در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب ۵۷ هرگاه در جلوی دانشگاه یا در حاشیه سخنرانیها و تظاهرات، بحثهای سیاسی و نظری میان عدهای شکل میگرفت به ناگاه فرد یا افرادی گاه به علت تنگی قافیه و اغلب برای تکیه بر اشتراکات انقلابیون و تقویت همبستگی و شور انقلابی با شعار «بحث بعد از مرگ شاه» خواهان پایان دادن به گفتگو میشدند. البته اکثر جریانهای سیاسی نیز انقلاب و سرنگونی را عمده میدانستند و بقیه بحثها را فرعی، که نمیبایست توجهات را از امر مبارزه با دشمن مشترک منحرف کند.
همبستگی و همیاری نیروهای انقلابی و دوری از گفتگو و اما اگرها در مورد انقلاب و نیروی رهبری کننده آن و حکومت آینده گرچه برای بسیج همه نیروها در جهت پیشبرد امر مشترکِ انقلاب ضروری بود اما مانع روشنگری درباره تحولات مهم و سرنوشتساز پیشرو بود.
همان نکته یا شعار وحدتبخشی که همه توجهات و نیروها را به سمت هدف اصلی کانالیزه میکرد و چهبسا عین موقعیتسنجی و درایت در مبارزه نیز تلقی میشد، اتفاقا پاشنه آشیل روشنگری و چکش خوردن محتوای تحول انقلابی در اذهان مردم نیز بود. اتفاقا اگر بحث کافی «قبل از مرگ شاه» یا در حقیقت قبل از سرنگونی نظام پیشین صورت گرفته بود، اگر در گرماگرم شور انقلابی فرصتی نیز برای شعور و کنکاش فراهم شده بود تا نیمنگاهی هم به نیک و بد کارنامه شاه و افکار و ایدههای آیتالله خمینی انداخته شود، شاید نخبگان و مردم طور دیگری رفتار میکردند و یا دگرگونی که خواستار آن بودند را لزوما برابر با انقلاب نمیدانستند. نهایتا حتی اگر انقلاب میخواستند در شیب تند آن و نگاه آنان به رهبری انقلاب تحولی صورت میگرفت یا تلنگری به اذهان عمومی نسبت به خطر تسلط روحانیت زده میشد.
«بحث بعد از مرگ شاه» یعنی توقف پرسشگری و گام برداشتن در غبار و تیرگی بهسوی آیندهای ناروشن بود. یعنی فریبدادن خویش با رمانتیسم انقلابی و پای گذاشتن در راهی تاریک با دلخوشی عجیب به دنیای رؤیایی بعد از انقلاب و توجیه غریب آن راه و روش، با این استدلال که «خود راه بگویدت که چون باید رفت».
حتی برخی به دکتر مصطفی رحیمی که یک ماه مانده به پیروزی انقلاب در مورد ماهیت جمهوری اسلامی سوالهای مهم و تاملبرانگیزی مطرح کرده و با چنین نظامی پیشاپیش با ارائه ادله ابراز مخالفت کرده بود، نهیب زدند که چه زمان پرسش است؟
اگر پرسشگری متوقف نشده بود، اگر روزنامهنگاران کشور دو ماه سرنوشتساز که اتفاقا مهمترین و خطیرترین ماههای کار روزنامهنگاری بود بنا به ابتکار رحمان هاتفی و حزب توده اعتصاب نکرده بودند، اگر روزنامهنگاران جانبدار و فعال سیاسی نشده بودند و کیهان، اطلاعات و آیندگان به وظیفه مهم و حرفهای خود در آن روزهای سرنوشتساز پرداخته بودند، پرسشگری، بحث و نقد در مورد ماهیت نظام آینده و کتب و نظرات آیتالله خمینی تداوم مییافت.
اگر بحث قبل از «مرگ شاه» در مطبوعات، دانشگاه و خیابان صورت گرفته بود، درسها و تجاربی از انقلاب در کشورهای دیگر و مشکلاتی که برای دیگر ملتها و کشورها پیش آمده بود، مورد بحث و بررسی قرار میگرفت و از زوایای جدیدی نیز به تحولات نگریسته میشد. حاصل چنین تلاشهای روشنگرانهای میتوانست حداقل تعدیل در ساختن فرشته و دیو در آن دوران پر التهاب بود.
اکنون نیز براندازان و انقلابیون برای وحدتبخشی به صفوف خود و زنده نگهداشتن شور و انرژی انقلابی، همان نگاه نوستالژیک و کارساز به اتحاد میان نیروهای مختلف سیاسی را دنبال میکنند. میگویند بعد از «گذار» یا براندازی و پیروزی، انتخاباتی آزاد برگذار میکنیم و اختلافاتمان را بر سر صندوقهای رای حل میکنیم. میگویند الان زمان برای بحث بر سر نظام سیاسی آینده نیست. انتقاد میکنند به کسانی که بهزعم آنها مردم را با گفتن از مخاطرات براندازی، میترسانند. این کار را مخدوش کردن توجه و مبارزه مردم علیه دشمن مشترک و اصلی مینامند. گویی در یک کشور بدون جامعه مدنی قدرتمند و در شرایط خلاء قدرت، همه مولفهها و عوامل موثر، ساکت و بیطرف میمانند تا دمکراسیخواهان به شیوهای مسالمتآمیز و متمدنانه به تشکیل مجلس مؤسسان و انتخابات آزاد بپردازند.
اینکه امروز همه نیروهای تشکیلدهنده یک رهبری جمعی فرضی خود را دمکراسیخواه و متعهد به اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانند، تضمین کنندهی این نیست که بعد از براندازی یا گذار به همان گفتهها و عهدنامههای پیشین خویش وفادار بمانند. در هیچ جای دنیا چنین اتفاق تمیزی نیفتاده است. حتی در تونس در کنار جامعه مدنی نسبتا قدرتمند ارتش پابرجا ماند و در کنار مردم مقاومت پلیس سرکوب را درهم شکست و زین العابدین بنعلی مجبور فرار شد. قدرت در غیاب جامعه مدنی قدرتمند و مهار کننده، سیاستمداران را عوض میکند. میگویند “نگو با قدرتم چه کار خواهم کرد بگو قدرت با تو چه کار میکند”.
بنابراین همه دلایل منطقی و تجارب تاریخی ما را به این نتیجه میرساند که اتفاقا این بار باید بحث قبل از مرگ «شاه» باشد!