صورت مساله در لحظه کنونی این است که ما شاهد یک گسست در میان سه کانون یا سه حلقه اصلی سهیم در ساختن آینده ایران هستیم که اگر به نوعی بر طرف نشود، کار دست کشور میدهد.
کانون اول و اصلی، جنبش «زن، زندگی، آزادی» است که سومين هفته حضور خیابانی خود را پشت سر میگذارد. در ستایش این جنبش بسیار نوشته و گفته شده و حرفی برای این یادداشت نمانده است. این جنبش در حوزه گفتمان، با همین شعار جامع و مانع «زن، زندگی، آزادی» چیزی کم ندارد و میتواند بخش عظیمی از نیروهای تحولخواه کشور را به یک گفتمان عمیق و بدیع تجهیز کند.
در وجه سلبی سیاستورزی، سمتگیری جنبش در رد دیکتاتوری حاکم با اسم و آدرس مشخص، متجلی شده است. اما هنوز خواسته و شعار سیاسی اثباتی روشن و مشخصی به میان نیامده است. کمبودی که برای عبور از یک خیزش خود انگیخته به یک جنبش سامانمند اهمیت کلیدی دارد.
کافی نیست بدانیم که چه نمیخواهیم، مهم است که بدانیم چه میخواهیم. خیزشی که فاقد هرگونه سازمان هرمی و رهبری سیاسی مشخص باشد و نداند که دقیقا چه میخواهد، شاید به دلیل نقش پررنگ زنان و شبکه بسیار منعطف، جوان و هوشیار خود بتواند دوام بیاورد، اما در جلب سی تا هفتاد سالهها، دچار مشکل جدی خواهد شد.
سی تا هفتاد سالهها به مثابه کانون دوم مبارزه، همه زندگی خود را در جمهوری اسلامی سپری کرده و بالا و پایین بسیاری را - از انقلاب، جنگ، جنبش اصلاحات و جنبش سبز - زیسته یا شنیدهاند. آنها که ستونهای اصلی جامعه در همه عرصهها روی دوش شان استوار شده، هنوز چیزهایی برای از دست دادن دارند و تا حدودی «محافظه کار» هستند. برای یکبار بریدن ده بار گز میکنند و بیگدار به آب نخواهند زد. همانطور که در جنبش سبز نشان دادند، اگر از رهبری قابل اعتماد برخوردار باشند و شانس پیروزی را هم در افق ببینند، از خیابان هراسی نخواهند داشت، اما به آسانی نسل زد هم راهی خیابان نمیشوند.
آنها برای مبارزه انتخاباتی، نامهنگاری، تحصن، بستنشینی و اعتصاب استعداد بیشتری دارند و خیابان را آخرین راه حل میدانند. در ایران هیچ جنبشی به فرجام نمیرسد، اگر اکثریت این گروه سنی در آن مشارکت فعال یا منفعل نداشته باشند. گرچه هنوز نتایج هیچ مطالعه میدانی در دسترس نیست، اما بنا به قرائن میتوان حدس زد که در این روزها بحثهای داغی در درون خانوادهها جریان دارد و والدين، حاملان همزمان احساسهای همدلی و نگرانی هستند. آنها به فقدان افق، رهبری و سازمان میاندیشند و میخواهند مبارزه را به شیوه تا کنونی خود نظیر جنبشهای کارگری، فرهنگیان و بازنشستگان پیش بيرند.
کانون سوم سهیم در بازی قدرت را میتوان کانون جانشینی نامید که طیف بسیار گستردهای را در بر میگیرد. این فقط جوانان، زنان، طبقه متوسط، کارگران و دانشکاران نیستند که خود را در موضوع جانشینی ذینفع میدانند و میخواهند با مرگ خامنهای که چندان دور نیست، بر ولایت فقیه و ج.ا. نقطه پایان بگذارند. بخشهای بزرگی از سرمایهداران، نظامیان و روحانیون هم با گزینه خامنهای و بیت او سر سازگاری ندارند و اصلا معلوم نیست که سپاه، روحانیت، تجار بزرگ و سازمانهای اطلاعاتی که حکومت را در اختیار دارند، بتوانند به اجماعی بر سر رهبر سوم برسند. سال شاهمرگی یک شانس بزرگ است که هیچ کس نمیخواهد آنرا نادیده بگیرد.
به همان اندازه که همکاری دو کانون اول و دوم جنبه راهبردی و پایدار دارد، همسویی در امر جانسینی میتواند زود گذر و تاکتیکی باشد. اما این همکاری تاکتیکی مهم است و میتواند تحت شرایطی نقش تعیین کنندهای بازی کند.
اکنون روشن شده است که جنبش زن، زندگی، آزادی، از مقولات حجاب و گشت ارشاد فراتر رفته، جنبشی علیه اسلام سیاسی است و سمتگیری آشکار سکولار-دموکراتیک دارد. خصلت ضداتوریته نسل زد و روندی که تا کنون این جنبش طی کرده، شکلگیری یک رهبری فردی یا جمعی بلاواسطه در این جنبش را، بسیار نامحتمل کرده است و به احتمال زیاد، با فراتر رفتن آن به یک جنبش همگانیتر، شاهد جنبشی با مراکز رهبری متعدد در داخل و خارج از کشور خواهیم بود و میتوان گفت که تجربه جنبش مشروطه، در سطح و کیفیت دیگری تکرار خواهد شد. چنین جنبشی برای آنکه تداوم پیدا کند و به فرجام برسد به یک ایده وحدت بخشنده نیازمند است. مجلس ملی و عدالتخانه چسپ وحدت بخشنده مراکز متعدد رهبری جنبش مشروطه بود.
سوال کلیدی این است که کدام خواست و شعاری میتواند نقش وحدتبخشنده را در جنبش رنگین کمانی و فاقد رهبری واحد مردم ایران بازی کند؟
در برخی از تجمعات اخیر، مانند گذشته، شعار رفراندم پیش کشیده شده است. پیرامون نقاط ضعف این شعار به تفصیل در جنبش بحث شده است. اجمالا، از رفراندم در درون نظام پیرامون این یا آن مساله که بگذریم، به رفراندم گذاشتن اصل نظام به وسیله خود نظام بی معنی است و رفراندم پس از اسقاط نظام هم به بستن اسب به پشت گاری میماند. شعار رفراندم به دليل استعداد دوگانهسازی شدیدش، شانس جنبش برای تعامل با بخشهایی از حکومت را حذف میکند و کل حکومت را در مقابل کل جنبش قرار میدهد تا در یک بازی مرگ و زندگی. تکلیفشان را روشن کنند و در نتيجه، در عمل به دنبالچه شعار قيام برای براندازی بدل خواهد شد.
از رفراندم که بگذریم، مجلس موسسان، تنها شعاری است که به منظور حل مساله قدرت در یک روند مبارزه و سازش، از سوی برخی از جمهوریخواهان و جبهه ملی ایران مطرح شده است. این شعار به دليل انعطافی که در درون خود دارد و بر پذیرش نتایج یک وزنکشی عادلانه، سالم و منصفانه متکی است، میتواند جریانات مردد درون حکومت را جلب و یا بیطرف کند و این احساس را در جامعه تقویت نماید که هیچ کس حذف نخواهد شد. در نتيجه انتخابات آزاد و تشکیل مجلس موسسان، تنها دست یک اقلیت کوچکی از باندهای امنیتی، سران سپاه، روحانیون حاکم و تجار بزرگ موتلفه که حکومت را به انحصار خود در آوردهاند، از قدرت کوتاه میشود و نمایندگان برگزیده مردم در مورد آینده کشور تصميم میگیرند.
طبعا واگذار کردن تشکیل مجلس مؤسسان به بعد از حل مساله قدرت، همانند شعار رفراندم، بلاموضوع کردن آن به مثابه حلقه اصلی گذار مسالمت آمیز خواهد بود. همانطور که سپردن آن به حکومت، امری بیمعنی است. مجلس مؤسسان به عنوان حلقه اصلی در مدیریت گذار باید از جانب اپوزیسون، در شرایط برآمد جنبش و به اتکای آن، به مثابه ارگان سازش، به حکومت تحمل شود. یعنی، پیش از آن باید حکومت متقاعد شده باشد که نتیجه تن ندادن به انتخابات آزاد، میتواند فروپاشی، قیام و سرنگونی باشد.
ایده مجلس مؤسسان، شاید در جنبش «زن، زندگی، آزادیس» به راحتی مورد استقبال قرار نگیرد، اما نيروهای کانون دوم، مستقل از تعلقات طبقاتی، قومی و گروهی، در آن یک ایده رهایی بخش را خواهند دید که میتوانند به تاسی از پدران مشروطهخواه خود، مساعی خویش را حول آن متمركز کنند. وقتی والدين حول این مطالبه ملی به تفاهم برسند، متقاعد کردن فرزندانی که اینک نقش لوکومتیو جنبش را بر عهده گرفتهاند، راحتتر خواهد بود.
ناراضیان درون حکومتی که با گزینه بیت برای جانشینی مساله دارند، نیروی سومی هستند که میتوانند در شرایط ناگزیری، با پذیرش مجلس موسسان و تن دادن به انتخابات آزاد، خرج خود را از الیگاشی مافیایی حاکم جدا کنند
به این ترتيب میتوان تصور کرد که در چارچوب یک مدل راهبردی برای گذار خشونتپرهیز به دموکراسی، در شرایط تکثر جنبش و تعدد مراکز رهبری، ایده مجلس موسسان بیشترین شانس را برای همآهنگ کردن جنبش و ایفای نقش. «ایده وحدتبخشنده» را داشته باشد.
تاکید بر مؤسسان، شاید بتواند خلاء استراتژی را تا حدودی پر کند، اما در حوزه تاکتیک هنوز حفره بزرگی باز میماند. جنبش غیر متمرکز، برای مذاکره و تعامل با حکومت و جهان نیازمند یک فرد یا مرکز معتبر برای همآهنگی است که در شرایط سلطه استبداد، به راحتی شکل نخواهد گرفت. ما در این عرصه بیش از هر زماني نیازمند بهره برداری از سرمايههایی هستیم که از گذشته بهجا ماندهاند.
جنبش سبز مهمترین میراث ملی ما از گذشته نزدیک است که هنوز در حافظه جمعی ما زندگی میکند و امروز حضورش در جنبش زن، زندگی، آزادی هم غیرقابلانکار است. این جنبش بیش از هر کس در وجود مهندس موسوی شناخته میشود. مردی که بسیار پیشتر از مدعیان امروز، نسل جدید را شناخت و با نوآوریها و با تاکید بر نقش خود به مثابه همراه جنبش، موفق به ایجاد بیشترین و پایدارترین پیوندها با جوانان سبز شد. ده ماه با آنها در خیابان زندگی کرد. به پیمانش با جوانها وفادار ماند و تاوانش را با یازده سال حبس خانگی که هنوز هم ادامه دارد، پرداخت و به نماد «صبر و استقامت» بدل شد.
بد یا خوب، موسوی حاضر نشد که بندنافش با انقلاب بهمن را ببرد و همواره خواسته است که نماینده وجهی از این انقلاب باشد که او و بقيه روشنفکران دیندار، «اسلام رحمانی» نامیدهاند که در آن آزادی و کرامت انسان محترم شمرده میشوند. سیر رویدادها نشان داد به همان نسبت که خامنهای در گرداب گندیده اسلام فقاهتی غرق شد، موسوی دامن خود را از این آلودگی پاک نگه داشت، از قدرت چشم پوشید و در تمام سالهای حصر در خانه کوچکش، هر بار که سخنی بر زبان آورد، خروشی بود علیه بیداد و استبداد و پایمال کردن حقوق مردم. حاصل این نگرش و اینگونه سیاستورزی، یکی از آخرین غولهای عصر انقلاب اسلامی است که در دهه نهم عمرش، در کنج حصر در مقابل خامنهای و سرداران فاسدش بیمحابا سینه سپر میکند و پروای هیچ چیز جز حقوق مردم را ندارد.
پروفیلی که موسوی از خود ساخته، به او امکان میدهد که در واپسین سالهای عمرش، نقش حلقه وصل همه حلقات جنبش را بازی کند. پلی باشد میان سکولار-دموکراسی جنبش «زن، زندگی آزادی» و لایههای سنتی جامعه! او میتواند بازی جانشنی را به هم بزند و جنبش برای انتخابات آزاد و مجلس مؤسسان را در کنار بیشمار رهبران آن، به فرجام برساند.
والدینی که نمیخواهند و نمیتوانند پا به پای فرزندان خود در خیابان جانفشانی کنند، میتوانند برای شکستن حصر و آزاد کردن موسوی، همه کار بکنند. کم نیستند پاسداران بسیجیان و روحانیونی که با چنین جنبشی همدلی کنند و نجات کشور را از این طریق میسر بدانند. آنها در مقابل سبزهایی که بار دیگر به صحنه میآیند، به راحتی دست به ماشه نخواهند برد. شعار «رفع حصر» خامنهای را به کنج دیوار خواهد کشاندو گشودن درهای زندان اختر گامی بزرگ برای همآهنگی جنبشها و برگزاری انتخابات آزاد مجلس موسسان خواهد بود. روزی که همدلی ملی بر سر ایده وحدت بخشنده استراتژیک با اتخاذ تاکتیک محوری مناسب تکمیل شود، هدف استراتژیک در آستانه تحقق قرار خواهد گرفت.
حداکثرخواهانی که همه تلاششان را بر رادیکالیزه کردن جنبش «زن، زندگی، آزادی» متمرکز کردهاند و این توهم را دامن میزنند که به زودی والدین به فرزندانشان در خیابانها خواهند پیوست و قیام نزدیک است، درک درستی از واقعیتهای جامعه ندارند و آرزوهایشان را بهجای واقعیت میگذارند. آنها برای برای خراب کردن امثال موسوی از هیچ تلاشی فرو گذار نمیکنند و با برجسته کردن این یا آن جمله - خارج از کنسپت، زمان و مکان - دنبال حذف همه حلقات واسط هستند. امروز موسوی، فردا نسرين ستوده و نرگس محمدی و هر کس دیگری که بخواهد از گذار مسالمتآمیز دفاع کند، مورد حمله قرار خواهند گرفت. فرهنگ نخبهکش ما، سرمايهسوز است و چه سرمايههای ملی که در آتش قهر این فرهنگ، برباد نرفت.
برای آغاز کازار رفع حصر در خارج، میتوان به ابتكارات چندی دست زد. دوست فرهیختهای پیشنهاد کرده است که مجمعی از سیاسیون، اهل علم، فعالین حقوق بشر و نهادهای مدنی در خارج و چهرههای شاخص در داخل تشکیل بشود و از موسوی بخواهد که سخنگویی آن را بر عهده بگیرد و از این طريق پیکار جمعی برای رفع حصر آغاز شود و تداوم بیابد. این یا آن ابتکار، قبل از هر چیز باید شرایط حساس کشور را درک کنیم و بپذیریم که در چه مرحلهای قرار داریم و در همه حال، حق سوزاندن هیچ سرمایهای را نداریم.
■ من هنوز دلیل منطقی مخالفت جناب پورمندی با شعار استراتژیک “رفراندوم، رفراندوم/ این است شعار مردم” را نفهیدم. ایشان جائی میگوید برگزاری رفراندوم از سوی نظام بیمعناست، و از طرفی دیگر مدعی میشود که در مرحله ای می توان تشکیل موسسان را بر نظام “تحمیل” کرد(البته خودش نوشته تحمل!). خب اگر می توان در مرحله ای تشکیل مجلس موسسان را بر رژیم تحمیل کرد، چرا نتوان در همان مرحله نهائی مبارزات که رژیم درمانده شده، برگزاری رفراندوم تحت نظر سازمان ملل را بر آن تحمیل کرد؟ وانگهی این کار، برای مردم و خود رژیم مسبوق به سابقه است و رژیم یکبار در فروردین ۵۸ آن را به سود خود آزموده است. دیگر آنکه فکر نمی کنم بسیاری از اصلاح طلبان مخالف اصل ولایت فقیه با ایده یک نظام جمهوری ِ بیپسوند و پیشوند مخالف باشند. آنها هم میتوانند در “روز واقعه” رأی قرمز خودرا با درج نظام جمهوری به عنوان گزینهای در برابر پادشاهی مشروطه، در برگه رأی خود به صندوق بیندازند و از ثمرات آتی آن نیز بهره مند شوند. در مورد موسوی نیز، وی، اگر بخواهد، میتواند پس از آزادی از حصر نقش رهبری دوران گذار را در کنار همفکرانش مانند زهرا رهنورد، تاج زاده(که پیشینه خوبی در برگزاری انتخابات کمابیش سالم دارد)، حجاریان و دیگران به عهده گیرد و نام نیکی از خود در تاریخ معاصر ایران بجا گذاردــ و بجا گذارند. چنین باد!
شاهین خسروی
■ آقای پورمندی عزیز،
نوشتهاید «حداکثرخواهانی که همه تلاششان را بر رادیکالیزه کردن جنبش «زن، زندگی، آزادی» متمرکز کردهاند و این توهم را دامن میزنند که به زودی والدین به فرزندانشان در خیابانها خواهند پیوست و قیام نزدیک است، درک درستی از واقعیتهای جامعه ندارند و آرزوهایشان را بهجای واقعیت میگذارند.» پیشنهادهای شما درمورد نقش موسوی، شعار رفع حصر یا مجلس موسسان نیز برای ما در چنین شرایطی حکم آرزو را دارد. برای این شعارها و پیشنهادها در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای کشور گوش شنوایی وجود ندارد. اصلاح طلبان نیز که فعلا از سیاستورزی حداقلی نیز (بجز دو سه بیانیه اولیه) غایب هستند. شما با حسن نیت میخواهید به «دوران طلایی جنبش سبز» برگردید ولی خیابان فعلا چیز دیگری میخواهد. هرچند من نیز در نتیجه گیری شما درمورد کسانی که میخواهند جنبش را رادیکال یا انقلاب کنند، با شما هم نظر هستم.
با احترام/ حمید فرخنده
■ @شاهین خسروی عزیز! به نظرم دو شعار رفراندم و مجلس موسسان، تفاوت کیفی دارند. اولی دوگانه ساز است و دومی جانبدار چندگانگی است. در رفراندم شما ناگزیر به انتخاب سیاه یا سفید میشوی، گویی که رنگ دیگری وجود ندارد! در مجلس موسسان همه رنگها حضور دارند. مجلس موسسان مرکز سازش و تفاهم است و این شعار فقط یک لایه نازک را که مخالف وزنکشی منصفانه، آزاد و رقابتی است، حذف میکند. به لحاظ عملی هم رفراندم سنگ بزرگی است که بلند کردن آن، به دلیل تحمیل انتخاب به مرددها، بسیار دشوار تر از دعوت به شرکت در انتخابات آزاد است. این تفاوت و نقش آن در تغییر تعادل قوا را نباید دست کم بگیریم. جدای از این، طرفداران رفراندم هنوز روشن نکرده اند که چه چیزی را میخواهند به رفراندم بگذارند.
@حمید فرخنده گرامی! جوانها فعلا به حرف ما توجهی ندارند و مخاطب این یادداشت همانطور که اشاره کردید، سی تا هفتاد ساله ها هستند که با ما و با هم زیباترین خاطرات را از جنبش سبز دارند و آنرا زندگی کردهاند. ظلم بزرگی است اگر نسبت به این جنبش و ارزشهایی که خلق کرد، بیاعتنا بمانیم و با طعنه از آن یاد کنیم. جنبش زن، زندگی، آزادی فرزند خلف جنبش سبز است. نسل های قبلی با بازگشت به جنبش سبز می توانند با نسل جدید رابطه معنی دار سیاسی برقرار بکنند. به نظرم به فراموشی سپردن جنبش سبز و شخص موسوی یک برنامه مشترک اقتدارگرایان، محافظه کاران موسوم به «اصلاح طلب» ، طالبان سلطنت و افراطیون چپ بوده است.
پورمندی
■ جناب پورمندی گرامی مقاله شما مطالب مهمی را مطرح میکند. گذار از شرایط حاضر به یک حکومت مناسب حال امروز ایران و ایرانیان البته میتواند راه های متفاوتی داشته باشد و هریک نتایج، خطرات و نقاط ضعف و قوتی. رسیدن به یک رهبری کاردان و معتبر برای این گذار شاید مهمترین مساله امروز این جنبش باشد و متاسفانه به دلایل بسیار با دشواریهای زیادی مواجه است.
نکته اساسی در مقاله بالا، همچنانکه در مقاله “راه میان مسجد و میخانه” شما اینست که به تغییر همانقدر توجه دارید که به تداوم. توجه به این نکته که جهشهای انقلابی جامعه را آبستن حوادث ناگوار و نتایج ناخواسته بسیاری میکند شایسته توجه ویژه است. تغییر سیاسی اگر توام با تداوم فرهنگ و تجارب مبارزاتی جامعه در دورههای اخیر باشد میتواند لایه های مختلف جامعه را با خود همراه کند و از فرقه گرایی و خشونت و خونریزی های قبل و بعد از تغییر رژیم بکاهد. از این منظر توجه به ائتلاف وسیع نانوشتهای که در جنبش سبز شکل گرفت، دستاوردهای آن و نقش مهندس موسوی مهم است. یادمان هست که بیشترین ضایعات ناشی از انقلابها پس از سرنگونی رژیم قبلی و در جریان تصفیهها، انتقامجوبیها و جنگ قدرت بین گروههای مدعی و…. اتفاق میافتند. و برای اجتناب از چنان عواقبی ایجاد زمینههای ائتلاف و همدلی و همکاری در واقع کوشش برای علاج واقعه قبل از وقوع محسوب میشود و ضروریست.
مسعود
■ آقای پورمندی و کامنت گزاران محترم توجه کنیم که؛
یک ـ دوم خرداد ۷۶ محصول مشارکت جوانان بود که در دوران بعداز انقلاب شکست خورده و جنگ ۸ ساله در مدارس حکومت اسلامی بزرگ شدند. میخواستند تغییری در امور اجتماعی صورت گیرد. با مشارکت در رای گیری که به ۸۰ در صد رسید. چُرت ولی فقیه و سپاه پاسداران را پاره کردند. جوانان بعداز دو دوره رای گیری فهمیدند که خانه از پای بست ویران ست! رفتند کنار و دوباره آش همان آش و کاسه همان کاسه! در سال ۸۴ رای گیری به رفسنجانی و احمدینژاد در دور دوم رسید. مشارکت در رای گیری دوبارهکاهش یافت. سازندگان اصلی دوم خرداد یعنی جوانان سرخورده شدند و رفتند پی ِکار خود. ولی آنها که بعداز دوم خرداد ۷۶ «متولی» اصلاح طلبی در حکومت شدند در داخل و خارج از کشور به کار بحث و تحلیل خود ادامه دادند.
دوم ـ احمدینژاد در همان دوره اول ۸۸ـ ۸۴ چنان فضاحاتی در ایران و جهان ببار آورد که موجب اتحّاد نا ننوشته ایرانیان داخل و خارج از کشور برای جلوگیری از «انتخاب» مجدد او در رای گیری ۱۳۸۸ شد. ایرانیان خارج از کشور برای رایگیری به سفارتهای حکومت اسلامی در کشورهای مختلف جهان روی آوردند. میزان مشارکت تکرار نشدنی گردید. رایگیری ماهیت سلبی داشت: نه به احمدینژاد!! ولی فقیه و اعوان و انصار ماشین کشتار حکومت اسلامی برای حفظ «اقتدار» ننگین خود از هیچ جنایتی کوتاهی نکردند. پر پر شدن ندا آقاسلطان و فجایع کهریزک هرگز فراموش نخواهد شد. دیدیم که حکومت اسلامی داعش ایران چه انتقامی از اصلاح طلبان حکومتی، هاشمی رفسنجانی، مهندس موسوی و شیخ کروبی که به رهبران جنبش سبز معروف شدند گرفتند.
سوم ـ رای گیری ۹۲ از جنس دیگری بود با مشارکت کل حکومت و در راس آن ولی وقیح «نرمش قهرمانه» و تعزیه گردانی رفسنجانی، خاتمی، ناطق نوری، اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی و با لیست های عجیب و غریب .... ولی هرگز به میزان مشارکت دوم خرداد ۷۶ و خرداد ۸۸ نرسید.
چهام ـ رای گیری ۹۶ که اوج در ماندگی جناح های حکومت و کسانی که به تغییر و اصلاح آن امیدوار بودند. در تمام سالهای بعداز شکست اصلاحطلبان حکومتی در رای گیری ۸۴ بحثها و تحلیلهای طرفداران آنها ادامه داشت.
پنجم ـ فاجعه ی مهسا امینی سوای تمام وقایعی بود که بعداز دوم خرداد ۷۶ در ایران به وقوع پیوست. نسل دیگری پا به عرصه گذاشت که بدون هیچ رای گیری و دخالت و میوه چینی جناح های حکومتی و غیر حکومتی خصلت نمائی کرد. حتی با وقایع ۹۶ و ۹۸ هم فرق اساسی دارد.
البته جای خوشوقتی ست که نفس اصلاحطلبان حکومتی در نمیآید. ولی سئوال اینجاست که چگونه میتوان این جنش سراسری را به جنبش دوم خرداد و جنبش سبز وصل کرد که جناح های حکومت در آن دخیل بستند؟ آیا حکومت ولایت وقیح برای حفط «اقتدار» یا «بقا» ی ننگین خود به کشتار ادامه خواهد داد؟
به باور نگارنده نیروی محرکه اصلی این جنبشها، هیچوقت اصلاحطلبان حکومتی نبودند که سالی بعداز دوم خرداد ۷۶ اعلام موجودیت کردند! یا مهندس میرحسین موسوی و شیخ کروبی نبودند. بلکه حمایت بیسابقه مردم برای جلوگیری از تجدید «انتخاب» احمدینژاد بود. بعد از تثبیت او فقط روسیاهی ماند برای رهبرش. نیروی محرکه دوم خرداد نسل اول بعداز انقلاب و امروز نسل دومیها میباشند که جهانی را به حمایت وادار کردهاند.
آقای پورمندی گرامی، بگذاریم اصلاحطلبان حکومتی و جنبشسبزیها و کسانی که از حکومت به بیرون پرتاب شدهاند و بدنهی حکومت اسلامی از صدر تا ذیل خودشان به مردم ملحق شوند و فکر نکنم کسی با این مهم مخالفتی داشته باشد ولی تجارب تا کنونی نشان داده ست که نامبردگان در بریدن ناف خود از حکومت اسلامی مشکلاتی دارند. در این لحظه رفتار حکومت کشتار مهم ست که ممکن ست برای حفظ«اقتدار» یا «بقا» دست به هر جناتی بزند. در این باره چه باید کرد؟
با احترام؛ هومن دبیری
■ دوستان! آقای موسوی همان طور که بدیل شما برای حل بحران هست بدیل حکومت بر سر دو راهی سقوط و حفظ نظام با یک عقبنشینی از سر اجبار هم هست، حالا بی فقیه یا با فقیه. قهرمان وقتی مردمی میشود که قهرمانیاش را ثابت کند. آقای موسوی باید قاطعانه این نظام و ولایت فقیه را بیپرده مردود اعلام کند و خواهان گذر قاطع از نظام دینی باشد و یکی از راست آزمایی حرکتش افشای آمرین و مجریان جریان قتل و عام دهه شصت است. پیشنهادات شما به هرحال براندازی نظام است و آیا آقای موسوی در این قد و قواره هست؟ جلو انداختن کسی که احیانا سر بزنگاه ترمز شود بازی خطرناکی است. امیدوارم ذهنیت خود را به جای پتانسیل آقای موسوی ننشانید.
با احترام خسروی
■ جناب پورمندی! می فرمائید رفراندوم مرددها را تحت فشار میگذارد و بعد در ادامه میپرسید رفراندوم بر سر چه؟ روشن است رفراندوم بر سر بود و نبود جمهوری اسلامی و رسمیت بخشیدن به این بود و نبود- مثل سال ۵۸. فرزندان من و شما که متعلق به نسل انقلاب و طرفدار انقلاب بودیم، میگویند جمهوری اسلامی انتخاب شما بود، انتخاب ما که نبود! اکثریت قاطع جمعیت کنونی مردم ایران زیر ۶۰ سال هستند و نسل ما که در انقلاب و رفراندوم ۵۸ شرکت داشت، در اقلیت محض است. نسل جوان کنونی میخواهد یکبار دیگر به جمهوری اسلامی آری(برگه سبز) یا نه(برگه قرمز) بگوید_ البته این بار زیر نظارت سازمان ملل. رأی دهندگان در همان برگه رأی قرمز “نه” میتوانند نظر خودرا درباره نظام جمهوری یا نظام پادشاهی مشروطه بنویسند. آنگاه که مشخص شد اکثریت نسبی یا مطلق مردم این رژیم را نمیخواهند و شکست انتخاباتی جمهوری اسلامی محرز شد، آنگاه نتایج مندرج در برگه رأی قرمز بررسی میشود تا معلوم شود مردم چه نظام سیاسی(جمهوری یا پادشاهی مشروطه) را میخواهند. پس از روشن شدن این مسئله، و پس از تشکیل یک دلت موقتِ گذار ششماه تا یکساله که مسئول تدارک برگزاری انتخابات مجلس موسسان خواهد بود، نمایندگان واقعی مردم انتخاب خواهند شد و قانون اساسی دمکراتیک نظام جدید، اعم از جمهوری یا مشروطه پادشاهی، را تدوین خواهند کرد. البته توجه داشته باشیم که برگزاری رفراندوم در واقع آخرین مرحله از انقلاب کنونی مردم ایران خواهد بود که رژیم درماندگی و شکست خودرا پذیرفته باشد، و لذا در چشم انداز کوتاه مدت قرار نمی گیرد. هرچند روند تحولات کنونی روشن نیست و ممکن است کارزار جنان بالا گیرد که در کوتاه مدت نیز کار یکسره شود.
شاهین خسروی
■ @هومن دبیری عزیز! برداشت من از رابطه جوانان با جنبش اصلاحات و جنبش سبز کمی متفاوت است. این رابطه آنگونه که ترسیم کردهاید، یکطرفه نبود و جوانان، اصلاحطلبان و رهبران سبز را بدنبال خود نکشیدند. یکجور بده-بستان وجود داشت و علاوه بر جوانان طبقه سرمایهدار صنعتی و آنچه بخش خصوصی نامیده میشود و نیز بسیاری از نیروهای چپ اسلامی متحول شده برامده از انقلاب در این جنبشها نقش موثری داشتند و با جوانان همسوییهای زیادی داشتند. اما عجالتا همه چیز در سوال آخر شما خلاصه میشود: «در این لحظه رفتار حکومت کشتار مهم ست که ممکن ست برای حفظ «اقتدار» یا «بقا» دست به هر جناتی بزند. در این باره چه باید کرد؟» و من میپرسم که چه نباید کرد؟ هرچه از لایههای میانی دور شویم و جنبش را تیز و لاغرتر کنیم، خطر فاجعه افزایش خواهد یافت. پس این کار را نکنیم. بهتر است که کمتر بدست بیاوریم تا شکست بخوریم.
@شاهین خسروی عزیز! شاه بیت حرف شما به نظرم این است: «آقای موسوی همان طور که بدیل شما برای حل بحران هست بدیل حکومت بر سر دو راهی سقوط و حفظ نظام با یک عقبنشینی از سر اجبار هم هست،» امیدوارم که چنین باشد! چه بهتر از این که موسوی کاتالیزور «عقب نشینی از سر اجبار نظام» باشد. مگر از این بهتر هم در شرایط کنونی قابل تصور است؟
در مورد رفراندم نوشتهاید: «برگزاری رفراندوم در واقع آخرین مرحله از انقلاب کنونی مردم ایران خواهد بود که رژیم درماندگی و شکست خودرا پذیرفته باشد،» بسیار عالی! آیا منطقی است که در آن شرایط کار را به رفراندم سه سوالهای بکشانیم که میتواند میدان غلبه انواع شورها و عوامفریبیها را هم فراهم کند؟ چرا به جای رفراندم، مجلس موسسان را فرا نخواهیم که همه چیز سر فرصت و بوسیله نمایندگان مردم مورد بحث و تصمیم گیری قرار نگیرد؟
@مسعود عزیز! از همراهی و اشارات مفید شما ممنونم
پورمندی
■ جناب پورمندی گرامی
درود بر شما، و سپاس از گفتارنامهی ارزشمندتان. با سخن شما درباره کانون دوم کاملاً همسویم و ندیدن آن میتواند گونهای پوپولیسم باشد و گامی به سوی شکلی از آنارشیسم. البته من میپندارم که با تجربه و بازخورد بیشتر دست آورد خیزش کنونی، این کمبود به زودی حل خواهد شد. وحدت دو شاخه حزب دموکرات کردستان و رفتار کومله کردستان، تجربه و سرمشق بسیار خوبی است که امیدوارم هم گروههای سیاسی موجود و هم بدنهی جنبش از آن درس گیرند، و این رفتار در میان راه به بیراهه و فرقهگرایی دوباره دچار نشود. بایسته است دربارهی سرشت خیزش موجود و واژگان آن کار بیشتری بشود که به گمان من، تنها همان گروه سنی ۳۰ تا ۷۰ میتوانند از آن پس آن برآیند.
پیروز باشیم/ بهرام خراسانی