امروز، وقتی خبر درگذشت میخائیل گورباچف را شنیدم، بیاختیار به یاد مادرم افتادم. سی و از سه سال پیش، وقتی بالاخره توانستم برای دیدنش به فرانسه بروم، باورش نمیشد که از شوروی جان سالم به در بردهام. خودش و نسلهای قبلش در آذربایجان بنا را بر این گذاشته بودند که برای جوانهایی که به شوروی میروند برگشتی در کار نیست. ناباورانه در آغوشم گرفت و گفت: «امروز سر نماز برای گورباچف هم دعا کردم.» بعد از آن بارها به یادم انداخت که «تو و دوستات که زرنگ تر از بقیه نبودین، اگه گورباچف سر کار نیامده بود شما هم مثل همهی اون قبلیها تا ابد در منجلاب شوروی گرفتار بودین.»
با گذشت این همه سال و با شناخت نسبیام از سرشت و ماهیت ظالمانهی حکومت شوروی، این معما هنوز برایم حل نشده باقی مانده که نظام شوروی چگونه اجازه داد شخصیت ویژهای مثل میخائیل گورباچف روی کار بیاید و به منصب دبیر اولی حزب کمونیست شوروی برسد. هنوز هم برایم حیرت انگیز است که گورباچفی که از درون یک نظام توتالیتر برخاسته بود، چطور میتوانست در سیاست به اخلاق پایبند باشد. چیزی که موضوع را حتی شگفتانگیزتر هم میکند این است که گورباچف نه تنها در پایبندی به اخلاق و سیاست دست کمی از رهبران همد ورهی دنیای غرب نداشت که در مواقعی از آنها سرتر هم بود. چند سالی که در رأس قدرت بود، بر خلاف دیگر رهبران اتحاد جماهیر شوروی با عزت نفس و کرامت عالی به اداره کشور پرداخت و از زندگیاش به راحتی میشد فهمید هدف اصلی او باقی ماندن بر سر قدرت نیست.
به باور من، از این موضوع مهم که فروپاشی شوروی بدون خونریزی بهوقوع پیوست، نباید سرسری عبور کرد. بی تردید نقش ویژه و اساسی گورباچف در این امر انکارناپذیر است. خویشتن داری و متانت او بدون سو استفاده از قدرت ستودنی است. در شوروی سابق، برخلاف کشورهای دموکراتیک، بر اعمال و سیاستهای قدرت مطلقهی رهبران حاکم کنترلی وجود نداشت. کسانی که از ساختار حکمرانی اتحاد شوروی آگاهی دارند، میدانند که قدرت دبیر اول حزب کمونیست شوروی با قدرت خدا برابری میکرد. گورباچف یکی از شخصیتهای نادری بود که با وجود داشتن تمامی اهرمهای قدرت، خود و دولت خود را موظف میدید که در قبال اعمال شان پاسخ گو باشند. چنین منش و رفتاری در آن مکان و زمان کاری است ستودنی.
گورباچف انسانی لیبرالمنش بود که طبیعتی صلحجو داشت. وقتی به دبیر اولی حزب کمونیست منصوب شد، در کمیتهی مرکزی اعلام کرد: «ما به همان اندازه که به هوا احتیاج داریم، محتاج دموکراسی هستیم.» قبل از او شنیدن چنین حرفهایی از زبان دبیر اول حزب کمونیست شوروی برای شهروندان شوروی فقط خواب و خیال بود. گورباچف در سیاست داخلی به شفافیت و گشودگی سیاسی معتقد بود. از نظر او رونق اقتصادی تنها از طریق داشتن مردمی مطلع و رسانههایی آزاد امکان پذیر میشود. همان ابتدا به مشاور ارشد خود، یاکوولف، تأکید کرده بود که کشور تحت سیطرهی دیکتاتوری و نبود آزادی نابود خواهد شد.
گورباچف نخستین دبیر اولی بود که از مشاوران میخواست در مورد اختلاف نظرها به بحث بنشینند؛ اجازه میداد افراد صاحب نظر از نظرات خود دفاع کنند و مانع گفت و گوی آزاد و جدی نمیشد. در واقع انتقاد از دستگاههای اجرایی در زمان گورباچف بود که باب شد. افزون براین، احترام من به گورباچف و مشاوران او بدین سبب است که همواره بر این موضوع پافشاری میکردند که این تغییرات باید صلحآمیز و بدون جنگ و خونریزی باشد.
حالا با گذشت بیش از سی سال به نظر میرسد که گورباچف تا حدی در این مورد زیاده روی کرده است. زیرا مردمان این سرزمین که در دوران تزاری و شوروی پیوسته در فضای استبدادی نفس کشیده بودند، در چنین احوالی با فرمان و بخش نامه مزیت و جوهر آزادی را درک و حفظ نخواهند کرد. به عبارت دیگر، میتوان گفت گورباچف فضای سیاسی را متناسب با درک و ظرفیت جامعه باز نکرد. در کشوری که بیش از بیستمیلیون مخالف نابود شده باشد، اکثریت مردم جز نفرت انباشته شده چیزی بر علیه حکومت شوروی به دل ندارند. مردمی که آزادی و دموکراسی را تجربه نکرده باشند، هنگام باز شدن فضای سیاسی گسترده به همین راهی میروند که اکنون رفتهاند.
اشتباهات میخائیل گورباچف کم نبود. او در کتاب خاطراتش و در مصاحبهها بارها صادقانه به اشتباهات خود اعتراف کرده است. اما مخالفان عوام فریب تمامی نارساییها و تقصیرها را به گورباچف نسبت میدهند. زوگانوف رهبر کمونیستهای روسیه هنوز هم از گورباچف به عنوان خائن و نابود کننده شوروی یاد میکند. انگار قبل از گورباچف همه چیز شوروی به قاعده بوده و میشای دیوانه (مخفف اسم کوچک گورباچف) این بهشت را به آتش کشیده.
گورباچف در گرماگرم اصلاحات از دو جناح زیر ضربه قرار گرفت. اول از جانب ارتودوکسهای لنینی. این جریان ارتودوکسی مدافع بازگشت به حکومت مقتدر پیشین بود و با هرآنچه در توان داشتند در مقابل اصلاحات گورباچف کارشکنی کردند و دستِ آخر هم از طریق کودتای نظامی، زمینه را برای برکناری گورباچف آماده ساختند. دومین جریان، پوپولیستهای به ظاهر اصلاح طلب بودند به رهبری یلتسین. این جریان با موضع گیریهای افراطی بر علیه گورباچف توانست مردم ناراضی و خشمگین از نظام شوروی را بهسوی خود بکشد و قدرت را از آن خود کند.
درسآموزی از حکومت شوراها برای ما ایرانیان خالی از فایده نیست. در تاریخ هفتاد و سه سالهی اتحاد جماهیر شوروی، دو رهبر پدیدار شدند که هر دو خواستار اصلاح نظام بودند و با وجود این که هر دو هم شکست خوردند، اما در تغییر و تحولات کشور شوروی نقش و تأثیر ماندگاری بر جای نهادند.
پس از مرگ استالین، اولین گام اصلاحی توسط خروشچف برداشته شد. وحشتناک ترین جنایت هم در دوران زمامداری استالین، در جمهوری اوکراین رخ داد که خروشچف دبیر اولش بود. با این همه او توانست پس از مرگ استالین در یک مبارزهی درون حزبی، رئیس سازمان امنیت خون آشام استالین، بریا، را که برای کسب قدرت خیز برداشته بود از صحنه حذف کند. خروشچف به مرور با بستن اردوگاههای استالینی توانست جان میلیونها انسان را نجات دهد و به مردم مجال نفس کشیدن دهد، اما اصلاحاتش در نیمه راه عقیم ماند.
هنگامی که گورباچف سیاست اصلاحی خود را شروع کرد، اوایل مردم، بهخصوص هنرمندان و روشنفکران، تا حدودی از او حمایت میکردند اما نگران این هم بودند که در آینده اوضاع بدتر شود. مردم شوروی که در طول تاریخ مصیبتهای زیادی کشیدهاند، برخلاف ایرانیها هیچ وقت نمیگویند که اوضاع دیگر بدتر از این نمیشود. وقتی در انستیتوی آثار خطی از همکارهایم که از خودم مسن تر بودند، میپرسیدم چرا مردم آنچنان هیجانی در حمایت از گورباچف نشان نمیدهند، میگفتند مردم هنوز دوران خروشچف را فراموش نکرده و همه از این میترسیم که باز مثل آن دوره ورق برگردد.
پس از مرگ برژنف وقتی یوری آندرهپوف دبیر اول حزب کمونیست شد، در دوران زمامداریاش قاطعانه با فساد درون سیستم به مبارزه برخاست. آندرهپوف در مقام ریاست کا.گ.ب شناخت درست تری از مشکلات سیاسی و اقتصادی دوران برژنف داشت و افزون بر این به سبب شغلش نبض جامعه را هم بهتر میشناخت. برخلاف گورباچف، آندرهپوف هم مثل خروشچف به اصلاحات اقتصادی بدون باز کردن فضای سیاسی به روش چین اعتقاد داشت. او خواستار اصلاحات اقتصادی و صنعتی کردن کشور بود و خود را ملزم به دموکراسی نمیدید، اما اجل مهلتش نداشت. اکنون که به آن سالها برمی گردم تازه میفهمم این روش آندرهپوف بیشتر مورد پسند مردم بوده است.
گرچه در زمان شوروی بیشتر مردم مخالف اختناق بودند، اما میدیدم بر خلاف من، تعدادی از همکارانم از باز شدن گستردهی فضای سیاسی توسط گورباچف واهمه داشتند. آنها به درستی فکر میکردند که در بطن جامعه، ابر بحرانهای عمیق و چندلایه در انتظار فرصت مناسب میباشد. آنها با پوست و گوشت خود به این باور رسیده بودند که دوام حکومت شوروی بدون قهر و سرکوب و اختناق امکانپذیر نبود. هیچ کدام از همکارهایم عاشق نظام شوروی نبودند، اما نگران عواقب سیاستهای اصلاحی گورباچف بودند.
شکی نیست آنچه گورباچف برای اصلاحات در سر داشت، به وقوع نپیوست. نقشهی راه و فکر گورباچف این بود که از قدرت انحصاری حزب کمونیست بکاهد و به تدریج حکومت به سمت مشروعیت قانونی سوق داده شود. او عمیقاً و صادقانه به این باور رسیده بود که اصلاحات در شوروی ضروری است، اما در خواب هم نمیدید که روش و شیوهی اصلاحی او همچون بهمن بر سرش آوار میشود و اکثریت مردم او را نفرین خواهند کرد. پس از گذشت یک سال پروستریکا لایههای جدیدی وارد صحنه سیاسی کرد. هر چه زمان بیشتر میگذشت ترس و وحشت و عصبانیت در بخشی از رهبری حزب کمونیست شوروی آشکار تر میشد. با این همه گورباچف باز هم تصور میکرد حزب خواهد توانست پروستریکا را رهبری کند و هرگز فکر نمیکرد بخشی قابل توجهی از حزب، خودش به اپوزیسیونی جدی مبدل خواهد شد.
باری، شوروی در نهایت فرو پاشید و گورباچف در پیشبرد برنامهی اصلاحی خود شکست خورد و از قدرت بر کنار شد، با این همه گورباچف هنوز هم امید به اصلاحات را از دست نداده بود. دلیل من آن است که گورباچف در سال خود ۱۹۹۶ خود را نامزد ریاست جمهوری روسیه کرد، که البته فقط توانست یکدرصد آراء را کسب کند، که در همین یک درصد رأی دنیایی حرف خوابیده است. انتخابات ۱۹۹۶ به طور نسبی آزاد بود. اکثریت مردم روسیه نه برای آزادی و دموکراسی، بلکه به دو دلیل به پوتین رأی دادند.
۱- پاسخ به احساسات جریحه دار شدهی ناسیونالیسم روسی که پس از فروپاشی شوروی خود را تحقیر شده احساس میکردند.
۲- ایجاد و برقراری نظم و امنیت نسبی پس از فروپاشی شوروی و سَر و سامان دادن به وضعیت اسفناک و آشفتهی اقتصاد به برکت افزایش درآمدهای نفت و گاز در آن سالها.
واقعیت این است که در طول تاریخ، دموکراسی و آزادی هیچ وقت دغدغهی اصلی اکثریت مردم روسیه نبوده. مردم این کشور پهناور و قدرتمند هیچگاه برای تجربهی آزادی و دموکراسی آنچنان فرصتی نیافتهاند. کارنامهی دموکراسی و آزادی در ایران استبداد زدهی ما به مراتب بهتر از روسیه است. با تمام افت و خیزهای پس از انقلاب مشروطه، پارلمان ایران حداقل این اختیار را داشت که افرادی وجیهالملله و وطنپرست همچون مشیرالدوله و مستوفیالممالک را به نخستوزیری انتخاب کند.
گرچه در دوران پهلوی روح قانون اساسی مورد دستبرد حکومت پهلوی قرار گرفت، از سال ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد با تمام نارساییها، کشور به روش نظام پارلمانی اداره میشد و برخلاف میل باطنی شخص شاه، شخصیتهای همچون دکتر مصدق و قوام السلطنه و علی امینی نخست وزیر پارلمان ایران بودند. احزاب، سندیکاها و مطبوعات متنوع در فضای سیاسی ایران کموبیش نقش داشتند. علاوه بر این، روابط فرهنگی و سیاسی و دانشگاهی ایران و غرب باز بود و کشور ایران هرگز مانند شوروی کشوری بسته نبود.
نمیتوان از گورباچف حرف زد ولی از سیاست خارجی او که تأثیر اساسی در دگرگونی جهان داشت سخنی به میان نیاورد. نقش برجستهی گورباچف در پایان دادن جنگ سرد و متوقف کردن جنگ تسلیحاتی انکارناپذیر است. واقعیت این است که مردم صلح دوست دنیا به خصوص آلمان و کشورهای اروپای شرقی تا حدی وامدار گورباچف هستند.
اقدامات گورباچف در حل مشکلات با دنیای غرب صادقانه بود. او با خوش باوری و ساده انگاری مذاکره با غرب را آغاز کرد. با گذشت زمان گورباچف متوجه شد غرب تمام و کمال از یلتسین حمایت میکند و از رفتار آمریکا بر آشفته شد دیگر کار از کار گذشته بود. گورباچف بارها در سخنرانیها و نوشتههایش نارضایتی خود را از رفتار دوگانه و متکبرانهی آمریکا بیان کرد. گورباچف معتقد بود آمریکا و شوروی متعهد شده بودند که شورای سازمان امنیت بینالملل مسئولیت امنیت جهانی را بر عهده بگیرد و از دامنهی قدرت و گسترش ناتو کاسته شود، اما هر چه زمان گذشت آمریکا تا آنجایی توانست ناتو را گسترش داد. شورای سازمان امنیت را به حاشیه راند و ناتو را جایگزین آن کرد. گورباچف در ادامه میگوید ناتو صلاحیت حفظ منافع همه کشورهای بینالمللی را ندارد و در عمل تنها منافع کشورهای خاصی را دنبال میکند.
نگاه گورباچف و پوتین در مورد ناتو و سیاست غرب از یک جنس و قماش نیست. پوتین با رویای برقراری شعار استراتژیک یعنی روسیهی کبیر فرمان حملهی نظامی به کشور اوکراین را صادر کرد و مسئله ناتو بهانهی خوبی بود تا سیاست تجاوز نظامی به اوکراین را توجیه کند.
در زمان گورباچف روند دموکراتیزه شدن جامعه تا حدی دیده میشد. به قدرت رسیدن یلتسین و پوتین درواقع بازگشت به تزاریسم بود. اکنون میتوان گفت غرب در مقابل گورباچف که با ساده انگاری برای حل مشکلات جهان به سویش دست دوستی دراز کرده بود، بی اخلاقی کرد و آرمانهای دموکرات منشانهی گورباچف را نادیده گرفت. کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا آشکارا از یلتسین ناقابل پشتیبانی کرد و او را شریک دوران قلمداد کرد.
ساختمان سوسیالیسم شوروی که با خون و شلاق و جسد میلیونها انسان ساخته شده بود، اموال دولتی و ثروت کشور را به نام رقابت آزاد سرمایه داری زیر لوای یلتسین و پوتین به شکل مافیایی مفت و مجانی به چنگ آوردند. در همین زمان یلتسین الیگارشی جدیدی از اعضای کا.گ.ب و اعضای حزب کمونیست و بوروکراتها و آن بخش از یهودیانی که میتوانستند از خارج توسط اقوام خود پول به شوروی وارد کنند، شکل گرفت. این نیرو که بیشترشان کمونیست بودند در اندک زمانی نظام سرمایهداری وحشیانهای را برقرار کردند و در عین حال با تبلیغات وسیع کاسه و کوسه را بر سر گورباچف شکستند.
واقعیت این است که شخصیت و منش گورباچف، حتی با تمام اشتباهاتش، غیر قابل مقایسه با شخصیت یلتسین و پوتین است. گورباچف صادقانه درصدد عادی کردن روابط با غرب بود و اصلاحات اقتصادی و سیاسی در کشور. دغدغهی اصلی گورباچف حفظ قدرت برای خود نبود. او پوتین را تزار زمانه قلمداد میکند، کسی که با اتکا به ناسیونالیسم روسی و با دیکتاتوری و با ایدئولوژی عظمت طلبانه قصد دارد به اهدافی شووینستی برسد.
در مورد گورباچف حرف زیاد است. برای شناخت گورباچف مطالعهی این دو کتاب را پیشنهاد میکنم.
۱- خاطرات میخائیل گورباچف / ترجمهی فریدون دولت شاهی / انتشارات اطلاعات؛
۲- دنیای رو به دگرگونی / میخائیل گورباچف / انتشارات نیستان.
در این کتاب گورباچف به عنوان سیاستمداری پراگماتیست، نظر خود را دربارهی امنیت جمعی و جهانی، جهان ناموزون موجود، کم رمق شدن دموکراسی و خیزش پوپولیسم بیان میکند و با نگاهی انتقادی به سیاستهای امریکا، به مسائلی مانند شکاف فقر و ثروت و تخریب محیط زیست و رابطهی اخلاق و سیاست میپردازد. این کتاب در واقع به نوعی وصیت نامهی سیاسی گورباچف است.
مرگ گورباچف من را به یادآوری خاطرههایم برد. به قول مادر، من و بسیاری از دوستانم وامدار او هستیم. با این نوشته به سهم خود خواستم اندکی دین خود را به گورباچف ادا کنم. در گذشت گورباچف من را به یاد آن روزهای زندگی ام در شوروی میاندازد. به یاد میآورم که طی نامهای علیه نخست وزیری و صلیب ِسرخ تاشکند به گورباچف شکایت کردم. در آن زمان چنین کاری دیوانگی بود. وقتی از دفتر گورباچف جواب مثبت آمد ایرانیهای قدیمی از تعجب شاخ درآوردند. شرح ماوقع را در کتاب «خانه دائی یوسف» به تفصیل شرح داده ام.
بار دیگر تکرار میکنم منش و شخصیت گورباچف در مقام دبیر اول حزب کمونیست در تاریخ نمونه و منحصر به فرد است. میخائیل گورباچف تا زمانی که در راس قدرت بود همواره تلاش کرد که سیاست و اخلاق جدایی را از هم تفکیک نکند.
باری به قول روسها خاکش گرم و نرم باد.
۳۱ آگوست ۲۰۲۲
■ نویسنده این مقاله بیتردید بابک امیرخسروی هم هست من برای هر دو هم صفر هم بابک آرزوی سلامت دارم. گذشته از هر تفسیری فروپاشی شوروی محتوم بود زیرا بر اساس یک نظام فکری ضدبشری در نهایت بنیان نهاده شده بود درست مانند ان چه در ایران امروز میبینیم. آنچه نویسندگان این مقاله نمیبینند فضیلت غرب و اهمیت ناتو به عنوان ضمانت عملی دنیای دموکراسی برای مهار نیروهای مرتجع و ضد دموکراسی جهان است. کماکان روح این نوشته تودهای و ضد امپریالیسی است. آن چه که به صورت قطره چکانی در این نوشته مستتر است به نظر من مهمتر است آرزوی اصلاح رژیم اسلامی و هشدار از تبعات فروپاشی نظام است نگاهی که سالها است از جانب چپهای اصلاحطلب دنبال میشود.
با احترام بهروز فتحعلی
■ نوشته بسیار متین و واقع گرا است. من در شگفت هستم اقای فتحعلی از کجا حکم کرد که آقای امیرخسروی در این مقاله شریک بوده. در متن این مقاله که چنین چیزی گفته نشده. ضمنا هیچ ایرادی در اینکه اعتقاد نویسنده در اصلاح وضع موجود به جای فروپاشی باشد نمیبینم.
حمید از تورنتو
■ دی شیخ دور شهر همی گشت با چراغ
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود گشته ایم ما
گفت آنک یافت مینشود، آنم آرزوست!!
سرنوشت انسانها، بخصوص سیاستمداران معتدل و میانهرو، اهل اخلاق و انصاف در اغلب صفحات تاریخ اسفانگیز است. معمولا از چپ و راست، از جانب مستبدینی که پایگاه قدرت خود را در خطر میبینند و فرصتطلبان مردم فریبی که با دروغگویی مردم را از راه عقل و عدالت منحرف میکنند، تحت فشار و حمله قرار میگیرند و وقتی قدرت به چپاولگران، نو یا کهنه، باز میگردد بازهم دیواری کوتاه تر از دیوار سیاستمداران معتدل و با اخلاق نیست. حال آنکه گناه آنان اما فقط اینست که از دیوی و ددی در آنها نشانی نیست و به همین جهت هم باید شکست بخورند و از میدان بدر شوند تا راه برای زورگویی و جنگطلبی و چپاولگری باز بماند. سرنوشت رهبران صلحطلب و با اخلاق اغلب چنین است، چه در ایران چه در روسیه. فقط در سایه حکومت قانون و انتخابات آزاد است که گاهی این قاعده قدری به هم میخورد که آنهم در اینکشور ها به ندرت و تصافا گاه اتفاق میافتد و به سرعت نابود میشود. چرا باید چنین باشد. مردم که مخالف عدل و انصاف و اخلاق نیستند! پس مشکل جای دیگریست اگر اصولا در پی حل مشکل باشیم.
مسعود
■ جناب حمید! نویسنده فرصت تکذیب داشت که تکذیب نکرد گو این که کمک به نوشتن یک مقاله نه تنها جرم نیست که امری عادی شده! مقاله آنقدر روشن سکته نوشتاری دارد که برای بنده که سالیان طولانی نوشتههای این دوستان را دنبال میکنم روشن است گو این که دوران اندرپوف و واکنش همکاران و تایید رفتار پلیسی استالینی او برای سرپا نگه داشتن شوروی به تجربه نویسنده مقاله ربطی نمیتواند داشته باشد. بنده از این جهت واکنش نشان دادم که در توضیح آنچه که شکست شوروی است عقده پهلوی باز هم با آسمان و ریسمان بافتن به میان میآید. این حمله به شاه فقید و بزرگ و محترم ایران دل آزار است.
با احترام بهروز فتحعلی
■ دوست عزیز بهروز
من با دیدن نقد شما چند بار دیگر این مقاله را خواندم و بجز آنچه که در زیر کپی کردم چیز دیگری راجع به پهلوی ندیدم. اینکه از یک مقاله مفصل فقط یک پاراگراف را بگیریم و زحمت نویسنده را در تحلیل و اظهار نظر در مورد یک شخصیت تاثیرگذار در دنیا کم بشماریم سازنده نیست. ضمن اینکه بنظر من اظهار نظر ایشان درمورد شاه هم نه توهینآمیز است و نه نادرست.
«گرچه در دوران پهلوی روح قانون اساسی مورد دستبرد حکومت پهلوی قرار گرفت، از سال ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد با تمام نارساییها، کشور به روش نظام پارلمانی اداره میشد و برخلاف میل باطنی شخص شاه، شخصیتهای همچون دکتر مصدق و قوام السلطنه و علی امینی نخست وزیر پارلمان ایران بودند. احزاب، سندیکاها و مطبوعات متنوع در فضای سیاسی ایران کموبیش نقش داشتند. علاوه بر این، روابط فرهنگی و سیاسی و دانشگاهی ایران و غرب باز بود و کشور ایران هرگز مانند شوروی کشوری بسته نبود.»
با احترام حمید