آیتالله ناظمزاده گرامی!
بگذارید کلامم را طور دیگر آغاز کنم: ای قمی عزیز!
نوشتی: «وقتی حادثه برخورد چند مامور حکومتی با خانمی در حضور جمعی از مردم که در رسانه ها منتشر شده را دیدم به خود لرزیدم و اشک ماتم ریختم.»
ای قمی مهربان! بگذار تا سرم را بر شانهات بگذارم و با هم بگرییم! نه، سرم نجس نیست. اشکهایم عبای ترا مشتبه نمیکند!
سه ماه بود که منتظر بودم. سه ماه بود که منتظر کلامی، اشارهای، حرفی، اعتراضی از جانب یکی از شما خلایق که دوشتان را در زیر عبا پنهان کردهاید و سرتان را در زیر عمامه؛ تا بشنوم، تا بخوانم، تا بدانم که انسانیت و شرف با دین و لباس نمیمیرد.
من از زمره بیدینانی هستم که نه مدافع دین، که مدافع دینداران است. عمر نسبتا دراز من، به من آموخت که آدمیت در عقاید و ایدئولوژیها خلاصه نمیشود. من آن خدایی را که شما میگویی از او سرچشمه گرفتهای و به او باز خواهی گشت، نمیشناسم. اگر تو او را میشناسی و به سوی او میشتابی، منعت نمیکنم. اجازه هم نمیدهم که شما و امثال شما برای من و شیوه زندگی من تعیین تکلیف کنید. بگذارید هر کدام از ما هر جا و هر جور که دلمان میخواهد مردههایمان را دفن کنیم. بگذارید اگر خواستیم، در عروسیهای هم شرکت کنیم و با هم برقصیم.
آقای بزرگوار! ایران سرزمین بزرگی است با مردمانی گونهگون! مردمانی با آداب و سنن و زبانهای مادری گوناگون! مردمانی که در آغوش این سرزمین از پستان فرهنگ فارسی نوشیدهاند و بالیدهاند. متدین و لامذهب، ملا و لوطی، شاه و گدا، از همه جای این سرزمین با «سلام» عربی به هم میرسند و با کلام حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی با یکدیگر اختلاط میکنند. مرزهای فرهنگی «ما» که در کنار زبان، موسیقی، شعر و عرفان شامل دین هم میشود، از مرزهای جغرافیای سیاسی بسیار فراتر میرود. این فرهنگ را باز بشناسیم و قدر بدانیم و قدر یکدیگر بدانیم. تنوع خرده فرهنگها نه اسباب تضاد و خصومت، که میتواند زمینه رشد و بلاغت باشد.
اما هشدار! که رشد یک جانبه و منحصر به یک بخش، به رشد غدههای سرطانی میماند و کشنده خواهد بود.
آن غده سرطانی که چهل و چند سال پیش، از همان شهر قم برخاست و تار و پودش را در استخوان و در جان سرزمین ما فرو کرده است، دارد کالبد نیمهجان ما را میمکد و نابود میکند. البته ملتی که در تاریخ خود، هزاران بلای زمینی را از سر گذرانده است، از پس این بلای آسمانی هم بر خواهد آمد. من بیشتر نگران آثار جانبی داروهایی هستم که تخم نفرت میکارند و خرمن تلخ به بار خواهند آورد. و همین ترس است که وظیفه بزرگی را بر دوش آدمهایی میگذارد که هنوز در خور نام آدمیت هستند. و به همین جهت است، وقتی که این جملات را از شما میخوانم، ذوق زده میشوم:
«اگر نمیتوانید چنین مشکلاتی را حل کنید از فرهیختگان ملت بهره گیرید. اگر مردم را قبول ندارید از سازمانهای بینالمللی کمک بگیرید».
اگر نام شریفتان را در بالای لوحه نمیدیدم، میپنداشتم که از حضرت مولوی عبدالحمید است. و یا آن جای دیگر:
«لج بازی با مردم، حرف درمانی و شعار، تحمیق و تحقیر، توجیه کردن و گناه را بر گردن دشمن داخلی و خارجی انداختن، بس است».
من هم چون شما معتقدم:
«شما آبروی دین، روحانیت و حتی نظامی که خودتان بر اریکه آن تکیه زدهاید، را هم لطمه زدهاید؛ به طوری که روحانیان در بسیاری موارد از خجالت انتقادهای مردم، نمیتوانند سر بلند کنند.»
و من نه از جانب روحانیان، که به عنوان یک انسان، به عنوان یک آدم نمیتوانم سر بلند کنم؛ از خود خجالت میکشم. آنها که دخترکان معصوم را مسموم میکنند، قطعا آدمند. نه، در آدمیت آنها نباید شک کرد. روا نیست، بگوئیم که آدم نیستند. اما با این شرم چه کنیم؟
اگر سر بر شانه هم به گریه ننهیم، چه کنیم؟
ای کاش «انا لله و انا الیه راجعون» میتوانست مرا هم آرام کند!
مهربان باشیم
عطا گیلانی
۱۲ اسفند ۱۴۰۱