هیچ چیز مضحکتر از آن نیست که شمشیر آغامحمدخان، ابرجنایتکار قاجار را به دست شیر نر وحشی و فرزندکش بدهیم و از مهسا و نیکا بخواهیم که این را به عنوان پرچم بر سر دست بگیرند! تمام شد!
بچه ها به عهد بوق تف کردهاند. نگاه به آینده، خصلتنمای این جنبشی است که زمان آغاز قرن ۲۱ و مکانی به فراخی ایران برایش تنگ و نفسگیر است. این جنبش و گذشتهگرائی اسلامی و پیش از اسلامی؟ نوه ها و فرزندان ما، سوار بر ماشین زمان، فرسنگهای نوری از این دخمههای سرشار از نا و کپک، دور شدهاند. ملیون اگر میخواهند لنگان خرک خویش به مقصد برسانند، لازم است که در گام نخست، این بساط شیر و شمشیر را جمع کنند و برای ایران آینده نمادی از صلح، زندگی و آزادی دراندازند. ایران فردا، پس از دفن خرچنگ نشانه بربریت و خرافه، هرگز به عصر شیر و شمشیر باز نخواهد گشت!
زن، زندگی، آزادی به صد زبان، از زاهدان تا مهاباد و از خزر تا کارون، فریاد بر آورد که بیزار است از تبعیض! از هر شکل و نوع آن! و صد البته، تبعیض تخمی را مطلقا بر نمیتابد. حتی پسر شاه و وارث تاج و تخت هم دیگر علاقه و جرات فروش این متاع پوسیده را به مهساییان ندارد که “همه برابرند، اما تخم و ترکه فلان بابا، برابر ترند”!
تمام شد! اگر ملیون کپک زده، مثل چپهای مانده در غار اصحاب کهف، هر کدام یک سیلی سنگین از این جنبش دریافت کردند، نصیب شاه اللهیها اردنگیهای دوگانه بوده است: باستانگرایی را در پرچم شیر و شمشیر نشانتان کفن و در کنار گور شاهانتان دفن کنید!
جنبش زن، زندگی، آزادی، چون تبعیضستیز است، چون برابریطلب است، چون آزادیخواه است و چون در ساختن ایران فردا همبسته است، تا مغز استخوان “جمهوریخواه” است. چه بر زبان بیاید و چه نیاید، شبح یک جمهوری مدرن و انسانگرا بر فراز ایران در پرواز است. این نسل به تاریخ پا گذاشته است، به ماقبل تاریخ باز نخواهد گشت. “جمهوری” اولین رویای مشترک فرداییان این دیار است. مدافعان تبعیض و گذشتهگرایی به مثابه بخشی از مساله و عامل پراکندگی، خادم خرچنگ پرستانند!
این جنبش در صد روز نخست حیات خود نشان داد که از جنس تانک و ارابه نیست و کس و جریانی را زیر چرخهایش له نمیکند. اما، مثل همای سعادت از جنس نور و معرفت است. عبور میکند و ناهمرهان نا معاصر را جا میگذارد تا در زمین سوختهای که ساختهاند، شمشیر و خرچنگ بکارند.
آنان که عزم جزم کردهاند تا ایران را از حرامیان پس بگیرند، پس از لایروبی، در این خاک، در این مزرعه پاک، به جز عشق، به جز مهر نکارند! فردا از آن آنهاست! تبعیضیان! یار شاطر نیستید، بار خاطر نباشید. از سر راه کنار بروید!
■ جناب آقای پورمندی گرامی. من نیز یک جمهوری خواهم یعنی در یک انتخابت آزاد، نظام جمهوری را از نظام پادشاهی برتر میدانم و به آن رأی میدهم. همانگونه که به پرچم شیروخورشید بدون تاج رای میدهم. اما با پوزش میخواهم عرض کنم که برخی از نوشتههای شما از جمله همین نوشته، بیش از آنکه نقش راهنمایی و آگاهی بخشی یک کنشگر کهنه کار سیاسی به کنشگران و رهبران میدانی جوان انقلاب کنونی باشد، بیشتر ادای جوانهای کمتجربه را در آوردن است که خود میتواند نوعی پوپولیسم به شمار رود.
کسانی مانند شما باید به افزایش دانش سیاسی کنشگران انقلاب کنونی یا به تعبیر من انقلاب «ملی» که الته «مردمی» هست یاری رساند، نه ناسزاگوییهای بیپشتوانه به شاهان گذشته و مرده که هفت کفن هم پوساندهاند. این همان کاری است که هم خمینی کرد، و هم نسل بیدانش من و شما در فرایند انقلاب ارتجاعی ۱۳۵۷. یعنی شاید همان «چپهای مانده در غار اصحاب کهف» که البته همین امروزه هم برخی از آنها زیر نام سکولار دموکرات و مانند آن، همان راه را میروند و هنوز در همان غار در خواب ماندهاند.
این انقلاب فزون بر جرأت و شهامت به دانش و آگاهی تاریخی و تجربی نیز نیازمند است. شوربختانه گزارههایی مانند «بچه ها به عهد بوق تف کردهاند»، همانندی بسیاری دارد با سخنان احمدی نژاد در روزهای نخستین پس از پیروزی او که هنوز من و شما به آن روز هم نرسیدهایم. به یاد داشته باشید که «شمشیر آغامحمدخان، ابرجنایتکار قاجار به دست شیر نر وحشی»، نشان پرچم سه رنگ انقلاب مشروطیت هم بود و امروزهم هزاران تن ایرانی در سراسر جهان و با خواست سرنگونی جمهوری اسلامی، آن را بر دوش میکشند. فراخوان «زن، زندگی، آزادی» که «به صد زبان [چند زبان؟]، از زاهدان تا مهاباد و از خزر تا کارون، فریاد زده میشود»، همراه است با شعار «جانم فدای ایران»، که هم خواست مشروطهخواهان بود، و هم خواست انقلابیهای امروز، و هم خواست همان آقامحمدخان در ستیز با روسهای تزاری.
جناب پورمندی زیر نام نوگرایی و جوانگرایی، با تاریخ و واقعیتهای زنده شوخی نکنید. این سخن هم که «ایران فردا، پس از دفن خرچنگ نشانه بربریت و خرافه، هرگز به عصر شیر و شمشیر باز نخواهد گشت»، هنوز ادعایی زودهنگام است.!
تندرست باشید. بهرام خراسانی
■ درود بر آقای پورمندی!
موجز و مختصر بگویم: تاریخ ایران با تمام فلاکتها و افتخارات و حماقتها و بلاهتها و جهالتها و غرورها، تاریخ ما میماند؛ ولو به شدّت از آن، نفرت داشته باشیم. اگر همین امروز، ولایت فقاهتی سرنگون شود، «جمهوری اسلامی ایران»، بخشی از تاریخ ایران خواهد ماند، عین ناسیونال سوسیالیسم در آلمان. فاشیسم در ایتالیا، کمونیسم استالینی در روسیه، آپارتاید در آفریقای جنوبی و امثالهم. هیچکس نمیتواند جلوه هایی از تاریخ مردم کشورش را به عمد یا از سر نادانی، خاکسپاری کند. کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی، بخشی از وجود و هستی انسان است. آیا میتوان، نوجوانی را از هویّت فردی، قیچی کرد و به دور اندخت؟ اندیشیدن و کاوشگری در باره گذشتههای مردم و میهن خود، هیچ سنخیتی با «باستانگرایی» ندارد که بیشتر شبیه یه بیماریه تا راه علاج. رویکرد ما به تاریخ ایران نباید با نفرت و بیزاری از گرایشهای معاصر توام باشد. سنجشگری تاریخ و محصولات متفاوت فرهنگی و غیره و ذالک؛ سوای به دور انداختن تاریخ مردم در کلیّت جامع جغرافیایی و فرهنگی آن است. تاریخی را که ما نتوانیم با گشوده فکری و هوشیاری و دریادلی و ذهنیّتی آزاد از پیشداوریها و سرافکندگیها و غرورهای بیجا و امثالهم در باره اش داوری و سنجشگری کنیم، تاریخی ست که تا ابدالدّهر در تمام جلوه هایش- چه منفور، چه مقبول - با ما و نسلهای آینده خواهد ماند و تمام مردم دنیا، ما را در آیینه تاریخمان میشناسند و اتیکت میزنند. اساسا پژوهشگری در حیطه تاریخ و فلسفه تاریخ به گرداگرد این میچرخد که بتوان از تمام لایه ها و زیرلایه های رویدادها و مصائب و فلاکتها، «حقیقت خویشتن» را کشف و فرابالانید.
در ایران، چیزی به نام «ناسیونالیسم» هیچوقت وجود نداشته است؛ حتّا در همان دوران پهلویها. پدر مردم ایران؛ یعنی «فردوسی طوسی» بیش از هزار سال پیش با تکیه به اساطیر ایرانی سرود که «بیا تا جهان را به بد نسپُریم». هیچوقت نسرود: «بیا تا ایران را به بد نسپریم». ایرانیان از نخستین روزهای سپیده دم فرهنگ باهمستانشان، «جهانوطن» بودهاند و هنوزم هستند. فقط حکومتهای غاصب بودهاند که علیه چنین فرهنگی برخاسته و با آن تا امروز جنگیدهاند. کلّا «ایسمها»، پدیده های اروپایی هستند و فرا افکندن آنها از خاستگاهشان به دیگر نقاط جهان، خلط مبحث خواهد شد و باعث و بانی کثیری از کژفهمیهای فاجعه بار که تجربه آنها را در همین تاریخ معاصر داشتهایم؛ بویژه در دامنه ایدئولوژی مارکسیسم. اینکه ایرانیان پس از خلع ید و عزل گیوتینداران الهی به کدام نوع از نظامهای کشورداری متمایل هستند یا چه نوع پرچم ملّی را ترجیح خواهند داد، مبحثی است که انتخاب کنندهاش، مردم ایرانند؛ نه من و شما نوعی به طور اخص. ضمنا نوع حکومت، دلیل و ضمانت اجرایی و پایبندی به حقوق حقّه تک تک انسانها نیست.
من سالها قبل در یکی از مقالاتم نوشته بودم که اگر زمامداران «ولایت فقاهتی» بتوانند تمام حقوق انسانها را بدون هیچ تبعیضی و تمایزی و امثالهم تامین و تضمین کنند، متعاقبش تمام تئوریهای دمکراسیهای باختری و الگوبرداری از آنها برای ایرانیان نقش بر آب خواهند شد. مشکل جامعه ما، سیستمها و الفاظ نیستند؛ بلکه «کاربرد و عملکرد و پیامد» گفتارها و رفتارهاست که مهم است. مثلا در حکومت فعلی، کلمه «جمهوری» ذکر شده است، ولی از «جمهوریّت»، هیچگونه نشانه و ردّ پایی نیست. فردای فروپاشی حکومت فقاهتی نیز اگر قرار باشد مثلا «جمهوری ایران» علم شود ولی درب فلاکتهای مردم و وضعیّت ایران همچنان بر همان پاشنه بچرخه که هزاره ها چرخیده است، پس دیگه اینهمه یسل کشیها برای چیست؟
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان
■ آقای خراسانی عزیز!
هنگام نوشتن واقف بودم که اندیشه جایگزین کردن “دموکراسی” به جای “جمهوری” که طی این سالها نقش اسب تروای سلطنت را بر عهده گرفته بود، از طرح این نکته که جنبش “زن، زندگی، آزادی” تاریخ ایران را ورق زده و از کهنگی و تاریخ شاهان و فقها عبور کرده، خرسند نخواهد شد. ناسیونالیسم عهد بوقی یعنی همین دفاع شما از آغا محمدخان قاجار و تصویر قبیح شیر شمشیر بدست بر پارچه به مثابه پرچم!
در مورد مشروطه هم، پدران ما در حد امکاناتشان در آن زمان کارهای بزرگی کردند، اما نه به این معنی که برای صد و بیست سال بعد هم برای ما آیه آورده باشند. یادمان باشد که قانون اساسی مشروطه پر از اراجیفی مثل شورای نگهبان و شاه عثنی عشری هم هست. باستانپرستی که از کوروش پیامبر کبیر میسازد، مشروطه را هم مقدس میکند. میان این باستانپرستی و بازگشت به صدر اسلام، پیوند های محکمی وجود دارد. خوشبختانه نسل زد ما که از فراز مرزهای تنگ عبور کرد و شهروند جهان شد دیگر به این گونه واپسگراییها تن نخواهد داد.
ملیگرایی و ناسیونالیسم ایرانی نیازمند باز تعریف رادیکال و رهانیدن خویش از گذشتهای ست که با خرچنگ و شمشیر بیان میشود. اگر از سیلی زنگدار این جنبش بیدار نشویم، فقط شایسته خواب ابدی خواهیم بود. این ملیگرایی در گام نخست باید از “مر جمهوری” - بیکم و کاست - در مقابل همه صور دیگر حکومت دفاع کند و راه اسب های تروای سلطنت و فقاهت را سد کند. بی پروا بگویم: عصر لاس زدن با پادشاهی، پس از جنبش مهسا، به سر آمده است!
پورمندی
■ آقای حیدریان عزیز! من با بسیاری از آنچه نوشتهاید موافقم و نمی دانم از کجای یادداشتم این نتیجه ممکن است بدست بیاید که نویسنده میخواهد بخشی از تاریخ ایران را دور بریزد؟ اما با نتیجهگیری شما موافق نیستم. متاسفانه این نوعی سفسطه است که چون فلان نظام هم می تواند بد یا خوب باشد، پس جمهوری، فقاهت، امارات و سلطنت همه “شکلی” و بیاهمیت هستند. اینگونه نیست. در همه نظامهایی که رسما بر تبعیض و نابرابری بنا شده اند، استبداد پایه قانونی دارد و قابل بقا و بازسازی است. در جمهوری، هیچ - تاکید میکنم هیچ - ماده و بندی که اراده آزاد مردم در عزل و نصب مقامات را انکار و ناممکن کند، وجود ندارد. جمهوری، همه دموکراسی و عدالت و آزادی نیست، اما مهمترین درگاه آن است. بدون سر ساییدن بر این درگاه ره به ترکستان میرود. در خصوص جایگاه غرب و ایسمها هم با توجه به نتایج شوم بازگشت به “خیش” آل احمد و شریعتی، حالا باید برایمان روشن باشد که غرب پیشتازت مدن معاصر است و فقط برق و پنیسلین نیست که از غرب آمدهاند. این تمدن بیش از هر چیز در همین “ایسم” ها تعین یافته است و باید در مکتب “ایسم”ها با فروتنی شاگردی و تلمذ کنیم. از بقیه یادآوری های شما آموختم.
با ارادت پورمندی
■ جناب پورمندی گرامی. با سپاس. از پاسخ شما به یادداشت کوتاه من بر گفتارنامهی جنابعالی، سپاسگزارم. اما شوربختانه به دلیلهای زیر، نه رهنمودی از این پاسخ دریافت کردم و نه فهمیدم که به گفتهی خود شما، «دعوا بر سر چیست»؟ یعنی شما به کدام سخن من در آن یادداشت پاسخی گفتهاید و یا خردهای گرفتهاید:؟
یکم) اینکه نوشتهاید: «هنگام نوشتن واقف بودم که اندیشه جایگزین کردن دموکراسی به جای جمهوری که طی این سالها نقش اسب تروای سلطنت را بر عهده گرفته بود» به چه معنا است. آیا شما آگاهانه واژهی دموکراسی را به جای جمهوری به کار بردهاِید و میدانستید که اگر این کار را بکنید سلطنت با به کارگیری این واژه جایی برای خود پیدا میکند؟ و چرا سلطنت این کار را میکند؟ و آیا اگر میتوانستید «خودکامگی» را به جای «جمهوری» به کار ببرید، اسب تروای سلطنت سقوط میکرد و درهم میشکست یا نتیجهی دیگری داشت؟ تازه همهی اینها چه ربطی به یادداشت من دارد؟
دوم) بر کسی پوشیده نیست که فراخوان یا شعار زیبای «زن، زندگی، آزادی» که شما آن را جنبش «زن، زندگی، آزادی» مینامید و اکنون همهی ایرانیان خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی آن را به کار میبرند، چه جایگاهی در یادداشت من دارد؟ من هم باوردارم که این شعار یا فراخوان، بازتاب مجموعهی شرایط ملی و بین المللی ویژهای است که، سرنوشت و آیندهی ایران را دگرگون خواهد ساخت. به همین دلیل، از نگاه من، این دگرگونی یک «انقلاب اجتماعی» است و در همان روزهای نخست و شاید پیش از دیگران، در همین نشریه آشکارا نوشتم «انقلاب را باور کنیم». اما این روند انقلابی یک کارکرد مهم دارد یعنی گذار از یک گامه به گامهی مهم دیگری در تاریخ ایران، اگر با همیاری برخی دوستان، به سرنوشت انقلاب ۱۳۵۷ دچار نشود. همچنین، نه آنچه من در یادداشت بالا گفتهام ربطی به باستانگرایی دارد، و نه این جنبش ایرانگرایی کنونی ایرانیان. بلکه برخلاف آن، این جنبش بر شانهی کردهای ایرانی که ایرانیترین ایرانیان هستند سوار است، و رد پای دیرینهترین سنتهای ایرانی مانند بریدن گیس فرنگیس در تراژدی کشته شدن سیاوش ایرانی و دست پرودهی رستم به دست تندروان تورانی را آشکارا در آن میبینم. همانگونه که کسانی که فرزندانشان به دست مأموران جمهوری اسلامی کشته میشوند، فریاد میزنند این گل پرپر ما است، هدیه به میهن ماست. اینها همه نمودی از نزدیک شدن هرچه بیشتر شهروندان ایرانی با زبانها، قومیتها و جایگاههای طبقاتی زنان و مردان گوناگون کشور است، و اگر اینها ایرانگرایی است، چه بهتر از این. ایرانگریی برندهترین سلاح شهروندان ایرانی در رویارویی با جمهوری اسلامی/ عربی است. به همین دلیل است که من این انقلاب درحال جوشش را «انقلاب ملی» نامیدهام. آیا اینهم از درون اسب تروای شما بیرون آمده است؟ آیا اینها و آنچه در سراسر ایران کنونی میگذرد و از کردستان تا بلوچستان و خراسان و کرمان و جاهای دیگر و همهی ایرانیان برون مرزی فریاد «جانم فدای ایران» برمیخیزد همان «ناسیونالیسم عهد بوقی» مورد بحث شما است؟ آیا نگاه شما به ملت ایران با نگاه مرتضی مطهری، خمینی و خلخالی به «ایران» و ملت ایران همسان نیست؟ من یک ایرانی پایبند به یکپارچگی سرزمینی ایران هستم و به همین دلیل، شاه اسماعیل صفوی، نادرشاه افشار، آقامحمد خان قاجار و رضاشاه پهلوی را دارای جایگاهی ارجمند در تاریخ ایرانزمین میدانم. این هیچ ربطی هم به نظام سیاسی آیندهی ایران ندارد.
سوم) جناب پورمندی. شما چه آیندهای را برای ایران میپسندید و چه طرحی برای آن دارید؟
امیدوارم بازهم به چنین گفتگوهایی بپردازیم.
پایدار باشید. بهرام خراسانی. هشتم دیماه
■ مجددا درود بر آقای پورمندی! دو نکته را توضیح کوتاه میدهم:
۱- دمکراسی، یک ایده است که تا کنون در هیچ کجای جهان، واقعیّت تمام و کمال که با چفت و بست ایده، اینهمانی داشته باشد، چهره ای به خود نگرفته است. نه در همان عصر پریکلس یونانی. نه حتّا در عصر امپراطوری ایران. نه در هیچکدام یک از کشورهای اروپایی و آمریکا. مسئله این است که عمل انسان، انحراف از ایده است در سمت و سوی ایده به عنوان ستاره راهنما. اینکه آیا به هدف برسیم یا نه، به میزان و وسعت فهم و شعور و فرزانگی و آموزش و اهمیّت مسئله در نزد آحاد مردم منوط است. مثال ساده. فرض کنید شما به نوک قلّه اورست بخواهید بروید، روی نقشه، همه چیز شفّاف و عینی و محاسبه پذیر است. ولی وقتی میخواهید به راه بیفتید از دهها و صدها پیچ و خم و درّه و فرازها و نشیبها مجبورید که عبور کنید. حتّا نمیدانید در این مسیر، کدام مصائب و مشکلات و خطرات پیش خواهند آمد. ولی نقشه راهنما همچنان سر جای خودش دست ناخورده هست. اینکه سیستم کشورداری ایران، «جمهوری یا پادشاهی یا نمیدانم شیر بییال و دم و اشکم مثل - جمهور -پادشاهی!» و امثالهم باشد، هیچ چیزی را عوض نمیکند تا زمانی که «اصل مطلب: تفهیم نشده و شیوه های اجرایی و ثبات آن، تضمین نشده باشند». فراموش نکنید که هیتلر از راه قانونی به قدرت رسید و به همین دلیل نیز، دولت وقت انگلیس، آن را به رسمیت شناخت، چونکه قانونی انتخاب شده بود. عواقب قانونی انتخاب شدن هیتلر را همه میدانند و نیاز به گفتن نداره. حتّا جمهوری اسلامی را نیز نود و هشت در صد مردم، انتخاب کردند و عواقبش را امروزه روز میبینیم که چی هستند. گفتن اینکه «جمهوری» بدون امّا و اگر، ایده دمکراسی را طبق مدلهای غریی، واقعیّت پذیر خواهد کرد، توهّم محض است. مثل این میماند که من، پوستری از برج ایفل را در میدان شهیاد آویزان کنم و ادّعا کنم که ما نیز برج ایفل داریم!.
۲- مسئله پیشتازی غرب در اندیشیدن از آسمون نازل نشد. همانطور که من بارها در مقالاتم گفتهام و نشان دادهام، متفکّران اروپایی در انگیخته شدن از اساطیر یونانی توانستند به خویشاندیشی انگیخته شوند و بر شالوده فرهنگ مردم خود از یک طرف با اصحاب کلیسا و مسیحیّت خانمانسوز درافتند و از طرف دیگر به آفرینش فلسفه کشورداری در عرصه های مختلف کوشا شوند. شاگرد خوب شدن؛ یعنی در فهمیدن عمیق و سنجشی افکار و ایده های فیلسوفان و متفکّران دیگر سرزمینها انگیخته شویم به کشف و شناخت آنچه من و «ما ایرانی» هستیم؛ نه به معنای متابعت کردن و شبیه دیگران شدن!. کشف مایه های فکری و فلسفی تار و پود فرهنگ ایرانیان و سپس تئوریک پروردن آن در زبان مردم، امکانیست نه تنها برای استقلال فکر در عرصه های مختلف؛ بلکه همچنین همپایی و تاثیر گذاری بر روند رودخانه اندیشیدن و فلسفیدن متفکّران کشورهای دیگر. متابعت و نشخوار کردن آنچه را دیگران در رویکرد به مسائل میهن خودشان اندیشیده اند و ما هیچگونه سهمی در تفکّراتشان نداشته ایم، هرگز ما را از باتلاقی به نام اسلامیّت و حکومت فقاهتی آزاد نخواهد کرد؛ ولو همین فردا از هم فرو پاشد.
شاد زی! و دیر زی! فرامرز حیدریان
■ جناب احمد پورمندی، یکی از مهمترین ویژگیهای جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” فراگیر بودن و چند صدایی بودن آن است. آنچه هر گوش شنوا اینروزها از داخل ایران میشنود هماهنگی و اتحاد برای برچیدن استبداد و فساد اسلامی و جایگیزینی آن با یک سیستم سکولار، دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر است. هر شاهد منصفی بروشنی میبیند که چه در داخل و چه خارج کشور افراد و گروهها با دیدگاههای متفاوت، اعم از چپ و راست، مشروطهخواه یا جمهوریخواه، به سوی این هدف در حرکت هستند. پرچم سه رنگ شیر و خورشید (که من شخصا وابستگی ویژهای به آن ندارم) پرچم مورد احترام بسیاری از ایرانیان، چه در داخل و چه خارج کشور است. شما هرچند خود را با این جنبش انقلابی همراه و هم صدا نشان میدهید، در عمل خواسته یا ناخواسته مستقیما به این بخش از هموطنان خود توهین میکنید. شما با چنین زبانی در میان صفوف هواداران جنبش بذر تفرقه میپاشید.
آرش جهاندار
■ آقای خراسانی عزیز! من هم سپاسگزارم از پاسخ شما. ما حتما نقاط مشترک زیادی داریم که بتوانیم در پرتوی آنها گفتگو کنیم. برای همین، از طعنهها و ته لهجهها، احمدی نژاد، خمینی و مطهری رد شدم تا به اصل مطلب بپردازم. شما مینویسید که مشکلتان فقط تاج است و شیری که آغامحمدخان، شمشیر بدستش داد، پرچم شماست و درد و نکته من در همینجاست. از نظر من هم مرکز تقل جدال در امروز و سالهای آینده به ناسیونالیسم ایرانی، ملی گرایی یا آنطور که نامیده اید ایرانگرایی منتقل شده و میشود. یک ایرانگرایی در ترانه «برای» ترسیم شده است که میتوان آن را مانیفست این جنبش نامید، یک ایرانگرایی شاهانه داریم که به شوونیسم ضد عرب و ضد ترک پهلو میزند، یک ملی گرایی «ملیون» را داریم که بوی نا و کپک میدهد و...
من اصرار ندارم که پاسخ نهایی را یافتهام، اما تردید ندارم که ملیگرایی و ایراندوستی نیازمند آن است که این “چرخش دورانی” را که با جنبش مهسا رخ داده باور کرده، خود را در پرتو آن بطور رادیکالی باز تعریف کند و این باز تعریف را با کنار گذاشتن این “صورت قبیحه” شیر شمشیر بدست آغاز کند تا بیش از این با نسل «برای» غریبه نباشد. برای من آغامحمد خان و نادر شاه موجوداتی نفرتانگیزند که در خور هیچ ستایشی نیستند و به خاطر میآورم که در تاریخ دبستان زمان ما، چه ستایشی از این جانوران میشده است. از اینکه میبینم انگلیسی ها مجسمه برخی از «قهرمانان ملی» را به خاطر آنکه بردهدار بودند، پایین کشیده و سر به نیست میکنند، احساس احترام ویژهای در وجودم ایجاد میشود. آنها در سودای بازنویسی تاریخ امپراطوری هستند.
و اما اصل بحث من چیز دیگری است. در ۲۰۰۳ ما تبعیدیان سیاسی از فدایی، مجاهد، تودهای، ملی، ملی- مذهبی، مذهبی و.. که از گذشته خود گسسته بودیم، در برلین گرد آمدیم تا رویای ملی تازهای را در قالب «جمهوریت» تعریف کنیم و موفق به این کار شدیم. منشور جمهوری با بیش از ۱۱۰۰ امضا، بیانگر این رویا بود. جموری خواهی اما، بیدشمن نبود. سلطنتخواهان برای زمین زدن ما از هر سوراخی وارد میشدند. آنها سعی کردند تا با پرچم، سرود و بعدها با تونل زمان «من و تو» و سایر ابزار رسانهای که با دست و دلبازی در اختیارشان قرار داشت و دارد، فرش را از زیر پای ما بکشند و این رویای جمهوری را محو سازند. اصل تلاش آنها اما، جا انداختن تدریجی این فکر بود که جمهوری یا ناجمهوری، “شکل” هستند و فاقد ارزش! مهم محتوی است و باید حول «دموکراسی» متحد شد. هدف این تلاش که حامیان زیادی هم پیدا کرد، از میدان بدر کردن جمهوریخواهی بود. همه حامیان شرمگین سلطنت هم از همین دریچه وارد شدند. از نوشتن در همین سایت، تدریجا از «میدان» سر در آوردند و رضا پهلوی را امید ۸۵ میلیون ایرانی نامیدند! جنبش «زن، زندگی، آزادی» به این جنگ نابرابر نقطه پایان گذاشت و این سوال را با قوت در میان گذاشت که رویای ملی مشترک ما - ما باشندگان کرد، ترک، گیلک، عرب، ترکمن، بلوچ، مازنی، یزدی، اصفهانی و... این سرزمین چیست؟ و از اینجا میرسم به سوال سوم شما! من همه پاسخ سوال شما را ندارم و حماقت است که کسی مدعی داشتنش بشود. اما میدانم که «جمهوری» درگاه ورود به ایران فردایی است که نسل زد ما بنا خواهد کرد. در این جمهوری، یگانه منشا مشروعیت حکومت رای آزاد مردم است و حق اکثریت شدن اقلیتها و حق عزل همه مقامات از حقوق مسلم مردم است. هم در روند تاسیس جمهوری و هم پس از استقرار آن به همه سوالات مربوط به سیاست، حقوق، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ می توان در پرتوی خرد جمعی جامعه پرداخت.
زنده باشید.
آقای حیدریان عزیز! شما روی کمبودهای دموکراسی و آنچه اصطلاحا «بغرنج دموکراسی یا پدیده الجزایر » گفته میشود، دست گذاشتید و با استناد به آن، به انکار دموکراسی و جمهوریت رسیدید. از دموکراسی آلمان هیتلر در آمد و خمینی در یک انتخابات نسبتا آزاد تثبیت شد و الخ
دموکراسی به مثابه یک ساز و کار حکمرانی، مثل هر ساز و کار دیگری فرزند زمان خویش است و تنگناها و محدودیتهای خودش را دارد که مهمترین آن، پیش فرض “وجود یک اکثریت دموکرات” است! وقتی اکثریت علیه دموکراسی قیام کند، این سیستم، به قول امروزیها، «هنگ» میکند و از دسترس خارج میشود. اما این نقیصه به معنی آن نیست که گزینه بهتری وجود دارد! از توجه به این تنگنا، فقط یک نتیجه بدست میآید: دموکراسی نیازمند تیمار مستمر و تثبیت حضور اکثریت دموکرات در صحنه است و هیچ راه حل دموکراتیک “یک بار برای همیشه “وجود ندارد! در خصوص بحث نظامها، در پاسخ به آقای خراسانی نکاتی را نوشتم که به بحث شما هم مربوط میشود و من طرفدار این ابتذال نیستم که با آویختن پرده، از شهیاد، ایفل بسازم.
در رابطه با پیشتازی غرب، اینکه آنها از کجا به اینجا رسیدند، اهمیت درجه اول و کاربردی ندارد. ما در عصر لولهنگ، شکیات و آداب جماع با حیوانات جا ماندیم و در یک پیچ تاریخی، ۳۰۰ سال عقب افتادیم. حالا گام اول ما این است که با فروتنی از غرب بیاموزیم. نه فقط فیزیک، شیمی و طب را ، بلکه سیاست، علوم اجتماعی و اقتصاد را! از مشروطه تا امروز، اگر آوردهای داریم، نتیجه کار کسانی است که در فکر بازگشت به «خیش» نبودند و مثل تقی زاده، فروغی، ارانی، مجتهدی و ... فروتنانه از غرب آموختند.
چین اگر چین شد، از جمله بدین خاطر بود که در “کپی کردن” از غرب تردیدی به خود راه نداد! دستاوردهای غرب، اموری تمدنی و همه-بشری هستند و این سخن شما که چون ما سهمی در تولیدات غرب نداشتهایم و «دیگران در رویکرد به مسایل خودشان اندیشیدهاند»، فرا گرفتن ما جنبه «متابعت و نشخوار» دارد، با فاکت و زندگی پشتیبانی نمیشود. کار خلاقانه یک مسگر، از مسگری فراتر نمیرود و صدها پروفسور طراز اول ایرانی و دهها هزار کارشناس برجستهای که در جهان غرب جذب شده و حرف برای زدن دارند، ابتدا پای از ده کوچک خود بیرون گذاشتند و یاد گرفتند در کشوری که در گیر شارلاتانیسم کرونا یاب مستعان است، باید با مقولاتی نظیر بومیسازی با احتیاط خیلی بیشتری برخورد کرد
با ارادت پورمندی
■ پس از درود
جمهوری ایران بهتر از جمهوری ونزوئلا، کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای اسلامزده نخواهد شد. تاریخ ایران ارجدارتر از تاریخ اروپا است که نازیسم، فاشیسم، کمونیزم، کلونیالیسم، جنگهای جهانی یکم و دوم، کورههای آدمسوزی و... به دنیا داد. آن روزها که در سرزمین کانت و هگل و مارکس و انگلس یهودیان را به کوره های آدمسوزی میفرستادند نماینده شاهنشاه ایران در فرانسه به یهودیان پاسپورت پر ارج رهاییبخش ایران داد.
محمدعلی محمدی اناری
■ جناب پورمندی درود
اگر همین فردا انقلاب زن، زندگی و آزادی پیروز شود کشور ما هنوز بسیار از دموکراسیهای استخواندار، پیر و پایدار غربی و شرقی تازهکار و جوانتر خواهد بود، که این خود دلیلهای تاریخی، فرهنگی و سیاسی خود را دارد. اما نماد پرچمهای همین دموکراسیهای اروپایی بیشترشان عقاب نشان هستند، عقابی که ماهی میدرد و پرنده های کوچک و پستانداران زیبا را در طبیعت میدرد و میخورد(مانند شیر) نگاه کنید بر روی پوشش پاسپورتهای آلمانی، اتریشی، انگلستان، آمریکا، بلژیک و...؟ آیا در این کشورها دموکراتهای آگاه وجود ندارند تا جنبش عقاب بر انداز راه به اندازند.
جناب پورمندی، من گمان میکنم یکی از دردهای ما ایرانیان این است که خود را با خود میسنجیم، و مانند یک پژوهش علمی و آکادمیک کاری به کار مقایسه نداریم، ما تنها در مقایسه و با مقایسه حال و کار خود با دیگران میتوانیم بگیریم که ما راستی در کجای جهان و چگونه هستیم. شوربختانه اما ما (استتنا همیشه هست) تکرو و تک اندیش و یکسویه نگر و سیاه سپیداری هستیم و از همین رو گمان میکنیم ما بهترین و یونیکترین هستیم. ما از دیگر مردمان و ملتهای جهانی نه خیلی بهتر و نه بدتر هستیم. اما چون مقایسه نمیکنیم دچار برتربینی و اشتباه در شکل و اندازه خود میشویم،
جناب پورمندی، من خواهان نظام پادشاهی مدرن و قانونمند و پرچم شیر و خورشیدنشان هستم، و باور دارم در انساندوستی از شما هم کمتر نیستم، و اگر فردا در همهپرسی آزاد بیشترین مردم به جمهوری و پرچم بدون شیر و خورشید رای دادند، من با سری افکنده به خواست آن مردم احترام می گذارم. اما از اکنون نمیگویم همه مردم با یا بر شیر و خورشید آدمخوار!!! هستند.
این خود یکی از نشانههای نادموکرات بودن و ایدولوژیک بودن است. جالب این که جوانان در ایران آخوندزده و بپاخواسته اینهمه نگران بودن شیر خورشید بر پرچم ایران نیست تا برخی از اپوزیسیون بیرون از کشور.
برای شما آرزوی شادی و تندرستی دارم
کاوه / زن .زندگی .آزادی
■ احمد پورمندی گرامی.
از اول با محتوای نوشتارت موافق بودم، اما از “لحن و بیان” آن خیلی خرسند نبودم. الان، بعد از خواندن نظریات دیگران به این نتیجه رسیدهام که در انتخاب “لحن و بیان” موفق بودهای و انگشت گذاشتن روی بخشهای تاریک تاریخمان کار درستی بوده است.
به دو نکته اشاره خواهم کرد. یکی در تائید و یکی در تکمیل نظراتت.
در “تائید” آن که به همه توصیه میکنم در حول و حوش خود با مردمان هندیتبار گفتگو کنند و از آنها راجع به تصویر عمومی که از ایران و مشخصا از نادرشاه در هند وجود دارد پرس و جو کنند.
در “تکمیل” آن که از یک دیدگاه علمی بازگشت به یک تجربه تاریخی (به طور خاص پادشاهی) که مردم ایران از آن گذر کردهاند، خطا است. برای آزمودن دوبارهی آن چه که قبلن آزمودهایم و رد کردهایم، دلایل فلسفی و علمی زیادی لازم است. برای امثال من، که به یاد میآورم که چرا با “شاه” مخالف بودم، پذیرش مدلی از حکومت که تبعیض را نهادینه میداند (تفکیک شهروندان به آنها که فره ایزدی دارند و آنها که ندارند) نشانهای از فراموشی جمعی است.
با سپاس و احترام - حسین جرجانی
■ @آقای جهاندار! من از ضرورت بازنگری رادیکال در همه باورهای تاکنونی در پرتو این جنبش و این “چرخش دورانی” و دور ریختن تابوهای کپکزده، از جمله در مقوله پرچم حرف میزنم و تاکید اصلی من هم این است که ما بدون این خانه تکانی، قادر به همراهی با نسل زد و تعریف یک رویای ملی مشترک نخواهیم شد. سلطنت و سلطنتطلبی به مانع اصلی تعریف این رویای مشترک بدل شدهاند و دست از تلاش برای فروش این متاع پوسیده بر نمیدارند، با آنکه شوری آش، رضا پهلوی - کاندید اصلی و تنها کاندید آنها را - هم نا امید کرده است. ما در گفتگو نیازمند صراحت و شفافیت هستیم. خواهش میکنم که پای مردم و توهین و این قبیل چیزها را به میان نکشید تا بتوان گفتگو کرد.
@آقای اناری! شاهنشاه ایران به مردم خودش هم در مقابل دوربین گفت که اگر نمیخواهید، پاسپورت بگیرد و گورتان را گم کنید! و دیدید که چه شد! گزینشهای تعصبآلود ره به جایی نمیبرد. ممکن است ما با جمهوری هم سر از استبداد در بیاوریم، بدون جمهوری اما، این امکان بسیار بیشتر است.
پورمندی
■ من همیشه از خوانندگان نوشتههای آقای پورمندی در این سایت بودهام و سیر تحول فکری ایشان را دنبال کردهام و ناگزیرم از اینکه بگویم مطلب بالای ایشان با مواضعی که در آن گرفتهاند بویژه در مورد پرچم شیر خورشید سرخ ایران که نماد هویت خود ایشان در دوران کودکی و نوجوانی و توده مردم ایران از رضا شاه تا ۱۳۵۷ بوده غیر قابل قبول و برآمده از خوی پهلویستیزی جریان چپ حزب توده و اکثریت میباشد.
مستفا حقیقی
■ جناب پورمندی گرامی من با نظر شما مخالفم چون مرا یاد سردمداران انقلاب بهمن ۵۷ میاندازد که انگار همه چیز ما از بهمن ۵۷ آغاز شده و قبل از آن ما هیچ چیز دندانگیری نداشتهایم چون این تفکر به همین جا ختم نمیشود. میشود این تاریخی که الان در مدارس ایران تدریس میشود خورشید، هستی بخش همه منظومه شمسی از جمله زمین و ما آدمیان ساکن آن است کسانی که آن را به عنوان سمبل انتخاب کردهاند هوشمندانه این کار را کردهاند.
شیر هم نماد قدرت و صلابت و زیبایی است و با خورشید ترکیب دلپذیری دارد ما میتوانیم شمشیر را از دستش بگیریم اما نماد شیر خورشید را که ربطی به نوع حکومت ندارد را نگه داریم متاسفانه مخالفت چپها با خاندان پهلوی و انزجار آنها از دوران پهلوی و طرفداری آنها از اسلام سیاسی که داعیه غرب ستیزی و مبارزه با استکبار جهانی که همان مفهوم اسلامی امپریالیسم بود یکی از دلایل روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران شد.
ضمن اینکه من منکر دیکتاتور بودن و نقایص آن دوران نیستم اما بسیار بهتر از این رژیمی که به قول معروف به هیچ صراط مستقیمی نیست قابلاصلاح بود انتظار میرفت گذشت زمان کمی این دیدگاه تنفر از پهلویسم را در چپها کمرنگ کند که در مورد بسیارانی کرده است حتی جناب پورمندی هم دیدگاهشان بسیار تعدیل شده است اما گاه گداری این دمل سر باز میکند تنفر از یک جریان نباید ما را از جاده انصاف خارج کند.
با تشکر دهقان
■ با درود بر آقای پورمندی و نظر صریح و بنبست شکنش در مورد عنصر ولایت ناسیونالیستی که دقیقا همان ولایت مطلقه آخوندیسم در حوزه مذهبی است که البته یک کودتائی است در مقابله اصل شورا و رهبری جمعی که نتیجه آن را در دیکتاتوری ولایت مطلقه آخوندیسم به تمام و کمال شاهد بودیم.
امیر قیاملو
■ @ کاوه گرامی! ایده بسیار خوبی است که مقایسه کنیم. در مقایسه معلوم میشود که ایران عصر قجر و پهلوی تنها کشور جهان است که یک آلت قتاله را به دست یک حیوان شریر نر داده و این را روی پرچمش حک کرده! آیا این پیام اسباب شرم شما نمیشود؟ چطور میخواهید نسل امروز را قانع کنید که این پارچه زشت را سر دست بگیرد؟ چه پیامی می خواهیم با این شیر و شمشیر به جهان بدهیم؟ پیام جنبش امروز مردم ایران زن، زندگی، آزادی است. پیام صلح و دوستی با جهان است. پیام ستایس همبستگی جهانی، برای رهایی از هوای آلوده، برای پیروز و احتمال انقراضش، برای برای کودک افغانستانی و... است. با شمشیر آغا محمدخان، در عصر غار نشینی تاریخی نمانیم! نقد شما نسبت به عقده خود بزرگبینی در میان ما ایرانیان درست است. برای همین هم اگر کسی بگوید که بالای چشم نادر شاه ابرو بوده و این آدم مرتکب جنایات وحشیانه علیه بشریت در هند شده، رگهای گردنمان از شدت خشم ورم میکند. تاریخ گذشته ما سراسر افتخار است و... نگاه به آینده؟ اوه ، نه! مگه میشه؟ مورچه و زنبور شاه دارند، مگه میشه ما از عظمت عصر هخامنشی عبور کنیم؟ نه! این گناه بزرگ را هرگز نباید مرتکب شویم. حرف مرد هم یکی است / یک بار پادشاهُ همیشه پادشاه!
زنده باشید!
@سپاس از توجه شما آقای جرجانی گرامی و جناب قیاملو
@جناب حقیقی! لطف دارید. اما من پهلویستیز نیستم. کارنامه رضا شاه و محمد رضا شاه را در مجموع مثبت میبینم. اینرا هم در این سایت و هم در پرگار بی بی سی بیان کردم. در همین سایت خواستار اعاده حیثیت از آنها شدم و پیشنهاد کردم که رضا پهلوی را در یک توافق دو جانبه، به عنوان کاندید مشترک ریاست جمهوری در یک نظام جمهوری پارلمانی معرفی کنیم. اینکه در کودکی من و شما هر روز صبح باید شاهد بر افراشتن پارچه شیر و شمشیر نشان به عنوان پرچم باشیم و بعد از آن، در سرمای زمستان هم به صف شویم و سرود « شاهنشه ما زنده بادا» بخوانیم، آیا نشانه حقانیت این پارچه و آن تصنیف است؟ آقای حقیقی! باور کنید که کشور ما بعد از گذر از سلطنت و فقاهت، نیاز مند یک پرچم ملی «آبرومند» است. خوشبختانه کسی در داخل اعتنایی به این پارچه ندارد، با تحمیل این صور قبیحه به تجمعات مردم در خارج باعث تفرقه نشویم!
@آقای دهقان! کاملا درست میگویید که بهمن ۵۷ مبدا تاریخ نیست و بیشتر آغاز سقوط به اعماق ضد تاریخ است! ما در این انقلاب بسیاری از داشته هایمان را بر باد دادیم و واقعا چیزی در کارنامه خود برای فخر فروشی نداریم. در مورد پهلویها نظرم را در همین پست در پاسخ به آقای حقیقی نوشتم و تکرار نمی کنم. اینکه می خواهید شمشیر نکبتی را از دست آن حیوان شریر و خورنده بچههای خودش بگیرید، به هر حال گام مثبتی است. کمی جلو تر که بروید و با خودتان تعارف نکنید، حتما به این نتیجه هم میرسید که جای هیچ حیوانی پرچم ملی ما نیست و موافق خواهید شد که پرچم باید خنثی و فقط «نشانه» باشد و اگر خیلی اصرار دارید میتوانید یک پیام یا نشانه صلح، دوستی و پاسداری از زمین را به نویسندگان قانون اساسی آینده پیشنهاد کنید.
با ارادت پورمندی
■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما و با سپاس دوباره از پاسختان. خرسندم بگویم که با بخشی از یادداشتهای هریک از دوستان بر گفتارنامهی شما به ویژه جنابان کاوه و جرجانی همسویم، از هریک چیزی آموختم و برآمد و سنتز همهی آنها را کمابیش همسو و امیدوارکننده میدانم. این سخن شما را بسیار درست میدانم که «دموکراسی به مثابه یک ساز و کار حکمرانی، مثل هر ساز و کار دیگری فرزند زمان خویش است و تنگناها و محدودیتهای خودش را دارد که مهمترین آن، پیش فرض “وجود یک اکثریت دموکرات” است! نگاه جناب جرجانی را درباره نگاه هندیان به نادر بسیار درست میدانم بیآنکه بخواهم چیزی از نقش ایرانگرایی نادر در ذهن خود بکاهم نقش تحریک کننده سلطان حسین در یاغیگری محمود افغان و نقش محمود و اشراف در تحریک نادر و یا تأمین بهانه و توجیه کار او در حمله به هند بکاهم.
فراخوان «زن، زندگی، آزادی» را فراخوانی استرتژیک میدانم که بخشی از وظیفهی راهبردی رهبری انقلاب را با خود به همراه دارد. ترانهی «برای» بخشی از چشمانداز استراتژیک فراخوان انقلاب میدانم. من هم با شما همسویم که: «ما حتما نقاط مشترک زیادی داریم که بتوانیم در پرتوی آنها گفتگو کنیم» و به آن خوشبینم و با آن امید زندگی میکنم.
شاد باشید و پیروز باشیم.
بهرام حراسانی، دهم دیماه ۱۴۰۱
■ با درود، شاید بهتر باشد لحن مقالۀ آقای پورمندی را بهانهای برای تخطئۀ مضمون آن نکنیم. ایشان چند نکتۀ اساسی را دربارۀ آیندۀ کشور و اصلاً ایرانیت ما یادآوری کردهاند که بسیار هوشمندانه، باریکبینانه و شجاعانه است. البته ایرادی در لحن مقالۀ ایشان و سبک سخنورانهای که برای بیان دیدگاهشان انتخاب کردهاند، نمیبینم. به عکس، لحن حق به جانب و «ناصحانۀ» بعضی از کامنتنویسان را ناشایست و حتی توهینآمیز میدانم.
دربارۀ نشان شیر و خورشید و پیدایش آن کارهای تحقیقی زیادی شده. این نشان از آسیای صغیر به ایران آمده و همان طور که آقای پورمندی نوشتهاند از زمان قاجاریان به نشان رسمی پرچم ایران تبدیل شده است. البته در دورۀ پهلویها هویتپردازان ایرانی کوشیدند ریشۀ ایرانی برای آن دست و پا کنند. اینکه مثلاً مولوی گفته است «ما همه شیریم شیران عَلَم»، دلیلی نمیشود که ما نشان شیر را ایرانی بدانیم. این شیر و خورشید در زمان غیاث الدین از خاندان سلجوقیان روم که بر آسیای صغیر فرمان می راندند، معمول شده و از آنجا به ایران راه یافته است.
«هو کان السلطان غیاث الدین مقبلا علی المجون و شراب الشراب غیر مرضی الطریقه مغنمسا فی الشهوات المویقه تزوج ابته ملک الکرج فشغفه حبها وهام بها الی حد ان اراد تصویرها علی الدراهم فاشیر علیه آن یصور صوره اسل علیه شمس لینسب الی طالعه و یحصل به الفرض.» تاریخ ابن عبری چاپ بیروت ص ۴۴۷
با احترام ارمغان پیروز