۱) چند روزی است انتشار شاید هدفمند عکس پیرمرد ۸۶ سالهی ناتوانی به نام پرویز ثابتی، بار دیگر از سوی برخی مبارزان کارکشته و البته خوشنام چپ مارکیسستی که اکنون باید در جایگاه گروه رهبری انقلاب کنونی یا «انقلاب زن، زندگی آزادی» باشند، جنجالی بزرگ آفریده است. این جنجال یک بار هم پس از انتشار کتاب «در دامگه حادثه» به راه افتاد که عرفان قانعیفرد یازده سال پیش و پس از گفتگو با آن پیرمرد ۸۶ ساله که روزگاری در دههی ۱۳۵۰ رئیس ساواک تهران بوده است، منتشر شده بود.
آن پیرمرد یعنی پرویز ثابتی، در دوران ریاست خود بر ساواک تهران و پس از آنکه خرد خود را به شیطان فروخته بود و در راستای وظایفی که به او سپرده بودند، رفتاری خشن و ناپسند با زندانیان مارکسیست دوران شاه از خود نشان داده بود. رفتاری که در هر رژیم خودکامه و قانونگریزی میتواند رخ دهد. این رفتار پیش از ثابتی هم از کسانی مانند سرهنگ زیبایی و سپس دیگر مسئولان و کارگزاران فرمانداری نظامی تهران و سپس دستگاه ساواک، با اینکه خود مرده بودند اما از سوی کارکنان بعدی سازمان امنیت دیده شده بود. اما هر یک از آن کارهای جنایتکارانه و خشن، در برابر کارهایی که اسدالله لاجوردی و دیگر مسئولان امنیتی جمهوری اسلامی یا سید ابرهیم رییسی یا همین امروز محسنی اژهای در ۴۴ سال گذشته و به گونهی پیوسته در واکنش به تظاهرات و اعتراضات مردم نشان دادهاند و میدهند، چیزی همانند سنگریزهای ناپدید شده است در شنزاری انبوه و موجود.
البته کمابیش همهی کنشگران چپ و غیر چپ دههی ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ از جمله این نگارنده، کمتر یا بیشتر داغ آن شکنجهها را بر پشت خود داریم. اما این داغ، اکنون دربرابر آنچه در کشتار سال ۱۳۶۷ و هم اکنون در کشور رخ میدهد، هیچ سند افتخار و دلاوری برجستهای به شمار نمیرود. با آن داغ دیگر نه چیزی را میتوان خرید، نه میتوان روی آن حساب شخصی باز کرد و نه میتوان آن را همچون درفش کاویان، پیشاپیش رزمی مشترک بر افراشت.
۲) اکنون و در راستای هدفهای انقلاب یا خیزش کنونی و در لابهلای تاروپود کنشگری این جنبش، نبرد و رقابتی سخت هرچند پنهان میان سودبران و مدعیان انقلاب و رهبری آن، خودنمایی میکند. در این نبرد و رقابت، بخشی از کنشگران توانستهاند برای خود پرچمی را برگزینند و در هوا تکان دهند که حتا اگر هنوز حرفی برای گفتن ندارند، شاید بتوانند با گذشت زمان و باد موافق، هوادارانی را زیر آن پرچم و برای روزهای آینده، گرد آورند و شاید به نتیجهای هم برسند.
اما گروهی دیگر چه چپ و چه غیر چپ که هنوز پرچمی برای خود برنگزیدهاند و یا هنوز پرچم جمهوری اسلامی بر زمین نگذاشتهاند، به جای آن یا تلاش میکنند شاید از روی رشک و حسد و یا به دلیلهای اجتماعی و مسئولانه، رقیب را هو کنند، و یا نامههای آنچنان سوزناکی از شکنجههایی که رقیب در دوران شاه به آنها دادهاست، بنویسند و منتشر سازند که پس از چهل سال، اشک از دیدگان دوستان دوران جوانی خود روان سازند.
اما چنین کارهایی و اشک گرم این دوستان، هیچ اثری در جامعه و احساس سرد منطق تاریخ و جامعه برجای نمیگذارند. همانگونه که سخن گفتن از اتوی داغ و دستگاه شکنجهی آپولو از زبان یک کنشگر چپ خوشنام (آقای بهزاد کریمی) در برنامه صفحهی ۲ روز ۲۴ بهمن ۱۴۰۱ و بازی شطرنجی که شاید داور و گردانندهی آن هر دو کمابیش با رقیب همدلند، و داور (آقای شهرام خلدی) مدافع پرویز ثابتی، جز مظلومانه «مات» شدن آن دوست مبارز خوشنام، نتیجهی دیگری نداشت، و در نمونههای دیگر نیز نخواهد داشت.
آنچه نتیجه بخش و ماندگار است، توان راهنمایی و اجرایی مردم برای بسیج اثربخش در راه رهایی از نکبت رژیم سیاسی کنونی، و بیش از آن، یک فلسفهی سیاسی و برنامهی کاربردی سنجیده و کارآمد کشورداری همراه با رشد و پرورش فرهنگ اجتماعی سازگار با زمان است. آدمها چه پرویز ثابتی یا آقامحمدخان قاجار باشد، چه هواداران تندرو آقای رضا پهلوی، و یا نخبگان باتجربهی همراه او، چه فالانژهای حزباللهی جمهوری اسلامی یا هر کس دیگر، میآیند و میروند و در چهارچوب سامانهی موجود، نقش بازی میکنند. هرچند خودشان هم مسئول هستند و باید باشند. اما حرف آخر و مسئولیت آخر با نظام و سیاستهای آن است. به همین دلیل، سرشت یکسان و حتا بسیار بدتر جمهوری اسلامی با خوکامگی نظام پادشاهی و بهکارگیری بسیاری از نیروهای ساواک در دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی، همان نتیجهای را داشته است که امروز میبینیم.
۳) باتوجه به آنچه گفتیم، به گمان این نگارنده و بیآنکه بخواهم داوری نهایی بکنم، برآنم که امروز و در شرایط انقلابی کنونی، تلاش برای دستیابی به یک فلسفهی سیاسی دانشبنیاد، تئوری انقلاب سازگار با زمان، یکپارچگی و همسویی هرچه بیشتر همهی کنشگران انقلابی برای پیروزی انقلاب ملی ایران زیر پرچم فراخوان زیبای «زن، زندگی، آزادی»، تنها کار معناداری است که همه باید در راه آن تلاش کنند.
فروغلتیدن در کژراههی خردهکاری، رقابتهای گروهی بیهدف و مانند آن، به سود هیچکس و هیچ گروه و طبقۀ اجتماعی نیست. این رفتارهای خرد و پراکنده، شاید به درست یا نادرست به این گمانی زنی دامن زند که شاید رشک و حسد و خودخواهی و خودپسندی، انگیزهی ما برای نکوهش و خردگیری از این آن است. گرچه مقاومت منطقی در زیر شکنجه و در حد توان در راه هدفی اجتماعی ستودنی است، اما دوران افتخار به شکنجهشدن دیری است که سپری شده است. اکنون دوران دانش و خرد سیاسی و مهارت به کارگیری آن در راه هدف پسندیدهی اجتماعی و اخلاق مدنی است. اگر چنین نباشد، افتخار به شکنجه شدن بسیار با همهی دردی که داشته است، میتواند نشان خودپرستی و قهرمان سازی باشد.
هنوز و برای هنگامهای که در آن زندگی میکنیم، باید پاسخی درخور برای پرسش «چه باید کرد» داشته باشیم که هنوز پرسشی باز است. تنها پاسخ درست و روشن به این پرسش است که میتواند راه را بر پیدایش و رشد «ثابتی»ها، «لاجوردی»ها، خامنهایها و اذناب آنها ببندد. اعدام مسئولان سازمان اطلاعات و امنیت نظام پیشین، راه را بر پیدایش دژخیمان جمهوری اسلامی نبست.
افشای پرویز ثابتی اکنون هیچکاره نیز، دموکراسی آیندهی هنوز نیامده را تضمین نمیکند. تا خاک و روشهای کشت و برداشت دگرگون نشود، محصول و میوهی آن زمین بهبود نخواهد یافت. اگر نمیتوانیم رقیب را از میدان بدر کنیم، باید راهی سنجیده برای پیروزی خود در میدان بیابیم. به هوش باشیم که با بزرگ وانمود کردن جنایت گذشتگان، جنایت امروزیها را کمرنگ نکنیم. اگر هنوز کسانی میتوانند از «ثابتی»ها دفاع کنند و کار خود را ننگ نمیدانند، باید کمی بیشتر بیندیشیم.
پیروز باشیم.
بهرام خراسانی
یکم اسفند ۱۴۰۱
■ سیلاب جنبش زن زندگی آزادی غران و خروشان در رود پرصلابت ایران پیش میرود تا بنیاد رژیم اسلامی را از ریشه برکند. سیلاب در مسیر خود به صخرههای فراوانی در کنارههای رود خورده و شکل و جلا میگیرد. در بستر رود سنگ ریزههایی سعی به خودنمایی میکنند که در نهایت در امواج رود اثری نخواهند داشت. یاوهگویی سروش و پیدایش مهره سوخته، ثابتی همین سنگ ریزههای بستر رودند. پرداختن به آنها جنبش را از پیشرفت باز نخواهد داشت اما اندکی از نیروها را هدر میدهد. ارزش انرژی خود را بدانیم. راهی دراز و پر از صخره در پیش داریم.
فریدون افتخاری
■ وقتی که انگیزه و هدف سیاسی خلاصه به زدن حریف باشد اوضاع به این شکلی است که میبینیم. مسئول دستگاه امنیتی رژیم پهلوی سالیان زیادی است که در بیرون از ایران زندگی میکند کسی این همه مدت چرا یقهاش را بابت جنایاتش این جور محکم نگرفت و دنبال روشی قانونی برای به محکمه کشیدنش نرفت؟ انگار آبرو و اعتبار سیاسی تنها با لگد زدن ممتد به هر چیز رژیم قبلی کسب میشود و کنش سیاسی تنها خلاصه به آن است. نگاه کنید به گذشته جریانها و افرادی که با این کار در صدد خرید آبرو و اعتبار سیاسیاند. احتمال مطرح کردن خود را فعلا پرانتز میگیریم. حضور جنایت کاری را در یک تظاهرات عمومی مستمسک حمله سیاسی به رقیب قرار دادن فقط از فقر جهان بینی برنمیخیزد و به نوع نگرش و مرز بندی با نظام گذشته و انقلاب نیز در ارتباط است. شهید و مظلوم نمایی را هم بهتر است به طرفداران اهل بیت بگذاریم که بهتر از از پسش بر میآیند و حرفهای ترند.
قلمتان بارورتر باد. سالاری
■ جناب افتخاری، درود بر شما و سپاس از اینکه نوشتار مرا خواندید.
بهرام خراسانی
■ جناب سالاری گرامی، درد و سپاس از مهر و دلگرمی شما.
بهرام خراسانی
■ بیچونوچرا با آقای خراسانی موافقم، هر چه میکنیم و میگوییم، هدف را گم نکنیم.
چند سخنی با هواداران پادشاهی و همینطور جمهوری و پارلمانی: عقاید و نظراتتان بسیار محترم، اما اتحاد جبههای را با شروط سخت و بیش از حد، مشکل نکنیم. طرح و تبلیغ وسیع احساسات ما در باره رژیم قبل و مقابله با دیگران بر سر قضاوتمان به اتحاد جبهه ضربه میزند. برای ج.ا. این نکته از نقاط قوتیست که روی آن حساب میکنند.
آنها را ناامید کنید نه خوشحال. تصور این است که تمام کنشگران کنونی به آزادیهای دموکراتیک و جدایی دین از سیاست احترام می گذارند. تمرکز روی نقاط مشترک بسیار مهم است. اکثریت قاطع روشنفکران ما از هر سلیقهای، بر این باورند که نکات مشترک به اندازه کافی در بر گیرنده و اصولی هستند.
سپاس بر شما / پیروز
■ سلام، کل نوشته را مثبت میبینم. اما آقای پرویز ثابتی به خودی خود آغامحمدخانی بود که زد و کشت و مردنی است ولی نماد بودنش برای شاهیها و سلطنتطلبان زنگ خطری است. گویی که میگویند ما میآییم با ساواکمان و شکنجه گرانمان که اگر خود این فرتوت نباشد، اگر شعبان بیمخ نباشد، چه باک، هستند کسانی که چون آنان باشند.
درود و صد درود / جمشید
■ با سپاس صمیمانه از جناب خراسانی برای این یادداشت دلسوزانه و مسئولانه. ظاهرا ما چارهای جز این نداریم که پلاکاردهای سفید خود را برای بیان اعتراض خود در برابر درب خانه افراد و احزابی که حس تشخیص بدیهیات خود را بکلی از دست دادهاند، آویزان کنیم. چون دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده است.
اصغر جیلو
■ جناب پیروز و جناب جمشید گرامی. از توجه و مهر شما سپاسگزارم.
بهرام خراسانی
■ جناب جیلوی بزرگوار، از توجه و دلگرمی دادن شما سپاسگزارم. من هم تا کنون از نوشتههای ارزشمند شما بهرههای بسیار بردهام.
بهرام خراسانی