«به سهم خودم بابت آن راهپیماییها، خودم را مقصر میدانم. خود را مؤظف میدانم از آنها عذرخواهی کنم. ما را ببخشید، باید درست نگاه میکردیم. باید درست انتخاب میکردیم!»
خانم شیرین عبادی حقوقدان و برندۀ جایزه صلح نوبل در بهن ماه ۱۳۹۸، در نامهای سرگشاده به دخترانش و همنسلان آنها از اینکه با انقلاب ۱۳۵۷، به خطا همراهی کرده، تقاضای بخشش کردهاند.
نامۀ خانم عبادی را دوباره بخوانیم تا ببینیم که «ما انقلاب کردیم چه اشتباه کردیم»، یا انقلاب شد.
«... مشکل در عدم شناخت از رهبر جدیدی بود که ما، میلیونها ایرانی بدون شناخت درست از او، بدون اینکه یک کتاب از او خوانده باشیم، بدون اینکه سخنانش را در بحثهای آزاد شنیده باشیم، به دنبالش راه افتادیم و شعار “مرگ بر” و “زنده باد” سر دادیم. شاید اگر آزادی بیان بود و امکان خواندن آثار روحالله خمینی وجود داشت، اگر او در رسانهها به گفتوگوی آزاد دعوت میشد، اگر آزادی احزاب و فعالیتهای سیاسی وجود داشت شعار “مرگ بر شاه” بر سر زبانها نمیافتاد. اگر گروههای سیاسی میتوانستند روشنگری کنند، به ورطۀ خطرناک دنبالهروی از رهبری که نمیشناختیمش نمیافتادیم.»
«... اصلاحاتی که این سالها زیاد درباره آن شنیدهایم، زمانش همان چهل و اندی سال پیش بود. که اتفاقا با توجه به بیماری شاه که خودش از روند آن خبر داشت و با توجه به مدیریت شاپور بختیار که سابقۀ ایراندوستی و وطندوستی او بر کسی پوشیده نبود، زمان اصلاحات همانوقت بود و ما میبایستی بجای خمینی به دنبال او میرفتیم. برخلاف شعاری که آن زمان خیلی زود بر زبانها افتاد و به ناراستی ذهن مردم را گمراه کرد، بختیار هرگز “نوکر بیاختیار” نبود! ... همۀ این مشکلات از آنجا سرچشمه گرفت که ما فرصت شناختن خمینی را نداشتیم....»
خانم عبادی در نامۀ خود به روشنی و به حق، به برخی دلایل انقلاب پرداختهاند، اما شگفتا که ایشان به عنوان دانش آموختۀ حقوق و قضاوت، مدعیات خود را معیار قضاوت خویش قرار نداده و خود را به خاطر این که در «انقلاب ۵۷ به خطا همراهی کرده،» مستحق سرزنش می-دانند و از دخترانشان و همنسلان ایشان طلب بخش میکنند.
چند پرسش از خانم عبادی
چرا ما میلیونها ایرانی از «رهبر جدید» شناخت درست نداشتیم؟ چرا از او یک کتاب نخوانده بودیم؟ چرا در «بحثهای آزاد» سخنانش را نشنیدیم؟ چه کسی و متولیان کدام سازمانی مانع «آزادی بیان و بحثهای آزاد» در جامعه بود؟ چه کسی میبایست و میتوانست او را در رسانه-ها(ی دولتی) به «گفتوگوی آزاد» دعوت کند؟ چرا «آزادی احزاب و فعالیتهای سیاسی» وجود نداشت؟ کدام «گروههای سیاسی» میتوانست روشنگری کند، اما نکرد؟ چرا از این که شاپور بختیار را به ناحق« نوکر بیاختیار» میخواندیم «ذهن گمراه» داشتیم؟
از کنار عذرخواهی خانم عبادی به عنوان اظهارنظری احساسی یا عاطفی میشد به راحتی گذشت، اما از آن جائی که جنبش اعتراضی «زن زندگی آزادی» فرصتی فراهم آورد که هواداران سلطنت و نیز تعدادی از جوانان در داخل و خارج از ایران که از توتالیتاریسم دینی به جان آمدهاند، رویداد ۵۷ را با عنوان «انقلاب، شورش، کودتا»، اشتباهی نابخشودنی و گاهی خیانت بنامند. من که قبل از سال ۵۷ در ایران زمان «شاهنشاهی» متولد شدهام، زندهگی و تحصیل کرده و به عنوان آمورگار کار کردهآم، بر این باورم که شاه در دوران سلطنت ۳۷ سالۀ خود، فرصتهای طلایی، اما غیر قابل بازگشت را برای اصلاحات ازدست داد و تا آخرین روزها هم، از توفانی که بساط سلطنتاش را درنوردید، درک واقعبینانه به دست نیاورد(۱)
من از میان پرسشهای بالا و پرسشهای دیگر به اختصار فقط به مورد شاپور بختیار میپردازم تا ببینیم چرا وی را نمیشناختیم و چرا در بارۀ این شخصیت غرورانگیز «ذهن گمراه» داشتیم.
شاپور بختیار
شاپور بختیار متولد ۴ تیر ۱۲۹۳، پس از پایان تحصیلات دورهٔ ابتدایی، تحصیلات متوسطه را ابتدا در اصفهان و سپس در بیروت به پایان رساند. او مدرک دیپلم خود را از مدرسۀ فرانسوی بیروت دریافت کرد. آشنایی او با دنیای سیاست و نظریات سوسیال دموکراتها و علاقه به فرهنگ و ادبیات فرانسه، خصوصاً شعر از همان دبیرستان فرانسوی شروع شد و تا آخر زندهگیاش با او ماند. بختیار قصد داشت بلافاصله بعد از پایان دبیرستان به پاریس برود اما در ۱۳۱۳، اعدام پدر و ۴ تن از خویشاوندانش به جرم شورش مسلحانه، در جهت سرکوب ایلات توسط رضاشاه، چارهای جز بازگشت به ایران برای او باقی نگذاشت. وی مجدداً در ۱۳۱۵، به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن ثبتنام کرد. در ۱۳۱۸، با مدرک کارشناسی از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. بختیار در زمان جنگ داخلی اسپانیا به تیپهای بینالمللی پیوست و در جبهه جمهوریخواهان جنگید. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه، تحصیلاتش با وقفهای ۲ ساله روبهرو شد. بختیار وارد نهضت مقاومت ملی فرانسه شد و به عنوان یکی از سربازان فرانسه - ارتش سربازان خارجی مقیم فرانسه - در گردان اورلئان، در راه آزادی این کشور جنگید. بختیار در ۱۳۲۴، دکترای خود را از دانشگاه سوربن در رشتۀ حقوق و علوم سیاسی، با نگارش رسالهٔ «رابطهٔ مذهب با قدرت سیاسی در جوامع باستانی» - سکولاریسم؛ جدایی دین از حکومت - دریافت کرد. بختیار دو مدرک کارشناسی در زمینههای فلسفه و اقتصاد عمومی را نیز داشت. بختیار سیاستمداری شعردوست و شعرشناس بود و به ویژه به حافظ انس و شیفتگی خاصی داشت. او به زبان فرانسوی و انگلیسی تسلط داشت و علاوه بر آن با زبانهای آلمانی و عربی و بسیاری از نویسندگان و سیاستمداران برجستهٔ غرب و فرانسه آشنایی داشت.
بختیار در ۱۳۲۵ به ایران بازگشت و در ۱۳۳۰، در وزارت کار به عنوان مدیر ادارهٔ کار استان اصفهان انتخاب شد و به هنگام نهضت ملیشدن نفت، به سمت مدیرکل کار استان خوزستان- مرکز صنعت نفت ایران- ارتقاء یافت. پس از بازگشت محمدرضا پهلوی در پی کودتای۲۸ مرداد، بختیار به صف منتقدان شاه پیوست و به همین علت چند بار به زندان افتاد. بعد از آن، بختیار برای گذران زندگی در چند شرکت مختلف خصوصی به عنوان عضوی از هیئت مدیره مشغول به فعالیت شد.
در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶، بختیار به همراه سه تن از سران جبههٔ ملی، نامهای سرگشاده به محمدرضا پهلوی نوشت و از او خواست که برای نجات کشور به حکومت استبدادی پایان دهد و اصول مشروطیت را به مورد اجرا بگذارد. در واقع آنها شاه راعامل بحران در ایران دانسته و نحوهٔ مدیریت شاه و عدم احترام و مغایرت آن با قانون اساسی و اعلامیۀ حقوق بشر را گوشزد کردند . آنان در بخش پایانی نامه تنها راه برونرفت از چنین وضعیتی را ترک حکومت استبدادی، اجرای اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، دادن آزادی مطبوعات و آزادی اجتماع، آزادی زندانیان، دادن اجازه بازگشت به تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد، اعلام کردند.
شاه در ماههای بحرانی سال ۱۳۵۷، که نظام پادشاهی در معرض سقوط بود، و آمریکا بیش از هر زمان دیگری نسبت به بقای حکومت وی بیاعتماد شده بود، در جستجوی شخصی بود که با خروجش از ایران در شرایط قابل قبول و محرمانه موافقت کند. شاه به ناگزیر دستور آزادی بختیار را از زندان داد و در ادامهٔ انتخابهای دیرهنگام و ناموفق در اواخر سال ۱۳۵۷، در دیداری خصوصی در کاخ نیاوران، از وی خواست که مقام نخستوزیری ایران را قبول کند. شاپور بختیار به رغم مخالفت همسنگران خود، که برخی بعدا به جبهۀ خمینی پیوستند، این پیشنهاد را پذیرفت. او از جبههٔ ملی طرد شد و تمامی اعضای آن در رأیگیری که در این خصوص به عمل آمد، بدون هیچ رأی ممتنع به اخراج بختیار از جبههٔ ملی و همینطور حزب ایران رأی دادند.
شاه در پاسخ به تاریخ مینویسد: «با بیمیلی و اکراه و به خاطر فشار خارجی، با انتصاب بختیار به سمت نخستوزیری موافقت کردم. همیشه او را دوستدار انگلیس و جاسوس پترولیوم انگلیس میدانستم. اما بالاخره بعد از دیدار با لرد جرج براون، وزیر امور خارجۀ وقت انگلیس تصمیم گرفتم نام بختیار را به عنوان نخستوزیر اعلام کنم، چرا که دیگر برگ برندهای نداشتم.»
بختیار دولت خود و برنامهٔ آن را در ۲۰ دی ۱۳۵۷، به مجلس شورای ملی و سنا معرفی کرد. در ۲۶ دی ۱۳۵۷، بختیار به همراه وزرایش با ۱۴۹ رأی موافق، ۴۳ رأی مخالف و ۱۳ رأی ممتنع از مجلس رأی اعتماد گرفت. تنها دقایقی پس از اخذ رأی اعتماد، محمدرضا شاه که در فرودگاه انتظار میکشید، در ۲۶ دی ۱۳۵۷، به همراه خانم فرح پهلوی از کشور خارج شد.(۲)
شاپور بختیار، شخصیتی غرورانگیز و با سابقهای درخشان، واپسین انتخاب شاه در دقیقۀ نود، در دوران سلطنت وی همواره به حاشیه رانده شده و هرگز فرصتی نیافت تا در جامعه (به تعبیر آرنتی) ظاهر شود؛ و زمانی که ظاهر شد، ستارۀ دنبالهدار فرصت، که به ندرت پیدایش میشود، در گردوغبار پرتنش آن روزها در مسیر خود داشت دورتر و دورتر میشد.
اسدالله علم وزير دربار پهلوى در يادداشت هاى روز ۲۲ مهر ۱۳۵۳، خود نوشته است: «صبح شرفياب شدم. خوشبختانه گزارش سلامتى شاهنشاه [از فرانسه] رسيد. خوشوقت شدند ولى به روى خودشان نياوردند...» پزشكان پس از معاينه شاه و آزمايش هاى گوناگون به اين نتيجه رسيده بودند كه او به نوعى سرطان لنفاوی مبتلا است، اما به پيشنهاد دكتر ايادى پزشك مخصوص شاه، ماهيت بيمارى را از او پنهان نگاه داشتند. حتى علم كه در آن هنگام نزديك ترين دستيار و دوست شاه بود از حقيقت مطلع نشد. فرح پهلوی هم تا چند سال بعد، از ماهيت بيمارى شاه اطلاع نداشت. در واقع چنانكه ماروين زونيس در«شكست شاهانه» توصيف كرده است: «درست همان طور كه شاه نظامى ساخته بود كه در آن حقايق سياسى را از او پنهان نگاه مى داشتند، در مورد بيمارى او نيز همين شيوه به كار گرفته شد.»
محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۴۶، خواستار تغییر در قانون اساسی مشروطه شد، مبنی بر این که شاه حق تعیین نایبالسلطنه را داشته باشد و سن قانونی ولیعهد برای رسیدن به سلطنت، بیست سالهگی تعیین شود و تا هنگامی که ولیعهد به بیستسالهگی نرسیده، خود در رأس ادارهٔ کشور قرار گیرد. در تاریخ یکم شهریور۱۳۴۶، تغییرات مورد نظر شاه در قانون اساسی، تصویب شد. در تاریخ ۴ آبان ۱۳۴۶، در چهل و هشتمین سال زادروز محمدرضا پهلوی در کاخ گلستان، مراسم تاجگذاری محمدرضا شاه، شهبانو فرح و ولیعهد برگزار شد. در همین سال اصل ۳۸ قانون اساسی به این صورت تغییر کرد که در صورت انتقال پادشاهی به ولیعهد، اگر وی به سن قانونی نرسیده باشد، شهبانو فرح پهلوی به عنوان نایبالسلطنه، بدون نیاز به تأیید شخص یا مرجع دیگری سکان کشورداری را در دست بگیرد.
همانگونه که از یادداشتهای علم پیدا است، به رغم این که شاه از سالها پیش از بیماری خویش آگاه بود، اما تا آخرین ماهها و آخرین روزها که اوضاع کشور از اختیارش دررفته بود و میرفت که «نه از شاه نشان مانَد، نه از شاه نشان»(۳) هیچ گامی برای استفاده از حق قانونی خود در جهت واگذاری سلطنت به «نایبالسلطنه» برنداشت. او زمانی دست به سوی شاپور بختیار دراز کرد که دیر شده بود؛ خیلی دیر. تودههای میلیونی در گرگو میش شورش ضد شاهی، چون اشباحی خوابآلود در خیابانها و میدانها مشت گره کرده و شعار میدادند: «تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست»، «بختیار، بختیار نوکر بیاختیار». (سوء تفاهم نشود، من هم یکی از آن اشباح بودم؛ گرچه در آن شعارها با بقیه دم نمیگرفتم، اما با جان و دل فریاد میکردم: «شاه سنی تخدن سالاجاق خالقیمیز بیر قانا یوزقان آلاجاق خالقیمیز» (۴) همراه با مشتهائی که هوا را میشکافتند.
تاریخ به مثابه یک قطار، در مسیر هزاران سالۀ خود، بیهیچ توفقی پیش میرود و پیش میرود، و ما به عنوان مسافران این قطار، لحظهای سوار میشویم، دمی با قطار سیروسفر میکنیم و لحظهای دیگر پیاده میشویم. محمدرضا پهلوی، ناخواسته(۵) به عنوان «شاهِ» تعدادی از این مسافرانِ قطار تاریخ، مسؤول سرنوشت آنها بود، اما دریغا که او هرگز مسؤولیت خود را جدی نگرفت. وی همواره در سربزنگاههای تاریخ، سرنوشت میهن و هممیهنان خویش را به دست حوادث سپرد. او نه تنها در دوی امدادی، نتوانست چوب مسابقه را که از پدر تحویل گرفته بود به دست پسر خویش برساند، بلکه اینبار در سال ۵۷، امانت «۲۵۰۰ ساله» را به دست اهریمنی «شپشو» (۶) داد و رفت. او با این کار بر سلطنت خاندان خویش و بر تاریخ پادشاهی طولانی و پرفرازونشیب میهن خود هم نقطۀ پایان گذاشت. من در این مقاله و در مقالۀ بعدی سعی میکنم که دلایل خود را مبنی بر این که «شاه انقلاب کرد»، ارائه دهم.
پرسش پایانی
از خانم شیرین عبادی و همفکران ایشان: چه کسی انقلاب کرد؟ ما یا شاه؟ انقلاب را می کنند یا انقلاب میشود؟
___________________
۱ـ شاه بعد از خروج از ایران و پس از فاصله گرفتن از رخدادهای واپسین ماههای سلطنت خود، هنوز هم از وضعیت پیشآمده درک روشنی نداشت. در طی اقامتش در جزیرۀ کونتادورا دیوید فراست شخصیت تلویزیونی انگلستان و از دوستان شاه برای انجام مصاحبهای به آن جزیره سفر کرد. در این مصاحبه موضوعات مختلفی مورد پرسش قرار گرفتند؛ ازجمله ساواک، فساد، سیاستهای نفتی، سیا. دیوید فراست چندین بار علت سقوط شاه را مطرح کرد و شاه در هر بار تکرار کرد: «آقای فراست، به شما میگویم که هنوز هم نمیتوانم بفهمم، تکرار میکنم، هنوز هم نمیتوانم بفهمم که چه اتفاقی افتاده است.»
در هفدهم شهریورماه ۱۳۵۷ برای اولین بار در تظاهرات خیابانی شعار «مرگ بر شاه» داده شد و یک روز بعد تظاهرات به خاک و خون کشیده شد و در تاریخ انقلاب بهعنوان «جمعۀ سیاه» و «جمعۀ سرخ» ثبت شد. به روایتی در آن روز ۱۲۱ تن از تظاهرکنندگان و ۷۰ تن از مأموران و نظامیان مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و جان باختند. میگفتند شاه در آن روز با هلیکوپتر شاهد درگیریهایی بود که در پایین اتفاق میافتاد و برای اولین بار متوجه شد که «یک آخوند بدبخت شپشو» در بستر نارضایتی و جانفشانی مردم و با همسویی دیگر آخوندهای شپشو که اینک از بالای منبرهای گرد گرفته پایین خزیده و از حجرههای تنگ و تاریک به در آمدهاند، در کوچهها و خیابانها گام در میدان نبرد با او نهاده است.
دکتر هوشنگ نهاوندی که در واپسین ماهها، بیش از پیش با شاه ملاقات میکرد، در «آخرین روزها» مینویسد: «اعلیحضرت بعد از آن روز از نظر روانی متلاشی شد و در اندوهی ژرف فرو رفت. به ویژه چیزی که باعث فرو ریختن و به راستی موجب انهدام روانیاش شد، آن بود که درک نمیکرد چه عاملی موجب شده که مردم یکصدا فریاد بزنند: «مرگ بر شاه». از ساعت هشت بعد از ظهر آن روز و فردایش، به هر کس که او را میدید تکرار میکرد : «مگر من با آنها چه کرده بودم؟»
۲ـ در تابستان ۱۳۵۹ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تیمی به رهبری انیس نقاش (یک تبعهٔ لبنانی) مأمور ترور شاپور بختیار کردند که با هوشیاری محافظان و مأموران پلیس فرانسه نافرجام ماند. هرچند بختیار از این سوءقصد جان سالم به در برد اما در این ماجرا یک پلیس جوان زخمی و فلج شد و یکی از همسایگان خانهٔ بختیار به قتل رسید. انیس نقاش توسط پلیس فرانسه دستگیر و به حبس ابد محکوم شد، اما پس از مدتی و در تبادل با گروگانهای فرانسوی در لبنان از طرف دولت فرانسه مورد عفو قرار گرفت و به جمهوری اسلامی تحویل داده شد. انیس نقاش بعد از آزادی و در ایران اعلام کرد که این تیم، از سوی مسئولان جمهوری اسلامی برای قتل شاپور بختیار اعزام شده بودند.
در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰، شاپور بختیار و منشی وی، سروش کتیبه در خانهٔ مسکونی بختیار در اطراف پاریس به صورت وحشتناکی به قتل رسیدند. ترور توسط گروهی ۳ نفره شامل فریدون بویراحمدی، محمد آزادی و علی وکیلیراد که در قالب حامیان و دوستداران بختیار توانسته بودند به اقامتگاه وی نفوذ کنند صورت گرفت. فریدون بویراحمدی ظاهرا عضو «شورای نهضت مقاومت ملی ایران» بود و از سالها پیش به منزل بختیار رفتوآمد داشت. با وجود محافظت شبانهروزی از خانهٔ بختیار و با وجود ۱۳ محافظ مسلح، قاتلان از خانهٔ وی خارج شده و متواری شدند. جسد شاپور بختیار و سروش کتیبه در حدود ساعت ۱۱:۵۰ صبح روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ در حالی که ۴۸ ساعت از مرگ آنها گذشته بود، پیدا شد. بعد از چند روز علی وکیلیراد در لوزان سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد. او در جریان محاکمهاش در ۱۳۷۲، اعتراف کرد که «این ترور با دستور مسئولان وقت جمهوری اسلامی ایران انجام شدهاست.
۳ـ غزلی از جامی که من به مناسبت متن، دستکاری کردهام:
بودم آن روز درین میکده از دُردکشان که نه از تاک نشان بود، نه از تاک نشان
۴ـ شاه، خلق ما ترا از تخت پایین خواهد کشید در برابر یک خون، صد خون خواهد گرفت
۵ـ شاه یک بار گفته بود: «اگر شاه نبودم دلم میخواست ژنرال نیروی هوایی باشم.»
۶ـ در مهر ماه ۱۳۵۷، پس از اقامت خمینی در پاریس، وقتی دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم از شاه پرسید که آیا او قصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، شاه شانههایش را بالا انداخت و گفت: «ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.» و سپس اضافه کرد: «یک آخوند بدبخت شپشو با من چه میتواند بکند؟»
منابع:
ـ ویکی پدیا، دانشنامۀ آزاد،
ـ هوشنگ نهاوندی: آخرین روزها،
ـ محمدرضا پهلوی: پاسخ به تاریخ
سعید سلامی
نهم مارس ۲۰۲۳ / ۱۸ اسفند ۱۴۰۱