امروز این یادداشت برایم فرصت گرانی ست که به بهانه نخستوزیر خاموش ایران و کودتای “آژاکس” نکاتی را یادآور آنهایی شوم که میکوشند جنبش استقلال این سرزمین را “ولگاریزه” کنند. آنان که این اشرافزاده تحصیلکرده رشته قضا در بلژیک و آشنا با حقوق برابر انسانها در جنبش “ژاکوپن” فرانسه را اینک پوپولیست میخوانند تا بهزعم خویش او را در “نقطه کور” تاریخ معاصر همچنان در حبس نگهدارند.
چرا برخی بهجای مهرورزی به میهن اما چنان ایرانگریزند که یک روایت تاریخی را یا از “چپ” میخوانند و یا اینکه روایت جعلی میسازند؛ آیا این چپخوانی کودتای آبادان تاوان یک پارادوکس حزبی است یا تاوان یک شکست تاریخی؟ حال چگونه میتوان درباره نخستوزیر و کودتای آژاکس از راست نوشت تا برخی او را از چپ نخوانند؟ تاریخ معاصر نشان میدهد که ایران از پیر احمدآباد (به بیان اخوان ثالث) بُت نساخته است که بعضی میکوشند مثلا “ابراهیم” زمان شوند و بتشکنی کننند!
بااین حال، نخستوزیر سکولار دموکرات هیچ “مصونیت” تاریخی ندارد و باید پندار و کردار او پژوهش و نقد شوند. به این بهانه اما نباید در دام سفسطه و لفاظی و رتوریسم لُمپنی گرفتار شد که به خیال خویش تابوشکن شویم و مصدق بشکنیم؛ پیداست او نیز مانند دیگر نامآوران ایران مصون از خطا نیست ولی بهلحاظ ادب (آگاهی) تاریخی و پروای فرهنگی شایسته است از اطلاق واژه سخیف به تنها نخستوزیر پاکدست و سکولار دموکرات در سراسر خاورمیانه پرهیز کنیم و خیزش ملی شدن نفت را هم ولگاریزه نکنیم تا بیمایگان و لمپنها را خوش آید.
منشور ژاکوپن هم که در سرزمین ما توسط نخست وزیر قانونی، بومی میشود اما نشانی از گرایش “شوونیسم” و رویکرد نژادی در داخل و خارج ایران ندارد و حتی دخالت در امور داخلی دیگران را مغایر با حفظ امنیت ملی میشناسد. این منشور ایدئولوژیک (تساوی ارزش همه شهروندان در برابر قانون) که لیبرالیسم نیز امروزه به آن وفادار است در آن زمان سرلوحه دولت سکولار دموکرات ایران بود. برپایه این آرمان متعالی، آزادی سخن و بیان ایده و انجمن تا آنجا تضمین میشود که حتی برخی نشریات بازاری و ولگاری و اجیر بیگانگان پلیدترین تهمت را به نخستوزیر نسبت میدهند اما او هیچ شکایت نداشت و مطبوعات آزادانه مینوشتند آنچه را که نباید مینوشتند.
در تاریخ کودتا میخوانیم آنگاه که نوبت به دربار میرسد، دکتر حسین فاطمی وزیر امورخارجه، روزنامهنگار و صاحب امتیاز نشریه “باختر امروز” به سبب اهانت به دربار بویژه “اشرف پهلوی” و نیز صدور فرمان پلمپ و مهر و موم کاخهای سلطنتی (پس از گریز شاه به ایتالیا از طریق عراق با هواپیمای اختصاصی سفارت امریکا) دستگیر، محاکمه و تیرباران شد.
این روزها که ساختار شکننده دولت-ملت در خاورمیانه که همان “خاور خون” است یکی پس از دیگری میشکند و فرو میریزد؛ این روزها که همدلی فرقهای و عشیرتی جانشین میهندوستی و توجه به منافع ملی شده است، پس ما ایرانیان در این برزخ تاریخی به آرمان مصدق بیش از پیش نیازمندیم. کیست نداند آنچه امروز در خاور خون میگذرد نتیجه نادیده گرفتن همان پیام تنها نخستوزیر سکولار دموکرات ایران است؛ دولتمردی برجسته که فرآیند گذار تدریجی از هویت ایلیاتی به هویت ملی را رهبری کرد، آنهم در ایرانی که تاریخ عمومی آن “آکنده” از نظامهای مطلق است.
پنجاه سال پس از جنبش مشروطه اما دکتر مصدق کوشید نشان دهد ایران باید دارای سنت و فضیلت شهروندی نیز شود تا همسایگان در منطقه را الگو باشد؛ خاور خونی که این سالها گرایش به همان نظام مطلق فرقهای امیرنشینی دارد تا به جمهوری و دموکراسی. نظامی با “ذهنیت” و سنت اماراتی و هویت قومی قبیلهای (که دیگر نمیتواند حتی اگر بخوهد) اعتنایی به تعهدات شهروندی و حقوق شهروندی این نگونبختها داشته باشد.
تقابل دکتر مصدق با دو آیت الله مشهور کاشان و بروجرد
اینجا ذکر نمونهای از “تساهل” صدراعظم یک دولت سکولار دموکرات خالی از لطف نیست:
“محمد تقی فلسفی واعظ مشهور تهران به امر آیتالله سید حسین بروجردی مرجع اعظم شیعیان به دیدار دکتر مصدق میرود؛ او در خاطراتش مینویسد: “موضوع از آن قرار بود که بهاییها در شهرستانها مسألهساز شده بودند و قدرتنمایی میکردند. وقت ملاقات گرفتم و نزد او [نخستوزیر] رفتم… پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الان بهاییها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند؛ لذا مرتبا نامههایی از آنان به آیتالله بروجردی میرسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق پس از تمام شدن صحبت من گفت [که] آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند. این پاسخ برای من بسیار شگفتانگیز بود زیرا اگر سؤال میکرد فرق بین بهایی و مسلمان چیست؟ برای او توضیح میدادم… لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیتالله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیر پیام وی را استماع کرد.”
لازم به یادآوری ست که واعظ معروف تهران دو سال پس از کودتا موفق شد با همراهی یک ژنرال ارتش سرانجام کلنگ تخریب گنبد و بنای مقدس بهاییان مشهور به “حضیره القدس” را در خیابان ویلا (استاد نجاتاللهی) تهران تخریب کند. بیسبب نیست که “دانولد ویلبر” مشهور به معمار کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ (او به واقع آرشیتکت بناهای باستانی و فارغالتحصیل دانشگاه پرینستون بود) در پیشنویس طرح دویست صفحهای کودتا علیه دولت با رمز عملیاتی “ام. پی. آژاکس” که در مثلث تهران، نیکوزیا واشینگتن تنظیم شده بود با ذکر نام آیتالله سیدحسین بروجردی اشاره میکند که به شرط پیروزی کودتا، یک پست وزیر بیوزارت یا همان وزیر مشاور (minister without portfolio) به اضافه چند منصب عالی دولتی را برای مقلدان این مرجع عالی در نظر گرفته شده است.
به این سیاق، بیهوده نیست که آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی رئیس مجلس (که هیچگاه آنجا حضور نیافت و دور از شأن خویش میدید) برای استخدام برخی آشنایان و هواداران گاهی به دکتر مصدق نامه میفرستاد و نخستوزیر هم به آنها اعتنایی نداشت که باعث کدورت آیتالله شده بود. به این جهت تاکید دارم که دکتر مصدق نیز مصونیت تاریخی ندارد و باید همانند همه نام آوران ایران نقد شود.
استکهلم، تابستان ۲۰۲۲
نیچه و زرتشت: خویشاوندی فلسفه و هنر (pouranblog.blogspot.com)
———————————————-
پینویس:
پس از پایان جنگ جهانی دوم نیروی دریایی امریکا یک فروند هواپیمای کوچک در اختیار سفارت در تهران قرارداده بود که سفیر از این هواپیما در سفرهای داخلی و خارجی استفاده میکرد. از این نوع هواپیمای مستعمل در اختیار سفارت امریکا در قاهره و بغداد نیز بود.
لوی هندرسون سفیر وقت امریکا هم به بهانه سفر و یا گذراندن ایام مرخصی معمولا با همین هواپیما به نیکوزیا (قبرس) و یا ژنو و پاریس (برای دیدار با اشرف پهلوی) پرواز میکرد و با مقامات سازمان سیا امریکا و یا سرویس جاسوسی خارجی انگلیس (ام. آی. سیکس) برای طراحی کودتا دیدارها داشت. پس از بازگشت مخفیانه اشرف پهلوی از تبعید به کشور و کوشش “نافرجام” او برای جلب رضایت محمدرضا شاه به طرح انجام کودتا، دکتر مصدق بلافاصله پیامی به دربار میفرستد و خواستار خروج فوری اشرف از کشور شد.
دکتر حسین فاطمی هم بیشتر قربانی کینه شخصی اشرف و شاه شد تا فدایی طرح انحلال نظام سالطنتی که البته دکتر مصدق به سبب سوگندی که به قانون اساسی خورده بود آن طرح را نپذیرفت. محمدرضا شاه هم “ناخواسته” به مدت بیست روز طرح انجام کودتا را به تعویق انداخت، چرا که در آغاز راضی به این اقدام نمیشد اما سرانجام با فشار و تهدید “کرمیت روزولت” نوه رئیس جمهور اسبق امریکا (که بلافاصله پس از امضای قرارداد آتش بس بین دو کره شمالی و جنوبی، از طرف سازمان سیا ماموریت یافت که به تهران آمده و در تماس با سرلشکر زاهدی و دربار باشد) شاه رضایت داد.