iran-emrooz.net | Tue, 19.09.2006, 4:07
پرواز انوشه و گسستن زنجیر سرنوشت
مزدک بامدادان
سهشنبه ٢٨ شهريور ١٣٨٥
انوشه انصاری، امریکائی ایرانیتبار در پهنای بیپایان کهکشان پرگشود و بهانهای شد تا ایرانیان در چهارگوشه جهان از اینکه زنی از همتبارانشان بسوی آسمان پرگشاده است، شادمان شوند و بر خود ببالند.
انوشه انصاری هنگامی که دختری هفده ساله بود به امریکا رفت. پرواز بلند و شکوهمند امروز او، پی آمد بلندپروازیهای زنی است، برخاسته از زمین نفرین شده خاورمیانه، زمینی که در هزار و اندی سال گذشته برای زنان چیزی جز سرکوب و خواری ببار نیاورده است، پس بیهوده بر خود نبالیم و دستآوردهای انسانی پرتلاش و بلندپرواز را بپای خاک و خون خود ننویسیم.
انوشه انصاری اگر که در ایران مانده بود، با همه توانائیهایش، توانائیهایی که در بودنشان امروز دیگر جای گمان و دودلی نیست، هر روز و هر شب مزهخواری و زبونی را میچشید، روزی هزار بار بیادش میآوردند که "زن" است، نیمه انسان است، "ناقصالعقل" است و پایش را نمیبایست از گلیمش فراتر نهد، چه برسد به آنکه آرزوی نشستن بر تخت کیکاووس و پریدن با آسمان را در سر بپرورد!
انوشه انصاری اگر که در ایران مانده بود، پای از خانه بیپروانه شوهرش نمیتوانست گذاشت، شاید که به دانشگاه راه نمییافت و اگر هم که مییافت، نمیتوانست رشتهای را که خود خواسته بود بیاموزد.
من نمیدانم چه کسی اندیشه رفتن از ایران را به سر او انداخت، نمیدانم آیا خواست خودش و یا خوانوادهاش بود، ولی اینرا میدانم که انوشه با رفتن به کشوری که در آن آزادی هست و نابرابری جنسی نیست، همه زنجیرهائی را که سرنوشت از همان دم زاده شدنش در خاک ایران برایش بافته بود، از هم گسست.
انوشه انصاری با پروازش تاروپود همه انگاشتهای آیتاللههای رنگ و وارنگ را که در گوش زنان ایرانی میخوانند : «جای زن مسلمان ایرانی در آشپزخانه و کنار گهواره نوزاد است» در هم پیچید. سرنوشت او برای چندمین بار نشان داد که سرزمین زیبا، ولی نفرین شده ما بذرهای نیکوئی را در خود میپرورد که همگی در شوره زارهای ناآگاهی و پی ورزی و سخت سری این کشور ِ یکسر "مردانه" ناشکفته میپژمُرند و همین بذرها اگر که در خاکی پربار بیفتند، درختانی ستُرگ و پر شاخ و برگ بَرمی آورند و جهانی را به شگفتی وا میدارند.
من از پرواز انوشه بر خود نمیبالم، من بر روزگار هزاران هزار انوشهای افسوس میخورم که در این آب و خاک ببار میآیند و فرهنگ آزادی کش این سرزمین بالهایشان را پیش از آنکه به پرواز بیندیشند در هم میشکند. به آن هزاران هزاری که نخست آرزوهایشان را و سپس جان و روانشان را میکُشند، به آن هزاران هزاری که «زن بدنیا نمیآیند، زن میشوند!»(١)
بااینهمه این پرواز شکوهمند را پیام باریکی نیز هست. انوشه انصاری با دوختن پرچم سه رنگ بر جامه اش نشان داد که هنوز از سرزمین مادری اش دل نبریده است و گوشه چشمی به آن و به مردمان آن دارد، پس میتوان گفت که پرواز او را پیامی نیز هست، برای خواهران همخون و همزبانش، برای زنان ایران زمین:
بپـــــای خود مزن زنجــــــــــــیر تقدیر،
ته این گـــنبد گردون رهـــــی هست!
اگـــــر باور نداری خیـــــــــــز و دریاب،
که چون پا واکنی، جولانگهی هست!
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
شهریور هشتادوپنج
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-------------------
١. سیمون دوبوآر