانآنمن قتل عام کردند. این میدان که طی روزهای گذشته به کانون تظاهرات نیروهای دموکراسیخواه بدل شده بود، در پی این کشتار بیرحمانه به چنگ ارتش افتاد. در شانگهای تظاهرات مخالفان بدون توسل نظامیان به قتل و کشتار سرکوب شد. جیانگ زِمین که در این زمان رئیس پلیس حزب کمونیست شانگهای بود، به دلیل “عملکرد هوشمندانهاش” در سرکوب بدون خونریزی معترضین ارتقای مقام پیدا کرد. او اندکی پس از حوادث خونبار میدان تیانآنمن به بالاترین منصب کشور یعنی دبیر کلی حزب کمونیست چین، منصوب شد.»
دزموند بعد از پایان تحصیلاتش در آمریکا در دو رشتۀ امور مالی و حسابداری، به هنگکنگ برمیگردد و در یک مؤسسۀ دلالی بورس و سهام، استخدام میشود. «من در زمینۀ کسب و کار بیتجربه بودم؛ اما هر چقدر بیشتر با قضیۀ کسبوکار در چین آشنا شدم، به سرعت پی بردم که در چین همۀ قوانین را میتوان دور زد، به شرطی که شما در داخل دولت یا حزب دارای “گوانشی” (پارتی یا آدم صاحب نفوذ) باشید که میتواند کار شما را راه بیندازد و موانع احتمالی را از سر راهتان بردارد؛ همچنین بیشتر پی بردم که همۀ شرکتها، چه آمریکایی چه هنگکنگی، چه اروپایی چه چینی، همه دنبال دور زدن قوانین و مقررات هستند. من به واسطۀ آشنایی با برخی از شرکتکنندگان در معاملۀ اژیا اینفو، اولین شرکت فناوری خصوصی در چین، توانستم تا حدی فرمول موفقیت در چین را کشف کنم؛ کشوری که عزم خود را جزم کرده بود با سرعت زیاد به سوی آینده حرکت کند. این فرمول حاوی دو عنصر بود: یکی نبوغ کارآفرینانه و دیگری زدوبندهای سیاسی پشت پرده.»
«از ۱۹۹۲، که دنگ شیائوپینگ اصلاحات اقتصادی را از سر گرفته بود، اقتصاد کشور دو برابر بزرگتر شده بود و تا ۲۰۰۴ بار دیگر دو برابر بزرگتر شد. انرژی و سرزندگی را میشد در همه جا دید. آدمهایی که یکشبه میلیاردر شده بودند. مردم چین در دهۀ ۱۹۹۰، پول و مالکیت و ماشین شخصی و کالاهای لوکس را کشف کردند و دیگر هرگز پشت سرشان را هم نگاه نکردند. حزب کمونیست چین در عمل، مصرفگرایی را تشویق میکرد. حزب یک قرارداد یک جانبه را که حاوی این فرمولبندی دنگ شیائوپینگ بود، به مردم ارائه داد: “پولدار شدن چیز با شکوهی است.” حرف اصلی حزب کمونیست به مردم این بود که شما از خیر آزادی و دموکراسی بگذرید؛ ما هم به شما اجازه میدهیم که پولدار شوید.»
دزموند در ادامه مینویسد: «فساد مالی در سرتاسر نظام کمونیستی چین جاری بود. مقامات حزب کمونیست و خانوادههایشان از موقعیت خود برای واگذار کردن تکهزمینهای مرغوب به بسازبفروشهایی که دم آنها را دیده و جیبهایشان را پر پول کرده بودند، نهایت سوءاستفاده را میکردند. رهبران حزب به بهانۀ مبارزه با فساد، رقبای سیاسی خود را از صحنه حذف میکردند. در یک سو رهبران حزب کمونیست را داریم که همواره در تلاشند سیمایی شریف و آبرومند از خود ارائه دهند و در سوی دیگر مردم عادی را داریم که از نظرشان این به اصطلاح رهبران چیزی جز مشتی سارقان رذل نیستند؛ سارقانی که زندگیهای لوکس آنها فاصلۀ فاحشی با زندگیهای مردم عادی دارد.»
دزموند چام بعد از مدتی به عنوان نمایندۀ شرکت تیت ایژیا استخدام میشود. شرکتی که توزیع کنندۀ انحصاری آبجوی هینکن و سیگار مارلبرو در داخل چین بود. دارایی این شرکت در چین، طی چند سال از طریق فروش آبجو به چهل میلیون دلار رسیده بود. دزموند مینویسد: «دولت چین عوارض سنگینی – بالای ۴۰ درصد – روی آبجوهای وارداتی بسته بود تا از آبجوسازان داخلی حمایت کند. تیت ایژیا برای این که این عوارض را ندهد، آبجوهای خود را به هنگکنگ میفرستاد و آن را به شرکتهایی میفروخت که راهی را برای وارد کردن آبجوها بدون پرداخت عوارض و مالیات به داخل خاک چین پیدا کرده بودند. یادم هست که یکبار یک افسر بلندمرتبۀ نیروی دریایی چین به تیت ایژیا پیشنهاد کرد که با ناو جنگی تحت فرمانش آبجو به داخل چین قاچاق کند. نزدیک بود شاخ دربیاورم. من با خواندن داستانهایی در بارۀ شکوه و عظمت “ارتش رهاییبخش خلق” بزرگ شده بودم. حالا فرمانده ناو این ارتش چینی، آماده بود با ناو جنگیاش آبجو به داخل چین قاچاق کند.»
«اگر میخواهی بپری، اول باید تعظیم کردن را یاد بگیری.»
دزموند شروع میکند به خواندن کتابهایی در بارۀ آیین دوستیابی، آثار فیلسوفان چینی، آثار هدایتگران معنوی بودایی و کتابهایی در زمینۀ انتقاد از خود و خودشناسی: «تازه پس از خواندن این کتابها بود که معنای این ضربالمثل چینی را فهمیدم: “اگر میخواهی بپری، اول باید تعظیم کردن را یاد بگیری.”»
او در ادامه مینویسد: «در زمستان ۲۰۰۱ برای دیدن دفاتر گریت اوشن، عازم پکن شدم. در این جا با کسی دیدار کردم که مرا به دوآن زونگ یا “سرکار خانم رئیس ویتنی دوآن” معرفی کرد. او داشت پشت میز کنفرانس برای ده نفر تند و سریع حرف میزد و تحمل هیچ مخالفتی را نداشت. چین یک جامعۀ به شدت مردسالار است. به همین خاطر دیدن یک زن قدرتمند که برای مردان داخل اتاق تسلط پیدا کرده، برایم مبهوت کننده بود. دیدارهای ما برای بحث در بارۀ ادغام دو شرکت شروع شد. ویتنی از همان ابتدا شروع کرد به اظهارنظرهای بیمقدمه در بارۀ طرز نشستنم روی صندلی یا طرز لباس پوشیدنم. مثلا او از باب راهنمایی، به من گفت: “مثل یک بچه در کلاس درس باش؛ روی لبۀ نیمکت بنشین و تا موقعی که ازت سوآل نکردهاند، حرف نزن.” ویتنی به من گفت که باید ابهت داشته باشم. پس نهایت سعی خودم را کردم که خود را با این جملۀ قصار چینی وفق دهم: “کلهای پیر باش، بر روی شانههای جوان.” ما لحظات لطیف و عاطفی خاص خودمان را داشتیم. در جامعهای که بیان آشکار عطوفت و عشق بین زن و مرد مذموم شمرده میشود، ما اغلب در کوچه و خیابان دست در دست یکدیگر دیده میشدیم. چین کمونیست برای دههها گرایشات مادی و سکس مردمش را سرکوب کرده بود، حالا هر دوی این گرایشها به صورت همزمان داشت فوران میکرد. به قول یکی از دوستانم، در چین آن زمان “حتا هوا هم بوی هورمونهای جنسی میداد.”»
ویتنی دوآن و خاله ژانگ
ویتنی در یک خانوادۀ فقیر به دنیا میآید. مادر ویتنی موقعی که او را حامله بوده، از دست شوهر زورگو و خشنش به شهری کوچک فرار میکند و در آنجا دوباره ازدواج میکند. پدر خواندۀ ویتنی کارمند دونپایۀ ادارۀ آب در شهری کوچک بوده و ویتنی در اتاق یک خوابگاه که متعلق به ادارۀ آب بوده، بزرگ میشود. او اولین بار در هفده سالگی در کنکور ورودی دانشگاهها شرکت میکند اما موفق نمیشود. پدر و مادر ویتنی او را در یک مدرسۀ حرفهوفن نامنویسی میکنند. ویتنی بعد از آموزش مکانیکی اتومبیل، مشغول کار میشود اما به دلیل حساسیت به روغن موتور و ضدیخ و نپوشیدن دستکش، دستانش ورم میکند. او تصمیم میگیرد دوباره شانس خود را برای ورود به دانشگاه آزمایش کند. اما اینبار از کلۀ سحر تا پاسی از شب، با عزمی آهنین زیر لامپ کمنور در سالن خوابگاه، کتابهای درسی را میخواند و خود را برای شرکت در کنکور دانشگاه آماده میکند. ویتنی در ۱۹۸۶، در امتحان ورودی مؤسسۀ پلیتکنیک نانجینگ، دانشگاه شاخص نظامی، قبول شده و در رشتۀ علوم کامپیوتری تحصیل میکند و شاگرد اول کلاسش میشود. وی در همان مؤسسه شغلی با درآمد بالا به دست میآورد و ضمنا عضو حزب کمونیست شده و دستیار رئیس مؤسسه میشود.
ویتنی با کار کردن برای رئیس یک دانشگاه معروف نظامی یاد میگیرد که با مقامات عالیرتبۀ چینی چگونه باید رفتار کرد. این مؤسسه رابطۀ بسیار نزدیکی با ارتش رهاییبخش خلق داشته و به همین دلیل ویتنی میتواند طی یک بازۀ زمانی کوتاه، با انبوهی از مقامات نطامی کشور آشنا شود و شیوۀ برخورد با آنها را یاد بگیرد. وی با این گمان که کسبوکار بهترین راه برای موفقیت است، طی نامهای از رئیس مؤسسۀ پلی تکنیک درخواست میکند که در یک شرکت اقتصادی دولتی کار کند. رئیس مؤسسه شغل دستیاریِ مدیر عامل در یک شرکت معاملات ملکی را که توسط ارتش چین اداره میشد، برای ویتنی پیدا میکند.
در آن زمان ارتش رهاییبخش خلق در انواع فعالیتهای اقتصادی، از تولید دارو تا تولید مشروبات الکلی فعال بود و ارزش امپراتوری تجاری ارتش سر به میلیاردها میزد. ویتنی به لطف نزدیکی به ارتش رهاییبخش خلق برای اولین بار در زندگیاش طعم زندگی سطح بالا را میچشد. او حالا از فروشگاههای هتلهای معروف لباسهای مارکدار میخرد و در رستورانهای گرانقیمت پکن شام میخورد. او با دقت هرچه تمام، تصویری از یک معاملهگر قدرتمند را که در درون نظام دارای پارتی است، از خود ارائه میدهد. ویتنی در ۱۹۹۶، شرکت خود را با نام انگلیسی گریت اوشن (اقیانوس کبیر)، تاسیس میکند. یک سال بعد جیانگ زِمین دبیر کل حزب کمونیست چین، به ارتش دستور میدهد که فعالیتهای اقتصادی خود را تعطیل کند، در نتیجه، شرکت گریت اوشن فعالیت خود را با پروژههای ساختمانی آغاز میکند و از این راه اولین یک میلیون دلار خود را به دست میآورد.
دزموند در ادامه مینویسد:
«در اوایل تابستان ۲۰۰۲، من و ویتنی برای یک سفر ده روزه عازم شهر تفریحی بانف در کانادا شدیم. وی معتقد بود که این جور سفرهای دونفره بهترین راه برای شناختن کسی است که قرار است شریک آیندۀ زندگی آدم باشد. در بازگشت به پکن، ویتنی پیشم آمد و گفت حالا حاضر است مرحلۀ بعدی رابطهمان را شروع کند. اما او نیاز داشت که ازدواجمان حتما مورد تایید فرد دیگری قرار بگیرد. این فرد دیگر ظاهرا یک دوست بسیار خاص بود. به این ترتیب، در دیگری باز شد و زندگیهای ما دوباره در معرض تغییر قرار گرفت. من کنجکاو بودم که چرا ضرورت دارد مهر تایید دیگری بگیرم. من قبلا با پدر و مادر ویتنی دیدار کرده و با خود او به سفر کانادا رفته و رابطهمان از این آزمون جادهای نیز سربلند بیرون آمده بود. من با همچون حس نگرانیای بود که خودم را برای شرکت در یک مهمانی شام که قرار بود در اواخر تابستان ۲۰۰۲ برگزار شود، آماده کردم.
ویتنی رستوران یوتینگ را که در آن زمان نامش سرزبانها بود، انتخاب کرده بود؛ هتلی که یک جورهایی پرزرقوبرق بود و اندکی غلوآمیز؛ با شیرآلات سرویس بهداشتی تماما از طلا. در بین مشتریهای رستوران میشد نمایندگان دو چین مختلف را که در پکن در جوار یکدیگر همزیستی داشتند، مشاهده کرد؛ اولی چینیهای نوکیسۀ تازهبهدوران رسیدهای بودند که رفتارشان به طرز متظاهرانهای خندهدار بود. اینها عامدا برچسبهای روی آستین ژاکتهایشان را نکنده بودند تا مارکهای مشهورشان دیده شود. دومی، چینیهایی بودند که جزو مقامات بلندپایۀ حزب و دولت به شمار میرفتند. اینها از جلب هر نوع توجه ناخواستهای اجتناب میکردند و اصلا دوست نداشتند به اصطلاح تابلو شوند.
من و ویتنی زودتر خودمان را به رستوران رساندیم تا فهرست غذاها را انتخاب و اتاق خصوصی را که ویتنی رزو کرده بود بررسی کنیم. ویتنی به من گفته بود که مهمانمان خانم مسن مهمی است که او احترام زیادی برایش قائل است و در ضمن گفته بود که نام و هویت این خانم را پس از پایان شام به من خواهد گفت. من حتا نمیدانستم که مهمان آن شب چه کسی است. فقط این را میدانستم که دیدار با آن خانم تأثیر تعیین کنندهای بر آیندۀ رابطهام با ویتنی خواهد گذاشت. حدود ساعت ششونیم عصر، ما از پلکان مارپیچ و مرمری رستوران بالا رفتیم. جلوی در هتل منتظر ماندیم تا مهمانمان از راه برسد. عاقبت یک بیامو مشکی با راننده از راه رسید و در برابر در هتل توقف کرد و سپس یک زن میانسال و به ظاهر معمولی از آن پیاده شد. وقتی مهمانمان به ما ملحق شد، ویتنی رو کرد به من و گفت: “معرفی میکنم: خاله ژانگ.”
چینیها زنی را که مسن باشد، از سر احترام و عطوفت “خاله” خطاب میکنند. خاله ژانگ لبخند دلنشین و پذیرایی داشت که بلافاصله خیالم را راحت کرد. ویتنی دست در بازوی خاله کرد و او را به سمت رستوران هتل و سپس به اتاق خصوصی رستوران اسکورت کرد... همچنان که ما مشغول خوردن غذا بودیم، خاله ژانگ مرا زیر رگبار سؤآلهایش گرفت. او از دوران کودکی و جوانیام پرسید و از میزان تحصیلاتم، و از شانگهای و آمریکا و هنگکنگ و شرکت سهامی سرمایهگذاری و شرکتهایی که در آنها کار کرده بودم. او در قالب یک پیر خردمند جستجوگر فرو رفته بود. ویتنی چیزی در بارۀ او به من نگفته بود، جز این که دوست بسیار نزدیکش است و اهمیت زیادی برایش قائل است. شام داشت تمام میشد و من هنوز نمیتوانستم حدس بزنم این بانوی سالخورده چه کسی است. پس از پایان شام، من و ویتنی مهمان محترممان را تا دم در هتل همراهی کردیم. ماشینش با راننده و موتور روشن انتطارش را میکشید. من در عقب ماشین را باز کردم و پشت دستم را زیر چارچوب در ماشین گذاشتم تا خاله موقع سوار شدن احیانا سرش به آن نخورد و بعد یواشکی انعام پروپیمانی به راننده دادم.
رانندهها در چین اهمیت زیادی دارند. رانندههای وراج و دهنلق نقش اصلی در سقوط بسیاری از مقامات کشور ایفا کردهاند به همین خاطر آنها را باید راضی و خوشحال نگه داشت. من پس از روانه کردن خاله ژانگ پیش ویتنی که به حالت خبردار دم در هتل ایستاده بود و برای خاله دست تکان میداد، برگشتم. خاله ژانگ پنجرۀ ماشیناش را پایین کشید و لبخندی به ما زد. من رو به ویتنی کردم و با چشمانم از او پرسیدم این خانم کی بود. ویتنی بلافاصله او را معرفی کرد و در اینجا بود فهمیدم که او ژانگ بئلی، همسر وِن جیابائو، معاون نخستوزیر چین است. وِن قرار بود در ۲۰۰۳، در پی پایان دورۀ نخست وزیری ژو رونگجی، بر مسند او منصوب شود. وِن جیابائو به زودی رئیس دولت چین و قدرتمندترین فرد کشور پس از دبیر کل حزب کمونیست چین میشد. و ویتنی دوست همسر وِن بود. ماتومبهوت شده بودم...
من در آن زمان نفهمیدم که اولین شامم با خاله ژانگ در آن شب تابستانی ۲۰۰۲، آمیزهای از مصاحبۀ شغلی و بررسی ویژگیهای شخصیتی من بود. ویتنی در واقع به این نتیجه رسیده بود که میتواند به من به عنوان شریک زندگی و حرفهای آتی خود اعتماد کند؛ اما نظر خاله ژانگ هم واجد اهمیت بود. ویتنی قبل از این که مرا به خاله ژانگ معرفی کند، در بارۀ شخصیترین تصمیم زندگیاش به او حق وتو داده بود.»
«رولت سرخ»
عوامل اجرایی در شرکتهای دولتی و فعالان اقتصادی بخش خصوصی که رابطۀ نزدیکی با حزب داشتند، تمام مدت معاملاتی را به افراد خودی از قبیل خاله ژانگ پیشنهاد میکنند، اما این معاملات به اهمیت معاملاتی نیست که به اشرافزادگان سرخ پیشنهاد میشود. اشرافزادگان سرخ به قراردادها و کسبوکارهایی دسترسی دارند که هم انحصاری است و هم واجد سودهای هنگفت تضمین شده. یک نمونه از این قراردادها، قرارداد تهیه و تأمین نوعی آب معدنی برای شبکۀ راهآهن سریعالسیر بود. خانوادۀ دنگ شیائوپینگ این قرارداد انحصاری را به دست آوردند و از راه فروش بطریهای آب معدنی «تبت ۵۱۰۰»، سود هنگفتی بردند. وزارت راهآهن چین از ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۹ دویست میلیون بطری آب معدنی از شرکت متعلق به خانوادۀ رهبر سابق چین خریداری کرد. خانوادۀ دنگ هرگز در بارۀ گزارشهای مربوط به ارتباطش با شرکت تولید آب معدنی، نظری ابراز نکرد. در هر حال، خاله ژانگ نمیتوانست وارد چنین معاملاتی شود؛ زیرا او جزو اشرافزادگان سرخ نبود.
ویتنی از راه فروش قطعات کامپیوتری آیبیام به شرکتهای دولتی، سالانه دو میلیون دلار درآمد داشت. موقعی که ویتنی شنید که یک پلاک ماشین به شمارۀ ویژۀ «پکن ۸۰۲۷» برای فروش گذاشته شده، آن را برای ماشین آئودیاش به قیمت دویست هزار دلار خرید. شما با یک ماشین دارای پلاک ویژه میتوانید از باند مخصوص اتوبوسها عبور کنید، داخل پیادهرو شوید، هرجا دلتان خواست بپیچید، از چراغ قرمز بگذرید و در جاهایی که پارک ممنوع است، پارک کنید. نه من نه ویتنی از این که برای هر وعده ناهار بیش از هزار دلار خرج میکردیم، چندان احساس ناراحتی نمیکردیم. از نظر من، این فقط بخشی از هزینۀ اجتنابناپذیر کار اقتصادی در چین دهۀ ۲۰۰۰ بود.»
ویتنی، دزموند و خاله ژانگ در راستای رؤیاهای بلندپروازانۀ خود، از طریق احداث یکی از بزرگترین پایانههای حملونقل کالا در جهان در فرودگاه بینالمللی پکن، ساخت یک هتل بینالمللی در پکن، شرکت در معاملات بورس و سهام میلیونها دلار سود میبرند: «ما پروژههای زیادی طراحی و اجرا کرده بودیم و ثروتمان سر به میلیاردها دلار میزد. بعضی وقتها ولخرجی متظاهرانه باعث میشد کمی احساس حماقت بکنم. ویتنی برای چهلمین سالگرد تولدم، یک ساعت مچی سوئیسی هدیه داد که آن را به سفارش خود او ساخته بودند. دو سال طول کشید تا این ساعت نیم میلیون دلاری ساخته شود. این ساعت جزو یک مجموعه به حساب میآمد و من هفتمین دریافت کننده بودم و ولادیمیر پوتین دومین دریافت کننده بود. یکبار، من و ویتنی برای خرید یک النگوی یشمِ گرانقیمت که مناسب مچ ضخیمتر از معمول ویتنی باشد، به یک سفر دور دنیا رفتیم. ما سرانجام این النگو را پیدا کرده و به قیمت نیم میلیون دلار خریدیم.»
دزموند در ادامه مینویسد: «ماجرای کمک آمریکاییها به اقتصاد چین صرفا یک مورد از انبوه مواردی است که غربیها به خیال خودشان به چین کمونیست کمک میکردند تا به جامعهای تکثرگرا با بازار آزاد تبدیل شود. اما واقعبت این بود که حزب با زیرکی خاص خود، مشغول به کارگیری ابزارهای مالی غربی برای تقویت حکومت انحصاریاش بر چین بود. حزب کمونیست چین که از مشاهدۀ گرایشات لیبرالی و آزادیخواهانه همکاران سرمایهدارم ماتومبهوت شده بود، از اواسط دهۀ ۲۰۰۰، به طرف تضعیف طبقۀ پولدار، ریشهکنی جامعۀ مدنی و تحکیم دوبارۀ ایدئولوژی خود و اقتصادی حزب بر جامعه حرکت کرد. حزب در راستای همین تلاشها در صدد برآمد که بخش دولتی اقتصاد را، به بهای تضعیف بخش خصوصی اقتصاد تقویت کند. حالا همه چیز بوروکراتیزه شده و حکومت تک نفره جای خود را به تصمیمگیری جمعی داده بود. حالا فقط این پرسش برایشان مهم بود که “اصلا این کاپیتالیستها چه کسانی هستند که قصد خصوصی کردن بخشی از یک تأسیسات متعلق به دولت را دارند؟” یا “بخش دولتی اقتصاد به پیش، بخش خصوصی اقتصاد به پس”، شعار روز شده بود.»
دزموند متوجه میشود که: «تنها راه هوشمندانه برای بیزینس کردن در چین این است که چیزی را بسازی و بفروشی و سپس پول حاصل از آن را برداری و ببری، و دوباره از نو شروع کنی. اگر شما یک میلیون دلار سرمایهگذاری میکردی و ده میلیون دلار به دست میآوردی، باید هفت میلیون دلار آن را به خارج منتقل و سه میلیون دلار باقیمانده را از نو سرمایهگذاری میکردی. اما اگر همۀ ده میلیون دلار را سرمایهگذاری میکردی، احتمال از دادن آن زیاد بود.»
و سرانجام به این نتیجه میرسد که او و ویتنی، همانند دیگر فعالان اقتصادی بخش خصوصی، قسمتی از دارایی خود را به خارج منتقل کنند، اما ویتنی همچنان به فعالیت اقتصادی در چین، در قالب روابطش با مقامات حزبی و دولتی اصرار میورزد؛ در نهایت آنها به توافق نمیرسند و در سال ۲۰۱۴، از هم جدا میشوند. ویتنی در چین میماند، اما دزموند برای زندگی راهی لندن میشود. آنها تا ناپدید شدن ویتنی در سپتامبر ۲۰۱۷، دیدارهایی با هم داشته و تلفنی با هم در تماس بودهاند.
دزموند در ادامۀ روایت خود، به شی جین پینگ «امپراتور فعلی چین»، به سابقۀ خانوادگی، مسیر زندگی، شیوۀ چینی وی برای صعود به بالاترین مناصب حکومتی، حکومتی غیردموکراتیک، غیر شفاف و... نیز میپردازد.
مطالب کتاب – به مصداق مشت نمونۀ خروار- گزینشی و به اختصار بازنویسی شدهاند. کتاب «رولت چینی» در ۴۲۵ صفحه، با ترجمۀ قابلتحسین بیژن اشتری از سوی نشر ثالث در ۱۴۰۱، منتشر شده است.
_____________________________
۱ـ چین از سال ۲۰۱۴، شروع به ساخت انبوهی از جزایر مصنوعی در مساحتی حدود ۳۲۰۰ هکتار در دریای چین جنوبی کرده است. فضایی که جزایر مذکور اشغال کردهاند، تحت قوانین بینالمللی قلمرو چین محسوب نمیشوند. با این حال، چین این جزایر را قلمرو خود میداند و از آنها برای پیشبرد ادعاهای سیاسی و ژئوپولیتیکی خود در برابر دیگر کشورهای منطقه، که عموما متحدان ایالات متحده هستند، بهرهبرداری میکند. این جزیرههای مصنوعی معمولا روی صخرههای سنگی یا مرجانی که در هنگام مد دریا زیاد زیر آب فرو نمیروند، ساخته میشوند. دولت چین ناوگان عظیمی از کشتیهای لایروب را برای ماسهبرداری از کف دریا و ریختن آن روی صخرهها به منظور احداث جزایر استفاده کرده است.
چین با ساختن این جزیرهها و مستقر کردن تأسیسات نظامی روی آنها در صدد گسترش قلمرو دریایی خود، تصاحب منابع عظیم نفتی «دریای چین جنوبی» و اعمال سیطرۀ هر چه بیشتر براین منطقه، ورای حقوق بینالمللی دریاهاست. کشورهای تایوان، ویتنام، فیلیپین، مالزی و برونئی مخالف این جزیره سازی چین هستند. کشورهای آمریکا و ژاپن هم از مخالفان اقدامات چین در این بخش از دریای چین جنوبیاند.
۲ـ کیومرث یزدانپناه، استاد دانشگاه و کارشناس در امور چین، در مصاحبه با برنامۀ «گفتگوی سیاسی» میگوید: «چین بخشی از توسعۀ کنونی خود را باید مدیون کشورهای حاشیۀ خلیج فارس و ایران باشد، چرا که این کشورها نفت ارزان خود را [ایران پانزده در صد پایینتر از قیمت جهانی]، برای توسعه در اختیار این کشور قرار دادهاند. او اضافه میکند: در حال حاضر چین حدود ۴۰ میلیارد دلار به ایران بدهکار است، ولی به بهانۀ تحریمها از پرداخت آن خودداری میکند. البته بخشی از این موضوع نیز به خاطر عدم توجه و دقت طرف ایرانی در انعقاد قراردادهای دو جانبه و گرفتن تضمینهای کافی و لازم از سوی طرفهای مقابل است.»
وی با اعتقاد بر اینکه انعقاد یک قرارداد ۲۵ ساله با چین در شرایط کنونی، قبل از این که تضمین کنندۀ منافع ما باشد، تضمین کنندۀ منافع طرف مقابل است، و اینکه گفته شده چینیها در مقابل خرید نفت، «یوان» به تهران میدهند، میگوید: «یوان جز در روابط ایران با چین کجا کارایی دارد؟ مگر میشود این پول را جایگزین پولهای رایج در دنیا کرد؟»
بنا به اخبار رسانهها، چندی قبل چین حاضر شد نصف بدهی خود را به صورت وام و با بهرۀ متداول بینالمللی در اختیار ایران قرار دهد!
۳ـ یک گروه تندرو چهار نفره از جمله بیوۀ مائو که در سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در اوج قدرت بودند. پس از مرگ مائو اعضای این گروه به خیانت و دیگر جرایم متهم شدند.
سعید سلامی
دوم ماه می۲۰۲۳ / یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۲
■ آقای سلامی، مقالهای ارزشمند، کتابی سودمند.
پرویز هدایی
■ آفای هدایی عزیز، خوشحالم از رضایت خاطر شما و با شما در مورد کتاب «رولت سرخ» موافقم.
با سپاس / سلامی