۱) اکنون ۴۴ سال از انقلاب سال ۱۳۵۷ گذشته و ناتوانی مسئولان جمهوری اسلامی نه تنها در پیشرفت اقتصادی کشور که در حفظ وضع موجود نیز بر همگان آشکار شده است. رشد بیکاری و تورم، کاهش پیوستهی سطح تولید ناخالص داخلی، گسترش بیرویهی فساد اقتصادی و اجتماعی، فشار سیاسی و اجتماعی و مانند آن، گواه بر ناکامی مسئولان کشور در رسیدن به یک زندگی معمولی برا ایرانیان است. به دلیل این ناکامی و دلیلهایی دیگر، چندی است که انقلاب دیگری در دستور کار ایرانیان جای گرفته است، تا شاید بتواند کشور را از در جازدن اقتصادی و فرهنگی و خودکامگی حکومتی رهایی بخشد.
در همین چند ماه گذشتهی رویگردانی نهایی بیشتر ایرانیان و تلاش برای انجام انقلابی دیگر، خونهای بسیاری در به دست حکومت اسلامی در این راه ریخته شده است. اینکه دلیل انقلاب و جمهوری چه بوده است و چه کارهایی باید بشود تا انقلاب پیش رو به پیروزی و سرانجام برسد، هنوز پرسشی باز است که در دامنهی این گفتارنامه نمیگنجد. اما هر یک از نخبگان و کنشگران انقلاب ملی که اکنون در دستور کار است، باید با شکیبایی بیشتر، چرایی ناکامی آن انقلاب و راههای تضمین انقلاب پیش رو را بررسی کند.
در این بررسی، باید به این پرسش پاسخ داده شود که ایرانیان از انقلاب خود چه میخواهند، چه چشمداشتی از آن دارند، و تصویر دلخواه ما از آینده چیست. همچنین، آیا پیآمدهای تلخ یا نابسندهی انقلاب ۱۳۵۷در این ۴۴ سال در سرشت خود «انقلاب» نهفته است، و یا اینکه انقلابیها و روشنفکران انقلابی هم در آن شکست، نقش اشتهاند، اما اکنون گناه شکست را به گردن این و آن میاندازند؟. آیا آن رویداد به راستی یک «انقلاب» بوده است یا نه، که به داوری این نگارنده، آری «انقلاب» بوده است. همچنین، آیا هر انقلابی خواه ناخواه رو به آیندهای رو به فراز و اهورایی دارد، یا «انقلاب ارتجاعی» و واپسگرا هم میتواند وجود داشته باشد؟
اگرچه گزارهی «انقلاب ارتجاعی» شاید گزارهای ناسازگار بنماید، آما آنگاه که گروهی از روشنفکران دانش آموختهی دانشگاههای بزرگ ایران و جهان، مردهریگ انقلاب فرانسه و انقلاب مشروطه را به وارثان مشروعهخواهی فروخته و با آنها بیعت کرده باشند، گزارهی «انقلاب ارتجاعی» نیز میتواند گزارهی درستی باشد بیآنکه بتوان گفت انقلاب چیز بدی است. براین پایه و با نگاه به دستآوردها و پسرفتهای اقتصادی و اجتماعی ۴۴ سال گذشته، ما نه میتوانیم بگوییم آن رویداد انقلاب نبوده و یا انقلاب به خودی خود بد بوده است، و نه میتوانیم بگوییم سرشت آن انقلاب ارتجاعی نبوده است.
به همینسان، اینهم دشوار نیست که بگوییم انقلاب ملی کنونی به ویژه با فراخوان نیک «زن، زندگی، آزادی،» هرچند این فراخوان هنوز به خوبی جلا و صیقل نخورده است، واکنشی است به درونمایه یا سرشت ارتجاعی رویداد یا انقلاب ۱۳۵۷. اگر چنین باشد، آنگاه شاید دیگر با اطمینان نتوانیم بگوییم که «تاریخ تکرار نمیشود». با اینهمه و هرچه باشد، روند زایش، زیست و ناکامی انقلاب ۱۳۵۷، تجربهی بسیار بزرگ و کمیابی است که شاید تنها ایرانیان امروز، آن را باچشم غیرمسلح و بیرون از چراغ جادو و رؤیایی دیدهاند. به همین دلیل،روشنفکران و نخبگان باید از آن تجربه در پیروزی انقلاب پیش روی بهره گیرند.
اگر چنین نشود، آنگاه آیندگان و بهویژه فرزندان خودما، خواهند گفت: باتوجه به برخورداری ایرانیان از تجربهی انباشتهی انقلاب و وجود یکپارچگی ملی، آگاهی و دلیری نمونهوار جوانان و نخبگان کشور که هم اکنون میبینیم، گناه ناکامی یا اثربخشی اندک انقلاب ملی کنونی را که در آینده شاید به آن انقلاب ۱۴۰۱ یا انقلاب ۱۴۰۲ بگویند، به گردن پدران و مادران نسل آینده یعنی ما کنشگران انقلاب ۱۳۵۷ و کنشگران انقلاب ۱۴۰۱ خواهند بود نه در سرشت خود انقلاب. یعنی خواهند گفت که نا کامی انقلاب ۱۴۰۱، در کاستی و اشتباه کنشگران انقلابی و برنامهریزی نادرست آنها در سال ۱۴۰۰ و پیش از آن بوده است. امید است که داوری آینده چنین نباشد.
۲) با همهی آنچه بالاتر گفتیم، در این روزهای خون و آتش انقلاب ملی که در آن جوانان انقلابی نام رهبر انقلاب ۱۳۵۷را از خیابانها پاک میکنند و خروش فریاد «زن، زندگی، آزادی» سراسر کشور را فرا گرفته است، این گفتارنامه نه میخواهد آموزش تاریخ بدهد و نه به مفهومپردازی انقلاب ۱۳۵۷ و یا مفهوم انقلاب بهطور کلی بپردازد، گرچه این کار در جای خود بسیار بایسته است. اما از آنجا که در همین روزها که بیشینهی مردم و نخبگان سیاسی ایرانی در سراسر جهان با هر وابستگی قومی و سیاسی به میدان آمدهاند، دور نیست که با اندیشه و کنش خود، نیک و بد سرنوشت چند دهه آیندهی ایران و منطقهی خاورمیانه را تعیین کنند.
این هم تنها با کمی و بسیاری و ترس یا دلیری نیروی میدانی و اندازهی پشتیبانی مردم و آزادیخواهان جهان تعیین نمیشود، گرچ اینها مهم است. بلکه فزون بر آن، به آگاهی و خودآگاهی دست اندر کاران میدانی و نخبگان اندیشگی انقلاب، گزینش استراتژی و تاکتیکهای درست کارساز و عملی هم بستگی دارد. این بخش از کار نیز در گرو هماندیشی و همکنشی سازمان یافته و واقعگرایانهی همهی شهروندان انقلابی است که خوشبختانه امروز بیشتر، بهتر و آگاهتر از هر زمانی در گذشته هستند.
اکنون نخبگان ایرانی به بیشترین تجربهی تاریخ انقلابهای جهان و ایران دسترسی دارند. این هم نتیجهی تجربهی دو انقلاب، دو کودتای اثرگذار، دست کم یک جنبش اصلاحاتی بسیار مهم یعنی اصلاحات بهمن ۱۳۴۱هرچند در زمان خود به درستی فهمیده نشد، و چندین جنبش بزرگ و مهم هرچند شکست خورده هستند. گزافه نیست بگوییم که تجربه و آزمون این رویدادها، میتواند خوراک بسیار خوبی برای پژوهشگران انقلابها و جنبشهای اجتماعی اثرگذار پس از جنگ دوم، در جهان است.
این درحالی است که حکومت جمهوری اسلامی نیز بیش از هر زمان دیگر در عمر خود، در گیر آشفتگی و فروپاشی درونی خود ساخته است، پشتیبانی جهانی را از دست داده است، و در پهنهی جهانی «همنشین بدان» شده است. اینک پیروزی انقلاب ملی و سراسری ایرانیان که باید پیامدهای زیانبار انقلاب ۱۳۵۷ را هم بزداید، بیش از هرچیز درگرو استراتژی و تاکتیک درست کنشگران انقلاب ملی کنونی است.
۳) پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ و روی کار آمدن آبکیترین و شیادترین دولت تاریخ ایران، جنبشی به نام جنبش سبز در همان سال در جامعه شکل گرفت و به خیابان آمد. بخش بزرگی از جمعیت این جنبش از میان طبقهی متوسط نوین بیرون آمده بود که شماری اندک از مدیران بلندپایهی سیاسی دستگاههای حکومتی، جلودار آن جنبش بودند. گرچه شمار کنشگران ستادی و میدانی این جنبش اندک نبود، اما فراخوان اصلی آن بسیار کوته نگرانه بود، و تنها منافع سران گروه شکست خورده در انتخابات را دربر میگرفت. مانند «رأی من را پس بده»، «لغو نظارت استصوابی»، یا «اجرای بدون تنزل قانون اساسی».
این فراخوان که کاملاً اصلاحطلبانه و کوتاه برد بود، با جانباختن شماری از جوانان و دانشجویان وابسته به جناح شکست خورده در انتخابات ۸۸، جنبش سبز هم شکست خورد، اما در اندازهی خود بر تجربه و دانش کنشگری سیاسی ایرانیان افزود. بیدرنگ پس از شکست این جنبش و همچون بازتاب و پیآمد آن، دو گروه یا گفتمان اجتماعی هر دو نزدیک به ساختار حکومتی جمهوری اسلامی، از میان دود و دم آتش آن تقلب انتخاباتی، آشکارا خود نمایی کرد.
از آن پس برندگان آن انتخابات «اصولگرا» نامیده شدند و بازندگان آن، «اصلاحطلب» نام گرفتند. بیآنکه کسی به درستی بتواند بگوید که اصولگرایان چه «اصل»هایی دارند، و اصلاحطلبان جز اصلاح قانون انتخابات و باز کردن دوبارهی راه خود به قدرت سیاسی موجود، چه چیزی را میخواستند اصلاح کنند. اما روشن بود که «اسلام سیاسی» ایدئولوژی مشترک، و سامانهی سیاسی دولت «جمهوری اسلامی» خط سرخ جدایی آنها از دیگر مردمان، و آبشخور مشترک هردو گروه بود.
اما اندک اندک با فروریختن گچکاریهای نمای ساختمان یکپارچهی حاکمیت جمهوری اسلام، کشمکشهای سیاسی و منفعتی این دو گرو نیزه، از درزهای دهان گشوده و گاه بدنمای آجرهای ساختمان «نظام» آشکار میشد و صدای کشمکش برادران تا اندازهای بالا میگرفت. تا جاییکه برداران اصولگرا ناگزیر میشدند برخی از اصلاحطلبان شکست خورده در انتخابات ۸۸ را نیز دستگیر و همراه با «غیر خودی»ها زندانی کنند. برخی از سران اصلاح طلب نیز یواشکی از کشور مهاجرت میکردند اما پای خود را میان درب یا پنجرهی کشور و خارجه میگذاشتند تا اگر صلاح یا نیاز بود و راهشان دادند، برگردند و یا از همان مهاجرت به یاری برادران اصولگرا بشتابند.
در این میان، برخی از مخالفان غیرخودی یا ملی و چپگرای جمهوری اسلامی هم وسوسه شدند تا با کمی همرنگ ساختن خود با براداران اصلاحطلب، خود را به میدان بازی بکشانند. البته در روزهای جنبش، هواداران گروههای چپ نیز ناشناس در میان جمعیت بودند و در رسانههای خود از آنها پشتیبانی میکردند. با همهی این تلاشها و انکه گاه برخی از وابستگان به نیروهای چپ کاتولیکتر از پاپ میشدند، اما ناهمسازی آنها در همه چیز ازجمله رخت و لباس، تکیه کلام، شوخیها و دیگر رفتارها و گاه چاپلوسیها، حتا از کرهی مریخ هم آشکار بود.
این دو گروه به راستی باهم «لایتچسبک» بودند و هنوزهم هستند. برای این گروه که روزگاری انقلابی با رنگ سرخ را میخواستند و انقلاب سفید یا سبز به مذاق آنها خوش نمیآمد، بازی در میان برادران بسیار دشوار بود. به همبن دلیل، ناچار بودند با رنگ و نام واژهی «انقلاب» بازی کنند و با تراشیدن واژگانی تازه برای انقلاب یا اصلاح، اگر بشود سر خودشان و دیگران را کلاه بگذارند و وسط بازی کنند. آنها با بالا و پایین رفتن در خیابان سیاست میان راه اصلاحات و انقلاب، نشان میدادند که میان انقلاب و اصلاحات سرگردان شده، و بارها شرمگینانه نام تابلوهای خیابان انقلاب یا اصلاح را عوض میکردند تا شاید بتوانند راه گم شده را پیدا کنند یا دیگران را گمراه کنند، و یا دستِکم لختی در میان راه بخوانند و استراحت کنند. روزی به انقلاب میگفتند «تحولطلبی»، یا «گذار خشونت پرهیز»، یا هرچیز دیگر. هنگامی هم که کاملاً سرگشته و ناتوان میشدند، دست به سازش میان انقلاب و اصلاح میزدند و میگفتند خیلی سخت نگیریم، حالا بیایید «اصقلاب» کنیم و قال قضیه را بکنیم.
به راستی هم تشخیص پرندهی کمیاب انقلاب و تشریح اندازه و سلامت کالبد آن در گرگ و میش هوای اصلاحات دست و پا شکسته، کار سادهای نیست. برای به دام انداختن این پرندهی کمیاب و دیدن یا شکار آن، شاهین تیز پر و تیز چشمی باید، تا با تشخیص یا حدس درست و پیشاپیش سمت و سوی حرکت انقلاب برپایهی دانش یا غریزه و سرعت شاهینی خود، آن را شناسایی و به هنگام شکار کند. آنهم شاهینی که پرنده را با گربه، انقلاب را با اصلاح و جنبش و انقلاب را با ضد جنبش و ضد انقلاب اشتباه نگیرد.
۴) ما تلاش خواهیم کرد در آیندهی نزدیک در دنبالهی همین گفتگو اندکی هم به «همهپرسی» که یکی از نگرانیهای برخی از دوستان است بپردازیم. اما پیشاپیش یادآوری میکنیم هر همهپرسی یا رفراندومی، باید بتواند یک گزینه از چند گزینه را برگزیند. همچنین، هر رفراندومی نیازمند ثبات و نیروی قانونی و رسمی برگزار کنندهی رفراندوم است. فزون بر آنها، بیشتر رفراندومها معمولاً سرشت اصلاحاتی دارند نه انقلابی، مگر آنکه بخواهد نوع نظام را به پرسش همگانی بگذارند. اما تا جایی که این نگارنده میداند، هنوز نام و سرشت نظام پس از جمهوری روشن نشده است، مگر اینکه ما خبر نداشته باشیم.
در شرایط کنونی که هنوز جوشش انقلاب به سرانجام نرسیده و کسی نمیداند زمان آن کی فرا خواهد رسید، هرگونه رفراندوم پیشرسی به معنای از جوش انداختن دیگ انقلاب، و دست شستن از آن، و انحراف راه از انقلاب به اصلاح است، بیآنکه حکومت هم آن را بپذیرد و نتیجهای درپی داشته باشد. هنوز کارهای بسیاری وجود که باید انجام شود. سرنگونی نظام کنونی و چیستی نظام آینده، مهمترین پرسش پیش از پیروزی انقلاب، و کار اصلی کنشگران انقلابی است.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
سیزدهم آبان ماه ۱۴۰۱
■ جناب خراسانی با درود فراوان. من تصور میکنم این رژیم تا زمانی که قدرت سرکوب دارد هرگز تن به رفراندم مثلا بین “جمهوری اسلامی” یا “سکولار دموکراسی” نخواهد داد. از طرفی در شرایط حاضر برای پیروزی انقلاب دموکراسی خواهی دو شرط باید تحقق یابد اول ظهور یک جایگزین قابل اعتماد مردم در اپوزیسیون و دوم خنثی کردن نیروی سرکوب رژیم. برای ایجاد یک اتحاد عملی در بین اپوزیسیون و نیز ایجاد شکاف و تشتت بین الیت سیاسی و مقامات رژیم پیشنهاد من آن است که رهبران سیاسی اوپوزیسیون در داخل و خارج از کشور فراخوانی برای برکناری خامنهای و انجام یک رفراندم برای تغییر رژیم و تدوین قانون اساسی دهند و از ایرانیان داخل و خارج از کشور بخواهند این فراخوان را امضاء کنند. اگر این کمپین، مانند کمپین تظاهرات دهها هزار نفری ایرانیان در شهرهای دنیا که افکار عمومی دنیا و سیاستمداران کشورهای غربی را تغییر داد، موفق شود و میلیونها نفر فراخوان را به طور آنلاین امضاء کنند این در جهان اثبات خوبی از عدم مقبولیت خامنهای و پشتوانه بزرگی برای رهبران اوپوزیسیون برای تشکیل یک جایگزین سیاسی خواهد بود. بنابراین به نظر من از فراخوان برای برکناری خامنهای و برگزاری رفراندم زیر نظر سازمان ملل مانند یک تاکتیک مهم برای پیروزی انقلاب میتوان استفاده کرد. هر چند رژیم تا زمانی که قدرت سرکوب دارد آن را نپذیرد.
خسرو خدیو
■ تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد همه پرسی در کشورهای مختلف با توجه سیستم و نظام حاکم در آن جوامع برگزار می شود::
* یک ـ کشور ها که دارای حکومت های دموکراتیک پارلمانی می باشند.
وقتی مجلس ، دولت و احزاب در برابر سئوال های کلان سیاسی و اجتماعی روبرو می شوند که مجلس قادر به تصمیم قانونی و تصویب آن نیست . یا موضوع فراتر از مسئولیت و اهداف حزبی باشد و دولت نتواند به تنهائی تصمیم بگیرد. به همه پرسی مراجعه می شود . یکی از نمونه های معروف همه پرسی مردم انگلستان برای خروج از اتحادیه اروپا بود.
* دو ـ کشورهائی که به دلایل مختلف در بی ثباتی و از دیکتاتوری و نقض حقوق بشر رنج می برند.
یکی از نمونه های شناخته شده این دست حکومت ها ، رژیم نظامی آگوستی پینوشه در شیلی بعداز کودتای ۱۹۷۳ علیه سالوادور آلنده می باشد.
همزمان با اخطار هائی که جیمی کارتر در مبارزات انتخابی ۱۹۷۶ به دوستان آمریکا ( ایران ، شیلی و نیکاراگوئه) مبنی بر نقض حقوق بشر داد.
پیامد های آن منجر به انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ در ایران و نیکاراگوئه شد . ولی ژنرال آگوستی پینوشه اصرار داشت که مردم شیلی از حکومت نظامی او دفاع می کنند و حاضر به برگزاری همه پرسی برای ادامه ی حکومت برای ۱۰ سال دیگر یا کنار گیری کرد.
در همه پرسی سال ۱۹۸۰، اکثریت مردم شیلی به ادامه حکومت ژنرال پینوشه رای آری دادند!! در آن سال های بعداز کودتای ۱۹۷۳ و پیش از برگزاری همه پرسی ، همایش های پناهندگان و تبعیدیان شیلی در سراسر جهان الهام بخش سایر ملت بود.
طبق نتیجه همه پرسی ۱۹۸۰ ، حکومت ژنرال آگوستی پینوشه می بایست برای وضع حکومت بعداز ۱۹۸۹ در شیلی تکلیف خود را روشن می کرد و تمام قرائین حاکی از اطمینان خاطر او برای پیروزی در همه پرسی دو م در سال ۱۹۸۹ بود. ولی جبهه ای با شرکت تمام احزاب و نیروها حول شعار « نه » نشکیل شد که با ابتکارهای بدیع و پوینده و مدرن با وجود تمام سرکوبها تا روز های پیش از برگزاری همه پرسی، در بار دوم جبهه «نه » پیروز شد و ژنرال آگوستی پینوشه قدرت را به جبهه «نه » سپرد و کنار رفت.
رسانه های رسمی از کنار این همه پرسی تاریخ تقریبا با سکوت گذشتند. ولی حکومت جمهوری پارلمانی در شیلی به زندگی ادامه داد و در این بیش از ۳۰ سال فراز و نشیب های زیادی طی کرده که آخرین دستاورد آن همه پرسی دیگری بود که مردم به تغییر قانون اساسی دوران پینوشه رای آری دادند . مجلس تغییر قانون اساسی تشکیل و پس از ماهها قانون اساسی جدید تدوین شد و در همه پرسی دیگری با پاسخ منفی اکثریت مردم روبرو شد که هنوز در حال پیدا کردن راه حل های پارلمانی برای رسیدن به توافقی ملی می باشند.
گذار از حکومت نظامی دوران پینوشه به حکومت پارلمانی چند حزبی در شیلی نمونه ی موفقی از تلاش سازنده نیروهای مختلف سیاسی برای تحکیم پارلمانتاریسم می باشد.
متاسفانه حکومت اسلامی ایران هیچوقت از همان سال ۱۳۵۸ و رای گیری برای اولین مجلس شورای اسلامی به اتکای حمایت اکثریت مردم به حقوق شهروندی دگر اندیشان اعمیت نداد و ۴۳ سال ست که منشور جهانی حقوق بشر و دیگر مبانی ابتدائی انسانی را به بربرمنشانه ترین نحوی نقض کرده و می کند.
۱. چگونه می توان چنین حکومت دینی و ارتجاعی را برای پذیرش همه پرسی برای سئوال ادامه حکومت اسلامی یا کناره گیری حکومت اسلامی متقاعد کرد؟ ( مانند حکومت پینوشه)
۲. چگونه می توان حکومت اسلامی را وادار به اجرای همه پرسی برای تغییر قانون اساسی نمود؟
۳. چرا حکومت اسلامی به هیچ نوع همه پرسی و شرکت اقشار مختلف مردم در انتخابات و بدون قید و شرط از همان سال ۱۳۵۸ تن نداده ست ؟ ۴. چه باید کرد؟
با احترام ف. زهری
■ جناب خدیو گرامی. درود بر شما.
۱) رفراندوم همه جا یک ابزار دموکراتیک برای تصمیم گیری و حل اختلاف در شرایط و برای هدفهای ویژه اجتماعی است. مانند داستان برگزیت در بریتانیا، یا جداخواهان اسپانیا یا مانند آن. این ابزاردر قانون اساسی ایران هم پیش بینی شده و جمهوری اسلامی با بهره گیری از همین ابزرر قانونی رسمیت یافته است.
۲) در زمانی که اصلاح طلبی هنوز رنگ و بویی داشت، حسن روحانی در یک کنش تبلیغاتی در اختافهای خود با جناح راست، پیشنهاد رفراندوم داد و اگر جامعه از او پشتیبانی میکرد و زمینه سازی میشد، رفراندوم در برخی اصلاحات جزیی شدنی بود. مانند اصلاح قانون حجاب اجباری یا اجرای برجام. به همین دلیل من هم در تاریخ 22 بهمن 96 گفتارنامهای در این زمینه نوشته و از آن پشتیبانی کردم. این گفتارنامه در اخبار روز و ایران وایر و شاید یکی دوجای دیگر منتشر شده است. اما همان بهتر که آن رفراندوم پا نگرفت، و اکنون هم زمان برای چنیین پیشنهادها و فرصتهایی از دست رفته است. آنهم بیشتر به زیان جمهوری اسلامی.
۳) همانگونه که شما هم نوشته اید، در شرایط کنونی کشور رفراندوم رسمی دیگر نه شدنی است و نه معنایی دارد. اکنون با هرچه پیچیده و کورتر شدن گرهها و تضادهای میان مردم و حکومت، جامعه در ذهنیت خود از این نظام گذر کرده است، و رفراندوم اصلی در میدان برگزار خواهد شد.
۴) اگر منظور دریافت نظر شهونداندربارهی آیندهی کشور باشد، هم اکنون بر کسی پوشیده نیست که بیشینه مردم و نخبگان ایرانی با شرکت در تظاهرات و دیگر شکلهای مبارزهی درون مرزی و برون مرزی، بیزاری خود را از جمهوری اسلامی نشان داده اند و جهان نیز از آن آگاه شده، است. یعنی یک رفراندوم غیررسمی برگزار شده، و جمهوری اسلامی در آن باخته است. اینک نخبگان مردم باید بر همبستگی خود بیفزایند، و با هم اندیشی دربارهی شکل نظام سیاسی آینده، زمینه را برای تشکیل مجلس مؤسسان و همه پرسی در درون کشور فراهم سازند.
با سپاس از شما، خراسانی
■ جناب زهری گرامی. درود بر شما. گویا من با نظر شما اختلافی ندارم. در دنباله یادداشت برای آقای خدیو، چنین مینماید که دیگر ما نیازی نداریم با این حکومت برای همه پرسی به نتیجه برسیم. زیرا او شانس چندانی برای ماندن ندارد. جامعه باید گزینههای خود را برای رفراندوم همگانی پس از جمهوری اسلامی آماده سازد. دیر یا زود آن روز فرا خواهد رسید. امیدوارم چنین باشد.
خراسانی