فردای گردهمایی پرشکوه ایرانیان در برلین، محمدرضا عالیپیام در نشست چند روز پیش در«مهستان» دربارۀ ویژگیهای خیزش نوین مردم ایران از هر دری سخن گفت. محور اصلی سخنان او توجیه خشونت و برخورد مسلحانه به نیروهای سرکوبگر رژیم بود. او که پیش از این در کلیپهایی درس ساختن کوکتلمولوتوف داده بود، به توجیه نظری خشونتگرایی پرداخت و با اشاره به شیوۀ جانورانی مانند کلاغ، گربه و مار گفت:
«وقتی هر حیوانی این حق را دارد که در برابر تعرض از خودش دفاع کند ما انسانها چرا این حق را نداشته باشیم؟ ... خشونت را باید با خشونت جواب داد.» (`۲:۱۴)
وی سپس بر این تأکید کرد که این نظر شخصی اوست! و واقعاً اگر او را به عنوان شاعر طنزپرداز در نظر گیریم، نباید چنین سخنانی را جدّی گرفت. اما ایشان با جدیت از این نظر دفاع میکند، هرچند روشن نمیکند که چرا «حق طبیعی» شیر و پلنگ برای کشتن و خوردن دیگر جانوران را برای انسان به رسمیت نمیشناسد؟!
با اینهمه او متأسفانه در این میدان تنها نیست و طیف وسیعی از فرهیختگان ما با او هماهنگ هستند و پیامد اظهار نظرهای بیفکرانۀ خود را در نظر نمیگیرند. عالیپیام بلافاصله میگوید:
«بالاخره در فاز دوم مردم حق دارند برای فتح کلانتریها دست به اسلحه ببرند.» و با این جمله عیار سخنان خود را به عنوان قربانی تفکر چپ اسلامی برملا میکند و نشان میدهد که فقط یک نوع انقلاب میشناسد و آن انقلابی مانند انقلاب ۵۷ است. در این میان خونخواهی آقای عالیپیام بهعنوان شاعر طنزپرداز و شیفتگی او برای خشونت و خونریزی به حدّی است که حتی انقلابات موفق تاریخ را مسخره میکند: «با گاندیبازی و نلسونماندلا بازی نمیشود جلو رژیم ایستاد!»
این قربانیان نگرش چپ اسلامی حتی نمیدانند که در هیچ انقلابی در تاریخ (حتی انقلابات فرانسه و روسیه)، انقلابیون با قیام مسلحانه قدرت را تسخیر نکردند و همۀ آنها از «انقلاب آمریکا» تا «جنبش استقلال هند» همه مسالمتآمیز به پیروزی رسیدند و همواره ریزش رژیم حاکم در زیر فشار ارادۀ آگاهانۀ مردم موجب پیروزی شده است.
فقط دو گروه از ریخته شدن خون برای کسب قدرت ابا ندارند: اسلامیون و کمونیستها. زیرا آنان بنا به «از هر طرف که کشته شود، به سود اسلام است!» برای فرد انسان و کرامت او ارزشی نمیشناسند.
آقای «هالو» متأسفانه در میدان خشونتطلبی تنها نیست و اسفناک است که بخش مهمی از فرهیختگان ما پس از چهار دهه، هنوز در چنبرۀ نگرش لنینی ــ خمینی اسیرند و کمترین آگاهی دربارۀ دستاوردهای فلسفۀ سیاسی مدرن و تجربۀ انقلابات موفق در تاریخ ندارند. این طیف چهل و اندی سال است که به سیاستزدگی با فرمولهای بچگانه لنینی در حال «تجزیه و تحلیل» اوضاع سیاسی ایران و جهاناند و چنان از مرحله پرتاند که پیرانهسر میخواهند خیزش نوین ایران را در چارچوب افکار فرسودۀ خود بگنجانند. اینان هنوز درک نمیکنند که خشونت و خونریزی ناقوس مرگ یک جنبش مردمی و دمکراسیخواهانه را به صدا درمیآورد.
این یکی از جوانان میخواهد که با کوکتلمولوتوف خیابانهای ایران را به آتش بکشند و آن «مغز پوسیده» بر آن است که زمان «زن، زندگی، آزادی» به سر آمده و اینک باید به خواستههای صنفی زحمتکشان به عنوان مقدمۀ انقلاب طبقاتی بپردازیم! اینان وحشیگری بیمانند نیروهای سرکوبگر رژیم جهل و جنایت را درک نمیکنند و نمیخواهند بدانند که ما ایرانیان سال ۵۷ به سبب چنین توهماتی و با گسست از مظاهر فرهنگ ملی خود به انقلاب اسلامی و سپس فاشیسم اسلامی تن در دادیم.
در دوران معاصر مردمان کمتر کشوری در جهان به اندازۀ ایران برای نیل به آزادی کوشیدهاند و هربار به ناتوانی و تنگنظری رهبران دچار خسران شدهاند.
دشمن آزادی ایرانیان این بار حتی از همتاهای فاشیستی خود نیز پر مصممتر و وحشیتر است و با نگاه به میلیونها قربانی در راه نابودی رژیمهای هیتلری و استالینی میتوان تصوری از دشواری راهی که در پیش داریم بدست آوریم. در این میان نکتۀ اساسی آنکه نه تنها تشخیص رژیم آخوندی به عنوان رژیم فاشیسم اسلامی از سر مبالغه نیست، بلکه هرگونه سادهانگاری در مورد عزم آخوندها برای حفظ قدرت به هر قیمت، پیامدهای خسرانآور دهشتناکی دربرخواهد داشت.
تا بحال تئوری سیاسی بر آن بود که در صورت تسلط رژیم توتالیتر با توجه به پایگاه اجتماعی آن، کوشش برای براندازی به جنگ داخلی منجر میشود و بدون دخالت خارجی جواب نمیدهد. اما امروزه ایرانیان به پیشگامی زنان خود به پا خواستهاند تا فصلی نوین در تاریخ بگشایند و با بازیافت مظاهر فرهنگ ایرانی و درایتی نادیده، به مصاف وحشیترین نیروی سرکوبگر تاریخ بروند.
گزینش شعار «زن، زندگی، آزادی» خود نشانگر غنای فرهنگی و خردجمعی است که رستاخیز ایران را به پیش میراند. رستاخیزی که نه به عنوان «کپی»، بلکه به مثابه «ضد انقلاب ۵۷» از هر جهت مخالف با آن است.
برای پیروزی نهائی این رستاخیز اهمیت حیاتی دارد، که خیزش نه تنها تداوم بیابد، بلکه اکثریت ایرانیان با آن همدلی و همراهی کنند و به جای صدها هزار جوان که امروزه در شهرها بپاخاستهاند، میلیونها ایرانی با هرگونه وابستگی و از هر گروه سنّی به آن بپیوندند. و این ممکن نیست مگر آنکه خیابان نه تنها به محیطی امن، بلکه به «آغوش مهربانی» بدل گردد و چنین محیطی را با نوا و ندای دلپذیر میتوان فراهم کرد و نه با «کوکتل مولوتوف و تیرکمان».
دوری از خشونت نه تنها به ابتکارات مردمی مجال میدهد و پشتیبانی افکار عمومی جهانی را جلب میکند، بلکه تنها ضامن پیروزی رستاخیز نیز هست. چنانکه واکنش رژیم از «اوین» تا «شاهچراغ» نشان میدهد، خشونتفزایی تنها برگ برندۀ رژیمی است که جز سرکوب و خونریزی هنری ندارد.
بنابراین تنها راه و امکان موفقیت برای تلاشی دستگاه سرکوب، ریزش همهجانبۀ آن از درون است. بدین سبب از یکسو باید با جلب اعتماد و دامن زدن به شور زندگی، همۀ اقشار و گروههای مردمی را به خیزش پیوند زد و از سوی دیگر از هرگونه تدبیر برای جلب بستگان مقامات متوسط و بالای رژیم استفاده کرد. بدین معنی با رستاخیزی فرهنگی ــ سیاسی روبروییم که قدرتش در شکوفایی فرهنگی و ابتکارات خردمندانه نهفته است.
آقای عالیپیام، میبینید که خیزش ایرانیان بسیار جدیتر و خطیرتر از آنست که تصور میکنید. زیرا دگرگونی ملتی را از حقارت زیر عبای مشتی آخوند ضدبشر، به سرافرازی ملی و هویت فرهنگی رقم خواهد زد. بپذیرید که به چنین رستاخیزی با «کوکتل مولوتوف و تیرکمان» نمیتوان دست یافت. خیزش نوین ایران از سرشتی کاملاً متفاوت برخوردار است و تا بهحال از خرد و خلاقیت نوینی در سطح جهانی برخوردار بوده است.
از اینرو باید به «هالو»ها به روشنی گفت، اگر میخواهید به این خیزش بپیوندید، روشها و شعارهای مندرس یادگار انقلاب ۵۷ را کنار بگذارید و در راه فهم سرشت و پویش خیزش نوین ایران بکوشید، «ورنه دور شو زحمت میار».
۲۸ اکتبر ۲۰۲۲
■ با درود، کاملن درست است. اگر به خشنونت بگراید حتمن چپها و فرقههای دیگر از آن سواستفاده میکنند و ایران را به تاریکی دیگر میبرند. به نظر میرسد آقای هالو در ایران به سر نمیبرد. او به راحتی دروغ پخش میکند که فلان شمار امیر سپاهی سرپیچی کردند و یا دستگیر شدند. اینگونه اخبار را حتمن نیروی امنیتی به میرسانند.
شاد باشید / فریدون
■ درود بر آقای فاضل
من روده درازی نمیکنم. فقط چند نکتهای را یادآوری میکنم.
- شما با نوشتن کتاب «رگ تاک» در نظر من به حیث پژوهندهای ارجمند و دلیر به حساب آمدید. امّا مدّتهاست که میبینم اکثر مقالات شما؛ بویژه مقالاتی که در سایت «ایران امروز» منتشر میشوند، در نظرم عجولانه و توام با عصبانیّت هستند. پیشنهاد من این است که بعد از نوشتن هر مقالهای، بیست و چهار ساعت تمام، آن را کنار بگذارید. فردای همان روز، دوباره از نو، مقالهتان را بازخوانی سنجشی کنید. چونکه از طریق فقط کاربست صفات مذموم کننده و رایج در زبان نمیتوان به بازشکافی مُعضلات باهمستان انسانها امیدوار بود و مهمتر از همه، نقش کلیدی و موثر به منظور گشوده فکری طیفهای مختلف اجتماعی در سمت و سویی بازآفرینی و بارسازی و پیشرفت مملکت برداشت. لحن سخن گفتن و نحوه نوشتن میتواند خیلی کارگشا و بُرّنده باشد. سرمشق سخن گفت انسانهایی مثل شما به نظر من باید همچون «ایرج شاه اسطورهای» باشد که یقین داشت با اژدها نیز میتوان سخن گفت. هیچ گرایشی را ولو، ذهنیتش به شدّت مارکسیستی/لنینیستی یا مذهبی/حزب اللهی و امثالهم باشد، نباید از نظر من با برچسبهایی که جنبه تحقیری و تمسخری و ریشخندی دارند، ایزوله کرد و کوبید. اینگونه اقدامات، آب در هاون کوبیدنه و دشمن تراشیهای ناخواسته علیه باهمستان انسانها. خردمندانهترین راه موثر، دعوت به گشوده فکری با کاربست سنجشگری تمام مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها و غیره و ذالک میباشد.
- در اینکه ذهنیّت ایدئولوزیکی همان ذهنیّت اسلامیست، هیچ شکّی نیست. چونکه گسستن از اسلام در ذهنیّت ایدئولوژیگرایان بر شالوده خویشاندیشی آگاهانه و گام به گام و توام بازشکافی و تحلیل منطقی روند گسست فردی آنها از اسلام اتّفاق نیفتاده است؛ بلکه آنها گرانیگاه ایمان و اعتقاد شخصی را در ذهنیّت خودشان جابجا کردهاند. مارکسیست ایرانی، همان حزباللّهی ایرانی است با تمام خصوصیات مشترکشان. بنابر این، در سنجشگری ذهنیّت این دو طیف باید به شیوهای اقدام کرد که به خصومت و کینهتوزیهای هولناک آنها علیه فرهنگ باهمستان انسانها مختوم نشود، بلکه مغز و روان خودشان را نم نم در فاصله گرفتن از «ادّعای مالکیّت حقیقت داشتن»، آزاد کنند و به بخشی از زیر مجموعه فرهنگ باهمستان ایرانیان تبدیل شوند تا بتوانند نقش مثبت در مناسبات کشوری از هر لحاظ ایفا کنند. اعتقادات آنها نباید به ابزاری برای نابودی فرهنگ ایرانی تبدیل شود. به همین دلیل، سنجشگری و انتقاد از دیدگاههای آنها باید طوری باشد که اگر نه مستقیم؛ بلکه غیرمستقیم بر ذهنیّت آنها کارگر افتد. از انسان مومن (درمعنای وسیعش) نمیتوان یک شبه، انسانی گشوده فکر آفرید؛ چه رسد به انسان خویشاندیش سنجشگر که محصول دهه ها وسده ها فعالیت روشنگرانه میباشد.
شاد و خوشکام باشید / فرامرز
■ هموطن عزیز، جناب آقای غیبی،
ابتدا ممنونم از طرح موضوعاتی محوری و مهم در شرایط موجود، سوالاتی با پاسخهای تعیین کننده در انقلاب مردمی کنونی. دو نکته را عرض کنم:
۱- نباید وجهه بیدار، هنرمند، ظلمستیز و بیباک «هالو» را از یاد ببریم. همین اشعار و کنایههای او طی سالیان نقش بسزایی در فرسایش و رسوایی حکومت اسلامی داشته است.
۲- گمانم تشویقات عاجلانه برخی به خشونت در مقابل رژیم کنونی حاکم، از خستگی و به ستوه آمدن در مقابل یک سیستم «بیهمه چیز» به معنای واقعی کلمه است: حکومتی که پس از سالها دوام از طریق کشتار، زندانی و ارعاب هموطنان ما، انسانهای آزاد، امروز علنا کودکان را به دلیل انتقادشان و زنان جوان را به خاطر تار موی ناپوشیدهشان به قتل میرساند. حکومتی که چهل و چند روز اعتراض عیان مردم را بی ارزش نامید و بی پاسخ گذاشت. شرایط بی نهایت دشواریست. اما من کاملا با شما موافقم که «هدف» حکومت اسلامی، خسته شدن و بیتاب شدن ماست. امروز تنها راه نجات این حکومت مخاصم، خصم مصلحانه در مقابلشان است. گذار زمان شاید معادلات را تغییر دهد. امیدواریم مسیر فرسایش و انهدام این حکومت فاسد و غیر انسانی با تکیه بر استراتژی «ثبات قدم و همصدایی»، با حداقل خونریزی و آنچنان که در خور جوانان بیدار و فرهیخته ماست به تحقق یابد.
ارادتمند - پرهام آصفی
■ سپاس فاضل غیبی گرامی از هشدارهای درست و به موقع شما! امیدواریم جوانان درگیر با رژیم تبهکار اسلامی، به تجربه چند دهه تلاش آزادیخواهانه در ایران، بهترین گزینشها را داشته باشند!
حمید
■ در همه تحولات اجتماعی و در تاریخ همه جوامع، یک موضوع بطور «عام» درستی خود را نشان داده است. این موضوع هم اینست که: «شکل مبارزه با هر حکومتی را، خود آن حکومت به مردم خواهان تحول تحمیل میکند.» رمانتیک ترین و زیباترین شکل مبارزه، میتواند رفتن مردم با دستههای گل به سراغ حاکمان، برای ترغیب و تشویق آنها به پذیرش تحول باشد. اما، در دنیای واقعی، توسل به چنین شکلی از مبارزه، نه تنها بیش از حد خوشبینانه و ساده لوحانه، بلکه نشناختن ماهیت حکومتها، و جگونگی ساختار قدرت، و تدابیر حکومت ها برای حفظ قدرت، و بکارگیری نیروهای سرکوبگر خود برای بقای قدرت خود است.
فکر می کنم که همه ما مردم ایران در سراسر جهان، که رویدادهای روزانه در ایران را دنبال میکنیم، در این تردیدی نداشته باشیم که: «این حکومت خونریز فاشیستی شیعه» بهجز «سرکوب لجام گسیخه تا حد افراط در شقاوت و بیرحمی» حاضر به گفتگو با هیچ زبان دیگری با مردم نباشد. تا حالا هم مردم ایران بهطور مسالمتآمیز به مبارزه خودشان ادامه دادهاند، و پاسخ حکومت هم فقط سرکوب است. آخرش چی؟ آیا باید مانند مسیح: «اگر یک سیلی به سمت چپ صورتمان زده اند، سمت راست صورت را هم در اخیار قرار دهیم، تا یک سیلی هم بر آن بنوازند»؟ بنظرم طرح این بحث توسط آقای غیبی، بسیار هم ضروری است. طرح آن به «گفتگو» که نیاز زمانه ماست، میدان می دهد. گفتگو و وارد دیالوگ شدن، به غنای فکری همگان مدد می رساند.
می خواهم بر این نکته هم تاکید کنم که «دفاع از خود قانونی» یکی از اصول حقوق بشر است. دفاع از خود قانونی (Legal Self Defence) حق انسان در دفاع از خود را برسمیت میشناسد. مردمی که برای احقاق حقوق قانونی و انسانی خود مبارزه می کنند، و حکومتی که « قانونیت و مقبولیت » خود را از دست داده است، در مقابل همدیگر صف آرائی کرده اند. مردم با دست خالی و بکار بردن واژه، و حکومت با همه ابزار سرکوب خود. من از واژههای «قانونیت و مقبولیت» (Legality & Acceta bility) و نه از واژه «مشروعیت» (Legitimacy) که معنا و مفهومی «مذهبی» دارد استفاده می کنم. آخرین میخ عدم قانونیت و مقبولیت این حکومت، از همان روزی بر بدنه سیستم این حکومت کوبیده شد، که علی خامنهای، فرد قاتلی مانند ابراهیم رئیسی را به مردم ایران تحمیل کرد. مردم بپاخواستهاند تا یک حکومت غیرقاونی و نامقبول را بزیر بکشند.
نکته مهم دیگری را هم که نباید فراموش کرد و به آن بایستی بهای لازم را داد، اینست که: «هیچ شکلی از مبارزه را، از پیشی a priori، نمیتوان منتفی دانست و انکار کرد». مبارزه اشکال مختلفی دارد، از عریضهنویسی و نامهنگاری و گفتگو با سران حکومت، و تقاضای احقاق حق، تا تحصن و بستنشینی و نافرمانی مدنی و اعتصاب و تظاهرات خیابانی و شورش و قیام و انقلاب قهر آمیز را در بر می گیرد. همان طور که در بالا آوردم، استفاده از این اشکال مختلف مبارزه زا، حکومتی که قدرت سیاسی را در اختیار دارد، تعیین می کند.
عقل سلیم هم میگوید که: ایکاش بدون ریختن خون از دماغ کسی بتوان به حقوق انسانی خود رسید. تا کنون هم مردم فقط در رویاروئی با سرکوب وحشیانه حکومت، در مواردی آز « سنگ » و واژه « بی شرف » به دفاع از خود پرداخته اند. اما مگر این بی شرف ها با سنگ، از میدان بدر می شوند. آقای غیبی ، این حق را هم از مردم ایران دریغ نکند ، که اگر سرکوب آنقدر بالا گرفت که ، به قتل عامی همگانی، و ویرانی همه بنیاد های جامعه تبدیل شد، مردم ایران هم از « حق دفاع از خود » استفاده کرده و دست به اسلحه برده و در مقابل این حکومت خونریز، که جز « زور » زبانی نمی شناسد، از خود و مردم و جامعه خود دفاع کنند.
ژن، ژیان، ئازادی حسن نکونام
■ با درود جناب غیبی گرامی، هم گفتگوی آقای عالی پیام در مهستان را شنیدم و هم مطلب شما را خواندم. در خصوص دفاع از خود، هر فردی به نوعی نظر خود را بیان میکند و درست هم همین است، نظرتان باید گفته و شنیده شود. آنچه در نوشته شما نادیده گرفته شده است، آن حس هموطنان و دردی که آنان هر روز از ستم نیروها و حاکمان میبینم است. شاید شما در برابر خشونت حاکم، ره مسیح را پیش کنید گونه دیگر را برای خوردن سیلی دیگر آماده میکنید. اما مردم در ایران از مسیحوار عمل کردن گذاشتهاند و حقحواه شدهاند و منتظر دادن آن با اشک و التماس نیستند. آنچه در ایران در جال وقوع است، بصورت خلاصه این است؛ بزنی میزنم! بکشی میکشم! باید بروید، تمام. حرف دیگر با تو حاکم نداریم. خب، شما در بین این دو نیرو قرار نگرفتید و در نتیجه میتوانید پاسختان به سوال مردم که چه باید کرد؟ را موکول کنید به فردا!!
عزیز جان، الان میزنند، الان دستگیر میکنند، الان تجاوز میکنند و الان میکشند. در مقابل فعل الان، شما لطف کنید چه باید کرد را پاسخ دهید. آقای عالی پیام، بر اساس درد و ستمی که بر مردم، بویژه جوانان که هر چه در مقابل خود میبینند، بنبست است و تحقیر.
با مهر / اکبر کریمیان