کسانی که نتوانستهاند در اندیشههای خود نسبتی مثبت با ایران، تاریخ، فرهنگ و نمادهای آن برقرار کنند در مقام هدایت کنشهای سیاسی حتی اگر ناخواسته باشد باعث انحراف و هدر دادن انرژی مردم خواهند شد. آنگونه که در عملکرد سیاسیون پیش از ۵۷ دیدیم و آنگونه که در برلین شاهد بودیم.
نویسندگان و شاعرانی مانند ساعدی، شاملو، کسرایی و بسیاری دیگر با وجود نام بلندی که در حرفه خود داشتند به دلیل عدم اولویت ایران در اندیشه اشان نتوانستند درکی از منافع ملی داشته باشند و در نهایت در سودای مبارزه با سرمایهداری با تلاش در جهت تضعیف پایههای حکومت پادشاهی که پس از گذراندن تجربه فعالیتهای تخریبی و ترور از سوی ایدئولوژیهای خشن بیگانه به نمایندگی حزب توده و فدائیان اسلام در دهه ۲۰ و سپس غائله شورش نخستوزیر در ۳۲ به ضرورت جبران عقب ماندگیهای برآمده از وابستگیهای دینی حکومتهای پیشین در طی قرون برای سرعت بخشیدن به توسعه ناچار به سختگیری در بسته نگه داشتن فضای سیاسی کشور شده بود در سرنگونی حکومتی که شرایط زندگی را برای تمام مردم به ویژه طبقه کارگر و کشاورز در مدت زمان کوتاهی به شکل چشمگیری بهبود بخشیده بود مشارکت فعال و مشتاقانه کردند. اصحاب ایدئولوژی بهویژه چپها به دلیل فاصله داشتن از ایران مفاهیم، موضوعات، مسائل و راه حلهای مشکلات آن را که ویژه جغرافیا و تاریخ انسان در این سرزمین و متفاوت از شرایط دیگر سرزمینها بود از پشت عینک تفکرات متاخر اندیشمندان اروپایی که عدسی آن برای دیدن مسائل اروپا طراحی شده بود دیدند و با تار شدن ناگریز میدان دید چنان ایران را گم کردند و با آن بیگانه شدند که با کمک به سقوط پادشاهی سیستمی را که با وجود آگاهی از دیدگاههای چپ و مخالف آنها با حمایتهای آشکار و پنهان باعث پویایی و رشد و مایه اعتبارشان شده بود نابود کردند.
چپهای باشکوه که به دلیل چپ بودن احساس میکردند از همه باسوادترند و بهتر میفهمند و عادت کرده بودند در وضعیت شکوفایی اقتصادی و آرام کشور نوشتهها و ترجمههای یکدیگر را تصحیح کنند و مرتب به هم ۲۰ و صدآفرین بدهند و در کانون نویسندگان با دغدغه پیدا کردن شیکترین پیراهن عثمان در گنجه بهانههای بسیار جمع شوند و از نبود آزادی شکوه کنند کمی بعدتر در زمان حکومت اسلامی در همان وضعیت حق به جانب و مدعی حاضر بودند اما این بار ملکه ایی نبود که هنر دغدغهاش باشد، هنرشان را بشناسد، ارج بنهد و برایشان احترام قائل باشد.
آخوندها منظور چپها را از اعتراض پس از برآورده شدن آرزوی بزرگشان در سرنگونی پادشاهی و اعلام جنگ دائمی با امپریالیسم درک نمیکردند. آنها را همراه بقیه شرکای انقلاب قلع و قمع کردند و بعدتر در مرحلهای پیشرفتهتر زمانی که حوصلهشان از اعتراضات روشنفکرانه شاگردان آن بزرگان اولیه سر آمده بود سفری سیاحتی به ارمنستان با توقف کوتاهی در ته یک دره برایشان تدارک دیدند. کمی زمان برد تا تمام کسانی که به شکلی با ایران فاصله داشتند از چپها تا ملی مذهبیها و مجاهدین متوجه تفاوتهای نوع برخورد با سیاستمدار، نویسنده، هنرمند، زندانی سیاسی، هنر و اندیشه در حکومت دینی و منش ملایی با حکومت پادشاهی و منش شاهانه شوند. گر چه تا به امروز جز معدودی از ایشان مانند زنده یاد اسماعیل خویی به این تفاوت بزرگ اشارهای درخور نکردهاند.
بعد از ۴۴ سال هنوز با ملایان مدارا و با پادشاهی دشمنی میکنند.
روشنایی فضای لیبرال سیستم پادشاهی عامل اصلی دیده شدن واقعیت ارزش آثار و دلیل ارجمندی به حق بسیاری از هنرمندان بود. طی ۴۴ سال بعد به عنوان ادیب و هنرمند چندان دیده نشدند و آثارشان کمتر خوانده، دیده و قضاوت شد. آن فضای تعریف کننده و جِرم دهنده از بین رفته بود. آنان با کمک به برآمدن ملایان نه تنها خود بلکه اندیشهورزی را در ایران به قربانگاه بردند. به روزگار پهلوی بسیاری از چپها کارمند دولت بودند و تقریبا هر چه نوشتند و سرودند در کتابها و مجلاتشان منتشر شد. هر موسیقی و ترانه و فیلمی خواستند ساختند و هر تئاتری دوست داشتند روی صحنه بردند ولی باز دست از عناد آشکاری که بنیاد ایدئولوژیک داشت بر نمیداشتند. معلوم نبود میخواستند آزادی موجود در ایران شبیه سطح آزادی در کدام یک از کشورهای سوسیالیستی باشد؟ چین؟ شوروی؟ کوبا؟
دعوت به حضور و شرکت در مراسمی هنری و جهانی مانند جشن هنر شیراز را رد میکردند. ولی در زمان ملایان که درکی از ادبیات و هنر نداشتند و بالتبع ارزشی هم برای جایگاه ادبی و هنری شان قائل نبودند و حتی به آثارشان مجوز چاپ، انتشار مجدد یا اجرا نمیدادند میرفتند و به عنوان یک نویسنده چپ در مراسمی مذهبی زیر سایه یک آخوند شرکت میکردند با وجودی که میدانستند ملایان و اصحابشان اهل اندیشه و هنر نیستند و آنها را فقط به عنوان زینت مجلس و دکور برای نمایش پذیرفته شدن سیادتشان توسط هنرمندان و اصحاب اندیشه دعوت میکنند.
بسته بودن مقطعی فضای سیاسی کشور در زمان شاه فقید وضعیتی بود که عملکرد خشونت آمیز پیروان راستین دین اسلام و تفکرات اروپایی به پادشاهی تحمیل کردند. ضرورتی که حوادث فاجعه بار بعد از باز شدن فضای سیاسی نشان داد تمهیدی خردمندانه بوده است. جامعه ایی که حتی اندیشمندان آن شناخت و درک درستی از کشور خود و لاجرم خیر و شر آن ندارند به مدت زمان بیشتری جهت آموزش نیاز دارد. امر آموزش در ابتدا و تا رسیدن به حدی از بلوغ امری مستبدانه است نه داوطلبانه. هیچ کودکی در شش سالگی با پای خود به مدرسه نمیرود. هر جوانه نورستهای که قرار است روزی درخت تناوری باشد برای رسیدن به موقعیتی که توان مقاومتی خودبنیاد داشته باشد به مراقبت و گذر زمان نیاز دارد. نهال نوپای پادشاهی ایرانی خردمحور نیز پس از قرنها که فرصت رویش در خاک زمین مادری یافته بود نیاز به فرصت بیشتری برای تقویت بنیانهای دانش و خرد که پادشاهی ایرانی بر آن استوار است داشت. کارآیی دمکراسی در برداشتی که امروزه از آن استنباط میشود نسبت مستقیم با آگاهی عمومی دارد.
شاه نماد سیستم برآمده از توافق مردم بر قراردادی اجتماعی مابین خود بر پایه خرد با هدف برقراری آشتی ملی برای برپایی داد جهت پاسداشت زندگی است. پادشاهی، حکومتی است که پیرامون این قرارداد اجتماعی و پیمان ملی شکل میگیرد.
خورشید به نشان میترا خدای نگهبان پیمانها (پاداشدهنده وفاداران پیمان و مجازاتکننده پیمانشکنان) در پرچم ایران به آن بعدی فراتر از یک نماد ملی بلکه یک سوگندنامه ملی میدهد. خورشید نشان سوگند وفاداری تک تک مردم به ایزد میترا در وفاداری نسبت به پیمان ملی است. شیر نشان شیرمرد است که درجهای در سلسله مراتب آیین میتراست. هنوز در بخشهایی از زاگرس بر روی قبور مردان مجسمههای سنگی شیر از قدیمالایام به نشان تشرف متوفی به درجه شیر و کسب عنوان شیرمرد باقی مانده است.
آیین میترا تاثیرات عظیمی بر جوامع انسانی برجای گذاشته است. مراسم و نمادهای آن در بسیاری فرهنگها و ادیان بویژه مسیحیت نمودهای آشکار دارد. افسانههای باروری مریم در چشمه و زمان تولد مسیح، حواریون، شام آخر، عروج و رستاخیز در مسیحیت برگرفته از آیین میترا هستند. حتی حرمت صلیب (چلیپا) در مسیحیت برگرفته از آیین میتراست. قبور شاهان هخامنشی جهت تقرب و استعانت از میترا در مرکز یک صلیب به نشان پرتو خورشید که میترا خدای آن است هنوز در نقش رستم وجود دارند. رسم به صلیب کشیدن توسط یونانیان و برای بیحرمتی به ایرانیان برپا شد و توسط رومیان ادامه یافت.
نشانهای شیر و خورشید در پرچم، یادگار حرمت میترا خدای نگهبان پیمانها در روح و حافظه تاریخی یک ملت است. ملتی که میترا خدایش بود و شاهان سرزمین برای نمایش ارادت و نشان فروغ و فر اراده میترا در مهربان ساختن دلهای مردمان به هم و اتحاد در تشکیل پادشاهی تاجی طلایی شبیه پرتوهای خورشید بر سر مینهادند. نمادها، آیینها و جشنهای میترایی در زندگی ایرانیان هنوز زنده و جاری است و مختص پرچم نیست. مهراب سنگی (محراب نادرست است) و ساختمان مساجد و کلیساها با همان معماری و کارکرد در آیین میتراست. پارسی مرحله بعد از شیرمرد در آیین میترایی است. و به نظر میرسد پارس بیشتر اشاره به محل زندگی گروهی از مردم باشد که در امر دین جد و جهد و سختگیری بیشتری نسبت به سایرین داشتهاند. یک صفت در زهد و دینداری است تا نام یک قوم، مانند دشت مغان.
- تازیان را غم احوال گرانباران نیست / پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
- مثل جام و پارسایان است / لب دریا و مرغ بوتیمار
میترا خدای پیمان و نگهبان عهد و میثاق، ایزد جنگ، روشنی و فروغ است. حافظ خانواده و شهر و کشور است. بخشندهٔ ثروت و نعمت است. خدای پیروزی، شهریاری و قدرت و تسلط است. ایزد داور اعمال در روز واپسین و خدای راستی و درستی، سخن و کلام راست و زیباست. ایزدی است که همه از شهریاران تا افراد عادی مردم به او پناه میجویند.
برشمردن ویژگیهای میترا برای تاکید بر بزرگی و اهمیت او نیست. بلکه اشاره به آگاهی، درک و فهم بسیار قدیمی مردمانی از اهمیت موضوعاتی مانند راستی، درستی، روشنی، پاکی، پیمان، جنگ، خانواده، شهر، کشور، ثروت، شهریاری، قدرت، تسلط، زیبایی، دادخواهی، دادگری، بخشش و داوری اعمال در آخرت است.
حکومتهای ایدئولوژیک تلاش میکنند این مفاهیم را بر اساس دین یا دانش تعریف و در چارچوب قانون در جامعه مستقر کنند. در ایران این مفاهیم در مسیر زندگی و در طول تاریخی دیرپا همچون فرآیندی طبیعی و سیری تکاملی آشکار شده، کیفیت یافته، در باور انسانها و جامعه تثبیت و سپس در سیستم حکومتی جاری گردیده و هرگاه که حکومت از دست رفته است در جامعه و بین آحاد مردم به صورت فرهنگ باقی مانده است.
پادشاهی ایرانی نیز یک سیستم حکومتی محصول تاریخ و جغرافیای ایران است و در راستای همان باورهای میترایی شکل گرفته است. تجربه دیگر سرزمینها نیست. همانگونه که میترا دین یک پیامبر نبود بلکه مجموعه باورهای مشترک مردم این سرزمین طی روزگار بسیار طولانی زیستن در کنار هم بود که بدون آنکه خود بدانند آنان را به یک ملت تبدیل کرده بود. باورهایی که انسانها در راستای زندگی به آنها رسیده بودند و به خاطر نسبت مستقیم آنها با زندگی مورد احترام بودند. بسیاری از آن باورها با وجود سموم و آفات بسیار هنوز یا به صورت مستقل یا هماهنگ شده با اسلام وجود دارند و آن ملت هم بر همان پایه وجود دارد. مردم بر اساس آن باورها زندگی کردهاند. به کارایی آنها اعتماد دارند و برای حفظ بقا آنها را از خود جدا نمیکنند. راز پایداری ایرانیان همان باورهاست.
تفاوت حکومت پادشاهی که ایرانیان بر اساس باورهای میترایی تشکیل دادند با حکومتهای دینی و ایدئولوژیک تجلی آزادی در پی برقراری حکومت بر پایه انسان و خرد است. شاید چند خدایی دوران میترا و تک خدایی در دورانهای بعد عامل تجلی آزادی در حکومت میترایی و استبداد در حکومتهای دینی بعدی باشد. حکومتی که ادیان و ایدئولوژیها تشکیل میدهند از اساس و ناچار با ظلم به دیگران آمیخته است. پادشاهی ایرانی از آنجا که بر اساس خرد است تابع زمان و قابل انعطاف و نوسازی است. چارچوب باورهای ایدئولوژیک در گذشته متوقف شده است حتی اگر مانند مارکسیسم در ظاهر بر بنیاد دانش که متغیر است باشد. هدف حکومت ایدئولوژیک تلاش برای انطباق زندگی با ایدئولوژی است. در پادشاهی ایرانی بر اساس آیین میترا حکومت تلاشی برای پاسداشت زندگی است.
تأمل بر تاریخ باستان ایران برای برشمردن افتخارات و سرمست شدن از یادآوری پیروزیها در جنگهای روزگار باستان و مویه بر عظمت از دست رفته نیست. بلکه تاکید بر مفاهیم و موضوعات مهمی بر محور انسان است که مردمانی در طول تاریخ توانستهاند به آن برسند و حکومتی موفق بر پایه آن مفاهیم در ۲۵۰۰ سال پیش برپا کنند.
یونانیان خود از قربانیان سقوط هخامنشیان بودند. بعد از صد سال جنگ با یکدیگر از صحنه سیاست و قدرت جهان حذف شدند. درخت ایران را که در سایه امن آن بودند قطع کردند. بعد از هخامنشیان دیگر در یونان کسی حرف قشنگی که با عقل جور در بیاید و به دل بنشیند نزد. دیگر کسی نه در دایره و مثلث و نه در هیچ بخش هندسه و ریاضیات شگفتی ندید و دیگر کسی آنقدر آسوده و فارغالبال در آب خزینه حمام شناور نشد که به کشف و شهود برسد و نسبت مهمی در فیزیک به ذهنش خطور کند. آنچه که بر آن جمهوری آتنی نام نهادهاند چیزی شبیه شهرداری بود که هر کس قدرت بیشتری داشت رییس آن میشد. هیچ دو شهر و آبادی در یونان تابع یک نفر و یک قانون نبودند و هر ولایت ساز خود میزد. همواره شهر به شهر با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. تنها در زمان جنگ چند شهر و ناحیه بر علیه شهرها و نواحی دیگر متحد میشدند. بر خلاف ایران که زنان دارای حقوق بودند در آتن زنان هیچ حقی نداشتند و با بردگان در یک ردیف محسوب میشدند. در ایران بردهداری وجود نداشت ولی در آتن بردهداری امری پذیرفته شده و جاری بود. اسکندر مردم شهرهای یونان را پس از شکست یا به صلیب کشید یا به بردگی گرفت.
تبلیغ و نمایش جمهوری و دمکراسی در آتن باستان به چیزی شبیه فضای سیاسی امروز آمریکا و رقابتهای حزب دمکرات و جمهوریخواه یک قلب فروشی برای تاریخ سازی، ایجاد پرستیژ، تلقین حس برتری و بزرگی و درستی خود و کوچکی و عقب ماندگی به دیگران است.
آشور بانیپال شاه آشور پس از فتح شوش عملکرد خود را با افتخار چنین ثبت کرده است:
من، شوش، شهر بزرگ و مقدس را به خواست خدایان آشور گشودم. من وارد کاخهای معبد شوش شدم و هر آنچه از سیم و زر و مال فراوان بود، همه را به غنیمت برداشتم. من همه آجرهای زیگورات شوش را که با سنگ لاجورد تزئین شده بود، شکستم. من تمامی معابد ایلام را با خاک یکسان کردم، شهر شوش را به ویرانهای تبدیل کردم و بر زمینش نمک پاشیدم. من همه دختران و زنان را به اسارت گرفتم. از این پس دیگر کسی، صدای شادی مردم و سم اسبان را در ایلام نخواهد شنید.
و کورش شاهنشاه هخامنشی پس از فتح بابل چنین ثبت کرده است:
سپاهیان گستردهام با آرامش درون بابل گام برمیداشتند. نگذاشتم کسی در سومر و اَکد هراسآفرین باشد. در پیِ امنیت بابل و همهٔ جایگاههای مقدسش بودم. برای مردم بابل که برخلاف خواست خدایان یوغی بر آنان نهاده بود که شایستهشان نبود، خستگیهایشان را تسکین دادم و از بندها رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار نیک من شادمان گشت.
پادشاهی به ابراز خشونت و در سوی دیگر پادشاهی به مهرورزی افتخار میکند.
در برخی موقعیتهای جغرافیایی مرزهای فرهنگی مانند مرزهای خشکی و دریا واضح است. در این نواحی تغییرات تدریجی نیستند. در هر سرزمین برای تبدیل شدن یک مفهوم به فرهنگ به سپری شدن روزگاری طولانی و گذر ماجراهای بسیار نیاز است. از علقه بستن ذهن پیرامون یک موضوع تا تولد یک مفهوم و تبدیل به فرهنگ راهی بسیار طولانی است. جسم انسان در هر جغرافیایی همان انسان است اما آنچه انسانها را نفر به نفر و گروه به گروه متفاوت میکند باورهای آنان است.
استبداد شدید سیاسی و اجتماعی حکومت اسلامی باعث اجبار مردم به بازگشت و پناه گرفتن در دژ باورهای ملی شد. غیرممکن بود حکومت پهلوی بتواند مردم را داوطلبانه ترغیب به بازگشت به گذشته، اندیشه و غوری چنین عمیق در مورد چرایی موقعیت کنونی کشور، بررسی تناقضات رفتاری و کرداری، بازنگری دقیق تاریخ و نهایتا رسیدن به ایران و آنچه که خود دارند بنماید.
مردم طی ۱۴۰۰ سال سعی کرده بودند برای بقا خود را با فاتحین خشن تطبیق دهند و در این راه پست به انحرافات و رذالتهای اخلاقی بیشماری از زهد ریایی، تزویر، دورویی و دروغ، سستی در پیمان، ناراستی و بدی و بیرحمی در حق هم تن داده بودند. تن دادن به ذلت پذیرش یک دین تحمیلی از ترس مرگ، اخلاق ایرانیان را فاسد و تباه کرد. تلاش کردند با عرفان آبرو و پناهگاهی برای روح خود نزد خود در این زیست نکبتبار دستوپا کنند ولی اسلام امکان رشد هر فضیلتی را مانند امروز سد کرده بود. امکان زیست با انصراف و انکار بخش ایرانی و خردورز وجود و تن دادن به خفت بردگی به نام دین میسر بود.
موضوع مهمی که مردم در این سالها به آن رسیدند این بود که کسب فضیلت یا بهتر شدن چیزی جدیدی نبود که نیاز به جد و جهد ویژهای برای رسیدن یا کشف آن وجود داشته باشد. کافی بود پیرایههای اسلام را بزدایند و خودشان باشند. یک ایرانی راستکار و درستکار. حکومت و به ویژه شخص علی خامنهای تلاش کینهتوزانهای برای خوار کردن و تحقیر هر چه بیشتر ایرانیان و وادارساختن آنان به عقبنشینی از هویت ایرانی خود به نیت انتقام از عدم پذیرش قلبی رهبری او جهت تحمیل فرهنگی که هرگز نتوانسته بود غالب شود به عمل آورد. جنایتها و خباثتهای او در حق ایرانیان بیش از امویان است. امویان مانع برپایی جشنها و مراسم ایرانیان نمیشدند و سعی در کوچک کردن تاریخ آنها و شاهان پیشین نداشتند.
مردم به تدریج و با از سر گذراندن رنج بسیار دریافتند آنچه در اصل مانع یک زندگی انسانی در این سرزمین است اسلام است نه حکومت روحانیون که عوارض آن بود. در هر قدم نقاط اتصال خود را در ظاهر با حکومت و در باطن با اسلام که به مصلحت و برای امکان ادامه زندگی طی قرنها برقرار کرده بودند گسستند و در هر قدم احساس کردند و در عمل نشان دادند راحتتر نفس میکشند و آزادترند. در این بازگشت قدم به قدم زنان که با حجاب نماد سلطه دین و حکومت بودند لباسهای خود را تار به تار و پود به پود کمتر و تنگتر و موهای خود را طره به طره آشکارتر کردند. دکمههای لباسها یکی یکی طی زمان ناپدید شدند. آهسته آهسته لبخندهای کمرنگ در مدرسه و دانشگاه به خندههایی شاد و آزاد در خیابانها و پارکها تبدیل شدند.
رهبر این نبردهای خیابانی و جنگهای تن به تن طی سالیان که با خطشکنی زنان و پشتیبانی مردان با تحمل سختی و خون دل بسیار همراه بود و به معرفت و آگاهی علیه دین تبدیل شد خرد بود و تمام نقاطی که طی این سالها مردم برای زندگی بهتر و انسانی با حکومت دینی در تقابل قرار گرفتند نام ایران به خود گرفت. مردم دریافتند که در آن وضعیت تعالیجویانه ناخودآگاه ایرانیانی خردورز هستند. مادران به کودکان خود به جای نماز و اصول و فروع دین نفرت از حکومت را در ظاهر و در باطن از دین آموزش دادند و مردان خوار شده برای کمک گرفتن و فعالسازی انرژی ذهنی و جسمی نیمی از جامعه برای گذشتن از باتلاق عمیق حکومت دینی در همه فعالیتهای فردی و اجتماعی زنان را همراهی و پشتیبانی کردند و این فرآیند ارتقاء خرد جمعی بود.
پذیرش تساوی در حقوق و شأن انسانی متن نانوشته قرارداد اجتماعی باشکوه بین زنان و مردان ایرانی بود که خود عصیانی پنهان در قلب و ذهن افراد و آشکار در صحنه اجتماع علیه دین بود. فرآیند ارتقاء نرمافزار خرد جمعی که همان ایرانی شدن است بدون هیچ برنامه مدون با کمک نیروی ستم حکومت با حذف و پاکسازی ویروسهای ذهنی دینی به تدریج میسر گردید. پاکسازی ذهنی منجر به ایجاد فضای بیشتر برای فعالیت خرد که پایه ایرانی بودن (آزاده بودن، قانونمند بودن) است و سپس امکان ارتباط وسیع تر با جریان جهانی اطلاعات گردید. با اسلام و حکومت دینی امکان برقراری اتصال مثبت و سازنده با جهان و دانش وجود ندارد.
بهکارگیری فحشهای ناموسی در تظاهرات از سوی زنان و مردان اشارهای غیرمستقیم به قرارداد اجتماعی نانوشتهای بین زنان و مردان در پذیرش حقوق برابر است. دیگر داشتن اندام جنسی زنانه مایه شرم و نشانه ضعف و داشتن اندام جنسی مردانه مایه مباهات و نشانه قدرت نیست. در آینده مرد بودن حقی ایجاد نخواهد کرد و زن بودن پیشاپیش در یک نزاع حقوقی به معنی شکست نیست. حق بر اساس انسان تعریف خواهد شد. درک ضرورت تساوی حقوق زنان و مردان طی فرایندی طولانی در خردجمعی در راستای تحقق زیستی انسانی در نجات زنان از بند دین و رهاسازی نیمی از قدرت در زنجیر مردم برای کمک به عبور از مرداب حکومت دینی و رسیدن به حکومت قانون و آزادی شکل گرفته است.
مشارکت عمومی در امر آزادی زنان جهشی تکاملی در تاریخ اجتماعی است. تلاش برای تساوی حقوق زنان و مردان در ایران مانند اروپا نتیجه فعالیتهای روشنفکرانه نبود. جنبشهای فمنیستی کنشهایی اجتماعی برای ایجاد تغییر در ذهنها هستند ولی در ایران تغییر در ذهنها به صورت کنشی اجتماعی خود را نشان داده است. همانگونه که سکولاریسم در حال تولد ایرانی بنیادی زیستی و تجربی از بطن جامعه دارد و همچون اروپا نتیجه تفکرات اندیشمندان و سپس تبدیل به قانون و تزریق به جامعه نیست.
با هموزن شدن زن و مرد در اجتماع و قرار گرفتن بنیاد امور بر انسان پایه اصلی برقراری عدالت در جامعه در خردجمعی شکل گرفته است و این عینیترین صعود در تکامل اجتماعی یک جامعه است. این جهش تکاملی تنها در اتمسفر و فضای ذهنی با ویژگیهای ایران امکان تحقق داشت. جایی که زنان در آن دارای حقوق بودند پیش از آن که دین آنها را به برده تبدیل سازد.
مردم در این سالها با مشاهده دقیق عملکرد مدعیان حکومت دین خداوند رحمان و رحیم که جز دروغ و جنایت و بیرحمی نبود طی تعقیب و گریزی جانفرسا با حکومت خود را در موقعیتی به نام ایران یافتهاند. نقطهای که با ایستادن در آن با خواستههایشان که آزادی، قانون و عدالت است یکی میشوند و با فاصله گرفتن از آن مخدوش و کمرنگ هستند، تعریف نمیشوند و امکان دفاع از خواستههایشان از آنان سلب میشود. در پناه دژ مستحکم ایران امکان ظلم و تحقیر و ایجاد تفرقه و ناامنی و خونریزی مابین آنان وجود ندارد. از پی محنت بسیار دریافتند اگر میخواهند به عنوان مردمی آزاده و سرافراز نه اسیر و خوار زندگی کنند باید در این موقعیت مقاومت کنند. مکانی که ویژه هیچ قوم و نژاد و زبان و دین و آیین و جنس نیست. باور به آدمیت و خرد کفایت است.
مشکل بزرگ ملایان این بود که اسلام را بخشی ماهوی از ایرانیان فرض کرده بودند و گاهی که از سر ناچاری به هویت ایرانی اسلامی اشاره میکردند بخش ایرانی آن را بسیار ناچیز، حقیر و حل شده در قسمت بیشتر، غالب و ارزشمندتر اسلامی فرض میکردند. فرضی که ثابت شد یکسر اشتباه بوده است. هویتهای ایرانی و اسلامی هرگز در یکدیگر حل نشدند. آنها به وضوح عناصری کاملا مجزا و کیفیتهایی متنافر با یکدیگرند که به ناچار در کنار هم قرار گرفته بودند.
آنچه روز به روز آشکارتر میشود تلاش حماسی ایران برای خلاص شدن، نجات و خارج ساختن روح اسلام از وجود خود است که به دلیل عدم سنخیت و ناسازگاری با منش و واقعیت وجودیاش حضوری تاریک، مخرب و شر داشت. ایران هرگز جز آسیب و آزار و رنج و خواری و بیچارگی خیری از اسلام ندید. هرکار علمی و ارزشمند و سخن معقول و زیبا در این ۱۴۰۰ سال محصول ایران بود نه اسلام.
عمده اسلام همان آداب و رسوم قبیلگی اعراب بود که تجانسی با روح و شخصیت ایرانی نداشت. اسلام تاوان شکست و تحمیل لشکر پیروز بود. مانند امروز خفت ترس از جنگ و مرگ در مقابل تن دادن به ذلت تسلیم و تضمین زندگی بود.
اسلام حقارتی در قالب یک دین تحمیل شده بر ملتی مؤمن و خداپرست بود. اکنون دیگر نیست. مانند مه صبحگاهی در مقابل پرتوهای زرین خورشید به هنگام طلوع در حال محو شدن از روی زمین است. تمام نشانههای اسلام در زندگی شخصی افراد و اجتماع در حال زوال و سقوط و ناپدید شدن هستند. ایرانیان بعد از پذیرش اسلام عملاً بیدین و کافر شدند. تا قبل از آن بنده نیک اندیش و راست گفتار و درست کردار حضرت حق بودند. هر روز که روح ایرانی از اسلام فاصله بیشتری میگیرد شور زندگی بیشتر در او دمیده میشود و هر چه زندهتر میشود از اهریمن دورتر و به خداوند نزدیکتر میشود. این وجد و نشاط رهایی از تار عنکبوت اسلام در نسل جدید نمایانتر است. در هنگامه روزهای خونین نبرد، جوانان مانند پروانههای رنگی رها شده از اسارت پیله با همه خسارتها و تلفات، مؤمن به آزادی بین زمین و آسمان شورانگیز در پروازند. ایرانی به دین خود که بندگی خداوند در ستایش زندگی و خرد است بازگشته است.
زندگی در جسم و روحی متناظر و آزاد هر چه بیشتر قرین به راستی و درستی و در مقام بندگی است. جغرافیای ایران زادگاه ایمان است. سرزمینی که در آن انسان برای اولین بار خداوند را به یگانگی ستایش کرد نه بر صفاتی انسانی و جسمانی بلکه به نام جان و خرد. مکانی که در آن برای اولین بار برای حفظ حرمت و کرامت انسانها حکمرانی بر بنیاد انسان و عقل برای برپایی عدالت مابین آنها بنا نهاده شد. دوران دیگری آغاز شده است. دورانی که انسان ایرانی در مقام آدمیت و بر شریعت عقل خداوند را بندگی خواهد کرد، نه دین.
بخش ایرانی و فرهمند روح ایرانیان به دلیل نسبت تاریخی با خرد با سرعت هر چه بیشتر نقاط اشتراک و ارتباط قوی تری با جهان مدرن که بر بنیاد خردورزی است برقرار میکند و با کمک جریان قوی اطلاعات در فضای مجازی هر چه بیشتر از بخش دینی که کند و سنگین و فاقد توانایی تغییر و لاجرم عقب مانده و کودن است دور میشود. ایدئولوژی حکومت چنان با تغییر که ویژگی ناگریز زندگی است بیگانه است که با قطع اینترنت و عدم برقراری ارتباط با جهان هیچ مشکلی ندارد زیرا در واقعیت امر تغییر آفت حکومت مبتنی بر دین است. آفت دین نیست.
خامنهای احیاء شرایط دهه شصت را از خدا طلب کرد. که تو دهنی محکمی جواب گرفت. برای اولین بار در تاریخ ایران یک حکمران از سوی مردم به جای اطاعت فحش ناموسی دریافت کرد. ملایان در برابر هر تغییری از گذشتههای دور تا مشروطه تاکنون مخالفت کردهاند. تنها به کسانی نیاز دارند که موافقان تغییر یا همان مخالفانشان را به قتل برسانند. عصیان امروز مردم ایران علیه سلطه بیگانگان ظاهراً ایرانی به نام دین است. در هر قدم ایرانیان معتقد به سلطه دین بیشتر ماهیتی ضدایرانی و دشمن به خود میگیرند. نظامیان عملاً به سپاه دشمن تبدیل شدهاند. اکثریت مردم دریافتهاند که اسلام تا چه میزان با روح انسانی آنان در تضاد بوده است. انقلاب امروز عصیان عقل و طلب زندگی انسانی علیه بیشعوری و بردگی است. جنگ ایران است علیه بیگانه.
فحشهای ناموسی به ملایانی که نمایندگان خدا تلقی میشوند در حقیقت اعلان گسستن زنجیر بردگی عقلی است که به نام قداست نمایندگان خدا و دین بر روح انسان ایرانی بسته شده بود.
به زمان نیاز داشت تا نام ایران در خردجمعی با آزادی و عدالت که محصول ترکیب انسان و عقل در حکومت است برابر شود. موضوعی که هر روز با بالا گرفتن جنگ مابین نور و ظلمت شفاف تر میشود. تلاش ابتری که امروز به نام آزادی و انسان در آمریکا انجام میشود در بسیاری امور با سیادت سرمایهداری به پشتوانه دین به ظلم علیه انسان انجامیده است. گرچه به دلیل اصالت اندیشه پدران بنیانگذار آمریکا امید بسیاری به اصلاح این فرزند ناصالح وجود دارد.
حذف ناخالصیها از روح یک ملت شاهکاری بود که تنها در کوره بیداد و ستم حکومت اسلامی امکان اتفاق داشت. گرچه نیت ملایان از برپایی چنین آتش عظیمی از ظلم نابودی روح ایران در ایرانیان بود. فرآیند خالص شدن روح جمعی ایرانیان با استمرار برپایی آتش ستم ادامه خواهد یافت و به زودی تمام کشور را فرا خواهد گرفت.
تمامی ادیان در ایران در حال تپیدن و جان دادن بر ساحلهای آگاهیاند با این حال محترمند. این نکته مهم هرگز نباید فراموش شود که روح ایرانی روح انسان آزاد است نه انسان بیدین یا ضد دین که زندگی ایرانی عبادت و بندگی بر مبنای شریعت باورهایی بود که خرد بر اساس تجربه حکم به درستی آنها داده بود و جوهره آنها مهر بود.
جامعه دوقطبی شده است. ایرانی و بیگانه. خاندانهای خائن بانفوذ پس از شکست در ۱۴۰۰ سال پیش وظیفه منطقه حائل، تلاطمگیر و راضی کردن روحی مردم به پذیرش ستم و تحمل خفت در قبال ریزهخواری را بر عهده داشتند. طی قرنها اکثر خانوادههای ایرانی که زندگی راحت و مرفهی داشتند در مقابل ستم حکومتهای دینی به دیگر مردم روی خود را از مصیبت برمیگرداندند و به طور ضمنی اعلام برائت از آدمیت و حق میکردند.
در فاجعه حکومت اسلامی سالها اصلاحطلبان حکومتی در شغل توجیه و راضی کردن مردم به پذیرش ظلم ملایان بازاری در واسطهگری داشتند. دیگر وجود ندارند. با تحرک مردم پوزه خونآلود از لاشهای که حکومت مقابلشان انداخته است برمیگیرند و از پستوها با نگرانی اوضاع را نظاره میکنند. شرایط که کمی آرام میشود باز ساکت سر در لاشه مشغول میشوند.
آنچه سائرون، ارکها و سواران تاریکی هرگز نگران آن نبودند شکل گرفته است. ثنویتی قدیمی که گمان میرفت فقط در افسانهها حاضر باشد از دل اسطورهها و از پی هزارهها عینیت یافته و ظاهر شده است. راستی و درستی و پاکی در مقابل دروغ و تباهی و ناپاکی قد علم کرده است. روشنایی در برابر تاریکی ایستاده است.
پایههای خردورزی فردی و متعاقبا جمعی در طی صدها سال حکومتهای خردگریز و ضددانش دینی فاسد شده و بین مردم و پادشاهی ایرانی که بنیاد بر خردجمعی دارد قدرت تاریک دین به نمایندگی روحانیت فاصله انداخته بود. شکل مدرن پادشاهی نوین ایرانی که در مشروطه در شرف تولد و تحقق بود به واسطه تسلط و قدرت ریشهدار دین ناچار به پذیرش یک دین رسمی در پیمان ملی یا همان قانون اساسی گردید. امری که هم با روح پیمان جمعی در برابری همه افراد ملت در پیمان در تضاد بود و هم خرد را به شدت در حاشیه قرار میداد.
تحمیل یک دین رسمی به پیمان ملی در ذات خود ظلم به آحادی از ملت و آن دسته از بندگان خداست که به آن دین یا به خدا باورمند نیستند و این امر با دلیل تشکیل حکومت که برقراری آشتی ملی از طریق برپایی عدالت و مساوات بین مردمان است در تضاد بود. مساوات در قانون اساسی باید شامل مساوات در برابری باورها نیز باشد. برپایی حکومت بر اساس اسلام علاوه بر وارد ساختن تفرقه، شکنندگی و عدم پیوستگی در ساختار کشور توان خردورزی جمعی را به شدت کاهش داد. امر شری که در اتخاذ سیاستهای کلان بعدی خود را نشان داد. تنها عاملی که امکان رفع این نقیصه و توان عبور کشور از مخاطرات بعدی را داشت ارتقاء خرد جمعی بود که بواسطه سلطه دین بر جامعه طی دورانها و به روزگاران فاسد، متزلزل و کم توان شده بود.
تعیین دین رسمی برای کشور بزرگترین نقطه ضعف پیمان ملی و در واقع بزرگترین نقطه ضعف ملت و نشان ناتوانی خردجمعی بود که در پیمان ملی منعکس شد. از همان نقطه سالها بعد ضربه کاری دیگری علاوه بر ضربه اجباری نخستین از اسلام اینبار داوطلبانه از مارکسیسم دریافت کرد. در موضوع مهم تقابل سنت و مدرنیته و به عبارتی ضرورت هماهنگی با سرعت بالای تغییرات که چالش بزرگ زمانه بود ماهیت ایستا و قدرت بازدارنده دین با کمک گرفتن از ایدئولوژی وارداتی چپ مانند یک ویروس ذهنی تقویت شده عامل اصلی ضعف خردجمعی و متعاقبا عدم توانایی در ایجاد انگیزه و خلق نیروی لازم در سطح ملی برای رسیدن به سرعت مناسب برای هماهنگی با تغییرات زمانه شد. برنامه مدرنیته به دلیل کندی سیستم فعال نشد.
تقابل سنت و مدرنیته در ظاهر به نفع دین و به زیان سیستم خردبنیاد پادشاهی تمام شد اما در باطن به دلیل ذات غیرمادی باورهای دینی، دین در تماس با قدرت شکل مادی و فناپذیر در قالب حکومت به خود گرفت و به دلیل عدم توانایی ماهوی و انجماد در گذشته مهندم شد. ایمان دینی مردم پایه حکومت بود. برای به زیر کشیدن حکومت مردم ناچار به ویران کردن آن پایه شدند. دین امری ذهنی بود که در باور مردم نابود شد. اکنون ذرات ناشی از انفجار ذهنی مردم حول محور انسان و بر مبنای خرد در حال تشکیل اجتماع جدیدی است.
چارهای جز صبر برای ارتقاء خرد جمعی نبود. خرد انسان بنیاد که طی ۵۰ سال آموزش در حکومت پهلوی ریشههایش تقویت شده بود با مداقه و تأمل در ۴۴ سال فلاکت، تباهی و بیداد خونین حکومت اسلامی و با آبیاری جویبار بابرکت اطلاعات در جهان شاخههای نورسته داده است. این شاخهها در ذهنها رشد یافته و در عمل ثمر خواهد داد. امروزه گستره خردورزی رو به گسترش در زندگی مردم ایران برآیند جمعی خرد را برای رسیدن به پیمانی جمعی بدون شکاف و تفرقه ناشی از دین و تنها مبتنی بر انسان مهیا ساخته است.
لایه ضخیم لجن متاثر از قرنها حکومت دینی نشسته بر چهره ایران را که پادشاهی سعی داشت آهسته آهسته با تقویت بنیانهای آموزش و ارتقاء خردجمعی به تدریج پاک کند چپها سعی کردند با سرخاب و سفیداب ایدئولوژیهای فرنگی و حرفهای قشنگی که خودشان هم در عمل نشان داده شد چیزی از آنها نمیفهمیدند یا باوری به آنها نداشتند پنهان کنند. فاجعه حاصل کارشان ۴۴ سال است به شکل حکومت اسلامی مقابل چشم همگان است.
اندک زمانی پس از استقرار حکومت به همراه سایرین تار و مار شدند و به دامن کشورهای سرمایهداری که داعیه نبرد با آنها را داشتند پناه بردند. تا همین امروز با موضوع ایران مشکل دارند. گر چه مشکل امروز چهرههای مطرح و رسانهای برخی از شرکای انقلاب با ایران بیشتر جنبه تبلیغی و مالی برای کسب درآمد از طریق رسانهها و سازمانهایی است که پنهان و آشکار مواضع ایران ستیزانه دارند تا ثبات و پافشاری بر اصول اعتقادی. جذابیتهای آشکار و پنهان بورژوازی تاب مستوری را از پریرو میگیرد.
با موضوع شوروی یا چین و کثرت ملتها و خلقها در آنجا مشکلی نداشتند همانگونه که امروزه در کشورهایی مانند آمریکا یا کانادا که ساکنند مشکلی با كثرت فرهنگها و زبانها ندارند.
این احتمال وجود دارد که تقابل برخی افراد با مفاهیم ایران و شاه علاوه بر نمایش روشنفکری راهی برای تعریف خود به عنوان یک شخصیت و هویت برتر باشد. هر کس بتواند خود را در مقابل یک عظمت تعریف کند بواسطه آن تقابل دارای عظمت میشود. ایران و نماد آن شاه مفهوم گسترده ایی است که عظمت بعنوان بخشی جدایی ناپذیر از آن در تاریخ جهان ثبت شده است. هر کس بتواند هویت خود را مقابل ایران و شاه ایران تعریف کند عظیم دیده خواهد شد. از تاریخ یونان و اعراب اگر شکست ایرانیان را حذف کنید چیزی که باقی میماند هر چقدر مهم باشد فاقد عظمت است. توانایی تقابل با یک عظمت خود عظمت است. سر دادن شعار مرگ بر شاه در مقابل بانوان خانواده پادشاهی در خیابان بین مردم و تعصب ورزیدن بر عدم استفاده از عنوان شاهزاده در گفتگو با شاهزاده شکلی از تلاش برای ابراز وجود و بزرگ دیده شدن است.
ایران بیش از آن که نام جغرافیایی یک سرزمین باشد یک مفهوم تاریخی است که در طی زمان ویژگیهای خود را به دست آورده است. مفهوم ایران ترکیبی از مفاهیم ذهنی کیفیت یافته بر بنیاد انسان و نحوه زیست او طی تجربههای تاریخی دیرپا در این جغرافیاست. ریشه قدرت این مفهوم در اولویت بخشی به انسان است. کرامت انسان موضوعی است که به عنوان رکن اساسی حکمرانی در شاهنشاهی ایرانی در نظر گرفته شده است.
تلاش برای حل مشکلات و مسائل ایران در بعد سیاست کلان و راهبردی بدون وجود نسبت و رابطهای مثبت با ایران در اندیشه و جهان بینی امری غیرممکن است. سپردن زمام امور رهبری جامعه ایرانی به افرادی بیتوجه و در مرحله شدیدتر معاند با ایران عملا رای به استمرار فاجعه حکومت اسلامی، نابودی کشور و رنج مردم است.
چگونه فردی میتواند در کشوری در موقعیت رهبری قرار بگیرد در حالی که به وجود آن کشور اعتقادی ندارد؟ تلاش مخالفان پادشاهی غالباً ایرانستیز در گروههای کوچک و متفرق تنها در یک نقطه متحد و تاکنون موثر بوده است و آنهم کمک به دوام طاعون ملایان است.
برای حضور فردی در موقعیت رهبری قبل از هر چیز شخص باید به ایران معتقد باشد. با مردم روراست باشد و افکار و نیات خود را دور از کلک و شفاف با مردم در میان بگذارد. نباید گروه کثیری از ایرانیان را که به او اعتماد کردهاند به دلیل عدم علاقه به باورهای آنان در بنبستی از پیش تبانی شده قرار دهد و سعی کند از آنها به عنوان ابزاری در جهت اهدافی که پیشتر از اعلان آنها خودداری کرده است استفاده کند. اسماعیلیون آگاهانه و عامدانه در حذف پادشاهی خواهان، گروه بزرگی از مردم ایران از صحنه معادلات تلاش داشته است و ابایی از ابراز مخالفت علنی با آنها و نمادهایشان ندارد. از آنجا که میداند دیدگاههای ایرانستیزانه همانقدر که در بین رسانههای بیگانه و سازمانهای وابسته به دشمنان ایران جهت دعوت و حمایت سیاسی و مالی محبوب است در بین بسیاری از ایرانیان منفور است به جای ابراز آشکار و دفاع از آن عقاید سعی در کتمان دارد.
حکومتی که خمینی با خدعه شروع کرد جز ۴۴ سال تباهی، ستم و فاجعه چیزی نبود. امروز مردم ایران مردم ۵۷ نیستند. مهمترین ویژگی یک رهبر در ابعاد ملی توانایی ایجاد ظرفیت اعتماد در سطح ملی است. اسماعیلیون فاقد چنین قابلیتی است.
گروههای مقابل ایرانگرایی بیشتر در پوست میش جمهوریخواهی سعی میکنند ویژگی مشترک خود را که ضدیت با ایران است پنهان کنند و تلاش میکنند پیشاپیش پادشاهیخواهان را که مهمترین بخش یکپارچه و قویترین نیروی سیاسی مقابل ملایان هستند از صحنه حذف کنند و در این راه از حمایت همه جانبه بیگانگان برخوردارند. جمهوریخواهان به دلیل عدم تمایلات ملی ناچارند برای جلب نظر رای دهندگان بیشتر بر روی مسائل قومی و زبانی و نژادی و موضوعاتی مانند فدرالیسم متمرکز شوند. قبل از رسیدن به اولین دور انتخابات کشور را به سمت خونریزی و تلاشی پیش خواهند برد.
در همین ایام حماسی که مردم بدون در نظر گرفتن هرگونه ویژگی متمایز کننده، زن و مرد شجاعانه در حال جنگیدن و کشته شدن در راه آزادی هستند مدیریت شورای گذار که آگاه به عدم اقبال عمومی است در پیامی با تاکید بر مولفههای زبانی در ایجاد تفرقه بین مردم برای نیل به منافع سیاسی بر مواضع ضدملی خود تاکید میورزد. در صورتی که هیچکس تاکنون به خاطر دفاع از زبان و دین و قوم و نژاد پا به میدان نگذاشته است. ایجاد تفرقه بین مردم کمک به استمرار بیداد ملایان است.
ولی امروز ۵۷ نیست که مردم به هوای آب و برق مجانی و زبان و دین و نژاد فریفته شوند. مردم ایران هر روز با خرد نسبت محکمتری برقرار میکنند. اختلاف و تعارض منافع ذاتی حیات و زندگی آدمی است. در هر زمان و در هر سرزمین و شهر و آبادی وجود دارد. همزبانی، هم نژادی و هم دینی عامل تحقق عدالت و آزادی نیست. تنها در سایه حکومت قانون میتوان به اجرای عدالت امیدوار بود. کشورهایی مانند انگلستان با یک نخستوزیر هندیتبار و کشورهای تازه استقلال یافته محل تأمل هستند.
شکستهای نظامی و ناپدید شدن چند باره ایران از نقشه جغرافیای سیاسی و ظهور دوباره آن نشانی از یک هویت ریشهدار است. هیچ کشوری چنین تجربهای از سر نگذرانده است. سیر تحول و تکامل مفاهیم در هر جغرافیا به آنها کیفیتی بومی و متفاوت بخشیده است. مفاهیم درک شده و رشد یافته در این خاک به شکل غریبی بومی این خاک هستند و سیستم سیاسی خاص خود را خلق میکنند. سیستمهای برآمده از اندیشههای حاصل از مفاهیم غیربومی نمیتوانند در این خاک ریشه بزنند.
اکنون در ایران نبرد لشکر روشنایی مردمانی آزاده در جستجوی راستی و درستی به دنبال بازستانی مقام انسانی خود با سپاهیان تاریکی و دروغ، تیره اندیشانی تبهکار و ویرانگر در جریان است. در این رویارویی انسانها، مرد و زن فارغ از نژاد، زبان و دین در مقابل یکدیگر صف بستهاند. جنگ رزمآوران روشنایی علیه اشباح تاریکی آغاز شده است. ایران در ایرانیترین حالت خود همزمان با تحول سریع جهت انطباق با جهان مدرن در حال تولد دوباره است.
تغییر ابزارها طی زمان منجر به تغییر شرایط میشود. اما بنیاد اصلی هر حکومتی انسان است که هرگز قدیمی نمیشود. انسان هزار سال پیش، امروز و هزار سال آینده همان انسان است. این سرزمین تنها موقعیتی در جهان بوده است که ترکیب انسان و خرد در ساختار حکومت و قانون امکان ظهور آزادی را فراهم کرده است و این ترکیب و این محصول تا ابد مهم و اساسی هستند. مفاهیم مرتبط با انسان تا انسان هست وجود دارند و هرگز شامل مرور زمان نمیشوند. توان خلق مفهومی با کیفیت از انسان و آزادی و قانون و حکومت با نام و گذشته هیچ کشوری جز ایران در تاریخ برابر نیست.
بازگشت به پادشاهی در ایران بازگشت به پایه معرفتی انسان و خرد برای تشکیل حکومت است. بازگشت به گذشته نیست. بازگشت به آینده است. زندگی در پناه حکومت قانون و محصول باشکوه و ارجمند آن آزادی است.
■ جناب افشار گرامی. درود بر شما
من نوشتار شمار گرچه نه چندان دقیق خواندم و با بسیاری از بخشهای آن احساس همسویی میکردم و با بخشهایی هم حس ناهمسویی. اینکه میگویم نه چندان دقیق به این دلیل است که نوشتار شما کمی طولانی است و گاه احساسی، البته احساس خوب ملی اما متاسفانه پرسش اصلی در آن مشخص نیست. در خرده گیریهای شما به شاعران و کنشگران پیش از انقلاب ۵۷ حقیقت نهفتهای حس میشود، اما برای من قابل تشخیص نبود. تنها آن را حس میکردم. اما سرانجام نفهمیدم که آقای اسماعیلیون در کجا ادعای رهبری کرده است و چرا شما با آن مخالف هستید. خرسند خواهم شد که راهنمایی فرمایید.
سپاس / بهرام خراسانی
■ درود بر آقای افشار.
مقاله شما، طولانیست و مباحثی را درهم آمیخته است که هر کدامشان به جستارهای مستقل برای تفهیم و بازشکافی معضلات ملزومند. همچنین مقاله شما به ترمینولوژی مفاهیم و تاریخ تحولات انباشته شده در آنها توجهی ندارد و اتفاقا علت مغشوش بودن و معمایی جلوه کردن تاربخ مکتوب ما از همین فقدان شفافیتها ریشه میگیرد. مسله فرهنگ ایران از سپیده دم زایش و سپس جاری شدنش در بستر تاریخ تحولات مختلفی که داشته است، نیاز به حوصله و گشوده فکری و مغز فلسفی استخواندار دارد. تاثیرات فرهنگ ایران بر دیگر فرهنگها نیز، محصول تحولات گوناگون در حوزه امپراطوری ایران و مناسباتش با دیگر سرزمینها بوده است. مثلا عصر میترایی و سپس عصر زرتشتیگری و متعاقبش اسلامیت و شیعهگری را نمیتوان گسسته از هم دانست، بلکه هر کدام از این پدیدهها از پیامدهای کشمکشهای فرهنگی هستند که بین مردم و اقتدار خواهی حکومتگران شکل گرفتهاند، مخصوصا که مبانی عقیدتی حکام، ساز و کارش، ادغامی از تحریفات و تغلیبات و جعلیات است تا بتوانند از این راه، نیاز مبرم خودشان را برای توجیه قدرت و مقابله با فرهنگ مردم در اختیار داشته باشند.
ردپای کشمکشهای فرهنگی را فقط همچون یک کریمینولوژ میتوان در گوشه و کنار فرش لت و پار شده فرهنگ ایرانی در معنای وسیع جعرافیایاش کشف و در بارهاش اندیشید. برای مثال، اسلامیت، تفاله الاهیات زرتشتیگری است که در خدمت سلاطین بیفر ساسانی بود. بدون شناخت الاهیات زرتشتیگری نمیتوان فاجعه عقیدتی اسلامیت را شناخت. یه نگاه ساده به پژوهش بسیار ستودنی مورخ روسی در باره تمدن ایرانی، ترجمه عنایتالله رضا، خیلی نکات را در باره تاریخ کشمکشهای مردم ما با حکومتگران روشن میکند. مورخ روسی، فقط سیر تحولات سکهها را زیر ذره بین گذاشته است بدون نتیجه گیری. فقط جنبه تحقیقی کار کرده. ولی ما خودمان به حیث ایرانی باید بتوانیم از پژوهشهای دیگران، بهتر به شناخت ردپای هویت خودمان تلاش جویشی کنیم.
برای اندیشیدن در باره تاریخ و فرهنگ ایرانی باید از عرصه نگرشهای رایج بیرون شد و به دامنه تاریکی اساطیر گام نهاد و با روشنایی چشمان مغز پرسنده و اندیشنده خود، کورمال کورمال به کشف و شناخت کوشش کرد تا بتوان اهرمها و ستونهای نیرومند فکری را برای حل و فصل معضلات تلنبار شده هزارهای، آفرید و پرورید و کارگذار کرد.
من به دلیل اینکه نمیخواهم روده درازی کنم، تنها اشاره مختصری در باره ورود یه واژه یونانی به نام اته اوس در مباحث اصحاب کلیسا میکنم که دریچه و گذرگاهی شد برای متفکران عصر روشنگری در اروپا که با کاربرد همان کلمه یونانی، شاهرگهای اندیشه را جهت درو کردن رگ و ریشه اقتدار خواهی متولیان مسیحیت به تار و پود فرهنگهای اروپایی رخنه دادند.
کتاب بسیار ژرف اندیشیده ارنست بلوخ به نام بیخدایی در مسیحیت، آموزش خوبیه برا ورز دادن امکانهای فکری فرهنگ ایرانی جهت تفکرات فردی و کارساز. درهمریختن مباحث گوناگون، یعنی کاری که در مقاله شما به عیان میتوان دید، راهگشای کلاف پیچیده مشکلات نیست، بلکه قیچی کردن گره است. برای ساختن ایرانی آباد و آزاد باید تا توش و توان داریم بر گشوده فکری خود بیفزاییم و از تعصبات و گرایشهای خانمانسوز پرهیز کنیم.
خطا و اشتباه کثیری از انسانها را نباید تا ابد، داغ پیشانی آنها کرد. دعوت به گشوده فکری و باهماندیشی، سریعتر ما را همبسته و همکار و همخوان میکند. چپ ایدیولوژیکی از همان بدو تولدش، بینش تاریخی در خصوص مردم و فرهنگ و حکمرانانش نداشت، بلکه به شدت مذهبی و مقلد بود. برای همین نیز، نقشی که در تاریخ هشتاد ساله ایران ایفا کرد، مملو از آسیب به نیروهای خودش و مردم ایران بود و متاسفانه بقایای سوخته آنها هنوز به ادامه خطاکاریها مشغولند.
کوشش در سمت و سوی، زن، زندگی، آزادی باید بتواند ما را به محیطی شایسته اندیشیدن سنجشگرانه سوق دهد تا بتوانیم همه با هم به رودخانه شهروند جهان شدن بپیوندیم و بر بسیاری از ابعاد آن، سهم خودمان را به نام ایرانی دریادل و آزاداندیش و خالی از پیشداوریها و تعصبات و نفرتها و خصومتها و امثالهم به محک بزنیم و اثبات کنیم.
شاد زی و دیر زی فرامرز حیدریان
■ من نمیدانم که این جناب افشار اینهمه صغر کبری را در این مقاله و یک سری ادعاهای تاریخی بدون استناد به فاکتهای مشخص هدفاش از اینهمه زحمت در این مقاله مفصل نیست. حامد اسماعیلیون ادعای رهبری حرکت سیاسی را نداشته و برداشت من هم این است که نخواهد داشت. اینکه یک عده سلطنت طلب از حول حلیم داخل دیگ افتاده چون میبنینند که نه در داخل ایران و نه خارج شعارهای به غایت ارتجاعی روحت شاد و .. آنها را تکرار نمیکنند و حتی شعارهای دیگری مانند مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر از دانشگاههای تمام ایران به گوش میرسد حالا سعی در لوث کردن شخصیتهای خوشنام و محبوبی مانند حامد اسماعیلیون که جز دو بار دعوت به تظاهرات حمایتی خارج از کشور نموده و جز جایگزینی این حاکمان و محاکمه آنها خواست دیگری را بیان نکرده.این مقاله را خواندم و واقعا باید بگویم که جز هدر دادن وقت چیز دیگری نصیبم نشود حتی در مقایسه با مقالات دیگر که سعی کردهاند نظام پادشاهی را به عنوان آلترنایتو مطلوب برای آینده ایران پیشنهاد کنند این یکی حتی غیرمحتواتر از دیگران بود. با توجه عدم مرزبندی با نظامهای پادشاهی قبلی چه اون پادشاهانی که حتی از کورکردن و کشتن فرزند خود ابایی نداشتهاند و چه اون آخرین پادشاهاش غیر از استبداد مطلق با سیستم تک حزبی و ساواک که جنایتهای بیشمار در آن حالا شاید مقدارش کمتر از رژیم جانشین و خلف همان سیستم استبدی شاید به خاطر روابط بینالمللی بود نظام مطلوب نویسنده فقط و فقط یک نظام سلطنتی میتواند باشد و بس. همین که افرادی مانند این جناب افشار حتی حاضر به پذیرش این نیستند که کودتای ننگین ۳۲ را که شاهی تن به مهره شدن یک کودتای انگلیسی امریکایی بر اساس اسناد غیرقابل انکار داده به عنوان غائله شورش نخستوزیر جا میزند واقعا نشان از نادرستی ادعاهای تاریخی دیگر اما بدون ارائه فاکتهای مشخص در این مقاله دارد که برای اثبات نظام سلطنتی آورده شدهاند. اگر این جناب به خود مصاحبه ها و گفتارهای جناب رضا پهلوی رجوع کنند بد نیست درک کنند که آش را چه جور شور کردهاند.
بهنام بابکان
■ نویسنده عزیر اگر ممکن شد ربط حامد اسماعیلیون و این نوشته را در یک سطر توضیح بدهید.
دارا گلستان
■ سپاسگزار از اقای بهنام بابکان که خلاصه آنچه باید در جواب این مقاله گفته میشد را گفتهاند. دیگر حرفی برای گفتن نمیماند. تاکید بر شورش نخستوزیر بسیار گویاست. نخستوزیر قانونی را در رکاب بیگانگان با همدستی مرتجعترین قشر ساقط کنی و حکومت قانون را به طاق نسیان بسپاری و ادعای میهن دوستی کنی! حرف دیگری نمی ماند که پرونده سیاه فاجعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به آب کوثر و زمزم سپید نتوانید کرد. مرسی آقای بابکان
ح. ایرانی
■ نویسنده گرامی، من یک دههی شصتیم و معنای رهبری مورد نظر شما را نمیفهمم، زیرا هر کدام از ما که سینه سپر میکنیم و با آرزوی ایرانی آزاد و آباد به پیشباز مرگ میرویم، خود رهبریم (یعنی این راه را به پیش میبریم). رهبری خردمندانهی شاهنشاه عاری از مهر شما را نیز شاهد بودیم که به نابودی نسل ما منجر شد. حامد یک راهبر یا رهبر است، زیرا که توانسته است با همکاری همیارانش برای اولین بار بزرگترین تظاهرات ضد فاشیستی /مذهبی را در خارج از ایران تدارک دهد. شاید شما هم مانند اکثریت روشنفکران ایرانی در دنبالهروی از راهبردهای هانا آرنت و امثال او نیاز به یک شبان دارید. برای نسل ما ثابت شد که ناخدا وکشتیبان شاهنشاهی پهلوی، اولین کسی بود که کشتی را ترک کردو ما رادر طوفان و منجلاب جهل و تاریک اندیشی تنها گذاشت. آزاد باش ای ایران/آباد باش ای ایران/ از ما فرزندان خود دلشاد باش ای ایران.
پاینده ایران / کاوه
■ با سلام. این بار اولی نیست که افشین افشار تعداد زیادی جمله را که از نظر دستور زبان فارسی غلط هستند، و هیچ استدلالی را هم در خود ندارند برای ایران امروز میفرستد. در جا به جای مطالب افشین افشار، افکار خرافی و فاشیستی در هم تنیده میشوند. مشکل این نیست که چرا او چنین مشوشاتی را مینویسد. مشکل این است که چرا ایران امروز آنها را منتشر میکند؟ به گمان من، در این قبیل موارد، در ایران امروز “عینیگرایی ژورنالیستی” با “بیموضعی” درهم آمیخته شدهاند.
با احترام - حسین جرجانی
■ از زمانی که تظاهرات باشکوه برلین به عنوان یک رخدادی تاریخی همه را شگفتزده کرد. سلطنت طلبان به تکاپو در افتادند که ای وای چه نشستی که رقیبی برای رهبر در هجرت ما پیدا شده. و همه دست به کار شدند عدههای با شانتاژ و فحاشی و عدهای هم با ژست روشنفکرانه و تحریف تاریخ. البته با چاشنی نوعی وطنپرستی آلوده به فاشیستم و بوی دین زدگی از نوع ماقبل اسلامیاش. دخالت دین در سیاست در دوره ساسانیان که پادشاه عوض میکردند یا دیوانسالاری ایرانی آن دوره که بعد از شکست خفت بار خسرو پرویز در خدمت اعراب میانرودان در آمدند دیگر داستان نیست و تنها یک نگاه کج آلوده به دین یا ایدئولوژی فره ایزی و شاه سایه خدا است میتواند چنین آسمان ریسمان ببافد تا خوراک مناسب را برای سلطنت طلبان فراهم کند و احیانا افراد نا آگاه را به زیر چتر سوراخش فرا خواند. رهبر کسی است که صلاحیتش را ثابت کند نه اینکه عدهای را سازماندهی کنی و پرچم دستشان دهی تا با عکسی با تیتر King of Iran وسط جمعیت بپلکند.
آقای اسماعیلیون با عدهای تنها یک حرکت مدنی را سازمان دادند و در مصاحبهاش هم گفت که حزب و تشکیلات سیاسی نیستند. اینکه کسی به فراخوان رهبرتان جواب نداده علتش عدم صلاحیتش است و با نفی دیگران رهبری او تثبیت نمیشود. البته با چماق و حمایت بیگانگان شاید. رهبر شما حتی حاضر نیست به عنوان عضو یا سخنگوی حزب مشروطه وارد میدان شود و ترجیح میدهد تنهاش به تنه کسی نخورد و همیشه وسط دو صندلی بنشیند تا شاید باز پادشاهی بر شانهاش بنشیند و احتمالا فرقی هم برایش ندارد که آن باز دستآموز باشد یا نه. لطفا دست از سر آقای اسماعیلیون و دوستانش بر دارید و بگذارید کارشان را بکنند. حوصلهتان هم اگر سر رفت سعی کنید ننویسید و وقت ما را هم نگیرید.
با درود به همه دوستان اینجا / سالاری
■ خوب به نظر من این نوشته شور، حماسهای و تاریخنگارانه است. حتمن خالی از کژی نیست. ولی اینهمه یورش به آن از طرف آقایان چپ فهمپذیر نیست!! بهویژه فرافکنی آقای جرجانی با ادعای “دستور زبان فارسی غلط هستند”!! شما خود که اینجا به جای استند نوشتهاید هستند؟! بهراستی مایه شرمساری است که کسی اینچنین “در جا به جای مطالب افشین افشار، افکار خرافی و فاشیستی” اتهام بزند!!! من تردید دارم که شما بتوانید این واژه را به آلمانی و به انگلیسی درست بنویسید. همینطور تردید دارم بتوانید تعریف درست آن را در چند جمله بیان کنید. این همه یورش نیازی نیست. آن یکی که با دروغی شگفت و هنگفت بیان کرده است: “مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر از دانشگاههای تمام ایران ...” این شعار تمام و کمال ساخته یک فرقهی منفور مردم ایران است و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به شدت از آن خوشش میآید و آن را گسترش میدهد. این شعار بسیار بسیار تفرقهافکنانه و مزورانه است و اصلن بازتابی در ایران نداشته است. در ایران نه شاهی داریم و نه رهبری هست! در ایران ولی فقیه مسلمین هست. نشان میدهید که کمتر به مداراگری باور دارید.
خوب فراخوان و کار آقای اسماعیلیون در خور ستایش فراوان است و شکی در آن نیست که اگر چپها فراخوان میدادند حتی سد نفر هم نمیرفتند. ولی، یک سری اشکالات بنیادین در آن بود که مدیریت آن به دست یک نفر ... بود. خوب این یک اشتباه بزرگ بود با سپردن مدیریت آن به دست این فرد. آنجایی که آقای افشار در مورد اتحاد ایران مینویسد حق دارد ... بویژه که تجربه دنباله رویچپها و چپزدگی آنها پس از خودکشی ۵۷ با شعارهای خود مختاری ... و خونهایی که ریخته شد ...
همین چپها کارهای مسیح علینژاد را در به راه انداختن اعتراضهای زنان و پوشش مسخره و محکوم میکردند و میگفتند که کارهای او مبارازت کارگران را به حاشیه میبرد!! ما یک شعار محوری داریم: زن-زندگی-آزادی (و مکمل آن، فقط برای اینکه کسی و کسانی در غرب آن را به عنوان انقلاب فمینیستی کاهش ندهد و آنرا خراب نکند و به جاده خاکی نیاندازد، مرد-میهن-آبادی) و همیطور شعارهای رسا و تیز مانند مرگ بر خامنهای. هر شعار دیگر نابود کننده ما است.
زنده باد ایران، آزاده
■ سپاس جناب افشار گرامی! بیسبب نیست هواداران چپ و جمهوریخواهان به امید اوستا کریم بعد از جمهوری یا جمهوری شانسی با استدلال یا شانس و یا اقبال این چنین از مقاله مسولانه شما آشفته شدهاند. نگاه کنید به همه سخنان محمدرضا شاه و سطح دانش او را مقایسه کنید با این جماعت که همگام با ارتجاع سیاه سرنوشتی را برای ملتی رقم زدند که آرزوهای نسل جوان کشور شده چیزی که جز بدیهیات رژیم پهلوی بود. اگر ارتجاع مذهبی لانه کرده در زیر پوست ایران اهتمام به ساختن مسجد و تکیه میکرد در مقابل رژیم پهلوی به ساختن فرهنگسرا و تقویت جشن و هنر و کاخهای جوانان و کانون های پرورش کودکان میکرد یعنی همانهایی که آرزوهای نسل جوان کنونی است. دانشگاههای آن زمان، همگام با پیشرفت علم و دوستی با جهان مدرن کجا و تبلیغات همین چپهای فرسوده اکنون که کجراهه ضدامپریالیستی را از جوانی در سر داشتند کجا؟ آقایان جمهوریخواه ما بیزاریم از سخنان شما. ملت ایران تجربه هر دو نظام پادشاهی و جمهوری را با هم دارد فقط کافی است یک برآورد منصفانه کند و انتخاب را به صندوق رای بسپارد شما با همه رهبران بیشفعال و پروژههای ریز و درشت یک سو و پادشاهی خواهان سوی دیگر. آنچه امروز مهم است تحمل یکدیگر و ادامه دیالوگ اثباتی است و بس.
با احترام بهروز فتحعلی
■ نکات مختلفی در مورد این نوشته آقای افشار در ستون نظریات آمده که نیاز به بازگویی ندارد فقط این یادآوری را لازم میدانم که سلطنتطلبان از دهه ها پیش هر وقت احساس میکنند شخصی دارای محبوبیت در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران ظاهر شده شروع به کوبیدن و در مواردی فحاشی میکنند که خوشبختانه آقای افشار از این مورد آخر صرفنظر کردهاند. این رویکرد نشانه پایبندی به همان گفته مرحوم هویداست که در ایران دوم شخص نداریم و فقط یک شخص هست و همان شخص اول مملکت.
با تشکر نبوی
■ با کمال احترام آقای افشار، در مقاله بیش از حد دراز شما تنها دو بار در دو پاراگراف کوتاه از حامد اسماعیلیون نام بردهاید این در حالی است که اشاره شما به واژه پادشاه و پادشاهی ۶۶ مرتبه است! من اگر جای شما بودم عنوان مقاله را ” شاه نامه ” میگذاشتم و بیدلیل پای حامد اسماعیلیون را به میان نمیکشیدم. حامد اسماعیلیون خودش را یک کنشگر اجتماعی میسنجد و با وجود موفقیت فوقالعادهاش در بسیج ایرانیان خارج کشور که ناشی از استقلال سیاسی و فروتنی او ست برخلاف برخی رهبران خودخوانده خارج کشور حاضر نشد برای ایرانیان داخل کشور فراخوان صادر کند. جنبش زن زندگی آزادی، اپوزیسیون صد پاره خارج کشور را از چپ گرفته تا راست و از جمهوری خواه گرفته که مشروطه خواه و سلطنت طلب به حاشیه رانده است. باشد که از خطاها و پر دعایی خود درس بگیرند.
به امید پیروزی بر جمهوری جهل و جنایت / شهرام
■ اینهمه آسمان ریسمان بافتن برای این بود که پادشاهی خیلی خوب هست و از حالا باید پادشاهی را از اصلیترین آلترناتیوها ارائه کرد و چون آقای اسماعیلیون تا به حال جلوی جناح بازی را گرفته چون خوب تشخیص میدهد که همچو چیزهایی اتحاد را به هم میزند و برای فردای براندازی هست. من جمهوریخواه هم که فکر کنم بیشتر ایرانیها طرفدارش هستند تا پادشاهی قبول میکنیم استراتژی آقای اسماعیلیون را. ولی اگر سلطنتطلبان قبول ندارند راحت میتوانند بروند و بعد ازاین تظاهرات خودشان را ترتیب بدهند ولی نخواهند کرد چون میترسند از عواقب. پس تن به اتحاد حالا بدهید و اینجور بحثهارا بگذارید برای فردای براندازی! یکی هم آقای اسماعیلیون تا بهحال ادعای رهبریت نکرده با اینکه از خیلی از این رهبرهای منفعل ۴۳ سال بهتر هست! از تصادف کمدین مشهور انگلیسی آمریکایی جان اولیور برنامه این هفتهاش درباره پادشاهی انگلیس بود خوب هست آنرا نگاه کنید!
یکان
■ از بزرگوارانی که در رابطه با این دیدگاه ابراز نظر فرمودهاند سپاسگزارم. قطعا هر دیدگاه موافقان و مخالفانی دارد.
آرزوی سلامتی برای گرامیان / افشار
■ هر کسی که به سلطنتطلبان انتقاد کرد را چپ ۵۷ نامیدن یک بر چسب زدن غرضورزانه است. هم محمدرضا شاه و هم اپوزیسیونش در به قدرت رسیدن اسلامیستها نقش داشتند و بخشی از چپها هم در ادامه به تقویت و دفاع از رژیم به اصطلاح ضد امپریالیستی سنگ تمام گذاشتند. بازگشت به گذشته را “بازگشت به آینده است” کردن لزومی ندارد مگر این ملت لیاقت یک نظام دموکراتیک را ندارد و باید همیشه در جاده شاه و شیخ دررفت و آمد باشد؟ طرفداران مشروطه پادشاهی بهتر است با رهبرشان وارد حزب مشروطه شوند و مسئولیت قبول کنند و فعالیت سیاسی مورد نظر خویش را پیش ببرند و ترس از رهبر شدن دیگران نداشته باشند. به جای پرداختن به آقای اسماعیلیون از رهبرتان بخواهید که بدون تعارف به عنوان سخنگوی مشروطه خواهان و حتی کاندیدای پادشاهی وارد میدان شده و قبول مسئولیت کند و پادشاهی را با دست پس نزند و با پا پیش نکشد. حزب مشروطه وجود دارد این کوی و این میدان. رهبر شدن لیاقت میخواهد.
با آرزوی بهروزی برای ملت ایران. سالاری
■ حامد اسماعیلیون میتواند رهبر باشد، اما دریغ که خود نمیخواهد. چنان که رضا پهلوی هم نمیخواهد. بنابراین، بهتر است یک تن از قبایل تشکیل دهندۀ قزلباشان ادعای رهبری کند. این قبایل در به تخت نشستن شاه اسماعیل و تشکیل ایران امروز خدمات شایانی کردند. نکتۀ دیگر اینکه میترا خدای مغان بود. مغان قومی غیرایرانی بودند (از جمله به گفتۀ مهرداد بهار) و پیش از رسیدن ایرانیان یعنی پرستندگان اهورامزدا در شمال غربی ایران کنونی میزیستند. در میان پادشاهان هخامنشی فقط کورش میترا را پرستش میکرد. البته کوروش خدایان سامی و یونانی را هم میپرستید. اردشیر دوم هخامنشی به سبب نفوذ و برتری مغان در قلمرو خود ناگزیر شد خدای آنان را نیز بپرستد و دستور داد مردم میترا را نیز در کنار اهورامزدا بپرستند. پس از آن بود که میترا وارد اوستای نو شد. در نتیجه، اگر میخواهید به خدای ایرانی متوسل شوید بهتر است به همان اهورامزدا اکتفا کنید. بخش اعظم فرمایشات شما دربارۀ ایران باستان و باورهای دینی مردم آن دوران ارزش علمی و پژوهشی ندارد بلکه بیشتر جنبۀ فولکلوریک دارد که کسانی مانند ذبیح بهروز و دیگران در نیمۀ اول قرن بیستم در میان ایرانیان رواج دادهاند. اما به نظر میرسد جنبش کنونی جوانان ایرانی با این فولکلور و فولکلورهای قومی دیگر بیگانه است.
راستی را یادم آمد که ذبیح بهروز نیز از قبیلۀ شاملو، یکی از قبایل قزلباشان، بود.
با احترام، ارمغان پیروز