۱) نظام جمهوری اسلامی از همان آغاز دستیابی به قدرت سیاسی، با اعتراضهایی از سوی بخشهای گوناگون مردم و روشنفکران روبهرو بود. نتیجهی این اعتراضها و بیتوجهی حکومت به آن تاکنون، جان باختن دهها هزار ایرانی به دست حکومت جمهوری اسلامی را درپی داشته است. دردناکترین آنها کشتار گسترده جوانان دست و پا بسته در زندانهای رژیم در سال ۱۳۶۷ در سکوت وحشتناک و بیخبری جهانیان از آن، و نیز کشتار هزاران تن از مردم کردستان و دیگر جاهای کشور از آغاز تا کنون بوده است. با همهی اینها، رژیم نه تنها نتوانست به ثبات سیاسی پایدار دست یابد، که اقتصاد کشور را نیز به ویژه در پروژهی جنایتکارانهی «خصوصی سازی» به نابودی کامل کشاند. اما مبارزه و اعتراضهای بهجای مردم همچنان ادامه یافت که جدا از هرگونه تحیلل سیاسی و تاریخی، جنبش اصلاحطلبانهی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ یا به اصطلاح «جنبش سبز»، یکی از نمونههای این اعتراضها بود.
این جنبش را که خاستگاه آن بیشتر طبقهی متوسط مدرن بود، میتوان حلقهای از زنجیرهی پیوستار پر نمود اصلاحات تا انقلاب به شمار آورد، فرایندی پرنمود در همهی کشورها ازجمله ایران و انقلاب ۱۳۵۷ بوده است. اما به دلیل سرشت رهبری و گردانندگان آن جنبش که ریشه در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی داشت و اندکی هم خود بزرگبینی، آنها به نادرست چنین میپنداشتند که گویی آغاز تاریخ مبارزاتی ایران تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ و نظارت استصوابی بوده است. از اینرو، آنها توجه چندانی به زمینههای پیدایش آن رویداد و زمینهی شکست یا کامیابی آن نداشتند. شاید بتوان گفت این بزرگترین کاستی آن جنبش و رهبری سیاسی آن بود. «اصلاح» در ساختار و روشهای انتخاباتی نظام جمهوری اسلامی و «رأی من کو» شعار اصلی جنبش سبز بود و آنها حتا میزان رأی خود را نه وامدار گذشتگان و گروههای اجتماعی، کسانی جز خود میدانستند و نه چاووش آینده و نیازمند دگرگونیهای جدی در ساختار نظامی که خود زادهی آن بودند.
اما هرچه بود، آغاز و پایان این جنبش و پیآمدهای آن، به گفتمان «انقلاب یا اصلاح» که البته گفتمانی پیشینهدار در ایران هم هست، جایگاه برجستهتری در ادبیات سیاسی ایرانیان داد. گفتمانی که به بازاندیشی در این دو مفهوم در شرایط ایران و جهان دامن زد و این به خودیخود بسیار با ارزش بود، گرچه برخی آشفتگیهای مفهومی و گاه پیدایش واژگانی به ظاهر نو اما بیمعنا را نیز در این زمینه با خود به همراه آورد.
۲) پس از انقلاب مشروطیت و در سراسر دوران پهلوی، بسیاری از نخبگان و دانشآموختگان ایرانی، با تاریخ دو انقلاب اجتماعی بزرگ فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه و نیز تاریخ انقلاب مشروطیت ایران کمابیش آشنا بودند. برخی از این نخبگان مانند ناظم الاسلام کرمانی و زندهیاد احمد کسروی هم چه در گرماگرم رویداد انقلاب مشروطیت و چه پس از گذشت زمانی نه چندان دراز پس از آن، تاریخ انقلاب را نوشتند و برای ما به یادگار گذاشتند. اما تا جاییکه این نگارنده آگاهی دارد، در سراسر عمر نظام پهلوی اگر نگوییم هیچکس، اما میتوانیم بگوییم تنها شمار اندکی از نخبگان و مخالفان جدی نظام پهلوی محمد فرخی یزدی آشکارا فراخون «انقلاب» را آنهم شاید نابههنگام، سر داده بودند و شعری هم در بایستگی آن سروده بود. همچنین، از شهریور ۱۳۲۰ تا پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و حتا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا آستانهی انقلاب ۱۳۵۷، هیچیک از مخالفان جدی رژیم در فراخونهای رسمی و آشکار خود نه نامی از «انقلاب» برده و نه چیستی آن را تعریف کرده بودند. این تنها خود شاه بود که انجام اصلاحات یا تقسیم اراضی و «اصول» همپیوند آن را «انقلاب» میخواند و از آن با نام «انقلاب» شاه و ملت یاد میکرد.
جز آن، حتا در منایع مارکسیستی جهان و ایران هم که خود را آوازهگر و ستایشگر پدیدهی «انقلاب اجتماعی» و پشتیبان آن میدانستند، نه تعریفی بایسته از این روح ورجاوند و شورانگیز به دست داده بودند، و نه آن را در شعارهای تبلغیاتی خود گنجانده بودند. آنها با زبان نیمهفلسفی دست و پا شکسته، تنها گفته بودند که «انقلاب اجتماعی» مانند «انقلاب کبیر» فرانسه یا «انقلاب کبیر» روسیه، رویدادهایی ناگزیر، دورانساز، «ریشهای» و داروی همهی دردهای انسانها به ویژه طبقهی کارگر هستند. اما هنوزهم یک کالبد شکافی علمی و تئوریک عینی از این پدیده به دست نداده بودند.
شاید بتوان گفت که مهمترین سخن راهنمای مارکسیستهای بنیادگذار، این «تز» هنوز درست لنین دربارهی «شرایط یا وضعیت انقلابی» بود که برپایهی آن: «انقلاب هنگامی رخ میدهد که تودههای مردم یا پایینیها دیگر نخواهند در وضع موجود زندگی کنند، و بالاییها یا فرمانروایان سیاسی هم دیگر نتوانند به روشهای گذشته به کار خود ادامه دهند». این تز را امروز هم بسیاری از کسانیکه میخواهند چیزی دربارهی انقلاب بگویند، دوباره گویی میکنند. از میان دانشمندان و فیلسوفان علم هم توماس کوهن از کسانی بود که به درونمایهی این تز باور داشت و خود به هنگام بررسی چرایی و شرایط تغییر پارادایمهای علمی، از این تز لنینی هم یاد میکرد، و تغییر پارادایمهای ناکارآمد علمی را یک «انقلاب» علمی مینامید.
این سخن میتواند بدین معنا باشد که معیار شناسایی یک انقلاب از ناانقلاب، انجام دگرگونیهایی بزرگ یا گشودن گرهی کور و بنیادین در پدیده است که انقلاب باید آن گره را بگشاید. برخی از مارکسیستها، این رویداد بنیادی را حل یک یا چند تضاد بنیادین و مهم در جامعه یا جستارمایهی خود میدانستند. چنانچه این منطق پذیرفته شود، آنگاه سرنگونی حکومت ناکارآمد موجود در هر زمان، اصلیترین هدف هر انقلاب اجتماعی و سیاسی است.
امروز همه میدانیم که انقلاب را کسی نمیآفریند بلکه این خارش و بیتابی تن خود جامعه است که آن را به تکاپو وامیدارد. اما شناسایی گرههای کور جامعه، چرایی پیدایش و یافتن راه درمان یا گشودن گرههای کور بر سر راه گردش کار بهینه و پویای جامعه و واشکافی آن برای جامعه، از هنرهای برجستهی نخبگان، چه هوادار و چه مخالف انقلاب است. بازسازی و درمان جزیی این یا آن بخش از دستگاه فرمانروایی و یا جا به جایی مسئولان باهم در برنامهی اصلاحات میگنجد، و تغییر ریشهای ساختار حکومت یا دستگاه فرمانروایی راه انقلابی گشودن گره کور به شمار میرود.
سرنگونی ساختار حکومت موجود، به معنای آنست که آن حکومت تبدیل به گرهی کور شده است که باز کردن آن با دست شدنی نیست. البته تشخیص درستی گزینش راه انقلاب یا اصلاح، کاری بسیار دشوار است. به همین دلیل در بیش از یک دههی گذشته و پرسش برانگیز شدن ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور، کسانی رخت به سبک گاندی برتن کرده و از برتری اصلاحات خشونتپرهیز بر انقلاب سخن گفتهاند، و کسانی هم کلاه لنینی برسر گذاشته و انقلاب را تنها راه رهایی دانستهاند. کسانی هم در میانهی این پیوستار نشسته و برای نشان دادن منظور خود، شاید به شوخی، واژهی ساختگی و بیمعنای «اصقلاب» را به کار بردهاند.
این نگارنده هم تا چندی اصلاحات را میپسندیدم و به آن گرایش داشتم، اما با گذشت زمان و رفتارهای واقعی سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی در زمینههای گوناگون، اندکاندک و به ویژه در گذر چندماه و حتا چند روز گذشه، شکل خارش و بیتابی تن جامعهی ایرانی را گواه بر نه تنها ناگزیری انقلاب، که خود یک انقلاب دیدم و به این باور رسیدم که انقلاب هرچند هم که ناخواستنی باشد، اما گویی هم اکنون در جامعه وجود دارد و تن و روح جامعه کشش به راهی جز آن ندارد و دیگر چنین راهی وجود ندارد.
۳) جدا از اینکه چه تعریفی از انقلاب و شکلها و ویژگیهای آن به دست دهیم، تاریخ انقلابهای تا کنونی جهان از جمله و بهویژه انقلاب ۱۳۵۷ ایران نشان میدهند که انقلابها نه به فرمان کسی شکل میگیرند و نه از رهنامهای از پیش تعیینشده پیروی میکنند، بلکه تنها «رخ میدهند». آنهم بیشتر بیخبر و گاه مانند سیل و آتشفشان.
انقلاب سیاسی و اجتماعی از آنجا که ریشه در نابرابری، فقر، تحقیر اجتماعی و زورگوئیهای حگومتی و گاه آمیزهای از همهی آنها بر بیشینهی مردمان این یا آن جامعه دارند، در درون خود کششی ناخودآگاه و خاموش به انتقام از دولت یا گروهی دیگر را پرورش میدهند. هرچند کششی کور اما بسیار تند که سرریز آن خردپذیر نیست، اما سوزان هست. از اینرو آنگاه که زخم تحقیر و فشارهای اجتماعی بخواهد سرباز کند و کار از کار گذشته باشد، نه تنها این زخم دیگر کنترل پذیر نیست که این سر باز کردن بسیار شیرین، وسوسه انگیز و شورآفرین هم میشود. در چنین شرایطی سخن گفتن از خشونت پرهیزی که معمولاً نیروهای سرکوبگر حکومتی آغازگر خشونت هستند، نه تنها کارآیی ندارد که بر زخم نمک میریزد و آتش خشم را تیزتر هم میکند و راه بر هرگونه خردورزی میبندد. مانند داستان مولوی که از هر دو سو: ”.... تا که چشمانش کلاپیسه شود، کور گشته است این دو چشم کور من.....“.
در نمونهی انقلاب ۱۳۵۷، کسانی که خودرا نیروی اصلی رهبری اندیشگی انقلاب در آن زمان میپنداشتند، در اوج شرایط انقلابی چشمشان چنان کلاپیسه شده بود که چیزی جز لذت در آغوش گرفتن معشوق انقلاب و پیروزی گاه خیالی بر دشمن را نمیدیدند. به همین دلیل، جز در گروهها و محفلهای خصوصی و بیشتر مارکسیستی، تا آستانهی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، فراخوان انقلاب اجتماعی ایران چندان جدی نبود. اگر از برخی تفسیرهای پس از انقلاب که سالها پس از روز واقعه و رویداد انقلاب ۱۳۵۷ کسانی در اتاقهای گرم و نرم داستان شورانگیز آن را نوشته و کتاب آنها بسیار پر فروش و خوشآیند حس چشایی برخی مارکسیستها نیز بود، حتا کسانی که توانستند بر موج پیروزی انقلاب سوار شوند، تا پیش از پایان روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ نه نامی از انقلاب برده بودند و نه صدای کوبهی انقلاب را از پشت در میشنیدند. تنها در بازه زمانی چند ساعت همه دریافتند که انقلابی رخ داده است و آنگاه بود که برخی مرتجعان نیز رنگ عوض کردند و بسیاری از آنها کاسهی داغتر از آش شدند و زیرکانه و هشیارانه گوشت شکار را به خانه بردند. اما به وارون برخی پندارهها، آنها این شکار را ندزدیدند بلکه برای دستیابی به آن آمادهتر از دیگران بودند، اعتماد به نفس بیشتری داشتند، و گویا در همان زمان و زیر کاسهی شعارهای تند، کدخدایان جهان و ارتش را نیز پیشتر با خود همسو ساخته بودند.
۴) پایان این سخن کوتاه آنکه آنچه این روزها در ایران میگذرد، همه گواه بر این هستند که بپذیریم و باور کنیم که انقلابی در حال جوشش و رخ دادن است و باید همچون یک «انقلاب» به آن نگاه کنیم، نه جنبشی اصلاحی و زودگذر. اینکه این انقلاب را با چه قید و صفتی بنامیم، کی به پیروزی میرسد و چه کسی چه وظیفهای در برابر آن دارد و حکومت چه رفتاری میتواند از خود نشان دهد، نیازمند گفتارهایی دیگر است. اما نباید از یاد برد که این انقلاب یکشبه پدید نیامده است و نمیدانیم چه زمانی و چگونه به فرجام خواهد رسید، و به این زودیها نیز شاید به فرجام نرسد. اما میدانیم که کنجکاوی بیشتر و ژرفکاوانه در تجربهی انقلاب ۱۳۵۷، تجربهی جنبش سبز سال ۱۳۸۸ و تجربهی جنبشها یا خیزشهای سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ و دیگر جنبشهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ میتواند برای کنشگران سیاسی و انقلابی و حتا پژوهشگران تاریخ و جامعهشناسی سودمند باشد.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۲۲ مهرماه ۱۴۰۱
■ جناب خراسانی، پیش از هر یادآور شوم که بدلایلی حرفی از تعرض تاریخی و دخالت قدرتهای جهانی در تمام وقایع ایران معاصر نکردید. بعد هم با تیتر «انقلاب را باور کنیم» مرا بردید به روزهای پیش از انقلاب که سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در اعلامیهای با عنوان «قیام را باور کنیم» از جمله «سیمای نجیب شیخ مجیب را در خمینی دیده بود» و در مورد خطرات کودتا مانند کودتاهائی که در کشور های دیگر توسط قدرتهای جهانی و عواملشان احزا شده بود هشدار بود.
زندگی نشان داد که از حکومت مرتجع اسلامی که در شرائط استثنائی ۵۷ به قدرت رساندندش گزینهای ادبارتر وجود نداشت. امروز بعداز ۴۳ سال ترس و نکبت، نباید برای استراتژی و تاکتیکها در مورد گذار به مردم سالاری قالبی / کلیشهای برخورد کرد. چون در سال ۵۷ خمینی، دولت موقت و شورای انقلاب بر خلاف تمام وعده وعیدها دائر بر تشکیل مجلس موسسان خدعه کردند و همهپرسی زودرس بدون وجود قانون اساسی جمهوری اسلامی کاهبرداری کردند.
بهتر ست در مورد راه کارهای گذار تجربههای ۷۶، ۸۸ و دیگر رای گیریهای بین بد و بدتر درون حکومت تمامیتخواه را با انتخابات و همهپرسی متعارف و شناخته شده در جهان در نیامیزیم.
رفراندوم / همه پرسی با کاربردها مختلف و در حکومتهای مختلف به شیوه های مختلف برگزار شده ست. البته حکومت دینی وحشتناکترین نوع دیکتاتوری بوده است ست که در این باره باید با احتیاط حرف زد. زیرا ، در شیلی دوران دیکتاتور نظامی آگوستی پینوشه با فشار دکترین انتخاباتی جیمی کارتر ۱۹۷۶؛ که در مورد شاه ایران به روی کار آمدن خمینی منجر شد. در نیکاراگوئه هم ساندنیستها انقلاب کردند. در شیلی، پینوشه با برگزاری همهپرسی در سال ۱۹۸۰ توانست با کسب «آری» از اکثریت مردم، ده سال حکومت خود را تمدید کند!! ولی در سال ۱۹۸۹ که پینوشه باید دوباره همه پرسی برگزار کرد اکثریت مردم به رهبری جبهه «نه » پینوشه را شکست دادند و پینوشه کنار رفت. از آن روز تا همین الان، مردم شیلی چندین دولت عوض کردهاند و چند همهپرسی دیگر برگزار کردند. هنوز درگیر تغییر قانون اساسی نئولیبرالی زمان پینوشه هستند.
حالا حساب کنیم این حکومت مذهبی ایران با ساختار سرمایهداری مافیائی و بازار ـ نظامی مزدوری سپاه پاسداران چگونه زیربار همهپرسی یا هر انتخابات آزاد خواهد رفت؟ با این وجود باید اصولی و بر خلاف تمام شیوه های مبارزاتی تا بهحالی بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه استبداد سلطنتی و ولایتی که دستاوردهای شریف انقلاب مشروطه را نادیده گرفت عمل کنیم. یکیار برای همیشه نیروهای آزادیخواه ایران با پلاتفرمی جامع بر روی نقض حقوق بشر در زیر پا گذاشتن حق حاکمیت مردم و شرکت تمام شهروندان در تعیین سرنوشت خود و کشور توسط حکومتهای خودکامه پادشاهی و ولایتی حکومت ولایت فقیه جامعه جهانی را برای حمایت از مردم ایران دعوت کرد. تمام نیروهای سیاسی ایران بعداز انقلاب ضداستبدادی سال ۵۷ حتی در رایگیرهای بیحساب و کتاب حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده شرکت کردند.
این حکومت تمامیتخواه بود که از همان سال اول تمام دگر اندیشان را از شرکت در انتخابات حذف کرد. باید حکومت ولایت فقیه را بخاطر نقض دائمی حقوق بشر در این زمینه نیز به چالش بکشیم که در این ۴۴ سال تمام دگراندیشان را از حق شرکت و کاندید شدن در مجلس قانون گزاری محروم کرده ست. این موضع را دستکم نگیریم به نفع جنبش آزادیخواهانه مردم ست. حکومت دینی را از این زاویه نیز میتوان مانند جنبش دادخواهی مردم برای پاسخگوئی به دادگاههای صلاحیتدار کشاند. این پلاتفرمها کاملا ایجابی و برای تمام مجامع بینالمللی قابل فهم ست که باید از حقوق تضییع شده مردم ایران حمایت کنند.
این نوع پلاتفرمها علیه حکومت تمامیتخواه با اهداف دراز مدت هیچ جریان سیاسی منافات نخواهد داشت و در شرائط امروز که تعادل قوا اصلا بسود حکومت مرتجع و فاشیستی نیست جز کمک برای گذار به مردمسالاری عارضه ای منفی نخواهد داشت. این پلاتفروم ماهیت حکومت را بیش از پیش افشاء خواهد کرد. حتی بعداز کنار رفتن حکومت دینی، این پروسه توسط تمام نیروهای آزادیخواه و عدالتجو میتواند دنبال شود. امروز حکومت پارلمانی تنها شیوه ی قابل اجرا و نسبتا موفق در جهان بوده ست که برای انقلاب دموکراتیک ایران برای رسیدن به حکومت سکولار و لائیک قابل دفاع ست. فکر میکنم دو نسل جوان بعداز انقلاب که تجربیات رای گیری ۷۶، ۸۸ را در کارنامه خود دارند با مبارزاتی که در جریان ست بیش از تمام نیروهای این موضوع را باور دارند.
با احترام محسن کوشا
■ جناب محسن کوشا. درود بر شما و سپاس از اینکه نوشتر مرا خواندید. من در این گفتارنامه تنها خواستهام بگویم که آنچه هم اکنون در کشور رخ میدهد، یک «انقلاب» است و باید آن را همچون یک انقلاب دید، بی آنکه بخواهم دربارهی آن داوری ارزشی کنم. به ویژه آنکه شناخت و واشکافی مفهومی انقلاب کاری بسیار گسترده است، و در این یک برگ کاغذ نمیتوان درباره آن سخن گفت. درباره تاریخ بنگلادش و شیلی هم من در اینجا نظری ندارم. رفراندوم هم گفتار خود را میطلبد و معمولاً در دنیای مدرن ابزار خوبی برای تغییری تثبیت نظامهای سیاسی است و اگر آنچه امروز در خیابانهای ایران رخ میدهد ماندگار و تبدیل به یک نظام سیاسی شود، باید رفراندومی برگزار شود. درباره دیگر فمایشات شما نیاز نیاز به زمان و فرصت بیشتری است. شاد باشید.
خراسانی