iran-emrooz.net | Wed, 27.09.2006, 8:36
سياست خارجی ايران و سردرگمیهای اپوزيسيون
محمد برقعی
چهارشنبه ٥ مهر ١٣٨٥
در بخش نخست اين نوشتار آمد كه برای بررسی سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران بايد اولويت را به منافع درازمدت كشور داد و با توجه به واقعيت فضای سياسی حاكم بر جهان اين سياستها را ارزيابی كرد ضمن آن كه هشيار باشيم كه صاحبان وسايل ارتباط جمعی جهان با عملكرد پيچيده و دقيق خود بر ذهن ما حكومت نكنند و بالاخره يك اصل بر همه ارزيابیها و عكسالعملها بايد حكومت كند و آن مراعات ضوابط و اصول اخلاقی و انسانی است.
با اين مقدمه میپردازيم به سئوال اوليه خود و آن موضع گيری اپوزيسيون در رابطه با سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران است؛ مسئله پيچيدهای كه سبب آشفتگی ذهنی و عملی بسياری در ميان مردم و نيروهای اپوزيسيون شده است. حاصل اين آشفتگی ذهنی نه تنها سردرگمی در عمل و تغيير مواضع پيوسته افراد و نيروها تا حد چرخشهای صد و هشتاد درجهای شده بلكه با توجه به يكی از ويژگیهای فرهنگی ما كه بیپروايی و آسان گيری در زدن اتهام است مرتبا يكديگر را عوامل جمهوری اسلامی يا مزدور و عامل دولتهای بيگانه میخوانيم و در اين راه حتی ملاحظه كارنامه عملكرد افراد و نيروها را نمیكنيم. و كسی را كه عمری را در راه مبارزه با جمهوری اسلامی گذاشته و در غربت هم همه سختیها را برای تسليم نشدن تحمل میكند عامل جمهوری اسلامی میخوانيم و يا بسياری را كه بزرگترين غم زندگيشان درد نجات وطن است مزدور بيگانه میخوانيم. و اين در حالیست كه در ژرفای وجودمان و در خلوت خودمان میدانيم كه حداكثر جرم اينان خطا در انديشهشان است نه مزدوری اين و آن و يا سودپرستی شخصی.
اگر به دقت و بدون تعصب به انگيزه و عملكرد افراد بنگريم متوجه میشويم كه دو فلسفه، دو نوع عملكرد را سبب شده است:
١ــ ثنويت يا دو قطبی ديدن
٢ــ استقلال و اتكا به خرد.
ثنويت يا دو قطبی ديدن
اين نگرشی است كه بر آن است كه "يا با مايی يا عليه ما" اين همان فلسفهای است كه حكومتها و قدرت طلبان از آن بيشترين بهره را میگيرند زيرا به كمك آن به آسانی جامعه را به راهی میبرند كه خود میخواهند و از آنجا كه فهم آن آسان است لذا به آسانی هم مورد قبول قرار میگيرد. پيروان چنين فلسفهای در رابطه با سياست خارجی جمهوری اسلامی به يكی از دو راه میروند:
١ــ آمريكا و اسرائيل ستيزی: اينان بر آنند كه اسرائيل و آمريكا؛ و اروپا به دنباله اين دو به دنبال حمله به ايران و يا حداقل به زانو درآوردن آن و مطيع كامل كردن آن هستند. لذا از آنجا كه منافع ملی و تماميت ارضی ما در خطر جدی است لذا چارهای جز حمايت از حكومت موجود ايران نيست. حتی اگر آن را حكومت ستمكار و عقب ماندهای بدانيم.
امكان حمله نظامی به ايران اين حمايت را به شدت تقويت میكند. بويژه پس از فاجعهای كه در عراق پيش آمده همه خوش خيالیهايی كه چند سال قبل خريداران بسياری داشت از بين رفته و كمتر كسی به دنبال رويای سقوط ملايان توسط حمله نظامی آمريكاييان است بجز سرسپردگانی چون امير طاهری.
گفتنی است كه در اين آمريكا ستيزی اگر اسلامیها از سر تعصب دينی هر نقدی بر حكومت ايران را نادرست میدانند پارهای از نيروهای چپ به دليل آن كه امپرياليست آمريكا را دشمن اصلی مردم جهان میدانند همين راه را برمی گزينند. آنان با تمام خشمی كه نسبت به عملكرد جمهوری اسلامی دارند بر آن هستند كه چون دشمن اصلی خلقهای جهان امپرياليسم آمريكاست و ايران در مقابل آن ايستاده است بنابر اين تضعيف حكومت ايران به معنی حمايت و تقويت امپرياليسم آمريكا است. از اين روی آقای احمدی نژاد محبوب اين هر دو گروه است و شاخ و شانه كشيدن وی به دل اين هر دو بسيار مینشيند.
حكومت ايران با تقويت اين فلسفه و نيرو گرفتن از حمايت اين مردم هر چه بيشتر به سركوب مخالفان داخلی پرداخته و سعی میكند قدرت را يكپارچه كند. و با دميدن در شيپور ضد آمريكايی و ضد اسرائيلی نگذارد صدای حق طلبانه مردم ايران شنيده شود.
٢ــ سرنگونی جمهوری اسلامی ايران اصلی ترين هدف: پيروان اين نظر چنان دشمنی با حكومتگران ايران را اصل میكنند كه هر عملی را در راه سرنگونی اين نظام مجاز میدانند. بخشی از آنان برای سرنگونی ملايان حتی استقلال و امنيت كشور را امری ثانوی میدانند و اگر سكه حمايت از حمله نظامی آمريكا از رونق افتاده باشد هنوز تمام اميد آنان به آمريكا و غرب برای حل مسئله ايران است. و آشكارا میگويند در ايران دمكراسی ممكن نمیشود مگر آمريكا آن را عملی سازد. اينان نااميد از خود و مردمشان حتی بيش از آمريكايیها به قدرت آمريكا میانديشند تا مبارزات مردم ايران.
از ديدگاه دو قطبی ديدن آنان دشمنان حكومت ملايان دوستان ما و دوستان آنان دشمنان ما هستند و از اين رهگذر بسياری از آنان به شدت عرب ستيز و اسلام ستيز شده اند. و بر آن هستند كه ايرانيان مردم برتر منطقه هستند و جايگاه واقعی آنان نه در آن خطه از جهان و در كنار اعراب و پاكستانیها كه در جمع كشورهای متمدن آمريكا و اروپا است.
عرب ستيزیای كه در زمان رضاشاه به شدت تبليغ شده بود دوباره احيا شده است. همان تبليغاتی كه عربها را سوسمار خوار و عقب مانده میداند. ذهنيت آشفتهای كه فرقی نمیگذارد ميان صحرانشينان عربستان سعودی و عرب زبانان خاورميانه و مصر كه هم قدمت تاريخی شان بيش از ايران است و هم در زمان حال متفكران و صاحب نظران بيشتری به جامعه جهانی ارائه كرده است.
اين نظريه دو ويژگی متضاد را با خود حمل میكند. يكی نوعی نژادپرستی و خودبزرگ بينی در ميان همسايگان و ديگری نوعی احساس حقارت در برابر غربيان، كه در نهايت ارزش خود را در همرنگی با غرب و نفی هويت خود به اميد پذيرش نزد كشورهای پيشرفته میداند. غروری آميخته به ذلت و حقارت از جنس همان فخری كه پيشكارها و نوكرهای خاص بزرگان در جمع رعايای هم رديف خود میفروختند. همان غره شدنی كه "دلم خوش است كه كبوتر ساكن حرمم"
مردم عادی آنان میگويند در اين مملكت هيچ اتفاقی نمیافتد مگر آنكه آمريكا و يا انگليس بخواهند، لذا همه اميد ما به نجات به همت آنان بسته است و روشنفكران آنان كه زبانی پيچيده تر دارند آن را به شكل پسنديده تری تئوريزه میكنند و میگويند ما در نهايت چارهای نداريم كه به يكی از دو جناح موجود بپيونديم؛ يا در كنار اسلامیهای بنيادگرای عقب ماندهای كه بر خاورميانه حاكم شده اند بمانيم يا به دسته كشورهای مترقی و پيشرفته صنعتی جهان بپيونديم و در صورتی كه راه دوم كه راه برحق و پيشرفته و بالنده است قبول كنيم ناگزير بايد عملمان هم از نظرمان پيروی كند. همسو، در كنار غرب و با كمك آن با حكومت خودمان و اگر لازم شد، مردم منطقه مان بجنگيم و لذا مثلا اسرائيل میشود متحد طبيعی ما و اعراب دشمنان هميشگی ما، همان انديشهای كه از دوران مشروطه تا به حال هر لحظه به شكلی خود را نموده است. از سخنان تقی زاده كه سراپا غربی شويم تا مدرن كردن اجباری رضاشاهی، از كودتای ٢٨ مرداد تا اپوزيسيون سازی كنونی در آمريكا.
اما پيروان اين نظريه نمیگويند كه بر فرض كه همه نظريات آنان درست باشد، با اين بدبختی و سرنوشت سياه خودمان چه میكنيم كه كشورشان در خاورميانه واقع شده است و امكان آن كه آن را برداريم و به گوشهای در غرب ببريم نيست و محكوم هستيم كه در همان منطقه و كنار همان اعراب نادان و پاكستانیهای بیارزش بمانيم. و تمام اميدمان را به حمايت اسرائيل در رابطه با تركيه ببنديم. تركيهای كه از زمانی كه به دنبال پيوستن به جامعه اروپايی و رسيدن به همان آرمان ما را داشته يك باره محبوب شده است. آيا با چنين نظريهای ما هم بايد سرنوشتی چون اسرائيل پيدا كنيم؛ كشوری كه با تمام همسايگانشان در جنگ دايم است و بدون كمك آمريكا قادر به ادامه حيات نيست.
ب: استقلال و اتكا به خود
لازمه پذيرش اين نظر نه تنها دو قطبی نديدن جهان است و دور شدن از اين نگاه قبيلهای بلكه داشتن اعتماد به نفس و استقلال شخصيت است. اينكه اعمال ما را عكس العمل به حاكمان تعيين نكند و برای خود اصول راهنما داشته باشيم و بر مبنای ارزشهايی كه به خوبی میشناسيم و آنها را تعريف میكنيم سياستهای عملی خود را تعيين كنيم. از جمله اين اصول يكی "اصل استقلال" است و باور به آن كه راه رشد هر ملتی اعتماد به نفس است و راه رشد راهی است سخت و ناهموار و نيازمند تلاش وسيع و باور عميق به آنكه "كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من" برای اين عزت نفس و استقلال راه آسان انزواطلبی و نداشتن رابطه معقول با جهانيان و بويژه با همسايگان را برنگزينيم.
مراعات اصول اخلاقی و كرامت انسانی را در همه شرايط لازم بدانيم از جمله آن را هيچگاه به بهانه منافع ملی تعطيل نكنيم. اگر اخلاقيات را جزو ذاتی منافع ملی ندانيم به همان راهی میرويم كه استثمارگران میروند و از همان سياستی پيروی میكنيم كه نيروهای استعماری برای توجيه اعمال خود بيان میكنند از آن جمله اين سخن بسيار استثمارگرانه و بیاخلاق كه به يكی از رهبران انگلستان نسبت میدهند و متاسفانه گاه سياسيون غافل و ناآگاه ما هم تكرار میكنند "كه كشورها نه دوست دارند نه دشمن، بلكه منافع دارند" همين استدلال خطا تمام موضع گيریهای ما را در مسئله صلح خاورميانه، هژمونی ايران، نزديكی و دوری به كشورها را چنان خدشه دار و مبهم میكند كه پس از مدتی در حالی كه خودمان مرتب از جهان میخواهيم در مورد ملت ما جانب حق را بگيرند نه منافعشان را در عمل همراهی با هر ظالم و بیتوجهی به هر مظلومی را به نام منافع ملی مجاز میشماريم.
اجازه بدهيد برپايه اين اصول چند مسئله موجود در سياست خارجی كشورمان را بررسی كنيم.
١ــ انرژی هستهای:
داشتن سلاح اتمی نه تنها غير لازم بلكه برای كشور ضرر دارد. اولا به جای آن كه بودجه كشور را در اين چاه ويل بريزيم چرا با صرف آن در مسايل عمرانی كشور خود را نسازيم. ثانيا برعكس آنچه گفته میشود، بمب اتمی نه ضامن بقای حكومت است و نه مانع حمله ارتشهای بيگانه. در مورد شوروی ديديم كه تمام سلاحهای دنيا وقتی ملت آن از حكومتشان به جان آمدند قادر به حفظ آن حكومت نبودند و آن امپراتوری به نفع كشورهای غربی تكه پاره شد و اگر كشورهای غربی به شوروی لشكر میكشيدند بيشتر سهمی از شكست آن میبردند و كشورهای بيشتری از آن امپراتوری را جزو قلمرو نفوذ خود میكردند. سلاح اتمی هيچ حكومتی را در مقابل مردمش حفظ نمیكند در حالی كه مردم پشتيبان يك حكومت بقای آن را در برابر هر دشمن خارجی تامين میكنند.
سلاح اتمی به طور كلی يك اسلحه دفاعی است تا تهاجمی و بنابر اين حتی اگر ايران مجهز به سلاح اتمی هم بشود برای آمريكا و اسرائيل و غرب خطری ندارد و اين همه هياهو يك نكته انحرافی است برای مقاصد سياسی. حكومت ايران هم آگاه از اين بازی مرتبا در اين بوق و كرنا ميدمد تا خود را قهرمان بسازد و اين قهرمانی را خرج دوام حكومت خود كه اسير مشكلات بنيانی است بكند و هر صدای مخالفی را در پناه اين جنگ تبليغاتی خفه كند.
از سويی داشتن انرژی هستهای حق هر ملتی است و يكی از منابع اصلی انرژی در جهان امروز. لذا نه آمريكا و نه هيچ قدرت ديگری حق ندارد مانع دستيابی به اين فن آوری قانونی شود. و ادعای آن كه ايران قابل اعتماد نيست از بیاساس ترين و فريب كارانه ترين ادعاهاست زيرا مگر مدعيان اين امر خود قابل اعتماد هستند و مگر خودشان هر جا كه بتوانند دروغ نمیگويند يا با زور نظرات خود را پيش نمیبرند؟ مگر در حمله به عراق صدها دروغ نگفتند و هنوز هم به همان دروغگويی ادامه نمیدهند؟
بنابر اين اپوزيسيون آگاه بیآنكه در چاله غرب يا حكومت ايران بيفتد از سويی بهانه گيریهای غرب را میبايست محكوم كند، دستيابی به انرژی هستهای را حق مسلم ايران بداند، و از سوی ديگر به چاله حكومت ايران نيفتد و با غرور كاذب ملی به پشتيبانی حكومت ايران نرود بلكه مرتبا با افشاگری نيت واقعی دولت ايران و كشورهای مدعی آن، مانع گرم شدن اين تنور تبليغاتی بشود. كاری كه متاسفانه عموم نيروهای اپوزيسيون ما از آن غافل بوده و به يكی از چالههايی كه جمهوری اسلامی يا آمريكا و اسرائيل كنده افتاده اند.
٢ــ ارتباط با كشورهای همسايه
از تكرار اين سخن ياوه و نژادپرستانه و بیاخلاق كه اعراب دشمن ما هستند بپرهيزيم و از تحقير آنان واقعا شرم كنيم. اعراب همسايگان ما هستند و دوستی و ستيزه ويژگی همسايگی است. ايران كه با سوئد نمیتواند بجنگد و يا اسپانيا با هند. آلمان با فرانسه جنگ دارد و ما با عراق و تركيه. ولی پس از آن همه تبليغات حكومت رضا پهلوی عليه اعراب و سخن گفتن از برتری نژاد آريايی و بيرحمی سقوط امپراتوری ايران به دست اعراب وحشی، در سرگردانی محمدرضا پهلوی به دور جهان تنها جايی كه به او پناه داد مصر بود نه هيچ يك از حاميان آمريكايی و اروپايی او. افغانها از ستم طالبان به ايران پناه بردند و ما از ظلم حكومتيان خود به هند و عراق. دشمن بزرگ ما برای چند قرن همين تركيهای بود كه حال خواستار رابطه دوستانه با آن هستيم. جناياتی كه ما ايرانيان در زمانهای مختلف و آخرين آن در زمان نادرشاه افشارــ يكی از افتخارات تاريخيمان ــ در هندوستان كردهايم كمتر از جناياتی نيست كه آمريكا در عراق میكند در حالی كه هيچ گاه هند كوچكترين تهديدی برای ما نبوده و كمترين دشمنی با ما نكرده است.
اگر از حمله اعراب و دين تحميلی شان میگوييم و از اعراب مقصودمان عراق، اردن، سوريه و مصر است همه اين كشورها همان گونه توسط پيروان دينی كه در عربستان سعودی ظهور كردند فتح شدند كه كشور ايران، و اسلام همان گونه دين ٩٨ درصد مردم ما شده كه دين ملت مغلوب مصر، و ما همانقدر در راه گسترش اسلام جنگيده ايم كه مصريان و عراقیها، پس اينكه اعراب سوری و فلسطينی و غيره دشمن ما هستند و اسرائيل دشمن دشمن ما پس دوست ماست چه معنی دارد. اگر اعراب دو قرن بر ايران حكومت كردند اقوام ترك نزديك به دهها قرن حاكمان ايران بوده اند.
به دوران نزديك تاريخی كه برسيم كشور اسرائيل همانقدر به عنوان يك واحد سياسی قدمت و واقعيت دارد كه كشور عراق و اردن يا كويت. آنان كه حال صحبت از نابودی اسرائيل میكنند نه تنها همه آگاهان كه بلكه خودشان هم میدانند كه اينها يك مشت سخنان عوام فريبانه و غيرواقعی است كه برای اهداف سياسی ديگری بيان میشود تا يك واقعيت و حتی يك خيال ممكن.
قتل عامهايی كه صهيونيستها از مردم فلسطين و لبنان كرده اند بيشتر از كشتاری نيست كه صدام حسين مسلمان از ملت مسلمان خودش كرده و يا كشتاری كه ارتش اردن در جمعه سياه از هموطنان فلسطينی اش كرد كه شايد از حملات دولت اسرائيل به فلسطينیها خونبارتر بود. و همين فلسطينیها با نهايت بیاخلاقی پاداش حمايت بیدريغ ايران از مبارزات مردم فلسطين را با جشن گرفتن حملات وحشيانه صدام به ايران دادند.
اين آشفتگیها و بیاخلاقیها ويژه بخشی از جهان يا يك برهه از تاريخ نيست. مشابه اين ماجراها در اروپا هم بوده و باز هم ممكن است پيش بيايد و تاريخ آفريقا و آسيا هم لبريز از همين نمونههاست. لذا كسانی كه معيارهای روشن اخلاقی نداشته باشند در مخالفت يا موافقت با حكومت سردرگم و آشفته حركت میكنند؛ حركات اسرائيل را محكوم میكنند ولی موشك اندازی حزب الله به اسرائيل را جشن میگيرند. از جنايات جمهوری اسلامی يا قتل عام صدام و جنايات فلسطينی در المپيك مونيخ در مخالفتشان با آمريكا و اسرائيل به آسانی میگذرند يا بر عكس آن در راه مخالفت با ملايان چنان به چاله عرب ستيزی میافتند كه برای جنايات آمريكا در حمله به عراق و يا سركوب بيرحمانه اسرائيل از فلسطينیها توجيهات غيرانسانی میآورند از جمله كه اينان اعراب مسلمان هستند كه هم خودشان براندازنده امپراتوری ايران بودند و هم دينشان تروريست پرور است و لذا كشتن تروريستها بالقوه و بالفعل ايرادی ندارد. حتی كار اين بیاخلاقی به آنجا میرسد كه آقای امير طاهری در مصاحبه با فاكس نيوز (دوم سپتامبر) میگويد آمريكا هميشه بايد حمله نظامی به ايران را در نظر داشته باشد و زمانی هم كه به آن دست زد نبايد فقط به بمباران محدود بكند بلكه بايد تا نابودی كامل حاكمان ايران پيش برود و با تجربه عراق و مقاومت بيشتر ايرانيان يعنی ايران را به قول معروف با خاك يكسان كند. سخنان شرم آوری كه كمتر از دهان يك آمريكايی تندرو شنيده میشود.
اما اگر اصول راهنما داشته باشيم و اصول خود را بشناسيم و آشكارا بتوانيم از آنها دفاع كنيم به راحتی میتوانيم بگوييم كه هژمونی ايرانی در منطقه امری است مبارك و مفيد و همين حسن رابطه با مردم كشورهای همسايه ضامن امنيت ما است. اگر ايران با همين حكومتش در ميان مردم كشورهای همسايهاش محبوب نبود آمريكا شايد پيش از عراق به ايران حمله كرده بود و ايران دهها بار بيش از عراق خسارت ديده بود و اگر آن گونه كه اسرائيل و آمريكا تصور میكردند حزب الله لبنان چند روزه شكست خورده و سركوب شده بود الان ايران در زير بمبارانهای بیامان هواپيماها و ناوگان آمريكا و اسرائيل در حال جان كندن بود، اما در حالی كه اين هژمونی را لازم و مفيد میدانيم نبايد به هر قيمتی خواستار آن باشيم يعنی اگر برای دستيابی به اين هدف دولت ايران بمب گذاری و ترور و كشتار را در اين كشورها تشويق و ترغيب كند بايد به شدت آن را افشا و محكوم كنيم.
با روشن بودن اصول و پيروی شجاعانه از آنهاست كه به آسانی ضمن حمايت از مبارزات رهايی بخش ملتهای همجوار خواستار به رسميت شناختن دولت اسرائيل میتوانيم باشيم و يا از رابطه علنی و شفاف دولت ايران با آمريكا دفاع كنيم و در همان حال هرگونه رابطه پنهانی اين دو كشور را محكوم كنيم و نگذاريم مثل جريان زشت و غيرانسانی گروگان گيری سفارت آمريكا در تهران سياستمداران هر دو كشور منافع دو ملت را فدای اغراض سياسی خود و حذف رقيبان سياسی شان كنند.
كلام آخر آنكه اگر در رابطه با سياستهای داخلی كشور به روشنی خطوط را میتوان مشخص كرد و عليه هرگونه ستم و بيداد حكمروايان با تمامی نيرو میبايست جنگيد در رابطه با مسايل روابط بينالمللی میبايست پيچيدهتر انديشيد و پيچيدهتر عمل كرد. و اين بزرگ ممكن نمیشود مگر آن كه اصول راهنمای ما كاملا روشن باشد. از آن جمله هشيار باشيم كه با مخلوط كردن سياست داخلی و خارجی دچار سردرگمی نشويم. كاری كه حاكمان ناصالح هميشه انجام میدهند و برای پوشاندن نابسامانیهای داخلی كشور مسايل خارجی را عمده میكنند تا با تحريك غرور ملی كاذب مردم توجه آنان را از مسايل و مشكلات واقعی داخلی منحرف سازند، و با سوءاستفاده از حمايت مردم خودشان و جهان از مواضع سياست خارجیشان صدای مبارزان داخلی را هر چه بيشتر در سينه خفه كنند و هر حق گوی معترضی را عامل بيگانه بخوانند و در موج احساسات برانگيخته غرق كنند.