به قلم: تیرتانکار شاندا(۱)
برگردان به فارسی: فواد روستائی
برگرفته از تارنمای «رادیوی بینالمللی فرانسه»، ٨ مارس ٢٠٢٣
ادبیّاتِ زنان نویسنده و شاعر ایرانی پژواکِ مطالبات و خواستهای زنان این کشور است. مطالباتی که روز به روز رادیکال تر شده و به خواست تغییر رژیم ملاها رسیدهاست. ملاهائی که زنان را از حضور و سخنگفتن در جامعه محروم کردهاند. بدین سان صفحه به صفحهی آثار این نویسندگان و شاعران روایتِ میل و خواست مهارناشادنیِ زن ایرانی برای آزادی و تغییر در جامعهاست. به دیگر سخن: زنانِ نویسنده و انقلابی درگیر مبارزهای واحد هستند.
از شانزدهم سپتامبر و در پی کشته شدن مهسا امینی - دختر جوان اهل کردستان - درجریان بازداشت او توسّطِ گشت ارشاد به اتّهام بدحجابی، سرتاسر ایران را موجی از تظاهرات و اعتراضات بهلرزه درآوردهاست. این تظاهرات که بهویژه جوانان کشور در آن حضوری چشمگیر داشتهاند پیش از تبدیلشدن به یک جنبش اعتراضی علیه رژیمی دینسالار که از ۴۴ سال پیش در کشور در قدرت است انتقاد و محکومکردنِ محدودیّتهای مرتبط با آزادی بهویژه در عرصهی حقوق زنان را هدف گرفتهبود.
نزدیک به ششماه پس از آغاز چنبش چنین بهنظر میرسد که از شدّت و گسترهی تظاهرات و اعتراضها کاستهشدهاست. ناظران أوضاع حتّی از ازنفسافتادنِ جنبش سخنمیگویند امّا انکار نمیتوان کرد که این جنبش با تصاویر و فیلمهائی که در سرتاسر جهان دیدهشده، همگان را تحت تاثیر قرار داده است. تصاویر دخترانِ جوانی که روسری از سر برداشته و به آتش سپرده یا به بریدن گیسوان خود دستزدهاند و یا عکسهای خمینی، بنیانگذار انقلاب و آیتالله خامنهای، جانشین او را لگدکوب کردهاند.
رسانههای بینالمللی این جنبش را که از شش ماه پیش تاکنون در جریان بوده یک «انقلاب فمینیستی واقعی» خواندهاند. مورّخان به نوبهی خود جنبوجوش و فعالیّت زنان ایرانی را با گردهمآیی زنان فرانسوی در پاریس در روزهای ۵ و ۶ اکتبر سال ١٧٨٩ (سال انقلاب فرانسه) و یورش آنان به کاخ ورسای برای بازداشتن پادشاه فرانسه از تخریب روند انقلاب که پیش از آن با فتح زندان باستی (باستیل)(۲) آغاز شده بود، مقایسهکردهاند.
نشریهی «نیویورکر» به نقل از «اَنْ اُدُنِل»(۳)، مورِّخ و متخّصص انقلاب روسیه مینویسد که زنان ایرانی که امروز در خیابانهای این کشور دست به اعتراض میزنند وارثان «ماترون»(۴)های پتروگراد در شورش گرسنگاناند که نقشی اساسی در سقوطِ رژیمِ تزاری در روسیه داشتند. از این رو به باور این مورّخ آنچه که در ایران میگذرد پدیدهای یگانه است چرا که زنان ایرانی در آنِ واحد بازیگر و داو جنبشِ اجتماعی کنونی کشورند. «اَنْ اُدُنِل» میگوید: «این زنان برای احقاق حقوق خود و تبدیلشدن به زنانی آزاد مبارزه میکنند.»
طغیان طاهره قُرَّةالعین
مبارزهی زنان ایرانی صرفاً به سال ١٩٧٩، سال پیروزی انقلاب اسلامی و تحمیلِ حجابِ اجباری به زنان ایران به عنوانِ یکی از عناصر اجتناپناپذیر آیین(دکترین) سیاسی این انقلاب بازنمیگردد. حجاب پیش از آن که اجباری شود در جامعهی ایران جزئی از سُنَنِ اجتماعی ماندگار و دیرپای این کشور بودهاست. در این جامعهی بهشدت سنّتی جسمِ زن، موجودی که در آن جامعه به خانهنشینی محکوم بوده، در فضای عمومی همواره از نظرها پنهان نگاهداشته شدهاست.
نخستین زنی که به خود جرأت داده و حجاب از سر برداشت، زنی شاعر بود و در میانهی سدهی نوزدهم - دقیقاً در سال ۱۸۴۸ - دست به این کار زد. نامِ این زن - طاهره قرةالعین - به خاطر این اقدامِ بیباکانه در یک گردهمائی ادبی(۵) که مردان در آن اکثریّتی چشمگیر داشتند در تاریخ ثبت شد. شرکتکنندگان در این اجتماع فریاد وامصیبتا برداشتند چرا که اقدام طاهره اقدامی کفرآمیز بهشمار میرفت. شماری چشمگیر از مردان حاضر در این اجتماع برای ندیدن موهای یک زن چشمان خویش را بستند. موی زنان در آن دوران سرچشمهی تمامی وسوسهها بهشمار میرفت. بنا بر روایتی، یکی از مردان حاضر شمشیر برکشید و تهدید به پارهکردن گلوی خویش کرد. تهدیدی که شاید ناشی از ترس او از ارتکاب گناهِ در پی دیدن موهای یک زن ولو بالاجبار و ناخواستهبود.
البته این زن جوان بعدها دستگیر، زندانی و اعدامشد. طاهره به هنگام اعدام تنها ۳۶ سال داشت. شاید شاعر بودن طاهره با طغیان او علیه موازین و مقررات مربوط به ادب ونزاکت اجتماعی حاکم بر جامعهی پدرسالارِ ایران بیگانه نبود. نوشتن به او آموختهبود که حجاب از رخ برگیرد و ممنوعیّـتها را با درهم شکستن گفتمان مجاز به زبان آرد. طاهره پیش از مرگ گفته بود: ” شما میتوانید هر وقت بخواهید مرا بکشید امّا نمیتوانید راه را بر احقاق حقوق زنان بربندید.”(۶)
آزادی و رهائی زن در جریان سالهای سدهی بیستم بُنمایهی آثار زنان اهلِ قلمِ ایران را تشکیل میدهد. زنانی که در شعر و در نثر پیگیر شجاعت و تهوّرِ طاهره بوده و هستند. طرفه این که، این گرایش و جریان فمینیستی در پی بهقدرت رسیدنِ ملّایان و استقرارِ آنچه که شورا مکارمی، مردمشناس، «آپارتاید جنسیّتی» در ایران مینامد از رونقِ بیشتری برخوردار میشود. آپارتایدی که بههیچوجه صدای زنان ایران را ساکت نکردهاست. برخلافِ انتظار همه، ادبیّات فمینیستی زنان ایرانی – ادبیّاتی که در نیمهی نخستِ سدهی بیستم پای به پهنهی هستی نهاد- پس از انقلاب اسلامی به اوجگیری خود ادامهداده و جایگاه خویش را به عنوان آینهی تمامنمای مطالبات و خواستهای آزادیخواهانه و مهارناشدنی زنان ایرانی تثبیتکردهاست.
یک تخیّلِ سنّتشکن
مورّخان ادبیّات ایران دوستدارند این نکته را یادآور شوند که شعار «زن، زندگی، ازادی” پیش از آنکه شعارِ جنبش اعتراضی و تظاهرات شش ماه اخیر باشد شعار درونیشدهی ادبیّاتِ زنان ایران بودهاست. در حقیقت، فروغ فرخزاد- شاعر بزرگ و وارث معنوی طاهره در سدهی بیستم – که صدای عمدهی شعر مدرن ایران تلقّی میشود موفق شدهاست این شعار را ازآن خود کند. فروغ فرخزاد – زادهی سال١٩٣٢ – در سالهای دههی پنجاه قرن گذشته نخستین شعرهای خویش را منتشرکرد و در ٣٣ سالگی در یک حادثهی رانندگی کشتهشد. فروغ فرخزاد در دوران شاعری خویش که تنها ۱۵ سال بهدرازا کشید توانست از سنّت سُرایش هزارسالهی شعر فارسی مبنی بر تکرار قافیه و تساوی طولی مصرعها عبور کرده و شعر فارسی را دگرگونکند.(۷) فروغ افزون بر این در شعرش در کوششی تابوشکنانه موضوعهایی چون جنسیّت(سکسوالیته) و میل و شور جنسی را مطرح میکند و تخیّل سنّتشکن خود را در خدمتِ یورش به دیوارهایی میگذارد که جامعهی پدرسالار برای خانهنشینکردن زنان برساختهاست.
طغیان فروغ از همان عناوین مجموعههای شعر او آغاز میشود: اسیر (۱۹۵۵)، دیوار (۱۹۵۷)، عصیان (۱۹۵۹)، تولّدی دیگر (۱۹۶۳)، ایمان بیاوریم به آغاز فصلِ سرد (۱۹۶۷).
در مقایسهی زنان نسل خود با عروسکهای کوکی چنین میسراید:
«میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبهای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بیسبب فریاد کرد و گفت
آه، من بسیار خوشبختم»
بدون تردید بازتاباندن و بیان رؤیاها، آرزوها و امیدهای بربادرفتهی چندقرنی زنان ایرانی دلمشغولی عمدهی فروغ در سرودن اشعارش بوده است و همین واقعیّت انگیزهی جوانان در خواندن و نقل شعرهای اوست. امری که در جریان این اعتراضها هم شاهد آن بودهایم.
این امتیاز فروغ امتیازی است که نصیب نویسندگانی چون سیمین دانشور و شهرنوش پارسیپور نشدهاست. باوجود این، این دو تن نیز بهنوبهی خویش در ادبیّات مدرن ایران جایگاهی بلند دارند. سیمین دانشور، متوّلد سال ١٩٢١ میلادی، نخستین زن داستان و رماننویس ایرانی است. سیمین دانشور با نوشتن و انتشار داستانهای کوتاه در سالهای دههی چهل سدهی بیستم به شهرت میرسد امّا انتشار رمان «سووشون» در سال ۱۹۶۹ او را در قلّهی شهرت و عظمت قرار میدهد.
سیمین دانشور در «سووشون» - یکی از رمانهای پیشگام و پرفروشِ زبان فارسی- با وسواسی چشمگیر در پیروی از سبکی واقعگرایانه (رئالیستی) و بذلِ توجّهی خاص به زندگی درونی پرسناژها ، دلواپسیها و بیموامیدهای قهرمان زنِ رمان را در رویاروئی با فعالیّتهای سیاسی شوهرش به نمایش میگذارد. جنگ جهانی دوم و اشغال جنوب ایران توسّطِ ارتش بریتانیا پسزمینهی این رمان است. «زری» - قهرمان زنِ رمان - گرفتار در چنبرِ دوگانهی «خانه» و «جهانِ بیرون» نمیداند چگونه خود را از تنگنای «سنّت»ی که خود را زندانی آن میبیند آزادکند. داستانهای کوتاه سیمین دانشور نیز که منبع الهام و خمیرمایهشان «جهانِ زنان» ایرانیست از گونهای آگاهی و وجدان فمینیستی برخوردارند.
شهرنوش پارسیپور نیز بهنوبهی خویش یکی دیگر از چهرههای برجستهی زنانِ ایرانی در ادبیات معاصر این کشور است. پارسیپور در سال ۱۹۷۶ با انتشار رمانی زیرِ عنوانِ فریبنده و بازیگوشانهی «سگ و زمستان بلند» بهشهرت میرسد. همانگونه که «کریستف بالایی»(۸)، منتقد فقید ادبیّات فارسی مینویسد یکی از ویژگیهای داستانهای شهرنوش پارسیپور «تنشی نیرومند میان فرد و اجتماع» است.
شهرنوش پارسیپور، زادهی ۱۹۴۷ و نویسندهی «طوبا و معنای شب» (دومین رمان این نویسنده) میان دو دوره از تاریخ معاصر ایران - دوران دو پادشاه پهلوی (١٩٧٩-١٩٢١) و دوران انقلاب اسلامی (پس از ١٩٧٩) پل زدهاست. نوشتههای پارسیپور، که به مذاقِ مسئولان هیچیک از این دو دوره خوشنیامده، در مجموع تحمّلِ چند سال بازداشت و زندان در هر دو دوره را برای نویسنده به ارمغان آورده است. آخرین باری که نویسنده راهی زندان شد به سال ۱۹۹۰ و در پی انتشار سومین رمان او زیر عنوان «زنان بدون مردان» - کتابی فمینیستی - برمیگردد.
«زنان بدون مردان» روایتِ سرکوبهای مبتنی بر جنسیّت است که در جامعهی مردسالار ایران به زنان تحمیل میشود. جامعهی مردسالاری که در آن مرگ و زندگی زنان بهسان داستانهای «هزارویک شب» در دست مردان است. شهرنوش پارسیپور در این رمان از شیوهی روایت - روایتی آفرینشگر، نوآورانه و سراپا استعاری- سود جستهاست. قهرمانان زن رمان پارسیپور به سان «شهرزاد» باید به شیوهای مستمر با جلادان خود برای نجات جانشان چانهزنند. زنِ جوانی برای گریختن از روابط جنسی خود را به هیأت یک درخت درمیآورد. زنی دیگر محکوم به تولّدی دوباره است تا به دست فردی ناشناس به قتل رسد. «زنان بدون مردان» از سیزده داستانِ در پیوندِ با هم تشکیل شده است و نویسنده برای تصویرکردنِ یک ایران بیرحم و نگرانکننده به آمیزهای از واقعگرائی (رئالیسم) و ادبیّات تخیّلی (فانتاستیک) متوّسل شدهاست.
زنان بدون تابو مینویسند
ادبیّاتِ معاصر ایران کماکان راوی یک ایران نگرانکننده و بیترحّم است. در پی پیروزی انقلابِ اسلامی در سال ١٩٧٩، با حضور چشمگیر زنان در عرصهی ادبی وضعیّت ادبیّات در این کشور دستخوشِ یک دگرگونیِ ژرف شدهاست. افزایش شمار دانشآموزانِ و دانشجویان دختر در مدارس و دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی در پی جنگ ایران وعراق (به گفتهی ناظران، اکثریّت دانشآموزان و دانشجویان را دختران تشکیل میدهند) به بروز شرایطی مناسب برای ظهور و گسترشِ ادبیّات زنان در سی سال اخیر منجرشدهاست.
در حالی که در فاصلهی سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۶۰ شمار نویسندگان زن در ایران از شمار انگشتان دو دست تجاور نمیکرد، از سال ۱۹۹۰ به بعد شمار این نویسندگان با افزایشی بهتانگیز توأم بودهاست. فهرستی نه چندان جامع و مانع از زنان نویسنده که در سالهای اخیر به انتشار کتاب دستزدهاند شاهدی بر مدّعای ماست: غزاله علیزاده، منیرو روانیپور، زویا پیرزاد، فریبا وفی، پرینوش صنیعی، احسانه صدر، سپیده شاملو، فرخنده آقائی، مریم جهانی، مهسا محّبعلی، نسیم مرعشی، فتّانه حاجسیدجوادی، مژگان عطاالهی، آوا فرمهری و ...
در میان این پدیدآورندگان که اکثراً رماننویساند هم به خالق کتابهای پرفروش و هم به نویسندگانی که جوایز معتبر ادبی را درو میکنند برمیخوریم. کار سترگ این زنان شاعر و نویسنده بیش از هر چیز نوآوری و مدرنکردن درونمایهها و سبکِ ادبیّات ایران است. ادبیّاتی که طیِّ قرنها با آفرینشِ آثاری نخبهگرا، حماسی و غنائی به برونریزی احساسات عاشقانه و باطنی چون ارزشِ مسلّطِ نگریستهاست.
با سربرکردنِ نسل جدید نویسندگان پس از انقلاب، نویسندگانی از کلیّهی طبقات و لایههای اجتماعی و اقتصادی کشور، تمامی تجربههای زندگی حتّی پنهانیترین آنها چون چندهمسری و تراجنسیّتی یا پستترین و نکبتبارترین آنها چون تجاوز جنسی و کودکْبارگی یا میلِ جنسی به کودکان (پِدوفیلی) حقِّ مطرح شدن در ادبِیّات را یافتهاند. زنان نویسنده زیرِ تأثیر تمنّا و خواستنی بلندپروازانه برای پرده برانداختن و نقاب از رخ برگرفتن بدون تابو مینویسند ولو آن که سانسور و ممنوعیّت انتقاد سیاسی و نوشتن و گفتن از تن و مسائل جنسی توسّطِ رژیم آنان را به گزینشِ زبان اشارت و پوشیدهنویسی سوقدهد.
فریبا وفی، که بیتردید یکی از پرخوانندهترین رمان نویسانِ امروز ایران است شکوهکنان میگوید: «حتّی زبانِمان هم باید حجاب داشتهباشد.» این نویسنده بهرغم شهرتی که از آن برخوردار است، شهرتی که به خاطر بیان رویاروئیهای روزمرّهی زنان با پدرسالاری و تبعیضهای نهادینهشده علیه آنان کسبکردهاست باید رویدادهای غمانگیز قهرمانان خویش را به زبان ایما و اشاره یا با توسّل به استعاره بیانکند و هیچگاه مستقیم و رک و صریح ننویسد.
نسیم وهابی، یکی دیگر از رمان نویسان ایرانی که در فرانسه زندگی و کار میکند نیز بر این نکته انگشت میگذارد که «سانسور کماکان خطِّ قرمزی است که نباید از آن عبور کرد.». نسیم وهابی با دو رمان که در انتظار مجوّز نشر در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رژیم خاک میخورَد از فرصتِ کافی برای تأمّل بر نحوهی کارکرد رژیمهای خودکامه که «نیازمند مهار و کنترل اذهان مردم و تحقیر آنان برای اعمال سلطهی بهتر بر کشور هستند» برخوردار بوده است. نسیم وهابی به عنوان مثال از ۱۹۸۴، رمان معروف جرج اورول، نام میبرد که «بیش از بیست بار در ایران ترجمه شده است.»
او در توضیح بیشتری در این مورد میگوید: «ترجمه و منتشر شد، در پی آگاه شدن رژیم از لحن و محتوای انتقادی آن به محاقِ توقیف فرورفت. بعدها در اثر تغییر دولت باز هم ترجمه و پیش از توقیف مجدد منتشر شد... و ماجراکماکان ادامه یافت.»
سانسور درونمایهی اصلی رمان جدید نسیم وهابی است. رمانی که از سرِ ریشخند(ironiquement) عنوان «من یک رِمان نیستم» را بر پیشانی خود دارد. این رمان در حدیثِ نفسی توأم با تخیّل، رویاروئی یک زنِ نویسنده را «که رمان او چهار سال طولانی زندانی شدهاست» با رئیسِ یک گروه سانسور که اصرار دارد او را نه سانسورچی بل «بَرْرِس» بخوانیم به نمایش میگذارد. نویسنده در رویاروئی با این «بَرْرِس» برای قانعکردن او به سیاهنمائی نکردن در رمان خود، دستِ کم بدان درجه که مأمور او را متّهم میکند، در موقعیّتی مساعد قراردارد و میتواند از مثالهای متعددی به عنوان دلیل و مدرک استفادهکند. فضا زمانی خندهدار، مملو از بدفهمی و بسیار کافکائی میشود که خانم نویسنده خود را در تالاری در بند میبیند که آرشیو هزاران دستنویس سیاهنماست که در قفسههائی بیشمارو بیپایان خاک میخورند.
زمانی که از نسیم وهابی، نویسندهای که از «مُردنْگاه» یا «مُردنْجا»ی (۱۰) ادبیّات، دوزخی الگوگرفته از دوزخ دانته در کمدی الهی، عبورکردهاست میپرسم هنوز جای شوق و سودای نوشتن هست یا نه پاسخ او این است: «میدانید؟ نوشتن ایستادگیکردن است، کمی مانند آنچه که امروز زنان جوان در خانهها و در خیابانها در تهران و دیگر نقاط کشور میکنند. شجاعت آنان واگیردار است. آنان به ما میآموزند که ایستادگی و مقاومت امیدواربودن است.»
سه پرسش از نسیم وهابی
* میتوان «من یک رمان نیستم»(۱۱) را یک کتاب مبارز دانست؟
شاید کتاب به هیأت کتابی مبارز درآمدهاست امّا هدف من به هیچوجه نوشتن کتابی در مبارزه با سانسور یا هر چیز دیگری نبود. صاف و ساده بگویم من میخواستم بنویسم. تردیدی نیست که سانسور دو کتاب من بر من تأثیری ژرف گذاشته بود. من از دولت کشورم در خشم بودم چرا که دستنوشتههای مرا تنها به این دلیل که در راستای سیاستهای دولت نیست توقیف کرده و راه را بر انتشار آنها بستهبود. باوجود این، سانسور تنها موضوع این رمان نیست. مسائلی چون عشق، زندگی و مرگ نیز در این رمان مطرح میشوند. امیدوارم که خوانندگان کتاب به این مسائل نیز حسّاس باشند.
* باوجود این، نمیتوان منکر این حقیقت شد که تکاندهندهترین بخش کتاب بخشی است که راوی را در تالار بایگانی وزارت ارشاد چون روحی سرگردان و معذّب میان انبوه دستنوشتهی کتابهای «غیرقابل انتشار» میبینیم...
این صحنه صحنهای صرفاً ساختگیاست. من هیچگاه تالار بایگانی وزارتِ ارشاد را ندیدهام. ایکاش به چشم خویش دیده بودم چون چُنین مکانی بهیقین در جائی وجود دارد. تمامی این دستنوشتهها قطعاً در جائی نگهداری میشوند. امّا کجا؟ از این رو من آن را در ذهن خود ساختهام. من میتوانستم در آغاز کتاب بنویسم: «همه چیز ساختگی و تخیلی است، امّا همه چیز واقعی است». سمت و سوی عنوان کتاب نیز همین است: من یک رمان نیستم.
* سانسور در ایران پدیدهی تازهای نیست...
سانسور در ایران پیشینهای دیرین دارد. دردوران شاهان پهلوی نیز وجود داشتهاست. در آن دوران نیز نویسندگان، شاعران و روشنفکران به خاطر عقاید سیاسیشان به زندان افتادند. امّا مسأله مسألهی کمیّت ومقدار است. میگویند این مقدار و کمیّتِ مواد است که سمّ را به وجود میآورد. پس از انقلاب ١٩٧٩ مقدار و میزان سانسور به نحو درخور توجّهی بالا رفتهاست. امروز سانسور جزئی از نظامِ حاکم است. سانسور تمامی بخشهای زندگی مردم تا کنترل نحوهی پوشش آنان را در بر گرفتهاست. چیزی که اخیراً شاهد آن بودهایم. بیرونزدن تار موئی از روسری شما میتواند به قیمت جانتان تمام شود. رؤیای من رؤیای کشوری آزاد و ادبیّاتی آزاد است.
——————————————————
پانوشتها و یاداشتهای مترجم
1- Tirthankar Chanda
2- Bastille
3- Anne Odonnel
۴- این واژه (matrone) از زبان لاتین به فرانسه وارد شده است. در زبان فرانسه از جمله به معنای مادر خانواده که سِنّی از او گذشته و دارای ابهت و پختگی است به کار میرود. در دوران باستان به معنی زنی که همسر شهروندی از شهروندان رُم بوده به کار میرفته است.
۵- اجتماع پیروان سیّد علیمحمد معروف به باب از جمله طاهره در سال ١٨٤٨ در «بَدَشت» در مازندران نه یک گردهمائی ادبی بلکه گردهمائیای به منظور بررسی جنبش و تدوین راهکارهایی برای آینده آن بود.
۶- درستیِ انتساب این گفتاورد یا نقلِ قول به طاهره قرّةالعین در حال حاضر و براساس اسناد ومدارک موجود اثباتشدنی نیست.
٧- بدون تردید بنیانگذار و نظریّهپرداز شعر نو فارسی، شعری که در آن تکرار قافیه، رعایت موازین دیرین در ارتباط با اوزان عروضی و بالاخره تساوی طولی مصرعها کنارگذاشته میشودعلی اسفندیاری متخّلص به نیمایوشیج است که پدر شعرنو نیز خواندهمیشود. البته پیش از نیمایوشیج نیز شاعرانی چون تقی رفعت، ابوالقاسم لاهوتی، حبیب ساهر، جعفر خامنهای و شمس کسمائی در این زمینه تجربیاتی داشتهاند.
٩- نویسنده برای تالاری که در آن دستنوشتههای مجوّز نگرفته انبارشدهاند از واژهای استفاده کرده است که در زبان فرانسه به معنای گونهای آسایشگاه، خانهی سالمندان یا بیمارستان است که بیماران رو به مرگ را برای گذراندن مراحل پایانی زندگی به آن مکانها میفرستادهاند. دو واژهی «مُردنگاه»، پیشنهاد دوست فاضل من آقای تقی تام و «مردنْجا» براساس خرمنگاه و خرمنجا پیشنهاد من برای این واژهی فرانسوی است. واژهی فرانسوی و دو معادل انگلیسی آن را در زیرمیبینید: Mouroir (f)// twilight home/ people’s home(En.)
11- Je ne suis pas un roman
Nasim VAHABI
Editeur :Tropisme
140pages, 09/09/2022