روز ۲۵ خرداد سال ۶۰ مردمی که به درخواست “جبهه ملی” برای مخالفت با قانون “قصاص” و اعتراض به بسته شدن روزنامهی “میزان” (مهدی بازرگان) به میدان فردوسی رفته بودند به فرمان خمینی به دست چماقدارهاش سرکوب شدند. و این آخرین تلاش صلحآمیز مردم برای دفاع از دستاوردهای انقلابشان بود. پس از آن و به دنبال به رگبار بسته شدن تظاهرات هواداران مجاهدین خلق در ۳۰ خرداد و اعدام و تیرباران صدها دختر و پسری که همان روز در خیابانها دستگیر شده بودند مردم به پشت پنجرهها و درهای خانههاشان رفتند و در انتظار پایان رو در رویی گروههای نظامی با خمینی و آخوندهاش ماندند. این انتظار در سایهی انفجارها و اعدامهای بیشتر و زندانیهای بیشتر و شعارهای جاسوس و خائن و منافق و “مفسد فی الرض” و مصاحبههای “توابین” و حنگ عراق و گروگانگیری سفارت آمریکا و تلاش مجاهدین برای بازگشت به ایران (۳ مرداد ۶۷)، و اعدامهای بازهم بیشتر و زندانیهای بازهم بیشتر و پایان جنگ (۲۹ مرداد ۶۷) و مرگ خمینی (خرداد ۶۸) ادامه پیدا کرد و از آن به بعد کم کم دوباره نشانههای پایان یافتن انتظار و بازگشت مردم به خیابانها در گوشه و کنار کشور پیداشان شد.
نخستین این نشانهها را در خیزش مردم زنجان در سال ۷۰ میتوان دید. به دنبال اعتراض دانشجویان دانشگاه زنجان به فساد معاون دانشگاه، مردم به خیابانها میریزند و ساختمانها و ماشینهای دولتی را به آتش میکشند. در این تظاهرات پنج نفر کشته میشن.
یکسال بعد، در فروردین سال ۷۱، بدنبال حملهی فرماندهی پاسگاه “بلوار مدرس” شیراز به نمایندهی جانبازان که به اعتراض در اونجا جمع شده بودند مردم خشمگین پاسگاه را به آتش میکشند و به طرف خیابان “زند” حرکت میکنند. توی راه مردم بیشتری به تظاهر کنندهها میپیوندند و سر راهشان نشانههای دولتی را به آتش میکشند و خیابانها را میبندند. این حرکت در پشت “ارک کریمخانی” با آتش نیروهای پلیس و لباس شخصیها رو به رو و سرکوب میشه. در این خروش صدها نفر دستگیر میشن و گفته میشه تا پایان تابستان نزدیک به هفتاد نفر به نام “اوباش” اعدام میشن.
در اردیبهشت همان سال ۷۱ مردم اراک به دنبال کشته شدن یک کودک در جادهی کمربندی، به خیابانها میریزند و ماشینها و ساختمانهای دولتی را به آتش میکشند و کنترل بخشهایی از شهر را تا شب در دست میگیرند. نام دستگیر شدهها و کشتههای احتمالی این تظاهرات پنهان میمونه.
در خرداد همان سال ۷۱، مردم مشهد به بهانهی تخریب خانههایی در “کوی طلاب” به خیابانها میریزند و ماشینها و ساختمانهای دولتی و دو کلانتری را به آتش میکشند. شهر دو روز در دست مردم خشمگین میمونه و در پایان با آمدن نیروهای سرکوب از شهرهای دیگه و اعدام چند نفر و زندانی کردن صدها نفر دیگه سرکوب میشه.
در ۱۲ مرداد ۷۳ مردم قزوین به بهانهی مخالفت دولت با استانی شدن قزوین به خیابان میان و برای دو روز نشانههای دولتی و عکسهای خمینی را به آتش میکشند. آمار کشتهها و زندانیهای انبوه این خروش هیچوقت فاش نمیشه.
یک سال بعد در ۱۵ فروردین ۷۴ مردم اسلامشهر (نزدیک تهران) در شورش و اعتراض به فقر و کمبود آب و مینی بوس برای یک هفته بخشی از جادهی ساوه تهران را میبندند و ساختمانهای دولتی و کلانتریها را به آتش میکشند. یک افسر سرکوبگر در این درگیریهای گسترده با شلیک گلوله کشته میشه. تعداد کشتهها و زخمیها و زندانیهای این خروش هم مخفی نگه داشته میشه.
یکسال بعد در آذر سال ۷۵ تظاهرات گستردهای به بهانهی مرگ “ماموسا محمد ربیعی”ًدر شهرهای جوانرود و کرمانشاه در غرب ایران روی میده و منطقه برای یک هفته تعطیل میشه. در این خیزش بزرگ ۱۴ نفر در جوانرود کشته میشن و صدها نفر به اسارت گرفته میشن.
با آغاز رقابتهای پنجمین دورهی انتخابات ریاست جمهوری و آمدن محمد خاتمی و امید به تغییر و اصلاح شرایط سیاسی ، خروشهای اجتماعی کمی آرام میگیرند و بعد دوباره در تیرماه سال ۷۸ با اعتراضات دانشجویی در تهران و تبریز از سر گرفته میشن. در این اعتراضات که به دنبال حملهی چماقدارها و نیروهای سرکوب به کوی دانشگاه تهران آغاز میشه دانشجوها به خیابانهای اطراف دانشگاه میریزند و اتوبوسها و ماشینهای دولتی را به آتش میکشند و شعارهای ضد حکومتی میدن. گفته میشه در این درگیریها چهار نفر کشته شدهاند و پدر و مادر سعید زینالی هنوز هم با پرسش “سعید من کو” در انتظار بازگشت فرزندشانند.
خروش دانشجویی تیرماه ۷۸ آخرین خروش منطقهای و محلی و محدود در دوران پس از کودتای خمینی ست. چهار سال بعد (۲۰ خرداد تا ۲۰ تیر ۸۲) به دنبال حملهی آمریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین (یکی از دیوارهای مخوف زندان خاورمیانه) گسترده ترین و طولانی ترین خیزش مردمیی پس از کودتای خمینی در بیشتر شهرهای ایران به خیابانها میاد. این خیزش که از نظر ساختاری و رفتاری و رابطه با اینترنت ، پیشکسوت خیزشهای ۹۶ و ۹۸ و “انقلاب ژینا”ست جدای از خودجوش بودن و بدون رهبر بودن و سراسری بودن، بهانهای هم جز خروشیدن نداشت. “مرتضا طلایی” فرماندهی پلیس تهران در اون روزها میگه: “به نظرم حادترین و بحرانیترین حوادث سالهای اخیر، غائله کوی دانشگاه در سال ۸۲ بود..... شبهایی که تقریباً به یک ماه رسید و ما و همقطارانمان رنگ خانه و خانواده را ندیدیم.... شبهایی که موهایم سفید شد.” علی خامنهای هم سه سال بعد در صحبت برای نمایندههای مجلس میگه: “سال ۱۳۸۲ یادتان هست دشمن در اندیشه ضربه اساسی به نظام بود و چه نقشهها داشت و به نتیجه نرسید؟” به گفتهی حسن روحانی، در اون روزها باقر قالیباف پیشنهاد داده بوده با یک “حمله گارانبری” جنبش را سرکوب کنند. در کوران خیزش ۸۲ زهرا کاظمی که از کانادا به ابران آمده بود هنگام عکس گرفتن از مردم معترض در پشت زندان اوین بازداشت و در اسارت به قتل رسید.
شش سال بعد به بهانهی تقلب در انتخابات ریاست جمهوری دورهی دهم، “جنبش سبز” به خیابانها آمد و تا یک قدمی سرنگونی علی خامنهای پیش رفت. در این جنبش برای نخستین بار پس از کودتای سال ۶۰ ذهنیت پرچمدار سازی در جامعه ساخته شد و جنبش را با تهاجمی گسترده تر تا اون زمان به جلو برد. شوربختانه موسوی در این موازنهی دو سویه به خاطر قفل شدگی در چارچوب “جمهوری اسلامی” شتابش را نتونست با شتاب جنبش هماهنگ کنه و جنبش زمینگیر شد.
یک سال پس از جنبش سبز، “بهار عربی” آغاز شد و با خروش پر شتاب و ناباورانهاش همهی کشورهای عربی را در نوردید و به لرزه انداخت. این جنبش پس از پیروزی در چند کشور شمال آفریقا در راه بازگشتش به ایران در سوریه به خواست اسرائیل و خیانت اوباما و دستان جنایتکار پوتین و خامنهای از کار افتاد (یک سیاستمدار آمریکایی یکسال و نیم پس از قیام مردم سوریه در تلویزیون “الجزیره” گفت ما تا چهار ماه پس از قیام مردم در سوریه منتظر نظر اسرائیل بودیم).
هشت سال فاصلهی میان جنبش سبز (۸۸) و خیزش سال ۹۶ بیشتر در انتظار سرنوشت قیام سوریه و پیامدهاش گذشت و بعد باز خیزشهای تازه به خیابانها باز گشتند و ۹۶ و ۹۸ و حالا هم انقلاب ژینا.
در انقلاب ۵۷، ما از ۹ فروردین ۵۷ که نخستین نمایش همبستگی سراسری بود تا دومین موج همایشهای سراسری در آبان و آذر، (هفت هشت ماه بعد) خروشهای محلی و منطقهای در گوشه و کنار کشور داشتیم ، اما ترسی سراسری هم همچنان در فضا بود، از راهپیماییهای آذر اما ناگهان این احساس ترس فرو کشید. مردم دیگر از رژیم نمیترسیدند. آب از بالای بند عبور کرده بود و حالا در هر گوشه و کناری روان بود. در انقلاب امروز خیابانهای ایران شکستن فضای ترس در همان هفتههای اول همایشهای خیابانی روی داد. فاصلهی کوتاه میان خروشهای ۹۶ و ۹۸ و این انقلاب (۱۴۰۱) زمینهی پرشتاب ریختن ترس را آماده کرده بود. مردم از همان آغاز با شعارهای تندشان و حمله به خمینی و خامنهای و پرتاب کوکتل مولوتفها، بدون راهپیماییهای میلیونی و بدون “رهبر” به فضای پس از جمهوری اسلامی رسیدند. فضایی که جامعهی انقلاب ۵۷ در دو سه ماههی آخر سال ۵۷ بهش رسیده بود. آرامش ظاهری خیابانها هم حالا برآمده از همین فضا و حس و باور رسیدن به انسوی جمهوری اسلامی ست ، نه عقب نشینی. حسی کنجکاو و منتظر و سبک سنگین کننده برای یک حرکت دوباره. درنگی که خیلی زود دوباره به خیابانها خواهد آمد و اینبار به همراه خودش گروههای در میانهی راه ماندهای مثل روحانیها را هم به خیابان خواهد آورد.
آب عبور کرده از بالای بند تنها یک سمت برای رفتن میشناسه. و برای فهمیدن اینکه اکثریت قاطع نیروهای مسلح با جنگیدن با مردم و رو در رویی با این جریان پیشرونده مخالفت خواهند کرد نیازی به رفتن به سربازخانهها نیست خود طبیعت نفوذ کنندهی این آب رها شده این را به ما میگه. و این خروش اینبار با انگیزهی “درخواست” حق عبور به خیابان نخواهد آمد برای “گرفتن” حق عبور خواهد آمد. گرفتن حق رفراندوم. حقی که چهل و سه ساله مردم برایش تلاش کردهاند.
این شرایط تازه به ما میگه ما در این برهه نیاز به یک سخنگو داریم. نیاز به کسی که رو در روی علی خامنهای بایسته و با صدای بلند بگه ما در کار عبور از این رژیمیم، ما در کار عبور آرام از این رژیمیم. میرحسین موسوی چند هفتهی پیش با عبور از “جمهوری اسلامی” نیرویی را که مردم در جنبش سبز به دستش سپرده بودند دوباره اجیر کرد. این نیرو میتواند برای عبور از این گذرگاه و از جمهوری اسلامی که حالا تنها یک عکسه به کار بیاد.
امیدوارم موسوی ظرفیت این نیرو را دیده باشه و با به میدان آوردنش و دادن فراخوانهایی محکم مردم را برای یک حرکت گسترده هماهنگ کنه. انگیزهها برای دادن فراخوان فراوانند؛ آزادی بی قید و شرط زندانیهای سیاسی، حق بازگشت آزادانه و بی قید و شرط ایرانیهای خارج از کشور به سرزمین و خانهی خودشان، و برگزاری رفراندوم برای یک قانون اساسی تازه. موسوی به خاطر گرایش دینیاش در شرایطی ست که میتونه مراسم و فرصتهای گستردهی دینی را هم مثل مولوی عبدالحمید در بلوچستان از دست آخوندهای حکومتی بیرون بیاره و برای شتاب دادن بیشتر به جنبش به سمت مردم برگردونه. تودهها و مردم کوچه و خیابان در این فضاها بهتر میتوانند حرکت کنند و بهتر میتوانند برای رویاروی با رژیم به کارشان به گیرند.
فضا فضای چانه زدن نیست. فضای حرف زدن با “مسئولین” و “مقامات” و “بالاتریها” نیست، فضای حرف زدن مستقیم با علی خامنهای ست و پافشاری قاطع بر خواستهای مردم. بهار و تابستان در راهند و هوای دگرگونی. امیدوارم میرحسین موسوی این فرصت را از همینجا توی خیابانها دیده باشه.