استاد انسانشناسی
جامعه بعد از اعتراضات چه حالی خواهد داشت؟ پرسش اجتنابناپذیر اکنون ماست. حال آدم و جمعیتی وخیم یا بیمار باشد، مهمترین نگرانیاش، فرداست که چه خواهد شد. تشخیص ما تعیین میکند؛ تشخیص اگر سرطان یا بیماری مرگزایی باشد، امیدمان را از دست میدهیم و مضطرب میشویم. من جامعه را زنده میبینم، و اعتراضها نیز نشانهی زندگی و زندهمانی آن است.
جامعه معترض است اما محتضر نیست. گفتمانی تازه شکل گرفته، پرسشها و پرسشگریهایی شده، جامعه به سخن درآمده، سکوتهایی شکسته و بر تاریکیهایی نور تابیده، هشیاریها و هشدارهایی شکل گرفته و صحنه تغییر کرده و میکند. با خاموش شدن خیابانها، حکومت، مردم و نخبگان خواسته یا ناخواسته تأمل خواهند کرد.
ایران بعد از مشروطه، هرگز ایران قبل آن نماند؛ اگرچه آرمانها و آرزوهای برباد رفته هم داشت و همچنان دارد. ایران بعد از انقلاب ۵۷، جنبش اصلاحات، و جامعه بعد از جنبشها و اعتراضات دیگر نیز همانی نماند که بود. خواستها و آرمانها و آرزوهای ناتمام جامعه، نابود نمیشود، نمیمیرد و باز و بارها تکرار میشوند تا تحقق یابند حتی اگر سالها یا دههها انتظار کشند.
پرسش «جامعهی فردا چگونه خواهد بود؟» معنای مهمی در خود دارد: اکنون با سه جامعه روبروییم: جامعه دیروز، جامعه امروز، جامعه فردا. این به معنای گسستی معنادار و ضروری در حرکت جامعه است. این گسست را باید فهمپذیر کنیم. در دل اعتراضات، چه حکومت، چه معترضان، مساله اصلیشان فرداست؛ معترضان، «فردای نو» میخواهند و حکومت تن به این نو شدن نمیدهد و میکوشد «جامعه فردا» تداوم امروز و دیروز باشد. گذار از دیروز و امروز مسأله است.
معترضان، وضع موجود را قابل تحمل نمیدانند. شعارها و صحنهها و نشانهها حکایت از روایت تازهای از نزاعی کهنه را بیان میکند: نزاع بر سر زندگی است؛ بر سر چگونه زیستن. دیر یا زود این منازعه، مسألهای بزرگ و همگانی میشد؛ دههها بود که زیر نقابها، زیر سایهها و زیر فرشها این منازعه را پنهان میکردیم. اما آشکارا نزاع سختی وجود داشت.
جامعه پیشااعتراضات، جامعهی دیروز، «زیست دوگانهای» داشت: یکی در خانه و دیگری در خیابان. اعتراضات امروز، گسستی ایجاد کرد و آغازی برای پایان این شیوهی زیست دوگانه است. بگذارید یکی را «زیست خانهای» بنامیم؛ و دیگری را «زیست خیابانی». اولی، همان واقعیت وجودی و تجربه زیسته اکثریت افراد به ویژه جوانترها از معنای زندگی، هنر، موسیقی، بدن، عشق، ایمان، جهان، دین، خانواده، پوشش و هر آن چه «نیاز» فرد و «خواسته فرد» بود؛ احساسها و آرزوها و دغدغههایش؛ و دومی، «زیست خیابانی»، نمایشی بود از اطاعت، سربراهی، تن دادن، تسلیم، تعارضها، ترسها، و تظاهر به همسویی با سیاست و سیاست فرهنگی رسمی.
زیست خانه، زیست اندرونی بود، جهان زندگی بود، همان که در مهمانیها، دور همیها، گفتگوهای روزمره، درگوشیها، عروسیها، جشنها، رفاقتها، صمیمتها، جوکها، خندهها، موسیقیها، فیلمها، گریهها، غمها، بیمها، امیدها، شکستها، و حیاط خلوت افراد و جامعه بود و افشای آن حکومت را ناخرسند و حتی خشمگین میساخت؛ و اغلب آن را تحمل نمیکرد. «بودهایی» که «نمود» نداشت.
رسانههای رسمی، کارشان «بینمود کردن» این بودها بود. در مقابل زیست خیابانی، برای بسیاری صورت بزک کرده ایدئولوژیک، تحمیلشده، دستکاری شده، منفعتجویانه، اجباری، رسمی، مجاز و حکومتی بود. این شیوه زیست در ادارات، مدارس، دانشگاهها، جلسات رسمی، برنامههای رسانهای، آیینها و تشریفات سیاسی، و حتی در خیابان و فضای شهر مطابق مقرارت و نظم نمادین سیاسی و ایدئولوژیک نمایش داده میشد. نگاه رسمی چنین باور داشت یا وانمود میکرد که این شیوه زیست، واقعی است؛ و تعارضات آن با زیست خانهای را پنهان کرده یا نادیده میگرفت. اینها «نمودهای» بدون «بود»، بودند.
«زیست خانهای»، زیست پشت صحنه، زیست واقعی بسیاری از مردم بود؛ و تعارضارت عمیق با چشمانداز و سیاستها و ارزشهای رسمی داشت؛ و «زیست خیابانی»، برای این جمعیت نمایشی میان تهی و بدون پشتوانه معنایی بود؛ دلها به آن رغبتی نداشت و بوی اجبار میداد و زور قانون ضامن آن بود. تلاش همهجانبهای وجود داشت که این «زیست دوگانه»، این تعارض، این ریاکاری جمعی «رو نشود» و «لو نرود». میدانستند لو رفتن این تعارضات، نظم شکننده موجود را خرد میکند.
جنگ فرهنگیای در این زیست دوگانه جاری بود، جنگی ظاهرا پنهان اما آشکار. دههها بود که تعارض این دوگانه، گاه خشونت بار میشد و گاه چرکها و زخمهایش بیرون میزد. اما حکومت و جامعه آن را با دستمال و مُسکن و داروهای فوری، موقتا سرپوش گذاشته و پنهان میکردند. اما عاقبت جایی این دوگانگی، این «زندگی گسسته» غیرقابل تحمل، چون بغضی فروخفته منفجر میشد. این تعارضِ درون و بیرون، برای افراد به ویژه نسلهای جوان تر فشارهای روحی و روانی خوردکنندهای داشت.
حکومت با «خشونت گفتمانی»، برهمزنندگان نظم شکننده، زیست دوگانه، ریاکار جمعی و زندگی گسسته را تحقیر میکرد و با برچسبهای آسیبشناسانه، منحرف، نابهنجار، بیدین، سکولار، غربزده، بیگانه، فریب خورده و لائیک طرد نموده و گاه آنها را از حقوق شهروندیشان محروم میساخت. هر سال بر جمعیت طردشدگان و فرودستان فرهنگی افزوده و افزودهتر میشد. این جمعیت یا مهاجرت میکرد، یا به اعتیاد و بیماری روانی مبتلا میشد، یا سرخورده و عصبی با خود درگیر بود.
اعتراضات جامعه امروز، صحنه برملا شدن این تعارض، این زیست دوگانه، این نظم شکننده، این جنگ روانی و فرهنگی، و این ریاکاری جمعی است. حجاب اجباری، نماد بارز پنهان کردن زیست دوگانه بود. مطالبه اختیاری شدن حجاب، معنایی بزرگ تر از پوشش سر دارد. نزاع جامعه امروز حجاب اجباری نیست، نزاع بر استمرار یا عدم استمرار زیست دوگانه است. میان اندرونی و بیرونی لاجرم «تفاوت» بوده و همیشه هم خواهد بود؛ اما آنچه در «جامعه دیروز» و «جامعه امروز» میدیدیم و میبینیم «تفاوت» نبود، «تعارض» خردکننده و ویرانگر و انسانستیز بود. نزاع کنونی معترضان بر سر پوشش سر زنان نیست، بلکه نزاع برای دستیافتن به حداقلی از آزادی برای انتخاب «حق سبک زندگی» و رهایی از زیست دوگانه است.
زیست دوگانه و زندگی گسسته بحرانزاست؛ هم برای «ساختن شدن جامعه» و هم «ساختن شدن فرد»؛ زندگی گسسته مانع از تکوین و توسعه هر دو میشود. لازمه شکوفایی فرد و شکلگیری جامعه در معنای مدرن و امروزی آن، وجود حداقلی از یگانگی، خود بودن، فردیت، پیوستگی، آزادی و زندگی اصیل است. سیاستهای آموزشی، رسانهای، رفاهی و عمومی حاکم در دهههای گذشته و جامعه دیروز و امروز، تعارض و جنگ میان خانه و خیابان را نه تنها تعدیل نمیکرد بلکه دامن میزد و قربانیان خاموش میگرفت و جامعه غمگین و افسرده میساخت.
سستی و زوال و شکنندگی جامعه، سستی و زوال و شکنندگی پیوند شهروندان با نظام سیاسی است. قوام و قوت جامعه مشروط و متکی تام و تمام به رضایت، کیفیت و پیوستگی زندگی شهروندان است. یکپارچه نبودن زندگی شهروندان، گسیختگی شهروندان و نظام سیاسی را تشدید و خشونت بار میکند؛ و به نارضایتیهای اقتصادی و مادی آنها معنا و دلالتی تمام سیاسی میدهد؛ و آنها را مستعد شورش و ناآرامی میسازد؛ و نهایتا مانع ساختن جامعه و حتی فرد میگردد.
جامعه امری مدرن است؛ محصول تجدد است و از درآمیختن و ساختن شدن ملت و حاکمیت شکل میگیرد. جهان پیشامدرن، جهان اجتماعات است؛ اجتماعات عشایری، محلی، قومی، خانوادگی و مذهبی. اما جامعه و ملت-دولت، برساخت مدرنیته است. افراد و آحاد جامعه، حول «قانون»، جامعه را میسازند و دینها، فرهنگها، زبانها، آیینها، رسوم و خانوادهها براساس قانون انسجام ملی یافته و جامعه شکل میگیرد.
اما و صد، قانون زمانی و تنها زمانی میتواند این انسجام را شکل دهد که «تفاوتها» به نحوه شایسته و بایسته دیده و شنیده شود؛ تفاوتهای دینی، زبانی، قومی، نژادی، جنسیتی، فرهنگی و اجتماعی و حتی «تفاوتهای فردی» به رسمیت شناخته شوند. جامعه، کثرت در عین وحدت در جهان مدرن است.
جامعه ساخته شده از «شباهتها» و «تفاوتها»ست. جامعه نیازمند ارزشها، باورها، تاریخها، جغرافیها، اسطورهها، فرهنگها، زبانها و داستانهای مشترک است؛ اما به طور همزمان و به همان میزان دارنده و نیازمند تفاوتهاست. قانون تنها و تنها زمانی کارکرد دارد که شباهتها و تفاوتها را با هم و کنار هم ببیند. نه تنها تفاوتهای جمعی، بلکه تفاوتهای فردی.
از مشروطه تا پهلوی و جمهوری اسلامی درگیر ساخته شدن جامعه هستیم. جامعه را ساختهایم، این دستاورد دو قرن تکاپوی ماست. با افغانستان و جوامع قومی و عشیرهای تفاوت داریم؛ اما «جامعه سست» ساختهایم که شکننده است. تکوین و توسعه و تحکیم «جامعه قوی» اینست که نظام سیاسی «تکثر» و «تفاوت» را بپذیرد و تنظیم و تضمین کننده تکثرها در زندگی اجتماعی مردم باشد.
جامعه نیازمند «سیاست تفاوت» است؛ همان طور که نیازمند سیاست شباهت است. سیاست شباهت؛ تکیه کردن بر همدلیها و شباهتهای میان گروههای زبانی، مذهبی، جغرافیایی، اجتماعی، جنسیتی، و خلق و برساخت رسمها و آیینها و نمادها و اشتراکات جمعی است. و اما به همان اندازه که رسانهها، آموزش، آموزش عالی، نظام رفاهی و حکمرانی، مشترکات را برجسته و عواطف و احساسها و باورهای جمعی مشترک ایجاد میکنند؛ به همان اندازه هم باید تفاوتهای فردی و تفاوتهای گروهی و تفاوتهای فرهنگی را به رسمیت شناسند و حقوق فردی و اجتماعی افراد متفاوت را تأمین و تضمین نمایند.
بعد از انقلاب ۵۷ «سیاست تفاوت» را شکل ندادیم و این نبود، تنشها آفرید... نظام سیاسی برای مسلط کردن خود بر ذهن و زبان جامعه از ابزارهای رسانهای رفاهی و آموزشی و حقوق و قضایی استفاده کرد تا شباهتها را به رسمیت بشناسد و تفاوتها را طرد یا به حاشیه براند. بحران زیست دوگانه از همین فقدان سیاست تفاوت سرچشمه گرفت و هر سال تشدید شد. فرایندهای رسانهای شدن، فناورانه شدن، جهانیشدن، مصرفی شدن، کلانشهری شدن، و شدنهای تاریخی دیگر هر سال بر «تفاوتها» و «متفاوتها» میافزود، اما حکومت و گفتمان رسمی بیاعتنا به این تغییرات بود؛ و سازگار شدن افراد با جامعه هر سال دشوارتر میشد.
تنها راه بقا برای افراد، زیست دوگانه بود؛ راهی که ظاهری آرام اما باطنی ویرانگر داشت. خورهای بود که روان شهروندان و متفواتها را فرسوده و پریشان، جانها را خشمگین و رابطه مردم با حکومت را موریانهوار میپوساند. زنان و جوانان بیش از دیگران در معرض فشارها و تنشهای روانی سیاست فرهنگی بودند و پوشش و حجاب، مادی ترین و عینی ترین جلوه این تنش بود.
اعتراضات اخیر صحنه را تغییر داد. جامعه فردا با لو رفتن زیست دوگانه، افشا شدن رازها و برآفتاب شدن ریاها و تن ندادن زنان و جوانان به معیارها و مطلوبهای رسمی و حاکم، خواهی نخواهی جامعه دیروز و امروز نخواهد بود. حکومت ناگزیر برای بقای خود سیاست تفاوت را بپذیرد و راهی برای گفتگوی دوستانه و رضایتبخش با زنان و جوانان و در نهایت کل جامعه و تفاوتهایشهایش بسازد. سبکهای زندگی، سلیقهها و ذائقههای زیبایی شناختی، هنری و مصرفی نماینده فردیت افرادند. تفاوتهای فرهنگی قابل سرکوب ابدی نیستند. گریزی از به رسمیت شناختن فردیت وجود ندارد. جهان شبکهای و رسانهای و سیارهای شده، مجال قرنطینه سازی فرهنگ را به دولتها نمیدهد.
جامعه فردا متفاوت تر از امروز است حتی اگر حکومت نخواهد. «آزادیهای مدنی» لازمه اجتناب ناپذیر جامعه سیارهای و مصرفی شده است. برچسبهای ایدئولوژیک غربزده و سکولار و بیگانه، دیگر قابلیت کنترل و ایجاد نظم سیاسی را ندارند. زیست دوگانه و تعارض خانه و خیابان بیش از این قابل تحمل نیست. افراد خواهان برخورداری از حوزه و زندگی عمومی آزاد و نشاط آورند. فردای اعتراضات و خاموش شدن خیابانها، اگر گفتمان رسمی چرخش و بازاندیشی نشود و بیاعتنا به اعتراضات بماند، دیر یا زود، خیابانها دوباره شعله ور میشوند.
اعتراضات به ما میگویند آرزوها و رویاهای فرهنگی جامعه مدرن ایران همچنان نیرومندند و با سیاست سرکوب، فراموش نمیشوند. گفتمان رسمی نیازمند «چشم اندازی تازه» است که تفاوتها را ببیند، و صرفا بر «گذشته نگری» تکیه نکند و «افقهای آینده» و «تصویر آینده»ای امیدبخش برای همه گروهها و سبکهای زندگی خلق کند. بدون چنین تصویری، آرامش پایدار ممکن نخواهد شد. خیابان بدون چنین چرخش گفتمانی آتش زیر خاکستر میشود؛ خانهها فضای تعارضات و در عین حال تولید روایتهای نهانی، خشمها و تنشها باقی میماند تا روزی دیگر و نشانهای دیگر برای فوران شدن پیدا کنند.
جامعه فردا یا جامعهای نو است یا جامعه اعتراضی. همه چیز به ارادهای سیاسی نظام حکمرانی بستگی دارد که کدام را انتخاب کند: فردایی نو یا دیروزی دوگانه. بحرانهای اقتصادی، زیست محیطی و بینالمللی و منطقهای نیز زندگی را برای همه سخت و طاقتفرسا و تحملناپذیر کرده. در چنین حال و هوایی، چرخش گفتمانی نظام سیاسی، چشماندازی امیدبخش برای تغییرات و دلخوشیهای اجتناب ناپذیر زندگی روزمره اکثریت مردم است.
در این میانه صد البته نخبگان فکری و فرهنگی میتوانند بازیگران و نیروهای خلاقی باشند که زبان تازه برای گفتگوها بر سر زن، زندگی، آزادی را مهیا سازند. جامعه فردا، نمیتواند جامعه دیروز و امروز باشد. این را اعتراضات نشان دادند. فردا چه خواهد شد؟ پرسشی است که جان گرفته و تا ساخته شدن فردا در ذهن و زبان و ضمیر جامعه باقی است.
منبع:فراز