دوم بهمن ماه ۱۴۰۰، زندان مرکزی کرج
(در زندان چه میگذرد- شمارهی۳۵)
چهارشنبه ۲۹ دی ساعت ۱۱ صبح صدایم کردند و گفتند بهداری با شما کار دارد اما از درب بند ۴ که بیرون آمدم یکی از معاونین زندان را دیدم.
ابتدا گفتگویی در مورد مسائل جاری زندان را شروع کرد و نهایتاً گفت از بیرون دستور دادند که شما منتقل شُدید به ندامتگاه مرکزی کرج. من گفتم باید حکم قضایی آن را ببینم و تشریفات و مسیر قانونی آن طی شود و برگردم داخل بند و لباسم را بپوشم و اثاثیهام را جمع کنم و به این صورت با زیرپوش و دمپایی و بدون داروهای قلبی، کلیه، قند و اعصاب و بدون کارت بانکی و تلفن هیچ جا نمیروم و مقاومت حق طبیعیام است.
درست مثل دفعهی پیش که میخواستند بفرستنم زندان رجایی شهر گفتم من نمیروم مگر این که دست و پایم را ببندید و بیندازیدم داخل ماشین. اما بعد از گفتگو با رئیس زندان انتقال از بند ۸ به رجایی شهر، تبدیل شد به انتقال به بند ۴.
کمی بعد فردی لباس شخصی نزدیک من آمد که نمیشناختمش ولی او مرا به اسم صدا کرد و کنار من ایستاد و بالاخره در ادامهی صحبتهایمان، معاون رئیس زندان زنگ زد و گفت کیوان صمیمی میخواهد مثل دفعهی پیش گفتگوی حضوری با شما داشته باشد. همراه با یکی از افسران زندان و یک سرباز که آنجا بودند، سوار ماشین شدیم و توی راه دوباره معاون [ظاهراً] تلفنی به رئیس زندان اطلاع داد که ما داریم پیش شما میآییم.
ماشین اما به جای رفتن به دفتر رئیس زندان از اوین بیرون رفت و به رغم اعتراض من، آنها با اجبار نقشهی آدم دزدی خود از اوین به زندان مرکزی کرج تحت اوامر نیروهای امنیتی را عملی کردند.
در این مقطع بود که معاون نگاه معناداری به من کرد و گفت: عمو کیوان حلالم کن و بعد پیاده شد، به سمت اوین برگشت و اینچنین بود پایان پروژهی فریب و فشار.