از همان سالهای اول پس از انقلاب با تشدید روند انحصارطلبیها، ترجیح تعهد بر تخصص در فرهنگ حکومت جدید، پاکسازیها، انقلاب فرهنگی، جنگ، حجاب اجباری و نهایتا کشتار وسیع مخالفان سیاسی، در اذهان اقشار مختلف مردم به درجات مختلف همواره مقایسه شرایط از دست رفتهی نظام پیشین با وضعیت مادی و اجتماعیای که نظام جدید برایشان فراهم آورده بود و روز به روز هم بدتر می شد، صورت میگرفت. بویژه اینکه انقلاب ۵۷ با هزاران آرزو و امید برای بهتر شدن زندگی مادی و معنوی مردم و با دادن هزینه های بسیار صورت گرفته بود. کم کم به خیل عظیم کسانی که معتقد بودند «از طلا گشتن پشیمان گشتهایم مرحمت فرموده ما را مس کنید» افزوده شد.
در سالهای اخیر، بعد از بن بست اصلاحات، بویژه بعد از سرکوب های ۹۶، ۹۸، انتخابات ۱۴۰۰ و مشخصا بعد از سرکوب جنبش «زن، زندگی، آزادی» بحث گذار یا تغییر این وضعیت، گذار از جمهوری اسلامی، براندازی نظام و یا انقلابی دیگر در میان نیروهای سیاسی ایران داغ بوده است.
هنگامی که مخالفان انقلاب و سرنگونی مخاطرات چنین راه و انتخابی را از زاویه نگاه اصلاحی در برابر انقلاب مطرح کردند، پاسخ این بود که: «خطرات ادامه وجود جمهوری اسلامی یا ادامه وضع موجود در همه عرصه ها اعم از مردم و کشور در اقتصاد، اجتماع، قومیتها و محیط زیست برای مردم و کشور دارد قطعی است و با بودن جمهوری اسلامی با توجه به بسته بودن راه اصلاحات و تاثیر گذاری ما بعنوان نیروهای تحولخواه و دموکراسی خواه نمی توانیم در روندهای تصمیمات ویرانگر حکومتی تاثیرگذار باشیم. اما اگر انقلاب کنیم و نظام را سرنگون کنیم، اولا خطرات «احتمالی» هستند و نه قطعی مانند ماندگاری جمهوری اسلامی و ثانیا ما بعنوان کنشگران و فعالان انقلاب در تحولات دخیل هستیم (برخلاف ماندن جمهوری اسلامی که تاثیرگذار نیستیم) و می توانیم با تاثیرگذاری در روند انقلاب از خطرات و خشونت های آن جلوگیری کنیم. اگر هم از دل انقلاب جدید یک نظام دیکتاتوری جدید بیرون آمد و مستبد جدیدی سوار بر قدرت شد، یک دیکتاتوری سکولار بر شرایط کنونی ارج است».
نکته مهم و قابل توجه این است که این نظر و این نوع استدلال که در اوج جنبش مهسا به شدت مطرح بود فقط استدلال بخشی از جوانان متولد دهههای ۶۰ تا ۸۰ که فعالان اصلی جنبش اعتراضی اخیر بودند یا صحبت های جوانان خشمگین و پرشور در خیابان نبود. این صحبتها و استدلال های بخشی از نخبگان سیاسی مانند دکتر حسین قاضیان جامعهشناس یا بخشی از نیروهای سیاسی اپوزیسیون نیز بود.
روشن است که در وقت انتخاب بسیاری از مردم ایران از جمله روشنفکران و نیروها و نخبگان سیاسی یک دیکتاتوری سکولار را بر نظام جمهوری اسلامی به دلایل قابل قبول ترجیح می دهند. اگر فرضا با کلیک کردن روی دکمهای میشد به چنین تحولی دست یافت، عقل سلیم اکثریت مردم ایران چه سنتی و چه از اقشار مدرن و چه عمده نیروهای سیاسی کشور حکم میکرد که دیکتاتوری یا حتی استبداد سکولار را بر دیکتاتوری و استبداد دینی ترجیح دهند. اما همه مشکل راهِ گذار از نظام موجود به آن نظامِ ترجیحی است. در نبود دکمه سحرآمیز گذار یا پرش از این نظام، موضوع مهم و سرنوشت ساز مشکلات و مخاطراتی است که می تواند در این بین برای مردم و کشور پیش بیاید.
نکته مهمی که در استدلال دکتر قاضیان و موافقان استدلال ایشان مورد غفلت قرار گرفته و می گیرد این است که انقلاب یا سرنگونی می تواند نیروهایی در درون و همسایگی کشور آزاد و وارد معادله کند که اصولا امنیت و موجودیت ایران را مورد مخاطره قرار دهند. اینکه زبان و ادبیات تقریبا همه نیروهای سیاسی اپوزیسیون مملو از اصطلاحاتی مانند «انتخابات آزاد»، «التزام به دموکراسی» و «رعایت حقوق اقلیتها» یا «خشونت پرهیزی» است و یا در امضای منشورها همه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر ارجاع می دهند، لزوما به معنای این نیست که آنها در خلاء قدرت یا چنانکه مصطفی تاجزاده میگوید در «چاه ویل بیدولتی»، نیز با همین زبان و ادبیات با دیگران یا رقبای سیاسی خود سخن میگویند. شرایط جدید و نبود نیروهای سرکوبگر انتظامی و نظامی چون تعادل قوا را به نفع نیروهای اپوزیسیون برهم می زند، زبان، ادبیات و رفتار سیاسی آنها را نیز دچار تحول میکند. نگاهی به زبان و وعده های همه سیاستمداران و نیروهای سیاسی قبل از قدرت و بعد از قدرت نشان از متفاوت بودن این دو است. میگویند «نگویید با قدرت چهکار میکنم، بگویید قدرت با شما چهکار می کند».
اسقاط نظام، سازمانداران را فعال مایشاء میکند و در نبود تفنگِ سرکوب، تفنگداران حرف آخر را میزنند.
بنابر ضربالمثل برخاسته از عقل سلیم که «از این ستون به آن ستون فرج است» باید طرفدار از چاه درآمدن و به چاله افتادن باشیم که طرفداران بسیاری نیز پیدا کرده است. اما، حتی اگر قید برقراری دموکراسی را زدهایم، نباید در کشاکش وسوسه «دیکتاتور مصلح» نگران موجودیت کشور یا چاه ویل بی دولتی نیز باشیم؟ و اصولا در چنین امر ملی که مربوط به همه ملت است، میتوان ریسک کرد؟
از این گذشته چگونه میتوان گفت نیروهای سیاسی نمیتوانند در رفتارها و سیاستهای حکومتِ حتی یکدستِ کنونی تاثیر گذار باشند؟ تا همین جا، جنبش مهسا، مبارزات جوانان کف خیابان و وضعیت تغییر یافتهی تعادل قوا در موضوع حجاب اجباری چیز دیگری میگوید.
■ اگر چه با تمامی متن آقای فرخنده موافقم اما حس کردم نصف مقاله را خواندم و منتظر باقی آن بودم. چه باید کرد؟ دقیقا اینجاست نقش فعالان سابقهدار سیاسی. حرکت به سمت جبهه باید هر روز بعد تشکیلاتی و همهگیرتری بیابد. دادن رهنمودهای عملی و مشخص ضروریست. منشور های اخیر وحدت خوب بودند به شرطی که چه باید کرد بعدی و جهت آن مشخص شود پله به پله. یک موضوع دیگر خواست اپوزیسیون است برای از هم پاشیده نشدن تشکل های کشوری و صنفی . این باید مورد بحث واقع شود. و طبعا ضرورت آن پیوستن بخشهایی از بدنه رژیم به جنبش است. امید که این بحث دامنه وسیعی پیدا کند.
پیروز
■ با اجازه آقای فرخنده، وقتی میخواستم این متن قابلتامل رو با دوستانش تقسیم کنم، جمله زیر رو حذف کردم، چون به نظرم کمی حساسیتبرانگیز اومد که میتونه باعث بشه، نوشته تا آخر خونده نشه/ پیامش در سایه قرار بگیره:
«نکته مهمی که در استدلال دکتر قاضیان و موافقان استدلال ایشان مورد غفلت قرار گرفته و میگیرد این است که انقلاب یا سرنگونی میتواند نیروهایی را در درون و در همسایگی کشور آزاد و وارد معادله کند که اصولا امنیت و موجودیت ایران را مورد مخاطره قرار دهند.»
سعید
■ بهنظرم این نوشته نه راه حل بلکه سئوالی را مطرح میکند که میبایست با تامل مورد بررسی قرار گیرد. چرا که اگر در سرنگونی ۵۷ آلترناتیو قوی چون روحانیت و خمینی توانست به سرعت جای خالی رژیم را پر کند آیا امروزه چنین آلترناتیوی همهگیر که از اعتماد اکثریت برخوردار باشد وجود دارد؟ یا جمعی پراکنده و یا جریانات مدعی که اسلحه را پنهان کرده تا روز مبادا بر سر قدرت به جان هم بیفتند و هر گوشه کشور صحنه گروههایی با ایدیولوژیهای تمامیتخواه چون مجاهدین و حزب کمونیست کارگری و یا تدوین کنندگان منشورهای رنگارنگ که به تبعیت از کمون پاریس خواهان انتخابی بودن همه مشاغل و شورابی بودن و موقتی بودن و برکناری هر منصب باشند و بدرستی اشاره شد که در چاه ویل بیدولتی اسلحهها ار نهانخانهها بیرون خواهد آمد و زبان زور جایگزین زبانحقوق بشری خواهد شد پس چه باید کرد؟ افزودن مقاومت جامعه در قبال حاکمیت تمامیتخواه! چه کسی تصور تضعیف حجاب اجبارب میکرد که زنان با سری افراشته در کوچه وخیابان شجاعانه اقتدار نظام را به سخره میگیرند چه کسی تصور میکرد که فریاد مرگ بر دیکتاتور در کوچه و خیابان بگوش برسد و دیوارها سراسر شعار مخالفت گردد، امتیازی است که مردم با خون و مقاومت بدست آورده و دیگر به آسانی از دست نمیرود و نه عطیه بالادست بلکه حاصل یک نبرد طولانی است و بسیاری دیگر از امتیازات قابل حصول است چون لغو نطارت استصوابی و محدودیت قدرت مطلقه. بگذار این بار دموکراسی را نه با انقلاب بکه تراکم تجارب روزمره و مبارزه تدریجی حاکم گردد که دیگر هیچ نیرویی یارای سلب آن را نخواهد داشت.
بهرنگ
■ بسیار منطقی و عملی و تنها راه موجود - مثال آقای فرخنده بسیار جالب و روشنگر شرایط است. بله اگر کلید سحرآمیز موجود بود عقل سلیم اکثریت مردم ایران چه سنتی و چه از اقشار مدرن و چه عمده نیروهای سیاسی کشور حکم میکرد که دیکتاتوری یا حتی استبداد سکولار را بر دیکتاتوری و استبداد دینی ترجیح دهند. اما همه مشکل راهِ گذار از نظام موجود به آن نظامِ ترجیحی است (که اکثرا به آن مهم که نه، بلکه بسیار حیاتی و سرنوشت ساز توجهی نداریم) اما در نبود دکمه سحرآمیز و با توجه به تجربه چند ماه اخیر که نشان ما با همه ادعاهایمان هنوز حتی تحمل نظر غیر از نظر خود را نداریم هنوز نداریم.
کاوه کیان
■ دوستان گرامی من در این نوشته بیشتر اشتیاق تغییر و برآمدن آلترناتیوی از درون رژیم “بنامیمش همان اصلاحات ناممکن” میبینم. و برای موجه نشان دادن این اشتیاق طبق معمول انقلاب و سرنگونی معادل مبارزه قهر آمیز و خشونت قرار میگیرد. در هر تغییر و تحول اجتماعی خصوصا در کشورهایی با حاکمیت توتالیتر این ریسکها وجود دارد و این نگرانیها البته بجاست. به همین خاطر وظیفهای خطیرتر و مسئولیت بیشتری را به عهده کنشگران سیاسی میگذارد. به جای پرداختن به راهکارهای مناسب چشم به تغییر در درون رژیم دوختن و تعطیل کردن مبارزه و فرصت دادن برای ویرانی کامل ایران خطایی ست نا بخشودنی. این نظر در ارتباط به سوابق نویسنده مقاله و نوع نگاهش به سیاست در ایران ابراز میگردد. امیدوارم ایشان دنبال اصلاح طلبان درون حکومت و وفادار به ولایت نباشند. ضمنا بهرنگ گرامی فراموش کرده بنویسد حزب دمکرات کردستان ایران در اتحاد با مجاهدین خلق. جنبش اخیر سزاوار بلندی است و نه چاله و چاه قدرش را بدانیم و بر شعلهاش مسئولانه بدمیم.
با احترام سالاری
■ جناب سالاری - اول باید یاد بگیریم که فراموش کنیم این عادت دیرینه را که به اصطلاح دنبال گذشته نویسنده بگردیم (به اصطلاح سو سابقه) نویسنده باشیم. فورا برچسب «چه خوب و چه بد» که اصلاحاطلب یا کمونیست یا غیره. باید یاد بگیریم که توجه کنیم که «چی؟ کی گفت، نه اینکه کی؟ چی گفت). دوم اینکه آیا راه حل دیگری دارید که ارایه دهید؟ - البته املا و انشای ننوشته غلط ندارد.
کاوه
■ جناب کاوه. ممنون از نصیحت کلی شما که البته ربطی به نوشته من ندارد. وقتی کسی به گذشته نزدیک خودش بر خوردی انتقادی ندارد پس باید آن نظرات را هم در نظر گرفت و مقصود نویسنده را واکاوی کرده و روشن بیان کرد. مسئله اینجا در رابطه با دو انتخاب از چاه به چاله است. یکی چاله اصلاح طلبان حکومتی و دیگری چاله دیکتاتورهای سکولار. اولی امتحانش را پس داده ولی انگار برای امتحان دومی ترس وجود دارد و به همین خاطر بهتر است اولی را باز امتحان کرد شاید این دفعه فرجی حاصل شد. در واقع باز نوعی توصیه برای انتخاب میان بد و بدتر. آیا ملت ایران نباید از این دایره بیرون برود؟ در ضمن بد نیست به لحن نوشته شما و من نظری بیندازید. اتفاقا خیلی هم مهم است که ببینیم که کی چی گفت. راه کارها هم از اجماع و از میان بحث و گفتگو کنشگران سیاسی حاصل میشود و کسی به تنهایی آن را در آستین ندارد.
موفق باشید سالاری