اخیرا، عدهای از شخصیتها و فعالین سیاسی جمهوریخواه، در بیانیهای با عنوان «ما خواستار استقرار جمهوری ایران هستیم» اعلام کردهاند که: “... نظام جمهوری اسلامی را رد کرده، برای آن ھیچگونه مشروعیتی قائل نبوده و خواهان استقرار جمهوری ایران از طریق مجلس موسسانی که در دوران گذار در شفافیت و آزادی کامل از سوی مردم انتخاب خواهد شد ...”.
نگاهی به متن این منشور پرسشهایی را پیش میکشد که پاسخ به آنها از سوی تدوینکنندگاناش، میتواند راه پیش رو را روشنتر سازد. مهمترین آنها به نظر نگارنده به ترتیب زیر اند:
۱- آیا امضاء کنندگان این منشور گزینهای به غیر از “جمهوری ایران” را در مسیر عبور از نظام کنونی محتمل میدانند؟ به نظر میرسد این منشور قرار است فقط یک آلترناتیو را در جهت حذف رقبای دیگر از صحنه سیاست در ایران، در مسیر گذر از جمهوری اسلامی زمینهسازی کند و قبل از تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی، ابتدا رقبای خود را از میدان بهدر کند؟ در متن منشور، نشانی از وجود گزینههای احتمالی دیگر دراین روند به چشم نمیخورد، تا انتخاب دیگری به جز “جمهوری ایران” در گذر از جمهوری اسلامی قابل تصور باشد؟
۲- منشور میگوید: “... هیچ دولت یا قدرت خارجی حق دخالت چه مستقیم و چه غیر مستقیم در حاکمیت مردم را ندارد. افراد و نیروهای آزادیخواه معتقد به استقلال ایران، بدیل دمکراتیک برای آبادی و آزادی و عدم وابستگی ایران آینده میباشند، و مخالف دست بدامان و سرسپرده بیگانگان شدن و دخالت دادن قدرتهای خارجی برای تغییر رژیم هستند...”.
من نشانی از آدرس مخاطبین مورد خطاب منشور نیافتم و معلوم نیست چه کسانی دست به دامان و سر سپرده شدن به بیگانگان شدهاند؟ آیا این سخن صرفا یک هشدار حیرخواهانه است و یا اینکه درحکم شلیک تیری به سوی رقبایی در اپوزیسیون که دشمن “جمهوری ایران” تلقی میشوند و قبل از اینکه سرنوشت حاکمان کشور رقم بخورد، آنها باید از میدان رانده شوند؟ گذشته از این، منشور مخالفت با دخالت قدرتهای خارجی و در راس آنها روسیه و چین و حتی بعضی دول غربی را، در حمایت از ادامه حیات جمهوری اسلامی و دفاع از موجودیت آن، از قلم انداخته و از روی رفتار خانئانه حاکمان کشور نسبت به استقلال سیاسی و سرزمینی آن گذشته است؟ گویا جمهوری اسلامی حق دارد برای حفظ خود در قدرت، وارد هر نوع معاملهای با دول خارجی بشود و از حمایت سیاسی و تکنیکی و مشاورتی و آموزشی روسیه و چین برای سرکوب مردم بهرهمند شود، ولی اپوزیسیون تنها و فقط در مراجعه به افکار عمومی کشوهای آزاد، مجاز شناخته شود و تماس شخصیتهای آن با نمایندگان دولتهای آن کشورها، به منظور کسب حمایت نسبت مردم ایران قدغن شمرده شده و به سم مهلک شبهه و سوءظن و اتهام وابستگی به بیگانه آلوده شود.
۳- منشور میگوید: “... ما هرگونه تغییر رژیم را تنها با تصمیم ملت ایران و با مراجعه به آراء مردم مطلوب میدانیم”.
آیا “مطلوب” در صحنه سیاست در ایران چه معنایی دارد؟ صاحبان منشور، چگونه میخواهند برای تغییر رژیم از تصمیم ملت ایران مطلع شوند؟ آیا باز مردم باید به پای صندوقهای رای برای اصلاح امور کشانده شوند تا راه آقای خاتمی در مورد رد راه پیشنهادی آقای موسوی به کار افتد؟ یا اینکه منظور همان پیشنهاد آقای موسوی، برای برگزاری رفراندوم و پرسش نظر ملت در مورد بقا یا فنای جمهوری اسلامی است؟ اداره و برگزاری مراجعه به آرای مردم طی چه فرایندی و توسط چه مرجعی اجرایی خواهد شد؟ در این مراجعه به مردم، چه چیزی از آنها پرسیده خواهد شد؟ آیا پرسش این است که مردم بین اسارت و آزادی یکی را برگزینند؟ روشن است که چنین سوالی از آنان ناقض اصل مسلم حق آزادی است. مگر قصد این است که ابتداییترین حق شهروند ایرانی را هم برای آزادی به همه پرسی بگذاریم؟ گیریم که چنین نیست و صاحبان منشور اصولا مجاز به طرح چنین پرسشی از مردم هستند، در این صورت، مگر نه باید پرسش این باشد کهای مردم شما چه رژیم جایگزینی را میپسندید؟ مگرنه باید بیش از یک گزینه برای گرفتن نظر و رای مردم از پیش تعیین شده باشد؟ خوب، تعیینکنندگان این گزینهها چه کسانی هستند و از سوی چه مرجعی چنین حقی را دریافت میکنند؟
اما اگر قرار است که فقط گزینه جمهوری به مردم پیشنهاد شود و دیگر پیشنهادات به هر دلیلی حذف شوند و در ادامه این روند مردم به گزینه جمهوری رای مثبت دهند، پس دیگر آن مجلس موءسسانی که در منشور برای تعیین نوع رژیم ذکر خیرش رفته، به جز تدوین قانون اساسی “جمهوری ایران”دستور دیگری هم میتواند داشته باشد؟ واضح است که در این صورت، هیچ سخنی در مورد دموکراتیک بودن چنین پروسهای در تعیین نوع رژیم آتی، مطرح نخواهد بود.
۴- موضوع دیگر، سکوت منشور در مورد نیروهای دگر اندیش در مرحله کنونی است. اگر منشور میخواهد صرفا با اتکاء به گفتمان و نیروی جمهوری خواهی نوع خود (که البته هنوز هم کسی نمیداند در کدام یک از اشکال آن عرضه خواهد شد)، از پس قدرت دینی حاکم بر کشور بر آید، در این صورت ما فرضا و نه واقعا ممکن است با کسانی روبرو باشیم که فاقد قدرت تشخیص امور بدیهیاند و یا معنا و پیامدهای سخن خود را درک نمیکنند. در واقعیت امر، بعید است صاحبان منشور و یا حداقل مبتکران اصلی آن، قائل به موجودیت همراهان و متحدین دیگری نباشند که با آنها دارای منافع مشترک در گذر از نظم حاکماند. در این صورت نسبت منشور با آنها چه خواهد بود؟ شناخت و اطلاعات موجود از تعداد نه چندان اندک از امضاء کنندگان این منشور نشان میدهد که آنها نه اهل گفتگو با مخالف فکری خوداند و نه اهل ائتلاف و همکاری با نیروهای غیر جمهوریخواه، بنابراین منتفی نیست که انتشار این منشور حلقه دیگری از واکنشها، نه الزاما برای تقویت جبهه مقابله با حکومت، بلکه مقدمتا برای ایجاد یک آلترناتیو، در مقابله با ایده و ابتکار “ائنلاف گسترده” بوده باشد.
۵- منشور میگوید: “پرھیز از خشونت، در سطح جامعه و همچنین در رویاروئی با نظام جمهوری اسلامی را لازم دانسته و معتقد به مبارزه سیاسی خشونت زدا به عنوان روش مبارزاتی هستیم”. خوب، مگر نه این که مخاطبان این رهنمود رهبران و مبارزان میدانی درون کشور هستند؟ راه دوری نرویم، چه نیرویی از دی ۱۳۹۶ تاکنون، هزاران نفر را کشته و دهها هزار دیگر را با انواع شکنجهها زخمی و علیل و یا ناتوان و نابینا کرده است؟ چرا منشور ترجیح داده است بر چنین حقیقتی چشم فرو بسته و در عوض قربانیان خشونت حکومتی را در پرهیز از خشونت مورد خطاب خود قرار دهد؟ صاحبان منشور به خوبی مطلعاند که “سیاست خشونتزدا” در نزد جماعتی، یعنی توقف هر نوعی از اعتراض و اعتصاب و نافرمانی مدنی جمعی و فردی در انظار عمومی؟ آیا این مبارزه “خشونتزدای” موردنظر منشور از چه ظرفیتی برخوردار است که میخواهد از اعتراضات بر حق مطالباتی و سیاسی مردم در اشکال اغلب مسالمتآمیزی که تاکنون بروز کرده و باز بروز خواهد کرد “خشونتزدایی” کند تا بشود آنها را “بهداشتی” شناخت؟ جوانان مردم چگونه باید رفتار کنند و چه شعارهایی بدهند یا ندهند، که هم خواست صاحبان منشور را برآورد کنند و هم مورد یورش و حمله آدمکشان جمهوری اسلامی قرار نگیرند؟ و اگر مورد حمله واقع شدند چه نوع رفتاری در واکنش “خشونتپرهیز و خشونتزدا” شناخته خواهد شد؟
۶- منشور میگوید: “در تداوم تلاشهای ملت ایران در انقلاب مشروطه، جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب ۵۷ است. بر ما است که در ادامه این تجربه و با شناسایی علل شکستها و ضعفهای آن، نهایت تلاش خود را انجام دهیم تا جنبش کنونی موفق شود”.
حیرت آور است که چنین بیپروا بر علیه حقیقت سخن میرود و جنبش “زن، زندگی، ازادی” تداوم انقلاب ۱۳۵۷ اعلام میشود؟ برعکس، این جنبش در مقابل آن انقلاب و ارزشهای ارتجاعی قرون وسطایی و کهنهای قرار دارد که نقطه آغازش همان پیروزی تاریخی جنبش مشروعهطلبی بود بر گشایشهای سیاسی و دموکراتیک دولت شاپور بختیار که از پی تسلیم حکومت شاه به اراده مردم به وقوع پیوست، مردمی که اکنون بسیاری از آنان افسوس رفتار خود در آن زمان را میخورند و میگویند که فریب وعدههای خمینی را خوردند. اما، تا آنجا که به نیروهای سیاسی متشکل مخالفت شاه و “قشرر وشنفکر” در آن زمان بر میگردد، فریبی در کار خمینی نبود، وی ادامه دهنده صادق و پیگیر راه مشروعه خواهان دوره مشروطیت بود. مسئولت غفلت نیروهای سیاسی در شناخت این حقیقت گناهش تنها به گردن خود آنانست و نه دیگران.
از سوی دیگر به جز قشر بسیار کوچکی از روشنفکران و سیاستمداران، همه ما کم یا بیش، به دنبال آزادی برای خود و استبداد برای دیگران بودیم. بخت ما در آن بود که به قدرت نرسیدیم، تا به جای حاکمان امروز، پاسخگوی پیامدها و نتایج وخیم حکمرانی خود در مقابل نسلهای بعدی باشیم. انقلاب بهمن ۵۷، کشور را تا زمان قاجارها و به قبل از انقلاب مشروطه عقب راند و هر دستآورد مثبتی را که بعد از جنبش مشروطه به نفع حکومت قانون، مدنیت و حقوق فردی و اجتماعی ایرانیان خصوصا زنان، به دست آمده بود یک به یک و با خشونت پس گرفت و کشور را به پرتگاه بحرانهای هولناک نا کارآمدی، فساد، فقر و فلاکت بی حد و حصر کنونی هدایت کرد، تا لاجرم نهال انقلاب ژینا برای نجات کشور سر برکشد و مشعل امید به آینده را در دل میلیونها ایرانی رنجور از ستم و بی حقوقی بر افروزد. پرچم این جنبش تنها زمانی تمام قد بر افراشته خواهد شد که شخصیتها و نیروهای دموکرات، خیر مشترک ملی را بر منافع دیگر خود مقدم شمرده و برای نجات کشور، همبستگی و همکاری را اولویت درجه اول خود بشمارند. متاسفانه، فعلا نشانی از این رفتار در بخش عمدهای از طیف جمهوریخواهی یافت نمیشود.
■ نقدی بسیار تحلیلی، واقعبینانه و منصفانه از منشور هم میهنان جمهوری خواه. واقعیت اما این است که جنبش انقلابی زن زندگی آزادی هیچ نشانی از جمهوری خواهی ندارد و این همان نقطه قوت آن برای ایجاد همبستگی میان همه نیروهای سیاسی کشور با هر عقیده و مرام است، امری که این منشور آن را زیرپا گذاشته و به گفته آقای جیلو همه دگراندیشان را از آینده نظام سیاسی کشور پیشاپیش حذف کرده.
ساتراپ
■ جوهر کلام ان منشور در ماده دوم مقاله آقای جیلو است. بویژه ان دسته از امضا کنندگان که پیش از این از یورش نظامی شوروی به افغانستان دفاع کرده بودند و امروز خواهان حمایت روسیه و چین از حکومت ایران هستند صلاحیت، شایستگی، و صداقت برای تعیین تکلیف آینده ایران را ندارند.
مهرداد
■ آقای جیلوی گرامی، به گمان برخی انتقادات شما به این منشور درست است، اما بخشی دیگر برخاسته از ناروشنی منشور است که البته خود شما آن. ا به شکل پرسش از نویسندگان منشور مطرح کردهاید. اینکه امضاکنندگان آن از نظام مورد علاقه خود یعنی «جمهوری ایران» را میخواهند در مجلس موسسان به رای مردم بگذارند و فقط از آلترناتو مورد علاقه خود صحبت کردهاند به معنای آن نیست که آلترناتیو دیگری را به رسمیت نمیشناسند، به قول علما «اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند». درست میگویید که نابجاست مخالفان خود در اپوزیسیون را به سادگی عدهای «دست به دامان بیگانه شدگان» نامید اما مقایسه حکومت ایران و راوبطش با روسیه و چین اولا مقایسه همسنگی نیست، ثانیا حکومت با فعلا اختیار داشتن صندلی قدرت در ایران با این کشورها وارد مذاکره می شود.
این نیز مهم است که بر مسئولیت نیروهای سیاسی در انقلاب تاکید کردهاید. چراکه علیرغم دیکتاتوری و مسئولیت حقوقی رژیم شاه، مسئولیت سیاسی انقلاب را برعهده همه انقلاب کنندگان (چه روشنفکران، نیروهای سیاسی طرفدار انقلاب و مردم) میدانید. اینکه شاه مستبد بود و نظامش بسته، از مسئولیت و انتخاب سیاسی انقلابکنندگان نمیکاهد. همه هنر یا ظرافت سیاست یا انتخاب سیاسی در برگزیدن راه در عین وجود مستبد و نظام بسته است! اگر با چنین شرایطی روبرو نبودیم که اصلا مسئله حل شده بود و انتخاب راه برخورد با نظام شاه مطرح نبود.
با احترام/ حمید فرخنده
■ درود بر جیلو عزیز!
مسئله اینه که جنگها و انقلابهای خونین نیستند که تحوّلات کلیدی و بار آور را برای جوامع به ارمغان میآورند؛ بلکه خانه تکانی بینش انسانها و دگرگشتهای فرهنگی است که تمام تار و پود جامعه را بدون کوچکترین خونریزیها متحوّل میکند و دورانی نو را با انسانهای نو در واقعیت اجتماع رقم میزند. وقایع اخیر ایران تحت هر نام و نشانی که باشد، نشانگر تغییری اساسی در روح و روان و مغز و قلب انسانهای شرکت کننده در وقایع هستند؛ بویژه جوانان و افقهای رنگین کمانی آینده پیش رو. در مقابل این پدیده بسیار زیبا و خجسته، آنانی که بیرون از گود ایستاده اند صرف نظر از اعتقادات شخصیشان ، تنها کار بایسته و ستودنی که میتوانند ایفا کنند، یا نقش همسو شدن با پدیده است و تلاش برای واقعیّت پذیری شدن تمام و کمال آن در بستر ایران. یا اینکه سنگی باشند در مقابل معبر ناگزیر آن و تاخیر در واقعیّت پذیری اش. جیلو جان!. اگر بعد از اینهمه فلاکتها و دربدریها و خوار و زاری و خاکسترنشینی و قربانیهای بی شمار دادن نتوان به بینشی خردمندانه و توام با ذکاوت و شعور فردی و استقلال فکر؛ - ولو تمام مردم جهان، علیه آدمی موضع بگیرند - دست یافت و تصمیمی را اتّخاذ کرد که نشانگر شعور و به هنگام بودن برای همپایی با مسئله «اینجا و اکنون» باشد، مطمئن باش آیندگان به حقارت و صغارت و بیمایگی ما اکنونیان به شدّت خواهند خندید؛ همانطور که نسل امروز به شعور و فهم تمام آنانی که به استقبال از خمینی و طیف خبیث اخانید و حمایت از آنها در فاجعه ۱۳۵۷ اقدام کردند، با نفرتی توصیف ناپذیر و تحقیر تمام عیار اعتراف میکنند.
جیلو جان! منشور نوشتن، کاری پیش پا افتاده است. اصل، وفادار ماندن به پرنسیپها و تلاش برای نهادینه کردن اصول و مایه های باهمزیستی است که ارزش و نقش و کفایت و لیاقت و شعور و فهم تک تک مشارکین را به محکم میزند؛ آنهم نه در دوران معاصر؛ بلکه برای تمام دورانهای تاریخ بشر. نگاهی سرسری به کارنامه آنانی که در گذشته پا پیش گذاشتند و در جهانی از ناممکنها با کمترین امکانهای دم دست به زایش و پرورش و گسترش «عفو بین الملل» همّت کردند، به نظر من کفایت میکند تا آدم بتواند بفهمد، نقش و سهم «منشور مهسا»، برغم ضعفهایی که برطرف کردن مفاد آن کاملا پیش پا افتاده ای اند، چقدر مهم و کارگذار میتوانند باشند. حضرات مدّعوی مثلا منتقد و مخالف و امثالهم این منشور به جای آنکه بیایند به آن بپیوندند و به کاستیهای آن بپردازند و در کنار مشارکین دلیر آن بایستند، ترجیح داده اند که نفرت و حسادت و رقابت و جهالت و خودمحوریشان را با صدور مثلا منشورهای موازی به بی اعتبار کردن منشور اثبات کنند. وای بر ما! که اینهمه مصیبتها و خوار و زاریهای وطنی و جنایتهای هولناکی که هیچ نویسنده با استعدادی به تشریح و توصیف آن کامیاب و مستعد نیست، هنوز که هنوز است به هوش نیاورده و بیدارمان نکرده اند. وای بر ما! روزگاری «برتولت برشت» خطاب به آلمان نازیست سرود که: «آلمان، ای مادر جنده من!» و آن شعر آهای آیندگان را خطاب به معاصران خودش نوشت. برشت، انسانی بود که فراسوی اعتقادات شخصی اش به بشر دوستی، فرهنگ، آموزش، عشق به زندگی و شکوفایی روح و روان انسانها یقین فرهیخته داشت. دلباخته خنده و شادی انسانها بود. وفادار به خویشتن و حرمت به انسان را در مقام انسان، شاهکلید مرام و مسلک و منش خودش میدانست. به همین دلیل نیز بر تارک تاریخ و ادبیات فرهنگ جهانی، چهره ای اسطوره ای و ماندگار شد و هنوز که هنوز است موثر است و کارگذار. ولی امروزه روز وقتی به طیف همنسلان خودمان نگاه میکنیم، سوای تاسف و پشیمانی چه داریم که به نسل امروز ایران ارزانی کنیم. نسلی که قربانی حماقتهای نسلهای قبل بوده است. اگر آنانی که در فاجعه ۱۳۵۷ سهیم بودند و هنوز در گوشه و کنار دنیا یا حتّا در وطن، زنده اند و بخواهند کاری کارستان کنند و با وجدانی آسوده بمیرند، تنها سهمشان باید این باشد که دوام و استمرار حکومت خونریز فقاهتی را ناممکن کنند و مراتب فروپاشی آن را شتاب دهند. شاید از این طریق بتوان مرهمی بر اینهمه زخمها و دردهایی گذاشت که در این چهار دهه به ایران و ایرانیان لطمه زده اند و به اندازه چهار هزار سال مصیبت را بر مردم هوار کرده اند.
شاید. شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان
■ جیلوی گرامی از حامیان انقلاب ۵۷ که متشکل از هیئت عزاداران کودتای ننگین ۲۸ مرداد و چپهای ضد امپریالیسم “البته از نوع غربیاش” هستند چه انتظاری میشود داشت؟ تمام این به اصطلاح روشنفکران چهار دهه فقط به اعلامیه دادن و سخنرانی و مقاله نوشتن پرداختند و سایهشان هم بر سر حکومت اسلامی سنگینی نکرد تا رژیم دست و پایش را کمی جمع و جور کند. عدهای هم مردم را به شرکت در انتخابات از قبل دستکاری شده حکومت تشویق میکردند. یکی از این امضاء کنندگان چپ هم به دیدار خمینی در نجف نائل آمده بود لابد برای مشورت در رابطه با مبارزه ضد امپریالیستی. الان هم تند تند دور هم جمع شدنشان فقط برای رقابتی است ناسالم. کدام کار تشکیلاتی و سازمان دهی مبارزات را اکثر اینان در کارنامه سیاسی خود دارند؟
اینان میتوانستند حداقل در این برهه از جنبش با فرستادن نماینده به آن جمع شش نفره منشور جامع و بهتری را انتشار دهند با اصول حداقلی اساسی و کاملا روشن برای ایجاد جبهای فراگیر برای گذار از حکومت اسلامی. کسانی که جنبش زن زندگ آزادی را ادامه انقلآب ۵۷ میدانند چه بخواهند و چه نخواهند طرفدار گفتمان ارتجاعی قالب در آن انقلاب هستند و هویت سیاسیشان به آن گره خورده است و در تئوری نکبت اسلامی برایشان از دیکتاتوی رژیم قبلی بهتر است یعنی بر خلاف رهنمود شان به مردم در انتخاب بین بد و بدتر. گول خوردن و دروغ گویی خمینی و... هم یاوه و فراافکنیای بیش نیست. اصولا تصور نزدیک شدن به جمعی که یک عضو آن رضا پهلوی باشد برایشان معادل ورود به جهنم است.
در رابطه با منشور این جور که معلوم است آن جمع شش نفره نتوانستند در رابطه با مسئله اقوام نگاه مشخص و روشنی را در منشور بازتاب دهند و وزن آقای مهتدی بطور نا مرئی سنگینتر است. مگر کردها طرفدار ایرانی یک پارچه و ضد جدایی طلبی نیستند و فدرالیسم خواست حداکثری شان نیست؟ پس توافق باید در این ائتلاف فعلا بر سر خواسته های حداقلی برای گذار از حکومت اسلامی انجام شود. روشن و واضح: حفظ یکپارچگی ایران و تمرکز زدایی و منع جدایی طلبی. نه با کلمات و مفاهیم گنگ و قابل تفسیر و کشدار. اگر این سازمانها و احزاب جمهوریخواه سالها پیش به وظیفهای که اکنون با دستپاچگی به انجامش همت گماردهاند میپرداختند شاید خیزشهای قبلی فراگیر و سازمان دهی شده میشد و جنبش آزادخواهانه مهین ما گامهای جلوتر بود. ورود این نسل جوان به صحنه مبارزه و نوع نگاهشان به زندگی اگر ما را تکانی شدید نداده باشد بهتر است مزاحمت را کم کنیم و به تماشا بنشینیم: “پس جوجههاش از دل خاکسترش به در - نیما -”
سالاری
■ جناب جیلو درود بر شما، بر نکات بسیار مهمی انگشت گذاشتید. با توجه به سوابق گذشته و فعالیتهای کنونی سازمانهای امضا کننده این منشور، من این اقدام آنها را اساسا عکسالعملی در مخالفت و مقابله با منشور “مهسا” و حامیان آن میدانم. متاسفانه هنوز نشانههای روشنی دیده نمیشود که نشان دهد این افراد و سازمانها پیام اصلی و کلیدی جنبش انقلابی اخیر را که چیزی بجز همگامی و همراهی برای ایجاد یک ائتلاف متکثر و ملی برای سرنگونی رژیم فاسد جهوری اسلامی و جای گزینی آن با یک حکومت سکولار، دمکرات و مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست، عمیقا درک کرده باشند.
با احترام، آرش جهاندار
■ آقای جیلو به خودتان زحمت ندهید! لازم نیست به این در و آن در بزنید! سلطنت شانسی برای تکرار در ایران ندارد. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت! این را همهتان مطمین هستید ولی دارید قصه آنی را که با یک کاسه ماست کنار دریا نشسته بود به خیال دریای دوغ! تکرار میکنید. ضمنا عیدت مبارک!!
ایرج محمدی
■ ۱- با سپاس صمیمانه از توجه و همدلی آقایان محترم ساتراپ، مهرداد ، سالاری و آرش جهاندار و حمید فرخنده و فرامرز حیدریان در همدلی و یا نقد نکات مهم نوشته که مایه دلگرمی من شدند. از روشنگریهای مشروح حناب حیدریان همیشه میآموزم. اما در عین حال ذکر دونکته را برای رفع سوء تفاهم در پاسخ به آقای حمید فرخنده مفید میدانم:
مشروعیت و بهتر است بگویم اعتبار و مقبولیت شخصیتهای مخالف جمهوری اسلامی در چند ماه احیر در نزد ایرانیان( در داخل وخارج) و تعدادی ازنهادهای حقوق بشری و سیاستمداران کشورهای آزاد واقعیتی آشکار و رو به رشد بوده است و به همین اعتبار نیز، تا زمانیکه تماس این شخصیتها در چهارچوب اصول و منافع مردم ایران و شفاف باشند، شایسته حمایت همه جانبه ما ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی اند. روانشناسی مبتنی بر تئوریهای توطئه و چون و چراهای بی پشنوانه بخشی از اپوزیسیون ایرانی و همزبانی آنها با مسئولین حکومتی در تقبیح ونفی این تماسها و همزمان سکوت آنها در برابر حمایتهای چین و روسیه نسبت به سرکوب مردم به دست جمهوری اسلامی، هم نا موجه و هم رفتاری دوگانه و مکارانه بوده است که به نوبه خود موجب انتقاد من از رفتار این بخش از اپوزیسیون شده است بنابراین، نکته شما که نوشتید:”... اما مقایسه حکومت ایران و روا بطش با روسیه و چین اولا مقایسه همسنگی نیست”، برایم مفهوم نشد.
منشور پیشنهادی “جمهوری ایران” به راستی روشن نمکیند که جای دیگران در پروسه گذار و یا در مجلس موسسان در مورد تعیین شکل ومحتوی حکومت آینده چیست؟ ظاهرا منظور منشور از مراجعه به آرای عمومی و یا تشکیل مجلس موسسان صرفا تنظیم قانون اساسی برای “جمهوری ایران” است و در این صورت دیگر نیاز چندانی به سخن پردازیهای دموکراتیک در منشور نبود. چنین پروسه ای بی شباهت به رفراندوم جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی نیست. مانمیتوانیم تا زمانیکه نتیجه رقابت های دموکراتیک برای تعیین حکومت جایگزین در بعد از کنار رفتن جمهوری اسلامی روشن نشده باشد از حالا و در این مرحله که هنوز هم جمهوری اسلامی بر سرکار است، دیگران را بر روی کاغذ ومطابق تمایلات خود از صحنه سیاست حذف کنیم و بخشی از نیروهای مدعی دموکراسی مخالف جمهوری اسلامی را در مرحله گذار نادیده بگیریم. این که ما هر یک چه نظری داریم و چه میخواهیم یک طرف، و اما اینکه تعیین شکل و محتوی نظام آینده جزو حقوق اساسی مردم ایران است، طرف دیگر معادله است و ما نمیتوانیم آرزوی خود را بر آنها تحمیل کنیم.
۲- آقای ایرج محمدی: “به جای نفرین بر تاریکی یک شمع روشن کنید”. ای کاش به جای عقده گشایی، روشن میکردید، این نوشته در کجا و چگونه خواسته است که یک شاه به جای جمهوری اسلامی بر تخت حکومت جلوس کند.
اصغر جیلو
■ جناب جیلو گرامی. درود بر شما
من این گفتارنامه را بسیار منطقی و علمی و مسئولانه میدانم و دست شما را در این راه میفشارم.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ با پوزش در تاخیر اعلامنظر