عقابی که عفو میکند
میخائیل یوگرافوویچ سالتیکوف با نام مستعار شچدرین در ادبیات روسی، نویسنده و منتقد در اوایل سدۀ نوزدهم، در یکی از رمانهایش مینویسد:
«... عقاب مانند پرندهگان دیگر پرواز نمیکند؛ بلکه اوج میگیرد یا شیرجه میزند... برخی او را صاحب قلبی رئوف میدانند. از اینرو هنگامی که بخواهند از کسی باافتخار یاد کنند، به نحوی تغییرناپذیر او را به عقاب تشبیه میکنند. مثلا میگویند: سرپاسبان شمارۀ فلان، با لطف رفتار یک عقاب تعقیب کرد، بازداشت کرد، بازجوئی کرد و آنگاه عفو کرد.»
شچدرین در ادامه مینویسد: « من مدتی مدید این مدح و ثناها را باور میکردم؛ پیش خود میاندیشیدم راستی چه باشکوه است؛ گرفتن... و آنگاه بخشودن! بخشودن! این از همه فریبندهتر است. تصور می-کنید بخشوده کیست؟ یک موش! ...
اما روزی این فکر از مغزم گذشت که عقاب چرا باید موش را ببخشد؟ موش بدنبال کار خود به آن سوی جاده میدوید که عقاب از بالا او را نشان کرد، شیرجه رفت و چنگش زد؛ طوری که نزدیک بود خفهاش کند. آنگاه به چشمان شکارش خیره شد و گفت: شنیدی که شاعر در مدح من میگوید: “زیبائیم بیهمتا، نگاهم سریع و پروازم باشکوه است؟” من الان میتوانم لتوپارت کنم، یا ببرمت آن بالا و ولت کنم. اما من قلبی رئوف دارم و ترا میبخشم.»
نویسنده ادامه میدهد: «هر چه بیشتر اندیشیدم شک و تردیدم بیشتر شد. به تحقیق و تفحص پرداختم. مسلما اشتباهی در کار بود. چرا عقاب موش را گرفت و آنگاه او را بخشود؟ و چرا موش او را نبخشود؟ وانگهی، اگر بپذیریم که عقاب میتواند موش را “عفو” کند، آیا بهتر نمیبود که اصلا به این کار نمیپرداخت؟»
عفو ملوکانه
« در فروردین ماه... به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتا یک کتاب نخوانده است، دستگیر میشوم، تحت شکنجه قرار می گیرم، بعد مرا به زندان دیگری منتقل میکنند. آنگاه ۷ ماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار میگیرم که توطئه کردهام. دو سال پیش حرف زدهام و اینک به عنوان توطئهگر در این دادگاه محاکمه میشوم. ...»
متن بالا بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در یک دادگاه نظامی اواخر سال ۱۳۵۲ است. گلسرخی در سال ۱۳۵۱، هفت ماه قبل از محاکمه دستگیر شده بود. همانطور که در دفاعیاتاش میگوید، او به اتهامِ زدن حرفی (هر حرفی و یا «به اتهامِ تشکیل یک گروه کمونیستی که حتا یک کتاب نخوانده است») دو سال قبل از تشکیل دادگاه، محاکمه میشود. اتهام گلسرخی و یازده متهم دیگر، طرحی برای گروگان گرفتن فرح دیبا یا رضا پهلوی و در خواست آزادی زندانیان سیاسی در ازای آزادی گروگانها بود.
در واقع سال ۱۳۵۰، خسرو گلسرخی به همراه همسرش عاطفهی گرگین، و شکوهمیرزادهگی که هر سه در روزنامۀ کیهان کار میکردند، بههمراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا محمد رضا پهلوی را ترور کنند... طرحهایی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از طرحها عملی نبودند، نقشۀ ترور شاه منتفی میشود.
“گروه گلسرخی” بعدها به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی بدون حضور شکوه میرزادهگی میافتد. اعضای این گروه یعنی خسرو گلسرخی، عاطفه گرگین و منوچهر مقدم سلیمی همهگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار ۱۳۵۲، دستگیر میشوند.
عباس سماکار، فیلمبردار و رضا علامه زاده، کارگردان به این فکر میافتند تا در مراسم فستیوال کودک در سال ۱۳۵۲، فرح دیبا یا رضا پهلوی را به گروگان گرفته و درخواست آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی را کنند. روشن است که در رابطه با این ایده و طراحی آن، خسروگلسرخی و دوستانش هیچ نقشی نداشتهاند؛ چرا که آنها هفت ماه پیش دستگیر و در زندان به سر میبردهاند.
برای انجام طرح گروگانگیری و تهیۀ اسلحه، عباس سماکار با طیفور بطحایی، فیلمبردار که او را از زمان دانشجوئی در مدرسه عالی تلویوزیون و سینما میشناخته، مراجعه کرده و داستان را با او در میان میگذارد. بطحایی نیز طرح را با کرامت دانشیان در میان میگذارد و کرامت سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی امیر حسین فطانت(۱) با سازمان چریکهای فدایی خلق تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند. امیر حسین فطانت بدون آنکه کرامت دانشیان از آن آگاهی داشته باشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شده بود. فطانت پس از آگاهی از قضیۀ گروگان گیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک شیرازمیگذارد و سرانحام به دیدارد وی با پرویز ثابتی در تهران کشیده میشود.
طیفور بطحائی علاوه بر ارتباط با گروه سماکار-علامه زاده با یک گروه دیگر متشکل از شکوه میرزادگی، ابراهیم فرهنگ، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه ارتباط داشته و در واقع، آنها میبایست بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند. ایرج جمشیدی از سوی گروه مامور میشود که اسلحهها را در یکی از خیابانهای تهران، از ماموران ساواک که خود را از اعضای چریکها معرفی میکردند، تحویل بگیرد. ساواک میخواست جمشیدی را بعد از تحویل اسلحهها در صندوق عقب یک خودرو از فطانت و دور شدن از آن محل، از طریق ماموران دیگر دستگیرکند تا برای معرفی “تیم ترور” دست پُری داشته باشد.
جمشیدی (به هر دلیلی) در قراری که ساواک آن را طراحی کرده حاضر نمیشود. ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه از نفوذی بودن فطانت آگاهی پیدا کرده و در نتیجه در سر قرار حاضر نشدهاند و برای اینکه فرصت فرار را از اعضای گروه بگیرند، همهگی آنها را با شتاب دستگیر میکنند. شکوه میرزادگی پس از دستگیری به موضوع همکاری با گروه گلسرخی در سال ۱۳۵۰ (که هیچ ربطی به موضوع پروندۀ گروگان گیری فرح دیبا و یا رضا پهلوی نداشته)، اشاره میکند و پای گلسرخی و سلیمی را به میان میکشد.
نقشۀ گروگانگیری، به پرویز ثابتی یک امکان طلائی فراهم میکند تا از یک طرح سوخته و مرده، یک ماجرای پلیسی – جنایی بسازد تا عرض اندامی بکند و قدرقدرتی خود و دمودستگاهش را به رخ دربار شاهنشاهی بکشد. بهرغم اطلاع دقیق پرویز ثابتی از آغاز و پایان ماجرا و افراد آن، خسرو گلسرخی را هم وارد ماجرا میکند: ماجرا هرچه پلیسیتر و پیچیدهتر، ارزش کشف آن بیشتر.
محاکمۀ این افراد در یک دادگاه نظامی در اواخر سال ۱۳۵۲، برگزار میشود و برخی از اعضای گروه به طرحی خام و ناکرده اعتراف کرده و ازشاه طلب بخشش میکنند.؛ هفت نفر به اعدام، دو نفر به ۵ سال و ۳ نفر به ۳ سال زندان محکوم میشوند. در دادگاه تجدید نظر در دوم بهمن ۱۳۵۲، حکم اعدام دونفر به ۱۵ سال زندان و یک نفر به ده سال تغییر مییابد. ۵ نفر از جمله خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان همچنان به اعدام محکوم میشوند. آنان حتا پس از شکنجۀ شدید، حاضر به فرجامخواهی و طلب عفو تمیشوند. خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲، در میدان چیتگر تیرباران شدند. (جرم؟ اظهار صریح اندیشههای خود، افشای سانسور سیستماتیک و شکنجه در زندان)
در فیلمی کمتر دیده شده، چند تن از افسران، قبل از دادگاه تجدید نظر به گلسرخی اصرار میکنند که پیش از امضای حکم اعدام، تقاضای “فرجامخواهی” و تجدیدنظر در حکم بکند، اما او از این کار سرسختانه خودداری میکند.
خیزش انقلابی
خیزش انقلابی زن زندگی آزادی ۱۴۰۱، خیزیشی برانداز و اعتراضی به ۴۴ سال سرکوب خشن، تاراج و سرقت ثروت ملی، تورم کمرشکن و غیر قابل مهار، در پی کشتهشدن مهسا امینی به دلیل ضربوشتم در بازداشتگاه گشت ارشاد آغاز شد. این خیزش از ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ با تجمع اعتراضی در مقابل بیمارستان محل جان باختن مهسا امینی در تهران آغاز شد و در روزهای بعد به همهٔ ۳۱ استان ایران گسترش یافت. معترضان در خارج از کشور نیز در بیش از ۱۵۰ شهر در سراسر جهان تجمعهای اعتراضی برگزار کردند. این قیام در هفتههای بعدی با حضور دانشآموزان، دانشجویان، اعتصاب استادهای دانشگاه، کسبه و بازاریان و... گستردهتر و وارد پنجمین ماه شد. “رهبر انقلاب” این اعتراضات را به رسمیت نمیشناسد، از آن بهعنوان اغتشاش و فتنه یاد میکند ومعترضان را بنا به عادت، فریبخوردگان و جاسوسان آمریکا و اسرائیل مینامد.
در این خیزش انقلابی، نزدیک به دهها هزار معترض بازداشت (۲)، ۵۰۰۰ زخمی، بیش از ۶۰۰ نفر کشته از جمله ۷۱ کودک، ۱۰۹ نفر در خطر اعدام از جمله ۴ زندانی اعدام شده، ۱۵ نفر براثر شکنجه یا به دلیل نرسیدن دارو کشته شدهاند. تعداد قابل توجهی از زندانیان مورد تجاوز قرار گرفتهاند که در مواردی به مرگ آنان منجر شدهاند. برخی از معترضان هم بر اثر شلیک مستقیم، یکی از چشمهای خود را از دست دادند.
عفو فقیهانه
وکلاپرس: «رهبر انقلاب امروز ۱۶ بهمن ماه به مناسب چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی با عفو تعداد بسیار زیادی از متهمین و محکومین حوادث اخیر موافقت کردند. به گزارش وکلاپرس در پی پیشنهاد رئیس قوۀ قضاییه به حضرت آیتالله خامنهای مبنی بر موافقت با عفو و تخفیف مجازات جمع قابلتوجهی از متهمان و محکومان حوادث اخیر... رهبر انقلاب اسلامی با این پیشنهاد موافقت کردند.»
در نامۀ رئیس دستگاه قضا به رهبر انقلاب آمده است: «در جریان حوادث اخیر تعدادی از افراد به ویژه جوانان در اثر القائات و تبلیغات دشمن مرتکب رفتارهای نادرست و جرائمی شدند که علاوه بر گرفتاری برای خود، باعث زحمت خانواده و نزدیکان خویش گردیدند و اکنون تعداد قابلتوجهی از آنان بعد از برملا شدن نقشه دشمنان خارجی و جریانهای ضد انقلاب و ضد مردمی با اظهار پشیمانی و ندامت تقاضای بخشش دارند.»
شرایط پیشنهادی قوۀ قضائیۀ اماواگر و ابهامات و پیچیدهگیهای زیادی دارد؛ که شاید برای فهم و درک آنها لازم باشد وکیل یا حقوقدان مجربی بود. من از میان آنها مواردی را انتخاب کردم که برای ما آدمهای معمولی و همچنین “محکومان و متهمین” در بند قابل فهم هستند.
افراد واجد شرایط عفو ۲۲ بهمن ۱۴۰۱:
ـ عدم ارتکاب جاسوسی به نفع اجانب،
ـ عدم ارتباط مستقیم با عوامل سرویسهای اطلاعاتی خارجی، (۳)
ـ عدم عضویت و وابستگی در گروه های معاند و برانداز،
- اظهار ندامت و تعهد کتبی مبنی بر عدم تکرار جرم امنیتی مشابه،
ـ باقیمانده محکومیت حبس محکومان ذکور بالای هفتاد سال و اناث بالای شصت سال به شرط آنکه در محکومیت به حبس غیر از ابد حداقل یک پنجم و در محکومیت به حبس ابد حداقل هشت سال تحمل نموده باشند.
پیشنهاد قوۀ قضائیه رضایت خاطر برخی ها هم را برانگیخته است:
- محسن رضایی: عفو عمومی رهبری در رابطه با اغتشاشات اخیرحکیمانه و پدرانه است،
- یک فعال سیاسی اصلاحطلب: عفو زندانیان وقایع اخیر وجهۀ حاکمیت را بالا میبرد.
- یک چهرۀ اصلاحطلب در پاسخ به پیشنهاد قوۀ قضائیه: برخی راهکارهای عفو عمومی، وحدت جامعه را تحکیم می بخشد و از این زاویه قطعا در جهت تلطیف مناسبات بین ملت و حاکمیت میباشد.
برخی از وکلا نظر دیگری دارند:
دکتر خالقی، وکیل دادگستری وعضو هیئت علمی دانشگاه تهران: متهمی که هنوز ارتکاب جرمی از او اثبات نشده، دقیقاً از چه باید «اظهار ندامت» کند؟
حجتالاسلام محسن رهامی، وکیل دادگستری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه:
ـ اعتراض از حقوق مردم بوده است،
ـ رابطۀ حاکمیت با جامعه باید مانند رابطۀ پدر و فرزند باشد،
ـ لازمه اداره جامعه تحمل مردم است.
«بهنظر بنده درباره جمعی از مردم بهویژه جوانان و نوجوانانی که برای اعتراض به وضع معیشتی و بیکاری و ادارۀ امور کشور در خیابانها تظاهرات بکنند و با سروصدا شعار بدهند یا سطل زباله آتش بزنند و تابلو تخریب کنند بههیچوجه عنوان محارب و اغتشاشگر یا بغی و بغات صدق نمیکند. زیرا قصد این افراد مقابله با نظام اسلامی نیست بلکه قصد آنها رساندن صدای اعتراض خود به مسئولان است. بنابراین نباید این رفتارها را از حدود اعتراض خارج کنیم. اعتراض از حقوق مردم بوده و در قانون اساسی نیز راهپیمایی و تظاهرات بهرسمیت شناخته شده است. دولت باید تلاش کند زمینههای قانونی اعتراض کردن را فراهم کند.»
من در روزهای اخیر خیلی “غور و تفحص” کردم، اما به جایی نرسیدم، بنابراین تصمیم گرفتم از شما یاری بخواهم: در واقع کی باید کی را عفو کند؟ عقاب موش را؟ اعلیحضرت و دمودستگاه عریضوطویلش گلسرخیها را؟ “فرمانده” و “رهبر معظم” هزاران معترض جان باخته و دربند را؟ یا بر عکس؟ شما چی فکر میکنید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ امیر حسین فطانت در کتاب خود، “یک فنجان چای بیموقع”، دیدار خود با کرامت دانشیان و پیامدهای بعدی آن را شرح داده است.
در شرح ماجرا روایتهای متفاوتی از جانب اشخاص دخیل در آن نقل شدهاند، از اینرو من از جزئیات صرفنظر کرده و به طرح کلیات “ماوقع” پرداختهام. اسامی را همانگونه که در سایتهای مجازی آمدهاند، آوردهام.
۲ـ برخی منابع تعداد بازداشت شدهگان را تا ۶۰ هزار میدانند.
۳ـ مقام معظم رهبری قرار است به مناسبت خجسته روز پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن، ورزشکاران، هنرمندان، شاعران، نویسندهگان، روزنامهنگاران و خبرنگاران، فعالان مدنی و فعالان حقوق بشر، فعالان محیط زیست، وکلای دادگستری، دانشجویان و استادان دانشگاهها، پزشکان و پرستاران و دیگر نخبهگان جامعه را که اینک در بند هستند، عفو کنند؛ اما ایشان هنوز هم آنها را اغتشاشگر، فریبخورده، جاسوسان آمریکا و اسرائیل صهیونیست میدانند.
سعید سلامی
بهمن ۱۴۰۱ / فوریه ۲۰۲۳
■ درود بر آقای سلامی!
من در زندگی خصوصی و اجتماعی ام همواره از یک یک چیز، وحشت داشته ام و هنوزم وحشت دارم. آنهم اینکه «دادخواهی و دادگزاری»، مبادا بلایی به سرم بیاورد؛ طوری که از من، یک مُجرم بسازد. وقتی قرار است برای «آزادی و کرامت و خوشزیستی» مردم و سرفرازی و پیشرفت معقول میهن با همدیگر به پاخیزیم و دست همکاری و همعزمی به همدیگر بدهیم، آنوقت «نبش قبر» کردن برای چوبکاری همدیگر، راه را بر هر گونه همبستگی، مسدود و گذرناپذیر خواهد کرد. من در گذشته گفته ام و هنوزم میگم که بگذاریم، گذشته ها را «پژوهشگرانی» بازکاوی و داوری کنند که هیچ نقشی در زایش چنان گذشته هایی نداشته اند. هیچ اقدامی هولناکتر از این نیست که هر انسانی بخواهد خودسر، نقش قاضی القضات را ایفا کند و حُکمهای آنچنانی صادر کند. تلاش امروز ما برای اینکه بتوان ماشین خونریز و به غایت ستمگر فقاهتی را بدون هیچ خشونتی از کار اندازد، باید فرای هر گونه انتقامیگری و معامله به مثل و قصاص باشد. چه بسا کوچکترین حرکت ناسنجیده و محاسبه نشده و عاقبت کار را در نظر نگرفتن به آنچنان مصایب و فجایعی مختوم شود که جبرانشان قرنهای قرن، گریبانگیر امروزیان و نسلهای آینده باشد. یک مقاله احمقانه به قلم یک نفر ناشناس به نام «رشیدی مطلق»، محرّکه ای شد برای غوغای متشرعیّن و پیامدهای هولناک آن در تاریخ معاصر ایران . محاکمه و اعدام یک نفر روزنامه نگار ساده به نام زنده یاد «گلسرخی»، مسبّب آنچنان نفرتهایی در لایه های مختلف اجتماعی شد که هنوز پیامد زخمهایش درمان نشده اند. یک تصمیم احمقانه که ناشی از بیشعوری گندیده مغزان بود، هواپیمایی را سرنگون کرد و پدری را که زندگی آرامی در کنار همسر و فرزندانش داشت به بستر غم و دردی التیام ناپذیر فروغلناند و او را به یکی از سرسخت ترین مخالفان ولایت فقاهتی تبدیل کرد و با خود اندیشید حالا که ولی فقیه به قدرت تکبّر الهی اش مینازد و جانستانی میکند و عزیزان مرا نابود میکند، من نیز حکومت ناحق الهی اش را تا آخرین نفسهایم سرنگون خواهم کرد. یک دختر زیبا و دوست داشتنی برای گردش به تهران میآید و یه لاخه از موهایش پدیدار میشود و سراسر کائنات و ستون اسلامیّت متعفن را فرو میریزد و طغیان معاندین عقده ای را طوفانی میکند و موجب قتل او میشوند. نتیجه، طغیان و خیزش سراسری برای سرنگونی و نیست و نابود کردن هر چیزی میشود که نشانه ای از آخوند و اعوان و انصار و دین و مذهب و غیره و ذالک دارد. همه این مصیبتها، ریشه در یک چیز دارند. وقتی که زمامداران و انسانها و ارگانها و نهادها، مرزهای خود را نشناسند و حدّ اختیارات خود را رعایت نکنند، آنگاه بیدادگری در هر گوشه و کناری رفته رفته گسترده میشود و حسّ دادخواهی انسانها به همان میزان نیز حسّاس تر و مقاومتر و در بدترین حالتش به انتقامگیری و قصاص تبدیل میشود. زنهار از اینکه ما در پروسه دادخواهی و دادگزاری به جنایتکارانی جدید با احترامات فائقه تبدیل شویم. زنهار از روزی که کرامت انسانها به دلیل اعمالشان پایمال و لت و پار شود. زنهار از روزی که به جای دادگزاری، آنچنان اسیر سوائق خود شده باشیم که «بیدادگری» را عین دادگزاری بدانیم. اینکه عصر شاهان پهلوی به خطاها و بیدادها و بسیاری مذمومات آغشته بوده است، دلیلی نیست که ما با نبش قبر کردن خطاها، بازماندگان چنان نظامی را تا ابد، محکوم و ملعون اقدامات درگذشتگان کنیم. راه را بر هیچ انسانی نبندیم. بگذاریم هر انسانی خودش به تنهایی، پاسخگو و مسئول عواقب تصمیمات و اقداماتش باشد. دیگران را به جرم نداشته، محکوم و قصاص نکنیم. پدر من اگر قاتل بود، مردم نباید مرا که فرزندش هستم تا ابد ملعون و بدنام و مسئول تبهکاریهای پدرم قلمداد کنند. راه همبستگی با یکدیگر را با باز کردن «پرونده اعمال خانواده و ایل و تبارمان» آلوده و ناممکن نکنیم. نه برای اینکه چیزی را از یاد ببریم یا فراموش کنیم. حاشا که هرگز و هرگز!. بلکه موقعیّت را دریابیم و حواسمان به اهداف و آرزوهایمان باشد. به سرزمین و مردمی بیندیشیم که حسرت به دل مانده اند و چشم انتظار همبستگی و همعزمی و همکاری و همپایی تمام گرایشهای ایراندوست از هر نوع طرز فکری و دین و مرامی که میخواهند باشند. در نقطه ای و لحظه ای از زمان باید ایستاد و همه گذشته ها را همچون «غبار» از سر و کول خود تکانید و راه جدیدی را برای انسانی نو شدن آفرید.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان
■ آقای حیدریان عزیز، ممنون و خوشحالم از توجه تان. در کل مقاله و به ویژه از “عفو ملوکانه” نه یادآوری و مرور دوران شاه، (باور کنید که من هم حساسیت زمان حال را درک می کنم)، بلکه جا به جا شدن جای “حاکم و محکوم” و ستمگر و ستمدیده” مد نظر من است. امیدوارم و خوشحال می شوم که حتا برای یک روز و یک شب هم اسیر نامردمان نشوید. لطفا یک بار دیگر به عکس دکتر فرهاد میثمی و قهرمان پرورش اندام، خالد پیرزاده، قبل و بعد از اسارت نگاه کنید. به نظر شما این که امروزها زیاد گفته می شود: «نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم» سزاوار و به جا نیست؟
سعید سلامی