ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 21.12.2024, 11:34
کردهای سوریه بر سر دو راهی سرنوشت‌ساز

ب. بی‌نیاز (داریوش)

با سقوط بشار اسد یک بار دیگر کارت‌های نیروهای سیاسی-نظامی در سوریه بُر خورده است. موضوع اصلی این نوشته نه نیروهای غیرکرد بلکه کردهای سوریه و بويژه «یگان‌‌های مدافع خلق» (YPG= Yekîneyên Parastina Gel) است [از این پس «ی پ گ» نامیده می‌شود]. این حزبِ سیاسی-نظامی، قدرتمندترین نیرو در میان ائتلافِ‌ «نیروهای دموکراتیک سوریه»[۱] (SDF= Syrian Democratic Forces) است. نیروهای دموکراتیک سوریه هم اکنون حدود ۳۰ درصد از شمال‌شرق سوریه را در دست دارند.

«ی پ گ» در واقع شاخه نظامی «حزب اتحاد دموکراتیک» (PYD= Partiya Yekîtiya Demokrat) کردستان سوریه است. این جریان سیاسی، امروزه هسته مشکلات سیاسی در کردستان سوریه را تشکیل می‌دهد. لازم به یادآوری است که مابقی احزاب کرد که کوچک‌ترند، ۱۴ حزب هستند که در شورای ملی کردستان (KNC= Kurdish National Council) که به عربی «المجلس الوطنی الکوردی» نامیده می‌شوند ائتلاف کرده‌اند. این «شورا» در ارتباط تنگاتنگی با اقلیم کردستان عراق، بارزانی‌ها، قرار دارد و مهم‌ترین رقیب «ی پ گ» به شمار می‌رود.

«ی پ گ» رشد و گسترش خود را مدیون تهاجم داعش در سوریه است. همانگونه که در بالا گفته شد، این حزب دو بخش دارد، یک بخش نظامی به نام «یگان‌های مدافع خلق» و یک بازوی سیاسی به نام «حزب اتحاد دموکراتیک». در اینجا وقتی از «ی پ گ» نام برده می‌شود منظور هر دو بخش است. باری، از سال ۲۰۱۱ که جنگ داخلی در سوریه آغاز شد، «پ ک ک» توانست وضعیتِ منطقه و توازن قوا را به خوبی ارزیابی کند و به بهترین شکل از آن بهره‌برداری کند. از آنجا که «ی پ گ» از نظر ایدئولوژیکی به «پ ک ک» بسیار نزدیک است،[۲] این حزب در سال ۲۰۱۱ با ارسال پول، فرمانده‌های نظامی کارکشته و اسلحه به «ی پ گ» توانست آن را به یک سازمان قدرتمند تبدیل نماید. و زمانی که ائتلاف «نیروهای دموکراتیک سوریه» شکل گرفت، ی پ گ عملاً به نیرومندترین بخش این ائتلاف تبدیل گردید.


صالح مسلم یکی از رهبران حزب اتحاد دموکراتیک و هم اکنون به طور غیررسمی سخنگوی حزب

نزدیکیِ بیش از حد «ی پ گ» به «پ ک ک» باعث پیچیدگی مسایل کردهای سوریه گردید. از یک سو ایالات متحد آمریکا و ترکیه پ ک ک را تروریستی می‌دانند، از سوی دیگر، ولی آمریکا شریک ایدئولوژیکی تروریست‌ها را پشتیبانی می‌کند. نکته‌ای که باعثِ درگیری منافع میان ترکیه و دولتِ دموکراتِ آمریکا شده بود. همچنین باید گفت که کنترل و مدیریت منطقه کردستان سوریه عملاً در دستِ «ی پ گ» است و به همین دلیل، این منطقه، یعنی کردستان سوریه یا روژاوا، به عنوانِ «کنفدراسیون دموکراتیک واقعاً موجود» [مانند «سوسیالیسم واقعاً موجود»] تعریف می‌شود.

بارها و بارها، هم نیروهای کردِ ائتلاف و هم خود آمریکایی‌ها از مدیریتِ اقتدارگرایانه و فساد مالی «ی پ گ» انتقاد کردند که البته باید گفت «ی پ گ» دست به یک سری اصلاحات زد ولی نتوانست ساختارهای اقتدارگرایانه مدیریتی – که مانند احزاب کمونیست عمل می‌کند - را در آنجا تغییر بدهد. برای نمونه، فساد مالی در آنجا غوغا می‌کند و تاکنون پول‌های هنگفتی «گم» شده است. نه تنها منابعِ اطلاعاتی آمریکا و ترکیه بلکه احزاب کرد دیگر بر این نظرند که این پول‌ها به «پ ک ک» تحویل داده شده است.

اگرچه صالح مسلم، سخنگوی ی پ گ سوگند می‌خورد که «ی پ گ» رابطه‌ای با «پ ک ک» ندارد ولی هر کس که اندکی «ی پ گ» را بشناسد می‌داند که آقای مسلم آشکارا دروغ می‌گوید. تا همین چند روز پیش تصاویر اوجالان در اندازه‌های ۸ در ۳۰ متر بر ساختمان‌های بلند در شهرهای کردستان سوریه آویزان بود. یا زمانی که تروریست‌های «پ ک ک» به مرکز هوافضا در آنکارا حمله کردند، تصاویر تروریست‌ها در شهرهای کردستان سوریه به عنوان «شهید» از در و دیوار آویزان شده بود. از سوی دیگر، رهبر «ی پ گ» یعنی آقای مظلوم عبدی (نام حقیقی‌اش فرهاد عبدی شاهین است) از دست‌پروردگان و دوست اوجالان و از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۱ عضو پ ک ک بود. این که «پ ک ک» در تمامی تار و پود «ی پ گ» تنیده شده است، بر کسانی که از نزدیک ناظر هستند آشکار است.

سقوط اسد و ترکیه

من در اینجا نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم. پرسش این است: ی پ گ چه می‌خواهد؟ ترکیه چه می‌خواهد؟

استراتژی تاکنونی «ی پ گ» همان استراتژی پ ک ک است: خودمختاری یا داشتن یک تشکیلات خودگردان در کردستانِ کشور مربوط که نباید تابعِ دولت مرکزی باشد. هسته‌ی اصلی این تشکیلات خودگردان داشتن یک «ارتش یا نیروی نظامی» بومی یا کردی است. البته باید تأکید کنم که این استراتژیِ همه احزاب و سازمان‌های کرد در سوریه نیست. اکثر آنها خواهان یک سوریه به هم پیوسته و متمرکز هستند که حقوق آنها به عنوان اقلیت در قوانین اساسی ملحوظ شده باشد. من خواسته‌ی این احزاب کرد – به‌جز ی پ گ- را فدراتیوِ فرهنگی می‌نامم. این احزاب کرد می‌خواهند که به «کردیت» آنها یعنی به زبان و فرهنگ‌شان خدشه‌ای وارد نشود.

ترکیه نیز با هر گونه تشکیلات خودگردان کردی در سوریه مخالف است، زیرا از نظر ترکیه «ی پ گ» تفاوتی با «پ ک ک» ندارد و اگر چنین خودمختاری‌یی در منطقه باشد، همیشه امنیت ترکیه در خطر خواهد بود. به همین دلیل، ترکیه تلاش می‌کند تا احزاب کرد دیگر را در برابر «ی پ گ» تقویت کند. ولی از سوی دیگر، همانگونه که پیش‌بینی می‌شد، ترامپ مسئولیت سوریه را به عهده ترکیه گذاشته است (البته در کنار اسرائیل که ترامپ نامش را نبرد). ترکیه با همه‌ نیروهای مسلح بویژه «هیئت تحریر شام» به رهبری احمد الشرع [جولانی] در سوریه به این توافق رسیده که «یک سوریه، یک ارتش» یعنی یک حکومتِ مرکزی و غیرفدراتیو.


مظلوم عبدی (فرهاد عبدی شاهین)- فرمانده اصلی «ی پ گ»

حالا «ی پ گ» بر سر یک دوراهی قرار گرفته است: یا باید طبق استراتژی «پ ک ک» برای به دست آوردن تشکیلات خودگردان بجنگند یا باید تن به یک سوریه متمرکز و یک خودمختاری فرهنگی بدهد که در آن زبان و فرهنگِ کردی از طریق نهادهای آموزشی و رسانه‌ای که از لحاظ حقوقی تضمین می‌شوند تن بدهد. خودمختاری فرهنگی برای کردهای سوریه به این شکلی که توصیفش رفت، آخرین مرز تحملِ سیاسی ترکیه است، ترکیه بیشتر از این را نخواهد پذیرفت.

هم‌اکنون نیروهای «پ ک ک» تمام نیروی خود را روی این نقطه متمرکز کرده که به تشکیلاتِ خودگردان مورد نظر خود برسد. اخیراً حتا تلاش کرده که برخی از سازمان‌های درون «نیروهای دموکراتیک سوریه» را در مقابله نظامی علیه ترکیه تشویق نماید. آخرین تلاش آنها ارتباط‌گیری‌شان با «شورای نظامی مسیحی سریانی» در شهر قامشلی در استان حسکه بود.

آیا مقاومت مسلحانه نتیجه‌ای خواهد داشت؟

گرایش «پ ک ک» در درون «ی پ گ»، گرایش غالب نیز هست و می‌خواهد تا آخرین نفس بر سر تشکیلات خودگردان کردی در سوریه پافشاری کند، حتا اگر مجبور شد به صورت نظامی. آیا چشم‌اندازی برای موفقیت این استراتژی وجود دارد؟ با قاطعیت باید گفت: نه! «ی پ گ» باید بداند که مجاز نیست سرنوشت خود را با «پ ک ک» گره بزند و اگر چنین کند همان سرنوشتی را خواهد داشت که حزب الله لبنان از سر گذراند یعنی زمانی که سرنوشت‌اش را با حماس گره زد. از سوی دیگر، رهبران «ی پ گ» باید بدانند که «نظم نوین خاورمیانه» که مبنایش «پیمان ابراهیم» است یک طرح سوپر استراتژیکِ جهانی-منطقه‌ای است که دیر یا زود همه موانع را از سر راه خود خواهد برداشت. خواننده می‌تواند برای آگاهی بیشتر به مقاله «ترامپیسم یا گذار به عصر نوین» رجوع کند.

لازم به یادآوری است که ترکیه سیگنال‌هایی فرستاده که اگر کردهای سوریه مانند مابقی گروه‌ها، اسلحه‌های خود را تحویل حکومت مرکزی بدهند، از نفوذ ۳۰ کیلومتری خود در خاک سوریه صرف نظر خواهد کرد. فراموش نشود که ترکیه با سوریه نزدیک به ۹۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارد و این بخش از خاک سوریه که اکثراً کردنشین هستند بسیار حاصلخیز و منبع درآمد سرشاری در حوزه کشاورزی دارد.

نگارنده امیدوار است که «ی پ گ» منطقِ تحولات کنونی منطقه‌ای و جهانی را درک نماید و بند نافِ خود را از «پ ک ک» قطع کند. در این صورت، می‌تواند هم از یک خونریزی وسیع جلوگیری کند و هم نقش بسیار مؤثری در توسعه اقتصادی و فرهنگیِ آتی سوریه و بویژه مناطقِ کردنشین ایفا نماید.

آیا کمونیسم کردی آپوئسم یا اوجالانیسم شانسی در جهان امروز دارد؟

آپوئیسم (Apoism) یا اوجالانیسم را کمونیسم یا مارکسیسم کردی هم می‌نامند. اوجالان خود را در جایگاهِ مارکس آلمان، لنین روسیه و یا مائوی چین می‌داند و بر این باور است که سامانه‌ی فکری‌اش یعنی ایدئولوژی او «راه حلِ مسئله کرد» است.

اوجالان در سال ۱۹۴۸ متولد شد و در سال ۱۹۷۸ حزب کارگران کردستان یا پ ک ک را بنیانگذاری کرد. او حدود ۲۰ سال بعد یعنی در تاریخ ۱۵ فوریه ۱۹۹۹ دستگیر می‌شود و تاکنون در زندان امرالی (Imralı) در ترکیه بسر می‌برد.

اوجالان در واقع بیش از ۲۵ سال است که در زندان است و عملاً مهم‌ترین تحول جهانی یعنی «انتقال جهان از آنالوگ به دیجیتال و هوش مصنوعی» را از دست داده است. اگرچه او از طریق رسانه‌ها و دوستانش می‌داند که یک چیز به نام هوش مصنوعی وجود دارد ولی هنوز نمی‌داند که این تحولِ تاریخی چه نقشی در زندگی مردم داشته و خواهد داشت. نظریه‌های او همه مبتنی بر نظریه‌های سده‌ی نوزدهم است که با مفاهیم سده‌ی بیستمی مانند فمینیسم آراسته شده است. او در زندان چند کتاب «تئوریک» نوشته است که مبانی اوجالانیسم را توضیح می‌دهد.

اوجالانیسم یا آپوئیسم چه می‌گوید؟ همانگونه که گفته شد اوجالانیسم، کمونیسم نوع کردی است که به عنوان «تنها راه حل مسئله کرد» اعلام شده است. تمامی این ايدئولوژی را می‌توان در «کنفدراسیون دموکراتیک» آن خلاصه کرد. طبق این نظریه همه مناطق کردنشین در کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه باید از دولت‌های مرکزی جدا شوند و در درون یک «کنفدراسیون» قرار گیرند و به صورت «شورایی» اداره شوند. طبق این ایدئولوژی، هدف این کنفدراسیون نباید تشکیل دولت و سلسله‌مراتب دولتی باشد بلکه هدف کنفدراسیون، «لغو دولت» به طور کلی است.

ایدئولوژی پ ک ک همان اوجالانیسم است که رهبران آن از همان آغاز، تلاش کردند از شیوه‌ی حزب کمونیست شوروی پیروی کنند و یک سلسله احزاب وابسته به خود در مناطق کردنشین منطقه بوجود آوردند. «حزب حیات آزاد کردستان» در ایران که به «پژاک» مشهور است یکی از این احزاب است و «حزب اتحاد دموکراتیک و یگان‌های مدافع خلق» در سوریه یکی دیگر. در کردستان عراق هم گروه‌ها و دسته‌های فراوانی دارند که چندین عملیات تروریستی را در آنجا انجام داده‌اند.

اوجالانیسم، کُردیت را بر «شهروندی» ارجح می‌داند. یعنی چه؟ این اصل می‌گوید: ای انسان کرد! تو پیش از آن که شهروند ترکیه یا ایران یا سوریه یا عراق باشی، یک کرد هستی. این مهم‌ترین اصل سیاسی-روانشناختی پ ک ک است. پذیرش این اصل، دروازه‌ی ورود به جهانِ اوجالانیسم است. در حقیقت، اوجالانیسم روی دیگر سکه‌ی «جدایی‌طلبی» است.

آیا در جهان کنونی که فردیت و فرد شهروند در مرکز تحولات جهانی است، یک چنین ایدئولوژي برگرفته از جهانِ سده‌ی نوزدهم شانسی دارد؟‌

اگرچه نفوذ پ ک ک در لایه‌های اول تا سوم ی پ گ نسبتاً قوی است ولی بدنه‌ی ی پ گ خواهان ادغام در جامعه سوری است و خود را بخشی از آن می‌داند. اکثریتِ کردهای سوریه و بدنه‌ی ی پ گ خواهان یک سوریه دموکراتیک و متحد هستند. به همین علت، خیلی راحت در شهرهای کردستان سوریه پرچم ی پ گ پایین کشیده شد و پرچم نوین سوریه بالا برده شد. باری، رهبران اوجالانی ی پ گ متوجه شده‌اند که نسل جوان کردها در کردستان سوریه کاملاً طوری دیگر فکر می‌کنند و عینکِ تاریک اوجالانی را بر چشم ندارند.

و آخرین خبر این است که ی پ گ پذیرفته است که همه کُردهای غیرسوری را اخراج کند. این کردها شاملِ کردهای ایرانی (پژاکی‌ها) و کردهای ترکیه هستند؛ و اقلیم کردستان عراق پذیرفته به شرط تحویل سلاح‌هایشان آنها را بپذیرد. از سوی دیگر، به مظلوم عبدی پیام روشن داده شده که آمریکای ترامپ، ترکیه و اسرائیل اساساً با ایدئولوژی اوجالانیسم [پ ک ک] مخالف هستند؛ ترجمه‌ی این پیام این است که ی پ گ دو راه بیشتر ندارد یا جنگ یا تمکین به شرایط نوین.

به امید یک سوریه آزاد و دموکراتیک که حقوق همه شهروندانش را به گونه‌ای دموکراتیک تضمین کند.

———————————-
[۱] این ائتلاف شامل «شورای نظامی مسیحی سریانی»، در سال ۲۰۱۲ با حمایت دولت سوریه تشکیل شد و اساساً در شهر قامشلی شکل گرفته است، «نیروهای صنادید» از قبیله شمر، «ارتش انقلابیون» (جیش الثوار)، «تیپ ترکمن سلجوقی»، «یگان های مدافع زنان» که شاخه زنان «یگان های مدافع خلق» است.
[۲] کنفدارسیون دموکراتیک، برنامه‌ی راهبردی فدراسیون خودمختار در شمال سوریه است که به آن روژاوا نیز گفته می‌شود. این نظریه به آپوگرایی (Apoism) نیز شهرت دارد. آپو یعنی «عمو» که در اینجا منظور اوجالان است، چیزی مانند مارکسیسم که برگرفته از نام مارکس می‌باشد. هسته‌ی نظری اوجالان یا آپوگرایی ایجاد یک جامعه مدنی دموکراتیک-اکولوژیک در خاورمیانه است که نباید هدف آن تأسیس دولت باشد بلکه هدف آن لغو دولت و همه سلسله مراتب باشد. به عبارتی، همه‌ی مناطق کردنشین می‌باید به صورت فدراتیو در این سامانه قرار بگیرند البته بدون آن که بخواهند تأثیری بر مرزها بگذارند. این طرح راهبردی البته این نکته را در خود دارد که دیگر تابع دولت مرکزی کشور مربوطه نخواهد بود. یعنی آپوگرایی در عین حال تجزیه‌طلبی نیز است.





iran-emrooz.net | Thu, 19.12.2024, 12:02
مغالطه‌های مکرر، این‌بار در خصوص مسائل زنان

احمد علوی

در روز سه شنبه ۲۷ آذر سال ۱۴۰۳ یک سخنرانی برای خامنه‌ای که مخاطبینش با عنوان ” اقشار مختلف بانوان ” توصیف شده از سوی دفترش سازماندهی شد. خامنه‌ای در سخنرانی خود برای “اقشار مختلف بانوان” نمونه دیگر از مغالطات تکراری رهبر ولایی را این‌بار در خصوص مسائل زنان به نمایش گذاشت. سخنان علی خامنه‌ای البته بعدا به شکل یک متن نوشتاری در صفحه اینترنتی او در معرض دید قرار گرفت. این یاداشت بر مبنای همان متن نوشتاری تهیه شده است.

این متن نوشتاری سخنان خامنه‌ای مجموعه است مرکب از انواع مغالطه‌های نظیر تعمیم ناموجه، پهلوان پنبه، توطئه‌گرایی، ایده‌آل‌گرایی، دورباطل، علت جعلی، ادعای بدون دلیل، و تقلیل‌گرایی، انگیزه خوانی، حمله شخصی و بارها در متن تکرار شده است. برخی از این جملات و گزاره‌های متن سخنرانی رهبر رژیم می‌تواند در ذیل چندین نوع مغالطه طبقه بندی شود همچنین شمار مغالطه‌های بیش از مواردی است که به فشردگی به آنها اشاره شده است. بنابراین اختصار از بررسی همه مغالطه‌ها، طبقه بندی اخص و اشاره به همه آنها خودداری شده است.

۱. مغالطه کلی‌گویی (Hasty Generalization)
«بی‌صداقتیِ سرمایه‌داران غربی است که امروز بر دنیا مسلّطند. این بی‌صداقتی، در قضایای مختلف دیده شده.»
توضیح: در این جمله، همه سرمایه‌داران غربی به “بی‌صداقتی” متهم شده‌اند، آنهم بدون ارائه شواهد کافی یا بررسی جامع. این مفاهیم دارای سور منطقی(Quantifier) نیستند، بنابراین قابل تایید یا رد نمی‌‌باشند.

۲. مغالطه علت جعلی (False Cause)
«بحث آزادی زن و استقلال مالیِ زن را مطرح کردند... باطنش این بود که کارخانجاتشان احتیاج به کارگر داشت.»
توضیح: اینجا فرض شده که هدف اصلی استقلال مالی زنان، تأمین نیروی کار ارزان برای کارخانه‌ها بوده است، بدون الینکه سایر دلایل مانند عوامل فرهنگی و اجتماعی و جنبش‌های اجتماعی زنان مطرح شود.

۳. مغالطه انگیزه‌خوانی (Ad Hominem - Circumstantial)
«انگیزه، دست‌اندازی سیاسی و استعماری است... در زیر یک ظاهر فلسفی، در زیر یک ظاهر نظری، در زیر یک ظاهر انسان‌دوستانه پنهان می‌کنند.»
توضیح: به جای نقد دلایل یا سیاست‌ها، به نیت و انگیزه سیاستمداران غربی حمله شده است. توضیح: به جای نقد دلایل یا سیاست‌ها، به نیت و انگیزه سیاستمداران غربی حمله شده است.

۴. مغالطه قیاس ناقص (False Analogy)
«یک نمونه‌اش در حدود یک قرن پیش، بحث آزادی زن و استقلال مالی زن... نمونه‌ی دیگر مسئله‌ی آزادی بردگان در آمریکا است.»
توضیح: مقایسه آزادی زنان با آزادی بردگان، به دلیل تفاوت‌های اساسی در زمینه و اهداف، مقایسه‌ای ناقص است.

۵. مغالطه تله یا دام مغالطه‌آمیز (Slippery Slope)
«آن‌ها زن‌ها را برای کارگری آوردند، آن‌هم با دستمزد کمتر از مردان.»
توضیح: این استدلال بیان می‌کند که آزادی زنان منجر به استثمار اقتصادی آن‌ها شد، بدون توضیح مراحل و علل دیگر.

۶. مغالطه تعمیم منفی (Negative Stereotyping)
«سیاستمداران عالم و سرمایه‌داران عالم... منشأ استعمار در دنیا بودند.»
توضیح: همه سیاستمداران و سرمایه‌داران به‌عنوان مسبب استعمار و مشکلات معرفی شده‌اند. این تعمیم قابل تایید نیست.

۷. مغالطه توسل به احساسات (Appeal to Emotion)
«امروز و دیروز، سیاستمداران عالم و سرمایه‌داران عالم در همه‌ی مسائل مربوط به سبک زندگی بشر دخالت می‌کنند.»
توضیح: این جمله سعی دارد احساسات منفی مخاطب نسبت به سیاستمداران و سرمایه‌داران را برانگیزد.

۸. مغالطه توسل به احساسات (Appeal to Emotion):
«امروز جنایات بزرگ در حق زنان توسط صاحبان قدرت، سیاست و ثروت در جهان غرب و جوامع تحت تأثیر غرب صورت می‌گیرد.»
در این جمله، با استفاده از واژه‌هایی مانند “جنایات بزرگ”، مخاطب به سمت احساسات منفی سوق داده می‌شود، بدون ارائه شواهد مشخص برای این ادعا.

۹. مغالطه انگیزه پنهان (Appeal to Motive):
«هدف اصلی آن‌ها از مطرح کردن آزادی زنان، بیرون کشاندن زنان از محیط خانواده و سپردن نقش‌های مردانه به آنها و محروم کردن زنان از نقش اصلی و خدا داده آنان است.»
این جمله بدون شواهد، ادعا می‌کند که هدف اصلی آزادی زنان، آسیب به نقش‌های سنتی و خانوادگی است و یک انگیزه پنهان و منفی برای آن معرفی می‌کند.

۱۰. مغالطه علت جعلی (False Cause):
«این‌که در غرب روابط خانوادگی گسیخته است، این‌که بنیان خانواده‌ها متزلزل است، این‌که مرد و زن در خانواده علیه یکدیگرند، این‌ها همه به دلیل همین مفاهیم غلطی است که ترویج کرده‌اند.»
این جمله رابطه علت و معلول را بدون شواهد منطقی برقرار می‌کند و تمام مشکلات خانواده در غرب را به “علل و مفاهیم غلط” نسبت می‌دهد.

۱۱. مغالطه مصادره به مطلوب (Cherry Picking):
«نظام‌های غربی امروز افتخار می‌کنند که زن‌ها کارهای مردانه انجام دهند، اما به آن‌ها ظلم می‌کنند که کارهای مناسبِ شأن و طبیعت زنانه را از آن‌ها می‌گیرند.»
در این جمله، تنها جنبه‌هایی از شرایط زنان در غرب که به نظر گوینده منفی است، ذکر می‌شود، در حالی که جنبه‌های مثبت نادیده گرفته شده است.

۱۲. مغالطه پهلوان پنبه (Strawman Fallacy):
«این‌ها می‌گویند که زن باید آزاد باشد؛ این آزادی یعنی زن در اختیار مرد قرار بگیرد تا مرد هرجور خواست از او استفاده کند.»
این جمله مفهوم آزادی زنان را تحریف می‌کند و تعمیم می‌دهد و به جای نقد ایده واقعی آزادی، یک نسخه کاریکاتوری از آن را مورد حمله قرار می‌دهد.

۱۳. مغالطه تعمیم فرهنگی (Ethnocentrism):
«زن در اسلام جایگاه بسیار رفیع‌تری از زن در تمدن غربی دارد.»
این جمله بدون مقایسه دقیق و شواهد، برتری یک فرهنگ را بر دیگری اعلام می‌کند و ارزش‌های خاص فرهنگی را جهانی فرض می‌کند.

۱۴. مغالطه نتیجه‌گیری از موارد جزئی (Anecdotal Evidence):
«بسیاری از زنان غربی که به ایران می‌آیند، از وضعیت زن در غرب و بی‌عدالتی‌ای که در آن‌جا به زنان می‌شود، شکایت دارند.»
این ادعا بر اساس شواهد حکایتی و محدود از تجربه معدود زنان غربی است، اما به کل جمعیت تعمیم داده شده است.

۱۵. مغالطه دوگانه‌سازی (False Dichotomy):
«اگر بخواهند به زنان آزادی دهند، باید این آزادی از دست مردان زورگو و هوسران گرفته شود، نه این‌که آزادی به معنای رها کردن زن در اختیار هوسران‌ها باشد.»
این جمله دو گزینه مخالف (آزادی از مردان یا آزادی به معنای رها شدن) ارائه می‌دهد و سایر احتمالات نادیده گرفته می‌شود.

۱۶. مغالطه نقل قول تحریف شده (Quotation Out of Context):
«غربی‌ها مدام از حقوق زنان حرف می‌زنند اما در عمل حقوق زن را پایمال می‌کنند.»
این جمله مفاهیم گسترده‌ای مانند “حقوق زنان” را بدون زمینه یا مستندات خاص به ادعاهای نامشخص نسبت می‌دهد. همچنین انکار می‌کند که زنان به حقوق اجتماعی دست یافته باشند.

۱۷. مغالطه تقلیل‌گرایی (Reductionism):
«زن در غرب ابزاری است برای تبلیغات، برای کار، برای سوءاستفاده مالی و جنسی.»
این جمله جایگاه زن در غرب را به چند نقش محدود و منفی تقلیل می‌دهد، بدون اینکه پیچیدگی‌های جامعه غربی در نظر گرفته شود.

۱۸. مغالطه دور (Circular Reasoning):
«زن در اسلام جایگاهی دارد که او را از ظلم‌های تمدن غربی حفظ می‌کند. چرا؟ چون اسلام زن را محترم می‌داند.»
این استدلال با تکرار یک ادعا (احترام به زن در اسلام) به عنوان دلیل، به جای ارائه شواهد منطقی، به دور می‌افتد.
این مغالطات نشان می‌دهند که متن بیشتر از آنکه به دنبال استدلال منطقی باشد، به سمت تأثیرگذاری احساسی و توجیه پیش‌فرض‌های خود گرایش دارد.

۱۹. مغالطه مقایسه اشتباه (Faulty Comparison)
«زن غربی برای اینکه آزادی داشته باشد، باید از همه حقوق واقعی خودش صرف‌نظر کند.»
این ادعا مقایسه‌ای بین آزادی زن در غرب و حقوق او انجام می‌دهد، اما مفهوم “آزادی” و “حقوق واقعی” بدون تعریف مشخص استفاده شده‌اند، و نتیجه‌گیری بر پایه مقایسه‌ای ناقص است.

۲۰. مغالطه استناد مبهم (Appeal to Vagueness)
«آنچه در غرب به‌عنوان حقوق زن مطرح می‌شود، اغلب چیزی جز تزویر و فریب نیست.»
واژه‌هایی مثل “اغلب” و “تزویر و فریب” بسیار مبهم هستند و ادعا را بدون توضیح یا شواهد کافی مطرح می‌کنند.

۲۱. مغالطه حمله شخصی غیرمستقیم (Ad Hominem Indirect)
«این‌ها که دم از حقوق زن می‌زنند، خودشان بزرگ‌ترین ظالمان علیه زنان هستند.»
به جای نقد منطقی دیدگاه مخالف، حمله‌ای شخصی به افرادی که این دیدگاه را مطرح می‌کنند، انجام شده است.

۲۲. مغالطه ارجاع به عام (Bandwagon)
«اگر به آمارها نگاه کنید، در جوامع غربی بیشترین نرخ طلاق، خودکشی، و جنایت علیه زنان وجود دارد.»
استفاده از “آمارها” بدون ذکر منبع یا جزئیات، با این هدف که اکثریت این نظر را بپذیرند، صورت گرفته است.

۲۳. مغالطه توسل به سنت (Appeal to Tradition)
«در اسلام، زن جایگاه والایی دارد که از ابتدا خداوند برای او مشخص کرده است.»
این ادعا بر اساس سنت دینی ارائه می‌شود، بدون اینکه بررسی کند آیا این سنت در همه موارد بهتر از سایر دیدگاه‌هاست یا خیر.

۲۴. مغالطه سوگیری تأیید (Confirmation Bias)
«هر جا اسلام به‌درستی اجرا شده است، زن از حقوق واقعی خود بهره‌مند شده است.»
این جمله تنها به مواردی که گوینده از آن‌ها رضایت دارد اشاره می‌کند، و مواردی که ممکن است حقوق زنان نادیده گرفته شده باشد، حذف شده است.

۲۵. مغالطه تقلیل تاریخی (Historical Reductionism)
«تمدن غرب از همان ابتدا با زن به‌عنوان یک کالا رفتار کرده است.»
تاریخ تمدن غرب به یک دیدگاه ساده‌سازی‌شده و منفی تقلیل یافته، بدون در نظر گرفتن پیچیدگی‌ها و تغییرات تاریخی.

۲۶. مغالطه پیش‌فرض پنهان (Begging the Question)
«زن در غرب نمی‌تواند به جایگاهی که برای او در نظر گرفته شده برسد، چون آن‌ها به ذات زن اعتقادی ندارند.»
این جمله پیش‌فرض می‌گیرد که “ذات زن” وجود دارد و دیدگاه غرب آن را نادیده می‌گیرد، بدون اینکه این پیش‌فرض اثبات شود.

۲۷. مغالطه تقلیل پیچیدگی (Oversimplification)
«مشکلات زن در غرب همه ناشی از فاصله گرفتن از مفاهیم الهی است.»
مشکلات زنان در غرب به یک دلیل ساده و واحد نسبت داده شده، در حالی که این مسائل دلایل متعددی دارند.

۲۸. مغالطه توسل به نتیجه نهایی (Appeal to Consequences)
«اگر این مفاهیم غربی وارد جامعه ما شود، بنیان خانواده کاملاً نابود می‌شود.»
این جمله بدون شواهد یا دلایل منطقی، پیامدهای فرضی و ناگوار را به پذیرش مفاهیم غربی نسبت می‌دهد.

۲۹. مغالطه ترکیب (Composition)
«چون برخی زنان در غرب از حقوق خود ناراضی‌اند، پس کل نظام غربی حقوق زنان را نادیده می‌گیرد.»
نتیجه‌گیری از بخشی از زنان به کل جامعه تعمیم داده شده است.

۳۰. مغالطه تفکیک (Division)
«چون تمدن غرب با زنان رفتار ابزاری دارد، هر زن غربی نیز قربانی همین نگاه است.»
نتیجه‌گیری از کلیت یک تمدن به همه اعضای آن تعمیم داده شده است.

۳۱. مغالطه انگیزه‌گرایی (Psychogenetic Fallacy)
«آن‌ها از حقوق زنان دم می‌زنند چون می‌خواهند فرهنگ و اقتصاد خود را به جوامع ما تحمیل کنند.»
انگیزه‌سازی برای دیدگاه مخالف به جای بررسی محتوای آن، در اینجا به چشم می‌خورد.

۳۲. مغالطه تکرار بی‌پایه (Repetition)
«زن در غرب به‌عنوان ابزار سوءاستفاده استفاده می‌شود.»
این ادعا بارها در متن تکرار شده است، بدون اینکه شواهد جدید یا منطقی برای آن ارائه شود.

۳۳. مغالطه علت و معلول برعکس (Reverse Causation)
«زیاده‌روی در آزادی زن باعث نابودی خانواده شده است.»
این جمله علت و معلول را معکوس در نظر می‌گیرد، زیرا ممکن است مشکلات خانواده دلایل دیگری داشته باشد و آزادی زنان پیامد آن باشد.

۳۴. مغالطه توسل به افراد خاص (Appeal to Authority)
«برخی از متفکران غربی نیز به این موضوع اذعان کرده‌اند که وضعیت زنان در غرب ناعادلانه است.»
استفاده از نظر “برخی متفکران” بدون ذکر نام یا شواهد دقیق به‌عنوان تأیید دیدگاه، مغالطه‌ای آشکار است.
این تحلیل نشان می‌دهد که متن با مجموعه‌ای از مغالطات تلاش دارد دیدگاهی خاص را تأیید کند، اما استدلال‌های منطقی در آن به شدت کم‌رنگ هستند.

۳۵. مغالطه تعمیم شتاب‌زده (Hasty Generalization)
«زن در غرب فقط برای تبلیغات و جلب مشتری ارزش دارد.»
این جمله به یک کلی‌گویی غیرمنصفانه درباره زنان در غرب می‌پردازد و تمام نقش‌ها و جایگاه‌های آن‌ها را به یک جنبه محدود می‌کند.

۳۶. مغالطه توسل به احساسات (Appeal to Emotion)
«چگونه می‌توان پذیرفت که مادری که برای فرزندش از جان مایه می‌گذارد، این‌گونه بی‌ارزش شود؟»
این ادعا به جای ارائه استدلال منطقی، تلاش دارد احساس همدردی و خشم را برای تأیید دیدگاه برانگیزد.

۳۷. مغالطه دلیل‌نمایی (Post Hoc Ergo Propter Hoc)
«افزایش طلاق در غرب نتیجه مستقیم آزادی زنان است.»
این استدلال بدون بررسی دیگر عوامل، آزادی زنان را علت اصلی افزایش طلاق می‌داند.

۳۸. مغالطه دوگانه‌سازی (False Dichotomy)
«یا باید اسلام را بپذیریم که زن را گرامی می‌دارد، یا مثل غرب زن را به کالا تبدیل کنیم.»
این استدلال تنها دو گزینه ممکن را مطرح می‌کند و سایر رویکردها را نادیده می‌گیرد.

۳۹. مغالطه توسل به کمال (Nirvana Fallacy)
«تنها در نظام اسلامی زن می‌تواند به حقوق واقعی خود برسد.»
این جمله وضعیت مطلوب و کامل را بدون اثبات عملی به یک نظام خاص نسبت می‌دهد و سایر نظام‌ها را نادیده می‌گیرد.

۴۰. مغالطه شخصیت‌محوری (Personal Incredulity)
«چگونه ممکن است غربی‌ها که همواره در پی استعمار و استثمار بوده‌اند، به فکر حقوق زن باشند؟»
این استدلال بر مبنای عدم باور شخصی گوینده به نیت غربی‌هاست، بدون ارائه شواهد.

۴۱. مغالطه بی‌ربطی موضوعی (Irrelevant Conclusion)
«اگر غرب حقوق زنان را رعایت می‌کرد، این همه آمار جنایت و خشونت علیه زنان وجود نداشت.»
این ادعا مسئله حقوق زنان را با جنایت و خشونت مرتبط می‌کند، اما این دو مفهوم لزوماً به شکل مستقیم به هم مربوط نیستند.

۴۲. مغالطه مصادره به مطلوب (Cherry Picking)
«در آمارها، زنان غربی بالاترین نرخ افسردگی را دارند.»
این جمله تنها به آماری خاص اشاره می‌کند که منبع آن مشخص نیست و از دیدگاه گوینده حمایت می‌کند، اما تصویر کلی و عوامل متعدد را نادیده می‌گیرد. به نظر نمی‌‌رسد چنین آماری وجود داشته باشد.

۴۳. مغالطه ارائه تک‌علتی (Single Cause Fallacy)
«تمام مشکلات زنان در غرب به دلیل نبود ارزش‌های اخلاقی است.»
این ادعا مشکلات پیچیده را به یک علت ساده تقلیل می‌دهد.

۴۴. مغالطه هدف متحرک (Moving the Goalposts)
«حتی اگر برخی زنان غربی حقوقی داشته باشند، این حقوق هرگز با کرامت زن در اسلام برابر نیست.»
این استدلال معیار ارزیابی را مدام تغییر می‌دهد تا هر دستاوردی از سوی غرب را نادیده بگیرد.

۴۵. مغالطه کاربرد استعاره‌های تحقیرآمیز (Loaded Language)
«زن در غرب به عروسک خیمه‌شب‌بازی سرمایه‌داران تبدیل شده است.»
استفاده از استعاره‌های تحقیرآمیز به جای استدلال منطقی برای القای احساس منفی نسبت به دیدگاه غرب.

۴۶. مغالطه تناقض‌گویی (Contradictory Statements)
«زن در غرب آزادی ندارد، اما همین آزادی باعث نابودی او شده است.»
این جمله دو ادعای متناقض را به‌طور همزمان مطرح می‌کند.

۴۷. مغالطه تعریف دلخواه (No True Scotsman)
«هر جا زن به حقوق واقعی خود دست یافته، نتیجه اجرای کامل اسلام بوده است.»
این جمله به‌طور پیش‌فرض هر مورد موفقیت‌آمیز را به اسلام نسبت می‌دهد و موارد مخالف را “غیراسلامی” تلقی می‌کند.

۴۸. مغالطه قیاس مع‌الفارق (False Analogy)
«همان‌طور که ماشین بدون سوخت نمی‌تواند کار کند، زن بدون اسلام نمی‌تواند به حقوق خود برسد.»
این قیاس میان دو موضوع متفاوت (ماشین و حقوق زن) انجام شده است که هیچ شباهت منطقی یا ساختاری ندارند.

۴۹. مغالطه استدلال دوری (Circular Reasoning)
«اسلام بهترین نظام برای حقوق زنان است، چون حقوق زنان در اسلام به بهترین شکل رعایت می‌شود.»
این استدلال دلیل و نتیجه را به شکل دایره‌ای به هم وابسته می‌کند.

۵۰. مغالطه تخریب (Poisoning the Well)
«کسانی که از حقوق زن در غرب دفاع می‌کنند، ناآگاه یا مغرض هستند.»
این استدلال با تخریب شخصیت مخالفان، آن‌ها را از پیش بی‌اعتبار می‌کند.

۵۱. مغالطه توسل به مرجعیت مجهول (Anonymous Authority)
«بسیاری از کارشناسان غربی به شکست حقوق زنان در جوامع خود اذعان دارند.»
این جمله به کارشناسانی مبهم و بدون ذکر نام یا منبع استناد می‌کند.
این موارد نشان می‌دهد متن مورد بحث به‌جای استفاده از استدلال منطقی و دقیق، بر پایه مغالطات متنوعی نوشته شده است که برای متقاعد کردن مخاطب طراحی شده‌اند، اما از لحاظ علمی و منطقی اعتبار چندانی ندارند.

۵۲. مغالطه تاکید (Accent Fallacy)
«اسلام می‌گوید که زن مانند گوهری است که باید از آن مراقبت کرد.»
تاکید بر این استعاره احساسی، تلاش می‌کند به‌جای تحلیل حقوق واقعی، توجه را به زیبایی ظاهری کلام جلب کند.

۵۳. مغالطه توسل به استثناء (Special Pleading)
«اگر در برخی کشورهای اسلامی حقوق زنان رعایت نمی‌شود، آن‌ها اسلام را درست اجرا نکرده‌اند.»
این مغالطه اجرای نامناسب را بهانه‌ای برای نادیده گرفتن کاستی‌ها معرفی می‌کند.

۵۴. مغالطه نتیجه‌گرایی (Consequence Fallacy)
«اگر حقوق زن در غرب خوب بود، آمار زاد و ولد این‌قدر پایین نمی‌آمد.»
این ادعا بدون بررسی علل پیچیده و چندگانه، صرفاً یک نتیجه را به حقوق زن نسبت می‌دهد.

۵۵. مغالطه داستان‌گویی به جای استدلال (Anecdotal Fallacy)
«من شخصاً زنانی را دیده‌ام که در غرب از شرایط خود ناراضی‌اند.»
این استدلال به تجربه‌های شخصی یا موارد خاص برای نتیجه‌گیری کلی تکیه می‌کند.

۵۶. مغالطه محدودیت انتخاب (False Choice)
«یا باید به اسلام پایبند بود، یا زن را به ابزار تبلیغاتی تبدیل کرد.»
این جمله به‌طور نادرست فرض می‌کند که فقط دو گزینه وجود دارد.

۵۷. مغالطه عدم شواهد مخالف (Appeal to Ignorance)
«هیچ‌کس نتوانسته ثابت کند که زنان در غرب واقعاً خوشبخت‌تر از زنان مسلمان هستند.»
این استدلال عدم وجود شواهد مخالف را به‌عنوان اثبات درستی ادعای خود مطرح می‌کند.

۵۸. مغالطه کژتابی زبانی (Equivocation)
«آزادی زنان در غرب یعنی آزادی از همه ارزش‌های اخلاقی.»
در این جمله از چندمعنایی کلمه «آزادی» برای تحریف مفهوم آن استفاده شده است.

۵۹. مغالطه هم‌زمانی (Cum Hoc Ergo Propter Hoc)
«در جوامع غربی که آزادی زنان بیشتر است، آمار خشونت خانگی نیز بالاست.»
این استدلال هم‌زمانی دو پدیده را به‌اشتباه به‌عنوان رابطه علّی در نظر می‌گیرد.

۶۰. مغالطه استنتاج از نادانی (Appeal to Ignorance)
«هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد زن در غرب به جایگاهی بهتر از زنان مسلمان رسیده است.»
نبود مدرک برای اثبات یک دیدگاه مخالف، به‌عنوان تأیید دیدگاه خود در نظر گرفته شده است.

سخن پایانی
مغالطات موجود در متن به‌طور عمده به‌منظور تبلیغ و ترویج گفتمان اخص علی خامنه‌ای و جهت دادن افکار مخاطبینش به سمت اهداف مورد نظر اوست. پیامد چنین سخنرانی‌هایی جلوگیری از تحلیل عقلانی، منطقی و بی‌طرفانه تنگناهای کشور، ایجاد فضا برای پیروی از یک روایت خاص در خصوص مسائل زنان است. یکی از دلایل گونه بن بست‌های نظام ولایی همین دیکته کردن مغالطات رهبر ولایی به عنوان سیاست گذاری در امور کشور است.



نظر خوانندگان:


■ ممنون آقای علوی گرامی. کلّی‌گویی، مبهم‌گویی، دوپهلو‌گویی، مغالطه و سفسطه سکه‌های رایج در ج.ا. اند که جمع آن می‌شود مهمل‌گویی. متاسفانه اما به قول آقای رامین پرهام جواب مهمل را دادن چند برابر وقت می‌گیرد. ممنون از زحمت شما.
با احترام، بهرام اقبال


■ آقای علوی عزیز. مقاله ارزشمندی است، به خاطر دسته‌بندی سیستماتیک مغالطه‌ها با ذکر مثال. مخصوصأ ذکر معادل انگلیسی اصطلاحات، برای خواننده علاقمند به بررسی مفصل‌تر موضوع، بسیار مفید است. حتمأ توجه دارید که نه تنها در موضوع «زنان» بلکه اساسأ در بررسی مسائل عمومی سیاسی، نه فقط در ایران بلکه در کل دنیا، مغالطه‌های بسیاری رواج دارد. اگر بتوانید در ادامه موضوع، به بررسی مغالطه‌های مهم در سپهر سیاست نیز بپردازید، بسیار مفید خواهد بود.
با احترام. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Tue, 17.12.2024, 18:53
آدرس اپوزیسیون، کنش‌گری در عصر دیجیتال

آذرخش

۱۲ دسامبر ۲۰۲۴

در فضای سیاسی امروز ایران، بسیاری از تحلیل‌گران و کنش‌گران سیاسیِ قدیمی که از دوران انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، ظهور ناصریسم و گسترش جهان‌بینی مارکسیستی الهام گرفته‌اند، همچنان نگاه گذشته‌محور خود را در تحلیل‌های کنونی به کار می‌برند. این نسل از کنش‌گران که در مطبوعات سیاسی خارج از کشور نفوذ بالایی دارند، گاه با همان ابزار و دیدگاه‌های قدیمی تلاش می‌کنند به مسائل امروز بپردازند. در این میان، نقدهایی چون ناکارآمدی یا حتی عدم وجود اپوزیسیون در ایران، به‌کرات شنیده می‌شود.

این مقاله تلاش دارد با بازخوانی واقعیات و شواهد موجود، از زاویه‌ای نو به این موضوع بپردازد و ادعای «فَشَل بودن اپوزیسیون» را به چالش بکشد. نگارنده بر این باور است که تحولات جهانی، ابزارهای ارتباطی و روش‌های کنش‌گری سیاسی و مدنی تغییرات بنیادی کرده‌اند و تحلیل وضعیت کنونی با عینک گذشته، نتایجی نادرست به دنبال خواهد داشت.

در دنیای مدرن و هوشمند دیجیتال، گسترش تکنولوژی‌های ارتباطی بسیاری از مفاهیمی را که از دوران گذشته در ذهن‌ها مانده‌اند، دگرگون کرده است. با این وجود، اغلب ما همچنان با عادت‌ها و آموزه‌های پیشین به آن‌ها می‌نگریم. پیش از پرداختن به موضوع اپوزیسیون، اجازه دهید برخی از این تغییرات را بررسی کنیم.

تحول کانال‌های کسب دانش و اطلاعات
یکی از نمونه‌های تغییر، کاهش چشمگیر مطالعه کتاب در ایران است. آمارهای رسمی نشان می‌دهند که تیراژ کتاب و سطح کتاب‌خوانی در کشور با کاهش نگران‌کننده‌ای مواجه شده است.

در حال حاضر، متوسط تیراژ کتاب در ایران به ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نسخه رسیده است، در حالی که پیش از انقلاب، با جمعیتی حدود یک‌سوم امروز (۳۷ میلیون نفر)، تیراژ کتاب به طور متوسط بین ۳۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نسخه بود. حتی در دوران انقلاب، برخی کتاب‌ها به تیراژی صدها هزار نسخه‌ای دست می‌یافتند.

براساس گزارش مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۹، سرانه مطالعه روزانه کتاب در کشور به ۱۶ دقیقه و ۳۶ ثانیه کاهش یافته است که از این میزان، تنها ۶ دقیقه به مطالعه کتاب‌های غیر درسی اختصاص دارد. این آمار نه تنها تلخ و هشداردهنده است، بلکه نمایانگر تغییری ساختاری در شیوه‌های دسترسی به دانش و اطلاعات است.

در چنین فضایی، نمی‌توان به صرف کاهش شاخص‌های سنتی چون تیراژ کتاب، نتیجه‌گیری کرد که آگاهی یا کنش‌گری در جامعه کمرنگ شده است. راه‌ها و ابزارهای دسترسی به اطلاعات متحول شده‌اند؛ از شبکه‌های اجتماعی و پلتفرم‌های دیجیتال گرفته تا رسانه‌های نوین، همگی به ابزارهایی قدرتمند برای انتقال دانش و گفتمان‌سازی بدل شده‌اند.

ادامه این بحث نیازمند نگاهی عمیق‌تر به نقش ابزارهای جدید در بازتعریف اپوزیسیون و کنش‌گری در ایران است؛ ابتدا نگاهی به چند مثال دیگر بیندازیم سپس بر می‌گردیم به موضوع اپوزیسیون.

با وجود کاهش آمار و ارقام مطالعه، این پرسش مطرح می‌شود: آیا جامعه‌ی ما نسبت به گذشته کم‌سوادتر، ساده‌لوح‌تر و ناآگاه‌تر شده است؟ شواهد موجود، چه بر اساس تحقیقات علمی و چه از منظر تجارب و مشاهدات میدانی، حاکی از افزایش چشمگیر آگاهی در میان مردم است. داده‌های آماری مرتبط با این موضوع نیز در پرتال جامع علوم انسانی (https://ensani.ir/fa) در دسترس هستند.

نسل جدید ایران، در مقایسه با دهه‌های ۴۰ و ۵۰، به طور محسوسی آگاه‌تر، به‌روزتر و جهان‌دیده‌تر شده است، حتی اگر آمار کتاب‌خوانی کاهش یافته باشد. نتیجه‌ای که می‌توان از این تغییرات گرفت این است که دیگر نمی‌توان با نگاه قدیمی به تحولات نگریست. کوتاه‌خوانی و گسترش ارتباطات دیجیتال در حد چشمگیری جایگزین مطالعه‌ی سنتی شده است. این پدیده، هرچند نیازمند مطالعه‌ای تخصصی و آکادمیک است، نشان می‌دهد که نسل زِد با بهره‌گیری از ابزارهای مدرن، به مراتب هوشمندتر از گذشته عمل می‌کند.

یکی دیگر از نمونه‌های تحول اجتماعی، تغییر در مفهوم وابستگی به احزاب و تشکل‌های حزبی است. این حوزه نیز نیازمند پژوهش‌های علمی عمیق است، اما تجربیات شهودی نشان می‌دهد که دلبستگی‌های حزبی سنتی جای خود را به تعلقات برنامه‌محور و موضوع‌محور داده است. برای مثال، ممکن است فردی در حوزه‌ی قانون کار به احزاب چپ گرایش داشته باشد، اما در مسائل زیست‌محیطی به احزاب سبز رأی بدهد و در زمینه‌ی آزادی‌های مدنی و اجتماعی به احزاب لیبرال علاقه‌مند باشد. این تغییر الگو، نشانگر آن است که رأی‌دهی در دنیای جدید بیشتر به برنامه‌ها و سیاست‌های مشخص وابسته خواهد بود تا به تعلقات حزبی ثابت. در نتیجه، لازم است که نگاه‌ها و تحلیل‌های سنتی در این حوزه به‌روزرسانی شوند.

در خصوص اپوزیسیون نیز می‌توان چنین تغییری را مشاهده کرد. این ادعا که “تشکیلاتی کلاسیک” به نام اپوزیسیون در داخل یا خارج کشور وجود ندارد، با نگاهی مدرن و فراتر از چارچوب‌های قدیمی، قابل بازنگری است.

در عصر تکنولوژی‌های ارتباطی، اپوزیسیونی وسیع و میدانی در ایران و تا حدودی در خارج از کشور شکل گرفته است که نه تنها قدرتمند و مؤثر عمل می‌کند، بلکه در سطح جهانی به عنوان یک الگوی پیشرو شناخته می‌شود. این اپوزیسیون ایرانی، که در مراحل اولیه‌ی تکامل خود قرار دارد، با وجود نقاط ضعف و قوت‌های خاص خود، پتانسیل و تأثیرگذاری بسیار بیشتری نسبت به اپوزیسیون‌های کلاسیک دارد که در ذهن‌های قدیمی به‌عنوان الگو جا افتاده بودند.

برای درک بهتر این موضوع، می‌توان جنبش “زن، زندگی، آزادی” را به‌عنوان نمونه‌ای کلیدی بررسی کرد و تحولات و دستاوردهای آن را مرور نمود.

آن چه که جنبش “زن، زندگی، آزادی” را نمادی از اپوزیسیون مدرن می‌سازد

با آغاز جنبش فراگیر “زن، زندگی، آزادی” نیرویی عظیم و بی‌سابقه در بطن جامعه به حرکت درآمد. در مدت زمانی کوتاه، شاهد جلوه‌هایی کم‌نظیر از همدلی، هماهنگی، خلاقیت‌های هنری، و فعالیت‌های سیاسی و مدنی بوده‌ایم که عمق و گستره این جنبش را نشان می‌دهد. این جنبش به سرعت توانست قهرمانان بزرگی را پرورش دهد و نام آنها را به‌عنوان نمادهای استقامت، آزادی و ایستادگی در تاریخ معاصر ایران ثبت کند. اینک نگاهی کوتاه به مظاهر متفاوت و کلیدی این جنبش می‌اندازیم.

۱- استفاده از شبکه‌های اجتماعی برای هماهنگی و اطلاع‌رسانی
• استفاده گسترده از پلتفرم‌هایی مانند اینستاگرام، توییتر، تلگرام، واتساپ و حتی کلاب هاوس برای سازمان‌دهی اعتراضات و رساندن پیام به دیگران.
• انتشار لحظه‌به‌لحظه اخبار و ویدئوهای اعتراضات.

۲- خلق شعارهای جمعی و الهام‌بخش
• شعار “زن، زندگی، آزادی” که به شعار اصلی و هویت مشترک جنبش تبدیل شد و این شعار به سرعت در سطح ایران و جهان مورد پذیرش و احترام قرار گرفت.

۳- تبدیل قربانیان به قهرمانان نمادین
• گرامیداشت نام‌هایی چون مهسا امینی، نیکا شاکرمی، سارینا اسماعیل‌زاده، کیان پیرفلک، نوید افکاری، خدایار، مجید رهنورد، حدیث نجفی، علیرضا کریمی و دهها و صدها قهرمان با نام و گمنام دیگر.
• ایجاد کمپین‌های جهانی برای معرفی این چهره‌ها به افکار عمومی بین‌المللی در سطحی بی‌سابقه.

۴- آفرینش محتوای هنری و فرهنگی دیجیتال
• ترانه‌ی “برای...” از شروین حاجی‌پور به سرود جهانی این جنبش تبدیل شد. سرودها و ترانه‌های بی نظیری خلق شد که در سراسر جهان و با زبانهای مختلف به قلب و روح مردم نفوذ کرد و مهمترین رهبران سیاسی و فرهنگی جهان واژه ها و ملودی آن را به زبان فارسی تکرار کردند.
• طراحی گرافیک‌ها، تصاویر، پوسترها و ویدیوهای خلاقانه که پیام جنبش را در فضای دیجیتال گسترش داد.

۵- همگرایی شبکه‌ای از طریق هشتگ‌ها
• استفاده از هشتگ‌هایی مانند #زن_زندگی_آزادی، #مهسا_امینی و #MahsaAmini برای جمع‌آوری و انتشار مطالب مرتبط. در سال ۲۰۲۲ هشتگ مهسا امینی از ۲۷۰ میلیون گذشت و رکورد تاریخ توییتر را شکست.
• هماهنگی بین کاربران ایرانی و جهانی برای ترند کردن این هشتگ‌ها.

۶- جلب حمایت‌های بین‌المللی
• مشارکت فعال ایرانیان خارج از کشور در حمایت از جنبش از طریق شبکه‌های اجتماعی.
• انتشار نامه‌ها، تصاویر و ویدیوهایی که جنایات حکومت را به اطلاع جهانیان رساند.

۷- فراخوان برای اعتراضات و اعتصابات
• اعلام زمان و مکان اعتراضات، اعتصابات و تجمعات از طریق پیام‌رسان‌ها و شبکه‌های اجتماعی.
• انتشار فراخوان‌ها به صورت گسترده و هماهنگ در فضای دیجیتال.

۸- افشاگری درباره سرکوب و خشونت دولتی
• مستندسازی خشونت نیروهای امنیتی و انتشار ویدیوهای آن در فضای مجازی.
• استفاده از اینترنت برای انتشار مشاهدات و خاطرات افرادی که مورد آزار رژیم قرار گرفته‌اند.

۹- برقراری ارتباطات امن و ناشناس
• استفاده از ابزارهایی مانند VPN، پروکسی، و شبکه‌های غیرمتمرکز برای مقابله با فیلترینگ و نظارت حکومت.
• ایجاد گروه‌ها و کانال‌های محرمانه برای سازمان‌دهی اعتراضات.

۱۰- شبکه‌سازی و ایجاد همبستگی جهانی
• هماهنگی میان ایرانیان در داخل و خارج کشور برای برگزاری تجمعات بین‌المللی و برگزاری بزرگترین تجمع اعتراضی ایرانیان پس از انقلاب در خارج از کشور.
• جلب نظر شخصیت‌ها، رسانه‌ها و سازمان‌های جهانی از طریق فضای مجازی.

۱۱- ایجاد مقاومت‌های کوچک و غیرمتمرکز
• انتشار ویدیوها و تصاویر از اقدامات نمادین مانند برداشتن حجاب، شعارنویسی روی دیوارها و پخش تراکت‌ها.
• تشویق افراد به انجام اعتراضات کوچک و مستندسازی آن‌ها برای الهام‌بخشی به دیگران.

۱۲- تبدیل اندوه و شکنجه و سرکوب به قدرت جمعی
• اشتراک‌گذاری داستان‌های شخصی از سرکوب، زندان و شکنجه در فضای آنلاین.
• استفاده از این داستان‌ها برای ایجاد حس همدلی و تقویت روحیه مقاومت.

۱۳- مبارزه با پروپاگاندای حکومتی
• پاسخگویی به روایت‌های جعلی حکومت در فضای مجازی.
• انتشار شواهد و مدارکی که خلاف ادعاهای رسمی حکومت را ثابت کند.

۱۴- حمایت از زندانیان و خانواده‌های قربانیان
• انتشار نام و اطلاعات زندانیان سیاسی برای جلب توجه بین‌المللی.
• کمک‌های جمعی به خانواده‌های قربانیان از طریق کمپین‌های آنلاین.

۱۵- تحریم‌های مدنی و اقتصادی
• استفاده از فضای مجازی برای تشویق به تحریم کالاها و خدمات مرتبط با حکومت.
• هماهنگی برای اعتصابات و تعطیلی بازارها و کسب‌وکارها.

۱۶- آگاهی‌بخشی و آموزش آنلاین
• تولید محتواهایی برای آموزش حقوق شهروندی، راه‌های مقاومت مدنی و تاکتیک‌های امنیتی.
• استفاده از فضای دیجیتال برای آموزش افراد در مورد نحوه مقاومت در برابر سرکوب

مصادیق و نمونه‌های متعددی که از این جنبش برخاسته‌اند، به‌وضوح ظرفیت‌های اپوزیسیون مدرن در عصر دیجیتال را آشکار می‌سازند. اگر این جریان خلاق و پرتوان نشانه‌ی زایش اپوزیسیون نوین نیست، پس چه می‌تواند باشد؟ ظهور شاهکارهای هنری، ادبی، و اجتماعی، و همچنین هماهنگی‌های بی‌سابقه، گواهی بر کارآمدی این رویکرد نوین است. حتی می‌توان استدلال کرد که این اپوزیسیون مدرن به‌مراتب فراگیرتر و مؤثرتر از اپوزیسیون کلاسیک است که در ذهن بسیاری رسوب کرده است.

ممکن است برخی بر تعریف آکادمیک واژه “اپوزیسیون” تأکید کنند، اما وظیفه دانشگاهیان و تحلیلگران این است که واقعیت‌های جامعه را مشاهده و درک کنند و سپس تعاریف علمی را با شرایط جدید انطباق دهند. تکیه بر تعاریف کهنه و کلاسیک، مانعی در تحلیل صحیح و بهره‌گیری از فرصت‌های موجود است.

این اپوزیسیون مدرن، با وجود قدرت و خلاقیتش، همچنان در مراحل اولیه تکامل قرار دارد و نیازمند ارتقاء و توسعه است. یکی از نقاط ضعف عمده آن، نبود توانایی کافی در برنامه‌ریزی استراتژیک و طراحی تاکتیک‌های متناسب با اهداف بلندمدت است. این کاستی می‌تواند با تعامل و همکاری میان فعالان سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیک جبران شود. آنچه از نسل‌های پیشین و فعالان باسابقه انتظار می‌رود، انتقال تجربه‌های ارزشمندشان به نسل‌های جدید است، نه حسرت خوردن بر گذشته یا گله از نبود تشکیلات کلاسیک.

برای درک بهتر این موضوع، می‌توان به تحولات تاریخی اشاره کرد. به‌عنوان مثال، کشورهای دیگری نیز وجود داشته‌اند که از طریق روش‌های غیرسنتی به موفقیت‌های بزرگ دست یافته‌اند. به‌عنوان مثال، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با وجود نبود اپوزیسیون سازمان‌یافته یا حزب مخالف قدرتمند رخ داد. در آن زمان، تنها لهستان اتحادیه کارگری منظمی با رهبری لخ والسا داشت، اما در سایر کشورهای اروپای شرقی، جنبش‌ها و محافل کوچک و پراکنده توانستند فضای سیاسی را دگرگون سازند. سقوط دیوار برلین نمونه‌ای برجسته است که نشان می‌دهد قدرت مردم می‌تواند بدون وجود تشکیلات حزبی کلاسیک نیز تغییرات عظیمی ایجاد کند.

جنبش “زن، زندگی، آزادی” نیز نشان داده است که با بهره‌گیری از ابزارهای مدرن و دیجیتال، می‌توان اپوزیسیونی کارآمد و پویا ایجاد کرد. این جنبش نیازی به ساختارهای سنتی نظیر احزاب بزرگ یا بودجه‌های کلان ندارد.

جمهوری اسلامی اکنون در ضعیف‌ترین نقطه تاریخ خود قرار گرفته است و این جنبش فراگیر نباید با بهانه‌هایی مانند نبود احزاب سیاسی با نفوذ و سازمان یافته و ضعف اپوزیسیون سنتی، فرصت‌های طلایی را از دست بدهد. اکنون دیگر تاثیرگذاری وابسته به وجود تشکیلات بزرگ حزبی و بودجه و کادر و غیره نیست. نمونه‌های موفقی مانند کمپین “چهارشنبه‌های سفید” که توسط مسیح علی‌نژاد با امکاناتی محدود آغاز شد، گواه این واقعیت است. او نه متفکر سیاسی است، نه رهبر سیاسی و نه دارای تشکیلات و سازمان سیاسی. تنها هنر او بهره‌گیری هوشمندانه از امکانات فضای مجازی بود.

چنین نمونه‌هایی نشان می‌دهند که فرصت‌های تاریخی می‌توانند بدون تکیه بر الگوهای قدیمی مورد استفاده قرار گیرند. زمان زیادی برای بهره‌گیری از این فرصت‌های تاریخی وجود ندارد. لازم است با نگاهی نو و مبتنی بر واقعیت‌های امروز، به ارزیابی شرایط بپردازیم و از قید و بندهای نگاه سنتی رها شویم. تغییر نگرش، اولین گام برای دستیابی به تأثیرگذاری واقعی است.



نظر خوانندگان:


■ آذرخش گرامی، این نگارنده را می‌توانید از آن دسته افراد که کوبا و ویتنام و جنگ سرد را تجربه کرده‌اند بپندارید، اما نظیر بسیاری از هم قطارانم با کلیات نوشته شما موافقم و به هیچ وجه اپوزسیون ایران را (داخل و خارج) فَشَل نمی انگارم. در واقع بر عکس آن صادق است، توانایی‌ها و پتانسیل جنبش بسیار بیشتر و قوی تر از سیستم دیکتاتوری حاکم است.
برتری کمی و کیفی اپوزسیون از جنبش سبز به این طرف به عینیت رسید و از آن به بعد روز به روز این فاصله بیشتر شد. در واقع تمامی حسرت و نگرانی کنشگران در این واقعیت نهفته است، که انرژی جنبش آزادی خواهی ایران به هرز می‌رود و به یک بردار نیرومند مبدل نشده است. اتاق فکر جمهوری اسلامی نیز مدتهاست به این “چشم اسفندیار” اپوزسیون پی برده و نیروی خود را متمرکز به تشدید تشتتات مخالفانش کرده است.
شما بدرستی ویژگیهای مثبت و توانایی‌های جنبش را بر شمردید، اما در انتها پیامتان این است که بشتابید تا دیر نشده، و “زمان زیادی برای بهره‌گیری از این فرصت‌های تاریخی وجود ندارد.”؟ منظور شما چیست؟ چه برنامه عملی را پیشنهاد می‌کنید؟ بسیاری از کنشگران کنونی رمز موفقیت را در وحدت حداقلی اندیشه‌های متفاوت می بینند. در این راستا نظر و جواب شما چیست؟
موفق باشید، پیروز


■ با سپاس از تحلیل پر محتوا و کاملتان. ولی هرچه کوشیدم نامی از صدیقه دولت آبادی از پیشروان نهضت زنان، و موسس کانون بانوان و همچنین از طاهره قره العین، شاعره بهائی که کشف حجاب کرد، در تحلیل خوبتان ندیدم.
موفق باشید. داریوش مجلسی


■ آذرخش گرامی. کاملأ با شما موافقم که «اکنون دیگر تاثیرگذاری وابسته به وجود تشکیلات بزرگ حزبی و بودجه و کادر و غیره نیست». اما دغدغه امثال من، فراتر از تاثیرگذاری برای انتقاد یا تخریب است. تخریب یک سیستم، یک چیز است، و بنا کردن یک سیستم جدید، یک چیز دیگر. هم اکنون استفاده از فضای دیجیتال برای تاثیر‌گذاری (علی‌رغم فیلترینگ) هم در داخل و هم در خارج از کشور به خوبی جلو می‌رود. مسئله اما، همانطور که نوشته‌اید: «...نبود توانایی کافی در برنامه‌ریزی استراتژیک و طراحی تاکتیک‌های متناسب با اهداف بلندمدت است. این کاستی می‌تواند با تعامل و همکاری میان فعالان سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیک جبران شود». در این رابطه نیز از فضای دیجیتال به خوبی استفاده می‌شود که نمونه‌اش همین مقاله شما و انعکاس آن است.
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ با تشکر از خوانندگانی که نقد و نظرشان را ارسال کردند.
داریوش مجلسی: عذرخواهی میکنم که تمام اسامی شایسته نیامده است. متاسفانه امکان تهیه و ارسال تمام اسامی نبود. این اسامی نیز فقط به عنوان نمونه آمده است و امیدوارم باعث دلخوری و سو برداشت نشود.
پیروز: بسیار مایلم که در موردی که مطرح کردید تعامل بیشتری صورت گیرد تا نتایج عملی مشخص از آن بیرون آید. عجالتا من فکر میکنم که باید از فضای مجازی بیشتر برای ایجاد هماهنگی و سازماندهی نافرمانی مدنی و اعتراض سیاسی استفاده کرد. یعنی تمرکز بر روی خروجی‌های مشخص و کاربردی در راستای اهداف تغییرات در جهت منافع ملی.
رضا قنبری: در کامنت بالا نظرم را نوشتم. باید این تعامل ها به خروجی های عملی تبدیل شود تا به نتیجه های مشخص برسد.
با تشکر آذرخش


■ یکی از پیشنهادات من تکیه و باز نشر پیام‌های نرگس محمدی است. از ویژگیهای پیامهای نرگس:
۱- فراگیری در سطح جنبش و تکیه بر دمکراسی و سکولاریزم
۲- پرهیز از اشارات حذفی و استقبال از نیروهای مردمی با هر رنگ و عقیده.
۳- محوریت دادن به جنبش زنان - که حقانیت دارد زیرا این محوریت جنبش را آگاه و توانا برای عبور به شرایط بعد از دیکتاتوری میکند.
۴- دفاع و پشتیبانی از نرگس, رژیم را در فشار و ظلم بیشتر نسبت به زندانیان سیاسی محدود می‌کند.
روزتان خوش، پیروز


■ با سلام، تاثیر گزاری و دستاوردهای اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی در عصر دیجیتال در جهان و ایران را می توان با نقش تلفن همراه در سراسر جهان در دست مردم مشاهده کرد. ضمن ارج نهادن به نکاتی که نویسنده ی محترم در این مقاله روشنگر طرح نموده‌اند. بی‌تردید در جوامع مختلف کم و بیش متناسب با وضعیت سیاسی و ماهیت حکومت های آنها کاربرد داشته ست. نکته ای که همیشه پاشته آشیل «اپوزیسیون» ایران بوده ست. حاکمیت های تمامیت خواه ست که مجال برگزاری انتخابات برای هیچ نوع مجلس نمایندگی نداده‌اند.
به همین دلیل در این ۷۰ سال اپوزیسیون به معنی پارلمانتاریستی آن نداشته ایم .زیرا در نبود انتخابات آزاد امکان حضور تمام نحله های فکری وجود نداشته ست. حتی احزاب وابسته به حکومت نیز پایدار نبوده و ادامه کاری نداشته و از صحنه سیاسی اخراج شدند. در حکومت گذشته تنها حزب رستاخیز هم در سال ۵۷ منحل شد و محمد رضا شاه در کتاب«در پیشگاه تاریخ» نوشت که تشکیل حزب رستاخیز درست نبود.
نگاهی به وقایع سیاسی مهم بعداز جهانی شدن اینترنت به روشنی نکات مطروحه ی در نوشتار جناب آذرخش را در جوامع مختلف می توان دید . چگونه رسانه های اجتماعی ( دیجیتالی) تاثیر زیادی در فعالیت احزاب و کنشگران سیاسی گذاشتند و بسیاری از احزاب کلاسیک و یزرگ در این پروسه عقب افتادند.
از دونالد ترامپ در آمریکا تا امانوئل مکرون در فرانسه و دیگر احزاب در آلمان، ایتالیا، اتریش، هلند و... جدا از وابستگی آنها به احزاب یا جنبش های مربوط به کنشگران سیاسی، در نهایت در انتخابات میزان نفوذ آنها در جامعه با رای مردم تائید می شود.
متاسفانه در نبود چنین امکانی در ایران ؛ حکومت فاشیستی مذهبی، هیچوقت زیر بار انتخابات آزاد نرفته و با وقاحت و بی توجه به نافرمانی مدنی ِ مردم که با تحریم رای کشی های شورای نگهبانی ، دکّان حقه بازی آنها را تحته کرده ست . فقط با پشتیبانی اقلیتی از مردم،مجلس فرمایشی خود را برای بحث ها بی ارتباط با زندگی مردم و تصمیم های قرون وسطائی و جنگ افروزی در سراسر منطقه به نمایش می‌گذارند.
یک از وظایف کنشگران حتی در عصر دیچیتال توجه به ضرورت انتخابات آزاد به منزله تنها شیوه ی سنجش مقبولیت نحله های فکری در جامعه ست که به عنوان یک کارزار دائمی باید در دسستور کار قرار گیرد. فقط توجه به رای کشی ها در پیش و پس از آن و تحریم و افشاگری کافی نیست! حکومت های تمامیت خواه نه به میزان مشارکت و نه شرکت مخالفان سیاسی خود هیچوقت اهمیت نداده‌اند.
لذا باید بر این خواسته پافشاری کرد که حکومت فاسد و جنایتکار راهی برای دروغ پراکنی علیه مخالفین نداشته باشد. این حکومت ست که میلیونها بار حق شهروندی مردم و مخالفان فکر خود را نقض کرده ست. در انتخابات آزاد ست که ما در همین سال ۲۰۲۴ دیدیم چه شگفتی ها در نتایج انتخابات پارلمان اروپا، مجلس فرانسه ، آلمان ، انگلستان و... در بین احزاب به وجود آمد دولت ها و احزاب سقوط کردند. هر یک پشتوانه سالها فعالیت اجتماعی و سیاسی داشتند و رسانه های اجتماعی (دیجیتالی) نقش برجسته ای در آن نتایج داشته‌اند.
در مورد ایرانیان حارج از کشور نیز مشکلات دیگری از جمله پراکندگی در سراسر جهان داریم . راه حل آن این نیاز به راهکارهای جدیدی برای همگرائی دیجیتالی دارد. تا مخالفان جمهوری اسلامی در چند بلوک بزرگ بتوانند جنبش های اعتراضی خود را با کیفیت بالاتر پیش ببرند.
با تشکر از جناب آذرخش
ارادتمند کامران امیدوارپور





iran-emrooz.net | Sat, 14.12.2024, 19:01
روایت‌هایی از قربانیان شکنجه در رژیم اسد

آلیس کادی

بی‌بی‌سی جهانی

«احساس می‌کردم یک جنازه زنده هستم»: روایت‌هایی از افرادی که از شکنجه‌گاه‌های رژیم آزاد شدند

این یک لحظه سرنوشت‌ساز در سقوط رژیم سوریه بود: شورشیان زندانیان را از مخوف‌ترین زندان کشور آزاد کردند. یک هفته پس از آن، چهار نفر با بی‌بی‌سی درباره شور و شعف آزادی خود و سال‌های وحشتناکی که پیش از آن تجربه کرده بودند، صحبت کردند.

هشدار: این مقاله شامل توصیفاتی از شکنجه است.

زندانیان هنگامی که صدای فریاد را از پشت درِ سلول شنیدند، سکوت کردند.

مردی فریاد زد: «کسی اینجاست؟» اما آنها از پاسخ دادن می‌ترسیدند.

در طول سال‌ها، آنها یاد گرفته بودند که باز شدن در  سلول‌ها و بندهای زندان به معنای ضرب و شتم، تجاوز و دیگر مجازات‌ها است. اما در آن روز، این باز شدن معنای آزادی داشت.

با شنیدن فریاد «الله‌اکبر»، مردان داخل سلول از دریچه کوچکی در وسط در فلزی سنگین به بیرون نگاه کردند.

آنها به جای نگهبانان، شورشیان را در راهروی زندان دیدند.

یکی از زندانیان، قاسم صبحی القبانی ۳۰ ساله، به یاد می‌آورد: «گفتیم، ما اینجاییم. ما را آزاد کنید.»

با شلیک به قفل در، قاسم می‌گوید: «با پای برهنه بیرون دویدم.»

مانند دیگر زندانیان، او هم به دویدن ادامه داد و پشت سر خود را نگاه نکرد.


عدنان احمد غنیم

عدنان احمد غنیم ۳۱ ساله می‌گوید: «وقتی آمدند تا ما را آزاد کنند و فریاد می‌زدند “همه بیرون بروید”، من از زندان بیرون دویدم، اما می‌ترسیدم که پشت سرم را نگاه کنم، چون فکر می‌کردم ممکن است مرا برگردانند.»

آنها هنوز نمی‌دانستند که رئیس‌جمهور سوریه، بشار اسد، از کشور فرار کرده و دولت او سقوط کرده است. اما به زودی این خبر به گوششان رسید.

عدنان به یاد می‌آورد: «بهترین روز زندگی‌ام بود. احساسی وصف‌نشدنی. مانند کسی که تازه از مرگ گریخته است.»

قاسم و عدنان از جمله چهار زندانی هستند که بی‌بی‌سی با آنها مصاحبه کرده است. آنها این هفته از زندان صیدنایا، که به “کشتارگاه انسانی” شهرت دارد، آزاد شدند.

همه آنها روایت‌های مشابهی از سال‌ها بدرفتاری و شکنجه توسط نگهبانان، اعدام هم‌سلولی‌ها، فساد در میان مسئولان زندان و اعتراف‌های اجباری ارائه دادند.

ما همچنین با یک زندانی سابق که تجربه مشابهی از داخل زندان داشت، دیدار کردیم و با خانواده‌های افراد مفقود شده در صیدنایا که به شدت به دنبال پاسخ هستند، صحبت کردیم.

اجساد پیدا شده توسط شورشیان در سردخانه یک بیمارستان نظامی را نیز مشاهده کردیم که گفته می‌شود متعلق به زندانیان صیدنایا بوده و پزشکان می‌گویند آثار شکنجه روی آنها مشهود است.

گروه حقوق بشری عفو بین‌الملل که در گزارش سال ۲۰۱۷ خود درباره این زندان، مقامات را به قتل و شکنجه در آنجا متهم کرده بود، خواستار “عدالت و جبران خسارت برای جنایات در سوریه طبق قوانین بین‌المللی”، از جمله در برخورد با زندانیان سیاسی شده است.

زندان صیدنایا، مجموعه‌ای وسیع که بر فراز تپه‌ای از زمین‌های خشک واقع شده و با سیم‌های خاردار محاصره شده است، در اوایل دهه ۱۹۸۰ تأسیس شد و برای دهه‌ها محل نگهداری مخالفان رژیم خانواده اسد بوده است.

این زندان از زمان قیام سال ۲۰۱۱ به‌عنوان زندان اصلی سیاسی کشور توصیف شده است، زمانی که «انجمن زندانیان و مفقودان در زندان صیدنایا» مستقر در ترکیه اعلام کرد که این زندان عملاً به “اردوگاه مرگ” تبدیل شده است.

زندانیانی که با آنها صحبت کردیم، گفتند به دلیل ارتباطات واقعی یا فرضی با ارتش آزاد سوریه، مخالفتشان با اسد، یا صرفاً زندگی در مناطقی که به ضدیت با او شناخته می‌شدند، به صیدنایا فرستاده شدند.

برخی به ربودن و کشتن سربازان رژیم و متهم به تروریسم شده بودند.

همه آنها گفتند که تحت “فشار” و “شکنجه” مجبور به اعتراف شدند.

آنها به احکام طولانی‌مدت یا اعدام محکوم شده بودند. یکی از مردان گفت که به مدت چهار سال در این زندان بازداشت بوده اما هنوز به دادگاه نرفته است.

این افراد در ساختمان اصلی زندان، موسوم به «ساختمان سرخ» که برای مخالفان رژیم بود، نگهداری می‌شدند.

قاسم می‌گوید که در سال ۲۰۱۶ هنگام عبور از یک ایست بازرسی بازداشت و به تروریسم و ارتباط با ارتش آزاد سوریه متهم شد. او ابتدا به مدت کوتاهی در چند بازداشتگاه دیگر نگه داشته شد و سپس به صیدنایا منتقل گردید.

او با لحنی آرام در مصاحبه‌ای در منزل خانوادگی‌اش در شهری در جنوب دمشق، در حالی که اقوامش دور او نشسته و با اندوه و توجه به صحبت‌هایش گوش می‌دهند و قهوه می‌نوشند، می‌گوید:

«بعد از عبور از آن در، تو دیگر یک مرده هستی.»

«اینجا بود که شکنجه شروع شد.»

قاسم به یاد می‌آورد که ابتدا مجبور شد لباس‌هایش را درآورد و برای عکس گرفتن ژست بگیرد، اما وقتی به دوربین نگاه کرد، مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

او می‌گوید سپس به همراه سایر زندانیان به زنجیر بسته شد و با صورت‌های رو به زمین به یک سلول کوچک انفرادی برده شد، جایی که او و پنج مرد دیگر در آن چپانده شدند. در آنجا به آنها لباس زندان داده شد اما چند روز از غذا و آب محروم بودند.

پس از آن، آنها را به سلول‌های اصلی زندان منتقل کردند. اتاق‌هایی که نه تختی داشتند، تنها یک لامپ در آنها روشن بود و یک فضای کوچک برای توالت در  یک گوشه وجود داشت.

وقتی این هفته به زندان رفتیم، پتوها، لباس‌ها و غذاهای پراکنده روی کف سلول‌ها را دیدیم.

راهنمای ما، یک زندانی سابق که از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۲ در زندان بوده است، ما را در راهروها همراهی کرد و به دنبال سلول خود گشت.

او می‌گوید در زندان دو انگشت و یک شست دستش قطع شده است.

وقتی خراش‌هایی روی دیوار یک سلول یافت که فکر می‌کرد خودش ایجاد کرده است، زانو زد و شروع به گریه کرد.

حدود ۲۰ مرد در هر اتاق می‌خوابیدند، اما زندانیان می‌گویند شناخت یکدیگر دشوار بود - آنها تنها می‌توانستند با صدای آرام صحبت کنند و می‌دانستند که نگهبانان همیشه در حال تماشا و گوش دادن هستند.

قاسم می‌گوید: «همه چیز ممنوع بود. فقط اجازه داشتی غذا بخوری، آب بنوشی، بخوابی و بمیری.»

مجازات‌ها در صیدنایا همیشگی و بی‌رحمانه بود.

همه کسانی که با آنها صحبت کردیم، ضرب و شتم با ابزارهای مختلف - چوب‌های فلزی، کابل‌ها و باتوم‌های برقی - را توصیف کردند.

عدنان، که در سال ۲۰۱۹ به اتهام ربودن و کشتن یک سرباز رژیم دستگیر شده بود، به یاد می‌آورد: «آنها وارد اتاق می‌شدند و شروع می‌کردند به زدن ما به تمام بدن. من بی‌حرکت می‌ماندم و منتظر نوبت خودم بودم.»

او اضافه می‌کند: «هر شب از خدا شکر می‌کردیم که هنوز زنده هستیم. هر صبح دعا می‌کردیم که خدا جانمان را بگیرد تا بتوانیم در آرامش بمیریم.»

عدنان و دو نفر دیگر از زندانیان تازه آزاد شده گفتند که گاهی مجبور بودند زانوهایشان را به پیشانی نزدیک کنند و یک لاستیک خودرو روی بدنشان قرار داده می‌شد. سپس یک چوب داخل لاستیک گذاشته می‌شد تا نتوانند حرکت کنند و بعد از آن کتک می‌خوردند.

شکل‌های مجازات متنوع بودند.

قاسم می‌گوید دو نفر از نگهبانان او را وارونه داخل یک بشکه آب نگه داشتند تا جایی که احساس کرد «در حال خفگی و مرگ» است.

او می‌گوید: «مرگ را با چشمان خودم دیدم. آنها این کار را می‌کردند اگر نیمه‌شب بیدار می‌شدی، با صدای بلند صحبت می‌کردی، یا مشکلی با دیگر زندانیان داشتی.»

دو نفر از زندانیانی که این هفته آزاد شدند و همچنین یک زندانی سابق صیدنایا، توصیف کردند که شاهد تجاوزهای جنسی توسط نگهبانان بودند، کسانی که گفته می‌شود زندانیان را با چوب به‌صورت مقعدی مورد تجاوز قرار می‌دادند.

یکی از زندانیان گفت که برخی از زندانیان در نهایت برای به دست آوردن غذای بیشتر به نگهبانان پیشنهاد رابطه جنسی دهانی می‌دادند.

سه نفر از زندانیان توصیف کردند که نگهبانان برای شکنجه روی بدن آنها می‌پریدند.


قاسم صبحی

در بیمارستانی در مرکز دمشق، با عماد جمال ۴۳ ساله ملاقات کردیم، کسی که با هر لمس مادرش که کنار تخت از او مراقبت می‌کرد، از درد چهره‌اش درهم می‌شد.

وقتی از او خواستیم زمان حضورش در صیدنایا را توصیف کند، با لبخند و به آرامی به زبان انگلیسی پاسخ داد: «نه غذا. نه خواب. کتک. چوب. دعوا. بیماری. همه چیز غیرعادی. هیچ‌چیز عادی نبود. همه چیز غیرطبیعی بود.»

او می‌گوید در سال ۲۰۲۱ به دلیل چیزی که آن را یک “بازداشت سیاسی” می‌نامد، به خاطر منطقه‌ای که از آن می‌آمد، بازداشت شد.

عماد که دوباره به زبان عربی صحبت می‌کرد، توضیح داد که چگونه کمرش شکست؛ زمانی که مجبور شد روی زمین بنشیند و زانوهایش را به سینه‌اش بچسباند، در حالی که نگهبانی به‌عنوان تنبیه برای دزدیدن دارو از یک زندانی دیگر برای کمک به دوستش، از لبه‌ای روی او پرید.

اما برای عماد، سخت‌ترین بخش زندگی در زندان سرما بود. او می‌گوید: «حتی دیوار هم سرد بود. من به یک جنازه زنده تبدیل شده بودم.»

چیزهای کمی برای امیدواری در زندان وجود داشت، اما سه نفر از زندانیان گفتند که هر چیز مثبتی، بعداً با مجازات همراه بود.

رکان محمد السعید ۳۰ ساله، که می‌گوید در سال ۲۰۲۰ به اتهام قتل و ربودن افراد در زمان حضورش در ارتش آزاد سوریه بازداشت شده بود اما هرگز محاکمه نشده بود، می‌گوید: «هر بار که دوش می‌گرفتیم، هر بار که بازدیدکننده‌ای داشتیم، هر بار که در معرض نور خورشید قرار می‌گرفتیم، هر بار که در سلول باز می‌شد، مجازات می‌شدیم.»

او دندان‌های شکسته‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید آنها در نتیجه ضربه یک نگهبان با چوب به دهانش شکسته‌اند.

تمام مردانی که با آنها صحبت کردیم گفتند که باور داشتند افرادی در سلول‌هایشان اعدام شده‌اند.

نگهبانان وارد سلول می‌شدند و نام افرادی را صدا می‌زدند که از آنجا برده می‌شدند و دیگر هرگز دیده نمی‌شدند.

عدنان می‌گوید: «مردم جلوی ما اعدام نمی‌شدند. اما هر بار که نیمه‌شب ساعت ۱۲ اسامی را صدا می‌زدند، می‌دانستیم که آن افراد قرار است کشته شوند.»

دیگران نیز روایت‌های مشابهی داشتند و توضیح دادند که هیچ راهی برای دانستن سرنوشت این مردان وجود نداشت.


رکان محمد السعید

پدر قاسم و سایر اعضای خانواده‌اش می‌گویند که مجبور شدند بیش از ۱۰ هزار دلار به مقامات زندان پرداخت کنند تا از اعدام او جلوگیری کنند - ابتدا برای تبدیل حکم او به حبس ابد و سپس به ۲۰ سال زندان.

قاسم می‌گوید رفتار نگهبانان با او پس از این پرداخت‌ها کمی بهتر شد.

اما پدرش می‌گوید: «آنها هیچ مبلغی را برای آزادی‌اش قبول نمی‌کردند.»

خانواده‌ها برای خرید غذا به عزیزانشان در زندان پول می‌فرستادند، اما می‌گویند که مقامات فاسد بیشتر آن را برای خود نگه می‌داشتند و تنها سهمیه‌های محدودی به زندانیان می‌دادند.

در برخی از سلول‌ها، زندانیان همه غذاهای خود را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاشتند. اما این هم کافی نبود.

عدنان می‌گوید گرسنگی حتی از کتک‌ها برایش سخت‌تر بود. «با گرسنگی می‌خوابیدم و با گرسنگی بیدار می‌شدم.»

او اضافه می‌کند: «مجازاتی بود که طی یک ماه به ما داده شد: یک روز یک تکه نان به ما می‌دادند، روز بعد نصف یک تکه، و این روند ادامه داشت تا اینکه به یک خرده نان کوچک رسید. سپس هیچ‌چیز. دیگر نانی نبود.»

قاسم می‌گوید یک روز نگهبانان صورت رهبر غیررسمی سلولشان را با ماست پوشاندند و زندانیان دیگر را مجبور کردند که آن را لیس بزنند.

زندانیان می‌گویند که رفتار نگهبانان به همان اندازه که برای ایجاد درد بود، برای تحقیر نیز طراحی شده بود.

همه آنها کاهش وزن قابل توجهی را به دلیل سوءتغذیه توصیف کردند.

قاسم می‌گوید: «بزرگ‌ترین آرزویم این بود که غذا بخورم و سیر شوم.»

خانواده او برای دریافت مجوز ملاقات به نگهبانان رشوه پرداخت می‌کردند. پدرش می‌گوید گاهی او را با ویلچر پایین می‌آوردند زیرا برای راه رفتن بیش از حد ضعیف شده بود.


مادری در جستجوی ردی از فرزند ناپدید شده‌ خود در زندان صیدنایا است

بیماری‌ها به شدت شایع بودند و زندانیان هیچ راهی برای جلوگیری از شیوع آنها نداشتند.

دو نفر از مردانی که روز یکشنبه آزاد شدند به ما گفتند که در صیدنایا به سل مبتلا شده‌اند - یکی از آنها گفت که داروها به‌عنوان نوعی مجازات مکرراً از آنها دریغ می‌شد.

اما عدنان می‌گوید “بیماری‌های ناشی از ترس” حتی بدتر از بیماری‌های جسمی بودند.

این هفته در بیمارستانی در دمشق، یک مقام رسمی گفت که معاینات پزشکی کوتاه از زندانیانی که به آنجا فرستاده شده بودند، “عمدتاً مشکلات روانی” را نشان داده است.

این روایت‌ها تصویری از مکانی بدون امید و تنها سرشار از درد را ترسیم می‌کنند.

زندانیان بیشتر وقت خود را در سکوت و بدون دسترسی به دنیای خارج سپری می‌کردند، بنابراین تعجبی ندارد که آنها می‌گویند هیچ اطلاعی از پیشروی سریع گروه هیئت تحریر الشام (HTS) در سوریه نداشتند، تا اینکه آن صبح آزاد شدند.

قاسم گفت که آنها صدایی شبیه به برخاستن یک هلیکوپتر از محوطه بیمارستان می‌شنیدند، قبل از اینکه صدای فریاد مردان در راهروها بلند شود. اما در سلول بدون پنجره نمی‌توانستند مطمئن باشند.

سپس درها باز شدند و زندانیان آزادشده با تمام سرعت شروع به دویدن کردند.

رکان می‌گوید: «از زندان فرار کردیم. از ترس هم فرار می‌کردیم.» فکرش به سمت فرزندان و همسر جوانش بود.

او توضیح می‌دهد که در نقطه‌ای از این آشفتگی، “ماشینی به من برخورد کرد. اما اهمیتی ندادم. بلند شدم و به دویدن ادامه دادم.”

او می‌گوید هرگز به صیدنایا باز نخواهد گشت.

عدنان نیز می‌گوید که نتوانست به پشت سر، به سمت زندان، نگاه کند؛ درحالی‌که با گریه به سمت دمشق می‌دوید.

او می‌گوید: «فقط می‌دویدم. نمی‌توانم آن را توصیف کنم. فقط به سمت دمشق حرکت کردم. مردم ما را از جاده سوار ماشین‌هایشان می‌کردند.»

او اکنون هر شب وقتی می‌خوابد می‌ترسد که در زندان بیدار شود و بفهمد که همه این‌ها یک خواب بوده است.

قاسم به شهری به نام تل‌منین رفت. در آنجا زنی که به زندانیان آزادشده غذا، پول و لباس داده بود به آنها گفت: «اسد سقوط کرده است.»

او به زادگاهش بازگردانده شد، جایی که صدای تیراندازی‌های هوایی شادی‌بخش طنین‌انداز شد و خانواده گریانش او را در آغوش گرفتند.

قاسم می‌گوید: «مثل این است که دوباره متولد شده‌ام. نمی‌توانم آن را برای شما توصیف کنم.»

هشدار جدی: دیدن این ویدئوی وحشتناک به دلیل حجم خشونت و قساوت موجود در آن برای افرادی که ناراحتی قلبی و اعصاب دارند اصلا و ابدا سفارش نمی‌شود
* کلیپی که از آرشیو زندان مخوف صیدنایا که در کانال‌های مخالفان اسد منتشر شده است.





iran-emrooz.net | Fri, 13.12.2024, 11:28
پرستو، ستاره تازه آسمان غم‌زده ایران

داریوش مجلسی

هر شب از این آسمان غمزده ما ستاره‌ای به زیر می‌کشند ولی تعداد ستاره‌ها در این این آسمان غمزده بی‌نهایت است

در مقاله پیشین نوشتم ”لایحه‌ای که باعث یک نهضت شد” و پیش‌بینی کردم نهضتی که برعلیه لایحه قرون وسطائی حجاب و عفاف آغاز گشته قابل برگشت نیست و جامعه مدنی ما با این جنبش باعث روی‌کردها و دستاورد‌های بیشتری خواهد شد که می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد. ولی حتی به مخیله‌ام هم خطور نمی‌‌کرد که کمتر از یک هفته بعد ناگهان پرستو احمدی شجاعانه با اعضای ارکستر کوچکش از یک کاروانسرا باعث تسریع باز هم بیشتر حرکت کاروان مدنی سرزمین‌مان، با ساربانی زنان و دختران‌مان، به سوی سرنوشت موعود گردد.

پرستو، پوشش و هنرش را بسیار آگاهانه انتخاب نمود. روی سخنش با مردمش و میهنش بود، بعضی از آهنگ‌های او دارای محتوا و پیام بود. اعتراضی را که آهو جسورانه با سلاح پوشش آغاز کرد، پرستو در یک کاروانسرا با چاشنی هنر مخلوط و باعث ادامه حرکت کاروان مدنی بسوی سرنوشت گردید. اعتراض‌ها، اعدام‌ها و غل و زنجیر‌ها، جنبشی را آبیاری کردند که ما اکنون شاهد ثمره آن به صورت یک حرکت مسالمت آمیز با سلاح پوشش و هنر می‌باشیم. مردک‌هائی از نوع قالیباف و جلیلی می‌توانند مانند مار زخم‌خورده به خود بپیچند و ژست تهدید به خود گیرند ولی حرکت، وسیع‌تر و پر توان‌تر از آن است که ارتجاع را یارای مقاومت در برابر آن باشد.

من در اروپا خود شاهد بودم که با وجود جنگ اوکراین، انتخاب ترامپ و اخباری که از گوشه و کنار جهان صفحات و کانال‌های رسانه‌ها را پر می‌کرد تصویر و فیلم اقدام شجاعانه آهو دریائی، نگاه‌ها را در جهان متوجه پیامی نمود که آهو با اقدام و نوع پوشش خود به گوش و چشم جهانیان رساند. شکی ندارم که پرستوهم با اقدام جسورانه و درعین حال مسالمت‌آمیز خود، پیام و مژده آینده امیدبخشی را که نشان دهنده عظمت و عمق نهضت مدنی/فرهنگی نسل جوان ما می‌باشد به گوش و چشم جهانیان برساند. رژیم حاکم بسیار کم توان‌تر از آنست که یارای متوقف کردن این کاروان به سوی تغییر و تحول را داشته باشد.

خلق و خوی فعالان مدنی سرزمین‌مان هیچگاه با به سخره گرفتن دشمنان‌شان در زمانی که درمانده و وامانده‌اند، سازش نداشته. ولی سخنان اخیر خامنه‌ای درباره توان سوریه و رژیم جمهوری اسلامی چنان مسخره و غیرواقعی بود که حتی مرغ معروف روی برنج را هم به خنده می‌انداخت.

رژیم حاکم بر ایران چه در صحنه داخل و چه در صحنه خارج هر چه در چنته داشت به صحنه آورد. دیگر رمقی برای ادامه حیات ندارد. البته فطرت خون‌آشام و جنایت‌پیشه آن هنوز به قدرت خود باقی است، حتی اگر برای رهائی خویش از این تله خودساخته هم شده چاره‌ای جز این ندارد که زمام اداره کشور را به دست تازه نفسانی بسپارد، تا اقلا با اقتباس از سوریه، بدون قتل و انتقام، قادر باشند جهت و مسیر کشوری را که در هر بخش و قسمت آن ناتوانی، ناکارآیی، فقر، فساد و نارضایتی وجود دارد، درجهت بهبودی، ترقی و اعتلا سوق دهند.

ندا و آوای تغییر و تحول‌خواهی در ایران به قدری رساست که کنشگران، اصلاح‌طلبان و فعالان مدنی و فرهنگی داخل کشور نمی‌‌توانند غیر مسئولانه در کنار خط ناظر و فقط منتقد باشند. زمان آن رسیده که با انسجام و سازماندهی، به جای در کنار صحنه به داخل صحنه وارد شوند. با وقایعی که در حول و حوش کشورمان اتفاق می‌افتد شاید فرصت بهتری در انتظارمان نباشد.

بیائید تا گل برافشانیم و ........... به امید آنروز.

داریوش مجلسی. دسامبر ۲۰۲۴

من، پرستو؛ دختری که می‌خواهم برای مردمی که دوستشان دارم بخوانم. این حقی است که نمی‌توانستم از آن چشم بپوشم؛ خواندن برای خاکی که عاشقانه دوستش دارم. اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان، در این تکه‌ای که تاریخ و اسطوره‌های ما به هم پیوند می‌خورند، صدای من را در این کنسرت فرضی بشنوید و خیال کنید، این وطن زیبا را…
از تمام کسانی که در این شرایط سخت و ویژه من رو همراهی کردن سپاسگزارم.
احسان بیرقدار عزیز
سهیل فقیه نصیری مهربان
امین طاهری گرامی
و امیر علی پیرنیا عزیز
سپاس از همراهی فرش عرسین
که با طرح و شکوه فرش زیباشون به صحنه ی ما جلوه ی زیبا و شکیلی دادند
همچنین سپاس از تهمینه منزوی عزیز
و عزیزان بسیاری که از بردن نامشان معذورم
اما اگر این عزیزان نبودند این اتفاق رقم نمیخورد

 



نظر خوانندگان


سپیده رئیس سادات که از خوانندگان نسل جوان است مطلب جالبی در فیس‌بوک درباره کنسرت پرستو احمدی نوشته است که برای خوانندگان می‌فرستم. او می‌نویسد:
«تاثیر عمیق کنسرت پرستو احمدی و همکارانش تنها در کیفیت بالای هنری اجرای این گروه خلاصه نمی‌شود. نبوغ این هنرمندان در کنار هم نشاندن مجموعه‌ای از نمادهای متناقض، این اجرا را ممتاز می‌کند. حضور خواننده‌ای جوان با پوششی مدرن، ساده و آزاد با گلوبندی از نقشه ایران که مدام به سیاهی می‌زند، در هوای باز با معماری سنتی و هویتی ایرانی یعنی کاروانسرا و اجرای قطعاتی قدیمی و خاطره انگیز با تنظیمی مدرن  و غربی نمونه‌هایی از همان چیدمان هنرمندانه است.
این کنسرت «فرضی»، رویای میلیونها زن ایرانی را به حقیقت پیوند می‌دهد. تلاش‌ها و ترفندهای عامدانه پرستو احمدی برای محقق کردن این رویا تاثیر اجرای زیبای او را صد چندان می‌کند. نحوه معرفی قطعات، تشکر صمیمانه‌اش از  تماشاچی‌ها و رفتار طبیعی و بی‌پرده‌اش روی صحنه، نگاهی که مدام به تماشاچی‌های فرضی‌اش می‌کند، بجای نگاه به دوربین، بر زنده بودن این کنسرت تاکید دارد. او به‌وضوح می‌گوید: ببینید اینجا ایران است و من مقابل چشمانتان آزادانه می‌خوانم.
اما قطعه‌ای که بیش از همه در این کنسرت متاثرم کرد «لحظه دیدار» ساخته سهیل فقیه نصیری بود. اخوان ثالث ظاهرا از زبان یک مرد سروده که «های نخراشی به غفلت گونه‌ام را تیغ/ وای نپریشی صفای زلفکم را دست/ آبرویم را نریزی‌دل/ ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است». در کنار دیگر مرزها، پرستو احمدی مرزهای جنسیتی موجود در این ترانه را هم می‌شکند. های و هوی اخوان اینجا مثل دل نگرانی‌های هر هنرمندی در لحظه قبل از پا گذاشتن روی صحنه است، همان لحظه‌ای که می‌خواهد آزادانه برای معشوقش بخواند، فارغ از جنسیتش. برای من پرستو نوید نزدیکی ما به لحظه دیدار با تماشاچی‌های واقعی در ایران را می‌دهد.
اما سوال اینجاست که چرا حضور ساده و طبیعی یک گروه موسیقی حرفه‌ای در صحنه عمومی انقدر بیننده ایرانی را متحیر می‌کند؟  ۴۵ سال رفتارهای غیر عادی، مثل خواندن زنان فقط برای زنان، نواختن ساز پشت گلدان، حضور اجباری یک مرد در کنار خواننده زن برای نامفهوم کردن آوازش، عادی‌سازی شده. بعید می‌دانم قمر، ملوک ضرابی، ایران الدوله، روح انگیز و بسیاری پیشکسوتان آواز زنان گمان می‌کردند که پس از گذشت یک قرن مردم ایران هنوز از شنیدن آواز یک زن روی صحنه متحیر شوند.»/ سپیده رئیس سادات
حمید فرخنده


■ زن ایرانی قهرمان سرزمین ما ایران است. اگر ما ایرانیها هنوز به قهرمان نیاز داریم تا پله‌هایی از انسانیت و مدنیت را طی کنیم، افتخار می‌کنم که این قهرمان تندیس بدون بدیل زن ایرانی است. سپاس از نوشته به جای مجلسی و مکمل خوب سپیده رئیس سارات.
با درود، پیروز


■ درود بر پرستو و پرستوهای ایرانی که مرزها را درنوردیدند.
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد
گه پیر و جوان شد
پرستو خورشیدی است که از پشت کوه‌های بلند زاگرس و به پشتوانه‌ی جنبش زنده‌ای که ۴۵ سال است زنان ایران آغاز کرده‌اند، سر برکشیده و ندای آزادی را بلند کرده است که دنباله‌ای به طول تاریخ دارد. او صدای غمگین زنان ایران است که به میدان آمده تا دیو سیاه را به کردار رستم دستان از میان بردارد و غول رها شده را به خمره‌اش در سرداب‌های نمور برگرداند. آفرین بر این افسانه های مدرن که پرستو مهره ی زیبایی از گردن بند ایران است.
پاینده ایران
ایرانی


■ دو خبر خوب در “ایران امروز”. لایحه حجاب معوق ماند. پرستو و دو همکارش آزاد شدند. مطمئن باشید چنانچه قالیباف، جلیلی یا محسن رضایی رئیس جمهور بودند با وضع کاملا متفاوتی روبرو بودیم. نمیتوان تاثیر مثبت پزشکیان در این مسند را انکار کرد. یک پیروزی بزرگ برای جامعه مدنی ایران.
داریوش مجلسی


■ مجلسی گرامی، اگر چه با خوشبینی شما نسبت به دولت پزشکیان و خود او همراه نیستم، ولی امیدوارم این رویکرد شما به یأس کامل نیانجامد. هر نتیجه‌ای در جهت مدنیت و در نفی خشونت نیکو و رواست.
موفق باشید، پیروز.





iran-emrooz.net | Wed, 11.12.2024, 18:29
حمله اسرائیل به سوریه و سکوت غرب

حمید فرخنده

سه روز پس از ورود نیروهای تحریرالشام به دمشق و سقوط بشار اسد، در حالی که مردم مشغول باز کردن در زندان‌ها و جشن گرفتن سقوط اسد در خیابان‌ها بودند، اسرائیل با صدها حمله هوایی ۳۵۰ هدف را در خاک سوریه بمباران کرد. در این حملات، پایگاه‌های نظامی، ده‌ها هواپیمای جنگی، سامانه‌های موشکی زمین به هوا، مراکز تولید تسلیحات، و انبارهای ارتش سوریه هدف قرار گرفتند.

این پایگاه‌ها، هواپیماها و تجهیزات نظامی که نابود شدند، اموال ارتش و مردم سوریه بودند، در حالی که ارتش سوریه پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ (یوم کیپور) در زمان حافظ اسد تا سقوط بشار اسد حتی یک تیر به سوی اسرائیل شلیک نکرده بود، آن هم در حالی که بخشی از خاک این کشور همچنان تحت اشغال اسرائیل است. با توجه به اینکه حمله تحریرالشام و سقوط اسد بدون چراغ سبز آمریکا، اسرائیل، ترکیه و اطلاع کشورهای مهم اروپایی نمی‌توانست صورت گیرد، تاکنون هیچ یک از این کشورها حمله نظامی اخیر اسرائیل به سوریه را محکوم نکرده‌اند.

ظاهراً همان‌طور که در موضوع دادگاه کیفری بین‌المللی برخی کشورهای غربی مانند آمریکا، فرانسه و آلمان برای بنیامین نتانیاهو استثنا قائل شدند، در حمله نظامی کشوری به کشور همسایه نیز محکومیت تجاوز به‌صورت پیش‌فرض نیست. بلکه واکنش‌ها بستگی به این دارد که متجاوز چه میزان به غرب نزدیک است و کشور مورد حمله‌ قرارگرفته چقدر از غرب فاصله دارد.


تقریبا تمامی شناورهای نیروی دریایی سوریه در بندر لاذقیه از سوی جنگنده‌های اسرائيل نابود شدند

پس از سقوط بشار اسد، بنیامین نتانیاهو معاهده مه ۱۹۷۴ میان سوریه و اسرائیل را با این بهانه که ارتش سوریه از هم پاشیده است، به‌طور یک‌جانبه لغو کرد. نیروهای زرهی ارتش اسرائیل نیز منطقه بی‌طرف در مرز جولان اشغالی با سوریه را به تصرف خود درآوردند. با این حال، این پیشروی‌های اسرائیل در منطقه مرزی سوریه نیز با واکنشی در محکومیت از سوی قدرت‌های بزرگ غربی مواجه نشده است. از سوی دیگر، معلوم نیست روسیه بر اساس کدام معاهده یا حقوق بین‌المللی، حق دارد کنترل دو پایگاه نظامی خود در سوریه را به اسرائیل، یعنی دشمن سوریه، واگذار کند.

تعجب‌برانگیزتر اینکه حتی حاکمان انقلابی و جدید سوریه نیز تاکنون اطلاعیه‌ای در محکومیت حمله گسترده اسرائیل و نابودی بسیاری از امکانات نیروهای هوایی، دریایی و زمینی ارتش سوریه صادر نکرده‌اند.

بدن‌های خسته و زجرکشیده مردم سوریه که از دست خاندان اسد، جنگجویان داعش، سلفی‌ها و دیگر نیروهای درگیر در جنگ داخلی سوریه به تنگ آمده بودند، اکنون گرم سرخوشی “پیروزی انقلاب” و گشودن زندان‌های مخوف خاندان اسد هستند. اما همسایه متجاوز با استفاده از فرصت خلاء قدرت ناشی از فروپاشی نظام پیشین و البته سکوت متحدان آمریکایی و اروپایی خود و چشم‌پوشی کشورهای عربی منطقه، برخلاف تمام موازین بین‌المللی، به نابودی امکانات نظامی کشور و مردم فقیر سوریه مشغول است.



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده، می‌خوام برای چند لحظه کلاه تمایلات سیاسی خودتان رو کنار بگذارید و از منظر یک سیاستمدار یا شهروند اسرائیلی به مساله نگاه کنید: یک همسایه ناپایدار به اسم سوریه دارید که ازش تا حالا برای تجهیز و تغذیه دشمنان شما استفاده شده برای مدت خیلی‌ طولانی‌، و حالا همه چی‌ به هم ریخته و گروه‌های دارن سر کار میان که اتفاقا سلفی مذهب و مبارزان مذهبی‌ (یعنی‌ ملی‌ نیستن) هستن که ریشه داعشی دارن، که همه رو می‌خوان مسلمان کنن، بعلاوه به احتمال زیاد بزودی کشور تقسیم می‌شه بین گروهای مختلف. خوب، شما هم میدانید‌ که در جای جای این کشور انبار‌های سلاح مرگبار هست که می‌توانند به دست دشمنانت بیفته! خوب چه‌کاری از همه عاقلانه تر هست؟ دست کم این سلاح‌ها رو از دسترس خارج کنید؟ آیا واقعا شما بودی کار دیگه می‌کردید؟ این عین دور اندیشی‌ هوشمندانه برای کشوری مثل اسرائیل در میان یه گله گرگ است.
رضا نظامی


■ ایران ما لحظه به لحظه به ساعت صفر بعد از جمهوری اسلامی نزدیک میشود. چیزی که سالیان سال انتظارش را کشیدیم امروز چه ترسناک مینماید. ایران حتی “تحریرالشام” هم ندارد. “... سهرابی نیامد، افراسیابی شاید ...”
پیروز


■ خوب جناب فرخنده، شما همیشه کاسه داغ‌تر از آش می‌باشید. عجیب است، هنوز جمهوری اسلامی هم به تندی شما این موضوع را بیان نکرده. شاید هم از پیامد ضربه‌ای که خورده!! شما انتظار دارید همان بلایی که پس از انقلاب نکبت بر ایران آمد، اکنون اسلامیست‌ها شاید از سوریه آغاز کنند، آنهم با جنگهای تازه ...!
تازه این همه اثرهای مهم که فروپاشی رژیم اسد در کل خاورمیانه و بویژه برای جمهوری اسلام و بهتر از ان برای مردم ما بوجود آورده را نگاه نمی‌کنید و چیزی نمی‌نویسید؟ ولی گیر دادید که چرا اسراییل ناوگان نظامی سوریه را نابود کرده!؟
خوب اگر تا چند وقت دیگر همین اسلامیست‌ها یک هو هوس کنند که موی دماغ اسراییل شوند و .... جمهوری اسلامی از شادی چه کار ها که نخواهد کرد و باز دوباره پول‌ها که خرج خواهد کرد!!! از این رو با نداشتن این همه سلاح روسی تا مدت‌های دراز به فکر چنین چیزی نخواهند افتاد!!
ممنون فریدون


■ آقای فرخنده گرامی، شما مثل همیشه اصل مطلب را نادیده گرفتید و به فرع آن پرداخته‌اید و اصل مطلب آن است که مردم سوریه باید بیش از همه از دولت اسرائیل ممنون و سپاسگزار باشند که با ضربه زدن کاری و قاطع به گروههای مقاومت چون حزب الله و حماس و کشور ایران و با در هم شکستن فلسفه پوچ « عمق استراتژیک » رژیم جنایتکار ایران، این فرصت و این شرایط را برای گروه های مخالف رژیم اسد فراهم آورد و آنها توانستند در کمتر از دو هفته رژیمی که از حمایت روسیه و ایران برخوردار بود را سرنگون کنند.
خوشبختانه به یمن همین پیروزی این فرصت برای مردم ایران هم فراهم شده است و مطمئن باشید پیروزی آینده مردم ایران علیه ملاهای فاسد و تبهکار از برکت همین سیاست جدید اسرائیل در منطقه و ضعف رژیم ایران در پاسخگوئی به آن است، و شما اگر بجای فرصت سوزی و انحراف مطلب ، اشاره ای به این مطلب می نمودید سود و ارزش آن بسیار بیشتر از دنده های معکوس و چپ شما می‌بود. خلاصه مطلب انکه، چه این خوش آمد شما باشد و چه نباشد، اسرائیل تنها کشور دموکراتیک منطقه است ، و اسرائیل نباید به کشوری مانند سوریه که در تلاطم و بی ثباتی بسر میبرد چندان اعتمادی داشته باشد , کشوری که صدای شلیک گلوله توسط افراد فاقد مسئولیت و چه بسا فرصت طلب و تبهکار هنوز در فضای آن جاری است و افرادی چه بسا خطرناک تر و افراطی تر مانند خلخالی در آن نقش آفرینی می کنند که در فردای فرار بشار اسد به آرامگاه پدر او حافظ اسد رفته و آن را به آتش می‌کشند، بی توجه ای به انبار های شیمیایی و ادوات ارتشی رژیم اسد و وا نهادن آن به دست گروهای تروریستی و یا بی مسول، تیغ دادن در کف زنگی مست است و عملی بسیار خطر ناک برای ثبات و آینده منطقه و سوریه، و اگر این از قدرت تخیل شما خارج است، این همان امری است که اسرائیل آنرا با جان و تار و پود خود سالهاست که حس و تجربه کرده است.
شهرام


■ اتفاقا همه کامنت‌گذاران علیرغم اینکه ظاهرا با من مخالفت کرده‌اند، اصل نظر من را تایید کرده‌اند. من گفته‌ام که در یکسال گذشته شاهد بوده‌ایم که قوانین بین‌‌الملل یا رعایت توافقات کشورهای همسایه از نظر امریکا و برخی کشورهای اروپایی مانند فرانسه و آلمان تا آنجا مورد احترام این کشورهاست که به نفع متحدانشان باشد. درمورد دادگاه بین‌المللی کیفری لاهه نیز با مستثنا کردن نتانیاهو همین عدم بیطرفی حقوقی را نشان دادند. دوستان کامنت‌گذار نیز حملات اخیر اسرائیل به سوریه را با استدلال‌هایی که مطرح کرده‌اند به همین شیوه توجیه می‌کنند. حتی اگر موضوع احتمال سلاح‌های شیمیایی مطرح باشد آن هم راه‌حل نظارت و اقدام بین‌امللی را باید دنبال کرد.
فرض کنید صدام حسین با همین استدلال و یا برای جلوگیری از صدور انقلاب ایران بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ تمام نیروهای دفاعی کشور ما را مورد حمله قرار داده بود، آیا این دوستان به خود اجازه می‌‌دادند از چنین حمله‌‌ای به کشورشان و تخریب دارایی‌های ملی‌شان دفاع کنند؟ وقتی نیروهای نظامی و دفاعی یک کشور از بین می‌رود، فقط موضوع یک کشور مشخص همسایه نیست، همه کشورهای دور و ور آن کشورِ بدون دفاع را طعمه‌ای برای بلعیدن بحساب می‌آورند. خوب است دوستان مدافع حملات اخیر اسرائیل مانند جو بایدن و مکرون یا دولت‌ آلمان موردی عمل نکنند و در چهارچوب رعایت اصول بین‌الملل و دیوان بین‌المللی که قرار بوده شامل همه کشورها یا همه رهبران سیاسی شود، بمانند. منطق بحث حکم می‌کند بخاطر مخالفت با جمهوری اسلامی و صدماتی که کشور ما در ۴۵ سال گذشته از نظر اقتصادی و فرهنگی خورده، حقوق بین‌‌الملل را دل‌بخواهی تفسیر نکنیم.
حمید فرخنده


■ جناب فرخنده شما هم موردی عمل می‌کنید و زمانی که حکومت اسلامی و پوتین سوریه را شخم می‌زدند و قتل عام می‌کردند و انسان ها را می‌کشتند چنین مقالاتی متعددی که راجع به اسراییل و مردم مظلوم فلسطین می‌نویسید از قلم شما جاری نشد. و دلتان برای انبار مهمات سوریه بیشر می‌سوزد تا مردمش. کامنت گذاران به نگاه ایدئولوژیک شما اشاره کرده‌اند و به هیچ وجه با شما هم نظر نیستند. طرفداران محور مقاومت از طیف‌های مختلفی تشکیل شده‌اند و فقط شیعیان نیستند. آن کس که گفت “حماس کاری کرد کارستان” راست گفت ولی این “کارستان” به پاره شدن زنجیر محور مقاومت انجامید. واکنش چپ اروپا را هم از آن موقع تا به حال شاهدیم. در ضمن نوشتن از میلیاردها سرمایه حیف و میل شده که اموال ملت ایران است و برای حفظ “محور مقاومت” دود شد هم انگار تقدمی ندارد و شایسته ذکری نیست.
با احترام سالاری


■ جناب فرخنده شوخی‌ می‌فرمایند در مورد “قوانین بین‌الملل”. این‌ها همون قوانینی هستند که به راحتی‌ اجازه دادند حزبالله در مرزهای اسرائیل تا دندان مسلح شود، یا زیر پوشش انروا تروریست‌های حماس در روز در مدارس غازه تدریس تنفر از یهود کنند و در شب تونل‌های حمل نها‌یی به اسرائل رو بکنند.
رضا نظامی


■ کسانی که یک طرفه از سیاست‌های نتانیاهو طرفداری می‌کنند خوب است توجه داشته باشند سازمان ملل نیز حملات اخیر اسرائیل به سوریه را محکوم کردند. مگر این که شما داوری سازمان ملل را نیز قبول نداشته باشید. از آن ور پشت‌بام افتادن هم حدی دارد.
اتابک فتح‌الله‌زاده


■ بنده با نظرات آقای فرخنده موافقم. اگر جمهوری اسلامی سرنگون شود. اسرائیل همین بلاها را بر سر سرمایه‌های دفاعی ما خواهد آورد و چه بسا همانطور که تاربخ و تجربه نشان داده از ضعف نیروی نظامی ما سوء استفاده شده و صدام حسین دیگری برای تصرف و تجزیه ایران به ما حمله کند.
بیژن رهبر


■ جناب فتح‌ الله‌زاده این نوع دفاع از چریک بی‌اسلحه ضرورتی ندارد. بهتر نیست ایشان را تشویق به نوشتن مقالاتی کنید که اولویت بیشتری برای ما ایرانیان دارد: مثلا عملکرد رژیم حاکم بر ایران را در سوریه مورد توجه قرار می‌دهد و یا به نقش مخرب آن را در خاور میانه و هم چنین در رابطه با منافع مردم فلسطین می‌پردازد، تا پرداختن مداوم به غزه و اسراییل؟ و اگر هم خیلی “جهان وطنی” فکر میکنند جنایات پوتین در از بین بردن زیر ساخت هایی که “اموال مردم” اوکراین است و کشتار هر روزه مردم آنجا را هم مثل این مقاله‌شان برجسته کنند؟ آیا ضرورت پرداختن به رژیمی که کشور را تا آستانه جنگ پیش برده است و صدها مسئله و مشکل جاری کشور ما وظیفه عاجل یک فعال سیاسی ایرانی است یا تمرکز روی مشکل فلسطین و اسراییل؟ بهتر نیست که ایشان را تشویق کرد به افشای هر باره سازش غرب با حکومت اسلامی “البته با واسطه پادوهای اصلاح‌طلب مورد حمایت ایشان” که سبب بقای حکومت می‌شود و برایش زمان می‌خرد برای سرکوب بیشتر جامعه و غارت “اموال مردم” ایران؟
موفق باشید و با درود سالاری





iran-emrooz.net | Wed, 11.12.2024, 8:49
مسئول ابربحران انرژی در ایران کیست؟

احمد علوی

مقامات حکومتی معمولا برای پنهان کردن ناکارآمدی نظام تولید، توزیع و مصرف انرژی در ایران، سرانه مصرف انرژی در ایران را در مقایسه با سایر کشورها، به طرز مبالغه آمیزی بالا اعلام می کنند. این مقامات با فرافکنی بجای تلاش برای روزآمدی و بهینه کردن صنایع مرتبط با تولید انرژی با فرافکنی، مصرف کنندگان و شهروندان را مسئول بحران انرژی در ایران معرفی می کنند. اینک اما علی آبادی وزیر نیرو می گوید: “از هر ۱۰۰ واحد ‎انرژی که به نیروگاه می‌دهیم ۶۰٪ تلف و ۴۰٪ به ‎برق تبدیل می‌شود. این مصارف به پای سرانه مصرف انرژی ایرانیان گذاشته می‌شود در حالی‌که مردم فقط از ۴٠٪ آن بهره‌مند می‌شوند و در نهایت مردم هستند که متهم به اسراف و هدر دادن انرژی می‌شوند”.

این گفته علی‌آبادی، وزیر نیرو، در مورد هدر رفت ۶۰ درصد از انرژی در فرآیند تبدیل به برق، نشان‌دهنده‌ی یکی از تنگناهای اساسی در نظام انرژی کشور است. این سخن، به‌طور غیرمستقیم، به نوعی اقرار به بی‌اعتباری اتهامی است که از سوی مقامات حکومتی متوجه مصرف‌کنندگان نهایی یا خانوار ایرانی است. چرا که تنها ۴۰ درصد از انرژی تولید شده به برق تبدیل می‌شود و باقیمانده آن به دلایل مختلف، مانند اتلاف در خطوط انتقال، فرایندهای تبدیل و استفاده ناکارآمد از نیروگاه‌ها، از بین می‌رود.

به عبارت دیگر، از آنجا که مصرف‌کنندگان نهایی، یعنی مردم، فقط از ۴۰ درصد انرژی بهره‌مند می‌شوند، متهم کردن آن‌ها به اسراف انرژی نوعی اتهام بی‌اساس است که نمی‌تواند دلایل واقعی مصرف بالای انرژی یا هدر رفت آنرا را توضیح دهد. این موضوع از منظر علمی و فنی به تنگناهای عمده‌ای در زیرساخت‌های انرژی کشور اشاره دارد که باید به‌طور جدی‌تر مورد توجه قرار گیرد.

دلایل علمی و فنی

اتلاف انرژی در مراحل مختلف: فرایند تولید برق از منابع انرژی، مانند سوخت‌های فسیلی یا منابع تجدیدپذیر، در خود مراحل مختلفی دارد که در هر یک از این مراحل، بخشی از انرژی از دست می‌رود. از جمله این اتلاف‌ها می‌توان به اتلاف گرما در نیروگاه‌ها، هدررفت در خطوط انتقال برق و عدم کارآیی تجهیزات اشاره کرد. در پس این تنگناها فقدان سرمایه گذاری، ناتوانی از نوآوری در عرصه تولید برق و پیشرفته نبودن صنایع مربوطه است.

عدم بهینه‌سازی زیرساخت‌ها: شبکه‌های انتقال برق و نیروگاه‌ها به‌طور کامل بهینه‌سازی نشده اند و به همین دلیل بخش زیادی از انرژی تولید شده به‌صورت غیرقابل استفاده از بین می‌رود. این امر به‌شدت بر کارآیی مصرف انرژی در سطح ملی تأثیر می‌گذارد.

مصرف ناکارآمد: در بسیاری موارد، دستگاه‌ها و تجهیزات مصرف‌کننده برق -به دلیل عدم سرمایه گذاری برای بهینه کردن و روزآمدی آن - کارآمدی و بازده پایینی دارد و مصرف انرژی را به‌طور غیر عادی و نامتناسبی بالا میبرند. در این حالت، حتی اگر مصرف‌کنندگان صرفه‌جویی کنند، اگر سیستم‌ها و تجهیزات به‌درستی مدیریت نشوند، بهره‌وری انرژی پایین خواهد بود.

پیامدهای اجتماعی و اقتصادی

مسئولیت‌پذیری و شفافیت: متهم کردن مردم به اسراف، بدون اشاره به تنگناهای ساختاری سیستم انرژی کشور- که معلول حکمرانی ناکارآمد است-، به نوعی نادیده گرفتن مسئولیت‌های حکومتی و مدیریتی در این زمینه است. این امر می‌تواند به کاهش اعتماد عمومی به مسئولین و سیاست‌های دولتی منجر شود، چرا که مردم احساس می‌کنند که صرفه‌جویی در مصرف انرژی نمی‌تواند به کاهش واقعی هدررفت انرژی کمک کند، چون مشکل اصلی در زیرساخت‌ها است.

گمراهی و عدم آگاهی عمومی: وقتی مسئولین به مردم اعلام می‌کنند که آن‌ها به‌خاطر مصرف بیش از حد انرژی مقصر هستند، بدون توجه به تنگناهای اساسی سیستم تولید و توزیع، ممکن است آگاهی عمومی در خصوص چالش‌های واقعی موجود کاهش یابد. این نوع اظهارات به جای حل مشکل، می‌تواند به عدم توجه به مسائل فنی و مدیریتی منجر شود.

تحلیل از منظر نظریه حکمرانی (Good Governance)

نظریه حکمرانی به‌طور کلی به شیوه‌هایی اشاره دارد که حکومتها با استفاده از آن‌ها از منابع و مدیریت خود را بطور شفاف و پاسخگویی و رعایت قانون برای ایجاد نظم، بهبود رفاه و کیفیت زندگی مردم استفاده می‌کنند. در این راستا، مفاهیم کلیدی این نظریه مبتنی بر شفافیت، پاسخگویی، کارآیی، رعایت قانون و مشارکت مردم در مدیریت عمومی جامعه است.

در مورد اتلاف منابع انرژی و ناکارآمدی آن در ایران و این‌که مردم متهم به اسراف می‌شوند، می‌توان از منظر حکمرانی خوب به موارد زیر اشاره کرد.

عدم شفافیت در تخصیص منابع: در نظام‌های حکمرانی ناکارآمد و فاسد، تخصیص منابع و اطلاعات معمولاً به‌درستی در اختیار مردم قرار نمی‌گیرد. در اینجا، مردم و مصرف کننده متهم به اسراف می‌شوند، در حالی که مشکل اصلی در هدررفت انرژی در مراحل اولیه تولید و انتقال برق است یعنی عرصه تولید کنندگان، مدیران و بالمآل حاکمیت و دولت است. این امر نشان‌دهنده‌ی عدم شفافیت در سیستم انرژی است که به‌طور خاص به مردم توضیح داده نمی‌شود که چرا انرژی مصرفی آنان فقط ۴۰ درصد تبدیل به برق می‌شود.

پاسخگویی نارسا: حکومت و نهادهای مسئول در اینجا باید پاسخگویی خود را به مردم ارتقا دهند و مسئولیت‌های مدیریتی خود را در قبال سیستم‌های انرژی کشور بپذیرند. متهم کردن مردم به اسراف در حالی که مشکل اصلی در سیستم است، نوعی اجتناب از پاسخگویی است. اگر مدیریت سیستم‌های انرژی کارآمد باشد، بهره‌وری باید در هر مرحله افزایش یابد و هیچ نیازی به فرافکنی مسئولیت به مردم نباشد.

کارآمدی و بهره‌وری پایین: یکی از اصول حکمرانی خوب، تأکید بر کارآمدی در استفاده از منابع است. در اینجا، ناتوانی در کاهش هدررفت انرژی و تبدیل آن به برق می‌تواند نشان‌دهنده ناکارآمدی در کارآیی سیستم انرژی باشد که باید اصلاح شود. حکمرانی خوب ایجاب می‌کند که دولت بر بهبود زیرساخت‌ها و فرآیندها تمرکز کند و از هدررفت منابع جلوگیری کند.

تحلیل از منظر نظریه حاکمیت رانتی

نظریه حاکمیت رانتی (Rentier State Theory) به دولت‌هایی اشاره دارد که بیشتر منابع درآمدی خود را از منابع طبیعی (مانند نفت و گاز) یا منابع بیرونی (مانند کمک‌های خارجی یا منابع اقتصادی دیگر) به‌دست می‌آورند و این منابع، بدون نیاز به تلاش‌های درونزا، خلاقیت در ایجاد ارزش افزوده ، درآمد زیادی برای دولت به ارمغان می‌آورد. در این نوع از حکومت‌ها، معمولاً توجه کمتری به بهره‌وری، کارآمدی اقتصادی و نوآوری می‌شود و تمرکز بیشتر بر حفظ منابع موجود و تقسیم درآمدهای رانتی در میان سرسپردگان حکومت، کارگزاران و مقامات حکومتی است.

تکیه بر منابع رانتی به‌جای نوآوری و بهره‌وری: در کشورهایی که منابع رانتی دارند، مانند درآمد نفتی، دولت ممکن است تمایل به استفاده از این منابع به‌جای سرمایه‌گذاری در توسعه زیرساخت‌ها و تکنولوژی‌های کارآمد داشته باشد. در ایران، که وابستگی زیادی به درآمدهای نفتی و انرژی دارد، ممکن است برخی مسئولین تمایل به انجام تغییرات ساختاری و سرمایه‌گذاری در بهینه‌سازی مصرف انرژی نداشته باشند چرا که درآمدهای حاصل از انرژی به‌خودی‌خود تأمین‌کننده‌ی منابع مالی زیادی برای دولت است. بنابراین، کاهش هدررفت انرژی یا ارتقاء بهره‌وری انرژی ممکن است از اولویت‌های حکومتی نباشد.

توزیع منابع و رفاه عمومی: در کشورهای مبتنی بر حاکمیت رانتی، توزیع منابع به‌طور غیرکارآمد و بدون توجه به نیازهای واقعی انجام می‌شود. در این زمینه، متهم کردن مردم به اسراف در حالی که تنگناهای ساختاری در سیستم انرژی وجود دارد، نوعی پنهان کردن  تنگناهای اساسی است.

فرافکنی مسئولیت‌ها: حاکمیت رانتی، دولت‌ها معمولاً در مقابل تنگناهای ساختاری و ناکارآمدی‌ها پاسخگو نیستند و بیشتر به فرافکنی مسئولیت‌ها می‌پردازند. در اینجا، متهم کردن مردم به اسراف، به‌جای پرداختن به اصلاحات در ساختار انرژی، نشانه‌ای از عدم پاسخگویی در حاکمیت رانتی است. در همین راستا، حاکمیت رانتی به جای تمرکز بر اصلاحات  ساختاری، سعی می کند تا با فشار بر مردم، تنگناها را پنهان یا به فردا موکول نماید.

سخن پایانی

از نظر نظریه حکمرانی و حاکمیت رانتی، سکوت و یا متهم کردن مردم به اسراف انرژی در شرایطی که تنگناهای ساختاری و مدیریتی در نظام حکمرانی انرژی کشور وجود دارد، نشان‌دهنده‌ی ناتوانی در شفافیت، پاسخگویی و بهره‌وری است. همچنین، این امر به نوعی فرافکنی مسئولیت‌ها و تمرکز بر توزیع رانتی به جای سرمایه‌گذاری در اصلاحات زیرساختی و استفاده کارآمد از منابع است.

۱۹ آذر ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Tue, 10.12.2024, 18:50
چرا ایران تن به سقوط بشار اسد داد؟

نیکول گراجوسکی

۹ دسامبر ۲۰۲۴ 

تنها در طول بیش از یک هفته، بشار اسد شاهد سقوط حکومت وحشیانه خود بود، چرا که شورشیان حمله‌ای از سمت شمال‌غرب آغاز کردند و به دنبال آن، حمله‌ای موازی از جبهه جنوبی صورت گرفت. نمای ظاهری قدرت نظامی فرو ریخت، زیرا ارتش سوریه - همان نیرویی که بی‌رحمانه جمعیت غیرنظامی را بمباران می‌کرد و علیه کودکان از گاز سارین استفاده می‌کرد - پایگاه‌های خود را ترک کرد و انبارهای تسلیحاتی خود را با عقب‌نشینی رها ساخت و به این ترتیب بنیاد پوچ رژیم را آشکار کرد.

در حالی که نیروهای اسد فرو می‌پاشیدند، او درمانده شاهد آن بود که حامیان دیرینه‌اش، روسیه و ایران، در حال سازماندهی نیروهای خود برای عقب‌نشینی هستند - روسیه به استحکامات ساحلی خود در لاذقیه و طرطوس و نیروهای ایرانی به سمت شرق، به عراق. این وضعیت چشم‌پزشک دیکتاتور را با ویرانه‌های دیکتاتوری‌اش مواجه کرد؛ دیکتاتوری‌ای که بر پایه رنج انسانی غیرقابل وصف بنا شده بود.

ریشه‌های این لحظه به سال ۲۰۱۲ بازمی‌گردد، زمانی که ایران اولین تعهد خود را به حفظ حکومت اسد نشان داد. سرلشکر قاسم سلیمانی، فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران، مجموعه‌ای از بازدیدها از سوریه را آغاز کرد تا وضعیت ثبات رژیم اسد را ارزیابی کند. گفته می‌شود که این بازدیدها او را از توانایی رژیم برای مقاومت در برابر موج انقلابی و فشار معترضان نگران کرد. سلیمانی همچنین به لبنان سفر کرد و با حسن نصرالله، دبیرکل وقت حزب‌الله، ملاقات کرد تا مواضع دفاعی اسد را تقویت کند.

لابی‌گری نصرالله و سلیمانی تصمیم ایران برای مداخله نظامی در سوریه را شکل داد، به‌ویژه در متقاعد کردن علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، و شورای عالی امنیت ملی ایران برای غلبه بر تردیدهای اولیه خود. خامنه‌ای نگرانی‌های جدی در مورد تعهدات مالی و عملیاتی گسترده مورد نیاز برای یک مداخله زمینی بزرگ ابراز کرده بود. اما نصرالله و سلیمانی پرونده‌ای ارائه کردند که مداخله را برای حفظ آینده حزب‌الله و نفوذ گسترده‌تر منطقه‌ای ایران ضروری می‌دانست. استدلال آنها بر تهدید وجودی سقوط احتمالی اسد برای منافع استراتژیک‌شان و به‌اصطلاح «محور مقاومت» متمرکز بود.

زوال محور مقاومت

اکنون، پس از بیش از یک دهه، یک طنز عمیق در این نتیجه نهفته است. نه سلیمانی و نه نصرالله شاهد از هم پاشیدن دیدگاه استراتژیک بزرگ خود نبودند. مداخله آنها که برای تثبیت محور مقاومت طراحی شده بود، به جای تثبیت، گواهی بر زوال آن شد. استراتژی‌ای که برای تقسیم و کنترل سوریه طراحی شده بود، زیر سنگینی بار خود فرو ریخت، نه تنها با پایان حکومت اسد، بلکه با احتمال زوال جبران‌ناپذیر «محور مقاومت».

طی سیزده سال گذشته، ایران حدود ۳۰ تا ۵۰ میلیارد دلار در سوریه سرمایه‌گذاری کرده است، که نشان‌دهنده تعهد بی‌دریغ این کشور برای تضمین بقای حکومت بشار اسد است. مشاوران ایرانی، به‌ویژه کسانی که از نیروی قدس بودند، نقش تعیین‌کننده‌ای در حفظ دولت اسد در طول جنگ داخلی سوریه ایفا کردند. گزارش‌های رسمی بیش از ۲٬۰۰۰ کشته در میان «مدافعان حرم» - اصطلاح ایران برای نیروهایش در سوریه - را ذکر کرده‌اند. باور بر این است که اکثر این کشته‌شدگان افغان‌هایی بودند که به عنوان بخشی از لشکر فاطمیون جذب شده بودند، هرچند ایران نیز تعداد قابل‌توجهی از پرسنل سپاه پاسداران، به‌ویژه در نبرد خان‌طومان در سال ۲۰۱۶، از دست داد.

ایران خود را در ساختارهای کلیدی نظامی و شبه‌نظامی سوریه جای داد. یکی از این نمونه‌ها، نیروهای دفاع ملی (NDF) است، یک شبکه شبه‌نظامی حامی رژیم که ایران به سازمان‌دهی، تسلیح و آموزش آن کمک کرد. این نیرو که در سال ۲۰۱۳ تحت نظارت سپاه پاسداران تشکیل شد، به یک نیروی کمکی حیاتی تبدیل شد و مبارزان محلی را در راهبرد نظامی اسد ادغام کرد تا به ارتش سوریه که به شدت تحت فشار بود، کمک کند.

ایران همچنین روابط نزدیکی با برخی یگان‌های ارتش سوریه، به‌ویژه لشکر چهارم زرهی و گارد ریاست‌جمهوری، برقرار کرد. لشکر چهارم زرهی، که فرماندهی آن بر عهده ماهر اسد، برادر بشار، بود، به دلیل قابلیت اطمینان و کارآمدی‌اش در عملیات‌های بزرگ، از آموزش، تسلیحات و کمک‌های مالی ایران بهره‌مند شد. به همین ترتیب، گارد ریاست‌جمهوری که وظیفه حفاظت از حلقه داخلی رژیم اسد و زیرساخت‌های کلیدی را بر عهده داشت، از پشتیبانی لجستیکی و عملیاتی ایران بهره‌مند شد و وفاداری خود به اسد را حفظ کرد. 

بدگمانی ایران نسبت به اسد

با این حال، در سال گذشته، ایران شاهد فروپاشی فرماندهی و کنترل خود در سوریه بود. در دسامبر ۲۰۲۳، حملات اسرائیل در دمشق منجر به کشته شدن سید رضی موسوی، مشاور ارشد سپاه، شد که نقش اصلی در پیشبرد منافع ایران در سوریه داشت. این ضربه با حمله‌ای مهم‌تر در اول آوریل ۲۰۲۴ ادامه یافت، زمانی که جنگنده‌های اف-۳۵ اسرائیلی بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق را هدف قرار دادند و ژنرال محمد زاهدی، فرمانده پیشین نیروهای زمینی سپاه، را کشتند. در همین حال، «محور مقاومت» ایران در معرض خطر قرار گرفت. این تلفات، به همراه تضعیف شدید ساختار فرماندهی حزب‌الله در لبنان، از جمله رهبری آن تحت نصرالله، به طور قابل توجهی نفوذ منطقه‌ای ایران را کاهش داد. 

هنگامی که حمله مخالفان مسلح در اواخر نوامبر آغاز شد، ایران در موقعیتی نبود که بتواند مداخله مؤثری برای حمایت از اسد انجام دهد. برخلاف سال ۲۰۱۶، زمانی که نیروهای زمینی ایران از حملات هوایی روسیه در محاصره حلب پشتیبانی کردند، هیچ‌یک از دو حامی، اراده یا توانایی لازم را برای انجام یک ضدحمله مشابه از خود نشان ندادند. هر دو قدرت از سرسختی اسد به طور فزاینده‌ای ناامید شده بودند. برای روسیه و ایران، اسد دیگر گزینه مطلوب نبود.


نیکول گراجوسکی (Nicole Grajewski)، اندیشکده کارنگی

تا اوایل سال ۲۰۲۴، روسیه و ایران موضع خود را در قبال رئیس‌جمهور سوریه تغییر داده بودند. روسیه به‌ویژه از نقض‌های مکرر توافق کاهش تنش ادلب توسط اسد و مقاومت سرسختانه او در برابر هر نوع سازش مذاکره‌شده خشمگین بود. در همین حال، ایران شاهد کاهش تدریجی نفوذ قابل توجه خود بر دمشق بود، زیرا اسد به طور فزاینده‌ای مسیری مستقل را در پیش گرفت که اغلب با اهداف منطقه‌ای تهران در تضاد بود.

بدگمانی ایران نسبت به اسد پس از افشای سلسله‌ای از اطلاعات محرمانه که به حملات اسرائیل علیه مقامات سپاه در سوریه منجر شد، بیشتر شد. نیروی قدس، که زمانی در سوریه آزادی عمل نسبتاً زیادی داشت، اکنون با محدودیت‌های فزاینده‌ای از سوی مقامات سوریه مواجه بود. به طور خاص، اسد از استفاده از بلندی‌های جولان به عنوان یک جبهه بالقوه علیه اسرائیل جلوگیری می‌کرد. شاید تحریک‌آمیزترین اقدام دمشق، محدود کردن فعالیت‌های مذهبی شیعی در سراسر سوریه بود - اقدامی که چالشی مستقیم برای تلاش‌های ایران در گسترش نفوذ ایدئولوژیک و فرهنگی خود در منطقه محسوب می‌شد. 

زمانی که شورشیان حمله خود را آغاز کردند، نه ایران و نه روسیه، ارزشی در صرف منابع بیشتر برای حمایت از رژیمی نمی‌دیدند که بیشتر به یک مسئولیت تبدیل شده بود تا یک دارایی. استقلال‌جویی فزاینده اسد عملاً همان شراکت‌هایی را تضعیف کرده بود که بیش از یک دهه حکومت او را حفظ کرده بودند. سرانجام، روسیه به اسد به دلایل بشردوستانه پیشنهاد پناهندگی داد، اما بیزاری مسکو از اسد در سخنان سرگئی لاوروف در مجمع دوحه مشهود بود، جایی که او مصاحبه‌کننده را به دلیل اصرار بر سؤالات مربوط به سوریه سرزنش کرد. 

رها کردن گذرگاه حیاتی القائم-البوکمال

ضعف بنیادی ارتش سوریه حتی پیش از تسخیر حلب توسط شورشیان آشکار شد. بحث‌ها در پلتفرم‌های ایرانی، به ویژه کانال‌های تلگرامی حامی سپاه، این واقعیت را منعکس کرد. ایرانیان عادی در این انجمن‌ها شروع به انتقاد آشکار از اسد و ناکارآمدی نظامی او کردند. شاید گویاترین تغییر، تغییر احساسات در میان حامیان سرسخت سپاه بود، که به تدریج نسبت به فساد اسد و ناکارآمدی ارتش سوریه ابراز خشم کردند. 

پاسخ اولیه ایران به این وضعیت نشان‌دهنده یک راهبرد آشنا بود - بسیج شبه‌نظامیان عراقی برای تقویت دفاعیات اسد. با این حال، دولت عراق از اجازه عبور این نیروها به سوریه خودداری کرد. ایران، برخلاف انتظارات، به‌طور شگفت‌آوری به این تصمیم تن داد. در یک تحول چشمگیر، نیروهای وابسته به ایران ارزشمندترین دارایی استراتژیک خود - کنترل گذرگاه مرزی سوریه-عراق - را بدون هیچ مقاومتی رها کردند. نیروهای سپاه و جنگجویان عراقی حامی ایران پیش از ورود نیروهای کردی به دیرالزور عقب‌نشینی کرده بودند، که منجر به تصرف سریع گذرگاه مرزی حیاتی القائم-البوکمال توسط نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) شد. 

استان دیرالزور و گذرگاه مرزی آن در البوکمال به‌عنوان گوهر تاج ایران در سوریه محسوب می‌شد و نقش حیاتی در جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای تهران ایفا می‌کرد. پس از تصرف دیرالزور از سوی گروه دولت اسلامی (داعش) در سال ۲۰۱۷، ایران این منطقه شرقی سوریه را به یک کریدور استراتژیک برای نمایش قدرت در سراسر سوریه تبدیل کرد. گذرگاه القائم-البوکمال به شاهراه زمینی ایران به لبنان تبدیل شد و امکان انتقال تسلیحات، نیروها، و تجهیزات به نیروهای نیابتی ایران در سراسر منطقه را فراهم آورد.

اهمیت دیرالزور تنها به ارزش لجستیکی آن محدود نمی‌شد. ایران با ایجاد شبکه‌ای از پایگاه‌های نظامی و ایجاد روابط عمیق با رهبران قبایل محلی به‌شدت در تثبیت این منطقه سرمایه‌گذاری کرد. ایرانی‌ها از نارضایتی‌های اعراب علیه داعش و بعدها نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) بهره‌برداری کردند و هم‌زمان از این منطقه برای فشار بر نیروهای آمریکایی مستقر در پایگاه تنف و اطراف میدان گازی کونوکو استفاده کردند. شبه‌نظامیان وابسته به ایران بارها از این منطقه برای حمله به مواضع آمریکایی‌ها استفاده کردند و این منطقه را به عرصه‌ای از رقابت منطقه‌ای ایران و آمریکا تبدیل کردند.

با این وجود، زمانی که رژیم اسد رو به فروپاشی گذاشت، ایران تصمیم غافلگیرکننده‌ای گرفت و این منطقه حیاتی را به SDF واگذار کرد. این عقب‌نشینی شاید منعکس‌کننده یک راهبرد بلندمدت و مرموز باشد - شرط‌بندی روی این که تنش‌های مداوم بین نیروهای کردی، جمعیت عرب محلی، و شورشیان مورد حمایت ترکیه در نهایت فرصت‌هایی جدید برای بازگشت نفوذ ایران ایجاد خواهد کرد. 

عقب‌نشینی ایران از سوریه به فراتر از واگذاری دیرالزور گسترش یافت و نشان‌دهنده یک چرخش کامل در حضور نظامی آن در سراسر کشور بود. شب قبل از فرار اسد از دمشق، نیویورک تایمز گزارش داد که ایران تخلیه فرماندهان و پرسنل نظامی خود از سوریه را آغاز کرده است.

واقعیت تلخ تسلیم ایران را یک تحلیل‌گر نزدیک به رژیم ایران در گفت‌وگو با این روزنامه چنین توضیح داد: «ایران شروع به تخلیه نیروها و پرسنل نظامی خود کرده است، زیرا نمی‌توانیم به‌عنوان نیروی مشورتی و حمایتی فعالیت کنیم اگر ارتش سوریه خودش تمایلی به جنگیدن ندارد... حقیقت این است که ایران دریافته است که نمی‌تواند با هیچ عملیات نظامی اوضاع در سوریه را مدیریت کند و این گزینه از روی میز خارج شده است.» 

«راهبرد بی‌ثبات‌سازی» قاسم سلیمانی

فروپاشی رژیم اسد به طور مؤثری بیش از یک دهه سرمایه‌گذاری ایران در سوریه را از هم گسیخت و شبکه پیچیده نفوذی که قاسم سلیمانی ایجاد کرده بود را برچید. به‌عنوان فرمانده نیروی قدس، سلیمانی راهبردی از بی‌ثبات‌سازی منطقه‌ای طراحی کرده بود که رنج‌های بی‌شماری را بر خاورمیانه تحمیل کرد. روش او سیستماتیک بود: شناسایی دولت‌های آسیب‌پذیر، بهره‌برداری از ضعف‌های آن‌ها، و پر کردن خلأهای قدرت با شبه‌نظامیان وابسته به ایران که به دلیل بی‌رحمی و بهره‌کشی از جمعیت محلی بدنام شدند.

منطق این رویکرد بر درک سلیمانی از این موضوع استوار بود که ضعف حکومتی، خاک حاصل‌خیزی است که در آن نفوذ ایران می‌تواند ریشه دوانده و رشد کند. سوریه نقطه اوج این راهبرد بود، جایی که سلیمانی کمک کرد یک قیام مردمی به یک جنگ داخلی فاجعه‌بار تبدیل شود.

آنچه در ابتدا به‌عنوان مداخله‌ای برای نجات محور مقاومت آغاز شد، به‌جای آن، پیش‌درآمدی بر افول آن شد. این شبکه نیروهای نیابتی و رژیم‌های هم‌پیمان که از تهران تا بیروت و صنعا کشیده شده بود، قرار بود پاسخ ایران به انزوای منطقه‌ای و فشارهای غرب باشد. مدلی که در لبنان بسیار مؤثر به نظر می‌رسید، چند ماه پیش‌تر با تحلیل‌رفتن حزب‌الله توسط اسرائیل فروپاشید و در نهایت به بمباران و تهاجم ویرانگر اسرائیل که از اول اکتبر آغاز شد، منجر شد. این مدل در سوریه غیرقابل‌دوام بودن خود را نشان داد.

تصمیمات ایران در روزهای پایانی حکومت اسد همچنان در هاله‌ای از ابهام است. در حالی که تهران به‌طور واقع‌بینانه نمی‌تواند انتظار بازگشت به سطح نفوذی را داشته باشد که در زمان اسد داشت، محاسباتش احتمالاً فراتر از بحران فوری است. با توجه به مهارت اثبات‌شده ایران در بهره‌برداری از آشفتگی‌های منطقه‌ای، ممکن است انتظار داشته باشد که گذار سوریه از اسد فرصت‌های جدیدی برای نفوذ ایجاد کند، به‌ویژه زمانی که جناح‌های مختلف برای قدرت و منابع رقابت می‌کنند.

برای مثال، دشمنی کردهای سوریه با نفوذ ترکیه در سوریه ممکن است یکی از این فرصت‌ها باشد. توانایی ایران در همکاری با گروه‌های سنی نیز می‌تواند به اتحادهای عمل‌گرایانه‌ای بر مبنای مخالفت با اسرائیل منجر شود، به‌ویژه با توجه به این که اسرائیلی‌ها اکنون منطقه حائل غیرنظامی ایجاد شده توسط توافق ۱۹۷۴ در جنوب سوریه را تصرف کرده‌اند.

با این حال، همه این‌ها بسیار فرضی است. آنچه قطعی است، سقوط مفتضحانه اسد است که آسیب‌های عمیقی را که حکومت او و قدرت‌های خارجی حامی‌اش بر سوریه وارد کرده‌اند، آشکار کرده است. ماه‌های آینده نشان خواهد داد که آیا ایران می‌تواند راهبرد خود را با واقعیت جدید سوریه تطبیق دهد، یا این که خروج اسد نقطه پایانی واقعی برای جاه‌طلبی‌های ایران در سوریه خواهد بود.





iran-emrooz.net | Tue, 10.12.2024, 18:18
خاورمیانه: سقوط دیکتاتورها و نه دیکتاتوری

سعید پیوندی

دهه‌هاست در خاورمیانه نفرین شده همه ما شاهد زوال دیکتاتورها و فروپاشی حکومت‌های خودکامه هستیم. رخدادها و صحنه‌ها تکرار می‌شوند: ایران ۵۷، افغانستان، لیبی، تونس، مصر، عراق و امروز سوریه... هر بار مجسمه رهبران توسط مردم خشمگین بزیر کشیده می‌شود، زن و مرد، پیر و جوان در خیابان‌ها در پی مجسمه‌ها سرنگون شده شادی می‌کنند، پوسترها و تصاویر رهبران اقتدارگرا و نمادهای حکومتی به کام آتش می‌روند، کاخ رهبران اشغال و غارت می‌شود، شماری می‌گریزند و کسانی هم کشته یا اعدام می‌شوند.

اینجا خاورمیانه است. سرزمینی که همه به سقوط دیکتاتورها نگاه می‌کنند ولی گاه بدون آنکه قادر به دیدن پدیده حکمرانی اقتدارگرایانه و آسیب‌های آن باشند. به همین دلیل هم زوال دیکتاتورها همیشه به معنای پایان استبداد نیست و چرخه شوم و ویرانگر خشونت سیاسی بازتولید می‌شود. کسانی که به قدرت می‌رسند به نام ظلمی که بر آن‌ها رفته به خود اجازه می‌دهند دست به سرکوب حاکمان دیروز و مخالفان خود زنند.

بشار اسد در سال ۲۰۰۰ در پی پدری قدرت را در دست گرفت که ۲۹ سال با مشت آهنین کشور را اداره کرده بود. او در ابتدا این گونه وانمود کرد که گویا دوران جدیدی در زندگی مردم سوریه آغاز شده است. اما “بهار دمشق” میرنده و کوتاه بود و جای خود را به زمستان بلند دیکتاتوری داد. بهار عربی در سوریه در سال ۲۰۱۱ با سرکوب خشن مخالفان توسط اسد و هم‌دستی سپاه قدس نتوانست تغییر شرایط سیاسی سوریه در پی آورد. جمهوری اسلامی سلیمانی و سپاه قدس را برای نگهداشتن اسد در قدرت روانه سوریه کرد.

با ظهور داعش و جنگ داخلی سوریه، کشانده شدن پای قدرت‌های خارجی و نیروهای نیابتی از حزب‌الله لبنان گرفته تا فاطمیون، سوریه به یک باتلاق هولناک چند پاره تبدیل شد.  در سوریه صحبت از حدود ۵۰۰ هزار کشته، ۶ میلیون آواره و مهاجر و ده ها شهر ویران شده است. بشار در سال ۲۰۲۱ با ۹۵ درصد آرای یک انتخابات بدون رقابت جانشین خودش شد. روز ۸ دسامبر ۲۰۲۴ اما خبری چندانی از آن ۹۵ درصد نبود. این قاعده جوامع بسته، و سرکوب شده بدون افق  و انتخابات غیرمشارکتی است.

مسئله خاورمیانه و داستان غمگین تداوم اقتدارگرایی با وجود سقوط دیکتاتورها از جمله رابطه میان نظام حکمرانی و جامعه است. یعنی میان نهادهای قدرت و جامعه گفتگو و قراردادی برای نظم سیاسی وجود ندارد. این نه فقط درباره اسلام‌گرایان که در مورد حکومت‌های سکولاری  که خواهان مدرن‌کردن غیرمشارکتی آمرانه جامعه هستند هم صدق می‌کند.

برخی کارایی حکومت را در اقتدرگرایی می‌بینند و دیگرانی هم با دمکراسی و مشارکت مردم در اداره کشور میانه خوشی ندارند. بهانه‌ها کم و بیش همسانند: برای جوامع خاورمیانه چنین کالای لوکسی هنوز زود است! آن‌ها اما هم‌زمان متوجه نیستند که حکمرانی به شیوه خودکامه سقوط در چاله هولناک مشروعیت‌زدایی از خود و بریدن شاخه‌ای است که بر روی آن نشسته‌اند. حکومت‌های بسته و بدون قرارداد اجتماعی مدرن دیر یا زود از درون می‌پوسند و حتا با نیت خوب هم سر از کج‌راهه ناکارایی و فساد در می‌آورند. بر خلاف باور بسیاری شاید ساز و کارهای حکمرانی شفاف، دمکراتیک و مطلوب ابتدا بیشتر در کشورهای غربی ساخته و پرداخته شدند اما آن‌ها غربی نیستند. حکمرانی مطلوب اسباب و لوازمی دارد که باید کم و بیش بدان‌ها تن داد.

در بسیاری از کشورهای خاورمیانه از سنت قرارداد اجتماعی برای حکمرانی مطلوب خبری نیست. قرارداد اجتماعی مدرن  بیان رابطه میان شهروندان، جامعه و نظام حکمرانی است و مرزهای مشروعیت دولت و نهادهای حکومتی و نقش مردم در مشروعیت بخشی به قدرت سیاسی را روشن می‌کند. این میثاق جمعی جامعه است بر سر دمکراسی و مشارکت سیاسی مردم و نظارت مدنی بر حکمرانی. قرارداد اجتماعی به چهارچوب  اصل کلیدی تفکیک و استقلال قوا، شفافیت و قانونیت نظام حکمرانی توجه می‌کند و پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری آن. این گونه است که می‌توان تضمینی برای تامین اصل برابری (جنسیتی، اتنیکی، جنسی، دینی ...)، آزادی‌های سیاسی و مدنی و به رسمیت حق اعتراض برای جامعه به وجود آورد.

خاورمیانه جایی است که حکومت‌ها عادت کرده‌اند دغدغه امنیت را جایگزین قرارداد اجتماعی برای یک حکمرانی مدرن ‌کنند. فروش برندی به نام “امنیت” در جوامعی که تجربه دمکراتیک چندانی ندارند و کنش‌های سیاسی و جابجایی قدرت برایشان گاه به معنای هرج و مرج و بی‌ثباتی ترجمه شده است. در فرهنگ و ذهنیت جمعی این جوامع هم گاه نگاه تقلیلی به مقوله امنیت وجود دارد. به همین خاطر هم نقش آسیب‌شناسانه نبودن قانون، شفافیت، مشارکت، مشروعیت نهادهای رسمی، پاسخگویی، حقوق شهروندی، حق اعتراض و چرخش دمکراتیک قدرت دست کم گرفته می‌شود. حاکم خودکامه برای توجیه اقتدارگرایی تکرار می‌کند “عوضش امنیت دارید”.

پای نظامیان هم این گونه به سیاست باز می‌شود. درست مانند اتفاقی که در ایران شاهد آن بودیم. کسانی در جامه “مدافعان حرم” خود را صاحب مشروعیت برای دخالت در همه امور کشور از سیاست و اقتصاد، قاچاق مواد سوختی، فروش نفت، واردات و صادرات می‌دانند. هر چه باشد آن‌ها در سوریه با داعش جنگیده‌اند تا مردم در تهران “امنیت” داشته باشند. جالب این است که این امنیت کذایی تا آن اندازه ناپایدار است که خود حاکم اقتدارگرا هم پس از سقوط در پی سوراخ موشی برای پنهان‌شدن می‌گردد.

کسانی بدون تردید ایراد خواهند گرفت که پس چرا به نقش نفت و پول نفت، قدرت‌های بزرگ، اسرائیل و “امپریالیست‌ها” ... اشاره نمی‌شود. همه این عوامل “بیرونی” هم بازیگر میدان سیاست در خاورمیانه نفرین‌شده‌اند، اما هم‌زمان عوامل بیرونی دستاویز خوبی برای توجیه اقتدارگرایی و نپرداختن به ریشه درونی آسیب‌های سیاسی یک نظام حکمرانی است.”کار کار انگلیس است” پاسخی عامه‌پسند و ساده‌شده به پرسشی پیچیده است و باورش هم آسان‌تر. سقوط دیکتاتور را شاید نباید فقط در رابطه با عوامل قابل رویت هفته‌ها و روزهای پایانی بررسی کرد. روندهای کند و ناپیدای سقوط دیکتاتوری‌ها ریشه در گذشته‌های دورتر و روش‌های حکمرانی دارند که چون موریانه پایه‌های نظم سیاسی را سست و ناپایدار می‌کنند.

بشار اسد هم مانند دیگر رهبران خودکامه دوران ما سقوط کرد. این سرنوشت دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. سپاه قدس ناچار شد با شتاب از یکی از اصلی‌ترین پایگاه‌های منطقه‌ای خود بگریزد. فاتحان جدید اکنون بخش بزرگی از کشور را در اختیار دارند. سوریه اما آیا از بختک استبداد، اسلام‌گرایی، جنگ و ویرانی رها می‌شود و راهی به سوی افق جدید توسعه، صلح و دمکراسی خواهد یافت؟ آیا دیگر رهبران اقتدارگرای منطقه و جهان از سرنوشت او و دیگران چیزی می‌آموزند؟

کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ جناب پیوندی، دقیقا درست می‌فرمائید و دقیقا همین طور است. بنظر من عامل اصلی این فرهنگ دیكتاتوری تاریخی بعلت نوع حكومت مادام العمری است كه در خاورمیانه هنوز پا برجاست، تفاوتی نمیكند كه سلطنتی یا جمهوری یا هرنوع دیگرش باشد.
اخیرا بعد از مدت ها به یک همکار قدیمی بر خورد کردم - بعد از حالا و احوال، گفت چقدر خوب شد دیدمت، آنجا ها چه خبره؟ همش خبر جنگ و شعار و انقلابه، مگر مردم کار و زندگی ندارن.
بعد با یک لحن ساده لوحانه و صادقانه (نه بعنوان سؤال از من) تقریبا با خودش گفت : انقلاب؟ پس چطور اینجا ها، امریكا، کسی از انقلاب حرف نمیزنه؟ گفتم چونکه شما هم چهار سال یکبار در انتخابات تقریبا انقلاب می‌کنید.
در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی می‌شوند و گروه دیگر ناراضی در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضی ها ناراضی، ‌ و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و میاورد. اما در حکومت های مادام العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروار تر و ناراضیان لاغر تر می‌شوند و درنتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام می‌شود و کافه را بهم میریزد و انقلاب می‌شود. و در ادامه گفتم «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی در اول كار صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی (حتی بیشتر داخلی) به دیكتاتوری کشیده می‌شود».
با احترام کاوه





iran-emrooz.net | Tue, 10.12.2024, 11:38
از درون زندانی در قلب رژیم پلیسی اسد

فایننشال تایمز

هر شب در طول ۱۳ سال گذشته، رنا آنکیر رویای پسرش رائد را می‌بیند؛ چشمان آرام و فروتن او که هنگام ترک خانه‌شان در حمص به او لبخند می‌زنند.

در رویاهایش، رائد همان ژاکت قرمزی را پوشیده که پیش از رفتن به اعتراضات بر روی شانه‌هایش انداخته بود. او بعدها و فقط پس از آنکه رائد به خانه بازنگشت، متوجه شد که پسرش برای شرکت در اعتراضات رفته است.

رائد تنها ۱۶ سال داشت که نیروهای امنیتی او را در جریان سرکوب یک قیام مردمی علیه رژیم بشار اسد، که به جنگ داخلی خشونت‌باری تبدیل شد، دستگیر کردند. طی این سال‌ها، مادرش بیشتر اموال خود را فروخت تا با پرداخت رشوه به مقامات اطلاعاتی درباره محل زندانی شدن پسرش در شبکه وسیع زندان‌های رژیم کسب کند. شش سال طول کشید تا او متوجه شد رائد در بدنام‌ترین زندان این رژیم، یعنی صیدنایا، نگهداری می‌شود.

رنا آنکیر می‌گوید: «۱۳ سال است که به دنبال او هستم. او تمام دنیای من است، او زندگی من است.» روز دوشنبه، او در حالی که در راهروهای زندان به غارت‌رفته پرسه می‌زد، با امیدی ناامیدانه در میان انبوهی از کاغذها و دفترچه‌های رسمی به دنبال هر اثری از پسر گمشده‌اش می‌گشت. «من باید بدانم چه بر سرش آمده. باید او را پیدا کنم.»

برکناری اسد در روز یکشنبه (۸ دسامبر) موجی از شادی را در دمشق برانگیخت. با این حال، صحنه‌هایی که تنها یک روز بعد در صیدنایا رقم خورد، نشان‌دهنده استیصال و ویرانی‌ای بود که در میان این سرور و شادمانی باقی مانده بود.

رنا یکی از هزاران نفری بود که به این ساختمان به شدت محافظت‌شده در حومه شهر آمده بودند تا به دنبال ردپای عزیزانی باشند که از زمان ناپدید شدن خشونت‌آمیزشان آنها را آزار داده‌اند. آنها با رفتن اسد امید داشتند که سرانجام پاسخ دردهای سالیان خود را در پیچ‌وخم‌های این نظام پلیسی بیابند.

مانند بسیاری دیگر که ناامیدانه در زندان به دنبال عزیزانشان بودند، او نیز نتوانست رائد را پیدا کند. در عوض، روز خود را با جستجو در میان کاغذهای پراکنده در محوطه زندان برای یافتن سرنخ‌هایی سپری کرد و گفت: «امیدوار بودم شاید بتوانم جایی اسمش را بخوانم و بفهمم که آیا او زنده است.»

هشدار جدی: دیدن این ویدئوی وحشتناک به دلیل حجم خشونت و قساوت موجود در آن برای افرادی که ناراحتی قلبی و اعصاب دارند اصلا و ابدا سفارش نمی‌شود
* کلیپی که از آرشیو زندان مخوف صیدنایا در کانال‌های مخالفان اسد در حال پخش است، که در آن ماموران قسی‌القلب اسد در حال شکنجه قرون وسطایی یک جوان زندانی معترض سوری هستند که هر بار ملزم به گفتن “آقای بشار” است و در حین شکنجه بیرحمانه، مدام به او می‌گویند این آزادی است که تو خواستی؟ در ثانیه آخر به نظر می‌رسد جوان بر اثر شدت شکنجه، جان می‌دهد.

ویدیوهایی که به طور گسترده در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای را نشان می‌داد: زندانیانی که لاغر و رنگ‌پریده بودند، برخی از آنها در سرمای زمستان پابرهنه بودند و در پتوهای پاره پیچیده شده بودند، شگفت‌زده از آزادی خود. شورشیانی که در زندان بودند، روز دوشنبه گفتند که برخی از مردانی که شب قبل آزاد شدند حتی نمی‌دانستند که حافظ اسد، دیکتاتور سابق و پدر بشار، فوت کرده است – رویدادی که تقریباً ۲۵ سال پیش رخ داده بود. 

یکی از مبارزان شورشی گفت: «یک مرد به من گفت که نمی‌داند حالا کجا برود. این زندان برای او ۳۰ سال خانه بوده و حتی به یاد نمی‌آورد که خانواده‌اش کجا زندگی می‌کنند.»

شکنجه، تجاوزهای جنسی، اعدام

گروه‌های حقوق بشری، افشاگران و زندانیان سابق می‌گویند که شکنجه به‌صورت سیستماتیک در زندان‌های رژیم اسد اعمال می‌شد و اعدام‌های مخفیانه نیز گسترده بوده است. اما صیدنایا، که به “کشتارگاه انسانی” نیز معروف است، جایگاه تاریک‌تری در ذهن مردم سوریه دارد: مکانی برای بی‌رحمی سیستماتیک که مدت‌ها معادل با شکنجه، مرگ و ناامیدی بوده است. 

در گزارش عفو بین‌الملل برای سال ۲۰۱۷، مشخص شد که بسیاری از ده‌ها هزار نفری که برای دهه‌ها در این زندان نگه داشته شده‌اند، برای جرایمی بسیار ساده مانند تجمع در گروه‌های کوچک در طول قیام‌های سال ۲۰۱۱ که به جنگ انجامید، زندانی شده بودند. آنها به‌طور روتین توسط نگهبانان زندان مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند، از جمله تجاوزهای جنسی شدید، شوک‌های الکتریکی، خرد کردن استخوان‌ها و موارد دیگر. 

گروه‌های حقوق بشری می‌گویند که ده‌ها نفر هر هفته به صورت مخفیانه در صیدنایا اعدام می‌شوند. عفو بین‌الملل تخمین زده است که بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ تا ۱۳,۰۰۰ نفر در آنجا کشته شده‌اند. تعداد زندانیان این زندان حدود ۲۰,۰۰۰ نفر برآورد شده است. 

یک افسر نظامی سوری که به “قیصر” (سزار) معروف است، در سال ۲۰۱۳ بیش از ۵۳,۰۰۰ عکس را به بیرون قاچاق کرد. گروه‌های حقوق بشری می‌گویند این تصاویر شواهد واضحی از شکنجه، گسترش بیماری و گرسنگی در زندان‌های اسد را نشان می‌دهند. 

تصاویر قیصر تنها موجب تشویق بیشتر رژیم شد: دهه‌ها پیش، قدرت این زندان از رازآلودی آن سرچشمه می‌گرفت. اما پس از آن، سربازان و نگهبانان آشکارا ویدیوهایی از شکنجه را منتشر کردند تا به مردم سوریه نشان دهند که وحشت‌هایی که از آن صحبت می‌کردند واقعی و حتی بدتر است. این ترس به تقویت قدرت بشار و حافظ کمک کرد. 

بسیاری از افراد در زندان جان باختند و خانواده‌هایشان عمداً از سرنوشت آنها بی‌اطلاع گذاشته شدند و زخم‌های ناشی از گم شدن عزیزانشان همچنان پابرجا ماند. هفته گذشته، گزارشی از سازمان ملل متحد رژیم اسد را متهم کرد که اطلاعات اولیه درباره زندانیان خود را پنهان کرده است و این اقدام را “شکنجه روانی غیرقابل تصور” برای خانواده‌ها توصیف کرد. 

در هرج‌ومرج شب اول پس از سقوط اسد، مردم دفترچه‌ها و اسناد زندان را برداشتند، آنها را به خانه بردند یا در سراسر محوطه پخش کردند. وکلا و گروه‌های حقوق بشری می‌گویند این اسناد برای یافتن افراد مفقود و محاکمه مسئولان این جنایات ضروری خواهد بود. 

شایعه حضور زندانی در سطوح زیرزمین

خانواده‌هایی که نتوانستند عزیزان خود را پیدا کنند، شب را در همان زندان در حالی که آتش‌های کوچکی برای گرم شدن روشن کرده بودند، به خواب رفتند. اما تا صبح دوشنبه، امید آنها به حسرت و ناامیدی بدل شد؛ در میان شایعاتی که حاکی از آن بود که هزاران نفر هنوز در سطوح زیرزمینی زندان گرفتار هستند. 

معماری صیدنایا به وضوح برای گمراه کردن طراحی شده بود؛ هزارتویی از راهروها که پر از نشانه‌هایی از وحشت‌های رخ‌داده در آنجا بود. در یکی از اتاق‌ها قفس‌هایی وجود داشت که ارتفاع آنها برای نگه‌داشتن یک ردیف از افراد کافی بود. یکی از زندانیان سابق گفت که سطوح زیرین شامل سلول‌های انفرادی بود: سلول‌هایی تنگ، بدون پنجره و بدبو که حتی برای خوابیدن یک نفر روی زمین سخت هم به اندازه کافی جا نداشتند. 

مردم بیل و مهره‌هایی با خود آورده بودند تا در کار جستجو کمک کنند. برخی دیگر بی‌هدف از میان پله‌های فلزی و سلول‌ها می‌گشتند و نوشته‌ها و نامه‌های به جا مانده از زندانیان را روی دیوارها می‌خواندند. 

کلاه‌سفیدهای سوریه، نیروهای امدادی که از استان شمال‌غربی ادلب آمده بودند تا در حفاری زندان کمک کنند، تجهیزات قابل حمل را به مناطقی آوردند که یکی از فراری‌ها گفته بود بلوک‌های سلول‌های زیرزمینی در آنجا قرار دارد. 

هر بار که فکر می‌کردند دری یا راهی به زندان زیرزمینی پیدا کرده‌اند، شورشیان برای خاموش کردن صدای جمعیت به هوا شلیک می‌کردند. 

اما ساعت‌ها حفاری چیزی جز امیدهای بر باد رفته به همراه نداشت. 

تا بامداد روز بعد، گروه پیشروی محافظت از زندانیان در صیدنایا اعلام کرد که باور دارند همه زندانیان دیگر آزاد شده‌اند و از افرادی که همچنان در ساختمان هستند خواستند به خانه بروند. 

اما مردم باور نمی‌کردند. شایعات بی‌اساس گسترش یافت، از جمله این که گروهی از بازداشت‌شدگان پیش از تصرف زندان توسط شورشیان به مکانی نامعلوم منتقل شده‌اند. 

بعد از ظهر دوشنبه، تصاویری در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که نشان می‌داد شورشیان در حال کشف یک واحد سردخانه در بیمارستان حرستا در حومه دمشق هستند. اجساد در آنجا در انبوهی از ملحفه‌های سفید پیچیده شده بودند. برچسب‌های روی اجساد نشان می‌داد که آنها زندانیان صیدنایا بوده‌اند. 

***

کشف پیکر شکنجه شده مازن الحماده

شامگاه گذشته، جسد فعال سوری، مازن الحماده در حالی که بر اثر شکنجه بسیار صورت او به سختی قابل شناسایی بود پیدا شد. او در سال ۲۰۱۲ تحت شکنجه قرار گرفت، پیش از آنکه آزاد شود و از سوریه خارج شود. مازن در سال ۲۰۲۰ پس از آنکه توسط سفارت رژیم سوریه در برلین به بازگشت به سوریه مجبور شد، ناپدید شد.

او پیش از این در نهادهای بین‌المللی و گفت‌وگو با رسانه‌های متفاوت تلاش کرده بود از ظلم رژیم بشار اسد پرده بردارد. بخش‌هایی از یکی از گفت و گوهای او به شرح زیر است:

«رژیم سوریه خاطره‌های خوب را از میان می‌برد. کودکی و جوانی من را از بین بردند. چیزی نیست که ویران نکرده باشند. حالا به سرکار می‌روم تا احساس کنم که انسانم، انسانم، انسانم. انسانی که ارزش و اصولی دارد. ما انسان‌هایی هستیم که ارزش و اصول اخلاقی داریم. ما آن چیزی نیستیم که اسد می‌گوید. ما تحصیل‌کرده هستیم. ما در دانشگاه درس خواندیم. او همه ما را کشت. ما تلاش کردیم به مردم جهان بگوئیم که ما انسان هستیم، نه بیشتر و نه کمتر.»

 

وقتی بشار اسد وجود زندان صیدنایا را با زل زدن به دوربین تکذیب کرد

پاسخ های کذب بشار اسد زمانی که رئیس جمهور بود در مصاحبه با یک رسانه خارجی:

مجری: نظرتان درباره شکنجه در زندان‌های صیدنایا چیست؟
بشار اسد: آیا عکسی از این زندان داری؟
بشار اسد: در این عکس آیا از هویت این افراد مطمئن هستی؟
مجری: زنی که این عکس را منتشر کرده می‌گوید برادرش در عکس است.
بشار اسد: تو نمی‌توانی بدون تحقیق به مردم بگویی این عکس افرادی هست که توسط سربازان من کشته شده‌اند. تو نمی‌توانی حقایق ملموس به من بدهی، یک عکس را هر کسی می‌تواند درست کند.

***

تصاویر هوایی از حضور گسترده مردم سوریه در اطراف زندان صیدنایا
جمعیت زیادی از مردم سوریه در اطراف زندان صیدنایا تلاش می‌کنند به اطلاعاتی از وضعیت نزدیکان خود دست یابند.





iran-emrooz.net | Mon, 09.12.2024, 11:25
ستایش گام پایانی بشار اسد

ایاز آسیم

بشار اسد، دانش‌‌آموختۀ رشتۀ پزشکی در کشور انگلستان، هنگامی که پدرش حافظ اسد در سال ۲۰۰۰ میلادی، درگذشت، به جای پدر به ریاست کشور سوریه رسید. بشار در آن زمان ۳۴ ساله بود و بر پایۀ قانون اساسی، کسی می‌‌توانست رئیس جمهور شود که دست کم چهل ساله باشد. ازآنجاکه حکومت در کشورهای دیکتاتوری، ارثی است، سران قدرت در سوریه، چندی کوشیدند و قانون اساسی را بازنگری کردند تا پسر حافظ اسد بتواند جانشین پدر شود.

بشار اسد با آنکه در دانشگاه‌‌های غربی دانش آموخته بود و با ساختارهای بهینۀ کشورداری در جهان نوین آشنا بود، بی‌‌آنکه بنگرد مردم‌‌سالاری، خواست مردم و گروه‌ها و نیازهای کشورش چیست، بر تخت بادآوردۀ قدرت نشست. ازآنجاکه جوان و کمی هم جهان‌‌‌دیده بود، نخست سخن از به‌‌سازی و نوسازی و آزادی به میان آورد و روزنۀ امید گشود. شاید با آنکه برگزیدۀ مردم نبود، به‌‌‌راستی در پی پیشرفت و آبادانی و آزادی بود، ولی او از سه سو گرفتار و نیازمند بود:

۱ـ واپس‌ماندگی‌های اقتصادی و فرهنگی که از فرهنگ سنتی و تنش‌های یکصد سال گذشته با امپراتوری عثمانی و سپس جنگ با اسرائیل برجای مانده بود.
۲ـ ساختاری که پدرش در چارچوب حزب بعث طی پنجاه سال در کشور برافراخته بود که کشور را به بلوک شرق به‌ویژه به روسیه نزدیک می‌کرد.
۳ـ باورهای دینی علوی که ساختار فرمانروایی‌‌اش را شیعی می‌‌نمود؛ ازاین‌‌رو، خود را به پشتیبانی و همراهی کشورهای شیعی نیازمند می‌دید.

برپایۀ این ویژگی‌‌ها او از سویی باید به نیازهای کشور و مردم خود پاسخ می‌گفت، از سویی برای ثبات سیاسی و دستیابی به سلاح، به پشتیبانی سیاسی یکی از قدرت‌های جهانی نیاز داشت؛ چنان‌‌که نیازمند پشتیبانی کشورهای هم‌مذهب نیز بود. در این زمان، روسیه که از دیرباز برای جلوگیری از نفوذ غرب، برای خود پایگاهی در سوریه برپا کرده بود، از خامی و جوانی دولت بشار اسد بهره برد و آموزه‌‌های چپ‌‌گرایانه را که از زمان حافظ اسد در ساختار فرمانروایی سوری درانداخته بود، حفظ کرد.

حکومت شیعی ایران نیز که از سه دهه پیش، به‌‌دلیل حمایت حافظ اسد از ایران طی جنگ هشت ساله‌‌اش با عراق، روابط خوبی با سوریه داشت و نفت را ارزان یا حتی رایگان به سوریه می‌‌داد؛ همچنین ازآنجاکه ایران یک ارتش‌‌‌گونۀ جداگانه‌‌ای به نام «حزب‌‌‌‌الله» در لبنان برپا کرده بود که به راه ارتباطی ساده و آسانی برای رفت‌‌وآمد به لبنان جستجو می‌‌کرد و افزون بر آن در پی سیاست اسرائیل‌‌ستیزی، به دنبال گسترش پایگاه‌‌هایش پیرامون اسرائیل بود، با سرمایه‌‌گذاری‌‌‌های انبوه نظامی و اقتصادی، سوریه را به بهانۀ علوی بودن فرمانروایش و نیز به‌‌دلیل همسایگی با اسرائیل، یکی از پایگاه‌‌های اصلی و باثبات خود قرار داد.

از سویی روسیه با پشتیبانی نظامی و سیاسی ناچیز و ایران با پشتیبانی اقتصادی انبوهش از سوریه، و از سوی دیگر سران نظامی ـ سیاسی سنتی سوریه که جز قدرت و منافع شخصی خود هیچ اندیشه‌ای از مردم‌سالاری و پیشرفت در سر نداشتند، فرمان رهبر جوانش را در دست گرفتند و همۀ نویدهای اصلاح و آزادی آغازین بشار اسد به فراموشی سپرده شد. چنین بود هنگامی که در سال ۲۰۱۰ خیزش عربی از تونس، مصر، لیبی، بحرین و یمن آغاز شد، مردم و گروه‌‌های سیاسی سوری نیز برخاستند و خواهان بازنگری و دگرگونی ساختار سیاسی ـ اجتماعی و پیشرفت اقتصادی کشور خود شدند.

خیزش سوری‌‌ها به راستی گسترده بود و می‌رفت که بنیادهای فرمانروایی سنتی و ناکارآمد سوریه را دگرگون کند که ایران و روسیه، برای نگه داشتن پایگاه خود در این کشور نوپای استبدادزده، این رهبر جوان را نه تنها به نادیده گرفتن خواسته‌‌های مردمی که به سرکوب آنان برانگیختند. از سوی دیگر، کشورهای غربی و برخی از کشورهای عربی نیز با پشتیبانی از گروه‌‌های مخالف، جنگ داخلی بلندی را در این کشور دامن زدند که به ویرانی و آوارگی نیمی از جمعیت این کشور انجامید. آری، بشار اسد برجا ماند، ولی از کشور سوریه جز جنازه‌ای درحال جان کندن برجا نماند.

همچنان که گفته شد، بشار اسد که رشتۀ پزشکی خوانده و مدتی در جهان آزاد زیسته بود، با در دست گرفتن فرمانروایی سوریه، اگر به مردم سالاری نمی‌اندیشید، حتماً به توسعه و پیشرفت کشور و مردمش می‌‌اندیشید. اگر دست‌‌اندازی ایران و روسیه نبود شاید این رهبر جوان، در همان هنگامۀ خیزش مردمش تن به اصلاحاتی می‌‌داد، کشورش را درگیر جنگ ویرانگر داخلی نمی‌‌کرد و کشتی کشورش را به جایی می‌‌رساند. این سیاست روسیه و کارکرد حکومت ایران با کارگزاری سپاه پاسداران بود که از بشار اسد جوان، فرمانروایی خودکامه و خونخوار و ویرانگر ساخت.

خیزش دوم سوریه در روزهای پایانی نوامبر ۲۰۲۴ هنگامی آغاز شد، که روسیه به فرمانروایی ولادیمیر پوتین درگیر جنگ با اوکراین و ایران به فرمانروایی علی خامنه‌ای شکست خوارکننده‌ای از اسرائیل در جنگ غزه و لبنان خورده بود و افزون بر آن پایگاه‌‌هایش در سوریه به دست اسرائیل ویران شده بود. چنین بود که این دو فرمانروای جنگ‌‌افروز و خونخواره و سرکوبگر، دیگر یارای دخالت در سوریه را نداشتند و بشار اسد یا باید به جنگ داخلی دیگری تن می‌‌داد و همۀ هستی کشورش را برباد می داد و یا هوشمندانه میدان را برای مخالفانش باز می‌‌گذاشت که بار دیگر مردمش بیهوده کشته و آواره نشوند و کشورش بیش از این ویران نگردد.

از نگاه سیاسی، هرچند بشار اسد قدرت و فرمانروایی‌‌اش را از دست داد، ولی چشم‌‌پوشی از قدرت نامشروع و واگذاری آن با کمترین هزینه، ستودنی است؛ اگرچه هنوز روشن نیست آنان که قدرت را در سوریه در دست گرفته‌‌اند چه خواهند کرد و این کشور و این مردم را به کجا خواهند برد!

ایاز آسیم - دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳ خورشیدی/ نهم دسامبر ۲۰۲۴ میلادی



نظر خوانندگان:


■ رژیم اسد در دوران بهار عربی مرد. از آن به بعد با تنفس مصنوعی ایران-روسیه به حضورش ادامه داد. این به مفهوم زجرکش کردن مردم سوریه در تمامی این مدت می‌باشد. بشار اسد اگر کوچکترین نگاهی به مردم و منافعشان داشت، نقش مترسک را در سالهای ۲۰۱۰ نمی‌پذیرفت و سوریه را ترک می‌کرد. همانطور که در انتهای مقاله گفته شد معلوم نیست چه سرنوشتی و چه اندازه درد و رنج بیشتر انتظار مردم سوریه را می‌کشد. آرزوی آزادی خواهان کمی آرامش و زندگی طبیعی برای مردم سوریه است.
روزتان خوش، پیروز





iran-emrooz.net | Sun, 08.12.2024, 23:32
ما و سقوط اسد!

احمد پورمندی

۱- دیروز هیئت تحریر الشام و متحدان آن، رکورد طالبان در طی کردن مسیر از مرز تا قصر را جابه‌جا کرد و با سرعتی برق‌آسا، دمشق را فتح نمود و به حکومت خاندان اسد پایان داد. در افغانستان اشرف غنی به امارات گریخت و در سوریه حافظ اسد به مسکو پناه برد.

مارش طالبان محصول توافقات دوحه بود. برای شلیک جولانی به دروازه‌های باز دمشق، گرچه با زمین‌گیر شدن سپاه، حزب‌الله و روسیه، شرایط داخلی برای برآمد مخالفان آمده شده بود، اما چنین تحول شتابناکی بدون توافق قدرت‌های جهانی و محلی ممکن نمی‌‌گشت. هنوز معلوم نیست که کی با کی توافق کرد، اما تقریبا قطعی است که این پیروزی برق‌آسا، محصول توافقات قدرت‌های مذکور بوده است.

۲- در توافق‌هایی که راه را برای مارش هیئت تحریر الشام به سوی دمشق باز کردند، جمهوری اسلامی غایب اصلی بود. رژیم اسلامی حتی نتوانست پنج سامسونت پول را از سفارت خارج کند تا حدود ۵۰ میلیون دلار موجود در این ساختمان به دست «تروریست‌های تکفیری» نیفتد. همچنین ج.ا. چنان غافگیر شد که فرصتی برای خارج کردن نیرو‌های نظامی خود، به دست نیاورد و حالا مجبور است که اولین باج‌ها را به دشمنان خونی تا امروز خود بدهد تا شاید آنها خروج امن پاسداران از سوریه را تامین کنند.

۳- سوریه به سرعت، روی امنیت و آرامش با دوام را نخواهد دید و شاید در زمانی دیگر ج.ا. - اگر هنوز سرپا باشد - بار دیگر فرصت بازیگری در سوریه را به دست آورد، اما امروز و تا اطلاع ثانوی، مهم‌ترین بخش سازه‌ای که «محور مقاومت در خدمت عمق استراتژیک نظام اسلامی» تصور می‌شد، فرو ریخت و سوریه در اختیار کسانی قرار گرفت که جمهوری اسلامی را دشمن خونی خود می‌دانند.

۴- با فروریزی محور مقاومت،، امپراتور خامنه‌ای از دو منظر لخت شده است. از منظر کسی که خود را با دیوار محور مقاومت پوشانده بود، خامنه‌ای امروز لخت و بی‌پناه در تیررس «دشمنان» قرار گرفته است و از منظر حکمرانی، تمام ابهت و قداستی که با آن پیکر فرتوتتش را پوشانده بودند، به طور قطع پودر شد و به هوا رفت.

مردی که صد‌ها میلیارد دلار ثروت ملت ایران را خرج محور مقاومت کرد و همه افتخارش این بود که پشت مرز اسرائیل سنگر گرفته و چهار پایتخت را کنترل می‌کند، حالا امکان عبور دادن یک سرباز از مرز عراق را هم ندارد و در بیروت، دمشق و بغداد کسی به او به مثابه یک ورشکسته به تقصیر اعتنایی نمی‌‌کند. دیگر هیچ بسیجی بی‌کله و دهن‌گشادی هم برای «رهبر مسلمانان جهان» تره خرد نخواهد کرد. خامنه‌ای نه فقط به لحاظ طبیعی و سن و سال، به پایان رسیده است، بلکه پیش از مرگ طبیعی، ناگزیر شد که شربت شهادت سیاسی را سر بکشد. او از دیروز به یک مرده متحرک بدل شده است که در اتاق سی‌سی‌یو، با سرم نفت زندگی نباتی دارد.

۵- تیر خلاص نهایی در ژانویه ۲۰۲۵ و پس از استقرار ترامپ در کاخ سفید، بر این پیکر فرتوت شلیک خواهد شد. پیر مرد باید در مورد اسباب‌بازی اتمی محبوبش تصمیم بگیرد. او برای این اسباب‌بازی، بیش از هزار میلیارد دلار ضرر مستقیم و عدم النفع نصیب ایران کرد و حالا ترامپ آمده است تا به این بازی مضحک اتمی پایان بدهد و برای این کار هم ساده‌ترین راه را برگزیده است: سرم نفت!

۶- ادامه تزریق سرم اما، یک حامی گردن کلفت هم دارد. چین که بالای نود در صد نفت ایران را به نصف قیمت می‌خرد و به جای پول، کالای بنجل تحویل ما می‌دهد، نه از این لقمه چرب به راحتی دست می‌کشد و نه مایل است در آرایش جنگی خود در بزرگ‌ترین درگیری همه تاریخ جهان، مهره‌ای را بدون دریافت بهای آن بسوزاند.

۷- با فلج سیاسی و نظامی که پوتین در بحران سوریه نشان داد، می‌توان با اطمینان بیشتری گفت که روسیه در لیگ برتر سیاست جهان، حضور موثری ندارد و سرنوشت جمهوری اسلامی لخت و فرتوت، به تعاملات میان امریکای ترامپ و چین گره خورده است و در هر حال شیشه عمر خامنه‌ای در دست شی جین پینگ قرار دارد. این رهبر قدرتمند چین است که در مورد تداوم خرید نفت ایران - به‌رغم تصمیم شورای امنیت سازمان ملل که با مکانیسم ماشه، احیا می‌شود - تصمیم می‌گیرد.

تصمیم به تداوم خرید نفت ایران، چین را تنها در مقابل ایالات متحده قرار نمی‌‌دهد، بلکه آن را در مقابل شورای امنیت و رای سابق خودش هم قرار خواهد داد و این بدان معنی است که به احتمال بیشتر، چینی‌های دوراندیش، به خاطر ۴۰- ۵۰ میلیارد دلار درآمد سالانه معامله با ج.ا. پیه درگیری با ترامپ و شورای امنیت را به تن نخواهند مالید و شیشه عمر نظام را به ترامپ خواهند فروخت.

۸- با عقب‌نشینی چین، ترامپ با سهولت، رژیم تحریم حداکثری را به اجرا در خواهد آورد تا رئیس جمهور و نادیپلمات‌های پخمه و بی‌آبروی نظام را با سیلی و اردنگی به پای میز مذاکره بیاورد و به «تهدید اتمی رژیم آیت‌الله‌ها» برای همیشه پایان بدهد.

۹- همراه با تاریخ سوریه، تاریخ ج.ا. هم ورق تازه‌ای خورده است. در این فصل تازه و پایانی کتاب حیات نظام، که شاید مرگ خامنه‌ای برگی از آن باشد، هیچ افقی در مقابل نظام مبتنی بر ولایت ورشکسته فقیه وجود ندارد. گروه‌های برخوردار حاکم، در غیاب رانت بادآورده نفت، به جان یکدیگر خواهند افتاد و برای نجات خود، به خارج و داخل چراغ سبز خواهند داد. این امر هم اکنون نیز آغاز شده است.

اصلا تصادفی نبود که پس از فرار اسد، نخست‌وزیر او در دفتر کارش حاضر شد تا از رهبر جدیدش، حکم ادامه کار دریافت کند. مستقل از ماهیت نیرو‌ها، آنچه در سوریه اتفاق افتاد را می‌توان یک نمونه موفق از «گذار توافقی» دانست که در آن دیپلماسی متکی بر میدان، به خوبی جواب داد. نیرو‌های مسلح و امنیتی، از سر راه کنار رفتند و بورکراسی هم ادامه حیات خود را در گروی توافق با مخالفان دید.

۱۰- در ایران، با ۹۳ درصد ناراضی و مخالف و بیش از سی در صد برانداز، میدان بالقوه‌ای وجود دارد که هر لحظه می‌تواند بالفعل شود. به مرحله‌ای رسیده‌ایم که نتوانستن حاکمیت دارد با نخواستن مردم گره می‌خورد و اگر میان نیرو‌های سیاسی کشور بر سر یک پلتفرم گذار خشونت‌پرهیز و توافقی، تفاهمی به دست بیاید، دلیلی ندارد که الگوی سوریه در ایران قابل تکرار نباشد.

رهبر شجاع جنبش سبز، که با تحمل پانزده سال زندان، آبروی این جنبش را پاس داشت، در بیانیه تاریخی ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ خود، طرحی را پیشنهاد کرده است که می‌تواند وسیع‌ترین همکاری در سطح یک «جبهه نجات ملی» و بیشترین امکان را برای حصول توافق با جناح‌های عاقبت‌اندیش‌تر نظام را فراهم کند. اگر تا امروز، بی‌اعتنایی به طرح موسوی را می‌شد، با بهانه‌های مختلف توجیه کرد، به گمان من بعد از شکست‌های پپاپی نظام و بویژه سقوط رژیم اسد در سوریه و قرار گرفتن کشور در بی‌آیندگی و فلاکتی ویرانگر، تداوم این بی‌اعتنایی، خیانت به ایران و مردم ایران است.

ما می‌توانیم در هر کجا که هستیم، هسته‌های حقیقی یا مجازی «رفراندم قانون اساسی» را تشکیل بدهیم و با روش‌های متنوع، «رفراندم» را به فریاد بلند ملت ایران بدل کنیم. میدان را از قوه به فعل در آوریم و راه را برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید بگشاییم. رهایی ایران در گروی وحدت و همراهی ماست. کسی که هیچ راه بهتری پیش نمی‌‌نهد و به بهانه‌های واهی از همکاری بر سر طرح راهبردی موسوی تن می‌زند، در بهترین حالت متوهمی است که با «براندازی» ذکر بعد از نماز می‌گیرد، اما در عمل به فروپاشی ایران کمک می‌کند.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از جناب پورمندی بخاطر این تحلیل ارزنده و پیشنهاد با ارزش و قابل تامل ایشان در پایان مقاله. پیشنهاد من آنست که دوستان یک کنفرانس مجازی آنلاین برای بررسی کاستی ها و ایرادهای وحشتناک قانون اساسی ج. ا. ترتیب دهند که در آن صاحبنظران داخل و خارج از کشور هر یک از دید خود آن را نقد کنند. حقوق دانان، مدافعان حقوق بشر، متخصصان محیط زیست، علوم سیاسی، جامعه شناسی اقتصاد، روانشناسی اجتماعی، روابط بین الملل و غیر. چون واقعا از هر جهت بررسی شود این قانون اساسی فاجعه است و نتیجه اجرای آنهم در این 44 سال کاملا هویدا شده است.
البته در این کنفرانس مجازی آنلاین صاحبنظران و فعالان سیاسی و مدنی داخلی و خارجی میتوانند شرکت و سخنرانی کنند و شرکت علاقمندان به این کنفرانس هم برای عموم آزاد باشد. مسلما در پایان کنفرانس به این نتیجه می‌رسد که این قانون اساسی نه تنها مضر و مانع توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور است بلکه موجب وهن ایرانیان است زیرا اجازه می‌دهد افراد متوهم و بی‌صلاحیتی مانند خامنه‌ای کشور و منابع آنرا فدای توهمات و ماجراجوئیهای ایدئولوژیک خود کنند. بنابراین نظر مردم ایران در مورد این قانون اساسی باید طی رفراندومی آزاد و زیر نظر سازمانهای بین المللی ذیربط ابراز شود. چنانچه این کنفرانس خوب برگزارشده و انعکاس گسترده‌ای در داخل کشور پیدا کند با توجه به اینکه مردم از این نظام اهریمنی و قرون وسطایی به ستوه آمده اند و نظام و شخص خامنه ای هم با تحولات سالها و ماه های اخیر مشروعیت و هیبت خود را بکلی از دست داده است نتایج آن میتواند رفراندوم قانون اساسی را به یک خواست عمومی مردم در کشور تبدیل کند.
خسرو


■ آقای پورمندی
با عرض سلام. من معمولا نوشته های شما را می خوانم و علیرغم اختلاف نظر با شما در مورد تحولات سیاس ایران از تاسیس جمهوری اسلامی تا به حال، همواره نکات ارزنده ای در تحلیل های شما می یابم. چندی است که می خواهم سوالی از شما بپرسم که هر بار به دلیلی پشت گوش انداخته ام و حال از فرصت استفاده کرده و پرسشم را طرح می کنم:
سوال: چرا احمد پورمندی در تحلیل های خود از اوضاع سیاسی ایران و تحولات آینده از نقش و وزن نیروهای مشروطه خواه/سلطنت طلب ذکری نمی کند و تحلیلی ارائه نمی دهد؟
برای اجتناب از جدل سیاسی که معمولا به جواب های غیر تحلیلی می انجامد، پرشسم را با طرح پیش فرضی کامل می کنم. فرض می کنیم که تحلیل شما در مورد وزن و نقش ویژه میر حسین موسوی در ایجاد یک «جبهه نجات ملی» و توافق با “جناح‌های عاقبت‌ اندیش‌تر نظام” صحیح است. حال حتی با قبول چنین فرضی آیا پورمندی به عنوان تحلیل گر جدی و پای بند به جامعیت تحلیل می تواند یک نیروی سیاسی مطرح _ اگر چه مخالف _ را در تحلیل خود نادیده بگیرد؟
مرور نوشته های دو سال اخیر شما نشان می دهد که شما در ابتدا به تمسخر این نیرو ها و حتی رضا پهلوی می پرداختید، اما در سال جاری بجای تمسخر، آنها را بطور کامل از تحلیل های خود حذف کرده اید و حتی از آنها نام نمی برید. نه شما و نه من آمار قابل اتکایی که بر اساس آن وزن نیروهای سیاسی ایران را برآورد کنیم در دست نداریم، اما به نظر من شما با هر روشی میزان اثر گذاری میر حسین و جریان “جمهوری خواه” را اندازه گیری کنید متوجه می شوید که وزن جریان سلطنت طلب/مشروطه خواه اگر بیشتر از جریان جمهوری خواه نباشد کمتر نخواهد بود. اگر من اشتباه می کنم شما لطفا روش اندازه گیری خود را توضیح دهید که من اشتبا خود را تصحیح کنم. لازم بتذکر نیست که سوال من به هیچ وجهی متوجه مخالفت شما با سلطنت و نقد هوداران آن نیست که بجای خود امری موجه و ضروری است بویژه از جانب یک تحلیل گر جمهوری خواه. نقد من فقط و فقط متوجه ندیدن و عدم ارزیابی این نیروی سیاسی است.
از طولانی شدن سوال پوزش می خواهم، اما حاشیه روی بقصد مسدود کردن راه فرار پاسخگو (شما) ضروری بود، چه جواب‌هایی از قبیل “رضا پهلوی چنین گفت و چنین کرد” یا اینکه “هوادارنش فحاشند” طرفی نخواهد بست.
با احترام ـ آرش


■ آقای پورمندی عزیز. نگرانی و دغدغه شما کاملأ بجاست. براساس لینکی که داده بودید، یک بار دیگر «پیشنهاد میرحسین موسوی برای نجات ایران” را مطالعه کردم. ایشان نوشته است که «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است .....رفع این ابهامات نیاز به تأمل و همکاری دارد»، و اضافه کرده است که بحران جامعه به علت «اصرار بر روش‌های سرکوبگرانه به جای گفت‌وگو و اقناع» توسط حکومت است. ابهام نظر ایشان در این است که امثال من نوعی، که روش‌ سرکوبگرانه را قبول نداریم، و در عین حال دهها سال است که از طریق اقناع نتوانسته‌ایم به اتحاد یا ائتلاف برسیم، چه باید بکنیم؟
شما آقای پورمندی، نوشته‌اید که «در ایران، با ۹۳ درصد ناراضی و مخالف و بیش از سی در صد برانداز، میدان بالقوه‌ای وجود دارد که هر لحظه می‌تواند بالفعل شود». این آمار بر چه اساسی است؟ البته که آمار بسیار مهم است و حتی آمار به صورت تقریبی ضرورت امروز ماست. یعنی باید تخمینی داشته باشیم از اینکه هر گروه و حزب چند در صد طرفدار دارد؟ مگر می‌شود بدون چنین تخمینی، حرف از ائتلاف زد؟! اگر درصد بالایی از مردم به هیچ گروه یا حزبی سمپاتی یا همراهی ندارند، باید آنها را به این سمت رهنمون شد. اما چگونه؟
با احترام. رضا قنبری


■ @خسروی گرامی ! برای راه اندازی کارزار های فراگیر و موثر در زمینه قانون اساسی و رفراندم، باید از یک جایی شروع کنیم. یک دست صدا ندارد. من هم نمی دانم که از کجا باید شروع کرد. متاسفانه نهاد ها و شخصیت هایی که از مرجعیت نسبی برخوردار هستند، به چیز های دیگری مشغولند و رسانه هایی مثل ایران اینترناشنال هم تمام وقت برای اسرائیل، ترامپ و سر نگونی همین امروز، بوق می زنند. دوستان ما در داخل تحت فشار شدیدی هستند. فقط آنهایی حرف می زنند که مثل نرگس محمدی و مصطفی تاجزاده و آقای قدیانی در زندان هستند و هرازگاهی بر میزان حبس شان افزوده می شود. بار قبل که یک کنفرانس مرکب از کوشندگان داخل و خارج در این مورد تشکیل شد، همه دوستان داخل را پس از آن بازداشت کردند! در تئوری، ما می توانیم در خارج کار های زیادی انجام بدهیم و تا سطح تشکیل شورای سراسری حامیان رفراندم پیش برویم، طرح قانون اساسی ایران آینده را ماده به ماده و گام به گام به بحث بگذاریم و حداقل الیت جامعه را با مقوله « قانون» در گیر کنیم و... اما در عمل هیچ کاری سر نمی گیرد و در سطح فعالیت های سطحی و شعاری می مانیم. نمی دانم!
@آرش گرامی! نکات مهمی را مطرح کردید. اول- من بر این باورم که « مشروطه خواهی» در ایران وجود دارد و آنچه آنرا به خوبی بیان و دنبال می کند، جریان اصلاح طلبی به رهبری آقای خاتمی است که دنبال مشروط کردن نظام ولایت مطلقه فقیه به قانون و درک رحمانی از اسلام است. از نگاه من « سلطنت طلب مشروطه خواه» یک تقلب سیاسی است و موجودیت واقعی ندارد. آنچه در ایران به لطف ج.ا. مجددا مورد اعتنای بخش هایی از جامعه قرار گرفته « پهلوی طلبی » است که مدلش دوران طلایی محمد رضا شاه، بی کم و کاست است که شامل سیاست خارجی چند جانبه گرا و نزدیکی به غرب، توسعه آمرانه اقتصادی، آزادی های اجتماعی، دینی و فرهنگی و استبداد در حوزه سیاست است. در مورد در صد این جریان در داخل متاسفانه هیچ آمار قابل استنادی در دست نیست، در دیاسپورا ، وقتی آنها در مراکز بزرگ تجمع ایرانیان، خرج خود را جدا کردند، معلوم شد که نیروی میدانی بسیار اندکی هستند که طبل، شیپور و پرچم زیاد دارند و متاسفانه عموما، موجوداتی لمپن و فحاش و شاید هم سایبری و مزدورند. البته نیروی سالنی پهلوی طلب هم داریم که اهل خیابان نیست، اما برای صرف شام با فلانی صندلی هزار دلاری رزرو می کند. دوم- از نظر من روش های حذفی جواب نمی دهند و برای تحقق گذار از ج. ا. به دموکراسی، باید بتوان همه ایرانیان را زیر یک چتر گرد هم آورد. طرح سه ماده ای «رفراندم- موسسان- رفراندم» این ویژگی را دارد . من و شما، با خسرو، پیروز، قنبری و.. دور هم جمع می شویم. کسی از کسی کارت شناسایی سیاسی مطالبه نمی کند. فصل مشترک ما مبارزه برای تولید فشار و عقب راندن حکومت و برگزاری رفراندم سالم و آزادانه قانون اساسی ج.ا. اسلامی است. مقدم همه از جمله پهلوی طلبان ، اصولگرایان، اصلاح طلبان، احزاب کردستانی ، مجاهدین و... هم مبارک است. ما می خواهیم به جای لگد پرانی در خیابان و لاف در غربت، مجلسی بر پا کنیم که در آن همه بتوانند بالای ترازو بروند، هر کس خواست، بتواند با هر کس دیگری ائتلاف کند و نهایتا یک قانون اساسی جدید نوشته شود که بتواند فراگیر بخش بزرگ باشندگان این سرزمین باشد. اگر کسی ایده بهتری دارد، البته گردن بنده از مو باریک تر است!
@رضا قنبری عزیز! نخست بگویم که بعضی متون و اسناد سیاسی انگار محصول کار یک جواهر ساز خبره هستند. مثل غزل های ناب حافظ، هیچ کلمه ای کم یا زیاد ندارند. به باور من بیانیه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ موسوی از این جنس اسناد است که به دقت تدوین شده است. در همان قسمتی که نقل کردید و در آن موسوی به درستی، بر ابهامات طرح پیشنهادی خود دست می گذارد در ادامه می خوانیم که «نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در می‌آورد و او را به واکنش وا خواهد داشت.... ملت اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.» یعنی در اینجا موسوی نقطه آغاز رفع ابهامات را بیان کرده است: بردن ایده به میان مردم ! کاری که ما باید بکنیم، اما نمی کنیم! در مورد آمار، جالب است بدانیم که آنها نتایج یک پیمایش در پاییز ۱۴۰۲ است که در دولت رئیسی انجام شده است. در این پیمایش حدود ۱۵۸۰۰ نفر مورد پرسش قرار گرفتند و نتایج بعد از انجام هم طرازسازی های آماری انتشار یافته اند. همان زمان در سایت ایران امروز هم بخش های مهم نتایج، انتشار یافته بودند. در این لینک می توانید گزارش را ببینید asriran.com/004B2L قسمت مربوط به ناراضی و بر انداز را در زیر مشاهده می کنید: «حالا جامعه‌شناسان و پژوهشگران اجتماعی در تحلیل این بخش می‌گویند که مجموع ۶۱/۶ درصد پاسخگویان که معتقد بودند که وضع موجود را باید با انجام اصلاحات بهتر کرد و ۳۰/۲ درصد که گفته‌اند وضع کشور قابل اصلاح نیست، جمعیت ۹۲ درصدی معترضی را تشکیل داده‌اند » روشن است که اصلاح ناپذیر دانستن در یک پیمایش دولتی به چه معنی است.
با ارادت و احترام به همه دوستان پورمندی


■ جناب پورمندی! با تشکر از پاسخ شما به اظهار نظرها. پیشنهاد من برای برگزار ی یک کنفرانس مجازی در “کاستیهای قانون اساسی ج. ا. و ضرورت برگزاری رفراندوم برای تغییر آن” درست به منظور بردن این ایده ضرورت تغییر قانون اساسی به درون مردم است که شما در پاسخ جناب قنبری تاسف میخورید که چرا اینکار را نمیکنیم. نوشته اید: “یعنی در اینجا موسوی نقطه آغاز رفع ابهامات را بیان کرده است: بردن ایده به میان مردم ! کاری که ما باید بکنیم، اما نمی کنیم!” برگزاری یک کنفرانس مجازی نباید هزینه زیادی داشت باشد یا بلحاظ اجرائی مشکل باشد. فکر میکنم دوستان جمهوریخواه شما که سالانه کنفرانسهایی در پاریس و یا جاهای دیگر برگار میکنند کاملا توانایی این کار را داشته باشند. لطفا شما این ایده را با آنها طرح کنید ممکن است استقبال کنند.
در چنین کنفرانسی رهبران اپوزسیون تحول خواه از داخل و خارج کشور میتوانند میتوانند شرکت و سخنرانی کنند. شرکت و سخنرانی کسانی مانند خانمها ستوده و محمدی و سپهری ... و آقایان مدنی و تاجراده و غیره در کنار رهبران سیاسی و فعالان شناخته شده اپوزسیون در خارج کشور انعکاس زیادی خواهد داشت. حتی ممکن است بتوانند پیام میر حسین موسوی را برای کنفرانس بگیرند و یا خانم رهنورد در آن صحبت کنند. بهر حال فکر میکنم این قدم نخست خوبی در این مسیر باشد و مشکل فنی و یا هزینه گزاف هم نخواهد داشت.
خسرو





iran-emrooz.net | Sun, 08.12.2024, 21:47
سوریه؛ کاریکاتوری از انقلاب بهمن

امیر مُمبینی

سوریه:
شکست بد،
به دست بدتر،
با نقشه‌ی بدترین.
کاریکاتوری از انقلاب بهمن

رژیم اسد سرنگون شد. این سرنوشت معمول رژیم‌های دیکتاتوری مردم‌ستیز است. خاصه رژیم‌های متکی به خارجی که برای پیشبرد هدف‌های خود به مردم‌کشی دست می‌زنند و به قیمت ویرانی کشور، دموکراسی و تغییر و تحول و مصالحه و توافق را نمی‌پذیرند. رژیم اسد‌های پدر و پسر، در مجموع آن، در قیاس با دیگر رژیم‌های منطقه، به شمول رژیم‌های ایران و عراق و لیبی و مصر و اردن، با همه‌ی تبهکاری‌ها بدتر نبودند که بهتر هم بودند.

رژیم اسدها یک رژیم سکولار بود و فضا را برای زنان باز کرده بود. در قلمرو آن، تا آنجا که به زنان بر می‌گشت و در اختیار حکومت بود، پس از اسرائیل بهترین بود در منطقه. این رژیم بدین لحاظ تنها با رژیم پهلوی‌های پدر و پسر قابل قیاس بود، که با همه‌ی دیکتاتوری و سرکوب شرایط بهتری برای زنان فراهم کرده بودند.

از آنجا که حقوق زن اولین و بنیادی‌ترین و مهمترین مسئله در خاورمیانه است، من به رژیم اسد‌ها امتیازی به اندزه‌ی رژیم پهلوی‌ها در این زمینه می‌دهم و هر دوی این دیکتاوری‌ها را در قلمرو حقوق زنان و شرایط زندگی آنان متجدد می‌دانم، اگر چه ضد دموکراسی. هر دوی این رژیم‌ها نشان دادند که در خاورمیانه سکولاریسم و حقوق زن چنان به هم گره خورده‌اند که می‌توان آنها را زیر یک عنوان مشترک مورد دفاع قرار داد.

دیگر این که، جنبه‌هایی از دیکتاتوری اسد‌ها به نادرست بر جنبه دفاعی متکی بود، جنبه دفاعی در برابر تندروان تکفیری و نقشه‌ی اسرائیل برای ضمیمه کردن بخش‌هایی از خاک آن. همچنین، به عنوان یک ایرانی، حمایت اسدها از ایران در جنگ عراق با ایران را ارزش و احترام می‌گذارم.

با این همه، دیکتاتوری اسدها بسی ویرانگر بود، هنگامی که سد راه گذار کشور به دموکراسی شد. جوهر فرهنگی این رژیم برخاسته از عادت استبدادی شرقی باقی ماند و هرگز اسدها فکر نکردند از طریق پیمودن راه آزادی دولت و ملت را به وحدت برسانند و برابری و هم‌حقوقی همه‌ی بخش‌های جامعه را متحقق کنند. اگر چه اقلیت کردها و مسیحیان از رژیم اسد بیش از سایر رژیم‌ها رضایت داشتند اما آنها هرگز احساس نکردند که حقوق‌شان تأمین شده است و با رژیم به آشتی رسیده‌اند.

رژیم اسد با حمایت از استبداد دینی ایران و متکی شدن بر آن دایره‌ی روشن‌بینی و تأثیر مثبت را به هیچ رساند و به نوعی رژیم انگلی بدل شد که ثروت‌های مردم ما را مصرف می‌کرد بدون آن که آینده‌ی داشته باشد. این رژیم محکوم به تغییر و تحول برای استقرار دموکراسی یا انجماد و سقوط بود و سرانجام راه دوم را به خود تحمیل کرد، کاری که جمهوری اسلامی نیز مشغول آنست.

سقوط رژیم دیکتاتوری نامتحول و نامتکی به خود اسد حتمی بود. اما، ساقط شدن آن توسط یک نیروی بدتر از خود با بدترین جانمایه‌ی ارتجاع دینی صورت گرفت. این که یک رژیم سکولار توسط نیروی تعصب مذهبی ساقط شود معمولاً بازگشت خونین به گذشته‌های دور را در پی‌دارد و جامعه را با مشکلی بسی ژرفتر درگیر می‌کند، همانگونه که در ایران تجربه شده است.

به سختی می‌توان تصور کرد که ساقط کنندگان رژیم اسد جانشین بهتری برای آن بشوند و یا در رابطه با کشور ما خیری به همراه داشته باشند. نیروی میدانی اصلی در میان ساقط کنندگان همان نیروی اصلی ارتجاع در خاورمیانه است. سوریه به احتمال زیاد به سوی روزهای سیاهی کشانده خواهد شد. خواهد آمد روزی که حتی سنی‌های سوریه نیز همان احساسی را نسبت به رژیم اسد پیدا کنند که بخش بزرگی از مردم ایران نسبت به دوره‌ی پهلوی پیدا کردند در قیاس با جمهوری اسلامی. اتفاقی که در سوریه افتاد یک نمونه همانند انقلاب ایران است. آنچه ما از سر گذراندیم میتواند تازه در آنجا آغاز شود.

اما چه شد که چنین نیروی میدانیِ قبلا ناکام شده‌ای یک باره مجهز به برنامه عمل و زبان دیپلماتیک و تجهیزات کامل جنگی شد و مثل رعد و برق تنها در یک هفته پایتخت را فتح کرد؟ پاسخ کاملاً روشن است. کارگردان این جنگ قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای هستند که در یک تبانی نهانی این جنگ را راه انداختند و به پیروزی رساندند. این یکی از موفق‌ترین برنامه‌ریزی‌های قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای بر پایه‌ی تبانی بود، که احتمالأ دست «دوست»‌های عمده‌ی رژیم اسد نیز در آن دخیل بوده است.

*
امروز، وقتی تظاهرات شادی برخی از مردم سوریه را در رسانه‌ها می‌دیدم به خود می‌گفتم، آیا این همان لبان به ظاهر خندان و قلب‌های در باطن نگران بسیاری از ما به هنگام انقلاب بهمن نیست؟



نظر خوانندگان:


■ جناب ممبینی، هنوز زود است که قضاوت کنیم ولی ظاهرا مثل اینکه از کشت و کشتارهای انقلاب 57 در انقلاب سوریه خبری نیست.
با احترام. داریوش مجلسی


■ آقای ممبینی گرامی من برخلاف شما اینگونه می‌اندیشم که آنچه در سوریه رخداد نه در حد کاریکاتور بلکه به هیچوجه با رخداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نه نزدیک یا شباهت نمی‌تواند داشته باشد زیرا:
یکم - موقعیت ژئوپلیتیک ایران با سابقه تاریخی آن و نوع حکمرانی آن با سلطه خاندان اسد و حزب بعث سوریه و نیز موقعیت جغرافیایی آن متفاوت و کاملن مغایر یکدیگر بوده‌اند.
دوم - زمان این دو رخداد با فاصله ۴۶ سال از یکدیگر هیچ نسبتی با مقایسه منطقی این دو رخداد با هم را ندارد. سقوط حکومت محمدرضاشاه پهلوی نتیجه نارضایتی‌های کمپانیهای نفتی غرب از رهبری شاه در اوپک و دسیسه‌های حزب دموکرات امریکا و متحدان آنها در گوادلوپ و حمایت از جایگزین شاه برای آینده ایران بود و اسناد تاریخی منتشر شده در این ۴۶ سال این مدعا را اثبات می‌کند و به علاوه ایران شاه روزانه ۶۲۰۰۰۰۰ بشکه نفت تولید داشت و مقتدرترین کشور خاور میانه در آن زمان بود و اما حافظ اسد و بشار اسد جنایتکار هر دو محصول کودتا و خدمتگزار منافع روسیه شوروی و بعدها پوتین از جنس خودشان بوده‌اند. سوریه‌ای عقب مانده با اقتصادی ضعیف و بازمانده از تجزیه دولت عثمانی سابق و ترکیه بعدی. حزب بعث سوریه اقلیت ۳ میلیونی علویان سوری را به رهبری خاندان اسد در راهبرد خود داشت و همان منابع محدود سوریه را هم بین خود و این خاندان توزیع کرده بود و ۱۲ میلیون دروزی و سنی و کرد دیگر در سوریه را در مقابل خود داشت و برای اداره سوریه در ۱۹۸۲ در برابر اعتراضات مردم حما حافظ اسد بیش از سی هزار مردم حما را به توپ بست و کشتار کرد و پسرش بشار از ۲۰۱۱ تا امروز  بیش از ۵۰۰۰۰۰ سوری را کشت و شش میلیون از جمعیت سوریه را وادار به فرار از سوریه کرد. حالا کجای این دو عملکرد محمد رضاشاه و خاندان اسد که منجر به تغییر در ایران و سوریه شد شبیه یکدیگر یا کاریکاتوری از یکدیگرند؟
سوم - زمان این دو رخداد یعنی ۱۹۷۹ و ۲۰۲۴ و وضعیت ژئوپلیتیک خاور میانه و جهان است که اصلن برهم منطبق و شبیه نیست و در نتیجه رخدادهای مهمی همچون رخداد ایران و سوریه و نیروهای درگیر در آن در این دو زمان نمی‌توانند هیچ نوع شباهتی را به ذهن متبادر کنند مگر یک چیز و آنهم دخالت نیرویی خارج از اراده حاکمان وقت این دو کشور و در مورد سوریه اکنون مسلم شده که اردوغان و ترکیه همسایه شمالی سوریه با گرایش اخوان المسلمینی و گروه مسلح و آموزش دیده‌ای با همان گرایش معتدل شده و ارتشی خنثی سبب‌ساز رخداد امروز سوریه‌اند. اینکه عملکرد آنها چگونه خواهد بود مربوط به آینده می‌شود.
مستفا حقیقی


■ بزرگترین مشکل اسد این بود که سرنوشت کشور خودرا با اردوی بی اینده روسیه و ایران و یا به اصطلاح جبهه مقاومت گره زد و از دورنمای توسعه که نرم نرمک در همه کشورهای خاورمیانه نفوذ می‌کند غافل ماند؛ راهی را که امارات و قطر و بحرین و عربستان برگزیدند. آخر اسد از جبهه مقاومت چه انتظاری به جز فقر و دورماندن از جهان متحول توسعه و پیشرفت می‌توانست داشته باشد. شاید اسد و حامیان او جزو آخرین نمونه‌های فسیل‌های قرن بیستمی هستند که به حکم تاریخ بکنار زده می‌شوند.
اما فرق بسیار است مابین شاه طرفدار توسعه که آرزوی تمدن بزرگ داشت با اسدی که با ارتجاع اخرالزمانی پیوند بسته بود و از طرفی بازیگران جایگزین اسد گویا این فراست را داشته باشند که جامعه را با اوهام آرمانی مدیریت نکرده ونقش ان حامیان که به قول شمااین نیروها را تجهیز کرده نیز متعلق بجناح های قهقرایی و باز مانده تاریخی نباشد
بهرنگ


■ تعادل سیاسی در سوریه به «معجزه» نیاز دارد. تاریخ خوانی و تاریخ دانی نیاز به حوصله و بی طرفی دارد.
امروز فرآیند فروپاشی حکومت پادشاهی ایران که «همسو» و «همراه» قدرتهای غربی بود را با کشور سوریه که برخلاف حکومت ایران در تمام دوران جنگ سرد و پسا جنگ سرد با شوروی و روسیه همسوئی میکرد. را نمی توان مقایسه کرد. با پوزش شاید «جرات» نمی کنیم دخالت «خائنانه» جیمی کارتر و عواملش ژنرال هایزر و سالیوان در کنار گذاشتن شاه و حکومت در حال توسعه آن را بخاطر اهداف استراتژیک دوران جنگ سرد غرب ـ حتی امروز ـ بیان کر دکه ارتجاعی ترین قشر جامعه به رهبری روحانیون مرتجع را به قدرت رساندند.
شاید هنوز متوجه نیستیم که در همان روزهاکه روحانیون مردم را به خیابان آورده بودند و نعره ی میزدند : «مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین»
 شاه ایران «رایزن» جیمی کارتر برای جلب رهبران حکومت های اطراف خلیج فارس برای حمایت از قرار داد کمپ دیویدبود.(ویدئو ها را ببینید) در آن روزها که قرارداد کمپ دیوید امضا شد؛ شوروی، سازمان آزادیبخش فلسطین، سوریه، لیبی، عراق و.....کنفرانس های آن را بایکوت کردند.
احزاب طرفدار شوروی هم قبلا در افغانستان کودتا کرده بودند که تمام عوامل دست بدست هم داده بودند که غرب از وحشت همسایه ی شمالی ایران در مهر ۵۷ خمینی را از نجف به پاریس بفرستد.
این ها را نوشتم که بیاد بیاوریم که تمام همسویان جهان با بلوک شرق؛  بدون توجه به کودتای نظامی چپگرایان در افغانستان، بدون توجه به نفش تنش زدایانه و تاثیر مثبت قرار داد کمپ دیود بین کشور های عربی و اسرائیل بدون توجه به منافع مردم فلسطین تحت اشغال و اردو گاه های پناهندگی؛ 
از به قدرت رسیدن روحانیون مرتجع به رهبری خمینی حمایت کردند و برخی بعداز ۲۲ بهمن ۵۷ یا بعداز اشغال وحشیانه سفارت آمریکا در تهران به دیدن خمینی آمدند. آن فضاحت های ارتجاعی هرگز فراموش نخواهد شد. «ابتکار» راه پیمائی روز قدس توسط خمینی، آغاز خیانت به مردم فلسطین در جنش رهائی بخش آنها بود. 
ولی حکومت سوریه از جنگ ۶ روزه ی اعراب و اسرائیل ۱۹۶۷ همراه مصر و با حمایت بلوک شرق و دیگر کشور ها،مثل عراق و لیبی در شرائط کاملا جنگی قرار داشت و بلندیهای جولان در اشغال اسرائیل بود که بعداز فرار بشار اسد اسرائیل از ایستگاههای نیروهای حافظ صلح بلندیهای جولان عبور کرد و وارد سوریه شدو در حال بمباران آن ست. 
کسانی که اهداف «جنگهای غرب علیه تروریسم » بعداز فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و پیامدهای آن را نمی دانند. مطالعه کنند که چگونه بعداز سقوط حکومت صدام حسین در عراق، حکومت نکبت خمینی و شکست خورده در فاجعه ی «جنگ جنگ تا پیروزی» از راه عراق به سوریه، لبنان، غزه وصل شد. تا شعار های کذائی «راه قدس ازکربلا میگذرد » را «زنده» نگهدارد. سقوط صدام و قذافی از یک طرف و حضور روسیه و حکومت جنایتکار اسلامی ایران از طرف دیگر در سوریه پای ترکیه و دیگر کشورهای عربی به سوریه را نیز باز کرد تا جنگ داخلی تمام عیار سقوط بشار اسد را به تعویق بیاندازد. شکست «بهار عربی» در کشور های مختلف از جمله کودتای نظامی السیسی در مصر مردم سوریه را نیز نا امید کرد.در عوض گروههای مختلف تروریستی داعش و تحریر الشام موج جدید کشتار مردم را رقم زدند.
میلیونها کشته و آواره و خرابیهای سوریه در مجاور اسرائیل حاصل ۷۶ سال جنگهای دوران «جنگ سرد» و «پسا جنگ سرد» می باشد که معلوم نیست یا مطامع اردوغان به کجا ختم شود.
اما می توان گفت: اگر مردم سوریه علیرغم دخالت کنونی ترکیه اسرائیل از این جهنم بیرون بیایند هر یک از گزینه ها می تواند تاثیر معینی بر جنبش های مردمی منطقه بخصوص ایران بگذارد.
یک ـ اگر مردم سوریه از طریق انتخابات به حکومتی متعادل در حد تونس با شرکت نمایندگان جریانهای مختلف سیاسی، مذهبی و قومی برسند. حکومت نکبت ایران باید بخاطر حمایت های بیجا از دیکتاتوری بشار اسد پاسخگو شود و شکاف درونی حکومت عمیق تر خواهد شد.
دو ـ اگر حضور و دخالت روسیه، ترکیه و اسرائیل جنگ داخلی در سوریه را ادامه دهند. محافظه کاری در جنبش های مردمی شمول ایران ادامه پیدا خواهد کرد. 
تا کی مردم باید از پیامدهای «جنگ علیه تروریسم » در افغانستان، عراق، لبیی، سومالی، سوریه وحشت داشت باشند؟
همین جنگ های داخلی و دخالت بیگانان باعث بقای بشار اسد ها، خامنه ا ی ها، اردوغان ها گردید. تعادل سیاسی در سوریه به «معجزه» نیاز دارد.
با احترام کامران امیدوارپور


■ آقای ممبیتی با دورد، پیش بینی آیندۀ سوریۀ چند لایه، زود و بس سخت است. به نظرم شتاب زده و توإم با بدبینی «پیش‌گویی» کرده‌اید. توصیه میکنم مقاله‌ها و نظرات تحلیل‌گران عرب را که منطقه و سوریه، گردانندگان داخلی و خارجی، زمینۀ تنش‌های احتماعی و سیاسی حال و گذشته را بهتر و دقیق تر از ما می‌شناسند (برای نمونه در ایندپندنت فارسی یا شرق الاوسط) مطالعه کنید شاید، شاید نظرتان در این رابطه تغییر کند و در ضمن شاید فارغ از «تئوی توطئه» فکر نکنید که: «کارگردان این جنگ قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای هستند که در یک تبانی نهانی این جنگ را راه انداختند و به پیروزی رساندند. این یکی از موفق‌ترین برنامه‌ریزی‌های قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای بر پایه‌ی تبانی بود، که احتمالأ دست «دوست»‌های عمده‌ی رژیم اسد نیز در آن دخیل بوده است.»
موفق باشید سعید سلامی


 




iran-emrooz.net | Sun, 08.12.2024, 20:56
تنگ‌تر شدن حلقه محاصره دیپلماتیک حاکمیت ولایی

احمد علوی

سرنگونی رژیم بشار اسد در سوریه و فروپاشی گروه‌های نیابتی کلیدی رژیم ولایی نظیر حزب‌الله و حماس، همراه با تنش‌های موجود میان رژیم ولایی و کشورهای حاشیه خلیج فارس و نیز مسئله برنامه هسته‌ای در مواجهه با اروپا و ایالات متحده، وضعیت بسیار حساسی را برای تهران رقم خواهد زد. این تحولات، به‌ویژه در ابعاد منطقه‌ای و بین‌المللی، می‌تواند حلقه محاصره سیاسی و اقتصادی رژیم ولایی را تنگ‌تر کرده و آن را در موقعیتی بسیار دشوارتر از گذشته قرار دهد.

در وهله نخست، باید توجه داشت که سقوط بشار اسد به‌عنوان یکی از متحدان کلیدی رژیم ولایی، نه تنها گسست جدی در “محور مقاومت” ایجاد می‌کند، بلکه باعث می‌شود تهران عمق راهبردی خود در منطقه مدیترانه شرقی را از دست بدهد. سوریه برای رژیم ولایی نه فقط یک متحد، بلکه پلی راهبردی بوده است که امکان انتقال تسلیحات، لجستیک، و حمایت از گروه‌هایی چون حزب‌الله و حتی سایر گروه‌های نیابتی نظیر حوثی‌ها را فراهم می‌کرد. سقوط اسد این پل را به طور کامل قطع خواهد کرد و دسترسی رژیم ولایی به لبنان و جبهه فلسطین و یمن را به‌شدت محدود خواهد ساخت. همچنین، پایگاه‌های نظامی رژیم ولایی در سوریه که نقش حیاتی در پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای داشتند، از دست خواهند رفت و این امر به معنای کاهش نفوذ رژیم ولایی در سوریه و حتی در کشورهای همسایه نظیر عراق است.

در دیگر سوی، فروپاشی حزب‌الله در لبنان به معنای از بین رفتن مهم‌ترین ابزار نفوذ رژیم ولایی در این کشور خواهد بود. حزب‌الله نه تنها بازوی نظامی رژیم ولایی در مواجهه با اسرائیل بود، بلکه نفوذ سیاسی قابل‌توجهی در ساختار قدرت لبنان داشت. همین گروه حتی حشد الشعبی عراق و حوثی‌های یمنی را آموزش داده و تجهیز و سازماندهی می‌کرد. با آسیب‌های جدی و اساسی این گروه، رژیم ولایی نه‌تنها نفوذ نظامی خود را از دست می‌دهد، بلکه امکان دخالت در تصمیم‌گیری‌های داخلی لبنان و همچنین استفاده از این کشور به‌عنوان یک جبهه فعال علیه اسرائیل و حمایت سایر گروه‌های نیابتی را نیز از دست خواهد داد. علاوه بر این، وابستگی شدید حزب‌الله به کمک‌های مالی و تسلیحاتی رژیم ولایی به این معناست که فروپاشی آن، نشان‌دهنده کاهش توان رژیم ولایی در تامین مالی و حمایت از نیروهای نیابتی خود است.

از سوی دیگر، فروپاشی حماس در فلسطین، یک ضربه جدی به نفوذ رژیم ولایی در میان گروه‌های فلسطینی و به‌ویژه در تقابل با اسرائیل خواهد بود. حماس، یکی از ابزارهای اصلی رژیم ولایی در حفظ نفوذ در جبهه فلسطین و ایجاد فشار بر اسرائیل بوده است. این گروه همچنین نقش مهمی در نشان دادن وجهه ایدئولوژیک رژیم ولایی به‌عنوان حامی فلسطین ایفا کرده است. با از دست رفتن این گروه، رژیم ولایی بخشی از قدرت نرم خود در جهان عرب را نیز از دست خواهد داد و زمینه برای قدرت‌گیری رقبا مانند ترکیه و قطر در حمایت از مسئله فلسطین با روش‌های دیپلماتیک خاص خودشان فراهم خواهد شد.

این تحولات در کنار رابطه آتش زیر خاکستر رژیم ولایی با کشورهای حاشیه خلیج فارس، مانند عربستان سعودی، امارات متحده عربی و بحرین، رژیم ولایی را بیش از پیش در معرض انزوای منطقه‌ای قرار خواهد داد. کشورهای حاشیه خلیج فارس که از سیاست‌های نیابتی رژیم ولایی همواره نگران بوده‌اند، سقوط این بازیگران منطقه‌ای را فرصتی برای اعمال فشار بیشتر بر تهران می‌دانند. این وضعیت، به‌ویژه با تقویت ائتلاف‌های منطقه‌ای نظیر توافقات عادی‌سازی روابط بین اسرائیل و کشورهای عربی (توافقات ابراهیم)، زمینه را برای محدود کردن بیشتر نفوذ رژیم ولایی فراهم خواهد کرد. عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای خلیج فارس و همکاری امنیتی آن‌ها می‌تواند منجر به ایجاد ائتلاف‌های نظامی و سیاسی ضدرژیم ولایی قوی‌تری شود که قدرت مانور رژیم ولایی را به‌شدت کاهش می‌دهد.

در سطح بین‌المللی، تضعیف نیابتی‌های رژیم ولایی و از دست رفتن متحدان راهبردی آن می‌تواند غرب را در اعمال فشارهای بیشتری بر رژیم ولایی جسورتر کند. برنامه هسته‌ای رژیم ولایی که همچنان به‌عنوان یکی از موضوعات اصلی تنش میان تهران و قدرت‌های غربی باقی مانده است، احتمالاً در مرکز فشارهای جدید قرار خواهد گرفت. اروپا و آمریکا ممکن است با استفاده از انزوای منطقه‌ای رژیم ولایی، اجماع بیشتری علیه برنامه هسته‌ای آن ایجاد کنند. در چنین شرایطی، رژیم ولایی با چالش‌های جدی در روابط بین‌المللی خود مواجه خواهد شد و ممکن است با تحریم‌های بیشتری روبه‌رو شود.

همچنین، تأثیرات داخلی این تحولات نباید نادیده گرفته شود. کاهش نفوذ منطقه‌ای و شکست سیاست‌های نیابتی می‌تواند مشروعیت گفتمان رژیم ولایی را زیر سئوال ببرد. حاکمیت رژیم ولایی که همواره بر حمایت از محور مقاومت و مقابله با اسرائیل تاکید کرده است، در صورت شکست این سیاست‌ها با بحران مشروعیت داخلی، ریزش نیروهای سرکوب و حتی اعتراضات مردمی مواجه خواهد شد. از سوی دیگر، فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم‌ها و کاهش منابع مالی وضعیت اقتصادی داخلی را بحرانی‌تر کرده و توانایی حکومت برای ادامه سیاست‌های خارجی توسعه طلبانه و پرهزینه‌اش را محدودتر کند.

با این حال، احتمالاً رژیم ولایی برای جلوگیری از انزوای بیشتر و حفظ نفوذ منطقه‌ای، به اقدامات تهاجمی‌تری دست خواهد زد. برای مثال رژیم ولایی ممکن است به سمت ساختن بمب اتمی خیز بردارد. این اقدامات همچنین می‌تواند شامل افزایش فعالیت‌های نیابتی در مناطق دیگر، مانند عراق و یمن، یا حتی تلاش برای ایجاد تنش‌های نظامی جدید در خلیج فارس یا با اسرائیل باشد. اما این استراتژی‌ها، هرچند ممکن است به‌طور موقت قدرت چانه‌زنی رژیم ولایی را افزایش دهند، در درازمدت هزینه‌های سنگینی برای کشور به همراه خواهند داشت.

در مجموع، سرنگونی رژیم اسد و فروپاشی حزب‌الله و حماس به‌طور جدی حلقه محاصره سیاسی رژیم ولایی را تنگ‌تر خواهد کرد و تهران را در مواجهه با کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی در موقعیت ضعف قرار خواهد داد. این شرایط، رژیم ولایی را با انتخاب‌های دشواری در زمینه تغییر یا ادامه سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی خود مواجه می‌کند.





iran-emrooz.net | Sun, 08.12.2024, 10:45
مردی که اسد را سرنگون کرد کیست؟

موریتس برنت

پس از پیروزی مخالفان مسلح در سوریه، ممکن است او مرد قدرتمند جدید صحنه سیاست این کشور شود: احمد الشرع مشهور به ابومحمد الجولانی، رهبر گروه شبه‌نظامی اسلام‌گرای هیئت تحریر الشام (HTS). اما او تا چه اندازه افراطی است؟ و چه برنامه‌ای برای سوریه دارد؟ 

یک “افراطی عمل‌گرا”

سرنگونی بشار اسد، حاکم سوریه، هدف بزرگ احمد الشرع بود. اکنون، شبه‌نظامیان اسلام‌گرای تحت فرماندهی او وارد پایتخت، دمشق، شده‌اند و این شهر را آزاد اعلام کرده‌اند – ۱۳ سال پس از آغاز جنگ داخلی علیه اسد. 

ابومحمد جولانی رهبر گروه هیئت تحریر الشام (HTS) است که پیش‌تر شاخه‌ای از شبکه تروریستی القاعده در سوریه به شمار می‌رفت. او سال‌ها در خفا فعالیت می‌کرد، اما امروز در کانون توجه قرار گرفته، بیانیه صادر می‌کند و با رسانه‌های بین‌المللی صحبت می‌کند. 

او عمامه جهادی‌هایی را که در ابتدای جنگ سوریه در سال ۲۰۱۱ می‌پوشید، به تدریج کنار گذاشته و به جای آن لباس نظامی به تن کرده است. پس از جدایی از القاعده در سال ۲۰۱۶،  تلاش کرده است تصویر خود را بهبود بخشد و خود را میانه‌روتر نشان دهد. 

با این حال، این اقدامات نتوانسته است کارشناسان و دولت‌های غربی را قانع کند. آنها همچنان HTS را به‌عنوان یک گروه تروریستی طبقه‌بندی می‌کنند. توماس پیه‌ره، پژوهشگر مؤسسه ملی تحقیقات علمی فرانسه (CNRS)، او را یک “افراطی عمل‌گرا” می‌نامد. این کارشناس می‌گوید جولانی در سال ۲۰۱۴ در اوج افراط‌گرایی خود بود، زیرا در آن زمان قصد داشت در مقابل گروه داعش (دولت اسلامی) پیروز شود. از آن زمان، او “زبان خود را ملایم‌تر کرده است.” 

پدر او مخالف اسد بود

الجولانی که نام اصلی‌اش احمد الشراع است، در عربستان سعودی متولد شد. خانواده او اصالتاً از بلندی‌های جولان هستند، اما او در محله مرفه ماسه در دمشق بزرگ شد. پدرش یک فعال دانشجویی ملی‌گرای عربی حامی جمال عبدالناصر در سوریه بود. او سپس توسط بعثی‌ها در جریان تصفیه‌های ضد ناصری بازداشت و سال‌های زیادی را در زندان‌های سوریه گذراند.

به‌عنوان یک جهادی، پسر او نام مبارزاتی ابومحمد الجولانی را برگزید. شواهد زیادی نشان می‌دهد که او اکنون در تلاش است این نام مبارزاتی و همچنین شهرت خود به‌عنوان یک اسلام‌گرای خشن را کنار بگذارد. 

مبارزه در عراق

رادیکال شدن الجولانی مدت‌ها پیش از آغاز جنگ داخلی سوریه رخ داد. پس از تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، او کشورش را ترک کرد تا در این کشور همسایه علیه آمریکا بجنگد. او در عراق به القاعده پیوست و به مدت پنج سال زندانی شد. 

در مارس ۲۰۱۱، همزمان با آغاز شورش علیه دولت بشار اسد در سوریه، الجولانی به کشور خود بازگشت و جبهه النصره را تأسیس کرد - شاخه‌ای از القاعده در سوریه که بعدها به هیئت تحریر الشام (HTS) تبدیل شد. او در سال ۲۰۱۳ از بیعت با ابوبکر البغدادی، رهبر وقت داعش، خودداری کرد. 

در مه ۲۰۱۵، الجولانی اعلام کرد که برخلاف داعش، قصد انجام حملات علیه غرب را ندارد. او همچنین تأکید کرد که در صورت شکست اسد، حملاتی انتقام‌جویانه علیه اقلیت علوی، که خانواده اسد به آن تعلق دارند، انجام نخواهد شد. 

جدایی از القاعده

الجولانی همچنین سال‌ها پیش، از القاعده به شکلی علنی جدا شد. او اظهار داشت که این اقدام را انجام داده تا به غرب بهانه‌ای برای حمله به سازمانش ندهد. به گفته توماس پیه‌ره، از آن زمان تلاش کرده است خود را به‌عنوان یک “سیاستمدار در حال ظهور” نشان دهد. 

این تغییر تصویر را همچنین محمد عبدالواحد، کارشناس نظامی مصری، مشاهده کرده است. او می‌گوید: “شورشیان تاکتیک‌های جهادی قبلی خود را کنار گذاشته‌اند. الجولانی پوشش اسلامی خود را کنار گذاشته و از طریق مصاحبه‌هایش به جهان معرفی می‌شود. او با صدایی آرام‌تر صحبت می‌کند و تلاش دارد از واژگان یک سیاستمدار استفاده کند.” 

در دوران حاکمیت دوفاکتوی هیئت تحریر الشام در استان شمالی ادلب، این گروه در مناطق تحت کنترل خود دولتی غیرنظامی تأسیس کرد و نوعی حکومت در استان ادلب شکل داد، در حالی که هم‌زمان رقبای خود را سرکوب می‌کرد. در این دوره، HTS همچنین به دلیل برخوردهای خشونت‌آمیز با مخالفان، از سوی ساکنان محلی و گروه‌های حقوق بشری مورد انتقاد قرار گرفت. سازمان ملل این اقدامات را به‌عنوان جنایات جنگی طبقه‌بندی کرده است. 

مرد لحظه (این‌الوقت)

یک جهادی به‌عنوان سیاستمدار؟ در حال حاضر، الجولانی در سوریه “مرد لحظه” (نان به نرخ روز خور) است. بسیاری از مخالفان سکولار اسد نیز پیشروی شورشیان را به‌عنوان نوعی آزادی جشن گرفته‌اند. 

با این حال، تردیدها همچنان باقی است. الجولانی روابط نزدیکی با گروه تروریستی داعش داشت و بخشی از جبهه النصره، شاخه سوری القاعده، بود. ایالات متحده برای دستگیری او جایزه‌ای ۱۰ میلیون دلاری تعیین کرده است. اینکه آیا او می‌تواند جایگاه خود را در سوریه تثبیت کند و برنامه‌هایش برای آینده چیست - از جمله در قبال شورشیان کرد تحت رهبری نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) در شمال شرق کشور - هنوز مشخص نیست. 


* موریتس برنت (Moritz Behrendt) / وبسایت شبکه اول تلویزیون آلمان





iran-emrooz.net | Sun, 08.12.2024, 9:10
پایان قصه سوریه

یدالله کریمی‌پور

سرنوشت بشار بی‌شباهت به قذافی، صدام‌ حسین و بیشینه بن علی نخواهد بود. ولی چرا قصه حکمرانی خاندان اسد و حکومت علویون با این سرعت به پایان رسید؟!

۱- اقلیت حاکم
ستون فرهنگی تشکیل دهنده حکومت بعث سوریه، تنها بر بدنه و پایه‌های ۱۳ درصدی جمعیت علوی-شیعی قرار داشت و ۷۴٪ اهل تسنن در عمل در حاشیه بودند.‌ حتی تصور استمرار درازمدت اقلیت بر اکثریت قاطع نزدیک به محال است؛

۲- تکیه بر بیگانگان
اقلیت علوی حاکم‌ در جهت جبران انزوا و تنهایی و بی‌پشتوانگی درونی، بر دو بیگانه غرق در گرداب‌های متعدد، یعنی ایران و روسیه تکیه داد. کشورهایی که اصولا به اعتبار قدرت ملی، ظرفیت محدودی برای پشتیبانی خارجی دارند. روسیه اولویت‌های دیگر به جای دفاع از اسد را طرح کرد.‌ جمهوری اسلامی نیز‌ در خود فرو رفته و سرگرم رها کردن خود از دهها گرفتاری دشوار مانده است؛

۳- نوسازی مخالفین
برای بیش از سی سال نگاه و رویکرد جمهوری اسلامی و روسیه به سوریه میلیتاریستی بود. این دو کشور طرح و برنامه ای کلان در جهت خارج‌ کردن این کشور جنگزده از استیصال ارائه نکردند؛ سهل است که همه استان‌های تحت کنترل بشار، بیش از پیش در چاله فقر قرار گرفتند.
در عوض ترکیه ضمن نزدیکی به مخالفان سوری مستقر در ترکیه و استان‌های دور از کنترل بشار، به آموزش، سازماندهی و تقویت آنان پرداخت. سوری‌های بنیادگرای مخالف، به ارتشی ماهر تبدیل شده و با رنسانس فکری و تعدیل دیدگاه‌های تکفیری‌‌، در جهت همرنگی با لائیسیته ترکیه خود را با خواسته‌های اردوغان آماده کردند؛

۴- فرصت‌طلبی اردوغان
در همه مدتی که ایران و حزب الله سخت سرگرم‌ غزه و نبرد با اسرائیل بودند‌، اردوغان سخت در حال آماده کردن‌ همه‌جانبه تحریرالشام برای در دست گرفتن قدرت در سوریه و حذف علویون و بشار بود. این ساده لوحی محض است که تصور شود ترکیه دولت‌های عضو ناتو و اسراییل را در جریان خیز تحریرالشام قرار نداده باشد. نه تنها ایالات متحده و اسراییل، که فرماندهی کل ناتو در جریان چنین تحرکی قرار گرفته و با آن‌ هماهنگ بوده‌اند؛

۵- انتخاب مردم
این پر شتاب‌ترین فروپاشی تاریخ معاصر یک رژیم در خاورمیانه بدون توسل به کودتا بود.‌ در واقع انقلابی با استارت یک همسایه قدرتمند (ترکیه). ارتش و مردم‌ سوریه نشان دادند که خواهان پذیرش رویکرد ایرانی- بشاری مبتنی بر مبارزه ایدئولوژیک و در عین‌حال درجازدگی و تحمل استیصال و فقر و کمتر توسعه یافتگی، حتی در ازای مبارزه با اسرائیل نیستند.
کوته آن که بین دو الگوی ایرانی- اماراتی و ترکی، دومی را پذیرفتند. در واقع پی بردند که تداوم همسویی با ایران ارزشش را ندارد. زیرا نتیجه واقعی آن جز به چشم اندازهای یمن، لبنان جنگ‌زده، غزه و کرانه باختری و عراق نخواهد بود. آنان در گزینش خود، پیوستن به دکترین ترکیه، امارات‌، سعودی بن‌سلمان، قطر و...را ترجیح دادند؛

۶- ارتش وامانده
میانگین دریافتی ماهیانه نیروهای ارتش بشار، ۲۵ تا‌۳۰  دلار بود. کمتر از سومالی. به گونه‌ای که حتی کفاف هزینه‌های یک هفته‌ای آنها نبود. از سوی دیگر این ارتش فاقد انگیزه‌های ایدئولوژیک شده بود و بدنه آن نیز ‌کاملا ناظر بر فساد سیستماتیک در نهادهای‌ حکومتی و ایضا. حتی وضعیت اقتصادی ساکنان شمال سوریه و منطقه خودگردان‌ کردنشین به مراتب بهتر از مناطق تحت کنترل دولت بشار بود. در واقع میانگین درآمد کارکنان در نواحی تحت کنترل مخالفان بیش از ۵ تا ۶ برابر افسران سوری بود. بین ۲۰۰ تا حتی ۵۰۰ دلار.
از سوی دیگر کهنگی و زهوار در رفتگی تجهیزات و تسلط مستشاران روسی-ایرانی نیز بی‌انگیزگی افسران و نظامیان سوری را مضاعف کرده بود؛

۷- همراهی اسرائیل
بدون همراهی و هماهنگی اسراییل، فروپاشی اسد ممکن‌ نبود. گرچه تل آویو همواره از گوشت دم دست بشار حمایت می کرد، ولی در ازای قطع کامل دالان زمینی ایران- حزب‌الله، تن به معرکه ترکیه-تحریرالشام داد. اسرائیل مطمئن است که سوری‌های جانشین بشار به صلح ابراهیم خواهند پیوست. برای مساله جولان نیز به اغلب احتمال، مدلی ارائه خواهد شد.

نتیجه پایانی آن که:
الف- سوری‌ها دیگر در پی تن دادن به مدل توسعه‌ای ایران و تداوم عضویت در محور مقاومت‌ نخواهند بود؛
ب- حکومت بعدی سوریه دالان زمینی-هوایی ایران-حزب‌الله لبنان را مسدود خواهد کرد؛
پ- سوریه تا دستکم‌ دو دهه‌ آتی تابع استراتژی سیاست خارجی ترکیه خواهد ماند؛
ث_ بازسازی و نوسازی سوریه با مدل ترکی- بن‌سلمانی پرشتاب و در جهت فعال‌سازی دالان مدیترانه-خلیج فارس، آناتولی-عقبه، آنکارا-مسقط به زودی آغاز خواهد شد.

منبع: تلگرام نویسنده
@karimipour_k





iran-emrooz.net | Thu, 05.12.2024, 18:18
راز پیشروی برق‌آسای مخالفان مسلح سوریه

فایننشال تایمز

* چگونه شورشیان سوریه سازندگان پهپادها و موشک‌های هدایت‌شونده شدند؟
* آنچه که به‌عنوان گروه کوچکی متشکل از چند ده جهادی آغاز شد، اکنون به نیرویی منظم با واحدهایی که تسلیحات مدرن تولید می‌کنند، تبدیل شده است.

تنها پنج سال پیش، گروه شورشی اسلام‌گرای سوریه، هیئت تحریر الشام (HTS)، نیروی جهادی تحت محاصره‌ای بود که پس از سال‌ها حمله از سوی رژیم اسد تحت حمایت روسیه برای بقا مبارزه می‌کرد. 

اکنون، در مقر اصلی خود در استان ادلب، HTS یک آکادمی نظامی، فرماندهی متمرکز، واحدهای تخصصی با قابلیت استقرار سریع از جمله پیاده‌نظام، توپخانه، عملیات ویژه، تانک‌ها، پهپادها و تک‌تیراندازها، و حتی یک صنعت محلی تولید تسلیحات را به رخ می‌کشد. 

توانایی‌های این گروه شورشی تجدیدسازمان‌یافته، در هفته گذشته در یورش جسورانه‌ای در شمال سوریه که ناظران این کشور را شوکه کرد، مشهود بود. آرون زلین، کارشناس این گروه در اندیشکده واشنگتن، می‌گوید: «این گروه در طول چهار یا پنج سال گذشته اساساً به یک نیروی نظامی اساسی و حرفه‌ای تبدیل شده است.» 

تهیه تسلیحات موردنیاز برای HTS نسبتاً آسان بوده است: سوریه از سال ۲۰۱۱ مملو از سلاح شده است، زمانی که ترکیه و کشورهای عربی با حمایت ایالات متحده، برای تقویت شورشیان در جنگ داخلی علیه رژیم تحت حمایت ایران، سیل سلاح‌ها را روانه این کشور کردند. 

اما تولید داخلی HTS، به‌ویژه پهپادها و موشک‌ها، به آن اجازه داده است تهدیدهای جدیدی را متوجه رژیمی کند که فاقد توانایی‌های ضدپهپادی قابل توجهی است. در روزهای اخیر، این گروه مسلح فیلم‌هایی حرفه‌ای از حملات پهپادهای انتحاری به جلسه فرماندهان در یک ساختمان ارتش سوریه و حمله پهپادی دیگری به پایگاه هوایی در شهر مرکزی حما منتشر کرده است. 

تولید پهپاد در کارگاه‌های کوچک

در داخل این شبه‌دولت نوپا که محل سکونت حدود ۳ تا ۴ میلیون نفر است، شورشیان پهپادها را در کارگاه‌های کوچک واقع در خانه‌ها، گاراژها یا انبارهای تغییر کاربری داده شده، تولید می‌کنند و در صورت عدم دسترسی به قطعات، از چاپگرهای سه‌بعدی استفاده می‌کنند. 

بردریک مک‌دونالد، پژوهشگر درگیری‌ها در کالج کینگز لندن، می‌گوید: «این یک داستان رایج در درگیری‌های مدرن امروزی است: تاکتیک‌های مشابهی را در آذربایجان، اوکراین و جاهای دیگر دیده‌ایم.» تحلیلگران گفتند که بخش زیادی از تخصص مورد نیاز می‌تواند از منابع آنلاین به دست آید.

حمله پهپادی سال ۲۰۲۳ به یک آکادمی نظامی سوریه در حمص که دست‌کم ۱۰۰ کشته برجای گذاشت، به گفته زلین، «اثبات توانمندی» بود. هیچ‌کس مسئولیت این حمله را بر عهده نگرفت، اما گمان می‌رود که توسط HTS انجام شده باشد. 

مک‌دونالد، که استفاده شورشیان از پهپادها در این هفته را دنبال کرده است، می‌گوید: این گروه پیشتر از پهپادهای کوچکی که می‌توانند به وسایل نقلیه زرهی نفوذ کنند و نارنجک‌ها را رها کنند، استفاده کرده بود. آن‌ها در حملات فعلی خود همچنین از پهپادهای موشکی ساخت داخل و مدل‌های بزرگ‌تری که می‌توانند مسافت بیشتری را طی کنند و بار سنگین‌تری حمل کنند، بهره برده‌اند. 

زلین اضافه می‌کند: آن‌ها پیش از فرستادن جنگجویان به میدان نبرد، از پهپادها برای شناسایی و هدف‌گیری نیروهای رژیم اسد استفاده کرده‌اند. او می‌گوید: «برای نخستین بار توسط گروه‌های غیردولتی، شورشیان اعلامیه‌هایی را از پهپادها بر فراز مناطق غیرنظامی پخش کردند تا مردم را به فرار از رژیم تشویق کنند.» 

تولید موشک‌های دوربرد و هدایت‌شونده

هیئت تحریر الشام (HTS) همچنین سرمایه‌گذاری‌هایی در تولید موشک‌های دوربرد، راکت‌ها و خمپاره‌ها انجام داده است. در جریان حملات اخیر، این گروه نظامی یک سامانه جدید موشکی هدایت‌شونده را رونمایی کرده که اطلاعات کمی درباره آن موجود است، اما چارلز لیستر از مؤسسه خاورمیانه این موشک را «موشکی عظیم با مهماتی بزرگ در قسمت جلویی» توصیف کرده است. گفته می‌شود که نام این موشک «قیصر» است. 

لیستر می‌گوید: «این موشک نیاز به کامیون‌های انتحاری را که HTS پنج سال پیش از آن‌ها استفاده می‌کرد، از بین برده است.» وی افزود که این موشک‌های هدایت‌شونده در ده‌ها کیلومتر از مناطق باز شلیک شده‌اند تا راه را برای حملات جدید باز کنند.

تسلیحات تولیدی HTS مکمل تسلیحاتی است که این گروه از طریق خلع سلاح سایر گروه‌های شورشی یا مصادره از نیروهای رژیم اسد در جریان نبردها به دست آورده است. پیشروی اخیر این گروه تجهیزات بیشتری را به همراه داشته است: ویدیوهایی در کانال‌های اجتماعی شورشیان، تسلیحات ارتش رژیم و خودروهای زرهی تصرف‌شده از جمله برخی از ساخت روسیه را به نمایش گذاشته‌اند. 

تسلیحات و تجهیزاتی که تصرف کرده‌اند

مک‌دونالد می‌گوید: «آن‌ها حجم عظیمی از تجهیزات را تصرف کرده‌اند: نه‌تنها تانک‌ها و خودروهای زرهی، بلکه سامانه‌های ضد هوایی. آن‌ها یک سامانه پانتسیر ساخت روسیه و چندین موشک ضد هوایی دیگر را تصرف کرده‌اند، همچنین چند هواپیمای سبک تهاجمی که تلاش دارند نحوه استفاده از آن‌ها را یاد بگیرند.» 

او می‌افزاید: «اگر آن‌ها بتوانند سامانه‌های دفاع هوایی را عملیاتی کنند، یکی از چالش‌های بزرگ HTS و سایر گروه‌های شورشی که همیشه با نبود دفاع در برابر حملات هوایی روسیه مواجه بودند، کاهش خواهد یافت.» 

در سال‌های اخیر، پژوهشگران به وجود یک بازار سیاه پررونق بین نیروهای رژیم و HTS برای تبادل تسلیحات و مهمات اشاره کرده‌اند.

کارشناسان تأکید می‌کنند که ترکیه، حامی اصلی سایر گروه‌های شورشی تحت چتر ارتش ملی سوریه، مستقیماً به HTS تسلیحاتی ارائه نمی‌کند. آنکارا همراه با ایالات متحده و سایر کشورها، این جنبش اسلام‌گرا را یک سازمان تروریستی اعلام کرده‌اند. با این حال، تحلیلگران می‌گویند بخشی از تسلیحات کنونی HTS از طریق گروه‌های شورشی که ترکیه در شمال غرب سوریه حمایت می‌کند، تأمین شده است. 

HTS و برخی گروه‌های شورشی تحت حمایت ترکیه همکاری نزدیک خود را حفظ کرده‌اند، از جمله در حمله اخیر، و انتقال تسلیحات بین گروه‌ها انجام می‌شود. ترکیه به شورشیان خودروهای تویوتا 4x4، خودروهای زرهی و نفربر ارائه داده است. مالک العبد، تحلیلگر سوری، گفت: «این تجهیزات معمولاً از تجهیزات دست دوم ارتش ترکیه هستند که دیگر مورد استفاده قرار نمی‌گیرند.» 

این تجهیزات اکنون توسط گروهی استفاده می‌شوند که ساختاری کاملاً متفاوت با چهار سال پیش دارند. زمانی که HTS در سال ۲۰۲۰ آتش‌بسی با میانجی‌گری ترکیه و روسیه را پذیرفت، از این دوره ثبات نسبی برای بازنگری در استراتژی و دکترین نظامی خود استفاده کرد. 

ساختار یک ارتش حرفه‌ای

دارین خلیفه، کارشناس HTS در اندیشکده گروه بحران، می‌گوید: «تا آن زمان، HTS تا حدی ساختار ارتش سوریه را تقلید کرده بود، همان‌طور که نهادهای مدنی مانند دادگاه‌ها را در ادلب بازتولید کرده بود.» سپس این گروه به این نتیجه رسید که این رویکرد به منابع و تعداد زیادی نیرو نیاز دارد که HTS فاقد آن‌ها بود. 

به گفته ژروم دروون، کارشناس جهاد در اندیشکده گروه بحران، «آن‌ها از دکترین‌های نظامی غربی الهام گرفتند.» 

وی می‌افزاید: «آن‌ها به‌ویژه به نیروهای مسلح بریتانیا نگاه کردند که کوچک‌تر و چابک‌تر هستند.» به گفته دروون، رهبر و فرمانده نظامی این گروه این موضوع را با او در میان گذاشته‌اند. 

کارشناسان تخمین می‌زنند که هیئت تحریر الشام (HTS) می‌تواند حدود ۳۰ هزار جنگجو را بسیج کند: ۱۵ هزار جنگجوی تمام‌وقت و هزاران نیروی ذخیره، همراه با افرادی از دیگر گروه‌های مخالف مسلح در شبکه متحدان خود. آن‌ها اظهار داشتند که پیشروی سریع این گروه در شمال سوریه می‌تواند افراد بیشتری را به پیوستن به این گروه ترغیب کند. 

تنوع نیروهای رزمی

تنوع نیروهای جنگجو، کلید موفقیت این گروه در تغییر شرایط بود. پس از آنکه بشار اسد در سال ۲۰۱۱ به‌شدت قیام گسترده مردمی را که به جنگ داخلی تبدیل شد سرکوب کرد، گروه‌های شورشی پراکنده شدند و کشور به مجموعه‌ای از قلمروهای رقیب تقسیم شد. HTS در آن زمان گروهی متشکل از چند ده جهادی سرسخت بود، شاخه‌ای از النصره، یک نیروی جهادی که در آشفتگی جنگ ظهور کرده بود. 

HTS سرانجام برخی از رقبای باقی‌مانده را در خود ادغام کرد. اعضای آن شامل افراد خارجی و جهادی‌های باتجربه از درگیری‌های دیگر در منطقه، همراه با شورشیان کمتر ایدئولوژیک شد. 

به گفته ژروم دروون، اکنون لازم است که جنگجویان از نظر ایدئولوژیک منسجم‌تر بوده و در میدان نبرد بهتر هماهنگ شوند. برای دستیابی به این هدف، HTS حدود دو سال و نیم پیش آکادمی نظامی خود را راه‌اندازی کرد. به نظر می‌رسد که جداشدگان از رژیم و جهادی‌های خارجی نقش‌های کلیدی ایفا کرده‌اند.


سامانه پانتسیر ساخت روسیه که به دست مخالفان افتاده. این رادار متحرک قادر به شناسایی اهداف در فاصله ۲۰۰ تا ۳۰۰ کیلومتری است و همراه سامانه‌های اس‌۳۰۰ و اس‌۴۰۰ استفاده می‌شود.

به گفته دروون، HTS حدود ۳۰ افسر سابق ارتش رژیم را که به گروه‌های شورشی دیگر پیوسته بودند، متقاعد کرد تا آکادمی را تأسیس کنند. آن‌ها ساختار خدمت نظامی رژیم را بازتولید کرده و نه ماه آموزش را در سه بخش سه‌ماهه شامل آموزش‌های پایه، متوسط و پیشرفته تنظیم کردند. 

دارین خلیفه می‌افزاید که فارغ‌التحصیلان همچنین انضباط رفتاری را آموختند و تفاوت‌های قابل توجهی را بین تصرف ادلب توسط HTS در سال ۲۰۱۵ و وضعیت امروز برجسته کرد. 

تسامح نسبت به اقلیت‌های دینی

در سال ۲۰۱۵، این گروه برخوردی خشن با ساکنان ادلب داشت و آن‌ها را مجبور به انتخاب بین مرگ یا توبه به‌دلیل گناهان فرضی‌شان کرد. اما پس از قطع رابطه با القاعده در سال بعد، در حالی که گرایش‌های استبدادی خود را حفظ کرد، اکنون HTS به‌دنبال نمایش عمومی تسامح نسبت به اقلیت‌های دینی است. بنابر تصاویر منتشرشده در رسانه‌های اجتماعی، یک اسقف محلی و خود این گروه، از زمان تصرف شهر به مسیحیان اجازه داده است در کلیساهای حلب مراسم مذهبی برگزار کنند. 

به گفته چارلز لیستر، این گروه همچنین در رسانه‌های اجتماعی انضباط نشان داده و تقریباً سکوت کامل را رعایت کرده است تا عنصر غافلگیری را علیه نیروهای اسد حفظ کند. 

مک‌دونالد می‌گوید که برخی از نیروهای ویژه این گروه «شب پیش از حمله HTS به شهر در چهارشنبه گذشته وارد حلب شدند و گزارش‌هایی از هدف قرار دادن افسران رژیم ارائه شده است.» 

پیشروی شورشیان به سمت شهر بزرگ حما، که در طول ۱۳ سال جنگ داخلی در کنترل رژیم باقی مانده بود، ضعف ارتش سوریه و شبه‌نظامیان طرفدار رژیم اسد را برجسته کرد. این نیروها - با وجود حمایت نیروهایی از روسیه، ایران و شبکه نیابتی تهران - از مواضع خود عقب‌نشینی کردند و از پیشروی شورشیان وحشت‌زده شدند. 

دروون نیز می‌گوید: «HTS در پنج سال گذشته مسیر طولانی‌ای را طی کرده است. اکنون باید صبر کنیم و ببینیم به کجا می‌روند.» 





iran-emrooz.net | Thu, 05.12.2024, 11:17
لایحه‌ای که باعث ایجاد یک نهضت شد

داریوش مجلسی

لایحه حجاب و عفاف جرقه‌ای بود که ناگهان نیروهای از هم جدا را به هم نزدیک کرد. سرعت عکس‌العمل جامعه مدنی ایران نسبت به این لایحه غیرقابل انتظار بود. البته بحث درباره حجاب سابقه طولانی‌تری دارد ولی اقدام قالیباف و ارائه یک لایحه قرون وسطایی، بیش از این که تعداد معدود هواداران این لایحه انتظار داشتند تبدیل به همان جرقه‌ای گردید که در مدت کوتاهی باعث یک جنبش وسیع و فراگیر در کشور ما گردید.

عده‌ای هدف این لایحه را خالی کردن زیر پای پزشکیان دانستند ولی در عمل و در کوتاه‌مدت شبیه به بوم‌رنگ گردید که هرطور پرتابش کنی باز جلوی پای خودت می‌افتد. مطمئن باشید صدای اعتراضاتی که به هوا رفته در مدتی، نه طولانی، تبدیل به نهضتی خواهد گردید که می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد. همیشه تکرار کرده‌ام که طیف بسیار وسیع میانی صحنه سیاسی ایران، دارای پتانسیل و نیروی دست‌نخورده‌ای می‌باشد که هنوز به میدان نیامده و به‌سان آتش زیر خاکستری می‌ماند که نیاز به یک باد یا طوفانی دارد تا سر به بیرون کشد.

عکس‌العمل‌ها و اعتراضات را بنگرید، بسیار وسیع و فراگیر است و در عین حال خودجوش. به گمان من تاثیر و قدرت اثر گذاری این جنبش مدنی قادر است بیش از اعتراضات خیابانی، در سال گذشته باشد. جامعه مدنی ایران مدتی طولانی از یک “رشد درسایه” بهره برده که ناگهان فرصت را مساعد دیده و آفتابی شده.

پزشکیان از همان اول، رفع مشکل و مزاحمت‌ها در رابطه با حجاب را جزو هدف‌های اولی خود اعلام نمود. قالیباف و اعوان و انصارش هم دقیقا همین مسئله حجاب را، برای ضربه زدن به پزشکیان، هدف قرار دادند. قالیباف‌ها، جلیلی‌ها و رضائی‌ها به قدری غرق در اهداف سرکوب و بخور و بچاپ خودشان می‌باشند که قادر نیستند اندازه و قدرت تحول و رشد جامعه مدنی را تشخیص دهند.

من همیشه طیف میانی سیاسی و مدنی داخل کشور را به‌سان قطعات پراکنده یک موزائیک زیبا دیده‌ام که نیاز به یک سریشم و ملاطی دارد تا بتوانند به هم بپیوندند و آن موزائیک زیبا را شکل دهند. ارائه چنین لایحه عقب‌افتاده‌ای حکایت از عدم شناخت کافی ارائه دهندگان این لایحه از ترکیب و محتوا و در عین حال قدرت و نیروی این پتانسیل صحنه میانی داخل کشور دارد.

اگر توجه کرده باشید با یک جرقه کل این صحنه به صدا درآمد. در وحله اول اصلاح‌طلبان، و از جمله کرباسچی بود که گفت نمی‌‌توان با این لایحه، موفقیت در سرکوب زنان و نهضت حجاب ستیزی بدست آورد، حزب تدبیر و توسعه (از احزاب اصلاح‌طلب) نوشت: با ارائه این لایحه زمان آن رسیده که ملت ما با یک رفراندوم، خودش قانون‌گذاری کند و از فردا دور جدید مقاومت و اعتراضات مدنی ملت آغاز می‌شود، منفردین مانند زیبا کلام، عبدی، زیدآبادی، نسرین ستوده و خانم وسمقی، و برای اولین بار تعداد زیادی از روحانیون آنهم با اشاره به مطالب فقهی و آیه‌های قرآنی.

حتی پزشکیان و یارانش هم، با وجود تمام تنگدستی‌هائی که دارند، صدای اعتراضشان بلند شد. الان هم با خبر شدیم که یکی دوتا از صنف‌های کارمندی نیز به این جنبش پیوسته‌اند. با قدری خوش‌بینی دارم باور می‌کنم که تکه‌های از هم جداشده امکان دارد آن “موزائیک موصوف” را دوباره شکل دهند.

اعتراضات از سوی مراجع بین‌المللی را نیز نمی‌‌توان دست‌کم گرفت و حتی از سوی نیرو‌های مدنی خارجی، مانند عکس‌هائی در سایت سفارت هلند در تهران که عکس عده‌ای را با حمل شعارهای ضد زن ستیزی نشان می‌داد و همچنین زنان و دختران انگلیسی در لندن با لباس زیر و شعار‌هایی روی بدنشان با نام آهو.

اعتراضات در گروهها، کانال‌ها و رسانه‌های داخل کشور به شدت ادامه دارد و تا زمانی که این لایحه، پس گرفته نشود این اعتراضات ادامه خواهد داشت و نتیجه جز این نخواهد بود که قالیباف و یارانش تا قوزک پا در درون منجلابی که خود ساخته‌اند فرو روند. دوستی گفت تا قوزک پا که زیاد نیست، گفتم آخه از سر فرو رفته‌اند.

ایرانیان خارج کشور، به‌خصوص هواداران مشروطه پادشاهی، و بخشی از جمهوری‌خواهان نیز چاره‌ای جز حمایت و همراهی با نهضت‌های مدنی داخل کشور ندارند و ادامه شعارهای سرنگونی، براندازی و انقلابی جز تکرار مکررات و خستگی برای خودشان نتیحه دیگری نخواهد داشت.

آنچه که می‌تواند باعث کمک به سرعت بیشتر در موفقیت جامعه مدنی گردد، شکست جمهوری اسلامی در تمام زمینه‌های سیاست خارج کشور و محور‌ مقاومت است که به سرعت در حال شکل‌گیری ست. با این توصیف که در سوریه، تاکنون، موفقیت با نیروهای جنگنده یک گروه جهادی می‌باشد. برای خودم هم جای سوال است که آیا یک گروه جهادی ارجحیت دارد به یک رئیس جمهور که هم‌پیمان، دوست جمهوری اسلامی، دیکتاتور و جنایت کار می‌باشد ولی به هر حال سکولار است و تازه تمام صفات منفی که درباره بشار اسد گفتیم، خیلی بیشتر در مورد این جهادیست‌ها صدق می‌کند.

به این امید که قادر باشیم شاهد ایران آزاد و آبادمان باشیم.

داریوش مجلسی، دسامبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ دوست عزیز نقش خامنه‌ای را در این قانون ارتجاعی فراموش کرده‌اید. تمام این حرکات ارتجاعی که نوعی از سرکوب تازه زنان و جامعه مدنی است بدون تائید دیکتاتور قابل طرح، تصویب و اجرا نیست. شاید در ترفندی تازه برای باز پس گیری بخشی از مشروعیت از دست رفته اش، با یک حکم حکومتی آنرا تغییر و یا ملغا کند! و یا شاید حاکمیت ملت را به مرگ گرفته تا به تب رضایت دهد؟
شوربختانه واکنش سکوت آمیز مخالفان خارج کشور غم‌انگیز است. این رهبران که برخی از آنان حتی بطور خود خواسته ادعای رهبری دوران گذار را دارند تا کنون زبان بسته‌اند. عده دیگر که در جنبش زن زندگی آزادی نقش پر رنگی در بسیج ایرانیان خارج کشور ایفا کردند نیز تا کنون ساکت بوده اند. به نظر می‌رسد جامعه مدنی داخل و زنان شجاع ایرانی باید تنها به نیروی خود متکی باشند.
شهرام


■ جناب مجلسی بدرستی این لایحه بالقوه می‌تواند مجددا جنبش مهسا را شعله ور کند. امیدوارم که اینبار جنبش همه گیرتر شود و به تغییرات بنیادین منجر شود.
با احترام یک آرزومند.


■ شهرام گرامی، اگر به تغییر، تحولات و انقلاب های ، بخصوص غرب، توجه کرده باشید، به عنوان مثال اسپانیا، می‌بینید تغییر رژیم با همراهی رهبر و ابتکار نیروهائی از درون رژیم انجام گرفته. از جمله در پرتغال و اروپای شرقی. بدون شک خامنه‌ای بهتر از من و شما به وضع بسیار وخیم کشور پی برده و انتخاب پزشکیان هم را ه حلی برای فرار موقت از وضع فعلی بوده. مطمئن باشید بدون همکاری نیروهائی از درون رژیم امکان تغییر رژیم بسیار مشکل است. نظر به نبود هیچ آلترناتیوی در حال حاضر، اصلاح طلبان بهترین راه حل برای تغییر وضع، در دراز مدت با کمترین هزینه خواهند بود.
با احترام داریوش مجلسی


■ آرزومند گرامی، به امید برآورده شدن آرزوی هر دوی ما،
با احترام، داریوش مجلسی





iran-emrooz.net | Wed, 04.12.2024, 8:00
نه آقای پزشکیان، مشکل خود حکومت دینی است نه آموزش!

سعید پیوندی

آقای پزشکیان در مصاحبه‌ها و خطابه‌های خود بحرانی که در جامعه در رابطه با پوشش اجباری زنان، سبک زندگی و یا مهاجرات جوانان وجود دارد را پی‌آمد آموزش بد و ناکارا قلمداد می‌کند. او در مصاحبه تلویزیونی ۱۲ آذر ۱۴۰۳ در مورد لایحه حجاب می‌گوید “روش حل مسئلۀ حجاب باید از مدرسه شروع شود... ما این‌ها را که دستمان بوده نتوانسته‌ایم آموزش دهیم”.

او چند روز پیشتر هم در گردهمایی سراسری مسئولین بسیج دانشجویی و طلاب بسیجی گفته بود که “آموزشی باید در دانشگاه‌ها و در مدارس به دانشجو‌ها داده بشود که اگر این دانشجو را حتی بزنی حاضر نباشد مملکت و آب و خاک خودش را ول بکند و بگوید من به خارج خواهم رفت بلکه بگوید من خواهم ماند و این مملکت را درست خواهم کرد”(ایرنا، ۲ آذر ۱۴۰۳).

از زمان انتخابات ریاست جمهوری این چندمین بار است که آقای پزشکیان مشکل کنونی حکومت با زنان و جوانان را به روش یا آموزش بد فرو می‌کاهد. معنای این حرف رئیس جمهور در برخورد با یک پدیده اجتماعی فراگیر و بحران‌آفرین چیست؟ آیا او هم مانند کسانی که گشت ارشاد را به خیابان‌ها فرستادند و یا “لایحه ‌حجاب” را سرهم کردند برداشتن حجاب و خواست آزادی پوشش را نوعی “ناهنجاری”، “انحراف اخلاقی” و یا “جرم” می‌داند؟ آیا او با حجاب اجباری مخالف است؟

می‌توان پذیرفت که آقای پزشکیان این حرف‌ها را از سر مهربانی و خیرخواهی و برای همدردی با نسل جوان به زبان می‌آورد. شاید هم او به جای واکاوی ریشه‌های اصلی این شکاف فرهنگی و بحران سیاسی ترجیح می‌دهد مسئول (پدر) مهربانی باشد که کاربرد روش‌های آمرانه‌ای برای نظارت و کنترل اجتماعی یا خشونت روزمره نهادهای رسمی را زیان‌بخش می‌داند (نتیجه این مخالفت برای جامعه مثبت است). به همین دلیل است که او حرفی درباره آزادی پوشش و سبک زندگی نمی‌زند و نقد خود را متوجه سویه کارکردی و اجرایی لایحه حجاب می‌کند.

آقای رئیس جمهور، برای درک بهتر شکاف روزافزون فرهنگی میان نسل جوان و حکومت باید به سراغ کارهای میدانی در جامعه‌شناسی بر روی جوانان و رابطه آن‌ها با دین و دینداری و دنیای کنونی رفت. نظام آموزشی ایران با پدیده فربه‌گی و تورم آسیب شناسانه (اوردوز) تربیت دینی روبروست.

از کلاس اول دبستان تا سال آخر دبیرستان، بطور متوسط حدود یک چهارم زمان آموزشی به مسائل دینی اختصاص دارد و موضوع حجاب و پوشیدگی بدن در همه سطوح در میان دانش‌آموزان ترویج و تبلیغ می‌شود.

برای محجبه کردن کامل همه دختران در ۹ سالگی “مراسم تکلیف” برپا می‌شود و از سال هفتم دبیرستان هم در کنار کلاس دینی، قرآن و تعلیمات اجتماعی، درسی به نام سبک زندگی اسلامی وظیفه توجیه حجاب به عنوان فضیلت دینی برتر و یا تقویت هویت دینی و درونی‌سازی “حیات طیبه” را به عهده دارد.

اگر با این حجم سنگین از آموزش مکتبی باز هم بخش بزرگی از نسل جدید سر سازگاری با حجاب اجباری و سبک زندگی اسلامی ندارد، مشکل شاید چیزی فراتر از انتقال ساده یک نظام ارزشی و رفتاری خاص به نسل جوان است. مشکل فقط روش‌ها، آموزش بد و ناکارا و یا کاربست نابجای خشونت علیه شهروندان زن و مرد در جامعه نیست.

- مشکل بنیادی از سال ۱۳۵۸ به این سو درک و نوع نگاه جمهوری اسلامی به جامعه و انسان امروزی، نادیده انگاشتن أصول بنیادی جامعه مدرن مانند برابری و آزادی شهروندی، کرامت انسانی و یا وجود رابطه یک‌سویه آسیب‌شناسانه حکومت دینی با شهروندان است؛

- مشکل اصلی حکومتی است که نمی‌خواهد رابطه متکثر جامعه با دین، دینداری و یا بی‌دینی را به رسمیت بشناسد. انتخاب دین، سبک دینداری و رابطه با أصول دینی و معنویت اموری شخصی‌اند و حکومت حق دخالت در این حوزه را ندارد و در نتیجه نمی‌تواند اصل دینی مانند حجاب را که مربوط به یک خوانش از یک دین خاص می‌شود را به نام قانون به همه شهروندان یک کشورتحمیل کند؛

- مشکل اصلی نظام آموزشی است که یک دین حکومتی و مجموعه‌ای از مناسک دینی تهی شده از معنویت را به صورت آمرانه و بدون حق انتخاب به نسل جوان تحمیل می‌کند؛

- مشکل اصلی حکومتی است که نمی‌خواهد شکست آشکار یکسان‌ و خالص‌سازی فرهنگی در نظام آموزشی و در جامعه را در ۴ دهه گذشته ببیند و بپذیرد؛

- مشکل اصلی حکومتی است که تحمیل یک خوانش از دین کشور را به امپراطوری ممنوعیت‌ها و تبعیض‌های سیستمی رنگارنگ (جنسیتی، دینی، اتنیکی، جنسی...) تبدیل کرده است؛

- مشکل اصلی قانون‌گذاری درباره حجاب در مجلسی است که در آن نمایندگان همه گروه‌های جامعه حضور ندارند چرا که نهاد انتصابی به نام شورای نگهبان حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن آزادانه را از شهروندان گرفته است؛

- مشکل اصلی حکومتی است که به شهروندانش اجازه مخالفت با یک قانون ظالمانه را نمی‌دهد و برآن است تا برای فرونشاندن نافرمانی مدنی زنان همه امکانات اداری، امنیتی و نظامی کشور را به میدان آورد؛

- مشکل اصلی قوه فضائیه است که به جای دفاع از عدالت و حقوق مردم به نهادی خودسر و ظالم برای دفاع از حکومت و سیاست‌های آن، سرکوب مخالفان و تحمیل ممنوعیت‌ها در حوزه حجاب تبدیل شده است؛

- مشکل از بحران مشروعیت و فروپاشی اعتماد عمومی است که نظام دینی بخاطر مجموعه سیاست‌های ویرانگر، ناکارایی و پاسخگو نبودن درگیر آن است؛

- مشکل اصلی کسانی هستند که به صورت ریاکارانه دین حکومتی را ابزار اقتدار سیاسی و سلطه بر جامعه کرده‌اند؛

- مشکل اصلی حکومت دینی است که به جای معنویت و جامعه اخلاقی ادعایی به ریاکاری مذهبی و فساد فراگیر میدان داده است؛
- مشکل اصلی فلسفه حکومتی ناسازگار با زمانه و سبک و سیاق حکمرانی ناکارایی است که سرزمین کهن ما را به چنان ورطه سقوطی کشانده که فرار از کشور به اولین آرزوی بخش مهمی از جوانان آن تبدیل شده است...

کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Mon, 02.12.2024, 12:19
اقتصاد سیاسی غارت‌سالار کدام است؟

احمد علوی

در چارچوب نظریه‌های مدرن الگوی دولت-ملت چنین تصور می‌شود، که دولت در مفهوم عام آن نماینده عموم شهروندان سازمان یافته در قالب جامعه مدنی است. بنا به این پنداره شهروندان یک جامعه به دولت‌ها وکالت می‌دهند تا به نمایندگی از آنها دارائی‌های همگانی و مشاع در جهت منافع عمومی آنها مدیریت نماید. اما واقعیت چیزی به‌جز پنداره‌هاست. چه دولت و مقامات آن خنثی نبوده و خود دارای منافع ویژه‌ای هستند. بنابراین در نبود نظارت فعال شهروندان(موکلان)، مقامات دولت(نمایندگان) آنها می‌توانند دارائی‌ها و امکانات را برخلاف مقررات و مصالح شهروندان در جهت منافع شخصی خود بکار بگیرند.

بنا به نظریه انتخاب عمومی (Public Choice Theory) مقامات سیاسی و اداری در نظام سیاسی بخصوص نظام‌های غیرپاسخگو و غیرشفاف دوگانه، مانند بازیگران هر بازار اقتصادی، به‌دنبال بیشینه‌سازی منافع شخصی خود هستند. سیاست‌مداران، دیوان‌سالاران، مدیران و گروه‌های ذی‌نفع تلاش می‌کنند تا از بودجه عمومی برای تأمین منافع شخصی یا گروهی خود استفاده کنند. در نتیجه، سمت و سوی سیاست‌ها و بودجه‌ریزی‌ها بیشتر در جهت تأمین این منافع قشر حاکم اختصاص یابند تا تحقق رفاه و اهداف عمومی شهروندان می‌باشد. این منافع می‌تواند سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اطلاعاتی، ارتباطی، و همچنین آشکار و یا پنهان باشد. پیدایش آنچه غارت‌سالاری خوانده می‌شود در همین فرایند به انجام می‌رسد.

«غارت‌سالاری یا کلپتوکراسی» از اصطلاحاتی است که اخیرا برای توصیف و توضیح برخی از نظام‌های اقتصادی-سیاسی اقتدار گرا، غیر پاسخگو و با فساد گسترده رواج پیدا کرده است. بنا به آنچه داگلاس سی نورث (Douglass Cecil North) و برنده جايزه نوبل اقتصاد ١٩٩٣، توصیف می‌کند عبارت از نظامی است که نه تنها بالاترین لایه هرم مخروط حاکمیت بلکه پایین‌ترین لایه آن به غارت منابع عمومی آلوده شده و غارت منابع عمومی به هنجار و فرهنگی در دیوان سالاری تبدیل شده است. بنا به استدلال این برنده جایزه نوبل احترام و صیانت از حقوق مالکیت خصوصی، وظیفه حاکمیت هر جامعه، و زمینه‌ساز رشد اقتصادی آن است. اما با شیوع «غارت‌سالاری» احترام به حقوق مالکیت خصوصی نقض می‌شود و بدین ترتیب زمینه‌های رشد اقتصادی از بین می‌رود.

البته رابطه تنگاتنگی میان «غارت‌سالاری»، «قدرت مطلقه» و توزیع «رانت» وجود دارد. «غارت‌سالاری» دارای ویژگی‌های چندی است که مهمترین آنها عبارتند: تمرکز دارائی‌ها و درآمدها در نزد گروهی اندک در حاکمیت، غیر پاسخگوئی و عدم شفافیت حاکمیت، فرار و معافیت مالیاتی باندهای قدرت، قاچاق، پول شوئی گسترده، انتقال دارائی‌های عمومی به افراد و اشخاص وابسته به راس هرم حاکمیت و باندهای قدرت. در شرایط فعلی بیشتر این شاخصه‌ها را می‌توان در ساختار سیاسی-اقتصادی ایران یافت.

حاکمیت غارت‌سالار دارای چه ساختاری است؟

حاکمیت غارت‌سالار (Kleptocratic state) به یک ساختار حاکمیت اشاره دارد که در آن قشر حاکم یا گروه‌های الیگارشیک، منابع و ثروت عمومی را بدون توجه به توسعه پایدار یا منافع عموم مردم به نفع خود بهره‌برداری می‌کنند. این مفهوم به‌طور خاص توسط نظریه‌پردازانی مانند دوگلاس نورث (Douglass North)، دارون عجم‌اوغلو (Daron Acemoglu) و جیمز رابینسون (James Robinson) در چارچوب نهادگرایی اقتصادی و سیاسی توضیح داده شده است.

در همین راستا، بنابه یافته‌های دوگلاس نورث (Douglass North) نهادهای فعال یک جامعه در زیر چتر حمایت حقوقی دولت انگیزه اقتصادی پیدا می‌کند. بدون این حمایت و در صورتی که دولت خود فاسد باشد افراد دارای انگیزه فعالیت تولیدی بلند مدت نمی‌شوند و تلاشی برای بهبود اوضاع اقتصادی انجام نمی‌دهند. پیدایش نوآوری در فن‌آوری‌ها و به کارگیری رو‌ش‌های تولید کارآمد مشروط به اطمینان بلندمدت از حمایت و صیانت قانونی دولت از حقوق مدنی و مالکیت خصوصی است. همچنین به گمان نورث باور عمومی به منصفانه بودن نظام اقتصادی موجب می‌شود تا جرائمی همچون سرقت و بزه‌کاری کاهش پیدا کند.

«غارت‌سالاری» دارای شاخص‌های چندی است که مهمترین آنها عبارتند: تمرکز دارائی‌ها و درآمدها در نزد گروهی اندک، غیر پاسخگوئی و عدم شفافیت، فرار و معافیت مالیاتی، قاچاق، پول‌شوئی گسترده، انتقال دارائی‌های عمومی به افراد و اشخاص وابسته به هرم حاکمیت. بدین ترتیب اقتصاد سیاسی غارت‌سالار (Kleptocratic Political Economy) شکل می‌گیرد. بیشتر این شناسه‌هایی که در سطور پیشین آنها یاد شد را می‌توان در اقتصاد ایران یافت.

پانزده مولفه شاخص «غارت‌سالاری» در ایران

شواهد بسیاری به کارگیری واژگان «غارت سالاری» برای توصیف آنچه در ایران می‌گذرد را توجیه می‌کند. برخی از شاخص‌ها به شرح زیر هستند:

۱- خصوصی‌سازی‌های کاذب، سپردن مالکیت و مدیریت بنگاه‌های اقتصادی به مدیران و کارگزاران و صاحبان مقام و مسئولان و خویشاوندان آنها و فرایند “درب چرخان” یعنی مقامات حکومتی به مالکین و مدیران بخش خصولتی را به عهده می‌گیرند.
۲- کارکرد گسترده اقتصادی نهادهای مذهبی و سیاسی و عدم شفافیت و عدم پاسخگوئی آنها در قبال افکار عمومی و جامعه مدنی.
۳- عدم شفافیت فعالیت اقتصادی رهبر و اشخاص و نهادهای مربوطه و ناپاسخگویی آنها در قبال افکار عمومی و جامعه مدنی.
۴- دخالت گسترده نهادهای نظامی و امنیتی در امور اقتصادی و بویژه تصدی بنگاه‌های اقتصادی و مالی حکومتی و خصولتی و خصوصی.
۵- گسترش بانک‌های وابسته و خصولتی وابسته به مقامات و باندهای قدرت.
۶- رواج پول‌شوئی در شبکه بانکی و موسسات اعتباری غیرشفاف و غیرپاسخگو.
۷- فرار گسترده مالیاتی از سوی بخش خصوصی وابسته و نهادهای وابسته به رهبر حکومت.
۸- معافیت مالیاتی گسترده نهادهای وابسته به رهبر.
۹- تمرکز بخش عمده نقدینگی کشور در اختیار گروه اندکی که از رانت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بهره می‌برند.
۱۰- اختصاص اعتبارات بانکی به گروه کوچکی متشکل از باندهای ذی‌نفوذ حاکمیت.
۱۱- بحران معوقه‌های بانکی که به افراد محدودی که جزء وابستگان به حاکمیت هستند.
۱۲- استفاده از منابع صندوق‌های بازنشستگی به سود مدیران و کارگزاران حکومتی.
۱۳- موسسات مالی و اعتباری غیرمجاز وابسته به باندهای ذی‌نفوذ حاکمیت.
۱۴- گسترش پدیده خویشاوندسالاری: نمونه خاندان لاریجانی، خامنه‌ای، خمینی، مهدوی کنی و بسیاری دیگر.
۱۵- قاچاق گسترده سوخت و کالا از سوی مقامات و سپاه پاسداران بخصوص در مرزهای کشور و به آسیای جنوب شرقی.

در تایید مطالب فوق بنا به گزارش‌های مکرر موسسه پژوهش جهانی فریزر در سال‌های متمادی گذشته، اقتصاد ایران همواره یکی از «بسته»ترین اقتصادهای جهان است و دارای یکی از پایین‌ترین رتبه‌ها در رده‌بندی آزادی اقتصادی می‌باشد. همزمان سازمان بین‌المللی شفافیت نیز اقتصاد ایران را یکی از کدرترین اقتصادهای جهان ارزیابی می‌کند.

یک زنجیره عوامل حقیقی و حقوقی و اقتصادی و سیاسی این فرایند را توضیح می‌دهد. اقتصاد ایران یک اقتصاد تک‌پایه نفتی است و حاکمیت انحصار درآمد نفت و تصمیم‌گیری در خصوص توزیع آن را را در اختیار دارد. افزون بر این بنا به قانون اساسی حاکمیت دارای اختیارات بسیار گسترده‌ای در زمینه اقتصادی و سیاسی است. اما همزمان عوامل دیگری چون انحصار قدرت مطلقه در نزد رهبر حکومت نیز از جمله عوامل سیاسی این فرایند بسته بودن اقتصادی است. نهادهای گوناگون وابسته به رهبر حکومت نظیر ستاد فرمان اجرائی فرمان امام، استان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان و قرارگاه خاتم افزون بر نهادهای دولتی وجود دارند، که با دور زدن قوانین و فارغ از نظارت و رقابت عرصه را بر بخش خصوصی و موسسات غیر دولتی تنگ می‌کنند و نه تنها عرصه اقتصادی که عرصه‌های سیاسی و اجتماعی ایران را در چنبره اختیارات و قدرت خود دارند.

جمع‌بندی
غارت‌سالاری با فساد ساختاری و نهادینه همراه است. گروه‌های حاکم اغلب به صورت محسوس و نامحسوس از منابع و ثروت عمومی سوءاستفاده می‌کنند و بدین ترتیب میزان فساد در اقتصاد و عرصه عمومی افزایش می‌یابد. این امر علاوه بر آسیب به فرایند توسعه اقتصادی، به سرمایه اعتماد اجتماعی را کاهش داده و زمینه را برای تنش‌های اجتماعی فراهم می‌آورد. این تنش‌ها بعید نیست به اعتراض‌ها و بی‌ثباتی سیاسی بیانجامد.

حاکمیت غارت‌سالاری معمولاً منجر به ناتوانی در توسعه و رشد اقتصادی پایدار می‌شود. تمرکز قدرت و منابع در دست اقلیتی موجب می‌شود که نیازهای اساسی جامعه و سرمایه‌گذاری‌های بلند مدت در عرصه عمومی نظیر آموزش-پرورش، بهداشت-درمان و تامین اجتماعی در اولویت قرار نگیرد.

در نظام مبتنی غارت‌سالاری، قشر حاکم در مقابل تغییرات اصلاحی و بهبود‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مورد مقاومت نشان می‌دهند. زیرا هر تغییری تهدیدی برای جایگاه و منافع آن‌ها به شمار می‌آید.

۱۰ آذر ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Mon, 02.12.2024, 11:18
بشار اسد در دام امتناع از سازش گرفتار شد

فایننشال تایمز

برای بیش از یک سال، در حالی که درگیری‌ها میان اسرائیل و نیروهای تحت حمایت ایران در سراسر خاورمیانه گسترش یافت و به داخل سوریه نیز کشیده شد، رئیس‌جمهور سوریه، بشار اسد، به‌طور آشکار سکوت اختیار کرد. 

در حالی که جنگ داخلی طولانی‌مدت در سوریه همچنان ادامه دارد، دولت بشار اسد به یک دولت شکست‌خورده و ورشکسته تبدیل شده است. حامیان اصلی اسد - روسیه، ایران و حزب‌الله - نیز به دلیل درگیری‌های خود تضعیف و مشغول شده‌اند. در این شرایط، اسد به نظر می‌رسید که محتاطانه عمل کرده و ظاهراً در حال سبک و سنگین کردن اوضاع بود. 

اما حمله ناگهانی این هفته توسط شورشیان اسلام‌گرا، که طی ۴۸ ساعت از آغاز حمله خود، شهر حلب، دومین شهر بزرگ کشور را تصرف کردند، به‌طور چشمگیری بی‌ثباتی در سوریه، شکنندگی تسلط اسد بر کشور ویران‌شده‌اش و ابعاد گسترده مخالفت‌ها با حکومت او را آشکار کرد. 

حید حید، تحلیلگر سوری در مؤسسه چتم هاوس، گفت: «اسد به شدت آسیب‌پذیر است. همه منتظرند ببینند آیا رژیم می‌تواند نیروهای خود و متحدانش را برای بازپس‌گیری مناطق بسیج کند یا خیر.» 

پیش از این، اسد در مخمصه‌ای گرفتار شده بود: اسرائیل که در طول ۱۲ ماه گذشته ده‌ها حمله به اهداف مرتبط با ایران در سوریه انجام داده است، به‌طور علنی هشدار داده بود که اسد در تیررس آن قرار دارد و باید موضع خود را انتخاب کند. 

با این حال، تحلیلگران مسائل سوریه معتقدند اسد شاید فرصتی برای بازپس‌گیری بخشی از استقلال خود از حامیان خارجی‌اش پیش روی خود می‌دید؛ چرا که کشورهای عربی و برخی قدرت‌های اروپایی به این فکر افتاده بودند که شاید باید این رهبر اقتدارگرا را احیا کنند. 

منطق آن‌ها چنین بود که به نظر می‌رسید بدترین مرحله جنگ داخلی سوریه تمام شده، اسد همچنان در قدرت باقی مانده و شاید اکنون زمان مناسبی برای رسیدگی به مسائل بین‌المللی همچون پناهجویان و قاچاق مواد مخدر باشد. 

اما پیشروی شگفت‌آور شورشیان، وابستگی اسد به روسیه، ایران و شبه‌نظامیان تحت حمایت ایران را برای دفع تهدیدات داخلی برجسته کرد. 

نیروهای طرفدار اسد عقب‌نشینی کردند، در حالی که شورشیان به رهبری گروه «هیئت تحریر الشام» (HTS)، به سمت حلب، شهری با ۲ میلیون نفر جمعیت، پیشروی کرده و سپس به سمت جنوب و شهر حماه حرکت کردند. 

تشدید بحران و سقوط روحیه در ارتش سوریه

روز یکشنبه نیروهای اسد تلاشی را برای بازسای قوای خود آغاز کردند. جنگنده‌های سوری و روسی چندین حمله هوایی به حلب و ادلب، استان شمال غربی که پایگاه اصلی هیئت تحریر الشام (HTS) است، انجام دادند.

اما تحلیلگران می‌گویند ۱۳ سال پس از یک قیام مردمی علیه رژیم اسد و آغاز جنگ داخلی در این کشور، حس ناامیدی و افت روحیه به صفوف ارتش نیز سرایت کرده است.

چارلز لیستر از مؤسسه خاورمیانه گفت: «واحدهای نظامی یکی پس از دیگری در حال عقب‌نشینی، فروپاشی و ترک مواضع خود بودند.» 

اقتصاد سوریه متأثر از بدهی‌های پرداخت‌نشده به حامیان خارجی رژیم، تحریم‌های غرب و فروپاشی نظام بانکی در لبنان همسایه، که مدت‌ها پناهگاهی برای تجار سوری بوده است در آستانه فروپاشی قرار دارد.

جهاد یازجی، کارشناس اقتصادی سوریه، گفت: طی پنج سال گذشته، مردم سوریه فقیرتر شده‌اند و رژیم تقریباً هیچ اقدامی برای بهبود زندگی مردم انجام نداده است. او افزود که افزایش مالیات‌ها، مصادره زمین‌ها و اقتصاد در حال فروپاشی، با فساد گسترده رژیم که در همه جنبه‌های دولت ریشه دارد، ترکیب شده است. 

تصور بی‌توجهی خانواده اسد به رنج مردم سوریه و رفتار غارتگرانه آن‌ها، نارضایتی را فراتر از مخالفان همیشگی اسد گسترش داده و این حس به بخش‌های مختلف جامعه سوریه، از جمله گروه‌هایی از جامعه وفادار علوی، اقلیتی که اسد به آن تعلق دارد، نیز سرایت کرده است. 

یازجی گفت: «بسیاری از افراد از اینکه پس از سال‌ها وفاداری، اکنون در وضعیتی بدتر از قبل قرار دارند، خشمگین هستند.» 

فساد و ناامیدی اکنون در بسیاری از نهادهای دولتی سوریه گسترش یافته است. کارمندان دولتی در حالی بر اداره کشوری نظارت می‌کنند که تقریباً هیچ بخشی از آن به درستی کار نمی‌کند. 

با وجود تلاش‌های اخیر برای حرفه‌ای‌سازی ارتش، یازجی می‌گوید: «این تلاش‌ها خیلی اندک و خیلی دیرهنگام بودند.» روحیه ارتشیان همچنان پایین باقی مانده است و سربازان تحت تأثیر سختی‌هایی چون خدمت اجباری و حذف یارانه‌ها قرار گرفته‌اند. 

در یک نمونه نادر از انتقاد از رژیم در میان وفادارترین هواداران اسد(علوی‌ها)، یکی از علویان سوری گفت: «ما آماده‌ایم از روستاها و شهرهای خود محافظت کنیم، اما نمی‌دانم آیا علوی‌ها برای شهر حلب خواهند جنگید یا نه... رژیم دیگر دلیلی به ما نمی‌دهد که به حمایت از آن ادامه دهیم.» 

تحلیلگران می‌گویند، این حس ناامیدی با بی‌میلی آشکار رژیم برای سازش با مخالفانش، حتی در حالی که روسیه حامی آن تلاش کرده است اسد را به وارد شدن در یک روند سیاسی ترغیب کند، عمیق‌تر شده است. 

فرصتی که اسد در تابستان امسال داشت

با این حال، تلاش‌ها از سوی کشورهای عربی و برخی کشورهای اروپایی برای ازسرگیری ارتباط با اسد، پس از زلزله ویرانگری که در فوریه ۲۰۲۳ ترکیه و شمال سوریه را لرزاند، دوباره جان گرفته بود.

در ماه ژوئیه، ایتالیا سفارت خود را در دمشق بازگشایی کرد و به فهرست کشورهای کوچک‌تر اروپایی پیوست که روابط دیپلماتیک خود با سوریه را احیا کرده‌اند. 

کشورهای عربی، از جمله برخی که در آغاز از شورشیان در زمان آغاز جنگ داخلی حمایت می‌کردند، نیز تلاش کرده‌اند اسد را از انزوا خارج کنند. این تلاش‌ها با هدایت عربستان سعودی باعث شد سوریه سال گذشته برای اولین بار از سال ۲۰۱۱، به اتحادیه عرب بازگردد. 

آن‌ها امیدوار بودند از اسد امتیازاتی در زمینه مقابله با قاچاق مواد مخدر که باعث بی‌ثباتی منطقه شده و ایجاد محیطی امن برای بازگشت پناهجویان بگیرند. اما دمشق در هر دو زمینه پیشرفت اندکی داشته است. 

ترکیه، حامی اصلی گروه‌های مخالف سوری، نیز علاقه خود را به عادی‌سازی روابط با اسد نشان داد، اما این تلاش توسط اسد رد شد. 

مقامات عراقی که امسال به گفت‌وگوهای میان دمشق و آنکارا کمک کردند، گفتند دولت اسد حاضر به ارائه هیچ‌گونه امتیازی در مورد مسئله پناهجویان که یکی از مسائل حساس در سیاست داخلی ترکیه است، نشد. 

در عوض، اسد به بمباران ادلب، منطقه تحت کنترل شورشیان، ادامه داد و هزاران نفر دیگر را به سمت مرز ترکیه، که حدود ۳ میلیون پناهجوی سوری را میزبانی می‌کند و نیروی نظامی در شمال سوریه مستقر کرده است، سوق داد. 

تحلیلگران می‌گویند که ممکن است ترکیه به‌صراحت حمله تحت رهبری هیئت تحریر الشام (HTS) را تأیید نکرده باشد، اما این حمله می‌تواند منافع آنکارا را تأمین کرده و احتمالاً به این کشور در مذاکرات آینده اهرم بیشتری بدهد. 

مالک العبد، تحلیلگر سوری، گفت: «اسد از تابستان این فرصت را داشت که با رجب طیب اردوغان گفت‌وگو کند و طرحی را تدوین کند که بر اساس آن ترکیه عملاً یک منطقه نفوذ در شمال سوریه به دست آورد. او می‌توانست این موضوع را به شکلی آبرومندانه و سیاسی مذاکره کند، اما از آن امتناع کرد.» 

اسد همیشه امتیاز دادن را نشانه ضعف می‌داند، اما حمله HTS وابستگی او به روسیه، ایران و گروه‌های مرتبط با ایران و نقش برجسته قدرت‌های خارجی در سوریه را برجسته کرده است. 

اولین حضور عمومی اسد از زمان بروز بحران جدید، تنها زمانی رخ داد که وزیر امور خارجه ایران، عباس عراقچی، یکشنبه شب از دمشق بازدید کرد. روسیه، ایران و امارات متحده عربی قول داده‌اند از رژیم حمایت کنند. 

اما با تحت فشار قرار گرفتن اسد، ممکن است راه‌حل دیپلماتیک تنها راه خروج او باشد، اگرچه او سال‌ها از پذیرش چنین راه‌حلی خودداری کرده است. العبد گفت: «اسد می‌تواند دوام بیاورد... اما در بلندمدت، هیچ راهی وجود ندارد که بتواند از تقسیم قدرت با مخالفان اجتناب کند، و این پایان رژیم خواهد بود.»





iran-emrooz.net | Sun, 01.12.2024, 11:43
گل به خودی لیبرال‌دموکراسی

حمید فرخنده

زمینه‌سازی‌ها و پشتیبانی‌های لیبرال دموکراسی‌های غربی از تشکیل دولت اسرائیل و حمایت‌های پیوسته و عملی از این دولت در اختلافاتش با فلسطینی‌ها و کشورهای عرب در کنار حمایت لفظی از قطع‌نامه‌های منصفانه در اختلافات اعراب و اسرائیل و البته دلسوزی‌ها و کمک‌های انساندوستانه به فلسطینی‌ها روالی قدیمی و همیشگی بوده است. با تشکیل دولت اسرائیل و آغاز این بحران حداقل ۸۰ ساله در خاورمیانه، لیبرال دموکراسی‌های غربی اشک ترحم‌شان را برای فلسطینی‌ها ریختند ولی دست اخوتشان را به اسرائیل دادند.

البته این حمایت‌ها از یهودیان و کمک به بنیانگذاری دولت اسرائیل کم و بیش نیم قرن قبل از ۱۹۴۸ در اواخر قرن نوزدهم با تشکیل کنگره جهانی یهودیان در اتریش و بنیانگذاری صهیونیسم آغاز شده بود.

هنگامی که حدود دو هفته پیش دیوان بین‌المللی کیفری لاهه حکم جلب نتانیاهو و وزیر دفاع مستعفی‌اش یوآو گالانت را صادر کرد، کشورهای غربی دچار مشکل مهمی شدند: ادامه حمایت از نتانیاهو یا گردن نهادن به رای دیوان کیفری بین‌المللی که بیش از یک دهه است چون نگین حقوق بشر لیبرال دموکراسی در لاهه می‌درخشد؟ درخششی که هر از چندی با صدور حکم بازداشت یک صاحب قدرت و جنایتکار حقوق بشری، نقش لیبرال‌دموکراسی را در پاسداشت حقوق انسان‌ها و به محاکمه کشیدن جنایتکاران جنگی در هر کجا که باشند را به دنیا نشان می‌داد.

همانطور که نزدیک به دو سال پیش در مارس ۲۰۲۳ این دیوان بین‌المللی حکم جلب ولادیمیر پوتین به خاطر تجاوز روسیه با اوکراین و کشتار بی‌رحمانه مردم این کشور را صادر کرد، حدود دو هفته پیش نیز بار دیگر با رای این دیوان علیه نتانیاهو و گالانت دنیا و افکار آزاده جهان امیدوار شدند که جنایات نتانیاهو و ارتش اسرائیل در غزه نیز بی کیفر نمی‌ماند.

دولت فرانسه اما چهار روز پیش اعلام کرد که به نتانیاهو مصونیت سیاسی می‌دهد و سخنگوی دولت آلمان نیز اعلام کرد که اگر نتانیاهو به آلمان سفر کند بازداشت نخواهد شد. این درحالیست که فرانسه، آلمان و دیگر دولت‌های غربی از صدور حکم بازداشت پوتین حمایت کامل کرده بودند. دولت فرانسه در آن زمان تاکید کرده بود که «هیچ‌کس از دست قانون نمی‌تواند فرار کند». حمایت اخیر فرانسه و آلمان از نتانیاهو در برابر رای دیوان بین‌المللی کیفری اما نشان داد که برخی می‌توانند از دست قانون فرار کنند!

حمایت فرانسه و آلمان از نتانیاهو ‌دهن‌کجی آشکار به یک نهاد معتبر و حقوق بشری است که خودشان از بنیان‌گذاران آن بوده‌اند. استثنا قائل شدن برای نتانیاهو بی‌اعتبار کردن این نهاد خوش‌نام بین‌المللی و گل به خودی لیبرال‌دموکراسی است. استفاده ابزاری از حقوق بشر را در دستگاه سیاست خارجی کشورهای غربی قبلا بارها شاهد بودیم. اما استفاده ابزاری از رای نهادی حقوقی و مستقل که خود به آن اعتبار داده‌اند را برای اولین بار شاهد هستیم.

جو بایدن گفته از رای دیوان بین‌المللی کیفری لاهه شوکه شده و این رای علیه نتانیاهو و گالانت را ظالمانه خوانده است. او اما هیچ‌‌گاه نگفته است که از کشته شدن بیش از ۵۰ هزار نفر که اکثرشان زنان و کودکان هستند شوکه شده یا اینکه کشتار گسترده مردم بیگناه غزه ظالمانه هست.

البته امریکا از امضاکنندگان منشور دیوان بین‌المللی کیفری لاهه نیست و از نظر حقوقی خود را متعهد به احکام این دادگاه نمی‌داند. به دلیل نقش تاریخی این کشور در حمایت از دیکتاتوری‌ها حداقل در گذشته، زندان گوانتانامو، و دیگر اعمال ضد حقوق بشری ارتش امریکا در مداخلاتشان در دیگر کشورها که بخشی از آن در اسناد ویکی‌لیکس منتشر شد، قابل فهم است که چرا امریکا عضوی دیوان بین‌المللی کیفری لاهه نیست و در مورد اخیر نیز مخالف این رای است. اما اینکه فرانسه و آلمان که از ستون‌های اصلی اتحادیه اروپا و لیبرال‌دموکراسی غربی هستند، چنین دوگانه با احکام صادره از سوی این دیوان برخورد می‌کنند، گویای بی‌اعتنایی آنها به حقوق بین‌الملل و حقوق بشر است وقتی که با سیاست‌های دولت‌هایشان مغایر باشد.

جنگ غزه بالاخره روزی پایان خواهد یافت و اجساد زیر آوار مانده در ویرانه‌های غزه بر آن ۵۰ هزار نفری که تاکنون کشته شده‌اند، اضافه خواهد شد. اما جای ضربه‌ای که این برخورد‌های دوگانه بر پیکر لیبرال‌دموکراسی غربی وارد کرده است در تاریخ خواهد ماند.

این سیاست‌های دوگانه و دهن‌کجی به حقوق بین‌الملل، لیبرال‌دموکراسی‌ها را در مقابل موج فزاینده راست افراطی در این کشورها و در برابر دولت‌های ناقص حقوق بشر در سطح دنیا و بویژه منطقه خاورمیانه تضعیف خواهد کرد.



نظر خوانندگان:


■ حمایت فرانسه و آلمان از نتانیاهو به معنای بی‌اعتبار کردن دیوان بین‌المللی کیفری یا نقض اصول حقوق بشر نیست. این تصمیمات در واقع بخشی از پیچیدگی‌های سیاست بین‌المللی است که گاهی ضرورت‌های دیپلماتیک و منافع بلندمدت ایجاب می‌کند رویکردی انعطاف‌پذیرتر اتخاذ شود.
همچنین، مقایسه این تصمیم با حمایت از صدور حکم بازداشت پوتین ممکن است ساده‌سازی بیش از حد موضوع باشد، زیرا هر پرونده حقوقی و سیاسی شرایط خاص خود را دارد. فرانسه و آلمان، به عنوان بازیگران کلیدی در عرصه بین‌المللی، ممکن است این تصمیم را برای جلوگیری از تنش‌های بیشتر در منطقه یا حفظ زمینه‌های گفت‌وگو و صلح گرفته باشند. در نتیجه، به جای تفسیر این اقدامات به عنوان تناقض یا ابزارسازی، باید آن‌ها را در چارچوب واقعیت‌های پیچیده سیاست جهانی تحلیل کرد.
کامی صمدی


■ اصل نکته اتفاقا احترام به رای دادگاه یا دیوان کیفری است، که رعایت نشده است. بقیه توجیه سیاستمدارانه است که ربطی به رای قوه مستقل قضائیه ندارد، چنانکه شما نیز همین‌کار را کرده‌اید. گردن نهادن به رای قوه قضائیه مستقل، آن هم در امر مهم جنایت علیه بشریت، افتخار لیبرال دموکراسی‌ها در مقایسه با نظام‌های بسته بوده است. اینکه این امر مهم را به یک دادگاه بین‌المللی سپرده‌اند، نشانه اهمیت و خطیر بودن موضوع بوده است. حتی اینکه فرانسوا میتران انیس نقاش را پس از مدتی تحت عنوان «دلایل حکومتی»Reson d’etat آزاد می‌کند در چهارچوب قوانین فرانسه و‌ اختیارات رئیس جمهور برای آزادی گروگان‌های خودی، قابل درک است. گردن ننهادن به رای دیوان کیفری لاهه در پس زمینه کشتار مردم غزه، برای لیبرال دموکراسی چیزی جز بی‌اعتبار کردن حقوق بین‌الملل و ذبح آن برای دفاع از نتانیاهو نیست. در اینجا برعکس باج دادن برای آزادی گروگان‌های خودی نیز مطرح نیست. آیا به این نکته توجه کرده‌اید که امریکا نیز هر بار که رای علیه اسرائیل در شورای امنیت سازمان ملل را وتو می‌کند یا به قطع‌نامه‌های مجمع عمومی این سازمان علیه اسرائیل رای منفی می‌دهد، از همین استدلال یا در حقیقت توجیه شما استفاده می‌کند؟
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده عزیز.
با شما کاملأ موافقم که جای ضربه‌ای که این رای دیوان بین‌المللی کیفری لاهه بر پیکر لیبرال‌دموکراسی غربی وارد کرده است در تاریخ خواهد ماند. اما شک دارم که این دیوان، موضوع «حق داشتن» و «ضعیف بودن» را به درستی از هم تفکیک کرده باشد. بعد از ۷ اکتبر که اخبار و تصاویر حمله حماس و گروگان گیری، در صدر اخبار بود، افکار عمومی به نفع اسراییل چرخید، چرا که اسراییل در یک موقعیت ضعف و ستمدیدگی قرار گرفته بود. اما به مرور ورق برگشت. توجه شود که در ماه‌های بعد، اگر ده‌ها هزار اسراییلی خانه‌های خود را ترک نمی‌کردند و یا به پناهگاه‌های امن نمی‌رفتند و قدرت خنثی سازی اکثر موشک‌ها را در هوا نداشته و همچنان در «موقعیت ضعف و ستمدیدگی» باقی می‌ماندند، زیر صدها موشکی که به سمت شهرهای اسراییل پرتاب شد نیز هزاران زخمی و کشته به جا می‌ماند.
با احترام. رضا قنبری


■ اشتباهات لیبرال دمکراسی از خیلی وقت پیش آغاز شده، امروز آنها در شرایط کاملا دفاعی قرار دارند. روز به روز سنگری را از دست می‌دهند و چشم‌انداز خوبی در افق نمی‌بینند. با این حرف کوتاهی آنها در محکومیت جنایات خاور میانه توجیه نمی‌شود، اما کمی بهتر فهمیده می‌شود. شولتز و مکرون جایگاهی بسیار لغزنده دارند. گاهی در اتخاذ موضع تنازع بقا بیشتر نقش دارد تا اصول. باز تاکید می‌کنم که این دلیل توجیه نمی‌شود. باید اعتراف کرد که یکسال اخیر در خاورمیانه مرزهای ارزشی تا حدودی مخدوش شدند. یک دلیل آن دخالت جنایت‌گرانه و مخرب جمهوری اسلامی است که تبدیل به هیزم بیار راست‌های افراطی شدند.
با حکم لاهه یا بدون آن، متاسفانه، نام نتانیاهو به عنوان “قصاب غزه” در تاریخ ثبت خواهد شد. اما در جهت‌گیری‌ها و نتیجه‌گیری‌های نهایی نباید شتابزده بود. در دوران مغشوش و “آب گل‌آلود” کنونی رعایت اعتدال و دور نگری را پیشه کنیم.
یک نکته در مورد دادگاه لاهه: از دادگاه لاهه نه انتظار حکم سیاسی داریم و نه انتظار صدور روزانه حکم که وزن و تاثیر دادگاه را به تحلیل می‌برد. اما بطور جدی توقع می‌رود که جنایت علیه زنان در ایران و افغانستان با نام بردن از سردمداران حکومتی آنها در دستور کار باشد. در جهان مردانه کنونی، جنایت علیه زنان اگر چه مهم تلقی می‌شود اما جنبه ثانوی دارد. آیندگان قضاوت متفاوتی خواهند دشت.
موفق باشید، پیروز


■ آقای قنبری عزیز،
کار هر دادگاهی از جمله دیوان بین‌المللی کیفری رسیدگی به خلاف یا جنایت انجام شده است. حتی در جنگ نیز جنایت جنگی بخاطر پیش‌گیری از حمله دشمن قابل قبول نیست تا چه رسد در یک دادگاه. درمورد حملات ایران به اسرائیل نیز همه شواهد نشان می‌دهد که در هر دو حمله نشان دادن توانایی موشکی ایران بوده است و نه کشتار مردم اسرائیل به شیوه‌ موشک زدن کور صدام به تهران برای کشتار هرچه بیشتر مردم. البته این بحث را به گمانم قبلا نیز داشته‌ایم و شما قانع نشدید.
پیروز گرامی،
چنانکه خود شما اشراف دارید مشکلات مکرون و شولتز قبل از هر چیز داخلی است. البته بخش خارجی آن نیز عمدتا سیاست این کشورها در قبال جنگ روسیه و اوکراین است. درمورد تضییق حقوق زنان در ایران و افغانستان و اصولا پایمال شدن حقوق بشر در هر کشوری نیز اگر به تعاریف رسمی و حقوقی «جنایت جنگی» یا «جنایت علیه بشریت» رجوع کنیم بهتر به درجه‌بندی آنها و اینکه چه مواردی شامل رسیدگی در دیوان بین‌المللی کیفری می‌شوند یا نمی‌شوند پی می‌بریم. خود شما نیز البته اشاره کرده‌‌اید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده عزیز. آری، این بحث را قبلا نیز داشته‌ایم و البته هر بار دقیق‌تر به آن پرداخته‌ایم. شما نوشته‌اید: «کار هر دادگاهی از جمله دیوان بین‌المللی کیفری رسیدگی به خلاف یا جنایت انجام شده است». یعنی می‌فرمایید «قصد جنایت»، کیفری ندارد؟! یعنی اگر در خیابان کسی با چاقو به من حمله‌ور شد و من با یک ضربه به مچ دست او، چاقو را از دستش پراندم و ضمن آن مچ دست طرف شکست، من مجرم هستم که مچ دست او را شکسته‌ام و او بی‌تقصیر؟! من با عقل سلیم عادی خودم مسئله را پیچیده‌تر می‌دانم. شاید کسی از خوانندگان که تخصص علم حقوق دارد بتواند موضوع را روشن‌تر کند.
با احترام. رضا قنبری


■ آقای قنبری عزیز، یکی مسائل مهم در حقوق اصل تناسب میان جرم و کیفر یا میان کاربرد خشونت و میزان واکنش دفاعی در است. شما حق دفاع از خود دارید، اما اگر فرد مهاجم را مورد ضرب و شتم قرار دهید و یا بکشید دادگاه شما را بیشتر از فرد مهاجم مقصر می‌شناسد، چرا که در واکنش از اصل تناسب واکنش و از محدوده عمل دفاع از خود خارج شده‌ای. و دادگاه شما به جرم ضرب و شتم یا اگر طرف را بکشید حداقل به قتل غیرعمد محکوم می‌کند. برای دفاع از خود یا در واکنش به کشته شدن ۱۲۰۰ نفر بیش از ۵۰ هزار نفر که اکثرشان نیز زنان و‌ کودکان بی‌گناه هستند را نمی‌کشند. البته برآورد می‌شود هزاران نفر نیز هنوز زیر آوار در ویرانه‌های غزه هستند که هنوز اجسادشان بیرون آورده نشده و بر آمار کشته‌شده‌ها خواهد افزود. کاری که اسرائیل انجام داده حتی از عدم تناسب واکنش حقوقی و جنگی هم بسیار فراتر رفته و به «جنایت جنگی» تبدیل شده است.
با احترام/ حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Sun, 24.11.2024, 21:50
حکمرانی ولایی، منشاء فساد ساختاری

احمد علوی

فساد ساختاری در ایران هنوز دارای جنبه‌های ناشناخته بسیاری است که دلیل بسیاری از ناترازی‌های اقتصاد ایران مانند ناترازی بودجه، ناترازی سوخت، برق، صندق‌های بازنشستگی، بانکی است. چه آنچه از فساد مشاهده و تجربه می‌شود، تنها بخش کوچکی از آن و به اصطلاح نوک کوه یخ است که از دریای فساد بیرون افتاده است. در اینجاست که به‌کارگیری “نظریه” می‌تواند به آشکار شدن بخش‌های دیگری از فساد کمک نموده گامی به پیش در کشف جنبه‌های ناپیدای فساد باشد.

“نظریه” در عرصه اقتصادی به مثابه گمانه‌ای است که با تجربه پیشین تایید شده است بنابراین می‌تواند راهی برای کشف کشف جنبه‌های ناپیدای فساد در زمینه و زمانه و زندگی در شرایط دیگری باشد. از این روست که بررسی فساد ساختاری بر پایه نظریات داگلاس نورث (Douglas North) و رابرت فوگل (Robert Fogel) برندگان جایزه نوبل اقتصاد می‌تواند، راهکاری تکمیلی برای شناخت ساختار تودرتوی فساد در ایران باشد.

تحلیل ناترازی‌های اقتصاد ایران و فساد ساختاری بر پایه نظریات داگلاس نورث (Douglas North) و رابرت فوگل (Robert Fogel) می‌تواند نشان دهد چگونه کاستی و سستی در نهادها و ساختارهای حکمرانی منجر به پایداری تنگناهای اقتصادی و فساد مدیریتی-مالی می‌شود.

بررسی فساد ساختاری ولایی ایران بر پایه نظریه نهادگرایی
بررسی فساد ساختاری رژیم ولایی ایران از منظر نهادگرایی نورث و فوگل (North &Fogel) می‌تواند بر مبنای تحلیل نقش نهادها در شکل‌دهی به رفتار اقتصادی و سیاسی بکارگرفته شود. نورث- فوگل نهادها را به‌عنوان «قواعد بازی در یک جامعه یا نظام اقتصادی» تعریف می‌کند که به شکل رسمی (قوانین، مقررات) و غیررسمی (هنجارها، فرهنگ) بر تعاملات انسانی تأثیر می‌گذارند. این نهادها می‌توانند فساد را تسهیل یا محدود کنند. برای بررسی ایران، می‌توان این تحلیل را در چند سطح ارائه داد:

۱. تقسیم‌بندی نهادها بر اساس نظریه نهادگرایی
نهادهای رسمی: قوانینی که از طریق دولت و قانون‌گذاری ایجاد می‌شوند.
نهادهای غیررسمی: هنجارها، باورها، و ارزش‌هایی که در جامعه جاری‌اند.
سازمان‌ها: بازیگرانی که در چارچوب این نهادها عمل می‌کنند (مثل سپاه، نهادهای مذهبی و شرکت‌های شبه‌دولتی و خصولتی).

۲. ایجاد نهادهای رانتی به‌عنوان زمینه‌ساز فساد
توضیح: رژیم ولایی بر اساس مدل‌های رانتیریسم اقتصادی عمل می‌کند، که در آن درآمدهای نفتی و سایر منابع اصلی کشور به‌جای تامین مالی توسعه پایدار، برای حفظ وفاداری مقامات، سرسپردگان ولایی و تقویت باندهای قدرت و سازماندهی سرکوب نرم و سخت و صادرات گفتمان ولایی تخصیص می‌یابد.
ارتباط با نظریه نهادگرایی: نظریه نهادگرایی توضیح می‌دهد که در جوامع مبتنی بر نهادهای رانتی، نهادها به گونه‌ای شکل می‌گیرند که دسترسی به منابع محدود باشد و بازیگران اصلی (الیگارشی) بر این منابع و چگونگی بکارگیری آن سیطره داشته باشند.
در ایران: نهادهایی مانند بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام، و سپاه پاسداران به بازیگران اصلی در کنترل منابع تبدیل شده‌اند و فضای فسادزا را تقویت کرده‌اند.

۳. تعامل نهادهای رسمی و غیررسمی
تضاد نهادها: در رژیم ولایی، قوانین رسمی (مثل قانون اساسی و نظام مالیاتی) عملاً تحت‌الشعاع نهادهای غیررسمی (گفتمان ولایی مذهبی و ساختارهای موازی) قرار گرفته‌اند. برای مثال نهادهای تحت سیطره رهبر ولایی، نظیر بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام و بنگاه‌های مربوط آستان قدس مشمول معافیت و بسیاری از موسسات خصولتی از فرصت فرار مالیاتی استفاده می‌کنند. از این رو این نهادهای غیررسمی و نهادهای وابسته به رهبر رفتارهای اقتصادی و سیاسی را هدایت می‌کنند، حتی اگر این رفتارها در تضاد با نهادهای رسمی باشند.
نتیجه: این تضاد منجر به کاهش شفافیت و تقویت فساد ساختاری می‌شود، زیرا نهادهای رسمی تحت سلطه نهادهای غیررسمی قرار دارند. بنابراین فساد نه تصادفی یا موردی بلکه درونزا و برنامه ریزی شده و مبتنی ساختار حکمرانی است.

۴. نقش نهادهای انحصاری و فسادزایی آن‌ها
توضیح: بنا به نظریه نهادگرایی در جوامعی با سیطره نهادهای انحصاری نظیر نهادهای ولایی و مذهبی و حوزوی وابسته، بازیگران اصلی تمایل دارند قواعد را به سود خود تغییر دهند و دسترسی به منابع را برای دیگران محدود کنند. این سیطره بر قانون گذاری از مصادیق فساد ساختاری درونزا و نهادینه است.
در ایران: نهادهایی مانند سپاه پاسداران، موسسات خصولتی و بنیادهای مذهبی عملاً بر بخش عمده‌ای از اقتصاد سیطره دارند و شفافیت، پاسخگویی و رقابت را عملا حذف کرده‌اند. قراردادهای دولتی، پروژه‌های کلان و دسترسی به منابع نفتی و ارزی و تسهیلات بانکی معمولاً در اختیار گروه‌های نزدیک به هسته سخت قدرت قرار می‌گیرند، که این انحصارگرایی، فساد را به یک ویژگی ساختاری و درونزا و هنجار تبدیل کرده است.

۵. نبود نهادهای بازدارنده
توضیح: بر پایه نظریه نهادگرایی نهادها می‌توانند با کاهش هزینه‌های نظارت و اجرای قانون، از فساد جلوگیری کنند. در ایران، کاستی و سستی نهادهای بازدارنده و آلودگی خود آنها به فساد به دلیل وابستگی آن‌ها به ساختار قدرت مشهود است:
قوه قضاییه تحت کنترل مستقیم رهبر ولایی عمل می‌کند و کارآمدی و استقلال لازم را ندارد. همچنین سازمان‌های نظارتی مانند دیوان محاسبات یا بازرسی کل کشور، اغلب در برابر نهادهای رانتی و گروه‌های قدرت ناکارآمد هستند.
نتیجه: این ضعف نهادی، نظارت بر عملکرد اقتصادی و سیاسی را کاهش داده و فساد را هنجاری و عادی‌سازی کرده است.

۶. اقتصاد غیررسمی و گسترش فساد
توضیح: بنا به نظریه نهادگرایی در جوامعی که نهادهای رسمی کارآمد نیستند، اقتصاد غیررسمی و تیره و تار گسترش می‌یابد و بر کل اقتصاد سیطره می‌یاببد. این امر فرصت‌های فساد را وسیعا و عمیقا گسترش افزایش می‌دهد.
در ایران: اقتصاد زیرزمینی، قاچاق، و فعالیت‌های غیرقانونی به دلیل نبود پاسخگویی، شفافیت و تحریم‌های بین‌المللی رشد یافته است. منابع مالی به‌جای توسعه اقتصادی، به گروه‌های نیابتی و پروژه‌های نظامی اختصاص می‌یابد که نظارت بر آن‌ها غیرممکن است.

۷. چرخه معیوب فساد و نهادهای ناکارآمد
توضیح: نظریه نهادگرایی بیان می‌کند که نهادهای ناکارآمد فساد را تقویت می‌کنند، و این فساد به نوبه خود نهادها را بیشتر دچار کاستی و سستی می‌کند.
در ایران: وابستگی مدیران، حوزویان، فرماندهان نهادهای امنیتی به رژیم برای دسترسی به منابع، منجر به تقویت شبکه‌های فساد شده است. در عین حال، همین فساد ساختاری کارکرد نهادها را دچار کاستی و سستی می‌کند و بدین ترتیب یک چرخه معیوب ایجاد شده است.

۸. راهکار بر اساس نظریه نهادگرایی
از منظر نهادگرایی گذار از نهادهای ناکارآمد به نهادهای کارآمد نیازمند تغییرات ساختاری حقوقی حقیقی بنیادین است. اما در ایران، این گذار با موانع جدی روبرو است چرا که مقامات حاکمیت و صاحبان قدرت علاقه‌ای به اصلاح ندارند، زیرا فساد منبع اصلی بقای آن‌هاست. بنابراین ساختار گفتمان ولایی رژیم اجازه نمی‌دهد نهادهای مستقل و شفاف‌ساز ایجاد شوند. تحریم‌ها و فشارهای خارجی به مثابله واکنش در مقابل ماجراجویی منطقه‌ای بین المللی و تنش‌های داخلی برون مرزی، نیز پاسخگویی، شفافیت و رقابت در عرصه اقتصاد رسمی را تضعیف،، و به اقتصاد تیره تار نهادهای فاسد ولایی را تقویت کرده‌اند.

جمع‌بندی
بر پایه نظریه نهادگرایی فساد ساختاری در ایران نتیجه نهادهای ناکارآمد، فقدان شفافیت و پاسخگویی، و تسلط روابط غیررسمی بر قواعد رسمی است. تا زمانی که این نهادها تغییر نکنند و قواعد رسمی و غیررسمی به سمت تقویت شفافیت، رقابت، و پاسخگویی سوق داده نشوند، فساد ساختاری ادامه خواهد داشت و مانعی جدی برای توسعه پایدار کشور باقی می‌ماند.

درآمدهای نفتی و منابع ملی در ایران، به جای سرمایه‌گذاری در توسعه اقتصادی و زیرساخت‌ها، به نهادهای ولایی رانتی و افراد نزدیک به رهبر ولایی اختصاص می‌یابد. این وضعیت، باعث تقویت وابستگی اقتصادی به هسته سخت قدرت و تضعیف بخش خصوصی شده است. علاوه بر این، نبود شفافیت در تخصیص بودجه و رانت امتیازات اقتصادی، فضای رقابت سالم را از بین برده و فساد در قراردادها، مناقصات، و نظام بانکی را به‌طور گسترده ترویج داده است.

از منظر نهادگرایی، قواعد غیررسمی مانند روابط خانوادگی، قبیله‌ای، و شبکه‌های نفوذ، نقش کلیدی در تقویت فساد دارند. در ایران، این قواعد در قالب انتصاب‌های مبتنی بر روابط شخصی و خانوادگی، ایجاد شبکه‌های الیگارشیک، و گسترش پدیده «درهای گردان» بین نهادهای دولتی و شبه‌دولتی مشاهده می‌شود. این امر، منجر به شکل‌گیری ساختاری شده که در آن، منافع ملی و عمومی به حاشیه رانده شده و اولویت‌ها بر اساس منافع شخصی و گروهی رهبر و اطرافیانش تنظیم می‌شوند.

همچنین، بر پایه نهادگرایی تأکید می‌شود که قابلیت اجرای قوانین از عوامل کلیدی در کاهش فساد است. در ایران، قوانین اغلب با دخالت نهادهای هسته سخت قدرت و تفسیرهای گفتمان حاکم تحریف می‌شوند و قوه قضائیه، که وظیفه نظارت بر اجرای قوانین را دارد، به‌عنوان ابزاری برای سرکوب مخالفان سیاسی و حفظ منافع نخبگان عمل می‌کند. این ضعف در اجرای قوانین، اعتماد عمومی را تضعیف کرده و فساد را در تمام سطوح نظام حکومتی و اجتماعی درونزا و نهادینه کرده است.

۳۰ آبان ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Sat, 23.11.2024, 10:27
بحران دورنما و انسجام نظری در اپوزیسیون ایران

داوید پارسیان

بحران‌های سیاسی و اجتماعی ایران در دهه‌های اخیر، زمینه را برای ضرورت شکل‌گیری یک آلترناتیو سیاسی قوی فراهم کرده است. با این حال، نبود اجماع نظری در میان اپوزیسیون ایران یکی از مهم‌ترین دلایلی است که مانع تحقق این ضرورت شده است. تلفیقی از استبدادزدگی، خودبزرگ‌بینی، نوعی شوونیسم ملی و عدم درک ظرفیت‌های واقعی جامعه، شرایطی ایجاد کرده است که به‌جای همگرایی نیروها، تفرقه و پراکندگی حاکم شود. این وضعیت، نه تنها فرصت‌های تاریخی برای ایجاد یک تغییر اساسی را از بین می‌برد، بلکه در نهایت به تقویت موقعیت جمهوری اسلامی نیز منجر می‌شود.

استبدادزدگی و سایه‌های آن در اپوزیسیون 
یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که اپوزیسیون ایران با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند، استبدادزدگی در تفکر و عمل است. بسیاری از جریان‌های سیاسی مخالف، حتی در شرایط تبعید و مبارزه با نظامی استبدادی، خود از الگوهای رفتاری و فکری اقتدارگرایانه تبعیت می‌کنند. این رویکرد باعث می‌شود که اختلاف نظرهای طبیعی به جنگ‌های فرسایشی میان گروه‌ها تبدیل شود و فضای همکاری و تعامل از بین برود. در چنین شرایطی، هر گروه خود را تنها منجی کشور می‌داند و حاضر به پذیرش دیدگاه‌های دیگران نیست.

این استبدادزدگی به‌ویژه در ساختارهای رهبری اپوزیسیون دیده می‌شود؛ جایی که بسیاری از رهبران، به‌جای تمرکز بر منافع ملی، درگیر حفظ موقعیت شخصی خود هستند. این رفتارها نه تنها مانع از شکل‌گیری یک اجماع نظری می‌شود، بلکه اعتماد عمومی به اپوزیسیون را نیز خدشه‌دار می‌کند.

خودبزرگ‌بینی و شوونیسم ملی: مانع اصلی اتحاد 
یکی دیگر از چالش‌های اساسی اپوزیسیون ایران، خودبزرگ‌بینی و نوعی شوونیسم ملی است که در میان برخی از جریان‌های سیاسی به چشم می‌خورد. این نگرش، به جای پذیرش تنوع فرهنگی، قومی و سیاسی ایران، بر یکسان‌سازی و برتری یک ایدئولوژی خاص تأکید می‌کند.

این تفکر نه تنها موجب بی‌اعتمادی اقلیت‌های قومی و مذهبی به اپوزیسیون می‌شود، بلکه امکان ایجاد یک اتحاد گسترده و همه‌شمول را نیز از بین می‌برد. در شرایطی که جمهوری اسلامی از تنوع، پراکندگی و چندگانگی جامعه ایران برای حفظ قدرت خود بهره می‌برد، اپوزیسیونی که نتواند به این تنوع احترام بگذارد، عملاً قدرت رقابت با نظام حاکم را از دست می‌دهد.

عدم درک ظرفیت‌های جامعه: شکاف میان مردم و اپوزیسیون
اپوزیسیون ایران در بسیاری از مواقع نتوانسته است ظرفیت‌های واقعی جامعه ایران را به‌درستی درک کند. این امر باعث شده است که برنامه‌ها و استراتژی‌های اپوزیسیون با نیازها و اولویت‌های جامعه هم‌خوانی نداشته باشد.  برای مثال، در حالی که مطالبات مردم در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به شدت افزایش یافته است، بسیاری از جریان‌های اپوزیسیون همچنان بر مسائل ایدئولوژیک یا اختلافات تاریخی متمرکز هستند. این فاصله میان مردم و اپوزیسیون، فرصتی طلایی برای جمهوری اسلامی فراهم می‌کند تا خود را به‌عنوان تنها گزینه موجود معرفی کند و از نارضایتی‌ها به نفع خود بهره‌برداری کند.

فرصت‌های از دست رفته و منافع جمهوری اسلامی
نبود یک اجماع نظری در میان اپوزیسیون، فرصت‌های بسیاری را برای ایجاد تغییرات اساسی از بین برده است. اعتراضات گسترده در سال‌های اخیر، از جنبش «سبز» تا جنبش «زن، زندگی، آزادی»، نشان داده‌اند که جامعه ایران آماده تغییر است. با این حال، نبود لااقل یک آلترناتیو سیاسی قوی و قابل اعتماد، باعث شده است که این اعتراضات به یک نتیجه مشخص و پایدار نرسند. جمهوری اسلامی به‌خوبی از این شکاف‌ها در میان اپوزیسیون بهره می‌برد. نظام حاکم با تقویت تفرقه و ایجاد بی‌اعتمادی میان گروه‌های مختلف، توانسته است موقعیت خود را تثبیت کند و از تبدیل شدن اعتراضات به یک حرکت منسجم جلوگیری کند.

راه‌حل‌ها و آینده اپوزیسیون 
برای خروج از این بن‌بست سیاسی، اپوزیسیون ایران نیازمند یک بازنگری اساسی در رویکردها و استراتژی‌های خود است. این بازنگری می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

۱. پذیرش تنوع و احترام به تکثرگرایی: اپوزیسیون باید تنوع فرهنگی، قومی و سیاسی ایران را به رسمیت بشناسد و به جای تلاش برای یکسان‌سازی، به دنبال ایجاد یک اتحاد گسترده و چندجانبه باشد.

۲. تمرکز بر منافع ملی به جای رقابت‌های شخصی: رهبران اپوزیسیون باید منافع شخصی و گروهی را کنار بگذارند و بر اهداف مشترک تمرکز کنند.

۳. برقراری ارتباط موثر با جامعه: برنامه‌ها و استراتژی‌های اپوزیسیون باید با نیازها و اولویت‌های جامعه ایران همخوانی داشته باشد. این ارتباط می‌تواند از طریق گفت‌وگوی مستقیم با مردم و پذیرش انتقادات سازنده تقویت شود.

۴. ایجاد ساختارهای دموکراتیک در درون اپوزیسیون: تنها زمانی که اپوزیسیون خود به ارزش‌های دموکراتیک متعهد باشد، می‌تواند اعتماد عمومی را جلب کند و به یک آلترناتیو سیاسی قوی تبدیل شود.

نتیجه‌گیری
اپوزیسیون ایران در شرایطی قرار دارد که می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در آینده کشور ایفا کند. اما این امر تنها در صورتی ممکن است که اختلافات کنار گذاشته شود و یک اجماع نظری در سپهر سیاسی آینده ایران در بستری منجسم، کارامد و متناسب با واقعیت های عینی جامعه شکل گیرد. در این سپهر سیاسی نباید صرفا به براندازی یا گذار از حکومت جمهوری اسلامی اکتفا شود، که هدف نهایی ایجاد جامعه‌ای دموکرات، قانونمند و مرفه برای شهروندان است. در غیر این صورت، این پراکندگی همچنان به نفع جمهوری اسلامی خواهد بود و فرصت‌های تغییر یکی پس از دیگری از دست خواهند رفت. اکنون زمان آن رسیده است که اپوزیسیون مسئولیت خود را بپذیرد و به جای رقابت، برای اتحاد و همکاری تلاش کند.


————————
* داوید پارسیان، متولد ایران، تحصیلات خود را در رشته علوم سیاسی، تاریخ معاصر، شرق شناسی و علم اطلاعات، ارتباطات و اسناد، در شهرهای گراتس و وین اتریش انجام داده و از سال ۱۹۹۲ در دانشگاه وین مشغول به کار است.



نظر خوانندگان:


■ آقای پارسیان عزیز. نکاتی که مطرح کردید برای من قابل‌فهم هستند، اما شاید لازم باشد دقت نوشتار و بحث را بازهم بالاتر ببریم تا مسیر تبادل‌نظر سریع‌تر جلو برود. مثلأ در پایان مقاله خود نوشته‌اید:«...به جای رقابت، برای اتحاد و همکاری تلاش کند». مگر «رقابت» بد است؟ ما باید از رقابت سالم استقبال کنیم و انتظار داشته باشیم که طرفداران هر فکر، در جذب هر چه بیشتر شهروندان به سمت خود با یکدیگر رقابت کنند.
باید شرایط «ائتلاف» را مهیا کنیم، به این ترتیب که هر گروهی در درون خود، موضع‌گیری پیرامون مسائل اساسی را جا انداخته باشد و به دنبال آن، مسائل را برای خود، «اصلی - فرعی» کرده باشد تا بتواند با دیگران وارد مذاکرات ائتلاف شود.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Fri, 22.11.2024, 20:23
مدرنیته سیاسی  و معارضان آن

شهرام اتفاق

مقدمه

به تازگی، دیدار چند نفر با رئیس‌جمهور، فرصت مغتنمی را برای ازسرگیری مجادلات پان‌ایرانیست‌ها و پان‌ترکیست‌ها فراهم ساخته است.[۱]

در یک سوی ماجرا، پان‌ایرانیست‌ها و ناسیونالیست‌هایی حضور دارند که مدعی‌اند، میهمانان رئیس‌جمهور در آن نشست، پان‌ترکیست‌های تجزیه‌طلب بوده‌اند و رئیس‌جمهور نمی‌بایست با ایشان دیدار می‌کرده است. متقابلاً پان‌ترکیست‌ها به‌همراه چهره‌هایی که خود را نماینده سایر اقوام می‌دانند و در زمره معترضان به رویکردهای فارسی‌گرایانه در کشور به‌شمار می‌روند، به دفاع از عملکرد رئیس‌جمهور برخاسته و او را تشویق به تجدید و تداوم این دیدارها می‌کنند.

در اینجا، در تأسی از آموزه‌های موریس باربیه، می‌کوشم تا نشان دهم که مدعیان هر دو سوی این منازعات، به یک اندازه، معارضان «مدرنیته سیاسی» قلمداد می‌شوند و دعاوی هر دوی ایشان، به یک اندازه پیشامدرن است.

مبانی تئوریک مدرنیته سیاسی

از منظر موریس باربیه، مدرنیته سیاسی تنها با دموکراسی و حاکمیت قانون به‌دست نخواهد آمد. بلکه این گوهر گران‌بها، حاصل جدایی «جامعه مدنی» از «دولت» است. تحقق این امر نیز در گرو انفکاک «فرد» به عنوان «شهروند» و «فرد» به عنوان «شخصیت حقیقی» است.[۲]

اما تعریف و تلقی جوامع از «ملت» نیز، از دیگر عوامل تعیین‌کننده در تحقق مدرنیته سیاسی یا تزلزل در شکل‌گیری آن هستند. جوامعی که تعریفی «قومی - فرهنگی» از خود دارند، به مدرنیته سیاسی دست نخواهند یافت. مدرنیته سیاسی مستلزم  فرا رفتن و گذار از «ملت فرهنگی» به «ملت سیاسی» است.

«ملت فرهنگی» فرآورده طبیعت و تاریخ است و خود را با زبان، سنت، دین و تاریخ تعریف می‌کند. درحالی‌که «ملت سیاسی» به اتکای اراده آزاد و خواست افراد در یک جامعه شکل می‌گیرد و خود را متکی به نوعی قرارداد اجتماعی می‌داند و به‌علاوه، زبان‌ها، ادیان و مؤلفه‌های تاریخی، قومی و فرهنگی گوناگون را می‌پذیرد و در خود هضم می‌کند.

اعضای «ملت قومی فرهنگی»، هستی و هویت‌شان را از ملت دریافت می‌کنند و اعضای «ملت سیاسی»، هستی و هویتی مستقل از ملت دارند و خود هویت‌بخش به ملت هستند.‌ به این اعتبار، باربیه توضیح می‌دهد که با قایق «ملت فرهنگی» نمی‌توان به ساحل «مدرنیته سیاسی» رسید. برای این مقصود، باید سوار بر کشتی «ملت سیاسی» شد.

وضعیت مدرنیته سیاسی در جهان و ایران

اروپا در تجربه تاریخی خود، از ترکیب اجتماعی «امت مسیحی» گذر کرد و به ایستگاه میانی «ملت قومی – فرهنگی» رسید. از منظر تاریخی، هردر (Herder) و فیشته (Fichte) در آلمان، رِنِر (Renner) و باوئر (Bauer) در اتریش، و بارِس (Barres) و موراس (Maurras) در فرانسه، از جمله آموزگاران «ملت قومی - فرهنگی» در اروپا بوده‌اند؛ اما در قرن بیستم، آموزه‌های ایشان زمینه‌های لازم را برای تحقق ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم در اروپا مهیا ساخت. اروپا پس از پشت سر گذاشتن تجربه تلخ فاشیسم، از ایستگاه میانی «ملت قومی – فرهنگی» گذر کرده و به ایستگاه «ملت‌های سیاسی» رسیده است.

آمریکا برخلاف اروپا، از همان ابتدا بخت آن را داشت که یک «ملت سیاسی» شود. اما خارج از تجربه اروپا و آمریکا، کشورهای توسعه یافته‌ای مانند هند، ترکیه، ژاپن و اسرائیل، هم‌چنان توان چنین تحولی را ندارند و به مدرنیته سیاسی دست نیافته‌اند.

ایران پس از انقلاب ۵۷، در یک پس‌روی آشکار، از ترکیب اجتماعی «ملت قومی – فرهنگی» افول کرده و مدتی مبدل به «امت اسلامی» شد. اکنون از «امت اسلامی» بودن فاصله گرفته است و بیم آن می‌رود که به جای حرکت به سوی «ملت سیاسی»، دوباره به یک «ملت قومی – فرهنگی» بدل شود. طی چهار و نیم دهه گذشته، افراط جمهوری اسلامی در تقابل با نمادها، نشانه‌ها و باورهای ملی (یعنی همان مؤلفه‌های قومی و فرهنگی نظیر زبان، تاریخ و سنت)، سرچشمه ظهور نوعی تفریط در دفاع از همان مؤلفه‌ها شده است. اما وطن‌پرستی واقعی، افتادن در دام آن تفریط نیست.

در این‌که اساساً ملت‌هایی نظیر هند، ژاپن و ایران، قادر باشند با توجه به پیشینه تاریخی خود به مدرنیته سیاسی دست پیدا کنند تردیدهایی وجود دارد. اما لااقل باید آگاه باشند که «ملت قومی – فرهنگی»، سرمنزل مقصودشان نیست.

دلایل ناکامی «ملت قومی – فرهنگی»

چرا یک «ملت قومی – فرهنگی» نمی‌تواند خود را به ساحل «مدرنیته سیاسی» برساند؟

۱) «ملت قومی – فرهنگی»، اجازه شکل‌گیری به یک «جامعه مدنی مدرن» را نمی‌دهد. در یک ملت قومی – فرهنگی، افراد، هستی و هویت‌شان را از ملت دریافت می‌کنند و ملت مقدم بر فرد است. چرا که این مؤلفه‌های قومی – فرهنگی ملت (نظیر زبان، دین، سنت و تاریخ) هستند که هویت افراد را متعین می‌کنند. در نتیجه، فرد ماهیتی مستقل از ملت ندارد یا ماهیتی بسیار کمرنگ دارد. در حالی‌که ظهور مدرنیته سیاسی مشروط به پیدایش «فرد مستقل» و «جامعه مدنی» است. 

۲) افزون بر آن‌چه سخن رفت، «ملت قومی – فرهنگی»، اجازه شکل‌گیری به «دولت مدرن» را نیز نمی‌دهد و تنها قادر است تا یک دولت پیش‌مدرن را در ذیل خود تحمل کند. دولت برخاسته از یک «ملت قومی – فرهنگی» ناگزیر است تا مجری منویات اکثریت اعضای قومی – فرهنگی خودش باشد. در صورتی که «دولت مدرن» در تعامل با «جامعه مدنی مدرن» متبلور می‌شود و عناصر تشکیل‌دهنده یک «جامعه مدنی مدرن»، افراد مستقل هستند.

۳) «ملت قومی – فرهنگی» بستر و محملی برای ایجاد تعارضات درونی است. انتخاب مؤلفه‌های فرهنگی، مثلاً‌ «زبان» یا «دین» به عنوان شناسه و شاخص یک «ملت» و عنصر وحدت‌بخش آن، همواره مخالفان و معترضانی خواهد داشت. دیگرانی هم هستند که «زبان» یا «دینِ» متفاوتی را محترم می‌شمارند. آن دیگران، نمی‌توانند بپذیرند که «زبان» یا «دین»‌شان، هیچ نقش و اهمیتی در «هویت ملی»شان ندارد. در چنین جامعه‌ای، مؤلفه‌های‌ «زبان» یا «دین»، به جای این‌که عناصر وحدت‌بخش باشند، مبدل به عناصری می‌شوند که سرچشمه تفرقه و اختلاف است و در آینده، به سلسله‌ای از منازعات بی‌پایان دامن خواهد زد.

۴) یک دولت پیشامدرن در ذیل یک «ملت قومی – فرهنگی»، غالباً قادر به حل و فصل تعارضات درونی جامعه نیست. چرا که خود نماینده بخشی از اعضای قومی – فرهنگی جامعه است؛ نه نماینده تمامی اعضای آن جامعه. اما «ملت سیاسی» با اتکا به تعریف خود، از این توانایی برخوردار است که تعارضات درونی را برطرف می‌سازد. چرا که عوامل پیوند یا گسست اعضای «ملت سیاسی»، از جنس مؤلفه‌های قومی - فرهنگی نیستند. شناسه‌های «فرد» به عنوان یکی از اعضای یک «ملت سیاسی»، منافع مشترک و توافق (یا همان قرارداد) اجتماعی است. در این نوع «ملت»، آرمان‌های مشترک برخاسته از برآیند مطالبات فردی است و در اقلیت بودن یک گروه دینی، زبانی یا قومی، نوعی محرومیت، طردشدگی یا انفعال به‌شمار نمی‌رود. در واقع، «اقلیت دینی» یا «اقلیت زبانی» بودن یا نبودن در عرصه سیاسی، بحثی خارج از دستور است.

۵) ملتهای قومی فرهنگی خون‌بنیاد (Jus sanguinis) هستند. برای این‌که شهروند این کشورها باشید، باید پدر و مادری اهل آن کشور داشته باشید. در نقطه مقابل، شهروند بودن در ملت‌های سیاسی، خاک‌بنیاد (Jus soli) است. در چنین کشورهایی، هشتمین فرزند یک خانواده مسلمان مهاجر پاکستانی به نام صادق امان خان (Sadiq Aman Khan)، می‌تواند شهردار لندن باشد. درحالی‌که یکی از افتخارات دولت پزشکیان آن است که پس از چهار و نیم دهه، موفق شده تا یک اهل سنت به نام عبدالرحیم حسین‌زاده را در دولت خود به خدمت بگیرد. به بیان دیگر، حتا داشتن پدر و مادری ایرانی نیز کفایت نمی‌کند و بلوچ بودن یا سنی بودن، یک محدودیت حساب می‌شود. مبرهن است که صادق امان خان یکی از اعضای ملت سیاسی بریتانیاست و عبدالرحیم حسین‌زاده شهروند ملت قومی فرهنگی ایران.

۶) ملت‌های قومی فرهنگی بستر مناسبی برای شکل‌گیری حکومت‌های دینی هستند. اسرائیل و ایران، نمونه‌هایی از نوع این جوامع هستند. به تعریف باربیه، دولت اسرائیل، دولت قوم یهود است و به رغم دموکراتیک بودنش دولتی مدرن محسوب نمی‌شود، چرا که «این دولت با خصلت یهودی‌اش، یعنی با شالوده قومی و دینی‌اش تعریف می‌شود.» در مقام مقایسه، سطح دموکراسی در ایران پائین‌تر و حکومت نیز دینی‌تر است. به عنوان نمونه در هر دو کشور، صرفاً ازدواج دینی رایج است و ازدواج مدنی، جایگاهی در جامعه ندارد.[۳]

۷) برخی از متفکران یا سخنوران، دل‌نگران وجود تمایلات جدایی‌طلبانه در کشور هستند. اما راهکار ایشان برای مقابله با این دل‌نگرانی، انکار وجود تبعیض‌های قومی یا تبعیض‌های مرکز-پیرامون و هم‌زمان، پای‌فشاری بر مؤلفه‌های قومی و فرهنگی از نوع پان‌ایرانیستی است. اما مشکل اینجاست که تأکید بر اهمیت آن مؤلفه‌ها، اعم از زبان، دین، تاریخ و سنت از سوی یک طرف، حساسیت‌های طرف‌های دیگر را برمی‌انگیزد و «اهداف سیاسی مشترک» جای خود را به صف‌بندی‌های قومی و فرهنگی می‌دهد. آن‌چنان‌که در جای دیگری نوشته بودم که ریچارد کاتم، توضیح می‌دهد که در دوره پهلوی اول، شکل‌گیری چهار جنبش جدایی‌خواهانه در گیلان، خراسان، خوزستان و آذربایجان، بی‌ارتباط با افزایش ناسیونالیسم ملی در مرکز نبود. چرا که تعلق به قوم می‌تواند بر تعلق به ملت سیاسی بچربد.[۴]

۸) «ملت قومی – فرهنگی» غالباً تمرکزگراست و «دولت مدرن» غالباً ساختاری مبتنی بر سطح بالایی از تمرکز‌زدایی را دارد. آن‌چنان‌که در جای دیگری نوشته‌ام، این تمرکززدایی در هفت حوزه (۱) مالی، (۲) اداری، (۳) سیاسی، (۴) حقوقی، (۵) محیط‌زیستی، (۶) آموزشی و (۷) بازاری متحقق می‌شوند و حکمرانی غیرمتمرکز، یکی از شاخص‌های توسعه به حساب می‌آید. ایده انتقال پایتخت (یا بخشی از آن) از تهران به شیراز را، باید کوششی برای حل بحران تمرکز در تهران به روشی پیشامدرن به‌شمار آورد. روشن است که غیرمتمرکز کردن «مکان» به جای غیرمتمرکز کردن «ساختار»، نه‌تنها چاره‌ساز نیست، بلکه می‌تواند بحران‌های پیش‌بینی‌نشده دیگری را رقم بزند، اما به خدمت گرفتن این روش‌های پیشامدرن، مقبولیت بیشتری برای یک «ملت قومی – فرهنگی» دارد.

جمع‌بندی

به این اعتبار، آن جریان‌های فکری و سیاسی که با تأکید بر پان‌ایرانیسم و ناسیونالیسم، منکر مطالبات طرف دیگر این منازعه هستند و گمان می‌کنند که قادرند تا با هیاهو مسئله را حل کنند، بر خطا هستند. این مجادلات، نوک کوه یخی است که بخش اعظم آن، فعلاً از دیده‌ها پنهان است و در آینده‌ای نه چندان دور، وجوه بحرانی آن هویدا خواهد شد.

جامعه ایرانی ممکن است هم‌چون جوامع غیر اروپایی نظیر ژاپن، هند و ترکیه،[۵] راه درازی برای دست‌یابی به مدرنیته سیاسی داشته باشد، اما دستِ‌کم باید از مقصد صحیح آگاه باشد و بداند که چاره کار ما، فرا رفتن و گذار از «ملت قومی – فرهنگی» و کوشش برای شکل دادن یک «ملت سیاسی» است.

—————————————
[۱]  ماجرا از این قرار است که عده‌ای در ساختمان پاستور با پزشکیان دیدار می‌کنند و عکس یادگاری می‌گیرند و در میان ایشان، فردی به نام یونس زارعیان معروف به تبریزلی حضور داشته است. سپس عده‌ای از هر قسم، از نماینده پیشن مجلس گرفته تا برخی اساتید دانشگاه، زبان به شکایت می‌گشایند و نسبت به بحران «تجزیه‌طلبی» در کشور اظهار نگرانی می‌کنند.  به عنوان نمونه، منصور حقیقت‌پور، نماینده پیشین مجلس در شبکه اجتماعی ایکس و با هشتک تجزیه‌طلب، در نقد این دیدار نوشته است: «اقای پزشکیان، یونس تبریزلی را می‌شناسید؟! که با ایشان جلسه تشکیل می‌دهید... اگر می‌شناسید واقعاً برای شما متاسفم اگر نمی‌شناسید کسانی که در دفتر شما این جلسه را تشکیل دادند را عزل کنید.»
[۲]  باربیه، موریس (۱۴۰۲)؛ مدرنیته سیاسی، برگردان عبدالوهاب احمدی، نشر آگه.
[۳]  یکی از مفاهیم مورد علاقه مدافعان «ملت قومی – فرهنگی» در ایران، مفهوم «فره ایزدی» شاهان باستانی است. در آثار اوستایی آمده است که فره ایزدی، «فروغی است ایزدی که به دل هرکه بتابد، از همگنان برتری یابد. از پرتو این فروغ است که شخص به پادشاهی می‌رسد، شایسته تاج و تخت می‌شود، آسایش‌گستر و دادگر و همواره کامیاب و پیروزمند می‌شود.» به زبان ساده، پادشاهان ایران باستان، خود را نماینده یزدان بر روی زمین معرفی می‌کردند؛ آموزه‌هایی که به مستبدانه‌ترین حکومت دینی در دوره ساسانیان انجامید.
[۴]  اتفاق، شهرام (۲۰۲۴)؛ چهارخوانش از طباطبایی، انتشارات ایران آکادیما، ص ۳۳۸.
[۵]  به عنوان نمونه،  ژاپن معاصر نیز با مدرنیته سیاسی فاصله زیادی دارد و به توصیف یک اقتصاددان ژاپنی به نام کاواهامی ها جی می، «در ژاپن، حاکمیت دولت موهبتی آسمانی شمرده می‌شود و فرد حقوق خود را از دولت ناشی می‌داند. دولت به این شرط که افراد در خدمت هدف‌هایش درآیند حقوق محدودی به آنان وامی‌گذارد. بدین‌سان، حقوق فردی همواره ابزاری در دست دولت است و نباید به سود فرد به‌کار گرفته شود.» به توصیف باربیه، دولت ژاپن در سیطره یک مثلث قدرت متشکل از (الف) سیاسمتداران حزب ال.دی.پی، (ب) کارگزاران بلندپایه دولتی و (ج) مدیران برخی از شرکت‌های خصوصی هستند. این مثلث قدرت، مسبب کاهش قدرت یا بی‌اثر کردن نقش هیئت دولت و مجلس نمایندگان (دی‌یِت Diete) بوده‌اند.



نظر خوانندگان:


■ جناب شهرام اتفاق، مطلب بسیار پُر بارتان بار دیگر لزوم بررسی وقایع و امور در ایران را از منظر دولت/ دین/ فرهنگ روشن می‌کند. آیا ممکن است در مورد این نکته؛ “مدرنیته سیاسی تنها با دموکراسی و حاکمیت قانون به‌دست نخواهد آمد. بلکه این گوهر گران‌بها، حاصل جدایی «جامعه مدنی» از «دولت» است. تحقق این امر نیز در گرو انفکاک «فرد» به عنوان «شهروند» و «فرد» به عنوان «شخصیت حقیقی» است” بیشتر توضیح بدید؟
مؤلفه‌های این انفکاک کدام هستند؟ چرا در ایران محقق نشده؟ آیا امکان تحقق در ایران هست، تحت چه شرایطی و چه ملزوماتی؟
با سپاس مجید، آلمان


■ با سلام و احترام. دیدگاه نویسنده در مورد ایجاد ملت سیاسی و تشکیل آن مبهم است. اعلام مواضع گروهای سیاسی و اسامی اشخاص را نمی‌توان فقط به عنوان فکت‌های موجود در جامعه متکثر ایرانی مورد اتکا قرار داد. حداقل فهم من از مفهوم ملت سیاسی؛ یکسان سازی فرهنگی، سیاسی، زبانی از جامعه متکثر چند زبانه و چند فرهنگی ایران است که با وجود بیش از یک صد سال از پیدایش به اصطلاح دولت مدرن و علی‌رغم همه سیاست‌های یکسان‌سازی و غارت چه به طریق نرم افزاری و چه شیوه‌های سرکوب سخت افزاری مقاومت می‌کند و پیگیر مطالبات خویش به عناوین و شیوه‌های مختلف است.
بهتر این بود نویسنده محترم مقاله ابتدا فکت‌های موجود در جامعه ایران را اعم از اقوام تشکیل دهنده آن، زبان آن، جغرافیای سیاسی آن، و حتی منابع زیر زمینی و سطحی آن و همچنین ذکر نام گروه‌هایی که بیشترین استفاده را تا به حال از آن برده‌اند و هم چنین در کدام مناطق بیشترین استفاده و انباشت ثروت و منزلت فرهنگی را از زمان پیدایش نفت و سلسله پهلوی از آن کرده‌اند را بر روی صفحه مانیتور تایپ می‌کردند و بعد دنبال چاره کار جهت حفظ و نگه داشتن تمامیت ارضی و سرزمینی و ایجاد یک ملت سیاسی می‌شدند. فقط با شناخت کامل مسئله می‌توان به راه حل درست، منطقی و منصفانه‌ای رسید. را ه حل‌ها در خود شناخت کامل مسئله نهفته است. پاینده باشید!
رودین


■ مجید عزیز؛ شرح مبسوط این نظریات را در سلسله جلساتی بررسی کرده‌ایم. برای دسترسی به فایل‌های صوتی مربوطه، لطفاً به نشانی زیر مراجعه بفرمایید: https://t.me/ArchiveOfLiberalism/560
اتفاق


■ رودین عزیز؛ این «ملت‌های قومی – فرهنگی» هستند که نسبت به یکسان سازی، ادغام یا مستحیل کردن هویت‌های قومی دیگر در درون خودشان اقدام می‌کنند یا از آن منتفع می‌شوند. چرا که شاخص و شناسه ایشان، مولفه‌های قومی – فرهنگی (نظیر زبان، دین، سنت و تاریخ) است. به همین سبب نیز بستر و محمل مناسبی برای رقابت‌های دائمی درباره زبان‌ها، ادیان، سنت‌ها و غیره درون خودشان هستند.
تکثرگرایی واقعی تنها در درون یک «ملت سیاسی» قابل دستیابی است. چرا که «ملت سیاسی» داعیه قومی – فرهنگی ندارد. دلمشغولی یک «ملت سیاسی»، منافع، اهداف و توافقات سیاسی مشترک است و کاری به زبان و دین و سایر ویژگی های قومی – فرهنگی اعضای خود ندارند. به سخن دیگر، مولفه های قومی – فرهنگی (نظیر زبان، دین، سنت و تاریخ) موضوعاتی خارج از گفتمان سیاسی یک «ملت سیاسی» است.
به نظر موریس باربیه، مدرنتیه سیاسی خارج تجربه غرب، حاصل نشده است و حتا هند، ژاپن، به عنوان کشورهایی با کارنامه درخشان در توسعه و دموکراسی، به مدرنیته سیاسی دست نیافته‌اند. در مورد کشوری مثل ایران، دست‌یابی به مدرنیته سیاسی بسی دشوارتر می‌نماید. چرا که جامعه ما در واکنش به افراط های ۴۵ سال گذشته، استعداد زیادی برای درغلطیدن به تفریط دارد. اگر این تفریط با محوریت مؤلفه‌های قومی – فرهنگی شامل زبان، سنت، تاریخ و ادیانی که تا کنون محدود شده بودند، رخ بدهد، سبب خواهد شد تا آتش ناسیونالیسم افراطی مرکزگزایانه در یک سو و مطالبات قومی با گرایش گریز از مرکز در سوی دیگر، شعله‌ور شوند.
برای جامعه ما، فاصله گرفتن از «ملت قومی – فرهنگی» کار آسانی نیست. اما دست کم روشنفکران و نخبگان جامعه باید بدانند که با قایق «ملت قومی – فرهنگی» به ساحل نخواند رسید. بنابراین، اینکه در گذشته، چه کسی در منازعات قومی – فرهنگی مقصر بوده است، و ترکیب اقوام چگونه است و مواردی از این دست، مساله‌ای ثانوی در بحث ما به شمار می‌رود.
اتفاق


■ آقای اتفاق عزیز. مقاله شما کوتاه اما بسیار جالب بود که برای شروع بحث و تفکر پیرامون موضوع فدرالیسم بسیار مفید است. با شما هم‌عقیده‌ام که تکثرگرایی واقعی تنها در درون یک «ملت سیاسی» قابل دستیابی است. در ضمن با لینک تلگرام سلسله جلسات بررسی کتب (جلسات کتابخوانی) آشنا شدم. کار شما بسیار اساسی است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ آقای اتفاق عزیز، یکی از کاربران فیس‌بوک زیر مقاله شما که من بازنشر کرده بودم نکاتی در نقد این مقاله نوشته است که در اینجا می‌گذارم تا دیگر خوانندگان نیز از نقد و پاسخ شما بهره ببرند:
ناسیونالیسم به‌عنوان یک نیروی هویتی ممکن است پایه‌ای برای توسعه نهادهای مدرن فراهم کند، به شرطی که بتواند خود را با ارزش‌های دموکراتیک و تکثرگرا سازگار کند. در این روایت، «ملت قومی فرهنگی» صرفاً نقطه آغاز است که می‌تواند به‌تدریج به یک «ملت سیاسی» تکامل یابد. بنابراین، رد کامل «پان»ها به‌عنوان عاملی ضد مدرنیته ممکن است ساده‌انگارانه باشد، زیرا تجربه تاریخی بسیاری از جوامع نشان می‌دهد که هویت قومی یا فرهنگی می‌تواند نقش مثبتی در توسعه سیاسی ایفا کند.
این تحلیل با نگاهی تقلیل‌گرایانه، تفاوت میان ملت فرهنگی و ملت سیاسی را بیش از حد ساده کرده و زمینه‌های پیچیده تاریخی و اجتماعی را نادیده می‌گیرد.
اولاً، ادعای اینکه ملت فرهنگی نمی‌تواند به مدرنیته سیاسی برسد، کلی‌گویی است. بسیاری از جوامع توانسته‌اند از درون یک چارچوب فرهنگی، ساختارهای سیاسی مدرن را توسعه دهند، بدون آنکه الزامی برای انکار هویت‌های قومی و فرهنگی‌شان وجود داشته باشد.
ثانیاً، ایده استقلال کامل فرد از ملت در ملت سیاسی، اغراق‌آمیز است. حتی در جوامع سیاسی مدرن نیز، عناصر فرهنگی، زبانی و تاریخی تأثیر عمیقی بر هویت افراد دارند و هیچ قراردادی نمی‌تواند کاملاً این پیوندها را حذف کند.
در نهایت، پذیرش تنوع در ملت سیاسی اغلب به‌صورت ایده‌آل مطرح می‌شود، اما در عمل، بسیاری از این جوامع با چالش‌های بزرگی در زمینه تبعیض قومی، زبانی و دینی مواجه‌اند. بنابراین، تقسیم‌بندی مطلق میان ملت فرهنگی و ملت سیاسی، نه‌تنها از واقعیت‌های تاریخی فاصله دارد، بلکه ممکن است خود به نوعی ترویج یک دیدگاه قطبی بینجامد.
با تشکر از شما و دوستی که این نکات را مطرح کرده‌اند/ حمید فرخنده


■ حمید فرخنده عزیز
با بخش‌هایی از پیام آن دوست شما (کاربر فیس‌بوک) هم‌نظر هستم و با بخش‌هایی از آن نیز همراه نیستم.
۱- جهان طی سده‌های ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی شاهد ظهور ملت-دولت‌های جدید بوده است. به توصیف فوکویاما، شکل‌گیری ملت‌ها در بسیاری از جوامع و از جمله در اروپا به ۴ طریق انجام شده است‌: (الف) جابجایی مرزها، (ب) حذف جبارانه و همگن‌سازی قومی، (ج) آسیمیلاسیون یا همگون‌سازی جبارانه فرهنگی و (د) تعدیل هویت‌های موجود.
۲- سپس از قرن نوزدهم به بعد، رفته رفته سر و کله «دولت‌های مدرن» و «ملت‌های سیاسی» پیدا شده است. در طی اين دوره گذار، ملت‌های قومی فرهنگی با اتکا به گرایشات ناسیونالیسم افراطی، مسبب خشونت‌ها و جنگ‌های بزرگی بوده‌اند و خون‌های بسیاری بر زمین ریخته شده است.
۳- از نظر فلسفی، ملت سیاسی یک «برساخته ذهنی» در چارچوب یک مرزبندی جغرافیایی است و در نقطه مقابل، ملت قومی فرهنگی، بر فهمی «ذاتباورانه یا اسنشیالیستی» استوار است. به همین سبب نیز، ملت‌های قومی فرهنگی برای دفاع از هویت صلب خود، مستعد منازعه با درون و بیرون خودشان هستند. در حالی‌که ملت سیاسی عنادی با اقوام، فرهنگ‌ها، ادیان و سنت‌های همسایگان یا اعضای خودش ندارد. چون به «قرارداد اجتماعی» میان همه اعضای متکثر خودش اتکا دارد. این قرارداد اجتماعی صلب نیست. بلکه منعطف و قابل تغییر است.
۴- این ادعا که ملت‌های قومی فرهنگی نیز توانسته‌اند تا به توسعه اقتصادی و سیاسی دست پیدا کنند. ادعای صحیحی است و چهار کشور هند، ژاپن، اسرائیل و ترکیه، شواهد عینی آن هستند. اما توسعه سیاسی آن‌ها ناقص است و این نقص، توسعه اقتصادی و انسانی آن‌ها را نیز با اختلال مواجه می‌کند. چرا که به مدرنیته سیاسی دست پیدا نکرده‌اند.
۵- ملت‌ سیاسی بودن یا نبودن هم‌چون سایر خصوصیات اجتماعی یا اقتصادی، یک پدیده باینری صفر یا یک (یا این یا آن) نیست‌. هم‌چنان که هر کشوری از یک رتبه آزادی اقتصادی (economic freedom index) خاص و متفاوت برخودار است، ملت‌ سیاسی بودن یا نبودن نیز قوت و ضعف‌های خودش را دارد و مقدار تحقق آن همسان نیست.
۶- ملت‌های سیاسی، اقوام و فرهنگ‌ها و ادیان و سنت‌های اعضای خود را پاس می‌دارند. آن‌چنان‌که چیناتاون (Chinatown) در درون ملت سیاسی آمریکا، به حیات اجتماعی و فرهنگی خود ادامه می‌دهد و نه‌تنها کسی مترصد مستحیل کردن آن نیست، بلکه به وجود آن به عنوان نقطه قوت ایالات متحده در پاسداری از تنوع فرهنگی افتخار می‌شود.
۷- روایت غالب و جا افتاده از ملت در جامعه ما، روایتی قومی فرهنگی بوده و این روایت با انبوهی از عواطف و احساسات ملی و قومی درهم آمیخته است و دل کندن از آن بسیار دشوار است. این وضعیت، کار را برای دستیابی به توسعه دشوار و دشوارتر خواهد ساخت.
اتفاق



■ ۱. تاریخ‌نگاری و شکل‌گیری ملت‌ها: برخلاف نظر نویسنده که ظهور ملت-دولت‌ها را به چهار روش محدود می‌کند، باید توجه داشت که فرآیند شکل‌گیری ملت‌ها پیچیده‌تر از این است و نمی‌توان آن را تنها به چهار شیوه جغرافیایی یا فرهنگی محدود کرد. ملت‌ها در تاریخ به دلیل ترکیب عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گوناگون شکل گرفته‌اند و این فرآیند نمی‌تواند تنها به این چهار روش کاهش یابد.
۲. ناسیونالیسم و خشونت: ناسیونالیسم افراطی می‌تواند مسبب خشونت‌ها باشد، اما باید به این نکته توجه کرد که ناسیونالیسم همچنین می‌تواند به اتحاد ملی و حفظ هویت فرهنگی منجر شود. در بسیاری از موارد، این ایده‌ها برای مقابله با استعمار و ابرقدرت‌ها به کار رفته‌اند و نه تنها باعث جنگ نشده‌اند، بلکه موجب بقا و استقلال ملت‌ها شده‌اند.
۳. ملت‌های قومی فرهنگی و دولت‌های مدرن: نویسنده تأکید دارد که ملت‌های قومی فرهنگی مستعد منازعه‌اند، اما این دیدگاه نادرست است. بسیاری از ملت‌های قومی فرهنگی با تنوع‌های داخلی خود همزیستی داشته‌اند و به رغم تفاوت‌ها توانسته‌اند یک هویت مشترک بسازند. از سوی دیگر، دولت‌های مدرن همواره در معرض بحران‌های هویتی و شکاف‌های داخلی بوده‌اند که به دلایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایجاد می‌شوند.
۴. توسعه اقتصادی و سیاسی ملت‌های قومی فرهنگی: ادعای نویسنده مبنی بر اینکه توسعه سیاسی ملت‌های قومی فرهنگی ناقص است، به سادگی قابل رد کردن نیست. بسیاری از ملت‌ها که ویژگی‌های قومی فرهنگی دارند، در مسیر توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیشرفت‌های چشمگیری داشته‌اند. همچنین، نگاه به توسعه به‌عنوان یک فرآیند خطی و یکپارچه اشتباه است و باید این نکته را در نظر گرفت که توسعه، به ویژه در جوامع با تاریخ و فرهنگ غنی، می‌تواند به طرق مختلف صورت گیرد.
۵. قدرت‌های ملت‌های سیاسی در پاسداری از تنوع فرهنگی: در حالی که ملت‌های سیاسی می‌توانند به تنوع فرهنگی احترام بگذارند، باید یادآور شد که بسیاری از دولت‌های مدرن با مشکلاتی در زمینه همگرایی فرهنگی و قومی مواجه‌اند. همچنین، در برخی کشورها، حتی در جوامع با تنوع فرهنگی بالا، فرآیند همسان‌سازی به شدت صورت می‌گیرد که منجر به حذف هویت‌های فرهنگی و قومی می‌شود.
۶. روایت غالب در مورد ملت در جامعه ما: ادعای اینکه روایت قومی فرهنگی از ملت مانع توسعه است، یک نگاه یک‌جانبه است. در حقیقت، احترام به هویت‌های قومی و فرهنگی می‌تواند موتور محرکه‌ای برای توسعه باشد، به‌ویژه در جوامع چندفرهنگی که در آن‌ها تنوع به‌عنوان یک نقطه قوت دیده می‌شود. رسیدن به توسعه نیازمند پذیرش و احترام به این هویت‌هاست، نه حذف آن‌ها.
کریم صمدی


■ با سلام و احترام. اگر  مدرنیته سیاسی را به دگرگونی جوامع و نظام‌های سیاسی از ساختارهای سنتی، اقتدارگرا و سلسله مراتبی به ساختارهای مدرن،  موکراتیک و برابری‌خواهانه تعریف کنیم و ویژگی‌های کلیدی آن را؛ سکولاریزاسیون /ناسیونالیسم /صنعتی‌سازی و سرمایه‌داری /حاکمیت قانون /حمایت از حقوق فردی /بوروکراتیزه کردن بدانیم واز آنجا که در مورد ایران ما، واحدهایی(به قول نویسنده محترم ) قومی_فرهنگی داریم و سوال اینجاست که چگونه با استفاده از متدلوژی چگونگی تشکیل یک دولت مدرن (نه کپی برداری) جامعه ایرانی را به سوی یک همزیستی مسالمت‌آمیز همراه با ویژگی‌های جوامع مدرن سمت و سو دهیم و گفتمان خاص جامعه ایرانی مدرن را پیشنهاد کنیم. البته با توجه به بافت تاریخی فلات ایران و دو گانه تاریخی حاشیه و مرکز و تمام ویژگیهای ذکر شده آن موارد را به همه واحدها تعمیم دهیم.
متاسفانه تا به حال در تاریخ معاصر ما همیشه و شاید در آینده گروه‌های مرکز (dominate) چیرگی فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی خود را بر سایر گروه‌های جامعه‌ی ایران حفظ کرده‌اند و اکنون با اقدام به تئوری‌ها جدید و  ساخت گقتمان‌های جدید و فرار به جلو این چیرگی را می‌خواهند تداوم بخشند و این مسئله منازعه اصلی است نه مطالبات گروه‌های حاشیه و اقلیتهای زبانی و فرهنگی..و فراموش نکنیم که عوارض همیشگی که با این سیاست ها همراه است شامل؛ ۱_ یکسان سازی فرهنگی: گسترش ارزش ها و نهادهای مدرن می‌تواند به محو فرهنگ‌ها و سنت‌های محلی منجر شود ۲_ نابرابری و طرد.
مدرنیته می تواند نابرابری های اجتماعی و اقتصادی را به ویژه برای گروه های به حاشیه رانده شده تشدید کند.
پایدار باشید! / رودین


■ رودین گرامی
توجه شما به بحث حاضر، نشانگر درایت شماست و البته، بر حساسیت مسئله برای جامعه گواهی می‌دهد. گمان می‌کنم که پاسخ کلیه پرسش‌ها و نکات مطرح شده، در همین صفحه آمده است و به نظر میرسد که طرح هر بحث جدیدی از سوی من، تکرار مکررات باشد.
اتفاق


■ کریم صمدی گرامی
طرح هر ادعایی، با استناد و ارجاع به دانشوران، صاحب‌نظران و متفکران مربوطه، به همراه ذکر شواهد و مصادیق عینی و تاریخی، به مخاطبان کمک می‌کند تا «پشتوانه‌های نظری» آن دعاوی را تشخیص بدهند. به همین سبب نیز گمان می‌کنم تا سودمندی و اثربخشی این گفتگو، در گرو کاربست چنین شیوه‌ای از سوی همه ما باشد.
اتفاق




iran-emrooz.net | Thu, 21.11.2024, 20:33
آیا افزایش قیمت سوخت، کسری بودجه را درمان می‌کند؟

احمد علوی

اخیر زمزمه افزایش قیمت سوخت و بویژه بنزین در رسانه‌های داخل ایران و از سوی مقامات حکومت مطرح شده است. مقام‌های ایران دلایل گوناگونی از جمله کاهش کسر بودجه و جلوگیری از قاچاق سوخت یا پیامدهای زیست محیطی را به عنوان توجیه افزایش قیمت سوخت عنوان نموده‌اند. بر پایه تجربه بین المللی و همچنین نظریه‌های اقتصادی، بالا بردن قیمت سوخت، هرچند ممکن است درآمد دولت را در کوتاه‌مدت افزایش دهد، اما نمی‌تواند به‌طور پایدار کسر بودجه را درمان کند، زیرا عوامل ساختاری و ریشه‌ای این تنگناها در اقتصاد ایران همچنان باقی می‌ماند.

در تایید این ادعا، برای مثال جوزف استیگلیتز (Joseph Stiglitz 1943) اقتصاددان برنده جایزه نوبل و مشاور اقتصادی بیل کلینتون در آثار خود و بویژه (Globalization and Its Discontents) و (Whither Socialism?) و (The Price of Inequality) مدعی است که در کشورهایی که اقتصادشان به شدت به درآمدهای ناشی از فروش منابع طبیعی (مثل نفت) وابسته است، پیدایش فساد و رانت‌خواری به ناترازی ساختاری و کسر بودجه منجر شود.

او همچنین به این نکته اشاره می‌کند که برای کاهش کسری بودجه باید اصلاحات اساسی در نحوه تخصیص منابع و اصلاحات ساختاری در حاکمیت انجام شود و الا افزایش خدمات دولتی یا کالاها نمی‌‌تواند تنگناهای اقتصادی را به صورت بنیادی حل کند. داگلاس نورث (Douglas Nort) اقتصاد دان برنده جایزه نوبل نیز در چارچوب نظریه نهادها اشاره می‌کند که نهادهای ناکارآمد و رانتی، منابع مالی را به‌جای استفاده در جهت توسعه، به فساد و منافع گروه‌های خاص رانتی منحرف می‌کنند.

فساد در تخصیص منابع و عدم کارایی حاکمیت و دولت ولایی از علل اصلی کسری بودجه است بنابراین حتی به فرض افزایش قیمت سوخت، کسر بودجه و پیامدهای ناشی از آن همچون افزایش پایه پولی یا نقدینگی، تورم و کاهش ارزش پول ملی اجتناب ناپذیر است. بنابراین کسر بودجه تنها به دلیل یارانه سوخت نیست. هزینه‌های نهادهای ولایی به شکل معافیت و فرار مالیاتی، نهادهای ناکارآمد، پروژه‌های غیرمولد، و سیاست‌های خارجی پرهزینه نیز در ایجاد این تنگنا نقش اساسی تری دارند. بنابراین افزایش قیمت سوخت نمی‌تواند این مسائل را حل کند.

پیامدهای افزایش قیمت سوخت

افزایش قیمت سوخت در کوتاه‌مدت می‌تواند به افزایش درآمد دولت کمک کند، اما همزمان هزینه‌های آنرا هم بالا می‌برد و بویژه در کشوری مانند ایران، که ساختار رانتی، فساد ساختاری و نهادی، و کاهش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی وجود دارد، این سیاست پیامدهای منفی بسیاری به همراه دارد.

۱. بی‌تأثیری در ناترازی ساختاری بودجه
ناترازی بودجه ایران ناشی از تنگناهای ساختاری و نهادی مانند هزینه‌های غیرمولد و فساد نهادی ولایی و رانتی است. افزایش درآمد از محل سوخت، بدون اصلاح ساختار هزینه‌ها، تنها مشکل را به تعویق می‌اندازد. نظریه محدودیت‌های نهادی (Institutional Constraints Theory) توضیح می‌دهد که مشکلات ساختاری نیازمند اصلاحات بنیادین در نهادهای اقتصادی و سیاسی هستند، نه راه‌حل‌های مقطعی نظیر افزایش قیمت سوخت چرا که این سیاست تنگناها را پنهان می‌کند و پیامدهای آنها را به تاخیر می‌اندازد.

۲. عدم تأثیر بر نهادهای غیرشفاف و موازی
بخش عمده‌ای از اقتصاد ایران، شامل بنیادها و نهادهای وابسته به رهبری ولایی، از درآمدهای مستقل و خارج از نظارت بودجه‌ای بهره می‌برند. افزایش قیمت سوخت بر این نهادها هیچ تأثیری ندارد و منابع حاصل همچنان به جبران هزینه‌های دولت رسمی محدود خواهد بود. نظریه دولت عمیق (Deep State Theory) توضیح می‌دهد که در نظام‌هایی با ساختار دوگانه، حتی اصلاحات اقتصادی همواره با مقاومت یا بی‌تأثیری در بخش‌های غیرشفاف مواجه خواهند شد.

۳. تورم و افزایش هزینه‌های عمومی و کاهش ارزش پول ملی
افزایش قیمت سوخت منجر به افزایش همه هزینه تولید و توزیع کالاها و خدمات می‌شود که اثرات آن به سایر بخش‌های اقتصاد منتقل می‌شود. این موضوع به تورم عمومی منجر شده و توان خرید مردم را کاهش می‌دهد. در پی آن ارزش پول ملی نیز کاهش می‌یابد. بدین ترتیب تورم وارداتی نیز افزایش می‌یابد. نظریه فشار هزینه‌ای تورم (Cost-Push Inflation Theory) توضیح می‌دهد که افزایش قیمت یک نهاده کلیدی (مانند سوخت) می‌تواند به افزایش عمومی قیمت‌ها در کل اقتصاد منجر شود. افرون بر این انتظار می‌رود در میان مدت، با افزایش تورم و در پی آن سقوط ارزش پول ملی، قاچاق سوخت ادامه یابد. چه با کاهش قیمت ریال در مقابل سایر ارزها، حتی اگر قیمت ریالی سوخت کاهش پیدا کند، قاچاق سوخت به کشورهای همجوار دارای مزیت خواهد بود.

۴. عدم شفافیت در تخصیص منابع حاصل از افزایش قیمت سوخت
اگر منابع حاصل از افزایش قیمت سوخت به صورت شفاف و هدفمند در حوزه‌هایی مانند زیرساخت، آموزش، یا سلامت بازتوزیع نشوند، این سیاست تنها به افزایش درآمد دولت یا نهادهای رانتی وابسته به رهبر حاکمیت منجر خواهد شد، بدون آنکه سودی برای عموم مردم جامعه داشته باشد. بنا به نظریه اقتصاد رانتی در سیستم‌هایی با فساد ساختاری و نهادی، منابع مالی جدید به جای سرمایه‌گذاری مولد و بلند مدت، صرف نهادهای رانتی ولایی یا فعالیت‌های غیرمولد می‌شود.

۵. تشدید نارضایتی‌های اجتماعی و سیاسی و سقوط سرمایه اجتماعی
افزایش قیمت سوخت اغلب به اعتراضات گسترده اجتماعی منجر می‌شود، به‌ویژه در کشورهایی با اقتصاد شکننده یا اعتماد پایین به حاکمیت. اعتراضات آبان ۱۳۹۸ نمونه‌ای از واکنش‌های شدید اجتماعی به چنین سیاستی بود که بطور ناگهانی به افزایش قیمت سوخت انجامید. نظریه قرارداد اجتماعی (Social Contract Theory) بیان می‌کند که اگر مردم احساس کنند دولت منافع عمومی را تأمین نمی‌کند، مشروعیت آن کاهش یافته و اعتراضات افزایش می‌یابد.

۶. فشار اقتصادی بر طبقات متوسط و پایین
افزایش قیمت سوخت به‌طور مستقیم هزینه حمل‌ونقل و انرژی را بالا می‌برد و به افزایش قیمت همه کالاها و خدمات می‌انجامد در نتیجه به بالارفتن هزینه‌های زندگی و کاهش سطح آن منجر می‌شود. این فشار بیشتر بر اکثریت مردم یعنی طبقات کم‌درآمد وارد می‌شود، زیرا نسبت بیشتری از درآمدشان را صرف نیازهای اساسی و کالاهایی می‌کنند که از افزایش قیمت انرژی و حمل‌ونقل تاثیر بسیاری می‌پذیرد. نظریه اقتصاد نابرابری (Stiglitz, The Price of Inequality) نشان می‌دهد که سیاست‌هایی که بار هزینه را بر دوش گروه‌های کم‌درآمد می‌گذارند، نابرابری اقتصادی را تشدید کرده و سرمایه اعتماد اجتماعی عمومی به دولت - که ضامن اجرایی شدن هر قانون و سیاستی است- را کاهش می‌دهند.

جمع‌بندی
تجربه گذشته ایران و همچنین نظریه‌های پذیرفته شده اقتصادی تایید می‌کند، در نظام رانتی، منابع مالی اضافی که از سیاست‌هایی مانند افزایش قیمت سوخت به دست می‌آید، معمولاً به جای به‌کارگیری در چارچوب خدمات پایه عمومی نظیر آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و تامین اجتماعی و امور مولد بلند مدت، به سمت نهادهای ناپاسخگو و غیرشفاف هدایت می‌شود. چرا که در اقتصادهای رانتی، به دلیل ناپاسخگویی و نبود شفافیت مالی و نظارت بر درآمدها و هزینه‌ها از سوی سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی و رسانه‌ها وجود ندارد.

بنابراین منابع اضافی به‌دست‌آمده از افزایش قیمت سوخت اغلب به نفع الیگارش‌ها و نهادهای غیرانتخابی مصرف می‌شود. بدون دگرگونی و ساختاری عمیق در نهادهای سیاسی، اقتصادی، مالی، و اجتماعی، افزایش قیمت سوخت نه تنها مشکل ناترازی بودجه را حل نمی‌کند، بلکه به بحران‌های تورمی، نارضایتی اجتماعی، و بی‌ثباتی سیاسی دامن می‌زند.

۲۹ آبان ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Wed, 20.11.2024, 8:23
اهمیت گفتمان از «تاج‌زاده تا شاهزاده»

آرش پژوهنده

چرا نظریه راهبردی “گفتمان ملی، از تاج‌زاده تا شاهزاده” مهم است؟

گفتگوی آقایان مهدی نصیری و دکتر زیباکلام یک بار دیگر بحث تقابل یا تعامل طیف‌های متنوع و گوناگون سیاسی از اصلاح‌طلب گرفته تا مشروطه خواه را پیش روی ما قرار داده است. عنوان “از تاج‌زاده تا شاهزاده” به قدری پرسش برانگیز است که عده‌ای را بی‌مهابا به طرد و رد هر گونه امکان تعامل و گفتگو میان دو طیف اصلاح‌طلب و برانداز وامی‌دارد و عده‌ای را بر می‌انگیزاند تا مطالعه و دقت بیشتری در محتوای این گفتمان داشته باشند.

در وهله اول این پرسش به ذهن متبادر می‌شود که چرا عنوان “از تاج‌زاده تا شاهزاده” انتخاب شده است. آیا این انتخاب صرفا از روی قافیه پردازی بوده؟ و یا محتوای در خور اعتنا و قابل توجهی در پس این عنوان لحاظ شده است. در این مورد باید گفت هر چند میان دو کلمه “تاجزاده” و “شاهزاده” تصادفا نوعی شباهت و قرابت لفظی وجود دارد اما در عین حال نوعی موضوعیت محتوایی نیز دیده می‌شود. آقایان تاج‌زاده و شاهزاده هر یک به تنهایی نماینده نوعی گفتمان راهبردی سیاسی هستند که عملا رقیب یکدیگر به حساب می‌آیند.

جناب تاج‌زاده آن چنان که خود بارها گفته است یک اصلاح‌طلب است. وجه مشترک تاج‌زاده با سایر اصلاح‌طلبان در این است که براندازی را نه ممکن می‌داند و نه مفید. او بارها تاکید کرده است که هر چند اعتراضات خیابانی را حق مردم می‌داند اما بر این عقیده است که اعتراضات خیابانی هزینه بسیار دارد و منفعت اندک. و چه بسا پیامدهای زیانبار دیگری همچون احتمال هرج مرج و سوریه‌ای شدن را نیز می‌تواند در بر داشته باشد. تاج‌زاده همچون بسیاری از اصلاح‌طلبان دیگر بر این عقیده است که شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیش رو خود به خود جمهوری اسلامی را در وضعیتی قرار خواهد داد که ناچار به پذیرش اصلاحات خواهد شد. البته در مدار فکری ایشان غیر از “انتظار برای اصلاح”، روشنگری، چانه‌زنی و گفتگو هم می‌تواند نقش مهمی در تغییر اوضاع سیاسی کشور داشته باشد. اما سوال اینجاست که “پس تفاوت تاج‌زاده با سایر اصلاح‌طلبان چیست؟”

تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ اصلاح‌طلبان به طور عمده هیچ سخنی از تغییر و اصلاح قانون اساسی بر زبان نمی‌‌آوردند. آنها بر این عقیده بودند که با همین قانون اساسی موجود می‌توان به تفاسیر دموکرات منشانه تری دست یافت که سویه‌های جمهوری خواهی آن قوی‌تر و فربه‌تر باشد. تاج‌زاده در میان اصلاح‌طلبان تقریبا اولین کسی بود که اعلام کرد خود قانون اساسی می‌بایست اصلاح شود. از این رو در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ نامزد شد و اعلام کرد که قصد دارد در صورت پیروزی در انتخابات از طرف مردم با شخص رهبر جمهوری اسلامی گفتگو کرده و ایشان را متقاعد نماید که زمان تغییر، اصلاح و بازنگری قانون اساسی فرا رسیده است. در واقع ایشان می‌کوشید که از طریق یک راهکار قانونی، تنها مرجع تصمیم گیرنده برای تغییر قانون اساسی یعنی شخص رهبری را متقاعد نماید که طرح “اصلاحات ساختاری” را بپذیرد. در واقع وی می‌کوشید انتخابات ریاست جمهوری را عملا به یک رفراندوم برای تغییر قانون اساسی مبدل کند. در هر حال هر چه بود جناب تاج‌زاده در انتخابات ریاست جمهوری رد صلاحیت و پس از چندی دستگیر و روانه زندان شد.

هر چند جناب تاج‌زاده تا کنون هیچ توضیحی نداده است که آیا هنوز هم به همان مدل پیشنهادی “اصلاحات ساختاری” پایبند است یا خیر؟ اما چنین به نظر می‌رسد که نزد ایشان همچنان در بر همان پاشنه سابق می‌چرخد. همچنین بر ما معلوم نیست که آیا ایشان هنوز هم به پرهیز از حضور خیابانی مردم معترض باور دارد یا خیر. هر چند آقایان میرحسین موسوی و خاتمی کمی دیرهنگام و مدتی پس از انتخابات ۱۴۰۰ درباره ضرورت تغییر قانون اساسی اظهارنظرهایی کردند اما به نظر می‌رسد پرونده “اصلاحات ساختاری” همچنان روی زمین افتاده و هیچ کس مسئولیت پیگیری و تداوم آن را بر عهده نمی‌‌گیرد. با این حال پروژه “اصلاحات ساختاری” این قابلیت را دارد که بدون تاج‌زاده هم به راه خود ادامه دهد. راهی که دیگر مسیرش از صندوق انتخابات ریاست جمهوری نمی‌‌گذرد بلکه می‌تواند متکی بر روش‌های دیگری از جمله اعتراضات خیابانی باشد.

از طرف دیگر جناب شاهزاده و طرفداران ایشان بر این عقیده هستند که اساسا مدل اصلاحات از هر نوعی که باشد در غالب جمهوری اسلامی جواب نمی‌‌دهد و جز براندازی راه حل دیگری پیش روی ما نیست.

با این تفاسیر این سوال بوجود می‌آید که “با وجود چنین اختلافات عمیقی بین تاج‌زاده و شاهزاده طرح گفتگو چه معنا دارد و چه فوائدی می‌تواند داشته باشد؟”

جناب مهدی نصیری در تعریف نظریه راهبردی “گفتمان ملی، از تاج‌زاده تا شاهزاده” چنین توضیح داده‌اند که “منظور از این طرح فقط گفتگوی دو نفر آدم با نام‌های تاج‌زاده و شاهزاده نیست. بلکه منظور گفتگوی تمامی گروه‌ها و شخصیت‌های فعال سیاسی که به چهار اصل دموکراسی، سکولاریزم، حقوق بشر و تمامیت ارضی ایران باور دارند می‌باشد. البته از آنجایی که سه اصل دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریزم ریشه مشترک داشته و لازم و ملزوم یکدیگر هستند نگارنده بر این عقیده است که چهار اصل نام برده توسط جناب نصیری به دو اصل دموکراسی و تمامیت ارضی ایران خلاصه شود. چرا که دموکراسی طبیعتا در دل خود حقوق بشر و سکولاریزم را هم دارد. البته جا دارد که در اینجا به مدل پیشنهادی دکتر عبدالکریم سروش مبنی بر رعایت حداقلی احکام شرعی در چارچوب احکام حکومتی که در واقع مدل بسیار رقیق شده‌ای از حکومت اسلامی است نیز اشاره گذرایی داشته باشیم.

علاوه بر این توضیحات لازم است یک اصل دیگر با عنوان “تعیین سرنوشت کشور بر اساس انتخابات مجلس موسسان قانون اساسی” را نیز به دو اصل فوق اضافه کنیم. بنابر این می‌توان گفت گفتمان ملی “از تاج‌زاده تا شاهزاده” عبارت است از گردهمایی و گفتمان سرنوشت ساز میان تمامی گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی که به سه اصل “دموکراسی، تمامیت ارضی ایران و تعیین مدل حکومت آینده بر اساس مجلس موسسان قانون اساسی” باور دارند.

به‌رغم تمام این تفاسیر شکاف میان آقایان تاج‌زاده و شاهزاده همچنان باقی است و شاید عده‌ای این سوال را مطرح کنند که اساسا طرح گفتگوی شاهزاده و تاج‌زاده چه ضرورتی دارد؟ از نظر اینجانب اصل و محتوای این طرح همان “گفتمان ملی” است. حالا چه با شاهزاده و تاج‌زاده و چه بدون شاهزاده و تاج‌زاده. اما تاکید بر نام این دو نفر خالی از حسن نیست. همانطور که گفته شد تاج‌زاده و شاهزاده از نظر راهبردهای سیاسی نماینده دو قطب رقیب در مقابل یکدیگر هستند. بنابر این در این گفتمان تلاش می‌شود تا در حد امکان گروه‌های سیاسی مختلف و متنوع و بعضا دور از هم که به سه اصل فوق باور دارند شرکت داده شوند.

دوما قرار نیست که آقایان نام برده تا ابد بر سر یک عقیده بمانند. این گفتگو‌ها در پی دست یابی به یک راه حل جامع با توافق حداکثری است. بنابر این هر یک از طرفین ممکن است پس از برگزاری گفتگو‌ها در عقاید و نظرات خود تجدید نظر بکنند.

سوما حداقل حسن چنین گفتمانی این است که همه گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی ضمن بیان عقاید و نظرات خود درباره راهکارهای پیشنهادی دیگران به نقایص و معایب راهکارهای پیشنهادی خود نیز پی می‌برند. مهمتر از آن این که توده‌های مردم و خصوصا اقشار فرهیخته و فعالان سیاسی درک بهتر و شفاف‌تری نسبت به وضعیت سپهر سیاسی کشور ایران به دست می‌آورند.

و در نهایت این که برپایی چنین گفتمانی می‌تواند بیش از پیش تجزیه‌طلبان را در انزوا قرار داده و از کانون توجه برخی اقشار جامعه دور سازد. یادمان باشد که گزینه “تمامیت ارضی ایران”، شعار مطلوب و آرمانی تمامی گروه‌های ایران دوست و میهن‌پرست است. بنابر این گفتمان تجزیه طلبی به طور طبیعی در دل چنین گفتمانی قرار نمی‌‌گیرند. دستیابی به راه حل‌های مشترک و نزدیک تر می‌تواند بازه زمانی و کیفیت انتقال قدرت از ساختار کنونی به ساختار جدید (چه در غالب اصلاح قانون اساسی و چه در غالب براندازی) را تسهیل کرده و فرصت را برای عناصر جدایی خواه و تجزیه طلب به حداقل برساند.

با توجه به قرار گرفتن کشور در وضعیت جنگی و احتمال بروز درگیری‌های گسترده و پر خسارت میان ایران و اسرائیل و همچنین روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و همچنین احتمال قریب الوقوع اعمال سیاست تعدیل قیمت حامل‌های سوخت در دولت پزشکیان احتمال بروز مجدد اعتراضات گسترده خیابانی در شهرهای ایران را افزایش یافته است. در چنین شرایطی طبیعتا احتمال رخ دادن هر یک از دو گزینه سرنگونی یا عقب نشینی جمهوری اسلامی نیز تقویت می‌شود. از آنجایی که امروزه هیچ گونه امکانات نظر سنجی برای تعیین عده و عده طرفداران دو نظریه “اصلاحات ساختاری” و “براندازی” وجود ندارد بهتر است پیشاپیش هر دو گروه خود را برای احتمالات پیش رو آماده سازند.

همانگونه که در اعتراضات زن، زندگی و آزادی شاهد بودیم به‌رغم حضور پرشور و فداکارانه بسیاری از مردم در عرصه خیابان بسیاری دیگر از مردم (که به قشر خاکستری موسوم هستند) حاضر به همراهی و همدلی با هم وطنان معترض خود نشدند. این عدم همدلی الزاما ناشی از ترس و بزدلی نیست بلکه می‌تواند حاکی از دغدغه‌ها و نگرانی‌های جدی میهن پرستانه و ترس از بروز هرج و مرج و فروپاشی اجتماعی و سرزمینی باشد.

بنابر این پیگیری دو هدف براندازی و اصلاحات ساختاری در غالب اعتراضات خیابانی به طور همزمان نه تنها امکان‌پذیر است بلکه می‌تواند انگیزه بیشتری برای حضور قشر خاکستری در کناز معترضان خیابانی ایجاد کند. در نهایت این خود مردم هستند که می‌توانند تشخیص بدهد کدام هدف را دنبال بکنند. این خود مردم هستند که می‌توانند تشخیص بدهند اعتراضاتشان را تا مرحله به ثمر نشاندن “اصلاحات ساختاری” پیش ببرند یا تا مرحله “براندازی”.



نظر خوانندگان:


■ آقای پژوهنده عزیز. این ضرورت کاملأ دیده می‌شود که همانطور که نوشته‌اید، در حد امکان، گروه‌های سیاسی مختلف و متنوع شروع به تبادل نظر و گفتگو بکنند. گسترش «فرهنگ مذاکره و گفتگو» در عین حال انگیزه و دلگرمی بیشتری برای حضور قشر خاکستری در بحث‌ها و جزئیات مسائل اجتماعی فراهم می‌کند. اساس و پایه این فرهنگ، عبارت از این است که هر گروهی «موجودیت» گروه‌های فکری دیگر را به رسمیت بشناسد و از فرهنگ «تک‌صدایی» فاصله بگیرد.
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ این تعریف و تقسیم بندی از جبهه مردمی و مخالف جمهوری اسلامی ضرورتا درست نیست، یا دست کم تمامی حقیقت نیست. این تعبیر کلی که گویا همه باید از آن تبعیت کنند “برانداز یا اصلاح‌طلب” است. در حالی که می‌توان تقسیم‌بندی‌های موجه‌تری نیز قائل شد. برای مثال عقایدی که معتقد به “تغییر از بالا” هستند، در مقابل نظراتی که “حضور و کنش مردمی” را رمز رسیدن به ابتدای جاده دمکراسی می‌دانند. گروه اول می‌توانند از درون اصلاح‌طلبان باشند که تغییر نظر سران رژیم را روزنه آزادی مردم ایران می‌دانند و یا افرادی که سرنگونی بوسیله جنگ و بدست امریکا و اسرائیل را راه سعادت مردم میدانند. در طرف دیگر نیروهایی که خود را ملزم به احترام برای عقاید گوناگون می‌کنند و معتقدند که جبهه (تشکیلات) اپوزوسیون باید “اعتراضات مردمی” را بصورت مقاومت منفی و تشکل‌های صنفی سازماندهی کند.
آنها که “اعتراضات مردمی” را مساوی شورش و اغتشاش می‌دانند به مورد سوریه (و شاید لیبی) تکیه می‌کنند. باید گفت که چنین خطری دور از واقعیت نیست. اما با دست بدامان رژیم شدن چیزی از احتمال این خطر کم نمی‌شود. تنها اتحاد اپوزسیون که به صدای مردم تبدیل شود میتواند مانع از فروپاشی اجتماعی گردد.
سپاس از پژوهنده و قنبری گرامی برای تاکید بر ” تبادل نظر و گفتگو و گسترش «فرهنگ مذاکره و گفتگو» ” که سازنده و سودمند است.
با آرزوی سلامتی, پیروز.





iran-emrooz.net | Mon, 18.11.2024, 16:18
بررسی جانشینی یا کارنامه ولایت فقیه؟

سعید پیوندی

عنوان اصلی یادداشت:
مسئله جانشینی و یا زمانی برای پرسش‌های اساسی درباره کارنامه ولایت فقیه؟

امروز چگونه می‌توان بدون بررسی و سنجش عینی پرونده ۴۵ سال حکمرانی به بحث درباره موضوع جانشینی آقای خامنه‌ای پرداخت‌؟ بخش بزرگی از مردم ایران ۴۵ سال پیش امضای خود را چشم‌بسته زیر قرارداد اجتماعی با نظام نوپدید دینی معلق میان آسمان و زمین گذاشتند که بسیاری از اصول و مواد آن مبهم و ناروشن بود. در فضای انقلابی و آشفته آن زمانه کمتر کسی شاید تصور می‌کرد که از آن میثاق شتابزده میان مردم و نهاد دین قرار است نظام سیاسی به وجود آید که کشور ما در چهار دهه گذشته دچار چنین سرنوشتی کرد. هشدارهای کسانی هم که صدای پای فاجعه را شنیده بودند در جامعه انقلابی آن روزها پژواک چندانی نیافت.

رابطه جامعه مدرن با نظام حکمرانی در چهارچوب قرارداد اجتماعی تعریف می‌شود. دغدغه فلسفه سیاسی از قرن شانزدهم میلادی به این سو روشن کردن رابطه، مرزها و حدود قدرت حکومت و جامعه و یا شهروندان است. مشروعیت حکومت از کجاست ؟ شهروندان از چه حقوق و آزادی‌هایی برخوردارند و جامعه چگونه بر کار حکومت نظارت می‌کند؟ نهادهای اصلی قدرت چگونه از یکدیگر تفکیک می‌شوند و نظارت بر آن‌ها چگونه صورت می‌گیرد؟ اصل پاسخ‌گویی حکومت چگونه جامه عمل به خود می‌پوشاند؟ حکومت مدرن و حکمرانی مطلوب از درون این بحث‌های اساسی شکل گرفتند.

آن‌چه که اما در ایران گذشت و می‌گذرد قرابت اندکی با سبک و سیاق حکمرانی مدرن دارد. روحانیون سرمست از قدرت آسان به چنگ آمده کلاه گشادی بر سر مردم گذاشتند و نظامی را به نام امر قدسی به جامعه تحمیل کردند که حاصل آن وضعیت اسفناک امروز ایران است. امروز کشور ما در برابر خروجی و بیلان 45 سال نظام نامتعارف ولایت فقیه قرار دارد.

اصل ولایت فقیه در ۴۵ سال گذشته چهار اصل بنیادی جامعه و حکمرانی مدرن رانقض کرده است:

- نخست مشروعیت دمکراتیک و مردمی نهادهای اصلی انتخابی (قوای اجرایی و مقننه) از طریق سیاست غربال‌گری ایدئولوژیک شورای نگهبان زیر نظر ولایت فقیه و ناممکن گشتن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن آزادانه؛
- دوم اصل اساسی تفکیک و استقلال قوای سه گانه بخاطر دخالت از بالای نهاد رهبری در امور اجرایی (دخالت در ترکیب دولت و سیاست‌های اجرایی) و قانون‌گذاری (حکم حکومتی) و انتصاب مستقیم رئیس قوه قضایی؛
- سوم حقوق و آزادی‌های اساسی شهروندان و جامعه مدنی ؛
- چهارم احترام به قانون، شفافیت و پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری نهادهای رسمی و حق نظارت جامعه.

آنچه نارسایی‌های ساختاری اصل ولایت فقیه در قانون اساسی را دو چندان کرده خوانش و تفسیرهای فراقانونی و افزایش دایمی اختیارات (حکم حکومتی) است که در عمل این نهاد را از قدرت نامحدود و پوشیده از چشم جامعه برخوردار کرده است. بخش اصلی نهادهای موازی پرشماری که در چهاردهه گذشته در کنار دستگاه های رسمی شکل گرفته‌اند (شورای انقلاب فرهنگی، مجمع تشخیص مصلحت، اطلاعات سپاه...) زیر نظر رهبری قرار دارند. در حقیقت نهاد رهبری با داشتن بخش بزرگ قدرت حکومتی در سیاست خارجی، اقتصاد، سیاست داخلی، امور نظامی و امنیتی به هیچ‌کس پاسخ‌گو نیست. سرنوشت مجلس خبرگان که می‌بایست طبق قانون اساسی ج ا وظیفه انتخاب و نظارت بر نهاد ولایت فقیه را انجام دهد نمونه جالب این قانون‌شکنی است. درعمل جای این دو نهاد عوض شده و این رهبر است که بر مجلس خبرگان نظارت می‌کند، نمایندگان غربال شده توسط شورای نگهبان به حضور او “شرفیاب” می‌شوند و برای کار خود از ایشان دستور و رهنمود می‌گیرند.

این گره‌ها، آسیب‌های ساختاری و بی‌قانونی‌ها، شفاف و پاسخگو نبودن امر حکمرانی مطلوب را ناممکن کرده‌اند و فساد فراگیری که در نظام سیاسی، اقتصاد و جامعه مشاهده می‌شود پی‌آمد گریزناپذیر چنین نظم سیاسی غیرشفاف و قانون‌گریز است. همه می‌داند که بخش اصلی امور کشور زیر نظر نهاد ولایت فقیه است اما کمتر کسی هم از درون آن‌چه که “بیت رهبری” نام گرفته و راهروهای تاریک و رازهای آن خبری دارد. از سال ۱۳۷۶ هر تلاشی برای اصلاح نظام دینی و قدرت فراگیر نهاد رهبری هم با مقاومت اشکار این نهاد روبرو شده است.

کارنامه اقتصادی، ژئوپولتیکی، اجتماعی، زیست محیطی و فرهنگی فاجعه آمیز حکومت در برابر همگان قرار دارد. حکومت دینی حتا در ماموریت معنوی خود هم شکست بزرگی خورده و مناسک و ریاکاری مذهبی جای معنویت دینی را گرفته است. آن‌چه که دوگانگی فلج کننده حکومتی و یا بن‌بست حکومت‌مندی در ایران نام گرفته است به رابطه همراه با سلطه نهاد ولایت فقیه با دولت و جامعه مربوط می‌شود. “بیت رهبری” بازیگر اصلی بن‌بست حکمرانی، فروپاشی اخلاقی و فساد فراگیر کنونی کشور است.

مسئولین جمهوری اسلامی عادت دارند حسابرسی از نتایج سیاست‌های خود را به روز قیامت حواله دهند. اما در جامعه مدرن جای بیلان سیاست و پاسخ‌گویی در همین دنیاست. امروز پس از ۴۵ سال تجربه زمان بررسی بیلان و حسابرسی نظام دینی و ولایت فقیه است. چگونه می‌توان بدون ارزیابی سنجش‌گرانه آن‌چه در این ۴۵ سال گذشت و می‌گذرد از موضوع جانشینی سخن گفت؟ به همین دلیل هم امروز پرسش اساسی امروز نه جانشینی که بررسی شفاف کارنامه نهادی است که نقش اصلی را در به وجود آوردن وضعیت کنونی داشته است.

نیروهای زنده جامعه، نخبگان سیاسی، مدنی و دانشگاهی، روشنفکران، کنشگران و رسانه‌ها باید پرونده قطور نهاد پرقدرت و مرموز ولایت فقیه را در دستور کار جامعه ایران قرار دهند. آورده‌ها، خسارت‌ها و آسیب‌های این نهاد غیردمکراتیک و حکومت فردی استبدادی و قانون‌گریز برای جامعه چه بوده است؟ کسانی که به امکان اصلاح حکومت دینی باور داشتند و دارند در برابر کارنامه این نهاد و کارشکنی‌های آشکار و پنهان “بیت” در برابر اصلاحات چه می‌گویند؟ نیروهایی که زمانی شریک قدرت بوده‌اند و مکانیزم‌های درونی و نقش نهاد رهبری را به خوبی می‌شناسند و امروز سکوت می‌کنند چه پاسخی به تاریخ و نسل‌های آینده دارند؟ چرا نباید جامعه خواستار کمیسیون حقیقت‌یاب بی‌طرفی درباره کارکرد این نهاد شود؟ راه برون‌رفت از این بن‌بست ساختاری کدام است؟

(ادامه دارد)

کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Mon, 18.11.2024, 15:55
جنبش‌های زنان پیشران توسعه پایدار

احمد علوی

چرا جنبش‌های زنان پیشران توسعه جامعه مدنی و توسعه پایدار هستند؟

در ادبیات اقتصاد توسعه پایدار، تأکید بر نقش جنبش‌های زنان در توسعه پایدار و توسعه جامعه مدنی در چندین نظریه و رویکرد مطرح شده است. این رویکردها تأثیرات چندجانبه فعالیت‌های زنان را بر ابعاد اقتصادی، اجتماعی، و زیست‌محیطی توسعه پایدار بررسی می‌کنند. نقش پیشران زنان در توسعه سازمان‌های مردم‌نهاد و جامعه مدنی به چند دلیل ساختاری، فرهنگی و اجتماعی برمی‌گردد. که در اینجا به فشردگی به آن پرداخته میشود.

مارتا نوسبام (Martha Nussbaum) پژوهشگر آمریکایی توانمندسازی زنان و توسعه انسانی، نظریه رویکرد قابلیت‌ها (Capabilities Approach) را به‌عنوان چارچوبی برای عدالت اجتماعی و توسعه انسانی ارائه کرده است. او در  مقالات و کتاب‌های خود، به‌ویژه (Women and Human Development: The Capabilities Approach) تأکید می‌کند که زنان به‌دلیل موقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی خاص خود، نیازمند حمایت و توسعه قابلیت‌هایی هستند که آن‌ها را قادر به زندگی‌ای با شأن و کرامت انسانی کند.

از نظر مارتا نوسبام، زنان انگیزه و تمایل بیشتری به مشارکت در جامعه مدنی دارند، چرا که این مشارکت به آن‌ها کمک می‌کند در برابر تبعیض‌های تاریخی و اجتماعی مقابله کنند و به توسعه ظرفیت‌های انسانی خود و دیگران بپردازند. نوسبام در چارچوب نظریه رویکرد قابلیت‌ها (Capabilities Approach) خود، عوامل اصلی‌ای را برای انگیزه زنان در جامعه مدنی ارائه می‌دهد.

۱. تجربه نابرابری و نیاز به عدالت اجتماعی
نوسبام بر این باور است که زنان به دلیل تجربه تاریخی نابرابری جنسیتی (Gender Inequality)، بیش از مردان به بهبود وضعیت جامعه و رفع بی‌عدالتی‌ها علاقه‌مند هستند. آن‌ها درک عمیقی از اهمیت دسترسی به حقوق برابر دارند و این تجربه، انگیزه آن‌ها را برای مشارکت در شبکه‌های مدنی و سازمان‌های مردم‌نهاد افزایش می‌دهد.

۲. تمایل به ارتقای زندگی و ظرفیت‌های فردی و جمعی
نوسبام تأکید می‌کند که زنان، به دلیل نقش‌های چندگانه‌ای که در خانواده و جامعه ایفا می‌کنند، به‌طور خاص به بهبود کیفیت زندگی فردی و اجتماعی علاقه‌مند هستند. این انگیزه آن‌ها را ترغیب می‌کند تا در توسعه جامعه مدنی و ایجاد سازمان‌هایی که به تقویت قابلیت‌ها و مهارت‌ها کمک می‌کند، فعال باشند.

۳. گرایش به همکاری و ایجاد همبستگی
زنان به دلیل نیاز به حمایت اجتماعی، اغلب تمایل بیشتری به ایجاد همبستگی (Solidarity) و همکاری دارند. نوسبام بر این ویژگی تأکید دارد که زنان به جای رقابت و فردگرایی، بیشتر به مشارکت و تقویت شبکه‌های اجتماعی (Social Networks) می‌پردازند. این تمایل، آن‌ها را به عوامل مؤثر در گسترش جامعه مدنی تبدیل می‌کند.

۴. تأثیرگذاری بر نسل آینده و ارتقای خانواده
زنان، به‌ویژه مادران، به‌طور طبیعی به بهبود زندگی نسل آینده علاقه‌مندند، زیرا این موضوع تأثیر مستقیمی بر کیفیت زندگی خانواده دارد. این نقش‌ها انگیزه بیشتری به زنان می‌دهد تا در جامعه مدنی فعال باشند و بر مسائلی همچون آموزش، بهداشت و رفاه اجتماعی تمرکز کنند.

۵. افزایش صدای زنان در عرصه عمومی
نوسبام معتقد است که مشارکت زنان در جامعه مدنی به آن‌ها کمک می‌کند تا صدای خود را در عرصه عمومی بلندتر کنند و بتوانند مطالبات و حقوق خود را مطرح کنند. این مشارکت برای زنان فرصتی فراهم می‌کند تا در سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌های عمومی تأثیرگذار باشند و به برابری دست یابند.

مثال‌های کاربردی از مشارکت زنان در جامعه مدنی
نوسبام به نمونه‌هایی مانند جنبش‌های زنان در هند اشاره می‌کند که از طریق سازمان‌های مردم‌نهاد (NGOs)، بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی زنان را پیگیری می‌کنند. همچنین در جنبش‌های محیط‌زیستی و سازمان‌های حامی حقوق بشر، حضور زنان مشهود است. نظریه مارتا نوسبام، به‌ویژه دیدگاه‌های او درباره “قابلیت‌های انسانی” (Capabilities Approach)، می‌تواند برای تحلیل شرایط ایران مفید باشد.

این نظریه، بر محور توانمندسازی افراد برای داشتن یک زندگی انسانی شایسته تمرکز دارد و معیارهایی برای عدالت اجتماعی و رفاه ارائه می‌دهد. نوسبام در این چارچوب بر عواملی چون آزادی‌های اساسی، کرامت انسانی، برابری جنسیتی، آموزش، بهداشت و مشارکت سیاسی تأکید دارد. انطباق این نظریه با شرایط ایران را می‌توان از چند منظر بررسی کرد:

۱. آزادی‌های اساسی و کرامت انسانی
شرایط در ایران: محدودیت‌های گسترده بر آزادی بیان، سرکوب مخالفان سیاسی، و برخوردهای امنیتی با فعالان مدنی و کارگری در ایران، نقض جدی کرامت انسانی و آزادی‌های اساسی است.
مطابق نظریه نوسبام: این محدودیت‌ها با اصول عدالت در نظریه قابلیت‌ها مغایر است، چراکه آزادی عمل و انتخاب، یکی از بنیادهای شکوفایی انسانی در دیدگاه اوست.

۲. برابری جنسیتی
شرایط در ایران: قوانین و سیاست‌های تبعیض‌آمیز علیه زنان در حوزه‌های حقوقی (مثل ارث، طلاق، سرپرستی کودکان)، شغلی، و اجتماعی قابل مشاهده است.
مطابق نظریه نوسبام: چنین تبعیض‌هایی مانع از دسترسی برابر زنان به قابلیت‌های اساسی مانند مشارکت در زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می‌شود و در نتیجه، عدالت اجتماعی مختل می‌گردد.

۳. آموزش و بهداشت
شرایط در ایران: هرچند ایران در حوزه آموزش و بهداشت در سطح منطقه پیشرفت‌هایی داشته، اما دسترسی عادلانه به این امکانات برای گروه‌های محروم، حاشیه‌نشین و اقوام غیرفارس محدود است. علاوه بر این، مشکلات اقتصادی، مهاجرت نخبگان و فرسودگی زیرساخت‌های بهداشتی به شکاف بیشتری دامن زده است.
مطابق نظریه نوسبام: حق دسترسی به آموزش و بهداشت یکی از قابلیت‌های کلیدی انسان‌هاست. نبود سرمایه‌گذاری در این حوزه‌ها، به‌ویژه برای گروه‌های محروم، نقض عدالت اجتماعی محسوب می‌شود.

۴. مشارکت سیاسی و اجتماعی
شرایط در ایران: مشارکت محدود اقوام، اقلیت‌های مذهبی، و گروه‌های سیاسی منتقد در فرآیندهای تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری، باعث نابرابری‌های عمیق شده است.
مطابق نظریه نوسبام: حق مشارکت فعال در زندگی سیاسی و اجتماعی از مؤلفه‌های حیاتی برای توانمندسازی افراد است. سرکوب این حق، نقض بنیادی عدالت از نگاه نوسبام است.

۵. عدالت اقتصادی و کاهش نابرابری
شرایط در ایران: نابرابری‌های اقتصادی و شکاف طبقاتی گسترده، همراه با فساد سیستماتیک و سوءمدیریت منابع، شرایط زندگی بسیاری از مردم را به حداقل‌های بقا تقلیل داده است.
مطابق نظریه نوسبام: این وضعیت، نقض آشکار توانایی افراد برای داشتن یک زندگی با کرامت است. نوسبام بر اهمیت ایجاد شرایطی تأکید دارد که افراد بتوانند از حداقل توانمندی‌های لازم برای زندگی انسانی برخوردار شوند.

راه‌حل‌های پیشنهادی از نگاه نوسبام:
۱. تقویت نهادهای مدنی: برای تضمین حقوق اساسی و دسترسی برابر به قابلیت‌ها، نهادهای مدنی مستقل باید تقویت شوند.
۲. رفع تبعیض جنسیتی و قومی: تغییر سیاست‌ها و قوانین برای تضمین برابری فرصت‌ها.
۳. سرمایه‌گذاری در آموزش و بهداشت: بهبود زیرساخت‌ها و کاهش نابرابری در دسترسی به خدمات.
۴. حمایت از آزادی بیان و مشارکت سیاسی: ایجاد فضاهای آزاد برای گفتگو و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود.

—————————————
منابع

Nussbaum, Martha. Women and Human Development: The Capabilities Approach. Cambridge University Press, 2000.
Nussbaum, Martha. Creating Capabilities: The Human Development Approach. Harvard University Press, 2011.
Robeyns, Ingrid. “The Capability Approach: A Theoretical Survey.” Journal of Human Development, 2005.

 





iran-emrooz.net | Mon, 18.11.2024, 8:17
مداراگری، جانمایه اقتصاد بازار بنیاد

جمشید اسدی

سازمان ملل متحد روز ۱۶ نوامبر را به‌عنوان روز جهانی مداراگری معرفی کرده است. نام چنین روزی به فرنگی تولرانس (Tolerance) است که می‌توان آن را به  شکیبایی، تسامح و آسان‌گیری هم ترجمه کرد.

روز جهانی مداراگری نیز فرصتی است برای اندیشیدن در اهمیت مدارا و شکیبایی در دیگر سپهرهای زندگی اجتماعی، به‌ویژه در حوزه اقتصاد. ما در این نوشتار کوتاه نخست به معنی  مداراگری می‌پردازیم و سپس جای و مقام آن را در اقتصاد می‌کاویم.

مداراگری همچون ستون پایه همزیستی مسالمت‌آمیز

مداراگری به معنای پذیرش و احترام به تفاوت‌های انسانی، فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی است. بدون مدارا، همزیستی اجتماعی ممکن نیست و جوامع به‌جای رشد و شکوفایی، نیروی خود را درگیر تنش‌ها و تضادهای بی‌پایان می‌کنند. در بهترین حالت، مداراگری از اخلاق فردی ناشی می‌شود؛ اخلاقی که سخت‌گیری‌ها و تعصب‌ها را کنار می‌گذارد و با پذیرش گوناگونی، زمینه را برای پایداری و صلح اجتماعی فراهم می‌کند.

اما اگر اخلاق فردی قادر به گسترش مداراگری نباشد، که در بیشتر مواقع نیست، حکومت‌های دموکراتیک و نهادهای انتظامی با تنظیم قوانین و نظارت بر اجرای آن‌ها، احترام به حقوق و تفاوت‌ها را به گردن می‌گیرند و همگان را به پاسداشت آن وا می‌دارند.

به هر روی، مداراگری بنیاد و شالوده جامعه همبسته و پویاست، چه نه تنها شهروندانی که دیدگاه‌ها و پیشینه‌های متفاوتی دارند را از درگیری‌ باز می‌دارد، بلکه سرمایه اجتماعی ارزشمندی برای گفت‌وگو، نوآوری و پیشرفت پایدار به وجود می‌آورد. افزون بر این، مداراگری جامعه را در برابر بحران مقاوم‌تر و برای تغییر آماده‌تر می‌کند.

آیا مداراگری را می‌توان در فرای زندگی سیاسی به اقتصاد نیز گسترش داد؟ آری می‌توان، اما تنها در چارچوب نظام اقتصادی مشخص.

مداراگری در اقتصاد: دولتی-دستوری یا بازار بنیاد؟

مداراگری در اقتصاد تعریف کلی نمی‌‌تواند داشته باشد، بلکه باید آن را با توجه به نوع سامانه اقتصادی تعریف بازشناخت. اقتصاد دو سامانه آرمانی دارد: یکی دستوری-دولتی و دیگری بازار‌بنیاد. مداراگری در اولی ناشدنی و در دومی ستون‌پایه است.

در اقتصاد دولتی-دستوری، تصمیم‌های اقتصادی بر پایه دستورات و مقررات از سوی حاکمان و دولت گرفته می‌شود. در چنین سامانه‌ای، مداراگری امکان‌پذیر نیست، زیرا این ساختار به طور ذاتی بر انحصار قدرت و تحمیل دستورهای حکومتی استوار است که از سوی دولت برای خیر و صلاح همگان صادر شده‌اند. حال اگر کسانی با این دستورات و مقررات همسو نباشند، معمولاً نادیده گرفته‌شده یا حتی سرکوب می‌شوند. بنابراین روشن است که در چنین سامانه‌ای، مدارا و شکیبایی نمی‌‌تواند وجود داشته باشد.

در مقابل، اقتصاد بازار بنیاد، به دلیل جانمایه خود، ناچار به پذیرش و تمرین مداراگری است. در این سامانه، دادوستد بر پایه منافع متقابل خریدار و فروشنده صورت می‌گیرد و کاری به هویت نژادی و جنسیتی و اعتقادی طرفین ندارد. به دیگر سخن، اقتصاد بازار بنیاد تنها در شرایطی شدنی است برای که افراد بتوانند بدون تعصب و پیش‌داوری با یکدیگر تعامل یا همان مداراگری کنند.

اقتصاد آزاد، به دلیل ایجاد فرصت‌های برابر برای همه افراد، زمینه‌ای برای کاهش تعصبات و تمرین مداراگری فراهم می‌کند. در بازاری که رقابت عادلانه و شفاف وجود دارد، شکیبایی و مداراگری نه تنها یک فضیلت انسانی، بلکه یک نیاز برای بقای اقتصادی است.

نکته این جاست که کسانی که تن به داد و ستد بر پایه می‌دهند، با قانون و بی قانون پشتیبان، می‌بایستی شکیبا باشند، چرا که مهم‌ترین عامل برای ایشان، موضوع داد و ستد، یعنی کیفیت کالا و بهای مناسب است، نه مذهب، قومیت یا باورهای شخصی طرفین داد و ستد.

چرا اقتصاد بازار بنیاد مداراگر است؟

در اقتصاد بازار آزاد، سه اصل آزادی انتخاب، رقابت سالم و عدم تبعیض پشتیبان مداراگری‌اند:

۱) فروشنده و خریدار آزادی انتخاب دارند و از این رو، بر پایه نیازها و منافع خود با هرکسی که نیاز و منافع ایشان را برآورد معامله می‌کنند. اگر کالای موردنیاز مشتری را یک فروشنده تأمین کند، دین، قومیت یا اعتقادات او اهمیتی نخواهد داشت.

۲) در بازار آزاد، رقابت سالم میان فروشندگان باعث می‌شود که آن‌ها تمرکز خود را بر کیفیت و قیمت کالا بگذارند، نه بر پیش‌داوری‌های شخصی. در این‌جا، کیفیت و قیمت کالا اولویت دارد، نه تفاوت‌های شخصی طرفین. رقابت، تعصب را کاهش می‌دهد.

۳) برابری در فرصت‌ها: اقتصاد بازار بنیاد به همه افراد، جدا از تفاوت‌هایشان، امکان می‌دهد که برای پاسخگویی نیازهای بازارمشارکت کنند. در بازار آزاد، هر فردی که بتواند نیاز بازار را تأمین کند، صرف‌نظر از باورها یا پیشینه‌اش، می‌تواند موفق شود.

بدین ترتیب، شکیبایی در اقتصاد بازار بنیاد به این معناست که افراد بر پایه منافع مشترک و فرصت‌های تجاری با یکدیگر داد و ستد می‌کنند و لزومی نمی‌‌بینند که وابستگی‌های قومی، دینی یا اجتماعی خریدار یا فروشنده را مورد پرسش قرار دهند.

بی‌طرفی اقتصاد بازار بنیاد فضای مناسبی برای شکیبایی است. چه تولیدکننده و مصرف‌کننده ممکن است از فرهنگ‌های کاملاً متفاوتی باشند، اما هدف و تمرکز ایشان بر ارزش اقتصادی داد و ستد است و از همین رو، تفاوت‌هایشان را نادیده می‌گیرند و با هم معامله می‌کنند. همین موضوع می‌تواند به تقویت مداراگری در جامعه کمک کند. 

مداراگری در اقتصاد: نمونه‌های فراتر از مرزهای فرهنگی و تاریخی

نمونه‌های تاریخی و مهم‌روزگار مداراگری در اقتصاد بازار بنیاد داد و ستدی بسیارند.

جاده ابریشم یکی از بهترین نمونه‌های تاریخی مداراگری اقتصادی است. این راه تجاری که آسیا، خاورمیانه و اروپا را به هم  می‌پیوست، بستری آشکار برای داد و ستد میان بازرگانان از فرهنگ‌ها و باورهای دینی گوناگون بود. چنان که تاجران مسلمان، بودایی، مسیحی و یهودی برای مبادله کالاهایی مانند ابریشم، ادویه، جواهر و کاغذ با یکدیگر همکاری می‌کردند. معیار اصلی معامله، کیفیت کالا و اعتماد متقابل بود، نه تفاوت‌های مذهبی یا قومی.

در سده‌های میانه میلادی، بازرگانان از دین‌ها و فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون، به‌ویژه در مناطقی مانند مدیترانه، خاورمیانه و اروپا، با یکدیگر داد و ستد داشتند. شهرهای ونیز، قاهره، بغداد و دیگر مراکز مهم بازرگانی فرامرزی بودند که در آن‌ها مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در کنار یکدیگر به تجارت می‌پرداختند.

بازرگانان برای موفقیت در تجارت ناچار بودند بر اساس کیفیت کالا و شرایط معامله با یکدیگر همکاری کنند، نه بر اساس پیش‌داوری‌های فرهنگی یا مذهبی. چنان‌که یک تاجر مسیحی اروپایی برای تأمین کالاهای ارزشمند مانند ادویه یا پارچه، با یک تاجر مسلمان در خاورمیانه داد و ستد می‌کرد. سندهای تاریخی بسیاری نشان می‌دهند که در بازارهای بزرگ سده‌های میانه میلادی، قوانین و مقرراتی به وجود آمده بود که تبعیض را محدود و از برابری در معاملات پشتیبانی می‌کرد. این قوانین، پایه‌گذار نوعی تربیت اجتماعی برای مداراگری در جوامع تجاری بودند.

در دوران مدرن نیز، نمونه‌های مداراگری در بازارهای بین‌المللی فراوان‌اند. همچون شرکت‌های چندملیتی، مانند اپل و سامسونگ که در زنجیره تأمین خود با تأمین‌کنندگانی از کشورهای مختلف با فرهنگ و مذهب متفاوت همکاری می‌کنند. بازارهای مالی جهانی مانند بورس اوراق بهادار، نمونه‌ای دیگر از تسامح عملی است؛ جایی که سرمایه‌گذاران از سراسر جهان تنها بر اساس بازده اقتصادی و نه پیش‌داوری‌های اجتماعی یا فرهنگی تصمیم‌گیری می‌کنند.

تجربه تاریخی و معاصر نشان می‌دهد که مداراگری یکی از الزامات اساسی برای موفقیت اقتصادی و اجتماعی است. در حالی که اقتصاد دولتی-دستوری به دلیل ماهیت انحصاری و سرکوبگر خود با مدارا بیگانه است، اقتصاد بازار بنیاد بستر طبیعی برای تمرین مداراگری فراهم می‌کند. با تکیه بر اصول رقابت، آزادی و اعتماد، بازار آزاد می‌تواند الگویی برای همزیستی مسالمت‌آمیز و شکوفایی جوامع در عصر حاضر باشد. 

سخن پایانی

مداراگری نه‌تنها یک فضیلت اخلاقی بلکه یک ضرورت عملی برای همزیستی و توسعه اقتصادی است. در حالی که اقتصاد دولتی-دستوری به دلیل ماهیت اقتدارگرای خود با مداراگری بیگانه است، جانمایه اقتصاد بازار بنیاد بر پایه مداراگری برای تعامل و رقابت آزاد است. با مداراگری، جوامع می‌توانند از تمام ظرفیت‌های خود بهره‌مند شوند و ثبات و رفاه را برای همه تضمین کنند.

همچنان که داستان‌اش رفت، داد و ستد همچون ستون‌پایه اقتصاد بازار بنیاد نوعی تربیت اجتماعی برای مداراگری است. تاجران به تدریج یاد می‌گرفتند که برای موفقیت اقتصادی، باید تعصبات را کنار گذاشت و بر پایه منافع مشترک عمل کرد. این فرهنگ تسامح و شکیبایی از طریق تجارت به سایر بخش‌های جامعه نیز منتقل می‌شد.

جمهوری اسلامی مداراگری را نخست  در اقتصاد از میان برد و دست به قتل‌های زنجیره‌ای شرکت‌های ملی بخش خصوصی زد. پس از آن بود که ناشکیبایی و قتل‌های زنجیره‌ای به سپهر سیاسی و اجتماعی هم کشیده شد.

نظام ولایی هنوز هم اقتصاد بازار بنیاد را بر نمی‌‌تابد. شوربختا که اپوزیسیون چپ گرا-مذهبی هم اهل مدارا با اقتصاد بازار بنیاد برای انتخاب آزاد مشتریان و رقابت سالم کارآفرینان نیست.



نظر خوانندگان:


■ با درود فراوان به جناب دکتر اسدی گرامی و تشکر از نوشته خوبشان. نکته من آنست که هر چند اقتصادهای آزاد و مبتنی بر بازارهای رقابتی در تخصیص منابع کمیاب کارآمدتر هستند اما این به معنی کامل بودن این سیستم اقتصادی نیست. جنابعالی به عنوان یک اقتصاددان به خوبی از بحث شکست بازار اگاهی دارید. این شکستها که می‌تواند ناشی از:
- انحصار طبیعی
- اطلاعات نامتقارن
- اثرات خارجی منفی (Externalities)
- تولید نا متناسب کالای عمومی
- و موارد دیگر که هزینه مبادله در آنها بطور بیرویه بالاست اما بهر حال موجب تخصیص غیر بهینه منابع می شوند.
در اینجا لازم است دولت دخالت کرده و شکست بازار را اصلاح کند یا سیاست بهینه جایگزین (Second Best) را اتخاذ کند. نکته آنجا است که در بسیاری از موارد ما شکست دولت (Government Failure) داریم که با دخالتهای خود به بهانه اصلاح شکست بازار تخصیص منابع را بدتر می کنند و با ایجاد نهادهای نامناسب (Inconsistence Institutions) ناکارامدتر (Pareto Inefficient) می‌کنند که بیشتر ناشی از فساد مقامات دولتی و ناسالم و غیر دموکراتیک بودن حکومتها است. بنابراین ابتدا باید یک نظام سیاسی دموکراتیک و رقابتی سالم ایجاد کرد تا با نهادهای سازگار اقتصاد بازار بنیاد کارآمد ایجاد کند.
خسرو





iran-emrooz.net | Sun, 17.11.2024, 21:22
بن علی و بن سلمانیسم!

احمد پورمندی

همه شواهد حاکی از آن است که «دوران خامنه‌ای» رو به پایان است و مساله جانشینی به مثابه محور مهم دوران پساخامنه‌ای، به مساله روز تبدیل شده است. این سوال در دستور کار سیاست در کشور ما قرار گرفته است که آیا مساله جانشینی خامنه‌ای در چارچوب نظام و بدون بحران‌های بزرگ حل خواهد شد و چگونه؟

شایع‌ترین تحلیل که در تایید آن دلایل مهمی هم وجود دارد، این است که طرح نظام برای جانشینی، انتقال رهبری به مجتبی بن علی، فرزند دوم علی خامنه‌ای است و در ادامه هم این فرضیه بسیار تخیلی مطرح می‌شود که بن علی، بن سلمان ایران خواهد بود و «انقلاب سفید» دومی در راه است.

برای فهم پروسه جانشینی و بررسی احتمالات مختلف، لازم است که نقش عوامل مهم و تاثیر گذار را بررسی کنیم. جامعه نسبتا بیدار، پرتحرک و به شدت ناراضی ایران، نیرو‌های اصلاح‌طلب، مخالفان گذارطلب، براندازان و دولت‌های خارجی از جمله عواملی هستند که می‌خواهند در روند پر کردن خلا ناشی از مرگ خامنه‌ای نقش‌آفرینی کنند، اما نقش تعیین‌کننده را گروه‌های برخوردار حاکمی دارند که تا امروز شاکله نظام قدرت در جمهوری اسلامی را تشکیل داده‌اند. سپاه پاسداران، سازمان‌های اطلاعات و امنیت بویژه وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه، روحانیت حاکم و ابرسرمایه‌دارانی که بازار صادرات نفت و مشتقات نفتی و واردات را در اختیار دارند، تا کنون توانسته‌اند ذیل تئوری و ساختار مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، توزیع «ابر رانت»‌های اقتصادی را در بین خود، بدون توسل به خشونت‌های جدی، مدیریت کنند. بخش خصوصی، فن‌سالاران و دیوان‌سالاران به مثابه سه گروه برخوردار دیگر، نقش شریک کوچکتر و ناراضی ائتلاف حاکم را بازی می‌کنند.

سرکوب خشن هر گونه حرکت و تشکل در داخل، ایجاد محور مقاومت در منطقه، پروژه‌های موشکی و اتمی و درگیر نگه داشتن غرب در بحران خاورمیانه و تحریم ایران و ایجاد «اقتصاد مقاومتی» به مفهوم تضمین تحصیل رانت‌های اقتصادی و بوپژه رانت‌های نفتی در ارتباط با چین و ورود کالا از این کشور، مهم‌ترین اجزای برنامه کلان راهبردی است که این گروه‌های برخوردار، زیر رهبری خامنه‌ای بر سر آن توافق کرده‌اند.

منطقا تا وقتی رابطه اقتصادی با چین به شکل کنونی ادامه پیدا کند، چین روزانه حدود ۱،۵ میلیون بشکه نفت ایران را به حدود نصف قیمت بخرد و در ازای آن بجای دلار، کالای چینی به تجار وارد کننده تحویل بدهد، ائتلاف گروه‌های برخوردار می‌تواند به تحصیل رانت‌های کلان اقتصادی و حیات خود ادامه بدهد. بنابراین، مستقل از عوامل پیش‌بینی‌ناپذیری نظیر جنگ و قیام توده‌ای، تا وقتی غرب، درگیر در باتلاق خاور میانه، ناچار به ادامه و تشدید تحریم‌ها باشد، چین و گروه‌های برخورداری که به درستی «کاسبان تحریم» نام گرفته‌اند، دلیلی برای تغییر راهبردهای کلان کنونی نخواهند داشت و خصلت‌نمای اصلی جانشینی «تداوم وضع موجود» خواهد بود.

علاوه بر منافع اقتصادی، برای چین درگیر ماندن ایالات متحده در خاورمیانه، تمرکز کامل بر شرق دور را دشوار کرده و از منظر چالش کلان قرن هم دارای اهمیت است.

بنا بر آنچه گفته شد، می‌توان به این نتیجه نزدیک شد که سرنوشت جانشینی در نبرد چین و آمریکا تعیین خواهد شد. اگر آمریکا بتواند با منهدم کردن محور مقاومت جمهوری اسلامی در لبنان، غزه، یمن، سوریه و عراق پای خود را از باتلاق خاورمیانه بیرون بکشد و چین را نیز از ادامه خرید نفت ایران منصرف کند، آنگاه می‌توان با اطمینان بیشتری از ته کشیدن منابع اصلی رانت و پایان ائتلاف حکومتی، همزمان با پایان دوران خامنه‌ای سخن گفت.

درهم آمیزی منافع گروه‌های برخوردار حاکم در ساختار مافیایی اقتصاد ایران، شکل‌گیری گروه‌های دوراندیش و مستقل در هیئت حاکمه را به امری بعید بدل کرده است و در نتیجه فکر تغییر زمانی در حکومت جدی خواهد شد که کفگیر نفت فروشی و واردت از چین به ته دیگ بخورد. ظاهرا همه محاسبه حکومت این است که غرب بهای سنگین راضی کردن چین را نخواهد پرداخت و چین هم به آسانی از مکیدن خون ایران و درگیر نگه داشتن آمریکا در خاور میانه دست نخواهد کشید و تا چنین است، جانشین خامنه‌ای هر که باشد، باید بتواند ادامه وضعیت موجود را مدیریت کند. اما اگر چین از خرید نفت ایران منصرف شود، آنگاه تمام ارکان قدرت دچار زلزله بزرگی خواهند شد که نتایج آن قابل پیش‌بینی نیست.

اگر اندکی دوراندیشی در بخش‌های موثر حکومت وجود می‌داشت، می‌شد آغاز «بن سلمانیسم»، پس از مرگ یا حذف خامنه‌ای را، پیش از آنکه سرنوشت کشور در پکن و واشنگتن تعیین شود، سوژه جنگ قدرت داخلی و امری محتمل دانست. اما تا وقتی ادامه وضعیت موجود، و امید به تداوم سیاست تاکنونی چین، تعیین‌کننده گزینه مطلوب حاکمیت باشد، شانسی برای بن سلمانیسم وجود نخواهد داشت.

با فرض تغییر سیاست چین، جنگ اجتناب‌ناپذیر قدرت، نظام ج.ا. را درگیر بحران فروپاشی خواهد کرد و برای توسل به بن سلمانیسم دیر خواهد بود. چه در ادامه وضعیت موجود و چه پس از فروختن ج.ا. به آمریکا، چین شیشه عمر نظام را در چنگ دارد و آنرا ارزان از کف نخواهد داد و در همه حال، خامنه‌ای دوم، بر فرض جانشینی، سرنوشتی بهتر از پدرش نخواهد داشت!

چه ادامه وضعیت موجود و چه اوج‌گیری جنگ قدرت، به نظر می‌رسد که پایان دوران خامنه‌ای با پایان جمهوری اسلامی فاصله چندانی نداشته باشد و ایران به ناگزیر، گزینه خود را برای تغییر روی میز خواهد گذاشت که بوی زن-زندگی-آزادی می‌دهد و تشابه چندانی با بن سلمانیسم ندارد!



نظر خوانندگان:


■ با درود بر جناب پورمندی و تشکر از مقاله ارزنده اشان. پیشنهاد میکنم چند نکته زیر نیز در چارچوب همین مقاله مورد توجه قرار گیرد.
اول، احتمال بالا گرفتن جنگ قدرت در درون اردوگاه اصولگرایان. زیرا با حذف فیزیکی رئیسی و نیز کنار گذاشته شدن احمد خاتمی از هیات مدیره مجلس خبرگان و نیز جلوگیری از ورود آملی لاریجانی به مجلس خبرگان از یک سو و کاهش نفوذ و مشروعیت خامنه ای در درون الیت حاکم (اعم از اصولگرا و اصلاح طلب) به دلیل اشتباهات راهبردی او و اصرار غیر موجه بر ادامه دشمنی با آمریکا و کوبیدن به طبل نابودی اسرائیل که کشور را به بن بست کنونی رسانده است از سوی دیگر؛ وضعیت فعلی را میتوان آتش زیر خاکستر دانست. آتشی که با تضعیف بیشتر موقعیت خامنه ای، مرگ و یا کشته شدن او میتواند با علنی شدن مخالفتها با رهبری مجتبی خامنه ای شعله ور شود. گروه های مختلف مافیایی آخوندی- مالی-نظامی با ملغمه ای از انگیزه های ایدئولوژیک و وسوسه دست یابی به قدرت و میلیاردها دلار رانت نفتی ممکن است برای کنار زدن یکدیگر به خشونت متوسل شوند.
دوم، بازیگری روسیه. نفوذ اطلاعاتی و سیاسی روسیه در کشور قابل انکار نیست و پوتین که ظاهرا برای رهبری رئیسی برنامه ریزی کرده بود و از حذف او بر آشفته شد میتواند در قبال امتیازاتی مثلا در اکراین حمایت سیاسی و اطلاعاتی و نظامی از رژیم را کاهش دهد. فراموش نکنیم که دست یابی ایران به بمب اتمی بر ضد علایق روسیه (و نیز چین) است. بنابراین اگر رژیم زیر فشار فزاینده غرب بخواهد به سوی سلاح هسته ای برود مسلما روسیه مخالفت و کارشکنی خواهد کرد.
سوم، فرصت طلبی نتانیاهو. آرزو و تلاش دولت اسرائیل در سالهای اخیر، بخصوص پس از شروع جنگ غزه و اکنون لبنان، کشاندن پای آمریکا به درگیری با ایران برای از بین بردن برنامه های هسته ای و موشکی ایران و تخریب زیر ساختها و تاسیسات نفتی و تضعیف کشور بوده است بطوری که برای سالها خطری از سوی ایران او را تهدید نکند. موقعیت کنونی با بازگشت ترامپ به قدرت ایده ال نتانیاهو و افراطیون اسرانیل برای عملی شدن این برنامه است. بنابراین ممکن است حتی قبل از شروع به کار دولت ترامپ در دو ماه آینده اسرائیل از طریق ترورهای برنامه ریزی شده در سطوح بالای سیاسی نظامی ایران و تخریب و بمباران مراکز حساس هسته ای و نظامی و تاسیسات نفتی عملاکار را به جنگ بکشد.
نهایتا، بنظر میرسد راهبرد اصلی ترامپ ایجاد تحریم های فلج کننده برای کشاندن ایران به پای میز مذاکره در نقطه ضعف کامل آن و به امضا رساندن قراردادهای تحقیر کننده باشد تا نتواند هیچگونه مانعی بر سر راه عادی سازی روابط کشورهای عربی و اسرائیل ایجاد نکند. در این راه مسلما اروپا با او همراهی خواهد کرد و چین هم بعید است به خاطر ایران در مقابل آمریکا بایستد. بخصوص آنکه برنامه بازیابی رشد اقتصاد چین نیاز به همکاری و بازارهای دو قدرت بزرگ اقتصادی دیگر جهان یعنی آمریکا و اتحادیه اروپا با آن دارد.
خسرو


■ جناب پورمندی گرامی. درود بر شما.
من با برداشت کلی شما در این نوشتار ازجمله و بویژه سطر پایانی آن همسو هستم. یعنی اگر پس از خامنه‌ای جمهوری اسلامی باقی بماند که امکان آن هم زیاد نیست، بن علی نه بن سلمان که کاریکاتوری از حاکم بی خرد و کودک صفت کره شمالی خواهد شد، که امکان آن نیز بسیار اندک است. هرچند چین و روسیه احتمالاً از او پشتیبانی کنند، اما رقابت داخلی میان گروههایی که شمااز آن یاد کردید، آنچنان تیز و خام طمعانه است که بن علی پشتیبانان داخلی چندانی نخواهد داشت.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۸ آبان ۱۴۰۳


■ جناب پورمندی؛ روح حاکم بر تحلیل جنابعالی این است که سرداران و مافیای قدرت در پساخامنه‌ای، تن به “بن سلمانیسم” نخواهند داد اما از یک نکته کلیدی از نظر دور مانده‌است! نکته این است که هیچ سیستم دیکتاتوری یا اقتدارگرا، به سادگی از قدرت کنار نخواهد رفت اما اینجا مشخصا در باره کشورمان ایران، واقعیت این است که مافیای قدرت، راهی جز عقب نشینی ندارد زیرا هم در داخل و هم در خارج تحت فشارهای شدید است واین فشارها، روز به روز تشدید خواهد شد، بنابراین جمهوری اسلامی فرجامش مشخص است: بن سلمانیسم و اصلاحات تدریجی یا فروپاشی و سقوط... به نظرم گزینه اول با توجه به واقعیت‌های ایران، محتمل‌تر است.
ارادتمند: محمد علی فردین


■ از قرار معلوم تاثیر اظهارات عباس پالیزدار با همکاری دوستانش در وزارت اطلاعات برای جا انداختن بن سلمانیسم شیعی در حال آشکار شدن است و این بار قرار است آقا مجتبی سکان‌دار کشتی اصلاحات از بالا جا انداخته شود. بیخود نیست که عده‌ای این نظام را قابل اصلاح می‌دانند و حالا باید یخ زده منتظر بمانند با این امید که “الهی فال زینب راست باشد” و دو باره دستیار ولی فقیه جدید برای حفظ نظام شوند. باید مواظب و هشیار بود که تراوشات اتاق فکر نظام نباید اساس تحلیل‌ها قرار گیرد و فعالان سیاسی و بدنبالش مردم را به سرگردانی فکری و عملی سوق دهد.
با درود سالاری


■ # با تشکر از خسروی گرامی که بحث را بازتر کردند، در شرایط دشواری که داریم، ناگزیر به هم اندیشی و راه جویی مشترک هستیم. طبعا در شرایط عدم وجود یک نیروی اپوزیسیون مورد اقبال مردم، وقتی شیرازه اقتدار حاکم دچار بحران جدی شود، نقش عوامل خارجی که به آنها اشاره کردید، پر رنگ تر خواهد شد. همه امید ما این است که ایران از بحران‌های سنگینی که در راه هستند، به سلامت عبور کند.
# با تشکر از آقای خراسانی، جناب فردین گرامی!
من هم امیدوارم که حکومت تن به عقب‌نشینی بدهد و با اقدامات اصلاحی، جامعه را به ثبات و آرامش هدایت کند. متاسفانه اما، خوش بینی شما را ندارم . ساختار قدرت در ایران به گونه‌ای ست که توافق برای عقب نشینی منظم را ممتنع می‌کند. فعلا اگر توافقات موجود برای ادامه وضعیت فعلی به بن بست بخورند، سیر محتمل‌تر ، نوعی هرج و مرج، همراه با خشونت و شورش های مختلف خواهد بود .چیزی به مرتب خشونت بار تر و پر آشوب تر از دوران دوازده ساله بعد از شهریور بیست و دوران بعد از انقلاب فرانسه، منظور من است. در این دوران، طبعا هم در بالا و هم در پایین ، شاهد تنش‌ها و درگیری های زیادی خواهیم بود تا سرانجام قدرت تازه‌ای شکل بگیرد. امیدوارم این بدبینی من بی پایه باشد و به همت نیرو های خواستار اصلاح، تحول و ‌‌گذار، یک اجماع نخبگانی شکل بگیرد و کنترل کار از دست عقلای جامعه خارج نشود.
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی! با تشکر از توجه شما به اظهار نظر ها. چون اظهار علاقه کرده اید با همفکری راه هایی برای نجات کشور از بلیه ای که در آن گرفتار شده پیدا شود پیشنهاد زیر را مطرح میکنم:
مسلما دوستان اطلاع دارند که وضعیت کشور بسیار ناگوار است و کثیری از هموطنان ناراحت و عصبی هستند. فردی نوشته بود این حد از نفرت مردم از حاکمیت را در طول عمرش به یاد ندارد. در این جو تشویش و نگرانی و نا امیدی مردم نسبت به آینده از رهبران و فعالان سیاسی اپوزسیون انتظار میرود ابتکاری به خرج داده و راه کاری پیشنهاد کنند. دیروز خواندم آقای قوچانی، روزنامه نگار اصلاح طلب معروف که عضو مرکزیت حزب کارگزاران سازندگی است گفته بود با این قانون اساسی به توسعه نمی رسیم. خبری هم از ملاقات خانم فائزه هاشمی با دکتر پزشکیان منتشر شد بود که نشان میدهد حتی کارگزاران سازندگی که نزدیکترین گروه های اصلاح طلب به حاکمیت هستند از جو موجود در جامعه وحشت زده شده اند و شاید هم نگران شورش های مردمی هستند. شاهزاده رضا پهلوی هم با آنکه اعلام رهبری مبارزات اپوزسیون را کرده است هنوز برنامه خاصی ارائه نداده.
بنظرم اگر در این شرایط شماری از رهبران سیاسی اپوزسیون (از همه نحله های فکری و سیاسی) طی متن کوتاهی پیچیدگی و بحرانی بودن شرایط کشور و مسیولیت مستقیم خامنه ای، و هسته سخت قدرت در سقوط کشور به این شرایط و مستمسک قراردادن قانون اساسی برای اقدامات خود را تذکر داده و به اپوزسیون و مردم به جان آمده ایران پیشنهاد کنند که قدمی پیش گذاشته و خواستار امضای نامه ای برای ارائه به سازمان ملل و دیگر سازمانهای حقوق بشری و پارلمانهای کشورهای آزاد در رد قانون اساسی فعلی ایران و درخواست برگزاری رفراندمی آزاد، زیر نظر سازمانهای بین المللی، برای تعیین مشروعیت و مرجعیت قانون اساسی از نظر مردم ایران را کنند، این پیشنهاد مورد توجه و استقبال مردم قرار گیرد. زیرا:
اولا درخواست رفراندم قانون اساسی ابتدا توسط مهندس میر حسن موسوی مطرح شده و مسلما مورد تائید طرفداران ایشان، که هنوز هم باید قابل توجه باشند، و نیز اصلاح طلبانی، مخصوصا افراد جوان، که فکر میکردند با رای دادن به پزشکیان اتفاقی در کشور می افتد و اکنون متوجه اشتباه خود شده اند، قرار میگیرد،
ثانیا از آن زمان تا کنون تحولات زیادی پیش آمده و افرادی مانند مهدی نصیری و روحانیون قم به صراحت از حاکمیت تبری جسته و اصولا نظریه ولایت فقیه را رد کرده اند و این فرصتی برای ثبت نظرات آنها در این مخالفت است،
ثالثا، ابراز نظر افرادی مانند آقای قوچانی که ضمن عضویت در حزب کارگزاران سازندگی بنا به دلایل شغلی و سوابق خود ارتباط گسترده ای با گروه های مختلف به خصوص تحصیل کردگان و فعالان اجتماعی-سیاسی دارند نشان میدهد که این خواسته به یک خواست اجتماعی تبدیل شده است،
رابعا این درخواست غیر قانونی نیست و کسی را نمی توان برای اصلاح قانون اساسی کشور مواخذ و یا زندانی کرد.
در ضمن میتوان با هماهنگیهای قبلی پشتیبانی چهره های سیاسی-اجتماعی شناخته شده در سطح جهانی مانند شیرین عبادی، نرگس محمدی، نسرین ستوده، مصطفی تاجزاده، سعید مدنی و دیگر زندانیان سیاسی را نیز به دست آورد. فکر میکنم اگر این نامه درست تنظیم و اهمیت آن برای مردم کشور به عنوان حرکتی صحیح و مدنی خشونت پرهیز برای رهایی از شر حاکمیت مستبد، عقب افتاده و مسئولیت نشناس بخوبی روشنگری شود به احتمال زیاد با اقبال جامعه حداقل در مراکز شهری و بین تحصیلکردگان مواجه شود. میتوان در نامه تصریح کرد که هنگامی که شمار امضا کنندگان نامه از رقم معینی (مثلا یک میلیون) عبور کرد آنرا به ریاست سازمان ملل و دیگر سامانهای حقوق بشری تسلیم خواهند کرد.
این حرکت در شرایط کنونی که رژیم کاملا مستاصل بوده و با بازگشت ترامپ به قدرت نگران موجودیت خویش است میتواند موجب وحشت و عقب نشینی او شده و مثلا با آزادی زندانیان سیاسی، لغو قانون حجاب اجباری، آزادی اینترنت و غیره در صدد تلطیف جو و نشان دادن اینکه این قانون اساسی ضد مردمی نیست شود. امیدوار این پیشنهاد مورد توجه قرار گیرد.
خسرو



■ خسرو گرامی! همانطور که اشاره کردید، تشکیل وسیع‌ترین ائتلاف ملی حول خواست رفراندم قانون اساسی، می‌تواند زمینه‌ساز یک گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی باشد. چیزی برای اضافه کردن به آنچه در امتیازات این مطالبه و راه نوشتید، ندارم. لابد می‌دانید که بعد از انتشار بیانیه ۱۵ بهمن مهندس موسوی و طرح سه ماده‌ای رفراندم، بیش از ۳۵۰ تن از الیت سیاسی داخل کشور، طی بیانیه‌ای، به دفاع از مفاد بیانیه مذکور بر خاستند. پس از آن هم، جلسه‌ای با شرکت برخی از امضاکنندگان داخل، داخل زندان و شماری از حامیان خارج، تشکیل شد که جلسه پر باری بود. شماری از دوستان داخل، پس از این نشست، دستگیر و روانه زندان شدند. بعد از آن پیگیری طرح رفراندم در داخل به کندی و پراکندگی دنبال شد. متاسفانه در خارج ، به دلایل و بهانه‌هایی که برای من قابل فهم نیست، تا کنون هیچ حرکت جدی در دفاع از این راه، سر نگرفته است. اصلاح‌طلبان محافظه‌کار و سرنگونی‌طلبان چپ و راست، علاقه‌ای به سرمایه گذاری در این راه ندارند و در عمل «نجات ملی» را اولویت اول خود نمی‌دانند و عملا تنها گذار طلبان خشونت پرهیز کوشندگان ثابت قدم در این راه هستند. انتشار یک اعلامیه پر امضا در خارج می‌تواند گام مثبتی باشد، اگر با گام‌های بعدی و نهاد سازی در مسیر «جبهه نجات ملی» پشتیبانی شود و حرکتی منفرد باقی نماند. باید دید که چگونه می توان شمار بیشتری از نهاد ها و شخصیت های موثر را به حمایت از این فکر برانگیخت.
با ارادت پورمندی




iran-emrooz.net | Sat, 16.11.2024, 21:08
رفتاری که جمهوری اسلامی از اتحاد شوروی آموخته

ماشااله رزمی

نگهداری زندانیان سیاسی دربیمارستان‌های روانی
رفتاری که جمهوری اسلامی از اتحاد شوروی آموخته

خودکشی کیانوش سنجری زندانی سیاسی سابق که هنگام زندانی بودن در بیمارستان روانی نگهداری می‌شده، انتقال خانم آهو دریائی، زنی که در داخل دانشگاه علوم تحقیقات بعد از درگیر شدن با ماموران حجاب، لباس‌های خود را در آورد و با زیرجامه در محوطه دانشگاه قدم زد و سپس توسط انتظامات دستگیر و به بیمارستان روانی منتقل شد و هم‌چنین زنی به نام مهری طالبی دارستانی رئیس امور زنان ستاد امر به معروف و معاون سابق وزیر کار دولت رئیسی که از راه اندازی «کلینیک ترک بی‌حجابی» خبر داده، یعنی زنانی را که حجاب اجباری را قبول ندارند در کلینیک روانی بستری خواهند کرد، مرا بر آن داشت تا قسمتی از خاطراتم را باز خوانی کنم و تطابق نقطه به نقطه رفتار جمهوری اسلامی ایران با زندانیان سیاسی را با رفتار اتحاد شوروی سابق با زندانیان سیاسی یادآور شوم.

من روز ۲۰ شهریور ۱۳۶۴ بعداز چهار سال زندگی مخفیانه در ایران در حالیکه به شدت از درد کیسه صفرا رنج می‌بردم، با پای پیاده و چشمان گریان به خاطر مجبور بودن به ترک وطنم، از مرز خاکی اتحاد شوروی در استان اردبیل، گذشتم و وارد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شدم. شنیده بودم اگر پرنده از مرزهای شوروی رد شود، ماموران مرزبانی بلافاصله مطلع می‌شوند اما من بعد از رد شدن از مرز حدود نیم ساعت در دره‌ای نشستم و منتظر شدم تا ماموران مرزبانی به سراغ من بیایند و چون پاسی از شب گذشته بود و خبر از کسی نبود لذا چمدانم را کنار سنگی گذاشتم و دست خالی به راه افتادم.

اغلب ایرانیان که فکر می‌کنند رودخانه ارس تمام مرز ایران و شوروی سابق را می‌پیماید و به دریای خزر می‌ریزد اما واقعیت اینطور نیست و یک نگاه دقیق به نقشه جغرافیا نشان می‌دهد که رودخانه ارس وقتی به استان اردبیل می‌رسد مسیر خود را به طرف شمال کج می‌کند و بعد از طی مسافتی به رودخانه کُر یا همان کورا می‌پیوندد و سپس هر دو یکی شده به دریای خزر می‌ریزند. من از قسمت خاکی مرز شوروی رد شدم.

مدتی در تاریکی راه رفتم تا به ساختمانی رسیدم و چون علامت داس و چکش روی دیوار بود یقین کردم که پاسگاه مرزبانی است اما در بسته بود و کسی در اطرافش نبود، ناچار در زدم و یک سرباز روس در را باز کرد و به زبان روسی پرسید چه می‌خواهی؟ من چند کلمه روسی حفظ کرده بودم و گفتم من پناهنده سیاسی هستم و می‌توانم به زبان‌های فارسی، ترکی و انگلیسی حرف بزنم. در را بست و لحظاتی بعد چند سرباز و یک افسر آمدند و مرا به داخل پاسگاه بردند و گفتند بنشین تا مترجم بیاوریم، حدود نیم ساعت بعد خانمی را برای ترجمه کردن آوردند که به‌نظرم امور دفتری پاسگاه را انجام می‌داد و می‌خواست به زبان انگلیسی مشخصات من را به پرسد من هم متوجه شدم او همانقدر انگلیسی می‌داند که من روسی می‌دانم. به‌هر ترتیبی بود مشخصات خودم و علت آمدنم را به او فهماندم که چند بار «خاراشو، خاراشو» گفت و رفت تا آمدن مرا به مرکز پاسگاه‌های مرزبانی اطلاع بدهد.

من در پاسگاه ماندم تا که نزدیکی‌های صبح یک افسر جمهوری شوروی آذربایجان که ترکی حرف می‌زد آمد و مشخصات کامل مرا نوشت و از وسایلی که در چمدان داشتم صورت برداری کرد و مرا به پادگان شهر جلیل‌آباد آن‌سوی رودخانه ارس برد و روز بعد مرا به شهر سومقائیت در سی کیلومتری شمال شهر باکو منتقل کردند و گفتند همینجا می‌مانی تا رفقایت بیایند و تکلیف تورا روشن بکنند.

جائی که مرا مستقر کردند، «سناتوریوم کارگران الکتریک» در سومقائیت در ساحل دریای خزر بود. استراحتگاه مجهزی بود و بیش از ۲۰ نفر خدمه از پزشک و پرستار و نظافتچی و باغبان و آشپز داشت که من با همه‌شان به ترکی صحبت می‌کردم. بعد از من هم به تدریج تعدادی ایرانی به آنجا آوردند که بیشتر خانواده‌های کرد یا مازندرانی بودند و زبان ترکی نمی‌‌دانستند که من عملا مترجم آنها هم شدم. من هنگام ورود گفته بودم که همسر و دختر من در فرانسه هستند و طبق مقررات امور پناهندگان سازمان ملل متحد حق دارم پیش همسر و فرزندم بروم اما کار به این سادگی‌ها نبود.

چند هفته بعد از استقرار من در سومقائیت یکی از مسئولان سازمان فدائیان خلق ایران از تاشکند به دیدن من آمد و گفت فعلا رفقای شوروی اجازه رفتن تو به فرانسه را نمی‌‌دهند تو می‌توانی در باکو بمانی، یا به تاشکند بیائی و یا به افغانستان بروی و با کادرهای رادیوی «رادیو زحمتکشان» که برای ایران برنامه پخش می‌کند همکاری بکنی که البته من هیچکدام از پیشنهادات او را قبول نکردم و لذا در سومقائیت ماندگار شدم.

اقامت من در سومقائیت ۷ ماه طول کشید. دراینجا قصد شرح جزئیات اقامت هفت ماهه را ندارم اما رئیس هلال احمر جمهوری سوسیالیستی آذربایجان هر از چندی به سومقائیت می‌آمد تا شرایط زیستی پناهندگان را ببیند و یرای انتقال آنان به شهرها یا جمهوری‌های دیگر اقدام کند. پناهندگانی که به سومقائیت می‌آوردند چون اغلب خانواده بودند و بچه همراه داشتند لذا درعرض دو یا سه هفته آنان را به باکو یا جمهوری‌های دیگر شوروی منتقل می‌کردند اما من تنها بودم و ماندگار شده بودم. رئیس هلال احمر چند بار به من پیشنهاد کرد که آپارتمانی در باکو برای شما در نظر گرفته شده هر وقتی بخواهی می‌توانیم شما را به باکو منتقل بکنیم تا بعدا شاید بتوانی به فرانسه بروی که البته من قبول نمی‌‌کردم. پناهندگانی که در باکو بودند، قبل ازاینکه به سر کار فرستاده شوند ماهانه ۹۰ روبل کمک از هلال احمر دریافت می‌کردند اما من در سومقائیت هیچ کمکی دریافت نمی‌‌کردم و بنظرم می‌رسید که رئیس هلال احمر آپارتمانی را به نام من در باکو نوشته بود و آدرس من آنجا شده و احتمالا ماهی ۹۰ روبل کمک هلال احمر به چاه ویل می‌رفت.

اقامت طولانی مدت من در سومقائیت این شایعه را قوت بخشیده بود که «ماشااله رزمی با سیاست‌های حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران مخالف است و در داخل کشور نیز کادرهای باقی مانده سازمان مخالف رهبری شده‌اند، بدین‌جهت ماشااله را در سومقائیت زندانی کرده‌اند تا او نتواند نارضایتی کادر‌های داخل کشور از رهبری را به دیگران بگوید».

رئیس هلال احمر آذربایجان از مسئولان اصلی حزب کمونیست آذربایجان بود و احمدوف نام داشت و بعد از آنکه من رفتن به باکو را رد کردم با من صمیمی شد و هروقت به سومقائیت می‌آمد از من می‌خواست که در محوطه باغچه سناتوریوم قدم بزنیم و صحبت کنیم. احمدوف علیرغم موقعیت بالائی که در حزب داشت، انسان مهربانی بود و به عنوان رئیس هلال احمر واقعا می‌خواست به پناهندگان خدمت بکند. در صحبت با من، از اینکه جمهوری اسلامی رهبران حزب توده را دستگیر و متهم به جاسوسی برای شوروی کرده بود اظهار نارضایتی می‌کرد و می‌گفت ایران چه دارد که شوروی برای مطلع شدن از آنها جاسوس در آنجا داشته باشد، ایران نه زیر دریائی اتمی دارد، نه سفینه فضائی دارد و نه دانشمندان نابغه دارد، چیز مهمی ندارد که لازم باشد از آنها اطلاعات بدست بیاورند.

این بحث‌ها که تقریبا هر دو هفته یک بار اتفاق می‌افتاد به تدریج باعث گردید تا به اصطلاح روی من باز شود و ضمن صحبت سوالاتی در باره اوضاع شوروی از او بپرسم. او نیز براحتی جواب می‌داد و به صورت تلویحی از فساد موجود در جامعه شوروی به اصطلاح انتقاد سازنده می‌کرد. من روزنامه‌ها را می‌خواندم و اخبار تلویزیون را نیز به‌دقت گوش می‌کردم و تا اندازه‌ای اوضاع شوروی را می‌شناختم. یک روز به احمدوف گفتم که من هر روز لااقل ۵ روزنامه را ورق می‌زنم و بعضی مقالات را می‌خوانم اما همه روزنامه‌ها مثل هم هستند، چرا این‌همه کاغذ هدر می‌دهید یا روزنامه‌ها ر ا آزاد بگذارید که مطالب گوناگون بنویسند و یا همه را تعطیل کنید و فقط یک روزنامه منتشر بکنید.

احمدوف به عنوان احترام مرا معلم خطاب می‌کرد که به معنی استاد است و وقتی گفتم چرا همه روزنامه‌ها فقط یک حرف را تکرار می‌کنند؟ راه رفتن را قطع کرد و به فاصله یک متر از من ایستاد و با تحکم گفت «ماشاللا موعللیم، حقیقت بیر دیر ژورناللار دا حقیقتی یازیرلار!» یعنی اینکه استاد ماشااله حقیقت یکی است و روززنامه‌ها هم حقیقت را می‌نویسند. متوجه شدم که او حقیقت را یکی و آن را هم مطلق می‌داند و اگر روزنامه‌ها مثل هم نباشند پس حقیقت را نمی‌‌نویسند. بحث را ادامه ندادم چون دیدم پست و مقام او به همان حرفی که می‌زند بسته است و گرنه برکنارش می‌کنند.

من قبلا شنیده بودم که محمد بی‌ریا شاعر معروف و وزیر فرهنگ پیشه‌وری به‌خاطر مخالفت با سیاست‌های شوروی ضمن اینکه سال‌ها در سیبری زندانی تبعیدی با کار چوب‌بری بوده، مدتی نیز در آسایشگاه روانی زندانی شده بود لذا در صحبتی دیگری که با احمدوف داشتم حرف زندانیان سیاسی را مطرح کردم و احمدوف هم از من پرسید چرا این همه زندانی سیاسی در ایران وجود دارد که من توضیح دادم در ایران احزاب و تفکرات گوناگون وجود دارد ولی جمهوری اسلامی هیچکدام را قبول ندارد و می‌گوید «حزب فقط حزب‌اله، رهبر فقط روح‌اله» و هر کسی را که تفکر حکومت را قبول نداشته باشد یا می‌کشد یا زندانی می‌کند. در ادامه صحبت من بحث را به زندانیان سیاسی در شوروی کشاندم و از احمدوف سوال کردم:

«چرا در شوروی مخالفان سیاسی را در آسایشگاه‌های روانی نگهداری می‌کنید؟» بار دیگر احمدوف از راه رفتن باز ایستاد و رو به من گفت: «ماشاللا موعللیم، بو نه سوزدور، هرکیم قیزیل اوردو ایله موخالیفت گوستررسه دلی دیر دا!» یعنی استاد ماشااله این چه حرفی است، هرکس با ارتش سرخ مخافت نشان بدهد دیوانه است دیگر! در مقابل استدلال احمدوف من چیزی نگفتم زیرا متوجه شدم که واقعا به حرفی که می‌زند اعتقاد دارد و فاجعه هم در اینجا بود یعنی در اتحاد شوروی سابق مانند جمهوری اسلامی ایران حقیقت را مسخ کرده بودند و مسئولین نیز مسخ شده بودند و خیال می‌کردند اگر روزنامه‌ها غیر از تصمیمات حزبی چیز دیگری بنویسند حتما بر ضد حقیقت نوشته‌اند و اگر کسی مانند ساخاروف دانشمند و فیزیکدان معروف، حرفی می‌زند که غیر از تصمیمات کمیته مرکزی حزب کمونیست است، حتما دیوانه است چون هر کس با حزب مخالفت بکند با ارتش سرخ مخالفت کرده و مخالفت با بزرگترین ارتش دنیا هم دیوانگی است.

حال خانم مهری طالبی دارستانی از گشایش کلینیک ترک بی‌حجابی خبر می‌دهد، غیر از بودجه‌ای که برای این کار عبث گرفته است حتما مثل احمدوف شوروی فکر می‌کند که حقیقت یکی است و آنهم در انحصار ایشان است. مشکل ۹۰ میلیون ایرانی هم مسئولینی هستند که تفکرات مهری دارستانی را دارند و سرنوشت اتحاد شوروی را برای جمهوری اسلامی رقم خواهند زد. ضمنا دم آن طنزگوی تبریزی گرم که ازراه اندازی «کلینیک ترک اختلاس» خبر داده است.

پاریس ۱۵ نوامبر ۲۰۲۴





iran-emrooz.net | Fri, 15.11.2024, 9:54
پزشکیان، اصلاح‌طلبان و فاجعه‌ای که در راه است

داریوش مجلسی

بیش از اینکه پوتین یا ترامپ را خطری برای ایران بدانم آزادی عمل و اعمال قدرت، بدون کوچکترین کنترلی، از سوی پایدار‌ی‌ها و تندروها را خطرناک برای آینده نزدیک کشورمان می‌دانم. من آقای پزشکیان را هرگز امیدی برای راه‌حل‌های کلان نمی‌دیدم ولی این امید را داشتم که او در چارچوب اختیارات بسیار محدودی که داشت بتواند به عنوان یک جاده‌صاف‌کن، آغازی باشد برای پیمودن مسیری به سوی تغییرات و پیشرفت‌های آهسته و گام به‌گام.

حتی اقدامات و برنامه‌هائی را که در جهت محدود کردن گشت‌های ارشاد، برگرداندن استادان اخراجی دانشگاه به کار سابقشان و به‌خصوص تنش‌زدائی در روابط بین‌المللی و بهبود وضع بسیار وخیم اقتصاد کشورمان اعلام و حتی آغاز هم نموده بود، به سر انجام که هیچ، ولی حتی قادر نشد اقلا چند گامی به جلو ببرد. من خود زمانی که برنامه اقدامات آماده به اجرایش را منتشر کرد، با شادی در پخش آن شرکت کردم.

همینطور که در اینجا ملاحظه می‌کنید من یک حداقل نازلی را برای اجرای برنامه‌های پزشکیان قائل بودم. چون در کشوری که در صد سال اخیر، هر دوره‌ای را که بعد از یک انقلاب، کودتا و یا براندازی شروع کردیم باز با یک انقلاب یا کودتای دیگر مجددا سرنگون کردیم، مردم این کشور قادر نبوده‌اند دموکراسی و استمرار آن را تجربه کنند. ناچار ملت ما هیچگاه تغییر رژیم‌ها را به صورت آرام و بدون هزینه شاهد نبوده. پس عجیب نیست اگر نتیجه و سر انجام انقلاب‌ها و کودتاهای مستمر، منجلابی به تمام معنی به نام جمهوری اسلامی باشد.

تمام تغییر‌ها و عبور از دیکتاتوری به دموکراسی در جهان، اکثرا با همکاری و بعضا حتی با حمایت از سوی حاکمیت، موفق بوده. همانطور که سعید مدنی، زندانی در مازندران، در همین “ایران امروز” به درستی اشاره کرده ابتکار تغییر ساختار، از رژیم فرانکو، در اسپانیا، به سوی دموکراسی با پشتیبانی جانشین او، پادشاه جوان اسپانیا، موفق شد. با این توضیح که جامعه مدنی و سیاسی اپوزیسیون در آن کشور نیز از سازماندهی برای قبول مسئولیت برخوردار بود. من می‌توانم به نمونه‌های دیگری هم از پرتغال و اروپای شرقی اشاره کنم که حاکمیت به نوعی در تغییر ساختار دخیل بوده.

نمونه‌هائی را که در بالا نام بردم باعث شد زمانی که پزشکیان نوشت اقدامات او با صلاحدید رهبری انجام گرفته من شانس موفقیت او را بیشتر ارزیابی کنم. حالا از دو حال خارج نیست، یا رهبر برای تشویق پزشکیان به تلاش برای جلب حمایت غرب، وعده و وعید‌هائی داده ولی از عهده تندروها و کنترل آنها بر نمی‌آید یا این که جناب رهبر دودوزه بازی کرده هم تندرو‌ها را راضی نگه می‌دارد و هم پزشکیان را امیدوار.

آقای محمد فاضلی در بحثی که با خانم وسمقی داشت در جواب ایرادهای خانم وسمقی گفت “تمام جوامعی که دچار تغییر و تحول شده‌اند بعد از سالها، باز هم آثار و علائم زیادی از دوران قبل از تحول با خود دارند”. به افریقای جنوبی و چین اشاره کرد که سیاهان هنوز که هنوز است به رفاهی که سفید‌ها دارند دست نیافته‌اند و چین هنوز به دموکراسی دست نیافته. منظورش این بود که تغییر و تحول کامل نیاز به زمان دارد که در این مورد من با او موافقم، ولی بعد از خانم وسمقی می‌پرسد آیا گشت ارشاد هیچ تغییری نسبت به گذشته نکرده؟

چه نمونه بدی را مثال زد. در همان زمانی که این را می‌گفت در اصفهان خانم‌هائی که روسریشان مطابق میل گشت ارشاد نبود پیامک دریافت کرده و مورد اخطار قرار گرفتند. در شهرهای بزرگ ماموران اتومبیل‌ها را متوقف می‌کردند و به بانوان اخطار می‌دادند که مراقب پوشش و حجاب خودشان باشند. و یا پاره کردن لباس آهو دریایی و عکس‌العمل شجاعانه او که منجر به بستری کردن!!! او در بیمارستان امراض روانی شد.

تا آنجا که اطلاع دارم هیچ یک از استادان اخراجی نیز سر کار سابق خودشان باز نگشتند حتی یکی دوتا هم اخراج شدند.

آقای پزشکیان در سیاست خارجی با بیشترین ناکامی روبرو شد. به‌ظن من جمهوری اسلامی غربی‌ها را احمق تصور کرده. از یک سو پزشکیان در نیویورک منادی پیام صلح، همکاری و مراوده بود ولی از سوی دیگر در همان پیام از حماس و حزب‌الله حمایت می‌کند و پوتین هم پیام می‌دهد که روسیه و ایران پیمان امنیتی امضاء خواهند کرد. یعنی در حقیقت ایران با روسیه و کره شمالی هم پیمان می‌شود. خب نتیجه چنین بندبازی‌های ناشیانه، حمایت اتحادیه اروپا از تجزیه سه جزیره از سرزمین مادر (یعنی ایران) می‌گردد، وطبیعی است که با ورود ترامپ به صحنه سیاست، برگشت غرب به برجام از محالات است، که دود چنین اشتباهات به چشم مردم‌مان می‌رود که در اثر تحریم‌ها در بدترین شرایط زندگیشان به سر می‌برند.

ما در زمان شاه با تمام دنیا روابط دوستانه داشتیم، یادم هست اگر در اروپا برای تعطیلات به جنوب اروپا می‌رفتیم و دارای پاسپورت ایرانی بودیم فرش قرمز زیر پای‌مان پهن می‌کردند و حتی در زمان خاتمی و روحانی روابطمان با دنیا بد نبود ولی رهبر برخلاف نظر ظریف و روحانی با توافق با غرب موافقت نکرد و از همانجا سقوط اقتصادمان به پائین آغاز و هنوز هم ادامه دارد.

حالا که سرزمین‌مان در بدترین شرایط، از هر لحاظ، قرار دارد تعجب من از سکوت و غیبت اصلاح‌طلبان می‌باشد که با وجود حضور یک اصلاح‌طلب در راس امور (هر چند هم بی‌اختیار) او را تک و تنها گذاشته و اجازه می‌دهند که آدم‌خور‌های تندرو او را ببلعند. نه بیانیه‌ای، نه سخنی نه نوشته‌ای، اصلا مثل این که آنچه در این کشور اتفاق می‌افتد ربطی به آنها ندارد.

کشورمان در سرازیری یک سقوط قرار گرفته، خدا می‌داند کی به لب پرتگاه می‌رسیم. فاجعه‌ای که در راه است فقط گریبانگیر رژیم نخواهد شد، بلکه جامعه مدنی ایران هم که در حال شکوفائی می‌باشد منهدم می‌شود.

آقای خاتمی در اوایل جنبش مهسا از جوانان، زنان و حتی مهسا یاد کرد، حتی پزشکیان هم از آنچه بر سر مهسا آمد اعتراض و انتقاد داشت (پیش از انتخابش). آقای ظریف و یارانش به نفوذ روسیه در ایران علنا اعتراض داشتند. حالا، هم از لحاظ داخل کشور و هم از لحاظ بین‌المللی تمام مواردی که اصلاح‌طلبان به آن اعتراض داشتند به همان شدت گذشته، شاید هم بیشتر، در حال انجام است ولی صدائی از اتاق خواب اصلاح‌طلبان به گوش نمی‌رسد.

اعدام‌ها را همه هفته به تعداد زیاد (نه فقط تبهکاران) باید شاهد باشیم. سختگیری‌ها در تمام موارد دوباره شدت یافته ولی آقای پزشکیان و اصلاح‌طلبان متاسفانه پنبه در گوش‌شان گذاشته‌اند. گفتگوی پزشکیان و پوتین در مسکو بیشتر جنبه مغازله داشت تا گفتگوی سیاسی. زمانی که پوتین با لبخند بطور آهسته در گوش پزشکیان گفت “هیچ دو نفری مانند ما هم‌نظر نیستند” آقای بزشکیان لبخند تائید زد. چند خبرنگار غربی این زمزمه درگوشی را شنیدند و منهم در تلویزیون هلند دیدم. حالا پزشکیان فکر می‌کند سیاستمداران غرب با دیدن و شنیدن چنین صحنه‌هائی برای پیام‌های صلح و تفاهم او پشیزی ارزش قائلند؟

مایک ایوانز مشاور ترامپ علنا اعلام نمود که ترامپ از او خواسته مقدمات یکسره کردن تکلیف ایران را با همکاری نتانیاهو جوری آماده و سازماندهی کند که به مجرد شروع وظیفه ریاست جمهوریش بتواند وارد مرحله عمل شود. رژیم باید از این حداقل شعور و آگاهی برخوردار باشد که نمی‌توان در داخل بدون مهابا کشت و کشتار و غارت کند و در خارج، پیمان مودت با کثیف‌ترین دولت‌ها منعقد کند بدون این که تبعات خطرناکی برای سرزمین و مردممان را باعث شود.

من به نیات خیر و مثبت پزشکیان اعتقاد دارم و او را از جنس دیگری می‌پندارم تا تندروهائی که کشورمان را به لب پرتگاه می‌برند. منتها او با علم به این که جامعه مدنی در ایران رشد فوق العاده‌ای در مقایسه با دوران خاتمی دارد نتوانست با اتکاء به این کشتزار مناسبی که برای کشت ایده‌هایش داشت حتی یک هزارم پیشرفت‌های، به‌خصوص، فرهنگی و اقتصادی زمان خاتمی را داشته باشد. جامعه مدنی سرزمین‌مان زنده‌تر و فعال‌تر از هر زمانی می‌باشد. اعتراض‌ها اعتصاب‌ها و تظاهرات بازنشستگان، کارگران، پرستاران و حتی زندانیان سیاسی روز به‌روز شکل وسیع‌تری بخود می‌گیرند. در این میان پزشکیان و اصلاح‌طلبان به جای اینکه حامی و پشتیبان این جنبش‌های مسالمت‌آمیز باشند مثل این که دچار برق گرفتگی و بی‌تفاوتی شده‌اند.

پزشکیان با آشنائی که به خصلت پلید تندروها دارد باید در توافق با رهبری ضمانت‌های محکمی برای اجرای برنامه‌هایش می‌گرفت و نه اینکه با یک توافق آبکی برای “وفاق” خودش را بیشتر درگیر یک “نفاق” کند که بازنده‌اش بیشتر از همه خودش خواهد بود.

دغدغه من بیش از همه ترس از این واقعیت است که چنانچه اصلاح‌طلبان (که دیگر در حقیقت اصلاح‌طلب نیستند بلکه آنها در حقیقت تغییرطلب یا تحول‌طلب می‌باشند) قادر نباشند باعث تغییر یا تحولی در سیاست و کردار و رفتار رژیم با مردم خودش و دنیای بیرون گردد، چون کارد به استخوان توده مردم رسیده دچار یک خشم خونین و خارج از کنترل شویم که عاقبتش در چارچوب افکار ما نمی‌گنجد. خوش‌بینی و انتظاری را که راست‌گرایان کشورمان از بی‌بی داشتند بیش از یک آرزو و رویا نبود. حالا دل خوش کرده‌اند به پیامی که ترامپ برای بی‌بی فرستاده و ظاهرا تصمیم جدی برای یک اقدام قاطع بر علیه ایران را دارند.

حدود دو سال است که اسرائیل تصمیم به حذف حماس از غزه و آزادی اسیر شدگان را دارد ولی باز شاهد حملات جدیدی برای سرکوب سران حماس می‌باشیم. با این حساب وقتی اسرائیل تمام غزه را با خاک یکسان کرده و باز هم بعد از دو سال هنوز سران حماس زنده و حتی فعال می‌باشند چطور می‌توانند سرزمینی به وسعت ایران را از جمهوری اسلامی پاک کنند. برای اینکه هموطنان سلطنت‌طلب‌مان بیش از این شادی نکنند، تا آنجائی که باخبر شدیم هدف، بمباران و تخریب هدف‌های نظامی ایران می‌باشد نه تغییر رژیم.

جناب پزشکیان، در صورت وقوع حوادث ناگواری که در انتظار سرزمین‌مان می‌باشد، مقصر اصلی فقط و فقط رژیم حاکم بر ایران است. ولی مطمئن باشید، بر خلاف نیت‌تان، نام شما به عنوان شریک جرم که سکوت کردید و فقط شاهد وقوع حادثه بودید، برده خواهد شد و اصلاح‌طلبان هم جوابگو خواهند بود که چرا ساکت، تماشاچی فاجعه بودند.

واقعا نمی‌دانم چه معجزه یا اقدامی قادر است از وقوع جنگ یا انقلاب و اغتشاش خودداری کند. با عواقبی که هر جنگ یا انقلاب به دنبال داشته نگران سرنوشت میهنم و مردم سرزمینم می‌باشم. وقتی به تصویرهای انقلاب ۵۷ نگاه می‌کنم مو به تنم راست می‌شود. تصویر محاکمه سپهبد جهانبانی فرمانده نیروی هوائی و حکم اعدام او، اعدام هویدا و دولتمردان رژیم پهلوی، به‌خصوص اعدام زجرآور بانوی فرهیخته فرخ‌رو پارسای که طناب دار پاره می‌شود و او را تیرباران می‌کنند. زن مسنی که خدمتکار خانواده پهلوی بود، دو گردن‌کلفت دو دستش را گرفته بودند و گردن‌کلفت سومی با مشت به صورتش می‌کوفت. یکی از ساختمان‌های متعلق به خانواده پهلوی را آتش زده بودند، خدمتکار نگون‌بخت که از خانه به بیرون فرار کرد دوباره او را به درون آتش هول دادند. یا فرد نگون‌بختی را که به جرم همکاری با ساواک در یکی از پارک‌های رشت حلق‌آویز کرده بودند و در حالی که نیمه‌جان بود یک سیگار روشن را داخل نافش کردند و هزاران نمونه وحشتناک دیگر. از تلفات و ضایعات جنگ‌ها در اروپا، خاورمیانه و هر کجای دیگر که حتی قابل تصور نیست.

اشتباهی که نتان‌یاهو در غزه مرکب می‌شود برای انتقام‌گیری از جنایات حماس در ۷ اکتبر، جنگی را شروع کرده که حتی در صورت پیروزی، نسلی که زنده می‌ماند مملو از خشم نسبت به اسرائیل خواهد بود و چه بسا حماس دیگری متولد شود بسیار خشن تر، که فقط خواهان انتقام می‌باشد.

می‌ترسم، می‌ترسم که شاهد یک جنگ یا انقلابی باشم که منتج به مردم زجر دیده، و مملکتی گردد که بیشتر شبیه یک خرابه تا یک مملکت باشد. و مقصر فقط و فقط جمهوری اسلامی خواهد بود و مبنای فاجعه هم، انقلاب سال ۵۷.

فراموش نکنیم که هر جنگ و انقلابی، باعث بیداری خوی و غرایض پلید و جنایتکار می‌شود که فقط خون می‌یطلبد، خون.

آرزویم؟ نه جنگ و نه انقلاب. به امید شکوفائی هرچه بیشتر جامعه مدنی و تغییر آرام به سوی ایران آزاد و ابادمان.

داریوش مجلسی. نوامبر ۲۰۲۴.



نظر خوانندگان:


■ درود برشما جناب مجلسی عزیز و دوست داشتنی
هشدارهای جنابعالی جدی، نگران کننده و قابل تامل است اما شخصا معتقدم: علیرغم شرایط نگران کننده ای که وجود دارد، اتفاق خاصی نخواهد افتاد و جامعه ایرانی با دکتر پزشکیان، گذار نسبتا آرامی را طی خواهد کرد
یکم: نظام در اوج ضعف است و ترس و وحشت از سرنگونی، سرتاپای رهبر و سرداران سپاه را فراگرفته است
دوم: فلیترینگ و اف ای تی اف، حداکثر تا پایان سال جاری حل خواهند شد، سختگیری های حجاب زنان، کمتر شده و کمتر خواهد شد
سوم:قریب به یقین ایران به اسرائیل حمله نخواهد کرد زیرا با آمدن ترامپ، وحشت خامنه ای وسپاه، بیشتر شده است
چهارم: استبداد دینی راهی جز تسلیم وعقب نشینی نخواهد داشت و به نظرم با ترامپ نیز مذاکره خواهند کرد، تحریم ها برداشته خواهد شد، رضایت مردم نیز از دکتر پزشکیان افزایش خواهد یافت
پنجم: علی خامنه ای مرگش فرا رسیده و قریب به یقین، فرزندش رهبر خواهد شد و شاهد بن سلمان دوم خواهیم بود! اصلاحات حداقلی شروع خواهد شد و به اصلاحات حداکثری، ختم خواهد شد و در یک تحلیل کلان معتقدم: بزودی یعنی حداکثر تا ۵ سال آینده، شاهد رنسانس ایرانی خواهیم بود...
ارادتمند و دوستدار شما: محمد علی فردین


■ مجلسی عزیز. دل نگرانی های شما به همه ایرانیان تعلق دارد. یک نتیجه گیری بسیار کلی و علمی از نیم قرن حاکمیت جنگ‌طلب و ضدانسانی جمهوری اسلامی بی‌تردید خروجی‌های فاجعه‌آمیز خواهد بود. مگر: الف. و ب. و ج. متحقق می‌شد که هیچکدام نشده یا بسیار ناقص است.
در مواجهه با آینده نامعلوم و طوفانی، بزرگترین فقدان عدم وجود تشکیلات سیاسی است که همه یا اکثر آزادیخواهان آنرا مجرا و سخنگوی خود بدانند. تشکیلاتی که هم در جنبش مردم ایران وزنی داشته باشد و هم از شناخت و اعتبار بین الملی برخوردار باشد. وجود چنین تشکیلاتی می‌توانست در تمامی معادلات تاثیرگذار باشد، چه داخلی و چه بین المللی. حتی در رفتار اصلاح طلبان و دولت پزشکیان می‌توانست اثر بسیار مثبت داشته باشد. اینکه “تا به امروز نشده، پس امیدی به آینده نیست” یا “دیگر دیر شده” و یا “زمینه برای چنین همگرایی وجود ندارد” هیچکدام بهانه خوبی نیست. ایران نیاز به آزادیخواهانی دارد که بصورت سیاسی-حرفه‌ای قدم به میدان بگذارند، این میدان نیاز به از خود گذشتگی دارد، در ابعاد وسیع.
با آرزوی سلامتی ، پیروز.


■ مهمترین وعده انتخاباتی پزشکیان رفع تحریم ها، برقراری رابطه با شرق و غرب عالم و جمع کردن بساط بخور بخور کاسبان تحریم بود، بقیه وعده ها از نظر من مشتقات همان وعده اصلی هستند. شکست و یا پیروزی دولت پزشکیان به عملی شدن وعده اصلی انتخاباتی دولت ایشان بستگی دارد ، در صورت ناکامی دولت در رفع تحریم‌ها آقای پزشکیان هم مانند رئیس جمهور های سابق به تدارکات‌چی همان کاسبان تحریم تبدیل خواهد شد. شکست دولت پزشکیان به معنی تقویت جایگاه کاسبان تحریم در حاکمیت، وخیم‌تر شدن شرایط اقتصادی و در نتیجه امنیتی شدن بیشتر فضای کشور خواهد بود و در چنین شرایطی رفع فیلترینگ و بازگشت اساتید اخراجی محلی از اعراب نخواهد داشت. بیهوده نیست که خبر دیدار ایلان ماسک و سفیر ایران در سازمان ملل آب به لانه مورچگان و کاسبان تحریم انداخته است، آنها به خوبی می‌دانند که در صورت رفع تحریم‌ها منابع مالی آنها مسدود شده و قدرت آنها در حاکمیت تحلیل خواهد رفت.
کمال حسینی


■ عزیزان فردین، پیروز و حسینی. در رابطه با پیش بینی آقای فردین، جانا سخن از زبان ما میگوئی. ولی دوست عزیز امکان واقعی شدن پیش بینی بسیار مثبت شما وجود دارد ولی فراموش نکنید تندروهای خطرناکی در تاریک خانه‌های وحشت وجود دارند که دارای امکانات و قوت زیادی هم می‌باشند که در راه عملی شدن پیش بینی شما چالش‌های زیادی ایجاد می‌کنند. اگر چنین شود آرزوی قلبی من هم هست ولی متاسفانه قدری خوش بینانه است.
آنچه که آقای پیروز به درستی یک نقص و کمبود واقعی می‌نامند دلیل اصلی عدم موفقیت تا کنون بوده. این مهم باید اول در داخل کشور صورت گیرد و خارج کشور سازمان داده شده از آن حمایت کند ولی همانطور که شما خودتان بهتر از من شاهد هستید کوچکترین نشانی از وقوع چنین حرکت مثبتی به چشم نمی‌‌‌‌خورد. کاملا با آقای حسینی موافقم که رفع تحریم‌ها و برقراری رابطه با شرق و غرب می‌تواند بزرگترین دستاورد پزشکیان باشد. ولی آیا شما در حال حاضر چنین امکانی را مشاهده می‌کنید؟
با سپاس از توجه هر سه دوست، داریوش مجلسی


■ جناب مجلسی با درود. اگر خاطرتان باشد شما در جریان انتخابات ریاست جمهوری از رای دادن به پزشکیان حمایت می‌کردید و دوستانی هم می‌گفتند پزشکیان در برابر هسته سخت قدرت کاره‌ای نخواهد بود که بتواند اصلاحاتی انجام دهد و شرکت در انتخابات بازی خوردن از رژیم است. حالا در این نوشته جنابعالی از ضعف و ناتوانی پزشکیان انتقاد کرده و اظهار ناامیدی می‌کنید که بتواند اصلاحاتی انجام دهد. اما نکته‌ای که به آن توجه نمی‌‌کنید تغییرات عمده‌ای است که در شرایط سیاسی ایران و منطقه از زمان انتخابات به این سو پیش آمده است. چند نکته قابل توجه است.
در آن زمان به درستی پیش‌بینی می‌شد پزشکیان بیش از یک رئیس جمهور پوششی نخواهد بود. زیرا روشن بود که تائید صلاحیت پزشکیان و بر سر کار آمدن او در واقع فریب‌کاری خامنه‌ای برای خریدن زمان و افزایش مشروعیت خود بود. زیرا با روی کار آوردن مفتضحانه رئیسی شش کلاسه و عملکرد فاجعه‌بار دولت سیزدهم که با اصرار در خالص‌سازی ضعیف‌ترین و فاسدترین دستگاه اجرایی را بر کشور حاکم کرده بود تمام شکست‌ها و ناکامیها و فلاکتی که کشور با آن مواجه شده بود به پای خامنه‌ای نوشته می‌شد مردم به درستی او را مسئول تمام گرفتاری‌ها و بدبختی‌های خود می‌دانستند و دولت رئیسی را اصولا یک دولت بازیچه رهبری می‌دانستند. برای همین هم در جنبش انقلابی زن زندگی آزادی تمام شعارها بر علیه خامنه‌ای بود. بنابراین خامنه‌ای با روی کار آوردن پزشکیان آنهم با پشتیبانی خاتمی و اصلاح‌طلبان فرصتی به دست می‌آورد که مسئولیت تورم و بیکاری و فلاکت‌های اقتصادی-اجتماعی را به پای پزشکیان و دولت اصلاح طلبان نوشته و جراحی‌های ناگزیر اقتصادی (افزایش قیمت بنزین و انرژی که با وضع فاجعه بار خاموشی‌های برق اجتناب‌ناپذیر است) را به گردن او انداخته و باردیگر خود را مخالف گرانی‌ها و کاستی‌های اقتصادی اجتماعی جا زده و در عین حال از پشت پرده مانع بهبود روابط خارجی و اصلاحات اجتماعی سیاسی و اقتصادی در داخل شود تا سر فرصت پروژه حاکمیت اسلامی خود را احتمالا با جانشینی پسرش پیش ببرد.
البته حساب‌های خامنه‌ای درست از آب در نیامد زیرا جنگ غزه و لبنان بر خلاف محاسبات اولیه او و رهبران محور به اصطلاح مقاومت با برتری اطلاعاتی اسرائیل و نفود آن در دستگاه‌های امنیتی رژیم، به حذف رهبری حزب‌الله و حماس و بسیاری از فرماندهان سپاه قدس توسط اسرائیل انجامید و ثابت شد که نیروهای موشکی سپاه که خامنه‌ای با تکیه به آن تهدید به ویرانی حیفا و تل آویو می‌کرد قدرت تخریبی چندانی ندارد. بنابراین میلیاردها دلاری را که خامنه‌ای از ملت ایران دزدیده در اجرای سیاست‌های ماجراجویانه خود و ایجاد به اصطلاح محور مقاومت خرج کرده بود هدر رفت و بی‌دفاعی ایران در مقابل نیروی هوایی اسرائیل بارزتر شد. بدتر از همه آنکه ترامپ دوباره به قدرت بازگشت و کسی که خامنه‌ای فکر می‌کرد در زباله‌دانی تاریخ افتاده و او و رئیس جمهور سابق و فرماندهان بی‌عقل و درایت سپاه در هر فرصتی از توهین و تهدید به ترور به او خودداری نمی‌‌کردند حالا در راس بزرگترین قدرت نظامی اقتصادی اطلاعاتی جهان قرار می‌گیرد. طبعا خامنه‌ای و به تبع او سران رژیم که از یک سو در مقابل اسرائیل تقریبا خلع سلاح شده و در مقابل مردم مفتضح و بی‌آبرو شده‌اند (که فریاد نابود کردن اسرائیل‌شان دنیا را پر کرده بود حالا دنبال سوراخ موش هستند تا مثل هنیه و حسن نصراله کشته نشوند) و از طرفی با بازگشت ترامپ به قدرت و نقشه احتمالی او برای تغییر رژیم در ایران مواجه هستند احساس خطر و نا امنی می‌کنند. بنابراین در موقعیت کنونی اصولا موجودیت رژیم در معرض خطر است و مساله موفقیت پزشکیان در انجام وعده‌هایی که در انتخابات به مردم داده بود اصولا هم برای خود او و اصلاح‌طلبان حکومتی و هم برای خامنه‌ای و اصولگرایان در درجه دوم اهمیت قرار دارد. برای همین است که در هر مناسبتی خود را طرفدار آتش‌بس و صلح در منطقه نشان داده (به اظهارات عراقچی و لاریجانی توجه شود) و از طرفی سعی می‌کنند با مذاکرات غیر علنی ترامپ را از فکر تغییر رژیم منصرف کنند.
حال که شرایط (داخلی و خارجی) نسبت به زمان انتخابات تغییر کرده اگر پزشکیان سیاستمداری توانمند، آینده نگر، زیرک، تا حدودی نیز جاه طلب بود می‌توانست از موقعیت استفاده کرده و در شرایطی که خامنه‌ای و اصولگرایان در بن بست خود ساخته گرفتار و منفعل شده‌اند با یک سری اصلاحات داخلی (مانند رفع فیلترینگ، آزادی زندانیان سیاسی، منحل کردن گشت ارشاد و عدم امضای قانون حجاب اجباری، حذف بودجه‌های مربوط به مراکز مذهبی و تبلیغات اسلامی و غیره) و نیز متوقف کردن ارسال اسلحه به روسیه به صراحت اعلام می‌کرد که حاضر به مذاکره با دولت آمریکا (کنونی و آینده) بر سر مسایل هسته‌ای، روابط فی مابین و بر قراری صلح در خاورمیانه است. و در صورت مخالفت خامنه‌ای و هسته سخت قدرت می‌توانست مسائل را با مردم در میان گذاشته و استعفاء کرده و از کار کناره گیری کند.
متاسفانه با شناختی که از پزشکیان داریم سیاستمداری در آن حد و اندازه نیست و حزب و تشکل سیاسی محکمی نیز پشت سر او قرار ندارد (اصلاح‌طلبانی که به او در مبارزات انتخاباتی کمک کرده‌اند صراحتا خواهان پست و مقام هستند و از اینکه به آنها توجه نشده گلایه مندند) و نیز در جامعه پایگاه بزرگ مردمی ندارد که از آن مانند اهرمی بر علیه مخالفان خود استفاده کند. به همین دلیل آینده کشور در‌ هاله‌ای از ابهام و نا اطمینانی قرار گرفته و افسردگی و سر در کمی بر جامعه حاکم شده که نمونه‌ای از ظهور و بروز آن را را با خودکشی تاسف‌آور مرحوم کیانوش سنجری شاهد بودیم.
بنابراین اگر جناب مجلسی با اصلاح‌طلبان داخل کشور نزدیک به رئیس جمهور در تماس هستند بهتر است به گوش آقای دکتر پزشکیان این مطلب را برسانند که یک فرصتی برای ایشان ایجاد شده و ایشان می‌تواند از ترس و انفعال خامنه‌ای و باندهای مافیایی که خود را اصولگرا و پایدارچی غیره می‌نامند استفاده کرده و شجاعت به خرج داده و اصلاحات داخلی و عادی سازی روابط خارجی را اعلام و در صورت مخالفت رهبری از کار کناره گیری کرده نام نیکی از خود در تاریخ ایران باقی بگذارند. در غیر اینصورت با این ترتیبی که پیش می‌رود و با تحریم‌های فلج کننده ترامپ و ترورهای برنامه‌ریزی شده نتانیاهو دلار صد هرار تومانی و تورم وحشتناک و فروپاشی اقتصادی و احتمالا هرج و مرج و آشوبهای اجتماعی دور از ذهن نیست و لعن و نفرین آن برای ایشان می‌ماند که انصاف نیست. زیرا همه می‌دانیم که او نقش زیادی در این وضعیت نداشته و بانیان اصلی این وضعیت خامنه‌ای و اطرافیان او بوده‌اند. اما پزشکیان نیز اکنون مسولیت دارد و باید با درک موقعیت خطیر کنونی هرچه زودتر روشن کند که چه می‌خواهد بکند آیا به دنبال جریان کشیده می‌شود یا می‌تواند یک جریان اجتماعی سیاسی ایجاد کرده جلو تخریب بیش از این را بگیرد؟
خسرو



■ آقای مجلسی عزیز از نگاه من ایران در آستانه تحولی بزرگ قرار دارد از یکسو بحران‌های اقتصادی و خدماتی همانند ناترازی‌های مختلف که یقه حکومت را گرفته و در ابتدای شروع فصل سرما با کمبود برق وگاز اقتصاد بیمار را به حد فروپاشی رسانده و همه ساختار تولید و خدمات فرسوده شده و بدون تکنولوزی و سرمایه خارج امکان مداوا نداشته که حاکمان علیرغم درشت‌گویی‌ها با وحشت مشاهده گر این سقوط‌اند و از طرف دیگر تلاشی اهرم‌های قدرت آنها در غزه و لبنان آسیب فراوان دیده و استراتژی آنها را که عبارت از گردنکشی و امتیازخواهی از جهان خارج بوده بی‌اثر کرده و سر آخر روی کار آمدن ترامپ ضربه نهایی را به اعتماد به نفس آنان وارد کرده همه و همه ضرورت تغیر سیاست را که پس از روی کار اوردن پزشکیان شروع شده بود ولی با حمله اسراییل به هنیه و شروع عملیات هفت اکتبر حماس بسایه رفته دوباره احیا خواهد کرد و احتمالا با مرگ رهبر کنونی و جایگزینی فرزند او شروع یک بن سلمانیسم انجام خواهد شد تا ضمن نزدیکی با غرب امکان نرمال شدن این کشور بحران زده فراهم شودو مسلما دنیای خارج رهبر آینده‌ای را که ریشه در قدرت موجود داشته به شاهزاده‌ای که هزاران اما برای کسب قدرت او وجود دارد ترجیح خواهد داد.
بهرنگ


■ تماما با گفته‌های خسرو گرامی همسو و موافقم. بویژه در مورد تغییراتی که از زمان انتخابات رخ داده. اضافه می‌کنم که یک اثر این تغییرات غلبه جو جنگی و بالتبع به حاشیه رفتن جنبش مردمی ست که مطلوب رژیم است. اشتباهی که برخی از افراد و حتی برخی از بدنه رژیم می‌کند، تصور صدمه پذیرتر بودن رژیم توسط نیروهای خارجی بیش از جنبش تحول خواه داخلی است. در واقع دولت پزشکیان بیشتر میدانهایی که شاید می‌توانست از آنها در جهت اصلاح طلبی استفاده کند را از دست داد. براستی که نقش مترسک داشتن این دولت عریان شده و نیازی به اثبات ندارد. پیشنهاد خسرو عزیز بهترین گزینه برای آنهاست و تاثیر مثبتی نیز در آینده جنبش دارد.
روزتان خوش، پیروز.


■ از قرار معلوم حکومت اسلامی همه را به مرگ گرفته تا به تب راضی شوند نا امیدی از پزشکیان و تایید ضمنی بن سلمانی شدن وضعیت رقت‌باری است که نگاه از جامعه بر تافته و خجلت زده به گدایی تغییر از طبقات فوقانی قدرت رو آورده است. وضعیت این نگاه بسان مردمی است که خواهان تغییر وضع موجود و حکومت اند ولی در عین حال نگران عدم پرداخت حقوق ماهیانه‌شان توسط همان حکومت هستند.
ولی بن سلمانی‌ها نگفته‌اند که چه اطلاعاتی و تحلیلی آنان را به اینجا رسانده که در بیت رهبری بن سلمانی را پرورش داده‌اند. ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت بیت رهبری و دستگاه سرکوبش و حساب رسی از این جانیان هم لابد با آمدن بن سلمان شیعه-ایرانی باید به کناری نهاده شود. دست مریزاد به کسانی که در دل شان چنین چیزی نهفته است و بر لبشان واژه‌های مه‌آلود. گذار از این حکومت یعنی انقلاب، برای حفظ نظام خود خامنه‌ای قادر به تغییرات و اصلاح هست و احتیاجی به محلل ندارد. علت آوردن و بردن دستگاهی با نام قوه مجریه باید دیگر برای همه روشن شده باشد.
با درود سالاری


■ آقایان خسرو، بهرنگ، پیروز و سالاری گرامی.
برداشت من از کامنت‌های شما عزیزان و عزیزانی که پیش از شما کامنت گذاشتند تغییر لحن و جهت نوشته‌هایتان بود. با وجود اختلاف نظر و حتی مخالف، شاهد یک مخرج مشترک (بجز آقای سالاری) در نتیجه‌گیری‌ها بودم. اینبار همه، با دید مختلف، انتظار نوعی گرایش به تغییر را در سطح رهبری معتقدند، آقای فردین با دید مثبت و با تکیه به رشد جامعه مدنی و تحول خواه و دیگران با تکیه به درماندگی  رژیم، بخصوص از لحاظ اقتصادی، و فشارهای جدی از خارج، امید به تغییر و تحولاتی در تغییر رفتار رژیم، بخصوص بعد از ظهور مجتبی در صحنه سیاسی، دارند.
من هم با شما هم‌نظرم ولی با قدری وسواس. چالش‌های زیادی در راه تغییر وجود دارد که می‌تواند تغییر را با مشگلات جدی روبرو کند، مانند کارشکنی و مخالفت تاریکخانه‌های وحشت که قادرند برای حفظ منافع غیر قانونی خودشان یک قیصریه را به آتش بکشند. سکوت عجیب اصلاح‌طلبان نیز می‌تواند در شکست حرکت به سوی تغییر نقش بازی کند. همانطور که اقای پیروز هم اشاره کرد عدم وجود یک آلتر ناتیو می‌تواند یک چالش بزرگ باشد. به هر حال چاره‌ای نیست بجز اینکه همه مان امیدوار باشیم. در ضمن آقایان پیروز و خسرو پیشنهاد دادند که پیامها به اطلاع اصلاح‌طلبان هم برسد. سعی خودم را خواهم کرد.
با ارادت و احترام، داریوش مجلسی




iran-emrooz.net | Thu, 14.11.2024, 13:01
چرا توسعه جامعه مدنی راهکار اصلی مبارزه با فساد است؟

احمد علوی

اخیرا با طرح نظریه “بن سلمانیسم ایرانی”، رسانه‌های گروهی و اجتماعی نیز توجه خود را به پدیده فساد و راهکار برون رفت از آن معطوف نمودند. اینکه فساد ساختاری حکمرانی به عنوان معضلی اساسی شناخته شده است البته مغتنم است. چرا که رابطه وثیق و دقیقی میان توسعه فراگیر و پایدار و فرایند فساد زدایی وجود دارد. گزینه “بن سلمانیسم ایرانی” ترجمه ولایی از همان “دیکتاتور مصلح” ایرانی است. اما باید به خاطر داشت که برای پرسش‌های پیچیده ایران، پاسخ‌های ساده وجود ندارد. فساد ساختاری حکمرانی در ایران به‌دلیل پیچیدگی ساختارهای حکومتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به‌عنوان یک پدیده چندبُعدی شناخته می‌شود و نمی‌توان آن را تنها با یک نظریه توضیح داد و راهکار ساده ای برای گذار از چنگال آن وجود ندارد.

این پدیده به دلایل گوناگونی شامل تمرکز قدرت، ناکارآمدی نهادها و نهادی، نبود شفافیت و پاسخگویی حکمرانی، ضعف نظارت نهادهای مستقل نظارتی، تمرکز منابع اقتصادی در نزد نهادهای ولایی، دخالت‌های سیاسی، فرهنگ رانتی، و فقدان جامعه مدنی پویا و گسترده است. اگر تعریف فساد از منظر بانک جهانی مبنای این یادداشت قرار دهیم، فساد به‌طور کلی عبارت است از “سوءاستفاده از قدرت عمومی برای کسب منافع شخصی”. این تعریف به طور خاص به رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی اشاره دارد که از سوی افرادی در عرصه مدیریت عمومی یا دولتی انجام می‌شود و در آن‌ها، منابع قدرت، ثروت و منزلت برای منافع شخصی، مالی یا گروهی به‌طور غیرمجاز و غیر قانونی استفاده می‌شود.

نقش جامعه مدنی در محدود کردن فساد

سیمور مارتین لیپست (Seymour Martin Lipset, 1922- 2006)، جامعه‌شناس برجسته آمریکایی، در مطالعات خود درباره توسعه، دموکراسی، و فساد نظریات قابل توجهی ارائه کرده است که می‌تواند به فهم پدیده فساد مدیریتی-اقتصادی کمک نماید. لیپست مدعی بود که فساد ساختاری حکمرانی، به ویژه در کشورهای با درجه توسعه‌یافتگی پایین یا نهادهای دموکراتیک مدنی ضعیف، اغلب به دلیل نبود ساختارهای اجتماعی و اقتصادی مناسب به وجود می‌آید. لیپست در نظریه‌هایش به رابطه میان سطح توسعه اقتصادی و فساد نیز توجه داشت. او معتقد بود که توسعه اقتصادی بالاتر و گسترش طبقه متوسط می‌تواند به کاهش فساد منجر شود، چرا که با افزایش آموزش و مشارکت عمومی و سازمان یافته مردم در امور سیاسی، نظارتی فراگیر و قوی تری بر موسسات و نهادهای قدرت اعمال می‌شود.

لیپست همچنین به مفهوم “مشروعیت” (Legitimacy) به عنوان یکی از پیش‌شرط‌های دموکراسی اشاره می‌کرد، و بیان می‌داشت که در جوامعی که مشروعیت حکومت‌ها پایین است، تمایل به استفاده از روش‌های غیرشفاف و مفسده آمیز بیشتر است. این پژوهشگر با تاکید بر نقش اساسی جامعه مدنی در محدود کردن فساد، توضیح می‌دهد که گسترش و مشارکت فعال سازمان‌های جامعه مدنی، اتحادیه‌ها، رسانه‌های مستقل و سایر نهادهای مردمی می‌تواند به عنوان مکانیزمی موثر برای افزایش شفافیت، پاسخگویی، و کاهش فساد عمل کند.

لیپست بر این باور است که جامعه مدنی از طریق نظارت، آگاهی‌بخشی، و ایجاد فشار اجتماعی بر نهادهای حاکم، می‌تواند ساختارهای رسمی و غیررسمی را به‌سمت فسادزدایی پایدار و کارآمدی حکمرانی سوق دهد. در واقع، جامعه مدنی به‌عنوان پلی بین حاکمیت و مردم عمل می‌کند و این امکان را فراهم می‌آورد که سیاست‌ها و تصمیمات عمومی مورد نظارت، ارزیابی و نقد مستمر قرار گیرند.

دلایل فساد از منظر لیپست

مشروعیت پایین حکومت و عدم اعتماد عمومی (Low Legitimacy and Public Distrust): لیپست بر نقش مشروعیت سیاسی و اعتماد عمومی تأکید می‌کند و بیان می‌دارد که فساد در جوامعی که دولت مشروعیت بالایی ندارد بیشتر است. وقتی مردم احساس می‌کنند حکومت مشروعیت خود را از دست داده، میزان مشارکت و فشار اجتماعی کاهش یافته و فساد راحت‌تر گسترش می‌یابد. در ایران، بسیاری از مردم به دلیل ضعف در پاسخگویی و نبود شفافیت احساس می‌کنند که دولت و نهادهای قدرت نماینده واقعی آن‌ها نیستند، و این باعث تشدید فساد می‌شود.

نظام رانتی و تمرکز منابع (Rentierism and Resource Centralization): لیپست به این نکته اشاره دارد که تمرکز منابع اقتصادی در دست گروه‌های کوچک قدرت‌مدار- نظیر موسسات ولایی- منجر به فساد می‌شود. در ایران، اقتصاد وابسته به نفت و تمرکز منابع مالی در دست نهادهای شبه‌دولتی و نظامی مانند بنیادها و سپاه، زمینه‌های فساد را فراهم می‌کند. نبود نظارت مؤثر و تخصیص رانتی منابع به گروه‌های خاص باعث شده است که فساد نهادینه شده و گسترده شود.

ضعف نهادهای نظارتی و قضایی (Weak Oversight and Judiciary Institutions): از دیدگاه لیپست، نظام‌های قضایی و نظارتی مستقل برای نظارت فساد حیاتی هستند. در ایران، این نهادها از استقلال لازم برخوردار نیستند و اغلب تحت فشار حاکمیت و نهادهای قدرت‌ عمل می‌کنند. بنابراین آنگاه که نهادهای قضایی و نظارتی نتوانند به‌طور مستقل به بررسی و نظارت بپردازند، فساد به راحتی در سطوح مختلف حکومت ریشه دوانده و تقویت می‌شود. البته کارآمدی نهادهای قضایی و نظارتی وابسته به کارآمدی سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی، رسانه های مستقل و آزاد و مشارکت آنها در توزیع قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی است.

فقدان نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی فعال (Lack of Democratic Institutions and Active Civil Society): لیپست معتقد است که نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی قوی می‌توانند مانع فساد شوند. در غیاب این نهادها، دولت‌ها قدرت نظارت ناپذیر و غیر پاسخگو دارند و زمینه فساد فراهم می‌شود. در ایران، محدودیت‌های شدید بر فعالیت نهادهای دموکراتیک و سازمان‌های مستقل مردم‌نهاد باعث شده که جامعه مدنی نتواند نقش نظارتی و مطالبه‌گر خود را ایفا کند.

نقش سازمان‌های مردم‌نهاد و جامعه مدنی در محدود کردن فساد

سازمان‌های مردم‌نهاد جامعه مدنی قوی می‌توانند پیشران و پیشگام و ابزارهای اساسی برای افزایش شفافیت و در نتیجه محدودیت فساد باشند. طبق نظریه لیپست، وجود این نهادها می‌تواند به‌طور مؤثری فساد را کاهش دهد. در ادامه نقش این سازمان‌ها از دیدگاه لیپست توضیح داده شده است:

افزایش شفافیت و آگاهی عمومی (Transparency and Public Awareness): سازمان‌های مردم‌نهاد می‌توانند از طریق اطلاع‌رسانی و برگزاری کارزارهای آگاهی‌بخشی، توجه عمومی را به مشکلات فساد جلب کنند. در ایران، اگر سازمان‌های مردم‌نهاد فضای بیشتری برای فعالیت داشته باشند، می‌توانند مسائل مالی دولت و نهادهای شبه‌دولتی را به مردم گزارش داده و آن‌ها را پاسخگو کنند.

ایجاد فشار اجتماعی و سیاسی (Social and Political Pressure): لیپست اشاره می‌کند که جامعه مدنی و سازمان‌های مردم‌نهاد می‌توانند با ایجاد فشار اجتماعی و سیاسی، نهادهای قدرت، موسسات و دولتمردان را وادار به اصلاحات کنند. این نهادها با سازماندهی مردم و برگزاری تجمعات و اعتراضات مدنی می‌توانند فساد را محدود کرده و دولت را به پاسخگویی بیشتر وادار کنند. در ایران، اگر جامعه مدنی و سازمان‌های مردم‌نهاد از آزادی عمل بیشتری برخوردار بودند، می‌توانستند به عنوان صدای مردم علیه فساد عمل نموده انرا محدود نمایند.

تقویت پاسخگویی و شفافیت دولتی (Enhancing Accountability and Government Transparency): سازمان‌های مردم‌نهاد می‌توانند با انجام تحقیقات مستقل، افشای تخلفات و برگزاری جلسات هم‌اندیشی، دولت و نهادهای حکومتی را به شفافیت و پاسخگویی تشویق و ترغیب کنند. در ایران، اگر این سازمان‌ها اجازه داشته باشند که به‌طور مستقل و بدون مداخله به فعالیت بپردازند، می‌توانند افکار عمومی را نسبت به فساد آگاه کرده و مقامات را مجبور به پاسخگوئی و شفافیت نموده و موانع جدی برای گسترش فساد فراهم آورند.

ایجاد بستری برای نظارت مستقل (Platform for Independent Oversight): لیپست بر این باور است که جامعه مدنی باید نقش نظارتی و مستقل در نظارت نهادهای قدرت را ایفا کند. در ایران، محدودیت‌های موجود بر سازمان‌های مردم‌نهاد و فعالان مدنی مانع از ایفای نقش مستقل این نهادها می‌شود. با تقویت جامعه مدنی و ایجاد امکان برای نظارت مستقل، فساد می‌تواند مورد بررسی و نظارت قرار گرفته و کاهش یابد.

مدرن‌سازی در عرصه سیاسی و اقتصادی (Modernization Theory): لیپست در تئوری مدرن‌سازی معتقد است که توسعه اقتصادی و اجتماعی، به ایجاد یک جامعه مدنی گسترده و پویا کمک می‌کند. این نظریه بر این پایه استوار است که جوامع با رشد اقتصادی و افزایش سطح آموزش، خواهان شفافیت، پاسخگویی و محدود شدن فساد خواهند شد. از نظر لیپست، جوامع مدرن با نهادهای مردمی قدرتمند به افزایش نظارت مدنی و کاهش فساد کمک می‌کنند.

نظریه سرمایه اجتماعی (Social Capital Theory): لیپست با استفاده از این نظریه توضیح می‌دهد که جامعه مدنی با افزایش سرمایه اجتماعی، یعنی اعتماد و همکاری متقابل میان مردم و نهادها، به کاهش فساد کمک می‌کند. سرمایه اجتماعی موجب می‌شود تا مردم بیشتر به فعالیت‌های جمعی و مشارکتی روی آورند و از دولت شفافیت و پاسخگویی بیشتری طلب کنند.

نظریه شفافیت و پاسخگویی (Transparency and Accountability Theory): لیپست معتقد است که جامعه مدنی قوی و سازمان‌یافته، موجب افزایش شفافیت و پاسخگویی می‌شود. از طریق فعالیت‌های نظارتی، گزارش‌دهی و نقد عملکردهای دولت و شرکت‌های بزرگ، سازمان‌های جامعه مدنی می‌توانند فساد را شناسایی و آن را به چالش بکشند.

نظریه دموکراتیک سازی (Democratization Theory): از دیدگاه لیپست، سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی به‌عنوان یک نیروی دموکراتیک عمل می‌کند که از گسترش فساد جلوگیری می‌کند. این نظریه تاکید دارد که جامعه مدنی، ضمن تقویت فرآیندهای دموکراتیک، مانع از تمرکز قدرت و ایجاد فساد سیستماتیک می‌شود.

جمعبندی
برای شرایطی مانند ایران که در آن موانع متعددی بر سر راه رشد و تقویت سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی وجود دارد، نظریات لیپست اهمیت بالایی پیدا می‌کند. فساد ساختاری، عدم شفافیت در نظام حکمرانی، ضعف نهادهای نظارتی و رسانه‌های مستقل، و محدودیت بر فعالیت‌های جامعه مدنی، زمینه را برای گسترش فساد فراهم می‌کند. بر این اساس، تقویت جامعه مدنی از طریق اصلاحات ساختاری و فرهنگی می‌تواند یکی از راهکارهای عمده کاهش فساد در ایران باشد.

بیستم آبان ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Tue, 12.11.2024, 21:15
لغو مجازات اعدام؛ گامی به سوی انسانیت و عدالت قضائی

فرشید یاسائی

پیشگفتار: از آغاز تمدن تا امروز، مجازات اعدام به‌عنوان یکی از ابزارهای قدرت برای مجازات قانون ‌شکنان به‌کار رفته است؛ از امپراتوری‌های باستانی مانند ایران، مصر، بابل، یونان و روم گرفته تا دوران مدرن. این شیوه‌ی مجازات، در طول تاریخ با مفاهیمی چون انتقام، بازدارندگی و حتی رستگاری توجیه شده و اغلب به نام عدالت به اجرا درآمده است. اما در سده‌های اخیر، با ظهور اندیشه‌های حقوق بشری و شکل‌گیری فلسفه‌های اجتماعی نوین، مخالفت با اعدام بیشتر از همیشه شنیده می‌شود. این مجازات که به‌ زعم برخی کشورها نمادی از عدالت است، برای بسیاری دیگر چیزی جز تقویت خشونت و سرکوب نیست.

در این مسیر، بسیاری از کشورها با مرور قوانین خود به لغو مجازات اعدام روی آورده و آن را گامی برای تعالی انسانی و تمدنی بیشتر تلقی کرده‌اند. متفکران و نویسندگانی چون ژان ژاک روسو، ایمانوئل کانت، تولستوی و داستایفسکی، هرکدام از دیدگاه خود اعدام را به چالش کشیده‌اند. داستایفسکی که خود تجربه زندان و کار اجباری را داشته، معتقد بود که اعدام چیزی جز نمایش خشونت نیست که روح انسان را خالی و انسانیت را در هم می‌شکند.

آغاز: در جوامعی که هنوز مجازات اعدام را اجرا می‌ کنند، اغلب به اثرات منفی و مخرب این عمل بر چهره و روان جامعه بی‌توجهی می‌شود. به چند مورد مهم توجه شده است:

عادی‌سازی خشونت: اجرای اعدام به‌عنوان امری قانونی، نوعی مشروعیت به خشونت می‌بخشد. قتل تحت عنوان «عدالت» و «انتقام» این پیام را منتقل می‌کند که خشونت می‌تواند پاسخ خطا و جرم باشد. این عادی‌سازی، به‌ ویژه در ذهن کودکان و نوجوانانی که شاهد این صحنه‌ها هستند، تأثیرات منفی عمیقی می ‌گذارد و ممکن است دیدگاه آن‌ها را نسبت به عدالت و انسانیت تغییر دهد.

تضعیف حس همدردی و انسانیت: حضور مردم در مراسم اعدام، به‌خصوص با جمعیت و هیجانات عمومی، حس همدردی و انسانیت را در جامعه کاهش می‌دهد. چنین مراسم‌هایی جامعه‌ای بی‌تفاوت و خشن ایجاد می‌کنند که حتی از درد و رنج دیگران، هرچند مجرم، لذت می‌برد. این بی‌تفاوتی به مرور به کرختی در برابر خشونت و افت اخلاقی جامعه منجر می‌شود.

افزایش ترس و ناامنی روانی: وجود مجازات اعدام و اجرای آن حس ناامنی و ترس را در جامعه افزایش می‌دهد. سیستم قضایی که به مرگ محکوم می‌کند، نوعی نگرانی و احساس ناامنی را در افراد جامعه به‌وجود می‌آورد و این ترس از مجازات ممکن است به سرکوب و جلوگیری از رشد آزاد و خلاقیت‌های اجتماعی بیانجامد.

خدشه‌دار شدن وجهه بین‌المللی: در جهانی که لغو مجازات اعدام نشانه‌ای از پیشرفت حقوق بشری محسوب می‌شود، کشورهای مجری این مجازات با انتقادات شدید بین‌المللی مواجه‌اند. نگاه جهانی به این کشورها اغلب غیرانسانی و خشن بوده و چهره‌ای منفی از آن‌ها ایجاد می‌کند.

از بین بردن امید به بازسازی و اصلاح: اعدام برخلاف دیگر مجازات‌های اصلاحی، فرد را از هرگونه فرصت بازگشت و اصلاح محروم می‌کند. در واقع، این مجازات نشان‌دهنده‌ی ناامیدی از امکان تغییر و بازسازی است و این پیام را به جامعه منتقل می‌کند که هیچ امیدی برای اصلاح خطاکاران وجود ندارد.

تاریخچه و روند جهانی لغو مجازات اعدام

مجازات اعدام یکی از قدیمی‌ترین شیوه‌های تنبیهی است که در قرن هجدهم نخستین تلاش‌ها برای لغو آن آغاز شد. در سال ۱۷۸۶، ایالت توسکانی در ایتالیا به‌عنوان اولین منطقه، این مجازات را لغو کرد. از آن زمان تا امروز، بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان این مسیر را طی کرده‌اند. بسیاری از کشورها با توجه به اصول حقوق بشر و احترام به کرامت انسانی، به لغو مجازات اعدام روی آورده و به جای آن بر بازپروری و اصلاح مجرمان تمرکز کرده‌اند.

دیدگاه‌های موافقان و مخالفان لغو مجازات اعدام

موافقان لغو مجازات اعدام: حق حیات یکی از اصول بنیادین حقوق بشر است و مجازات اعدام در تضاد با این حق قرار دارد.

وجود خطاهای قضایی که گاه منجر به اعدام افراد بی ‌گناه می‌شود، یکی از قوی ‌ترین استدلال‌های موافقان است. مطالعات نشان داده که اعدام تأثیر قابل ‌توجهی بر کاهش جرم ندارد. سیستم‌های قضایی عادلانه و فرصت‌های اصلاح و بازپروری، انسان‌ دوستانه‌تر و مؤثرتر از اعدام‌اند.

مخالفان لغو مجازات اعدام: مخالفان اعدام را ابزاری برای بازدارندگی می‌دانند و معتقدند که ترس از مرگ می‌تواند جلوی ارتکاب به جرایم سنگین را بگیرد. برخی معتقدند عدالت ایجاب می‌کند که مرتکبان جنایات سنگین مجازاتی شدید مانند اعدام را تجربه کنند. آنان باور دارند که این مجازات می‌ تواند تسلی خاطری برای خانواده قربانیان  رافراهم کند!

تأثیر اعدام بر کاهش جرم

تأثیر مجازات اعدام بر کاهش جرم یکی از موضوعات مورد بحث در عدالت کیفری است. بیشتر پژوهش‌ها، به‌ویژه در کشورهای غربی، نشان می‌دهند که اعدام تأثیر قابل‌ توجهی در کاهش جرم ندارد و عواملی چون وضعیت اقتصادی و عدالت حقوقی - اجتماعی بیشتر بر کاهش جرم تأثیرگذارند. بسیاری از محققان بر این باورند که مجازات اعدام خشونت را نهادینه کرده و حتی ممکن است جامعه را به سمت قساوت بیشتر سوق دهد.

نگاه تولستوی و نقد اخلاقی اعدام

لئو تولستوی، به‌عنوان پیام‌آور صلح، مجازات اعدام را نقد کرده و معتقد بود که حتی کسانی که در مراسم اعدام حضور دارند، در واقع به نوعی شریک جرم هستند. به نظر تولستوی، این خشونت مشروعیت یافته، انسانیت را به قربانی خشونت تبدیل می ‌کند و جامعه را از همدلی و انسان‌دوستی تهی می‌سازد.

نتیجه‌گیری: با توجه به شواهد تاریخی، اجتماعی و پژوهشی، می‌توان نتیجه گرفت که مجازات اعدام نه‌تنها به کاهش جرم و جنایت منجر نمی‌شود، بلکه به تضعیف انسانیت و اخلاقیات جامعه نیز می‌انجامد. این پرسش اساسی مطرح است که آیا هدف عدالت انتقام است یا اصلاح و بازگشت به جامعه؟ بسیاری از اندیشمندان معتقدند لغو مجازات اعدام گامی مؤثر در جهت انسانی ‌تر شدن جوامع و ایجاد فرهنگی مبتنی بر صلح و همدلی است.

اعدام در حکومت دیکتاتوری اسلامی ایران: ریشه‌ها، پیامدها و راهکارهای توقف

بیش از چهار دهه است که حکومت جمهوری اسلامی ایران، مخالفان سیاسی و مجرمان عادی را با توسط اعدام ازبین میبرد. اگرچه در بسیاری از کشورها اعدام به تدریج جای خود را به روش‌های انسانی‌تر و بازپروری داده است، در ایران، این مجازات همچنان به‌طور گسترده و تحت عناوین گوناگون اجرا می‌شود. این مقاله به‌دنبال بررسی راهکارهایی برای متوقف‌کردن این ماشین کشتار است و به عواملی می‌پردازد که باعث شده جامعه، به‌ویژه مردم عادی، در مراسم اعدام حضور یابند و گاها فرزندان خود را نیز به تماشای این صحنه‌ها ببرند.

چالش‌های فرهنگی و اجتماعی اعدام در ایران

یکی از چالش‌های اساسی در مقابله با اعدام در ایران، نگرش‌های فرهنگی و دینی است که آن را نوعی عدالت و ابزار بازدارنده از جرم تلقی می‌کند. این باور به‌ویژه در جوامعی با پیشینه مذهبی، عمیقاً نهادینه شده است و بسیاری از مردم به‌سختی می‌توانند اثرات منفی این مجازات را بر جامعه بپذیرند. لازم است به جای تمرکز بر جرم، ریشه‌های اجتماعی و اقتصادی آن را بررسی کنیم، چرا که ریشه‌کنی جرم نیازمند اصلاح ساختارهای جامعه است، نه حذف افراد.

از منظر فرهنگی، پذیرش مجازات اعدام به‌عنوان یک عمل عادلانه، باعث ایجاد حس کنجکاوی و گاه حتی لذت در برخی افراد از تماشای این صحنه‌ها شده است. این ناهنجاری اجتماعی در نتیجه تبلیغات دولتی و معرفی اعدام به‌عنوان نمادی از عدالت در جامعه، به‌طور غیرمستقیم به مردم القا شده است.

راهکارهای فرهنگی برای کاهش حضور در مراسم اعدام

افزایش آگاهی عمومی: ترویج آگاهی در مورد اثرات روانی و اجتماعی منفی تماشای اعدام، از طریق رسانه‌ها، شبکه‌های اجتماعی و نهادهای آموزشی، می‌تواند از میزان استقبال مردم از این مراسم بکاهد. این برنامه‌ها می ‌توانند بر اثرات روانی، خشونت و خطرات آن را برای کودکان و نوجوانان تمرکز کنند.

تغییر باورهای سنتی و مذهبی: با بهره‌گیری از تفسیرهای دینی و مذهبی که به جای انتقام، بر بخشش و اصلاح تأکید دارند، می‌توان به ‌تدریج نگرش عمومی نسبت به اعدام را تغییر داد. استفاده از چهره‌های مذهبی معتبر که به کرامت انسانی و ارزش حیات تاکید دارند، می‌تواند نقش مهمی در کاهش مشروعیت اعدام در اذهان عمومی داشته باشد.

جایگزین‌های مجازات اعدام: معرفی و ترویج جایگزین‌های اعدام مانند حبس‌های بلندمدت و برنامه‌های بازپروری می‌تواند راه‌حل مؤثری باشد. ایجاد تصویری مثبت از این مجازات‌های جایگزین می‌تواند به مردم نشان دهد که اصلاح و بازگشت مجرم به جامعه ممکن است و جامعه می‌تواند از فواید آن بهره‌مند شود.

آثار هنری و مستندها: نمایش آثار هنری و مستندهایی که اثرات مخرب روانی و اجتماعی مراسم اعدام بر جامعه و به‌ویژه بر کودکان را نشان می‌دهند، می‌تواند نگرش مردم را تغییر دهد. هنر و سینما ابزارهای با قدرتی برای بازنمایی این اثرات هستند و می‌  توانند به تغییر نگرش عمومی کمک کنند.

راهکارهای بین‌المللی برای توقف مجازات اعدام در ایران

اعمال فشارهای بین‌المللی: استفاده از ظرفیت‌های حقوقی و دیپلماتیک در سازمان ملل و سایر نهادهای حقوق بشری برای مستندسازی موارد اعدام و افزایش فشار بر دولت ایران. این فشارها می‌تواند شامل قطعنامه‌های بین‌المللی، تحریم‌های هدفمند علیه مقامات قضایی و حقوقی و محکومیت‌های رسمی باشد.

کمپین‌های جهانی و حمایت از فعالان حقوق بشر: کمپین‌های جهانی و جمع‌آوری امضاهای بین‌المللی می‌توانند افکار عمومی جهانی را علیه مجازات اعدام در ایران بسیج کنند و باعث جلب توجه رسانه‌ها و دولت‌های خارجی شوند. همچنین حمایت بین‌المللی از فعالان حقوق بشر داخل ایران که به ‌رغم خطرات زیاد، برای کاهش و لغو مجازات اعدام تلاش می‌کنند، می‌تواند تاثیرات گسترده‌ای در پی داشته باشد. کوشش جهت لغو مجازات اعدام بی وقفه باید صورت گیرد تا کشور ایران به کشورهائی که مجازات اعدام را ملغی ساختند؛ بپیوندد!

نمونه‌های موفق لغو اعدام در سایر کشورها: استفاده از تجربیات کشورهای موفق در لغو اعدام، مانند برخی کشورهای اروپایی، می‌تواند کمک بزرگی به آگاهی‌رسانی عمومی و مقایسه اثرات مثبت اجتماعی و قضایی این کشورها باشد. این تطبیق، به جامعه نشان می‌دهد که راه‌هایی انسانی ‌تر و مؤثرتر برای برخورد با جرم و جنایت وجود دارد.

پشتیبانی از خانواده‌های قربانیان اعدام و ارتباط با آنان: ایجاد شبکه‌های حمایتی میان ایرانیان داخل و خارج از کشور، به ‌ویژه برای حمایت از خانواده‌هایی که عزیزان خود را به دلیل اعدام از دست داده‌اند، می‌تواند به ایجاد همبستگی و فشار بیشتر برای توقف این مجازات کمک کند.

نتیجه‌گیری: مجازات اعدام در ایران نه تنها تأثیری در کاهش جرایم نداشته، بلکه به ابزار سرکوب سیاسی و ترس تبدیل شده است. مقابله با این پدیده نیازمند رویکردی چندجانبه است که شامل تلاش‌های فرهنگی، فشارهای بین‌المللی و تغییر قوانین است. با افزایش آگاهی عمومی، تقویت ارزش‌های انسانی و ارائه جایگزین‌های مجازات اعدام، می‌توان به مرور جامعه‌ای ساخت که به جای استقبال از مرگ، بر زندگی و اصلاح افراد تمرکز کند. در نهایت، لغو مجازات اعدام  در ایران، نیازمند حمایت همگانی و هماهنگی جهانی است تا به مرور و با اصلاح قوانین و تغییر نگرش‌های فرهنگی، ایران نیز بتواند گامی به سوی انسانی‌تر کردن عدالت بردارد و از این چرخه خشونت‌ زا خارج شود....

پائیز ۲۰۲۴





iran-emrooz.net | Mon, 11.11.2024, 16:57
“برهنگی” زنان و سیاست در جمهوری اسلامی

سعید پیوندی

روز ۱۲ آبان ویدئویی از یک دانشجوی دختر دانشگاه علوم تحقیقات تهران در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شد که نشان می‌دهد او در پی برخورد با ماموران حراست لباس‌های خود را از تن در می‌آورد. پس از انتشار این ویدیو، “خبرنامه امیرکبیر” گزارش داد که این دختر بازداشت و به یک بیمارستان روانی منتقل شده است. ادعای داشتن “بیماری روانی” درباره این دانشجو از سوی رسانه‌ها و نهادهای رسمی (سخنگوی دولت، وزیر علوم) نیز تکرار شده است. سخنگوی دولت مدعی است که “بیشتر از این‌که به این موضوع نگاهی امنیتی وجود داشته باشد، نگاه اجتماعی به آن وجود دارد”. با وجود این ادعا، از زمان دستگیری خبر دقیقی از وضعیت او توسط منابع مستقل منتشر نشده و کسی هم زیاد درباره چند و چون چیزی که از آن به عنوان “بیماری روانی” یاد می‌شود نمی‌داند.

کنش دختر جوان دانشجو امری فردی نیست. انتشار این ویدئو و تصاویر بسیار پرمعنای این دانشجو (به نام آهو) که با بدن برهنه خود نمادی‌ترین اصل نظام ارزشی حکومت را به چالش می‌کشد موجی از واکنش در درون جامعه ایران بوجود آورده است. این که برخورد دقیقا بر سر چه و چگونه بوده موضوع اصلی نیست. مسئله بر سر تنش میان بخش رو به گسترش جامعه ایران و به ویژه نسل جوان  و حکومتی است که می‌خواهد انظباط بدنی و پوشش خاصی را به نام دین به همه زنان تحمیل کند.

چگونه و چرا بدن زن در ایران به موضوع یک کشمکش فرهنگی-سیاسی مهم تبدیل شد؟ این واقعیت است که بحران حجاب و پوشش و بدن زنان در نظام دینی حاکم بر ایران تاریخی ۴۵ ساله دارد. جمهوری اسلامی آزادی پوشش و حجاب اختیاری را همسنگ “برهنگی” (و در نتیجه “فحشا”) می‌داند و تلاش می‌کند بدن زن را به شر اخلاقی مطلق تبدیل کند. در گفتمان حکومتی تفسیرهای بسیار کشداری از مفهوم برهنگی وجود دارد  و گاه هر شکلی از بی‌حجابی و یا هنجارشکنی در حوزه پوشاندن بدن فحشا نامیده می‌شود.  در واژگان رایج نهادهای رسمی این اشکال برهنگی همگی نمادهای “فرهنگ منحط غربی” و “فساد اخلاقی” نام می‌گیرند.

این شرانگاری بدن زن ، علت و هدف “منکر دینی” و گناه (برای زنان و مردان)، را باید فراسوی امر دینی و قدسی دید. جمهوری اسلامی با لجاجت زیر بار به رسمیت شناختن خودمختاری انسان و بدن او نمی‌رود. تنش بر سر تحمیل آمرانه پوشش بدن زن است که حکومت آن را نشانه اقتدار و مشروعیت خود می‌داند. مبارزه با “برهنگی” زنان از سوی حکومت هم‌زمان با هدف مبارزه با “نفوذ فرهنگ فاسد غرب” و “سبک زندگی غربی” هم توجیه می‌شود. بدین گونه است که بدن زن، نوع پوشش و تلاش برای کنترل و مهار آن امروز معنای سیاسی و هویتی پیدا کرده و به موضوع درگیری میان جامعه عاصی و حکومت اسلامی تبدیل شده است.

حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی در فضاهای گوناگون و دیگر رویکردهای تبعیض‌آمیز محدود کننده برای زنان مانند ورزش در عرصه عمومی یا رقص، ممنوع کردن صدای زنانه در موسیقی و یا تماس زن و مرد در فعالیت‌های هنری، فرهنگی و حرفه‌ای سبب شده شکافهای فرهنگی بزرگی در جامعه ایران شکل گیرد. زندگی در امپراطوری ممنوعیتها و پوشاندن اجباری بدن پاک شدن صورت مسئله را در پی نیاورد و “سبک زندگی اسلامی” تحمیلی هم نتوانست به امر فرهنگی فراگیر تبدیل شود. برای نسل جوان گفتمان حکومتی و یا همسان دانستن برهنگی با فحشا قابل درک نیست. اشکال مقاومت و زندگی زیرزمینی نسلهای جوان سبب شد در زیر پوست شهر زندگی دیگری و رابطه متفاوتی با بدن در جریان باشد. شکاف ژرف فرهنگی میان زندگی خصوصی و عرصه عمومی یکی سویه‌های اصلی بحران فراگیر جامعه کنونی ایران است. جنبش زن، زندگی، آزادی فوران آتشفشانی از سرخوردگی‌ها، حسرت‌ها و خشمی بود که جامعه اندک اندک در دل خود انباشته است.

برداشتن حجاب، رقص و شادی جمعی، نمایش‌های خیابانی، زیبایی‌شناسی بدن یا رفتارهای هنجارشکنانه از رابطه نوپدید با بدن در میان نسل جوان حکایت می‌کنند. همین گرایش را در حوزه روابط جنسی خارج از چهارچوب رسمی می‌توان دید. بخش بزرگی از جوانان امروز در رفتارهای جنسی و رابطه با بدن خود و نمایش بیرونی آن به ناچار هنجارشکن شده‌اند و این را برخلاف نسل‌های گذشته بدون ترس در عرصه عمومی به نمایش می‌گذارند. اگر برای حکومت بدن زن مکان گناه، انحطاط اخلاقی و نفی “حیات طیبه” است برای نسل جوان بدن به نماد آزادی، شادی و لذت از زندگی این دنیایی تبدیل شده است. تابوشکنی‌‌ها پاسخ‌ جامعه عاصی به حکومتی است که توانایی درک جامعه و نسل جوان را ندارد و با لجاجت سیاست پوشاندن آمرانه بدن زن را پی می‌گیرد.

آن‌چه برای بسیاری از زنان به ویژه نسل جوان به امر غیر قابل تحمل تبدیل شده نادیده انگاشته شدن کرامت انسانی و آزادی‌های فردی است که شهروندان قرن بیست و یکم در همه دنیا از آن برخوردارند.  سیاست کنترل بدن زنان و تحمیل سبک پوشش مطلوب حکومت در شرایطی تداوم می‌یابد که موقعیت اجتماعی آن‌ها در دهه‌های گذشته دستخوش دگرگونی‌های اساسی شده است. زنان امروز از طریق دسترسی گسترده به آموزش، علم و فرهنگ و رابطه با دنیای امروز به پویاترین بخش جامعه ایران تبدیل شده‌اند. بخش بزرگی از جامعه از الگوی زن مطلوب جمهوری اسلامی (محجبه و مومن، مادر و همسر، ضد ارزش‌های “غربی”) که از طریق نهادهای رسمی جامعه‌پذیری مانند نظام آموزشی، دستگاه دینی و رسانه‌های حکومتی ترویج می‌شوند رویگردان شده است.

۴۵ سال سرکوب بدن و تلاش برای پنهان ساختن آن در عرصه عمومی سبب شده نسل‌های جامعه نتوانند درباره سنت‌ها، ارزش‌های دینی و فرهنگی در رابطه با بدن با یکدیگر و با دیگری متفاوت گفتگو کنند. هر گروهی و نسلی در درون پیله خود مانده و درک متقابل در جامعه بدون گفتگو و بی‌اعتماد به امر ناممکن تبدیل شده است. به همین خاطر هم گاه نه فقط حکومت که مادران و پدران و نسل‌های گذشته هم قادر به درک جوانان نیستند. دنیاها و فرهنگ‌ها از یکدیگر دور افتاده‌اند و چه بسا با یکدیگر بیگانه‌اند. جوانان در دنیای شبکه‌ای امروز ادغام شده‌اند و الگوی‌های خود را دیگر در درون جامعه ایران نمی‌یابند. همه این‌ها بخشی از آسیب‌های آشکار و ناآشکاری است که از درون مانند خوره روح خسته و درمانده جامعه را می‌خورند.

جمهوری اسلامی پوشیدگی بدن زن در عرصه عمومی را به نماد اقتدار سیاسی، مشروعیت دینی خود و مبارزه با “فرهنک فاسد غرب” تبدیل کرد. پوشیدگی بدن بخشی از فرهنگ سوگوار و مرگ زده حکومتی است که با شادی، زیبایی بدن و نمایش بیرونی بدن سر جنگ دارد. زنان با تابوشکنی و زیرپاگذاشتن شجاعانه هنجارهای رسمی به پیکار آشکار با سیاست‌ها و دنیای ارزشی حکومت روی آورده‌اند. سرکوب بدن و سخت‌گیری‌های بیمارگونه‌ای که با هدف سیاسی و هویتی به زنان تحمیل می‌شود امروز به جنگی سیاسی علیه خود نظام دینی تبدیل شده است. این گونه زنان بدن خود از حکومت و جامعه مردسالار را پس می‌گیرند و آن را به درفش رهایی فردی و آزادی جمعی بدل می‌سازند.

کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Mon, 11.11.2024, 12:15
پوشش معممین حوزوی به مثابه کنش نمادین

احمد علوی

مقدمه: چرا مقامات مذهبی بطور کلی و برای مثال معممین حوزوی شیعه مذهب با پوشیدن عمامه، قبا و عبا بر متمایز بودن از “عوام” اصرار دارند. پوشیدن این جامه “مقدس” چه نقشی را در مناسبات میان دستگاه “روحانیت”، “علما” و “عوام” بازی می‌کند؟

لباس معممین حوزوی به عنوان یکی از جلوه‌های کنش نمادین اقتدار دینی، نفوذ و قدرت، نقش مهمی در افزایش سیطره این گروه در مناسبات و روابطه اجتماعی جوامع دینی ایفا می‌کند. این پدیده، از طریق مجموعه‌ای از فرآیندها و مکانیسم‌های اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی ایجاد می‌شود. البته لباس معممین حوزوی، به پدیده‌های دیگری نظیر القاب حوزوی نظیر آیت‌الله، حجت الاسلام و همچنین رفتار، ژست معین، زبان خاص، و محیط معین فیزیکی نظیر مسجد و تکیه گره خورده است. بنابراین لباس جزئی از یک بسته و مجموعه ملزوماتی است خود را به نمایش می‌گذارد. لباس اما بارز ترین جنبه این بسته به شمار می‌آید.

تقدیس و تقدس لباس و انتساب آن به پیامبر اسلام یکی از مولفه‌های بخشیدن اعتبار به فردی است که آنرا می‌پوشد. لباس اما بارز ترین جلوه بصری این بسته به شمار می‌آید. تقدیس و تقدس لباس معممین حوزوی و انتساب آن به پیامبر اسلام یکی از مولفه‌های بخشیدن اعتبار به فردی است که آنرا می‌پوشد. استفاده از این لباس از سوی جامعه معممین حوزوی به عنوان یک نماد قدرت و نفوذ دینی در جامعه و به ویژه اقشار سنتی- مذهبی، تاثیر قابل توجهی بر خلق و تثبیت رابطه عمودی قدرت میان “معممین حوزوی” به مثابه یک گروه اجتماعی و سایر شهروندان به عنوان “عوام” دارد.

این لباس به عنوان یک نشانه از تشخص، تمایز و اعتبار مذهبی شناخته می‌شود که اعتبار، مشروعیت و نفوذ مذهبی را به فرد معمم به مثابه نماینده  “روحانیت” اعطا می‌کند و نوعی رابطه هرمی بین او و افراد جامعه ایجاد می‌کند. نظریه‌هایی که این فرایند پیدایش “تشخص”، “تمایز”، “اعتبار” و “نفوذ” را توضیح می‌دهند. هر چند در سالهای اخیر از این اعتبار در میان اقشار طبقه متوسط نوین ایران بخصوص در شهرهای بزرگ کاسته شده است.

کنش نمادین
پوشش لباس از سوی معممین حوزوی مرکب از عَمّامه، عَبا، قَبا یا لَبّاده به‌عنوان نوعی کنش نمادین (Symbolic action) تلقی میشود. کنش نمادین به رفتار یا نشانه‌هایی اطلاق می‌شود که از لباس به معنای شیئ فیزیکی کلمه فراتر رفته و کارکرد آن همچون یک گفتار انتقال پیام‌ها یا مفاهیم اجتماعی، فرهنگی، یا سیاسی است. بنابراین، پوشیدن لباس یادشده به‌عنوان کنشی نمادین، نقش اجتماعی، قدرت، مرجعیت گفتمان خاص مذهبی، و اقتدار سیاسی را به گروه معینی اختصاص میدهد. در همین راستا، نظریه قدرت نمادین (Symbolic Power) که به توضیح چگونگی اِعمال قدرت از طریق نمادها، نشانه‌ها، و کنش‌های نمادین موضوعیت می‌یابد. این مفهوم عمدتاً توسط پیر بوردیو (Pierre Bourdieu)، جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز برجسته فرانسوی، صورت بندی شده و گسترش یافته است.

همچنین بکارگیری القاب حوزوی مانند آیت‌الله و حجت‌الاسلام - به مثابه نماد لفظی- به‌طور مستقیم به مفهوم کنش نمادین (Symbolic Action) و نقش لباس معممین در اعمال قدرت نمادین (Symbolic Power) پیوند خورده است. این القاب، در کنار لباس خاص معممین، به‌عنوان بخشی از فرآیند نمادین سازی و مشروعیت‌بخشی به سلطه و اقتدار این گروه عمل می‌کنند. استفاده از این مجموعه لباس و القاب به مثابه -یک بسته – شامل کنش نمادین، به معممین حوزوی این امکان را میدهد که به‌صورت نمادین در مقامی فراتر از یک شهروند عادی قرار گرفته و از منزلت و قدرت بیشتری برخوردار شوند.

بنابراین، ترکیب لباس و القاب معممین حوزوی به‌طور بصری و شنیداری معممین حوزوی را در میان مخاطبین سنتی از دیگران متمایز می‌کنند و به او جایگاهی ویژه در مناسبات اجتماعی و دینی می‌بخشند. در واقعیت روزمره اجتماعی، القاب در کنار لباس، هویتی نمادین به فرد می‌دهند که او را به‌عنوان نماینده نهاد مذهب و نقش او را به عنوان نقش برتر اجتماعی معرفی می‌کنند.

مفهوم قدرت نمادین
بوردیو مفهوم قدرت نمادین (Symbolic Power) را به‌عنوان یکی از انواع قدرت معرفی نمود که از طریق اعمال نشانه‌ها، نمادها، و کنش‌های اجتماعی عمل می‌کند و با پذیرش غیرمستقیم توسط مردم، بر رفتارها و باورهای انها و در نتیجه مناسبات اجتماعی تأثیر می‌گذارد. بوردیو در آثار مختلف خود، به‌ویژه در کتاب‌های «تمایز» (Distinction) و «زبان و قدرت نمادین» (Language and Symbolic Power)، به بررسی چگونگی تأثیر قدرت نمادین (Symbolic Power) بر ساختارهای اجتماعی، به‌ویژه از طریق اعمال فرهنگی، پوشش، زبان، هنجارها و رسوم پرداخت.

قدرت نمادین در نظر بوردیو، نوعی قدرت است که بدون اعمال زور فیزیکی و از طریق پذیرش اجتماعی و طبیعی‌انگاری اعمال می‌شود. در نتیجه، افراد جامعه به‌طور ناخودآگاه ساختارهای اجتماعی و نقش‌های نمادین را می‌پذیرند و این ساختارها را بازتولید می‌کنند، در حالی که ممکن است متوجه سلطه‌ای که از طریق این نمادها بر آن‌ها اعمال می‌شود، نباشند. بوردیو معتقد است که نمادها از جمله لباس‌های خاص، مانند لباس معممین حوزوی و کشیشان، به‌عنوان ابزاری برای تحکیم سلسله‌مراتب اجتماعی و توزیع قدرت عمل می‌کنند.

این نمادها همچنین به مثابه ابزاری برای توزیع اقتدار مذهبی و سیاسی در جامعه بکار گرفته شده و از طریق تکرار و بازتولید در فضای عمومی، به هنجاری پذیرفته شده درمی‌آیند. برای مثال لباس سفید یک پرستار در یک درمانگاه نقش او را در مناسبات اجتماعی تعریف نمود، و بر اساس همان تعریف نقش، اعتبار و مرجعیت او برای ارائه خدمات خاص در بازی نقش‌ها رقم میزند. مراجعین به درمانگاه بر پایه همان نقش و اعتباری منتج از آن، پرستار را شایسته مراجعه و اعتماد تلقی می‌کنند. لباس معممین حوزوی هم با برجسته‌کردن نقش دینی و کارکرد و ارتباط روحانیون با نهادهای دینی، جایگاه آنها را در سلسله‌مراتب اجتماعی تعریف می‌کنند.

به عبارت دیگر، لباس معممین حوزوی به عنوان نشانه‌ای از نمایندگی نهاد دین، قدرت نمادین، به نفوذ و سیطره آنها بر مناسبات اجتماعی کمک می‌کند. چه مخاطبین آنها تصور می‌کنند، لباس معممین حوزوی با ارزش‌های دینی و اخلاقی مرتبط است و به آنها این امکان را می‌دهد که به عنوان مراجع معتبر و قابل اعتماد در جامعه شناخته شوند. این اعتماد عمومی، پایه و اساس نفوذ و قدرت اجتماعی آنها را در میان مخاطبان سنتی-مذهبی آنها شکل می‌دهد.

کاربرد نظریه بوردیو در لباس و القاب معممین
لباس و القاب معممین حوزوی در ایران را می‌توان با استفاده از نظریه بوردیو به‌عنوان نمادی از قدرت نمادین (Symbolic Power) تجزیه و تحلیل کرد. پوشیدن این لباس‌ نمایانگر موقعیت خاص مذهبی، اجتماعی و سیاسی است و با پوشش آن‌ها، معممین در واقع سلطه نمادین خود را بر مناسبات اجتماعی بویژه در میان اقشار سنتی به نمایش می‌گذرانند.

پیر بوردیو استدلال می‌کند که قدرت نمادین، نوعی قدرت است که از طریق تصورات، نمادها و زبان اعمال می‌شود و به گونه‌ای عمل می‌کند که افراد آن را به مثابه یک هنجار به‌طور ناخودآگاه می‌پذیرند. بنابراین پوشش لباس خاص معممین و بکارگیری القاب دینی به‌طور نمادین به معممین جایگاهی فراتر از دیگران می‌دهد.

مکانیسم و کارکرد لباس معممین حوزوی
نقش لباس در ایجاد هویت یگانه گروهی و تمایز با سایر گروه‌ها: پوشیدن لباس خاص، معممین حوزوی را از سایر افراد جامعه متمایز می‌کند و به آنها نوعی جایگاه اجتماعی اختصاصی و البته متفاوت می‌دهد. این نوع پوشش، بر اساس نظریه‌های هویت اجتماعی (Social Identity Theory)، موجب می‌شود که معممین حوزوی به عنوان یک گروه با هویت مشخص و با سلسله‌مراتب اجتماعی خاص شناخته شوند و نقش خود را به‌عنوان نمایندگان گفتمان معین اجتماعی تحکیم کنند. این فرایند البته دیالکتیکی، به همزمان  معممین حوزوی را به عنوان یک صنف از سایر صنوف منفک و جدا می‌کند.

نمایش هویت گروهی: لباس معممین حوزوی نماد عضویت در یک گروه خاص دینی-اجتماعی است. این لباس‌ها به‌عنوان نمادی از هویت جمعی و همبستگی میان اعضای این گروه عمل می‌کنند. معممینی که این لباس را می‌پوشند، به‌طور نمادین اعلام می‌کنند که بخشی از یک سلسله‌مراتب دینی و اجتماعی خاص هستند و از حمایت و مشروعیت این نهاد برخوردارند.

تقویت وحدت درونی گروه معممین: این لباس‌ها همچنین به‌طور نمادین به تقویت وحدت و انسجام درونی میان معممین و پیروان آن‌ها کمک می‌کنند. افراد روحانی با پوشیدن این لباس، به نوعی اتحاد در ارزش‌ها و باورهای معین اشاره می‌کنند و این وحدت را به‌صورت نمادین به نمایش می‌گذارند اما همزمان آنها در از دیگر گروه‌های اجتماعی جدا می‌کند.

تئوری مدیریت تأثیرگذاری (Impression Management)
افرادی که لباس متمایزی نظیر یونفرم خاص را می‌پوشند، می‌توانند با استفاده از آن تصویر خاصی از خود به دیگران ارائه دهند و پیامی را با مخاطبینشان رد و بدل کنند. ارینگ گافمن (Erving Goffman) در نظریه مدیریت تأثیرگذاری اشاره می‌کند که افراد از راهکارهایی مانند پوشیدن لباس برای مدیریت نحوه دیده‌شدن خود استفاده می‌کنند.

بر پایه این نظریه لباس معممین می‌تواند فرد را به‌عنوان شخصی دارای اقتدار مذهبی است و به گروه معینی تعلق دارد، معرفی کند، که این خود به نوعی سیطره روانی و اجتماعی بر سایر شهروندان می‌انجامد. طبق نظریه مدیریت تأثیرگذاری، لباس معممین حوزوی به عنوان بخشی از نمایش اجتماعی عمل می‌کند و تعاملات بین آنها و دیگر افراد جامعه را تنظیم می‌کند. این لباس‌ها به معممین حوزوی این امکان را میدهد تا نقشی ویژه و متمایز در تعاملات اجتماعی ایفا کنند و تأثیرگذاری بیشتری بر دیگران داشته باشند.

نقش در توزیع قدرت
تثبیت سلسله‌مراتب اجتماعی: لباس معممین به عنوان نمادی از اقتدار مذهبی و سیاسی، سلسله‌مراتب قدرت در جامعه را تثبیت می‌کند. کسانی که این لباس را به تن دارند، به‌طور نمادین جایگاهی برتر و متفاوت از سایر طبقات اجتماعی پیدا می‌کنند. این امر به آن‌ها اجازه می‌دهد تا به منابع قدرت حکومتی، مذهبی و قضایی دسترسی مستقیم داشته باشند.

نفوذ در نهادهای سیاسی: پوشیدن لباس معممین به معنای تعلق و پیوستن به دایره گروه خاص مذهبی و سیاسی است. این گروه به دلیل جایگاه نمادین خود، دسترسی به قدرت اجرایی و قانون‌گذاری داشته و می‌توانند در تصمیم‌گیری‌های کلان کشور شرکت کنند.

مشروعیت‌بخشی به قدرت: لباس معممین، در جامعه‌ای که بیشترین قدرت در اختیار ولی فقیه و نمایندگان آن است، به آنها این امکان می‌دهد که سیطره خود بر مناسبات اجتماعی خود را به‌عنوان نمایندگان موسسات حوزوی تثبیت کنند. این لباس‌ها به‌طور نمادین به آن‌ها توانایی می‌دهند که قدرت خود را از طریق گزاره‌های دینی توجیه و تحکیم کنند، و در نتیجه نهادهای و مناسبات سیاسی را به زیر سیطره خود دراورند.

نقش در توزیع منزلت اجتماعی
تمایز منزلتی از سایر طبقات: لباس معممین نوعی تمایز و تفاوت منزلتی بین معممین و سایر شهروندان ایجاد می‌کند. در جامعه‌ای که نهادهای مذهبی و سیاسی و حتی اقتصادی ادغام شده است، پوشیدن این لباس به فرد منزلتی ویژه و ارجحیتی را در هنگام توزیع منابع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می‌بخشد. پوشیدن لباس خاص به‌طور نمادین نشان‌دهنده تعلق معممین به نهادی مذهبی و خاص است و بنابراین او را از دیگران متمایز می‌کند.

افزایش منزلت و اقتدار سیاسی: معممین به دلیل پوشیدن این لباس‌ها بویژه در میان اقشار سنتی از منزلیت بیشتری نسبت به سایر شهروندان برخوردار می‌شوند. این منزلت اجتماعی به آن‌ها امکان می‌دهد که در جامعه به‌عنوان مقام مذهبی به سایرین امر و نهی نمایند.

تقویت همبستگی درون‌گروهی: لباس معممین به این اعضای این گروه این امکان را می‌دهد که به‌طور نمادین همبستگی درون‌گروهی خود را به نمایش بگذارند. این امر به ایجاد شبکه‌های اجتماعی و سیاسی درون گروهی آنها کمک می‌کند که در نفوذ و سیطره آنها بر مناسبات اجتماعی آن‌ها موثر خواهد بود.

نقش در توزیع ثروت
دسترسی به منابع اقتصادی: با توجه به تمرکز منابع اقتصادی در نزد حاکمیت رانتی معممین وابسته به حاکمیت، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم، در مقایسه با سایر اقشار جامعه دسترسی بیشتری به منابع اقتصادی دارند. بطور خاص بسیاری از معممین وابسته به حاکمیت، دارای مشاغلی هستند که مستقیم یا غیر مستقیم به نهادهای اقتصادی خاصی مانند بنیادها و پیوند خورده است.

نفوذ در نهادهای اقتصادی مذهبی: لباس معممین به آنها امکان دسترسی به منابع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سازمانهایی اقتصادی مذهبی مانند اوقاف و بنیادها را می‌دهد. این سازمانها که تحت سیطره مقامات مذهبی قرار دارند، معمولاً منابع اقتصادی بزرگی را در اختیار دارند. معممین حوزوی، به دلیل نقش نمادین خود به این منابع دسترسی دارند و می‌توانند در چگونگی توزیع آن‌ها مشارکت کنند.

فرصت‌های تجاری و مالی: معممین حوزوی بخصوص با وابستگی به حاکمیت، اغلب در بازارهای مالی و تجاری نفوذ پیدا می‌کنند. آن‌ها ممکن است از طریق شبکه‌های اجتماعی و ارتباطاتی که با دیگر نهادهای قدرت و ثروت دارند، به فرصت‌های اقتصادی بیشتری دسترسی پیدا کنند.

تمایز طبقاتی
دسترسی به منابع مالی و اقتصادی در حاکمیت رانتی-نفتی: معممینی حوزوی، به‌ویژه آنانی که در سطوح بالای سلسله‌مراتب دینی و سیاسی قرار دارند، معمولاً به منابع مالی و اقتصادی خاصی دسترسی دارند. این تمایز طبقاتی به آن‌ها امکان می‌دهد تا از منابع قدرت سیاسی، منزلت اجتماعی و رانتی و اقتصادی بهره‌مند شوند که برای سایر شهروندان قابل دسترسی نیست.

امتیازات دولتی و اجتماعی: پوشیدن لباس موجب می‌شود که معممین حوزوی وابسته به حاکمیت، از امتیازات اجتماعی مانند حق داشتن سمت‌های سیاسی، عضویت در نهادهای حکومتی اعم از غیر انتخابی یا انتخابی و دسترسی به مزایای ویژه دولتی برخوردار شوند.

تمایز بین قشر حوزوی از سایر شهروندان
جدایی از سایر شهروندان: لباس معممین، به‌ویژه در فضاهای عمومی، معممین را به عنوان گروه مذهبی وابسته به یک گفتمان معین از سایر شهروندان متمایز می‌کند. این تمایز به‌گونه‌ای است که معممین به‌صورت واضح از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، فاصله می‌گیرند و نوعی شکاف در میان آنها و عموم مردم ایجاد می‌شود.

جایگاه ویژه در مراسم‌های مذهبی: لباس معممین به معممین این امکان را می‌دهد تا در مراسم‌ مذهبی جایگاه ویژه‌ای به خود اختصاص دهند و از طریق این لباس، سیطره خود را بر عامه تحمیل کنند.

تمایز بین سنت و مدرنیته
نشانه‌ای از تداوم سنت: لباس معممین حوزوی به‌عنوان نمادی از گرایش به سنت‌ها و آموزه‌های کهن شناخته می‌شود. این لباس نشان‌دهنده‌ای از پایبندی به ارزش‌های سنتی و ضدیت با مدرنیته است که تمایز میان گروه معممین و گروه‌هایی که گرایش به مدرنیته و تغییرات اجتماعی دارند، برجسته می‌کند.

نقش نمادین در مقابله با مدرنیته: این لباس به‌طور نمادین به‌عنوان ابزاری برای بسیج گروه معین معممین برای مقابله با پیامدهای فرایند مدرنیته و تغییرات فرهنگی در جامعه عمل کند و تمایز بین محافظه‌کاری مذهبی و موج نوگرایی را در جامعه ایران به نمایش می‌گذارد.

نتیجه‌گیری
در جامعه ایران و بویژه اقشار سنتی، پوشیدن لباس خاص و بکارگیری القاب خاص، از سوی معممین حوزوی نقش کلیدی در نمایش و تثبیت قدرت، اقتدار مذهبی، سیطره اجتماعی و اعمال اقتدار این گروه را دارد. پوشیدن این لباس‌ها به‌طور نمادین هویت، مشروعیت، و ارتباط نزدیک با نظام سیاسی-مذهبی را بازنمایی می‌کنند و از طریق نمادها، ساختارهای اجتماعی و سیاسی را تقویت می‌کنند.

لباس معممین حوزوی در ترکیب با القاب مربوطه، به‌عنوان کنشی نمادین بصری و شنیدای، در توزیع ناعادلانه قدرت، منزلت و ثروت در جامعه نقش کلیدی دارد. از طریق مشروعیت‌بخشی به قدرت دینی و سیاسی، این لباس به معممین حوزوی دسترسی به منابع سیاسی، اقتصادی و منزلتی بیشتری می‌دهد و به تثبیت نظام اجتماعی و سلسله‌مراتب قدرت کمک می‌کند.

همین قدرت غیر شفاف و غیر پاسخگو، زمینه ساز فساد مدیریتی- اقتصادی در ایران است. نظریه کنش نمادین نشان میدهد که این نمادها و کنش‌های ظاهراً خنثی، در مناسبات خاص سنتی اجتماعی ابزارهای قدرتمندی برای اعمال و بازتولید سلطه یک گروه خاص در جامعه هستند.



نظر خوانندگان:


■ در ادامه‌ی مطلب آقای علوی، خوب است اضافه کنم که دین و فقه در کل و فقه شیعه در اخص بر مبنای تبعیض بنا شده است. تبعیض بین ادیان و مذاهب، زن و مرد، مؤمن و کافر و بسیاری تبعیض‌های دیگر. بر اساس همین دیدگاه، قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز مملو از انواع تبعیض‌ها است. این دیدگاه تبعیض‌آمیز نه تنها با تأسیس دادگاه ویژه روحانیت بین روحانیون و سایر شهروندان تمایز فاحشی را به نمایش می‌گذارد، بلکه با مجازاتی تحت عنوان خلع لباس به امتیازات غیر قانونی و غیر اخلاقی ویژه‌ی قائل شده برای روحانیون اعتراف می‌کند. این تفکر نهادینه‌ی تبعیض گریبان خود روحانیت شیعه را نیز گرفته است در جایی که داشتن عمامه‌ی سیاه نشان برتری بر عمامه سفید می‌شود. پس منطقی است که بگوییم، جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است.
با احترام، بهرام اقبال





iran-emrooz.net | Fri, 08.11.2024, 19:09
ترامپ در حال آغاز عصر جدیدی است

فرانسیس فوکویاما

فایننشال تایمز

پیروزی چشمگیر دونالد ترامپ و حزب جمهوری‌خواه در شب سه‌شنبه، به تغییرات عمده‌ای در زمینه‌های مهم سیاست‌گذاری، از مهاجرت گرفته تا اوکراین، منجر خواهد شد. اما اهمیت این انتخابات فراتر از این مسائل خاص است و نشانگر رد قاطعانه‌ای از سوی رأی‌دهندگان آمریکایی نسبت به لیبرالیسم و درک خاصی است که از دهه ۱۹۸۰ تاکنون از «جامعه آزاد» شکل گرفته است.

وقتی ترامپ در سال ۲۰۱۶ برای اولین بار انتخاب شد، به‌راحتی می‌شد باور کرد که این رویداد یک انحراف است. او در برابر رقیبی ضعیف قرار داشت که او را جدی نگرفته بود و در عین‌حال ترامپ رأی عمومی را به دست نیاورده بود. وقتی بایدن چهار سال بعد به کاخ سفید رسید، به نظر می‌رسید که پس از یک دوره فاجعه‌آمیز یک‌ساله، اوضاع به حالت عادی بازگشته است.

پس از رأی‌گیری سه‌شنبه (۵ نوامبر ۲۰۲۴)، اکنون به نظر می‌رسد که این ریاست‌جمهوری بایدن بود که یک استثنا بوده و ترامپ در حال آغاز دورانی جدید در سیاست ایالات متحده و شاید برای جهان به‌طور کلی است. آمریکایی‌ها با آگاهی کامل از اینکه ترامپ چه کسی است و نماینده چه چیزی است، به او رأی دادند. او نه تنها اکثریت آرا را به دست آورده و پیش‌بینی می‌شود تمام ایالات چرخشی را ببرد، بلکه جمهوری‌خواهان دوباره سنای آمریکا را تصاحب کرده‌اند و به نظر می‌رسد مجلس نمایندگان را نیز حفظ کنند. با توجه به تسلط فعلی آنها بر دیوان عالی، اکنون قرار است تمام شاخه‌های اصلی دولت را در دست بگیرند.

اما ماهیت اصلی این دوره جدید از تاریخ آمریکا چیست؟

لیبرالیسم کلاسیک یک آموزه است که بر احترام به شأن برابر افراد از طریق حاکمیت قانون که از حقوق آنها محافظت می‌کند، و از طریق کنترل‌های قانون اساسی بر توانایی دولت برای مداخله در این حقوق تأکید دارد. اما طی نیم قرن گذشته، این انگیزه بنیادی دو انحراف بزرگ پیدا کرد. نخستین انحراف، ظهور «نئولیبرالیسم» بود، آموزه‌ای اقتصادی که بازارها را مقدس شمرده و توانایی دولت‌ها را برای حمایت از کسانی که تحت تأثیر تغییرات اقتصادی آسیب دیده‌اند کاهش داد. جهان در مجموع بسیار ثروتمندتر شد، در حالی که طبقه کارگر فرصت‌ها و مشاغل خود را از دست داد. قدرت از مکان‌هایی که میزبان انقلاب صنعتی اولیه بودند به آسیا و دیگر نقاط جهان در حال توسعه منتقل شد.

انحراف دوم، ظهور سیاست‌های هویتی یا آنچه ممکن است آن را «لیبرالیسم بیدار» بنامیم، بود که در آن نگرانی‌های پیشرو درباره طبقه کارگر جای خود را به حمایت‌های هدفمند برای مجموعه محدودی از گروه‌های به حاشیه رانده شده مانند اقلیت‌های نژادی، مهاجران و اقلیت‌های جنسی داد. قدرت دولتی به‌طور فزاینده‌ای نه برای خدمت به عدالت بی‌طرفانه، بلکه برای ترویج نتایج اجتماعی خاص برای این گروه‌ها استفاده شد.

در همین حال، بازارهای کار به سمت یک اقتصاد اطلاعاتی تغییر پیدا کردند. در دنیایی که بیشتر کارگران به جای اینکه اجسام سنگین را از کف کارخانه بلند کنند، در مقابل صفحه کامپیوتر می‌نشستند و زنان از موقعیت برابری بیشتری برخوردار شدند. این تغییرات قدرت را درون خانواده‌ها دگرگون کرد و به تصویرسازی مستمر از موفقیت‌های زنان انجامید.

ظهور این درک‌های تحریف‌شده از لیبرالیسم موجب تغییر عمده‌ای در پایگاه اجتماعی قدرت سیاسی شد. طبقه کارگر احساس کرد که احزاب سیاسی چپ دیگر از منافع آنها دفاع نمی‌کنند و شروع به رأی دادن به احزاب راست کردند. بدین ترتیب، دموکرات‌ها تماس خود را با پایگاه کارگری خود از دست دادند و به حزبی تبدیل شدند که عمدتاً حرفه‌ای‌های تحصیل‌کرده شهری بر آن تسلط یافته بودند. در اروپا، رأی‌دهندگان احزاب کمونیست در فرانسه و ایتالیا به مارین لوپن و جورجیا ملونی روی آوردند.

تمامی این گروه‌ها از سیستم تجارت آزاد که معیشت آنها را از بین برد حتی در حالی که طبقه‌ای جدید از ثروتمندان افراطی را ایجاد کرد، ناراضی بودند و همچنین از احزاب مترقی که به نظر می‌رسید بیشتر به خارجی‌ها و محیط زیست اهمیت می‌دهند تا وضعیت خودشان، ناراضی بودند.

این تغییرات بزرگ جامعه‌شناختی در الگوهای رأی‌گیری انتخابات روز سه‌شنبه آمریکا منعکس شد. پیروزی جمهوری‌خواهان بر اساس رأی‌دهندگان سفیدپوست طبقه کارگر بنا شد، اما ترامپ موفق شد تعداد بسیار بیشتری از رأی‌دهندگان سیاه‌پوست و لاتین‌تبار طبقه کارگر را نسبت به انتخابات ۲۰۲۰ جلب کند. این امر به‌ویژه در میان مردان این گروه‌ها صادق بود. برای آنها، طبقه مهم‌تر از نژاد یا قومیت بود. هیچ دلیل خاصی وجود ندارد که چرا یک کارگر لاتین‌تبار باید به‌طور خاص به «لیبرالیسم بیدار» که از مهاجران غیرقانونی تازه‌وارد حمایت می‌کند و بر پیشرفت منافع زنان متمرکز است، جذب شود.

همچنین مشخص است که اکثریت بزرگی از رأی‌دهندگان طبقه کارگر به سادگی به تهدیدی که ترامپ برای نظم لیبرالی، چه داخلی و چه بین‌المللی، محسوب می‌شود توجهی نکردند.

دونالد ترامپ نه تنها می‌خواهد نئولیبرالیسم و لیبرالیسم بیدار را کنار بزند، بلکه تهدیدی جدی برای خود لیبرالیسم کلاسیک است. این تهدید در بسیاری از مسائل سیاستی آشکار است. دوره جدید ریاست‌جمهوری ترامپ شبیه به دوره اول او نخواهد بود. سوال واقعی در این مرحله نه شرارت اهداف او، بلکه توانایی واقعی او در اجرای تهدیداتش است. بسیاری از رأی‌دهندگان به سادگی سخنان او را جدی نمی‌گیرند، در حالی که جمهوری‌خواهان اصلی معتقدند که سیستم کنترل و تعادل‌های نظام آمریکایی از انجام بدترین کارهای او جلوگیری خواهد کرد. این یک اشتباه است: ما باید اهداف اعلام شده او را بسیار جدی بگیریم.

دونالد ترامپ خود را یک حمایت‌گر اقتصادی معرفی می‌کند و می‌گوید “تعرفه” زیباترین واژه در زبان انگلیسی است. او پیشنهاد داده تا تعرفه‌های ۱۰ یا ۲۰ درصدی روی تمام کالاهای تولید شده در خارج، چه از سوی دوستان و چه دشمنان، وضع شود و نیازی به مجوز کنگره برای انجام این کار ندارد.

همان‌طور که بسیاری از اقتصاددانان اشاره کرده‌اند، این سطح از حمایت‌گرایی اقتصادی می‌تواند اثرات بسیار منفی بر تورم، بهره‌وری و اشتغال داشته باشد. این موضوع زنجیره‌های تأمین را به شدت مختل خواهد کرد و تولیدکنندگان داخلی را مجبور به درخواست معافیت از این مالیات‌های سنگین خواهد نمود. این امر فرصت‌های زیادی برای فساد و تبعیض فراهم می‌آورد، چرا که شرکت‌ها برای جلب‌نظر رئیس‌جمهور تلاش خواهند کرد. تعرفه‌های سنگین همچنین باعث واکنش مشابه سایر کشورها می‌شود که می‌تواند منجر به فروپاشی تجارت و کاهش درآمدها گردد. شاید ترامپ در برابر این مسائل عقب‌نشینی کند؛ او همچنین ممکن است مانند کریستینا فرناندز د کرچنر، رئیس‌جمهور پیشین آرژانتین، با دستکاری آمار بد، به گزارش‌دهی بپردازد.

در خصوص مهاجرت، ترامپ دیگر تنها به بستن مرزها اکتفا نمی‌کند؛ او می‌خواهد تا حد امکان بسیاری از ۱۱ میلیون مهاجر بدون مدارک را که هم‌اکنون در آمریکا حضور دارند، اخراج کند. اجرایی کردن چنین سیاستی به لحاظ اداری یک کار عظیم است که نیاز به سرمایه‌گذاری‌های سالانه در زیرساخت‌هایی مانند مراکز بازداشت، مأموران کنترل مهاجرت و دادگاه‌ها خواهد داشت.

این موضوع تأثیرات ویرانگری بر صنایع متعددی که به کارگران مهاجر متکی هستند، به‌ویژه ساخت‌وساز و کشاورزی، خواهد داشت. همچنین این اقدام از نظر اخلاقی چالش‌برانگیز است؛ چرا که والدین از فرزندان خود که شهروند هستند جدا می‌شوند و زمینه را برای تنش‌های مدنی فراهم می‌کند، به خصوص که بسیاری از این مهاجران بدون مدرک در مناطقی زندگی می‌کنند که از ترامپ حمایت نمی‌کنند و سعی در جلوگیری از اجرای سیاست‌های او دارند.

در مورد حاکمیت قانون، ترامپ در این کمپین تمرکز ویژه‌ای بر گرفتن انتقام از افرادی داشته که به عقیده او به او ظلم کرده‌اند. او وعده داده تا با استفاده از نظام قضایی، علیه افرادی همچون لیز چینی، جو بایدن، مارک میلی و باراک اوباما اقدام کند. او می‌خواهد منتقدان رسانه‌ای خود را با لغو مجوزها و تحمیل جریمه‌ها خاموش کند.

این‌که آیا ترامپ می‌تواند چنین قدرتی به دست آورد یا نه، نامشخص است؛ سیستم قضایی یکی از مقاوم‌ترین موانع در برابر او در دوران اول ریاست‌جمهوری‌اش بود. اما جمهوری‌خواهان به‌طور مداوم در تلاش بوده‌اند تا قضاتی هم‌سو با خود، مانند قاضی ایلین کنون در فلوریدا، را وارد سیستم کنند که پرونده‌های حساس را به نفع او مسدود کرده‌اند.

برخی از تغییرات مهم‌تر در حوزه سیاست خارجی و نظم بین‌المللی خواهد بود. اوکراین بزرگترین بازنده است؛ مبارزه نظامی اوکراین علیه روسیه حتی قبل از انتخابات با مشکل مواجه بود و ترامپ می‌تواند این کشور را مجبور کند تا با شرایط روسیه کنار بیاید. ترامپ به طور خصوصی تهدید کرده تا از ناتو خارج شود، و حتی اگر این کار را نکند، می‌تواند اتحاد را با عدم پایبندی به تعهدات آن تضعیف کند.

کشورهای آسیای شرقی و متحدان آمریکا نیز وضعیت بهتری ندارند. ترامپ با وجود صحبت‌های تند علیه چین، از شخصیت‌های اقتدارگرایانه شی جین‌پینگ ستایش می‌کند و ممکن است با او در مورد تایوان معامله کند. ترامپ به‌طور ذاتی از استفاده از نیروی نظامی بیزار است و به راحتی تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد، اما خاورمیانه ممکن است یک استثنا باشد، جایی که احتمالاً به طور کامل از جنگ‌های بنیامین نتانیاهو علیه حماس، حزب‌الله و ایران حمایت خواهد کرد.

دلایل محکمی وجود دارد که نشان می‌دهد ترامپ در این دوره دوم، توانایی بیشتری برای اجرای این برنامه‌ها خواهد داشت. او و جمهوری‌خواهان متوجه شده‌اند که اجرای سیاست به نیروی انسانی وابسته است. در دور اول، ترامپ بدون گروهی از دستیاران سیاسی وارد کار شد و مجبور بود به جمهوری‌خواهان سنتی تکیه کند.

در بسیاری از موارد، این افراد مانع اجرای دستورات او می‌شدند. در پایان دوره اول خود، او یک فرمان اجرایی صادر کرد که “برنامه ف” نام داشت و محافظت شغلی از کارمندان دولتی را لغو کرد تا بتواند هر بوروکراتی که خواست را اخراج کند. احیای برنامه ف در مرکز برنامه‌های ترامپ برای دوره دوم قرار دارد و محافظه‌کاران مشغول تهیه لیست‌هایی از مسئولان احتمالی هستند که ویژگی اصلی آن‌ها وفاداری شخصی به ترامپ است. این همان چیزی است که احتمال اجرای برنامه‌های او را در این دوره بیشتر می‌کند.

پیش از انتخابات، منتقدانی مانند کامالا هریس ترامپ را فاشیست خطاب کردند. این برداشت نادرست بود، زیرا او قصد نداشت یک رژیم تمامیت‌خواه در آمریکا پیاده کند. بلکه قرار است نوعی انحطاط تدریجی در نهادهای لیبرال ایجاد شود، مشابه آنچه در مجارستان پس از بازگشت ویکتور اوربان به قدرت در سال ۲۰۱۰ رخ داد.

این روند انحطاط هم‌اکنون آغاز شده و ترامپ آسیب‌های زیادی وارد کرده است. او اختلافات اجتماعی موجود را بیشتر کرده و آمریکا را از یک جامعه با اعتماد بالا به یک جامعه با اعتماد پایین تبدیل کرده است؛ او دولت را شیطانی جلوه داده و اعتماد به اینکه دولت نماینده منافع جمعی آمریکایی‌هاست را تضعیف کرده است؛ او گفتمان سیاسی را به سوی خشونت و بدرفتاری کشانده و به تبعیض و زن‌ستیزی آشکار اجازه ابراز داده است؛ و توانسته است اکثریت جمهوری‌خواهان را متقاعد کند که بایدن رئیس‌جمهوری غیرقانونی است که انتخابات ۲۰۲۰ را به سرقت برده است.

گستردگی پیروزی جمهوری‌خواهان، از ریاست جمهوری تا سنا و احتمالاً مجلس نمایندگان، به عنوان تأییدی بر این ایده‌ها تعبیر خواهد شد و به ترامپ اجازه خواهد داد به دلخواه عمل کند. تنها می‌توانیم امیدوار باشیم که برخی از موانع نهادی باقی‌مانده همچنان پابرجا بمانند. اما ممکن است که اوضاع قبل از بهتر شدن، بسیار بدتر شود.


* فرانسیس فوکویاما پژوهشگر ارشد مرکز دموکراسی، توسعه و حاکمیت قانون در دانشگاه استنفورد و نویسنده کتاب «لیبرالیسم و نارضایتی‌های آن» است.



نظر خوانندگان:


■ از برخی چون و چرا ها یا آدرس‌دهی‌های نا دقیق که بگذریم، مقاله دست روی موضوعات حساس و درستی گذاشته، که تأمل و گفتگو در هر مورد آنها مفید و ضروریست.
در این یادداشت اشاره به این مورد می‌کنم، “چالش های گروه ترامپ” در مقابل قانون‌گرایی و اصول دمکراسی که اکثریت مدیران و دولتمداران آمریکایی از هر دو حزب از آن تبعیت می‌کنند. به همین دلیل بسیار محتمل است که ظرف ۲-۱ سال اول شاهد رجوع به پروتکل‌های “شرایط ویژه” باشیم. و حتی شاهد وضع قانونی چنین پروتکل‌هایی که به رییس جمهور قدرت بالا نظیر “شرایط جنگی” بدهد. احتمال وقایع خشونت‌آمیز غیرمترقبه که بهانه برای قدم‌های بعدی باشد وجود خواهد داشت (اقدام به ترور افرادی نزدیک به ترامپ - انفجار یا آتش سوزی که قربانیان از هواداران ترامپ باشند، .... ) ورود واژه “دشمن” در ادبیات سیاسی امریکا از همین حالا شروع شده است.
واقعیت اجتناب ناپذیر این است که پوپولیسم بعد از قدرت گیری نیاز فوری به تمامیت‌خواهی دارد و بزرگترین مانع “تمامیت خواهی” جامعه قانون‌گرا و نهادهای محافظ جامعه مدنی است.
نکته دوم تفاوت‌ها بین پوپولیسم ترامپ و برخی راست‌های اروپایی نظیر “لوپن”، “ملونی”، “خیرت” است. این گروه از راست‌های اروپایی ثابت کردند که ملی گرایی آنها بر عوام گرایی آنها مقدم است. و در مورد ترامپ برعکس آن صدق می‌کند. البته وجوه این مقایسه قاطع و صد در صد نیست، اما می‌تواند تاثیر گذار بر یار گیری و جبهه‌های آینده سیاسی باشد،
روزتان خوش، پیروز.


■ مهمترین موضوع، با آثار وسیع و بلند مدت، که فوکویاما به اختصار از آن یاد کرده است «حمایت‌گری» اقتصادی (Protectionism) است. در حال حاضر آمریکا چاره‌ای جز حمایت از تولیدات داخلی، با بستن مالیات سنگین به واردات از چین ندارد. اما این سیاست، فقط در کوتاه‌مدت مؤثر است. سؤال اصلی برای کشورهای دمکراتیک اروپا و آمریکا و ژاپن (که در مجموع جمعیتی بسیار کمتر از چین دارند) این است که چگونه خواهند توانست از نظر کیفیت و قیمت، با کالای ساخت چین رقابت کنند؟ ناتوانی در پاسخ به این سؤال برابر است با بیکاری وحشتناک و ورشکستگی مالی دولت‌های دمکراتیک و بسیاری تبعات دیگر که ابعاد آنها را نمی‌توان حدس زد.
رضا قنبری. آلمان


■ نویسنده بر اساس ذهنیتی که از ترامپِ دوره اول دارد قضاوت می‌کند و حال آن که خود می‌داند که این ترامپ، اساسا متفاوت بوده و با گذراندن کوره‌های دادگاههای متعدد، اینک عملکرد پخته‌تری خواهد داشت. نویسنده، ضمنا، به ریشه‌هایی که باعث انتخاب مجدد ترامپ میشود نمی‌پردازد زیرا می‌داند که اگر بتواند انتخاب ترامپ برای بار اول را یک اشتباه و یا اتفاق ناخواسته بنامد اما می‌داند که انتخاب دوباره او حتما بر اساس ضرورت‌های جدی جامعه بوده است؛ ضرورتهایی که عمدتا از فساد نهادهای بنیادین آمریکا برمی‌خیزند.
رضا





iran-emrooz.net | Thu, 07.11.2024, 17:40
مسخ واقعیت در حاکمیت نمایشی

احمد علوی

قطع مکرر برق، ناترازی توزیع انرژی، تورم افسار گسیخته، سقوط ارزش پول، بحران زیست محیطی، بحران مسکن، بحران تولید خودرو، ناترازی صندوق‌های بازنشستگی از جمله واقعیت‌های غیرقابل‌انکاری است که شهروندان آن را به شکل شبانه‌روزی و مستقیما تجربه می‌کنند. کار ناکارآمدی حاکمیت به جایی رسیده که رئیس مجلس ولایی می‌گوید: بعد از ۴۵ سال نتوانستیم مسئله مسکن را در کشور حل کنیم.

به موازات واقعیت‌هایی که تجربه می‌شود، تبلیغات حکومتی در خصوص مشروعیت و تقدس حکومت نیز چیزی نیست که قابل انکار باشد. چه بطور رزمره و در مناسبت‌های مختلف، عکس‌ها و نمادهای رهبر حکومت و دیگر مقامات در ابعاد بزرگ در خیابان‌ها به نمایش درمی‌آید و در رسانه‌های حکومتی نیز این تصاویر بارها تکرار می‌شود. مساجد، حسینه‌ها، تکیه‌ها، ادارات دولتی هم و صدا و سیمای حکومتی نیز در بازتکرار همین مناسبت‌ها به شدت می‌کوشند. این امر به‌گونه‌ای است تا مخاطبان احساس کنند که رهبر و مقامات حکومتی بخشی ضروری از زندگی روزمره و هویت ملی آنها است. مراسم‌ رسمی مانند سالگرد انقلاب، اشغال سفارت امریکا و راهپیمایی‌ها برای حمایت از حکومت به شکل گسترده و سازماندهی‌شده اجرا می‌شود و حضور نیروهای مسلح و گروه‌های مختلف در این مراسم‌ با این هدف است که ضمن به نمایش گذاشتن اقتدار و سیطره حکومت بر جامعه و اوضاع را عادی نشان دهد. در عین حال اعتراض‌های شهروندانی نظیر بازنشستگان، کارگران جایی در رسانه‌های حکومتی پیدا نمی‌‌کند.

ناترازی‌های و بحرانهای اقتصادی نیز تورم، بیکاری، ناترازی سوخت هم نشان از این است که اوضاع عادی نیست. این پدیده‌های ظاهرا متناقض را چگونه باید تفسیر کرد. پژوهشگر فرانسوی، گای دبور (۱۹۹۴-۱۹۳۱ Guy Debord) در جامعه نمایشی (The Society of the Spectacle) به تفصیل توضیح می‌دهد که چگونه “نمایش” به ابزاری برای کنترل و انحراف افکار عمومی تبدیل می‌شود. در نظام‌های اقتدارگرا، این نمایش‌ها در ابعاد مختلف، از تبلیغات رسانه‌ای گرفته تا رویدادهای خیابانی، به‌کار گرفته می‌شوند تا واقعیتی ساختگی و متناسب با منافع حاکمیت ایجاد کنند.

۱. ابعاد گفتمانی و نمادین
بنا به نظریه جامعه نمایشی (The Society of the Spectacle) نمایش‌های رسانه‌ای و خیابانی در سطوح گوناگون و مخاطبین متفاوت، از طریق تصاویر و نمادهایی که مدام تکرار می‌شوند، به تقویت گفتمان حکومت می‌پردازند. در نظام‌ ولایی - اقتدارگرا، نمایش‌های خیابانی (مانند راهپیمایی‌های حکومتی، مراسم‌های بزرگداشت یا تجمعات فرمایشی) اغلب با شعارها و نمادهایی همراه است که به صورت مستقیم، مشروعیت و تقدس نظام و رهبران را القا می‌کنند. نظام مقدس، دفاع مقدس، ارواح مقدس دائما تکرار می‌شود تا کسی ذره‌ای به این مفاهیم پایه گفتمان ولایی شک نکند. رسانه‌ها با تکرار تصاویر و نمادها، سعی دارند تا مخاطبان را به زیر سیطره گفتمان مسلط در آورند و حس یگانگی با نظام حاکم را در آنها ایجاد نمایند.

۲. کنترل و هدایت افکار عمومی
از منظر نظریه جامعه نمایشی (The Society of the Spectacle) در جامعه نمایشی، رسانه‌ها به عنوان ابزار اصلی حاکمیت در کنترل افکار عمومی عمل می‌کنند. این رسانه‌ها با برجسته‌سازی رویدادهای خاص و ایجاد روایت‌های مطلوب حکومت، به مدیریت و جهت‌دهی به افکار عمومی می‌پردازند. در ایران، هر چند علیرغم تلاش حاکمیت در فیلتر کردن اینترنت هنوز رسانه‌های اجتماعی و کانال‌های تلویزیونی برون مرزی فعال هستند اما بسیاری از مردم هنوز اطلاعات خود را از منابع محدودی دریافت می‌کنند که کم یا بیش تحت سیطره مستقیم یا غیرمستقیم حکومت هستند. مثلا در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، برنامه‌هایی به‌طور مداوم پخش می‌شوند که از رهبر و حاکمیت تمجید می‌کنند و سعی در مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های حکومت دارند. در این برنامه‌ها، تمامی مشکلات اقتصادی و اجتماعی به عوامل خارجی یا گروه‌های داخلی منتقد نسبت داده می‌شود و نظام از هرگونه انتقادی مبرا معرفی می‌گردد.

۳. بازسازی واقعیت از طریق نمایش‌های خیابانی و رسانه‌ای
بنا به نظریه جامعه نمایشی (The Society of the Spectacle) حکومت تلاش می‌کند تا واقعیت اجتماعی و سیاسی را به شیوه‌ای نمایشی و مطابق میل خود بازسازی کند و از طریق رسانه‌ها آن را به افکار عمومی تحمیل کند. این بازسازی، به گونه‌ای است که واقعیت اصلی تحت‌الشعاع نمایش‌ها قرار گرفته و نوعی “واقعیت ثانویه” یا “واقعیت مجازی” جایگزین تجربه مردم از واقعیت می‌شود. در این حالت، مردم بیشتر به دیدن نمایش‌ها و شنیدن اخبار حکومتی خو می‌کنند و حقیقت را همان چیزی می‌پندارند که در این نمایش‌های رسانه‌ای به آنها عرضه می‌شود. برای مثال در ایران پوشش مکرر تجمعات حمایتی یا راهپیمایی‌های حکومتی در تلویزیون و رسانه‌های رسمی، با بزرگ‌نمایی و تاکید بر حضور مردمی که از حاکمیت حمایت می‌کنند، واقعیتی را القا می‌کند که با اعتراضات گسترده و مشکلات واقعی روزمره اکثریت جامعه ایران همخوانی ندارد.

۴. فاصله‌گیری مردم از واقعیت و ایجاد جامعه مصرف‌کننده تصاویر
یکی از مهم‌ترین نکات نظریه جامعه نمایشی (The Society of the Spectacle) ، اشاره به “فاصله‌گیری از واقعیت” است. در جامعه نمایشی، مردم از واقعیت فاصله گرفته و به مصرف‌کنندگان منفعل تصاویر و اطلاعات تبدیل می‌شوند. این انفعال به این دلیل رخ می‌دهد که نمایش‌ها به مرور حس پرسش، کنش‌گری و مشارکت واقعی را در افراد سرکوب کرده و آنها را به پذیرش منفعلانه اطلاعات حکومتی سوق می‌دهد. به دلیل محدودیت‌های رسانه‌ای و سرکوب منابع خبری مستقل، بسیاری از مردم ناگزیر به تماشای رسانه‌های حکومتی و پذیرش آنچه گفته می‌شود هستند. این امر باعث می‌شود که آنها نتوانند واقعیت را به درستی تشخیص دهند و دچار نوعی بی‌تفاوتی یا انفعال سیاسی شوند.

۵. نمایش قدرت و برتری حاکمیت از طریق مراسم و رویدادهای عمومی
بنا به نظریه جامعه نمایشی، به منظور نشان دادن قدرت و برتری حکومت نمایش‌ها به گونه‌ای طراحی می‌شوند که مردم سرسپرده حکومت نشان می‌دهند. این نوع نمایش‌ها با هدف القای حس اقتدار و شکست‌ناپذیری حکومت، مردم را به تسلیم واداشته و مانع از تفکر انتقادی و یا اعتراض می‌شوند. این قدرت‌نمایی در مراسم حکومتی و رویدادهای خیابانی نظیر رژه‌های نظامی، راهپیمایی‌های رسمی و تجمعات حمایتی حکومتی تجلی می‌یابد.

۶. سرکوب مخالفان و کنترل بر هویت جمعی جعلی از طریق نمایش‌های مداوم
در نظریه دبور، نمایش‌ها ابزاری برای سرکوب مخالفان و تضعیف هویت جمعی مخالفان هستند. وقتی که نمایش‌های حکومتی بطور مداوم تکرار می‌شوند و مخالفان فرصتی برای نمایش آراء و نظرات خود ندارند، جامعه به تدریج حس همبستگی و هویت جمعی خود را از دست می‌دهد و هر گونه اعتراض و مخالفت با نظام به شکلی نامشروع و خطرناک تلقی می‌شود. در ایران به ندرت اجازه داده می‌شود که صداهای مخالف از رسانه‌های رسمی شنیده شوند و هرگونه تجمع اعتراضی به سرعت سرکوب می‌شود. در مقابل، رسانه‌ها مداوماً اعتراضات را به عنوان توطئه‌های خارجی معرفی می‌کنند، که این امر حس همبستگی اجتماعی و سیاسی را میان مخالفان کمرنگ می‌کند.

جمع‌بندی
نمایش‌های خیابانی و رسانه‌ای در نظام‌های ولایی و رانتی مانند ایران، ابزاری قدرتمند در دست حکومت هستند تا از طریق سیطره و مسخ و هدایت افکار عمومی، مشروعیت‌سازی مصنوعی، ایجاد واقعیتی جعلی، و سرکوب مخالفت‌ها به حاکمیت خود ادامه دهند. نظریه نظریه جامعه نمایشی به خوبی توضیح می‌دهد که چگونه این نمایش‌ها می‌توانند به تثبیت قدرت یک نظام اقتدارگرا کمک کرده و جامعه را به سوی انفعال و پذیرش منفعلانه وضع موجود سوق دهند.





iran-emrooz.net | Wed, 06.11.2024, 13:01
بازگشت پوپولیسم

حمید فرخنده

بررسی اولیه‌ پیروزی دوباره دونالد ترامپ در چهل و هفتمین انتخابات ریاست جمهوری امریکا:

۱. اینکه یک رئیس جمهور پوپولیست با کارنامه ۳۴ مجرمیت کیفری مالی و بسیاری اتهامات دیگر دوباره و با آرای بیشتری از دور قبل که این مجرمیت در دادگاه ثابت نشده بود انتخاب می‌شود، گویای نوعی «بیماری دموکراسی» در این کشور است. گذشته از این، ترامپ سابقه زیر سوال بردن نهادهای دمکراتیک امریکا و تشویق شورش به قلب دموکراسی امریکا یعنی کنگره را در کارنامه خو‌د داشت. گرچه در این انتخابات وضعیت اقتصادی و افزایش قیمت‌ها به ضرر کامالا هریس و به نفع ترامپ عمل کرد، اما انتخاب دوباره دونالد ترامپ با آن کارنامه ضددموکراسی، یک گام به پیش پوپولیسم و دو گام به پس اخلاق سیاسی در جامعه دوقطبی امریکاست.

۲. پیروزی قاطع ترامپ علیرغم پیش‌بینی‌هایی که موسسه‌های نظر سنجی درمورد نزدیکی بی‌سابقه میزان آرای دو کاندیدا، گویای این است که بار دیگر نظرسنجی‌ها در پیش‌بینی نتیجه انتخابات ناموفق بودند.

۳. روند خروج ترامپ از نهادها و معاهده‌های بین‌المللی خبر خوبی برای محیط زیست هم در امریکا و هم بویژه در سطح جهانی که هم‌اکنون نیز بیمار است، نیست.

۴. پیروزی ترامپ در ایالت میشیگان، قبل از هرچیز محصول سیاست دموکرات‌ها در حمایت از اسرائیل و ناتوانی دولت بایدن در وادار کردن اسرائیل به پایان دادن به کشتار مردم غزه و بمباران لبنان است. بخش از مهاجران خاورمیانه‌ای و مسلمان ساکن میشیگان به همین دلایل یا به ترامپ رای دادند و یا اصولا در انتخابات شرکت نکردند که به ضرر هریس تمام شد.

۵. بخش بزرگی از مهاجران لاتین‌تبار به ترامپ رای دادند. همچنین نکته‌ای که باید در نظر  داشت این است که اقلیت‌های مهاجر گرچه با سیاست‌ها و گفتمان نژادپرستانه مخالف هستند اما زمانی که موضوع ورود مهاجران جدید مطرح می‌شود، در بسیاری از موارد بخش بزرگی از آنها با وجود اینکه خود مهاجر هستند، مخالف ورود مهاجران جدید هستند. البته این‌مورد با نظر جامعه‌شنایان و مطالعه آماری باید تدقیق شود.

۶. پیروزی ترامپ در پرقدرت‌ترین کشور و بزرگترین دموکراسی دنیا وزش باد موافق برای نیروهای راست و پوپولیست در سطح جهانی است. دموکراسی‌خواهان هم در دموکراسی‌ها و هم در نظام‌های بسته با چالش‌های بیشتری در برابر  نیروهای تندرو، راست‌های افراطی و نیروهای پوپولیست روبرو خواهند بود.

۷. آنچه که مربوط به ایران می‌شود پیروزی ترامپ به نفع تندروهای داخل کشور، اپوزیسیون سلطنت‌طلب و نیروهای افراطی و سرنگونی طلب است. هرچند ترامپ اصولا مخالف مداخله امریکا در دیگر کشورها و شرکت در جنگ‌هاست، شخصیت غیرقابل پیش‌بینی او و اهمیت خاورمیانه و اسرائیل برای امریکا، سایه جنگ و ادامه درگیری‌ها در این منطقه را کاهش نخواهد داد.



نظر خوانندگان:


■ درست گفتید. باید اشاره‌ای نیز کرد به همراهی دولت ترامپ با سیاست خارجی پوتین و روسیه. در مجموع به لحاظ داخلی ضربه به دمکراسی آمریکا خواهد زد و موجب قطبی شدن بیشتر جامعه. و در سیاست خارجی همانطور که گفتید کمک به راست رو به رشد. انتخاب ترامپ خبر بدی برای اوکراین و زلنسکی است. به احتمال قوی دولت ترامپ اوکراین را وادار به صلح با شرایط ناخواسته می‌کند. بدین ترتیب هم روسیه برنده است، هم ترامپ قهرمان صلح، و هم اروپا زیر فشار بیشتر روسیه قرار می‌گیرد. خاور میانه تا حدودی غیر قابل پیشبینی است. یکی از فاکتور های پنهان ضدیت بخشی از پایگاه راست با اسرائیل است، آنها پنهان و آشکار از جنایات اسرائیل در فلسطین می‌گویند. این موضوع هم در اروپا و هم در امریکا در میان هواداران عوامگرا وجود دارد و ضدیتی است نه با علل درست و اصولی. اما به هر حال می‌تواند بر انتخاب های دولت ترامپ تاثیر گذار باشد.
موفق باشید، پیروز.


■ جناب فرخنده گرامی، در مورد پاراگراف ۵ هم ما مثلی داریم که: مهمون از مهمون خوشش نمی‌آید، صاحبخانه از هر دو تاشون - این در مورد اکثر ما ایرانی هم صادق است - خروج خودمان از ایران را تاریخ هجرت می‌دانیم، هرکس بعد از ما آمده صادراتی و هرکس هم که نیامده پنجاه و هفتی وز وزو.
با احترام کاوه.


■ نتایج انتخابات آمریکا سه شنبه نشان می دهد که بر خلاف سال ۲۰۲۰ اختلاف آرای دو کاندید حزب جمهوریخواه و دموکرات زیادتر شده ست. دونالد ترامپ ۷۳،۵۳۰،۰۳۴ در مقابل کاملا هریس ۶۹،۲۰۱،۲۶۹ (اختلاف بیش از ۴ میلیون ست) کاندیدهای دیگر نیز با وجود مواضع مختلف نسبت به ترامپ و هریس نمی توانستند در صورت حمایت از این دو کاندید اصلی در نتیجه انتخابات تاثیر گزار باشند.
کاندید حزب سبزها، جین استین ۶۶۱،۲۲۳ رای کاندید مستقل ، رابرت کندی ۶۳۹،۱۳۸ رای کاندید لیبرال، چیس اولیور ۵۸۹،۰۴۶ رای کاندید های دیگر ، ۳۳۶،۸۹۵ رای (مجموعا بیش از ۲ میلیون رای)  با توجه به این نکات باید در مورد علت افزایش بیش از ۴ میلیون رای دونالد ترامپ نسبت به سال ۲۰۲۰ به آمار انتخاباتی ایالت‌ها مراجعه کرد که در کجا و به چه میزان دونالد ترامپ آرای بیشتری کسب کرده ست. بعد می توان در مورد علل افزایش آن بررسی و تحقیق کرد.
به نقل از بی‌بی‌سی، سناتور برنی سندرز که دو شب گذشته (چهارشنبه) یک بار دیگر توانست کرسی خود در ایالت ورمونت را حفظ کند در بیانیه‌ای به شکست دموکرات‌ها در انتخابات ریاست جمهوری و سنا واکنش نشان داد و گفت:‌ «شکست حزب دموکرات که طبقه کارگر را رها کرده بود نباید برای کسی مایه شگفتی شود چرا که حالا این قشر کارگر بود که به آن‌ها پشت کرد. در حالی که رهبران دموکرات همچنان از وضعیت موجود دفاع می‌کنند، مردم آمریکا عصبانی‌اند و خواستار تغییر؛ و البته حق با آنهاست». با این وجود باید دلایل بیشتری برای شکست دموکرات ها وجود داشته باشد.
با احترام کامران امیدوارپور





iran-emrooz.net | Fri, 01.11.2024, 20:11
بودجه حاکمیت ولایی: به نام مردم به کام حاکمیت

احمد علوی

کسر بودجه مزمن و گسترده حاکمیت ولایی و پیامدهای منفی آن نظیر تورم، کاهش قدرت خرید، سقوط ارزش پول ملی، و فقر گسترده نکته‌ای نیست که قابل پنهان کردن باشد. از این رو اقتصاددان‌های درون و برون حاکمیت بر روی آن توافق وجود دارد. دلایل این کسر بودجه از منظر تئوریهای گوناگونی قابل تاویل و تفسیر است.

یکی از این تئوریها، همانا نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory) است. این نظریه می‌تواند برای تحلیل ریشه‌های کسر بودجه مزمن در حکومت رانتی و استبداد ولایی را بکاربرد، زیرا در چنین ساختاری، رابطه مسئولان حکومتی یعنی رهبری، مقامات و مدیران (کارگزاران) و شهروندان (پایه) اغلب مبتنی بر تضاد منافع است. چه در نبود دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر و نظارت سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی، مادام العمری رهبری حکومت و انحصار قدرت، این کشمکش اجتناب ناپذیر می نماید.

در چارچوب نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory)، انتظار می‌رود نمایندگان (کارگزاران) به عنوان مدیران منابع مشاع و همگانی مردم باید در جهت منافع عمومی تصمیم گیری و فعالیت کنند، اما به دلیل نظام رانتی، فساد ساختاری و اولویت‌های خاص حاکمیتی، این کارگزاران اغلب منابع در راستای منافع خود و قشر حاکم متشکل از حوزویان وابسته، سران سپاه و موسسات امنیتی، دیوانسالاران فاسد و مقامات مسلط بر سازمانهای خصولتی بکار می گیرند.

نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory)
نظریه پردازان نظیر مایکل جنسن (Michael C. Jensen) و ویلیام مکلینگ (William H. Meckling)، استفن راس (Stephen A. Ross) و بری میتو (Barry Mitnick) از پیشگامان نظریه نمایندگی است. این پژوهشگران در پژوهشهای خود به اهمیت مفاهیم عدم‌تقارن اطلاعات(Information Asymmetry)، گژرفتاریا ریسک تغیرات رفتاری(Moral hazard) و تضاد منافع(Conflict of interest and agency cost) و گژگزینی یا انتخاب معکوس (Adverse selection) میان نمایندگی بین شهروندان و کارگزاران پرداخته در تبین بحران نمایندگی (Principal-Agent Crisis) پرداخته‌اند.

این پژوهشگران نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory) برای تحلیل تنگناهای اقتصادی، در سطوح خُرد(بنگاه) و کلان(حکمرانی) بکار گرفته اند. بنا به این نظریه و در شرایط خاص ایران یعنی در شرایط حاکمیت استبدادی و رانتی، بحران نمایندگی یا (Principal-Agent Crisis) به شکل گسترده‌ای نمایان می‌شود و از دلایل اصلی ایجاد کسری بودجه‌های مزمن است. در این گونه نظام‌ها، تضاد منافع و نبود شفافیت و پاسخگویی، کارگزاران را به سو‌ءاستفاده از منابع عمومی و هدایت آن‌ها به سمت اهداف رهبر ولایی و حاکمیت رانتی سوق می‌دهد.

مدل ساده و توصیفی نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory)
بنا به نظریه نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory) رابطه میان پایه یا به زبان دیگر شهروندان (Principal)، کارگزار (Agent)، شهروندان یک جامعه به موسسات اجتماعی وکالت می دهند تا به نمایندگی از آنها دارائی های مشاع همگانی را در جهت منافع عمومی آنها مدیریت نماید. اما نمایندگان(Agents) خنثی نبوده و خود دارای منافع شخصی و گروهی هستند. بنابراین در صورت نبود نظارت فعال در قالب سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی یا احزاب و رسانه‌ها شهروندان(موکلان)، نمایندگان آنها می‌توانند دارائی‌ها و امکانات را برخلاف مقررات و مصالح شهروندان در جهت منافع شخصی خود بکار بگیرند. آنها با دادن بخشی از رانت به ارباب رجوع حمایت آنها را جلب نموده و بدین ترتیب منافعی را کسب نمایند. این منافع میتواند سیاسی، اقتصادی، آشکار و یا پنهان باشد. نماد چنین امری، که فساد مدیریت خوانده میشود، خود را در کسر بودجه به نمایش می گذارد.

۱. مشکل نمایندگی (Agency Problem)
تضاد منافع: در سیستم‌های رانتی، منابع و درآمدهای عمومی، مثل درآمدهای نفتی یا رانت‌های وارداتی، بیشتر در دست سردمداران حاکمیت قرار دارد که از این منابع برای پیشبرد منافع خاص خود استفاده می‌کنند. این وضعیت تضاد منافع شدیدی میان شهروندان (اصیل‌ها) و مقامات حکومتی (کارگزاران) ایجاد می‌کند. چرا که کارگزاران به جای سرمایه‌گذاری این منابع اقتصادی برای افزایش بهره‌وری اقتصادی و ارتقای رفاه عمومی، غالبا این درآمدها صرف حمایت از قشر حاکم، موسسات وابسته به رهبری، باندهای قدرت می‌شود که در هرم توزیع منابع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم در اولویت قرار دارند.

کژرفتاری(Moral hazard) و کژگزینی(Adverse selection): بسیاری از کارگزاران از قدرت و منابعی که در اختیار دارند، در راستای منفعت شخصی و منافع حلقه‌های نزدیک به خود استفاده می‌کنند. این امر موجب می‌شود که تنها افرادی وارد سیستم مدیریتی شوند که به دنبال حفظ منافع خاص خود و گروه‌های منتفع از این نظام رانتی هستند. در نتیجه، سیاست‌های مالی دولت و مدیریت بودجه‌ای اغلب تحت تأثیر ملاحظات سیاسی و منافع شخصی مقامات حاکم قرار گرفته و این امر موجب ناکارآمدی بودجه می‌شود.

۲. هزینه‌های اطلاعات و نظارت
شفافیت ناکافی: در ساختار نظام رانتی و ولایی، شفافیت و پاسخگوئی در مقابل سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی وجود ندارد و حسابرسی‌های مستقل و کارآمد بر منابع دولتی و نحوه تخصیص آن‌ها اعمال نمی‌شود. این عدم شفافیت و پاسخگویی، فقدان نظارت کارآمد شهروندان بر عملکرد کارگزاران خود را تضعیف کرده و امکان سوءاستفاده از منابع مالی را افزایش می‌دهد. در نتیجه، شهروندان نمی‌توانند نظارتی بر چگونگی استفاده از منابع مشاع همگانی داشته باشند و بدانند این منابع دقیقاً چگونه و در کجا مصرف می‌شود و آیا کارگزاران به درستی عمل می‌کنند یا خیر.

کاهش پاسخگویی: یکی دیگر از چالش‌های نظریه نمایندگی در چنین نظامی، هزینه‌های نظارت است. در حاکمیت ولایی و رانتی، نظام نظارتی کارآمد برای پایش و ارزیابی کارگزاران وجود ندارد یا بسیار ناکارآمد است. این امر موجب می‌شود تا کارگزاران بدون نگرانی از پیامدهای احتمالی اقدامات خود، به سیاست‌هایی روی آورند که منافع مردم را نادیده بگیرد.

۳. عدم تقارن اطلاعاتی (Information Asymmetry)
مخفی‌سازی و گزارش‌های نادرست: کارگزاران در نظام‌های رانتی به دلیل عدم تقارن اطلاعاتی می‌توانند منابع بودجه را به شیوه‌ای گزارش کنند که عملاً با واقعیت مطابقت نداشته باشد. این عدم تقارن، میزان نفوذ و آگاهی شهروندان را از عملکرد مالی واقعی کاهش داده و موجب می‌شود که کارگزاران بتوانند کسر بودجه را توجیه کرده یا ابعاد واقعی آن را پنهان کنند.

اولویت‌بندی پروژه‌های ناکارآمد: کارگزاران در حاکمیت ولایی، به جای انتخاب پروژه‌های مولد و کارآمد، به پروژه‌هایی اولویت می‌دهند که به تثبیت و افزایش نفوذ سیاسی‌شان کمک کند. برای مثال آنها منابع اقتصادی را برای امور تبلیغاتی(صدا و سیما و سازمان تبلیغات اسلامی)، نظامی و امنیتی(سپاه و بسیج) و سرکوب نرم و سخت و تامین مالی گروه های نیابتی به کار می گیرند. بدین ترتیب کارگزاران ولایی اغلب منابع مالی را هدر داده و این امر به ایجاد کسر بودجه مزمن منجر می‌شوند.

۴. هزینه‌های نمایندگی (Agency Costs) و بهره‌وری پایین
تخصیص ناکارآمد منابع: در نظام ، منابع عمومی به شیوه‌ای رانتی و با اولویت امور نظامی و امنیتی و یا حوزوی و تامین مالی موسسات مذهبی تخصیص می‌یابد و این تخصیص‌ها معمولاً بهره‌وری اقتصادی کمی دارند. برای مثال، بودجه‌هایی که باید به سمت زیرساخت‌های اساسی و رفاه عمومی هدایت شود، به سازمان‌ها و نهادهایی تعلق می‌گیرد که در راستای گفتمان حاکمیت یا منافع خاص عمل می‌کنند(مرقد خمینی و استان قدس).

هزینه‌های نمایندگی و فساد: در نظام‌های رانتی، کارگزاران با استفاده از منابع عمومی و بدون پاسخگویی لازم، قراردادهای دولتی و امتیازات را به گروه‌های خاص و نزدیک به قدرت اعطا می‌کنند. این فساد و سوءاستفاده از منابع مالی عمومی یکی از دلایل مهم کسر بودجه مزمن است و عملاً دولت به جای خدمت به منافع عمومی، باری بر دوش نظام اقتصاد و شهروندان می‌شود.

نتیجه‌گیری
بحران نمایندگی در نظام‌های رانتی و استبدادی به یکی از عوامل کلیدی کسری بودجه مزمن تبدیل می‌شود. کارگزاران به جای تخصیص منابع به اهداف مولد در چارچوب توسعه پایدار و کاهش کسری بودجه، منابع را به سمت پروژه‌ها و موسسات ولایی و مذهبی و امنیتی هدایت می‌کنند که منافع آن‌ها را تأمین می‌کند. این چرخه ناکارآمدی و تخصیص ناکارآمد منابع، موجب ادامه کسر بودجه، چاپ پول بدون پشتوانه برای پنهان کردن این کسری، افزایش نقدینگی، و در نتیجه تورم و سقوط ارزش پول ملی خواهد بود.



نظر خوانندگان:


■ به عنوان کسی که به دکتر پزشکیان رای دادم و البته پشیمان هم نیستم و معتقدم ما در دوران گذار از استبداد دینی به سر می‌بریم، در چنین شرایطی، حضور پزشکیان بهتر از جلیلی است... اما در یک تحلیل کلان به این نتیجه رسیدم: با وجود این سیستم، هیچ اصلاحات ساختاری، صورت نخواهد گرفت و جمهوری اسلامی فرجامش سقوط و فروپاشی خواهد بود با افقی مبهم و نگران کننده...
ارادتمند: محمد علی فردین





iran-emrooz.net | Tue, 29.10.2024, 8:36
محور مقاومت آشکار و پنهان!

احمد پورمندی

در هفته گذشته بیانیه‌ای به امضای شماری از کنشگران سیاسی و فرهنگی منتشر شد که مدعی پرداختن به اسرائیل و «نظم نوین» شده است.

بر خلاف فروتنی مرسوم اهالی علم و هنر، امضا کنندگان خود را «خیل جامعه‌ی دانشگاهی، دانش‌پژوهان، فعالان سیاسی و اجتماعی و هنرمندان» نامیده‌اند تا از ابتدا، خواننده را در مقابل عظمت خود قرار دهند و محتوای بیانیه را باورپذیر کنند.

از نگاه من، محتوای اصلی این بیانیه یک کپی ضعیف از اندیشه‌های موسوم به «محور مقاومت» است که با مقادیری لفاظی‌های روشنفکرانه تزیین شده است.

اگر نبود امضای شماری از شخصیت‌های خوشنام سیاسی و دانشگاهی در ذیل این بیانیه، ضرورتی به تخصیص وقت به آن وجود نمی‌‌داشت و می‌شد آن را هم در کنار انبوه تولیدات صدا و سیمای ج.ا. راهی سطل اوراق باطله کرد. اما امضای همین شخصیت‌ها مکث روی محتوای بیانیه را ضروری ساخت.

از مطالب نامربوط و روشنفکرمآبانه این بیانیه حدودا ۹۰۰ کلمه‌ای که بگذریم، مدعاهای اصلی آن عبارتند از:

الف- اسرائیل کشوری جعلی، «صهیونیستی»، اشغالگر و فاشیستی است.
ب- این کشور فاشیست، در سودای استقرار یک «نظم نوین» در منطقه و جهان ، قصد حمله به ایران و کشاندن آن به یک جنگ بزرگ را دارد.
ج- «مدل‌های مقاومت اسلامی مانند اخوان‌المسلمین، حماس و حزب‌الله در وضعیت فعلی واپسین دیوارِ دفاعیِ باقی‌مانده را برابر دست‌اندازیِ صهیونیست‌ها تشکیل داده‌اند.»

این‌ها محور‌های اصلی تفکر جریان اقتدارگرای افراطی موسوم به محور مقاومت هم هست که در بیانیه آقایان تکرار شده است.

آنچه این قرابت محتوایی را تکمیل می‌کند، این نکته بسیار مهم است که بیانیه، در فضای به شدت دو قطبی کشور، قطب حکومت جمهوری اسلامی را که نقش اصلی را در راندن ایران به بحران و خطر جنگ بر عهده دارد، بطور کامل نادیده گرفته، این تصویر را به خواننده منتقل می‌کند که گویا یک گوریل وحشی و فاشیست به یک دروازه خالی شلیک می‌کند.

هوش سرشاری لازم نیست تا انطباق اینگونه تصویر سازی‌های یک سویه با تبلیغات صدا و سیما را که در خدمت تشویق مردم به قرار گرفتن در کنار « اخوان المسلمین، حماس و حزب الله» در «جنگ میهنی» قرار دارد، درک کنیم. امروز اگر یک ایرانی درک نکند که سیاست‌های ایران برباد ده خامنه‌ای و باند‌های تبهکار، پخمه و فاسد حاکم، کشور را به روز سیاه نشانده و با ماجراجویی‌های پوچ به سمت جنگ می‌برد، باید به پزشک مراجعه کند.

در سایه قرار دادن اقتدارگرایان فاسد و غارتگر حاکم و شیطان‌سازی از جهان غرب و اسرائیل، تنها این فراخوان را تقویت می‌کند که در پشت محور مقاومت سنگر بگیرید چرا که «مدل‌های مقاومت اسلامی مانند اخوان‌المسلمین، حماس و حزب‌الله در وضعیت فعلی واپسین دیوارِ دفاعیِ باقی‌مانده را برابر دست‌اندازیِ صهیونیست‌ها تشکیل داده‌اند.»

نویسندگان بیانیه اسرائیل را فاشیست، جعلی و اشغالگر دانسته، صهیونیسم را هم چیزی بدتر از نازیسم و فاشیسم می‌پندارند.

بیانیه که مدعی برملا کردن خطرات «نظم نوین» موردنظر اسرائیل برای منطقه و جهان است، گرچه جا به جا در مورد این «نظم نوین» اشارات مربوط و نامربوطی دارد، اما گویا درک اصلی بیانیه از «نظم نوین» در عبارت زیر خلاصه شده است:

««نظم نوین» نامی است که اسرائیل بر عملیات ترور حسن نصرالله و البته همه‌ی مردمان و زندگان در بلوک مسکونی اطراف نهاد.» این تعبیر از نظم نوین اسرائیلی مضحک به نظر می‌آید، اما مطلبی است که سیاه بر سفید نگاشته شده است و ظاهرا تنها هدف «هیولا» ساختن از حریف را پی می‌گیرد.

تردیدی نیست که اسرائیل هم مثل هر کشور هشیار دیگری خود را با نظم نوینی دمساز می‌کند که در حال پا گرفتن است و سعی می‌کند که پرچمدار این نظم در خاور میانه باشد و از ثمرات پیشتازی هم بهره ببرد. این نظم اما «عملیات ترور نصرالله» نیست! جوهر اصلی نظم نوین در تغییر محتوای «قدرت» نهفته است. در این نظم، قدرت نظامی جای خود را به قدرت هوشمندی می‌دهد که در آن فن‌آوری و اطلاعات، اقتصاد و قدرت ناشی از شبکه روابط، حرف اصلی را می‌زنند و قدرت نظامی را در مقام بعدی قرار می‌دهند.

اسرائیل موقعیت کنونی‌اش در خاورمیانه را به مثابه استفراغ یهودی‌ستیزان اروپایی جایزه نگرفته است. این موقعیت علاوه بر ثمره ایجاد ساختار نسبتا دموکراتیک حکمرانی، ناشی از پیشتازی در حوزه اطلاعات و فن‌آوری، اقتصادی پویا و مدرن و شبکه عظیمی از لابی‌های یهود در سراسر جهان است.

برای آنکه تلاش هیولاسازانه بیانیه برای خواننده روشن شود، قطعه‌ای از درک هرچند بسیار محدود احمد زیدآبادی به عنوان یک اصلاح طلب شناخته شده داخل کشور را انتخاب کرده‌ام تا فرصتی برای مقایسه تبیین نظری نظم نوین و پروپاگاندای روشنفکرمآبانه برای خواننده فراهم شود:

«رئوس نقشۀ آمریکا برای نظم جدید در خاورمیانه به ترتیب زیر است: استقرار آتش‌بس در نوارغزه و آزادی اسیران اسرائیلی، سپردن نوارغزه به یک نیروی عربی برای اداره و بازسازی آن بدون حضور حماس، اجرای شدید و غلیظ قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل در لبنان به قصد عقب‌نشینی نیروهای حزب‌الله به شمال رودخانۀ لیطانی و رفع خصومت دائمی بین لبنان با اسرائیل با تمام لوازم و ضروریات آن، ترسیم نمایی از وعدۀ تشکیل کشور مستقل فلسطینی با محدودیت‌های مشخص در آینده‌ای نامشخص از طریق عادی‌سازی رابطۀ عربستان و دیگر کشورهای عرب و مسلمان با اسرائیل است.

روشن است که در نظم مورد نظر دولت بایدن که عملاً از حمایت کامل یا نسبی یا مشروطِ سازمان ملل، اروپا، کشورهای عرب، چین و حتی روسیه نیز برخوردار است، نقشی برای تداوم سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی و اقدامات مسلحانۀ گروه‌های متحد آن در خاورمیانه در نظر گرفته نشده است. از این رو، از نگاه آنان، جمهوری اسلامی یا باید با تغییر پاره‌ای از سیاست‌های خود، با نظم در حال ظهور همراه شود و یا با ایستادگی در مقابل آن تحت فشارهای فزایندۀ اقتصادی و دیپلماتیک و انزوای بی‌سابقه قرار گیرد. …. بلوک راستگرای افراطی حاکم بر اسرائیل همچنان با هرگونه «تصویرسازی» از یک کشور مستقل برای فلسطینی‌ها مخالف است.»

بیانیه فقط اسرائیل‌ستیز نیست، با کمال تاسف و در اوج ناباوری، «یهود ستیز» است. این امر در جای جای بیانیه از زیر عبارت پردازی‌ها بیرون زده است، اما اوج آن در نقل قولی از یک تاریخ‌نگار اسرائیلی به نام شلومو سند قابل دیدن است، آنجا که می‌نویسد: «به‌گفته‌ی مورخ اسرائیلی، شلومو سند، یهودستیزیِ اروپایی یهودیان را در خاورمیانه «استفراغ» کرد».

اینکه مورخی در جایی جمله‌ای گفته باشد، چندان مهم نیست، اما اینکه صد‌ها تن از فضلای ریش و سبیل‌دار، از همه تاریخ‌نگاری‌های مربوط به اسرائیل و خاورمیانه فقط به یک جمله از یک مورخ استناد کنند که یهودیان اسرائیل نتیجه یک «استفراق» هستند، آیا نشانه یهودی‌ستیزی رسوب کرده در جان نویسندگان بیانیه و میراث نقل‌قول‌آوری‌های دوران کودکی چپ ایران نیست؟

و جالب است اگر بدانیم که بیش از ۵۰٪ این «استفراغ» از کشور‌های غیر اروپایی و بویژه از خاور میانه به اسرائیل کوچ کرده‌اند و منشا اروپایی ندارند!

در برخورد با صهیونیسم هم بیانیه از آبشخور چپ سنتی ورشکسته و اسلام یهودستیز اخوان‌المسلمین و خمینی آب می‌نوشد و درست در شرایطی که نیرو‌های میانه‌رو و لیبرال اسرائیل برای حفظ هویت کثرت‌گرا و صلح‌جوی کشور خود در مقابل تهاجم حزب‌اللهی‌های یهود، به سنگر صهیونیسم پناه می‌برند، نویسندگان کاری می‌کنند که این سنگر هم بدست بنیادگرایان فتح شود!

جنایاتی که با همدستی بنیادگرایان حزب‌اللهی در ایران و اسرائیل، امروز غزه را به لکه ننگ دیگری بر سیمای بشریت تبدیل کرده نه در خدمت نظم نوین که بیانگر آخرین تلاش‌های نظم تفنگ سالار و رو به فروپاشی کهن است. قرار گرفتن در کنار یکی از طرفین، نشانه هرچه باشد، روشنفکرانه نیست.

برای روشن شدن مطلب و ایجاد فرصتی برای مقایسه بخش‌هایی از مصاحبه اخیر یووال هراری را در پایان می‌آورم. با این امید که حد اقل شخصیت‌های موجهی که به هر دلیل نامشان در پای بیانیه نهاده شده، در صدد تکذیب بر آیند.

پاسخ هراری به سه سوال:

* گال بکرمن: شاید هیچ‌وقت در زندگی به اندازه‌ی یک سال گذشته از اسرائیل مأیوس نبوده‌ام. شما به همه‌چیز از منظری تاریخی نگاه می‌کنید. به همین دلیل دوست دارم که بدانم آیا چنین نگرشی شما را نسبت به اوضاع امیدوارتر می‌کند یا اینکه از زاویه‌ی دیدِ شما اوضاع کشور حتی بدتر به نظر می‌رسد؟

یووال نوح هراری: اسرائیل در موقعیتِ حسّاسی قرار دارد. فکر نمی‌کنم که بقایش در خطر باشد. به نظرم هویتش در خطر است. اکنون نبرد بر سر ماهیتِ کشور جریان دارد، و نتیجه‌ی این نبرد نه تنها وضعیت اسرائیل بلکه وضعیتِ یهودیت در دهه‌های آینده را رقم خواهد زد.

* اگر نتانیاهو و شرکایش در راست افراطی را همچون «غیوران» می‌دانید، در این صورت برای طرف مقابل خودتان در نبرد بر سر هویتِ اسرائیل چه نقشی قائل‌اید؟

به عقیده‌ی من، در طرف مقابل صهیونیست‌ها قرار دارند، و باید بر این کلمه تأکید کرد و آن را بازپس گرفت، چون نه تنها امروز بلکه دهه‌هاست که از صهیونیسم بدگویی کرده‌اند. برابر شمردن صهیونیسم با نژادپرستی خودش نوعی نژادپرستی است زیرا صهیونیسم چیزی نیست جز جنبش ملیِ یهودیان. اگر به نظرتان صهیونیسم نژادپرستانه و مشمئزکننده است، در واقع دارید می‌گویید که یهودیان حق ندارند که احساساتِ ملی‌گرایانه داشته باشند. ترک‌ها و آلمانی‌ها می‌توانند احساساتِ ملی‌گرایانه داشته باشند اما وقتی نوبت به یهودیان می‌رسد احساساتِ ملی‌گرایانه‌ی آنها را نژادپرستی می‌شمارند. صهیونیسم در اصل سه مؤلفه دارد که نباید مناقشه‌انگیز باشد. اول این که یهودیان یک ملت هستند، نه افرادی جدا از هم. دوم این که یهودیان نیز مثل همه‌ی دیگر ملت‌ها حق تعیین سرنوشت دارند، مثل فلسطینی‌ها، مثل ترک‌ها، و مثل لهستانی‌ها. سوم این که یهودیان پیوند تاریخی، فرهنگی و معنویِ عمیقی با سرزمینِ واقع در میان نهر اردن و دریای مدیترانه دارند، و این واقعیتی تاریخی است.
* من هم چنین درکی از صهیونیسم دارم. اما این کلمه برای بسیاری از افراد ابعاد متفاوتی پیدا کرده است.

درباره‌ی نتیجه‌ی سیاسیِ این سه واقعیت، توافقی وجود ندارد. در سراسر تاریخِ صهیونیسم، در ۱۵۰ سال گذشته، مردم ایده‌های متفاوتی داشته‌اند. بعضی از ایده‌ها قطعاً نژادپرستانه و بسیار خشونت‌آمیز بوده‌اند. بعضی از صهیونیست‌ها وجود ملتِ فلسطین و حق تعیین سرنوشتِ آنها را انکار کرده‌اند. اما این نتیجه‌ی منطقیِ مقدماتِ صهیونیسم نیست. می‌توان پذیرفت که ملت یهودی وجود دارد، ملتی که حق تعیین سرنوشت و ارتباطی تاریخی با این سرزمین دارد. و در همین حال، ملت فلسطین وجود دارد، ملتی که حق تعیین سرنوشت و پیوند تاریخی، فرهنگی و معنویِ عمیقی با سرزمینِ واقع در میان نهر اردن و دریای مدیترانه دارد. بنابراین، پرسش سیاسی این است که با این دو واقعیت چه باید کرد؟ راه‌حل‌های بالقوه‌ای مثل تأسیس دو کشور مستقل وجود دارد. می‌توان پرسید که مرز میان این دو کشور دقیقاً کجاست و فلسطینی‌هایی که در قلمرو اسرائیل باقی می‌مانند چه حقوقی خواهند داشت؟ می‌توان درباره‌ی همه‌ی این مسائل بحث کرد. اما صهیونیسم اساساً منکر وجود ملت فلسطین و حقوق آنها نیست.


——————————————
لینک «فراخوان جمعی: علیه نظم «نوین» تحمیلی بر خاورمیانه» در خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه پاسداران:
https://tn.ai/3181901
خبرگزاری سپاه لینک مربوط به امضای نامه را نیز در زیر خود دارد. به نظر می‌رسد این خبرگزاری هماهنگ‌کننده انتشار و جمع‌آوری امضاهای فرخوان بوده است.
لینک فراخوان در خبرآنلاین: https://www.khabaronline.ir/xmMpM



نظر خوانندگان:


■ سپاس از این نوشته به موقع، بویژه در فضای شلوغ و متوهم کنونی. تفکیک “انتقاد از اسرائیل” و “اسرائیل ستیزی - یهودی ستیزی” امری ضروریست که باید آگاهانه، انسان‌دوستانه و تاریخ‌مدارانه صورت گیرد. متاسفانه این ضعف میان روشنفکران و کنشگران عزیز ایرانی رایج است.
جریان راست افراطی در اسرائیل، که به عقیده من بر خلاف منافع استراتژیک یهودیان ساکن خاورمیانه قدم بر میدارند، بیشترین بهره‌گیری تبلیغاتی را از همین اسرائیل ستیزی می‌کند. امروز تاکید جهان آزاد و صاحب نظران منطقه باید بر پاک کردن منطقه از نیروهای “شبه نظامی”، “ملیشیا”، “چریکی” تحت هر عنوان باشد. اسرائیل (در کل و نه فقط افراطی‌ها) با قطعنامه سازمان ملل مشکل دارد و وجود حزب الله را در همسایگی نمیپذیرد. وجود حزب الله و حماس امروز بزرگترین مانع بر سر راه دو کشور است.
موفق باشید, پیروز


■ با تشکر از جناب پورمندی که در این یادداشت با تیزبینی ماهیت واقعی این بیانیه و نیات پنهان تنظیم کنندگان آنرا روشن می کند. در مورد متن بیانیه بنظرم نکات جناب پورمندی کاملا درست است. اما با نگاهی به اسامی امضاء کنندگان بیانیه، که تنها با شماری از آنها بواسطه نوشته ها و اظهارات و فعالیتهای اجتماعی یا سیاسی ایشان آشنا هستم، چند نکته قابل ذکر است:
اولین نکته ای که به ذهن خطور می کند ترکیب نامتجانس امضاء کنندگان بیانیه است. انگلیسی ها اصطلاحی دارند که منتسب به ویلیام شکسپیر معروف است که ترجمه تحت الفظی آن همبستران عجیب و غریب است (Strange Bedfellows) اما البته منظور شکسپیر از قرار گرفتن اشخاصی در کنار هم است که در شرایط عادی قرابتی با هم نداشته و در کنار هم قرار نمیگیرند. این اصطلاح توصیف خوبی از امضاء کنندگان این بیانیه است. زیرا در میان امضاء کنندگان این بیانیه اسامی افرادی به چشم میخورد که خود را نو اندیش دینی می نامند، کسانی که خود را لیبرال دموکرات می دانند، شماری که خود را مارکسیست و کمونیست و سوسیالیست و چریک فدائی خلق میخوانند و آنهایی که خود را مدافعان حقوق بشر معرفی کرده اند و یا آنهایی که استاد دانشگاه، جامعه شناس یا فیلسوف هستند و غیره. اما عجیب است که ظاهرا هیچکدام از آنها مشکلی با عدم اشاره به سرکوب آزادی ها، وجود زندانیان سیاسی و انواع تبعیض های نا روا در کشور در بیانیه نداشته اند. در حالیکه میتوانستند در کنار امضاء خود اعتراض به سرکوب آزادیها و وجود زندانیان سیاسی در کشور را هم ثبت کنند یا امضاء خود را مشروط به آن جملات کنند. این نشان میدهد بسیاری از امضاء کنندگان بیانیه که خود را آزادیخواه مینامند در ادعای خود صادق نیستند یا آنرا مشروط به شرایطی کرده‌اند.
دومین نکته آن است که از اسامی شناخته شده که بگذریم به گمان من بسیاری از کسانی که بیانیه را امضاء کرده اند در فحوای آن دقت نکرده اند و مثلا اگر نوشته ای مانند مقاله جناب پورمند را خوانده بودند یا بیانیه را امضاء نمیکردند یا امضاء آنرا مشروط به یادآوری وضعیت سیاسی -اجتماعی در کشور و مسئولیت رژیم ولایت فقیه در پیدایش این وضعیت می کردند. علت نیز آن است که بنظر نمیرسد بسیاری از این اسامی فعال سیاسی و یا آگاه از روابط بین المللی و سوابق تاریخی اختلافات اعراب و اسرائیل و حماس و حزب الله و غیره باشند. بلک به احتمال زیاد تحت تاثیر تبلیغات رژیم و عظمت ویرانیها و کشته شدن کودکان و مردم عادی در غزه و لبنان و احساس خطر از حمله اسرائیل و احتمالا درگیری آمریکا با ایران در حمایت اسرائیل بیانیه را امضاء کرده اند.
نکته سوم که مهمتر است ضعف اپوزسیون در برقراری ارتباط با مردم در داخل کشور و ایرانیان مقیم خارج کشور و انتشار تحلیل های درست از وضعیت اجتماعی سیاسی کشور و روابط بین المللی آن است. برای مثال اگر بیانیه نه به جمهوری اسلامی و نه به جنگ قبل از انتشار با تبلیغات کافی به اطلاع ایرانیان داخل و خارج از کشور میرسید چه بسا بسیاری از امضاء کنندگان این بیانیه آن بیانیه “نه به جمهوری اسلامی- نه به جنگ” را امضاء میکردند. اپوزسیون علیرغم فداکاری های بسیار هنوز قادر به سازماندهی خود و ایجاد نهادهای تاثیر گذار بر افکار عمومی ایرانیان داخل و خارج کشور نبوده است. و این متاسفانه ضعف بزرگی است که تا برطرف نشود امید زیادی به موفقیت آن وجود نخواهد داشت.
خسرو


■ جناب پورمندی گرامی. درود بر شما. من هم با درونمایه‌ی نوشتار شما به ویژه با نگاهتان به رفتار نابجای چپ سنتی همسو هستم و انتشار آن را به هنگام و درست می‌دانم. شاد و توانمند باشید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. نهم آبان ۱۴۰۳


■ با سپاس از جناب پورمندی گرامی به خاطر این تحلیل منطقی و در عین حال شجاعانه. با اطلاعات و نتیجه تماسهائی که با درون اسرائیل دارم رنج می‌برم از این یهودی ستیزی که خود را اسرائیل ستیز جلوه می‌دهد. با تمام اعتراضی که به بمباران‌ها و رنج و کشتاری که در غزه انجام می‌گیرد یک واقعیت را از نظر دور نمی دارم که جمهوری اسلامی عامل اصلی این وضعیت اسفبار در خاور میانه است. رنج می‌برم از این که حماس را “مبارز برای آزادی فلسطین از دست اشغالگران” می‌نامند. حماس چیزی بیش از یک گروه تروریست نمی‌باشد که اصولا وجود کشور اسرائیل را برسمیت نمی‌شناسد، یکبار در انتخابات پیروز شد و بعد هم برای همیشه اصلا انتخابات را در غزه تعطیل کرد. فلسطینی‌هائی که ملیت اسرائیلی دارند و شهروند آن کشور می‌باشند از حقوق کاملا مساوی با سایر شهروندان برخوردارند. از جنگ ستیزی نتانیاهو که بگذریم دموکراسی در اسرائیل را در هیچ کشور مسلمانی نمی‌توان دید.
با احترام. داریوش مجلسی


■ آقاى پور مندى عزیز،
تحلیل شما از این جریان “محور مقاومت پنهان” بسیار هوشیارانه و به موقع بود و من براى پرهیز از اطاله کلام تنها به یک پدیده ملال‌آور که هواداران و فعالان حنبش زن-زندگى- آزادى در کشور هاى اروپایى با آن سر و کار دارند اشاره مى کنم.
با کمال تاسف بخشى از جنبش چپ در اروپا به همین روال و با همین منطق “محور مقاومت” ،به جنبش آزادیخواهى ایرانیان در شهر هاى مختلف اروپا بر خورد مى کند. احزاب چپ سنتى و مشتقات “مدرن” آنها ( مائوئیست هاى سابق و هواداران سابق پل پت) نا امید از کسب آرا از طبقات زحمتکش محلى براى جلب نظر مهاجرین عمدتا مسلمان به حمایت بى دریغ از اسلام گرایان افراطى مشغول هستند. جنبش زن-زندگى-آزادى براى این احزاب حالت “دشمن دوست من دشمن من است” را پیدا کرده است. من روى مسئله اسلام گرایان در کشور هاى اروپایى بسیار حساس هستم چرا که این مسئله هر روزه ماست. من فکر نمى کنم که نیازى به یاد آورى باشد که اسلام گرایان افراطى و نیز نیز لابى “اعتدا ل گرا” و چپ گراى آنها حامل خطر بالقوه بزرگى براى جنبش آزادیخواهانه و دمو کراتیک مردم ایران هستند.
آتش بیار معر که اى که اکنون خاور میانه را در بر گرفته کسى جز رهبر جمهورى اسلامى و سپاه پاسداران و نیرو هاى نیابتى نیست. این نیروى شیطانى در اطلاعیه اى که شما آن را نقد کرده اید، به کل فراموش شده و این کاملا منطبق با دید گاه کنونى نیرو هاى چپ سنتى و افراطى اروپایى است و بعید نمى دانم که خاستگاه هر دوى این دیدگاه یکى است. با سپاس مجدد از مطلب به مو قع شما و اینکه با شجاعت خطر چنین دیدگاهى را خاطر نشان کردید.
وحید بمانیان


■ از همه دوستان عزیز، پیروز، خسرو، بهرام خراسانی، استاد گرامی آقای مجلسی و آقای بمانیان که مرا مورد محبت قرار دادند، سپاسگزارم و امیدوارم به کمک هم بتوانیم پلی میان روشنفکران مترقی، دموکرات و انسان دوست دو کشور ایران و اسرائیل بنا کنیم و شاهد یک خاورمیانه فارغ از بنیادگرایی‌های اسلامی و یهودی، نتانیاهو و خامنه‌ای، باشیم که در آن روشنفکر اسرائیلی دست در دست روشنفکر ایرانی و فلسطینی، سرود صلح و دوستی سر بدهد.
پورمندی


■ جناب پورمندی، با سپاس از این نوشته آخریتان، مرا به فکر انداختید، تعجب نکنید اگر خبری در این چهت از من دریافت کردید. رفتم روی آن کار کنم با سپاس از ایران امروز.
داریوش مجلسی


■ با سپاس از جناب پورمندی، کم کم مواضع و جایگاه این نوع “میهن دوستان” آشکارتر و مشخص‌تر می‌شود و امضاء کنندگان بیانیه غریزه خاصی دارند که راهنمای عملشان است و نا آگاهی و آگاهی کاذبشان تنها مکمل عمل سیاسی شان است. رخنه این دیدگاه در افرادی که در گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی اپوزیسیون جا خوش کرده‌اند و باعث تشتت می‌شوند قابل انکار نیست و مبلغان وفاق ملی که همانا وفاق مار و عقرب در لانه فوقانی است همراه با کباده کشان نظامی و امنیتی برای این جماعت ماشاءالله گویان کف زده و رویشان حساب باز می‌کنند خصوصا زمانی که بحرانی همه‌جانبه نظام را فرا گرفته باشد. با نقد مداوم و روشنگری باید این دیدگاه و نگرش را منزوی کرد. قانع بودن در چهار چوب موجود و خواست اصلاح پذیر بودن نظام وجه مشترک این جماعت است و می‌شود به جرات گفت خط قرمزشان و غنچه میهن دوستی فرهیخته گان شیعه و چپ مستضعف‌دوست چیزی بیش از این نخواهد بود با نقدهایی این چنین امید است که این نوع غنچه‌ها باز نشوند.
با درود و احترام سالاری





iran-emrooz.net | Sun, 27.10.2024, 18:58
معنای اولین بودجه دولت چهاردهم چیست؟

احمد علوی

در هفته پیش رو، قرار است که بودجه دولت چهاردهم مورد بررسی مجلسی قرار گیرد که اعتبار آن در آرای آن در سال گذشته به آزمون گذاشته شد. بودجه سال ۱۴۰۴ از نظر ساختاری دچار دگرگونی اساسی نشده و مبنای آن توزیع رانت در میان بازیگران سیاسی و اقتصادی کشور است. بنا به نظریه اقتصاد الیگارشیک دوگانه عجم‌اوغلو و رابینسون (Daron Acemoglu و James A. Robinson) که پیش از این هم به گفتگو گذاشته شد، یکی از ویژگی‌های اقتصاد ایران، دوگانگی میان سازمانها و موسسات فراگیر و استثماری است.

بنا به تعریف سازمانها و موسسات فراگیر(Inclusive institutions) آنانی هستند که به مشارکت گسترده اقتصادی و سیاسی افراد و شهروندان کمک کنند و باعث رشد و توسعه اقتصادی شوند. در مقابل سازمانها و موسسات استثماری (Extractive institutions) آنانی هستند که در راستای جذب رانت و نفع قشر کوچکی که ارکان قدرت را در دست دارند (الیگارشیک) فعال هستند.

بنا به نظریه نهادهای استثماری عجم‌اوغلو و رابینسون، نهادهای استثماری بر تمرکز قدرت، منزلت و ثروت در دست قشر حاکم (الیگارش) تأکید دارند و این تمرکز به شکلی طراحی شده است که منابع مالی و اقتصادی جامعه را به نفع قشر حاکم و به زیان سایر شهروندان تقسیم کنند. در ایران، که از نظر اقتصاد الیگارشیک دوگانه می‌تواند یک نظام دوگانه و الیگارشیک محسوب شود، این نظریه را میتواند توزیع منابع بودجه را به صورتی که در این سطور می آید توضیح دهد.

نهادهای وابسته به قدرت و رانت: بخش بزرگی از بودجه به نهادهای تحت کنترل الیگارش‌ها، باندهای قدرت و جناح‌های نزدیک به حاکمیت تعلق می‌گیرد. این نهادها شامل بنیادها و موسسات اقتصادی عظیمی مانند ستاد اجرایی فرمان امام، بنیاد مستضعفان و آستان قدس رضوی می‌شوند که از مالیات معاف یا فراری هستند و زیر نظر مستقیم رهبر فعالیت می‌کنند. این نهادها از بودجه دولتی بهره‌مند می‌شوند و بخشی از بودجه را به فعالیت‌های تجاری، سیاسی و دینی اختصاص می‌دهند، بدون اینکه بازدهی اقتصادی قابل‌توجهی برای جامعه داشته باشند.

بخش نظامی و امنیتی: بودجه قابل‌توجهی به نهادهای نظامی و امنیتی، مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای بسیج و سازمانهای وابسته تبلیغاتی، مذهبی و شبه سیاسی اختصاص می‌یابد. این بودجه‌ها صرفاً به منظور افزایش نفوذ و تسلط گروه‌های مسلح وابسته به حاکمیت تخصیص می‌یابند و در تأمین امنیت داخلی (کنترل اعتراضات) و حمایت از نیروهای نیابتی منطقه‌ای صرف می‌شوند. چنین توزیعی منطبق بر نظریه نهادهای استثماری است که در آن منابع به جای تقویت زیرساخت‌ها یا تولید، در خدمت تقویت کنترل و نفوذ سیاسی قرار می‌گیرد.

نهادهای مذهبی و تبلیغاتی: بودجه‌هایی به نهادهای تبلیغاتی و فرهنگی مانند سازمان تبلیغات اسلامی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی و موسسات آموزشی حوزوی اختصاص می‌یابد. این نهادها از منظر نظریه اقتصاد الیگارشیک دوگانه ابزاری برای حفظ وضعیت موجود و گسترش گفتمان رسمی هستند، به طوری که به تحکیم گفتمان حکومتی کمک کرده و مانع از شکل‌گیری نهادهای مستقل اجتماعی و سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی می‌شوند.

خدمات عمومی ناکافی: بودجه در عرصه های رفاهی مانند آموزش، بهداشت و زیرساخت‌های عمرانی به طور نسبی کمتر تخصیص می‌یابد. از دیدگاه نظریه استثماری، این تخصیص ناکافی منابع به خدمات عمومی، نابرابری را افزایش می‌دهد و دسترسی اقشار محروم به خدمات اساسی را محدود می‌کند و در نتیجه، گروه‌های ضعیف‌تر را وابسته‌تر و نهادهای قدرتمند را مسلط‌تر می‌سازد.

کسری بودجه، چاپ پول و قرضه: از آنجا که توزیع بودجه به نفع نهادهای رانتی و وابسته است، دولت به طور مرتب با کسری بودجه مواجه می‌شود. این کسری‌ها اغلب از طریق چاپ پول، افزایش مالیات‌های غیرمستقیم یا برداشت از منابع ارزی و صندوق‌ توسعه ملی جبران می‌شوند که تنگناهای اقتصادی بیشتری بر توده مردم تحمیل می‌کند و شکاف طبقاتی را عمیق‌تر می‌سازد.

پیامدهای چنین توزیع بودجه‌ای که طبق نظریه اقتصاد الیگارشیک دوگانه بر اساس نهادهای استثماری و الیگارشیک طراحی شده است، می‌تواند تأثیرات گسترده و منفی بر شاخص‌های اقتصادی کلان مانند تورم، ارزش پول ملی، اشتغال، تراز بازرگانی خارجی، و تولید ناخالص داخلی داشته باشد:

۱. تورم
افزایش تورم: تخصیص منابع به نهادهای غیرمولد و هزینه‌بر، به ویژه نهادهای امنیتی و مذهبی، به‌جای سرمایه‌گذاری در تولید و خدمات عمومی، فشار بر بودجه را افزایش می‌دهد. برای جبران کسری بودجه، دولت اغلب مجبور به استقراض از بانک مرکزی یا افزایش پایه پولی می‌شود که به تورم دامن می‌زند.

تشدید تورم ساختاری: سیاست‌های تورم‌زا با ساختاری غیرمولد و رانتی ترکیب می‌شود و باعث می‌شود تورم به یک معضل پایدار تبدیل گردد که نه تنها از بین نمی‌رود بلکه به مرور افزایش می‌یابد.

۲. ارزش پول ملی
کاهش ارزش پول ملی: کاهش سرمایه‌گذاری در بخش‌های تولیدی و وابستگی شدید به واردات کالاهای اساسی، فشار بر تراز ارزی را افزایش می‌دهد و منجر به کاهش ارزش پول ملی می‌شود.

ناپایداری در نرخ ارز: افزایش بی‌ثباتی‌های اقتصادی و سیاسی، و کاهش ذخایر ارزی باعث نوسانات شدید نرخ ارز می‌شود و به مرور اعتماد عمومی به پول ملی کاهش می‌یابد.

۳. اشتغال
بیکاری اشکار و پنهان و اشتغال ناقص: به دلیل تمرکز منابع در نهادهای غیرمولد، بخش خصوصی با محدودیت در دسترسی به منابع مالی و سرمایه‌گذاری مواجه می‌شود. این امر باعث کاهش اشتغال‌زایی و افزایش بیکاری می‌شود.

فرار نیروی کار ماهر: نبود فرصت‌های شغلی مناسب و ثبات اقتصادی، نیروهای کار ماهر و متخصص را به خروج از کشور و مهاجرت سوق می‌دهد.

۴. تراز بازرگانی خارجی
تشدید وابستگی به واردات: عدم سرمایه‌گذاری کافی در صنایع تولیدی و صادراتی، و تضعیف ظرفیت‌های داخلی، باعث می‌شود تراز بازرگانی خارجی به شدت وابسته به واردات کالاهای اساسی و مصرفی باشد.

کاهش رقابت‌پذیری صادراتی: تخصیص ناکافی بودجه به بخش‌های تولیدی و عدم حمایت از صنایع داخلی باعث کاهش رقابت‌پذیری کالاهای صادراتی و افت سهم اقتصاد ایران در بازارهای جهانی می‌شود.

۵. تولید ناخالص داخلی (GDP)
کاهش رشد اقتصادی: تمرکز بودجه بر نهادهای رانتی و غیرمولد منجر به کاهش سرمایه‌گذاری در بخش‌های مولد مانند صنعت و کشاورزی می‌شود. این امر رشد تولید ناخالص داخلی را محدود کرده و رشد اقتصادی کشور را دچار نوسان و رکود می‌کند.

افزایش سهم بخش‌های غیرمولد در GDP: به‌جای تولید و خدمات، بخش‌هایی مانند نفت، نهادهای امنیتی و موسسات رانتی سهم عمده‌ای از GDP را تشکیل می‌دهند که پایدار و متنوع نیستند و بر رشد پایدار اقتصادی اثر منفی دارند.

جمع‌بندی
بنابراین، طبق نظریه اقتصاد الیگارشیک دوگانه عجم‌اوغلو و همکاران، الگوی توزیع بودجه ایران به‌گونه‌ای تنظیم می‌شود که منافع طبقه الیگارشیک را تضمین کند و امکان مشارکت و بهره‌مندی عمومی را کاهش دهد. این نوع توزیع بودجه در نهایت باعث افزایش تورم، کاهش ارزش پول ملی، افزایش بیکاری، وابستگی بیشتر به واردات، و کاهش رشد اقتصادی می‌شود. این الگوی استثماری، تمرکز ثروت و قدرت در دست مقامات حاکم را افزایش می‌دهد و موجب کاهش سطح رفاه و فرصت‌های اقتصادی برای اکثریت مردم و تقویت نابرابری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می‌شود.





iran-emrooz.net | Tue, 22.10.2024, 18:15
جنگ؟

سلمان گرگانی

پروسهٔ چندین هزار سالهٔ تاریخ بشری و سمت سوی آن، این نوید را می‌دهد که انسان به برکت رشد علمی و افزایش ثروت در جهت ایجاد نظام‌های اجتماعیِ عدالت خواه‌تر و آزادمنش‌تر می‌باشد. انسان از زمانی که قادر به تجسم شد، هر آن چه را برای راحت زیستنِ مادی و روحی بود، شادی بخش شناخت و تاریخ انسان و جوامع انسانی خلاصه‌ای است از تلاش برای راحتی، و ابزار و روشهای مورد استفاده برای این هدف، که هنوز هم ادامه دارد.

خرد انسانی در طول هزاران سال تجربه، آموخته است که رفاه و راحتی اگر تنها برای گروهی برگزیده باشد، پاینده نیست و انسان برای ادامهٔ حیات اجتماعی خویش باید رفاه و راحتی را در کلیت جوامع بشری خواهان باشد.

ایستادن در سمت درست تاریخِ بشری، نه تنها آرمانهای انسانی، بلکه استفاده از ابزار و راهکارهای انسانی نیز می‌طلبد. انتخاب ابزارها و روش‌های غیر انسانی، می‌تواند افراد را از سمت درست تاریخ به سمت قهقراییِ تاریخ پرتاب کند و جوامع انسانی را دچار ایستایی سازد، هر چند آرمان‌های بسیار والایی برای آن روش‌ها تعریف گردد.

هیچ آرمانی بالاتر و مهمتر از حفظ زندگیِ انسان‌ها نمی‌باشد و هر کسی به هر علتی تلاش در حذف زندگانیِ انسان‌ها نماید در سمت مخالف تاریخ بشری است.

تفکرات دینی-ایدئولوژیک، جنگ‌ها را تنها در تضادهای نیکی‌ها و بدی‌ها جلوه می‌دهند، تا بتوانند به راحتی و بدون زحمتِ خردورزی در مناقشات، مهره چینیِ دلخواه و موردپسند و باور خویش را انجام دهند.

اتفاقاتِ یک سال اخیر خاورمیانه به وضوح، عملی و عینی نشان می‌دهد که جنگ‌ها تنها میان خیر و شرّ نمی‌توانند باشند، چه بسیار جنگ‌هایی که میان آشّرار می‌باشند(هرچند قدرت هر دو شرّ متفاوت باشد).

هر طرف اسطوره‌سازی و تاریخ‌پردازی خود را در جهت حقانیت خویش دارند و قربانیِ این جنگ‌ها نیز خیر و یا همان زندگی بوده و هست، هر چند معیارها و ارزش‌ها می‌تواند در دو طرف مناقشه متفاوت باشند‌، اما در نهایت هر دو طرف در ضد جهت تاریخ بشری می‌باشند.

کنش‌ها و واکنش‌ها در حق و حقوقِ غیرنظامیان به دور از شأن انسان عصر حاضر می‌بود. در یک طرف شرّی خود را محّقِ حمله به کودکان و غیرنظامیان می‌داند، در طرف مقابل شرّدیگری خود را محّق به استفاده از کودکان و غیرنظامیان به عنوانِ سپرِ جان خود می‌داند.

باورهای غلط و غیرواقعیِ دینی و ملیِ نهادینه شده، خصوصاٌ در جوامع آرمان‌زده که همیشه یک طرف جنگ را حق و طرف دیگر را ناحق می‌دانند، توان خردورزی را تا طرفداری از کلیّت جنگ تنزل می‌دهند.

زمانی که آمال و آرزوها فاصلهٔ نجومی با توان عینیِ تحقّقِ آن آرزوها دارا باشند، آن آرزوها به اُسطوره مبدل می‌شوند و چه بسیار کسان که ناآگاهانه از آن اسطوره‌های سمّی تغذیه می‌کنند.

آرزوی کشور یهود از نیل تا فرات و یا محو اسرائیل دست‌نیافتنی و غیرانسانی است. کسانی که با چنین آرمان‌هایی اسطوره‌پردازی می‌کنند تنها فرصت‌طلبان و بی‌خِردانی هستند که در تلاشِ حفظ منافع مادی و روانی خویش می‌باشند.

تا زمانی که این اسطوره‌ها ارزش فرهنگی خود را حفظ کنند چه جان‌های بی‌گناهی که محو خواهند شد و تنها مرده‌پرستان و سودجویان هستند که با نقابهای مختلف سعی در حفظ آن فرهنگ‌ها خواهند نمود.

نوع دوستی و همدردی با تمام قربانیان حوادث اخیر، از عرب و یهودی وظیفهٔ انسانی است، اما هیچ کسی نمی‌گوید برای از میان برداشتن این تسلسلِ خشم و نفرت و کشتار چه باید کرد؟

آیا با بوجود آمدن کشور مستقل فلسطینی، تهدیدات بر علیه اسرائیل و امنیت آن کاسته خواهد شد و حماسیان در صلح و آرامش در کنار یهودیان خواهند زیست؟ به باور من نه! زیرا تا زمانی که فرهنگِ تقٌدسِ تنفر در دو سوی نزاع ارزشمند باشد و برایش هزینه گردد و قاتلان قهرمانان و شهدای اقوام خویش باشند صحبت از امنیت، خیالی بیش نیست.

در صورت بقای تفکرات «حماسی» و «نتانیاهویی» غولی وحشی‌تر از گذشته به عرصهٔ سیاسیِ کل خاورمیانه تحمیل خواهد شد که توانمندتر از گذشته ایجاد رعب و وحشت، نه تنها در جوامع دیگر بلکه در میان جوامع خود خواهند کرد.

رهبران سیاسی به قیمت خون انسان‌ها در تلاش حفظ قدرت خویش هستند و در این میان عوامی که قیمت جان خویش نمی‌دانند.

تمامیِ زندگانِ طرفین جنگ که از هستی تهی شدند، در گروه مردگان محسوب می‌شوند وبس.

سلمان گرگانی
اول آبان ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Mon, 21.10.2024, 11:23
ما از صفر شروع کرده‌ایم

داریوش مجلسی

ما هر بار از صفر شروع کرده‌ایم و پس از مدتی دوباره به همان صفر، یا حتی زیر صفر، بازگشته‌ایم. از زمان امیرکبیر و قائم‌مقام فراهانی که آغازگر روشنگری در ایران بودند، به‌ویژه به همت امیرکبیر، و پس از قتل او در باغ فین کاشان و شروع نهضت مشروطه، همین‌طور بطور مستمر تا همین امشب تا  که این مقاله را می‌نویسم، همواره درگیر مبارزه، کودتا، انقلاب، قتل و اعدام بوده‌ایم. مایه تأسف است که در برخی دوره‌ها نیز پیشرفت‌های چشمگیری داشتیم، اما هر بار با یک کودتا یا انقلاب، همه دستاوردها را نابود کرده و از صفر شروع کرده‌ایم. این چرخه باعث شده است که از “سرزمین مادر” ما، تنها پیکری نحیف باقی بماند؛ پیکری که سراسر آن زخم، عفونت و از کار افتادگی است و نیاز به ترمیم و درمان دارد.

شاید بد نباشد به گذشته برگردیم؛ به زمانی که ناصرالدین شاه ترور شد و نهضت مشروطه آغاز گردید.

همان‌طور که می‌دانیم، ستارخان، باقرخان، یفرم‌خان ارمنی و سردار اسعد بختیاری، تهران را بدون کوچکترین خون‌ریزی فتح کردند. ولی در کنار این فتح بدون کوچکترین خونریزی، چیزی هم به نام جامعه ایران وجود داشت با درصد بالائی از بی‌سوادی، فقر، مبتلا به امراض گوناگون و وجود یک شکاف بزرگ طبقاتی بین طبقه‌ای پائین‌تر از طبقه متوسط که بسیار وسیع هم بود و یک قشر کوچک مرفه. طبقه متوسط وجود نداشت. درصد کوچکی از جامعه می‌فهمیدند مشروطه چیست. بخشی از قانون اساسی را هم از بلژیک اقتباس نمودند، از کشوری که کوچک‌ترین شباهتی با جامعه ایران نداشت. به جرات می‌توان گفت که تنه، یعنی بخش بزرگی از جامعه، دست نخورده باقی ماند.

رضا شاه بانی پیشرفت و ترقی جامعه شد ولی باز هم توده مردم که از این پیشرفت بهره مند گردیدند سهمی در ایجاد آن نداشتند، این پیشرفت از بالا به آنها هدیه شد، و البته در آن زمان این در خاور میانه و شاید هم آسیا منحصر به ایران نبود. چنانچه رضا شاه تبعید نمی‌شد این احتمال قوی وجود می‌داشت که مدتی بعد از پیشرفت‌های مادی به تدریج نوبت به پیشرفت‌های معنوی و مدنی هم می‌رسید.

بعد از جنگ جهانی و تبعید رضا شاه، با این که اقدامات و پیشرفت‌های زمان رضاشاه بی‌ثمر نبود و ادامه داشت ولی در عین حال نیز بخشی از تغییرات زمان او حذف و یا دوباره مانند زمان پیش از رضا شاه شد، مانند حجاب و ورود مجدد روحانیون به صحنه‌های اجتماعی، فرهنگی و گاه سیاسی.

سال‌ها طول کشید تا محمد رضاشاه، با کمک تعدادی شخصیت‌های روشنفکر و دانشمند، توانست به عنوان یک شاه جوان تبدیل به پادشاهی گردد که حکومت می‌کرد. باید منصفانه اذعان کنم که دستاورد های شاه قلیل نبود ولی از بالا به پائین دیکته می‌شد. تصمیمات، تصمیمات شاه بود نه مردم. یادمان هست که شاه حدود دو سه سال پیش از انقلاب هر دو هفته، یا ماهی یک بار جلسات مصاحبه مطبوعاتی تشکیل می‌داد که از رادیو هم پخش می‌شد. از جو آن جلسات می‌شد احساس کرد که شاه تغییراتی در اداره کشور را مد نظر داشت. رسیدیم به زمانی که شاه صدای پای انقلاب را شنید. از همین جا مجددا سقوط آهسته به سوی “صفر” شروع شد.

دکتر محسن رنانی و زیدآبادی معتقدند اینجا موقعیت بسیار مناسبی بود که امکان صحبت با شاه وجود داشت شاه هم آمادگی صحبت را دارا بود. دقیقا همین جا آن بزنگاه حساس تاریخ بود که می‌توانستیم حرکتی را که مجددا از صفر شروع کرده بودیم بسوی درجات بالای صفر ادامه دهیم. شوربختانه این یک درس تاریخ است، ملت‌هائی که دموکراسی را تجربه نکرده‌اند در بزنگاه‌های حساس، تصمیمات نادرست می‌گیرند. که شامل حال ما هم شد. به قول بختیار “انقلاب خطای باصره ملت ایران بود”.

حالا اگر تا این دوره چندین بار از صفر شروع کردیم و تا نیمه‌های راه، مسیر صعود را پیمودیم، با وقوع انقلاب دچار توقف و حتی عقب گرد شدیم. خشونت، خونریزی، انتقام‌گیری، تصویه‌حساب و حضور روحانیت واپس‌گرا در راس حکومت باعث شد دستاوردهای ابتدائی به سوی جامعه مدنی تخریب و قربانی هوس‌های انقلابیون گردد. فعالیت‌های فرهنگی به جز در زمان خاتمی به کل تعطیل گردید. جامعه به جان آمده از فقر و استبداد قیام‌ها و شورش‌هائی را آغاز کرد ولی طبق خصلت رژیم‌های برآمده از یک انقلاب، اینجا هم همه به وسیله رژیم انقلابی سرکوب شدند. می‌توان ادعا کرد که جامعه ما، بخصوص در دوران احمدی‌نژاد، رئیسی و در حال حاضر حتی به زیر صفر سقوط کرده است.

آنچه که جامعه به زیر صفر رسیده ما را از دوران‌های به صفر سقوط کرده گذشته متمایز کرده، این‌بار علاوه بر فقر و استبداد با پدیده خطر جنگ هم روبرو هستیم مضافا به این که تمامیت ارضی ما هم (جزایر خلیج فارس) با یک خطر جدی روبروست.

جامعه امروز ما یک جامعه چند قطبی ست. بخشی در خارج کشور راه حل را در جنگ و ورود یک کشور بیگانه به مثابه یک نیروی نجات‌بخش می‌بینند. بخشی دیگر راه حل را در انقلاب یا سرنگونی تصور می‌کنند. به عنوان مثال، شاهزاده رضا پهلوی در پیام‌شان، به انگلیسی و ترجمه فارسی، مژده!! دادند که یک نیروی قوی از خارج و داخل کشور، رژیم را سرنگون می‌کند و مطمئن باشید خلائی هم بوجود نخواهد آمد. متعاقبا خبر رسید که شاهزاده با جنگ و حمله به ایران مخالفت کرده‌اند. بسیار پسندیده. پس با این حساب جای خوشوقتی ست که نیروی سرنگون کننده از خارج، اسرائیل یا کشور خارجی دیگری نخواهد بود ولی باز این معما حل نشده باقی خواهد ماند که این کدام نیروی فراقدرتمندی می‌باشد که هم در داخل و هم از خارج، قادر است رژیم را سرنگون کند بدون این که خلائی ایجاد شود.

از سوی دیگر “همگرایی جمهوریخواهان” سه شعار اصلی را برای خود انتخاب کرده. یکی از این سه شعار “انقلاب” است. یعنی با این حساب هم شاهزاده و هم این بخش از جمهوریخواهان، راه حل و تغییر را در سرنگونی و انقلاب می‌بینند بدون اینکه یک آلترناتیو سازمان داده شده (نه فرضی) آماده جانشینی این رژیم باشد، آن هم به قول شاهزاده “بدون ایجاد خلاء”. ولی، خوشبختانه، هر دو نیز مخالف جنگ می‌باشند.

امید من به جامعه در حال رشد و بلوغ مدنی داخل کشورمان می‌باشد تا برخلاف جنگ‌طلبان و انقلاب‌خواهان، با همکاری طیف وسیع اصلاح‌طلبان (که متاسفانه این روزها بیشتر نقش تماشاچی را بازی می‌کنند) قادر به ایجاد نهضت وسیع ضد جنگ گردند. اجازه ندهیم ایران بی‌صاحب باشد در جائی که در صحنه بین‌المللی، کشور ما در بدترین شرایط سال‌های اخیر به سر می‌برد.

وفاق ملی!! منجر به این شد که اتحادیه اروپا، معاون وزارت دفاع آقای پزشکیان را تحریم کرد. این در حالیست که یکی از برنامه‌های رئیس جمهور، صلح و تفاهم و کوشش در تجدید برجام برای سر و سامان دادن به اقتصاد ویران کشور بود و نطق ایشان در نیویورک هم، جهت‌گیری در همین مسیر بود.

مقصر غرب نیست، مقصر عوامل پشت پرده در درون رژیم می‌باشند که پزشکیان به ناچار در نطق خود، هم باید رعایت سلیقه و نظر آنها را بکند و هم، در عین حال، موفق به جلب نظر مساعد غرب گردد. در حقیقت ترکیبی که هرگز موفق نخواهد بود. این ترکیبی که آقای پزشکیان آنرا “وفاق” می‌نامد منجر به این شده که تمام تصمیمات خوش‌طنینی که آماده اجرا بود، هم در صحنه ملی و هم بین‌المللی، مواجه با عکس العمل از سوی “دولت سایه” گردید که ناقض تصمیمات دولت و بی‌اثر گذاشتن آنها شد.

نتیجه چنین “وفاقی” تحریم معاون وزیر کابینه‌اش، و اقدام بی‌سابقه غرب در حمایت از تصاحب سه جزیره از سوی اعراب شد. سقوط ما در صحنه بین‌المللی ما را در کنار روسیه و کره شمالی قرار داده.

کشورمان در شرایط خطرناکی قرار گرفته که نیاز به اقدام و عکس‌العمل مشترک از سوی تمام اقشار جامعه‌مان دارد در مخالفت با جنگ و اعتراض به تجزیه بخشی از سرزمین‌مان. آقای پهلوی و هوادارانشان، مشروطه‌خواهان، جمهوریخواهان، اصلاح‌طلبان و حتی اصولگرایانی که دغدغه وطن دارند.

چه بهتر که قدم اول تا دیر نشده از سوی اصلاح‌طلبان در داخل کشور برداشته شود.

خطرناک‌ترین اقدام در این شرایط حساس، گرایش به سرنگونی و انقلاب می‌باشد چون نیروهای اهریمنی و مخرب در جنگ و انقلاب آزاد می‌شوند همانطور که در عراق و لیبی و زمان انقلاب ۵۷ دیدیم. به قول شاهنامه “دریغ است ایران که ویران شود”.

به امید پایان دور باطل “از صفر شروع کردن‌ها”.

داریوش مجلسی - اکتبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ جناب مجلسی عزیز، من به توصیه شما به دکتر پزشکیان رای دادم و پشیمان هم نیستم اما به نظرم پزشکیان نیز قدرت و اراده اصلاحات ندارد به هزار و یک دلیل که می‌دانید و می‌دانیم! انقلاب و فروپاشی، فرجامش نابودی این ملک و ملت است، گرچه به نظر می‌رسد: ما دیر یا زود، گرفتار انقلاب وخشونت و فروپاشی خواهیم شد...
ارادتمند: محمد علی فردین


■ دعوت به وفاق ملی, هشدار به قطبی شدن, و هشدار به خطر فروپاشی اجتماعی پسندیده است. جدال “نه به جنگ” و “آری به جنگ” این اواخر در بیشتر مواقع بی مورد و گمراه کننده است. این تمایل به قطبی شدن ریشه در عقب افتادگی جامعه و مردم ما دارد که همواره فانوس و ذره بین بدست بدنبال “قهرمان” و “ضد قهرمان” خود میگردیم.
۱- واقعیت کنونی این است که سقوط حزب الله لبنان میتواند بتنهایی رژیم را تا مرز شکست داخلی و از دست دادن اکثریت حامیان خود بکشاند , بویژه اگر سقوط حزب الله بطور کامل و در وجه سیاسی و بدست مردم لبنان و انتخابات آنها تکمیل شود. موضوعیت بحث باید چگونگی برخورد با تبعات وقایع باشد نه “شد یا نشد” آن.
۲- مجموعه اصلاح طلبان بخش مهمی از نیروهای ملی را شامل میشوند. در شرایط خطرناک و بحرانی وجود آنها اگر بدرستی حرکت کنند, گذار مسالمت آمیز (یا کم هزینه) از حلقه قدرت کنونی را ممکن میکند. از اینرو ضرورت دارد که بلیط مشترک با خامنه ای و سران بد نام رژیم نخرند و حتی الامکان حسابشان را از حاکمیت جدا نگه دارند.
۳- نشانه ها و اخبار جسته گریخته از داخل حاکی از آن است که افراد و جریان های “تازه” بریده شده از رژیم و آنها که هنوز بطور علنی جدا نشده اند در تکاپوی حرکت بعدی هستند. تمایل به شاهزاده رضا پهلوی در میان آنها اگر نگوییم عمده ولی زیاد است. گرایشات کاربردی این شاخه از جنبش به کودتا یا چیزی شبیه آن بیشتر نزدیک است. برای من قضاوت چنین حرکاتی مشکل است زیرا که پشت پرده های بسیاری در آن نقش دارند.
با احترام، پیروز.


■ پیروز گرامی، من هم از اخبار جسته گریخته‌ای که اشاره کردید بی‌خبر نیستم، و اینرا بی‌ارتباط به گفته اخیر شاهزاده نمی‌بینم. ایشان خیلی مطمئن ادعا نمود که سرنگونی خلاء به همراه نخواهد داشت. ادعای بزرگیست که باور به آن مشکل است، ولی اگر بخواهیم با مقداری خوشبینی به آن نگاه کنیم این اولین بار است که مدعیان سرنگونی به همکاری وسیع به نیروهائی از درون رژیم اشاره می‌کنند (البته نه اشاره علنی). من هم معتقدم هر نوع تغییربدون همکاری از بخش‌هائی از درون رژیم ممکن نخواهد بود. ولی اگر ایشان با چنین قدرتی چنین ادعائی دارد پس حتما از سوی بخش‌هائی از پاسداران، ارتش یا نیروهای سرکوب اطمینان‌هائی به ایشان داده شده وگرنه ادعا را نمی توان جدی گرفت.
با احترام، مجلسی


■ آقای فردین گرامی، دوست عزیز من اگر دوباره رای بدهم باز به همین پزشکیانی که چندرغاز اختیاری هم ندارد رای خواهم داد چون در این قحط الرجال حاکم بر اپوزیسیون، آلترناتیو بعدی امثال جلیلی، محسن رضائی و حتی میر باقری خواهند بود. حدثتان درباره فروپاشی زیاد هم بی‌پایه نیست لطفا به جوابم به جناب پیروز رجوع کنید.
با عرض ارادت. مجلسی





iran-emrooz.net | Sun, 20.10.2024, 12:30
تحولات در ایران و منطقه: لزوم ابتکار و پرهیز از سراب

هادی زمانی

http://www.hadizamani.com

متن سخنرانی ارائه شده در نشست مرکز ایرانی مطالعات سیاسی، پاریس ۱۹ اکتبر ۲۰۲۴

متاسفانه سیاست‌های نسنجیده جمهوری اسلامی (ج.ا.) بالاخره ایران را وارد یک درگیری مستقیم با اسرائیل کرده که می‌تواند به نتیاج ویرانگری بیانجامد. پیآمدهای اولیه این امر هم اکنون اقتصاد شدیدا بیمار ایران را تحت فشار فزاینده‌ای قرار داده است.

وضعیت اسف‌بار اقتصاد ایران و دلایل آن بر هیچ کس پوشیده نیست. درآمد سرانه ایران که در سال ۱۹۷۶ حدود ۴۰ در صد بیشتر از میانگین اقتصاد جهانی بود، اکنون حدودا نصف میانگین جهانی است[۱].  ۳۰ در صد جمعیت کشور به زیر خط فقر فرو غلتیده است. نظام بانکی، صندوق‌های بازنشستگی و بسیاری از موسسات اقتصادی کشور عملا ورشکسته‌اند. طی دو دهه گذشته سطح تشکیل سرمایه ثابت ناخالص حدودا نصف شده، به گونه‌ای که حتی پاسخگوی استهلاک سرمایه نیز نیست. سطح باروری سرمایه و نیروی کار بسیار پایین است. پول ملی ارزش خود را از دست داده. کشور دچار ناترازی‌های متعدد، از جمله ناترازی شدید انرژی است. فساد و ناکارآمدی کل سیستم را در بر گرفته و محیط زیست کشور نیز دچار خسارت‌های سنگین شده است.

این وضعیت ناشی از سیاست‌های داخلی و خارجی ج.ا. است. در عرصه داخلی، نظام حکمرانی ولایت فقیه و سیاست اسلامی سازی آمرانه با اضمحلال نهادهای مدرن و جایگزینی آنها با نهادهای پیشا مدرن موجب پیدایش یک اقتصاد مافیایی بحران زده، غیر پاسخگو، ناکارآمد و فاسد شده است. در عرصه خارجی، غرب ستیزی، اسرائیل ستیزی، مداخله در امور کشورهای منطقه از طریق نیروهای نیابتی و توسعه برنامه هسته‌ای، نه تنها موجب تحریم‌های گسترده علیه کشور و عدم دسترسی به بازارهای جهانی، به ویژه عدم دسترسی به فنآوری پیشرفته شده است، بلکه هزینه بسیار هنگفتی بر کشور نیز تحمیل کرده است. اکنون پیامد این سیاست‌ها از مرز بحران‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فراتر رفته و مستقیما امنیت و موجودیت کشور را در معرض خطر قرار داده است.

ما با حکومتی روبرو هستیم که مشروعیت خود را از دست داده، گرفتار مجموعه‌ای از ابر بحران‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی،‌ سیاسی، از جمله بحران‌های جانشینی و ناکارآمدی است. در صحنه خارجی نیز، هر سه رکن سیاست خارجی آن به گل نشسته است. شبکه گروه‌های نیابتی ج.ا. به شدت تضعیف شده و دیگر نمی تواند نقشی را که برای آنها تعیین شده بود ایفا کند. در مورد تکیه استراتژیک به روسیه و چین، روشن است که این دو کشور دارای منافع استراتژیک بسیار مهمتری از حفظ ج.ا. هستند و نمی‌توانند انتظارات ج.ا. را تماما برآورده کنند. بعد سوم استراتژی ج.ا.، یعنی توسعه برنامه هسته‌ای نیز بیشتر برای امتیاز گیری از غرب مناسب است تا دست یابی به سلاح هسته‌ای. حرکت ج.ا. بسوی نظامی کردن برنامه هسته‌ای، بجای تامین امنیت، می‌تواند موجودیت حکومت ج.ا. را به خطر بیاندازد و موجب ویرانی زیر ساخت‌های کشور شود. 

در شرایط موجود، ج.ا. به لحاظ شرایط داخلی و خارجی در وضعیتی نیست تا با دادن امتیازهای کوچک بتواند از غرب امتیاز بزرگی برای رفع تحریم‌ها بگیرد تا به این وسیله بر بحران‌های داخلی خود غلبه کند. ج.ا. به مرحله‌ای از حیات خود نزدیک شده است که برای بقا ناچار به پذیرش تغییرات بنیادی در سیاست‌های خارجی و داخلی خود خواهد بود. شرایط موجود را دیگر نمی‌تواند با سرکوب و عقب نشینی‌های تاکتیکی مدیریت کند.

در این وضعیت، به دنبال تحولات اخیر در منطقه این تصور به وجود آمده است که حمله نظامی اسرائیل به ایران می‌تواند به قیام مردم، سرنگونی ج.ا. و استقرار یک حکومت سکولار و دموکراتیک بیانجامد. احتمال وقوع این رویداد را نمی‌توان منطقا رد کرد، اما این تصور واقع بینانه‌ای نیست و تکیه به آن می‌تواند مبارزه علیه استبداد دینی را از مسیر درست خارج و آن را تضعیف کند. با توجه به واقعیت‌های موجود، اقدام نظامی علیه ج.ا. صرفا از طریق بمب باران‌های هوایی خواهد بود و با توجه به ملاحظات آمریکا برای جلوگیری از گسترده شدن دامنه جنگ، به احتمال زیاد دامنه آن نیز نسبتا محدود خواهد بود.

البته با واکنش ج.ا. یک حمله محدود می‌تواند نهایتا به حمله گسترده به زیر ساخت‌ها و تاسیسات اقتصادی و حتی تاسیسات هسته‌ای بیانجامد. اما حمله هوایی، هر چقدر هم دامنه آن‌ گسترده باشد، به تنهایی نمی‌تواند حکومتی مانند ج.ا. را سرنگون کند. مگر آنکه سناریویی مانند حمله ۲۰۰۳ به عراق مد نظر باشد که با توجه به تجربه عراق و شرایط موجود، منطقا نه محتمل است و نه درست و قابل دفاع. حتی اگر حمله به زیر ساخت‌های ایران به قیام مردم بیانجامد، در نبود یک اپوزیسیون سازمان یافته و نیرومند، هیچ اطمینانی وجود ندارد که به امنیت، توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی و دموکراسی برای ایران و امنیت و صلح برای کشورهای منطقه بیانجامد. چنین وضعیتی می‌تواند روند توسعه اقتصادی و سیاسی ایران را برای دهه‌ها به عقب بیاندازد. به جای تغییر رژیم، می‌تواند به بروز جنگ‌های داخلی و تجزیه کشور بیانجامد و ایران را برای همیشه تضعیف کند. احتمال قابل توجهی نیز وجود دارد که شعله‌های یک جنگ ویرانگر را در کل منطقه برافروزد. متاسفانه در سیاست، غیرمنطقی بودن یک سناریو تضمینی برای عدم وقوع آن نیست. لذا این خطر وجود دارد که ایران نهایتا گرفتار چنین سرنوشت شومی شود.

در واقع، ما در یک بن بست سیاسی قرار داریم. حکومت ج.ا. مشروعیت خود را از دست داده، دچار بحران‌های متعدد است و نمی‌تواند وضعیت موجود را ادامه دهد. از سوی دیگر، علیرغم نارضایتی شدید و گسترده، به دلیل سرکوب شدید، در شرایط موجود جامعه مدنی و نیروهای اپوزیسیون از توانایی لازم برای سرنگون کردن حکومت و کسب قدرت سیاسی برخوردار نیستند. در عرصه خارجی، غرب به شدت نگران ادامه برنامه هسته‌ای و نظامی ج.ا. و خواهان توقف بی‌درنگ آن‌ها است. اما از یک سو تلاش های آن برای تغییر رفتار رژیم به نتیجه لازم نرسیده و از سوی دیگر، اقدام نظامی علیه رژیم می‌تواند بسیار پرهزینه باشد و نهایتا به نتیجه مورد نظر منتهی نشود.

خروج از این بن بست مستلزم ابتکار عمل همه بازیگران این صحنه است، از نیروهای واقع بین درون حکومت گرفته تا نیروهای جامعه مدنی، اپوزیسیون و بازیگران خارجی.  در این فرایند یک رویکرد که می‌تواند به خروج از بن بست موجود با کمترین هزینه کمک کند رویکردی مانند گذار آفریقای جنوبی از رژیم آپارتاید است.  پیشبرد چنین رویکردی مستلزم وجود سه بازیگر نیرومند است. نخست، یک نیروی واقع بین در درون رژیم که ضرورت تغییر را بپذیرد و از توانایی انجام آن، از جمله کنترل جناح‌های تندروی رژیم برخوردار باشد. دوم، یک اپوزیسیون منسجم و سازمان یافته که دارای پایگاه اجتماعی و توانایی کنترل جناح‌های تندروی خود باشد و به یک پروژه سیاسی مناسب نیز مجهز باشد. سوم، یک نیروی هماهنگ در غرب که از آمادگی لازم برای اعمال فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی  بر ج.ا. و پشتیبانی از مطالبات دموکراتیک مردم ایران برخوردار باشد.

پیشبرد این رویکرد در ایران، بسته به تحولات میدانی و توازن قوا می‌تواند اشکال مختلفی بگیرد که از پیش نمی‌توان آنها را دقیقا پیش بینی و تعیین کرد. اما اصول کار روشن و ظرفیت‌های بالقوه برای پیشبرد آن قابل مشاهده است. با تشدید بحران‌های اقتصادی و سیاسی ریزش نیروهای ج.ا. شدت گرفته و شکاف‌های عمیقی در درون دستگاه حکمرانی آن در حال شکل گیری است. ساختار جمعیتی، اجتماعی و فرهنگی جامعه به شدت دگرگون شده و ج.ا. پایگاه اجتماعی خود را از دست داده است. حکومت همزمان گرفتار بحران‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، مشروعیت، ناکارآمدی و جانشینی است. در چنین فضایی تشدید همزمان و هماهنگ فشارهای داخلی و خارجی می‌تواند موجبات گذار از استبداد دینی را فراهم آورد. تضعیف نیروهای نیابتی ج.ا. و هزینه فزاینده درگیری‌های فرسایشی، در شرایطی که کسری بودجه دولت تنها برای سال جاری بیش از ۸۵۰ هزار میلیارد تومان است، می تواند این فرایند را تسریع و تسهیل کند.   

چنانچه شرایط لازم برای تحقق یک راه کار مطلوب فراهم نشود، این احتمال نیز وجود دارد که تضعیف نیروهای نیابتی ج.ا. و حمله نظامی به ایران در نهایت به اهرمی در مذاکرات غرب با ج.ا. برای مهار برنامه هسته‌ای آن تبدیل شود، بدون آنکه توجه به سیاست‌های داخلی ج.ا. و نقض حقوق بشر هیچگونه نقشی در معادله مذاکرات ایفا کند. این رویکرد در بهترین شرایط تنها یک راه حل مقطعی خواهد بود که حل پایه‌ای مشکل را به آینده موکول می‌کند. سیاست خارجی و سیاست داخلی ج.ا. دو روی یک سکه هستند که دارای منشا مشترکی می‌باشند. چنانچه مهار برنامه هسته‌ای و تعدیل سیاست خارجی ج.ا. با تحولات پایه‌ای و ساختاری در عرصه سیاست داخلی و بهبود موازین حقوق بشر همراه نباشد، یک عقب نشینی تاکتیکی از سوی ج.ا. برای مدیریت بحران خواهد بود که در آینده‌ای نه چندان دور می‌تواند به مخاطرات بزرگتری بیانجامد.

با تشدید بحران‌های ج.ا. و برجسته شدن چالش‌های رویکرد نظامی وضعیتی می‌تواند شکل بگیرد که در آن حرکت بسوی شکلی از سناریوی گذار که به آن اشاره شد مطرح و تعیین کننده شود. فعال ساختن این ظرفیت نیازمند اراده و ابتکار عمل همه بازیگران صحنه برای پرهیز از رویکردهای پرهزینه و تسهیل رویکردی است که بتواند به گذار سامانمند ایران از استبداد دینی به یک نظم سکولار و دموکراتیک و صلح پایدار منطقه بیانجامد.

در پایان باید تاکید کنم که وضعیت موجود گرچه بسیار پر خطر است، اما می‌تواند به یک فرصت برای صلح و گذار به دموکراسی تبدیل شود.

——————————————-
[۱]  بنا بر آمار بانک جهانی، به قیمت ثابت دلار ۲۰۱۵.



نظر خوانندگان:


■ آقای دکتر زمانی عزیز. متن سخنرانی شما بسیار وزین و منطقی و کارشناسانه است. کاملأ با شما موافقم که وجود و تعامل سه بازیگر نیرومندی که مطرح کردید، برای عبور از بحران فعلی ضروری هستند. اما آنجا که اعمال فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی غرب بر ج.ا. را مطرح کردید، باید دو عامل منفی و ناخواسته را نیز در نظر بگیریم: فشار اقتصادی غرب، عمدة مردم عادی را در تنگنای شدیدتری قرار می‌دهد و ثانیأ ج.ا. را بیشتر به سمت چین سوق می‌دهد. در این مورد احتیاج به تدقیق بیشتر سیاست‌ها و تبعات آنهاست.
موفق باشید. رضا قنبری


■ جناب آقای قنبری گرامی، از نظراتی که مطرح کرده‌اید سپاسگزارم. در مورد عامل فشارهای بین‌المللی دیپلماتیک و اقتصادی، همانطور که اشاره کرده‌اید می‌بایست به پیآمدهای منفی آنها نیز توجه داشت. در مورد آفریقای جنوبی، به دلایل متعدد، کاربرد این ابزارها آسان‌تر بود. برای مثال، در آفریقای جنوبی بخش خصوصی بسیار قوی بود و از توانایی لازم برخوردار بود که برای پایان دادن به زیان‌های ناشی از تحریم‌ها دولت آپارتاید را مجبور به تسلیم کند. در مورد ایران، پیچیدگی‌های بیشتری وجود دارد که می‌بایست به آنها توجه داشت. اما در تحلیل نهایی، به دلیل محدود بودن ابزارهای مناسب، نمی‌توان نقش فشارهای بین‌المللی دیپلماتیک و اقتصادی را نادیده گرفت و آنها را از معادله حذف کرد.
صمیمانه – هادی زمانی





iran-emrooz.net | Sun, 20.10.2024, 12:07
گفتمان‌سازی با روایت تراژیک از عاشورا

احمد علوی

عنوان کامل مقاله: روایت تراژیک عاشورا به مثابه برساختن “گفتمان” و “حقیقت”

از هر رخداد تاریخی می‌توان اسطوره ساخت و روایتی نوین عرضه کرد. اسطوره سازی و روایت احساسی-تراژیک عاشورا به مثابه شرط برساختن نوعی “گفتمان” یکی از ابزارهای حاکمیت‌ ولایی در باز تولید “حقیقت‌” به شمار می‌آید. این “گفتمان” با برساختن روایتی خاص که بوسیله دستگاه‌های تبلیغاتی حکومت و منبریان و مداحان سرسپرده حاکمیت عرضه می‌شود، واقعه تاریخی کربلا- را برای توجیه سیاست‌ها و منافع حاکمیت به کار می‌گیرد. این گفتمان از آن جهت که با تصویرسازی احساسی‌تراژیک همراه است می‌تواند به سادگی با اقشار مذهبی رابطه بر قرار کند.

دوگانه‌سازی‌هایی همچون “حق-باطل”، “خیر-شر”، “ستمدیده- ستمکار” و “فداکاری- خودخواهی”، “سرسپردگی-سرکشی” جهان ساده‌ای را ترسیم می‌کند و به شکل نظام‌مند در توجیه سیاست‌های گوناگون - اعم از داخلی یا جهانی، فرهنگی یا امنیتی - حاکمیت به کار برده می‌شود. البته این اسطوره‌سازی تنها به روایت رخداد عاشورا منحصر نمی‌‌شود، بلکه می‌تواند شامل بسیاری از رخدادهای تاریخ اسلام است.

چنین رویکردی، به عنوان ابزاری برای استیلا بر بینش و نگرش برخی از اقشار مذهبی و در نتیجه از خودبیگانگی آنها به کار گرفته شود. چراکه روایتگری احساسی - تراژیک از عاشورا که توسط دستگاه تبلیغات حاکمیت ولایی برساخته می‌شود، به سیطره گفتمانی و برساختن “حقیقت” کاذب کمک نموده و به از خودبیگانگی(Alienation) مخاطبان منجر می‌شود. بدین ترتیب آنها از مواجهه انتقادی با واقعیت‌های روزمره ناتوان شده، و به اسارت گفتمان حاکم و “حقیقت” برساخته حاکمیت در می‌آیند.

نقش اسطوره‌ها در سیاست
جورج سورل(Georges Sorel) نظریه پرداز فرانسوی یکی از اولین پژوهشگرانی است که به‌طور جدی به بررسی نقش اسطوره‌ها در سیاست پرداخت. او در کتاب معروف خود “تأملاتی درباره خشونت” (Reflections on Violence) اسطوره را به‌عنوان ابزاری برای بسیج توده‌ها و ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی معرفی می‌کند. این پژوهشگر، تاکید می‌کند که اسطوره‌ها و افسانه‌ها، به‌خصوص آن‌هایی که به‌صورت مذهبی یا انقلابی مطرح می‌شوند، ابزار بسیار قدرتمندی برای بسیج مردم و هدایت کنش‌های اجتماعی و سیاسی فراهم می‌کنند. از منظر سورل، قدرت اسطوره‌ها در این است که افراد را به شکلی مستقیم و احساسی و هیجانی به عمل وامی‌دارند، بدون اینکه لزوماً از حقیقت رخدادی خبر داده یا دارای اعتبار علمی باشند.

هنری تودور (Henry Tudor) نیز در کتاب خود با عنوان “اسطوره‌های سیاسی” (Political Myths) به تحلیل و بررسی نقش اسطوره‌ها در سیاست مدرن پرداخته است. او معتقد است که اسطوره‌های سیاسی روایت‌هایی هستند که به‌طور نمادین نظام‌های ارزشی و باورهای یک گروه یا جامعه معین را به نمایش می‌گذارند و به چیرگی بر و جهت‌دهی به کنش سیاسی کمک می‌کنند.

همچنین ارنست کاسیرر (Ernst Cassirer) پژوهشگر نئوکانتی آلمانی، در کتاب خود “اسطوره دولت” (The Myth of the State) به تحلیل نقش اسطوره‌ها در شکل‌دهی به دولت‌ها و نظام‌های سیاسی پرداخته است. او بر این باور است که اسطوره‌ها در دوران بحران‌های سیاسی و اجتماعی نقش تعیین‌کننده‌ای دارند و به مدیریت حکومت‌ها برای تقویت هویت سیاسی و اجتماعی و بقای آنها کمک می‌کنند. کاسیرر به ویژه بر نقش اسطوره‌ها در ایجاد دولت‌های توتالیتر در قرن بیستم برای گذار از بحران‌هایشان تاکید دارد.

رابطه اسطوره و مذهب
سورل در آثار خود به‌طور خاص بر نقش اسطوره‌های مذهبی نیز تاکید می‌کند. او معتقد است که بکارگیری اسطوره‌های مذهبی- به‌ویژه در جوامعی که دین نقش مهمی در تعریف هویت جمعی بازی می‌کند - می‌تواند نیروهای عظیم اجتماعی و سیاسی را آزاد نموده به حرکت درآورده و بسیج نماید. روایت تراژیک مانند عاشورا یا قتل امامان شیعی و حتی دیگر روایت‌های شیعی، می‌توانند به عنوان اسطوره‌هایی سیاسی عمل کرده و معتقدان را به زیر پرچم گفتمان معینی بسیج نموده و “حقیقت” را برای آنها بازتعریف نموده و آنها رابه سرسپردگی حاکمیت ولایی تشویق نماید. در چارچوب این اسطوره به مخاطبان آموزش داده می‌شود تا با الهام از سرسپردگی به امامان شیعه، نسبت به ولی فقیه زمان یعنی رهبر حکومت نیز وفاداری نشان دهند، اوامر او را اطاعت کنند و با جانفشانی سرسپردگی خود را به او ثابت نمایند. مخاطبین نیز در ازای این جانفشانی مستحق ثواب اخروی و انواع رانت‌های دنیوی اعم از رانت تحصیلی، شغلی و مالی می‌شوند.

برساختن اسطوره تراژیک از روایات عاشورایی برای سیطره اجتماعی و سیاسی
دستگاه تبلیغاتی حکومتی تلاش می‌کند تا عاشورا را نه فقط به عنوان یک رخداد تاریخی بلکه به عنوان یک الگوی رفتاری و سیاسی برای مخاطبان خود معرفی کند. تصاویر ارائه‌شده از عاشورا معمولاً حول محورهایی چون مظلومیت حسین ابن علی، قیام علیه ستم، سرسپردگی به امام زمانه و ضرورت ایستادگی در برابر مخالفان امام است. چنین تصویرسازی برای مهار هرگونه مخالفت داخلی و سرکوب اعتراضات مردمی استفاده می‌شود. حکومت، که خود را وارث مستقیم حسین ابن علی معرفی کرده و هرگونه مخالفت با خود را به معنای ایستادگی در برابر «راه حسین» تعبیر می‌کند.

نمادها و زبان عاشورائی برای ایجاد یک دوگانه حق و باطل
یکی از ویژگی‌های کلیدی گفتمان عاشورا که توسط دستگاه تبلیغاتی رژیم ولایی تبلیغ می‌شود، دوگانه‌سازی حق و باطل است. در این دوگانه‌سازی، حکومت خود را نماد حق و دشمنان داخلی و خارجی خود را نماد باطل معرفی می‌کند. این تفکیک نه تنها در سیاست‌های داخلی برای سرکوب مخالفان سیاسی داخلی، بلکه در سیاست‌های خارجی نیز برای تقابل با کشورهای غربی و متحدانشان به کار می‌رود. حکومت ولایی با استفاده از این نمادها، جنگ‌های نیابتی خود را به عنوان ادامه نبرد عاشورا معرفی می‌کند. از آنجا که عاشورا در ذهن مخاطبان حکومت دارای بار سنگین معنایی است، این دوگانه‌سازی به حکومت اجازه می‌دهد تا سیاست‌های خود را به عنوان حرکت در مسیر حق توجیه کند و هر گونه مخالفت یا انتقاد را بعنوان حمایت از «یزید زمان» تلقی کند.

تداوم سیاست‌های خارجی ستیزه‌جویانه
گفتمان عاشورای ولایی در سیاست خارجی حاکمیت نیز نقش محوری دارد. تصاویر ساخته‌شده از عاشورا به عنوان نبرد حق علیه باطل، در توجیه دخالت‌های نظامی و جنگ‌های نیابتی رژیم ولایی در منطقه به کار می‌رود. دستگاه‌های تبلیغاتی حکومتی نظیر صدا و سیما از داستان عاشورا برای توجیه مشروعیت‌ حمایت از گروه‌های نیابتی در کشورهای دیگر مانند حزب‌الله لبنان، حماس، و گروه‌های شیعه در عراق و سوریه استفاده می‌کنند. این گروه‌ها به عنوان «مدافعان راه حسین» معرفی می‌شوند و دخالت رژیم ولایی در این کشورها به عنوان ادامه راه عاشورا و مقابله با ظلم و ستم در برابر «یزیدهای زمانه» توصیف و توجیه می‌شود.

بهره‌گیری از تصاویر عاشورا برای تقویت انسجام داخلی حکومت و ایجاد هویت
یکی از اصلی‌ترین تصاویر ارائه‌شده از عاشورا توسط دستگاه تبلیغاتی رژیم ولایی، ضرورت ایستادگی و فداکاری در راه رهبری حکومت و سرسپردگی به او است. در چارچوب این تصویرسازی تلاش می‌شود نه تنها به بسیج سرسپردگان حاکمیت برای دفاع از نظام اقدام شود، بلکه هویت آنها نیز بازتعریف شده و به عنوان یاران رهبر ولایی سازماندهی شوند. بدین ترتیب، حکومت از روایت ولایی عاشورا برای ایجاد احساسات و هیجانهای مذهبی در میان اقشاری که به آن دلبستگی دارند استفاده کند. هدف این تحریک احساسات مذهبی نیل به انسجام درونی و تحکیم پایگاه در میان اقشار وابسته به رژیم ولایی، جلوگیری از ریزش آنها و به خصوص در هنگام بحران‌های سیاسی یا اقتصادی داخلی است.

نقش گفتمان عاشورا در بسیج نیروهای شبه‌نظامی
دستگاه تبلیغاتی حکومت از گفتمان عاشورا برای تهییج و سازماندهی نیروهای امنیتی و شبه‌نظامی مانند بسیج و سپاه پاسداران استفاده می‌کنند. این گفتمان که نماد فداکاری و شهادت در مسیر ولی فقیه است، به بسیج جوانان و نیروهای نظامی برای جنگ‌های نیابتی یا دفاع از حکومت کمک می‌کند. این نیروها با این توهم که پیروان راستین امام زمانه هستند، و با این تصور که در حال مبارزه در یک نبرد حق علیه باطل هستند، به سرسپردگی، فداکاری تشویق می‌شوند.

نقش اسطوره در سرکوب مخالفان
یکی دیگر از کاربردهای اسطوره به مثابه پایه گفتمان عاشورا در رژیم ولایی، سرکوب منتقدان داخلی و مخالفان سیاسی است. این گفتمان در فضای رسانه‌ای و خطبه‌های مذهبی به گونه‌ای مطرح می‌شود که هر گونه مخالفت با سیاست‌های حکومت به عنوان انکار اصول عاشورایی و ارزش‌های دینی تلقی شود. حاکمیت با برجسته کردن ارزش‌هایی مانند سرسپردگی به رهبر حکومت، مخالفان خود را به بی‌دینی، بی فایی به حسین ابن علی و خیانت به آرمان‌های اسلامی متهم می‌کند.

جمع‌بندی
اسطوره سازی تراژیک از عاشورا آنهم به زبان خاص حکومت ولایی به مثابه “گفتمان” و “حقیقت “ برای توجیه سیاست‌های داخلی و خارجی‌اش بکار گرفته می‌شود. این گفتمان به مرور زمان به یکی از مهم‌ترین روش‌های توجیه و مشروعیت‌بخشیدن به سیاستهای حکومتی در داخل و خارج کشور تبدیل شده است. روایت احساسی-تراژیک از عاشورا که توسط حاکمیت ولایی برساخته و تحمیل می‌شود، به سیطره گفتمانی و برساختن “حقیقت” و به از خودبیگانگی فرد و جامعه منجر می‌شود. این فرآیند موجب می‌شود که مخاطبان پیامهای حکومت از هویت واقعی خود فاصله بگیرند و به ابزارهای گفتمان مسلط تبدیل شوند، که در نهایت باعث ناتوانی جامعه در مواجهه با واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی روز می‌شود.





iran-emrooz.net | Sat, 19.10.2024, 18:22
داریوش، از «دوباره می‌سازمت وطن» تا «شاه و شیخ»

جمشید اسدی

یادداشت کوتاه من در مورد داریوش اقبالی بر روی رسانه‌های اجتماعی (Assadi3000) با واکنش‌های زیادی روبرو شد. انتظار این همه بازبرخورد نداشتم.

زبده آن یادداشت انتقادی بود بر این پایه که داریوش برای کنسرت بلیط فروخت، اما شعار سیاسی «نه شیخ، نه شاه» داد. به دیگر سخن، داریوش مردم را به گروگان گرفت و بحث سیاسی خود را به آن‌ها تحمیل کرد. در حالی که مردم برای شنیدن ترانه‌های او بلیط خریده‌ بودند، نه شیندن شعار «نه شاه، نه شیخ».

از آن گذشته، داریوش بر روی صحنه از حق و آزادی مردم گفت، اما به هیچ مردمی حق و آزادی آن نداد که نظر خود را در مورد شعار «نه شیخ، نه شاه» وی بگویند. البته باز هم یادآوری کنم که کنسرت جای شعار و بحث سیاسی نیست.

بازدیدکنندگان آن یادداشت بر روی رسانه‌های اجتماعی اشاره‌های بسیاری کردند که آن‌ها را می‌توان گرد سه پرسش گرد آورد. در زیر به همین می‌پردازم.

آیا هنرمند و آوازه‌خوان حق ندارد که عقیده سیاسی داشته باشد؟
چرا بی‌شک چنین حقی دارد. هنرمند همچون هر شهروندی دیگری حق شهروندی دارد و می‌تواند از آن استفاده کند. اما بهره‌مندی از حقوق اصولی دارد.

آیا داریوش دوست داشت که دندان‌پزشک‌اش در ضمن عمل برایش موعظه کند؟ منِ نگارنده این نوشته در دانشگاه درس می‌دهم و کنشگر سیاسی هم هستم. اما جای کنشگری و ابراز نظر سیاسی در سر کلاس درس استراتژی اقتصادی نیست. نه این که حق ابراز نظر سیاسی نداشته باشم. جای بهره‌مندی از آن در سر کلاس درس نیست. اگر واقعا در پی کار سیاسی هستم، پیش و پس از کلاس و آن هم در جایی که دیگران حق پاسخ گویی داشته باشند وقت و امکان خواهم داشت. چه کاری است در کلاس درس کار سیاسی کنم؟

اگر داریوش واقعا حرف سیاسی دارد بلندگو و صحنه کنسرت را کنار بگذارد و پشت میز بنشیند و بحث سیاسی کند. قدم داریوش برای بحث سیاسی بر روی چشم در برنامه من یا در هر برنامه دیگر. بگوید و بشنود. گفت‌وگو کند. داریوش با آوازه‌ای که دارد می‌تواند از هزار و یک امکان رسانه‌ای استفاده و بحث سیاسی کند. این گوی و این میدان.

یعنی اگر داریوش تمایل به بحث سیاسی دارد، باید این کار را در فضایی انجام دهد که دیگران هم حق پاسخ‌گویی داشته باشند. مردم را نمی‌‌توان به گروگان گرفت، یعنی ایشان را برای کنسرت دعوت کرد و سپس شعار سیاسی داد.

آیا همین شعار شاه و شیخ در کنسرت ترانه‌خوانی آزاردهنده است؟
نه تنها این شعار ویژه، بلکه هر شعار دیگری هم برای کنسرت نامناسب بود و هست. کنسرت هنری جای سردادن شعار نیست. چه برای شاه، چه برای شیخ، چه برای مجاهد، چه برای فدایی.

داریوش حق دارد که پادشاهی را دوست نداشته باشد. اما به باورم کار درستی نیست که بلیط کنسرت بفروشند و شعار سیاسی بدهد. بیرون از کنسرت تا می‌خواهد مرگ بر شاه و شیخ یا زنده باد بگوید. به من چه؟

جای مناسب برای شعار و بحث سیاسی جایی است که دیگران برای کار سیاسی آمده و امکان پاسخ‌گویی داشته باشند. در غیر این صورت، این کار همانند پروپاگاندای رژیم‌های توتالیتر و تمامیت‌خواه می‌شود. حضرت آقا یا رفیق کبیر بگوید و بقیه بشوند و هیچ نگویند و البته اگر کاری می‌کنند دست زدن و هورا کشیدن باشد.

هنرمند خواننده نمی‌‌بایستی در کنسرت‌هایش شعار سیاسی دهد و به توان اولی ترانه‌های سیاسی بخواند؟
من آزادی‌خواه‌ام و این را حق هر شهروند و هنرمندی می‌دانم که تصمیم بگیرد که برای جریان شاهی یا جمهوری بخواند یا هنرمند فدایی و مجاهد باشد. اما اگر چنین کند دیگر هنرمند ملی نیست و حزبی و خطی است.

اما به باور من، در روزگار نابه‌سامانی که ایران گرفتار آن است، بهتر آن است که هنرمند، حتی اگر سیاسی یا اجتماعی می‌خواند، ملی باشد و برای همه ایران و همه ایرانی‌ها بخواند. نه برای جناح سیاسی ویژه‌ای در ایران.

ما سنت زیبایی از ترانه‌های ملی برای همه ایران و همه ایرانیان داریم، همچون مرغ سحر، ‌ای مرز پر‌گهر، بوی جوی مولیان، نام جاوید وطن، یار دبستانی، و بسیاری دیگر و نیز غزل جاودانه «دوباره می‌سازم‌ات وطن» سیمین بهبهانی که داریوش اقبالی آن را بسیار دلنشین و شورانگیز خواند.

آیا داریوش می‌داند که بسیاری از هواداران وی پادشاهی‌خواه هستند. وی دیگر برای ایشان نخواهد خواند؟

سخن پایانی
در واکنش به یادداشت نگارنده در مورد داریوش اقبالی، مخالفان و موافقان آن بسیار به هم تاختند.

کاش به گونه‌ای منطقی با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند. چه آهنگ یادداشت من پاسداری از همراهی ملی میان ایرانیان بود نه برانگیختن ستیز میان ایرانیان. به هر روی، من دیدگاهم را در آن یادداشت و یادداشت‌های در پی آن و فیلمی و در این نوشته آورده‌ام و نیازی به تکرار آن نمی‌‌بینم که ملال‌آور خواهد بود. بگذارید مخالفان یادداشت من از حق ابراز نظر خود استفاده کنند و آن چه را می‌خواهند به من و دیدگاه من بگویند. من دیگر پاسخی نمی‌‌دهم.

اما اجازه می‌خواهم که در پایان به دوستانی اشاره کنم که به گونه‌ای از یادداشت من در مورد داریوش پشتیبانی کردند. در میان این دوستان کسانی بودند که به کلامی زشت از داریوش یاد کردند و به بی‌مهری به دوره اعتیاد او اشاره و گفتن شعار «نه شاه، نه شیخ» را برآمده از همان دانسته‌اند. این کار درست نیست و بی‌مهری است. خواهش می‌کنم به چنین رویکرد نازیبا و غیر‌دوستانه‌ای روی نیاوریم. برای بازیافت همبستگی ملی بکوشیم.

داریوش هزینه دوره اعتیاد خود را پرداخته و حتی گویا به ترک اعتیاد بسیاری کمک کرده است. افزون بر این، داریوش اقبالی برای چندین نسل خوانده است و حقی به گردن موسیقی ایران دارد. پاسداری از هنر و فرهنگ جزیی از ایران‌دوستی است.

در پایانِ پایان بیاورم که داریوش از محبوب‌ترین خواننده‌های مورد علاقه من بوده و هست.

———————-
پی‌نوشت «ایران امروز»:
سخنان داریوش که واکنش تند طرفداران پادشاهی را در پی داشت:
«امیدوارم بعد از رفتن اینها اتفاقی برای مملکت هرج و مرج نشه، کشت و کشتار نشه، قانون حکم فرما باشه، توی اوون مملکت باید قانون اساسی رعایت بشه، قانون اساسی که کسی دست نبرده باشه توش، نه شیخ و نه شاه. دولت را مردم انتخاب می‌کنند، نخست‌وزیر را مردم انتخاب می‌کنند، ما وارد یک رنسانس می‌خواهیم بشیم، تحولی می‌خواهیم در کشورمون بوجود بیاد.»



نظر خوانندگان:


■ با درود، آقای اسدی عزیز من یک سوال کوچک دارم. اگر داریوش در کنسرتش فقط از ملا و شیخ گفته بود واکنش شما همین بود که در رابطه با شیخ ‌شاه داشتید؟
بهمن


■ با سلام و احترام. این مطلب سراپا مغلطه و مخالف اصل بنیادی آزادی بیان است‌. اتفاقن باید موضع آقای داریوش اقبالی را ارج نهاد و به این شجاعت و جسارت که حتی ممکن است برایش بسیار هزینه داشته باشد ستود. هنرمندانی که فقط نگاه به قدرت و بیزنس دارند نمی‌توانند افراد مطمئنی برای یاری مردم ستمدیده و رنج کشیده باشند. مقایسه آقای داریوش هنرمند با یک دندانپزشک و شغل نگارنده که حتی حاضر نیست که سرکلاس درس بخاطر ترس از دست دادن موقعیت شغلی اظهار نظر نکند یک ریا کاری سیاسی و اخلاقی است. اما تاریح شیخ و شاه ما (این دو خواهر همزاد ستم و بهره کشی) که نوع سیاست‌ورزی آنها که همیشه مانع اصلی تجدد و مدرنیزه شدن جامعه ایرانی بوده‌اند این روزها بر کسی پوشیده نیست.
مرسی رودین


■ حرف ترانه «دوباره می‌سازمت وطن» این است که شیخ‌های جمهوری اسلامی وطن را ویران کردند در حقیقت این ترانه نه گفتن به شیخ‌هاست. با این حساب حرف آقای اسدی این ست که اگر داریوش در کنسرتش «نه شخ» گفته بود اشکالی نداشت. «نه شاه» گفتنش درست نبوده. چیز دیگری هم که با عرض معذرت می‌خواستم بگم اینست که لطفا بیاییم استاد بودن در دانشگاه را در جایی یادآوری کنیم که موضوع نوشته‌مان به آن رشته‌ای که درس می‌دهیم ربط داشته باشد.
بهجت باقری


■ طرفداران سلطنت و نظام پادشاهی (یا در واقع طرفداران خانواده پهلوی) به شدت ضدلیبرال و اقتدارگرا هستند. داریوش حتی اگر در یک محفل خصوصی هم نظر خود را در این باره می‌گفت، طرفداران پهلوی همین رفتار را می‌کردند. چرا وقتی داریوش ندای «دوباره می‌سازمت وطن» سر داد، کسی ایراد نگرفت که موسیقی و کنسرت جای شعار دادن و این‌حرفا نیست؟ پس مشکل حقوقی و فنی و این که کنسرت جای شعار دادن هست یا نه نیست. آقای اسدی آزادی‌خواه و طرفدار پادشاهی است و خوب بود از موضع یک آزادی‌خواه، طرفداران کف‌خیابانی پهلوی‌ها را قدری نصیحت می‌کرد.
مرادی


■ آقای اسدی گرامی، در همه جای دنیا رسم است که گاه که اتفاقات مهمی در سطح ملی یا جهانی در جریان است برخی از خوانندگان یا برندگان جوایز فستیوال‌ها بدون اعلام قبلی چند کلمه‌ای برای صلح یا مخالفت با جنگ و کشتار یا در حمایت از «بی‌صدایان» سخن می‌گویند. داریوش نیز کاری جز این و اعلام نظرش برای کشورش نکرده است. خاموش کردن آن هیاهوگران توهین‌کننده به داریوش یا حداقل مخالفت با فرهنگ فحاشی آنان به مخالفان و حتی گاه به منتقدانشان در درجه اول وظیفه رهبر فکری و سیاسی آنها شاهزاده رضا پهلوی است.
با احترام/ حمید فرخنده


■ دوستان گرامی. می‌دانیم و باور داریم که حق اظهارنظر و «آزادی عقیده» از اساسی‌ترین حقوق انسان است. بدیهی است که از جمله، شامل هنرمندان هم می‌شود. اما «سلیقه» من این است که اگر در مجلس بزرگی سخن بگویم، سعی می‌کنم از اظهارنظر پیرامون برخی عقاید مناقشه‌برانگیز پرهیز کنم. چرا که، اگر مخاطبینی مخالف باشند، امکان اظهار نظر ندارند.
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ جناب اسدی یک نکته ظریف اینجا نادیده گرفته شده است و آن اینکه داریوش گفت به امید روزی که کشور بر مبنای قانون اداره شود و قانون اساسی که نه شاه و نه شیخ در آن دخالت نکنند. کجای این حرف جانبداری سیاسی است؟
هادی رحمانی


■ این تنها داریوش نیست که در کنسرتهایش موضع سیاسی می‌گیرد، بقیه خوانندگان هم از اینگونه فرصتها استفاده و اظهار نظر سیاسی می‌کنند از جمله خانم گوگوش. سال گذشته در استکهلم با اصرار همسرم در کنسرت خداحافظی خانم گوگوش شرکت کردیم و ایشان هر آهنگی که میخواندند، گوشزد می‌کردند که این ترانه را برای آن خدابیامرز (شاه) در فلان قصر روزی خواندند، یا ترانه دیگری که برای شهبانو و یا ولیعهد در قشم خواندند و ……..
برای من که به مرز هفتاد سالگی می‌رسم تجربه باتون ‌پاسبان با چماق حزب‌الله را دارم اینگونه اظهار نظرهای سیاسی بسیار آزار دهنده بود چرا که من و همسرم برای شنیدن آهنگ‌های خاطره انگیز خانم گوگوش در این کنسرت شرکت کردیم نه برای شنیدن عقاید سیاسی وی. امید است نوشته اقای اسدی تلنگری باشد برای بقیه خوانندگان عزیز که مردم فقط برای شنیدن آهنگ و موزیک در کنسرتها شرکت می‌کنند.
فرهاد


■ آقای جمشید اسدی، واقعا دست مریزاد به این مقاله‌ی سراسر یکی به نعل یکی به میخ. چرا نیاز دارید اسمان و ریسمان را به هم ببافید تا طرفداری خود را از یک دیکتاتوری به خاک افتاده پنهان کنید. اینکه این دیکتاتوری به خاک افتاده با یک دیکتاتوری دیگر جایگزین شده است این مجوز را به شما می دهد که علم آن به خاک افتاده را برافرازید!!؟
هنرمندی که به سرنوشت کشورش بی‌تفاوت باشد، هنرمند متعهد نیست، یک آدمی است که استعداد هنریش را در اختیار مردم قرار می‌دهد و در مقالش پول می‌گیرد. داریوش برای همین شعار هم که شده نامش در تاریخ ایران به عنوان یک هنرمند متعهد می‌ماند نه به خاطر ترانه‌هایی از نوع دوباره می سازمت وطن که منافع مادی هم در آنها مستتر است. اینکه در مقابل یک جریانی که با تمام توان، ریاکاری رییسش و فحاشی پیروانش که مشتی بیگانه از فرهنگ مردم ایران هستند را افشا کنی و از آن فاصله بگیری، از اظهار نظر سیاسی خیلی بالاتر است چرا که این جریان تمام دشمنان دموکراسی برای ایران را پشت سر دارد تا بتوانند تمام آثار انقلاب مردم ایران که آگاهی است را از بین ببرند.
درست مثل آثار ملی شدن نفت که با کنسرسیومی که شاه با انگلیس و امریکا تشکیل داد، از بین رفت. یک مشت ژنرال پیر خواب کودتای ۲۸ مرداد دیگری را می بینند و بر این باورند که مسئله مردم ایران با برداشتن حجاب و باز کردن عرق فروشی ها حل می شود. مسئله مردم ایران فقط با یک جنبش بزرگ که همان اندازه به حقوق زنان اهمیت می‌دهد که به حقوق کارگران و معلمان و کسانی که کار می کنند، اهمیت بدهد، دولت پاسخگوی زندگی مردم باشد چرا که اموال مردم را در اختیار دارد. تحصیل اجباری و رایگان باشد، همه از یک حداقل برای زندگی برخوردار باشند. فساد در فعالیت‌های اقتصادی به دادگاه‌های مستقل سپرده شود. آری ایران باید از لاشه ای که کفتارها از نوع شیخ و شاه بر آن چشم دوخته‌اند فاصله بگیرد و مردم این فاصله را ایجاد خواهند کرد، شک نکنید آقای اسدی.
ایرانی


■ سپاسگزار دوستان ایران امروز برای «پی نوشت» در زیر این مقاله.
واقعا در این روزها از جار و جنجالی که با دو کلمه « شاه »و «شیخ» راه افتاده بود . ولی منقدانی که من خواندم نگفتند داریوش واقعا چه گفته بود؟ در این مقاله هم همین طور بود.
چه خوب که دوستان ایران امروز با «پی» نوشت خوانندگان را یاری می‌کنند. مهم نیست که ما موافق یا مخالف حرفهای داریوش باشیم ولی باید در مورد حرفهای او داوری کنیم نه در مورد یکی دو کلمه برای مصادره به مطلوب.
با احترام کامران امیدوارپور


■ واقعیت اینست که «نه شاه و نه شیخ» شعار مجاهدین است. در این شعار نه تنها هواداران پادشاهی نفی شده بلکه سیستم پادشاهی هم نفی شده. چون خیلی از مخالفان رضا پهلوی او را به سیستم پادشاهی مربوط می کنند، کلا بطور غیر مستقیم هواداران او هم نفی شده. اگر مجاهدین و چپ‌های افراطی که هم با دخالت خارجی مخالفند، هم با پادشاهی خواهان سر جنگ دارند و هم رژیم را می‌خواهند بزیر بکشند، جایگزین و توانش را دارند بفرمایند. داریوش هم حالا پرچم خود را آشکار کرده و باید دید گذر زمان و سمت‌گیری مردم ایران به چه سویی است.
با احترام، یک تماشاچی



■ چرا داریوش در ۴۴ سال گذشته تا به امروز در تظاهرات سیاسی خیابانی ایرانیان در آمریکا یا اروپا که تقریبا همه هنرمندان شرکت کرده اند شرکت نکرده تا شعار بدهد. و آیا او نمی دانست بیشتر شرکت کنندگان در کنسرت هایش پادشاهی خواهند و حتما ناراحت می شوند و واکنش نشان خواهند داد.
سیاوش


■ دکتر اسدی گرامی داریوش شعار سیاسی نداده. گفته امیدوار است که «در قانون اساسی آینده» کسی دست نبرد (نفوذ نکند) و ‌مردم تصمیم‌گیر باشند. حال مثال دو‌جریان قالب ۱۰۰ سال اخیر را برده آنهم برای مثال. آیا براستی میخواهیم افراد و‌ جریان‌ها در این قانون دست ببرند یا اینکه تبلور اراده ملی باشد؟ پیام او با پیام نه شاه و‌ نه شیخ فرق دارد. یک فرد می‌توان پادشاهی خواه هم‌باشد اما دموکرات و مخالف پارتی بازی و نفوذ غیردموکراتیک باشد حتی برای برقراری نظام مورد علاقه خود، چون‌ برای او اراده ملت و دموکراسی مهم‌تر است.
اعتباری


■ خیلی ها معتقد هستند که هنرمندان و نویسندگان اصلاً نباید وارد تشکیلات‌های سیاسی شوند، چون خلاقیت‌های خود را محدود می‌کنند. من با این نظر موافق هستم، اما این بدین معنی نیست که انها نباید در عرصه سیاسی نظر بدهند. در طول تاریخ چند صد سال اخیر خیلی از هنرمندان و نویسندگان به خاطر همین اظهار نظرهای سیاسی و یا ارائه هنری که سیاستی را نمایندگی می‌کند معروف، مشهور و یا زندانی و حتی جان خود را فدا کرده‌اند. من فکر می‌کنم که ایراد در انها نیست، بلکه ایراد در جامعه ماست که به شدت قطبی شده است و نقطه نظرات سیاسی مخالفین تحمل نمی‌شود. یک هنرمند می‌تواند طرفدار سلطنت باشد و از آن دفاع کند و هنرمند دیگری مخالف نظام سلطنتی باشد. این حق اوست. در بدترین حالت آن فرد بخشی از طرفداران خود را از دست می‌دهد. خب، این انتخاب اوست که حاضر است که چنین ریسکی انجام دهد و هزینه آن را پرداخت خواهد کرد؛ همچنانکه خیلی از هنرمندان، نویسندگان و ورزشکاران در داخل کشور به خاطر اظهار نظرهای سیاسی حتی موقعیت شغلی خود را به خطر انداخته‌اند. اجازه بدهیم که هر کس هر طور فکر می‌کند بیان کند. البته برای کسانی که از هنرمند، نویسنده و یا ورزشکاری طرفداری می‌کند گاهی اظهار نظر خاصی قابل قبول نیست و نتیجه آن محبوبیت در میان بخشی و از دست دادن محبوبت در میان بخش دیگری است. در دنیای آزاد و دموکراتیک این مسائل راحتتر تحمل می‌شود، اما در جوامع بسته و یا در حال گذار این مسائل تبدیل به معضل می‌شود.
جورآباد




iran-emrooz.net | Fri, 18.10.2024, 18:01
چگونه باید از باتلاق تنش‌های منطقه‌ای بیرون آمد؟

سعید پیوندی

دیپلماسی و سیاست نظامی جمهوری اسلامی در منطقه به بن‌بست رسیده است. ما از “جنگ در سایه” و “سایه جنگ” به درون خود جنگ پرتاپ شده‌ایم. توهم ابرقدرتی جمهوری اسلامی رهبران حکومت و نظامیان و نیز ماجراجویی‌های بی‌پایان آن‌ها در منطقه پرآشوب خاورمیانه به کابوس جامعه ایران تبدیل شده است. درست به همین دلیل هم امروز شاید به جای تحلیل‌های کوتاه‌مدت و گمانه‌زنی درباره چرخه کنش و واکنش میان ایران و اسرائیل و غرق شدن در روزمره‌گی بحران باید به این پرسش اساسی پرداخت که چه راهبردی برای بیرون آمدن کشور از این باتلاق هولناک وجود دارد؟

بازخوانی نوشته‌ها، تحلیل‌ها و برخوردهای سیاسی نشان از وجود دست کم سه گروه نگاه و درک بسیار متفاوت از بحران‌های منطقه‌ای و نقش و جایگاه ایران دارد.

گروه اول کسانی را در بر می‌گیرد که با انگیزه‌ها و تحلیل‌های گاه به کلی متضاد خواهان ادامه و حتا گسترش جنگ میان ایران و اسرائیل و چه بسا کشیده‌شدن پای امریکا به این بحران است. در میان این طیف هم جناح‌های تندروی حکومتی و بخشی از نظامیان دیده می‌شوند و هم سرسخت‌ترین مخالفان جمهوری اسلامی. این شباهت حیرت‌انگیز بخاطر کارکردی است که جنگ به گونه‌ای پارادوکسال برای هر یک از این گرایش‌ها دارد. طرفداران جنگ در درون حکومت نگاهی سراپا هویتی به این راهبرد، امر “مقاومت” و دخالت در تنش‌های نظامی برون‌مرزی دارد. آن‌ها را شاید بتوان کاسبان سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی هم نام داد چرا که این نیروها اعتبار، نفوذ، و قدرت سیاسی و اقتصادی خود را از جنگ و بحران‌های برون مرزی کسب می‌کنند. در مقابل کسانی در میان مخالفان جمهوری اسلامی هم بر این باورند که گویا ادامه و گسترش درگیری مستقیم ایران و اسرائیل می‌تواند به سقوط جمهوری اسلامی و تغییر حکومت در کشور منجر شود.

گروه دوم شامل نیروهایی می‌شود که طرفدار پایان درگیری‌های کنونی و برقراری آتش‌بس و بازگشت به دوگانه شکننده “نه جنگ، نه صلح” هستند. دستگاه دیپلماسی دولت پزشکیان آشکارا چنین رویکردی را دنبال می‌کند. در مقایسه با آن‌چه که آقای خامنه‌ای در سال‌های گذشته مطرح می‌کرد دولت کنونی به گزینه مذاکره با امریکا و همسایگان دور و نزدیک برای کاهش تنش‌ها دل بسته است بدون آن‌که چرخشی معنا‌دار در نوع حضور نظامی و سیاست دخالت‌های منطقه‌ای ایران صورت گیرد. این رهیافت که آن را می توان استراتژی فرسایشی نام داد تا حدودی زیادی مورد پذیرش بخش‌های مختلف اصلاح‌طلبان داخل و نزدیک به حکومت هم هست.

گروه سوم از کسانی تشکیل شده است که خواست تجدید نظر معنادار در سیاست خارجی و دخالت منطقه‌ای جمهوری اسلامی برای برقراری صلح پایدار برای ایران را به میان می‌کشند. این گرایش نوپدید خواهان سیاست مستقل و دوری‌جستن نظامی از مراکز اصلی تنش‌های منطقه‌ای در راستای منافع ملی ایران است.

با وجود این جداسری‌ها، نکته مشترک در بخش بزرگی از تحلیل‌ها و برخوردها (به جز گروه سوم) گره زدن سیاست خارجی منطقه‌ای و امنیت ملی ایران به کانون‌های اصلی تنش در فلسطین، لبنان، سوریه، عراق و یا یمن است. برای بسیاری، از چپ‌های “مقاومتی” و ضدامپریالیست تا نظامیان جنگ‌طلب، تندروهای اسلام‌گرا و نیروهای اصلاح‌طلب اسلام‌گرا و گاه سکولار نزدیک به حکومت، دخالت ایران در تنش‌های منطقه‌ای از نوعی مشروعیت اخلاقی و سیاسی (نفوذ منطقه‌ای، پشتیبانی از فلسطین و یا شیعیان) و ضرورت بازدارندگی برخوردار است.

برای سنجش این نگاه‌ها و راهبردهای بسیار متفاوت می توان به سه پرسش اساسی اشاره کرد؟

اول گسترش دخالت‌های نظامی منطقه‌ای  سپاه قدس و شکل دادن به نیروهای نیابتی با کدام انگیزه و پروژه صورت گرفتند و چه رابطه مشخصی با منافع ملی و جایگاه ژئوپولتیکی ایران داشته‌اند و دارند‌؟

دوم چه ارزیابی واقع‌بینانه و عینی از پی‌آمدهای ژئوپولیتیکی، سیاسی (داخلی)، اقتصادی و نمادین از دخالت‌های منطقه‌ای برای ایران و منافع ملی می‌توان ارائه داد و آیا بازدارنده‌گی ادعایی تا چه اندازه خطرهای خارجی را از مرزهای ایران دور کرده است؟

سوم تهدیدها، فرصت‌ها، امتیازات و ضعف‌های هریک از راهبردها کدامند؟ 

برای مثال راهبرد آقای پزشکیان در ماه‌های آغازین کار خود با گفتمان “با کسی دعوا نداریم” و یا “می‌خواهیم با همه صلح کنیم” تلاش کرد برای شکستن بن‌بست موجود دورنمای جدیدی در برابر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ترسیم کند. این رویکرد آقای پزشکیان، همان‌گونه که خود او هم می‌گوید، بیش از آن که بازتاب چرخش در سیاست خارجی منطقه‌ای باشد پاسخی به بحران و فروپاشی اقتصادی داخل کشور و نارضایتی گسترده مردم است.

مشکل اما این است که دولت پزشکیان نمی‌تواند هم از صلح صحبت کند و هم از مرز اسرائیل تا کابل و یمن نیروی نظامی و مستشار داشته باشد و رد پای سرداران سپاه قدس در همه کانون‌های بحران هویدا باشد. این سویه‌های پاردکسال را می‌توان در میان کم و بیش همه طیف‌های اصلاح‌طلب حکومتی و نزدیک به حکومت هم مشاهده کرد. آن‌ها هم مشروعیت و درستی دخالت‌های منطقه‌ای را امری بدیهی و پرسش ناشدنی تلقی می‌کنند و از پرداختن به تناقض‌های ساختاری سیاست “هم خدا و هم خرما” و یا نارضایتی گسترده جامعه از این دخالت‌های پرهزینه و بی‌حاصل طفره می‌روند.

کسانی که با نگاه افراطی دوگانه “مقاومت یا تسلیم” را به میان می‌کشند در حقیقت ایران را به عنوان طرف اصلی (ابرقدرت نظامی منطقه‌ای) درگیری‌ها و تنش‌های موجود می‎‌بینند و خالی کردن میدان نبرد با “کفر جهانی”، “صهیونیسم” و یا “امپریالیسم” برای آن‌ها معنایی جز “تسلیم در برابر دشمن” در این جنگ هویتی و مکتبی ندارد.  برای این گرایش نه ورشکستگی اقتصادی کشور و نارضایتی گسترده مردم موضوع در خور توجه است و نه نامتناسب بودن دخالت‌های نظامی با توان و امکانات واقعی کشور.

سرانجام باید از آن دسته کسانی یاد کرد که با توهم تغییر حکومت با کمک حمله نظامی کشور بیگانه به سرنوشت این تنش ویرانگر چشم دوخته‌اند. ما در منطقه‌ای زندگی می‌کنیم که بارها چنین روش‌هایی آزمون شده‌اند و پی آمدهای شوم و هولناک آن‌ها هم در برابر همگان است.

اگر بپذیریم که دخالت‌های منطقه‌ای به جای بازدارندگی ادعایی، جنگ، ورشکستگی اقتصادی، انزوای منطقه‌ای و بین‌المللی و نارضایتی گسترده مردم را در پی داشته است آن‌گاه باید به سراغ طرحی نو در سیاست خارجی برویم که در آن بازدارندگی، امنیت ملی، جایگاه ژئوپولیتکی ایران و روابط با همسایگان و یا نوع برخورد به بحران ۸۰ ساله اسرائیل و فلسطین مورد تجدید نظر اساسی قرار گیرند و دوباره تعریف شوند. امنیت ملی ایران را نباید تنها به سویه نظامی  فروکاست، بدون اقتصاد کارا، رفاه و اعتماد عمومی، حکمرانی مطلوب و رضایت مردم امنیتی هم در کار نخواهد بود.

صورت حساب سنگین دخالت‌های منطقه‌ای از جیب مردم ایران پرداخته شده و می‌شود. آینده توسعه و دمکراسی در ایران بیش از هر زمان به سیاست خارجی ما پیوند خورده است. بخش بزرگی از مردم ایران به اشکال گوناگون نارضایتی از این راهبرد ویرانگر را بیان کرده‌اند. امروز نباید اجازه داد هم‌چون گذشته کسانی در پس درهای بسته و در دالان‌های تودرتو و تاریک نهادهای قدرت و نظامیان درباره سرنوشت آینده ایران سیاست‌گذاری کنند. جامعه مدنی و افکار عمومی، روشنفکران، کنشگران، دانشگاهیان باید گفتگوی انتقادی ملی در زمینه سیاست‌های منطقه‌ای را به حکومت ایران تحمیل کنند. همه‌پرسی آزاد و با نظارت جامعه مدنی بر سر آینده سیاست خارجی کوتاه‌ترین راه برای دخالت دادن مردم در تصمیمی است که به زندگی و آینده ایران و ایرانیان مربوط می‌شود.

* چگونه ایران به یک کشور درحال جنگ تبدیل شد؟

کانال شخصی سعید پیوندی:
https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ پیوندی گرامی، تمام گفته‌هایتان و تقسیم‌بندی‌ها بجا و درست تا برسیم به پاراگراف آخر: “امروز نباید اجازه داد هم‌چون گذشته....”
ج.ا. و خامنه‌ای کوچکترین وقعی نمی‌نهند که اجازه از کسی صادر شود، پس این “اجازه ندادن” باید از سوی مقابل تحمیل شود؟ آیا پیشنهادی دارید که چگونه تمامی مخالفان صدایشان را به یک بردار قوی و اثر گذار تبدیل کنند و از هرز رفتن این صدا ها (در مقابله با هم) جلوگیری شود؟
با سپاس از شما، پیروز


■ دوست گرامی جناب پیروز سپاس برای بازخورد.
از دو یا سه سال پیش صداهای پراکنده برای نقد سیات خارجی ویرانگر بلند شده است امروز طرح خواست همه‌پرسی با نظارت جامعه مدنی اگر به صورت خواست عمومی در آید حکومت در برابر یک دو راهی قرار داشت: بی‌اعتنایی و یا وارد شدن به بحث ضرورت/مشروعیت یا عدم ضرورت/مشروعیت همه‌پرسی. در هر دو صورت جامعه حکومت را در برابر یک چالش قرار می‌دهد و نیروی مخالف جنگ در جامعه دارای صدا و سخنگویانی خواهند شد. گفتن اینکه حکومت چیزی را نمی‌پذیرد و تنها راه تغییر حکومت است این پرسش را بوجود می‌آورد چگونه جامعه‌ای که قادر نیست گفتگو درباره سیاست خارجی را به حکومت تحمیل کند می‌تواند آن را تغییر دهد؟ هر یک از این چالش‌ها فرصتی برای جامعه مدنی است که قدرت خود را نشان دهد و سخنگویان خود را بوجود آورد...
پیوندی





iran-emrooz.net | Fri, 18.10.2024, 8:04
چه دلایلی “فقر زنانه” در ایران را توضیح می‌دهد؟

احمد علوی

“فقر زنانه” در ایران پدیده تازه‌ای نیست؛ و با توجه به کاستی‌های ساختار اقتصادی ایران، چشم‌اندازی برای برطرف شدن آن وجود ندارد. گزارش‌ها و آمارهای گوناگون در خصوص برای مثال مشارکت زنان در بازار کار، نرخ بیکاری، توزیع درآمد و دارایی، دسترسی به منابع بانکی، نابرابری دستمزد بین زنان و مردان، سهم زنان در مشاغل مدیریتی و تصمیم‌گیری، همگی نشان از تبعیض و همزمان تایید وجود “فقر زنانه” در کشور است.

اصطلاح “فقر زنانه” (Feminization of Poverty) را دایانا پیرس (Diana Pearce) در دهه ۱۹۷۰ میلادی صورت بندی نمود؛ و به کارگیری آن به تدریج در عرصه پژوهشهای فقر و جنسیت رواج پیداکرد. از منظر دایانا پیرس، دلایل گوناگونی “فقر زنانه” را توضیح می‌دهد. نابرابری در بازار کار، نابرابری دستمزدها، تقسیم ناعادلانه مسئولیت خانوادگی، سیاست‌های ناکارآمد اجتماعی، نابرابری‌های جنسیتی و نظام‌های حقوقی و اجتماعی تبعیض‌آمیز، عمده‌ترین این دلایل هستند.

همچنین از منظر آمارتیا سن(Amartya Sen)، “فقر زنانه”  به معنای نداشتن دسترسی زنان به فرصت‌های اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی برابر با مردان است  که آن‌ها را قادر به مشارکت فعال در جامعه و زندگی با کیفیت نمی‌کند. این عدم دسترسی شامل محدودیت‌هایی مانند نبود آموزش، فرصت‌های شغلی نابرابر، نابرابری در دستمزد، و نداشتن حق تصمیم‌گیری اقتصادی و سیاسی است.

به باور آمارتیا سن، “فقر زنانه” زمانی رخ می‌دهد که زنان نتوانند توانمندی بالقوه و قابلیت‌های اساسی خود را به‌طور کامل شکوفا نموده؛ و از آن‌ها به شکل بهینه بهره‌برداری کنند. شرط اساسی تحقق قابلیت‌ها متغیرهای گوناگونی از جمله آموزش، بهداشت، فرصت‌های اقتصادی و سیاسی، و امنیت شخصی و اجتماعی است. سن تأکید می‌کند که نابرابری جنسیتی یکی از عوامل کلیدی در تداوم فقر زنانه است. این نابرابری‌ها اغلب از طریق قوانین و ساختارهای اجتماعی که بر اساس تفاسیر محافظه‌کارانه از متون کهن نظیر متون فقهی یا سنت‌های مردسالار اجتماعی هستند، اعمال می‌شود.

به‌عنوان مثال: قوانین نابرابر ارث: محدودیت زنان در دسترسی به ارث موجب کاهش دسترسی آن‌ها به منابع مالی و اقتصادی می‌شود؛ که یک دلیل مهم در افزایش فقر زنانه است.  یادداشتی که پیش روی شماست، متوجه بررسی پاسخ به این پرسش است که بر پایه ترکیب نظریه‌های  دایانا پیرس (Diana Pearce) و آمارتیا سن(Amartya Sen)، کدامیک از دلایل “فقر زنانه” به ادبیات فقهی مرتبط است.

این یادداشت، تنها به بخشی از فتاوایی که زمینه‌ساز “فقر زنانه” است؛ می‌پردازد؛ و نه به همه آنها. همچنین به دلیل فشردگی این یادداشت، دلایل ساختاری، سیاسی و اجتماعی نظیر سلطه سنت و فرهنگ مردسالار بر عرصه بازار کار، و توزیع قدرت سیاسی نیز مورد بررسی قرار گرفته نشده؛ و به آینده محول می‌شود.

احکام فقهی زمینه‌ساز “فقر زنانه”
تمکین زنان از همسران (وجوب اطاعت از شوهر ماده ۱۱۰۸ و ۱۱۰۴ قانون مدنی ایران مطابق با ماده ۱۱۰۵ قانون مدنی، در روابط زوجین، ریاست خانواده از با شوهر است).
فتوای فقهی: زنان بر اساس فقه اسلامی، موظف به تمکین و اطاعت از همسر خود هستند؛ و این وظیفه می‌تواند مسئولیت‌های خانوادگی و مراقبت از کودکان را بر دوش زن گذاشته؛ و محدودیت‌های را برای او در بازار کار ایجاد کند.
نظر آمارتیا سن: این پژوهشگر تأکید می‌کند که نابرابری‌های نهادی و فرهنگی در توزیع قدرت و منابع اقتصادی و اجتماعی، به‌ویژه در محیط خانواده، زنان را به موقعیت‌های فرودست اقتصادی می‌کشاند. این مفهوم تمکین، زنان را از نظر اقتصادی وابسته به همسران خود نگه می‌دارد؛ و فرصت‌های برابر برای مشارکت اقتصادی را از آنها سلب می‌کند.
نتیجه: این احکام و فتاوی فقهی نقش‌های جنسیتی سنتی را تقویت می‌کنند و موجب کاهش مشارکت زنان درعرصه اقتصادی و افزایش فقر زنان می‌شوند. از آنجا که زنان بیشتر وقت و انرژی خود را صرف امور خانوادگی می‌کنند؛ دسترسی به بازار کار و کسب درآمد را از دست می‌دهند.

نابرابری در ارث (ماده ۹۰۷ و ۹۱۱ قانون مدنی ایران)
بنا به نظریه آمارتیا سن: نابرابری در دسترسی به منابع مالی که پایه سایر فرصت‌های اقتصادی است، یکی از دلایل اصلی فقر زنانه است.
ارتباط با فتاوای فقهی: در فقه اسلامی، که در قانون مدنی ایران بازتاب یافته است؛ زنان در مقایسه با مردان سهم کمتری از ارث دریافت می‌کنند. مثلاً بر اساس ماده ۹۰۷ و ۹۱۱ قانون مدنی، اگر فردی فرزندان پسر و دختر داشته باشد، سهم پسر دو برابر دختر است.
نتیجه: این نابرابری مالی در توزیع ارث سبب کاهش توانایی زنان در به‌دست آوردن منابع مالی و اقتصادی می‌شود؛ که به نوبه خود یکی از پایه‌های فقر زنانه به شمار می‌آید.

نابرابری در حق طلاق (ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی ایران)
نظریه آمارتیا سن: محدودیت در انتخاب‌های زندگی و نداشتن حق سیطره بر شرایط زندگی، از جمله دلایل فقر زنانه است.
ارتباط با فتاوای فقهی: در فقه اسلامی و قانون مدنی ایران (ماده ۱۱۳۳)، مردان به‌طور یک‌طرفه حق طلاق دارند؛ در حالی که زنان برای درخواست طلاق نیازمند اثبات شرایط خاصی هستند.
نتیجه: این نابرابری حقوقی زنان را در موقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی نابرابر قرار می‌دهد، که وابستگی مالی به همسر، و در صورت طلاق، دسترسی محدود به حمایت‌های مالی را تشدید می‌کند.

حق نفقه و وابستگی مالی زن به مرد (ماده ۱۱۰۶ و ۱۱۱۱ قانون مدنی ایران)
نظریه آمارتیا سن: وابستگی اقتصادی زنان به مردان، یکی از دلایل فقر زنان است.
ارتباط با فتاوای فقهی: بر اساس ماده ۱۱۰۶ قانون مدنی، نفقه زن بر عهده شوهر است؛ و زن می‌تواند در صورت عدم پرداخت نفقه، شکایت کند (ماده ۱۱۱۱). این موضوع سبب وابستگی اقتصادی زنان به همسرانشان می‌شود.
نتیجه: این وابستگی مالی زنان را در موقعیت‌های اقتصادی نابرابر قرار داده و در صورت بروز تنگناها در زندگی مشترک، توان مالی و استقلال زنان را کاهش می‌دهد.

نابرابری در دیه (ماده ۵۵۰ قانون مجازات اسلامی)
نظریه آمارتیا سن: نابرابری در قوانین جبران خسارت و حمایت‌های قانونی، یکی از عواملی است که می‌تواند به فقر زنان منجر شود.
ارتباط با فتاوای فقهی: بر پایه قوانین فقهی که در قانون مدنی ایران نیز منعکس شده است، دیه زنان نصف دیه مردان است. این بدان معناست که اگر زن در حادثه‌ای جان خود را از دست دهد، یا آسیب ببیند، خانواده یا خود زن نصف دیه کامل دریافت می‌کنند.
نتیجه: این نابرابری در جبران خسارت می‌تواند زنان را از حمایت‌های قانونی مناسب محروم کرده؛ و به کاهش توانایی مالی و افزایش آسیب‌پذیری آن‌ها منجر شود.

محدودیت در ارث برای همسران و مادران(مواد ۹۱۳، ۹۴۶،۹۰۶ و..  قانون مدنی)
نظریه آمارتیا سن: سن تأکید دارد که عدالت در توزیع منابع و درآمدها برای ارتقاء قابلیت‌های افراد حیاتی است.
ارتباط با فتاوای فقهی: در قانون ارث فقهی، سهم همسر و مادر از ارث نسبت به مردان کمتر است. مثلاً، در صورتی که فردی فوت کند و تنها وارث او همسرش باشد، همسر تنها یک‌هشتم اموال را به ارث می‌برد.
نتیجه: این نابرابری در تقسیم ارث، زنان را از دسترسی به منابع اقتصادی کافی محروم می‌کند و می‌تواند یکی از دلایل کلیدی در فقر زنانه باشد.

محدودیت در انتخاب پوشش و تأثیر آن بر فرصت‌های شغلی
نظریه آمارتیا سن: این پژوهشگر بر اهمیت آزادی انتخاب و تصمیم‌گیری فردی در زمینه‌های مختلف ، از جمله پوشش و شغل برای شکوفایی قابلیت‌ها تأکید دارد.
ارتباط با فتاوای فقهی: فتاوای فقهی در مورد پوشش زنان (مانند حجاب اجباری) تأثیر مستقیم بر توانایی زنان در ورود به بازار کار دارد. برخی فتاوا و قوانین موانعی را بر نوع شغل‌ها و عرصه‌های کاری زنان ایجاد می‌کنند.
نتیجه: این محدودیت‌ها می‌تواند به کاهش فرصت‌های شغلی برای زنان منجر شود و در نتیجه، درآمد زنان را محدود کند؛ و به فقر زنانه دامن بزند.

محدودیت در شغل‌های تخصصی و فنی
نظریه آمارتیا سن: آزادی انتخاب شغل و توانایی کسب مهارت‌های تخصصی، یکی از مؤلفه‌های اساسی توسعه قابلیت‌ها است.
ارتباط با فتاوای فقهی: برخی فتاوای فقهی به زنان اجازه کار در برخی شغل‌های تخصصی و فنی، مانند قضاوت یا برخی از عرصه‌های نظامی و امنیتی نمی‌دهند. این موضوع به محدودیت‌های حرفه‌ای برای زنان منجر می‌شود.
نتیجه: این نابرابری‌های حرفه‌ای منجر به کاهش فرصت‌های شغلی و درآمدی برای زنان می‌شود که در نهایت به تشدید فقر زنانه می‌انجامد.

جمع بندی:
بسیاری از فتاوی فقهی که به نقش‌های جنسیتی -سنتی و مسئولیت‌های خانوادگی زنان تأکید دارند، ، در ترکیب با سایر عوامل ساختاری اقتصای، اجتماعی و سیاسی ایران - که موضوع بررسی دیگری است -، به‌طور مستقیم توانایی زنان در ورود به بازار کار، کسب استقلال اقتصادی، و مشارکت برابر در عرصه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را محدود می‌کند. با تثبیت این نقش‌های سنتی، زنان از فرصت‌های برابر اقتصادی محروم می‌شوند؛ و در معرض “فقر زنانه”و وابستگی اقتصادی به مردان قرار می‌گیرند. بسیاری از فتاوی فقهی که نقش‌های جنسیتی سنتی را تأیید و تقویت می‌کنند؛ در ترکیب با سایر عوامل ساختاری اقتصای، اجتماعی و سیاسی ایران، زمینه ساز “فقر زنانه” هستند.





iran-emrooz.net | Thu, 17.10.2024, 13:55
آیا جنگی تمام‌عیار میان ایران و اسرائیل ممکن است؟

کنت ام. پولاک

فارن افرز
نویسنده: کنت ام. پولاک(Kenneth M. Pollack) 
۱۶ اکتبر ۲۰۲۴

ایران و اسرائیل با محدودیت‌هایی روبرو هستند که احتمال تشدید درگیری‌ها را کم‌رنگ می‌کند

بسیاری از تحلیل‌گران که به درگیری‌های خاورمیانه توجه دارند، هشدار داده‌اند که جنگ‌های فعلی ممکن است بیشتر شدت بگیرد. در حال حاضر، این نگرانی‌ها بیشتر حول محور جنگ بین ایران و اسرائیل متمرکز است.

البته، این جنگ هم‌اکنون در جریان است. ایران تاکنون دو حمله مستقیم به اسرائیل انجام داده است، در حالی که اسرائیل یک حمله در پاسخ به آن‌ها انجام داده و به احتمال زیاد در حال آماده‌سازی حمله دوم است. همچنین، حدود تعدادی از متحدان و نیروهای نیابتی ایران به اسرائیل حمله کرده‌اند، از جمله با انجام حملات تروریستی؛ اسرائیل نیز چندین نفر از رهبران کلیدی نیروهای نزدیک به ایران را ترور کرده و هر دو طرف حملات سایبری علیه یکدیگر انجام داده‌اند.

بنابراین، سوال اصلی این نیست که یک جنگ بین ایران و اسرائیل چگونه خواهد بود، بلکه این است که درگیری‌های گسترده‌تر بین آن‌ها ممکن است چه نتایجی به دنبال داشته باشد. پاسخ اساسی این است: بیشتر از چیزی که هم‌اکنون در جریان است، اما با شدت بیشتر. دلیل این امر آن است که هر دو طرف با موانع عینی و راهبردی مهمی مواجه هستند که یک جنگ تمام‌عیار بین آن‌ها را بعید می‌سازد.

ایران از لحاظ توانمندی‌های تهاجمی و دفاعی در اکثر زمینه‌ها از اسرائیل عقب‌تر است و بنابراین نمی‌تواند خسارات مخربی وارد کند. در همین حال، اسرائیل توانایی زیادی در انجام حملات هدفمند دارد، اما منابع متنوعی که برای یک جنگ گسترده با ایران نیاز است، در اختیار ندارد. فاصله فیزیکی زیاد میان دو کشور و فقدان توانایی برای انجام تهاجمات زمینی یا دریایی نیز موانع بیشتری بر سر راه جنگ بی‌قید و شرط ایجاد می‌کند. حتی اگر درگیری‌ها تشدید شوند، وقوع یک “جنگ آخرالزمانی” غیرمحتمل است.

مشکل فاصله جغرافیایی

مهم‌ترین عامل محدودکننده در جنگ بین ایران و اسرائیل فاصله جغرافیایی است. این دو کشور مرز مشترکی ندارند. نزدیک‌ترین فاصله بین آن‌ها ۷۵۰ مایل است و فاصله مرکز اسرائیل تا تهران تقریباً ۱۰۰۰ مایل است.

علاوه بر این، ترکیه، سوریه، عراق، اردن، عربستان سعودی و کویت بین آن‌ها قرار دارند. برخی از این کشورها بیشتر به اسرائیل گرایش دارند، برخی به ایران، و برخی با هر دو خصومت دارند. هر یک از طرفین ممکن است از برخی از این کشورها کمک دریافت کنند – مثلاً اجازه عبور نیروهای خود و ممانعت از عبور نیروهای دشمن – اما نمی‌توانند روی کمک بیشتری حساب کنند.

برای مثال، ملک عبدالله دوم، پادشاه اردن، یکی از متحدان کلیدی اما غیررسمی اسرائیل است، اما او بر جمعیتی حاکم است که بیشتر فلسطینی هستند و غالباً از اسرائیل متنفرند، که این موضوع میزان حمایتی که او می‌تواند از اسرائیل داشته باشد را محدود می‌کند. کشور او به اسرائیل در سرنگونی پهپادها و موشک‌های کروز ایرانی که در اولین حمله موشکی ایران به اسرائیل در ۱۳ آوریل از آسمان آن عبور کردند، کمک کرد. اما امان با احتیاط اعلام کرد که صرفاً از حریم هوایی خود دفاع می‌کند و این کار را در برابر هر مهاجم خارجی انجام خواهد داد.

به همین ترتیب، سوریه به شدت به ایران وابسته است. اما بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه، از پدرش آموخته که هرگز با اسرائیل نجنگد، درسی که اسدها پس از شکست‌های پی‌در‌پی در سال‌های ۱۹۶۷، ۱۹۷۳ و ۱۹۸۲ یاد گرفتند. در نتیجه، اگرچه ایران می‌تواند نیروهای خود را از طریق سوریه منتقل کند و در آنجا مستقر سازد، دمشق تاکنون مانع از حملات عمده‌ای شده که مستقیماً از خاک سوریه به اسرائیل انجام شود، زیرا بیم دارد که اسرائیل حملات خود را به آن کشور گسترش دهد.

این واقعیت‌ها هر نوع تهاجم زمینی را در هر دو جهت غیرممکن می‌سازد. برای حمله به ایران، نیروهای زمینی اسرائیل باید از عراق و اردن یا عراق و سوریه عبور کنند که از نظر لجستیکی چالش‌برانگیز و از نظر راهبردی احمقانه است. ایران ۸۰ برابر اسرائیل مساحت دارد و حتی اگر اسرائیل بتواند نیمی از تعداد محدود لشکرهای زمینی خود را به آنجا برساند، این نیروها در پهنه وسیع جغرافیایی ایران محو خواهند شد و توانایی چندانی برای دستیابی به اهداف معنادار نخواهند داشت. ضمن آنکه اسرائیل هرگز تمایلی به اعزام این تعداد از نیروهای نظامی خود به این مسافت دور نخواهد داشت.

نیروهای اسرائیلی توانسته‌اند با تیم‌های کوچکی از نیروهای ویژه خود، تأسیسات کلیدی دشمن را از طریق هوا نابود کنند، و ممکن است عملیات‌هایی از این دست علیه اهداف مهم ایرانی انجام دهند. اما ارتش اسرائیل نمی‌تواند با این روش خاک ایران را اشغال کند، چرا که راهی برای تأمین مجدد و تقویت نیروهای هوابرد نخواهد داشت.

ارتش اسرائیل البته دارای نیروی دریایی قدرتمندی نیز هست و ایران نیز خط ساحلی طولانی دارد. ممکن است ارتش اسرائیل با استفاده از حمل و نقل دریایی، حمله‌ای در اندازه یک گردان نظامی یا حتی تیپ به یک تأسیسات ساحلی مهم ایران انجام دهد. اما اسرائیل توانایی انجام حمله آبی‌خاکی گسترده و عملیات هوایی مبتنی بر ناو هواپیمابر را برای انجام تهاجم بزرگ از دریا ندارد. مگر اینکه اسرائیل بتواند اسکادران‌های جنگنده خود را در بحرین یا امارات متحده عربی مستقر کند که این امر بسیار بعید است، زیرا حفظ نیروهای زمینی در مقابل موشک‌ها و حملات هوایی ایران بسیار دشوار خواهد بود. حتی اگر این نیروها بتوانند به نوعی یک پایگاه ساحلی ایران را تصرف و حفظ کنند، نگهداری آن نیازمند عبور کشتی‌های اسرائیلی از تنگه باب‌المندب که زیر تهدید حوثی‌هاست و تنگه هرمز که با تهدید ایران روبروست، خواهد بود. در نتیجه، حمله با چنین نیروی کوچک فقظ می‌تواند یک یا چند تأسیسات با ارزش ایرانی در نزدیکی دریا را نابود کند و سپس باید از محدوده حملات هوایی و دریایی ایران خارج شود.

نیروی دریایی ایران اگر بخواهد حمله آبی خاکی به اسرائیل انجام دهد در مقابل نیروهای هوایی، دریایی و زمینی اسرائیل حتی با موانع بزرگ‌تری روبرو خواهد بود، چه برسد به چالش لجستیکی حرکت و تأمین نیروها در آنجا از طریق دور زدن کل قاره آفریقا. حمله زمینی به اسرائیل نیز جذابیت بسیار کمتری دارد. در تئوری، ایران از مزیت لجستیکی عبور آزاد از عراق و سوریه برخوردار است. اما نیروهای زمینی ایران ضعیف‌ترین و عقب‌مانده‌ترین بخش نیروهای مسلح آن هستند و در برابر نیروهای اسرائیلی که برای دفاع از مواضع مستحکم‌شده خود در بلندی‌های جولان بسیج شده‌اند، شانسی نخواهند داشت. ایران این را می‌داند. به همین دلیل است که دولت ایران تاکنون نیروهای زمینی بزرگی را به منطقه دمشق اعزام نکرده است.

در عوض، گزارش‌ها حاکی از آن است که ایران به اندازه ۴۰ هزار نفر از نیروهای شبه‌نظامی افغان، عراقی، پاکستانی و سوری را در جنوب غرب سوریه مستقر کرده که ممکن است از آن‌ها برای حمله گسترده استفاده کند، بدون آنکه جان شهروندان ایرانی را به خطر بیاندازد یا بیش از حد واکنش اسرائیل علیه ایران را تحریک کند. با این حال، چنین حمله‌ای از سوی ایران نیز تقریباً به طور قطع با شکست فاجعه‌باری روبرو خواهد شد. زیرا این نیروهای کم‌سلاح و ضعیف، توسط نیروهای زمینی و هوایی اسرائیل قتل‌عام خواهند شد. اینکه تهران تاکنون چنین حمله‌ای را آغاز نکرده است، نشان می‌دهد که ایرانی‌ها به بی‌فایده بودن آن پی برده‌اند. حمله اسرائیل به لبنان به شدت توان حزب‌الله – بزرگ‌ترین عامل بازدارنده ایران در برابر حمله اسرائیل به ایران – را کاهش داده است. اگر تهران تصور می‌کرد که شبه‌نظامیان حزب‌الله می‌توانند متحد خود را نجات دهند، مطمئناً ایران تا کنون آن‌ها را به جنگ اسرائیلی‌ها فرستاده بود.

محدودیت‌ها در عملیات هوایی

محدودیت‌های اشاره شده در عملیات زمینی به این معناست که جنبه‌های سنتی جنگ گسترده‌تری بین ایران و اسرائیل عمدتاً بر دوش نیروی هوایی آن‌ها خواهد بود، که آنها نیز در کارهایی که می‌توانند انجام دهند محدودیت‌های خاص خود را دارند. اسرائیل دارای موشک‌های بالستیکی است که می‌توانند به تمام نقاط ایران برسند و همچنین موشک‌های کروز و پهپادهایی دارد که می‌توانند از کشتی‌ها و زیردریایی‌ها، و احتمالاً از خود اسرائیل، این کار را انجام دهند. هیچ‌کس نمی‌داند اسرائیل چه تعداد از این موشک‌ها را دارد، اما تعداد زیادی نیست — احتمالاً در حد صدها یا هزاران از هر کدام. همه‌ی آنها دارای کلاهک‌های کوچک‌تری هستند که قابل مقایسه با بمب‌های قابل حمل توسط هواپیماهای سرنشین‌دار نیستند. این موشک‌ها برای نابود کردن اهداف کوچک‌تر و باارزش ایران مانند تجهیزات نظامی و ساختمان‌ها، بسیار مفید هستند، اما برای پایگاه‌های بزرگ و شهرها چندان مؤثر نیستند.

با اینکه پدافند هوایی ایران عملیات هواپیماهای سرنشین‌دار اسرائیل را پیچیده خواهد کرد، اما بیش از یک مزاحمت نخواهد بود. مشکل اصلی برای اسرائیل فاصله است. جنگنده‌های F-۱۵ اسرائیل قطعاً قادر به انجام این پروازها هستند، اما جنگنده‌های پیشرفته F-۳۵ و F-۱۶ اسرائیل، که بخش عمده‌ای از نیروی هوایی آن را تشکیل می‌دهند، بردی حدود ۶۰۰ مایل دارند. سلاح‌های دوربرد اسرائیل می‌توانند این فاصله را چند صد مایل دیگر افزایش دهند، اما همچنان برای این هواپیماها یک عملیات بزرگ برای ضربه زدن به اهداف در مرکز ایران بدون سوخت‌گیری هوایی خواهد بود.

اسرائیل تعداد کمی هواپیمای سوخت‌رسان دوربرد دارد و اگرچه نیروی هوایی آن خلبانان ماهری دارد که به طور منظم آنها را به کار می‌برند، اما این هواپیماها بزرگ و بسیار آسیب‌پذیر هستند. استفاده مداوم از آنها در حریم هوایی دشمن خطرناک است. هیچ‌یک از جنگنده‌های اسرائیلی ساخت آمریکا، برای سوخت‌رسانی به یکدیگر در پرواز طراحی نشده‌اند (تکنیکی که به نام «سوخت‌رسانی همتا» شناخته می‌شود)، اما ممکن است اسرائیلی‌ها آنها را برای این کار اصلاح کرده باشند. با این حال، این امر کارایی را کاهش می‌دهد؛ به طوری که نیمی از جنگنده‌های اسرائیل تنها برای سوخت‌رسانی به نیمی دیگر  عمل خواهند کرد؛ مگر اینکه اردن یا عربستان سعودی حریم هوایی خود را برای نیروی هوایی اسرائیل باز کنند (همان‌طور که ظاهراً در ۱۳ آوریل برای مقابله با حمله موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل انجام دادند). بنابراین اسرائیل مجبور خواهد بود زمان و مکان استفاده از هواپیماهای سرنشین‌دار برای حمله به ایران را با دقت انتخاب کند.

ایران دو نیروی هوایی دارد، یکی متعلق به نیروهای مسلح منظم (ارتش) و دیگری متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. اما هیچ‌کدام از آنها قابل مقایسه با نیروی هوایی اسرائیل نیستند. ایران هیچ هواپیمای سوخت‌رسان اختصاصی ندارد و تنها چند ده جنگنده قدیمی فرانسوی دارد که می‌توانند سوخت‌رسانی همتا انجام دهند. هواپیماهای آن عمدتاً مدل‌های آمریکایی از دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و هواپیماهای فرانسوی و شوروی از دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هستند. هرچند تعدادی از آنها قادر به پرواز به اسرائیل هستند، اما در برابر پدافند هوایی اسرائیل هیچ شانسی نخواهند داشت.

این وضعیت مسئولیت یک کارزار هوایی  ایران علیه اسرائیل را به نیروهای موشکی و پهپادی  این کشور بازمی‌گرداند. ایران هم مانند اسرائيل احتمالاً صدها (یا حتی هزارها) از این موشک‌ها و پهپادها را با برد لازم برای ضربه زدن به اسرائیل دارد. با این حال، در حملات ۱۳ آوریل و ۱ اکتبر، ایران مجموعاً ۵۰۰ فروند از آنها را شلیک کرد و تقریباً هیچ آسیبی وارد نکرد. گزارش‌هایی وجود دارد که تکنسین‌های روسی تلاش می‌کنند تا به ایرانی‌ها در بهبود بقای این موشک‌ها و افزایش قدرت تخریبی آنها کمک کنند، اما در شش ماهی که بین دو حمله ایران گذشت، بهبودی قابل توجهی مشاهده نشده است. این برای ایران تحقیرآمیز است که به حمله ادامه دهد و موفق نشود. بدتر از آن، این اقدامات به تلافی دردناک‌تری از سوی اسرائیل منجر می‌شود.

همه اینها نشان می‌دهد که اسرائیل می‌تواند با حملات هوایی، پهپادی و موشکی کوچک و دقیق خود به ایران آسیب قابل‌توجهی وارد کند، در حالی که ایران برای وارد کردن آسیب جدی به اسرائیل دچار مشکل خواهد شد. هیچ‌یک از این دو کشور در موقعیتی نیستند که بتوانند یک کارزار هوایی بزرگ و مستمر علیه دیگری راه‌اندازی کنند. به همین دلیل حتی یک جنگ گسترش‌یافته بین آنها چیزی شبیه به حملات هوایی آلمان در جنگ جهانی دوم یا حملات هوایی مشترک بریتانیا و آمریکا علیه آلمان نخواهد بود — یا حتی شبیه به حملات هوایی آمریکا علیه صربستان و عراق یا حملاتی هوایی که اسرائیل اکنون علیه حزب‌الله در حال انجام آن است، نخواهد بود.

جنگ نامتعارف

احتمالاً هر دو طرف سعی خواهند کرد عملیات نظامی متعارف خود را با حملات سایبری و اقدامات مخفی تکمیل یا جایگزین کنند. از نظر عملیات مخفی، برتری اسرائیل حتی بیشتر از آن چیزی است که در جنگ هوایی خواهد بود. برای دهه‌ها، موساد، سازمان اطلاعاتی اسرائیل، توانایی خارق‌العاده‌ای در ترور افراد مهم و خرابکاری در تأسیسات حیاتی داخل ایران نشان داده است. مشخص نیست چقدر طول کشیده تا اسرائیل این عملیات‌ها را راه‌اندازی کند، یا چقدر می‌تواند عملیات‌های جدیدی را به سرعت ایجاد کند، یا آیا از قبل برنامه‌هایی برای اقدامات دیگری دارد.

در مقابل، ایران در این زمینه نیز ناتوان به نظر می‌رسد. اگرچه گفته می‌شود که ایران تلاش کرده است مقامات ارشد اسرائیلی را ترور کند، اما تاکنون موفق نشده است. بهترین تلاش ایران به نظر می‌رسد یک حمله تروریستی کوچک در شب اول اکتبر بوده که همزمان با دومین حمله موشکی و پهپادی آن انجام شد و باعث کشته شدن شش نفر در تل‌آویو شد. نیروهای ایرانی ممکن است در تعدادی از حملات تروریستی کوچک در اسرائیل در طول سال گذشته نقش داشته باشند، اما هیچ‌کدام در مقایسه با موفقیت‌های مخفیانه شگفت‌آور اسرائیل قابل مقایسه نیستند.

در حوزه سایبری، ایران در وضعیت بهتری قرار دارد اما همچنان به نظر می‌رسد که از اسرائیلی‌ها عقب‌تر است. ایران نزدیک به دو دهه است که در حال توسعه توانایی‌های جنگ سایبری خود است و توانسته است به اندازه کافی قوی شود تا به اهداف بی‌دفاع آسیب وارد کند. ایرانی‌ها حتی توانایی ضربه زدن به اهداف سخت‌تر را نیز نشان داده‌اند. اما در تبادل‌های سایبری، اسرائیلی‌ها به طور مداوم برتری داشته‌اند. به عنوان مثال، در تابستان ۲۰۲۳، حملات سایبری ایران باعث قطع برق در چندین بیمارستان و کلینیک بهداشتی اسرائیل شد. اما اسرائیلی‌ها با حملات سایبری خود پاسخ دادند و پمپ بنزین‌های سراسر ایران را از کار انداختند. تهران حملات خود را متوقف کرد.

البته، هدف کل عملیات‌های سایبری این است که هیچ‌یک از طرفین نمی‌دانند طرف مقابل چه توانایی‌هایی دارد — زیرا اگر بدانند، آسیب‌پذیری‌های خود را از بین خواهند برد. این امکان وجود دارد که ایران سلاح‌های سایبری واقعاً مخربی را در اختیار داشته باشد. به همان اندازه احتمال دارد که اسرائیل نیز چنین سلاح‌هایی داشته باشد — و تاکنون شواهد نشان می‌دهد که اسرائیلی‌ها هم احتمالاً بیشتر می‌توانند به ایران آسیب برسانند و هم آمادگی بهتری برای محدود کردن خسارات حملات ایرانی دارند.

محیط استراتژیک

هم ایران و هم اسرائیل با شرایط استراتژیکی مواجه هستند که دامنه‌ی احتمالی یک درگیری میان آن‌ها را محدودتر می‌کند. ایران نه تنها می‌داند که در جنگ‌های متعارف و حتی غیرمتعارف در برابر اسرائیل در یک موقعیت آشکارا ضعیف‌تر قرار دارد، بلکه باور دارد که اسرائیل دارای مجموعه‌ای از سلاح‌های کشتار جمعی است. با اینکه رژیم ایران اغلب به رفتارهای غیرمنطقی متهم می‌شود، واقعیت این است که این رژیم در بسیاری از موارد احتیاط نشان داده و بدون شک تلاش خواهد کرد از هر اقدامی که می‌تواند واکنش گسترده اسرائیل را به دنبال داشته باشد، خودداری کند.

محاسبات اسرائیل نیز احتمالاً تحت تأثیر سوالات مشابهی قرار می‌گیرد. ارتش اسرائیل (IDF) توانایی نابودی برخی از تأسیسات حیاتی برنامه هسته‌ای ایران را دارد، اما به دلایل مهمی که معمولاً نادیده گرفته می‌شوند، هرگز چنین اقدامی نکرده است: اسرائیل و ایالات متحده نگران‌اند که یک حمله گسترده اسرائیل به سایت‌های هسته‌ای ایران، تهران را به خروج از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای وادار کند و باعث شود ایران اعلام کند که ساخت زرادخانه هسته‌ای تنها راه جلوگیری از حمله مجدد اسرائیل است. تهران سپس شروع به ساخت تأسیسات جدید و عمیق‌تری در زیر زمین برای دستیابی به این هدف می‌کند—مانند تأسیساتی که در حال حاضر در سایت فردو در نزدیکی شهر قم دارد که در برابر هر گونه حملات هوایی اسرائیل که شناخته شده است، مقاوم است. بنابراین، حمله به برنامه هسته‌ای ایران ممکن است آن را برای چند سال به عقب بیاندازد، اما در نهایت تضمین می‌کند که ایران به زودی زرادخانه هسته‌ای خود را به دست خواهد آورد. این برای اسرائیل یک نتیجه منفی شدید خواهد بود.

به همین ترتیب، هیچ‌یک از دو طرف احتمالاً تمایلی به مداخله در صادرات نفت ایران ندارند. رژیم ایران تقریباً به طور کامل به درآمدهای نفتی وابسته است و تلاش خواهد کرد از هر اقدامی که ممکن است آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد، خودداری کند. اسرائیل نیز می‌داند که حمله به صادرات نفت ایران می‌تواند قیمت جهانی نفت را افزایش دهد و احتمالاً خشم ایالات متحده و بسیاری دیگر از کشورها را برانگیزد. با توجه به اینکه اسرائیل هنوز به حمایت آمریکا نیاز دارد، به نظر نمی‌رسد که این کشور چنین اقدامی را انجام دهد، اگرچه ممکن است تأسیسات پالایشگاه‌ها، ذخایر نفت و سایر تأسیسات مرتبط با مصرف داخلی ایران را هدف قرار دهد.

چه چیزی می‌تواند اوضاع را بدتر کند؟

با توجه به همه این دلایل، احتمال گسترش جنگ میان ایران و اسرائیل به یک سری حملات پراکنده توسط هواپیماها، موشک‌ها، پهپادها و جنگ‌افزارهای سایبری، همراه با برخی عملیات‌های مخفی و حملات تروریستی محدود می‌شود. به عبارت دیگر، چیزی مشابه آنچه در حال حاضر رخ می‌دهد، اما شاید در مقیاس بیشتر. ایران احتمالاً به حملات موشکی و پهپادی خود به تأسیسات نظامی اسرائیل محدود می‌شود، زیرا می‌داند که حمله به شهرهای اسرائیل می‌تواند اسرائیل را به انجام حملاتی سوق دهد که ایران توانایی مقابله با آن‌ها را ندارد. حتی اگر رژیم ایران تصمیم بگیرد صرفاً تا حد امکان به اسرائیل آسیب برساند، بدون توجه به عواقب برای خود، جمهوری اسلامی آنقدر قوی نیست که خسارت زیادی وارد کند. ممکن است تمام موجودی هزاران موشک خود را به سوی شهرهای اسرائیل پرتاب کند و شاید چند صد اسرائیلی را بکشد. در این صورت، اگر ارتش اسرائیل تصمیم بگیرد با حملات موشکی و هوایی به شهرهای ایران پاسخ دهد، می‌تواند هزاران ایرانی را بکشد — اما همین. ایران سپس نیرویی فرسوده خواهد بود و هرچند نیروی هوایی اسرائیل می‌تواند حملات هوایی کوچک علیه ایران را برای چند هفته ادامه دهد، مگر اینکه اسرائیل عمداً یک رویداد بزرگ در ایران مانند یک مسابقه فوتبال را بمباران کند، بعید است تعداد تلفات ایرانی‌ها به‌طور چشمگیری افزایش یابد. هیچ‌یک از کشورها با چنین تبادل‌هایی ویران نمی‌شوند؛ در واقع، تصور سناریوهایی که آن‌ها را حتی به چنین وضعیتی نزدیک کند، بسیار دشوار است.

احتمال بیشتری وجود دارد که حملات اسرائیل بر اهداف نظامی ایران متمرکز شود، اما ممکن است زیرساخت‌های غیرنظامی مانند نیروگاه‌ها، پالایشگاه‌ها، ساختمان‌های دولتی و عناصر رهبری ایران، مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرماندهان نظامی را نیز شامل شود. حتی در آن صورت، اسرائیلی‌ها احتمالاً از هدف قرار دادن بالاترین رهبران ایران مانند رئیس‌جمهور مسعود پزشکیان یا رهبر معظم علی خامنه‌ای خودداری می‌کنند. مقامات اسرائیلی تشخیص می‌دهند که هر یک از این افراد می‌توانند با فردی تهاجمی‌تر و کمتر محتاط جایگزین شوند که مایل به تحمل هزینه‌های سنگین برای آسیب رساندن به اسرائیل یا، بدتر از آن، متعهد به ساخت سلاح‌های هسته‌ای بدون توجه به هزینه‌ها شود.

ممکن است سناریوهای نامحتملی نیز متصور شود — مانند حمله تروریستی مورد حمایت ایران به اسرائیل که صدها یا هزاران شهروند اسرائیلی را به کشتن دهد — که می‌تواند یک طرف یا طرف دیگر را به انجام خسارت بیشتر سوق دهد. اما چشم‌انداز بسیار محتمل‌تر این است که حتی یک درگیری وسیع‌تر نیز تحت محدودیت‌های مسافت، دیپلماسی و استراتژی که جنگ کنونی را شکل داده است، باقی بماند.





iran-emrooz.net | Wed, 16.10.2024, 8:06
نظریۀ بی‌سرانجام “جنگ تا سرنگونی”

عطا هودشتیان

حتی اگر اسرائیل به‌طور واقعی از یک حمله همه‌جانبه به مراکز نفتی، اتمی و نظامی ایران سر باز زند (آنچنانکه اخبار تازه رسیده نقل می‌کنند)، این فکر که وقوع یک جنگ بزرگ می‌تواند به سرنگونی رژیم بیانجامد میان برخی تحلیل‌گران مخالف رژیم پابرجاست. تفکرِ مبتنی بر “جنگ تا سرنگونی” تا آنجا نافذ است که برخی از این تحلیل‌گران، به اشتباه مخالفین جنگ را حامیان رژیم اسلامی می‌خوانند، و برخی دیگر علنا از اسرائیل می‌خواهند که ایران را بمباران کند و مراکز حیاتی کشور را نابود نماید، زیرا فکر می‌کنند تنها در این صورت است که رژیم سرکوبگر اسلامی از پا می‌افتد. مقصود ما در این متن نقد این نگاه است.

نظریه “جنگ تا سرنگونی” بر آن است که در صورت ضربات هولناک اسرائیل به مراکز حیاتی جمهوری اسلامی، شاهد چهار وضعیت در ایران خواهیم بود: ۱) بحران اقتصادی کشور شدت می‌یابد. ۲) جمهوری اسلامی ضعیف شده و قدرت سرکوب خود را از دست می‌دهد، ۳) شورش‌ها و اعتراضات مردمی گسترده شده و بلاخره ۴) رژیم سرنگون می‌شود. اینان برآنند که با گسترش ستیز نظامی در مدت کوتاه‌تری ایران از دست جهادیون حاکم آزاد می‌شود.

من چهار فرض بالا را ساده‌انگارانه می‌دانم و بنیاد آن را در این یادداشت مورد چالش قرار می‌دهم و معتقدم گسترش ستیز نظامی میان اسرائیل با جهادیون حاکم بر ایران نه به نفع ملت و کشور است و نه خروجی آن می‌تواند لزوما در کوتاه مدت به سرنگونی رژیم بیانجامد. نتایج آن در دراز مدت را کسی نمی‌‌داند.

مقدمتا روشن است که همه ما در تحلیل در باره آینده با احتمالات و فرضیات روبرو هستیم. لیکن برخی فرضیات به یقین نزدیک‌تر و برخی دورتر است. برخی از هیجانات و احساس تنفر برمی‌خیزند و برخی بر پایه محاسبات راسیونل و مغز سَرد. معتقدم آنچنانکه سون تزو، استراتژ ادوار کهن در “هنر جنگ” به آن اشاره دارد، فرمول جنگ را نه بر پایه احساس و تنفر از دشمن، که باید برپایه ذهن محاسبه‌گر بنا کرد. از این‌رو این فرض که جنگ به سرنگونی جهادیون حاکم منجر می‌شود، اعتبار چندانی به دست نمی‌‌دهد و شاید حاصل عکس آن شود و به گونه‌ای، به استمرار رژیم بیانجامد.

۱) از ابتدا شروع کنیم: اینکه در صورت ضربات احتمالی سنگین اسرائیل به شریان‌های اصلی اقتصادی رژیم اسلامی، یک بحران اقتصادی سراسری ایجاد می‌شود، را نمی‌‌توان نفی کرد، اما اینکه در این صورت قدرت سرکوب رژیم لزوما آنچنان تقلیل می‌یابد که اعتراضات مردم گسترده شده و رژیم توان سرکوب آنرا نخواهد داشت، و در این روند رژیم سرنگون می‌شود، یک فرضیه لرزان است. نخست اینکه هیچ چیز نشان نمی‌‌دهد که در صورت افزایش بحران اقتصادی لزوما شاهد گسترش اعتراضات خواهیم بود. مردم ایران چندین دهه است که با بحران اقتصادی زیسته‌اند. از سوی دیگر دیده‌ایم که بحران اقتصادی و حتی اعتراضات صنفی لزوما سرنگونی یک رژیم را در پی ندارد.

اما حتی اگر بپذیریم که اعتراضات گسترش می‌یابند، باز هیچ چیز نشان نمی‌‌دهد که رژیم از سرکوب آنها در می‌ماند. حتی اگر، برطبق فرض برخی تحلیل‌گران بیشتر واقع‌بین، در پی جنگ اسرائیل با رژیم، شکاف میان نیروهای سرکوبگر رژیم پدید آید، هنوز باز هیچ‌چیز نشان نمی‌‌دهد که جهادیون و هواخواهان ماندگاری رژیم از قوای فزاینده و پیاده نظام‌های جهادی پشت‌جبهه‌اش در یمن، عراق، سوریه و مناظق دیگر، و از باقیمانده‌های نیروهای تروریستی حماس و حزب‌الله بهره نبرند.

حاکمان ایران جنگ‌ستیزند و در صورت مشاهده سقوط در برابر ضربات سهمگین از قران‌خوانان و مجامع اسلامی در آفریقا و حتی امریکای لاتین که خود، برای دفاع از نظام دست‌چین و تربیت کرده‌اند، می‌توانند بهره گیرند. جمهوری اسلامی دهه‌هاست که میلیون‌ها دلار برای ساختن این پشت‌جبهه سرمایه‌گذاری کرده است. برپایی این مجامع نه در جهت اشاعۀ اسلام، که در جهت شکل‌دهی به یک شبکه جنگی ست. رژیم از آن مجامع برای ارسال نیرو و گسترش جنگ در سوریه استفاده کرده است. در تحلیل، یقین در این حوزه بیشتر است تا اینکه برپایه یک فرض خیالی و فرمول ساده‌انگارانه، تصور کنیم که در صورت جنگ رژیم به سادگی از پا در می‌آید.

حال به نکته دوم برسیم:

۲) بنابراین برای محاسبه در جنگ، باید قوای خودمان را بسنجیم. به پیامدهای گسترده شدن جنگ در بُعد منطقه بیاندیشیم. به کشتار مردم و نیز نتایج مهلک محیط زیستی آن فکر کنیم. از سوی دیگر، اگر حامیان نظریۀ “جنگ تا سرنگونی” مشوق تشدید حملات همه‌جانبه اسرائیل به جمهوری اسلامی هستند، باید به‌دور از احساسات و حدس و گمان، از خود بپرسند آیا در ایران امروز، امکانات لجستیکی دفاع از مردم در اعتراضات و امکان هدایت و رهبری آن و سازماندهی شورش مردمی بزرگ وجود دارد؟

اگر عقلانی و با ذهن محاسبه‌گر به تخمین قوای خودمان دست بزنیم درمی‌یابیم که در صورت بروز اعتراضات گستردۀ مردمی، هیچ امکانی نه برای سازماندهی و نه برای رهبری آنها در دست نیست. اینکه شاهزاده رضا پهلوی پا به جلو گذاشته‌اند و مدعی پرکردن خلاء قدرت هستند، یک نکته است، اما اینکه لجستیک آن، یعنی سازماندهی و رهبری اعتراضات (و رهبری مخالفین) را در دست داشته باشند، نکته دیگری ست. به‌نظر نمی‌‌آید این آمادگی در دست باشد. روی این نکات به سختی می‌توان ریسک کرد. مشکلات مربوط به سازماندهی و رهبری را نیروی خارجی نمی‌‌تواند حل کنند. اینها مشکلات خود ماست. به عبارت دیگر اگر در ایران امروز امکان سازماندهی و رهبری اعتراضات در دست نیست و در صورت تشویق به جنگ میان اسرائیل و رژیم، ما مردم را گوشت دم توپ می‌کنیم. با تشویق به تشدید این ستیز ما وعده‌ای به ملت می‌دهیم که قادر به تحقق آن نیستیم و شکست دیگر و نا امیدی دیگری را برای مردم ایجاد می‌کنیم.

از این نگاه، در صورت بروز تشدید ستیز نظامی و بروز اعتراضات مردمی، شاید جمهوری اسلامی بیشتر از ما، که حامیان رفع و دفع رژیم اسلامی هستیم، امکان مدیریت اوضاع را داشته باشد، و شاید اساسا خلاء قدرت پدید نیاید و جناحی از مافیای حاکم با عاریت جدیدی، دوباره سکان قدرت را از آن خود کند و ما جا بمانیم. بی‌تردید مردم ایران در ابعاد بسیار وسیع، همانند نویسنده این متن، خواهان رفع و دفع رژیم اسلامی هستند. اما ما هنوز از ابعاد حملات اسرائیل به خاک ایران بی‌اطلاع هستیم و عکس‌العمل مردم را در همه ابعاد نسبت به تهاجم نظامی یک قدرت خارجی نمی‌‌دانیم و نمی‌‌توانیم روی توفیق اعتراضات و سرنگونی رژیم به این شکل شرط‌بندی کنیم.

۳) حال احتمال دیگری را بررسی کنیم: گفتیم که در صورت حملات نظامی گسترده اسرائیل به ایران، احتمال دوشقه شدن نیروهای نظامی رژیم یک فرض نزدیک به واقعیت است. در این صورت امکان درگیری و جنگ داخلی میان آن دو نیرو، یکی طرفدار تغییر رژیم و دیگری طرفدار حفظ نظام، بالا می‌گیرد (یک مدل کلاسیک)، لیکن اپوزیسیون دمکراسی‌خواه نقشی در این میان نخواهد داشت، زیرا چنانچه آمد، امکانات سازماندهی و رهبری را ندارد. در این صورت، آنچه بیشتر قابل‌تصور خواهد بود، ظهور یک جنگ داخلی تاسف‌آور در میان این دو نیرو خواهد بود، که شاید کوتاه مدت بوده و یا بطور فرسایشی ادامه یابد. برعکس تصور برخی تحلیل‌گران خوشبین، نشان قابل عرضی در دست نیست که بخش طرفدار تغییر رژیم لزوما حامی جناحی از اپوزیسیون باشد.

در موقعیت‌های دیگری امکان انتقال قدرت در صورت جنگ وجود داشته است. فرانسه ۱۹۴۵، یعنی در هنگام دخالت نظامی امریکا، انگلستان و کانادا در فرانسه در ماه‌های پایانی جنگ جهانی دوم، که منجر به شکست نیروهای هیتلری شد، یک نمونه قابل ذکر است. اما در آنجا، گروه‌های قدرتمند مقاومت ضد نازیسم از سال‌ها پیش به‌طور زیرزمینی سازماندهی کرده بودند و رهبری قدرتمند ژنرال دوگل به همراه تلاش‌های ژان مولن، امکان پر شدن خلاء قدرت را محقق کرد. در روسیه ۱۹۱۷ نیز جنگ زمانی توانست به نیروهای مخالف تزار کمک کند که احزاب پرقدرت در کشور (چه در فوریه و چه در اکتبر) از پیش دارای شبکه‌های سازماندهی داخل کشور بودند.

اما در خاورمیانه، هرجا دخالت نظامی نیروی خارجی صورت گرفت، وضع آشفته کشور بیشتر رو به تباهی رفت. در افعانستان با طالبان، در سوریه با جنگ داخلی، در لیبی با ستیز پایان‌ناپذیر میان دو دولت در یک کشور و در عراق که امریکا هرگز نتوانست این کشور را به ثبات برساند.

خلاصه اینکه رژیم اسلامی را به‌طور هوایی نمی‌‌توان سرنگون کرد. بی‌شک دیده شده است که در نمونه‌هایی یک نیروی خارجی به یک جنبش انقلابی یاری رسانده است، لیکن برپایه یک آلترناتیو پرقدرت موجود در داخل کشور و به اتکا به سازماندهی فعال در اعتراضات مردمی، اگر نه ما نیز به تلۀ “چلبی‌سازی” گرفتار می‌شویم، یعنی منتظر می‌شویم تا نیروی خارجی برایمان آلترناتیو بسازد!

مسبب اصلی این جنگ و ستیز با اسرائیل جمهوری اسلامی ست. این درگیری میان دو نیروی جنگ‌افروز است و قربانیان آن مردم خواهند بود. این جنگ ملت ایران و دمکراسی‌خواهان نیست. ایران دمکراتیک را هیچ ارتش خارجی نمی‌‌تواند به ما هدید دهد. کار ناکرده خود را به دیگران محول نکنیم. توهم به مردم نفروشیم و بیهوده نگوییم که اگر جنگ شود ایران آزاد می‌گردد.

اپوزیسیون ایران باید خواهان خاتمه چرخش خشونت باشد؛ و برای رهایی ملی، برپایی دمکراسی سیاسی، آبادانی و توسعه میهن، باید بتواند خود را سازماندهی کند، و یک “هماهنگی نیروهای دمکراسی‌خواه” پدید آورد، تا اگر تنش‌ها بالا گرفت، به اتکاء به اراده و مبارزات مردمی، آلترناتیو قابل عرضی از خود نشان دهد.

تورنتو، ۱۴ ماه اکتبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ جناب هودشتیان گرامی، البته گفتار شما منطقی و سامانمند است، اما آیا چه باید کرد؟ آیا مردم و نخبگان باید از تلاش برای گذار از این نظام منصرف شوند، یا اگر هنوز به گذار از این نظام باور داشته باشیم، راه منطقی یا کم خطر دیگری را می‌توان پیشنهاد کرد؟
بهرام خراسانی ۲۵ مهر ۱۴۰۳


■ گفتار این مقاله کارشناسانه و منطقی است. مهمتر آنکه از زبان احساسی پرهیز می‌کند و قلب وقایع را نشانه می‌رود. روی برخی نکات تاکید و تکرار بجاست:
۱- گذار راستین از رژیم کنونی بدست مردم و جنبش است نه نیروی خارجی. در عین حال رژیم از قطبی شدن جامعه و اپوزسیون استقبال می‌کند، چه آنها که حمله اسرائیل را رهایی‌بخش می‌دانند و چه آنها که به معرکه اسرائیل ستیزی رژیم می‌پیوندند. باید چشم‌ها را شست از تعصبات دست بر داشت و تنها از دریچه منافع مردم ایران سخن گفت.
۲- اسرائیل‌ستیزی و جنگ با اسرائیل عنصر اصلی و وجودی رژیم است. شکست رژیم در این وادی و بویژه نابودی حزب‌الله ضربه‌ای کاری به مشروعیت رژیم نزد پایگاه آنهاست. بطور عمده بدنه سپاه و نیروهای امنیتی. از این منظر گزینش ۳ آقای هودشتیان محتمل است. شکاف و دو دستگی و شاید کودتا. در جواب خراسانی عزیز که چه باید کرد؟ هودشتیان در پاراگراف آخر و بطور کلی لزوم توافق و همراهی را یادآور شد.
۳- شعار “نه به جنگ” پسندیده است اما در توضیح این شعار باید مسیر صلح نیز تشریح شود وگرنه به همراهی ناخواسته با اتاق فکر رژیم بدل می‌شود. این جنگ سالهاست که شروع شده. سرمایه و شیره جان ده‌ها سال ایرانیان ظرف یک هفته در بیروت و جنوب لبنان به آتش و دود بدل گشت. کاری که مردم ایران نه انتخابش کردند نه آنکه کاملا از آن مطلع بودند.
یک فرض محال، ولی مفید برای قضاوت امروز و فردا، اگر جمهوری اسلامی از بدو تولد اسرائیل را به رسمیت می‌شناخت ولی با انتقاد از آنها و با حمایت از حقوق فلسطینیان؟ چه جان ها که پریشان نمی‌شد؟ چه امکانات حیاتی که به باد نمی‌رفت، چه دوستی ها که قربانی خشونت نمی‌شد؟ چه انسانها که همچون انسان می‌زیستند؟
موفق باشید، پیروز


■ جناب هودشتیان عزیز، نظر شما را نسبت به اینکه فقط با جنگ و یا بهتر بگوییم در زمان عدم حضور یک اپوزیسیون منسجم چه در داخل جه در خارج، شانس سقوط رژیم ج ا. کم است، تایید می‌کنم.
عصاره مطلب شما به درستی تاکید بر عدم وجود یک اپوزیسیون منسجم است، همه به این مطلب اذعان دارند و آگاه. شما اما بدرستی این کمبود را چشمگیرتر میکنید. حتی بدون جنگ و با قیام مردمی احتیاج به یک اپوزیسیون هست تا کشورهای خارجی بعد از سقوط رژیم یا برای سقط رژیم طرف صحبت داشته باشند. آیا باید مردم را از قیام مردمی برحذر داشت تا اپوزیسیونی تشکیل گردد؟ این نوشتهِ شما را من در بابِ فریاد بلند برای ایجاد اپوزیسیون صحیح میدانم. اما انتظار تحلیل عمیق‌تری از دو مورد جنگ و یا ضربه شکننده اسرائیل به وجهات جمهوری اسلامی دارم.
امید و ناامیدی دو روی یک سکه هستند. اگر شما فقط ناامیدی را که احیانا از شکست خیزش‌های پیاپی مردمی بر آمده بزرگ نمایی کنید، از یک طرف با ح.ا. همصدا میشویم که “اینها رفتنی نیستند” و از طرف دیگر چشم را بر پتانسیل موجود در جامعه بسته ایم. ما در این ده سال گذشته شاهد روند خیزش های متعدد و با فاصله های کوتاه تر بوده ایم و هر دفعه امید مردم پر شور تر از دفعه پیش بوده است.
حمله هولناک اسرائیل به ج.ا. نفسی تازه به امید مردم میدمد و مانند اکسیژنی این شعله را افروزان تر میکند اگرچه همانطور که شما نوشتید ممکن است برای سوختن خانه رژیم کافی نباشد. اما بدرستی هم اشاره کردید که دراز مدت را کسی نمیتواند پیش بینی کند چه برسد به انقلاب.
من با اتفاق جنگ مخالفم و با حمله هولناک اسرائیل به ج. ا. موافق.
نکته دیگری ملزم توضیح بیشتر است این صحبت شماست:
“برپایی این مجامع نه در جهت اشاعۀ اسلام، که در جهت شکل‌دهی به یک شبکه جنگی ست” جمهوری اسلامی و تمامِ سیاست و رفتار داخلی و خارجی بر پایه اشاعهٔ اسلام است، در جایی صورت اقتصادی پیدا می‌کند و در جایی صورت جنگ. اسلام این ها را وحشی کرده و نه برعکس.
با تشکر مجید


■ به فاکتور بسیار مهم و اجرایی که در این مقاله نادیده گرفته شده است، انگیزه‌های کافی و نیاز فوری برای سازماندهی شدن نیروهای دمکراسی خواه است. با استناد به خود مقاله و اشاره به فرانسه ۱۹۴۵ تایید شده است که: “اما در آنجا، گروه‌های قدرتمند مقاومت ضد نازیسم از سال‌ها پیش به‌طور زیرزمینی سازماندهی کرده بودند.” یعنی در دوران جنگ و اشغال فرانسه توسط ارتش نازی ها سازماندهی شده بودند! سازماندهی یکپارچه نیروهای دمکراسی خواه ایران در همه این سالها اتفاق نیفتاده است و شاید دلیل آن همان نداشتن انگیزه و نیافتن نیاز مبرم به تغییر روش کشورداری در ایران بوده است.
در دنیای رها از تصمیم‌گیری احساسی مجبوریم از تجربیات دیگر مردمان برای سرنگونی فاشیسم بهره ببریم. فرض بگیریم سازماندهی یکپارچه دمکراسی خواهان را در روزی به انجام برسانیم, آیا در آن زمان حکومت مذهبی و نئو فاشیستی ایران بدون جنگ حاضر به انتقال قدرت خواهد شد؟ فرانسه با آن سازماندهی بزرگ نیز با یاری متفقین در جنگ ابتدا نازی ها را کنار گذاشت.
حمیدرضا برهانی


■ هر چند که بحث اقای هودشتیان در چندین مورد صحیح می‌باشد ولی متاسفانه به یک نکته بسیار مهم اهمیت لازم داده نشده. آن نکته پر شدن ظرف تحمل مردم از جنایات بهمراه گرسنگی بخش اعظمی از مردم می‌باشد که عملا به نقطه یا مرگ یا پیروزی رسیده‌اند و لذا به محض یافتن اولین فرصت سر به شورش‌های گروهی خواهند گذاشت و دقیقن در همین مسیر است که گروه‌ها یکدیگر را یافته و با اتحاد و هماهنگ کردن به همراه برنامه‌ریزی و تقسیم کار به یک شورش مسلحانه سراسری تبدیل خواهند شد. بدون شک انفجار اولین بمب توسط هواپیماهای اسرائیلی، شورش و نماندن سربازان و افسران در صفوف نظامی رژیم اعم از ارتش و سپاه بیشتر شده و به صفوف مردم عادیی که حالا مسلح شده‌اند، خواهند پیوست. لذا نباید این نکته را نادیده گرفت، چرا که رژیم هیچ راه دیگری برای تخلیه خشم‌های انبار شده در طی این چند دهه در بین مردم و بویژه نیروهای جوان، عملا مانند بمبی بس بزرگ عمل خواهد کرد و با به حرکت درآمدن این شورش‌های مسلحانه، نیروهای مزدور نیز از رژیم جدا شده و اگر به صفوف مردم نپیوندند، حداقل به مقابله با آنان نخواهند پرداخت و این یکی از مهمترین نکات ترسناک رژیم می‌باشد. زیرا که رژیم نه پولی دارد که نیروهای باقیمانده بسیجی و نظامیان را تطمیع کند و نه توان تبلیغ و فریفتن دنیای بهتر را به آنها بدهد و از طرف دیگر هم حداقل نیروهای ارتش اسرائیل با قدرت بیشتری به نابودی گردانهای چه ارتش و چه سپاه خواهد پرداخت. چرا که سیاسیون اسرائیلی بهتر از هر دولتی می‌دانند که اولین و مهمترین شرط برقراری ارامش در اسرائیل نابودی رژیم خامنه‌ای می‌باشد که بدنبال خود سقوط و نابودی نیروهای نیابتی در کشورهای دیگر چه در خاورمیانه و چه در افریقا خواهد انجامید. متاسفانه یا خوشبختانه این تنها راه باقیمانده موجود برای مردم ایران است. وگرنه هیچ کشوری هرگز حاضر نیست تا حتی جان یکنفر از سربازان خود را برای ازادی مردم کشور دیگری به خطر بیندازد.
محمد بهبودی


■ سلام نمی‌دانم منطق جنگ خارجی برای سرنگونی حاکمیت از کجا نشات گرفته و آیا مصداقی برای این دارند؟ یک روشنفکر، یک فرهیخته و یا یک دوستدار جان و مال مردم آیا نمی‌داند که تمام هجومهای ابر قدرتها در طی قرن گذشته و حال جز برای هژمونی خود و حفظ منافع دراز مدت خود بوده است؟ یک ابر قدرت که از قضا همه هم امپریالیست بوده‌اند به مجردی که احساس کند منافعش در خطر افتاده است آخرین راه برای تمدید منافعش هجوم آنهم به بهانه حمایت از مردم بوده است. رضا شاه را چرا سرنگون کردند و بردند؟ فقط به خاطر اینکه این خان شاه شده در اواخر دوران شاهی اش حاضر نبود با انگلیس پیوند برادری داشته باشد و به هر دلیلی به سمت آلمان چرخیده بود. عبدالناصر چرا؟ چون او هم سر از انقیاد انگلیس و فرانسه به در آمده بود. مصدق چرا؟ صدام چرا؟ زیاد باره چرا؟ پاتریس لومومبا، سوکارنو، قذافی، و موارد دیگر که فراوانند. در همه یا اکثریت این کشورها هم با هجوم غرب جنگ داخلی راه انداختند که هنوز هم ادامه دارد. ایا فرهیختگان ایران از اینها غافلند، البته جنگ طلبان را می‌گویم.
با تشکر اکرم





iran-emrooz.net | Tue, 15.10.2024, 16:39
استفاده اسرائیل از فلسطینی‌ها به عنوان سپر انسانی

نیویورک تایمز

گزارش تحقیقی نیویورک تایمز
ناتان اودنهایمر، بلال شبیر و پاتریک کینگزلی 
۱۴ اکتبر ۲۰۲۴

* ناتان اودنهایمر، بلال شبیر و پاتریک کینگزلی با ۱۶ سرباز و مقام اسرائیلی که از این شیوه اطلاع داشتند، همچنین با سه فلسطینی که مجبور به شرکت در آن شده بودند، مصاحبه کردند.

پس از اینکه سربازان اسرائیلی در اوایل ماه مارس محمد شبیر را که همراه خانواده‌اش مخفی شده بود، پیدا کردند، شبیر گفت که آنها او را به مدت حدود ۱۰ روز بازداشت کردند و سپس بدون اتهام آزاد کردند.

در طول آن مدت، آقای شبیر گفت، سربازان از او به عنوان سپر انسانی استفاده کردند.

آقای شبیر که در آن زمان ۱۷ ساله بود، گفت که او را مجبور کردند که دست‌بسته از میان ویرانه‌های خالی زادگاهش، خان‌یونس، در جنوب غزه عبور کند و به دنبال مواد منفجره‌ای که توسط حماس کار گذاشته شده بود بگردد. به گفته آقای شبیر، سربازان برای جلوگیری از انفجار خودشان، او را جلو فرستادند.

او گفت در یکی از ساختمان‌های ویران شده متوقف شد: در طول دیوار مجموعه‌ای از سیم‌ها بود که به مواد منفجره متصل بودند.

آقای شبیر که دانش‌آموز دبیرستان است، گفت: “سربازان مرا مثل سگ به آپارتمانی پر از تله‌های انفجاری فرستادند. فکر می‌کردم این آخرین لحظات زندگی‌ام است.”

تحقیقی توسط «نیویورک تایمز» نشان داد که سربازان و مأموران اطلاعاتی اسرائیل، در طول جنگ در غزه، به طور منظم فلسطینیان بازداشت شده‌ای مانند آقای شبیر را مجبور کرده‌اند تا مأموریت‌های شناسایی خطرناکی انجام دهند تا سربازان اسرائیلی خودشان در میدان نبرد در معرض خطر قرار نگیرند.

در حالی که میزان و گستردگی این عملیات‌ها مشخص نیست، این شیوه که طبق قوانین اسرائیل و بین‌المللی غیرقانونی است، توسط حداقل ۱۱ گروه نظامی در پنج شهر در غزه استفاده شده است و اغلب با مشارکت افسران اطلاعاتی اسرائیل همراه بوده است.

بازداشت‌شدگان فلسطینی مجبور شده‌اند تا مکان‌هایی را در غزه که ارتش اسرائیل معتقد بوده شبه‌نظامیان حماس در آن کمین یا تله‌های انفجاری قرار داده‌اند، بررسی کنند. این شیوه از ابتدای جنگ در اکتبر گذشته به تدریج گسترده‌تر شده است.

بازداشت‌شدگان فلسطینی مجبور شده‌اند تا شبکه تونل‌هایی که سربازان اسرائيل معتقد بودند شبه‌نظامیان حماس هنوز در آن‌ها پنهان شده‌اند، را بررسی و فیلم‌برداری کنند. آن‌ها به ساختمان‌های مین‌گذاری شده وارد شده‌اند تا مواد منفجره مخفی را پیدا کنند. آن‌ها مجبور شده‌اند اشیایی مانند ژنراتورها و مخازن آب که سربازان اسرائیلی از احتمال پنهان شدن شبه‌نظامیان در ورودی تونل یا تله انفجاری در آن‌ها می‌ترسیدند، را جابجا کنند.

«نیویورک تایمز» با هفت سرباز اسرائیلی که شاهد یا شرکت‌کننده در این شیوه بودند، مصاحبه کرد. این سربازان این شیوه را به عنوان روالی عادی و سازمان‌یافته توصیف کردند که با پشتیبانی لجستیکی گسترده و آگاهی فرماندهان بالادست در میدان نبرد انجام می‌شود. بسیاری از آن‌ها گفتند که بازداشت‌شدگان توسط افسران اطلاعاتی اسرائیل بین گروه‌ها جابجا می‌شدند و این فرآیند نیازمند هماهنگی بین گردان‌ها و آگاهی فرماندهان ارشد میدان بوده است. سربازان، حتی در مناطق مختلف غزه و در زمان‌های متفاوت، عمدتاً از اصطلاحات مشابهی برای اشاره به سپر انسانی استفاده می‌کردند.

«نیویورک تایمز» همچنین با هشت سرباز و مقاماتی که درباره این شیوه مطلع شده بودند و همه به شرط ناشناس ماندن صحبت کردند، مصاحبه کرد. سرلشکر تمیر هایمن، رئیس سابق اطلاعات نظامی که به طور مرتب توسط مقامات ارشد نظامی و دفاعی درباره نحوه انجام جنگ توجیه می‌شود، استفاده از یک نسخه از این شیوه را تأیید کرد و گفت که برخی از بازداشت‌شدگان مجبور شده‌اند وارد تونل‌ها شوند، در حالی که برخی دیگر داوطلبانه برای همراهی با نیروها و عمل به عنوان راهنما، با امید کسب ترحم ارتش، اقدام کرده‌اند. سه فلسطینی نیز در مصاحبه‌های خود، از به‌کارگیری‌شان به عنوان سپر انسانی گفتند.


محمد شبیر گفت که برای جستجوی مواد منفجره باید با دستبند در میان ویرانه های زادگاهش در جنوب غزه قدم می‌زد

«نیویورک تایمز» هیچ مدرکی مبنی بر آسیب دیدن یا کشته شدن بازداشت‌شدگان هنگام استفاده از آنها به عنوان سپر انسانی پیدا نکرد. در یک مورد، یک افسر اسرائیلی پس از آنکه بازداشت‌شده‌ای که برای جستجوی ساختمانی فرستاده شده بود، متوجه وجود شبه‌نظامیانی که در آنجا پنهان شده بودند نشد یا گزارش نداد، هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد.

ارتش اسرائیل در بیانیه‌ای گفت که “دستورالعمل‌ها و رهنمودهای آن به شدت استفاده از غیرنظامیان بازداشت‌شده غزه برای عملیات‌های نظامی را ممنوع می‌کند.” همچنین اضافه کرد که گزارش‌های بازداشت‌شدگان فلسطینی و سربازان مصاحبه‌شده توسط «نیویورک تایمز» “توسط مقامات مربوطه بررسی خواهد شد.”

قوانین بین‌المللی استفاده از غیرنظامیان یا جنگجویان به عنوان سپر در برابر حملات را ممنوع می‌کند. همچنین غیرقانونی است که جنگجویان اسیر را به مکان‌هایی بفرستند که در معرض آتش قرار بگیرند یا غیرنظامیان را مجبور به انجام هر کاری مرتبط با عملیات نظامی کنند.

لارنس هیل-کاثورن، استاد دانشگاه بریستول در انگلستان و کارشناس قوانین مربوط به بازداشت در درگیری با طرف‌های غیردولتی می‌گوید: اگرچه قوانین در مورد حقوق افراد بازداشت‌شده در درگیری با یک طرف غیردولتی مانند «حماس» مبهم‌تر هستند، اما مجبور کردن بازداشت‌شدگان فلسطینی به بررسی مکان‌های خطرناک “غیرقانونی است، چه این بازداشت‌شدگان غیرنظامی یا عضو جناح نظامی حماس” باشند.

ارتش اسرائیل در اوایل دهه ۲۰۰۰ نیز از شیوه‌ای مشابه، معروف به “رویه همسایه” در غزه و کرانه باختری استفاده کرد. سربازان اسرائیلی فلسطینیان غیرنظامی را مجبور می‌کردند تا به خانه‌های شبه‌نظامیان نزدیک شوند و آن‌ها را به تسلیم شدن ترغیب کنند.

این رویه در سال ۲۰۰۵ توسط دیوان عالی اسرائیل در حکمی گسترده که همچنین استفاده از سپر انسانی در سایر موارد را غیرقانونی اعلام کرد، ممنوع شد. آهارون باراک، رئیس دیوان عالی اسرائیل، حکم داد که ساکن یک سرزمین اشغال‌شده “نباید حتی با رضایت خود به منطقه‌ای که عملیات نظامی در آن جریان دارد، آورده شود”.

عدم توازن قدرت بین سرباز و غیرنظامی که در تصمیم دیوان عالی اسرائیل آمده است، به این معنی است که هیچ‌کس را نمی‌توان داوطلب این‌گونه کارها دانست. همچنین، حکم دیوان عالی اسرائیل تصریح می‌کند، سربازان نباید از غیرنظامیان بخواهند کارهایی انجام دهند که گمان می‌رود بی‌خطر باشد، زیرا “این فرضیه گاهی بی‌اساس است.”

جنگ در غزه از اکتبر گذشته زمانی آغاز شد که حماس و متحدانش در اسرائیل مرتکب جنایات گسترده‌ای شدند و سپس برای فرار از ضدحمله ویرانگر اسرائیل که ده‌ها هزار فلسطینی را کشته است، به تونل‌های زیرزمینی پناه بردند.

اسرائیل که به کم‌توجهی به تلفات غیرنظامی متهم شده اقدامات خود را این‌گونه توجیه می‌کند که حماس جنگجویان و تسلیحات خود را در مناطق غیرنظامی پنهان می‌کند و عملاً از غیرنظامیان به عنوان سپر انسانی استفاده می‌کند.

سربازان اسرائیلی از سپرهای انسانی به شیوه‌ای متفاوت استفاده کرده‌اند.

«مایکل ن. اشمیت»، استاد دانشگاه و پژوهشگر در آکادمی نظامی وست پوینت که استفاده از سپرهای انسانی در درگیری‌های مسلحانه را مطالعه کرده است، گفت که از هیچ نیروی نظامی دیگری که در دهه‌های اخیر به طور منظم از غیرنظامیان، اسیران جنگی یا تروریست‌های بازداشتی برای مأموریت‌های شناسایی خطرناک استفاده کرده باشد، مطلع نیست. مورخان نظامی می‌گویند که این شیوه در جنگ ویتنام توسط نیروهای آمریکایی استفاده شده است.

پروفسور اشمیت گفت: “در اکثر موارد، این یک جنایت جنگی است.”

سربازان اسرائیلی که با «نیویورک تایمز» صحبت کردند، گفتند که آن‌ها استفاده از این شیوه را در جریان جنگ کنونی، به دلیل تمایل به محدود کردن خطرات برای نیروی پیاده‌نظام خودی آغاز کردند.

برخی از سربازانی که شاهد یا شرکت‌کننده در این شیوه بودند، آن را به شدت نگران‌کننده دانسته و همین موضوع آن‌ها را به خطر افشای یک راز نظامی به یک روزنامه‌نگار کشانده است. دو نفر از این سربازان از طریق گروه «شکستن سکوت»، یک سازمان مستقل که شهادت سربازان اسرائیلی را جمع‌آوری می‌کند، به «نیویورک تایمز» وصل شدند.

این دو سرباز گفتند که برخی اعضای واحدهای آن‌ها که هر کدام حدود ۲۰ نفر بودند، مخالفت خود را با فرماندهان ابراز کردند. سربازان گفتند که برخی از افسران رده‌پایین سعی در توجیه این شیوه داشتند و بدون ارائه مدرک، ادعا می‌کردند که بازداشت‌شدگان تروریست هستند و نه غیرنظامیانی که بدون اتهام بازداشت شده‌اند.

به گفته یک سرباز اسرائیلی و سه فلسطینی که با «نیویورک تایمز» صحبت کردند، به سربازان اسرائیل گفته شده است که ارزش جان تروریست‌ها کمتر از جان اسرائیلی‌هاست؛ حتی با وجود اینکه افسران اغلب نتیجه می‌گرفتند که بازداشت‌شدگان به گروه‌های تروریستی تعلق ندارند و بعداً آن‌ها را بدون هیچ اتهامی آزاد می‌کردند.

یک گروه اسرائیلی جمعی از فلسطینیان آواره را مجبور کرد تا به عنوان سپر جلویی برای پیشروی به سمت پناهگاه شبه‌نظامیان در مرکز شهر غزه حرکت کنند. این را «جهاد سیام»، ۳۱ ساله، یک طراح گرافیک فلسطینی که بخشی از این گروه بود، به نیویورک تایمز گفت.

آقای سیام گفت: “سربازان از ما خواستند که به جلو حرکت کنیم تا طرف مقابل نتواند شلیک کند.” زمانی که جمعیت به پناهگاه رسید، سربازان از پشت غیرنظامیان بیرون آمدند و به داخل ساختمان هجوم بردند. پس از اینکه به نظر می‌رسید شبه‌نظامیان کشته شده‌اند، سربازان غیرنظامیان را بدون آسیب آزاد کردند.

بازرسی حیاط با تهدید اسلحه

حماس بخش‌های وسیعی از غزه را به یک هزارتوی پر از تله‌های انفجاری و شبکه‌های تونل پنهان تبدیل کرده است. آن‌ها خانه‌ها و مؤسسات غیرنظامی را با تله‌های انفجاری پر کرده یا به عنوان پایگاه‌های موقت نظامی و انبار سلاح استفاده کرده‌اند.


ساختمان آسیب دیده خانواده محمد شبیر در حاشیه زادگاهش، خان یونس/ نیویورک تایمز

پس از حمله به غزه در اواخر اکتبر، سربازان اسرائیلی گفتند که اغلب هنگام ورود به خانه‌ها یا ورودی تونل‌هایی که ممکن بود با تله‌های انفجاری پر شده باشند، در معرض بیشترین خطر قرار داشتند. برای مقابله با این تهدید، از پهپادها و سگ‌های ردیاب استفاده می‌کردند تا قبل از ورود محل را بررسی کنند.

وقتی سگ‌ها یا پهپادها در دسترس نبودند یا افسران معتقد بودند که انسان مؤثرتر خواهد بود، گاهی از فلسطینی‌ها استفاده می‌کردند.

«بشیر الدلو»، یک داروساز از شهر غزه، گفت که صبح ۱۳ نوامبر، پس از دستگیری در خانه‌اش، مجبور شد به عنوان سپر انسانی عمل کند. آقای الدلو که اکنون ۴۳ ساله است، هفته‌ها قبل به همراه همسر و چهار پسرش از محله گریخته بود، اما برای برداشتن مقداری وسایل ضروری به طور موقت بازگشته بود، حتی با وجود اینکه محله به میدان جنگ تبدیل شده بود.

سربازان به آقای الدلو دستور دادند که لباس‌هایش را درآورد و سپس او را دست‌‌ها و چشم‌‌های او بستند. او گفت که پس از بازجویی درباره فعالیت‌های حماس در منطقه، سربازان او را مجبور کردند که به حیاط خانه‌ای پنج طبقه در آن نزدیکی وارد شود. حیاط پر از آوار بود، از جمله قفس‌های پرنده، مخازن آب، ابزار باغبانی، صندلی‌های شکسته، شیشه‌های خرد شده و یک ژنراتور بزرگ.

آقای الدلو گفت: “پشت سرم، سه سرباز مرا به جلو هل دادند. آن‌ها از تونل‌های احتمالی زیر زمین یا مواد منفجره‌ای که ممکن بود زیر هر چیزی مخفی بوده، می‌ترسیدند.” او گفت که هنگام راه رفتن با پای برهنه، تکه‌های شیشه پاهایش را برید.

پس از ارائه جزئیات مربوط به محل، تاریخ و توصیف تجربه آقای الدلو، ارتش از اظهار نظر خودداری کرد. توصیف او با گزارش‌های مشابهی از ۱۰ سرباز اسرائیلی که یا شاهد بوده‌اند یا درباره استفاده از بازداشت‌شدگان فلسطینی برای بازرسی ساختمان‌ها و حیاط‌ها اطلاع داشته‌اند، مطابقت داشت.

حدود هفت یا هشت سرباز پشت خرابه‌های دیوار شکسته حیاط پنهان شده بودند تا در صورت برخورد آقای الدلو با یک بمب، در امان باشند. یکی از آن‌ها از طریق بلندگو او را هدایت می‌کرد.

آقای الدلو گفت که با دستان بسته پشت سر، مجبور شد در حیاط قدم بزند و آجرها، تکه‌های فلز و جعبه‌های خالی را لگد بزند. در برخی مواقع، سربازان دستان او را جلویش بستند تا او راحت‌تر بتواند اشیای مشکوکی را که در مسیرش بود جابجا کند.

سپس چیزی ناگهان از پشت یک ژنراتور در حیاط تکان خورد. سربازان به سمت منبع صدا شلیک کردند، به گفته آقای الدلو، تیرها از کنار او رد شدند. مشخص شد که منبع صدا یک گربه بوده است.

سپس سربازان به او دستور دادند تا ژنراتور را جابجا کند، به ظن اینکه ورودی تونل را پنهان کرده است. آقای الدلو که از ترس اینکه جنگجویان حماس ممکن است از داخل آن بیرون بیایند، تردید داشت، گفت که یکی از سربازان با قنداق تفنگ به پشت او زد.

بعداً در همان روز، او مجبور شد جلوی یک تانک اسرائیلی حرکت کند که به سمت یک مسجد پیش می‌رفت، جایی که سربازان نگران بودند با شبه‌نظامیان روبرو شوند. به گفته او، برخی از همسایگانش برای جستجوی ورودی تونل‌ها در یک بیمارستان نزدیک به نام «الرانتسی» برده شدند و او از آن زمان دیگر آن‌ها را ندیده است.

او گفت آن شب به یک مرکز بازداشت در اسرائیل منتقل شد. با توجه به تجربیات آن روزش، این انتقال مانند یک نعمت کوچک بود، حتی با وجود اینکه انتظار داشت در زندان‌های اسرائیلی مورد سوءاستفاده قرار گیرد.

آقای الدلو گفت: «در آن لحظه واقعاً خوشحال بودم. فکر کردم: من از این منطقه خطرناک به مکانی امن‌تر در زندان‌های اسرائیل خواهم رفت.»

زیر یک محوطه سازمان ملل

در اوایل فوریه، ارتش اسرائیل مقر اصلی سازمان UNRWA (آژانس اصلی سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی) در شهر غزه را تصرف کرد. پس از کشف اینکه شبکه تونل‌های حماس به زیر این محوطه می‌رسد، مهندسان نظامی اسرائیل به حفر زمین برای ایجاد نقاط دسترسی جدید پرداختند.

طبق گفته یکی از سربازان حاضر در عملیات، مهندسان در مقطعی دوربینی را با طناب به داخل تونل‌ها فرستادند تا بتوانند بهتر داخل آن را ببینند. در جریان پخش زنده تصاویر دوربین، آنها مردی را در تونل مشاهده کردند که احتمالاً یک نیروی حماس بود.

با این نتیجه‌گیری که جنگجویان حماس هنوز از تونل استفاده می‌کنند، افسران در محل تصمیم گرفتند به‌جای مهندسان اسرائیلی، یک فلسطینی مجهز به دوربین متصل به بدن را برای بررسی بیشتر به داخل تونل بفرستند.

دو سرباز دیگر تأیید کردند که گفته‌های این سرباز به‌طور کلی با نحوه استفاده مهندسان از فلسطینی‌ها در تونل‌ها مطابقت دارد. توصیف این سرباز از محل نیز با توصیف خبرنگار “تایمز” که اندکی بعد با همراهی نظامیان از آنجا بازدید کرد، همخوانی داشت؛ هرچند این خبرنگار هیچ فلسطینی را مشاهده نکرد.

پس از ارائه مکان، تاریخ و شرح تجربه این سرباز به ارتش اسرائیل، آنها از اظهار نظر خودداری کردند.


سرورهای کامپیوتری در تونلی در زیر سایت سازمان ملل، مقر آنروا در شهر غزه

در ابتدا، افسران قصد داشتند یکی از چندین غیرنظامی فلسطینی را که در این منطقه دستگیر شده بودند و تا پایان عملیات در بازداشت نگه داشته می‌شدند، به‌کار بگیرند. اما در نهایت تصمیم گرفتند که از یک “زنبور” که در اصل یک فلسطینی بازداشت‌شده در اسرائیل بود، به دلایلی که برای سرباز مشخص نبود، به تونل بفرستند. این تصمیم روند پیچیده‌تری را در پی داشت که به چند روز زمان و هماهنگی‌های زیادی با سایر واحدها نیاز داشت.

در طول جنگ، سربازان از واژه‌های مشابهی برای اشاره به بازداشت‌شدگان استفاده می‌کردند. “زنبور” عموماً به کسانی اطلاق می‌شد که توسط مأموران اطلاعاتی اسرائیل برای مأموریت‌های خاص و کوتاه‌مدت به غزه آورده می‌شدند. برخی از سربازان معتقد بودند که این اصطلاح به مزدورانی اشاره دارد که به‌طور داوطلبانه وارد غزه می‌شدند، در حالی که دیگران آن را برای بازداشت‌شدگان استفاده می‌کردند.

“پشه” به بازداشت‌شدگان غزه اشاره داشت که به سرعت و بدون بردن به اسرائیل به‌کار گرفته می‌شدند، گاهی برای چندین روز و حتی هفته‌ها. از “پشه‌ها” بسیار بیشتر از “زنبورها” استفاده می‌شد.

همه آنها به‌عنوان افراد قابل قربانی‌شدن در نظر گرفته می‌شدند، به گفته این سرباز: «اگر تونل منفجر شود، حداقل او خواهد مرد و نه یکی از ما.»

در داخل تونل زیر محوطه سازمان ملل، واحد نظامی اسرائیل مجموعه بزرگی از سرورهای کامپیوتری را کشف کرد که بعدها ارتش اسرائیل نتیجه گرفت که مرکز اصلی ارتباطات حماس بوده است.

چند روز بعد، ارتش اسرائیل گروهی از خبرنگاران، از جمله خبرنگاران “تایمز”، را برای دیدن این سرورها به تونل‌ها آورد.

همراهان نظامی اسرائیل اشاره‌ای نکردند که یک بازداشت‌شده فلسطینی برای بررسی این منطقه استفاده شده بود. “تایمز” حدود چهار ماه بعد از این موضوع باخبر شد.

دستور از پهپاد

آقای شوبیر پس از تسلط ارتش بر محله‌اش در حاشیه خان یونس، در جنوب غزه، دستگیر شد.

ارتش از ساکنان خواسته بود که منطقه را تخلیه کنند، اما خانواده شوبیر تصمیم گرفتند در آپارتمانشان در طبقه چهارم بمانند. برای خروج، آنها باید از ایست‌های بازرسی اسرائیل عبور می‌کردند، جایی که احتمال دستگیری و بازداشت وجود داشت.

به زودی، خانواده شوبیر خود را در میان نبرد یافتند. گلوله‌های توپ به ساختمان آنها برخورد کرد و پدر او، که آهنگر بود، کشته شد. خواهر ۱۵ ساله‌اش نیز پس از ورود سربازان اسرائیلی به ساختمان، به ضرب گلوله کشته شد. شوبیر گفت که او نیز دستگیر و از بستگان باقی‌مانده‌اش جدا شد.

شوبیر گفت تا زمان آزادی بدون اتهامش، یعنی حدود ۱۰ روز بعد،  سربازان او را به خیابان‌های خان یونس فرستادند، تنها همراهش یک پهپاد کوچک چهار پروانه‌ای بود که حرکات او را رصد می‌کرد و از بلندگویش به او دستور می‌داد.

در نزدیکی یک مدرسه محلی، به او دستور داده شد که در میان آوارها به دنبال ورودی تونل بگردد. او گفت که به داخل ساختمان‌های آپارتمانی فرستاده شد، در حالی که پهپاد کوچک تنها چند متر بالای سرش پرواز می‌کرد. او مأمور شد تا به دنبال اجساد شبه‌نظامیان حماس بگردد، چرا که اسرائیلی‌ها معمولاً می‌ترسیدند که این اجساد تله‌گذاری شده باشند.

در یکی از آپارتمان‌ها، او تله انفجاری‌ای را دید که باعث ترس شدیدش شد. «این سخت‌ترین چیزی بود که تجربه کردم. فهمیدم که تله است.» در نهایت، این دستگاه به دلایلی که او نمی‌فهمید، منفجر نشد.

در آپارتمان دیگری، او جنازه‌ای را با یک تفنگ در کنارش یافت. به او دستور داده شد که تفنگ را از پنجره بیرون بیندازد تا سربازان اسرائیلی آن را جمع‌آوری کنند.

چند روز پیش از آزادی، سربازان دست‌هایش را باز کردند و او را مجبور کردند که لباس نظامی اسرائیل بپوشد. سپس او را رها کردند و به او گفتند که در خیابان‌ها پرسه بزند تا شاید نیروهای حماس به او شلیک کنند و موقعیتشان را آشکار کنند. اسرائیلی‌ها از فاصله‌ای دور، بدون اینکه دیده شوند، او را دنبال می‌کردند.

دستبند دست‌هایش برای اولین بار پس از چندین روز باز شد و او به فرار فکر کرد. اما سپس از این تصمیم منصرف شد. «پهپاد چهار پروانه‌ای داشت مرا دنبال می‌کرد و می‌دید چه می‌کنم. آنها مرا خواهند کشت.»





iran-emrooz.net | Fri, 11.10.2024, 11:39
قدرت بی‌قدرتان: قدرت شبکه‌ای

احمد علوی

در ایران، شبکه‌های اجتماعی مانند تلگرام، اینستاگرام و توییتر به‌طور گسترده توسط گروه‌های مختلف اجتماعی برای سازماندهی و هماهنگی اعتراضات استفاده شده‌اند. مانوئل کاستلز (۱۹۴۲ Manuel Castells) بر این باور است که شبکه‌های اجتماعی امکان بسیج سریع افراد و گسترش گفتمان‌های بدیل را برای رژیم مستقر را فراهم می‌کنند.

اعتراضات دی‌ماه ۱۳۹۶، آبان ۱۳۹۸ و خیزش “زن زندگی آزادی ۱۴۰۱” نمونه‌های بارز استفاده از شبکه‌های اجتماعی برای بسیج جمعی، سازماندهی جنبش مدنی و انتشار سریع اخبار و اطلاعات در ایران بود. این اعتراضات اغلب از طریق پلتفرم‌هایی مانند تلگرام و اینستاگرام سازماندهی و هدایت می‌شدند و افراد از این طریق هماهنگ می‌شدند تا در زمان و مکان‌های مشخص گردهم آیند و اعتراضهای خود را سازماندهی نمایند.

شبکه‌های اجتماعی به مثابه بستر اعتراضات اجتماعی

مانوئل کاستلز (Manuel Castells)، یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان معاصر در زمینه شبکه‌های اجتماعی، نقش این شبکه‌ها را در تغییرات اجتماعی و جنبش‌های مدنی به‌طور ویژه تحلیل کرده است. او در کتاب‌های خود، به‌ویژه “The Rise of the Network Society” و “Networks of Outrage and Hope”, توضیح می‌دهد که چگونه شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه در عصر دیجیتال، به ابزاری قدرتمند برای جنبش‌های اجتماعی و تولید قدرت تبدیل شده‌اند.

۱. تحول از قدرت متمرکز به قدرت شبکه‌ای
کاستلز استدلال می‌کند که قدرت سنتی متمرکز که بر پایه نهادهای رسمی دولتی و رسانه‌های متمرکز بنا شده بود، در حال جایگزین شدن با نوع جدیدی از قدرت است که آن را “قدرت شبکه‌ای Network Power ” می‌نامد. در این نوع قدرت، شبکه‌ها (به‌ویژه شبکه‌های دیجیتال) نقش اصلی را در سازماندهی و هماهنگی جنبش‌های اجتماعی ایفا می‌کنند. بنابراین قدرت دیگر تنها در اختیار نهادهای رسمی یا حکومت نیست، بلکه جنبش‌های اجتماعی می‌توانند از طریق شبکه‌های اجتماعی اقتدار خود را تولید و توزیع نموده و گسترش دهند.

۲. نقش شبکه‌های دیجیتال در بسیج اجتماعی
کاستلز به‌ویژه بر نقش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی آنلاین مانند فیس‌بوک، توییتر و یوتیوب در بسیج سریع و گسترده‌ی افراد تأکید می‌کند. او توضیح می‌دهد که چگونه این شبکه‌ها باعث می‌شوند جنبش‌های اجتماعی از حالت محلی و محدود به حالت جهانی و شبکه‌ای گسترش پیدا کنند. “بهار عربی” یکی از نمونه‌های بارز استفاده از شبکه‌های دیجیتال برای سازماندهی و بسیج جمعی است که کاستلز آن را به عنوان جنبش‌هایی که توسط شبکه‌های دیجیتال حمایت شده‌اند، تحلیل می‌کند.

۳. شبکه‌ها به‌عنوان ابزار خلق و انتشار گفتمان‌های بدیل
کاستلز مدعی است که شبکه‌های اجتماعی امکان انتشار گفتمان‌های جدید و بدیل در برابر گفتمان‌های رسمی و دولتی را فراهم می‌کنند. این گفتمان‌های جدید، که معمولاً در شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرند، می‌توانند به سرعت در بین افراد پخش شوند و به نوعی همبستگی و هویت جمعی منجر شوند. در حالی که رسانه‌های سنتی تحت کنترل دولت‌ها یا شرکت‌ها هستند، شبکه‌های اجتماعی به جنبش‌ها اجازه می‌دهند که پیام‌های خود را بدون واسطه به مخاطبان خود برسانند.

۴. شبکه‌ها به‌عنوان منابع مشروعیت و اقتدار
در نظریه کاستلز، شبکه‌های اجتماعی می‌توانند به جنبش‌ها کمک کنند تا مشروعیت و اقتدار خود را از طریق خلق هویت‌های مشترک و معانی جدید ایجاد کنند. کاستلز معتقد است که شبکه‌های اجتماعی نقش مهمی در “مبارزه برای معنا” دارند؛ یعنی جنبش‌ها تلاش می‌کنند معانی جدیدی برای مفاهیم اجتماعی و سیاسی خلق کنند که در برابر گفتمان‌های رسمی قرار می‌گیرند.

۵. ساختارهای افقی و غیرمتمرکز
کاستلز معتقد است که ساختار شبکه‌ای افقی که در بسیاری از جنبش‌های مدرن دیده می‌شود، به جنبش‌ها اجازه می‌دهد که بدون نیاز به یک رهبر متمرکز و رسمی عمل کنند. در این ساختار، هر فرد یا گروه می‌تواند نقشی فعال در ایجاد، تقویت و انتشار پیام‌های جنبش داشته باشد. این نوع سازمان‌دهی غیرمتمرکز باعث افزایش انعطاف‌پذیری و پایداری جنبش‌ها می‌شود و امکان مقابله با سرکوب‌های دولتی را فراهم می‌کند.

۶. شبکه‌های اجتماعی و “قدرت بی‌قدرتان”
یکی از ایده‌های اصلی کاستلز این است که شبکه‌های اجتماعی به افرادی که در ساختارهای سنتی قدرت هیچ جایگاهی ندارند، اجازه می‌دهد که قدرت بی‌قدرتان را نشان دهند. این جنبش‌ها می‌توانند از طریق شبکه‌ها، صدا و خواسته‌های خود را به گوش جهانیان برسانند. برای مثال جنبش‌های حقوق بشر و اعتراضات به نابرابری اجتماعی از شبکه‌های اجتماعی برای رساندن صدای گروه‌های حاشیه‌نشین استفاده کرده‌اند.

۷. تأثیرات مثبت و منفی شبکه‌های اجتماعی
کاستلز همچنین به تأثیرات متناقض شبکه‌های اجتماعی اشاره می‌کند. از یک سو، این شبکه‌ها می‌توانند به بسیج و سازماندهی جنبش‌های اجتماعی کمک کنند و به آن‌ها قدرت بیشتری بدهند. از سوی دیگر، این شبکه‌ها می‌توانند به افزایش نظارت و کنترل دولتی بر فعالیت‌های اجتماعی منجر شوند. برای مثال در برخی کشورها، دولت‌ها از شبکه‌های اجتماعی برای شناسایی و سرکوب فعالان سیاسی استفاده کرده‌اند.



نظر خوانندگان:


■ آقای علوی عزیز. به خوبی به اهمیت شبکه‌های اجتماعی اشاره نموده و مخصوصأ جنبه منفی آن را (افزایش نظارت و کنترل دولتی) گوشزد نمودید. آنچه مضافأ شایان توجه است، امکان دروغ‌پردازی و تحریک مردم است. فرض کنید در کرمان مدرسه‌ای آتش گرفته و تعدادی دانش‌آموز کشته و زخمی شوند؛ و بعد یک شبکه خرابکاری در فضای مجازی شایع کند که مثلأ آتش‌سوزی کار افغانها بوده است. نتیجه این نوع تحریکات را همه می‌دانیم. بنابراین در کنار فضای مجازی، ضروری است از طریق سنتی و مطمئن، بتوان اخبار دروغ و تحریک‌آمیز را تشخیص داد. الان دولت‌ها روی فضای مجازی از نظر رواج فیلم‌های ممنوع، پولشویی، قاچاق مواد مخدر، تحریکات قومیتی و...حساس هستند و کنترل می‌کنند. با این وجود، هر شهروند باید خودش نیز قدرت تشخیص دروغ را داشته باشد.
با احترام. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Thu, 10.10.2024, 23:06
نگاهی به گذشته جمهوریخواهی، در خدمت آینده!

احمد پورمندی

این عنوان گفتار من در همایش دهم اتحاد جمهوریخواهان است. در این گفتار بویژه به مناسبت بیستمین سال انتشار منشور جمهوری و تاسیس اتحاد جمهوریخواهان ایران، بر نکات زیر تاکید کرده‌ام.

۱-تدوین و انتشار منشور جمهوری و اجتماع باشکوه برلین برای تاسیس اتحاد جمهوریخواهان ایران، نتیجه هم‌افزایی تاثیرات سه عامل زیر بود.

عامل نخست، سر بر آوردن یک جریان بزرگ لیبرال و سوسیال دموکراتیک از درون چپ ایران، اعم از چپ مارکسیستی و چپ مذهبی بود. شکست انقلاب بهمن، شکست برنامه و سیاست چپ در این انقلاب - و مهم‌تر از این دو، شکست تمام عیار آنچه «اردوگاه سوسیالیسم» خوانده می‌شد، چپ ایران را دستخوش تحولات عظیمی کرد که یکی از نتایج بزرگ آن پیوستن وسیع چپ‌های سابق به لیبرال-دموکراسی و سوسیال-دموکراسی بود. این نیروی بزرگ در جستجوی خانه سیاسی جدید خود، به جمهوریخواهی روی آورد.

عامل دوم که روند گردهم آمدن را تشدید کرد، خطری بود از ناحیه دولت جرج بوش - با قرار دادن ایران در محور شرارت، متوجه تمامیت ارضی و آ ینده ایران شده بود.

عامل سوم نیز این واقعیت بود که در دولت دوم خاتمی، موتور اصلاحات از نفس افتاده و اصلاحات در چارچوب قانون اساسی به بن‌بست رسیده بود.

تاثیرات این سه عامل، گرچه در هدایت نیرو‌های دموکراسی‌خواه به سمت «جمهوریخواهی» هم راستا بودند، اما در زمینه‌های مهم دیگری می‌توانستند بسترساز واگرایی باشند.

۲- منشور جمهوری که زیر هژمونی گفتمان گذار از ج.ا. تدوین شد، با داشتن مقدمه تحلیلی، راهبرد روشن مبتنی بر «گذار» و ترسیم خطوط کلی سیمای ایران فردا، در عمل به سند برنامه‌ای یک «حزب جمهوریخواه گذارطلب» بدل شد. این امر راه ورود بی‌دغدغه جمهوریخواهان اصلاح‌طلب، جمهوریخواهان فدرالیست و جمهوریخواهان برانداز به درون اتحاد را سد می‌کرد.

۳- تدوین اساسنامه‌ای بر اساس عضویت حقیقی و اصل هر نفر یک رای، راه ورود احزاب دیگر به صورت عضو حقوقی به درون اتحاد را بست.

۴- اجا با سند برنامه‌ای و اساسنامه حزبی، خود را در چنبره مناسبات حزبی محدود کرد، بدون آنکه داعیه «تشکل فرا گیر جمهوریخواهان» را کنار بگذارد. این امر بسترساز اصلی چالش‌های بعدی در درون اجا بوده است.

۵- حضور غیر رسمی، اما نیرومند احزاب و گروه‌های سیاسی موجود، در اجا و پیوستن بخش‌هایی از جمهوریخواهان اصلاح‌طلب و یا برانداز که نه به منشور باور و نه به آن التزام داشتند، اتحاد را از همان فردای تاسیس، با چالش‌های بزرگی در درون و بیرون مواجه ساخت که به لاغر شدن‌های مستمر، یک انشعاب بزرگ و انشعابات اعلام نشده کوچک‌تر منجر شد.

۶- در نتیجه این تناقضات، اجا هم از تبدیل شدن به یک حزب جمهوریخواه گذارطلب، بر اساس منشور جمهوری باز ماند و هم نتوانست به جبهه وسیع جمهوریخواهان تبدیل شود.

۷- بویژه تحت فشار چالش‌های یاد شده، اجا نتوانست به اندازه کافی و موثر با جنبش‌های بزرگ سبز و زن-زندگی-آزادی پیوند برقرار کند.

۸- امروز، با نگاه به راه طی شده، این پرسش در مقابل ما قرار دارد که آیا گزینه مناسب‌تری وجود نداشت؟ آگر به‌جای ایجاد یک تشکل «متعین نامتعین !!» به سراغ تشکیل جبهه وسیع جمهوریخواهی حول برنامه کلی تاسیس یک جمهوری عرفی که در آن همه مقامات منتخب مردم و قابل عزل به وسیله مردم باشند، می‌رفتیم، آیا به نتایج بهتری نمی‌رسیدیم؟

۹- به این سوال نمی‌توان پاسخ روشنی داد، اما می‌توان بطور قطع گفت که ایجاد جبهه یا ائتلاف وسیع جمهوریخواهان یک ضرورت درنگ ناپذیر است که نیازمند برنامه‌ریزی و اقدامات سنجیده است.

۱۰- تشکیل همگامی جمهوریخواهان مرکب از اجا، هجا، حزب چپ، جبهه ملی اروپا و جبهه ملی -سازمان‌های خارج از کشور، گام مهمی در راستای درس آموزی از گذشته و حرکت به سوی جبهه فراگیر جمهوریخواهان است.

۱۱- نگاهی به منشور همگامی نشان می‌دهد که این منشور هم، نظیر منشور جمهوری، در خدمت تشکل محدود جمهوریخواهان گذارطلب قرار دارد و فاقد ظرفیت و انعطاف لازم برای تشکیل جبهه وسیع جمهوریخواهی است.

۱۲- در شرایطی که خطر جدی فروپاشی کشور ما را تهدید می‌کند، همه ما جمهوریخواهان باید نجات ملی را در صدر اولویت‌ها و برنامه‌های خود قرار بدهیم و در عمل نشان بدهیم که جمهوریخواهان پیگیرترین میهن‌دوستان کشورند و می‌توانند مدافع پیگیر تشکیل «جبهه نجات ملی» به منظور تحمیل رفراندم قانون اساسی به حکومت و گشودن راه برپایی مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید باشند.



نظر خوانندگان:


■ آقاى پورمندى عزيز
مطلب شما را که ظاهرا متن سخنرانى شما در گرد همايى جمهورى خواهان است با علاقه خواندم.
نخست يک تذکر دو ستانه در رابطه با مطلب شما: براى من و امثال من که با جزييات سياسى و سازمانى جمهورى خواهان آشنايى کافى ندارند، حاشيه هايى در مطلب شما براى تو ضيح بيشتر مطالب شما لازم مى آيد، به عنوان مثال من نوعى نمى‌داند که اجا (احتمالا: اتحاد جمهورى خواهان ايران) چيست وبا هجا چه فرقى دارد. يا گذار طلبان چه تفاوت ماهوى با بر اندازان دارند. من با اطمينان مى‌دانم که مطالب نشريه ايران امروز در محافل دانشگاهى (به ويژه دموکرات، چپ گرا و آزاديخواه) خوانده مى‌شود و مورد بحث قرار مى‌گيرد. از اينرو در تنظيم متونى که براى انتشار در اين نشريه انتخاب مى‌شوند بايد دقت شود که خواننده مقيم داخل ايران هم بتواند به راحتى خط و ربط اش را تشخيص دهد. اميدوارم که اين تذکر دوستانه به عنوان خرده گيرى تلقى نشود.
بارى، مطلب شما حاوى نکات بسيار مهمى بود که به نظر من بايد که در نوک پيکان گفتگو هاى ضرورى اپوزيسيون قرار بگيرد. نکته مرکزى و نقطه ثقل مطلب شما همانا ضرورت تشکيل جبهه نجات ملى ايران است. الان ديگر وقت آن گذشته که گروه هاى اپوزيسيون نخست با تشکيل بلوک هاى جداگانه (جمهورى خواهان، مشروطه خواهان و غيره) به مذاکره براى همکارى بپردازند.
سير وقايع بر نامه عاجل‌ترى را طلب مى کند. بسيارى از محافل دانشگاهى و روشنفکرى داخل به طور کلى از نيرو هاى جبهه اصلاحات قطع اميد کرده‌اند. پاسيو بودن آنها در طول سالهاى اخير کمکى به شرايط فعلى و موفقيت آنها در “تسخير” دولت نمى کند. شما به زن يا مرد جوانى که با بهترين نمرات از دانشگاه هاى معتبر ايران فارغ التحصيل شده، و دنبال پذيرش از دانشگاه هاى اروپايى و يا آمريکايى است نمى توانيد بگوييد صبر کن، شايد اوضاع بهتر بشود. اين نخبگان حق دارند که دو روزه عمر خود را آنطور که دوست دارند بگذرانند، به خارج بيايند و ادامه تحصيل بدهند يا مشغول کار بشوند. گر چه تا جايى که من مى دانم کمى پس از خروج از ايران دپرسيون و غم دورى از خانه و کاشانه گريبان آنها را مى گيرد و در ماه ها و سال هاى نخست ادامه تحصيلات يا کار دچار مشکلات روحى عديده مى شوند و قدرت کار آيى شان بسيار کمتر مى شود. خطر واقعى براى کشور ما همين است که طبقه متوسط جامعه که حامل دموکراسى، پيشرفت، تفکر غير مذهبى و غير سنتى است روز به روز بيشتر آب مى رود. بدتر آنکه همراه با نااميدى به بهتر شدن اوضاع مملکت، ميل و شوق به باز سازى کشور در ميان جوانان به شدت رو به کاهش است. سرکوب و کشتار بى‌رحمانه جوانان در طول جنبش زن، زندگى، آزادى اميد به بهبود شرايط زندگى در ميان نسل بعدى جامعه را از آنان گرفت و به نظر من اين خسران جبران ناپذير از تمامى ضرباتى که جاکميت جمهورى اسلامى در طول اين سالها به اقتصاد و جامعه ايران وارد کرده کارى تر است.
اينها مسائلى است که خود شما بهتر از من مى دانيد و نياز به ياد آورى شان نيست، اما من اينها را با بغض در گلو مى‌نويسم و اميدوارم که حرف هايم بر دل ميهن دوستان و دلسوزان بنشيند. لب کلام من اين است: جمهورى خواهان که شما از جمله مبارزان صفوف آنان هستيد بايد که با نهايت تواضع و صبورى حصار سال هاى سال عدم گقتگوى رودر رو و مستقيم با ساير نيرو ها و از جمله مشروطه خواهان را بشکنيد و بر سر يک چهارچوب منطقى و عملى اتحاد به توافق برسيد. در آن جبهه و در ميان اطرافيان رضا پهلوى نيروهاى بى خرد، کوته نظر و کوته بين کم نيست. اما جاى اميدوارى است که هنوز مقالات زنده ياد داريوش همايون خوانده مى شود و افکار او در ميان گروه هاى مشروطه خواه هواداران زيادى دارد. گر چه متاسفانه صداى اين افراد در هياهوى فحاشان و قوادان گم شده است.
همانطور که شما به درستى اشاره کرده‌ايد، شرط پيروزى ما در تشکيل جبهه وسيع جمهورى خواهان در درجه نخست و اتحاد وسيعى براى نجات ايران در درجه بعدى است. براى شما و همرزمانتان در اين راه دشوار آرزوى پيروزى دارم.
با احترام وحيد بمانيان


■ آقای بمانیان عزیز!
از اظهار لطف شما سپاسگزارم. از اینکه از اثر گزاری مطالب سایت ایران امروز در محافل روشنفکری و سیاسی کشور خبر می‌دهید، عمیقا خوشحال هستم. همانطور که اشاره کردید، اجا مخفف نام اتحاد جمهوریخواهان ایران و هجا هم نام اختصاری همبستگی جمهوریخواهان ایران هستند. البته ضرورت معرفی گروه‌های سیاسی خارج از کشور را انکار نمی‌کنم، اما خوشبختانه با فیلتر شکن هم می‌توان در گوگل و چت جی پی تی جستجو کرد و به اطلاعات زیادی دست یافت. کوتاه کردن نام احزاب و تشکل‌ها، حداقل در آلمان که من زندگی می‌کنم، بسیار مرسوم است و همه احزاب بزرگ با اشکال کوتاه شده نامشان نظیر SPD ,AFD, FDP, CSU ,CDU و ... نام برده می‌شوند.
علاوه بر مواردی که به درستی به آنها اشاره کردید، امروز شکست استراتژی محاصره اسرائیل به اتکای محور مقاومت، به مثابهبخشی از راهبرد کلان ایجاد عمق استراتژیک و تامین امنیت ج.ا. شکست خورده است و حکومت بر سر دو راهی سرنوشت ساز قبول شکست و رها کردن محور مقاومت و یا کشاندن کشور به یک جنگ بدفرجام قرار گرفته است. زمزمه‌های مربوط به رفتن به سمت تولید بمب اتمی هم ناشی از همین بن‌بست راهبردی است. حکومتی که کار را به اینجا کشانده، قادر به خارج کردن کشور از ورطه بحران و خطر جنگ نیست و این امر ضرورت و فوریت تشکیل «جبهه نجات ملی» را ده چندان کرده است. طبعا اگر «رفراندم قانون اساسی» شعار محوری این جبهه باشد، نیازی به این نیست که از کسی کارت شناسایی مطالبه شود. خود این «راه» ، «همراهان» را بسیج می کند.
کسی که دنبال اعمال خشونت، جنگ افروزی و تکیه بر قدرت های خارجی نباشد، یک عضو بالقوه این جبهه است. در چارچوب این راهبرد، می‌توان، در مسیر فراگیر کردن مطالبه رفراندم قانون اساسی، بزرگترین کارزار آشنایی با قانون و نوشتن قانون اساسی را به راه انداخت تا قانون اساسی جدید با مشارکت وسیع مردم نوشته شود و همه رقابت‌ها هم به کانال قانون و قانون اساسی هدایت شود. همچنین این راهبرد از ظرفیت طرح مطالبه برکناری خامنه ای، به عنوان مانع اصلی تحقق رفراندم و عامل اصلی شکست استراتژی امتیت ملی و انتقال مسولیت های او به یک شورای موقت رفراندم، هم برخوردار است.
«جبهه نجات»، ضمن آنکه مرکز ثقل بودن داخل را تصریح می‌کند، مناسب‌ترین راه ها را هم در دسترس ما فعالین خارج قرار می دهد تا در کارزار تدوین قانون اساسی و بسیج ملی و بین‌المللی برای استعفا یا برکناری خامنه‌ای سهم موثری داشته باشیم.
با احترام متقابل پورمندی


■ آقای پورمندی عزیز. نکات بسیار مهمی را مطرح کردید که من هم اجمالأ به چند نکته و سؤال می‌پردازم. در این نکته تردیدی نیست که میهن ما در شرایط بسیار دشواری است؛ و هر ایرانی باید سهم خود را در پیدا کردن و پیمودن راه نجات، ادا کند.از من همین جملات کوتاه برمی‌آید که عرض می‌کنم.
۱- نوشته‌اید که «کسی که دنبال اعمال خشونت، جنگ افروزی و تکیه بر قدرت های خارجی نباشد، یک عضو بالقوه این جبهه است». به نظر شما رضا پهلوی متکی بر قدرت‌های خارجی است؟ و شرایط عضویت ندارد؟ البته شما «رفراندم قانون اساسی» را نیز به عنوان شعار محوری مطرح نمودید. اگر یک ایرانی پذیرای کمک خارجی برای پیشبرد سیاست خود باشد، آیا از حق و چارچوب آزادی شهروندی خود عدول کرده است؟ (ژنرال دوگل با کمک متفقین فرانسه را آزاد کرد، بدون اینکه به استقلال آن کشور لطمه بزند). توجه دارید که بحث بر سر اصول است.
۲-آیا این «حق» را برای یک سیاستمدار به رسمیت می‌شناسیم که خودش روش مبارزه خودش را (در چارچوب حقوق بشر) انتخاب کند؟ از جمله گرفتن کمک از کشور خارجی؟
۳- شما جمهوری‌خواه هستید، بنده هم همینطور. در بطن جمهوری‌خواهی، رعایت رأی اکثریت برای تمشیت امور کشورداری نهفته است. اگر اکثریت ایرانیان در یک رفراندوم به سیستم مشروطه رأی دهند، من نیز به عنوان یک جمهوری‌خواه ملزم به قبول آن هستم. غیر از این است؟
۴- آقای بمانیان به درستی ضرورت «اتحاد وسيع براى نجات ايران» را مطرح کردند که البته با نظر شما که «رفراندم قانون اساسی» شعار محوری این جبهه باشد، تناقضی ندارد. تا چنین رفراندمی، شاید راه کوتاه باشد، اما بسیار بسیار دشوار است. از نظر محتوا، به نظر من باید این جبهه‌ از تمام افراد و نیروهایی که به «منشور حقوق بشر» معتقدند، تشکیل شود. و برعکس، به طور روشن و صریح، کسی که در اداره امور جامعه «نصوص مقدس» را به رأی مردم ترجیح می‌دهد، در این جبهه جایی ندارد. این نکته است که باید مورد توجه دقیق باشد. آیا نباید از امثال خاتمی و موسوی و کروبی خواست، که صریحأ موضع خود را در این باب، روشن اعلام کنند؟ نصوص مقدس یا رأی مردم؟!
سلامت و موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز! با پوزش از تاخیر ،
کوشش می کنم در حد مقدورات یک کامنت به ۴ سوال شما پاسخ بدهم..
۱- شواهد نگران کننده‌ای که حاکی از تکیه رضا پهلوی بر قدرت‌های خارجی است، متاسفانه کم نیستند. اما اینکه آیا او - و هر کس دیگری - حق شرکت در جبهه نجات ملی را دارد یا نه، از نگاه من به رابطه‌ای مربوط می‌شود که با شعار محوری جبهه برقرار می کند. هر کس که برای تحمیل و به کرسی نشاندن رفراندم قانون اساسی پا پیش بگذارد، باید مقدمش را بدون هر گونه پیش شرطی گرامی داشت. این شخص می‌تواند خاتمی، لاریجانی، روحانی، قالیباف و.. یا رضا پهلوی، امیر طاهری یا فلان فرشگردی باشد. از نگاه من، این «راه» است که«همراه» را پیدا می کند و نه برعکس! راه رفراندم و راه براندازی، دو راه متفاوت هستند.
۲- قضاوت پیرامون یک سیاستمدار و یا یک گروه سیاسی، ذیل مفاهیم حق و ناحق صورت نمی‌گیرد. هر گروهی آنها را از منظر خاص خود قضاوت می‌کند. منشور حقوق بشر، که به آن اشاره کردید، در خیلی از زمینه‌ها می‌تواند مبنای قضاوت باشد، اما در مقوله دریافت کمک از دولت های خارجی، احتمالا چندان کارساز نیست. دریافت کمک را نمی‌توان «اصولا» اثبات یا نفی کرد. به باور من این کار باید تابع سه شرط اثبات ضرورت، شفافیت و رعایت اندازه‌ها باشد. دو شرط اول شاید نیاز به توضیح نداشته باشند، اما روی شرط سوم باید کمی مکث کنیم. هر حکومتی، در درجه اول موظف است که در مناسبات با کشور های دیگر، بیشترین سهم از کیک های ثروت، قدرت و منزلت را از آن کشور خود کند و مطلقا حق ندارد چیزی از امکانات کشورش را به کسی ببخشد. پس باید روشن باشد که طرف کمک گیرنده وارد چه مناسباتی می شود. حال اگر این رابطه در حد فیل و فنجان باشد، نتیجه از پیش معلوم است و سر نوشت تلخ مزدوری در انتظار کمک گیرنده خواهد بود. فقط کسی می تواند با اطمینان وارد چنین مناسباتی بشود که از پشتوانه قوی مردمی در کشور برخوردار باشد و بتواند با شفافیت کامل از ضرورت دریافت کمک، بدون خطر ابتلا به عاملیت دفاع کند. از آنها که به اسم نجات مردم و غیره در کریدور های وزارت خارجه دولت های دیگر پرسه می زنند، فقط مزدور و وابسته در می‌آید.
۳- حکومت مشروطه برای ایران یک کمدی بیشتر نیست. اگر بنا بر مشروطیت است، اول- جمهوریخواهان به گواه تاریخ ۱۵۰ سال اخیر، پیگیرترین مشروطه خواهان هستند دوم- مشروطه‌خواه کسی است که دنبال مشروط کردن حکومت بر سر کار به قانون است و در ایران مروز ، اصلاح‌طلبان بیش از همه برازنده عنوان مشروطه‌خواه هستند. دقیقا به خاطر موقعیت کمیک مقوله «مشروطه خواهی» در خارج از کشور ، به نظر من جامعه سلطنت طلب ایران اساسا «پهلوی طلب» و در نتیجه ضد مشرطه خواهی، غرب گرا، مدرنیست و اقتدارگراست. هیچ چیز مضحک تر از این نیست که بخواهیم حکومتی را به ایران برگردانیم که بیشترین نقش را در انهدام مشروطیت داشت و بعد سعی کنیم که آنرا مشروطه کنیم! پس برای رسیدن به تفاهم، گام اول این است که بچه را به اسم خودش بنامیم و به این پرسش بپردازیم که با این شتر- گاو-پلنگ «احیای پهلویسم» چه باید بکنیم. خلاصه کنم. اگر اکثریت مردم ایران بخواهند پهلویسم را احیا کنند، طبعا ما مشروطه خواه پیگیری که بجای کپی، به نسخه اصلی مشروطه خواهی یعنی جمهوریخواهی باور داریم، حکومت بر آمده از اراده آزاد مردم را «قانونی» ، اما فاقد حقانیت می دانیم.
۴- پاسخ سوال چهارم را در متن بقیه جواب‌ها داده‌ام. همه کسانی که برای رفراندم قانون اساسی، برگزاری انتخابات آزاد مجلس موسسان، تدوین همه پرسی قانون اساسی جدید تلاش کنند، همراهند و هم جبهه!
با پوزش از تطویل کلام و با ارادت / پورمندی


■ جناب پورمندی عزیز. ممنوم بابت پاسخ روشنگر شما. تلاش ما همگی در «ایران امروز»، جهت تدقیق واژه‌ها و تعاریف، و نیز تعمیق مباحث اجتماعی، اهمیت زیادی در تقویت جامعه مدنی دارد.
سپاسگزارم. رضا قنبری



■ دوستان گرامی درود بر شما.
در شرایط وجود جنبش انقلابی واقعی در هر کشور، وجود دشمن خارجی در حال جنگ با دولت خودی مشروط به آنکه در برابر جنبش انقلابی بیطرف باشد و یا حتا پشتیبان آن باشد، به سود انقلاب خواهد بود. در جنگ اول جهانی و بیطرفی دولت آلمان در برابر بلشویکها، جنگ به سود انقلاب روسیه بود. اما چنانچه یک دولت خارجی به کشور حمله کند و یا به زیان انقلابی‌ها وارد میدان شود، جنگ به زیان انقلابی‌ها یا اوپوزیسیون خواهد بود. مانند داستان سوریه و پشتیبانی ایران و روسیه از دولت اسد یا نمونه‌های دیگری در اروپای سدهی ۱۸ و ۱۹ که ارتجاع اروپا هم با دولت فرانسه و هم با جنبش انقلابی و کمون می‌جنگید.
در چنین شرایطی از جمله و بویژه در شرایط کنونی کشور ما، آنچه مهم و تعیین کننده است، نه دشمن خارجی مانند اسرائیل یا دشمن داخلی مانند رژیم جمهوری اسلامی، بلکه دودلی، دودوزه بازی، سوگیری دربرابر حکومت، و میزان آگاهی و همبستگی نیروهای انقلابی است. در شرایط کنونی کشور ما، این زاهد نمایی‌های تکراری در برابر دولت خارجی گروهی از اوپوزسیون است که می‌تواند جنبش انقلابی را به شکست بکشاند. این زاهدنمایی‌ها در سرشت خود مانند همان شعارهایی است که طالبان و جمهوری اسلامی در برابر آمریکا می‌دهند. آنهم در ایرانی که هنوز بخشی از اپوزیسون آن از نام ایران، ملی‌گرایی ایرانی و پرچم شیروخورشید بدشان می‌آید. این گروه خطر حمله اسراییل به دولت جمهوری اسلامی را به این دلیل بزرگ می‌کنند که می‌خواهند از تروریسم فلسطینی پشتیبانی کنند یا رضا پهلوی را بکوبند. تا جایی که من می‌دانم، تا کنون کمتر کسی از وابستگان به اپوزیسیون ایران از اسراییل خواسته‌اند که به ایران حمله کند. اما بسیار کسان از کشته شدن هنیه و نصرالله و مانند آنها خوشحال شده‌اند. این رفتار جنگ طلبانه ۵۰ سال گذشته رژیم است که همه را به دشمنی با خود کشیده است و اکنون باید همه ایرانیان تاوان جنگ طلبی آن را بدهند. هم اکنون ۴۰ سال است که در عمل شرایط جنگی بر کشور حاکم است و کشور در پرتگاه نابودی است.
بهتر است همه ما از این زاهدنمایی‌ها و اگر صلح طلب هستیم، به جای پشتیبانی کورکورانه از روسیه، از مردم اکراین دربرابر دخالت آشکار روسیه پشتیبانی کنیم. اگر کسی می‌خواهد به رضا پهلوی دشنام بدهد، بدهد اما مشروطیت به معنای عام آن را که جمهوری نیز شکلی از آنست برای ایران یک کمدی نخواند. این نغمه را از شیخ فضل الله تا خمینی و دیگران را خوانده‌اند و طالبان هم این کار را می‌کنند. بهتر است کسانی که خود را سوسیال دموکرات می‌خوانند این کار را نکنند و تنها به رضا پهلوی دشنام دهند تا هم در میدان دیده شوند، و هم بین دو صندلی جای خود را نگهدارند، و هم دلشان خنک شود.
بهرام خراسانی ۲۶ مهرماه ۱۴۰۳


■ سلام جناب پورمندی گرامی
جواب هوشمندانه و منطقی شما را به دو عزیز تقدیر می‌کنم. جمهوری خواهی یعنی گرفتن آرای جمهور، یعنی نفی دیکتاتوری که در نتیجه همیشه و همه جا مطیع آرای حمهور و نظر اکثریت است چه به سود خودش باشد و چه بر علیه خودش. اما مشروطه‌خواهی باز بر حسب نام خودش، حکومتش مشروط است، مشروط به چه چیزی؟ به اینکه حکومتش تایید شود. بنابراین اولویت هر کسی پیداست از مشروط بودن حمایت کند یا از جمهور بودن.
متاسفانه جمهوری خواهان خارج‌نشین پیوسته نشسته‌اند و بر سر کلمات و جملات جدل می‌کنند و ابدا به اتحاد و کناره هم بودن با وجود اختلافات نمی اندیشند و این بد بختی از عصر زنده یاد دکتر مصدق قهرمان ملی‌گرایی تا کنون پابرجاست. آرزوی همه اینست همه خارج‌نشینان به صدای محکم داخلی گوش دهند و کنار هم جمع گردند. اما مشروطه‌خواهان پهلوی‌طلب منزوی هم بیکار ننشسته‌اند چون می‌بینند نیروی لازم برای بدست آوردن دل مردم را ندارند بناچار دست طلب بسوی اجانب دراز می‌کنند.
با تشکر اکرم




iran-emrooz.net | Tue, 08.10.2024, 21:41
سالگرد ۷ اکتبر خونین

شاهین خسروی

یکسال از ۷ اکتبر خونین در به‌اصطلاح سرزمین مقدس گذشت. جنگی که آغازگر آن گروه اسلام‌گرای تروریستی حماس بود که در حمله‌ای غافلگیرانه بیش از ۱۲۰۰ اسرائیلی را بیرحمانه و سبعانه کشت و حدود ۲۵۰ تن دیگر را به گروگان گرفت و به داخل غزه برد. رهبران حماس قطعاً می‌دانستند که اسرائیل واکنشی بسیار خشونت‌آمیز و فوق‌العاده نشان خواهد داد و دمار از روزگار فلسطینی‌ها در خواهد آورد و تر و خشک را با هم خواهد سوزاند. روز پس از واقعه، گروه حزب‌الله، دیگر گروه ستیزه‌جوی اسلامی مستقر در جنوب لبنان، اما عملاً حاکم بر کل لبنان، در همبستگی با حماس موشک‌پرانی علیه مناطق شمالی اسرائیل را آغاز کرد و دولت اسرائیل را وا داشت که ساکنان شمال اسرائیل را تخلیه و ارتش خود را در آنجا مستقر کند.

تاکنون ارتش اسرائیل افزون بر به‌توبره کشیدن خاک غزه و کشتن ده‌ها هزار فلسطینی نظامی و غیرنظامی، شمار زیادی از مردم غیر نظامی و نظامی(حزب‌اللهی) لبنان را نیز تار و مار کرده است. در این میان، رژیم اسلامی ایران، که همواره خود را از پاپ کاتولیک‌تر می‌داند، مطابق انتظار آتش‌بیار معرکه شده و به‌جای کوشش در برقراری آتش‌بس میان طرفین متخاصمین(مانند قطر و مصر)، به تسلیح بیشتر نیروهای نیابتی خود در غزه، لبنان، کرانه باختری و یمن پرداخته و همچنان بنزین بر آتش فروزان جنگ می‌پاشد.

با توجه به ملاحظات بالا ذکر نکاتی چند ضروری به نظر می‌رسد:

۱- حمله تروریستی حماس به‌نوعی غریب یادآور حمله تروریستی گروه بنیادگرای القاعده به آمریکا در سپتامبر ۲۰۰۱ است که طی آن هزاران آمریکائی و غیرآمریکائی کشته و زخمی شدند. واکنش دولت جمهوری‌خواه بوش پسر همراه با دولت “کارگری” بلر انگلیس، حمله به پایگاه تروریست‌های القاعده در افغانستان زیر کنترل طالبان بود. آمریکا و انگلیس توانستند ظرف مدت نسبتاً کوتاهی حکومت مرتجع طالبان را سرنگون و به جای آن حکومتی موقت به ریاست حامد کرزای بر پا کنند. اما دولت‌های بوش و بلر به این بسنده نکردند و دو سال بعد با استناد به دلائلی واهی و دروغین به عراق زیر کنترل صدام حسین حمله برده و حکومت وی را نیز ساقط کردند.

آمریکا و انگلیس با این کار موازنه موجود نیروهای منطقه خلیج فارس و خاورمیانه عربی را به سود رژیم اسلامی حاکم بر ایران بر هم زدند و سیاست هوشمندانه موسوم به “مهار دوگانه” دو رژیم ایران و عراق از طریق یکدیگر را کنار گذاشتند، سیاستی که دولت کلینتون زیرکانه آن را به اجرا گذاشت و جاه‌طلبی‌های دو کشور را با استفاده متقابل از خودشان برای یک دهه مهار کرد. در عراق نوین، پس از فراز و فرودهای بسیار، سرانجام یک دولت شیعی متمایل به تهران تشکیل شد که همچنان بر روی کار است. بدین ترتیب راه زمینی و هوائی رژیم اسلامی ایران برای مداخله مستقیم و موثر در منازعه اسرائیلی-فلسطینی- لبنانی گشوده شد، که واقعه ۷ اکتبر نقطه اوج آن بود.

۲- رژیم اسرائیل که از ۱۹۴۸ به تناوب با فلسطینی‌ها و کشورهای عرب همسایه و غیر همسایه در جنگ و ستیز بوده و اغلب از آن پیروز بیرون آمده، همواره اعلام کرده است که نخستین و آخرین هدف آن تأمین امنیت ملت یهود و جلوگیری از تکرار هولوکاستی دیگر بوده و در این راه همواره از حمایت بی‌چون و چرا و قدرتمند آمریکا و دیگر قدرت‌های غربی برخوردار بوده است. اما آنچه اسرائیلی‌ها نادیده گرفته و همچنان می‌گیرند این است که این تأمین امنیت بدون به‌رسمیت شناختن حق زیست و امنیت دیگر ساکنان “سرزمین مقدس”، یعنی فلسطینی‌ها، میسر و همیشگی نخواهد بود، و امنیت پایدار آن بدون برداشتن “استخوان لای زخم” فلسطینی هرگز برقرار نخواهد شد.

اسرائیل تاکنون توانسته با مشت آهنین-آتشین و استفاده حداکثری از سخت‌افزار و نرم‌افزارهای نظامی-اطلاعاتی امنیت خودرا به شکلی ناپایدار حفظ کند. اما عقلای یهود بخوبی می‌دانند که این راهبرد در بلندمدت کار نخواهد کرد و اسرائیل هر از گاه شاهد رویدادی خونین از نوع ۷ اکتبر خواهد بود.

۳- فلسطینی‌ها که در ۱۹۴۷ طرح تقسیم سازمان ملل را نپذیرفتند و همراه با دیگر کشورهای عرب به یهودیان غیر مهاجر و مهاجر به تازگی از جهنم هولوکاست رسته، حمله کردند و در عین شگفتی شکست خوردند، تاکنون نتوانسته‌اند یک رهبری سیاسی متحد و منسجم تشکیل دهند تا با کسب نمایندگی سیاسی از مردم خود مذاکرات صلح با اسرائیل را با میانجیگری سازمان ملل یا دیگران پیش ببرد.

البته، فلسطینی‌ها در چند نوبت فرصت آن را داشتند تا با اسرائیل به صلح برسند. در سال ۲۰۰۰ با مساعی بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا، یاسر عرفات با ایهود باراک در کمپ دیوید به مذاکره نشست، اما به دلیل اصرار عرفات بر بازگشت آوارگان فلسطینی از دیگر کشورها به سرزمین “نقلی” مقدس و رد آن از سوی طرف اسرائیلی، این مذاکرات مهم شکست خورد. در سال ۲۰۰۵ نیز آریل شارون، نخست وزیر وقت اسرائیل، به‌طور یکجانبه از غزه اشغالی عقب‌نشینی کرد و امور آنجا را به دست نیروهای دوستدار قدرت اما نامتحد فلسطینی سپرد. اما طولی نکشید که بین دو نیروی حاکم فتح و حماس اختلاف افتاد، تا آنجا که در ۲۰۰۷ به جنگ خونین با یکدیگر روی آوردند و در نهایت فتح از حماس شکست خورد و نیروهای آن از غزه اخراج شدند. از آن زمان با موشک‌پرانی حماس و دیگر نیروهای هم‌پیمان رادیکال آن به اسرائیل، این کشور اقدام به محاصره کامل غزه کرد و مردم غزه از چاله به چاه افتادند.

۴- نکته مهم و دل‌گزای دیگر نگاه کاملاً ابزاری دو گروه اسلام‌گرای حماس و حزب‌الله به مردم متبوع خود است. توضیح اینکه، حماس پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر و گروگانگیری شهروندان اسرائیلی و بردن آن‌ها به غزه، به‌رغم داشتن صدها کیلومتر تونل چند طبقه زیر زمینی و علم یقین به واکنش مرگبار اسرائیل، مردم خودرا به حال خود رها و حتی از آن‌ها به عنوان سپر انسانی استفاده کرد و رهبران خود و گروگان‌ها را به اعماق امن تونل‌های پیچ در پیچ خودساخته(با پول قطر و ایران-پرداخته) بُرد.

مردم غیر نظامی و بی‌پناه غزه در این یکسال تهاجم مرگبار اسرائیل در معرض هزاران تن بمب و موشک قرار گرفتند و متحمل ده‌ها هزار کشته و زخمی و ویرانی تقریباً کامل خانه و کاشانه خود شدند. این سناریو عیناً در جنوب لبنان نیز در حال تکرار است و غیرنظامیان شیعه و غیرشیعه لبنانی نیز به حال خود رها شده و در معرض بمباران‌های سنگین اسرائیل قرار گرفته‌اند ‌ــ هرچند عمده رهبران سیاسی و نظامی حزب‌الله، به‌ویژه شیخ حسن نصرالله، یکی پس از دیگری یا بطور گروهی ترور و کشته شدند.

در نقطه مقابل این‌ها، دولت اسرائیل قرار دارد که به محض موشک‌پرانی حماس در ۷ اکتبر از جنوب‌ و حزب‌الله از شمال در ۸ اکتبر سال گذشته، ۶۰-۸۰ هزار شهروند ساکن جنوب و شمال کشور را تخلیه کرده و آن‌ها را به مناطق امن مرکز انتقال داد. همچنانکه در موشکباران هفته پیش رژیم اسلامی ایران همه شهروندان غیر نظامی خود در سراسر کشور را به پناهگاه‌های امن منتقل کرد.

جان کلام اینکه، تا زمانی که فلسطینی‌ها(و ایضاً لبنانی‌ها) در عمل نشان ندهند که شایستگی تبدیل شدن به یک ملت-دولت را دارند، رنج و عذاب الیم آن‌ها ادامه خواهد یافت. و از آن سو، اگر اسرائیل نیز که نشان داده یک ملت-دولت است، همچنان حق فلسطینی‌ها به داشتن کشور مستقل خود را نادیده بگیرد، روی امنیت پایدار را نخواهد دید.



نظر خوانندگان:


■ یک تذکر محترمانه به نویسنده گرامی و سردبیر محترم ایران امروز, قرار دادن یک عکس و تصویر مربوط به موضوع در معرفی مقاله امریست متداول و قابل فهم. اما تصویری که این چنین افراطی و گرافیک شنائت و خشونت بشری را به دیده ها تحمیل می‌کند شایسته مقاله علمی-تحلیلی نیست. نه از منظر اصول و قواعد بلکه از نقطه نظر انسانی نگاه مکرر و ناخواسته به چنین منظری موجب زخم و صدمه روحی نگرنده می‌شود. امید که این تذکر بی مورد نباشد، و امید که شما از من قوی‌تر باشید.
با احترام, پیروز.


■ انتخاب عکس‌ها با ایران امروز است و نویسندگان مسئولیتی در این باره ندارند.
ایران امروز





iran-emrooz.net | Tue, 08.10.2024, 12:05
آرزومندان جنگ و صلح

حمید فرخنده

با بالا گرفتن تنش میان ایران و اسرائیل در پی دومین حمله موشکی ایران به اسرائیل در هفته گذشته، واکنش‌های مختلف از سوی نیروها و فعالان سیاسی و همچنین در فضای مجازی میان موافقان و مخالفان جنگ یا پاسخ نظامی اسرائیل به تاسیسات نظامی یا زیربنایی کشور بالا گرفته است. هرچند آمار دقیق و معتبری در اختیار نداریم اما گروه قابل توجهی از مردم بخاطر نارضایتی‌های انباشته شده در عمر بیش از چهار دهه جمهوری اسلامی از روی استیصال در حمله اسرائیل راه نجاتی از دست حکومت جمهوری اسلامی می‌یابد و بر همین مبنا از چنین حمله‌ای استقبال می‌کنند.

چون صدای کسانی که از نظام به دلایل مختلف ناراضی هستند اما با حمله اسرائیل نیز به کشورشان هم مخالف هستند در فضای مجازی و رسانه‌های فارسی زبان خارج کشور کمتر شنیده می‌شود، تصور غیرواقعی از میزان موافقان چنین حمله‌ای می‌تواند پدید آید.

نیروها و فعالان سیاسی موافق و مخالف حمله نظامی به ایران و استدلال‌های را می‌توان به پنج دسته تقسیم کرد:

۱. نیروهایی که موافق چنین حمله‌ای از سوی اسرائیل و متحدان آن هستند. استدلال آنها این است که اصولا از آغاز این جمهوری اسلامی است که باید جنگ‌طلب خطاب شود. چراکه همه تحریکات و کمک رسانی به نیروهای تندرو فلسطینی و نیروهای نیابتی از سوی جمهوری اسلامی بوده است. تنها عامل یا عامل اصلی نبود صلح در خاورمیانه را ایران می‌دانند. حمله اسرائیل را کمکی به اپوزیسیون برانداز برای ساقط کردن جمهوری اسلامی می‌دانند. استدلال می‌کنند که «هر آلترناتیوی که منافع ملی ایران و مردم ایران را به هر شکل ممکن در مرکز توجه خود قرار دهد و جلوی نابودی روزانه سرمایه‌های ملی، اجتماعی، اقتصادی، طبیعی و انسانی را بگیرد، بسیار بر این رژیم ارجحیت دارد.»

اما توضیح نمی‌دهند که چگونه با جنگ و ویرانی می‌توان منافع ملی ایران و مردم ایران را تامین کرد.

شاهزاده رضا پهلوی که جزو این طیف است که دیروز در سالگرد ۷ اکتبر با انتشار پیامی ویدئویی خطاب به سران کشورها و مردم منطقه وعده پر کردن خلاء قدرت پس از ساقط شدن رژیم می‌دهد و همچنین معتقد است او با همکاری دیگر نیروهایی که می‌خواهند ایرانی آزاد و آباد همراه با دموکراسی بسازند، بعد از سرنگونی نظام موفق به چنین امری می‌شوند و وعده صلح در منطقه و بازگشت ایران به جامعه جهانی می‌دهد.

۲. کسانی که به خاطر قبح طرفداری از حمله خارجی به صراحت از حمله اسرائیل استقبال نمی‌کنند، اما در دل یا عمل موافق چنین حمله‌ای هستند، می‌گویند چنین حمله‌ای به موافق یا موافقت نیروهای سیاسی ربطی ندارد. پس بهتر است از حمله و ویرانی مراکز نظامی و سرکوب رژیم استفاده کنیم و خود را برای براندازی نظام و استقرار نظم جدید آماده کنیم.

یا می‌گویند «با هرگونه جنگی مخالفند اما معتقد هستند که سرانجام جنگ کنونی[حمله اسرائیل به ایران] با همه ویرانگری‌های آن، بیش از هرچیز به زیان جمهوری اسلامی و به سود آزادی مردم و حتی و فلسطینی است.»

۳. کسانی که خود را صدای سوم می‌نامند و تحت بیانیه «نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی» مخالفت خود را با جنگ‌افروزی دو طرف اعلام می‌کنند. آنها پی‌آمدهای جنگ و کشتار و ویرانگرهای ناشی از آن را برای مردم ایران و اسرائیل و دیگر ملت‌های منطقه یادآور می‌شوند. معتقد هستند در کنار کشتار و ویرانی ناشی از جنگ، سرکوب دموکراسی‌خواهان و جنبش‌های اجتماعی و همچنین افزایش افراط‌گرایی و ناامنی نیز از پی‌آمدهای جنگ خواهد بود.

۴. «محورمقاومتی‌هایی» که از دیدگاه چپ ضدامپریالیست با حمله اسرائیل به ایران مخالفت می‌کنند. مشکل را اسرائیل و حمایت امریکا و دیگر کشورهای غربی از این کشور می‌دانند و سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی و کمک‌های آن به گروه‌های تندرو فلسطینی و ایجاد نیروهای نیابتی در کشورهای منطقه را مورد انتقاد قرار نمی‌دهند.

۵. کسانی که مخالف هر نوع حمله نظامی به کشور هستند و راه حل را در گفتگو می‌دانند. آنها سباست‌های متطقه‌ای و اسرائیل‌ستیزی جمهوری اسلامی را مورد نقد قرار می‌دهند. اما معتقد هستند سیاست‌های نادرست ایران در منطقه و نقش ایران در افزایش تنش با اسرائیل به هیچ‌وجه دلیل موافقت با حمله اسرائیل یا هر کشور دیگر به کشور خود نیست. پی‌آمدهای کوتاه مدت و دراز مدت جنگ را برای مردم ایران و‌منطقه را بر‌می‌شمارند و استقرار دموکراسی در کشور به فرض سرنگونی نظام با حمله نظامی خارجی را خیال خام ناپختگان و ماجراجویان سیاسی می‌دانند.



نظر خوانندگان:


■ جناب حميد فرخنده مطلب شما را با اشتياق خواندم. به عنوان يک ايرانی مخالف حمله اسراييل به خاک ايران و به عنوان کسی که می توان او را در جبهه خط سوم يا به قول شما “صدای سوم” جای داد، به خود اجازه می دهم که يکی دو تا سوال را در رابطه با مطلب شما طرح کنم.
بعد از يکسال که از حمله حماس به خاک اسراييل و کشتار بی رحمانه مردم بی گناه و گرو گان گرفتن زن و مرد و پير و جوان می گذرد و پس از رنج جانکاهی که به مردم ساکن غزه، لبنان و يمن تجميل شد و در آستانه اين روز هايی که خطری بس مهيب حيات و استقلال کشور ما را تهديد می کند، شايد بد نباشد که نخست مواضع آن موقع و نيز مواضع کنونی جبهه اصلاحات که شما از مدافعين پر شور آن هستيد را مرور کنيم و سپس پرسش ام که به نه به ديدگاه سياسی شما بلکه به معيار های اخلاق سياسی شما و جبهه محبوب شما بر می گردد را مطرح کنم. بر من و شما و همه افرادی که وقايع سياسی ايران را تعقيب می کنند پوشيده نيست که رهبر معنوی آقای محمد خاتمی جبهه اصلاحات با بی صبری و با خوشحالی از حمله هفتم اکتبر به طور تمام قد حمايت کرد و از جمله اين حمله را “دستاورد بزرگی برای مردم فلسطين پس از هفتاد سال” دانست. چند روزی بيشتر نگذشت که گوشه های ديگری از اين “دستاورد بزرگ” بر همه جهانيان روشن شد. رهبر جبهه اصلاحات هم به گوشه دنج خود رفتند و ديگر چيزی از موضع گيری های ايشان به گوش ما مردم عادی (که در روزها و ماه های قبل و بعد از انتخابات ديگر محرم ايشان و جبهه شان نيستيم) نخورد. اين حمله به غير از عواقب فاجعه بار آن برای مردم غزه و کلا خاور ميانه به نظر من بهترين کادو به ناتانياهو و کابينه راست افراطی اسراييل بود که ماه های پيش از اين حمله زير فشار مردم اسراييل و نيروهای چپ و دموکرات آن کشور در آستانه سقوط قرار گرفته بود. با کمال تاسف جبهه اصلاحات بدون درس گرفتن از اشتباهات خود دوباره و اين بار از زبان خانم آذر منصوری رييس جبهه اصلاحات اقدام بس نابخردانه و ما جرا جويانه موشک اندازی رژيم به خاک اسراييل مورد تاييد و تحسين قرار گرفت. نماز حمعه رهبر که به مثابه مهر تاييد زدن به سياست جنگ جويانه اين فرد متوهم بود هم با استقبال کم نظير جبهه اصلاحات همراه شد. حال سوال من از شما اين است: آيا به نظر شما بين چنين سياستی که به طور غير مستقيم تاييد کننده سياست جنگ طلبانه رهبر متوهم حمهوری اسلامی است و سياست شرم آور کنونی سلطنت طلبان که علنا خواستار حمله نظامی اسراييل به ايران هستند، تفاوت ماهوی وجود دارد؟ راستی جای اصلاح طلبان در تقسيم بندی که شما در جستار خود کرده ايد کجاست؟
جای خود شما که در مقابل سياست های فرصت طلبانه دوستان اصلاح طلب خود سکوت می کنيد، کجاست؟ نظر خود شما شما در مورد موشک اندازی های سپاه به خاک اسراييل چيست؟ نکته آخر اينکه من و خيلی های ديگر مناسبات سلطنت طلبانی که تمامی مواضع سياسی رضا پهلوی يکجا و بی هيچ انتقادی می پذيرند و تبليغ می کنند را مناسبات ارباب و رعيتی می خوانند. اميدوارم که مناسبات فکری، سياسی و باالخص اخلاقی دوستان اصلاح طلب ما که در خارج بلند گوی سياستمداران اصلاح طلب داخل کشور هستند (که به نظر من کاری بس پسنديده و نيک است) در چهارچوب اتحاد و انتقاد باقی بماند. خاتمی و ساير رهبران جبهه اصلاحات نشان داده اند که آنان هيچگاه به توده مردم اعتماد نداشته اند، پنهان کاری، چانه زنی با رهبر و پشت در های بسته و حمايت بی چون و چرا از سياست های او کار کشور ما را به اينجا کشانده است.
با احترام وحيد بمانيان


■ آقای بمانیان گرامی، من حمایت خاتمی از حمله ۷ اکتبر حماس را نادرست می‌دانم. همچنین هرگونه طرفداری از تقابل و بالا بردن تنش با اسرائیل از جانب هر نیروی سیاسی اصلاح‌طلب یا غیراصلاح طلب را اشتباه و ریسک کردن با منافع ملی ابران و بالا بردن خطر درگیر کردن کشور در جنگ می‌دانم. اگر ایران از آغاز قطبی با کشورهای بزرگ اسلامی منطقه مانند ترکیه، عربستان و مصر در جهت مبارزه سیاسی برای کمک به حقوق فلسطینی‌ها کرده بود دست آورد بهتری هم برای ایران و هم برای فلسطینی‌ها داشت. ایجاد این قطب سیاسی می‌توانست هم باعث پیوستن دیگر کشورهای اسلامی به آن شود و هم وقتی چندین کشور بتوانند وزنه ابر سر یک موضوع همکاری سیاسی کنند به تبع آن می‌توانند وارد همکاری‌های اقتصادی نیز بشوند و از این اهرم برای فشار به امریکا و اروپا برای وادار کردن اسرائیل به راه حل دو کشور و بازگشت پشت مرزهای ۱۹۶۷ طبق قطع‌نامه‌های سازمان ملل کنند.
اصلاح‌طلبان یک طیف هستند که از روزنه‌گشایان تا تاج‌زاده را دربر می‌گیرد. داوری شما درباره اینکه آنها از هرکاری که رهبر جمهوری اسلامی بکند حمایت می‌کنند نه دقیق است نه منصفانه.
یک نمونه درمورد آقای خاتمی: اگر او از رهبر و سیاست‌هایش حمایت می‌کند و به مردم اعتماد ندارد چرا سال‌ها ممنوع‌التصویر بود؟ بسیاری از بیانیه‌های سال‌های اخیر خاتمی و شرکت نکردنش در انتخابات مجلس در بهمن سال گذشته و ماندنش در کنار اکثریت مردمی که در آن انتخابات مشارکت نکردند، نمونه‌های نقص داوری شما درباره او هست.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقاى فرخنده عزيز
از پاسخ شما و از اينكه مواضع خود را مختصرا تشريح كرديد سپاسگزارم. من در عين حال دوست ندارم كه در اين شرايط خطير كه ميهن ما و مردم رنجديده ما در خطر جنگى بس مهيب و ويرانگر قرار گرفته اند، وقتمان را به گفتگو در مورد مسائل فرعى اختصاص دهيم. داورى من در رابطه با اصلاح طلبان بر اساس دو واقعه مهم تاريخى بود كه در هر دوى آنها رهبران اصلاح طلب به طور مستقيم يا غير مستقيم آب به آسياب سياست جنگ‌طلبانه حاكميت ريخته‌اند.
محمد خاتمى در دوران رياست جمهورى خود و پس از سخنرانى اش در سازمان ملل و طرح نظريه گفتگوى تمدن ها براى خود در اذهان روشنفكران غربى، شرق شناسان، اسلام شناسان و كلا كسانى كه در شكل گيرى افكار عمومى در كشور هاى غربى تاثير به سزايى دارند، چهره اى استثنايى و بسيار مثبت ارائه كرد كه اين چهره با اظهارات نسنجيده اش و پشتيبانى زود هنگام اش از همله حماس در هفت اكتبر دچار آسيب هاى جدى شد. به همين سياق پشتيبانى خانم آذر منصورى به عنوان رييس جبهه اصلاحات از حملات موشكى اخير سپاه و بدتر از آن شركت دست جمعى جبهه اصلاحات در نماز جمعه رهبر كه طى آن اسراييل به نابودى كامل تهديد مى شود، جبهه اصلاحات را در اتحاد آشكار با نيرو هاى اهريمنى جنگ طلب قرار داد. عواقب چنين “اشتباهاتى” براى جبهه اصلاحات اين است كه آنها آخرين نيرو و توان خود را در عرصه مبارزات سياسى شان از دست خواهند داد. من و امثال من اگر كوچك ترين اميدى به اقداماتى خردمندانه از اين جبهه داشتيم، به كل نا اميد شده‌ايم.
من فكر نمى كنم كه قضاوت من در مورد اينان نا منصفانه باشد. تاريخ ما و نسل هاى بعدى در مورد تمامى كسانى كه با تشويق يكى از نيروهاى اهريمنى كه در دو طرف جبهه اين جنگ بى حاصل و ويرانگر ايستاده اند قضاوتى بى رحمانه خواهد داشت. در شرايط دشوار كنونى كه صحنه سياست از قوادان و ناراستان پر شده است از امثال خاتمى و پشتيبانان او كه دم از اخلاق در سياست مى زنند، انتظار مى رفت كه حداقل با عدم شركت فعال خود در اين مراسم ننگين نماز جمعه كه ياد آور گرد همايى هايى هيتلرى است، حاوى پيامى ديگر گونه مى بودند و خط خود را از رهبر متوهم و جنگ طلب و سپاه جنايتكار او جدا مى كردند. من فكر نمى كنم كه داشتن چنين انتظارى از اين قبيله اصلاح طلب زياده خواهى باشد.
سخن آخر اينكه انتظار من و امثال من از شما و ساير دوستانى كه هوادار خط مشى اصلاح طلبى هستيد اين است كه در مواردى كه با گفتار و سياست هاى آقاى خاتمى، پزشكيان و ساير افراد موثر اين جبهه مخالف هستيد آن را با صراحت و بدون هيچ پروايى بنويسيد و منتشر كنيد. شما جستار نويس خوش قلم اين سايت هستيد. من و شما به دو طيف فكرى و سياسى مختلف تعلق داريم اما من هميشه مقالات شما را با علاقه مى خوانم و اگر چيزى در موافقت يا مخالفت با آن در ذهن داشته باشم با زبان الكن خود مى نويسم و با شما و ساير دوستان خواننده در ميا ن مى گذارم. من در كامنت پيشين پيشين خود از مناسبات سلطنت طلبان و شاهزاده رضا ئهلوى به عنوان نوعى مناسبات ارباب و رعيتى ياد كردم، چرا كه در مطالب آنان شما هيچگاه مطلبى كه حاوى كوچك ترين انتقادى نسبت به ايشان، و يا پهلوى اول يا دوم باشد پيدا نمى كنيد. اين تازه با هزار بار خوش بينى و مهربانى كه فحاشى ها ى شبانه روزى هوادارانشان را ناديده بگيريم و به سايبرى هاى رژيم نسبت دهيم. اميدوارم كه صراحت كلامى من باعث آزردگى خاطر شما نشود، اما اگر شما نيز انتقادات خود به خاتمى را در موقع مناسب آن قلمى نكنيد و منتشر نكنيد، رابطه شما با اصلاح طلبان نيز چيزى در حدود همين مقوله تلقى خواهد شد كه براى من به عنوان خواننده علاقه‌مند به مطالب شما بس غم‌انگيز خواهد بود.
با احترام فروان، به اميد صلح و دموكراسى
وحيد بمانيان


■ درک این مساله که کمپین کنونی “نه به جنگ” تا چه اندازه غلط است کار دشواری نیست. تمامی آزادیخواهان واقعی مخالف جنگ هستند, در سراسر عمرشان, دوستداران واقعی دمکراسی نمیخواهند خون از دماغ یک نفر جاری شود, هرگز. اما زمانبندی در الویت دادن به شعار ها دارای معنی و مفهوم است, و گاهی (نظیر امروز) میتواند نقض غرض باشد.
مثال : کسانی که چندی پیش از شرکت در انتخابات اخیر سر باز زدند نه ضد دمکراسی بودند نه ضد مدنیت و حاکمیت جمهور. به گمانم موافقان و مخالفان شرکت در انتخابات همدیگر را درک میکردند.
امروز دفاع از جمهوری اسلامی که کانون جنگهای منطقه است “صلح طلبی نیست” جنگی که همه ایرانیان به آن “نه” میگویند دها سال است شروع شده. شاید ما کمی کرخ شده بودیم و مستحیل در زمان. انبار کردن دها هزار موشک و راکت در دو وجب زمین لبنان و پرتاب مداوم آنها به شهر های شمالی اسرائیل به گاردن پارتی ختم نمیشود. چه با نتانیاهو چه بدون او .
اگر ایرانیان فعال بتوانند منشاء اثری باشند ؟ باید سعی در دفاع از جان و مال ایرانیان در این کشاکش بربریت کنند. تاکید بر حفاظت ۱- غیر نظامیان ۲- تاسیسات اقتصادی ۳- مخاطره در نشت مواد رادیواکتیو اگر صدایی هست که به گوش جهانیان برسد ؟ این صدا را کمی “سببی” کنیم و از “سلبی” مطلق بپرهیزیم.
با احترام, پیروز


■ جناب پیروز گرامی، شما نمی‌توانید رای دادن یا ندادن را با موافقت یا موافقت با جنگ مقایسه کنید. اولا انتخابات یک مسئله داخلی است و جنگ مورد بحث بر سر حمله خارجی است. ثانیا با رای ندادن که حق مردم است کشور نمی‌تواند ویران شود اما با جنگ چرا، پس مخالفت با حمله خارجی به کشور اما و اگر ندارد. شما فکر می‌کنید اگر مسئولان کشور یا مراکز نظامی مورد حمله قرار گیرند، آنها با حملات متقابل پاسخ نمی‌دهند؟ آنها حتما پاسخ می‌دهند و نهایتا جنگ به تاسیسات زیربنایی می‌رسد و مردم غیرنظامی نیز کشته می‌شوند. شما فکر می‌کنید اسرائیل که برای کشتن یک فرمانده حماس خانه‌های چند طبقه را بر طر ساکنان آن ویران می‌کند، در صورت حمله به مراکز اتمی ایران چندان نگران نشت مواد رادیو اکتیو از این مراکز خواهد بود؟
با احترام/ حمید فرخنده



■ آقای فرخنده عزیز. در این نکته با شما هم‌عقیده‌ام که اسراییل در صورت حمله به مراکز اتمی ایران چندان نگران نشت مواد رادیو اکتیو از این مراکز نخواهد بود. اگر براساس حرمت به جان انسانها (چه ایرانی، چه اسراییلی، چه عرب، چه اروپایی،...) قضاوت کنیم:
۱- نشت مواد رادیواکتیو در کشور وسیع ایران تلفات کمتری دارد نسبت به انفجار بمب اتمی ایرانی در اسراییل (جمعیت در هر کیلومتر مربع در ایران تقریبأ ۵۰ و در اسراییل ۴۰۰ است).
۲- با روند افزایش غنی‌سازی در ایران، اگر این اتفاق امروز بیفتد، تلفاتش کمتر است از فردا.
منظورم مخالفت یا موافقت با جریان خاصی نیست، بلکه تاکید روی این نکته است که تجویز سیاسی باید براساس فاکت‌ها و اقعیات باشد، نه آرزوها.
با احترام . رضا قنبری.


■ آقای قنبری عزیز، شما بر اساس چه استدلالی نتیجه گرفته‌اید که اگر ایران بمب اتم بسازد با آن به اسرائیل حمله می‌کند؟ اگر داشتن حداقلی از عقلانیت (حداقل برای حفظ خود) را برای حاکمان ایران بپذیرید، کشوری که به یک یا چند بمب اتمی دست یافته باشد به کشوری که دارای تعداد بسیار بیشتری کلاهک اتمی است حمله نمی‌کند. این نکته را نیز در نظر بگیرید که اگر بر فرض ایران با بمب اتمی به اسرائیل حمله کند بخاطر کوچک بودن اسرائیل و وجود فلسطینی‌ها در کنار اسرائیلی‌ها، آنها نیز قربانی خواهند شد. از همه اینها گذشته یک ایراد دیگر استدلال شما در حمله پیش‌‌‌‌گیرانه است که مصداق قصاص قبل از جنایت است.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده، هر کس عقلانیت خاص خود را دارد. قبول دارم که در کلام شما نیز عقلانیتی هست. می‌نویسید: «بر اساس چه استدلالی نتیجه گرفته‌اید که اگر ایران بمب اتم بسازد با آن به اسرائیل حمله می‌کند؟». می‌پرسم، بر چه اساسی حمله نمی‌کند؟ تهدید به حمله موشکی کرده بودند که دیدیم انجام دادند. پرتاب هم‌زمان ۱۸۰ موشک بالیستیک عدد کمی نیست! در مورد تعداد کلاهک اتمی، ایران استدلال می‌کند که وسعت ایران و کوههای آن، آسیب‌پذیری‌ را بسیار کاهش می‌دهد.....
برگردیم به موضوع عقلانیت. چون هر کس عقلانیت خاص خود را دارد، اساس سیستم دمکراتیک عبارتست از مراجعه به رای اکثریت برای تصمیم‌گیری. در حیطه نظری اما، بسیار خوبست که استدلال‌ها را با هم مقایسه می‌کنیم.
ممنوم. رضا قنبری


■ رای دادن و سر پا نگه داشتن یک رژیم جنگ‌طلب به هر بهانه‌ای که از ابتدا خواهان نابودی کشوری دیگر است چه بخواهید و چه نخواهید خود موافقت با جنگ است و چک سفید دادن به رژیم برای انجام آن به هر صورتی که تشخیص دهد. پس اول تکلیف‌تان را با خودتان روشن کرده و بعد برای زدن انگ جنگ‌طلبی و اهدای مدال صلح‌طلبی به دیگران یقه‌درانی کنید. به قول بهزاد مهرانی در سایت شورای مدیریت گذار: “نام نایستادن پشت رژیم اشغالگر ج.ا ، جنگ‌طلبی نیست و نام این کار شما که به فرمان خامنه‌ای و امپریالیسم‌ ستیزی‌اش رفتار می‌کنید هم صلح‌طلبی نیست.” و اضافه میکند: “جنگ را کسانی آغاز کردند که از فردای پیروزی نکبت ۵۷ از محو اسراییل گفتند و اینکه حاضرند با جان و مال ایران و ایرانی بر سر «آرمان فلسطین» بایستند و چنین هم کردند.”
با احترام سالاری




iran-emrooz.net | Sun, 06.10.2024, 21:57
نقد گفتمان یا کارزار «نه به جنگ»

اسفندیار طبری

پس از حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسرائیل، بخشی از اپوزیسیون ایران حرکتی را تحت عنوان «گفتمان» «نه به جنگ» آغاز کرده است.

نخست، استفاده از واژه «گفتمان» نادرست است.

گفتمان یا دیسکورس به مجموعه گفتارها و نوشتارهایی اشاره دارد که حول یک موضوع خاص شکل می‌گیرند و ممکن است در حوزه‌های مختلف علمی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وجود داشته باشند. گفتمان به شکل‌گیری و تداوم فهم مشترک از مفاهیم و موضوعات مرتبط کمک می‌کند و می‌تواند شامل متن‌ها، گفتگوها، تبلیغات، سخنرانی‌ها و سایر اشکال ارتباطات باشد. شرط وجود گفتمان، یک فضای دمکراتیک و منصفانه است که در آن هر کسی در مطبوعات، تلویزیون یا شبکه‌های اجتماعی با آزادی کامل به بیان نقطه‌نظرهای خود بپردازد. از این رو، دریچه و نتیجه گفتمان باز است و می‌تواند به نتایجی کاملاً متفاوتی بیانجامد.

کارزار یا کمپین به فرایند هدفمند و سازمان‌یافته‌ای اشاره دارد که برای دستیابی به یک هدف خاص طراحی می‌شود و معمولاً با اهداف سیاسی، اجتماعی یا مذهبی انجام می‌گیرد. کارزارها شامل مجموعه‌ای از اقدامات و فعالیت‌های هماهنگ هستند که با استفاده از رسانه‌ها، تبلیغات و جمع‌آوری حمایت صورت می‌گیرند.

هدف اصلی کارزار تأثیرگذاری بر افکار عمومی، تغییر نگرش‌ها و رفتارها و دستیابی به اهداف مشخص است. هدف کارزار، مشخص و غیرقابل تغییر است. اما هدف گفتمان، شیوه منصفانه و دمکراتیک آن است که به نتیجه مطلوبی که نامشخص است، برسد.

با این تمایز مفهومی، شعار «نه به جنگ» به عنوان یک گفتمان اجتماعی می‌تواند به این نتیجه بیانجامد که شاید جنگی عادلانه یا جنگی که به سقوط رژیم بیانجامد، قابل توجیه باشد. می‌توان حدس زد که هدف حامیان این حرکت، نه گفتمان بلکه کارزار است، زیرا «گفتمان» در چنین بافتی در سیستم جمهوری اسلامی غیرممکن است و اساساً موضوعیت بخشیدن به آن، شعاری توخالی است.

حال بیایید «نه به جنگ» را به عنوان یک کارزار بررسی کنیم.

خطر جنگ علیه جمهوری اسلامی از زمان تأسیس آن به دلایل مختلفی همواره وجود داشته است. ریشه اصلی آن در سیاست‌های جنگ‌طلبانه و توسعه‌طلبانه این رژیم به ویژه علیه اسرائیل و آمریکا است.

جنگ ایران و عراق به دلیل سیاست‌های توسعه‌طلبانه رژیم به مدت هشت سال طول کشید. تحریم‌های اقتصادی و نظامی به دلیل برنامه هسته‌ای ایران و نگرانی‌های امنیتی کشورهای غربی، به ویژه ایالات متحده و اسرائیل، وضع شده بود. این تحریم‌ها تنش‌ها را افزایش داد و خطر درگیری نظامی را به همراه داشت.

فعالیت‌های هسته‌ای ایران و نگرانی‌های بین‌المللی در مورد احتمال دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای همواره منجر به تشدید تنش‌ها و تهدیدات نظامی شده است. این مسئله به ویژه در زمان‌هایی که مذاکرات هسته‌ای به بن‌بست می‌رسید، خطر جنگ را افزایش می‌داد.

حملات سایبری و عملیات‌های نظامی اسرائیل علیه تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران، نگرانی‌ها از جنگ احتمالی را همواره افزایش داده است. اسرائیل به عنوان یک دشمن اصلی جمهوری اسلامی همیشه به دنبال جلوگیری از نفوذ ایران در منطقه و توانایی‌های نظامی آن بوده است.

همچنین تنش‌ها با کشورهای همسایه، مانند عربستان سعودی و درگیری‌های نیابتی در سوریه، یمن و لبنان، خطر درگیری نظامی را افزایش داده است. جمهوری اسلامی به عنوان یکی از بازیگران اصلی در این درگیری‌ها، همواره با تهدیداتی از سوی کشورهای رقیب مواجه بوده است.

اما نکته مهم و کلیدی این است که رژیم جمهوری اسلامی به طور مکرر از خطر جنگ و تهدیدات خارجی به عنوان ابزاری برای توجیه سیاست‌های داخلی و سرکوب مخالفان استفاده کرده است. حکومت ایران با استناد به تهدیدات خارجی، اقداماتی را برای سرکوب مخالفان سیاسی، مدافعان حقوق بشر و فعالان اجتماعی توجیه می‌کند و اغلب ادعا می‌کند که این سرکوب‌ها برای حفظ امنیت ملی و مقابله با دشمنان خارجی ضروری است.

از سوی دیگر، با مطرح کردن خطر جنگ، رژیم سعی می‌کند تا احساس خطر و نگرانی را در بین مردم ایجاد کند و بدین ترتیب، احساس همبستگی و وحدت ملی را افزایش دهد. در گذشته، این امر توانسته به تقویت حمایت بخشی از مردم از حکومت کمک کند و انتقادات داخلی را کمرنگ سازد. اما شرایط کنونی پس از جنبش مهسا و کشتار و سرکوب رژیم به کلی تغییر کرده است و اکثریت مردم از هر حمله‌ای که رژیم را ضعیف کند، استقبال می‌کنند. رژیم تصور می‌کند که از جنگ و تهدیدات خارجی می‌تواند به عنوان ابزاری برای منحرف کردن توجه مردم از مشکلات داخلی، اقتصادی و اجتماعی استفاده کند.

رژیم همچنین با استناد به خطر جنگ، هزینه‌های نظامی و برنامه‌های تسلیحاتی خود را توجیه می‌کند. علاوه بر این، با اشاره به تهدیدات خارجی، رژیم به نهادهای امنیتی و نظامی خود قدرت بیشتری می‌بخشد و اختیارات آن‌ها را افزایش می‌دهد. افزایش کنترل و سرکوب حکومت بر جامعه، پیامد این امر است.

نظر بخشی از اپوزیسیون این است که کارزار «نه به جنگ» می‌تواند به عنوان یک تلاش برای ایجاد صلح و جلوگیری از درگیری‌های نظامی تلقی شود و برخی از گروه‌ها و فعالان سیاسی ممکن است به دنبال این باشند که از این کارزار به عنوان راهی برای ایجاد تغییرات مثبت در کشور استفاده کنند. اما با توجه به مطالب ذکر شده و تاریخچه چنین کارزاری که در گذشته مکرراً موضوعیت یافته، کارزار «نه به جنگ» در شرایط کنونی نیز به نفع رژیم جمهوری اسلامی ایران است. این کارزار هدف خیزش انقلابی مهسا، سرنگونی جمهوری اسلامی را زیر سایه می‌برد.

شعار جنبش مهسا «نه به جمهوری اسلامی» است. جمهوری اسلامی جنگ نمی‌کند، زیرا می‌داند که پتانسیل و توان مقاومت علیه اسرائیل را ندارد.

جمهوری اسلامی می‌داند که با جنگی ناموفق نمی‌تواند به اهداف خود برسد. از سوی دیگر، دولت اسرائیل می‌داند که حمله نظامی می‌تواند رژیم را به زانو درآورد. با این حال، رژیم از طریق «جنگ‌طلبی» به «امکان» جنگ همواره موضوعیت بخشیده تا بخشی از اپوزیسیون و افکار عمومی مردم را منحرف سازد. بنابراین، شعار یا کارزار اصلی باید «نه به نظام جنگ‌طلب» باشد.

امروز رژیم جمهوری اسلامی به دلیل فروپاشی نیروهای نیابتی‌اش بسیار ضعیف شده است. امکان فروپاشی این رژیم به اندازه‌ای است که حتی احمد زیدآبادی اخیراً اشاره کرده که اگر اسرائیل به تأسیسات انرژی اتمی و نفتی ایران حمله کند، سقوط رژیم حتمی است و پهلوی به عنوان قدرتمندترین آلترناتیو مطرح می‌شود. از این‌رو، او به همه توصیه می‌کند که برای حفظ نظام جمهوری اسلامی تلاش کنند. اما غافل از این حقیقت که هر آلترناتیوی که منافع ملی ایران و مردم ایران را به هر شکل ممکن در مرکز توجه خود قرار دهد و جلوی نابودی روزانه سرمایه‌های ملی، اجتماعی، اقتصادی، طبیعی و انسانی را بگیرد، بسیار بر این رژیم ارجحیت دارد. امروز حتی نزدیکترین افراد به جمهوری اسلامی به نتیجه رسیده‌اند که راهی جز سرنگونی این رژیم نیست و ندیدن هیچ آلترناتیوی برای این ابلهان رژیم، توهین بزرگ و نابخشودنی به مردم ایران است.



نظر خوانندگان:


■ آقای اسفندیار طبری درود بر شما، به نکات بسیار مهمی اشاره کردید. هر انسان منطقی و عاقلی قاعدتا از جنگ و تبعات آن متنفر و گریزان است. اما فریاد ها و بیانیه های ضدجنگ تا وقتیکه منادیان آنها به عامل و علت اصلی جنگ نپردازند نه تنها بیفایده و ناموثر بلکه گمراه کننده هستند. علت و عامل اصلی حوادث خونبار خاور میانه و جنگ احتمالی با اسراییل، رژیم جمهوری اسلامی و پراکسی های دست نشانده آن، از حزب الله گرفته تا حماس و حوثی های یمن هستند. مبارزه جدی و واقعی با جنگ هیچ معنایی بجز مبارزه با رژیم فاسد و جنایتکار و جنگ طلب جمهوری اسلامی ندارد.
آرش جهاندار


■ آقای طبری عزیز. مقاله شما فشرده‌ای بود شامل مسائل بسیار مهم که البته در برخی از موارد آن می‌توان چند و چون کرد. اما در اساس با شما موافقم که شعار «نه به نظام جنگ‌طلب»، به شعار «نه به جنگ»، همانطور که شرح دادید، برتری دارد. حتی اگر آن را به شعار «نه به جنگ‌طلبی نظام» هم کاهش بدهیم، باز هم در شرایط فعلی، مناسب است.
نیز با شما موافقم که «اکثریت مردم از هر حمله‌ای که رژیم را ضعیف کند، استقبال می‌کنند». اما بعید می‌دانم که حمله نظامی بتواند رژیم را به زانو درآورد. رژیم خود را حامی ستمدیگان و جنگ‌زدگان بی‌پناه معرفی کرده و صفوف طرفداران خود را فشرده‌تر می‌کند. الان در همه‌ جای دنیا رسانه‌های جمعی پر هستند از خرابی، خونریزی و فجایع جنگ. اکیدأ توجه داشته باشید که اکثریت قاطع افکار عمومی (در همه جای دنیا) به تفاوت بین دو مقوله «ضعیف بودن» و «محق بودن» توجه ندارند.
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ درود جناب طبری،
نوشته شما هم خوشحال‌کننده و هم امیدوارکننده است که سرانجام کسی پیدا شد که این طلسم و تابو را بشکند و راست و زلال بگوید که جمهوری اخوندی ریشه و سرچشمه بیشترین درگیریها و کشتار در خاورمیانه بوده و اگر هم جنگ نمی‌کند، نه از برای انساندوستی که از روی ناتوانایی در برابر اسرائیل و آمریکا است. چیزی که بیشتر اپوزیسیون ایرانی یا شوربختانه یا نمی‌داند و یا سرپوش روی آن می‌گذارد و از آنهم بدتر اینکه دل و جرئت ندارد که آنرا بر زبان آرد. من یک هفته پیش همین دیدگاه را ، شاید کمی بی‌پروار و یا نخراشیده‌تر، در کامنتی در همین سایت نوشتم، که شوربختانه از صافی سانسور رد نشد.
من نوشته بودم که به جای اینهمه نه به جنگ و دوباره‌گویی‌ها، اپوزیسیون ایرانی باید یک بار هم شده دور هم جمع شوند و با هم بگویند، بیاندیشند و تصمیم به گیرند که از این شانس پیش‌آمده چگونه بهترین را برای مردم و سرنوشت کشور بهره برند. عاشوراخوانی و هیئتی نگریستن به ایران و منطقه و جهان دردی از ما دوا نمی‌کند. برای فلسطین و نصرالله گریه می‌کنند، از وطن سخن می‌گویند، اما نمی‌گویند که اکنون چه باید کرد.
شما نخستین نوشته را در چند هفته گذشته در این سایت نوشتید که اما و اگر رودربایستی با اهریمن در میهن ندارد. سر مار در ایران است و عقرب‌های ریز و درشت پراکنده در منطقه نفرین شده. باز هم از بی‌باکی و نگرش آکادمیک شما به گره کور خاورمیانه سپاسگزارم.
شاد و تندرست باشید؛ کاوه


■ با درود به جناب طبری، این شعار ظاهرا بی‌ضرر که بسان بادی در بالون عده‌ای قلمزن و کنشگر بی‌کنش دمیده می‌شود چیزی شبیه موضع چپ اروپا است که الان شاهدش هستیم خصوصا در رابطه با اوکراین. شعاری که پوتین و خامنه‌ای در پس آن می‌توانند اهداف خود را دنبال کنند. بی‌تعارف این حرف اکثریتی‌ها و توده‌ای‌ها است هر چند از دهان دیگرانی که هنوز با قلم قدیمی مشق می‌نویسند، بیرون می‌آید. عده‌ای از جمهوری‌خواهان معتاد ایدئولوژی هنوز برای خالی نبودن عریضه اعلامیه می‌دهند و محکوم می‌کنند و از دیگران می‌خواهند که به جنگ پایان دهند نگاه کنید به “بیانیه: جنگ در خاورمیانه را متوقف کنید” فریاد بی‌عملی گوش کر کن است و قلم دیگر بسان رقاصهٔ کسل‌کننده‌ای ست با اجرای تکراری‌اش در صحنه سیاست. اگر “محق”ها را دنبال طرفداران نظام هل ندهیم و با پخش ترس آنها را بسوی انتخاب بد تشویق نکنیم و شجاعت و مبارزه را تبلیغ کرده تا رژیم را منزوی کنند و از کار بیندازند آنگاه “ضعیف بودن” هم بی‌محتوا خواهد شد. صلح در منطقه از طریق سقوط نظام حاکم بر ایران می‌گذرد باقی کوره راه است و کج‌نمایی. ما بیش از چهل سال است در جنگیم مردم کدام کشور بیش از ما در منطقه قربانی جنگ شده‌اند. جنگ ملتی با نظامی اهریمنی.
با احترام سالاری


■ من نیز با کلیات آقای طبری همراهم. چند نکته را اضافه می‌کنم.
۱- فروپاشی رژیم می‌تواند بسیار جلوتر از پیش‌بینی‌های ما روی دهد. نگرانی‌های دوست عزیز قنبری را درک می‌کنم اما بدانید که رژیم امروز تنها (یا بطور عمده) از طرق توانایی‌های نظامی درونی و بیرونی مشروعیت خود را نزد هواداران عمدتا بدنه سپاه و نیروهای امنیتی حفظ می‌کند. ترکیدن این حباب و شکست نظامی آنها را بی‌جواب و بی‌دفاع می‌گذارد.
۲- شاید جنبش آزادیخواهی به لحاظ داشتن آلترناتیو باالقوه برای این رژیم غنی باشد, اما خلاء تشکیلات عینی و فیزیکی برای دفاع از منافع ایران در شرایط تشتت و فروپاشی به شدت حس می‌شود. تنها صدایی که تا حدودی برد داخلی و خارجی دارد آقای رضا پهلوی است. معترفم که بیانیه‌های ایشان بویژه این اواخر و همین دیروز در سالگرد ۷ اکتبر عاری از جهت‌گیری گروهی یا تعصبات افراطی است. هستند گروه‌ها یا افرادی که با تمایلات متعصب , دیکتاتور موابانه, یا حتی شبه فاشیستی ایشان را دنبال یا آدرس دهی می‌کنند. اما فکر می‌کنم روشنفکران دمکراسی‌خواه و خشونت پرهیز می‌توانند با دفاع از آقای رضا پهلوی وجهه و تصویر ملی-دمکرات ایشان را تقویت کنند.
۳- اصلاح‌طلبان حکومتی، پزشکیان، خاتمی و طیف‌های متنوع آنها به دو راهی تعیین کننده‌ای نزدیک می‌شوند.
۴- جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی مربوط به خودشان است. ضربه به سامانه های اقتصادی و هر آنچه زندکی و جان غیر نظامیان را تهدید کند از نظر ما محکوم است. سایت های اتمی تا زمانی که خطر نشت و صدمه به غیر نظامیان در کار نباشد هدف نظامی هستند. یکی از نگرانی‌های سیاستمداران غربی و آمریکایی از این جهت است. اگر اسرائیل که متحد غرب است با تخریب سایت اتمی موجب ضایعه رادیواکتیو ماندگار شود, بالطبع سایت های اتمی اکراین و پس از آن دیگر نقاط اروپا هم هدف مشروع روسیه خواهند بود.
با احترام، پیروز


■ می‌دانیم که جنگ ادامه سیاست است وقتی چهل سال حکومت خواهان نابودی اسراییل است وانواع گروه‌ها را برای این هدف بسبج کرده حالا دیگر وضعیت از حرف و سیاست عبور کرده خواه و ناخواه به جنگ ختم خواهد شد. حالا دیگر دیر شده که بخواهیم خطرات جنگ را گوشزد کنیم چرا که می‌بایست که از همان ابتدا که سخن از نابودی اسراییل می‌رفت جامعه موضع می‌گرفت تا کار باینجا ختم نشود. حالا دیگر آن جنگ خفیف سیاسی به جنگ نظامی رسیده دیگر اختیار از جامعه سلب و در اختیار حاکمان ایدِئولوژیک قرار گرفته. دیگر پژواک نه به جنگ ما تاثیری بر واقعیت نمی‌گذارد جز اینکه برای حفظ این موازنه وحشت و برای باز دارندگی طرف مقابل بر قدرتمند شدن و حتی دسترسی به سلاح اتمی حاکمیت تاکید کنیم و با صراحت در طرف حکومت قرار بگیریم و شرایط نه جنگ و نه صلح همه رویای توسعه و زندگی نرمال را نابود خواهد کرد.
برای سر براه کردن حاکمیت دو راه بیش وجود ندارد یا جامعه مدنی آنقدر قدرتمند شود که از پس این غول تا دندان مسلح برآید و یا به سبب تضعیف قدرت نظامی آن در یک نبرد ناگزیر خارجی زمینه برای رشد و تشکل مناسب‌تر توده ناراضی و هم‌آوردی قدرت مدنی با حاکمیت فراهم‌تر شود و شاید با افول امید تغییرات تدریجی حاصل از روی کار آمدن پزشکیان و برگشت دوباره حاکمیت به تنظیمات کارخانه، این امکان‌پذیرترین وقوع تحول باشد.
بهرنگ


■ جناب آقای طبری درود بر شما. پیش از هرچیز، انگشت نهادن شما را بربایستگی «تعریف» پیشاپیش هر چیزی که می‌خواهیم در باره‌ی آن گفتگو کنیم، بسیار ارج می‌نهم.
شوربختانه بسیاری از ما بی توجه به آنکه روشن کنیم درباره چه چیزی می‌خواهیم گفتگو کنی با هم کلنجار می‌رویم و سرانجام به جایی نمی‌رسیم و خود و دیگران را دچار سرگشتگی می‌کنیم.
همانگونه که از درونمایه‌ی نقد شما از فراخوان کارزار «نه به جنگ» جمعی از افراد اپوزیسیون ایران که بیشتر آنها مبارزان خوشنامی نیز هستند، نوشته‌اید: «شعار نه به جنگ به عنوان یک گفتمان اجتماعی می‌تواند به این نتیجه بیانجامد که شاید جنگی عادلانه یا جنگی که به سقوط رژیم بیانجامد، ...... خطر جنگ علیه جمهوری اسلامی از زمان تأسیس آن به دلایل مختلفی همواره وجود داشته است. ریشه اصلی آن در سیاست‌های جنگ‌طلبانه و توسعه‌طلبانه این رژیم به ویژه علیه اسرائیل و آمریکا است».
من این دو واگویه را جانمایه نوشتار شما می‌پندارم و با هر دو دیدگاه شما به ویژه باتوجه به جایگاه و پایگاه سست نویسندگان آن بیانیه همسو هستم. نخست به این دلیل که این دوستان در ۴۰ سال گذشته بارها شعارهای «محکوم می‌کنیم...»، «فوراً آزادش کنید» و مانند آن داده‌اند بی‌آنکه هیچ نتیجه‌ای بگیرند نیرو و امکانی برای چنین کاری داشته باشند. همین نگرش در جنگ ایران و عراق هم با پیش کشیدن گفتمان شاید نابجای لنینی «جنگ عادلانه و غیرعادلانه»، پس از چندین ماه کشمکش درونی گروههای چپ، سرانجام جنگ ایران با عراق را «عادلانه» دانستند، و پس از چندی نیز همه‌ی آنها به صف جمهوری اسلامی خزیدند. این در حالی بود که به راستی جنگ طلبی و جنگ افروزی دستکم با هدف ظاهری حفظ انقلاب، در سرشت ایدئولوژی جمهوری اسلامی و همه‌ی گروه‌های تروریستی راست و چپ با ظاهر ضد آمریکایی نهفته است.
از این رو، کل این بیانیه افراد اوپوزیسیون، از آنجا که به سود چندین کشور ارتجاعی و گروه‌های تروریست بنیادگرای اسلامی و چپ است که اسراییل را تنها گیر آورده و محاصره کرده‌اند، و زشت ترین رفتارهای تروریستی در روز هشتم اکتبر سال پیش را از خود نشان داده‌اند، خود یک فراخوان غیر عادلانه، ایدئولوژیک، و یهودستیزانه است. به همین دلیل، من خود این فراخوان را محکوم می‌کنم.
اگرچه نه همه، اما بیشتر امضا کنندگان آن فراخوان که از نگاه من در اردوی ارتجاع سرخ می‌گنجند و شبه آنارشیست می‌گنجند، تنها آب به آسیاب جمهوری اسلامی، تروریسم و اسلامگراییی می‌ریزند و در عمل به درازتر و ویرانگرتر شدن این جنگ یاری می‌رسانند و به منافع ملی ایرانیان بیش از پیش آسیب می‌زنند. من با هرگونه جنگی مخالفم اما بر آنم که سرانجام جنگ کنونی با همه ویرانگریهای آن، یش از هرچیز به زیان جمهوری اسلامی و به سود آزادی مردم و حتا و پیروان فریب خورده و ناآگاه فلسطینی است.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
هفدهم مهرماه۱۴۰۳


■ قابل تامل این است که عده‌ای از امضاءکنندگان این نوع بیانیه‌ها جزو تحصیل کردگان و فرهیختگان و همچنین افراد صادقی هستند و این بی‌توجهی آیا نشان دهنده فقر اندیشه‌ورزی نیست؟ گرگ‌های به جان هم افتاده‌اند و مردم چند کشور در این میان له می‌شوند و ندای صلح برایی ندارد و کند است. سرنیزه‌ها باید به سوی گرگها برگردانده شود. وظیفه اصلی بر عهده مردم ایران است با پیروزی مردم ایران نتانیاهو هم خلع سلاح می‌شود و لولویی به نام حفظ امنیت در دستش برای ترساندن مردم کشور اسراییل نخواهد بود. ما غفلت کردیم و هیولا پرورش دادیم و حالا در جلوی صف برای آوردن ثبات و صلح در ایران و خاورمیانه قرار داریم. تا دیرتر نشده باید هیولا را کنار زد.
با احترام سالاری



■ جناب پیروز عزیز. من هم مثل شما نسبت به آقای رضا پهلوی نظر مثبت دارم. ترسم از این است که کم‌توجهی به این امکان، همان پشیمانی را به بار آورد که نسبت به شاپور بختیار شد. در مورد اینکه جنگ احتمالی آینده با اسراییل می‌تواند رژیم را به زانو درآورد یا نه، نظر من «عدم قطعیت» بود؛ و توجه دادم به برخی پیامدهای محتمل.
پایدار و موفق باشید. رضا قنبری


■ اولا جنگ همواره دو طرف دارد. اگردنبال جنگ خوب و جنگ بد می گردید دنبال سراب می دوید. چه کسی شروع اول شروع کرد و چه کسی دوم ... نیز جایی در اصل محکومیت جنگ وخشونت ندارد. خشونت ذاتی جنگ، قربانیانش اساسا مردم عادی و زنان وکودکان و تمدن و زندگی است. لاجرم همواره ویرانگر و نابودکننده است و محکوم. برای بمب ها فرقی ندارد چه کسی مقصر اول است و یا دوم. و هیچ کسی نمی‌تواند به عنوان یک انسان باوجدان و شیفته زندگی و مردمان از چنین داروینیسم اجتماعی و تباه کننده‌ای‌ حمایت کند و با تاکیدمجدد براین که جنگ تحت هرشرایطی محکوم است و بنابراین ممانعت و یا توقف آن و شعارصلح و آتش بس، فی نفسه خود غایت است. این که امثال پاپ و این همه نهادهای حقوق بشر و سازمان ملل و وجدان جهانی و.... جنگ را محکوم می کنند و نسبت به آن هشدار می‌دهند بی دلیل نیست.
ثانیا مبارزه با جنگ و شعار صلح باتوجه به همان دلیل اقامه شده مبنی بر ماهیت و خوی جنگ طلبانه رژیم اسلامی (به‌عنوان یک طرف جنگ افروز)، خود مبارزه‌ای است علیه آن و در جهت خلع سلاح کردن از یک حربه و تضعیف موقعیتش و چه بسا هموارکردن مسیر زوال هرچه بیشترش. اما نه با قربانی کردن زندگی و رواج خشونت که بانجات زندگی و حفظ زندگی مردم از شر آن. مسیر پیشروی از متن مبارزه زنده و مسائل هم اکنون کانونی شده به سوی اهداف والاتر و حداکثری و چه بسا تغییرنظام جریان دارد و نه برعکس آن یعنی مشروط کردن اقدامات میانه راه به هدف و مقصدنهایی و شیپور را از دهان گشادش زدن. چرا که مسیربسیج نیروی هرچه بیشتر در جهت نیل به هدف از این جا می گذرد. ثانیا گفته اند اگر کاوه‌ای نیست اسکندری باید....
مردم ایران محکوم نیستند که بین عقرب جرار و مارغاشیه یکی را گزین کنند و به آن دخیل بندند... یعنی در برابر یک گزینه واقعی هم اکنون موجود. چنان که وزیردفاع گالانت صراحتا از نمونه تحقق وضعیت غزه و لبنان در ایران هم سخن گفته است. چنان که نمونه شخم زدن غزه را در لبنانی که چه بسا بخش مهمی هم با حزب اله موافق نباشند قرارداده است. کسی که این وضعیت و تجربه و حشتناک و زنده را می ببیند ولی بازهم از جنگ و موکول کردن صلح به تحقق یک هدف دیگر حرف می‌زند گوئی دارد از یک پیکنیک رفتن حرف می‌زند. که اگر آگاهانه و از سر اشباع از خشم و خشونت خواهی نباشد از سراستیصال و دخیل بستن به یک نجات دهنده است که البته تصوری کودکانه است و درکی از این ندارد که قربانیان اصلی و تاوان دهندگان چنین جنگی با چنین خشونت بربرمنشانه، قبل از حاکمان چه کسانی خواهند بود.
مفهوم ضمنی شعار نه به حکومت جنگ افروز یعنی ابتدا فرصت بدهیم که حمله طرف مقابل کا را را به‌انجام رساند. جنگی که بقول اکثر تحلیل کنندگان مشهور جهانی و حتی نهادهای امنیتی (از جمله رئیس سیا) ظرفیت حتی منطقه ای شدن هم دارد ... و بالاخره باید اشاره کنم که خیزش زن زندگی آزادی بوساطت هرسه شعارش و بویژه هدف بازپس‌گیری زندگی اولا هیچ قرابتی با جنگ و جنگ افروزی ندارد و ثانیا بنا به ماهیت و سرشت خویش که محصول همگرائی و پیوند جامعه متکثر ایران و مطالبات آن‌ها بوده هیچ سنخیتی با رویکرد رضاپهلوی وحامیانش و حباب برپاکردن‌های سیاسی او ندارد. همانطور که دخیل بستن مجاهدین به صدام هیچ ربطی به مبارزات مردم نداشت و جز روسیاهی ورسوایی نازدودنی در پی نداشت. این که وزیرمهاجرت اسرائیل به رضاپهلوی بگوید به امید دیدار در تهران! چیزی از جنس همان رسوائی است. بنابراین با صدای بلند از صلح و زندگی دفاع کنیم ... و هرنوع جنگ طلبی از هرسو را محکوم کنیم. بر آزادی مردم به دست خویش و نه هیچ اسکندری دل بندیم....
تقی روزبه


■ آقای روزبه عزیز چنان از جنگ سخن می‌گویید که گویا برای شروع و یا ادامه جنگ از مردم نظر خواهی خواهد شد و شما می‌خواهید با ذکر خطرات جنگ رای مردم را بنفع صلح و یا نه جنگ و نه صلح معطوف نمایید یعنی که حاکمیت اینقدر رای مردم برایش اهمیت دارد که از جنگ منصرف شود. دوست عزیز مگر حاکمیت به صدای مردم گوش کرده که نه غزه و نه لبنان... حتی برای این شعار جرم‌انگاری هم کرده زمانیکه از رهبران متخاصم یک کشور در مراسم تحلیفی که با شعار تعامل با جهان رای گرفته از رییس متخب جمهور و طرفدارانش نظری پرسیده و یا حداقل احترامی گذاشته که باعث ترور آن توسط دشمنانش در ایران گردیده آیا هدف اعلام شده آن و گروه‌های ساخته پرداخته او به جز نابودی است؟ نابودی هم که با حرف نیست پس ادامه این سیاست جنگ است چه ما مردم بی‌اختیار بخواهیم و یا نخواهیم. آری جنگ بد است سخت است نابودی دارد و همه ما می‌دانیم اما گرفتار حکومتی هستیم که گوشش به حرف ما نیست و برای این مردم در غایت به قول خودش حماسه حسینی می‌خواهد و تنها در یک صورت کوتاه می‌آید یا طرفش به اندازه‌ای قدرتمند باشد و شاخک‌های نظامی او و دنباله‌هایش را کوتاه کند و یا اینکه باز دارندیگی‌اش را آنقدر قوی کند و معیشت جامعه را در چاه ویل نظامی‌گرایی‌اش بریزد که با حفظ توان تهاجمی کسی جرات مقابله با انرانداشته باشد شما با کدام موافق هستید.
بهرنگ


■ معلوم نیست جناب روزبه اینجا چه کسی را مورد عتاب و خطاب قرار داده است می‌شود حدس زد که در اینجا بوی “ضد امپریالیسم” مورد نظرشان به مشام ایشان نرسیده است که این جوری ذغال‌های گداخته خشم‌شان را خالی کردند. خیلی از آقایانی که این جور بیانیه‌های به ظاهر صلح‌دوستی را امضاء می‌کنند اصلا “نهادهای حقوق بشر و سازمان ملل” را قبول ندارند و ابزار امپریالیسم می‌دانند. به هر حال از یک پا در ۱۳۵۷ و یک پا در ۱۴۰۳ آبی برای ملت ایران گرم نمی‌شود و این جور بیانیه‌هایی که برای رفع مسئولیت نوشته می‌شوند تنها مرهمی ست بر وجدان آزرده عده‌ای که به جای سیاست‌ورزی و کنشگری در عرصه جامعه دچار عارضه عریضه‌نویسی ممتدند. نه همه ولی عده‌ای بی‌شک با این نوع بیانیه‌ها در پی صلح با معاویه وقت هستند هر چند می‌دانند که مردم از این خط عبور کرده‌اند و خود کار رژیم را سرانجام و بدون دخالت خارجی و جنگ یکسره خواهند کرد.
با احترام سالاری


■ آقای بهرنگ گرامی، من صلح را از حاکمیت نخواسته‌ام. برعکس گفته‌ام که جنگ افروزی حاکمیت را می‌توان با شعار صلح به چالش کشید و سلطه آن را به مسیرزوال و حذف انداخت. گفته‌ام که مقاله هرم را وارونه نهاده است. حاکمیت گوشش به هیچ چیز بدهکار نیست و بیشتر از همه به برانداری. بنابراین ما همانطور که در عرصه‌های دیگر مبارزه می‌کنیم در این‌جاهم باید مبارزه کنیم. با جمع آمد هرچه بیشتر نیرو و اعتراض و توانمان برای تحمیل صلح و علیه جنگ افروزی، مثل هر مورد دیگر. مهم آنست که ما از منظر ارزش‌های انسانی، و نه کیش خشونت و ویرانی با تکیه به نیرو و آگاهی خود و نه امیال و مطامع قدرت‌‌ها که اساسا هیچ نسبت و سخیتی با آمال و خواست مردم ندارند و به مردم صرفا به مثابه ابزاری برای اهداف خود می نگرند مبارزه ‌کنیم.
ضمنا بدانید که برخلاف تصورتان جهنم انتها ندارد. یعنی همین وضعیت موجود در ایران اگر هوشیارانه و سنجیده و اگاهانه برای تغییر آن به سود شرایط بهتر همراه نباشد، درست دروازه جهنمی را باز می‌کنیم که آرزوی بازگشت وضعیت فعلی تبدیل به حسرت خیلی‌ها شود. و در منطقه هم بارها آن را آزموده‌اند و گرفتارهمین چرخه معیوب شده‌اند. نمونه ۷ اکتبر حماس با انگیزه رهایی از شر اشغال و قیمومیت یکی از همین موارد تیپیک گشودن درب جهنم بود. در افعانستان و سوریه و عراق و... نیز. بنابراین در شرایط کنونی جهان هیچ افق نجات بخشی در سایه دامن زدن و برافروختن و پیشروی از طریق جنگ وجود دارد. درجامعه خود ما مجاهدین در گذشته با همین تصور با اقدام به هزار ان ترور و دادن هزاران کشته آن را آزموده‌اند. منطقه پیرامون خودمان اشباع از این نوع خشونت و گشودن درب جهنم است.
براستی داریم ازچه چیزی صحبت و دفاع می‌کنیم؟ از تغییر نظام در شرایط بس خطیر منطقه و جهان بهم‌ریخته امروز، به گونه‌ای که در این اوضاع خطیر که تنازع بقاء تنگ نظرانه سخن نخست را می گوید بدست خودمان ضربه فنی نشویم. هم دروازه جهنم را بروی خودمان بازنکنیم و هم به نحوهوشیارانه پیش رویم و به هدف برافکندن حاکمان و آزادی برسیم. اوضاع البته بشدت پیچیده و بغرنج است. اما ما تجربه‌‌های مثبت هم داشته‌ایم. با عاملیت خودمان یعنی خیزش زن زندگی آزادی، به میدان آمدن زنان و جوانان و دانشجویان و حمایت کارگران و معلمان و روشن‌فکران و... حتی با مشارکت و نقش‌آفرینی استان‌هایی چون بلوچستان و کردستان.... ، مسیر پیشروی را روشن کرده‌ایم. و تاکنون هم دستاوردهای مهمی داشته است. چه کسی باور می‌کرد که در حکومت اسلامی با سلطه آپارتاید جنسیتی زنان بتوانند با نفی حجاب مدنظر رژیم که آن را به گفته خودشان ناموس و رمزبقاء و پرچم نظام می‌دانستند و می‌دانند و رهبرنظام آن را حرام شرعی و سیاسی اعلام کرده است، پرجم نظام را عینا رادان استفاده است... درخیابان‌ها و معابر و مغازه‌ها بدون حجاب رژه بروند؟ آیا از پتانسیل این نوع نافرمانی پرشکوه و برآمدآن غافلید؟ این مسیر با جمع آوری نیرو و کنشگری مثبت و رهای‌بخش حول خواست‌ ها و مطالبات اثباتی و دموکراتیک مردم ممکن و مقدور شده است. یعنی در راستای همان کلان مطالبات رهایی زن، بازپس گیری زندگی مصادره شده و تأمین آزادی و دمکراسی و پلورالیسم...
در پایان کوتاه اشاره کنم که بحران فلسطین و اسرائیل پیشینه خود را دارد که تمامی نهادهای رسمی جهان بقول نتانیاهو در سخنرانی فقط بیش از ۱۰۰ قطعنامه علیه اسرائیل صادرکرده‌اند. در غزه تنها ۲۸۹ نفر امدادگر سازمان ملل زیر بمباران اسرائیل و بی‌سابقه درکل تاریخ سازمان ملل به قتل رسیده‌اند. دولت اسرائیل دبیرکل سازمان ملل را بزرگترین ننگ تاریخ اعلام کرده و ممنوع‌الورود به اسرائیل و سرزمین‌های تحت کنترل خود. پاپ و همه نهادهای بین المللی حقوق بشر و از جمله اکسفام آن را محکوم می‌کنند. بنابراین یک بحران مزمن تاریخی و مستقل از حکومت ایران است که البته دولت‌های منطقه و بویژه حکومت اسلامی از آن بسودمنافع و اهداف خود سوء استفاده می‌کند که محکوم است. اما مساله بحران فلسطین را نباید به این دعواها تقلیل داد بویژه که در مقاله آقای طبری نیز اصل مساله یک جانبه مطرح شده است....
تقی روزبه




iran-emrooz.net | Sun, 06.10.2024, 13:22
کارکرد گفتمانی مفهوم “نسل ۵۷” چیست؟

احمد علوی

فریب زبانی، و به‌کارگیری زبان فریب رویکرد شناخته شده‌ای است. یکی از دلایل تدوین منطق صوری بوسیله ارسطو اجتناب از فریب زبانی و مغلطه و همچنین دقیق و وثیق کردن گزاره‌های لفظی بود. به دلیل نقش مهم زبان در فرایند اندیشه، گفتگو در خصوص “زبان” ادامه یافت. دوره مدرن، فیلسوفان فلسفه تحلیلی تلاش خود متوجه جنبه‌های گوناگون “زبان” و بخصوص “دلالت شناسی” نمودند. ویتگنشاتین متقدم، بر این باور بود که فلسفه یک آموزه نیست بلکه نوعی فعالیت است که هدف از آن روشن سازی سرشت زبان و کارکرد است.

دستاورد فلسفه نیز گزاره‌های فلسفی نیست بلکه آزمون و روشن شدن گزاره‌هاست(Wittgenstein, ۱۹۹۲). چه فلسفه باید مرزهای امور قابل اندیشه از اموری که قابل اندیشه نیستند را تعیین کند(همان). او در پیشگفتار رساله اش نوشته است که فلسفه سراسر سنجش زبان است تا نشان دهد هیچ چیز نبایستی گفت مگر آنچه را می‌توان گفت(همان). همین فیلسوف در آخرین اثر خود نوشت که فلسفه تلاشی بر علیه فریب انسان به وسیله زبان است (Wittgenstein, ۲۰۰۱). کارکرد فلسفه در برهوت زندگی انسان یافتن نگاهی روشن و نه کسب دانش بیشتر است(همان).

البته باید بر این نکات افزود که رهایی از فریب زبانی همچنین شرط آزادی از زبان فریب است. فریب‌های زبانی و همچنین “مَغلَطِه” بخصوص در عرصه فعالیت‌های سیاسی کم نیست. یکی از جلوه‌های فریب زبانی “مفهوم” سازی‌ها غیر موجه است که طبیعتا به پیدایش زبان فریب می‌انجامد. یکی از مفاهیمی که اخیر در این راستا بکار گرفته شده است مفهوم “نسل ۵۷ “.

از منظر دلالت شناسی، معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی اجتماعی، و تعاریف منطقی مفهوم “نسل ۵۷” به‌عنوان تعبیری برای کسانی که در سقوط سلسله پهلوی در ۱۳۵۷ مشارکت داشتند، از منظرهای گوناگونی در معرض نقد است. چه مدلول این مفهوم و گزاره‌هایی که این مفهوم در آن بکار برده می‌شود روشن نیست. حال آنکه شرط “اعتبار” هر نوع مفهوم سازی این است که از نظر دلالت شناسانه و منطقی موجه باشد. در غیر این صورت به عنوان ابزاری در جدال و خصومت سیاسی بکارگرفته می‌شود بدون اینکه از نظر منطقی یا معرفت شناسانه دارای معنای دقیق، وثیق یا محصل و موجهی باشد.

از منظر دلالت شناسی و هستی‌شناسی اجتماعی، و تعاریف منطقی مفهوم “نسل ۵۷” به‌عنوان تعبیری برای کسانی که در انقلاب ۱۳۵۷ مشارکت داشتند، از منظرهای گوناگونی در معرض نقد است.

تنوع تجربیات فردی و گروهی
هر یک از افراد حاضر در انقلاب ۵۷ تجربیات متفاوتی داشتند. بعضی‌ها به‌صورت فعال در رویدادهای انقلابی شرکت کردند، برخی دیگر تنها ناظر بودند یا حتی مخالف بودند. بنابراین، یک مفهوم کلی مانند “نسل ۵۷” که همه این افراد را در یک دسته قرار می‌دهد، نمی‌تواند به‌درستی پیچیدگی‌های تجربیات فردی و جمعی را منعکس کند. از این منظر، چنین مفهومی فاقد دقت معرفتی است. بنابراین مفهوم “نسل ۵۷” قادر نیست تمام افرادی را که در آن دوره زیسته‌اند یا درگیر انقلاب بوده‌اند، به‌طور کامل پوشش دهد. این مفهوم بنابراین جامع نیست. چون تنوع گرایش افراد را نادیده می‌گیرد.

به عنوان مثال، کسانی که در آن زمان مخالف انقلاب بوده‌اند، یا حتی افرادی که بی‌تفاوت بودند، در این مفهوم جزء نسل ۵۷ تلقی می‌شود حال آنکه آنها گرایش مثبت یا مشارکتی هم نداشته‌اند. همچنین افراد بعدی که پس از انقلاب متولد شده‌اند اما به دلایلی از انقلاب طرفداری می‌کنند، یا حتی نقد می‌کنند، را در تعریف خود نمی‌گنجاند. بنابراین، این مفهوم جامع نیست، زیرا قادر نیست تمامی گروه‌ها و زیرگروه‌های مرتبط با انقلاب را به‌درستی و کاملاً در برگیرد.

از سوی دیگر، مفهوم “نسل ۵۷” مانع هم نیست، زیرا نمی‌تواند به‌طور کامل کسانی که به این گروه تعلق ندارند را از آن حذف کند. افرادی که به صورت مستقیم در انقلاب مشارکت نداشته‌اند، یا حتی متولد نشده‌اند، ممکن است با عنوان “نسل ۵۷” شناسایی شوند، تنها به این دلیل که تحت تأثیر آن رویدادها قرار گرفته‌اند. بنابراین، این مفهوم به‌خوبی مرزهای خود را مشخص نکرده و به‌درستی نمی‌تواند تعریف کند که چه کسانی خارج از این گروه هستند.

به دلایلی که آمد مفهوم “نسل ۵۷” مورد اجماع عمومی هم نیست. چرا که تعاریف و تفاسیر مختلف از این مفهوم وجود دارد هر مفسری مصداق متفاوتی برای آن قائل است. برخی این مفهوم را به همه کسانی که در آن دوران زیسته‌اند اطلاق می‌کنند، در حالی که دیگران ممکن است تنها مشارکت‌کنندگان فعال یا حامیان انقلاب را در این دسته جای دهند. دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی مختلف باعث شده که برداشت‌های متنوعی از این مفهوم وجود داشته باشد. مخالفان انقلاب یا افرادی که از تغییرات پساانقلابی ناراضی‌اند، ممکن است به کل از این مفهوم فاصله بگیرند و آن را به رسمیت نشناسند.

این مفهوم بیشتر به یک روایت تاریخی یا اجتماعی وابسته است که در نتیجه در برخی گفتمان‌ها مهم باشد، اما در سطح تحلیل دقیق‌تر یا حتی در سطوح بین‌المللی معنای محصل و مشخصی ندارد. به‌عبارتی، این مفهوم برای گروهی از افراد یا در فضای خاصی ممکن است معنا و کاربرد عملی سیاسی دارد و جزئی از یک گفتمان است، اما در گفتمان‌های گسترده‌تر، مورد پذیرش یا اجماع عمومی قرار نمی‌گیرد.

تحول زمان و تغییر دیدگاه‌ها
انسان‌ها در طول زمان تغییر می‌کنند. افراد ممکن است در دوره‌ای از انقلاب حمایت کرده باشند، اما بعدها دیدگاه‌هایشان تغییر کند یا برعکس. به این ترتیب، اطلاق یک مفهوم ثابت مثل “نسل ۵۷” به کسانی که در آن زمان مشارکت داشتند، واقعیت پویای هویت اجتماعی و سیاسی افراد را نادیده می‌گیرد و نمی‌تواند تغییرات معرفتی و ارزشی آنان را به‌درستی منعکس کند.

هم‌زمانی نسلی
افرادی که در انقلاب ۵۷ زندگی می‌کردند، تنها به یک گروه خاص محدود نبودند. این گروه شامل سنین مختلف، با دیدگاه‌ها، تجارب و منافع متنوع بود. بنابراین، از منظر هستی‌شناسی اجتماعی، مفهوم “نسل ۵۷” که همه را به‌عنوان یک واحد همگون در نظر می‌گیرد، فاقد اعتبار است. نسل‌بندی بر اساس یک واقعه خاص نمی‌تواند تفاوت‌های عمیق اجتماعی و فرهنگی درون آن نسل را پوشش دهد.

برساخته اجتماعی بودن مفهوم نسل
مفهوم “نسل” یک برساخته اجتماعی بودن است و به‌طور مستقل از ذهن و زبان و بطور طبیعی وجود ندارد. نسل‌بندی‌ها ساخته می‌شوند تا روایت‌های تاریخی یا اجتماعی خاصی را توجیه کنند، اما به خودی خود بر مبنای واقعیت‌های اجتماعی متنوعی قرار ندارند. در این صورت، مفهوم “نسل ۵۷” بیشتر یک ابزار روایی است تا بازتاب‌دهنده یک واقعیت اجتماعی خاص.

فقدان تبیین دقیق معیارهای تعریف
مشخص نیست که “نسل ۵۷” بر اساس چه معیارهایی تعریف شده است. آیا صرفاً حضور در زمان انقلاب کافی است؟ آیا مشارکت فعال شرط است؟ یا حتی مخالفان هم در این دسته قرار می‌گیرند؟ نبود معیارهای مشخص برای تعریف این مفهوم، آن را از منظر معرفت‌شناسی مشکل‌دار می‌کند، چرا که نمی‌تواند به‌وضوح بیان کند که چه کسانی و به چه دلیلی در این دسته قرار می‌گیرند.

کنش گفتاری به مثابه یکی از ابزارهای مهم تثبیت گفتمان
از منظر لویی آلتوسر (Louis Althusser)، زبان یکی از ابزارهای مهم تبلیغ، تثبیت و تحمیل یک گفتمان معین است که به شکل‌گیری “سوژه‌ها” نقش‌های اجتماعی و حفظ ساختارهای قدرت و تسلط طبقاتی در سطح خُرد گروهی یا کلان حکمرانی کمک می‌کند. آلتوسر زبان را به عنوان بخشی از دستگاه‌های گفتمان دولت (ISAها یا Ideological State Apparatuses) تلقی می‌کند(Althusser, ۱۹۷۱). این دستگاه‌ها شامل نهادهایی مانند آموزش، دین، رسانه‌ها، و خانواده هستند که در خدمت بازتولید ایدئولوژی‌های حاکم برای تثبیت وضعیت موجود عمل می‌کنند.

زبان به‌عنوان ابزار گفتمان
بر پایه نظریه آلتوسر یک گفتمان یا ایدئولوژی نه صرفاً مجموعه‌ای از انگاره‌ها یا باورها، بلکه مجموعه‌ای از روش‌ها و فرآیندهاست که از طریق آن، افراد به‌طور خواسته یا ناخواسته، اگاه یا ناآگاه به “سوژه‌های” اجتماعی تبدیل می‌شوند. در همین راستا، زبان مثابه یکی از ابزارهای اصلی گفتمان یا ایدئولوژی، در شکل‌گیری هویت و جایگاه اجتماعی افراد نقش دارد. زبان با ساختن مفاهیم و ارائه تعاریف به افراد کمک می‌کند تا به‌طور ناخودآگاه در چارچوب‌های گفتمان پذیرفته‌شده قرار بگیرند و جایگاه خود را در جامعه بشناسند.

احضار یا فراخوانی(Interpellation)
یکی از کارکردهای کلیدی زبان، از منظر آلتوسر همانا “Interpellation” یا احضار است. بنابراین ایدئولوژی از طریق زبان، افراد را به عنوان سوژه فرا می‌خواند و با خطاب کردن افراد به‌عنوان سوژه‌های اجتماعی، آن‌ها را در نقش‌های خاصی قرار می‌دهند. برای مثال وقتی پلیس با گفتن «هی، تو!» فردی را صدا می‌زند، آن فرد با واکنش به این فراخوانی به‌عنوان یک سوژه شناخته می‌شود و در جایگاه اجتماعی مشخصی قرار می‌گیرد. به همین ترتیب، زبان گفتمان به‌طور مداوم افراد را خطاب کرده و جایگاه و یا نقش‌های اجتماعی و گفتمان آنها را تعریف و تعیین می‌کند.

زبان و بازتولید گفتمان
زبان نه تنها افراد را به سوژه‌های یک گفتمان یا ایدئولوژی تبدیل می‌کند، بلکه به بازتولید آنها کمک می‌کند. بازیگران عرصه سیاسی با استفاده از زبان و مشارکت در گفتمان‌های اجتماعی، نقش خود را در تثبیت و تقویت گفتمانهای معین ایفا می‌کنند. زبان به‌عنوان یکی از مهم‌ترین واسطه‌های ایدئولوژی، این امکان را فراهم می‌کند تا مواضع خود را با سیستم‌های اجتماعی حاکم هماهنگ کنند و از طریق آن به بازتولید مناسبات قدرت کمک کنند.

زبان و هژمونی طبقاتی
از آنجا که گفتمان حاکم توسط طبقات مسلط برای حفظ قدرت و سیطره بر طبقات فرودست استفاده می‌شود، زبان نیز به‌عنوان ابزاری در خدمت این هدف به کار گرفته می‌شود. نهادهای گفتمان‌های گوناگون مانند رسانه‌ها، مدارس، و کلیساها از طریق زبان، ایدئولوژی‌های حاکم را به‌گونه‌ای طبیعی و بلامنازع جلوه می‌دهند و افراد را در نقش‌های طبقاتی خود تثبیت می‌کنند.

کارکردهای مفهوم “نسل ۵۷” از منظر آلتوسر
از منظر آلتوسر و با توجه به مباحث او درباره ایدئولوژی و زبان، استفاده از مفهوم “نسل ۵۷” کارکردی گفتمانی دارد و به عنوان یک ابزار برای فراخوانی (Interpellation) افراد در ساختارهای اجتماعی و سیاسی عمل می‌کند. این مفهوم نه تنها برای توصیف گروهی از افراد بلکه برای تعیین یا حتی تحمیل هویت اجتماعی، تاریخی و سیاسی آن‌ها به‌کار می‌رود و در نتیجه به بازتولید ساختارهای قدرت و مشروعیت‌بخشی به ایدئولوژی معینی کمک می‌کند.

احضار یا فراخوانی (Interpellation) افراد به‌عنوان سوژه‌های گفتمان معین
استفاده از اصطلاح “نسل ۵۷” افراد را در نقش‌های تاریخی و گفتمان خاصی قرار می‌دهد. این مفهوم، آن‌هایی که در جریان سقوط سلسله پهلوی در سال ۵۷ نقش داشتند یا به هر نحوی به این دوره مرتبط بودند، به عنوان نوعی سوژه‌های گفتمان فرا می‌خواند و مورد خطاب قرار می‌دهد. این فراخوانی می‌تواند آن‌ها را به عنوان افرادی که در یک فرایند نامطلوب که به فلاکت ایران انجامید کلیدی مشارکت داشتند، تعریف کند و همچنین مسئولیت‌های خاصی را بر دوش بگذارد ، اعتبار آنها را زایل کند و آنها را مقصر جلوه دهد.

بازتولید ایدئولوژی و تثبیت گفتمان تاریخی معین
مفهوم “نسل ۵۷” می‌تواند به بازتولید گفتمان‌ سلطنت سلسله پهلوی و مشروعیت‌بخشی به آن پیش از آن انقلاب کمک کند. این مفهوم از طریق زبان، نقش تاریخی نسلی که و آن را به عنوان بخشی از روایت رسمی تاریخ در ذهن جامعه نهادینه می‌کند. در اینجا، زبان به‌عنوان یکی از اجزاء یک گفتمان عمل می‌کند و در نتیجه نقش‌هایی تاریخی به افراد می‌دهد و به بازتولید گفتمان پهلوی در جامعه کمک می‌کند.

هژمونی طبقاتی و تثبیت قدرت
مفهوم “نسل ۵۷” همچنین می‌تواند در چارچوب هژمونی یک گروه و یا طبق معین عمل کند و به تثبیت قدرت گروه یا طبقه مسلط پیش از انقلاب، یا هواداران سلطنت پهلوی کمک کند. بنابراین از عنوان “نسل ۵۷” به گونه‌ای استفاده می‌شود که یک گروه یا طبقه خاص از افراد (مانند مسئولین یا افرادی که نقشی در دوره پهلوی داشتند) از طریق زبان و گفتمان، مشروعیت خود را بازتولید کنند. با این تقسیم بندی جامعه به دو گروه تقسیم می‌شود: کسانی که از “نسل ۵۷” قلمداد می‌شوند و کسانی که جزء این مقوله نیستند. این تقسیم‌بندی به بازتولید گفتمان نوسلطنت طلبان کمک می‌کند.

تثبیت هویت و تعریف تاریخ معاصر
به‌کارگیری اصطلاح “نسل ۵۷” به عنوان یک ابزار گفتمانی نه تنها به تعریف هویت فردی و گروهی بلکه به بازنویسی و بازگفت یک روایت معین از تاریخ معاصر کمک می‌کند. این مفهوم نقش تعیین‌کننده‌ای در تعیین اینکه چه کسانی در یک لحظه تاریخی مهم مشارکت داشته‌اند یا به آن تعلق دارند و چه کسانی در سمت درست یا نادرست تاریخ ایستاده بودند یا ایستاده‌اند نقش مهی ایفا می‌کند. بر پایه این رویکرد است، یک روایت از تاریخ سقوط سلسله پهلوی از منظر یک گفتمان معین و به شکلی گفتمان بازنویسی و بازتولید می‌شود.

* Wittgenstein,L.(1992), Tractatus logico-philosophicus; översättning och inledning: Anders Wedberg Wittgenstein, Ludwig, 1889-1951, Stockholm : Thales, 1992.
* Wittgenstein, Ludwig (1953/2001). Philosophical Investigations. Blackwell Publishing.
* Althusser, Louis. Ideology and Ideological State Apparatuses (Notes towards an Investigation). In Lenin and Philosophy and Other Essays, translated by Ben Brewster, 121-176. New York: Monthly Review Press, 1971.

 





iran-emrooz.net | Sat, 05.10.2024, 15:50
اقتصاد ایران در تنگنای سیاست خارجی

هادی زمانی

http://www.hadizamani.com

چشم‌انداز اقتصاد ایران در تنگنای سیاست خارجی جمهوری اسلامی
متن سخنرانی ارائه شده در همایش اتحاد جمهوریخواهان ایران – کلن، ۵ اکتبر ۲۰۲۴

بحران‌ اقتصادی جمهوری اسلامی آنقدر گسترده و عمیق است که دیگر حتی رهبران جمهوری اسلامی نیز قادر به انکار آن نیستند. بررسی جامع شاخص‌های اقتصاد ایران از حوصله این صحبت کوتاه خارج است. اما بررسی چند شاخص کلیدی گویای عمق و دامنه فاجعه‌ای است که بر سر اقتصاد ایران آمده است.

بر اساس داده‌های بانک جهانی در سال ۱۹۶۰ درآمد سرانه ایران به قیمت ثابت ۲۰۱۵ حدود ۳۰٪ کمتر از میانگین جهانی بود. در سال ۱۹۷۰ ایران موفق شد این عقب افتادگی را جبران کند و درآمد سرانه کشور را با میانگین جهانی برابر سازد. در چند سال بعد، با تکیه به درآمد فزاینده نفت و به ثمر نشستن سرمایه‌ گذاری‌های دهه ۶۰، درآمد سرانه ایران از میانگین جهانی پیشی گرفت بطوری که در سال ۱۹۷۶ درآمد سرانه ایران حدود ۴۰٪ بیشتر از میانگین جهانی بود. بعد از انقلاب اسلامی به واسطه ناآرامی‌های انقلاب و به دنبال آن جنگ ایران-عراق، درآمد سرانه ایران به شدت کاهش یافت. اما این سقوط یک پدیده موقت نبوده و عقب افتادگی درآمد سرانه ایران از میانگین جهانی نه تنها در ۴۵ سال گذشته ادامه یافته، بلکه در دو دهه گذشته با سرعت فزاینده‌ای افزایش یافته است، بطوری که اکنون درآمد سرانه ایران کمتر از نصف میانگین جهانی است (نمودار ۱).

طی ۴۵ سال گذشته جمعیت ایران سه برابر شده، اما سهم ایران در اقتصاد جهانی حدودا نصف شده است. طی دو دهه گذشته سطح «تشکیل سرمایه ثابت ناخالص» در ایران حدودا نصف شده، بطوریکه سطح سرمایه گذاری حتی پاسخگوی استهلاک سرمایه نیز نیست. ایران رتبۀ دوم ذخایر گاز و رتبۀ چهارم ذخایر نفت جهان را دارد اما اکنون گرفتار ناترازی بسیار شدید در تأمین انرژی است. از ۶۵ میلیون جمعیت بالای ۱۵ سال تنها حدود ۳۸٪ شاغل هستند که در مقایسه با کشورهای هم طراز بسیار پایین است. این نرخ برای ایران می‌بایست حدود ۶۰٪ باشد. افزون بر این، کیفیت اشتغال نیز بسیار پایین است. نرخ مشارکت زنان ایران در بازار کار تنها حدود ۱۴ در صد است. نرخ بیکاری در میان زنان و افراد تحصیل کرده بسیار بیشتر، حدود دو برابر نرخ بیکاری مردان است. نظام بانکی، صندوق‌های بازنشستگی و بخش قابل توجهی از واحدهای صنعتی کشور عملا ورشکسته‌اند. شوک‌های بزرگ و مرتب ارزی اقتصاد کشور را از پا درآورده است. تنها در ۱۰ سال گذشته نرخ ارز نزدیک ۶۰ برابر شده است. در نتیجه این تحولات حدود ۳۰ در صد جمعیت کشور به زیر خط فقر سقوط کرده است و محیط زیست ایران نیز دچار خسارات شدید و جبران ناپذیری شده است.

این وضعیت نتیجه ناگزیر دستگاه فکری و نظام حکمرانی‌ پیشا مدرنی است که در آن مفهوم «امت مسلمان» جانشین مفهوم «ملت ایران» شده است که عملا به معنای بازگرداندن چرخ‌های تاریخ به عقب است.

در عرصه داخلی، باز گرداندن چرخ‌های تاریخ به عقب مستلزم مجموعه‌ای از تغییرات ژرف در سه عرصه حقوقی، حقیقی و فرهنگی بوده است. در عرصه حقوقی، تاسیس ولایت فقیه و مجموعه‌‌ای از قوانین وابسته به آن، حکومت جدید را به ابزار حقوقی لازم مجهز کرد تا بتواند اراده خود را بر جامعه تحمیل کند. در عرصه حقیقی، تاسیس مجموعه بزرگی از نهادهای نظامی و امنیتی، نهاد ولایت فقیه را به بازوی نظامی مجهز کرد. مصادره بخش بزرگی از اقتصاد کشور و واگذاری موسسات مربوطه به نهادهای ولایت فقیه، این نهاد را به قدرت اقتصادی مجهز کرد. افزون بر این، تاسیس نهادهای موازی در برابر نهادهای دولت به حکومت اجازه داد تا قدرت نهادهای مدرن دولت را که نمی‌توانست آنها را به یکباره منحل سازد، مهار کند و اختیارات کلیدی آنها را به نهادهای ولایت فقیه منتقل کند. در عرصه فرهنگی نیز پروژه اسلامی سازی آمرانه در ابعاد گسترده به اجرا گذاشته شده است.

مجموعه این، تحولات اقتصاد کشور را به زائده یک قدرت سیاسی مطلقه پیشا مدرن تبدیل کرده است که اساسا مانع توسعه اقتصادی است. نهادهای مدرن و نسبتا کارآمد جای خود را به نهادهای غیر شفاف و شدیدا ناکارآمد داده‌اند. سیاست اسلامی سازی آمرانه، طبقه متوسط و تحصیل کرده که موتور توسعه اقتصادی کشور است را از پویایی انداخته و اداره اقتصادی و سیاسی کشور را به کسانی واگذار کرده است که فاقد دانش، تجربه و تخصص‌های لازم هستند. در این فرایند، نظام‌های بانکی، آموزشی، قضایی و دستگاه بروکراسی کشور که وجود آنها شرط ضروری توسعه اقتصادی است کاملا مضمحل شده‌اند. دوباره کاری و درهم ریختگی ناشی از وجود نهادهای موازی ناکارآمدی سیستم را تشدید کرده است. گسترش نامتناسب نهادهای نظامی و امنیتی بخش بزرگی از امکانات اقتصادی کشور را از فعالیت‌های مولد خارج و به فعالیت‌های غیر مولد سرازیر کرده است. سیطره قدرت فردی رهبر نظام، همراه با نبود مکانیزم‌های موثر پاسخگویی، عدم شفافیت، گزینش مدیران بر اساس سر سپردگی آنها به رهبر نظام و مجموعه قوانین ناهنجاری که مدیریت اقتصاد کشور را بر پایه اقتصاد دستوری استوار ساخته‌‌اند به رانتخواری، فساد و ناکارآمدی کل سیستم و شکل گیری یک ساختار مافیایی انجامیده است.

در عرصه خارجی، پروژه جایگزین سازی مفهوم «ملت ایران» با «امت مسلمان» سیاست خارجی کشور را از یک چارچوب مفهومی برای پیگیری منافع ملی محروم کرده و کشور را به ورطه مناقشات منطقه‌ای، اسرائیل ستیزی و غرب ستیزی کشانده است. این تحول نه تنها باعث شده است که اقتصاد کشور از دسترسی به بازارهای جهانی، به ویژه دسترسی به فنآوری پیشرفته محروم شود، بلکه واکنش جمهوری اسلامی به پیآمدهای امنیتی این رویکرد، یعنی روی آوری آن به توسعه برنامه هسته‌ای و ایجاد شبکه‌ای از گروه‌های نظامی نیابتی در عراق، لبنان، سوریه، یمن ...عملا ایران را به درون دور باطل یک مکانیزم بسیار مخرب و پرهزینه فرو برده است. این رویکرد، علاوه بر هزینه‌های مستقیم، هزینه غیر مستقیم بسیار سنگینی بر اقتصاد کشور تحمیل کرده است. رئیس سابق اتاق بازرگانی ایران خسارت ناشی از تحریم‌ها بر اقتصاد ایران را برای یک دهه گذشته ۱۲۰۰ میلیارد دلار برآورد کرده است. با احتساب کلیه هزینه‌های غیر مستقیم، از جمله هزینه ناشی از فرصت‌های از دست رفته، رقم واقعی این خسارت برای دو دهه گذشته دستکم دو برابر تخمین رئیس اتاق بازرگانی است. افزون بر این، تلاش‌ جمهوری اسلامی برای دور زدن تحریم‌ها فساد و ناکارآمدی ناشی از مکانیزم‌های درونی سیستم را که در بالا با آنها اشاره شد، تشدید کرده است.

تحولاتی که در بالا به آنها اشاره شد در زمانی در ایران به وقوع پیوسته که جهان وارد پارادیم جدیدی شده است که موتور محرک آن دانش و توسعه نیروی انسانی، ایجاد نهادهای مدرن برای افزایش بهره‌‌ وری، توسعه زیر ساخت‌های اقتصاد و یافتن جایگاه مناسب در اقتصاد جهانی است. طی چهار دهه گذشته ایران به جای آنکه خود را با مقتضیات پارادایم جدید منطبق سازد، در جهت کاملا عکس آن حرکت کرده است. تاسیس جمهوری اسلامی، ایران را از مسیر توسعه خارج و آن را در مسیر انحطاط قرار داد. در دو دهه گذشته حرکت ایران در این مسیر شتاب بیشتری گرفته است. ادامه این روند ایران را گرفتار دور باطل عقب افتادگی و فقر خواهد کرد که خروج از آن بسیار دشوار و پرهزینه خواهد بود. ادامه این روند حتی می‌تواند موجودیت ایران را در معرض خطر قرار دهد.

تعدیل بی‌درنگ سیاست خارجی ایران و کاهش فشار تحریم‌ها می‌تواند حرکت پر شتاب ایران در مسیر انحطاط و نابودی را آهسته و متوقف کند. سیاست خارجی ایران باید بر اساس منافع ملی کشور باشد. باید سیاست غرب‌ستیزی پایان یابد، با ایالات متحده آمریکا روابط سیاسی برقرار شود و به سیاست دشمنی با اسرائیل پایان داده شود. در رابطه با مساله فلسطین ایران باید در هماهنگی با سازمان ملل متحد و مطابق قطعنامه‌های آن عمل کند. حکومت ایران باید بر اساس نرم‌های پذیرفته شده بین‌المللی، به دخالت در کشورها از طریق نیروهای نیابتی و یا استفاده از نیروهای نظامی خاتمه دهد. تنش‌ها با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بر سر برنامه هسته‌ای را از طریق شفاف سازی برطرف کند و به بلند پروازی‌های هسته‌ای و نظامی خود پایان دهد.

اما همانطور که نرگس محمدی خاطر نشان می‌کند کشورهای غربی باید هرگونه مذاکره با جمهوری اسلامی را به بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران مشروط کنند. سیاست خارجی و سیاست داخلی جمهوری اسلامی دو روی یک سکه هستند که دارای منشا مشترکی می‌باشند. چنانچه تعدیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی با تحولات پایه‌ای و ساختاری در عرصه سیاست داخلی و بهبود موازین حقوق بشر همراه نباشد، یک عقب نشینی تاکتیکی برای مدیریت بحران خواهد بود که تاثیرات آن اندک و کم دوام خواهند بود.

برای برون رفت از بحران‌هایی که ایران را فرا گرفته‌اند تدابیر سیاست خارجی می‌بایست با تدابیر مشابه و هم‌ سطحی در عرصه سیاست داخلی همراه باشند تا مکانیزم‌های مخربی را که طی چهار دهه گذشته در عرصه‌های حقوقی، حقیقی و فرهنگی، در داخل و خارج کشور ایجاد شده‌اند غیر فعال و خنثی سازند. حل پایه‌ای مشکل ایران مستلزم الغای ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن و بازسازی نظام سیاسی ایران بر پایه یک نظم سکولار و دموکراتیک است. طبیعتا این تحول می‌بایست به نحوی سامانمند، با تکیه به نیروهای داخلی و جنبش‌های اجتماعی ایران انجام پذیرد تا هزینه‌های بیشتری بر ایران تحمیل نکند و بتواند متضمن صلحی پایدار در منطقه باشد.





iran-emrooz.net | Sat, 05.10.2024, 9:24
ناامید از اصلاح، ترسان از انقلاب

حمید فرخنده

۲۰ سال پیش یعنی دی ماه ۱۳۸۲ (۲۰۰۴میلادی) اتحاد جمهوری‌خواهان ایران از سوی کسانی که هم با انقلاب به مثابه روش وداع کرده بودند، هم دموکراسی چون منش پذیرفته بودند، تشکیل شد. در آن زمان علیرغم اینکه دولت دوم خاتمی دوران «هر ۹ روز یک بحران» را طی می‌کرد و سد قدرتمند اقتدارگرایان خود را بیش از پیش نمایان می‌کرد، هنوز اصلاح‌طلبی در میان اپوزیسیون جمهوری‌خواه از اقبال زیادی برخوردار بود. اصلاح‌طلبان در حاکمیت دوگانه نیز علیرغم کارشکنی‌های رقیب اصولگرا، امیدوار به تداوم حضور خویش در قدرت پس از انتخابات ۸۴ بودند و خود را پیشاپیش پیروز آن انتخابات می‌دانستند. یک سال و نیم تا نمایش تشتت و سردرگمی در جبهه اصلاح‌طلبان و چرخش غافلگیرکننده از اصلاح‌طلبی خاتمی به پوپولیسم احمدی‌نژادی مانده بود.

بعد از شکست اصلاح‌طلبان در ۸۴، این زمزمه که نظام جمهوری اسلامی اصلاح‌پذیر نیست در میان بخشی از جمهوری‌خواهان نیز قوت گرفت. آنها ترسان از انقلاب و نامید از اصلاحات به دنبال راه میان‌بر می‌گشتند. گروهی اندک خواستار همکاری با سلطنت‌طلبان شدند و بخشی بزرگتر چون قدرت مطلقه ولی فقیه مصرح در قانون اساسی جمهوری اسلامی را ریشه اصلی مانع‌تراشی در انجام اصلاحات می‌دانستند، خواست تغییر قانون اساسی را مطرح کردند. وقتی در برابر این پرسش قرار گرفتند که با بودن این نظام و نهادهایش بر سریر قدرت چگونه می‌خواهید رفراندم قانون اساسی برگذار کنید، پاسخ دادند «در فردای گذار».

چنین بود که طی یک روند چند ساله که سرکوب جنبش سبز نیز آن را تسریع کرد گروه بزرگ‌تری از نیروهای جمهوری‌خواه در اپوزیسیون راه عبور یا میانبرِ خشونت انقلابی و رخوت اصلاحی را در «گذارطلبی» دیدند. گذارطلبی اما اعلام خواست تحول و تغییر وضعیت موجود است. این تغییر و تحول در عمل یا تدریجی و اصلاحی است یا انقلابی و حذفی. پس گذارطلبی به‌خودی و تا زمانیکه روی زمین واقعی سیاست قرار نگیرد، راهبردی مستقل نیست.

برخی نیز رفراندم قانون اساسی را از طریق تحمیل آن به حاکمیت مقدمه گذار از جمهوری اسلامی می‌دانند. نظامی که تن به حذف خود از طریق برگذاری رفراندم قانون اساسی‌اش بدهد، حتما تا رسیدن به این مرحله و برای حفظ خود، تن به تغییر و تحولات پیشینی خواهد داد تا کارش به برگزاری مراسم حذف متمدنانه خود از قدرت نکشد. از سوی دیگر یک جامعه مدنی قدرتمند که قادر باشد با بسیج منظم مردم و با پرهیز از خشونت حاکمیت را مجبور به پذیرش رفراندم تغییر قانون اساسی کند، حتما قبل از رسیدن به این مرحله، برای تحمیل خواست‌های دیگر و کمتر خود به حکومت در جهت سنگین‌تر کردن وزن جمهوریت نظام و حرکت در جهت احقاق حقوق ملت، موفق خواهد بود.

قانون اساسی جمهوری اسلامی مسلما بی‌عیب و ایراد نیست. تغییر آن اما نتیجه و معلول تغییر در توازن قوا در صحنه سیاسی به نفع جمهور مردم است و نه برعکس. وگرنه صرف داشتن بهترین قوانین اساسی تضمینی برای این نیست که آن قوانین اجرا می‌شوند. یعنی خود قانون اساسی ضمانت اجرای خودش نیست. چنانکه قبل از انقلاب در ساختار نظام پادشاهی با همان قانون اساسی مشروطه ما پنج دوره کاملا متفاوت داریم و با پنج شاه متفاوت روبرو هستیم:

شهریور ۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد، از مرداد ۳۲ تا ۱۵ خرداد ۴۲، از ۴۲ تا ۵۳ (سال افزایش قیمت نفت)، از ۵۳ تا ۵۶، از ۵۶ تا شنیدن صدای انقلاب در آبان ۵۷. چرا؟ چون توازن قوا با همان ساختارها و نهادها و با همان قانون اساسی در این دوره‌های مختلف، متفاوت بوده است.

در همین جمهوری اسلامی هم ما با یک قانون اساسی و حتی بعد گنجانده شدن عبارت «ولایت مطلقه» برای فقیه در جایگاه ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی، رئیسی و اکنون پزشکیان داشته‌ایم. رؤسای جمهوری با برنامه‌های متفاوت در عرصه‌های تعامل داخلی، اقتصاد، فرهنگ و سیاست خارجی. مجالسی مختلف و کم یا بیش موثر را نیز با همین قانون اساسی و از آغاز انقلاب تاکنون بسته به توازن قوای سیاسی و قدرت نیروهای سیاسی و جامعه مدنی داشته‌ایم. این به معنای بی‌عیب بودن ساختار یا قانون اساسی جمهوری اسلامی نیست، بلکه گویای این است که توازن قوا تعیین کننده است نه ساختار یا قوانین روی کاغذ.

جمهوری‌خواهان اگر دست و پای خود را از قید گذارطلبیِ حذفی رها کنند، هم طیف وسیع‌تر جمهوری‌خواهان را در داخل و خارج کشور تشکیل خواهند داد، هم به جای صرف نیروی خود برای تاسیس جمهوری که شکل صوری آن بعد از انقلاب محقق شده است، وزنه جمهوریت نظام را بطور مداوم سنگین‌تر می‌کنند.



نظر خوانندگان:


■ اتحاد جمهوری‌خواهان به هیج عنوان با اصلاحات تدریجی برای رسیدن به آزادی و دموکراسی از طریق مسالمت‌آمیز و در نهایت اصلاح قانون اساسی با هدف نهائی جدائی دین از دولت و حکومت با مشارکت بخش‌هائی از حکومت هرگز مخالف نبوده و نیست. از انقلاب به معنای زیر و رو کردن و سرنگونی حکومت موجود موافق نیست.  مقاله جالب و نقد سیاسی راهبردی هم بنظر من جالب بود.
زرگریان





iran-emrooz.net | Sat, 05.10.2024, 7:35
باجناق‌های سیاستمدار در جمهوری اسلامی

مهرزاد بروجردی

در ادامه بررسی پیوندهای خانوادگی در جمهوری اسلامی (رجوع شود به مقاله «۱۰۰ داماد در جمهوری اسلامی»)، به مرور چند نمونه از روابط باجناق‌ها می‌پردازیم.

حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق نوری (نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی و وزیر کشور) باجناق عباس‌احمد آخوندی (وزیر مسکن و شهرسازی)، محمد‌علی شهیدی محلاتی (معاون رئیس‌جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران) و حجت الاسلام محمد حسن قرهی (از مدرسین حوزه علمیه قم) است.

آیت‌الله سید محمود هاشمی شاهرودی (رئیس سابق قوه قضائیه) باجناق آیت‌الله سید علیرضا افقهی (نماینده دوره پنجم مجلس شورای اسلامی) و سید عبدالهادی حسینی شاهرودی (عضو ادوار چهارم و پنجم مجلس خبرگان رهبری) بود.

علی‌اکبر ولایتی (وزیر امور خارجه و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام) باجناق صادق محصولی (وزیر کشور و وزیر رفاه و تأمین اجتماعی در دولتهای رئیس‌جمهور محمود احمدی‌نژاد) است.

آیت‌الله صادق حائری شيرازی (نماینده مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان) باجناق حسین نجابت (نماینده ۳ دوره مجلس شورای اسلامی) بود.

محمدباقر ذوالقدر (جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران و عضو دوره نهم مجمع تشخیص مصلحت نظام) باجناق ایرج مسجدی (سفیر پیشین ایران در عراق) است.

علی لاریجانی (وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، رئیس صدا و سیما و نماینده مجلس شورای اسلامی) باجناق مجید عباسپور (استاد دانشکده مکانیک دانشگاه صنعتی شریف و برادر علی عباسپور تهرانی‌فرد نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی) است.

اسدالله بادامچیان (نماینده ۲ دوره مجلس شورای اسلامی) باجناق عزت‌الله شاهی (منفجر کننده دفتر هواپیمایی اسرائیل (ال عال)  و زندانی قبل از انقلاب)  و سید صادق اسلامی (از بنیان‌گذاران هیئت‌های موتلفه اسلامی، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی) است.

رضا فرجی دانا (وزیر علوم، تحقیقات و تکنولوژی در کابینه‌ اول رئیس‌جمهور حسن روحانی) باجناق حسین غریبی (معاون آموزش دانشگاه آزاد اسلامی) است.

حسن کامران دستجردی (نماینده ۶ دوره مجلس شورای اسلامی) باجناق حجت‌الاسلام سید حسن‌آقا (سید صادق) حسینی طباطبایی (نماینده ۴ دوره مجلس شورای اسلامی) است.

حجت الاسلام علی شاهرخی قبادی (نماینده دوره هشتم مجلس شورای اسلامی) باجناق اللهیار ملکشاهی (نماینده دوره نهم و دهم مجلس شورای اسلامی) است.

محمدتقی رهبر (نماینده ۲ دوره مجلس شورای اسلامی) باجناق محسن کوهکن (ریزی) (نماینده ۴ دوره مجلس شورای اسلامی) است.

آیت‌الله محمد فاضل لنکرانی (عضو اولین مجلس خبرگان رهبری) برادر باجناق آیت‌الله عباسعلی عمید زنجانی (نماینده ۲ دوره مجلس شورای اسلامی) بود.

حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد (نماینده دوره ۵ مجلس شورای اسلامی) داماد باجناق محمد توسلی (شهردار پیشین تهران) است.
زهرا پیشگاهی‌فرد (نماینده دوره ۵ مجلس شورای اسلامی) دختر باجناق آیت‌الله سید محمد بهشتی (رئیس کابینه شورای انقلاب و رئیس دیوان عالی کشور) است.



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر بروجردی گرامی. درود بر شما. آیا از این اطلاعات خانوادگی به یک تحلیل سیاسی و اجتماعی علمی و سودمند برای این دوره‌ی تاریخی کشور می‌توان رسید؟ و اگر بلی، چه نتیجه‌ای؟
بهرام خراسانی





iran-emrooz.net | Fri, 04.10.2024, 13:31
چگونه ایران به یک کشور درحال جنگ تبدیل شد؟

سعید پیوندی

ایران در طول سال‌ها گام به گام به یک کشور در حال جنگ تبدیل شده است. تکرار چرخه تنش‌ها و درگیرهای برون‌مرزی، ترورها، بمباران‌ها و موشک‌پرانی‌ها، و کشته‌شدن و کشتن‌ها در عمل کشور ما را در وضعیت جنگی قرار داده است. شکل این جنگ شاید با جنگ‌های رایج ناهمسان باشد اما پی‌آمدهای شوم آن را می‌توان همه جا مشاهده کرد.

بودن در وضعیت جنگی به معنای درجا زدن، دود شدن منابع کشور، غلبه سیاست کوتاه مدت و به حاشیه رفتن صلح، آرامش، توسعه و رفاه است. فراتر از آن، کشور در حال جنگ و بحران‌زده جای خوبی برای ماندن نیروهای متخصص، نخبگان و سرمایه‌گذاری بلند مدت هم نیست و ناپایداری به شاخص اصلی سیاست و اقتصاد تبدیل می‌شود. کشور در حال جنگ با اضطراب مداوم زندگی می‌کند، از سوگواری به سوگواری دیگر، از انتقامی به انتقام دیگر می‌رود و در افق جامعه خبری از روشنایی، امید و فردای بهتر نیست. دغذغه اصلی مردم در کشور جنگ زده زیستن روزمره‌گی کمبودها، گرانی، جنگ روانی و بحران‌های بی‌پایان و آرزوی بدتر نشدن وضعیت در مقایسه با گذشته است.

چه کسانی و چگونه پای ایران را به این باتلاق هولناک منطقه نفرین شده خاورمیانه باز کردند؟ چرا کشورهای دیگری که گاه بسیار بیش از ایران با بحران‌های خاورمیانه ارتباط دارند پای خود را پس کشیده اند؟ آتش دشمنی با اسرائیل را ابتدا چه کسانی روشن کردند؟ چه کسی ماموریت مبارزه با امریکا در منطقه و نابودی اسرائیل را به ج ا داده است؟ چرا سپاه باید در بحرانی‌هایی دخالت کند که رابطه مستقیمی با امنیت و منافع ملی ما ندارند؟ اگر مسئله بر سر دفاع از حق و حمایت از قربانی است چرا جمهوری اسلامی عدل و انصاف را از جوانان و مردم خودش دریغ می‌دارد؟

روایت حکومتی و هواداران آن‌ها گناه اصلی را به گردن امریکا و اسرائیل می‌افکنند. این واقعیت که ادامه اشغال استعماری فلسطین و جنگ‌های ظالمانه و خونین در این سرزمین و نیز دخالت‌های ناروای امریکا مانند حمله نظامی به عراق و افغانستان نقش مهمی در تشدید بحران‌های چند سویه خاورمیانه ایفا کرده‌اند را کسی نمی‌تواند انکار کند. اما هیچ یک از این واقعیت‌های تلخ ماجراجویی‌های ایران در مناطق دور از مرزهای کشور را توجیه نمی‌کنند. بحث اصلی وجه اخلاقی و یا محکوم کردن یک سیاست و یا تجاوز و جنایت نیست. مسئله بر سر مشروعیت و عقلانی بودن دخالت مستقیم نظامی در بحرانی است که به مرزها و امنیت ملی ما مربوط نمی‌شود.

دخالت نظامی سپاه در منطقه به چهار دلیل پروژه ملی و در رابطه با منافع کوتاه یا بلند مدت ایران نبود و نیست.

نخست آن که هدف‌های آغازین و بعدی این سیاست سویه فرقه‌ای و مکتبی داشتند و اتفاقی هم نیست که اصلی‌ترین نیروهایی که در درون این پروژه ژئوپولیتکی گرد آمدند همسانی و همسویی ایدئولوژیک آشکاری با حاکمیت دینی و اسلام‌گرایان در قدرت در ایران دارند.

دوم آن که سیاست دخالت منطقه‌ای هیچ‌گاه در سطح ملی و حتا در نهادهای رسمی غیر انتصابی (با همه محدودیت‌های انتخابات در ایران) به گونه آشکار مورد بحث و گفتگو قرار نگرفته است و هیچ‌کس نمی‌داند تصمیم‌گیرندگان اصلی این سیاست چه کسانی هستند و این راهبرد چه هزینه‌های انسانی، سیاسی  و یا اقتصادی داشته است و منابع آن از کجا تامین شده‌اند.

سوم این‌که سیاست دخالت منطقه‌ای با بررسی و سنجش عقلانی منابع و امکانات کشور و تاثیرات آن بر روی اقتصاد، جامعه و یا رابطه ایران با دنیا همراه نبوده است.

نکته آخر این است که سیاست دخالت منطقه‌ای که با ادعای تامین امنیت ملی توجیه می‌شود پای ما را به میدان خطرناکی کشانده است که بازیگر آن فقط خودمان نیستیم و ابعاد مسابقه تسلیحاتی، بحران و تنش می‌توانند بسیار فراتر از آن‌چه باشد که تصور می‌شد و می‌شود.

پی‌آمد این بلندپروازی ژئوپولیتکی ماجراجویانه و نا‌متناسب با توان و منابع کشور تحمل تلفات سنگین، ورشکستی اقتصادی، نارضایتی عمومی، انزوای بین المللی و کشاندن شدن بحران به داخل ایران و به خطر افتادن امنیت ملی است.

همه شواهد نشان می‌دهند شماری از کسانی که در سال 1367 ناچار شدند دست از ادامه جنگ با عراق بشویند و به آتش‌بس تن در دهند، هیچگاه وسوسه “جنگ، جنگ، تا پیروزی” برای “آزادی قدس” و “نابودی اسرائیل” را رها نکردند. در پس این راهبرد هم ایدئولوژی اسلام سیاسی و سودای رهبری “شیعیان” و “امت اسلامی” وجود داشت و هم منافع سیاسی و اقتصادی کاسبان جنگ و بحران. آن‌ها شاید حیات و آینده سیاسی خود را در پیوند با “صدور انقلاب”، وجود دشمن خارجی، بحران و تنش می‌بینند.

موفقیت در شکل دادن به نیروی نیابتی پرقدرتی چون “حزب‌الله” در لبنان با هدف بردن دیوار دفاعی ایران به کنار مرزهای اسرائیل زمینه‌ساز سیاست تهاجمی شد که پای سپاه پاسداران و شاخه برون مرزی آن را به بحران‌های بزرگ منطقه‌ای باز کرد. شرکت مستقیم در سرکوب بهار عربی در سوریه، بوجود آوردن گروه‌های گوناگون شبه نظامی مانند زینبیون، حشد الشعبی، فاطمیون ... بویژه در روند مبارزه با داعش سبب شد ایران به بازیگر ثابت تنش‌های منطقه‌ای تبدیل شود. شبکه گسترده نیروهای نظامی وابسته به سپاه پاسداران که از آن‌ها به عنوان “محور مقاومت” یا “مقاومت اسلامی” یاد می‌شود و شمار آن ها از ده‌ها هزار نفر فراتر می‌رود با پول و امکانات جمهوری اسلامی فعالیت می‌کنند.

گسترش نفوذ منطقه‌ای ایران بیش از هر چیز به معنای قدرت گرفتن روزافزون سپاه در داخل و خارج ایران و نظامی شدن سیاست و حضور چشمگیر سرداران در نهادهای رسمی حکومتی بود. سپاه بدون دخالت‌های نظامی برون‌مرزی نمی‌توانست در داخل کشور به نیروی بزرگ سیاسی-نظامی-اقتصادی و “حزب پادگانی” تبدیل شود. تامین هزینه‌های نظامی دخالت منطقه‌ای از راه‌های پنهانی و خارج از چرخه مالی شفاف زمینه‌ساز فساد شبکه‌ای فراگیر شد. در ایران کمتر فساد بزرگی وجود دارد که در آن پای “برادران قاچاقچی” در میان نباشد.

به گروگان گرفتن سیاست خارجی کشور و نقش مرکزی نظامیان در ساخت و پرداخت سیاست منطقه‌ای پی‌آمد دیگر دخالت‌های منطقه‌ای بود. هم‌زمان دخالت مستقیم نظامی و یا استفاده از نیروهای نیابتی سبب شدند که ایران به عنوان یک کشور سرکش در منطقه و جهان جلوه‌گر شود. حکومت و سپاه پاسداران هیچ‌گاه بطور شفاف با افکار عمومی ایران درباره گستره، چرایی و چند و چون، هزینه‌ها و پی‌آمدهای این دخالت‌ها سخن نگفتند و این موضوع را به خط قرمز سیاست در عرصه عمومی تبدیل کردند. اتفاقی هم نیست اگر اصلاح‌طلبان حکومتی هم این عرصه را حیات خلوت “بیت رهبری” و سپاه می‌دانند و برای ماندن در کنار “نظام” آن را آشکارا به چالش نمی‌کشند. هم‌زمان جامعه ایران راه خود را به تدریج از حکومت جدا کرد. اگر در دورانی سپاه توانست با روایت “مدافعان حرم” و مبارزه با داعش در خارج از مرزهای کشور بخشی از جامعه را درباره مشروعیت دخالت نظامی برون‌مرزی قانع کند اکنون سال‌هاست که افکار عمومی غیر حکومتی به اشکال گوناگون مخالف خود با این راهبرد پرهزینه آشکار کرده است.

بحث اصلی اکنون گمانه‌زنی درباره کنش و یا واکنش ایران، اسرائیل و یا این یا آن نیروی نیابتی و کشور در پی این یا آن درگیری و رویداد نیست. باید از چرخه روزمره‌گی جنگ، گسترش تسلیحاتی، تنش، ویرانی و کشتار بیرون آمد. امروز زمان پاسخ‌گویی و بررسی بیلان دخالت‌های منطقه‌ای ایران و صورت‌حساب هزینه‌های هنگفت سیاسی اقتصادی و انسانی مستقیم و غیر مستقیم راهبردی است که در طول دهه‌ها در پستوهای تاریک حکومتی و بدور از نگاه جامعه و عرصه عمومی شکل گرفته‌اند.

جامعه، کشنگران و نیروهای مدنی دمکرات و صلح‌دوست باید این پرونده قطور را بروی میز حکومت قرار دهند. ما بیش از هر زمان به یک گفتگوی باز و شفاف درباره این سیاست خانمان‌سوز نیاز داریم. همه ما باید به این پرسش اساسی هم بیندیشم که راه‌حل نجات ایران از این باتلاق ترسناک کدام است؟ سرنوشت رابطه ایران با نیروهای نیابتی چه باید باشد و آیا ادامه حیات سپاه قدس به سود امنیت و منافع ملی ایران است‌؟ چرا ما باید بازیگر بحران‌های منطقه‌ای باشیم، خواهان نابودی اسرائیل شویم و با این کشور به جنگ بپردازیم؟ راهبرد مناسب و عقلانی برای حفظ امنیت و منافع ملی ایران در منطقه بحران‌زده خاور میانه چه می‌تواند باشد؟ چرا ما نباید  به بازیگر اصلی صلح در منطقه تبدیل شویم؟

همین پرسش‌ها را می‌توان درباره سیاست پرهزینه غنی‌سازی اورانیوم هم به میان کشید. پرونده دخالت‌های نظامی منطقه‌ای به اشکال گوناگون با پرونده غنی‌سازی اورانیوم و مذاکره با غرب پیوند خورده است.

کانال شخصی سعید پیوندی:
https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Thu, 03.10.2024, 9:18
پزشکیان و اوضاع خطرناک کنونی

داریوش مجلسی

پزشکیان، جو خطرناک کنونی و تاریخچه‌ای از شروع تنش‌های منطقه

داشتم جنبه‌های مثبت و منفی سخنان پزشکیان در نیویورک را سبک سنگین می‌کردم که وقایع لبنان سایر مسائل را در سایه قرار داد. وقایع لبنان و حضور قوی اسرائیل در آن کشور و اتفاقات چند روز آینده بدون شک تاثیرگذار بر روی اتفاقات و تحولات حتی آینده نزدیک کشور ما هم خواهد بود. مباحثی که در کشورمان، در رابطه با تحولات منطقه، در حال جریان است هم مایه امید و خوش‌بینی و هم مایه نگرانی و اضطراب می‌باشد. برای کسانی که دغدغه و غم وطن از یکسو و مضطرب امنیت و صلح و سلامت مملکت از سوی دیگر می‌باشند دیدن نشانه‌هائی از درک شرایط خطرناک منطقه از سوی خامنه‌ای، باعث نوعی آرامش خیال می‌گردد که او، بر عکس تشرهای توخالی که گاهی از خود نشان می‌دهد، خیال دنباله‌روی از حادثه‌جوئی را ندارد و فهمیده که یک خطا و یا اقدام ناشیانه می‌تواند دارای عواقب غیرقابل جبرانی گردد. تندروها و پایدارچی‌ها بدون کوچکترین احساس مسئولیتی شعار عکس‌العمل در برابر اسرائیل و ترور رهبر حزب‌الله را سر می‌دهند و علنا خواستار اقدام تلافی‌جویانه می‌باشند که خوشبختانه با مخالفت خامنه‌ای روبرو شده.

تا این ساعت پرتاب موشک‌ها به اسرائیل، هرچند به تعداد زیاد، باعث زیان و خسارت مالی و جانی قابل‌توجهی در اسرائیل نگردیده. محافل غربی هم معتقدند هم ایران و هم اسرائیل، با وجود چنگ و دندان نشان‌دادن، تمایلی به ایجاد یک جنگ تمام‌عیار ندارند. عکس‌العمل‌های ایران نسبت به وقایع لبنان و غزه در حدی ست که اسرائیل را وادار به یک اقدام تلافی‌جویانه جدی نکند. باز هم همان محافل غربی در مورد اسرائیل هم همین گمان را دارند که عکس‌العمل اسرائیل بیش از یک اقدام موضعی نخواهد بود.

در این میان پزشکیان همانند یک بندباز ماهر تاکنون قادر بوده (اقلا در گفتار) از یک سو، نوعی توازن بین ایده‌ها و نقشه‌هائی که برای دستیابی به نوعی صلح و تفاهم با غرب داشته و دارد با همدردی با حماس و حزب‌الله ایجاد کند و اسرائیل را هم جنگ‌طلب بنامد ولی از سوی دیگر از لغت صهیونیست استفاده نمی‌‌کند و عنوان‌ها و اصطلاحاتی را که به‌کار می‌برد از زمین تا آسمان با ادبیات جلیلی و رئیسی تفاوت دارد و در عین حال چندین بار علنا در را به روی مذاکره، گفتگو و برگشتن به برجام باز گذاشته. البته اکنون باید دید پرتاب موشک‌ها از سوی ایران وارد مرحله جدیدتر و خصمانه‌تری که باعث تلفات مالی و زیر بنائی می‌گردد خواهد شد یا نه، که در این‌صورت جواب اسرائیل هم می‌تواند اقلا در حد اقدام از سوی ایران باشد که اگر چنین شد وارد مرحله بسیار خطرناکی خواهیم شد که پایانش باخت ایران خواهد بود منتها نمی‌‌توانم جرات کنم که حد و حدود خسارت‌ها را حدس بزنم.

در چنین حالتی پزشکیان نیز خلع سلاح خواهد شد و دیگر خریداری در صحنه بین‌المللی برای شعارهای صلح‌جویانه او و برگشت به میز مذاکرات وجود نخواهد داشت.

در مقالات پیشین، تندروها و ساکنین تاریکخانه‌های وحشت را همانند باسیل‌هائی نامیدم که برای بقای خودشان نیاز به آب‌ها و محیط‌های آلوده، تیره و نا آرام دارند. آب زلال و محیط آرام سازگاری با خوی ناسالم آنها ندارد و به راحتی حاضرند به خاطر یک دستمال یک قیصریه را به آتش بکشند.

یک نکته نامعلوم در این سناریو وجود دارد که آیا اسرائیل قادر به جنگ در سه جبهه غزه، لبنان و ایران می‌باشد یا خیر. سال‌ها پیش زمانی که اسرائیل از تجهیزات نظامی و قدرت کنونی برخوردار نبود توانست حمله نظامی چهار کشور عربی به صورت هم‌زمان را با شکست مواجه کند و حتی بخشی از زمین‌های اردن، مصر و سوریه را نیز تصرف کرد و اعلام نمود اگر می‌خواهید سرزمین‌های اشغالی را پس بگیرید با من سر میز مذاکره بنشینید و قول بدهید که دیگر به اسرائیل حمله نخواهید کرد، موجودیت اسرائیل را هم به رسمیت بشناسید، اسرائیل هم به نوبه خود سرزمین‌های اشغالی‌تان را پس خواهد داد. مصر و اردن این شرط را قبول کردند و سرزمین‌های خود را پس گرفتند.

اصولا باید دید مقصر وقایع امروز کیست. در زمان حکومت شاه، ایران با تمام ممالک روابط حسنه داشت. شهبانو به چین سفر کرد و مورد استقبال خوب قرار گرفت شاه هم به شوروی و کشورهای اروپای شرقی سفر کرد و آنجا هم مورد استقبال قرار گرفت. روابط ایران در آن زمان هم با اسرائیل و هم با کشورهای عربی حسنه بود. با شروع انقلاب ۵۷ نطفه نفاق و دشمنی با اسرائیل و امریکا و صدور انقلاب ایران به عراق بسته شد.

در لبنان جنبش شیعه العمل فعال بود که هدفش دفاع از حقوق شیعیان لبنان بود خصومتی هم با اسرائیل نداشت، جنگ‌طلب هم نبود ولی حاضر نبود آلت دست رژیم اسلامی ایران گردد. از همان زمان جمهوری اسلامی اقدام به تاسیس حزب‌الله لبنان نمود و در حقیقت دولت در دولت تاسیس نمود و با کمک‌های مالی و مسلحانه ایران، تبدیل به یک نیروی تروریستی بر علیه اسرائیل گردید.

در اسرائیل به همت برخی سیاستمداران دموکرات‌منش اسرائیل و سفر رئیس جمهور مصر به آن کشور، همراه با تغییر روش مبارزاتی نهضت آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات که انتفاضه را جایگزین مبارزه مسلحانه نمودند، تدریجا جو مساعدی بین اسرائیل و فلسطینی‌ها بوجود آمد. البته تندروهای اسرائیلی راحت ننشستند، اسحق رابین نخست‌وزیر اسرائیل که با یاسر عرفات به توافق رسیده بود ترور شد و تندروهای اسرائیلی در ساحل غربی فلسطین که اختصاص به فلسطینی‌ها دارد شروع به ایجاد مجموعه‌های یهودی‌نشین نمودند و فضا را روز به‌روز برای فلسطینی‌ها تنگ‌تر نمودند.

در غزه هم حماس بعد از این که برنده یک انتخابات شد اصولا رای‌گیری و انتخابات را به کل تعطیل نمود، حاضر به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل هم نیست و معتقد به حذف اسرائیل می‌باشد. جمهوری اسلامی هم اینجا طعمه جدیدی برای مبارزه با اسرائیل یافت. به‌زعم عده‌ای حملات ۷ اکتبر هم با اطلاع قبلی جمهوری اسلامی انجام گرفت.

حالا با توضیحاتی که اینجا داده شد اگر جمهوری اسلامی از آغاز تاسیس، راه صدور انقلاب، دخالت در منطقه حتی در افریقا و دشمنی با آمریکا و غرب را پیش نمی‌‌گرفت، آیا خونریزی‌ها و جنگهائی که در حال حاضر منطقه ما درگیر آنست اصلا وجود خارجی می‌داشت؟

صادقانه باید اذعان کنم که فقط در دوران حکومت اصلاح‌طلبان (خاتمی و روحانی) تدریجا گشایشی در روابط بین‌المللی و در تعقیب آن بهبود وضع اقتصدی پیش آمد که متاسفانه ادامه نداشت. پزشکیان در شرایطی بسیار بدتر از شرایط زمان خاتمی و روحانی می‌خواهد همان راه آنها را ادامه دهد که خرابکاری‌های تاریکخانه‌ها مانع این کار است.

طرفه اینجاست که تندروهای رژیم و سلطنت‌طلبان در هواداری از جنگ زبان مشترک دارند. یک برنامه تلویزیونی را دیدم که متعلق به یکی از سلطنت‌طلبان می‌باشد یک زنجیر هم به شکل تاج پادشاهی به گردن داشت. زمانی که ارتش اسرائیل به لبنان وارد شد، فریاد زد بی‌بی جان خوش آمدی مقدمت مبارک، و اظهار شادی می‌کرد که عنقریب او را در ایران خواهد دید. آقای رضا پهلوی چندی پیش در یک جلسه از قشری‌ترین و راست‌ترین طیف آمریکائی و یهودی شرکت داشت و در سخنرانی خود، نه علنا، ولی می‌شد تشویق حمله به ایران را از آن استنباط نمود و در حاشیه هم به اصلاح‌طلبان ایران تاخت. البته این فقط منحصر به سلطنت‌طلبان نمی‌‌شود حتی بخشی از جمهوری‌خواهان خارج کشور ندای تبریک و مژده سقوط رژیم را بعد از ترور حسن نصرالله نوید می‌دهند.

مطمئن باشید جنگ و خونریزی نمی‌‌تواند راه حل برای لبنان و غزه باشد. غزه با خاک یکسان شد ولی اسرائیل هنوز به شکار سران حماس مشغول است. حماس و حزب‌الله را می‌توان تضعیف کرد ولی نمی‌‌توان حذفشان کرد. در تاریخ معاصر ما دو جنگ داشتیم که به دموکراسی منجر شدند. آلمان و ژاپن از سوی متفقین شکست خوردند. آلمان و متفقین، هر دو، با تحمل زیان جانی بسیار زیاد و ژاپن بعد از استفاده آمریکا از بمب اتم، درست چند روز بعد از خاتمه جنگ دو نمونه از بهترین دموکراسی‌ها را ارائه دادند که بیشتر به علت فرهنگ این دو کشور بود.

ایران شیعه‌زده و استبدادزده ما را نمی‌‌توان با یک انقلاب و یا سرنگونی تبدیل به یک دموکراسی نمود. یادم هست مرحوم درخشنده وزیر آموزش و پرورش زمان مصدق، بعد از انقلاب مقاله‌ای نوشت که مفهوم آن این بود: جنایت‌ها، قتل‌ها، در ماه دیدن خمینی و به این راحتی به دام یکی از مرتجع‌ترین شخصیت‌های تاریخ کشورمان افتادن نشان از این دارد که ملت ما دارای یک بیماری شدید روحی روانی است که بیش از انقلاب نیاز به یک درمان دراز مدت دارد.

برای این که نشان دهم این نوشته او زیاد هم بی‌ربط نیست چند قدم به عقب بر می‌گردم و اول از خانواده سیاسی خودم یعنی جبهه ملی شروع می‌کنم. در زمان انقلاب دکتر کریم سنجابی از شخصیت‌های تحصیل کرده و معتبر جبهه ملی به پاریس رفت و دست آقا را بوسید. الهیار صالح از شخصیت‌های قدیمی و بسیار معتبر جبهه ملی در زمان رفراندوم یا انتخابات، نمی‌‌توانست راه برود گفت زیر بغلم را بگیرید و کمک کنید به پای صندوق انتخابات بروم و به جمهوری اسلامی رای بدهم. باز هم یکی دیگر از شخصیت‌های خوشنام جبهه ملی، شمس امیرعلائی، بعد از انقلاب، در سفارت ایران در فرانسه کار می‌کرد، دختر بختیار برای تمدید پاسپورتش به سفارت ایران می‌رود، امیر علائی پاسپورت را به سویش پرتاب می‌کند و می‌گوید من هرگز پاسپورت دختر چنین خیانتکاری را تمدید نمی‌‌کنم.

دختران تحصیل کرده در دانشگاه‌هائی که بوسیله پهلوی‌ها تاسیس شده بود بعد از ورود خمینی به ایران، چادر به‌سر به دنبال او رفتند و...

باید اجازه دهیم تا جامعه‌مان یک دوره ترمیمی را پشت سر بگذارد و به تدریج به دروازه‌های پیشرفت نزدیک شویم. از آنجا که هیچ آلترناتیو سازمان شده‌ای را در هیچ کجا مشاهده نمی‌‌کنم مجددا مانند گذشته اصلاح‌طلبان را راه حلی برای راهیابی به این مقصود می‌بینم، با این شرط که جمع وسیع اصلاح‌طلبان در داخل کشور قدری خود را جمع و جور کنند و خود را بیشتر و بهتر سازمان دهی کنند. دو جبهه اصلاحات و شورای هماهنگی احزاب اصلاح طلب می‌توانند با همراهی و همکاری بیشتر طیف وسیع اصلاح‌طلبان منفرد و فعالان مدنی و فرهنگی را نیز جذب خود کنند و با همراهی صنف‌ها و گروه‌های کارگری و کارمندی اقلا نهضت وسیع ضد جنگ را در داخل کشور سازمان دهی کنند.

در صحبت‌ها و نوشته‌هایی که از اصلاح‌طلبان به‌دستم می‌رسد، به‌خصوص در کانال حزب تدبیر و توسعه، عضو شورای هم‌آهنگی، نوشته‌ها و گفتار‌های مستدل و شفافی در مخالفت با جنگ، با یک چاشنی قوی ایران‌دوستی ملاحظه می‌کنم که در عین خوشحالی متاسفم که چرا این تک‌حرکت‌ها تبدیل به یک حرکت قوی جمعی نمی‌‌گردد.

هنگامی که داشتم مقاله را به پایان می‌رساندم دو اتفاق صورت گرفت که کم اهمیت نبود. دو موشک از سوی جمهوری اسلامی در دو نقطه حساس در اسرائیل خرابی ایجاد کرد که باعث عکس‌العمل و تهدید از سوی نتانیاهو شد در حالی که چند راکت از سوی ایران پیش از پرتاب یا منفجر شدند یا به بیراهه رفتند. فوری به یاد انفجار پیجر‌های حزب‌الله افتادم.

اتفاق دوم تصویری بود از آقای پهلوی با یکی از وزیران کابینه اسرائیل که مژده دیدار در ایران را می‌دادند. قابل توجه است که در رسانه‌های بین‌المللی هیچگونه انعکاسی از گفته‌های اخیر ایشان به چشم نمی‌‌خورد در صورتی که صحبت‌های پزشکیان انعکاس بیشتری داشت.

به هر حال داریم در تونل تاریکی حرکت می‌کنیم که در مسافتی بسیار دور نور بسیار ضعیف کوچکی سو سو می‌زند که امیدوارم طوفان حوادث آن را خاموش نکند. با این توضیح که به عقیده این حقیر نجات ایران از جو خطرناک کنونی با تکیه بر یک قدرت خارجی، راه حل نیست. چلبی در عراق نمی‌‌تواند نمونه خوبی باشد.

داریوش مجلسی
اکتبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ در مجموع مقاله قابل تأمل و مستدلی بود. اما جمله آخر مقاله با واقعیت ها نمی‌خواند. چلبی در عراق فقط یک نام یا لولو بود. او هرگز نتوانست مهره قابل اطمینانی برای امریکا و چهره نسبتاً مقبولی برای مردم عراق شود و در رأس قدرت قرار گیرد. به‌جای جمله “چلبی در عراق نمی‌تواند نمونه خوبی باشد” واقع بینانه‌تر و درست‌تر این است که گفته شود “کرزای در افغانستان نمی‌تواند نمونه خوبی باشد.”
شاهین خسروی


■ جناب مجلسی بنظر می‌رسد نوشته شما با عجله و در عکس‌العمل به پیدایش شرایط خطرناک کنونی که در آن رژیم ج.ا ایران را در پرتگاه جنگی خانمان سوز قرار داده نوشته شده و هدف نوشته شما هم بطور خلاصه توصیه این نکته به اپوزیسیون است که نباید از احتمال سرنگونی ج. ا. خوشحال بود و به آن کمک کرد و تصور کرد با سرنگونی ج.ا امکان استقرار دموکراسی در کشور وجود دارد، زیرا مردم ایران هنوز آماده استقرار دموکراسی در کشور نیستند، بلکه بهتر است با اصلاح‌طلبان رژیم برای نجات کشور از این وضعیت همکاری کرد تا به تدریج گشایشی در وضعیت پیش آید. در عین حال تعاریفی هم از دکتر پزشکیان کرده‌اید که هوشیار است و از صهیونیست خواندن دولت اسرائیل خودداری کرده و غیره و نهایتا مشت و لگدی هم به سلطنت‌طلبان و شاهزاده رضا پهلوی نثار کرده و چلبی سیاستمدار عراقی طرفدار آمریکار را یادآوری کرده‌اید. من البته فرض را بر حسن نیت شما می‌گذارم اما نمی‌توانم با خواندن یادداشت شما از تذکر چند نکته خودداری کنم.
اولین نکته آن است که یک تحلیل کارشناسی باید کمکی به کشف حقیقت در موضوع مورد بحث کند و برای اینکار باید بتواند هم وضع موجود را با دقت توضیح دهد و هم احتمالا آینده را پیش‌بینی کند. برای این منظور ضروری است تحلیل خالی از پیش‌فرض‌های جانبدارانه و متعصبانه باشد در غیر اینصورت واضح است که نتیجه‌گیری‌ها و پیش‌بینی‌ها هم جانبدارانه بوده و به احتمال قوی کمکی هم به حقیقت موضوع و درک ما از موضوع مورد بحث نخواهد کرد. حال خودتان قضاوت کنید نوشته جنابعالی چقدر با این معیار سازگار است.
ابتدا در مورد آقای دکتر پزشکیان که سعی کرده‌اید او را سیاستمداری زیرک بشمارید. اگر دو ماه پیش، هنگامی که او در یک انتخابات مهندسی شده و نمایشی خامنه‌ای سر کار آمد، افرادی به دلیل شناخته نبودن یا کمتر شناخته بودن او امیدوار بودند ظرفیتی داشته و بتواند قدمی مثبت در جهت حل معضلات مردم ایران بردارد؛ اما اکنون پس از دو ماه احتمالا تنها خواجه حافظ شیرازی است که نداند او مرد این میدان نیست و نه ملت ایران و نه دولتهای خارجی اصولا او را جدی نمی‌گیرند. از مصاحبه‌های سست و ضعیف او با خبرنگاران و در صداوسیما (در یک مورد روسیه را شوروی خوانده در دیگری کنترل تورم را به وفاق ملی ربط داده در مسایل غیر مرتبط داد سخن می‌دهد) که بگذریم نمایش ضعیف او در مذاکرات سازمان ملل و نیز ناتوانی او در عمل به قول‌هایی که از نظر رفع فیلترینگ و تحمیل حجاب اجباری به زنان و دختران داده بود و اینکه تنها یک ساعت پیش از حمله موشکی به اسرائیل از آن مطلع شد همه نشان می‌دهند که رژیم هم او را جدی نگرفته و از او تنها برای پیش بردن سیاستهای خود استفاده می‌کند. البته خود آقای دکتر پزشکیان از ابتدا گفته بود که سیاستمدار نیست و برنامه‌ای از خود ندارد و برای اجرای برنامه‌ها و سیاست‌های خامنه‌ای آمده است و بنابراین جای گلایه‌ای هم برای رای دهندگان به ایشان نمی‌ماند. از آنجا او ظاهرا هیچ تصور روشن و سازمان یافته‌ای از سیاست و اقتصاد در قرن ۲۱ و حکمرانی خوب و دموکراسی ندارد و هنوز در بند اجرای توصیه‌های علی بن ابی طالب برای کشورداری است من دیگر بیشتر در این مورد نمی‌نویسم و تنها اشاره می‌کنم که اگر این مطالب را می‌نویسید تا توصیه‌های خود برای رای دادن به آقای پزشکیان در انتخابات را توجیه کنید نیازی به این کار نیست زیرا اکثر کسانی که در انتخابات نمایشی اخیر رفتند و به قول جناب پورمندی “دماغشان را گرفته و رای خود را به صندوق انداختند” می‌دانستند از این بنده خدا کاری ساخته نخواهد بود بلکه برای جلوگیری از سر کار آمدن طالبان شیعی رای دادند.
نکته دوم آنکه ملت ایران را آماده دموکراسی ندانسته‌اید. این درست نیست و می‌توان نادرستی این فرض را نشان داد اما اکنون از حوصله این مختصر خارج است. تنها اشاره می‌کنم که نه به لحاظ فرهنگی و نه سطح سواد و توسعه انسانی مردم ایران امروز از جامعه هند در بعد از جنگ جهانی دوم یا کره جنوبی و تایوان سی سال پیش و ترکیه ۲۰ سال پیش که دموکراسی کم و بیش در آنها مستقر شد عقب‌تر است و نه نشانه‌هایی از مخالفت نخبگان جامعه (غیر از البته شخص دیکتاتور و حزب اللهی های ذوب در ولایت، که بیشترش هم ساختگی و نمایشی است) با دموکراسی وجود دارد. اگر هم تحصیلکردگان و بیشتر شهر نشینان در سال ۵۷ به ج. ا. رای داده‌اند به قول امثال آقای دکتر زیباکلام فریب قول و تعهدات خمینی در پاریس بوده است و نه مخالفت با دموکراسی. با این موضع‌گیری جنابعالی خودتان را با سلطنت‌طلبان متعصب که خواهان رضا شاه دوم با همان شیوه حکمرانی و نیز چپهای افراطی که هنوز در آرزوی برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در ایران هستند همردیف می‌کنید.
در مورد نظرات جنابعالی در خصوص اصلاح طلبان و بهترین راه برون رفت از وضعیت کنونی هم نکاتی داشتم که با توجه به طولانی شدن یادداشت به فرصت دیگری موکول می‌کنم. سلامت باشید.
خسرو


■ جناب مجلسی شما برای توجیه رای دادن به پزشکیان بی‌یال و کوپال هر از چند گاهی خود را خسته کرده و قلم فرسایی می‌کنید و به وکیل خود خوانده روزنه گشایان منجمد شده در ولایت تبدیل گشته‌اید. الهیار صالح را شماتت می‌کنید ولی خود هم همانند او افتان و خیزان به این رژیم رای میدهید. آن اصلاح‌طلبان چگونه باید به شما بگویند که از خط قرمز ولی فقیه عبور نخواهند کرد؟ برای دفاع از آنان و خط و مشی‌شان مردم امروز ایران را منتسب به “بیماری شدید روحی روانی” می‌کنید و ذکر نقاط تاریک جامعه فندکی در دستتان برای روشن کردن چراغ مرده آن اصلاح‌طلبی ذکر شده گشته است.
جناب خسرو مفصل به نوشته شما پرداخته‌اند اصرار شما در آن چار چوبی که به اشتباه برای خود ساخته‌اید و حالا در آن گیر کرده‌اید کمکی به حل قضیه نمی‌کند و تنها موقعیت شما را در عرصه سیاسی و کنشگری بغرنج‌تر می‌کند.
با احترام سالاری


■ با سلام و احترام. تحلیل‌تان نسبتا واقعی و بر مبنای استدلال عقلی واقعیات موجود است. آفرین! جای خوشبختی است که کسانی مثل شما شناخت درستی از تاریخ و جامعه‌ی ایرانی دارند. همچنین مختصات روحی و روانی انسان ایرانی را به خوبی ذکر کرده‌اید. من هم از این زاویه نکاتی را برای فهم بیشتر وضعیت جامعه ایرانی و بازیگران سیاسیش اضافه می‌کنم. اگر زیاد دور نرویم، تمام تاریخ ۵۰۰ سال گذشته ایران از زمان شاه اسماعیل صفوی گرفته تا دویست سال پیش جنگهای ایران و روس، جنگ ایران و عراق و حالا هم، این نگاه آخرالزمانی و متوهم (ناشی از تفکر پیشامدرن) مذهب تشیع نگاه غالبی بوده و کار دست ایران داده است. اما با توجه به تحلیل شما که باید به اصلاح طلبان توجه بیشتری کرد، ولی نباید مبارزات مردمی جامعه، جهت برقراری صلح و انتخاب راه توسعه و تغییر ریل را نادیده گرفت. باید از آن مبارزات مسالمت‌آمیز پشتیبانی کرد و آن را ارتقا داد تا سیاست‌های جنگ‌طلبی و تمامیت‌خواهی سران جمهوری اسلامی را وادار به عقب نشینی کرد. همچنین باید مدام فکت های موجود و توهم آنها را متذکر شد... حرف در این زمینه بسیار است، موفق باشید!
رودین


■ با سلام. به محتوا و سَمت‌گیری سیاسی مقاله کاری ندارم. هر نویسنده‌ای در یک تحلیل سیاسی مُبلّغِ؛ دیدگاه خویش است و خواننده می‌تواند با ان موافق یا مخالف باشد. امّا شلخته‌نویسی و مطالب نادرست و تحقیق نشده نوعی بی‌احترامی به خواننده است. از نویسنده‌ی هر متنی انتظار می‌رود که متن خود را به‌دقت بخواند و نادرستی‌های آن را راست و ریست کند. چند نکته را یاداورمی‌شوم.
جنبش شیعیان لبنان «الامل» نام‌دارد نه «العمل». در فارسی همان امل رایج‌تر است. می‌نویسند ایران استبدادزده و شیعه‌زده. درست آن ایران استبدادزده و تشیّع‌زده است. شیعه یا سُنّی را ما در فارسی برای مؤمنان به دو مذهبِ تشیّع یا تسنّن به کار می‌یریم. دکتر محمد مصدق دو بار به نخست‌وزیری رسید. بار اول آقای کریم سنجابی و بار دوم آقای مهدی آذر وزیر فرهنگ بودند. در زمان دکتر مصدق وزارت آموزش‌وپرورش وجود نداشت و کسی به نام مرحوم درخشنده هم در دولت ایشان وزیر آموزش و پرورش نبود. فکر می‌کنم منظور نویسنده آقای محمد درخشش است که در دولت آقای علی امینی وزیر فرهنگ بود.
می‌نویسند شمس امیر علائی بعد از انقلاب در سفارت ایران در پاریس کارمی‌کرد ... آقای شمس‌الدین امیرعلائی بعد از انقلاب به عنوان اولین سفیر جمهور اسلامی در پاریس منصوب شدند و در اثر اختلاف نظر با آقای صادق قطب‌زاده وزیر امورخارجه، به تهران برگشتند.
فواد روستائی


■ با سپاس از تذکر به‌جای آقای روستائی. فقط در مورد آقای درخشش ایراد ایشان درست است من اشتباه نوشته‌ام. من سعی کردم از حافظه خودم درباره آن روزها کمک بگیرم که دچار اشتباه شدم. حق با ایشان است و محمد درخشش وزیر فرهنگ در در دولت امینی وزیر فرهنگ بود. علت این که نوشتم وزیر آموزش و پرورش، در آن دوران وزارت آموزش و پرورش امروز را، وزارت فرهنگ می نامیدند. هدفم این بود کسانیکه از آن دوران خبر ندارند متوجه شوند وزیر کدام وزارتخانه بوده. البته یکی از سران جبهه ملی خارج کشور نوشت “دکتر درخشش وزیر فرهنگ مصدق” که اشتباه است و توضیح آقای روستائی درست است. راستش من این نوشته درخشش خیلی به دلم نشست و به همین دلیل هم در وصف آن نوشتم. دکتر تورج اتابکی هم انقلاب ۵۷ را بدون انگیزه فرهنگی نمی‌داند.
ولی درباره شمس‌الدین امیر علائی من نوشتم در سفارت ایران در فرانسه کار میکرد، باید می‌نوشتم سفیر ایران در فرانسه، علت این کوتاهی مقداری هم به خاطر دختر روانشاد بختیار است که با چشمانی گریان به پدرش گفته بود یکی از کارمندان سفارت ایران چنین رفتاری را با او داشته و منظورش شمس امیرعلائی بود. ولی من می‌بایستی عنوان درست او را مینوشتم. من بابت این اتفاق خیلی نظر بدی نسبت به امیر علائی دارم. او یکی از شخصیت‌های به نام و خوشنام جبهه ملی بود، چنین رفتاری را از چنین شخصیتی اصلا نمی‌پسندم.
درباره “عمل” یا “العمل” من هر دو را در رسانه‌ها و نوشته ها خوانده و دیده‌ام.
با سپاس از تذکر به‌جای آقای روستائی،
داریوش مجلسی



■ جناب مجلسی. من در این چند سطر در نظر دارم توجه شما به اشکالی در رابطه با توصیۀ شما با اصلاح طالبان جلب نمایم. اصلاح طلبان یک طیف گسترده هستند. یک سر این طیف آقای میر حسین موسوی است، که از جمهوری اسلامی عبورکرده است و به دنبال استقرار نظام دیگری است. سر دیگر این طیف آقای محمد خاتمی است، که به دنبال تغییراتی در چارچوب جمهوری اسلامی است. تفاوت دو سر این طیف کیفی است و نه کمی. دراین حالت محاسبۀ حدمتوسط طیف غیر ممکن است. بدون دانستن حد متوسط، نمی توان هدف را مشخص نمود. بدون داشتن هدف، ترسیم نقشۀ راه غیر ممکن است. به بیان دیگر، در این حالت همۀ کنشگران تنها می‌توانند با اتکاء به شانس و اقبال خود همراه این قافله گردند، با این انتظار که، “تا یار که را خواهد و میلش به که باشد”.
آیا شما همراه شدن با چنین قافله‌ای را توصیه می‌کنید؟
قلیانی


■ چنانکه آقای روستایی نوشته‌اند جنبش اَمَل، نه عمل یا العمل. امل به معنای آرزوست. جنبش امل لبنان یکی از دو حزب عمده شیعیان لبنان است که ۵ سال قبل از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۴ توسط امام موسی صدر و مصطفی چمران تشکیل شد. رهبر فعلی آن نبیه بری است که رئیس پارلمان لبنان نیز هست.
حمید فرخنده


■ با سلام، در ضمن، “امل” مخفف “افواج المقاومه اللبنانیه” هم هست.
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب قلیانی گرامی مشکلی را که درباره اصلاح‌طلبان و دو شقه بودن آنها نوشتید مشکل من هم هست. من همیشه سعی کرده‌ام آرزو و علاقه خودم را راه حل نپندارم. اصلاح‌طلبان آرزوی من نیستند. راه حل من واقعیت عینی موجود و رعایت شرایط کنونی سرزمینم می‌باشد. شما اگر (به قول خودتان) قافله بهتری سراغ داشتید بنده را هم خبر کنید تا به حمایت از آن بپردازیم. امتیاز بزرگ اصلاح‌طلبان حضور آنها در داخل کشور و در میان مردم می‌باشد.
درست است که این تفاوت “کیفی” بین این دو وجود دارد. با تماسی که از دور دارم می‌دانم روابط شخصی و خصوصی انها خوب و دوستانه است. هر دوی آنها تجربه حکومتی دارند، انسان‌ها باسوادی هستند طرفدار خشونت و سرکوب نیستند. من تقریبا مطمئنم که هر یک از این دو طیف حکومت را در دست گیرد آن طیف دیگر هم از حکومت حمایت خواهد کرد. در انتخابات ریاست جمهوری دیدیم که تاجزاده از پزشکیان حمایت کرد. مهمتر اینکه جامعه مدنی و سندیکاها و اصناف، بیشتر راغب به همکاری با اصلاح طلبان می‌باشند تا غریبه هائی که از خارج خواهند آمد. آرزوی من همکاری این دو طیف با هم می‌باشد.
با احترام، مجلسی


■ جنابان روستائی، فرخنده و جرجانی من متقاعد شدم که “امل” درست است. من در چند مطلب در فیسبوک و واتس اپ “العمل” را خواندم مضافا به اینکه در چند کمپ پناهندگی در هلند چند لبنانی را دیدم که نام “العمل” را به کار می‌بردند به معنای “اقدام”. ولی حالا متقاعد شدم که امل درست است.
با سپاس مجلسی


■ سردبیر محترم ایران امروز - لطفا اجازه نشر این یادداشت کوتاه را بفرمائید - فکر می‌کنم نکته مهم فرهنگی است. لطفا اگر مطلبی خلاف پروتکل شما باشد ان نکته را حذف ولی محتوی را منتشر کنید. گوشزدی است به خودبزرگ‌بینی تاریخی ما.
جناب مجلسی. امید که با اظهار نظرهای ملا لغتی دلسرد نشوید. با اشتباه نوشتن امل ببین چه واکنش هائی دریافت کردید.
می گویند “شلخته” نوشته‌ای و باعث اتلاف وقت شده‌ای. فکر نمی کنم که سایت ایران امروز ایشان را به عنوان معلم مامور ویرستار نوشته شما کرده باشد - اگر هم چنین باشد ویرستاری بسیار خودخواه و خود بزرگ‌بین است. برداشت من این است که این سایت محیطی فراهم کرده که نظرات مختلفی ارائه شود، با احترام افکار و عقاید نویسندگان نوشته شود - غیر از اینکه ایشان مامور است و‌کارت دعوت دارد و بنا براین آز اشتباه املائی شما ناراحت شده باشد. نکته دیگر اینکه اصولا مکاتبه و نوشته وسیله ای برای فهم مطلب است. وقتی ما متوجه میشویم که مقصود عمل همان امل است که دنیا آخر نشده است. محترمانه می‌شود توضیح داد یا از آن گذشت.
تشابهی است بین فرهنگ دادستانی که به یک علت جزئی حکم اعدام می‌دهد و شخصی که بخاطر یک اشتباه املائی لغت زشت “شلخته” را نثار می‌کند. البته یک تفاوت است که آن دادستان سوار است و با قدرت، ولی ایشان پیاده است و بدون قدرت - وای بروزی ایشان سوار و قدرتمند شود.
با احترام کاوه


■ آقای مجلسی گرامی، با احترام، نقدی را به مقاله شما وارد می‌دانم که امیدوارم آن را به‌عنوان یک دیدگاه مخالف، بررسی فرمایید:
مسئولیت جمهوری اسلامی در تشدید تنش‌ها: به نظر می‌رسد در تحلیل شما، نقش مستقیم جمهوری اسلامی در گسترش نفوذ نظامی و ایدئولوژیک در منطقه، به‌ویژه در لبنان و غزه، کم‌رنگ‌تر از واقعیت تصویر شده است. سیاست‌های جمهوری اسلامی، به‌ویژه حمایت‌های مالی و نظامی از گروه‌های مسلح مانند حزب‌الله و حماس، به جای دفاع از امنیت ملی ایران، منافع ایدئولوژیک نظام را تأمین می‌کند و تنش‌های منطقه را تشدید کرده است. آیا این سیاست‌ها واقعاً منافع مردم ایران را تأمین می‌کنند یا صرفاً باعث افزایش هزینه‌ها و مشکلات داخلی شده‌اند؟
تصویر خامنه‌ای به‌عنوان عامل آرامش: شما خامنه‌ای را به‌گونه‌ای معرفی کرده‌اید که گویا درک درستی از خطرات منطقه دارد و از تنش‌های بزرگتر جلوگیری می‌کند. اما نمی‌توان نادیده گرفت که سیاست‌های تهاجمی منطقه‌ای جمهوری اسلامی، به‌ویژه تحت هدایت مستقیم خامنه‌ای، خود یکی از عوامل اصلی بحرانی است که اکنون شاهد آن هستیم. آیا او واقعاً به‌دنبال آرامش است یا این سیاست‌ها را برای بقای نظام خود به کار می‌گیرد؟
عدم توجه به خواست مردم ایران: مقاله شما بیشتر بر روابط بین‌المللی و نقش اصلاح‌طلبان متمرکز است، در حالی که خواسته‌های واقعی مردم ایران برای پایان دادن به ماجراجویی‌های خارجی و تمرکز بر مسائل داخلی نادیده گرفته شده است. مشکلات اقتصادی و اجتماعی در داخل کشور نیاز به توجه و تمرکز فوری دارند، اما سیاست‌های خارجی رژیم، این مسائل را به حاشیه رانده است.
نقش اصلاح‌طلبان: شما به اصلاح‌طلبان به‌عنوان راه‌حلی برای خروج از بحران اشاره کرده‌اید، اما تجربه سال‌های گذشته نشان داده که اصلاح‌طلبان توانایی تغییرات بنیادین را ندارند و بیشتر در چارچوب محدودیت‌های نظام حرکت می‌کنند. آیا زمان آن نرسیده که به دنبال آلترناتیوهای واقعی‌تر و تأثیرگذارتر باشیم؟
نقش فشار بین‌المللی: در مقاله شما به درستی به خطرات تکیه بر قدرت‌های خارجی اشاره شده، اما نمی‌توان نقش فشارهای بین‌المللی بر جمهوری اسلامی را نادیده گرفت. آیا بدون این فشارها، نظام حاضر به تغییر رفتار خود خواهد بود؟ به نظر می‌رسد که فشارهای بین‌المللی، در صورت اعمال صحیح، می‌تواند به کاهش قدرت سرکوبگرانه رژیم و بهبود شرایط داخلی منجر شود.
در نهایت، تحلیل شما هرچند به خوبی برخی جنبه‌های بحران منطقه‌ای را بررسی کرده، اما در ارائه راه‌حل‌های بنیادین برای خروج از این بحران و تأمین منافع واقعی مردم ایران، چندان قانع‌کننده به نظر نمی‌رسد.
با احترام. وصفی


■ جناب کاوه با احترام، معتقدم که دست به قلم بردن به عنوان یک دانای سیاست، مستلزم شناخت موضوعات مورد بحث است. اینکه نام یک جریان سیاسی اشتباه نوشته شود و دلیل آن هم اشتباه زدن حروف نباشد، به ارزش مقاله خدشه وارد می‌کند و گوشزد‌کردن اشتباهی چنین مهم، نشان ملانقطی بودن نیست. البته استفاده از واژه‌های توهین‌آمیز نشان خود‌ستایی در غلط‌گیری از دیگران است. با این توضیحات یاد‌اور می شوم که واژه ملالغتی که مصطلح شده است درست نیست و درست آن ملانقطی است. با تشکر از توجه شما.
ایرانی


■ کاوه گرامی، با سپاس، به این امید که دادستان مورد نظر شما چنانچه روزی سوار شد حکمش در مورد من در همین حد باشد!!
با مهر مجلسی




iran-emrooz.net | Wed, 02.10.2024, 22:47
پیکار پنهان “جنسیت” در انتخابات آمریکا!

م. روغنی

جنگ در بخشی از خاورمیانه و تجاوز روسیه به اوکراین، خبرهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را به حاشیه رانده است غافل از آنکه پیروزی هریک از نامزدها بر رویدادهای مورد اشاره تاثیرات شگرفی خواهد داشت.

برای اولین بار در تاریخ مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا یک زن رنگین‌پوست از سوی حزب دموکرات آمریکا نامزد شده است.

هریس در این کارزار با چالش‌های بزرگی روبروست. او هم زن است و هم‌رنگین پوست!

در سال ۲۰۱۶ هلاری کلینتون، یک زن سفیدپوست، در فرو ریختن “سقف شیشه‌ای” ناکام ماند بنابرین هریس در جایگاه به مراتب دشوارتری قرار گرفته است.

در حالی که مبارزات انتخاباتی امسال بیشتر بر موضوعاتی همچون اقتصاد، مهاجرت تمرکز یافته است، اما در پشت پرده موضوع “جنسیت” نقش مهمی در بافت هواداران دو نامزد انتخابات ایفا می‌کند.

در ظاهر هریس در برابر ترامپ قرار گرفته است اما در خفا، مردان و زنان نیز در پیکاری پنهان با هم رقابت می‌کنند.

نظرسنجی ان‌بی‌سی نشان می‌دهد در حالی که تنها ۴۰٪ مردان از پیروزی هریس دفاع می‌کنند این درصد به سود ترامپ به ۵۲٪ می‌رسد. در برابر پشتیبانی از پیروزی هریس در بین زنان ۵۸٪ و مردان تنها ۳۷٪ است. اگر اَین اختلاف آرا را به‌هم بیافزاییم، شکاف جنسیتی در مورد انتخابات به ۳۳ درصد می‌رسد. این در حالی است که زنان و مردان آمریکایی هر دو در یک کشور و در سایه یک فرهنگ زندگی می‌کنند!

علت این اختلاف را باید در شخصیت و سابقه رفتار اجتماعی ترامپ از جمله محاکمه قضایی وی به جرم تجاوز جنسی و اعترافش به دست‌مالی زنان بدون اجازه آنان (sexual assault) اشاره کرد که انزجار میلیون‌ها زن آمریکایی را برانگیخته است. وی همچنین در کنگره حزب جمهوری‌خواه در حالی وارد شد که آواز “مرد، مرد، مرد دنیا” پخش می‌شد و از سوی دانا وایت (Dana White) فردی که سیلی‌زدن به همسرش در دوربین ضبط شده بود، به حاضران معرفی شد.[۱]

افزون برین انتصاب معاونی که از “زنان بدون فرزند و گربه‌دوست” برای تحقیر زنان دمکرات سخن گفت به دوری بیشتر زنان از نامزدیش یاری رسانده است.

هم‌چنین تصمیم دادگاه عالی در باز گذاشتن دست ایالت‌ها در محروم کردن زنان از حق قانونی‌شان در مورد سقط جنین بر نارضایتی‌ها افزوده است. ترامپ از انتصاب سه قاضی محافظه کار دادگاه عالی که در این محرومیت نقش اساسی ایفا نمودند ابراز افتخار کرده است.

این اقدام دادگاه عالی با پشتیبانی ترامپ حتی بسیاری از زنان جمهوری خواه را برآن داشت که در انتخابات میان دوره‌ای کنگره از انتخاب نامزدهای هم حزبی‌شان آنطور که می‌رفت اجتناب کنند. هریس توانسته است خواست حق‌طلبانه زنان مبنی بر تسلط بر بدنشان را بدون دخالت دولت‌ها نمایندگی کند.

موضوع سقط جنین نمایان‌گر یک سوی معادله پیکار جنسیتی در انتخابات آمریکاست. بی‌تردید محروم‌شدن زنان از این حق قانونی است که هریس را از پشتیبانی این جمعیت برخوردار کرده است، اما گرایش‌های اجتماعی و فرهنگی متفاوت، مردان جوان را برآن داشته است که در اطراف ترامپ گردآیند.

پیش از هر چیز باید گفت که پژوهش‌ها در مورد جوانان در جهان نشان می‌دهد که زنان جوان به موضوعاتی همچون “آزار جنسی، خشونت خانوادگی، آزار کودکان و سلامت روانی” علاقه نشان می‌دهند، نگرانی بیشتر مردان جوان را “رقابت، شهامت و شهرت”[۲] تشکیل می‌دهد.

افزون برین پژوهشی نشان داده است که زنان بین سنین ۱۸ تا ۲۹، پیشروترین گروه اجتماعی در جامعه آمریکاست، در حالی که مردان همین سن و سال از نظر سیاسی به راست تمایل دارند.

بنابرین بخشی از محبوبیت ترامپ در میان مردان جوان ناشی از رفتار “مردانه” و خود برتر دیدن ترامپ، و بخش دیگر به‌خاطر دگرگونی‌هایی اجتماعی و اقتصادی است که نسل زد (z) و یا نسل دنیای مجازی با آن روبروست. واقعیت آنست که مردان جوان از پیشرفت‌های اجتماعی و اقتصادی زنان احساس خطر می‌کنند.

یک‌سوم مردانی که از ترامپ پشتیبانی می‌کنند باور دارند که دست‌آوردهای زنان با از دست رفتن موقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی آنان همراه بوده است. این رویداد سبب شده که حزب جمهوری‌خواه بر موضوع “مرد بودن” به مفهوم سنتی آن (masculinity) تاکید کند. در برابر حزب دمکرات بر موضوع “زن بودن” (feminine) به مفهوم امروزی آن گرایش نشان می‌دهد.

در دوره‌هایی که نامزد هر دو حزب را مردان تشکیل می‌دادند موضوع جنسیت در انتخابات مطرح نمی‌‌شد اما در این دوره “جنسیت” ابزار اجتماعی مناسبی در دست هر دو حزب است که رأی‌دهندگان بیشتری جذب کنند. یکی از رهبران جمهوری‌خواه گفته است اگر به یک زن رأی دهی زن خواهی شد! در برابر حزب دمکرات در یک تبلیغ انتخاباتی از مردان خواسته است که “مرد باشند اما به یک زن رأی دهند”.

در پنجم نوامبر از جمله نتیجه پیکار نهفته جنسیتی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا روشن خواهد شد. باید دید آیا گرایش‌های دمکراتیک و مدرن زنان جوان و بسیاری از مردان می‌تواند، گفتمان زن‌ستیز و مرد برتربین بخش بزرگی از جمعیت کشور را که از سوی ترامپ نمایندگی می‌شود ناکام سازد؟

مهرماه ۱۴۰۳
mrowghani.com
—————————————————

[۱] - Carter Sherman, Be a man and vote for a woman: Kamala Harris’s unlikly edge in america’s masculinity election, ThGuardian, Sept. 26, 2024
[۲] - Jonathan Freedland, It’s not just Trump v Harris: America’s men and women are also locked in battle now, TheGuardian, Sept. 27, 2024





iran-emrooz.net | Wed, 02.10.2024, 21:14
جنگ‌طلبی برای پنهان‌سازی بحران مشروعیت

احمد علوی

جنگ‌طلبی به مثابه ابزاری برای پنهان‌سازی بحران کارآمدی و مشروعیت

بر اساس برخی پژوهش‌ها و نظریه‌های سیاسی، جنگ‌طلبی یا ایجاد تهدیدهای خارجی همواره ابزاری مؤثر برای منحرف کردن افکار عمومی از مشکلات داخلی نظیر ناکارآمدی مدیریتی، فساد و نبود آزادی‌های مدنی در حاکمیت ولایی بوده است. در فضای جنگ‌طلبی، توزیع رانت به اقشار وابسته به حکومت و سرسپردگان به‌عنوان ابزاری برای تقویت حمایت از رژیم، تثبیت قدرت سیاسی و پنهان کردن ناکارآمدی‌ها به کار گرفته می‌شود.

این رویکرد به حکومت اجازه می‌دهد تا با گسترش شبکه‌های رانتی، وفاداری اقشار وابسته را حفظ کرده و مشروعیت و ثبات خود را در شرایط بحرانی تقویت کند. البته، ایجاد فضای جنگی تنها یکی از ابزارهای حاکمیت است و این رویکرد بسته به شرایط و ساختار حکومت، کارکردهای گوناگونی دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌شود.

نظریه انحراف یا «واگرایی» (Diversionary Theory of War)
بر اساس این نظریه، حکومت‌ها، به‌ویژه حکومت‌های استبدادی، در شرایط بحرانی که با مشکلات داخلی مانند ناکارآمدی مدیریتی، بحران‌های اقتصادی یا اعتراضات عمومی مواجه‌اند، از جنگ یا ایجاد فضای جنگی با دشمن خارجی استفاده می‌کنند تا توجه افکار عمومی را از سوءمدیریت، فساد مالی و مدیریتی داخلی و تنگناهای اقتصادی منحرف کنند. بر این اساس، حاکمیت ولایی از طریق ایجاد تهدید خارجی یا آغاز جنگ، تلاش می‌کند با افزایش همبستگی “امت حزب‌الله”، به مشروعیت‌بخشی قدرت خود پرداخته و فشارهای داخلی را کاهش دهد.

چنین روشی مسبوق به سابقه است؛ چنان‌که حاکمیت ولایی در دوران گروگان‌گیری سفارت آمریکا، جنگ ایران و عراق، و همچنین در جنگ‌های نیابتی، با دشمن‌تراشی و مشارکت در این جنگ‌ها، فضای جنگی را تثبیت کرد. بنابراین، بررسی رفتار حاکمیت ولایی به‌نوعی نظریه وابستگی به دشمن خارجی (Enemy Dependence Theory) را تأیید می‌کند، چراکه بقای حاکمیت در گرو ایجاد انسجام میان اقشار وابسته و تقویت تصور از دشمن خارجی است.

حاکمیت ولایی با دامن زدن به نگرانی از حملات خارجی یا جنگ، می‌تواند فضای داخلی را امنیتی و نظامی کرده و سرکوب مخالفان سیاسی یا اعتراضات عمومی را به‌عنوان اقدامی ضروری برای دفاع از مذهب یا حفظ امنیت توجیه کند. این امر موجب می‌شود که هرگونه فعالیت مخالف به‌عنوان خیانت یا همکاری با دشمن خارجی تلقی شده و سرکوب‌ها نیز از سوی حاکمیت اعمال شود.

همچنین، حکومت با اعلام وضعیت‌های اضطراری یا استفاده از فضای جنگ به‌عنوان بهانه، سیطره خود بر شهروندان، نهادهای نظارتی، رسانه‌ها و گروه‌های مخالف را تشدید می‌کند. بدین ترتیب، بر اساس نظریه مشروعیت‌یابی از طریق بحران (Crisis Legitimization Theory)، حاکمیت تلاش می‌کند با معرفی خود به‌عنوان تنها نهاد قابل‌اعتماد برای مقابله با بحران، سرکوب نرم و سخت را گسترش داده و مخالفان را سرکوب کند.

گسترش توزیع رانت
در شرایط جنگی یا شبه‌جنگی، حاکمیت بودجه‌های کلانی را به تقویت دستگاه‌های سرکوب نرم و سخت، نیروهای امنیتی، نظامی و صنایع مرتبط اختصاص می‌دهد. این رویکرد نه تنها مانع از تخصیص منابع به بخش‌های ضروری مانند آموزش، بهداشت یا توسعه اقتصادی می‌شود، بلکه فضای لازم برای ایجاد شبکه‌های فساد و رانت در بخش‌های نظامی و امنیتی را نیز فراهم می‌آورد. در این شرایط، افراد و گروه‌های وابسته به حکومت از طریق قراردادهای کلان به منافع عظیمی دست پیدا می‌کنند، در حالی که به‌واسطه نبود شفافیت، این فرایندها به‌صورت پنهانی و رانتی اداره می‌شوند.

این وضعیت به حکومت فرصت می‌دهد تا برای حفظ پایه‌های قدرت خود، به توزیع امتیازات و رانت میان نیروهای وفادار و سرسپردگان بپردازد. در این شرایط، سرسپردگان نظامی و امنیتی که در خط مقدم دفاع از رژیم قرار دارند، به‌عنوان مهره‌های کلیدی شناخته می‌شوند و رانت‌های بیشتری دریافت می‌کنند. این رانت‌ها شامل امتیازات مالی، اقتصادی، سیاسی و حتی اجتماعی است. این افراد، که فرماندهان نظامی، نهادهای شبه‌نظامی و بخش‌های امنیتی را شامل می‌شوند، به دلیل نقشی که در حفظ رژیم دارند، از امتیازات ویژه‌ای برخوردار بوده و به یکی از پایه‌های حمایت از حکومت تبدیل می‌شوند.

رسانه‌های حکومتی به‌مثابه ابزار سرکوب نرم
رسانه‌های حکومتی نقش مهمی در ایجاد فضای جنگی دارند. این رسانه‌ها به‌شدت در ترویج دشمن‌تراشی و ایجاد فضای جنگی فعال هستند. آن‌ها با ارائه گزارش‌ها و تحلیل‌های یک‌سویه، تصویری مثبت از فعالیت‌های نظامی و موضع‌گیری‌های رژیم ایجاد کرده، دشمنان را شکست‌خورده و ضعیف نشان داده و هرگونه انتقاد به حکومت را به‌عنوان خیانت به کشور و نظام معرفی می‌کنند.

سخن پایانی
فضای جنگی و دشمن‌تراشی که مخلوق گفتمان رژیم حاکم است، تنها یک نمایش رویارویی نظامی نیست، بلکه عرصه‌ای برای نبرد گفتمان‌ها است که در آن گفتمان‌ها و نهادها برای تولید و حفظ هویت، مشروعیت و قدرت سیاسی فعال هستند. از این منظر، رژیم ولایی به‌طور فعال از فضای جنگی و دشمن‌تراشی برای تداوم ساختارهای اقتدار و سرکوب نرم و سخت خود استفاده می‌کند. پنهان کردن بحران‌های داخلی، نمایش مشروعیت و مدیریت بحران‌های داخلی و خارجی از دیگر کارکردهای فضای جنگی و دشمن‌تراشی حاکمیت است.





iran-emrooz.net | Tue, 01.10.2024, 10:02
کاشفان کوچه‌های بن‌بست

حمید فرخنده

پس از اشغال سفارت آمریکا و در اوج شعارهای ضدآمریکایی، از جمله «مرگ بر سه مفسدین: کارتر، سادات و بگین»، در تب همه‌گیر دشمنی با آمریکا، هم حاکمان جدید و هم کسانی که در خیابان‌ها مرگ رئیس‌جمهور آمریکا را آرزو می‌کردند، گویی فراموش کرده بودند که سیاست خارجی جیمی کارتر، با تمرکز بر حقوق بشر، فضایی برای “باز سیاسی” ایجاد کرده بود که به انقلاب ایران شتاب بخشید.

رژیم استبدادی شاه سقوط کرده بود، اما انقلاب هنوز به دشمن نیاز داشت. مهم نبود که آمریکا انقلاب ایران را به رسمیت شناخته بود و حتی یک سال قبل از حمله عراق به ایران، در شهریور ۱۳۵۸، دولت موقت را از تحرکات نظامی عراق در مرزهای ایران آگاه کرده بود. همه چیز برای برقراری روابط جدید میان دو کشور و آغاز فصلی نو بر اساس منافع ملی ایران فراهم بود.

اما این فرصت در هیجان انقلابی‌گری، گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی و مبارزه با امپریالیسم از دست رفت. به جای روابط سازنده بر اساس احترام متقابل، خصومت با آمریکا و غرب، تحریم‌های اقتصادی، انزوای سیاسی و در نهایت عقب‌ماندگی از توسعه نصیب کشور شد.

حدود یک سال و نیم بعد، در زمان آزادسازی خرمشهر، فرصتی طلایی برای صلح در اوج قدرت، دریافت غرامت از کشورهای ثروتمند عربی و حامی صدام، از دست رفت. این فرصت می‌توانست به جنگ پایان دهد، اما ایران را وارد شش سال و نیم جنگ بی‌حاصل در خاک عراق کرد.

بار دیگر، هنگامی که نیروهای نظامی ایران موفق به تصرف جزیره فاو و جزایر مجنون در عراق شدند و برتری نسبی در جنگ داشتند، فرصتی دیگر برای استفاده از این موقعیت و پذیرش صلح از دست رفت.

در ادامه، فرصت‌سوزی‌ها در پرونده هسته‌ای نیز منجر به اعمال تحریم‌های گسترده و قطعنامه‌های متعددی علیه ایران توسط آمریکا و سازمان ملل شد.

دو سال پس از اینکه تندروهای داخلی و خارجی موفق به متوقف کردن توافق برجام شدند، با روی کار آمدن جو بایدن در سال ۲۰۲۱ میلادی، فرصتی دیگر برای بازگشت آمریکا به برجام ایجاد شد. اما بار دیگر، تعلل و فرصت‌سوزی در دولت رئیسی باعث شد که طرف مقابل از احیای این توافق منصرف شود.

سرمایه‌گذاری‌های مادی و معنوی جمهوری اسلامی در راستای “عمق استراتژیک”، با همه کاستی‌ها و در برخی موارد موفقیت‌ها، به ایران حدی از نفوذ منطقه‌ای سیاسی و نظامی در کشورهای لبنان، عراق، سوریه و یمن داده است.

پس از عملیات حماس در ۷ اکتبر علیه اسرائیل و گروگان‌گیری شهروندان اسرائیلی و آغاز جنگ در غزه، فرصتی دیگر برای ایران به وجود آمد تا نفوذ خود را در این کشورها به کار گیرد و در سیاست منطقه‌ای نقشی فعال ایفا کند. ایران می‌توانست با میانجی‌گری برای صلح بین حماس و اسرائیل، در ازای آزادی گروگان‌ها به پایان جنگ کمک کند و امتیازاتی به نفع حقوق فلسطینی‌ها، که همواره مدافعشان بوده، بگیرد. همچنین، با این اقدام، ایران می‌توانست اعتبار سیاسی خود را در منطقه تقویت و روابط خود با غرب را به عنوان یک میانجی‌گر مؤثر بهبود بخشد.

با این حال، علیرغم توصیه‌های دلسوزان و کارشناسان از همان ابتدا، تعلل و فرصت‌سوزی‌های مکرر ادامه یافت. تا جایی که رهبران حماس و حزب‌الله یکی پس از دیگری در تهران، لبنان و یمن ترور شدند، اسرائیل به پیشروی و بمباران خود ادامه می‌دهد و جنایات جنگی را در کوچه و خیابان‌ها مرتکب می‌شود. غرب نیز نظاره‌گر خاموش اما موافق این اقدامات است و ایران توان مقابله چندانی ندارد. آیا کاشفان کوچه‌های بن‌بست همچنان به فرصت‌سوزی ادامه خواهند داد؟



نظر خوانندگان:


■ سلام، البته که ادامه می‌دهند و کاری دیگر هم نمی‌توانند. وقتی قدرت تابع اراده یکدسته سیاسیون بی‌دانش می‌گردد، وقتی قدرت زائده افراد بی‌حکمت می‌شود بازی در کوچه‌های خلوت بهترین راه برای بزرگنمایی پهلوان پنبه‌هایی می‌شود نسخه مطابق با اصل شاهان طایفه قاجار.
از یکطرف فریاد میزنند که لنگش کن و از طرف دیگر چون شاهان امپراطوران رم نظاره‌گر جنگ گلایداتورهایشان با گرازهای خونخوار و وحشی میگردند تا هر بار یکی بیافتد برایش هورا بزنند و دست، که تماشای جالبی بود! 
در کلیت هیچ کاری از دستشان ساخته نیست جز اینکه چون الاغ‌های باربر بسختی بار بکشند، با چوب کتک بخورند، و صدمه ببینند و آهسته آهسته چند قدم بردارند، در جا بزنند و به عقب بازگشته چند چوب دیگر خورده و تنها عکس‌العملشان بادی ست که از شکم بیرون می‌دهند! این سرنوشت خار و زبونی ناشی از بی‌کیاستی و بی‌سیاستی است. خدا به مردمان زیر دستشان رحمت بیاورد. الهی آمین. تشکر دارم
اکرم


■ جناب فرخنده عزیز، شما از یک طرف «فرصت‌سوزاندن‌های» مکرر ایران را برمی‌شمرید، از طرف دیگر اسراییل را به جنایات جنگی در کوچه و خیابان‌ متهم می‌کنید. من واقعأ از منطق شما سر در نمی‌آورم! ضمن اینکه، عالم و آدم می‌دانند که اکثر تلفات فلسطینی‌ها به دلیل استفاده حماس و حزب‌الله از مردم عادی به عنوان سپر بلا برای عملیات نظامی است. آیا شما شکی در این امر دارید؟!
نکته دیگر: در حمله ایران با ۱۸۱ موشک بالستیک به اسراییل، فقط یک نفر اسراییلی کشته شد. چه می‌شد اگر اسراییل توان تکنیکی و مدیریت جنگی برای حفظ جان شهروندان خود را نداشت؟ جواب ساده است: هزاران کشته و زخمی! عقل عادی این «هزاران کشته و زخمی» محتمل را جزو جنایات به حساب نمی‌آورد، زیرا عقل عادی گاهی از قضاوت در مورد مسائل بغرنج سیاسی ناتوان است. اما عقل شما چرا؟!
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، گفتن از فرصت‌سوزی‌های‌های جمهوری اسلامی یا اصولا انتقاد از سیاست دخالت ایران در کشورهای منطقه یا در برابر اسرائیل نافی انتقاد از رفتارهای جنایتکارانه اسرائیل در کشتن بیگناهان نیست. طبق قوانین جنگی اسرائیل نمی‌تواند بیگناهان را به آسانی و به بهانه «سپر انسانی» هدف قرار دهد. البته این بحث را نزدیک یک سال پیش هم داشتیم و شما ظاهرا قانع نمی‌شود و تقصیر تلفات انسانی را گردن حماس می‌اندازید.
در مورد انفجار «پیجرها»: فکر کنید شما یا افرادی مانند شما در بازار بیروت در حال حرکت یا خرید هستید و همزمان پیجر عابر کنار شما که یک عضو حزب‌الله بوده منفجر می‌شود و شما یا دیگر بیگناهان نیز مجروح می‌شوید. قوانین جنگی هم اجازه چنین کاری را نمی‌دهند. می‌دانید چند بیگناه بزرگ و کودک سرو صورت و چشمان آسیب دیده، دست‌شان قطع شده یا کشته شده‌اند با آن انفجارها؟
درمورد موشک‌ها هم هدف ایران نشان دادن توانایی موشک‌هایش در گذر از سد گنبد آهنین بود نه تخریب منازل و کشتار شهروندان اسرائیل. یک موشک بالستیک اگر قصد کشتار بود می‌توانست قربانیان زیادی داشته باشد. اهداف ساختمان‌های نظامی یا امنیتی بوده‌اند نه شهرها و مردم مانند حملات موشکی که صدام در پایان جنگ به تهران می‌کرد. به آمار منتشر شده در مورد تعداد موشک‌ها و میزان اصابت در سایت ایران-امروز مراجعه کنید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده عزیز، ممنون از پاسخ شما، که البته اما و اگر بسیار دارد. به دو نکته اشاره کنم، که احتمال می‌دهم ساده‌تر هستند. درست به خاطر دارید: یک سال قبل موضوع «سپر انسانی» قرار دادن افراد غیرنظامی را مطرح کردیم و من از قول یک استاد روابط بین‌الملل نوشتم که حمله به مناطق غیرنظامی ممنوع است، اما اگر از غیرنظامیان به عنوان پوشش استفاده شود، «مصونیت» از بین می‌رود. حال فرض کنید صدام حسین ۵۰۰ تانک در مرز ایران آماده حمله گذاشته و روی هر تانک هم یک بچه‌مدرسه‌ای نشانده و حمله را شروع کرده و می‌خواهد ظرف ۴ ساعت اهواز را بگیرد. شما اگر فرمانده نظامی باشید چه می‌کنید؟
نکته دوم: لینکی که توصیه کرده بودید (که معلوم نیست از چه منبع است یا چه کسی تهیه کرده) با دقت خواندم. بند ۵ آن تقریبأ همین است که شما اشاره کردید: هدف ایران نشان دادن توانایی موشک‌هایش در گذر از سد گنبد آهنین بود (نه تخریب منازل و کشتار شهروندان اسرائیل). من هم اضافه کنم که هدف دیگر، انتقام شیخ حسن نصرالله و سایرین بوده و هدف بعدی نیز تست کردن امکان «شخم زدن اسراییل»، همانطور که یکی از مقامات ایران گفته است.
بگذاریم و بگذریم و ببینیم خوانندگان کدام استدلال را بهتر می‌پسندند.
با احترام. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Sun, 29.09.2024, 19:21
بررسی اجمالی کابینه مسعود پزشکیان

مهرزاد بروجردی

کابینه مسعود پزشکیان ۳۱ عضو دارد (۱۹ وزیر و ۱۲ معاون رئیس‌جمهور) که دارای پیشینه‌های متنوعی هستند. این کابینه ترکیبی از پست‌های عالی‌رتبه و افراد جدیدالورود به دولت را نشان می‌دهد. در این تحقیق، رئیس دفتر رئیس‌جمهور، دبیر هیئت دولت و رئیس شورای اطلاع‌رسانی دولت به عنوان اعضای کابینه در نظر گرفته نشده‌اند.

تجربه قبلی در کابینه: دو عضو، محمدرضا عارف و مجید انصاری، در کابینه محمد خاتمی حضور داشتند و انصاری همچنین در کابینه حسن روحانی در کنار محمد اسلامی، سعید اوحدی، سید محمدرضا صالحی‌امیری و سید عباس صالح‌شریعتی خدمت کرده است. چهار عضو (عباس علی‌آبادی، محمد اسلامی، سید اسماعیل خطیب و امین‌حسین رحیمی) در کابینه سید ابراهیم رئیسی حضور داشتند. شش نفر (مجید انصاری، محمدرضا عارف، احمد دنیامالی، احمد میدری، غلامرضا نوری‌قزلجه و امین‌حسین رحیمی) نماینده سابق مجلس بوده‌اند. هیچ‌یک از اعضا در کابینه محمود احمدی‌نژاد خدمت نکرده‌اند.

افراد جدید در نقش‌های کابینه: ۱۹ عضو (۶۱٪) پیش از این تجربه‌ای در سمت‌های کابینه یا نمایندگی مجلس نداشته‌اند.

سن و محل تولد: میانگین سنی کابینه پزشکیان ۶۰ سال است که آن را به مسن‌ترین کابینه پس از انقلاب تبدیل کرده است، در حالی که میانگین سنی کابینه رئیسی ۵۴ سال بود. رایج‌ترین استان‌های محل تولد اعضای کابینه تهران (۷ عضو، ۲۳٪) و خراسان (۴ عضو، ۱۳٪) هستند.

پیشینه سپاه پاسداران و تحصیلات حوزوی: بر اساس داده‌های موجود، حداقل هشت عضو (۲۶٪) از اعضای سابق سپاه پاسداران هستند (عباس علی‌آبادی، مجید انصاری، سید عباس عراقچی، احمد دنیامالی، محمد اسلامی، علیرضا کاظمی، سید اسماعیل خطیب و اسکندر مؤمنی) و سه عضو (۱۰٪) تحصیلات حوزوی دارند. این تعداد کمتر از اعضای سپاه پاسداران در کابینه رئیسی (۴۲٪) است، اما روحانیون بیشتری نسبت به کابینه رئیسی (۳٪) در آن حضور دارند.

حبس قبل از انقلاب: کابینه پزشکیان مانند کابینه دوم روحانی، به خاطر نداشتن وزیرانی با سابقه حبس قبل از انقلاب برجسته است.

رزمندگان جنگ ایران و عراق: حداقل ۱۳ عضو (۴۲٪) از رزمندگان جنگ ایران و عراق هستند و بدین طریق کابینه پزشکیان پس از کابینه‌های احمدی‌نژاد قرار می‌گیرد، جایی که ۴۹ درصد از اعضای کابینه از رزمندگان بودند.

تحصیلات خارج از کشور: فقط ۵ عضو (۱۶٪) مدرک تحصیلات عالی خود را خارج از ایران و در بریتانیا و آمریکا کسب کرده‌اند. این تعداد کمی بیشتر از کابینه رئیسی است که تنها ۸ درصد اعضای آن تحصیل کرده در خارج بودند(۳ نفر از ۳۹).

مدارک تحصیلی: ۱۸ عضو (۵۸٪) دارای مدرک دکتری، ۶ نفر (۱۹٪) دارای مدرک کارشناسی ارشد، ۳ نفر دارای مدرک پزشکی و مابقی دارای مدارک حوزوی یا کارشناسی هستند

تخصص‌های آکادمیک: رایج‌ترین حوزه‌های تحصیلی اعضای کابینه علوم اجتماعی و انسانی (۱۲ عضو، ۳۹٪)، مهندسی (۹ عضو، ۲۹٪)، الهیات (۴ عضو، ۱۳٪)، پزشکی (۳ عضو، ۱۰٪)، برنامه‌ریزی شهری و مدیریت (۳ عضو، ۱۰٪) و علوم نظامی (۱ عضو، ۳٪) هستند.

سن بالا و پایین: سن بالا و پایین: محمدرضا عارف (معاون اول رئیس‌جمهور) با ۷۳ سال سن مسن‌ترین عضو کابینه و زهرا بهروزآذر (معاون رئیس‌جمهور در امور زنان و خانواده) با ۴۳ سال جوان‌ترین عضو کابینه است. تنها دو نفر از اعضا، حسین افشین (معاون علمی و فناوری) و زهرا بهروزآذر، پس از انقلاب متولد شده‌اند.

نمایندگی زنان: کابینه شامل سه زن است: فرزانه صادق، تنها وزیر زن (راه و ترابری)؛ شینا انصاری (معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان حفاظت محیط‌زیست) و زهرا بهروزآذر(معاون رئیس‌جمهور در امور زنان و خانواده).

نزدیکی با بیت آیت‌الله خامنه‌ای: چهار عضو کابینه سابقه همکاری نزدیک با بیت آیت‌الله خامنه‌ای دارند: حسین سیمایی صراف (وزیر علوم، تحقیقات و فناوری) به عنوان مبلغ در معاونت بین‌الملل بعثه آیت‌الله خامنه‌ای فعالیت کرده است. سید اسماعیل خطیب (وزیر اطلاعات) در دفتر حراست آیت‌الله خامنه‌ای خدمت کرده است. سعید اوحدی (معاون رئیس‌جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران) نیز از مسئولان بعثه دفتر آیت‌الله خامنه‌ای بوده و سید عباس صالح شریعتی (وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی) نماینده ولی فقیه در مؤسسه اطلاعات و روزنامه اطلاعات و مدیرمسئول این روزنامه بوده است.

رای اعتماد: وزیر دفاع، عزیز نصیرزاده، با ۹۸ درصد آرای مثبت، بیشترین رای را از مجلس دریافت کرد، در حالی که وزیر بهداشت، محمدرضا ظفرقندی، با ۵۷ درصد، کمترین رای مثبت را داشت.





iran-emrooz.net | Sat, 28.09.2024, 22:14
پیامد‌های فروپاشی نیروهای نیابتی رژیم

اسفندیار طبری

حمله خونین هفتم اکتبر توسط تروریست‌های حماس، خاورمیانه را به سوی جنگی خونین کشانده، که نتیجه آن قتل هزاران نفر مردم بی‌گناه، در غزه، اسراییل و لبنان است. حماس و حزب‌الله از مردم خود به عنوان سپر محافظ استفاده می‌کنند و‌ دولت نتانیاهو، اقتدار و حفاظت از کشور اسراییل را تنها در نابودی حماس به قیمت کشته شدن هزاران مردم بی‌گناه می‌بیند. حمله‌های تحریک‌آمیز موشکی حزب‌الله برای حمایت از حماس پس از هفتم اکتبر شدت بی‌سابقه‌ای یافته که هفته‌های اخیر دولت اسراییل را در نابودی رهبران این حزب واداشته که بسیار موفق نیز بوده.

قتل حسن نصرالله و دیگر سران حزب‌الله در روزهای گذشته این حزب را همچون حماس بسیار ضعیف کرده است.

رضایت پنهانی در بخش‌هایی از جهان عرب از مرگ نصرالله وجود دارد. بسیاری از لبنانی‌ها از حزب‌الله متنفرند زیرا این حزب بارها کشور را درگیر بحران‌ها و جنگ‌ها کرده است. و در کشورهای عربی که رهبران آنها به تلاش ایران برای کسب قدرت با سوءظن می‌نگرند، گردن زدن یکی از متحدان نزدیک تهران به عنوان پیشرفت تلقی خواهد شد.

از این‌رو‌ هر چند که بسیاری از دولت‌های دنیا این حملات اسراییل را محکوم می‌کنند، اما در حقیقت از پیامد‌های آن که به تضعیف این سازمان‌های تروریستی و تضعیف رژیم ایران می‌انجامد، بسیار خشنود هستند و موضع گیری‌ها در همین سطح «محکوم‌کردن» باقی مانده و خواهد ماند. بازنده اصلی تضعیف این نیروهای نیابتی، رژیم اسلامی ایران است. از این‌رو سیاست خامنه‌ای در روی کار آوردن پزشکیان برای معامله با غرب نیز، سیاستی شکست خورده است. ایران در عمل حاضر شده است، که از حماس صرفنظر کند، اما رابطه او با حزب‌الله به اندازه‌ای عمیق، عقیدتی و خویشاوندی است، که بسیار بعید به نظر می‌آید، بدون واکنش از آن گذر کند. اما تهدید آشکار نتانیاهو، که هرگونه واکنشی از سوی رژیم ایران، به شدت پاسخ خواهد داد، رهبر جمهوری اسلامی را بسیار نامطمئن ‌و‌ ناتوان ساخته است.

فروپاشی نیروهای نیابتی رژیم جمهوری اسلامی می‌تواند تأثیرات قابل‌توجهی بر وضعیت داخلی و خارجی این رژیم داشته باشد. نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه مانند حزب‌الله در لبنان، حوثی‌ها در یمن، و گروه‌های شبه‌نظامی در عراق و سوریه، ابزارهای کلیدی در سیاست خارجی این رژیم محسوب می‌شوند.

یکی از پیامدها این است، که توانایی ایران برای اعمال نفوذ در منطقه کاهش می‌یابد. تضعیف نفوذ منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران به طور مستقیم و غیرمستقیم تأثیرات چشمگیری بر توانایی این رژیم برای حفظ قدرت و جایگاه خود خواهد داشت.

نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی به عنوان ابزارهای قدرت نرم و سخت این رژیم عمل می‌کنند. این نیروها در گذشته امکان اعمال نفوذ و تأثیرگذاری در سیاست‌های داخلی و خارجی این کشورها را فراهم ساخته‌اند و از ایران یک قدرت منطقه‌ای ساخته است. تضعیف یا فروپاشی این نیروها قدرت چانه‌زنی ایران در مذاکرات بین‌المللی را کاهش خواهد داد. نیروهای نیابتی به رژیم جمهوری اسلامی امکان می‌دهند تا در تحولات منطقه‌ای به طور مستقیم و غیرمستقیم دخالت کند. با تضعیف این نیروها، ایران نمی‌‌تواند به همان اندازه سابق در تحولات منطقه‌ای تأثیر بگذارد.

نیروهای نیابتی بخشی از استراتژی دفاعی ایران هستند. این نیروها به عنوان لایه‌های دفاعی در مقابل تهدیدات خارجی عمل می‌کنند. از این‌رو فروپاشی نیروهای نیابتی می‌تواند یکی از عوامل مهم در تسریع فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی باشد.

اگر رژیم نتواند موفقیت‌های خارجی را به نمایش بگذارد، فشارهای داخلی از سوی مردم افزایش می‌یابد، به ویژه با تداوم مشکلات اقتصادی و اجتماعی. افزایش فشارهای داخلی یکی از نتایج تضعیف یا فروپاشی نیروهای نیابتی رژیم جمهوری اسلامی ایران است. یکی از ابزارهای رژیم جمهوری اسلامی برای جلب حمایت‌های داخلی، نمایش موفقیت‌های خارجی و توانمندی در اعمال نفوذ منطقه‌ای است. اگر این موفقیت‌ها کاهش یابد یا از بین برود، رژیم با کاهش مشروعیت و اعتبار داخلی در میان حامیان خود مواجه‌می‌ شود. این مسئله به شکاف در درون نیرو‌های خودی و حتی سپاه منجر خواهد شد.

مردم ایران با مشکلات اجتماعی از جمله فساد، نابرابری، و فقدان آزادی‌های مدنی روبرو هستند. حمایت اقتصادی هنگفت رژیم از نیروهای نیابتی در سال‌های گذشته حتی در رسانه‌های رژیم مورد انتقاد و بحث ‌قرار گرفته است. فروپاشی نیروهای نیابتی تمامی این سیاست‌های رژیم را همینطور در میان نیروهای نظامی پرسش برانگیز می‌سازد که به دوری بخشی از نیروها از رژیم و در نتیجه تضعیف قدرت ولایت فقیه می‌انجامد. اعتراضات تازه‌ای به صورت تظاهرات، اعتصابات و شورش‌های مدنی بروز خواهند کرد، که احتمالا بر خلاف سابق حمایت بخشی از نیروهای نظامی را در بر خواهد داشت.

گروه‌های مخالف و اپوزیسیون سیاسی از کاهش نفوذ منطقه‌ای رژیم به عنوان فرصتی برای افزایش فشارهای سیاسی استفاده خواهند کرد. این گروه‌ها می‌توانند با سازمان‌دهی بهتر و افزایش فعالیت‌های خود، چالش‌های بیشتری برای رژیم ایجاد کنند.

در مجموع، تضعیف یا فروپاشی نیروهای نیابتی رژیم جمهوری اسلامی می‌تواند به افزایش فشارهای داخلی منجر شود، به ویژه با تداوم مشکلات اقتصادی و اجتماعی. کاهش مشروعیت داخلی، افزایش نارضایتی‌های اقتصادی و اجتماعی، کاهش حمایت نخبگان و نهادهای حکومتی، و افزایش فشارهای سیاسی از جمله عواملی هستند که می‌توانند فشارهای داخلی را تشدید کنند و در نهایت به تسریع فرآیند فروپاشی رژیم کمک کنند.

افزایش فشارهای بین‌المللی بر رژیم جمهوری اسلامی ایران در صورت تضعیف یا فروپاشی نیروهای نیابتی می‌تواند به شدت تأثیرگذار باشد.

نیروهای نیابتی ایران در کشورهای مختلف منطقه به عنوان ابزارهای استراتژیک برای تقویت نفوذ منطقه‌ای و مقابله با دشمنان رژیم عمل می‌کنند. در صورت تضعیف یا فروپاشی این نیروها، کشورهایی که به دنبال محدود کردن نفوذ رژیم ایران هستند، به اعمال تحریم‌های جدید اقدام می‌کنند یا تحریم‌های موجود را تشدید خواهند کرد. این تحریم‌ها می‌تواند شامل محدودیت‌های جدید بر صادرات نفت، واردات کالاها و خدمات، و دسترسی به سیستم‌های مالی بین‌المللی باشد.

تضعیف نیروهای نیابتی در کل به کاهش نفوذ دیپلماتیک ایران در منطقه منجر می‌شود. کشورهایی مانند ایالات متحده، اسرائیل و عربستان سعودی از این فرصت برای افزایش فشارهای دیپلماتیک بر ایران استفاده می‌کنند. این فشارها می‌تواند شامل تلاش‌های بیشتر برای منزوی کردن ایران در سازمان‌های بین‌المللی، قطع روابط دیپلماتیک یا کاهش سطح روابط، و افزایش تلاش‌ها برای تشکیل ائتلاف‌های ضدایرانی باشد.

علاوه بر این دشمنان منطقه‌ای و بین‌المللی رژیم ایران ممکن است به عملیات نظامی و امنیتی علیه ایران در منطقه روی آورند. این عملیات‌ها می‌تواند شامل حملات هوایی، حملات سایبری یا حتی عملیات‌های زمینی علیه نیروهای نیابتی باقی‌مانده یا تأسیسات نظامی و هسته‌ای ایران باشد.

برای جامعه بین‌المللی احیای قرارداد برجام با یک رژیم ضعیف دیگر موضوعیتی ندارد و رژیم مجبور است از برنامه‌های هسته‌ای خود صرفنظر کند و نظارت‌ها بر برنامه‌های هسته‌ای و موشکی ایران افزایش خواهد یافت. رژیم ایران در صحنه بین‌المللی به شدتی بیشتر منزوی خواهد شد.

نهادهای حکومتی اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند و اختلافات داخلی را می‌افزاید.

تضعیف اعتماد به نفس داخلی و بی‌اعتمادی در نهادهای حکومتی می‌تواند تأثیرات عمیق و گسترده‌ای بر پایداری و کارایی رژیم جمهوری اسلامی ایران داشته باشد. تمامی رهبران جمهوری اسلامی خود را در یک خطر جدی می‌بینند، زیرا اسراییل با عملیات جاسوسی و نظامی خود نشان داده، که در تمامی ساختار رژیم، نفوذی عمیق دارد.

نهادهای حکومتی که اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند، در انجام وظایف خود دچار مشکلات می‌شوند. این کاهش کارایی می‌تواند به ضعف در تصمیم‌گیری‌ها، اجرای سیاست‌ها و مدیریت امور عمومی منجر شود. کاهش هماهنگی بین نهادها نیز می‌تواند به افزایش بی‌نظمی و عدم انسجام بیشتر در عملکرد حکومتی منجر شود.

اعتماد به نفس پایین و وجود ترس در نهادهای حکومتی، اختلافات و تنش‌های داخلی بین مسئولان و نهادها افزایش می‌دهد. این اختلافات به شکل اختلافات سیاسی، ایدئولوژیک یا حتی شخصی بروز کند. چنین شرایطی به کاهش انسجام و وحدت درونی رژیم منجر می‌شود و توانایی آن برای مقابله با چالش‌های داخلی و خارجی را کاهش می‌دهد.

نهادهای حکومتی و افراد درون رژیم در شرایط کاهش اعتماد به نفس به رقابت‌های داخلی روی آورند تا موقعیت خود را تقویت کنند یا از سقوط خود جلوگیری کنند. این رقابت‌ها می‌تواند به تلاش‌های بیشتر برای کسب قدرت و نفوذ درون رژیم منجر شود که خود می‌تواند به تضعیف بیشتر انسجام و هماهنگی درونی بینجامد.

کاهش اعتماد به نفس و افزایش اختلافات داخلی به افزایش فساد و سوءاستفاده از قدرت می‌انجامد. مسئولان و نهادها برای حفظ موقعیت خود یا کسب منابع بیشتر به فعالیت‌های فسادآمیز روی آورند. این مسئله اعتماد عمومی به رژیم و افزایش نارضایتی‌ها به شدت می‌کاهد.

همچنین نیروهای امنیتی و نظامی با از دست دادن اعتماد به نفس خود، در انجام وظایف خود دچار کاهش انگیزه و تعهد می‌شوند. این کاهش انگیزه به کاهش کارایی و اثربخشی این نیروها در مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی منجر می‌شود. در شرایط بحرانی، این نیروها حتی از حمایت کامل از رژیم دست خواهند کشید.

افزایش عدم توانایی در مدیریت بحران‌ها آسیب‌پذیری رژیم در برابر بحران‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی می‌افزاید ‌در نتیجه که نارضایتی‌ها و اعتراضات مردمی بیشتر می‌شوند.





iran-emrooz.net | Wed, 25.09.2024, 10:32
رشد اقتصادی تابع سیاست خارجی است

احمد علوی

چرا بدون دگرگونی سیاست خارجی اقتصاد ایران به ثبات و رشد نخواهد رسید؟

حضور مسعود پزشکیان برای شرکت در نشست مجمع عمومی سازمان ملل  در نیویورک و ملاقات او با سران برخی از کشورها و گفتگو با رسانه های جهانی، مجددا «مسئله» سیاست خارجی ایران را به موضوعی رسانه‌ای تبدیل کرد. اهمیت تنگناهای معضلات سیاست خارجی ایران از آن روست که ثبات اقتصادی و رشد پایدار ایران مشروط به گشایش در سیاست خارجی و سمت‌گیری به سوی روابط متعارف با کشورهای جهان است. دلایل چندی این امر را توضیح می‌دهد.

تحریم‌های اقتصادی و فشارهای بین‌المللی
اقتصاد ایران به مثابه یک خرده سیستم، جزئی از سیستم اقتصادی جهان است و بدون تعامل مثبت با آن – مانند هر سیستم دیگری- دچار بحران خواهد شد. سیاست خارجی ایران، به ویژه در دهه‌های اخیر، منجر به اعمال تحریم‌های گسترده بین‌المللی شده است. این تحریم‌ها جریان تجارت، دسترسی به سرمایه‌گذاری خارجی و منابع مالی بین‌المللی را محدود کرده‌اند، که به کاهش تولید ناخالص داخلی، رکود اقتصادی و کاهش درآمدهای دولت و افزایش و در نتیجه کسر بودجه شدید منجر شده است. تورم افسار گسیخته، کاهش ارزش پول ملی، نرخ بیکاری بالا بخصو در میان جوانان و زنان از پیامدهای تنگناهای اقتصادی است که ذکر آن رفت. بدون تغییر سیاست خارجی و بهبود روابط با قدرت‌های جهانی، ایران همچنان در چنبره تنگناهای اقتصادی یاد شده باقی خواهد ماند.

محدودیت‌های تجارت نفت و اقتصاد تک‌محصولی
اقتصاد ایران به شدت وابسته به نفت است و سیاست‌های خارجی و تحریم‌ها به طور مستقیم توان ایران را در صادرات نفت محدود کرده‌اند. تحریم‌های نفتی نه تنها درآمدهای دولت را به شدت کاهش داده، بلکه مانع از سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های نفتی و گازی ایران نیز شده است. عدم توانایی در جذب سرمایه‌های خارجی برای توسعه میادین نفتی و گازی، و همچنین مشکلات در فروش نفت به دلیل تحریم‌ها، درآمدهای ارزی کشور را کاهش داده و ثبات اقتصادی را به خطر انداخته است. اقتصاد تک‌محصولی ایران نیازمند تنوع‌بخشی است، که آن هم بدون تغییر سیاست‌های خارجی امکان‌پذیر نخواهد بود.

عدم دسترسی به بازارهای جهانی
سیاست‌ خارجی فعلی حاکمیت ولایی باعث انزوای ایران از بازارهای بین‌المللی شده است. نبود توافقات تجاری و سرمایه‌گذاری خارجی، امکان ورود ایران به زنجیره‌های تولید جهانی و جذب فناوری‌های نوین را محدود کرده است. این امر منجر به کاهش بهره‌وری اقتصادی و عدم رشد بخش‌های کلیدی تولید و صنایع گوناگون ایران شده است.

هزینه‌های مرتبط با ماجراجویی‌های منطقه‌ای
سیاست‌های منطقه‌ای ایران، از جمله حمایت از گروه‌های نیابتی و دخالت در منازعات کشورهای دیگر، هزینه‌های قابل توجهی را به اقتصاد کشور تحمیل کرده است. هزینه‌های نظامی، امنیتی و حمایت‌های مالی به این گروه‌ها به جای استفاده برای توسعه زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی داخلی مصرف می‌شود، که نتیجه آن افزایش کسری بودجه و کاهش سرمایه‌گذاری در بخش‌های حیاتی کشور است.

کاهش اعتماد سرمایه‌گذاران خارجی و داخلی
سیاست خارجی ایران باعث ایجاد عدم اطمینان در سرمایه‌گذاران بین‌المللی و حتی داخلی شده است. بی‌ثباتی سیاسی، نبود چشم‌انداز روشن برای کاهش تنش‌ها و نبود تعاملات مثبت با اقتصاد جهانی، باعث شده است سرمایه‌گذاری خارجی کاهش یابد و سرمایه‌های داخلی نیز به جای تمرکز بر تولید و توسعه، به بخش‌های غیرمولد منتقل شوند.

ناتوانی در جذب فناوری‌های نوین و نوآوری‌ها
تعامل با کشورهای پیشرفته به ایران امکان دسترسی به فناوری‌ها و دانش نوین را می‌دهد. در شرایط کنونی، این تعاملات به شدت محدود شده‌اند، که باعث عقب‌ماندگی تکنولوژیک و ناتوانی در افزایش بهره‌وری در بخش‌های مختلف اقتصادی شده است.

تحریم‌ها و ساختار نظام مالی جهانی
ایران به دلیل سیاست‌های خارجی خود از جمله موضوع هسته‌ای و حمایت از گروه‌های نیابتی منطقه‌ای، تحت فشار شدید تحریم‌های اقتصادی قرار دارد. این تحریم‌ها به ویژه تحریم‌های مالی و بانکی، باعث شده است که ایران به شبکه مالی جهانی و بازارهای مالی دسترسی نداشته باشد. عدم اتصال به سیستم‌های مالی مانند SWIFT، نپیویست به کنوانسیونهای اف-ای-تی اف مانع از تجارت آزاد و جذب سرمایه‌های خارجی شده و به کاهش ارزش پول ملی، تورم بالا و فرار سرمایه منجر شده است.

ناکارآمدی در دیپلماسی اقتصادی
سیاست خارجی فعلی ایران نه تنها در تعاملات سیاسی بین‌المللی بلکه در دیپلماسی اقتصادی نیز ناکارآمد است. به جای اولویت دادن به همکاری‌های اقتصادی و تجاری با کشورهای مهم و پیشرفته، سیاست خارجی ایران بر همکاری با کشورهایی متمرکز است که یا درگیر بحران‌های داخلی هستند یا توان اقتصادی محدودی دارند. این امر باعث شده است که ایران نتواند به سرمایه‌گذاری‌های بزرگ و پایدار خارجی دست یابد. کشورهایی که در سیاست‌های اقتصادی خود موفق بوده‌اند، اغلب سیاست خارجی‌شان را به عنوان ابزاری برای جذب سرمایه و فناوری از کشورهای پیشرفته به کار گرفته‌اند، در حالی که ایران در مسیر مخالف حرکت کرده است.

اثر انزوای اقتصادی بر بخش خصوصی و کسب‌وکارهای کوچک
تحریم‌ها و انزوای اقتصادی نه تنها بخش دولتی بلکه بخش خصوصی را نیز به شدت تحت تأثیر قرار داده است. کسب‌وکارهای کوچک و متوسط که به دلیل محدودیت‌های بانکی و تحریمی نمی‌توانند به بازارهای بین‌المللی دسترسی پیدا کنند، با موانع گوناگون و متعددی مواجه هستند. بسیاری از این کسب‌وکارها به دلیل افزایش هزینه‌های تولید و کاهش قدرت خرید مشتریان داخلی، یا تعطیل شده‌اند یا به سختی فعالیت می‌کنند. علاوه بر این، فشارهای دولتی و اقتصادی بر بخش خصوصی باعث مهاجرت بسیاری از سرمایه‌گذاران و نخبگان اقتصادی از کشور شده است.

هزینه‌های اجتماعی ناشی از سیاست‌های خارجی
سیاست‌های خارجی ایران نه تنها بر اقتصاد، بلکه بر وضعیت اجتماعی کشور نیز تأثیر گذاشته است. به دلیل تورم بالا، کاهش ارزش ریال و افزایش نرخ بیکاری، نابرابری‌های اجتماعی و شکاف طبقاتی در حال گسترش است. بودجه‌های سنگین برای حمایت از سیاست‌های منطقه‌ای و گروه‌های نیابتی، باعث کاهش سرمایه‌گذاری‌های دولت در زیرساخت‌های اجتماعی مانند بهداشت، آموزش و مسکن شده است. این کاهش سرمایه‌گذاری در بلندمدت به ناپایداری اجتماعی و افزایش نارضایتی عمومی منجر می‌شود، که خود می‌تواند بحران‌های بیشتری در عرصه سیاسی و اجتماعی به وجود آورد.

فرار مغزها و مهاجرت سرمایه انسانی
یکی دیگر از آثار منفی سیاست‌های خارجی ایران، تشدید پدیده فرار مغزها و مهاجرت سرمایه انسانی است. نبود فرصت‌های شغلی مناسب، عدم اطمینان اقتصادی، و ناامیدی از آینده‌ای روشن در داخل کشور، باعث شده است بسیاری از نخبگان و متخصصان به کشورهای خارجی مهاجرت کنند. این پدیده به تضعیف بخش‌های تولیدی و فناوری کشور منجر می‌شود و از رشد اقتصادی جلوگیری می‌کند. جذب و حفظ نخبگان اقتصادی و علمی نیازمند بهبود فضای سیاسی و اقتصادی است که از طریق تغییر در سیاست خارجی میسر می‌شود.

جمع‌بندی
بدون تغییرات اساسی در سیاست خارجی حاکمیت ولایی، اقتصاد ایران به دلیل عوامل متعددی قادر به دستیابی به ثبات اقتصادی و رشد پایدار نخواهد بود. تحریم‌های اقتصادی و محدودیت‌های مالی بین‌المللی، کاهش دسترسی به بازارها و سرمایه‌گذاری‌های خارجی، و انزوای اقتصادی کشور باعث رکود و کاهش بهره‌وری شده‌اند.

همچنین، هزینه‌های ماجراجویی‌های منطقه‌ای و حمایت از گروه‌های نیابتی، منابع مالی کشور را به سمت هزینه‌های غیرمولد سوق داده و به جای توسعه داخلی به تضعیف اقتصاد منجر شده است. این سیاست‌ها باعث کاهش اعتماد سرمایه‌گذاران، فرار سرمایه‌ها و نخبگان و تداوم وابستگی به اقتصاد تک‌محصولی نفت شده‌اند. در نهایت، تغییر در سیاست خارجی می‌تواند بهبودهایی چون رفع تحریم‌ها، جذب سرمایه‌گذاری خارجی و تقویت زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی کشور را به دنبال داشته باشد.





iran-emrooz.net | Mon, 23.09.2024, 12:15
انتقال تهران، پایتخت ایران (بخش دوم)

علی کیافر

معمار، شهرساز، پژوهشگر، استاد دانشگاه

بخش دوم: احتمال نجات تهران یا اتفاقی غیر محتمل؟

بخش اول این مقاله، که در تاریخ پنجشنبه ۲۹ شهريور ۱۴۰۳ (۱۷ نوامبر ۲۰۲۴) در ایران امروز منتشر شد، شامل یک مقدمه‌ و بحث‌هایی درباره تجربیات انتقال پایتخت در دیگر نقاط جهان، به ویژه در کشورهایی با شباهت‌هایی به ایران بود. همچنین، درس‌هایی از آن تلاش‌ها که می‌توانند و باید برای چنین برنامه‌هایی در نظر گرفته شوند، مطرح شد. در این بخش، بخش دوم و نهایی، به بررسی و تحلیل مزایا و معایب (جنبه‌های مثبت و منفی) احتمال انتقال تهران، کلان‌شهر و پایتخت ایران، پرداخته خواهد شد. بحث من دربرگیرنده نگاهی به میزان قابل‌قبول بودن و واقع‌گرایانه بودن فکر انتقال پایتخت ایران خواهد بود، حتی اگر نیت واقعی برای چنین انتقالی وجود داشته باشد و تنها حرف و سخن بی پشتوانه نباشد.

چارچوبی برای در نظرگیری انتقال تهران

انتقال پایتختی مانند تهران می‌تواند جنبه‌های مثبت و منفی مختلفی داشته باشد، که عمدتا بستگی به زمینه و اهداف چنین حرکتی دارد. در زیر به تفکیک منفعت‌ها و ضررهای احتمالی انتقال پایتخت ایران پرداخته شده است.

الف - جنبه‌های مثبت

یک - کاهش ترافیک، آلودگی هوا و تراکم جمعیت

ترافیک - تهران به داشتن ترافیک سنگین مشهور است. انتقال پایتخت در صورت برنامه‌ریزی درست و قابل اجرا، اگر که توانایی‌های مورد نیاز وجود داشته باشد می‌تواند به کاهش مشکلات رفت و آمد خودروها در شهر فعلی کمک کند.


ترافیک سنگین در آزادراه تهران - کرج – قزوین


نمونه‌ای از ترافیک سنگین تهران در مناطق مختلف شهری

آلودگی هوا – به همان نسبت حجم و شدت ترافیک و حتی بیشتر از آن، تهران از آلودگی هوا بسیار رنج می‌برد. بر اساس آمار، تنها پانزده روز در سال، تهران هوای پاک دارد. تعداد بسیار زیاد روزهای هوای آلوده تهران و درصد آلودگی آن بیشتر از سطح قابل پذیرش برای سلامتی افراد، بویژه کودکان و سالمندان و شهروندانی که به ناراحتی‌های ریوی دچار هستند ، است. انتقال پایتخت می‌تواند امکان داشتن هوای تمیز یا کمتر آلوده را بوجود بیاورد.

با توجه به پیامدهای زیان‌بار،تهران به کلان شهری با مشکلات بسیار جدی محیط طیست و ملموس ترین میزان آلودگی هوا، نه تنها در آسیا بلکه در تمام جهان تبدیل شده است. بر اساس گزارشی در میانه آبان ۱۳۹۹ تهران پس از جاکارتا، پایتخت اندونزی، هفتمین شهر دنیا از نظر آلودگی محیط زیست بوده است


شاخص آلودگی هوای تهران در روزهایی از سال به عدد ۲۰۰ نزدیک می‌شود


تصویری از آلودگی هوای تهران

تراکم جمعیت - با جمعیتی بیش از ۱۳.۵ میلیون نفر، تهران شهر بسیار مترکم و پر جمعیتی است. تراکم جمعیت تهران ۹ برابر تراکم بی جینگ (پکن) پایتخت چین است. بر اساس آمار خبرگزاری‌های داخل ایران، تراکم جمعیتی تهران بزرگ در بعضی نقاط بیش از ۱۰ هزار نفر در کیلومتر مربع است.


نقشه تراکم جمیت تهران - تهیه ژئوباکس استودیو


نقشه تراکم جمعیت بخشی از مناطق تهران - تهیه شده توسط ژئوباکس استودیو


نمونه‌ای از تراکم جمعیتی تهران


تراکم جمعیتی هنگام خرید در بازار

کمبود فضای باز و سبز: تهران به میزان زیادی دچار کمبود فضای سبز است. بررسی آمار شهری نشان می‌دهد که مساحت فضای سبز تنها ۱۰ درصد مساحت شهر تهران را در بر می‌گیرد. در پاره ای از مناطق این میزان بسیار پایین تر است. در کل منطقه ۱۰ تهران تنها ۳.۲۵ درصد شهری به فضای سبز اختصاص دارد؛ و ۱۲۲ بلوک شهری از کل ۱۲۵ بلوک فاقد هرگونه فضای سبز است.


نمایی از کمبود فضای سبز در تهران


کمبود فضای سبز و باز - تصویر منطقه ۲ تهران

اگر با برنامه‌ریزی صحیح و اجرای مناسب همراه باشد، جابجایی پایتخت می‌تواند فشار بر زیرساخت‌ها، تراکم جمعیتی، و کمبود و نارسایی مسکن تهران را کاهش دهد؛ فضای سبز و فضاهای باز و تفریحی مورد نیاز را افزایش دهد؛ و در مقیاسی کلی، شرایط زندگی ساکنان را بهبود بخشد.

دو - توسعه متوازن منطقه‌ای

رشد اقتصادی: انتقال یک پایتخت با برنامه ریزی درست و با شرایط مناسب می‌تواند به توسعه اقتصادی و فیزیکی متوازن‌تر در سراسر کشور کمک کند، و نیز به توسعه دیگر مناطق کشور و کاهش تفاوت‌های توسعه محور و رشد اقتصادی و پیشرفت تولیدات در یک گستره منطقه‌ای منجر شود.

زیرساخت‌ها: سرمایه‌گذاری جدید و ایجاد زیرساخت‌ها نه تنها در پایتخت جدید بلکه در منطقه پیرامونی آن می‌تواند باعث رشد و نوسازی و توسعه در آن منطقه شود و بهبود خدمات و امکانات برای ساکنان را به دنبال داشته باشد، مزیتی که اکثر ساکنان کنونی تهران به شدت از آن محروم هستند.

سه - ملاحظات راهبردی (استراتژیک)

امنیت: مکان جدید می‌تواند، و حتی می‌توان گفت باید، به دلایل استراتژیک انتخاب شود. با قرار دادن پایتخت دورتر از مرزها یا مناطق آسیب‌پذیر که ممکن است در معرض شرایط و برخوردهای خصمانه قرار داشته باشند، می‌توان امنیت ملی را بهبود بخشید.

برتری‌های جغرافیایی: بسیار مناسب، اگر نه حیاتی، خواهد بود که مکان جدید پایتخت ایران در موقعیت مرکزی‌تری در کشور قرار گیرد؛ یا محلی که دارای شرایط محیطی خاص و کم مشکل، مانند در معرض بلایای طبیعی کمتر بودن، است برای آن در نظر گرفته شود. از جمله ویژگی‌های طبیعی پایتخت جدید، موقعیت جغرافیایی آن باید شامل مناطقی از کشور باشد که از منابع آب کافی محروم نباشند، شرایط اقلیمی نامناسب قرار نداشته باشند، و تا حد امکان دسترسی باکیفیت به نقاط مختلف کشور داشته باشند. در نظر گرفتن سایر عوامل حیاتی دیگر در روند انتخاب مکان پایتخت نیاز مبرم دارد.

چهار - فرصت‌های قابل بهره بری برای برنامه‌ریزی شهری

برنامه‌ریزی و طراحی شهری کوتاه مدت تا بلند مدت: پایتخت جدید می‌تواند فرصتی برای برنامه‌ریزی شهری نوین به معنای واقعی کلمه باشد، برای بازده‌های زمانی کوتاه مدت (برای پنج سال اول)، میان دوره (تا پانزده سال) و بلند مدت (بیست و پنج سال و پس از آن). این برنامه ریزی و طراحی مناسب باید با اشراف و سازگار با واقعیت‌های فرهنگی، اقلیمی و اجتماعی کشور، و محملی برای ارتقاء کیفی ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی کشور باشند. در عین حال، لازم است که ایجاد یک پایتخت جدید ادغام شیوه‌های توسعه پایدار و زیرساخت‌های پیشرفته برای امروز تا آینده را در نظر داشته، آنها را برنامه ریزی و پیاده کند.

شیوه‌های کارساز یا نوین و کارساز: برنامه ریزی برای ایجاد یک پایتخت جدید این فرصت را فراهم می‌آورد که راه‌حل‌های نوآورانه‌—– هم کمّی و هم کیفی—برای تولید مسکن ، حمل ‌ونقل، فضاهای سبز و باز، و خدمات عمومی در نظر گرفته و پیاده‌ شوند.

پنج - تنوع و تکثر اقتصادی

فرصت‌های جدید و متوازن: ایجاد و توسعه پایتخت جدید—اگر به درستی و با اتکا بر روش‌های علمی و آزموده شده برنامه ‌ریزی و اجرا شود—می‌تواند فرصت‌های اقتصادی جدیدی در سطح منطقه و حتی تمامی کشور ایجاد کند، توزیع درآمد و رفاه را متوازن‌تر و عادلانه‌تر را ممکن سازد و نیز امکانات و فرصت‌های تجاری و بازرگانی محلی را در یک منطقه ی بطور صحیح توسعه‌ یافته افزایش دهد.

ب - جنبه‌های منفی

یک - هزینه‌های بالا

هزینه‌های انتقال: هزینه‌های انتقال یک پایتخت بسیار زیاد است و شامل ساخت ساختمان‌های جدید دولتی، زیرساخت‌ها و مناطق مسکونی می‌شود. در مورد تهران، با تراکم و تمرکز بالای جمعیت، عملکردهای دولتی و ساختمان‌ها، این هزینه‌ها از دیگر پایتخت‌ها بیشتر خواهد بود.

اختلال اقتصادی: انتقال می‌تواند فعالیت‌های اقتصادی موجود را مختل کرده و منجر به خسارت‌های موقت و حتی بلندمدت شود. با در نظر گرفتن ناکارآمدی‌های شناخته‌شده و اثبات‌شده در تهران در طیف وسیعی از بخش‌های عمومی و حتی خصوصی، چنین اختلالاتی احتمالاً بسیار بیشتر از بیشتر موارد مشابه در جهان خواهد بود.

دو - جابه‌جایی و تأثیرات اجتماعی

جابه‌جایی جمعیت: انتقال پایتخت می‌تواند - و به احتمال زیاد خواهد کرد منجر به جابه‌جایی صدها هزار (اگر نه میلیون‌ها) ساکن شود که این امر به چالش‌های اجتماعی و اقتصادی منجر می‌شود. با توجه به برنامه‌ریزی ضعیف، ناکارآمدی، ناتوانی و عدم اجرای مناسب که به وضوح در دولت مشاهده شده است، چنین جابه‌جایی احتمالاً بسیار بزرگ خواهد بود.

تأثیر فرهنگی: تهران دارای اهمیت فرهنگی و تاریخی غنی است. با توجه به آنچه در مورد سیاست‌ها و عدم کارایی دولتی دیده شده و می‌شوند، جابجایی پایتخت به احتمال خیلی زیاد منجر به از دست رفتن هویت و میراث تاریخی خواهد شد. نقاط و ساختمان‌های بسیاری رو به کاهش کیفی و از دست دادن ویژگی‌های ارزشمند خود خواهند شد.

سه - چالش‌های اجرایی

مسائل لجستیکی: فرآیند انتقال عملیات و نهادهای دولتی به مکان جدید پیچیده است و در هر وضعیت معمولی ممکن است با چالش‌های لجستیکی قابل توجهی مواجه شود. با توجه به عدم برنامه‌ریزی و اجرای مناسب و ترکیب آن با ناکارآمدی‌ها و ناتوانی‌ها، این مسائل به وضوح مشاهده می‌شود.

مقاومت در برابر تغییر: ممکن است از طرف جمعیت و مقامات دولتی که به تهران عادت کرده‌اند، مقاومتی وجود داشته باشد که به تأخیرها و مشکلات احتمالی در انتقال منجر شود.

چهار - زیرساخت‌ها و خدمات

ساخت زیرساخت‌ها: توسعه زیرساخت‌های جدید برای پشتیبانی از یک پایتخت نیازمند زمان و منابع است. در این دوره، خدمات و تأسیسات ممکن است ناکافی باشند.

مرحله یادگیری: مکان جدید ممکن است در ابتدا فاقد سیستم‌ها و خدمات به خوبی تثبیت‌شده‌ای باشد که تهران فعلاً ارائه می‌دهد. زمان لازم برای یادگیری، استفاده از تجربه‌ها و به انجام رساندن آنها – بخصوص با توجه به ویژگی‌های سیاست گذاری و عملکردها – در مشهر جیدید و منطقه پیرامونی آن بی شک طولانی خواهد بود، حتی اگر عملی باشد.

پنج - ناپایداری اقتصادی و سیاسی

ناپایداری احتمالی: انتقال ممکن است دوره‌هایی از ناپایداری سیاسی و اقتصادی را ایجاد کند که می‌تواند بر ثبات و رشد کلی کشور تأثیر بگذارد. این مقوله تنها یک نگرانی خیالی نیست. قطعا رخ خواهد داد. آیا این ناپایداری در دراز مدت به سود کشور و اکثریت مردمان آن خواهد بود یا نه را فقط آینده نشان خواهد داد

شش - کلامی کوتاه

در حالی که انتقال پایتخت ایران از تهران می‌تواند مزایایی مانند کاهش ترافیک و توسعه منطقه‌ای متوازن‌تر را به همراه داشته باشد، همچنین چالش‌های قابل توجهی از جمله هزینه‌های بالا، جابه‌جایی اجتماعی و موانع لجستیکی را به دنبال دارد. موفقیت چنین حرکتی به طور عمده به برنامه‌ریزی دقیق، اجرای استراتژیک و رسیدگی مؤثر به اختلالات بالقوه بستگی خواهد داشت.

یک واقعیت غیر قابل انکار

یافتن مکانی در ایران که از نظر تأمین آب، دسترسی به منابع طبیعی، توانایی دریافت آسان زیرساخت‌ها و خدمات مورد نیاز و شرایط اقلیمی مناسب برای تأسیس یک پایتخت جدید باشد، بسیار دشوار است و شاید غیرممکن. منطقه شمالی با مشکلاتی در تأمین آب و تخریب جنگل‌های هیرکانی مواجه است، در حالی که طبق تحقیقات ناسا، قسمت جنوبی ایران در ۲۰ سال آینده قابل سکونت نخواهد بود. این منطقه در سال جاری دماهایی تا ۷۲ درجه سلسیوس را ثبت کرده است. منطقه مرکزی نیز با مشکل شدید فرونشست زمین مواجه است و هیچ راه‌حل عملی برای اصلاح آن وجود ندارد. استان‌های شرقی و غربی به دلیل دلایل متعددی از جمله روابط ناپایدار یا خصمانه با نیروهای سیاسی و رژیم‌های حاکم کشورهای همسایه، از نظر ژئوپلیتیکی و استراتژیک مناسب نیستند.

بنابراین، تنها راه حل ممکن برای نجات تهران، از یکسو، برنامه ریزی درست، عملگرایانه و پایدار برای رفع مشکلات گوناگون آن است: ایجاد مسکن مورد نیاز و در عین حال با کیفیت، افزودن به فضای سبز و خدمات مورد نیاز مردمان، کم کردن ترافیک بسیار سنگین، و نزدیک کردن وضعیت مالی و دارایی مردم از قشرها و طبقات مختلف بخشی از اینگونه اقدامانی که باید انجام گیرند هستند. از سوی دیگرنیاز به اتخاذ تدابیر فوری و ایجاد فرهنگ در میان مردم برای اصلاح الگوهای مصرف آب، برق و انرژی است. در غیر این صورت، جمعیت بیشتر و بیشتر این گرداب مشکلات تهران گرفتار خواهد شد.

بسیاری از راه‌حل‌های کاربردی و مورد نیاز باید توسط تصمیم‌سازان توانمند، سیاستمداران با نیت‌های خوب و توانایی‌ها و نیروهای فنی مانند برنامه‌ریزان شهری و معماران مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته، به مردمان آموزش مناسب و بجا داده شود و حتی انجام این راه حل‌ها اجباری شوند. استفاده از انرژی‌های تجدیدپذیر و آب‌های خاکستری نباید تنها به صورت شعار باقی بماند و باید از هر روش ممکن برای استفاده از آنها اقدام شود.

از موارد دیگر که می‌توانند در پایین آوردن مشکلات شهر تهران کمک کنند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.

* تغییر کاشت درختان نیازمند به آب‌ زیاد و برگ ریز که در زمستان که نیاز به تصفیه هوا است، در خواب طبیعی خود هستند، به درختان همیشه سبز ضروری است.
* جلوگیری از انحراف منابع آب بالادست از تهران از طریق ساخت کانال‌های بتنی و احیای سفره‌های آب زیرزمینی تهران، از اقدامات حیاتی است.
* حفظ و مالکیت باغات تهران توسط شهرداری، همراه با اجرای طرح‌های حفاظت و نوسازی، باید در اولویت قرار گیرد. بجای انکه از سطح و کیفیت باغ‌ها کم و کم شود؛ سیاستی که با در نظر گرفتن ساخت بناهای غیر نیاز دزچر آن باغها در حال گفتگو وانجام است.
* همچنین، تعویض وسایل نقلیه با مصرف بالا با وسایل نقلیه‌هایبریدی و برقی به قیمت‌های واقعی بین‌المللی و بسیاری از ابتکارات دیگر ضروری است.

متأسفانه، سازمان‌های مربوطه در حال حاضر از تخصص لازم و توانایی‌های کلیدی برای اجرای مؤثر این اقدامات برخوردار نیستند. اما امید به آینده و بهبود را نباید از دست داد. آنچه نیاز است را باید گفت، حتی اگر گوش شنوایی نباشد، و توان به کار گیری و اجرای آن‌ها را.

من آنچه شرح بلاغست با تو می‌گویم. تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال - پندی از سعدی





iran-emrooz.net | Sun, 22.09.2024, 22:09
سه نوع خیابان

حمید فرخنده

از شهریور ۱۳۲۰ به بعد در ایران بطور عمده شاهد سه نوع حضور اعتراضی مردم در خیابان برای رساندن صدا و درخواست خود به مسئولان یا حاکمیت سیاسی بوده‌ایم؛ برای یک درخواست صنفی یا منطقه‌ای(اعتراضات کارگران، معلمان و مال‌باختگان در سال‌های اخیر و اعتراضات آب در اصفهان و خوزستان)، جهت یک اعتراض یا خواست سیاسی(۳۰ تیر ۱۳۳۱ برای بازگشت مصدق به قدرت، ۱۵ خرداد۴۲، «رای من کو» در آغاز اعتراضات ۸۸ و اعتراض به کشته شدن مهسا امینی، گشت ارشاد و حجاب اجباری در شروع اعتراضات ۱۴۰۱) و نهایتا برای سرنگونی نظام سیاسی مستقر(پایین کشیدن مجسمه‌های شاه بعد از ۲۵ مرداد ۳۲ درپی خروج شاه از کشور و در انقلاب ۵۷).

در سال‌های اخیر اعتراضات صنفی معلمان، کارگران، پرستاران یا مال‌باختگان متشکل‌ترین نوع حضور خیابانی در ایران بوده است. علیرغم فشارها و دستگیری‌های نمایندگان صنفی، چون آن اعتراضات، سیاسی و بویژه علیه رأس نظام و با شعارهای سرنگونی‌طلبانه نبوده است، از نظر کمی گسترده نبوده (به جز اعتراضات آب در اصفهان و خوزستان) و به اعتراض صنفی مشخصی محدود بوده است. این نوع اعتراضات خیابانی عموما حاشیه نسبتا امنی برای شرکت‌کنندگان فراهم آورده است.

حضور خیابانی با شعار مرگ بر این و آن و یا «تا فلان کفن نشود وطن وطن نشود» را البته در ابعاد مختلف هم قبل و هم بعد از انقلاب بویژه در سال‌های اخیر، شاهد بوده‌ایم.

در این میان آنچه کم داشته‌ایم حضور خیابانی بین این دو طیف است. یعنی فراتر از اعتراضات صنفی و کمتر از خواست‌های رادیکال یا سرنگونی‌طلبانه.

در ایران اما عمر تظاهرات سیاسی مسالمت‌آمیز و غیربراندازانه بسیار کوتاه بوده است. بخاطر عدم وجود احزاب ریشه‌دار در کشور و درنتیجه نبودن تبعیت و انضباط حزبی، اعتراضات سیاسی خیابانی در ایران به سرعت رادیکال و حداکثری می‌شود، به خشونت می‌انجامد و بعد از چند روز ( ۱۸ تیر ۷۸) یا چند هفته (دی ۹۶ و آبان ۹۸) و یا نهایتا چند ماه (۸۸ و ۱۴۰۱) با دادن هزینه زیاد و دستاورد کم یا نسبتا کم در مقایسه با هزینه‌های داده شده، پایان می‌یابد.

در اعتراضات ۱۸ تیر تظاهرات دانشجویان با اعتراض به بستن روزنامه «سلام» در کوی دانشگاه تهران آغاز شد و بعد از روزهای اولیه شعارها و سمت و سوی حرکت رادیکال شد و اعتراضات به خشونت کشیده شد. واضح است که آغازگر خشونت نیروهای سرکوب حکومت بودند، اما همه نکته و ظرافت سیاسی در این است که اگر اعتراض یا حضور خیابانی برای طرح یک درخواست مشخص و غیرخشونت‌آمیز است، نباید در دام خشونت‌طلبی حاکمیت و تغییر ناگهانی خواست و شعار اولیه افتاد. دلیل چنین چرخشی نیز عدم حضور احزاب سیاسی و سازمان‌های جامعه مدنی یا دانشجویی است که بتوانند یک خواست سیاسی را با انضباط سیاسی و بدون اجازه تحریک‌پذیری از سوی حاکمیت به پیش ببرند.

در شروع جنبش سبز نیز شعار «رای من کو» واقعا در اعتراض به نتیجه انتخابات و برای روشن شدن میزان آرای واقعی رای‌دهندگان بود، اما به موازات اینکه شعارها تندتر شد و رأس نظام را نشانه رفت هم میزان خشونت حکومت افزایش یافت و هم تعداد تظاهرکنندگان کاهش یافت.

جنبش زن، زندگی، آزادی نیز بعد از چند روز اولیه که حرکتی اعتراضی به کشته شدن مهسا(ژینا) امینی و رفتار گشت ارشاد بود، تقریبا به همین سرنوشت دچار شد و بلافاصله بعد از چند روز به رادیکالیسم و خشونت کشیده شد. لازم به تاکید و تکرار است که مانند موارد قبل آغازگر خشونت مردم یا جوانان معترض نبودند، اما اگر یک حزب یا نیروی سیاسی معتبر و تحول‌خواه اما غیرسرنگونی‌طلب و خشونت‌پرهیز در صحنه حضور فعال داشت و اعتراضات را رهبری می‌کرد، نمی‌گذاشت نه در ۸۸ «رای من کو» به «انتخابات بهانه است/کل نظام نشانه است» ختم شود (البته گروه کوچکی از کل نیروهای شرکت کننده در جنبش سبز طرفدار چنین شعار و نگاهی بودند) و نه در ۱۴۰۱ شعار «مرگ بر» سر داده شود و نه اینکه احساسات جوانان پر شوری که شاهد خشونت حکومت در خیابان بودند، به پاسخ خشونت‌آمیز از سوی بخشی از آنها گسترش یابد. البته احزاب سیاسی نمی‌توانند همه اتفاقات یا شعارها را در میان جمعیت‌های بزرگ کنترل کنند اما با رهبری حساب شده و اطلاعیه‌ها و شعارهای مشخص خود اجازه خارج شدن حرکت اعتراضی خیابانی از هدف و برنامه اولیه خود را نمی‌دهند.

تبدیل شدن شعار حداقلی و مقاومت حداکثری به شعار حداکثری و‌ مقاومت حداقلی پاشنه آشیل اعتراضات سیاسی خیابانی در ایران است. البته طبیعی است که در شرایط سرکوب شدید، مقاومت نمی‌تواند علیرغم شجاعت معترضان، حداکثری باشد. کسانی که شعار حداکثری می‌دهند باید بتوانند حداقل میلیون‌ها نفر را در سرتاسر کشور به خیابان‌ها بیاورند تا بتوانند دستگاه سرکوب را خنثی کنند. البته این یعنی انقلابی دیگر با همه پی‌آمدهایش که خود بحث دیگری است.

اکنون با تغییر دولت،‌ مطالبات سیاسی و مهمی هستند که از سوی رئیس‌جمهور منتخب وعده‌ آن داده شده است، اما تندروهای شکست‌خورده در انتخابات و نیروهای ذینفع دیگر مانع عملی شدن آن وعده‌ها شده‌اند. دستور ریاست جمهوری برای بازگشت اساتید اخراجی و دانشجویان محروم از تحصیل از این جمله است.

اعتراض سیاسی خیابانی به مقاومت تندروها در برابر دستور و وعده انتخاباتی پزشکیان یا تظاهرات علیه عدم بی‌طرفی صداوسیما و فعالیت رسانه ملی با بودجه ملت علیه دولت منتخب می‌توانست کمکی باشد به رئیس‌جمهور و پی‌گیری آرای به صندوق ریخته شده برای تغییر و تحول سیاسی در کشور. حتی بسیاری از آن ۵۰ درصدی که در انتخابات شرکت نکردند نیز طبیعتا از عملی شدن وعده‌های پزشکیان استقبال می‌کنند، چون رای ندادن آنها عمدتا بخاطر عدم باور به امکان تغییر و تحول حتی با پیروزی پزشکیان بود. اما شاهد حضور خیابانی برای به کرسی نشاندن این خواست‌ها که تبلور آرای رای‌دهندگان به پزشکیان هست، نیستیم. به احتمال زیاد چنین انتظاری اصولا در شرایط کنونی غیرعملی به نظر  می‌رسد، اما در یک نظام حزبی چنین اعتراضاتی دور از انتظار نیست. البته حضور خیابانی از سوی خود رئیس‌جمهور منتخب یا حامیان اصلاح‌طلب او نیز به دلایلی که اشاره شد در موقعیت کنونی ترغیب و تشویق نمی‌شود.

اگر یک حزب سیاسی در کشور وجود داشت که آن ۱۶٫۵ میلیون رای دهنده به پزشکیان، یعنی نزدیک به یک‌سوم واجدان شرایط را سازمان‌دهی کند، آن حزب می‌توانست با رفتار و تصمیم چارچوب‌دار حزبی خود و دعوت از مردم برای حضور و اعتراض در مقابل ساختمان صدا و سیما یا بیرون و درون دانشگاه بدون ریسک از دست دادن کنترل تظاهرات، بدون خطر به خشونت کشیده شدن و  شعارهای حذفی یا سرنگونی‌طلبانه و انقلابی، تعداد زیادی از مردم را در آن مکان‌ها گردهم آورد. همین روش می‌توانست در موارد احتمالی دیگری که در دولت جدید پیش خواهد آمد، تکرار شود.

البته چنانکه مسبوق به سابقه است احتمال اینکه اصولا مجوز برگزاری چنین تظاهرات خیابانی مسالمت‌آمیزی صادر نشود، زیاد است. اما جامعه‌ای که به درجه‌ای مشخص و تعیین کننده از تحزب دست یافته باشد نمی‌تواند از سوی حاکمیت‌ آن نادیده گرفته شود. حتی اگر حاکمیت بر عدم صدور مجوز اعتراض خیابانی مصر بود، حتما کسانی که توانسته‌اند یک حزب قوی با پشتوانه بیش از ۱۶ میلیون(نزدیک به یک‌سوم واجدان شرایط) تشکیل دهند، می‌توانند راه‌های مسالمت‌آمیز دیگری برای اعتراض خود پیدا کنند.



نظر خوانندگان:


■ نوشتید: “اگر یک حزب سیاسی در کشور وجود داشت که آن ۱۶٫۵ میلیون رای دهنده به پزشکیان، یعنی نزدیک به یک‌سوم واجدان شرایط را سازمان‌دهی کند.....” چنین حزبی (بخوانید تشکیلات سیاسی) وجود دارد!! اصلاح‌طلبان به رهبری آقای خاتمی که بانی و حامی دولت کنونی هستند. آنها بخوبی قادرند حضور صلح‌طلبانه خیابانی را سازمان‌دهی کنند؟ چنین عملی محکمه پسند نیز هست و بهانه خشونت حکومتی را نمی‌دهد. و خوب می‌دانیم که تمامی نیروهای ترقی‌خواه چنین حرکتی را پاس خواهند داشت یا لااقل بر علیه آن نخواهند بود. پس بپرسید از آنها، که چرا چنین نمی‌کنند؟ و خود نیز صادقانه به جواب این سوال بیاندیشیم ؟!
با احترام، پیروز


■ پیروز گرامی، این ایراد اصلاح‌طلبان است و دلایل مختلفی دارد که نتوانسته‌اند به چنین جایگاهی دست یابند. من فکر نمی‌کنم آنها در شرایط کنونی و با شکل جبهه‌ای کنونی امکان این کار را داشته باشند.
حمید فرخنده


■ آقای فرخنده عزیز. ضمن قدردانی از طرح موضوع تظاهرات، چقدر خوبست یک بار بحث خوبی‌ها و‌ بدی‌های تظاهرات خیابانی باز شود و صاحبنظران پیرامون آن اظهار عقیده کنند. من خودم تظاهرات خیابانی را (جز در مواقع خاص) روش خوبی برای اظهار نظر سیاسی نمی‌دانم و معتقدم که جنبه “احساسات” در آن بر جنبه “تعقل” پیشی دارد. البته در مواقع خاص شادی (مثل آزادی خرمشهر) یا مواقع فاجعه (مثل نیروگاه چرنوبیل) نمی‌توان از بروز احساسات عمومی پرهیز کرد، و البته در چنین مواردی برای تحکیم پیوندهای اجتماعی بسیار مفید نیز هست.
اما اصولا نباید پذیرفت که هرکس صدایش قوی‌تر است، حق بیشتری هم دارد. توضیح اینکه، از یکطرف، تظاهرات همراه است با مخارج زیاد تدارکات و راه‌بندان و آماده‌باش پلیس و... واز طرف دیگر، با چند پرچم و پلاکارد و شعار، نمی‌توان به عمق مسائل رفت. من روش‌های دیگر مثل سمینار، مصاحبه، میزگرد، گردهمایی منظم و ادواری تخصصی یا دوستانه، سخنرانی، میزکتاب،.....را ترجیح می‌دهم (که البته اغلب عملی‌تر نیز هستند).
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، اعتراض خیابانی که من از آن نام برده‌ام در صورت امکان از سوی کسانی می‌بود که علیرغم رایی که داده‌اند یا اعتراض‌های به حقی که دارند صدایشان یا شنیده نمی‌شود یا ضعیف است. از این گذشته منظور من تظاهرات بدون مجوز و به چالش کشیدن حاکمیت و درگیری و و زد و خورد در خیابان نیست. هرچند طبق نظام حقوقی یعنی قانون اساسی تظاهرات بدون حمل سلاح آزاد است، اما نظام حقیقی در شرایط کنونی اجازه اعتراض سیاسی را نمی‌دهد. چنانکه در نوشته خود به آن پرداخته‌ام تظاهرات خیابانی در شرایط کنونی به سرعت رادیکال می‌شود و به خشونت و سرکوب می‌انجامد.
با احترام/ حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Fri, 20.09.2024, 14:53
مهدی خلجی و موضوع جانشینی خامنه‌ای

م. روغنی

آقای مهدی خلجی اسلام‌شناس و پژوهشگر امور سیاسی - اجتماعی ویدئویی با عنوان “جانشین علی خامنه‌ای کیست”[۱] انتشار داده که رابطه مستقیم گفته‌هایش با موضوع جانشینی کم‌ترین میزان و موضوعات دیگر از جمله “دستگاه پروپاگاندای رژیم”، “ترفند رژیم‌های تمامیت‌خواه برای حفظ نظام از راه ایجاد ترس” و سر انجام “فرهنگ سیاسی” توده‌ها در ایران، بیشترین حجم این ویدئو را در بر می‌گیرد.

پرداختن به تمام موضوعات و احکام مطرح شده از سوی این اسلام پژوه از دایره این نوشته خارج است اما بررسی ادعای زیر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است:

خامنه‌ای و کارگزارانش بدون حمایت توده‌ها نمی‌‌توانست و نمی‌‌تواند حکومت کند. (نقل به معنا)

آقای خلجی در طرح این ارزیابی از این واقعیت حرکت می‌کند که دیکتاتور‌ها با حمایت توده‌ای بر سر کار آمدند که در مورد اغلب رژیم‌های دیکتاتوری از جمله فاشیزم در ایتالیا، نازیسم در آلمان، انقلاب چین و انقلاب ۵۷ نیز صادق است. اما تعمیم این حکم به شرایط موجود در ایران نوعی بی مهری و ارزیابی نادرست نه تنها نسبت به جنبش‌ها و خیزش‌هایی ادواری دهه‌های ۷۰ تا ۹۰، بلکه خیزش‌های ۹۶، ۹۸ و ابر جنبش زن زندگی آزادی با هزاران کشته و نابینایی بیش از صد معترض است که خواست “گذارطلبی” در آنها از برجستگی شایان توجهی برخوردار بود.

همچنین در ۲۵ شهریور امسال در دومین سالگرد قتل حکومتی ژینا امینی از جمله اعتصاب فراگیر در بسیاری از شهرهای کردستان، دیوار نویسی در بسیاری از شهرهای دیگر ایران، بیانیه‌ها و اعتصاب غذای زندانیای سیاسی زن در اوین نشان داد که پایه‌های حکومت خامنه‌ای از حمایت توده‌ای برخوردار نیست.

افزون برین آخرین نظر سنجی وزارت ارشاد رژیم در سال گذشته نشان داد که ۹۲٪ پاسخ دهندگان از شرایط موجود ناراضیند. ادامه جنبش مدنی زنان مخالف حجاب اجباری نیز رژیم را در حالت آچماز قرار داده است.

واقعیت این است که پایه‌های تاج و تخت خامنه‌ای بر ۱۷ دستگاه سرکوب و ۷ نهاد اطلاعاتی استوار شده است که هر گونه مخالفتی را در نقطه خفه می‌سازد و پراکندگی و درگیری درونی گروه‌های اپوزیسیون نیز به این امر یاری رسانده است.

و اما جانشینی خامنه‌ای که عنوان ویدئوی آقای خلجی را تشکیل می‌دهد، یکی از نگرانی‌های اصلی ولی مطلقه فقیه را تشکیل می‌دهد. این رهبر خود کامه که در کوچکترین موضوعات کشور دخالت می‌کند و با پیشبرد هدف‌های ایدئولوژیک و جاه طلبانه اش کشور را در انزوای کامل و در تمام زمینه‌ها با بحران روبرو ساخته است، بی تردید برای ادامه نظام مردم ستیز جمهوری اسلامی، پس از پایان زندگی اش، برنامه‌هایی طراحی کرده است.

هرچند، همانطور که مهدی خلجی گفته است، هیچ گونه تضمینی موجود نیست که پس از مرگ دیکتاتورها امیال آزادی ستیزشان جامه عمل بپوشد اما به باور من پس از مرگ خامنه‌ای با توجه به فقدان معمار اصلی نظام موجود، شرایط تازه‌ای متفاوت از امروز به وجود خواهد امد که البته پیش بینی کم و کیف آن امکان پذیر نیست !

با این وجود می‌توان با توجه به داده‌ها و شواهد موجود، در مورد رهبر تازه به گمان زنی پرداخت.

با مرگ مشکوک رئیسی قاتل، یکی دیگر از مدعیان جانشینی از صحنه خارج شد و می‌توان بر دو گزینه احتمالی زیر تاکید کرد:

۱- مجتبی خامنه‌ای: آقازاده‌ای که “آقا” شد!

مجتبی خامنه‌ای ۵۵ ساله برخلاف پدرش دوره دبیرستان را به پایان رساند و به تحصیلات حوزوی پیوست که افزون برپدرش، مصباح یزدی و گلپایگانی از جمله استادان وی را تشکیل می‌دادند.

بنا بر اطلاعاتی که منابع سپاه انتشار داده‌اند، مجتبی در ۱۷ سالگی در جنگ عراق حاضر شد و بنا برادعای آنان در جبهه از خود گذشتگی شایان توجهی از خود نشان داد. در این جنگ، وی عضو گردانی به نام ” حبیب بن مظاهر” شد که شماری از هم رزمانش در زمان‌های پس از جنگ، به مهمترین چهره‌های اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی تبدیل شده و دور آقا مجتبی گرد آمدند. یکی از آنها حسین طائب بود که برای مدتی طولانی ریاست نهاد اطلاعات سپاه را بر عهده داشت.

وی با دختر حداد عادل ازدواج کرد و بنا بر شایعات گوناگون برای معالجه نازایی همسرش با تیم کاملی از نیروهای امنیتی به لندن سفر کرد. هزینه این سفر یک میلیون پوند گزارش شده است. اما پدر عروس این شایعات را رد کرده گفته است که دخترش با تنها ۵۰۰ هزار تومان در یک بیمارستان ” معمولی” تهران به دنیا آمد !

با وجودی که داشتن اطلاعات از تاریک خانه بیت رهبری بسیار دشوار است اما جسته و گریخته خبرهایی از فعالیت‌ها و میزان نفوذ ” آقا” مجتبی در سیاست و نهادهای حکومتی از روایت‌ها و خاطرات مقام‌های سپاه در دست است. برای نمونه در سال ۱۳۷۶، اکبر نبوی، یکی از اعضای شورای سر دبیری روزنامه رسالت به رفسنجانی گفته بود: “آقا مجتبی از ما خواسته که راجع به وضع دانشگاه‌ها تحلیلی ارائه دهیم”[۲]!

و یا سرافراز مدیر پیشین صدا و سیما که از سوی خامنه‌ای انتصاب شده بود در کتاب خاطراتش از تشکیل دولت در دولت از سوی مجتبی، با شرکت نیروهای امنیتی، اشاره می‌کند که در سال ۷۶ هر ۹ روز در دولت خاتمی بحران ایجاد می‌کردند.

افزون برین، علی حاجی زاده فرمانده هوا فضای سپاه در دیدار با خامنه‌ای از “کمک‌های ویژه” مالی مجتبی برای تامین مالی پروژه‌های پهبادی و موشکی سپاه قدردانی کرده است.

نفوذ و دخالت‌های مجتبی در امور سیاسی کشور در سال ۱۳۸۴ با مهندسی انتخابات و بالا کشیدن احمدی نژاد در پی حذف مهدی کروبی از دور دوم رقابت‌های انتخاباتی کاملا آشکار گردید.

شعار “مجتبی بمیری، رهبری را نبینی” در تظاهرات ۳ میلیونی در شهر تهران علیه کودتای انتخاباتی سال ۸۸، نشان داد که تلاش‌های خامنه‌ای و پسرش برای موروثی کردن جانشینی برملا شده است.

شایعات مربوط به جانشینی مجتبی بجای پدر مورد توجه مهندس موسوی نیز قرار گرفته است وی نوشته بود ” ۱۳ سال است که اخبار این توطئه شنیده می‌شود. اگر براستی در پی آن نیستند، چرا یک بار چنین نیتی را تکذیب نمی‌‌کنند؟”[۳]

جانشینی مجتبی با سه مانع روبروست. یکم عدم صلاحیت دینی مجتبی برای در دست گرفتن سکان رهبری جمهوری اسلامی. دوم کمبود تجربه اجرایی. سوم، موروثی شدن رهبری.

خامنه‌ای با تجربه شخصی اش کوشیده موانع نامبرده را گام به گام بر طرف سازد:

پیش از هر چیز حوزه علمیه قم مجتبی را “آیت الله” اعلان کرد و این همان عنوانی بود که در سال ۶۷، با تلاش رفسنجانی پس از انتخاب منهدسی شده اش به ولایت فقیهی به وی داده شد. از تلاش‌های دیگر خامنه‌ای برای مشروعیت بخشی دینی به پسرش سفر به قم در سال ۱۳۸۹ بود که شماری از مدرسین و طلاب قم و نجف از راه نامه سر گشاده‌ای هدف آنرا ” تایید مرجعیت خویش و گرفتن اجازه اجتهاد از مراجع برای فرزندش مجتیبی”[۴] اعلان کرده بودند. افزون برین گفته شده که مجتبی در قم به تدریس درس خارج فقه اشتغال دارد.

خامنه‌ای به پسرش اجازه داده است، نظارت کامل امپراطوری مالی ولی مطلقه فقیه شامل بنیاد مستضعفان، کمیته امداد امام، قرارگاه خاتم النبیا، آستان قدس و ستاد اجرایی فرمان امام را که بنا به برآوردی شامل ۶۰ درصد اقتصاد کشور می‌گردد، در دست گیرد. این ترفند می‌تواند برای مجتبی تجربه اجرایی به شمار آید.

خامنه‌ای برای رفع موروثی شدن رهبری نیز ترفند دیگری طراحی کرده است. به گفته محمد علی موسوی جزایری نماینده پنج دوره مجلس خبرگان، خامنه‌ای با گزینش مجتبی به عنوان یکی از کاندیداهای رهبری از سوی کمسیون اصل ۱۰۷ و ۱۰۹ مخالفت کرده است. حتی اگر این گفته نماینده مجلس فرمایشی خبرگان درست باشد، در زمان برگزیدن رهبر تازه، مجلس خبرگان می‌تواند صلاحیت مجتبی را در شکلی “غیر موروثی ” تصویب کند!

در پایان باید گفت رهبری مجتبی خواست بخشی از نیروهای امنیتی و روحانیون پشتیبان رهبر است که با هرگونه تغییر در دوران پسا خامنه‌ای مخالفند. در خاطرات و روایت‌های شماری از مسئولان نظام که از جمله از سفره رانت‌های حکومتی بهره مند می‌شوند بر شباهت مجتبی با “آقا” تاکید شده است.

بنظر می‌رسد مجتبی گزینه جدی رهبری است که احتمالا می‌تواند شرایط موجود را به یاری دستگاه سرکوب ادامه دهد.

۲- سپاه: برادران قاچاقچی

نیروی شبه نظامی و ایده ئولوژیک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بدون اشاره به نام ایران در نشان رسمی اش، پس از پیروزی انقلاب در اریبهشت ۵۸ تاسیس شد و وظیفه دفاع از انقلاب در برابر کودتاهای خارجی توسط ارتش و یا ” جنبش‌های انحرافی” را به عهده گرفت.

این نهاد موازی با ارتش که در اثر انقلاب کاملا تضعیف شده بود، در جنگ ایران و عراق رشد بی سابقه‌ای یافت اما در فردای نوشیدن جام زهر، خمینی خواستار اعدام فرماندهان مقصر ” شکست جبهه اسلام” شد هرچند اجرا نگردید.[۵]

پس از پایان جنگ دخالت و مشارکت این نیروی نظامی ابتدا در سد سازی و اقتصاد و با روی کار آمدن خامنه‌ای در کلیه امور کشور گسترش یافت. امروزه این نیروی نظامی امنیتی افزون بر سرکوب خیزش‌های مردمی در نهادهای رسمی همچون دولت، مجلس، و کلیه فعالیت‌های زیرساختی و اقتصادی کشور دخالت دارد. سپاه قدس به بازوی نظامی ایدئولوژیک و تنش افزایی خامنه‌ای در خارج کشور تبدیل شده است.

یکی دیگر از منابع درآمد سپاه از جمله انحصار قاچاق مواد مخدر در ایران است که با باندهای بین المللی در ارتباط است. بنا به گفته مقامات پیشین جمهوری اسلامی به روزنامه تایمز، انگیزه‌های سپاه در قاچاق مواد مخدر ضربه زدن به کشورهای غربی است.[۶] در امد این نیروی نظامی از قاچاق مواد مخدر به میلیاردها دلار می‌رسد.

افزون برین سپاه از راه ۸۰ اسکله غیر مجاز، از جمله مشروبات الکلی، لوازم الکترونیک و صادرات نفت یارانه‌ای به بازار‌های جهانی در امدهای کلانی بدست می‌آورد.

همانطور که پیش از این اشاره شد، سپاه و بسیج با نفوذ گسترده در بیت رابطه ویژه‌ای با مجتبی برقرار کرده‌اند و وی به یاری آنان و نیروی بسیج از جمله نظاهرات جنبش سبز را سرکوب کرد.

خامنه‌ای بعنوان آموزگاری پر تجربه، فوت و فن دیکتاتوری را به فرزند خود آموزش داده امکان تمرین رهبری را در پشت صحنه برای دوران پسا خامنه‌ای فراهم کرده است

در آن دوران دستگاه سرکوب نیز با هدف حفظ نظام و منافع اقتصادی اش،وظایف کنونی اش را ادامه خواهد داد.

اما در صورتی که ولی فقیه جوان با خیزش‌های توده‌ای سهمگین و یا انزوای نفس گیر جهانی روبرو شده ادامه وضعیت ایدئولوژیک موجود امکان ناپذیر گردد، سپاه ممکن است حتی برای حذف نهاد ولایت و استقرار دولتی نظامی همانند کودتای عبدالفتاح سیسی در مصر اقدام کند. بهر حال حفظ منافع مافیاهای نظامی امنیتی و جیره خواران دینی اوجب واجبات است!

چنین به نظر می‌رسد که خامنه‌ای با پذیرش دولت پزشکیان و عقب نشینی تاکتیکی در نظر دارد حد اقل فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم‌ها را کاهش داده با گفتار درمانی جامعه را برای مدتی فریب دهد و شرایط مناسب تری را در دوران گذار به ولایت فقیهی سوم فراهم سازد.

شهریور ۱۴۰۳
mrowghani.com

————————————
[۱] - جانشین علی خامنه‌ای کیست؟ پرسشی خطا و هشدار به جامعه ایران
[۲] - یوحنا نجدی، در باره مجتبی خامنه‌ای چه می‌دانیم، دویچه وله، ۱/۱۴۰۳
[۳] - خبرگزاری حوزه علمیه قم مجتبی خامنه‌ای را ” آیت الله” معرفی کرد، رادیو فردا، ۱۴۰۱
[۴] - همان
[۵] - چرا ایت الله خمینی خواستار اعدام فرماندگان مقصر ” شکست جبهه اسلام” شد، بی بی سی فارسی، ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۳
[۶] - نقش مرکزی سپاه پاسداران در قاچاق مواد مخدر در ایران، رادیو فرانسه (rfi) ۱۷/۱۱/۲۰۱۱





iran-emrooz.net | Thu, 19.09.2024, 13:01
تفاوت‌های میان روسیه و آمریکا

محمود سریع‌القلم

در متونِ تخصصی علمِ روابط بین‌الملل، یک نوع تفکیک بنیادی در تقسیم‌بندی میان کشورها وجود دارد: کشورهایی که بر اساس منافع ملی عمل می‌کنند، و آن‌هایی که مبتنی بر منافع حکمرانان اداره می‌شوند. هر دو در پی امنیت هستند اما یکی در مدار امنیت ملی و کل کشور مدیریت می‌شود و دیگری بر بنیان امنیت رژیم. امنیت ملی در مقابل امنیت رژیم (National Security versus Regime Security).

در زیر، به تفاوت‌های دو نوع حکمرانی، به ترتیب اهمیت و با مثال‌هایی از روسیه و آمریکا، پرداخته می‌شود:

۱.
اولین تفاوت این دو سیستم در اصل تفکیک قوا است. شاید با اطمینان بسیار بتوان گفت هیچ علم و معرفتی به اندازه علم حقوق در حکمرانی کارآمد و موفق، سرنوشت‌ساز نیست. حکمرانی کارآمد ریشه در «قاعده‌مندی» دارد و ضامن قاعده‌پذیری، علم حقوق است که سرآمد علوم انسانی است. تفکیک قوا یعنی هر قوه، تابع قوانین خود عمل می‌کند، مستقل است و در عین حال، ناظر بر قوای دیگر است. وقتی تفکیک قوا نباشد، منافع و مصلحت عامه مردم بی‌معناست. در روسیه، بلاروس و کره شمالی، هرچند در ظاهر سه قوه وجود دارد، اما هر سه قوه یک‌جا جمع شده است. حتی این تجمیع در مصلحت، سلیقه و خواسته‌های یک فرد در راس قوۀ مجریه است.

به فاصله یک هفته پس از ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۷، ترامپ اعلام کرد شهروندان هفت کشور نمی‌توانند وارد آمریکا شوند (قوه مجریه). اما یک قاضی محلی (و نه فدرال)، دستور او را با استناد به قانون اساسی آمریکا ملغی کرد. از این رو، اقتدار حقوقی یک قاضی در آمریکا کمتر از رئیس جمهور کشور نیست. در عین حال، کنگرۀ آمریکا نهاد قدرتمندی است که بر عملکرد قوۀ مجریه عقاب‌گونه سایه افکنده است. اما در روسیه، مصلحت قوۀ مجریه، جهتِ عملکرد دو قوۀ دیگر را هدایت می‌کند. این مصلحت در نهایت، منافع، سلیقه و حتی مزاج فرد است.

وقتی علم حقوق بر تمامی ابعاد حکمرانی سیطره داشته باشد، مردم خود به‌خود به یک نظام سیاسی «اعتماد» خواهند کرد. در روسیه، هر قاعده‌ای بنا به تشخیص افراد، تبصره پیدا می‌کند ولی در آمریکا، وقتی دو خبرنگار با Fact اثبات کنند رئیس جمهور کار خلاف قانون انجام داده است، او را می توانند مجبور به استعفا کنند (ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۴). در روسیه، قوه قضائیه یا مقنّنه، مواردی را پیگیری می‌کنند که به مصلحت قوه مجریه باشد. اما در آمریکا، شهروند موردی را علیه یک شرکت گاز و برق به خاطر آلوده کردن آب یک منطقه پیگیری می‌کند و در دادگاه، علی‌رغم منافع عظیم مالی یک شرکت در نظام سرمایه داری، پیروز می‌شود (این مورد واقعی به صورت یک فیلم با عنوان Erin Brockovich (2000) به نمایش در آمده است). بنابراین، اولین شاقول (Benchmark) فهمِ وضعیتِ حکمرانی یک کشور، بررسی وضعیت تفکیک قوای آن است؛

۲.
دومین معیار و شاقول، گردش نخبگان است. به لحاظ اندیشه‌ای، بزرگترین خدمتی که تمدنِ غرب به بشریت کرده، محدود کردن دوره‌ی قوه مجریه است. اوباما هم‌اکنون مستندساز است و به واسطۀ علم حقوق، قانون اساسی و قانون سقف هشت ساله، او به هیچ‌وجه نمی‌تواند به نهاد ریاست جمهوری آمریکا برگردد. در روسیه، مرتب قانون اساسی را ترمیم کرده‌اند تا یک فرد بتواند در سمت خود ابقا شود.

غربی‌ها به درستی می‌گویند اگر فردی توانمندی فکری و اجرایی دارد در نهایت دو دوره برای او کافی است تا خدمات خود را به مردم کشورش عرضه کند. وقتی افراد برای مدت طولانی در قدرت بمانند، حلقه‌های منفعت‌طلب اطراف آنها جمع می‌شوند و چون نظارتی نیست و تفکیک قوا ضعیف است، مصونیت پیدا می‌کنند. همین که افراد ثابتی برای سال‌ها در سمت‌ها باقی بمانند، خود به خود کارآمدی و مصلحت کشور تعطیل می‌شود و مصلحت افراد اولویت پیدا می‌کند.

همانطوری که یک پزشک، با سنجش فشار خون وضعیت آناتومی یک بیمار را متوجه می‌شود، وجود یا عدم وجود گردش قدرت در یک کشور دومین معیار مهم سنجش وضعیت حکمرانی، میزان کارآمدی و اصلاح امور در یک جامعه است. اگر وضعیت مالی مقام‌های آمریکایی گوگل شود، ارقام حقوق و مالکیت‌های آن‌ها شفاف است اما چنین جستجویی در گوگل، وضعیت ثروت مقام‌های روسیه را مشخص نمی‌کند، چون تداوم حضور در قدرت ایجاب می‌کند که افراد، مبهم، چندپهلو، گیج‌کننده و خاکستری عمل کنند.

مجدداً علمِ حقوق مقرر می‌کند که مجریان در غرب، تمامی مالکیت خود را به صورت عمومی و آنلاین اعلام کنند. در روسیه، به خاطر «مصلحت» حتی اگر قانونی وجود داشته باشد، مرتب تبصره می‌خورد؛

۳.
سومین شاقول مهم در فهمیدنِ وضعیت حکمرانی در یک کشور، میزان تفکیک قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی است. هر قدر این دو منبع قدرت از هم جدا باشند به همان میزان در یک کشور شفافیت، قانون‌مداری و حکمرانی مطلوب وجود دارد. در حال حاضر در آمریکا ۴۵۶۸ بانک وجود دارد. مجموع سرمایۀ چهار بانک اول (Chase, Bank of America, Wells Fargo, Citibank) تقریباً معادل بودجه هفت تریلیون دلاری دولت آمریکا است. ثروت مردم و شرکت‌ها در ایالت کالیفرنیا تقریباً معادل تولید ناخالص داخلی (GDP) ۵۶ کشور در قارۀ آفریقا است. رئیس‌جمهور آمریکا حدود ۴۰۰ هزار دلار در سال حقوق می‌گیرد. جف بزوس (Jeff Bezos)، موسسِ شرکت آمازون، در هر روز و ۲۴ ساعت حدود ۱۹۲ میلیون دلار درآمد دارد.

آنهایی که کشور را مدیریت می‌کنند با آنهایی که ثروت تولید می‌کنند در دو دایرۀ متفاوت هستند و درآمد بخش خصوصی با درآمد مجریان به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و تصمیم سیاسی در آمریکا از هم تفکیک شده‌اند. در روسیه، ثروتمند شدن و قدرت اقتصادی بدون تایید، هماهنگی و سهم حاکمیت سیاسی، امکان‌پذیر نیست. انتظار پاسخ‌گویی، شفافیت و کارآمدی در چنین قالبی بی مورد است.

غربی‌ها بر اساس معیار انسان‌های «خوب» حکمرانی نمی‌کنند بلکه قالب، قاعده و قانون طراحی می‌کنند تا انسان قدرت‌طلب خودخواه، سودجو، فرصت‌طلب، حیله‌گر و طمّاع را کنترل کنند. در غرب، قانون برای سیستم طراحی می‌شود و در روسیه برای تداوم حکمرانی عده‌ای خاص. در آمریکا، سیستم اولویت دارد و در روسیه، فرد. در آمریکا، ساختارها تعیین‌کننده هستند و در روسیه مناسبات افراد؛

۴.
وقتی مجریان برای مدت معینی انتخاب شوند و دو قوه دیگر بر آن‌ها نظارت کنند، خود به خود پاسخگو می‌شوند. نتیجه‌اش این است که رسانه‌ها آزاد می‌شوند. چهارمین معیار و شاقول حکمرانی مطلوب و کشورداری بر اساس منافع ملی و امنیت ملی، آزادی رسانه است که مجریان را در قالب‌ها نگه می‌دارد. در چنین قالبی، مجری از رسانه‌ها می‌ترسد چون اگر خلاف کند بالاخره یک خبرنگار یا یک رسانه متوجه آن خواهد شد.

مصلحتِ قوه مجریه در روسیه، نوع پوشش خبری رسانه‌های این کشور را شکل می‌دهد ولی رسانه‌ها و خبرنگاران در آمریکا برای طرح یک موضوع و نقد یک سیاست از کاخ سفید اجازه نمی‌گیرند. قانون در آمریکا به رسانه‌هایی که بر اساس Fact بنویسند و طرح موضوع کنند آزادی عمل می‌دهد. حداقل ۸۰ درصد رسانه‌ها در یک کشور باید غیردولتی باشند تا انتظار کارآمدی، پاسخگویی و شفافیت داشت. اگر تفکیک قوا برقرار نباشد، افراد برای مدت طولانی در سمت‌های خود باقی می‌مانند و رسانه‌ها قابلیت‌های خود را از دست می‌دهند.

وقتی فردی به مدت ۳۰ سال در وزارت باشد او دیگر در پی انجام وظیفه، خدمات مدنی، رسالت ملی، حکمرانی کارآمد و امنیت ملی نیست. بلکه بیشتر به Business و گسترش مدارهای رانت فکر می‌کند. درآمریکا، دو قوه مقنّنه و قضاییّه و رسانه‌های غیردولتی اجازه نمی‌دهند جو بایدن به دنبال Business باشد. پاکدستی افراد هیچ ضمانتی ندارد و نمی‌تواند معیار انتخاب باشد. بلکه معیار، رفتار به قاعده، قانون و شفافیت است. علم حقوق حکم فونداسیون یک ساختمان را دارد. اگر فونداسیون اِشکال داشته باشد، ده یا بیست طبقه ساختمان نمی‌تواند استحکام و دوام خود را حفظ کند. بنیان کشورهای غربی در اسکلت‌سازی و فونداسیون‌های حقوقی است.

بسیاری از روشنفکران و فعالین سیاسی کشورهای جهان سوم به علت ناآشنایی با تاریخ و نظریه‌های علوم انسانی، در حکمرانی‌هایی که بر پا کردند اول به سراغ آزادی سیاسی رفتند و با هیجان و سخنرانی‌های آتشین، عامه را به آزادی سیاسی دعوت کردند. درحالی که آزادی سیاسی نتیجه و خروجی نظام حقوقی، استحکام قانونی و تولید ثروت است. با فونداسیون حقوقی، سیستم باید به فکر تولید ثروت و کارآمدی نظام اقتصادی باشد و با تفکیک قوا و گردش قدرت و آزادی رسانه در پروسه‌ای طولانی به سمت آزادی سیاسی حرکت کند؛

۵.
پنجمین شاقول و معیار در حکمرانی مطلوب و پرداختن به امنیت ملی به جای امنیت حکمرانان، ایجاد تدریجی یک نظام حزبی است. در روسیه، ظاهراً احزاب متفاوتی وجود دارند ولی در خدمتِ قوه مجریه هستند و هر حزبی با یک فرد شناسایی می‌شود. در روسیه، حکومت به نفع خود می‌داند که با افراد معامله کند تا با احزابی که ممکن است میلیونی عضو و طرفدار داشته باشند. تنوع احزاب یعنی تنوع برنامه‌ها برای مدیریت یک کشور. وقتی به معنای شفاف کلمه، رقابت حزبی باشد و هر حزبی، بخشی از یک جامعه را نمایندگی کند، این ساختار خود به خود آزادی رسانه، پاسخگویی و شفافیّت ایجاد می‌کند. نظام حزبی زمانی معنا پیدا می‌کند که احزاب باهم اختلافات فلسفی و کلان نداشته باشند. اختلاف آن‌ها صرفاً در برنامه‌ها و سیاست‌گذاری‌ها باشد.

در روسیه، رقابت حزبی، رقابت بین افراد است. در آمریکا، رقابت حزبی، رقابت برنامه‌ها است. نظام حزبی در یک کشور در فرایند رقابت جریان‌های فکری، ثبات سیاسی به دنبال می‌آورد. اگر یک حزب اشتباه کند، دور بعد انتخاب نمی‌شود. نظام حزبی، مجریان را مجبور می‌کند تا با اوضاع زمان، تقاضاهای مردم و شرایط بین‌المللی تصمیم بگیرند. نظام حزبی مانع از تداوم حضور مجریان برای دوره‌های طولانی می‌شود و چون گردش قدرت در آن مستتر است، شفافیت و کارآمدی متولد می‌شود.

سیر تسلسلی این پنج معیار، کانونی بودن علم حقوق را در ساختارسازی و اسکلت‌سازی یک نظام کارآمد مشخص می‌کند. اگر حکمرانی مطلوب و امنیت ملی ملاک باشد، این نوع فونداسیون ضرورت پیدا می‌کند. امنیت حکمرانان، چارچوبی دیگر می‌طلبد و مبتنی بر منافع، مصالح و سلایق مجریان است.

آمریکا با علم حقوق متولد شد. سپس یک و نیم قرن بر رشد و توسعه اقتصادی متمرکز شد و در نهایت با تکامل جامعه مدنی، در سال ۱۹۲۴ و پس از ۱۴۸ سال تمرین و بلوغ سیاسی برای اولین بار نظام مبتنی بر شهروندی و اصول دموکراتیک در آن نهادینه شد. روسیه با قدمت ۹۰۰ ساله عموماً توسط افراد مدیریت شده است. ایوان واسیلیویچ (Ivan Vasilyevich) برای ۵۴ سال (۱۵۸۴-۱۵۳۰) پادشاهی کرد. ایوان واسیلیویچ که ۵۴ سال حکومت کرد چه ضرورتی داشت به فکر حکمرانی مطلوب باشد. هم و غم او کنترل اطرافیان و جامعه، انباشت ثروت و ارتشی که از او دفاع کند بود. شخصی که می‌داند حداکثر  ۸ سال فرصت حکمرانی دارد سعی می‌کند میراث مثبتی از خود به جا بگذارد و تلاش می‌کند تاریخ به نیکی از او یاد کند.

در طبع بشر، هیچ لذتی بالاتر از قدرت و مقام نیست و در میان تمام لذات بشر، هیچ لذتی بالاتر از قدرت، کسب قدرت و حفظ قدرت وجود ندارد. تفکیک قوا، گردش قدرت، آزادی رسانه، تفکیک قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی و نظام حزبی، مکانیزم‌هایی هستند که عطش بشر به قدرت را رام می‌کنند.

در آمریکا، سیستم حکمرانی می‌کند. ممکن است اشتباه کند ولی به واسطۀ اسکلت حقوقی و آزادی گفت‌وگو، خود را اصلاح می‌کند. در روسیه، فرد حکمرانی می‌کند. ممکن است اشتباه کند ولی چون روان آدمی سخت قبول می‌کند که اشتباه کرده است، بر اشتباه خود اصرار می‌ورزد و منابع را تلف می‌کند. در آمریکا، به واسطۀ نظام حزبی و آزادی رسانه‌ها، مردم حقِ انتخاب و فرصت تغییر دارند. در روسیه، مردم باید مجریان تکراری را برای دهه‌ها ببینند. در آمریکا، حکمرانان به فکر کشور هستند. در روسیه، حکمرانان به فکر خود هستند. در آمریکا، ساختار حقوقی اجازۀ سوء استفاده از مقام را به حداقل می‌رساند. در روسیه، مادامی که فرد به مقام بالاتر از خود وفادار باشد، مصونیت سیاسی و حقوقی پیدا می‌کند.

اما در این مرحله از بحث، این پرسش مطرح می شود که چگونه نظام حقوقی در یک کشور شکل می گیرد؟ دو عامل در ظهور و ایجاد یک نظام حقوقی برای حکمرانی مطلوب و تولید ثروت دخیل هستند: ۱. اجماع نخبگان فکری و ابزاری یک جامعه یا کشور که به فکر آینده هستند و ۲. عموم مردمی که اهل مطالعه و شناخت و آگاهی باشند.


منبع: وبسایت نویسنده





iran-emrooz.net | Tue, 17.09.2024, 14:33
پزشکیان‌ستیزی از طریق اسرائیل‌ستیزی

داریوش مجلسی

چندی پیش نکاتی فهرست‌وار از سوی اصلاح‌طلبان منتشر شد که نشان دهنده تصمیم‌ها، برنامه‌ها و هدف‌های اولیه دولت پزشکیان بود که یا قصد اجرای آن را دارند یا حتی بخشی از آنها در مرحله نزدیک به اجرا می‌باشند. در همان زمان نوشتم نظر به زمان کوتاهی که پزشکیان شروع به کار کرده چنین فهرستی، چشم‌گیر و اقلا به گمان من بیش از حد انتظارم بود. موارد این فهرست در زمره تغییرات کلان نبود ولی بخش قابل‌توجهی از مطالبات و خواسته‌های بخش بزرگی از قشر‌های مختلف جامعه بود.

مدتی نگذشت که به قول زیدآبادی “اطاق‌های پنهان” و به قول من “تاریک خانه‌های وحشت” دست به کار شدند و شروع به تخریب برنامه‌های اعلام شده از سوی دولت پزشکیان نمودند.

بد نیست به عنوان نمونه به چند مورد که از سوی دولت پزشکیان به عنوان موارد در حال اجرا اعلام شد اشاره کنیم و همچنین به عکس العملی که از سوی دولت سایه نشان داده شد.

یکی از این موارد مربوط به کولبران می‌شد که هربار مورد آزار و اذیت و یا شلیک گلوله ماموران قرار می‌گرفتند، دولت پزشکیان اعلام کرد که مرز کولبری آزاد می‌شود و دیگر کسی حق کشتن کولبران را ندارد. ولی فقط چند روز بعد چند تن از کولبران هدف شلیک قرار گرفتند.

یکی از مقامات دولتی که نسبت به مهسا امینی بی‌حرمتی کرده بود از مقام خود برکنار شد. ولی همزمان عده‌ای در کردستان بازداشت شدند.

آشکارترین نمونه دهن‌کجی نسبت به تصمیم‌های دولت پزشکیان گفته‌های وزیر خارجه بود که اعلام داشت با هیچ کشوری جدال نخواهد داشت و هیچ تحریک یا تهدیدی نسبت به هیچ کشوری انجام نخواهد گرفت و هدف روابط حسنه با تمام کشورها خواهد بود. هنوز مرکب این گفته‌ها خشک نشده بود که چند کشور اروپایی اعلام نمودند رژیم ایران از خطاکاران و مجرمین در کشور‌های اروپایی برای سوء قصد نسبت به مخالفین و خرابکاری نسبت به موئسسات اسرائیلی و یهودی استفاده می‌کند.

از همه خطرناک‌تر اظهارات مقامات اتحادیه اروپا درباره ارسال راکت از ایران به روسیه برای استفاده بر علیه اوکرائین بود و اظهارات احمقانه یکی از اصولگرایان که گفت “جنگ روسیه در اوکراین جنگ ما می‌باشد”. و از همه وخیم‌تر، سخنگوی اتحادیه اروپا اعلام نمود که چنانچه راکت‌های ارسالی ایران به روسیه به خاک اوکرائین اصابت کرد، ایران باید پاسخ شدید از اتحادیه اروپا دریافت کند.

از سوی مقامات قضائی یک کمیته تحقیق درباره جان‌باختن یک جوان در اداره پلیس به شمال ایران اعزام شد. ولی هم‌زمان چند قتل در چند اداره پلیس انجام گرفت، و مجددا چند بازداشت جدید و حتی احضار چند زن زندانی از فعالان مدنی و سیاسی انجام گرفت.

تعدادی از استادان اخراجی دوباره به خدمت دعوت شدند. ولی هم‌زمان تعدادی از معلمان اخراج گردیدند.

شروع به برگرداندن تعدادی ار افغان‌ها به کشورشان نمودند. ولی باز هم هم‌زمان، علم‌الهدی در مشهد از ایرانیان خواست که افغان‌ها را در خانه‌هایشان مخفی کنند تا دولت نتواند آنها را اخراج کند.

این فهرست می‌تواند باز هم ادامه پیدا کند. دولت پزشکیان را دچار یک بازی ” شل کن سفت کن” کرده‌اند. وزیر خارجه ایران پیام صلح و دوستی می‌دهد ولی اروپا و غرب ارسال راکت به روسیه و به خدمت گرفتن قداره‌کشان کشور‌هایشان بوسیله رژیم ایران را شاهدند. نمی‌‌دانم اطلاعات غرب از شرایط درون کشورمان در آن حد هست که درک کنند رئیس جمهور در کشور ما اصلا و به کل دارای همان اقتدار و آتوریته یک رئیس جمهور در کشور‌های غربی نمی‌‌باشد، تا هاج و واج نشوند که چرا از یک سو پیام صلح و نزدیکی دریافت می‌کنند و از سوی دیگر باید شاهد شلیک راکت‌های ارسالی ایران، از خاک روسیه به اوکرائین باشند. کاش برای غرب قابل درک باشد که این رئیس جمهور از آن جنس نیست که چاقوکشان آن کشور‌ها را بر علیه یهودیان، اسرائیل و منتقدان ایرانی در آن کشور‌ها به خدمت گیرد.

این تقرببا طبیعی است، تا زمانی که به نام ایران اقداماتی در جهت مخالف منافع غرب و در حمایت از روسیه، حماس، حزب‌الله و حوثی‌ها صورت می‌گیرد غرب نیازی به تجدید برجام و روابط دوستانه با ایران نمی‌‌بیند و فقر، بیکاری و کساد کار و اقتصاد ادامه خواهد داشت.

شکی نداشته باشید، هر تهدید و یا اعتراضی از سوی غرب با رقص و شادی ساکنان، به قول زید آبادی، “اطاق‌های پنهان” در ایران همراه خواهد بود. این‌ها، همانطور که در گذشته هم نوشتم، به‌سان باسیل‌هائی هستند که فقط قادر به ادامه حیاتشان در آبها و یا محیط‌های آلوده و کثیف می‌باشند، آب‌های زلال، محیط‌های آرام با خصلت ناپاک اینان سازگار نیست.

اقلا برای من این معما هنوز حل نشده، دست‌هائی که آنقدر نیرومندند که هم در داخل، در ضدیت با پزشکیان، به کولبران تیراندازی می‌کنند، در کردستان بی‌گناهان را دستگیر می‌کنند، عالما و عامدا در بازداشتگاه‌های پلیس دستگیرشدگان را زجر و شکنجه وحتی به قتل می‌رسانند. و...،  و در خارج هم به جنگ و ستیز و حمایت از تروریست‌ها می‌پردازند، دارای این چنین اختیارات بی‌حد، بدون هیچگونه جوابگوئی و مسئولیتی در برابر هیچ مقامی، اینطور به قتل و اغتشاش می‌پردازند، آیا حتی مقام رهبری از پس این‌ها بر نمی‌‌آید؟ یعنی این‌ها حتی از اختیاراتی بیش از مقام رهبری دارا می‌باشند؟ یا شاید مقام رهبری، بر خلاف تصور و انتظار رئیس جمهور، دودوزه بازی می‌کند و دارای دو چهره کاملا متفاوت است که از یک سو به رئیس جمهور اطمینان می‌دهد در مواردی که قول داده از او حمایت می‌کند و از سوی دیگر به ساکنان اطاق‌های پنهان، تاریک خانه‌های وحشت و خفاش خانه‌ها چراغ سبز نشان می‌دهد که می‌توانند به تخریب و جنایت ادامه دهند.

چاره چیست؟ آیا پزشکیان باید با مشت به روی میز رهبر بکوبد که برای بهبود اوضاع از اختیاری برخوردار نیست و با ادامه این وضع استعفا خواهد داد؟

به شما اطمینان می‌دهم که خفاش‌ها و پایدار‌یچی‌ها دقیقا منتظر چنین سناریوئی می‌باشند تا قادر باشند پزشکیان را از آن چندر غاز اختیاری که دارد خلع سلاح کنند و با دست باز به غارت و سرکوب ادامه دهند.

در صورت وقوع چنین سناریوئی، لزومی نمی‌‌بینم که از خارج کشوری‌ها بپرسم چاره چیست؟ جواب حاضر و آماده‌شان را از حفظ می‌باشم: اتحاد تمام گروهها، احزاب و نیروها برای ایجاد یک نیروی قوی برای سرنگونی این رژیم و تغییر ساختار کامل چارچوب سیاسی ایران. توضیح هم نمی‌‌دهند که این نیرو، این احزاب!!که باید چنین اتحادی را باعث شوند کجا تشریف دارند که تا کنون قادر به چنین اتحادی، آن هم در خارج کشور!!، نبوده‌اند.

خیالتان را راحت کنم نه در خارج و نه در داخل کشور، ما حزب به معنای کامل کلمه نداریم. حزب به معنای کامل کلمه یعنی دارای سابقه تاریخی، دارای نیرو و پایه مردمی، دارای ساختار، تشکیلات و دموکراسی درون سازمانی و تماسهای بین المللی باشد. ما در ایران فقط دو حزب داریم که این تعریف در موردشان صدق می‌کند. حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله که دارای قدمت، و دارای ساختار حزبی و دموکراسی درون سازمانی می‌باشند و از همه مهم‌تر، پا در خاک دارند و دارای نیرو و پایه مردمی در میان مردم کرد می‌باشند. خوشبختانه پیشرفت جامعه مدنی، بخصوص در میان زنان سرزمین‌مان، کمبود حزب و سازمان‌های نیرومند سیاسی / مدنی را تا حدی جبران کرده.

من شخصا در شرایط کنونی که هیچ آلترناتیو و یا انسجام قوی در مقابل رژیم وجود ندارد، اصلاح‌طلبان و پزشکی را، نه بهترین ولی تنها راه حل می‌بینم. پزشکیان با محدودیت‌های زیاد، روی یک بند ابریشمی باریک حرکت می‌کند که نیاز به یاری فعالین سیاسی در داخل و خارج کشور دارد تا قادر به حفظ توازن خود بر روی این بند باریک باشد. پزشکیان در بهترین حالت می‌تواند جاده و راه به سوی دروازه ورود به ایران بهتری را مسطح کند. این خانه از پای بست ویران است. برای رسیدن به آن دروازه نیاز به تدبیر، حوصله، زمان و سازمان‌دهی داریم.

داریوش مجلسی، سپتامبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ جناب مجلسی گرامی!
تناقضات و موش و گربه بازی خامنه ای با اصلاح طلبان ، پیش از انتخابات آنقدر عیان بود که می شد در خشت خام هم دید. اینکه شما حالا آنها را مورد توجه قرار می دهید، البته باعث شگفتی است .نگرش دوگانه ساز در این انتخابات هم تلاش کرد تا بار دیگر «لولو و هلو» درست کند، مردم را از انقلاب و هرج و‌مرج بترساند تا در زمین خامنه ای بازی کند.
به نظر بنده، حتما میان مسجد و میخانه راهی هست و آقای خاتمی مجبور نبودند تن به این بازی سراسر باخت بدهند و نقش پدرخوانده یک کاندیدای تحمیلی را برعهده بگیرند. چرا خامنه‌ای نقشه بالا آوردن پزشکیان را کشید؟ حداقل روزنه گشایانی نظیر عبدی و زیدآبادی بر این نظر هستند که قهر مردم از صندوق‌ها در دست شستن خامنه‌ای از یکدست سازی تاثیر تعیین کننده داشت و وقتی خاتمی اعلام کرد چون می‌خواهد در کنار مردم بماند، رای نمی‌دهد، خامنه‌ای متوجه شد که خطر واقعا به بیخ گوش او رسیده است.
اگر این تحلیل آقایان را بپذیریم که اعمال فشار و امتناع از همکاری، موثر بوده است، پس چرا نمی بایست آنرا ادامه داد تا شرایط برای یک توافق مرضی الطرفین فراهم شود و قبول مسولیت قوه مجریه، با زمینه‌سازی‌های مناسب و داشتن اختیار همراه شود. مثلا پبش از هر نوع پاسخ مثبتی، حصر رفع شود، زندانیان آزاد شوند، مجلس فرمایشی منحل شود، نظارت استصوابی لغو شود. اف آی تی اف در مجمع تصویب شود. خامنه‌ای ترک مخاصمه با آمریکا را اعلام و طرح اتمی کردن را کنار بگذارد، پاسداران به پادگانها برگردند و…. تبدیل یک چاقوی بی‌تیغه به هلو و لولو سازی از جلیلی، یک حقه بازی عوام فریبانه بود. اگر امثال جلیلی، به رهبر مراد می‌دادند، نیازی به این بازی نبود و ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ می‌توانست بدون دردسر تکرار شود.
نگویید یا انقلاب یا آب نبات چوبی به اسم اصلاحات! ایستادگی اصلاح طلبان ‌‌و ماندن در جبهه امتناع ، خامنه ای را مجبور می کرد تا میان تداوم روند فروپاشی و کنار آمدن با اصلاح طلبی واقعی به دومی تن بدهد. حالا اما، آقایان آش نخورده و دهن وسوخته باید شاهد بازی ‌موش و‌گربه رهبر با کاندیدای تحمیلی- اختصاصی خود باشند.
نه در مسجد گذراندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
و به قول خود حضرات: خسرالدنیا ‌ولاخره
با ارادت پورمندی


■ مجلسی عزیز،
۱- کنشگرانی که مخالف شرکت در انتخابات بودند به هیچ وجه آرزوی شکست پزشکیان را ندارند. آنها بر این باور بودند که پزشکیان و دولتش نمیتواند مبدأ تحولات مثبت در جمهوری اسلامی باشد.
۲- جنبش زن زندگی آزادی با وجود افولش، دستاوردهایی در عمق جامعه داشته که مستلزم تغییرات روبنایی و سیاسی نیز هست. حلقه قدرت با استفاده از دولت جدید سعی در تثبیت نرمال های جدید دارد. پشتیبانی یا فشار اخلاقی بر پزشکیان و دولتش برای امتیاز های بیشتر مردمی کاری پسندیده و ضروریست.
۳- درست کفتید که اپوزسیون نه انسجامی دارد نه حزبی نه اتحادی و چشمانداز خوبی نیز در افق نیست. اما به صرف این واقعیت تلخ پزشکیان به “راه حل” تبدیل نمیشود.
۴- هرگز فریب حلقه قدرت را نخورید که جهت رفع و رجوع مسائل روبنایی متوسل به دولت پزشکیان شده است . به لحاظ زیربنایی بند ناف حکومت خامنه ای به همان پایداریها و گروه های فشار وابسته است. بدون اتکا به محافل تو در توی امنیتی و گروههای فشار شیرازه جمهوری اسلامی به سرعت در هم میپیچد، این را خود خامنه ای و اطرافیانش بخوبی میدانند و باید اذعان کرد که درست فکر میکنند.
۵- پیدایش جبهه واحد اپوزسیون به معنی اقدام به انقلاب قهر آمیز و زیر و رو شدن نظم اجتماعی نیست. بر عکس وجود چنین جبهه ای میدان تاثیر گذاری سومی را پدید میاورد ، و در معادلات موجود کفه منافع مردمی و مردم سالاری را سنگین تر میکند. حتی پدیده ای نظیر دولت پزشکیان در صورت وجود یک جبهه معتبر دمکراتیک شانس بالاتری میداشت تا هم در سمت مردم قرار گیرد و هم مضمحل نشود.
۶- اینکه شما شانسی برای اتحاد اپوزسیون ترقی خواه قائل نیستید جای تاسف دارد. زیرا که شما صدای معتبری را در جنبش آزادیخواه نمایندگی میکنید، و براستی به تمام صداها نیاز است که ضرورت و امکان اتحاد را گوشزد کنند. بله، متاسفانه امروز در اپوزسیون خارج حرف زیاد است و عمل کم (یا هیچ)، به همین دلیل نیز سالهاست که که جمهوری اسلامی به صادرات اپوزسیون از داخل به خارج اقدام میکند. ما امیدواریم که مسیر وقایع چرخش مثبتی داشته باشد. بدون امید زندگی بی معنی میشود.
روزتان خوش، پیروز


■ آقای مجلسی گرامی، فرصت سوزی اصلاح طلبان قابل اندازه گیری نیست با اینکه بخشی از مردم باز هم رای شان را با وسواس و گره زده به خواسته های خود به داخل جعبه مارگیری انداختند حق دفاع از موکلین خود را مثل همیشه با هسته سخت حکومت تاخت می‌زنند. همین آقای عبدی را نگاه کنید همش مسئله‌اش نترساندن نظام است و آنقدر آهسته قدم برمیدارد که اصلا به شاخ گربه نمی‌رسد. یا آقای زیدآبادی که روبروی یک شارلاتان می‌نشیند و دروغ‌های او را قورت می‌دهد. خوب مرد حسابی اگر نمی‌توانی از منافع مردم دفاع کنی چرا وارد گود می‌شوی؟ آدم یاد مناظره کیانوری و شرکا با بهشتی و مصباح و سروش می‌افتد. اصلاح طلبان واقعی باید راهشان را از دخیل بستگان به نظام کاملا جدا کرده و آن را به نمایش گذاشته و در خدمت و بسیج جامعه مدنی قرار دهند. حد عقب نشینی رژیم را زور طرف مقابل تعیین می‌کند. همین اصلاح طلبانی که آقای مجلسی امیدش را به آنان بسته سابقه بهتری از اپوزیسیون مورد شماتت ایشان ندارند و با اینکه از پشتیبانی مردم برخوردار بودند ترجیح دادند با حاکمیت کنار آمده و خط قرمز هایش را رعایت کنند و خود یکی از علل نآمید کردن مردم و ایجاد تشتت در صفوف مخالفین بوده‌اند و در واقع کارنامه‌ای بدتر از اپوزیسیون خارج دارند. بگذریم که عده‌ی از همین ها چه اسلامی و چه چپی هنوز در خارج از کشور برای رژیم با ژست های دمکراتیک خواسته یا ناخواسته لابیگری می‌کنند. پورمندی و پیروز عزیز حق مطلب را بدرستی ادا کردند.
با احترام سالاری


■ جناب مجلسی عزیز! تردیدی ندارم که دانش نظری و تجربیات و مشاهدات شما از دنیا و کشور عزیزمان در همین دوره ۴۵ سال بعد از انقلاب ۵۷ اجازه قضاوت صحیحی در مورد ماهیت و نحوه عمل این رژیم برای حفظ قدرت خود را به شما میدهد. با اینحال شاید برخی مواقع آرزوهای شما، برای بهتر شدن اوضاع، هر چند اندک و بهبود نسبی وضعیت هموطنانمان اعم از استاد و دانشجو و کارگر و کارمند و فعالان زن و غیره (که آرزوهای من هم است) خوش بینی شما را بر واقع بینی حاکم میکند و تصور می کنید اینبار احتمالا اصلاح طلبان و یا اکنون دکتر پزشکیان موفق شوند کارهایی بکنند و مناسبات قدرت را در کشور به نفع مردم تغییر دهند و اصلاحاتی صورت گیرد. و ناراحت هستید که چرا اپوزسیون داخل و خارج همصدا با افراطیونی می شوند که مخالف این اصلاحات هستند بر علیه پزشکیان صحبت و عمل کرده و مایل به شکست او هستند. اما این تصور درست نیست و اینرا قبل از انتخابات نمایشی اخیر و بعد از آن صاحبنظران زیادی متذکر شدند.
دستورالعمل واقعی رژیم همان حفظ نظام (که آنرا شخص ولی فقیه معنی میکنند) به هر طریقی است و انتظار تغییر رفتار رژیم بدون تغییر موازنه قدرت سیاسی بر خلاف روشن بینی است. میدانیم تنها چیزی که رهبران سیاسی در رژیم های دیکتاتوری و ایدئولوژیک را حاضر به دادن امتیاز به مخالفان میکند موازنه قوای سیاسی است. نصحیت و تحلیل های خیر خواهانه و ترساندن آنها از عواقب سیاستها و استبدادی که به خرج میدهند و غیره در اینها اثر نمیگذار چون خود را عقل کل و رفتار و سیاستها و حرکات خود منبعث از ایدئولوژی خود میدانند که معیار درستی و نادرستی است. حال دور این رهبران مفلوک (از نظر فکری) و متوهم را گروه های رانتی مافیایی مرکب از روحانیون حکومتی و آقازاده های سوداگر، بوروکراتهای فاسد و آدم کشان سابقا بسیجی و سپاهی گرفته و دائما آنها را نائب امام زمان و رهبر مسلمانان جهان بخوانند معلوم است چه می شود. تبدیل به یک سیستم فاسد سیاسی خشک و انعطاف ناپذیر میشود که هر گونه جنایتی را هم برای حفظ نظام موجه میداند که همینطور هم شده.
حال در این ساختار سیاسی آیا تغییر رفتار خامنه ای ناشی از چیست؟ خامنه ای متوجه شد که با افتضاحی که با تشکیل مجلس بقول خود انقلابی (که اکثرا از نیرو های امنیتی و سپاهی بی سواد و با مدارک تحصیلی قلابی و ذوب در ولایت فقیه و ناکارآمد دست چین شده اند) و بعد روی کار آوردن رئیسی (شش کلاس سواد و دولت ناکارمد او) برای تکمیل پروژه خالص سازی ببار آورد نه تنها مشروعیت نظام را به کلی از دست داده بطوریکه حتی خاتمی هم از شرکت در انتخابات اجتناب میکند، بلکه ممکن است ناکارایی ناشی از خالص سازی دولت که (دولت شخص خامنه ای محسوب می شد) اوضاع اقتصادی را بکلی در هم ریخته کار را به اعتراضات بزرگ مردم و سقوط رژیم بکشاند. بنابراین برای حفظ نظام (یعنی خودش) ناگزیر از متوقف کردن (شاید هم موقتی) پروژه خالص سازی شده و برنامه ای برای روی کار آوردن دولتی که اصلاح طلبان حکومتی و کاملا وفادار به او آنرا رهبری کنند (پزشکیان و عارف) فعلا خطر عاجل را برطرف کند. ماموریت این دولت را هم با صراحت و یادآوری مکرر اصلاحات اقتصادی (یعنی همان جراحیهایی که آقای دکتر پزشکیان خاطر نشان کرده است) تعیین کرده و مسلما اجازه اصلاحات در روابط خارجی و مسایل سیاسی و اجتماعی نخواهد داد. در حالیکه اصلاح طلبان برای توجیه مشارکت خود در نمایش انتخابات گفتند که رهبری متقاعد شده که پروژه خالص سازی نظام با شکست مواج شده و ما بایدبرای اصلاحات واقعی از بالا با رهبری همکاری کنیم. در حالیکه اگر اینطور بود شخصیتهای قویتر سیاسی (نسبت به پزشکیان) را رد صلاحیت نمیکردند.
از ابتدا هم معلوم بود که آقای دکتر پزشکیان که نه دارای شخصیتی کاریزماتیک و محبوبتی فراگیر بوده و نه حزب وفادار و طرفداران متعصبی دارد که از او حمایت کنند قادر نخواهد بود آرزوهای خود مانند اصلاح و عادی سازی روابط بین المللی کشور و ا اصلاحات اجتماعی و سیاسی داخلی را از طریق چانه زنی با خامنه ای و هسته سخت قدرت حل کند. بنابراین دو راه خواهد داشت یا بعد از مدتی استعفا دهد که بعید است. یا یک تدارکاتچی سر بزیر شده و همانطور که قول داده بود تلاش کند سیاستها و منویات رهبری را اجرا کند. هر وقت هم اعتراضی شد بگوید از اول هم گفته است که ذوب در ولایت بوده و برنامه و سیاست خاصی ندارد و برنامه های رهبری را اجرا میکند و برای همین هم خواستار تشکیل دولت وفاق ملی شده است.
می ماند ریشخندهایی که نثار کسانی میشود که فریب خورده و مردم را دعوت به شرکت در انتخابات کردند و باعث شدند طرفداران خامنه ای اندکی خیالشان راحت شود که مردم مدتی هم منتظر عملکرد دولت جدید خواهند بود و فعلا بعید است اعتراضات بزرگی صورت بگیرد. چون بنظر میرسد همه چیز بعد از ۴۵ سال برای اکثریت مردم عادی هم روشن شده چطور عده ای تحصیلکرده و فعال سیاسی فریب مترسکی مثل جلیلی را خورده و برای روی کار آمدن یک اصلاح طلب- اصولگرای ذوب در ولایت تبلیغ و فعالیت کرده و میکنند!؟
یکی از نخست وزیران اسبق بریتانیا جمله معروفی گفته بود که: “ما در این شرایط به خونسردی (سر های خنک) و روشن بینی (ذهن های روشن) نیازمندیم” (Cool heads and clear minds are needed) که بعدها ضرب المثل شد. از تحلیلگران سیاسی هم انتظار میرود که با خونسردی مسائل را تحلیل کنند و اجازه ندهید احساسات بر استلال غلبه کند و در نوشته های خود ماهیت رژیم و موازنه قوای سیاسی را در نظر نگیرید. حال اگر کسانی برای راحتی وجدان و یا توجیه عملکرد خود در تبلیغ برای شرکت در انتخابات نمایشی مایلند عملی نشدن وعده و عیدهای دولت وفاق ملی را به کارشکنی افراطیون اصولگرا و پایدارچی ها و همصدایی اپوزسیون با آنها کاهش دهند که دیگر حرفی باقی نمی ماند.
خسرو



■ عزیزان خسرو، سالاری، پیروز و پورمندی.
مطالب متین و منطقی‌تان را خواندم. منتها من به شرایطی که در حال حاضر در آن بسر می‌بریم توجه دارم. یعنی عدم کوچکترین نشانه‌ای از حتی یک شبه آلتر ناتیو. تنها امیدواری من رشد و تبلور جامعه مدنی و نهضت زنان سرزمینمان است که فکر کنم با وجود پزشکیان‌ها (با علم به تمام وابستگی شان) بیش از جلیلی‌ها امکان فضای باز بیشتری برای رشد و تبلور دارند.
محض اطلاعتان اطلاعیه‌ای از آقای ...... از نزدیکان شاهزاده رضا پهلوی دریافت کردم که نوشته بود مشغول تشکیل دولت در تبعید هستیم دنبال یک شخصیت می‌گردیم برای سمت نخست وزیری که مورد تائید اعلیحضرت باشد!!
عزیزان به هر کجا که روی (در خارج کشور) آسمان همین رنگ است. عده‌ای به عنوان پادشاهی‌خواه و عده‌ای هم به عنوان جمهوری‌خواه. حالا درک می‌کنید که چرا نقد را به نسیه ترجیح می‌دهم. با مهر فراوان به هر چهار نفرتان.
در خاتمه بی‌انصافی است اگر از نقش “ایران امروز” یادی نکنیم. در میان تمام سایت‌ها و نشریات فارسی زبان خارج کشور، در هیچ کدام مانند ایران امروز نقدها و اظهارنظرها اینطور مودبانه، دوستانه و محتوائی نوشته نمی‌شود.
با آرزوی موفقیت برای همه‌تان.
داریوش مجلسی


■ آقای مجلسی عزیز. به نکته آخری که مطرح کردید برمی‌گردم. من هم نقش “ایران امروز” را بسیار مهم و ارزشمند می‌دانم و به سهم خودم از هیئت تحریریه آن تشکر می‌کنم. در این سایت، نقدها و اظهارنظرها دوستانه و بامحتوا نوشته می‌شوند و تبادل نظرات خیلی سریع صورت می‌گیرد. انسان از طریق مقایسه عقاید، هم بیشتر می‌آموزد و هم نارسایی عقاید خودش را با دقت بیشتری درک می‌کند.
ارادتمند. رضا قنبری




iran-emrooz.net | Tue, 17.09.2024, 9:54
انتقال تهران، پایتخت ایران (بخش اول)

علی کیافر

معمار، شهرساز، پژوهشگر، استاد دانشگاه

بخش اول: درس‌هایی از تجربیات مشابه

اظهارات اخیر رئیس‌جمهور تازه انتخاب شده ایران، بحث در مورد انتقال پایتخت از تهران به نقطه‌ای دیگر را دوباره به جریان انداخته است. مسعود پزشکیان اظهار داشته است که به دلیل وجود مشکلاتی مانند کمبود آب، فرونشست زمین، و آلودگی، به نظر می‌رسد که هیچ گزینه‌ای جز جابه‌جایی مرکز سیاسی و اقتصادی کشور وجود ندارد. این گفته منجر به بحث‌ها و تبادل نظرهای قابل توجهی در ایران شده است، به ویژه توسط حرفه‌ای‌هایی نظیر برنامه‌ریزان شهری و معماران، و دیگر افراد نگران شرایط موجود. حتی در خارج از ایران، به ویژه در میان ایرانیان علاقمند به سرزمین مادری، توجه‌هایی به این موضوع جلب شده است. زمانی طول خواهد کشید تا مشخص شود این فکر و پیشنهاد چقدر جدی، مبتنی بر واقعیت و واقع‌بینانه است. واقعیت، هنوز باید مشاهده و آزمایش شود.

این اولین بار نیست که یک رئیس‌جمهور ایران چنین ایده‌ای را مطرح می‌کند. در دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد، تلاشی برای غیرمتمرکز کردن تهران با جابه‌جایی برخی از دفاتر دولتی و نهاد‌های دولتی به شهرهای استان‌های دیگر صورت گرفت. با این حال، این تلاش ناموفق بود و منجر به هزینه‌های مادی و از دست رفتن منابع انسانی قابل توجهی شد.

در بخش اول این مقاله، من به ارائه یک مقدمه‌ و بحث در مورد تجربیات تلاش‌های مشابه در دیگر نقاط جهان، به ویژه در کشورهایی با خصوصیاتی نزدیک به ایران، می‌پردازم. همچنین، سعی می‌کنم برخی از درس‌های آموخته‌شده از آن تلاش‌ها را ارائه دهم. در نهایت، و در بخش دوم، به بررسی مزایا و معایب (جنبه‌های مثبت و منفی) احتمالی انتقال تهران، پایتخت و کلان‌شهر ایران خواهم پرداخت. در بحث من، نگاهی به میزان قابل‌قبول و واقع‌گرایانه بودن فکر انتقال پایتخت ایران نیز خواهد بود، حتی اگر نیت واقعی وجود داشته باشد و تنها گفت‌وگوی مردم‌پسندانه و از روی سیاست‌بازی نباشد.

درس‌هایی که باید از پایتخت‌های جدید در یک گستره جهانی آموخت

انتقال پایتخت تصمیم پیچیده‌ای است که ابعاد و پیامدهای مختلفی برای هر دو پایتخت قدیمی و جدید در بردارد. این تصمیم می‌تواند به دلایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و عوامل دیگر اتخاذ شود و قطعاً تأثیرات شهری و محیطی بر شهروندان نه تنها پایتخت قدیم و جدید بلکه برای تمام کشور خواهد داشت. واقعیت‌هایی که باید با توجه به تأثیرات انسانی و اجتماعی – اقتصادی - سیاسی قابل‌توجه مورد توجه قرار گیرند. چنین واقعیت‌هایی شامل، اما نه محدود به، شرایط اقلیمی، یافتن موقعیت مناسب، برنامه‌ریزی، طراحی، بودجه‌بندی و تامین هزینه برای ایجاد پایتخت یا شهر جدید و بازآفرینی پایتخت قدیمی می‌شوند. همچنین توجه جدی و معقول به زیرساخت‌ها و منابع آنها، و برنامه‌ریزی و اجرای صحیح جداسازی مراکز سیاسی و اداری از وظایف فرهنگی و اقتصادی در هر دو شهر می‌باشد.

برای ارائه یک دیدگاه تجربی، بررسی تجربیات کشورهایی که مشابه یا نه به طور قابل توجهی متفاوت از ایران هستند، می‌تواند اهمیت داشته باشد. در این راستا، و برای این آگاهی یافتن، کشورهایی نظیر مصر، اندونزی، برزیل، نیجریه و ساحل عاج به عنوان نمونه برای این یادگیری انتخاب شده‌اند. به عنوان مثال، مصر در حال حاضر در حال ساخت پایتخت جدیدی برای کاهش فشار جمعیت و تمرکز شهری بر پایتخت قدیمی خود، قاهره، است. مشابه آن، اندونزی در پاسخ به چالش‌هایی که جاکارتا با آن‌ها مواجه بوده است، از جمله آلودگی، ترافیک و بالا آمدن سطح دریا، در حال برنامه‌ریزی برای پایتخت جدیدی است. کشورهای دیگری نیز در صحنه جهانی پایتخت‌های خود را جابه‌جا کرده‌اند و درس‌های ارزشمندی از تجربیات خود برای دیگرانی که قصد چنین اقدامی را دارند به جای گذارده‌اند. به راستی این تجربیات قابل آموختن هستند.


New Capital City Indonesia


new administrative capital egypt

برازلیا، در کشور برزیل، یک پایتخت ساخته شده برای یک هدف و منظور خاص است. این پایتخت در دهه 1950 میلادی (دهه سی خورشیدی) تأسیس شد. هدف، جابجایی پایتخت از ریو دو ژانیرو به مکانی نزدیک‌تر به مرکز جغرافیایی کشوربود. به‌طور مشابه، پایتخت نیجریه، در سال 1991 از لاگوس به ابوجا، منتقل شد؛ به دلایل مشابه، از جمله جمعیت زیاد و مرکزی بسیار مشکل برای مدیریت مناسب در جایگاه یک مرکز فرهنگی و اقتصادی که عملکردهای اداری در آن به سختی پیش می‌رفت. نمونه دیگری، یاموسوکرو، پایتخت ساخته شده ساحل عاج است که در سال 1983 به‌منظور جایگزینی ابیجان به‌عنوان پایتخت اقتصادی تأسیس شد.

بوجود آمدن این پایتخت‌ها سئوالاتی در مورد نقش یک شهر به‌عنوان مرکز اقتصادی، فرهنگی، یا سیاسی و اداری مطرح می‌کنند. آن‌ها نشان می‌دهند که چگونه یک رویکرد واحد و تصمیم و برنامه‌ریزی از بالا به پایین می‌تواند بر نتیجه شهرهای جدید تأثیر بگذارد. آنها همچنین سوالاتی در مورد انواع زیرساخت‌ها، برنامه‌ریزی شهری و حتی معماری مناسب برای یک شهر صرفاً اداری مطرح می‌کنند. این مقاله با بررسی و مقایسه اقدامات و واکنش‌های این سه پایتخت به بررسی این زوایا می‌پردازد.


Brasilia, Brazil


abuja nigeria


Yamoussoukro New Capital of Côte d’Ivoire

رویکرد و پیاده‌سازی از بالا به پایین، یا رشد طبیعی و سازگار با شرایط زمینه‌ای

پایتخت‌های جدید بر اساس مدل‌های منطقی و جامع، با تأکید بر طرح‌های بزرگ کشوری و حتی منطقه‌ای ایجاد شدند. کارشناسان از رویکردهای از بالا به پایین در برنامه‌ریزی استفاده کردند، با هدف شکستن سنت‌ها و آغاز تغییرات اجتماعی. شخصیت شهر جدید توسط طراحان و برنامه‌ریزان شهری و منطقه‌ای تعیین شد، به‌جای اینکه ویژگی‌های شهر جدید به‌طور ارگانیک در طول زمان تکامل یابد. این رخداد و عدم وجود یک روند خودساز و خود تعیین‌کننده، به دلیل اندازه و مقیاس شهر جدید، اغلب منجر به ایجاد فاصله میان شهر و ساکنان آن پروژه‌ها شده‌اند.

بطور مثال، برازلیا و ابوجا نمونه‌هایی از شهرهایی هستند که برای مالکین خودرو طراحی شده‌اند، با توجه به محدودیت حمل‌ونقل عمومی، به‌ویژه برای کسانی با بودجه محدود و عدم دسترسی آسان به مالکیت خودرو، حتی اگر چنین هدفی مورد نظر و خواست تصمیم گیرنده‌های سیاست‌های شهری و کشور بوده باشد. طراحی متمرکز بر خودرو منجر به وابستگی زیاد جمعیت شهری به خودروها می‌شود، و پیاده‌روها و توجه به پیاده روندگان را نادیده می‌گیرد؛ و نیز مشخصا گروه‌های اجتماعی خاص مانند افراد کم‌درآمد و معلولان را کنار می‌گذارد. این دیدگاه همچنین امکان‌پذیری طرح‌های آینده برای حمل‌ونقل عمومی مؤثر را دشوار می‌کند.

زوال شهری و بافت‌های فرسوده شده

زمانی که شهرها موقعیت کلیدی خود به عنوان پایتخت را از دست می‌دهند، بسیاری از عملکردهای اداری و سیاسی به پایتخت جدید منتقل می‌شود و ساختمان‌های فیزیکی که روزی محل استقرار این عملکردها بودند، خالی، یا به‌طور قابل توجهی کمتر استفاده می‌شوند. متأسفانه، پیامدهای این جابه‌جایی‌ها اغلب به‌ درستی برنامه‌ریزی نمی‌شوند. این عدم برنامه‌ریزی، منجر به ایجاد ساختمان‌های متروکه می‌شود. آنچه بر سر ریو دو ژانیرو در برزیل آمد، نمونه بارزی از چنین نتیجه نامطلوبی است. زمانی که برازلیا به‌عنوان پایتخت جدید انتخاب شد، ساختمان‌های اداری در ریو غیرقابل استفاده برای عملکردهای دولتی شدند. با این حال، به‌دلیل رشد سریع جمعیت بی‌خانمان در ریو دو ژانیرو، پروژه‌های قرارگیری سازمان‌یافته جمعیت - و حتی اشغال غیرقانونی، و از پیش برنامه‌ریزی نشده - برای استفاده مجدد از این ساختمان‌های متروکه به‌عنوان خانه برای فقرا به وجود آمده است. از طریق سیاست‌های وضع شده، اشغال‌کنندگان پس از پنج سال حق قانونی برای ماندن پیدا می‌کنند، اگرچه تأسیس این حق در عمل چالش‌برانگیز بوده است.

در مورد لاگوس، پایتخت سابق نیجریه، به دلیل از دست دادن موقعیت شهر به عنوان پایتخت، ساختمان‌های زیادی متروکه شده‌اند. در ناحیه تجاری و مرکز شهر، ساختمان‌های بسیاری، هرکدام تا حتی پنج طبقه، به این سرنوشت دچار شده‌اند. از آنجا که دولت از رسیدگی صحیح و برنامه‌ریزی شده به این ساختمان‌ها غفلت کرده است، افراد بی‌خانمان آنها را به اشغال خود در آورده و آنها را تبدیل به نوعی زاغه‌نشینی دائمی کرده‌اند. این وضعیت منجر به ایجاد بافت شهری پراز بناها و معماری بلااستفاده شده است.

عدم توازن توسعه شهری

پایتخت‌های جدید اغلب طراحی ساختمان‌های دولتی، بناهای یادبود و ساختمان‌های شاخص را در اولویت قرار می‌دهند تا قدرت حکومت را به نمایش بگذارند و به نوعی مستقیم و غیرمستقیم در نظر داشته باشند که جامعه آنها و اقدامات آنها را ستایش کنند. این رویکرد در توسعه شهری، سازه‌های عظیم و بزرگ را ایجاد می‌کند که با این نقطه‌نظر که رابطه بین ساکنان و عناصر شهر تقویت شود. با این حال، این پروژه‌های جاه‌طلبانه، حتی اگر توسط نهادهای سیاسی با توانمندی و منابع کافی و نیت‌های خوب اجرا شوند، باید واقعیت‌های اقتصادی کشورهای خود را در نظر بگیرند. کم نیستند پروژه‌های شهر و شهرک‌سازی و معماری عظیم که برای شرایط و وضعیت اقتصادی این کشورها مناسب نباشند، با وجود این واقعیت، دولت‌های خودمحور و طالب بزرگ‌نمایی به ایجاد چنین پروژه‌هایی دست می‌زنند؛ اما در عمل سیاست‌های بلند پروازانه به شکست منتهی می‌شوند. نمونه بارز این رخداد، شهر یاموسوکرو است که بسیاری از توسعه‌های بزرگ پیشنهادی به‌دلیل بحران اقتصادی پیش‌بینی نشده یا از پیش محتمل دانسته شده، نیمه‌کاره باقی مانده‌اند. به همین دلیل، شهر اکنون شامل اراضی پراکنده با تنها چند ساختار معماری بزرگ است – نمادی آشکار از ساخت و توسعه شهری بی‌توازن.

تاکید بیش از اندازه نیست که برنامه‌ریزی شهری و طرح‌های معماری باید انتظارات خود از ساخت‌وساز جدید را با واقعیت‌های اقتصادی زمینه‌های شهری و ایالتی و کشوری خود سازگار کنند. این نیاز به برنامه‌ریزی شهری دقیق و بر پایه علمی و روش‌های شناخته شده، شامل ساختن طراحی‌هایی می‌شود که با عدم قطعیت و تغییر شرایط بتواند سازگار باشد، حتی اگر به‌دنبال به رخ کشیدن اهداف نمادین و نمایش قدرت نظام حاکم باشد. با ادغام استراتژی‌های طراحی تدریجی و مرحله به مرحله (به اصطلاح فازبندی‌شده) که معمولاً در ساخت و توسعه پروژه‌های مسکن اجتماعی و گروهی استفاده می‌شود، در ساخت بناها، حتی بنا‌های شاخص و نمایان‌کننده قدرت، می‌توان به رویکردی پایدارتر و عملی‌تر دست یافت.

از دست دادن منابع طبیعی

کشور برزیل به‌خاطر جنگل‌های وسیع و گسترده‌اش شناخته شده است. با این حال، در مورد برازلیا، نزدیک به سه چهارم از بافت شهری موجود در هنگام تأسیس پایتخت جدید تخریب شد. این تخریب شامل ساختمان‌های دولتی، مناطق مسکونی و تجاری، زیرساخت‌های حمل‌ونقل و سایر توسعه‌های ضروری بود. متأسفانه، طراحی این ساختمان‌ها و زیرساخت‌ها، نه تنها تلاشی برای جایگزینی جنگل‌های وسیع از دست رفته نکرد، بلکه منجر به تأثیر منفی بر اقلیم و محیط زیست - بوِژه بخش های حیاتی آنها - شد.

در مقابل درسی که در اندونزی از این اتفاق ناهنجار در برزیل گرفته شد قابل تامل است. با یادگیری از پیامدهای جنگل‌زدایی در برازلیا، مقامات درگیر در توسعه پایتخت جدید اندونزی با اطمینان تلاش کردند و در عمل ممکن ساختند که اکثر اراضی برنامه‌ریزی‌شده برای تبدیل به فضای شهری شدن شامل کاشت‌های درخت اکالیپتوس به جای تولید جنگل‌های استوایی و درخت‌های بومی از نوع ناپایدار باشد. با این حال، و حتی با وجود موفقیت در این زمینه، گروه‌های طرفدار نگاهداری زیست‌محیطی نگرانی‌هایی در مورد نتیجه این رویکرد را ابراز کرده و خواستار انتشار ارزیابی‌های زیست‌محیطی قبل از ادامه توسعه شده‌اند.

با توجه به آنچه در سایر نقاط دنیا روی داده است و تجربیات قابل درک و یادگیری آنها، من صادقانه و از صمیم قلب امیدوارم که اگر قرار باشد پایتخت ایران واقعاً – و نه تنها به‌عنوان یک بحث و منافع صوری و زودگذر– از تهران به نقطه دیگری جابه‌جا شود، نمونه‌های به عمل درآمده و تجربه شده دیگر جابه‌جایی‌ها در زمینه‌های مشابه به‌طور جدی و کافی مورد بررسی قرار گیرند؛ پیامدها – چه پیش‌بینی شده و چه غیرمنتظره – مورد توجه جدی قرار گیرند و درس‌های آموخته‌شده‌ی دیگران بویژه با توجه به هزینه‌های مصرف شده، در حدی جدی و منطقی به حساب آیند. در غیر این صورت، نتایجی که بدست خواهند آمد، فاجعه‌بار خواهد بود. هیچ شکی در این اتفاق نباید وجود داشته باشد.

این بررسی در بخش دوم ادامه خواهد یافت.

پی نوشت:

۱- این مقاله از مطالب نوشته زیر بهره گرفته است.

“Lessons from Relocating and Building New Capital Cities in the Global South” – Arch Daily, February 1, 2024

۲- علاقمندان می توانند به منابع زیر برای دریافت اطلاعات بیشتر رجوع کنند.

“Capital Cities: Varieties and Patterns of Development and Relocation” – Research Gate, January 1, 2016
“New capital cities as tools of development and national development” – Science Direct Sep 1, 2021
“Building New Capital Cities in Africa: Lessons for New Satellite Towns in Developing Countries” – Research Gate, September 26, 2017
“Building Indonesia’s new capital city: Building Indonesia’s new capital city: an in-depth analysis of prospects and challenges from current capital city of Jakarta to Kalimantan” – TandfoOnline. Nov 9, 2023

 





iran-emrooz.net | Mon, 16.09.2024, 21:52
نفع شخصی یا جمعی؟

حمید فرخنده

در بخشی از مناظره اخیر محمد‌رضا نیکفر و عباس عبدی، آقای نیکفر در مورد امر تعمیم‌پذیر با اشاره به مبارزه زنان در ایران علیه حجاب اجباری می‌گوید: «زنی که میاد خیابون در جنبش زن، زندگی، آزادی این فقط منفعت شخصی خودش را نمی‌خواد. به‌صورت عینی وضعیت او اینطوری شده که برای نجات خودش کل زن‌ها باید نجات پیدا کنند. برای درآمدن خودش از زیر زور و تبعیض باید خواهان برچیدن تبعیض برای همه بشه. نمیگه که فقط به منفعت من توجه کنید. برای اعتراض به خیابان می‌آید دنبال منافع شخصی خود نیست، او فهمیده است که نفعش در پیروزی جمعی زنان در مطالباتشان است».

او از یک‌طرف می‌گوید زنی که به خیابان می‌آید دنبال نفع شخصی خود نیست، از سوی دیگر می‌گوید نفع شخصی آن معترض به حجاب اجباری با نفع جمعی همپوشانی دارد و بلکه از این راه محقق می‌شود. پس نهایتا آن خانم معترض دنبال نفع شخصی خودش است. همچنانکه معلم و پرستار معترض نیز چنین می‌کنند.

این گفته محمدرضا نیکفر‌ بهانه‌ای شد برای پرداختن به موضوع نفع شخصی و جمعی و ارتباط آنها با یکدیگر و اینکه اصولا نفع شخصی یا بدنبال آن بودن در حقیقت به چه معناست. در مثال نیکفر درمورد زن معترض در خیابان، آن زن به این درک رسیده است که برای نفع شخصی‌اش که آزادی حجاب یا پوشش است، باید بطور جمعی اقدام کند. پس در اینجا همپوشانی نفع فردی و نفع جمعی را شاهد هستیم.

در یک نگاه کلی همه انسان‌ها دنبال نفع فردی خود هستند که هم شامل نفع مادی است و هم نفع معنوی. مرزهای معین و کاملا مشخصی نیز میان نفع مادی و سود معنوی وجود ندارد. رسیدن به نفع معنوی می‌تواند رضایت و آرامش درونی برای فرد فراهم کند تا بهتر و بیشتر نفع مادی‌اش را دنبال کند و برعکس.

هنگامی که امیر پرویز پویان «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء» را می‌نویسید هرچند این «رد» بوی باروت و خون می‌دهد و به معنای کوتاه نیامدن در برابر نظام دیکتاتوری شاه و حتی پرداختن هزینه با جان خود و رفقای خود است، اما در همان حال نفع معنوی امیرپرویز پویان در نوشتن آن جزوه و تئوریزه کردن «رد تئوری بقاء» است. چرا که توقف مبارزه برای «حفظ خود» او‌ را راضی نمی‌کند، به او ملال می‌‌دهد. پس از نظر معنوی، پذیرش زندگیِ بدون مبارزه مسلحانه با دیکتاتوری و حفظ خود یا گروه خود از سرکوب، به نفع معنوی او و چریک‌هایی که مانند او استدلال می‌کنند، نیست.

در عرف جامعه ایران، «بدنبال نفع شخصی بودن» عموما به معنای دنبال نفع مادی خود بودن است، آن هم بیشتر به معنای مذموم آن. یعنی از طریق پایمال کردن حقوق دیگران.

یک شیوه غلط در فرهنگ سیاسی بخشی از نیروهای سیاسی اپوزیسیون وجود دارد و آن این است که به جای نقد نظر سیاسی افراد و گروه‌ها، انگیزه‌خوانی می‌کنند. اگر یک فرد یا حزب سیاسی که هم سود معنوی خود و هم نفع جامعه را در انتخاب راه مبارزه کم‌هزینه می‌داند، اگر آنها تحولات تدریجی و پایدار را بر ستیز با حکومت یا بر انقلاب و تحولات سریع ناپایدار ترجیح می‌دهند، انتخاب سیاسی آن فرد یا حزب را از زاویه دست‌یابی به منابع ثروت مادی انگیزه‌خوانی می‌کنند. غافل از اینکه اولا خود این طرفداران انقلاب یا شیوه‌های حذفی نیز دنبال منافع مادی و معنوی خود هستند. ثانیا اگر مبنا نقد سیاسی نباشد و بنابر انگیزه‌خوانی باشد طرف مقابل نیز می‌تواند چنین کند.
اصولا نگاهی در فرهنگ سیاسی ایران وجود دارد که اگر یک فرد یا گروه سیاسی هزینه بیشتری در مبارزه به شکل زندان رفتن، تبعید یا زندگی در خارج کشور متحمل شود، آن فرد یا گروه منافع فردی و گروهی را فدای منافع جمعی کرده است و در استدلال سیاسی خود نیز محق‌تر است. گویی این افراد یا سازمان‌ها چون مجبور به فرار از کشور شده‌اند یا رنج بیشتری کشیده‌اند، به دنبال منافع شخصی یا گروهی نبوده‌اند.

این درحالیست که آن شخص یا سازمانی که به خاطر سرکوب مجبور به ترک کشور می‌شود نیز به دنبال نفع فردی یا گروهی در شکل نجات جان خود و اعضای خود از زندان و سرکوب، بدست آوردن امنیت و آزادی و پیش بردن فعالیت فردی یا گروهی در خارج کشور است، که نسبت به ضررِ ماندن در کشور برای آنها ارجح است. لزوما نیز کسانی که بیشترین هزینه را داده‌اند دارای درست‌ترین سیاست به معنای دربرگیرنده نفع جمعی، نیستند.

نمونه مبارزات چریکی قبل از انقلاب و میزان هزینه‌های جانی و اجبار به زندگی در شرایط سخت خارج کشور که اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق پرداختند، نشان می‌دهد که گرچه در آغازِ انتخاب راه مبارزه، آنها نفع معنوی خود(رضایت از انتخاب راه درست) و نفع جمعی مردم ایران را در آن شیوه مبارزه می‌دانستند، اما امروز ویرانگری و ضرر آن شیوه‌ها هم از منظر نفع شخصی درازمدت و هم برای نفع جمعی مردم ایران بر کمتر کسی پوشیده است.

البته دنبال کردن منافع فردی مادی و ‌معنوی هم می‌تواند مستقیم یا غیرمستقیم به خیر عمومی منجر شود و هم برخلاف نفع جمعی باشد. چنانکه آدام اسمیت مثال می‌زند نانوایی که نان می‌پزد به دنبال سود شخصی خود است و از سر خیرخواهی به این کار مبادرت نمی‌کند، اما این کار او به مردمی که نان می‌‌خواهند نیز در این میان سود می‌رساند. بار دیگر، البته غیرمستقیم شاهد هم‌پوشانی نفع فردی و جمعی هستیم.

از سوی دیگر انسان‌های بسیاری نیز متاسفانه هستند که خودخواهانه به دنبال نفع شخصی خود به شکلی هستند‌ که نفع فردی آنها به قیمت تضییق حقوق دیگران، پایمال کردن منافع جمعی، نابودی طبیعت و یا سوءاستفاده از اموال عمومی تمام می‌شود. آن سیاستمدار یا فعال سیاسی که برای موفقیت یک طرح به نفع آموزش یا بهداشت عمومی فعالیت می‌کند نیز در این اقدام سیاسی خود به دنبال سود معنوی خویش (رضایت‌مندی معنوی فردی) و هم خیر عمومی است.

پس به جای تقسیم‌بندی‌های صوری و راه و روش سیاسی خود و گروه خود را فداکاری فردی و گروهی و در خدمت منافع جمعی مردم دانستن، و راه و روش رقبای سیاسی را برای رسیدن به منافع شخصی‌شان ارزیابی کردن و بدتر از این منافع شخصی را نیز به منفعت مادی تقلیل دادن، باید به نقد نظرات سیاسی رقیب پرداخت.



نظر خوانندگان:


■ جان کلام نویسنده مقاله در پایان به این صورت “پس به جای تقسیم‌بندی‌های صوری و راه و روش سیاسی خود و گروه خود را فداکاری فردی و گروهی و در خدمت منافع جمعی مردم دانستن، و راه و روش رقبای سیاسی را برای رسیدن به منافع شخصی‌شان ارزیابی کردن و بدتر از این منافع شخصی را نیز به منفعت مادی تقلیل دادن، باید به نقد نظرات سیاسی رقیب پرداخت.” آمده است.
حالا این رقبای سیاسی کیانند؟ همان معتقدان اصلاح نظام. آماری در دست نیست که نشان دهد این دست به عصاها تا چه حد منفعت مادیشان (شغل، پست و مقام، رانت، خویشاوندی و غیره) با حفظ این نظام گره خورده است و اگر مدام با سبک کردن وزن خواسته‌های حداقلی که “نظام را نترساند” و سرپا ماندش را تضمین کند، شاید این منفعت غلیظ تر و چربتر هم بشود. اینجا با یکسان سازی منفعت شخصی در دو طیف مغلطه ای صورت می‌گیرد تا آقای عبدی و شرکای روزنه‌دوست که از سوراخ سوزنی در خیمه نظام اظهار شادمانی می‌کنند در صف اپوزیسیون و به عنوان رقیب سیاسی و نه دستیار نظام حاکم قلمداد شوند. آن چیز که فراموش میشود آگاهی و شناخت و شجاعت ناشی از آن در زنان میهن‌مان ست که نظام تبعیض و ستمگر را به مصاف طلبیده‌اند. برای بی‌حجاب بودن می‌شود همراه حکومت بود و با داشتن ارتباط از آزار گزمگان حجاب و عفاف در امان و از نفع شخصی بهره ور (مثل دختران آرایش کرده و بی حجاب طرفدار حکومت در ایام انتخابات و مراسمی از این دست). ولی اینجا چیز دیگری است که دیدن آن از روزنه ای تنگ مقدور نیست.
در حاشیه باید ذکر کنم که آقای عبدی در این مصاحبه جانب احتیاط را در مقابل حریفش حفظ کرد و پا را از گلیم خویش مثل مصاحبه‌های دیگر بیشتر دراز نکرد و سعی داشت کمی شانه‌اش را به شانه اپوزیسیون بچسباند با اینکه آقای نیکفر جای واقعی‌اش را به رخش کشید. در ضمن که گفته است که “انگیزه‌ خوانی” در شناخت نظرات دیگری مذموم است اگر دلایل مستدلی وجود دارد؟ مثلا انگیزه خامنه‌ای از جا انداختن پزشکیان برای اقدام پر ریسک افزایش قیمت انرژی.
با درود سالاری





iran-emrooz.net | Sun, 15.09.2024, 20:37
انتخابات، دولت مستعجل و نیروی سوم!

احمد پورمندی

۱- انتخابات تیر ماه ۱۴۰۳ به شدت و دقت مهندسی شده بود تا به ریاست جمهوری پزشکیان منجر شود.(آقای تاج‌زاده در آخرین مطلبی که با عنوان عصر جدید یا سراب؟ منتشر کرده به خوبی این مهندسی را تحلیل کرده است)

۲- تغییر سیاست از سوی خامنه‌ای، بلافاصله پس از حذف شدن رئیسی، این نکته را ثابت می‌کند که مستقل از علل و دلایل مرگ نابه‌هنگام رئیسی، خامنه‌ای و همراهان او متوجه بن‌بست سیاست یک‌دست‌سازی و خطراتی که موجودیت نظام را تهدید می‌کرد، شده بودند و مرگ رئیسی فقط تغییر سیاست را جلو انداخت.

۳- خامنه‌ای نه می‌خواهد و نه -در چنبره هزار تو و مافیایی قدرت، می‌تواند در راهبرد‌های اساسی خود که تقابل با اسرائیل و غرب و تداوم حکومت انحصاری و ولایی از ارکان آن است، تجدید نظر اساسی کند. هدف خامنه‌ای از بالا کشیدن پزشکیان، این است که بدون هر گونه تغییر راهبردی، اقدامات خطرناک و پر ریسکی نظیر افزایش بهای انرژی را بدست پزشکیان و به خرج اصلاح‌طلبان به انجام برساند.

۴- بحران اقتصادی و زیست محیطی  به جا مانده از چهار ونیم دهه حکمرانی خامنه‌ای و سلفش، آن چنان عمیق، گسترده و ویرانگر است که همه اقتصاددانان داخل و خارج ، مستقل از تعلقات سیاسی و فکری خود، همه چراغ‌های قرمز را روشن کرده‌اند. به روایت آقای دکتر نیلی، کل آنچه به عنوان سهم نفت در بودجه دولت لحاظ می‌شود و رقمی بالغ بر ۵۰۰ هزار میلیارد تومان است، تماما صرف تامین کسری صندوق  بازنشستگی می‌شود و دولت برای ادامه حیات،  روزانه با تولید پول، مبلغ ۸ هزار میلیارد تومان نقدینگی جدید را روانه بازار می‌کند!

۵- کشور نیازمند اصلاحات جامع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. بدون پایان دادن به غرب ستیزی و تلاش‌های جدی و باور پذیر برای ترمیم شکاف‌های عمیق بین نسلی و درون نسلی، هیچ اعتمادی نسبت به حکومت شکل نمی‌‌گیرد و بدون این دو، انجام اصلاحات جامع اقتصادی غیر قابل تصور است.

۶- دولت پزشکیان هیچ یک از ابزار‌های لازم برای انجام اصلاحات جامع اقتصادی را در اختیار ندارد و در تبعیت از احکام و منویات خامنه‌ای، تنها می‌تواند جراحی با کارد آشپزخانه را جایگزین اصلاحات جامع کند. در ناصیه این دولت هیچ نور امیدی دیده نمی‌‌شود . اینگونه جراحی‌ها که می‌تواند در شکل افزایش شدید قیمت انرژی و بویژه بنزین تجلی یابد،  به بهبودی منجر نمی‌‌شود، اما مرگ مریض را تسریع خواهد کرد.

۷- به رغم آینده تیره و تار دولت پزشکیان، این دولت خواسته یا ناخواسته، ناگزیر است که مجوز برخی گشایش‌های حداقلی،  در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را از خامنه‌ای اخذ کند. این امر سبب می‌شود که فشار بر تشکل‌ها و فعالین مدنی، کاهش یابد و اندکی هوای تازه وارد فضای جامعه شود.

۸- گرچه عمر این بهار تهران هم کوتاه خواهد بود، اما تا وقتی این دریچه باز است باید پا لای در گذاشت و رسیدن خزان را به عقب انداخت. جامعه مدنی برای تمدید قوا، به این زنگ تفریح نیازمند بوده است و قطعا از آن به خوبی استفاده خواهد کرد.

۹- اکنون ، نیروی سوم که مستقل از حاکمیت و جریانات درون آن قد کشیده، برای جمهوریت و جدایی دین از دولت پیکار می‌کند،  به یک واقعیت وزین و غیر قابل انکار بدل شده است. جنبش درخشان زن-زندگی- آزادی بانگ بلند نیروی سوم بود و البته نه بلندترین بانگ آن!

این جنبش که از متن چند دهه تحول فرهنگی و اجتماعی سر بر آورده، گرچه با افت و خیز، اما به سمت اهداف متعالی خویش روان است و قطعا شاهد بانگ‌های بلند‌تر آن خواهیم بود.

۱۰- بنا بر نتایج پیماش‌های دولتی، بیش از ۷۳٪ مردم مخالف در هم آمیزی دین و دولت هستند، بالای ۸۵٪ با شیوه‌های موجود تحمیل حجاب مخالفند، ۶۲٪ مردم خواستار اصلاحات اساسی در همه شئونات زندگی هستند و ۳۰٪ هم نظام را اصلاح ناپذیر و شایسته براندازی می‌دانند. اگر این ارقام و آمار تن کرخت خامنه‌ای را نلرزانند، اما اندام تنومند نیروی سوم را به زیبایی و صلابت ترسیم می‌کنند.

۱۱- نیروی سوم برای دستیابی به پیروزی ناگزیر از اتخاذ راهبردی مبتنی بر اصل شناخته شده «شلاق و شیرینی» است. جنبش امتناع ، جوامع مدنی مطالبه محور و جنبش‌های اجتماعی سه جز شلاق نیروی سوم هستند.

۱۲- در انتخابات تیرماه، اگر توجه داشته باشیم که اکثریت قریب به اتفاق رای دهندگان به پزشکیان، دماغ خود را گرفتند و پشت به صندوق رای دادند، آنگاه به این عدد می‌رسیم که حدود ۸۴٪ دارندگان حق رای،  در موضع مخالفت با مرکز اصلی قدرت و در جبهه امتناع قرار دارند. این در صد البته بدون پالایش آرای جلیلی بدست می‌آید. اگر آرای جلیلی را از منظر رای خریدن‌ها، سو استفاده وسیع از امکانات عمومی، در اختیار داشتن شبکه نانخور‌ها و وابستگان به ساختار قدرت، پالایش کنیم، در صد مخالفان شاید از ۹۲٪ مورد تائید آخرین پیمایش دولتی هم فراتر برود.

۱۳- «انتخابات آزاد» جعبه شیرینی نیروی سوم است که پیشنهاد سازش و کوتاه آمدن را در مقابل حکومت قرار می‌دهد. اینکه این امر از طریق رفراندم قانون اساسی مور نظر مهندس موسوی یا تشکیل مجمع نمایندگان نهاد‌های مدنی، مورد نظر جبهه ملی ایران یا از راه‌های دیگری متحقق شود، در این مهم خدشه‌ای وارد نمی‌‌کند که هدف، عقب راندن اقتدارگرایان، پایان دادن به بازی حذفی و ریل گذاری سیاست بر سکولاریسم، همبستگی ملی و دموکراسی است.

۱۴- نیروی سوم هم اکنون بوسیله شخصیت‌ها و نهاد‌های آبرومندی در داخل و خارج، کم و بیش نمایندگی می‌شود، اما هنوز عدم وجود یک نهاد نمایندگی و رهبری صاحب صلاحیت و اقتدار، مهم ترین نقطه ضعف و کمبود آن است.

۱۵- نقش برجسته انبوه زنان جوان و فرهیخته در جنبش زن-زندگی- آزادی و تضمین تداوم این جنبش، آنها را به ستون اصلی نیروی سوم بدل کرده است. شاید خلا فقدان نهاد رهبری و نمایندگی هم در مسیر پیکار برای رهایی زنان، به این یا آن شکل برطرف شود.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله ارزنده‌شان.
مشاهدات جناب پورمندی بطورکلی صحیح است اما نکته آن است که ایشان با شناسایی “عدم وجود یک نهاد نمایندگی و رهبری صاحب صلاحیت و اقتدار” به عنوان “مهم ترین نقطه ضعف و کمبود” نیروی سوم اظهار امیدواری میکنند که “شاید خلا فقدان نهاد رهبری و نمایندگی هم در مسیر پیکار برای رهایی زنان، به این یا آن شکل برطرف شود”. این میتواند بطور تلویحی کناره گرفتن از فعالیتهای سیاسی برای شکل دادن به رهبری جمعی اپوزسیون دموکراسی خواه ایران و نشستن به امید موفقیتهای مبارزان حقوق زنان در ایران تلقی شود؛ تا شاید در این مبارزات رهبری انقلاب دموکراسی خواهی ایرانیان هم شکل گیرد.
اما آینده ممکن است به روشنی آنچه ایشان پیش بینی میکنند نباشد و اپوزسیون دموکراسی خواه ایران بعدها از کوتاهی خود در امر شکل دادن به رهبری جمعی توانمند و مورد اعتماد مردم در فرصتهایی که پس از مبارزات مردم در جنبش انقلابی زن زندگی آزادی و سپس حرکات هوشمندانه مردم در تحریم انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و روی کار آوردن دولت چهاردهم با میزان رای بمراتب کمتر از 50% آراء (با در نظر گرفتن ایرانیان خارج از کشور و نیز آراء باطله) جمعیت حائز شرایط انتخاب پیش آمد، افسوس بخورد. اما چرا؟
دو حالت ۱) ادامه رهبری خامنه ای برای چهارسال آینده و ۲) مرگ او در این فاصله را میتوان در نظر گرفت. من تنها حالت اول را در نظر میگیرم.
معمولا با سرکار آمدن هر دولت جدید مردم (در شرایط فقدان رهبری سیاسی) مدتی منتظر می مانند تا ببینند دولت جدید چه میزان به وعده هایی که داده عمل میکند. مثلا در مورد دولت چهاردهم فیلترینگ اینترنت را بر میدارد و یا موضوع حجاب اجباری و گشت ارشاد یا نور را حل می کند و یا تنش روابط خارجی و تحریم های اقتصادی را بر طرف میکند و یا مطالبات بازنشستگان و پرستاران و غیر را برآورده میکند و غیره. طبعا خامنه ای و هسته سخت قدرت، همانطور که شما و نیز آقای تاجزاده و شمار دیگری از تحلیل گران سیاسی، به درستی اشاره کرده اید خواهان تغییرات اساسی در روابط و مناسبات خارجی و داخلی کشور نیستند در شراط صبر و انتظار و فقدان مبارزات سیاسی موثر مردم سعی خواهند کرد بجای این اصلاحات دولت پزشکیان را به سمت جراحی های اقتصادی سوق دهند تا بتوانند بخش بیشتری از رانت نفت را بالا کشیده و بخشی را هم صرف پیشبرد سیاستهای ماجراجویانه خود در منطقه و جهان کنند.
حال از آنجا که این جراحی ها مانند واقعی کردن قیمت انرژی و غیره با توجه به تجربیات قبلی ممکن است با مقاومت برخی از مقامات دولت چهاردهم و حتی شخص پزشکیان مواجه شود و از طرفی کشمکش بر سر گماردن مدیران میانی (معاونان وزرا، استانداران، روسای سازمانها و شرکتهای مهم دولتی و خصولتی مدیران کل و غیره) که از مدتی قبل با انتقاد قالیباف از پزشکیان از انتصابهای اخیر دولت شروع شده بالا بگیرد احتمالا دولت چهاردهم، مخصوصا با توجه به ناتوانی پزشکیان در چانه زنی با هسته سخت قدرت و بی تجربگی او در کشمکش ها در این سطح، از اصلاحات مورد نظر خود بکلی منحرف شده و گرفتار درگیری های (در واقع زرگری) بین جناحهای حاکم اصولگرا و اصلاح طلب با تجلی آن در مجلس (مثلا استیضاح برخی وزرا) بشود.
شکی نیست که در این شرایط وضع اقتصادی و اجتماعی مردم روز به روز بدتر خواهد شد اما بجای حل این معضلات، که عملا بدون اصلاح در روابط خارجی و رفع تحریم ها و رفع فیلترینگ و کنار گذاشتن قانون مسخره حجاب اجباری و موارد مشابه، ممکن نیست اصلاح طلبان حکومتی و امکانات رسانه ای آنها در داخل و خارج کشور به میان آمده مردم را تشویق خواهند کرد در انتخابات مجلس آینده شرکت کنند تا نمایندگان اصلاح طلب مجلس را در دست گرفته و با پشتیبانی از دولت اصلاحات وعده داده شده آقای پزشکیان را ممکن کنند.
حال اگر تا آن زمان یک رهبری توانمند و مورد اعتماد مردم شکل گرفته بود اپوزسیون میتوانست با هدایت افکار عمومی مردم را به تحریم گسترده انتخابات مجلس مجاب کرده و رژیم را وادار به عقب نشینی و مثلا کنار گذاشتن نظارت استصوابی و آزادی زندانیان سیاسی، کنار گذاشتن قانون حجاب اجباری و رفع فیلترینگ و غیره کند. در غیر اینصورت و با منتظر ماندن به اینکه فعالیتهای فداکارانه و خودجوش زنان و جوانان ایران یک رهبری جمعی سیاسی برای اپوزسیون ایجاد کند، به احتمال زیاد سر در گمی ادامه یافته و گروه هایی از مردم با تبلیغات اصلاح طلبان حکومتی در انتخابات مجلس شرکت و در واقع به ادامه حکومت ناکارآمد و ایران برباد ده ولایت فقیه رای خواهند داد و این دوره محنت ادامه می‌یابد.
بررسی و تحلیل اتفاقاتی مانند آنچه برای رئیس دولت قبلی پیش آمد و یا فوت خامنه ای در این فاصله به پیچیدگی موضوع می افزاید اما بدون یک رهبری سیاسی اپوزسیون مورد اعتماد مردم هر چقدر هم پیش بینی های تحلیل گران سیاسی مقرون به صحت باشد نمی تواند تاثیر مهمی در رفتار مردم ایران و آینده کشور داشته باشد. هیچ چیزی در این شرایط جای ایجاد یک رهبری سیاسی جمعی اپوزسیون مورد اعتماد مردم را نمیگیرد و امیدوارم رهبران سیاسی اپوزسیون با فداکاری راه حل عملی برای حل این معضل پیدا کنند.
خسرو


■ خسرو گرامی! سپاسگزارم که مثل اغلب موارد، بحث را از زوایای متفاوت گسترش داده‌اید. من البته روی تاسیس رهبری “در مسیر پیکار برای رهایی زنان” تاکید کردم که مختص به زنان نیست و به یک جنبش رهایی بخش نظر دارد که در آن، زنان به عنوان ذینفعان اصلی، طبعا نقش محوری، - نه تنها نقش - را ایفا می‌کنند. شما اغلب روی ضرورت تشکیل پارلمان در تبعید پافشاری می‌کنید. چه پارلمان، چه کنگره یا هر نهاد دیگری، ما را به طرح این سوال وادار می‌کنند که چرا کاری سر نمی‌گیرد؟ تلاش برای پاسخ به این سوال، ما را به هزار توی تاریخ صده اخیر و قصه پر غصه رشد نایافتگیها، ناکامی‌ها و ندانمکاری‌ها می‌برد. ناکامی ملی در ۵۷، نسل ما را مثل یک تریلی زیر گرفت و بسیار بعید است که به عنوان بخشی از مسببان این مشکل، بتوانیم از همه عوارض آن خلاص شویم، چه برسد که بخواهیم پرچمداری آینده را هم بکنیم. به نظرم جنبش ززآ نخستین تکانه جدی جامعه ایران برای رهایی از زیر بار ی است که در بهمن ۵۷ بر سر آن آوار شد. این جنبش از هر نظر بی نظیر است و بدون تردید در پهنه جهانی هم تاثیرات مهمی بر جای گذاشته و می‌گذارد.
من هر چه به این جنبش با فاصله نگاه می کنم، بیشتر مجذوب زیبایی و عظمت آن می شوم و بر این باورم که هنوز بسیاری از زوایای آنرا نمی شناسم. شاید بتوان گفت که اگر بهمن ۵۷ قیام پدر سالاری تاریخی ایرانی- اسلامی علیه جوانه های نوزایی بود، ززآ جنبش مردمان ایران برای رهایی از سلطه این پدرسالاری است. درهم‌آمیزی پدرسالاری و مرد سالاری، بطور اجتناب ناپذیری زنان را به پرچمدار اصلی ززآ بدل کرده است. به کنشگران این جنبش در داخل و خارج نگاهی بیندازید. زنان بسیار بیشتر از مردان با این جنبش یگانه‌اند. آنها این جنبش را زندگی می‌کنند.
ما مردان، همراهیم اما هنوز “هم جان” نشده‌ایم. این جنبش چون زن را بر تارک خود نشانده، زندگی-ستایی و آزادیخواهی آن اوریجینال و باور پذیر است. نسل ما که در کلیت خود با قیام غول پدرسالاری همراهی کرد، از جمله برای جبران خطای خود، باید تلاش کند تا نسل به پا خواسته با ززآ رهبری تحول را بدست بگیرد. زن-زندگی-آزادی یک شعار دست چندم در کردستان ترکیه و بعدا در کوبانی بود که از آنجا به سقز آمد و از زادگاه مهسا به آسمان ایران پر کشید. ایران آنرا مال خود کرد چون با شرایط تاریخی آن و جنبشی که در زهدانش نطفه بسته بود، انطباق بی نظیری داشت. با نگاه به همه این واقعیت هاست که نگاه فردایی ما می تواند خود را در این جنبش ببیند. آنرا تیمار کند، با آن همراه و با آن تنومند شود.
با ارادت پورمندی


■ احمد پورمندی گرامی، سه نکته را مطرح می‌کنم.
اول: از دیدگاه من، همه‌ی “مسببان این مشکل” را نباید به یک چوب راند. چه بسا که “مسببانی” باشند که با نقد و انتقاد از گذشته (ایدئولوژی‌ها، راه‌حل‌ها، تشکل‌ها، موضع‌گیری‌ها، رفتارها، ...) بتوانند در جلب اعتماد همگانی موفق‌ باشند. آن چه که من از موضع‌گیر‌ی‌های خودت دیده‌ام آن است که می‌توانی حتی برای میر‌حسین موسوی یا رضا پهلوی، تحت شرایط خاصی (و با اما و اگرهایی)، نقش مثبتی قائل باشی. آن چه که “مسببان این مشکل”، در حال حاضر می‌گویند و می‌کنند بسیار مهم است و می‌تواند اعتماد ساز باشد (یا نباشد). در مورد خودت هم می‌دانی که توانایی جلب اعتماد را دارا هستی.
دوم: در ارتباط با نظر خسرو گرامی، مایلم اشاره کنم که در اوایل سال ۲۰۲۳ در مقاله‌ای که در همین ایران امروز با نام “جعبه‌های سیاه برای اشتراک عمل سیاسی” نوشته بودم ۵ مرحله را برای گذار از وضعیت (نامطلوب) کنونی به وضعیت (نسبتا مطلوب) آینده، در نظر گرفته بودم. آن چه را که خسرو می‌گوید/می‌خواهد و آن چه را که خودت می‌گویی/می‌خواهی می‌توان خواست‌هایی برای مراحل مختلف گذار در نظر گرفت. من اصراری ندارم که “جعبه‌های سیاه” را به‌ترین مدل بدانم، اما یک “جعبه سیاه” می‌تواند مثل یک “جعبه دنده” شامل “چرخ دنده‌”های فراوانی باشد. هیچ‌کدام از چرخ‌دنده‌ها در رقابت با یکدیگر نیستند، بلکه هر یک نیرو را از جایی به جایی دیگر منتقل می‌کنند. تشکیل پارلمان در تبعید که خسرو پیش‌نهاد می‌کند، و من هم با او موافقم (به مانند یک چرخ دنده)، شباهت‌هایی با تشکیل “اتحادیه سرسری ایرانیان” در کشورهای مختلف دارد. حداقل در سوئد، تجربه‌ی (هر چند ناکام و غمناک) اتحادیه سراسری ایرانیان وجود دارد. فکر ایجاد یک تشکیلات برای “نیروی سوم”، حتی اگر در خارج از کشور باشد، می‌تواند مانند یک چرخ دنده دیگر در نظر گرفته شود. هیچ اشکالی هم ندارد که بعضی از “مسببان این مشکل” در ایجاد چنین تشکیلاتی دخالت داشته باشند. شرایط خاص، و اما و اگرهای، آن هم این است که منعکس کننده‌ی “زن، زندگی، آزادی” باشد. در غیر این صورت، این تشکل تازه هم به سرنوشت تشکل‌های گذشته دچار می‌شود.
سوم: یکی از مشکلاتی که ما از سال ۱۳۵۷ به بعد با آن مواجه بودیم، این بود که هیچ کسی و نیرویی قبل از سال ۱۳۵۷، هیچ چیزی را با جزئیات مطرح نمی‌کرد. یک مثال آشکار آن که قول “مجلس موسسان” به شکل “مجلس خبرگان” به اجرا درآمد. یک کاری که امروز از دست ما “خارج از کشوری‌ها” بر‌می‌آید آن است که جزئیات پیشنهاد‌ها را به بحث بگذاریم و سطح توقع‌ها را بالا ببریم (!!!)، تا در فردای جمهوری اسلامی کسی نتواند چیزی را به شهروندان ایران قالب/غالب کند. یک مثال همین است که بگوییم یک مجلس موسسان می‌خواهیم که نه ۷۲ عضو، و نه ۲۹۰ عضو، بلکه ۹۰۰ عضو یا ۱۲۰۰ عضو داشته باشد. یا اینکه، علاوه بر احزاب سیاسی، اتحادیه‌های صنفی هم در مجلس موسسان نماینده داشته باشند، یا درصد نمایندگان در مجلس موسسان واقعا نمایاننده ترکیب جمعیتی در کشور باشد. بحث در مورد جزییات را می‌توانیم به دولت موقت/گذار، طول زمان گذار، و ...، تسری دهیم تا جزئیات برای شهروندان روشن باشد و بدانند که چه چیزی را می‌خواهند و در چه اندازه‌ای می‌خواهند.
با احترام – حسین جرجانی (سوئد)


■ حسین آقا جرجانی عزیز
من شیطان‌سازی از پنجاه و هفتی‌ها را به اندازی تبدیل «لیبرال» به دشنام در ایام انقلاب، مضر و نادرست می‌دانم و فکر می‌کنم که فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران بدون پنجاه و هفتی‌ها بسیار سرد و کچل خواهد شد. بحث من مربوط به تغییر نقش‌هاست. نسل ما باید تعلیمی رهبری ارکستر را به نسل برآمده از زن-زندگی-آزادی بدهد و نقش خود را به مشاوره، تولید فکر و انتقال تجربه محدود کند. در خصوص به بحث گذاشتن جزییات در فضای عمومی با شما کاملا همدلم. پیشتر هم در همین ستون نوشتم که اگر طرح مهندس موسوی (اون یکی!!) دائر بر رفراندم قانون اساسی پذیرفته شود، بازی به زمین قانون اساسی منتقل می‌شود و می‌توان مثل کره جنوبی، پا به پای مردم روی همه جزییات و بندهای قانون اساسی مباحثه ملی برگزار کرد و از فرصت تدارک رفراندم به نحو احسن و در جهت بالا ردن جایگاه قانون و آشنایی عموم روشنفکران و طبقات مختلف مردم با جزییات بهره جست.
با مهر پورمندی



■ سلام فرهیختگان
آنچه روشن است و البته هیچ نیروی سیاسی اعم از فردی یا تشکیلاتی، گذار از این هیولای سیاسیون حاکم فعلی در برنامه عملی‌اش نیست، و شما بزرگان نیز حق مطلب را ادا کرده‌اید. آنچه انگار جای بحث دارد ابزار لازم برای این گذار است. پس شمای روشنفکر دست از نوشتن نکشید تا تشکیلات داران عجوز و نگران را مجبور به ورود به این آوردگاه کنید. چون اینان فقط در خلوت سراهای خود بحث‌های درون گروهی می‌کنند و جز اختلاف و پاپس کشیدن و انشعاب هنری در کوزه ندارند.
نسل پنجاه و هفت که سردمدار مبارزه و به چالش کشیدن توتالیتیسم پادشاهی بود امروز دیگر تاریخش گذشته و مشاوره‌اش نیز چاره‌ساز نیست، فقط محتاج تکریم و تشویق‌اند. جنبش زنان به چنان رشد و بالندگی رسیده که پس از سه سال هنوز از پا ننشسته و همچنان ترک‌تاز میدان است. این را باید تشجیع و تقویت کرد و این جنبش بالنده قطعا رهبر بزرگی در زهدان خود دارد یا که در آوردگاه بوجود می‌آورد، چشم انتظار شاهان و چپ‌ها و لیبرال‌ها نباشید، نیش یا دندان تیزی برای درهم کوبیدن آن هیولا ندارند.
با احترام اکرم


■ چرا در ایران هیچ حزب راست حکومتی و غیر حکومتی وجود نداشته ست؟ در حکومت های جمهوری پارلمانی و پادشاهی پارلمانی ، طبق قانون اساسی در آن کشور ها ؛آزادی احزاب ، انتخابات آزاد ادواری و حقوق شهروندی و مدنی ، آزادی اجتماعات و تشکیل نهادهای صنفی و فرهنگی و...اس و اساس ست.
شور بختانه نه حکومت پادشاهی ایران و نه جمهوری اسلامی به هیچکدام از حکومت های پارلمانی جهان شباهت نداشته و ندارند. با وجودی که ایران ما در ۱۰۰ سال آخر به کلی تغییر کرد و مناسبات سرمایه داری در بخش های مختلف دست بالا را داشته ست. بدلایل زیادی که در یک کامنت امکان تشریح آن نیست . حکومت ها با در اختیار داشتن بخش بزرگی از فعالیت اقتصادی کشور که به تولید و در آمد نفت گره خورده ست . اراده ی خود را بر دیگر بخشهای مولد اعم از بزرگ یا کوچک و کار آفرینان تحمیل می کنند.
در ایران هرگز یک حزب به معنی دقیق آن که منافع سرمایه داران و اقشار بالائی جامعه و کار آفرینان را نمایندگی کند وجود نداشته و حتی چند حزب سیاسی که در فرصت بین شهریور ۱۳۲۰ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فعالیت داشتند نیز بعداز کودتا ممنوع گردیدند.بعداز انقلاب ۵۷ به مراتب بدتر بوده ست.سرمایه داران هم باید «اسلامی» باشند! آزادی احزاب و انتخابات ادواری در این ۷۰ سال حکم کیمیا داشته ست. در جامعه ای که نمونه ای از «حزب راست» شناسنامه دار مانند کشور های جمهوری پارلمانی یا پادشاهی پارلمانی وجود نداشته باشد. حکایت از بحران و صعف دموکراسی و لیبرالیسم در طبقات حاکمه می کند.
همین ضعف و فقدان یکی از دلایل سرکوب دگر اندیشان و منقدان حکومت ها بوده ست. حکومت بزرگترین کارفرمای کشور بوده و هرچه خواسته کرده ست و پاسخگوی هیچ نهادی هم نیست. حکومت ها نه خودشان اهل فعالیت حزبی بوده و نه دیگران را تحمل می کنند. حرف حرف حاکم است !! آنتی تز این نقص اساسی در جامعه ، تشویق و هدایت نیروهای سیاسی به همگرائی ست که به موازات دیگر فعالیت های سیاسی برای ایجاد احزاب مدرن راست ، میانه و چپ بکوشند که از پراکندگی کنونی رها شویم.
جامعه ایرانی هنوز در مرحله دموکراتیزاسیون خیلی کارها باید انجام دهد.
متاسفانه در نبود احزاب راست و چپ متعادل میدان و جّو سیاسی در اختیار راست افراطی حکومتی و مخالقان افراطی آن از یک طرف و رسانه ها محصور شده ست.
راست و چپ باید یکدیگر را تحمل کنند تا ازاین وضع بیرون رویم. راست افراطی حکومت های تمامیت خواه همیشه ناتوانیهای خود را به دیگر نیروهای سیاسی که هیچ حق و حقوقی نداشته اند نسبت داده ست. حکومت اسلامی که به هیچ حکومت قرن بیست و یکمی شباهت ندارد.
در حالیکه وظیفه حکومت ها و دولت های ادواری حراست از قانون اساسی و فراهم کردن زمینه مشارکت غیر مستقیم تمام شهروندان از طریق نمایندگان خود می باشد.
ما در ایران نه چنین حکومت و دولت هائی را داریم و نه احزابی که در سپهر سیاسی ایران وجود دارد که بتوانند در این باره امکان فعالیت داشته باشند. در باره ی آزای احزاب و انتخابات باید خیلی کار کنیم.
با احترام کامران امیدوارپور


■ سلام خانم اکرم گرامی. سبک نوشته و عبارات و کلماتی که به کار می‌برید خیلی جالب هستند. من نیز نظر شما را (شمای روشنفکر دست از نوشتن نکشید) می‌پذیرم و متذکر می‌شوم که ما که می‌نویسیم، یا مشروطه‌خواه هستیم، یا چپ یا لیبرال. یعنی همانها که معتقدید «نیش یا دندان تیزی برای درهم کوبیدن آن هیولا ندارند». مگر خارج از اینها چه کسانی هستند؟ جنبش «زن زندگی آزادی» نیز در همین طیف می‌گنجد. ما باید به فکر پیدا کردن «مبتکرانه» روش‌هایی برای هماهنگ کردن تمام نیروهایی که طرفدار حاکمیت مردم (نه حاکمیت فرد یا متون مقدس) هستند، باشیم.
با احترام. رضا قنبری




iran-emrooz.net | Thu, 12.09.2024, 10:33
صدایی که باید زود شنیده شود

عباس حاتمی

عضو هیئت موسس پویش فکری توسعه

* صداها را قبل از آنکه به فریاد و فریادها را قبل از آنکه به خشم تبدیل شوند باید شنید … چراکه خشم دیگر شنیدنی نیست، دیدنی است. خشم، سیاست نمی‌‌فهمد، مسیر خیابان را می‌بیند.

مقدمه:

در سال ۱۳۵۳ پژوهشی تحت عنوان “طرح آینده نگری” در ایران انجام شد که از اولین نظرسنجی‌هایی ملی بود که پیرامون شیوه نگرش ایرانیان صورت می‌گرفت. نتایج این پژوهش به روشنی نشان می‌داد جریان دینی چگونه در زیر پوسته جامعه در حال رشد است. این جریان دینی بعدها به یکی از اصلی ترین نیروهای اجتماعی تبدیل شد که انقلاب سال ۵۷ را رقم زد. نتایج این پژوهش که بعدها در کتابی تحت عنوان “صدایی که شنیده نشد“ منتشر گردید حاوی این نکته کلیدی بود که چگونه آن زمان، نظام سیاسی وقت در مورد وجود چنین نگرش دینی در حال رشدی، بی تفاوت باقی ماند و صدای چنین جریانی را نشنید.

این یاداشت می‌خواهد نشان دهد که ظاهراً تاریخ دهه ۱۳۵۰ این بار به شکلی دیگر در اولین دهه قرن جدید تا حدی در حال تکرار شدن است. بخشی از تکرار این تاریخ را می‌توان در آخرین نتایج موج چهارم پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان(۱۴۰۲) دید که اخیراً بخشی از آن به صورت غیر رسمی منتشر شده است. بر اساس نتایج این پیمایش حدود ۹۲ درصد از ایرانیان از وضع فعلی کشور ناراضی هستند.این پیمایش را می‌توان شبیه رفراندومی در مقیاس کوچک دید که به وضوح آشکار می‌سازد ساخت اجتماعی در ایران تا چه اندازه “تشنه تغییر” است.

به بیانی دیگر، این پیمایش رفراندومی غیر رسمی است که شاه بیت آن را می‌توان “بی‌تابی و تشنگی بالای” ساخت اجتماعی برای تغییر توصیف کرد. این پیمایش می‌گوید از هر ۱۰ نفر ایرانی حداقل ۹ نفر خواهان تغییر وضع فعلی است. نتیجه پیمایش به ما می‌گوید مساله اول ایران “تقاضای تغییر است”. اشتباه نکینم اگر ۸۱.۹ پاسخگویان گرانی و تورم، ۴۷.۹ درصد آنها بیکاری، ۲۶.۹ آنها اعتیاد، ۱۳.۱ آنها فساد اقتصادی و اداری، ۱۲.۱ آنها مسکن و ۱۱.۹ آنها حجاب را به ترتیب مسائل اصلی ایران دانسته‌اند، ۹۲ درصد آنها خواهان تغییر در وضع موجود بوده‌اند.

به این معنا مساله اصلی ایران از نظر ساخت اجتماعی در درجه اول ”ضرورت تغییر“ است. آماری خیره کننده که نشان می‌دهد دیگ انتظار برای تغییر دیگر سرریز شده است. صدای سرریز شدن” ضرورت تغییر“ از سوی ساخت اجتماعی بسیار رسا به گوش می‌رسد. خواست تغییر دیگر زیر پوسته جامعه جاری نیست، صدای آن دارد انسان را کر می‌کند.

کدام تغییر؟

اما ساخت اجتماعی در ایران کدام تغییر را بیشتر صدا می‌زند؟ نتایج پیمایش نشان می‌دهد از ۹ نفری که در ایران از وضع موجود ناراضی هستند ۶ نفر تغییر از طریق اصلاحات را قبول دارند. در ادبیات سیاسی آنها عموماً حامیان اصلاحات از پایین یا بالا دانسته می‌شوند که تغییر را در درون ساختار موجود دنبال می‌کنند. در آن سو ۳ نفر از میان ۹ نفر، اصلاح در نظام سیاسی را ناممکن می‌بیند. در ادبیات سیاسی با تسامح می‌توان آنها را در زمره حامیان بالقوه انقلاب نامید که از اصلاح نظام فعلی ناامید هستند.

این تناسب حاوی یک نکته مهم است. اینکه وزن افرادی که هنوز باور دارند امکان اصلاح نظام سیاسی وجود دارد، دو برابر افرادی است که این امکان را فراهم نمی‌‌بینند. عبارت ساده تر آن این است که وزن اجتماعی طرفداران تغییر از طریق اصلاحات در ایران دو برابر وزن اجتماعی طرفداران تغییر از طریق انقلاب است. این یعنی هنوز اصلاحات در ایران نسبت به انقلاب وزن و حمایت اجتماعی بیشتری دارد.

آیا پررنگ بودن درخواست “تغییر از طریق اصلاحات” برای یک نظام سیاسی نمی‌‌تواند یک فرصت باشد؟ تا حد زیادی این بستگی به نظام سیاسی دارد. در واقع این نظام سیاسی است که می‌تواند این وضعیت را به یک فرصت و یا برعکس به یک تهدید تبدیل کند. به عبارتی دیگر کنشگری نظام سیاسی است که می‌تواند فرصت ساز یا تهدید سازباشد. به این معنا فرصتها و تهدید‌ها به همان میزان که “پیش“ می‌آیند، به همان میزان “ساخته و سوخته” می‌شوند. اجازه بدهید این دو وضعیت را بیشتر توضیح دهیم.

۱- فرصت‌سازی و تهدیدسوزی از طریق انجام اصلاحات اساسی

اینکه بخش قابل توجهی از ساخت اجتماعی هنوز تغییر از طریق اصلاحات را دنبال می‌کند، بالطبع یک فرصت پیش آمده برای نظام سیاسی است؛ چراکه هنوز با ساخت اجتماعی روبه رو است که اکثریت آن قائل به تغییر از طریق اصلاحات و نه انقلاب است. اگر ۶۲ درصدی که خواهان اصلاحات در نظام سیاسی هستند را با ۸ درصد حامیان حفظ وضع موجود با هم در نظر گیریم، حداقل حدود ۷۰ درصد از ساخت اجتماعی خواهان براندازی نیست. به این معنا نظام سیاسی هنوز حمایت اجتماعی قابل توجهی برای امکان بقا دارد.

اما این تنها یک فرصت پیش آمده است. این فرصت پیش آمده می‌تواند ساخته یا سوخته شود. در کلی‌ترین شکل آن، فرصت پیش آمده را امکان بقا و تداوم حیات نظام سیاسی در نظر بگیرید. دقت داشته باشیم که امکان بقا و حیات یک نظام سیاسی ضرورتاً و فی نفسه به معنای تداوم حیات و بقای آن نیست، چراکه این امکان حیات از نظر بخش عمده‌ای از مردم مشروط به موضوعی به نام اصلاحات شده است. با این حال حیات مشروط در هر حال بهتر از وفات محتوم است. بدین‌سان فرصت پیش آمده برای نظام سیاسی برای بقا تنها در صورتی می‌تواند به فرصتی ساخته‌شده یا محقق‌شده تبدیل شود، که نظام سیاسی اولاً راه اصلاحات را در پیش گیرد، ثانیاً این اصلاحات را به شکلی خاص انجام دهد. کدام شکل خاص؟

نتایج پیمایش به ما می‌گوید این اصلاحات نمی‌‌تواند محدود و جزیی، بلکه برعکس باید کلیدی و اساسی باشد. اصلاحات باید اساسی و کلیدی باشد؛ چراکه از ۷۰ درصدی که خواهان براندازی نیست، ۶۲ درصد طرفدار اصلاحات و تنها ۸ درصد حامی وضع موجود است. این یعنی اصلاحاتی فراگیر، جامع و کلیدی باید صورت گیرد تا ۶۲ درصد جمعیت طرفدار اصلاحات را راضی نگه دارد. اما این تمامی مساله نیست. در این وضعیت ۳۰ درصد طرفداران بالقوه انقلاب را نیز حداقل باید ساکت نگه داشت. مشخص است که رضایت و سکوت ۹۲ درصد از مردم ایران نمی‌‌تواند از طریق اصلاحات محدود و جزیی به دست آید. بدیهی است که باید میان وزن “فرصت پیش آمده“ و وزن “فرصت‌ساخته یا محقق‌شده“ توازنی مناسب وجود داشته باشد.

زمانیکه ۹۲ درصد مستقیم یا غیر مستقیم در رویداد “فرصت پیش‌آمده“ نقش داشته‌اند، “فرصت ساخته شده“ نمی‌‌تواند تنها مورد تایید مثلاً ۲۰ درصد آنها باشد. این را ضرورت هم‌وزنی “فرصت پیش‌آمده“ و “فرصت ساخته شده” می‌نامیم. به بیانی دیگر و در مورد ایران، وسعت اصلاحات باید متناسب با وسعت عدم رضایت تعریف شود. زمانیکه عدم رضایت گسترده است، بالطبع نمی‌‌توان اصلاحات را محدود تعریف نمود. به این معنا، باید هم‌وزنی قابل‌توجه‌ای میان “وزن اعتراض” و “وزن اصلاحات” وجود داشته باشد.

نتایج پیمایش اخیر تاکیدی دوباره بر این موضوع است که دوره “اصلاحات محدود” در ایران سپری شده و عصر “اصلاحات اساسی” فرا رسیده است. به این معنا اگر نظام سیاسی وارد عصر جدید اصلاحات اساسی شود، فرصت پیش آمده را به یک فرصت ساخته شده یا فرصت محقق شده تبدیل نموده است.

۲- فرصت‌سوزی و تهدیدسازی از طریق تعلیق اصلاحات

اما “فرصت پیش‌آمده“ یعنی تمایل بخش قابل‌توجهی از جامعه به تغییر از طریق اصلاحات، می‌تواند همین طور “سوخته“ شود و به جای آن حتی تهدیدی از آن ساخته شود. این فرصت، زمانی سوخته و تهدید زمانی ساخته می‌شود که نظام سیاسی زیر بار اصلاحات کلیدی نرود. تصور کنید در جامعه‌ای تنها ۸ درصد مردم از وضع موجود راضی و حدود ۹۲ درصد برعکس از وضع موجود ناراضی باشند. بر اساس قولی معروف در علوم سیاسی در وضعیتی که ۹ نفر از ۱۰ نفر از وضعیت موجود ناراضی باشند، تنها درصورتی نماینده آن یک نفر می‌تواند بدون انجام تغییراتی در قدرت باقی ماند، که نماینده آن یک نفر همواره مسلح باقی ماند. اما مساله این است که حفظ قدرت در این وضعیت پایدار نیست، چراکه نتیجه این وضعیت، فرسایش نظام سیاسی به دلیل استفاده مداوم از قوه قهریه و زور است. فیلسوفی بزرگ قرنها قبل گفته بود، هیچ حکومتی نمی‌‌تواند برای مدت زمان زیادی تنها از طریق زور کشور را اداره کند. همین طور اینکه شاید هیچ چیزی در بلند مدت مانند قدرت مبتنی بر زور عریان برای یک نظام سیاسی تهدید کننده نباشد.

این وضعیت زمانی حاد می‌شود که با تعلیق اصلاحات، مشکلات نیز مدام بر روی هم انباشته شوند. این وضعیت فرسایش دو سویه نظام سیاسی را به دنبال خواهد داشت. در حالیکه توان نظام سیاسی به دلیل تلاش برای اعمال زور، روز به روز بیشتر به تحلیل می‌رود، حل مشکلات فزاینده برعکس توان بیشتری از نظام سیاسی طلب می‌کند. پیش‌بینی نتیجه در این وضعیت خیلی دشوار نیست. ما در این وضعیت با دولتی روبه رو می‌شویم که مدام ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود و مشکلاتی که روز به روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند.

از این گذشته، تعلیق اصلاحات و گذشت زمان می‌تواند باعث ناامیدی حامیان اصلاحات شده، از تعداد طرفداران امکان تغییر از طریق اصلاحات بکاهد و برعکس بر حامیان تغییر از طریق انقلاب بیافزاید. به این معنا هر چه اصلاحات دیرتر آغاز شود، خواست تغییر از طریق اصلاحات کاهش یافته و برعکس خواست تغییر از طریق انقلاب افزایش می‌یابد. به این معنا گذشت زمان در این جا به زیان حامیان اصلاحات و نفع حامیان انقلاب است.

دوم آنکه تعلیق اصلاحات و اصرار بر حفظ وضع موجود، انباشت بیشتر بحران‌ها و لاجرم تحلیل روزافزون نظام سیاسی را به همراه خواهد داشت. براین اساس اگر نظام سیاسی در آینده دور و در شرایط ضعف بخواهد دست به اصلاحات بزند، این اصلاحات خود مقوم انقلاب خواهد بود. تجارب زیسته نظام‌های سیاسی نشان می‌دهد هر زمانی که آنها در شرایط ضعف به اصلاحات پرداخته‌اند، شرایط نابودی خود را فراهم ساخته‌اند.

نمونه ایرانی آن اصلاحات دیرهنگام رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷ بود که از قضا سرکنگبین صفرا فزود. به این معنا اصلاحات زمانی برای یک نظام سیاسی سودمند است که در شرایط و زمان تقریباً مساعدی آن را آغاز نماید. اصلاحات در زمان قوت نظام سیاسی به همان میزان که برای آن نظام سودمند یا فرصت‌ساز است، در زمان ضعف نظام سیاسی می‌تواند برای آن بسیار خطرناک یا تهدید ساز باشد.

بنابراین فهم اینکه چه زمانی اصلاحات در یک نظام سیاسی آغاز شود، حتی از ضرورت خود اصلاحات نیز بیشتر است. گذشت زمان یا آغاز دیرهنگام اصلاحات می‌تواند برای یک نظام سیاسی یک “فرصت پیش آمده“ را حتی به یک “تهدید ساخته شده“ تبدیل کند. کمتر چیزی مانند فرصت اصلاحات، تا این اندازه مصداق چیزی است که زمان آن زود، دیر می‌شود. پنجره اصلاحات تا ابد بر روی هیچ نظام سیاسی باز نمانده است که بخواهد برای ایران باز باقی ماند.

خلاصه کنیم؛ حداقل از نظر ساخت اجتماعی، نظام سیاسی برای بقای خود باید تصمیمات دشواری بگیرند. شاه بیت این تصمیم دشوار، اصلاحات کلیدی است. اصلاحاتی که از نظر علم سیاست دست کم امروز و حالا همانقدر که دوستدار نظام سیاسی یا فرصت‌ساز است، با انقلاب و تغییر از طریق انقلاب دشمنی دارد. اما به نظر همین علم، درهای فرصت اصلاحات برای یک نظام سیاسی همواره گشوده باقی نمی‌‌ماند و ممکن است آینده کاملا متفاوتی را رقم زند. چنانکه بر اساس آموزه‌های علم سیاست، اصلاحات دیرهنگام در آینده همانقدر که دشمن نظام سیاسی است، برعکس دوستدار انقلاب خواهد بود. در واقع حداقل بخشی از چیزی که اصلاحات را به دوست و یا دشمن یا فرصت و تهدید برای نظام سیاسی تبدیل می‌کند، زمان انجام اصلاحات است. به این معنا نظام سیاسی که اصلاحات را به تعویق می‌اندازد، در واقع زمان وقوع انقلاب را برای خود به جلو می‌اندازد.

چه باید کرد؟

بیاییم حداقل از افسانه‌ای که در مورد عقابها وجود دارد، درس بگیریم. افسانه‌ای وجود دارد که می‌گوید عقاب‌ها می‌توانند تا ۷۰ سال نیز زندگی کنند. اما زمانیکه آنها به سن چهل سالگی می‌رسند باید تصمیم سختی بگیرند. بعد از چهل سالگی چنگال‌های آنها دیگر نمی‌‌تواند به سهولت طمعه را نگه دارد، نوک بلند و تیز آنها کارآیی خود را از دست می‌دهد و شه‌بال‌های کهن‌سال عقاب نیز بر اثر ضخیم شدن پرها، امکان پرواز را برای عقاب بسیار دشوار می‌سازد.

در این وضعیت عقاب تنها دو گزینه پیش روی دارد. یا باید بمیرد و یا فرایند تغییراتی را آغاز کند که هم بسیار دردناک است و هم ۱۵۰ روز به طول می‌کشد. برای انجام این تغییرات عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند، در آنجا منقارش را آن قدر به سنگ بکوبد تا از جا کنده شود. سپس عقاب باید صبر کند تا منقار تازه‌ای به جای منقار قدیمی رشد کند. همین طور باید چنگال‌هایش را از جای برکند تا چنگال‌های جدیدی رشد کنند و نهایتا همین کار را با بال و پر قدیمی خود انجام دهد. پس از آن است که عقاب سرانجام بعد از ۱۵۰ روز پروازی را از سر می‌گیرد که شبیه تولد دوباره است و به او این امکان را می‌دهد تا ۳۰ سال دیگر نیز زندگی کند.

به نظر می‌رسد عقاب سیاست ایران که از چهل سالگی گذر کرده است، نیز باید به سرعت وارد دوره تغییرات کلیدی شود. به یاد خواهیم داشت در سیاست، تصمیات دشوار - شروع اصلاحات - همواره بهتر از تصمیمات مرگبار - تعلیق اصلاحات - هستند. صداها را قبل از آنکه به فریاد و فریادها را قبل از آنکه به خشم تبدیل شوند باید شنید، چراکه خشم دیگر شنیدنی نیست، دیدنی است. خشم، سیاست را نمی‌‌فهمد، مسیر خیابان را می‌بیند، همانطور که در سالهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ دیده است.


منبع: تلگرام پویش فکری توسعه



نظر خوانندگان:


■ تحلیل صحیحی است. می دانیم که دیکتاتورها مستمرا بیشتر در توهم اقتدار خود فرو می روند تا جایی که به نقطه‌ی غیر قابل برگشتی می رسند و دیگر امیدی به بازگشت آن‌ها به عقل و منطق، آنطور که ما می فهمیم، نیست. حال سؤال این است که این نقطه‌ی غیر قابل برگشت در روند تمامیت خواهی خامنه‌ای و حلقه‌ی سخت قدرت در چه زمانی اتفاق افتاده یا خواهد افتاد.
به تحلیل من از آن نقطه و خط قرمز با پروژه خالص سازی و تحمیل دولت رئیسی به ملت ایران عبور شد و ملت تحت ستم و خصوصا نسل جوان را به فکر عمیقی برای تغییر بنیادی فرو برد. جنبش زن-زندگی-آزادی این خواست تغییر بنیادی را به نمایش آشکار گذاشت و آن را تثبیت کرد.
امروز مطلبی از آقای رضا یعقوبی در کانال تلگرام ایشان خواندم که بسیار قابل توجه است. متن آن را جهت اطلاع و تفکر دوستان در زیر پیوست می کنم. به امید آزادی و برقراری حکومتی سکولار دموکرات. بهرام اقبال
آرمان‌ زن، زندگی، آزادی
جنبش زن، زندگی، آزادی اکنون نام خود را بر پیشانی تاریخ ایران حک کرده است. این جنبش، لحظه‌‌ای تاریخی بود که “فرد” و “زندگی” با هم گره خوردند و “آزادی” را برای امکان آن دو صدا زدند. اینجا بود که زندگی انسان ایرانی، محوریت و اولویت خود را بر سیاست، بر عقیده، بر دین، بر دولت اعلام کرد و این اعلام موجودیت، مستلزم تحول کلان در منطق سیاست‌ورزی، در نگاه به انسان و امر اجتماعی و غیره بود. محوریت زندگی در سیاست، یعنی محوریت انسان. برخلاف سیاست سنتی که زندگی افراد در آن، چیزی جز “ابزار” جاه‌طلبی‌های خودکامگان نیست و در نتیجه اطاعت مطلق از حاکمان را می‌طلبد، در سیاست زندگی‌محور جدید مسئله وارونه است. یعنی دولت چیزی جز “ابزار” خوشبختی و خادم زندگی‌های افراد نیست. به همین دلیل بزرگ‌ترین اندیشمندان سیاست مدرن به صراحت گفته‌اند که اگر دولتی نتواند خوشبختی مردم را فراهم کند یا حقوق آن‌ها را پایمال کند، در واقع علیه مردم اعلان جنگ کرده و مردم حق دارند آن را براندازند و حکومتی ایجاد کنند که در خدمت خوشبختی همگان باشد. تمام تاریخ سیاست مدرن، تاریخ این جمله‌ی فوق است، چون مهار قدرت، مبارزه برای آزادی و سایر حقوق اساسی و شکل‌گیری جامعه‌ی مدنی و استقلال جامعه از قدرت و نظارت جامعه بر دولت و تمام پیچیدگی‌های دیگر همه و همه برای تبدیل قدرت سیاسی به “خادم” و “ابزار” زندگی و فرد و خوشبختی او و در نتیجه آزادی اوست. قدرت سیاسی است که باید قربانی اراده‌ها و خواسته‌های شهروندان و شود نه بالعکس. به این صورت که اگر هدف مذکور را برآورده نکند تبدیل به “شرّ”ی می‌شود که فقط باید از آن خلاص شد. ژینا که قربانی نگاه کهنه و سنتی و پدرسالار به دولت شد، چیزی را در انسان ایرانی بیدار کرد که جزء سرشت بشر است و هرگز خاموش شدنی نیست: خواست زندگی و خوشبختی که بدون آزاد شدن از قدرت سیاسی خودکامه و خودسر ممکن نیست. چون قدرت خودکامه زندگی فرد انسان را و انتخاب مستقل و خودخواسته‌ی او و منافع فردی و انتخاب‌های شخصی را به رسمیت نمی‌شناسد و هرگاه اراده‌ی فرد با اراده‌ی او همخوان نباشد، فرد را به سرنوشت مهسا دچار می‌کند. اراده‌ی خودمختار و خودآیین، دشمن دولت پدرسالار و سیاست سنتی و مذهبی است. این عصاره‌ی آرمان‌های جنبش ززآ است که تحول رادیکال و عمیقی را از جامعه، فرد و دولت طلب می‌کند و چون این امر جز با اراده‌ی ما به ثمر نمی‌نشیند باید همیشه و هر بار با آن تجدید عهد کنیم. این شورش اراده‌ی انسان علیه جبر است و از نهاد بشر جدا نمی‌شود، چنانکه آزادگان سروده‌اند: از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا آزادی!





iran-emrooz.net | Wed, 11.09.2024, 20:08
دیپلماسی اقتصادی با همسایگان هزینه یا سود؟

احمد علوی

سفر پزشکیان به عراق و دیپلماسی منطقه‌ای رژیم ولایی با همسایگان می‌تواند - به‌جز اهمیت نمادین - به افزایش برخی از همکاری‌های اقتصادی با عراق، و دورزدن برخی از تحریم‌ها - البته به بهای دادن امتیازهای کلان - کمک کند، اما برای رفع کامل گره کور تحریم‌ها و پایه‌ریزی رشد اقتصادی درونزا و برون‌گرای پایدار، ایران، نیازمند راهبردهای جامع‌تری و گشایش سیاسی و اقتصادی ایران به جهان است.

این راهبردها باید شامل انتقال فن‌آوری نوین، مدیریت مدرن، سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی (FDI)، و خروج از انزوای بانکی به دلیل مشکلاتی مانند لیست سیاه اف‌تی‌ای‌اف (FATF)، تنوع بخشیدن به اقتصاد، افزایش سرمایه‌گذاری‌های منطقه‌ای و خارجی، توسعه زیرساخت‌ها و کاهش تنش‌های بین‌المللی باشد. تنها در این صورت است که دیپلماسی منطقه‌ای می‌تواند به بخشی از راه‌حل کلان اقتصادی ایران تبدیل شود.

دیپلماسی اقتصادی حاکمیت ولایی که اولویت را به همکاری با کشورهای همسایه و کمتر توسعه‌یافته می‌دهد، می‌تواند تنگناها و هزینه‌هایی گزافی را برای ایران داشته باشد که به مرور زمان تأثیرات منفی خود را بر رشد اقتصادی درونزا، برون‌گرای پایدار و توسعه بلندمدت کشور نشان می‌دهد.

برخی از عمده ترین هزینه‌های چنین دیپلماسی همسایگی عبارتند از:

محدودیت‌های فن‌آوری و توسعه‌ای بازار
یکی از اصلی‌ترین تنگناهای همکاری اقتصادی با کشورهای همسایه کمتر توسعه‌یافته، نبود دسترسی به تکنولوژی‌های پیشرفته و مدیریت مدرن است.

فقدان فن‌آوری مدرن کشورهای همسایه مانند عراق، افغانستان، و برخی دیگر، خودشان از نظر تکنولوژی‌های نوین و زیرساخت‌های صنعتی نارسا هستند. این امر باعث می‌شود که همکاری با این کشورها نتواند به انتقال فن آوری و پیشرفت‌های صنعتی که ایران به آن‌ها نیاز دارد، منجر شود.

کاهش توان رقابتی عدم دسترسی به فناوری‌های پیشرفته و شیوه‌های مدیریتی کارآمد، توان رقابتی ایران در بازارهای جهانی را محدود می‌کند. در شرایطی که رقبای منطقه‌ای مانند ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج فارس به سرمایه‌گذاری‌های کلان و تکنولوژی‌های نوین دسترسی دارند، ایران با اتکا به همسایگان کمتر توسعه‌یافته، از رقابت باز می‌ماند.

محدودیت در جذب سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی(FDI)
یکی دیگر از تنگناهای مهم، محدودیت در جذب سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی است. کشورهای همسایه که با ایران همکاری می‌کنند، خودشان سرمایه‌گذاران عمده‌ای نیستند و منابع مالی مالی محدودی دارند. آنها به دلیل شرایط خاص حتی نمی توانند سرمایه گذاری مستقیم خارجی جذب نمایند.

کاهش منابع مالی کشورهای همسایه ایران مانند عراق، افغانستان و سوریه اغلب با مشکلات اقتصادی داخلی دست و پنجه نرم می‌کنند. بنابراین، نمی‌توانند سرمایه‌گذاری‌های کلانی در ایران انجام دهند و این امر ایران را از منابع خارجی بزرگتر محروم می‌کند.

نیاز به سرمایه‌گذاری‌های کلان برای توسعه زیرساخت‌ها ایران برای توسعه زیرساخت‌ها، صنایع و بخش‌های کلیدی خود به سرمایه‌گذاری‌های عمده نیاز دارد که تنها از طریق تعامل با کشورهای توسعه‌یافته یا قدرت‌های اقتصادی بزرگ امکان‌پذیر است. همکاری با همسایگان نمی‌تواند این نیازهای اقتصاد ایران را برطرف کند.

انزوای اقتصادی و بانکی بین‌المللی
یکی از تنگناهای کلیدی این دیپلماسی، عدم دسترسی به سیستم مالی و بانکی بین‌المللی به دلیل تحریم‌ها و مشکلاتی مانند FATF است. کشورهای همسایه نیز به دلیل ضعف سیستم‌های مالی و بانکی خود، نمی‌توانند جایگزین مناسبی برای سیستم مالی جهانی باشند.

مشکلات بانکی و تراکنش‌ها همکاری اقتصادی با کشورهای همسایه نمی‌تواند به حل مشکلات انتقال پول، تراکنش‌های مالی بین‌المللی و دسترسی به سیستم بانکی جهانی کمک کند. این مسئله به ویژه برای توسعه تجارت بین‌المللی و جذب سرمایه‌گذاری خارجی بسیار حیاتی است. ادامه انزوای بانکی حتی با گسترش همکاری‌های اقتصادی منطقه‌ای، ایران همچنان در انزوای بانکی قرار می‌گیرد و این باعث کاهش جذابیت ایران برای سرمایه‌گذاران خارجی می‌شود.

وابستگی به بازارهای محدود
تمرکز بر همکاری اقتصادی با همسایگان منجر به وابستگی بیش از حد به بازارهای محدود و ضعیف میشود که دارای ثبات، امنیت و رشد نیستند، بنابراین همه این این پیامدهای منفی گریبان اقتصاد ایران را خواهد گرفت. با تدوام همکاری ها اقتصاد به آنها وابسته شده و بعید نیست در مشکلات این بازارها که بازده چندانی ندارند غرق شود.

ریسک اقتصادی بازارهای همسایگان ایران اغلب کوچک و شکننده هستند. این بازارها به راحتی می‌توانند تحت تأثیر تغییرات سیاسی، جنگ، و ناپایداری اقتصادی قرار بگیرند. به عنوان مثال، عراق با ناپایداری‌های گوناگون سیاسی و اقتصادی داخلی مواجه است که بازرگانی با ایران را تحت تأثیر قرار میدهد و به درون اقتصاد ایران رخنه می کند.

محدودیت در تنوع بازارها ایران برای رشد اقتصادی درونزا، برون گرای پایدار نیاز به تنوع در بازارهای صادراتی خود دارد. محدود شدن به کشورهای همسایه که خودشان بازارهای کوچکی دارند، مانع از تنوع‌بخشی به صادرات و گسترش تعاملات با بازارهای جهانی می‌شود.

فقدان رشد اقتصادی درونزا، برون گرای پایدار
دیپلماسی اقتصادی که بر کشورهای توسعه‌نیافته متمرکز است، نمی‌تواند به رشد اقتصادی درونزا، برون گرا و پایدار و بلندمدت منجر شود.

فقدان برنامه‌های توسعه بلندمدت همکاری با همسایگان ممکن است در کوتاه‌مدت به میزان محدودی به اقتصاد ایران کمک کند، اما برای رشد پایدار و افزایش بهره‌وری اقتصادی، نیاز به برنامه‌های توسعه بلندمدت، سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها و تکنولوژی‌های پیشرفته وجود دارد. این اهداف تنها از طریق همکاری با کشورهای پیشرفته و اصلاحات داخلی قابل دست‌یابی است.

افزایش هزینه‌های تحریم‌ها
در شرایطی که ایران به کشورهای همسایه اتکا کند و نتواند از طریق دیپلماسی گسترده‌تری با قدرت‌های اقتصادی جهانی، تحریم‌ها را کاهش دهد، هزینه‌های تحریم‌ها برای ایران همچنان بالا خواهد ماند.

افزایش هزینه‌های تجارت و واردات به دلیل تحریم‌ها، تجارت با همسایگان نیز با هزینه‌های اضافی همراه است. این امر می‌تواند هزینه‌های واردات کالاها و خدمات را برای ایران افزایش دهد و در نتیجه بر روی معیشت مردم و صنایع تاثیر منفی بگذارد.

فرصت‌های از دست‌رفته برای تعامل جهانی
یکی از بزرگترین هزینه‌های این نوع دیپلماسی اقتصادی، از دست دادن فرصت‌ها برای تعامل با قدرت‌های اقتصادی جهانی است.

از دست دادن بازارهای بزرگتر کشورهای توسعه‌یافته و قدرت‌های بزرگ اقتصادی مانند چین، اروپا و آمریکا بازارهای بسیار بزرگی دارند که ایران در صورت تعامل با آن‌ها می‌توانست بهره‌وری اقتصادی خود را افزایش دهد. اتکا به همسایگان این فرصت را محدود می‌کند.

فقدان مشارکت در زنجیره‌های جهانی تولید تعامل محدود با جهان توسعه‌یافته باعث می‌شود که ایران نتواند در زنجیره‌های جهانی تولید و صادرات کالاهای صنعتی و تکنولوژیکی شرکت کند.

نتیجه‌گیری
دیپلماسی اقتصادی حاکمیت ولایی با تمرکز بر کشورهای همسایه و کمتر توسعه‌یافته، هرچند می‌تواند فرصت‌هایی برای دور زدن تحریم ها، تجارت کالاهای نه چندان پیشرفته و کاهش اثرات کوتاه‌مدت تحریم‌ها ایجاد کند، اما تنگناها و هزینه‌های قابل‌توجهی نیز دارد. این دیپلماسی نمی‌تواند به مسائل اساسی مانند انتقال تکنولوژی، جذب سرمایه‌گذاری خارجی، حل مشکلات بانکی و رشد درونزا، برون گرای پایدار اقتصادی پاسخ دهد. در نتیجه، برای حل این چالش‌ها، ایران نیاز به تعامل با قدرت‌های اقتصادی جهانی، اصلاحات داخلی و تنوع‌بخشی به بازارهای تجاری خود دارد تا بتواند به رشد اقتصادی پایدار و توسعه بلندمدت دست یابد.





iran-emrooz.net | Wed, 11.09.2024, 14:33
سیاست خارجی ایران در باتلاق توهمات

علی‌رضا اردبیلی

سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در باتلاق توهمات دینی و ناسیونالیستی

اگر سیاست داخلی، حوزه انحصاری داخل یک کشور است، سیاست خارجی حوزه تعامل با همسایگان، بقیه کشورهای جهان و زمین بازی بر اساس قواعد حقوق بین‌المللی است. از این جهت، اگر سیاست داخلی را به حوض تحت اختیار کامل خود در حیاط خانه تشبیه کنیم، حوزه کارکرد سیاست خارجی را باید شبیه محیط اقیانوسی بدانیم که نیروهای بسیار بزرگ خارج از اراده ما در آنجا حاکم هستند.

حکام جمهوری اسلامی در ابتدای کار خود، سیاست خارجی را هم با کشتن و نفی بلد کرد کردن کاربلدهای این رشته شروع کردند. متأسفانه از این ۴۵ سال هم برای دادن پست‌های برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری به اهل تخصص و تجربه، استفاده نکرده‌اند. در نتیجه، این حوزه مهم از اداره کشور هم به دست کسانی سپرده شد که به جای تخصص و تجربه کاری، کوله‌باری مزاحم، از ایدئولوژی اسلام سیاسی و پوپولیسم ناسیونالیستی جهان سومی حمل می‌‌‎‌کردند.

نتیجه این اوضاع کلی از نظر کیفیت رهبری سیاست خارجی در رژیم اسلامی را می‌‌‌توان در هر تصمیم مهمی طی ۴۵ سال گذشته رصد کرد. یکی از موارد پر سر و صدا در فضای فارسی زبان داخل و خارج از ایران، مسئله رژیم حقوقی دریای خزر بود. این موضوع برای چند دهه فرصتی برای بیان بی‌پایه‌ترین ادعاها در اختیار مدیرانی جاهل و یک افکار عمومی برانگیخته و بی‌خبر از همه جا در داخل و خارج از کشور داد.

متأسفانه، فضای رسانه‌ای فارسی‌زبان خارج از کشور نیز، در تبعیت از امواج صادره از مقامات رژیم و امامان جمعه، به صورت ادواری به میدان طرح ادعاهای دور از عقلی می‌‌‌شوند که کسی مقابله با آنها را به صلاح خود نمی‌بیند. زاویه نگاه این رسانه‌های فارسی خارج از کشور هم بر اساس فورمت “قبول اصل ادعای رژیم و اعلام بی‌کفایتی رژیم” در موضوعات جنجالی ادواری برپا شده از سوی خود رژیم است.

طی چهار سال اخیر از پایان جنگ دوم قره‌باغ به‌این‌سو هم، مفر جدیدی برای طغیان ادعاهای ناشی از جهل مسئولان سیاست خارجی و احساسات “ملی و میهنی” رسانه‌های خارج کشور باز شده است. نام این مفر جدید، «کریدور زنگزور» است. از این مفر جدید است که شاهد فوران جهلیات و جنگ روانی بر علیه جمهوری آذربایجان از سوی مقامات شش کلاسه و هفت کلاسه و دانشگاه رفته رژیم و رسانه‌های پربیننده فارسی هستیم.

جالب هم هست که رسانه‌های مخالف رژیم در خارج، که در شرایط عادی، گزارش وضعیت هوا از سوی رسانه‌های دولتی جمهوری اسلامی را هم قبول ندارند، در این جوهای عصبی جهادی که جهاد بر علیه جمهوری آذربایجان در دستور کار باشد، سبقت از شش کلاسه‌های رژیم ربوده و عناصری به‌مراتب جاهل‌تر از سخنگویان رژیم را وارد صحنه نبرد جهادی می‌‌‌کنند.

ورود عرب‌ستیزی و ترک‌ستیزی به سیاست خارجی ایران

در دوران پادشاهی هم عرب‌ستیزی و ترک‌ستیزی بخشی از انعکاس مبانی ایدئولوژی آریایی در سیاست داخلی کشور بود. با این وجود رابطه رژیم پهلوی در خارج از مرزهای ایران، از این خصوصیت نژادپرستانه به دور بود. رضاشاه برای فرزند خود عروس مصری انتخاب کرد، روابط گرمی با همه کشورهای عربی به‌جز عراق برقرار بود، تنها سفر خارجی رضاشاه به ترکیه بود. انواع هنرهای کاربردی از ترکیه وارد می‌‌‌شد. موسیقی عربی ترجمه به فارسی شده و فیلم ترکیه‌ای دوبله به فارسی مد بود و احساس می‌‌‌شد که امل ساین می‌تواند تا آخر عمر خود در ایران کنسرت برگزار کند. وقتی رشید بهبوداوف برای اجرای کنسرت به ایران دعوت شده بود، مورد محبت ملوکانه هم قرار گرفت و به دربار هم دعوت شد و در آنجا با برخی ترکی حرف بزند و فیلم ترکی حرف زدن رضا شاه در کنار آتاتورک را هم حداقل امروز همه دیده‌ایم. حتی محمدرضا شاه پهلوی در روزهای پایان عمر خود در حین بدرفتاری غیرانسانی متحدان غربی خود در روزهای سخت آخر زندگی خودش، مهمان انوار السادات مصری شد که هنوز هم آرامگاه وی در همان کشور است.

این یک رفتار طبیعی بود و معنی “حُسن همجواری” برای ایران محصور در میان همسایگان ترک و عرب یعنی مدارا با همان کشورهای ترک و عرب. اما رژیم تحفه جمهوری اسلامی ایران، ترک‌ستیزی و عرب‌ستیزی مرسوم در سیاست داخلی رژیم پادشاهی را به سیاست منطقه‌ای در دوران بعداز انقلاب گسترش داد و با این تحول مهم، سیاست خارجی ایران اسلامی به روابطی پراز تنش و نفرت بر علیه همسایگان مسلمان ترک و عرب تبدیل شد.

“شاه بیت” این پرونده زشت جمهوری اسلامی، سیاست تلاش برای مداخله در جمهوری آذربایجان بود که ابتدا سعی کرد آنجا را از طریق جاسوسان و فرستادگان مذهبی خود تحت کنترل بگیرد و سپس وارد بازی زشت‌تر حمایت از اشغالگران کودک‌کُش ارمنستان برای ایجاد عملیات ایذائی دائمی و بی‌ثبات کردن این کشور همسایه را تا به امروز ادامه داد و وقتی هم که اشغالگران ارمنی در میدان نبرد شکستی قاطع از ارتش آذربایجان خوردند، رژیم اسلامی پرده پوشی را کنار گذاشت و شمشیر از رو بست. بدین‌سان کشور همسایه‌ای که هم‌زبان یک سوم اهالی کشور ایران هم هست، به آماج کینه‌توزی غیرقابل فهم رژیم اسلامی بدل شد.

اصل مسئله

اصل مسئله این است که حکام اسلامی ایران، ابتدا با بی‌اعتنایی به همه واقعیت‌ها و خودفریبی، جمهوری آذربایجان را میدانی برای تأسیس “جمهوری اسلامی شماره ۲” فرض کرده بودند. اما با همه بی‌استعدادی، در همان ابتدای کار متوجه این سوءتفاهم بزرگ شدند و به جایش دست به‌کار بی‌ثبات‌سازی آن کشور از طریق صدور مبلغان مذهبی، جاسوسان و مهمتر از همه حمایت از عملیات جنگی روسیه و ارمنستان برای اشغال بیست درصد از اراضی آن کشور و تبدیل یک میلیون نفر از اهالی آن کشور به آوارگان جنگی کردند.

حجم این کار بسیار بالا بود. هم تعداد کسانی که از جمهوری آذربایجان برای تربیت ایدئولوژیک و نظامی به مراکز دینی ایران و اردوگاه‌های آموزش نظامی جذب می‌‌‌شدند بالا بود و هم تعداد کسانی از شهروندان ایران و شهروندان جمهوری آذربایجان که از سوی ایران مأموریت شناسائی کنیسه‌ها، مراکز فرهنگی، مدارس و کلینیک‌های محل مراجعه شهروندان یهودی آذربایجان و تأسیسات حساس برای طراحی ترور و خرابکاری دریافت می‌‌‌کردند.

بدین‌سان، رژیم اسلامی ایران با قصد بی‌ثبات‌سازی جمهوری آذربایجان و تقویت همه‌جانبه ارمنستان، در کنار صدور ایدئولوژی خشونت دینی به آذربایجان، سرمایه کشور ایران را در طبق اخلاص نهاده و در یک ماجراجویی و ماجراسازی ویرانگر، تقدیم یک کشور متجاوز نمود. در آن سال‌ها، رژیم ایران با اطمینان کافی از حمایت نظامی روسیه از این تجاوز، از سویی به جلوگیری از صلح میان دو کشور آذربایجان و ارمنستان پرداخت و از سوی دیگر با راه انداختن کارزارهای پرهزینه ایدئولوژیک (کانال تلویزیونی سحر، امام جمعه اردبیل و...) روی تز ناتوانی جمهوری آذربایجان از آزادسازی اراضی خود به تبلیغ پرداختند.

شاه بیت این تبلیغات این بود که چون در میان رهبران جمهوری آذربایجان و مردم آنجا، ایمان دینی از نوع مورد نظر فقهای ایران وجود ندارد و چون آذربایجان وابسته ناتو و اسرائیل و ترکیه است، نمی‌تواند و نخواهد توانست شهرهای اشغالی خود را از اشغال ارمنستان آزاد کند.

این سیاست ظاهری رژیم بود که برای دامن زدن به نارضایتی مردم جمهوری آذربایجان هدفگذاری شده بود و از سوی حسن عاملی امام جمعه اردبیل و لشگری از عمال ایرانی و آذربایجانی رژیم تا ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ اجرا می‌‌‌شد. روایت‌های تکراری از جعلیاتی در مورد نقش تعصب و فاناتیسم اسلامی در “پیروزی” ایران بر علیه عراق و اشاره به قوانین سکولار و شیوه تربیت و زندگی رهبران سیاسی، فرماندهان نظامی و مدیران دولتی جمهوری آذربایجان به عنوان مانع اصلی آزادسازی اراضی اشغال شده جمهوری آذربایجان، خوراک دائمی ارگانهای تبلیغاتی رژیم اسلامی ایران بر علیه جمهوری آذربایجان در یک سوی پرده بود.

سیاست پشت پرده ایران

سیاست جمهوری اسلامی در پشت پرده را می‌توان از زبان اسناد ویکی لیکس خواند. سرویس فارسی بی‌بی‌سی از اسناد نامبرده نقل قول زیر را دارد:

“دو کشور ارمنستان و جمهوری آذربایجان بر سر منطقه قره باغ با یکدیگر اختلاف ارضی دارند. در این موضوع اسناد ویکی‌لیکس «دخالت ایران» را در راستای پایان نیافتن این تنش ارزیابی می کند.
...یکی از اسناد ویکی‌لیکس که متعلق به مهر ۱۳۸۶ (اکتبر ۲۰۰۷) است، به خواسته ایران برای ادامه مناقشه قره باغ میان ارمنستان و آذربایجان می‌پردازد.

بر پایه این سند که حاوی گزارش فرستاده شده توسط آنه دئرسه سفیر وقت آمریکا در ارمنستان به وزارت امور خارجه‌اش است، ...، ارمنی‌ها در این دیدار تاکید کرده‌اند که ایران خواهان ادامه مناقشه ارمنستان با آذربایجان بر سر قره باغ است.
داوید شاه‌نظریان مشاور امنیتی سابق رئیس جمهور ارمنستان که در این دیدار حضور داشته، به دیپلمات‌های آمریکایی گفته است: «روابط بین ایران و ارمنستان، محدود به داد و ستدهای بازرگانی نیست. در مسائل سیاسی و امنیتی نیز در سطوح عالی همکاری‌های متقابل وجود دارد.»
او در ادامه سخنان خود تاکید کرده است که ایران خواهان حل مناقشه قره باغ نیست زیرا وضعیت موجود، دولت جمهوری آذربایجان را از متمرکز شدن بر مسائل ترک‌های ساکن در شمال ایران باز می‌دارد و این گونه امکان گسترش فعالیت های جدایی طلبانه در استان‌های آذری نشین ایران را کاهش می‌دهد.” (پایان نقل قول از سایت سرویس فارسی بی‌بی‌سی) لینک خبر در سایت بی‌بی‌سی فارسی

پروفسور ژیرائیر لیباردیان، مشاور عالی لئون تئرپتراسیان اولین رئیس جمهور ارمنستان عین همین روایت از موضع رژیم اسلام‌پناه اسلامی، در مصاحبه‌ها و نوشته‌های خود نقل کرده است.

اما سند دیگری از نشریه تئوریک ارگان وزارت امور خارجه ایران نشان می‌دهد که دفاع ایران از ارمنستان هدف عالی‌تری دارد یعنی خدمت به روسیه به عنوان ارباب بزرگ رژیم جمهوری اسلامی ایران:

“در مذاکراتی که برای صلح و ثبات در منطقه برگزار می‌گردد، ایران حضور ندارد. در هر صورت جمهوری اسلامی بطور حتم با هرگونه توافقی که بر اساس آن جمهوری آذربایجان قوی‌تر شود و روسیه بالعکس ضعیف‌تر شود، مخالفت می‌کند.” (قاسم ملکی، سردبیر “فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز”، سال ششم، دوره سوم، شماره ۲۰، زمستان ۱۳۷۶، ص ۱۹-۲۸)

تاریخ انتشار این موضع دارای اهمیت ویژه است. این حرف‌ها در فاصله سه ماهه بسیار حساس، بعداز اعلام علنی مواضع صلح‌جویانه لئون تئر پتراسیان، رئیس جمهور وقت ارمنستان و استعفای ناخواسته وی بعداز این اعلام این مواضع است. (اول نوامبر ۱۹۹۷ـ سوم فوریه ۱۹۹۸) تیتر نسخه انگلیسی مقاله War or Peace? Time to Get Serious, لینک ترجمه فارسی در سایت تریبون.

جمهوری اسلامی بنحو عجیبی به این کارهای پشت پرده خود اعتراف کرده است. سران رژیم در پاسخ به دنیایی از سند دال بر حمایت همه‌جانبه از ارمنستان، هنوز هم به خاطرات دوران کوتاهی اشاره می‌کنند که امید به تأسیس جمهوری اسلامی شیعه شماره ۲ در جمهوری آذربایجان به یأس تبدیل نشده بود. این دوره یک زمان بسیار کوتاه بود و عدم اشاره رژیم به سیاست‌های حمایتی از ارمنستان طی سه دهه و بازگشت مداوم به دوران خام‌خیالی خود از افق اسلامیستی ایده‌آل برای جمهوری آذربایجان، چیزی جز تأیید همه اسناد ویکی‌لیکس، سخنان ژیرائیر لیباردیان، سخنان سرهنگ علی رضایی جانشین سابق اطلاعات سپاه اردبیل و زندانی سابق سیاسی و کل محتوای نفرت‌پراکنانه رسانه‌های ایدئولوژیک و امنیتی رژیم، نیست.

نتیجه کار چه بود؟

نتیجه ۳۵ سال سیاست و رفتار رژیم اسلامی، همانقدر قابل انتظار بود که پیش‌بینی نوع محصول برای کشاورزی که گندم می‌‌‌کارد. اینجا هم کشاورز فرضی ما که گندم کاشته بود، محصول دیگری نصیبش نشد. چه چیزی طبیعی‌تر از این! این رژیم با به فنا دادن ثروت و رفاه چندین نسل از مردم ایران به جهاد علیه اسرائیل برخاست و نتیجه‌اش، پناه بردن کشورهای اسلامی منطقه به اسرائیل برای در امان ماندن از شر جمهوری اسلامی شد.

تفاوت مهم در این است که حداقل اپوزیسیون و رسانه‌هایی که با پول مالیات شهروندان غربی اداره می‌‌‌شوند، هرگز در کارزار اسرائیل‌ستیزی جمهوری اسلامی شرکت نکرده‌اند. اما جهاد بر علیه آذربایجان نه تنها از سوی صفوف اپوزیسیون و رسانه‌های فارسی‌زبان کشورهای غربی حمایت می‌‌‌شود، که، این جماعت، خود رژیم شرارت جمهوری اسلامی را متهم به سستی در جهاد علیه آذربایجان و نداشتن عرق ناسیونالیستی می‌‌‌کنند!

امروز، سیاست خارجی “داهیانه” رهبران رژیم اسلامی ایران در قفقاز جنوبی همان نتایجی را نمایش می‌‌‌دهد که سیاست مشابه رژیم در خاورمیانه و ونزوئلا و هر وجب دیگر از خاک دنیا که دست جمهوری اسلامی بدان رسیده باشد.

خودفریبی

به انتظارات ساده‌لوحانه رژیم ایران در مورد جمهوری آذربایجان در مقطع فروپاشی اتحاد شوروی اشاره شد. در آن دوره، مردم جمهوری آذربایجان به تعداد زیادی راهی شهرهای مرزی در  مرزهای ایران و شوروی یعنی شهرهای آذربایجان این‌طرف مرز  (ایران)می‌‌‌شدند. انگیزه آن هزاران انسان، امید به یافتن قوم خویش‌های این‌سوی مرز و نفس کشیدن در جایی به‌جز ایحاد شوروی برای اولین بار در عمر خود بود. ارگان‌های مسئول رژیم اما به سرعت دست به کار خودفریبی شدند و ادعا کردند که انگیزه سفر به جنوب آراز، همانا اعتقادات دینی است!

جالب است که این منظره را از زبان “صلاح‌الدین خدیو”، یکی از تحلیل‌گران ایرانی ساکن مهاباد بخوانیم. این نوشته که اینک در دسترس نیست (یا من در اینترنت نیافتم) به تاریخ ۱۲ نوامبر ۲۰۲۰ یعنی دو روز بعداز محرز شدن شکست ارمنستان و شکت بزرگتر رژیم اسلام پناه متحد ارمنستان نوشته است. صلاح‌الدین خدیو با اشاره به آمدن تعداد زیادی از شهروندان جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان بلافاصله بعداز نمایان شدن رخته در دیوار آهنین، می‌‌‌نویسد:


بازسازی واقعیت ناهمخوان با شعارهای ایدئولوژیک، در این قبیل رژیم‌ها، یک اصل اساسی است. احمد هاشمی مترجم سابق وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران در مقاله‌ای به شرح دشواری‌های بی‌پایان ترجمه در رژیم ایران پرداخته است. او از جمله می‌‌‌نویسد:

جالب است که متحد ارمنی رژیم اسلامی هم طی سی سال مشغول اینکار بوده است. در این سیستم عجیب و غریب حاکم بر ارمنستان، طی سه دهه، جزئی‌ترین اقدامات دورترین کشورهای جهان، کاری در جهت تأمین منافع ارمنستان و تنبیه جمهوری آذربایجان و ترکیه تعبیر شده است. به ازای هر خبر سرمایه‌گذاری شرکت‌های بین‌المللی انرژی در آذربایجان، صد خبر جعلی در رسانه‌های ارمنستان در باره ترک آذربایجان از سوی فلان شرکت بخاطر نبود منابع انرژی کافی و سودآور نبودن همکاری منتشر شده است و به ازای هر خرید مهم نظامی آذربایجان، فیلم و خبر انتقال تسلیحات به‌جا مانده دوران شوروی از انبارهای ارتش روسیه به ارمنستان، به عنوان نشانه شکست‌ناپذیری ارتش ارمنستان و نشانه تصرف عنقریب شهرهای دیگری از آذربایجان و ترکیه به خورد افکار عمومی برانگیخته، داده شده است.

بعداز خرابی بصره

پیروزی رعدآسای آذربایجان بر اشغالگران ارمنی چون بهمنی بر سر رهبران رژیم اسلامی هم فرود آمد و برای مدت کوتاهی برخی از تحلیل‌گران ترک‌ستیز مثل صلاح‌الدین خدیو، دم به گله گذاری گشودند و جزئیاتی نه چندان مهم از سیاست ویرانگر و خودویرانگر رژیم اسلامی در قفقاز جنوبی را بر زبان آوردند.

طی جنگ ۴۴ روزه تا قطعی شدن آزادی چند شهر مهم، ارگانهای تبلیغاتی امنیتی رژیم وعده می‌‌‌دادند که همه تلاش‌های ارتش آذربایجان ناکام مانده است. البته همین کار به شدت از سوی سخنگوی ارتش ارمنستان ” آرتسرون هوانیسیان” و یک “خبرنگار” فتنه‌گر روس خریداری شده از سوی لابی ارمنی روسیه، بنام “سیمون پگوف” انجام می‌‌‌شد. تولیدات و اظهارات این دو شخص، از سوی رسانه‌های نزدیک به ارامنه در روسیه و جهان به وسعت بازپخش می‌‌‌شدند. آرتسرون هوانیسیان و سیمون پگوف، به ازای خبر آزادسازی یک منطقه آذربایجان از اشغال ارمنستان، یک خبر متضاد تولید و پخش می‌‌‌کردند که بر اساس آنها، ویدئوی مربوط به برافراشته شدن پرچم آذربایجان در مرکز منطقه آزاد شده، حاصل نفوذ کوتاه مدت چند سرباز و یک فیلمبردار آذربایجانی به آنجا بوده است!

این “اخبار” به وسعت از سوی سایت امنیتی “آذریها” و دیگر نهادهای رسمی و غیرسمی رژیم در ایران پخش می‌‌‌شد. این فریب البته برای مؤمنین به شکست‌ناپذیری اشغالگران ارمنی قابل قبول بود و فیلم‌های اصابت راکت‌های آذربایجانی به اهداف نظامی ارمنی جزء پربیننده‌ترین کلیپ‌های یوتیوب بودند و آن جنگ در اصل اولین جنگ بدون تماس تاریخ نظامی دنیا بود که لحضات حساس آن با استفاده از مدرن‌ترین تکنولوژی آن زمان، به دنیا مخابره می‌‌‌شد.

تردیدی نیست که این قبیل کتمان واقعیت پیشروی برق‌آسای ارتش آذربایجان، در اصل به نفع اشغالگران ارمنی نبود و باعث شده که دیاسپورای ارمنی روسیه، فرانسه و آمریکا نتواند مانعی در راه آزادسازی اراضی آذربایجان ایجاد کند.

نتیجه قلب واقعیت و انتشار اخبار جعلی در ارمنستان، ایران و در میان دیاسپورای ارمنی، آن بود که روز دهم نوامبر ۲۰۲۰ وقتی خبر کاپیتولاسیون ارمنستان به جهان مخابره شد، ناسیونالیستهای ارمنی، متحدان ولایت فقیهی و ایرانشهری آنها در ایران و طرفداران آنها در جهان، بزرگترین شوک عمر خود را تجربه کردند.

یکی از نویسندگان کارمند در رسانه‌های دولتی رژیم، بنام زینب رجایی در خبرگزاری مهر، دو سال پیش مواضع رژیم را با جملات زیر توضیح می‌‌‌دهد:

“آنچنان که در جریان جنگ ۴۴ روزه دو کشور، در شرایطی که ایران و روسیه می‌کوشیدند صلح یا دست‌کم آتش‌بس را برقرار کنند، اسرائیل با فروش جنگ‌افزار و تسلیحات به جمهوری آذربایجان به آتش این جنگ هیزم می‌ریخت.” (لینک منبع)

اجازه بدهید که جملات فوق را معنی کنیم:

۱. ایران و روسیه سعی داشتند که مناقشه قاراباغ را ابدی کنند و انتظار رژیم اسلامی ایران در جریان جنگ ۴۴ روزه، چیزی جر یک نبرد محدود بی‌نتیجه نبود.
۲. خرید تسلیحات نظامی از سوی آذربایجان طی دو دهه (نه ۴۴ روز!) و تربیت یک ارتش مدرن در استاندارد قرن بیست و یکم برای اجرای اولین جنگ بدون تماس تاریخ نظامی دنیا، محاسبات بیت رهبری و کرملین را بهم ریخت.

رژیم در حالی که در خفا مشغول تلاش برای ابدی‌کردن اشغال نظامی اراضی آذربایجان بود، قربانی تجاوز نظامی را به شرکت در این تجاوز متهم‌ می‌‌‌کرد! مثلا به تیتر یکی از رسانه‌های رژیم توجه کنید:

“حاکمیت باکو، خود اراضی اشغالی قره باغ را در ازای حکومت موروثی بر جمهوری آذربایجان به طرف ارمنی واگذار نموده است.”(لینک منبع)

بی‌ربط‌گویی‌های مقامات رژیم در موضوع «کریدور زنگه‌زور»

به این خبر خبرگزاری تسنیم از سخنان آقای باقر قالیباف به تأسی از “رهبر معظم انقلاب” توجه کنید:

“قالیباف ضمن تشکر از کشور ارمنستان... ادامه داد: ... خط قرمز ما هر گونه تغییر مرز در همسایگی ایران است و بارها بر این تاکید کردیم.” (لینک منبع)

نمی‌توان از خبرگزاری تسنیم انتظار کار حرفه‌ای داشت اما می‌توان پرسید که چرا هیچیک از رسانه‌های متکی به مالیات دهندگان کشورهای غربی و رسانه‌های اپوزیسیون در قبال چنین ادعاهایی، سوالات زیر را مطرح نمی‌کنند:

- کدام مرزها در همسایگی ایران در معرض تغییر است؟ از کدام سو و با استناد به کدام سند؟
- وقتی در فاصله سالهای ۱۹۹۴ تا ۲۰۲۰ مرزهای جمهوری آذربایجان از سوی ارمنستان تغییر یافته بود و مرزهای مشترک ایران و ارمنستان بواسطه این اشغال نظامی بیش از پنج برابر میزان قبلی شده بود، رهبران اسلام‌پناه و شیعه‌پناه ایران به کجا نگاه می‌‌‌کردند؟ آیا وقتی که ارمنستان مرزهای مشترک ۴۴ کیلومتری خود با ایران را از طریق اشغال نظامی و پاکسازی اتنیکی به ۱۷۶ کیلومتر افزایش داده بود، زبان گفتن نداشتید؟

وزیر خارجه جدید رژیم اسلامی آقای عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران روز پنج‌شنبه ۶ آوگوست در حساب کاربری خود در شبکه ایکس نوشت:

“هر تهدیدی علیه تمامیت ارضی همسایگان ما، یا ترسیم دوباره مرزها، چه در شمال باشد، چه در جنوب، چه در شرق و چه در غرب، کاملا غیر قابل قبول است و برای ایران خط قرمز به شمار می‌رود.”

کسانی که از اوضاع ایران خبر دارند به شنیدن هر ادعای محیرالعقولی از زبان امامان جمعه عادت کرده‌اند. اما سخنان فوق از زبان وزیر خارجه یک کشور است که اتهام بی‌خبری و بی‌سوادی را نمی‌شود بر وی وارد دانست.

در فوق نه به “تهدید” تمامیت ارضی، بلکه به نقض عملی ۲۴ ساله “تمامیت ارضی همسایگان ما” که دست بر قضا دومین کشور شیعه دنیا بعداز ایران هم است، اشاره شد. اگر طی ۲۴ سال در دوران صدارت و وزارت انواع و اقسام مسئولان و مدیران دولتی، آن نقض مسلم تمامیت ارضی همسایگان برای کشور اسلام پناه ایران مهم نبود، امروز چه اتفاقی افتاده است که نه تنها “نقض” تمامیت ارضی بلکه “تهدید” تمامیت ارضی هم برای رژیم اسلامی مهم شده است؟

آیا آقای عباس عراقچی و وزرات محترم امور خارجه ایران، می‌‌‌توانند به جای هزار بار غوغا، یک بار برای همیشه بگویند که مبنای مستندات لازم برای پی بردن به صحت و سقم ادعای تهدید تمامیت ارضی همسایگان را کجا باید دید؟ آیا وزارت خارجه ایران هنوز مستندی دال بر وجود تهدید علیه تمامیت ارضی همسایگان (همان ارمنستان) و قصد تغییر مرزهای آن کشور، برای ارائه در اختیار ندارد یا چنین مستنداتی وجود دارد و به جز وزارت خارجه و بیت رهبری رژیم، بقیه جهان از آن بی‌خبرند؟

آقای عباس عراقچی بعداز انتقال اسناد پروژه اتمی ایران با کامیون به اسرائیل، گفت:

“من فکر می‌کنم افرادی نتانیاهو را سر کار گذاشته‌اند.” (لینک منبع)

اگر وزارت خارجه ایران و بیت رهبری نتوانند مستنداتی دال بر تهدید تمامیت ارضی همسایگان (=ارمنستان) ارائه دهد، آیا نمی‌توان، شائبه سرکار گذاشته شدن رهبران رژیم جمهوری اسلامی را ادعا کرد؟ چه کسی بر اساس کدام سند خواهان تعدی بر تمامیت ارضی آخرین باقی‌مانده رژیم‌های متحد جمهوری اسلامی یا همان “همسایگان ما” (=ارمنستان) شده است؟

”حق مسلم ما” و صدای عقلانیت در میان طوفان نفرت و هیجان

زمانی صنعت اتمی “حق مسلم ما” بود و سپس نصف دریای خزر تبدیل به “حق مسلم ما” شد و اینک ممانعت از توافق دو کشور مستقل همسایه بر سر راههای ارتباطی مابین آنها تبدیل به “حق مسلم ما” شده است. آنچه اتفاق نمی‌افتد، ارائه یک بیلان برای برآورد نتایج سود و زیان صنعت اتمی و غوغا برای تصرف نیمی از دریای خزر است. راستش نه کسی چنین بیلانی ارائه داده است و نه کسی یا کسانی از میان امت همیشه در صحنه داخل و خارج از کشور که زمانی حنجره خود را در راه مقدسات مسلم نامبرده به زحمت انداخته‌اند، خواهان رسیدگی به امر سود و زیان عملیات جهادی خود شده‌اند.

حقیقت آن است که این مسئله جزو موارد مورد مذاکره مابین دو کشور مستقل است که هر دو دارای دو قرن تجربه مدیریت رابطه با غول بی‌شاخ و دمی به نام روسیه از نوع تزاری، کمونیستی و پوتینی هستند. ارمنستان محروم از هرگونه ارتباط دریایی با جهان، ۴۴ کیلومتر مرز با ایران در جنوب دارد و ۱۲۷۸ کیلومتر مرز زمینی در شرق و غرب خود با آذربایجان و ترکیه. صلاح هر مملکت هم خسروان آن مملکت دانند. حال برعهده نیکول بابایئویچ پاشینان است که اگر اجباری در انتخاب است کدام را انتخاب کند.

در اصل هیچ اجباری نیست و گرجستانی که همه راههای ارتباطی از قبیل راه آهن، اتوبان و مسیرهای انتقال نفت و گاز آذربایجان از آنجا می‌‌‌گذرد، مجبور نبوده است که در قبال دادن راه ترانزیت به آذربایجان و ترکیه، مثلا مرز خود با ارمنستان را مسدود کند! البته به‌جز آنهایی که عقل و چشم و گوش خود را بسته و حنجره خود را به کار می‌‌‌اندازند، بقیه بشریت خبر دارند که حتی کشورهای دارای دسترسی به دریاهای آزاد مثل ایران و روسیه هم به ارتباطات زمینی از طریق اراضی همسایگان با جهان، احتیاج دارند.

مثلا در نقشه نگاه کنید به اهمیت راه اتباطی روسیه و ایران از طریق اراضی جمهوری آذربایجان یا اهمیت راههای زمینی ترکیه برای ایران جهت ارتباط با اروپا. هم آذربایجان و هم ترکیه تاکنون میلیاردها دلار صرف احداث و نگهداری جاده‌هایی کرده‌اند که ایران از طریق آنها با بقیه دنیا ارتباط زمینی حیاتی دارد. به عقل کسی در ترکیه و آذربایجان هم نرسیده است تا بگوید مثلا جلوگیری از احداث راه‌های مراسلاتی ایران و ترکمنستان یا افغانستان، “حق مسلم ما” است! آلمان در قلب اروپا هم، هابی برای اتصال کل کشورهای قاره اروپا با یکدیگر است. نه برای آلمان و نه برای جمهوری آذربایجان و ترکیه، چیزی به‌نام “حق مسلم ما” در چوب گذاشتن لای چرخ همسایگان، جز سادیسم و نفهمی نوع برقراری روابط بین‌المللی، معنی دیگری ندارد.

مثل جنگ روانی جهادیون تهران و امت همیشه در صحنه ایرانشهری داخل و خارج از کشور در مورد حق پنجاه درصدی ایران بر دریای خزر(!) و حق مسلمی به نام صنعت اتمی خارج از کنترل جهانی، حق مسلمی برای مداخله در نوع توافقات آذربایجان و ارمنستان وجود نخواهد داشت. دولت‌های حاکم بر ایران طی صد سال اخیر هرگز نتوانستند سهم توافقی ایران از آبهای جاری مشترک میان افغانستان و ایران را استیفا کنند، چگونه است که در برابر روسیه، ترکیه، آذربایجان و حتی ارمنستان برای خود، “حق مسلم ما” تعریف می‌‌‌کنند؟

روسیه حتی یک روسیه ضعیف امروزی، در آنسوی کره زمین در قطب جنوب برای خود منافع تعریف کرده و ده پایگاه تحقیقاتی دارد. ایرانی که قادر به استیفای “حق مسلم ما” از آبهای مشترک با افغانستان تحت حاکمیت طالبان نیست، در برابر فعال شدن مسیری که هم برای روسیه و هم برای چین و غرب اهمیتی استراتژیک دارد، چکاره است؟

قابل انتظار است که این غائله جدید “حق مسلم ما” هم، تا ایجاد یک غائله مشابه جدید جهت کوبیدن مشت بر دهان جهان و جهانیان، فروکش کند و صاحبان حنجره‌های به زحمت افتاده هم، اصلا به‌خود زحمت بازخواست از معرکه‌گردانان و مرشدان “حق مسلم ما” برای مداخله در نوع توافقات آذربایجان و ارمنستان را ندهند.

صدای عقلانیت

مثل موارد پیش، مثل نامه‌نویسی به موقع زنده‌یاد مصطفی رحیمی و هشدار نسبت به عواقب برقراری یک رژیم اسلامی، مثل هشدارهای دلسوزانه کارشناسان در مورد ماجراجویی اتمی، امروز هم صداهایی برخاسته از سوی افرادی که قدرت تعقل خود را در هیاهوی “حق مسلم ما” از دست نداده‌اند، می‌‌‌شنویم. دریغ که مثل گم شدن صدای دکتر مصطفی رحیمی در هیاهوی برخاسته از جهاد ضدامپریالیستی راست و چپ (یکماه پیش ‌از سرنگونی رژیم شاه در ۲۵ دی ۱۳۵۷) صدای دعوت به عقلانیت در غائله جاری بر سر موضوعی مربوط به دو کشور مستقل همسایه هم، توان رقابت با غوغای غوغاسالاران برانگیخته را ندارد.

چند نمونه از آرأی کارشناسنان و صاحب‌نظران در این موضوع

مهدی پرپنچی: “طرح زنگزور پیش برود یا نرود، یک چیز هرگز فراموش نخواهد شد: بیش از ۲۰٪ خاک آذربایجان در مجاورت مرز ایران، برای بیش از ۲۰ سال در اشغال ارمنستان بود و صدای جمهوری اسلامی در نیامد. اما عبور کامیون‌های باری آذربایجان از خاک ارمنستان را تغییر مرزهای منطقه می‌دانند و به آن معترض‌اند!”
(برای آشنایی با ماهیت ایرانشهریان محترم و خواندن یک میلیون فحش رکیک به شبکه ایکس و زیر این پست نگاه کنید)

دکتر افشار سلیمانی، سفیر پیشین ایران در آذربایجان و کارشناس روابط بین‌الملل: “ایران باید راه دیپلماسی واقع‌بینانه را در پیش بگیرد نه سخن پراکنیهای زیانبار و مواضع خصمانه. ... عده‌ای در طول سالهای اخیر در اینگونه مواقع اشتهایشان فزونی می‌گیرد و هوس باز گردندان هفده شهر قفقاز و سرزمین‌های ازدست رفته در دوره روس‌های تزاری در سالهای ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ در قالب پیمان‌های گلستان و ترکمنچای به سرشان می‌زند و شمشیر از رو می‌کشند و لسان در دهان می‌چرخانند و صوتشان را اکویی می‌کنند و این مطالبات را فریاد می‌زنند.! ... دست آخر هم نه تنها این مطالبات تأمین نمی‌شود بلکه فرصت‌های بیشتری هم از دست می‌رود و هیچ کس هم پاسخگو نیست چنانکه تا کنون پاسخگو نبوده‌اند.”

محسن پاک آیین، دیپلمات ایرانی و سفیر سابق ایران در جمهوری آذربایجان: “نوردوز [گذرگاه مرزی ایران به ارمنستان از مسیر زنگزور] مسیر اتصالی ایران به اروپا نیست. جاده‌های ارمنستان به طرف گرجستان صعب‌العبور و فاقد استانداردهای لازم هستند. تریلی‌های دو دیفرنسیاله می‌توانند از این مسیر عبور کنند. برای ساخت بزرگراه در این مسیر، سی میلیارد دلار بودجه لازم است. مسیر ما به اروپا از ترکیه و آذربایجان است.”

علی بیگدلی، کارشناس مسائل بین‌الملل: “مقامات ارشد ایران نمی‌توانند جلوی روسیه بایستند. وجود پایگاه‌های قدرتمند اسرائیلی در آذربایجان هم می‌تواند عامل تهدیدکننده‌ای برای امنیت ما باشد. آقای عراقچی گفته بود ما اجازه تعرض به خاک همسایگان را نخواهیم داد درحالیکه این مسائل به ما ارتباطی ندارد.”

کیش، مات! مثل دفعات قبل!

رژیم جمهوری اسلامی ایران طی ۴۵ سال مشغول زدن مشت بر دهان جهان بوده است. در همه موارد هم، بخش مهمی از افکار عمومی ایرانیان داخل و خارج از کشور، بر علیه این رویه جهادی بوده است. البته بخشی از این افکار عمومی، در صورت اعلام و اعمال جهاد از سوی رژیم بر علیه کشورهای عربی و ترکی منطقه، چنان رفتار کرده‌اند که گویی اعلام جهاد از سوی رژیم نبوده است و ادعای بی‌کفایتی رژیم در پیش‌‎‌برد امر جهادی مربوطه را داشته‌اند. اینک هم کسانی اعم از عامی و عالم، از اپوزیسیون و رسانه‌های اپوزیسیونی ایرانی چنان وانمود می‌‌‌کنند که گویی خودشان مبتکر اعلام جهاد علیه جمهوری آذربایجان بوده‌اند و رهبران رژیم اسلامی تنها مشتی مدعیان نالایق رهبری این جهاد هستند.

سران ارمنستان، ممکن است، از آذربایجان تقاضای عاجزانه برای استفاده متقابل از مسیرهای ارتباطی موجود را بکنند. چنین تقاضای عاجزانه‌ای دور از عقل یا به ضرر ارمنستان نیست. ارمنستان عملا راه‌های ارتباطی زیادی با جهان ندارد. یقینا استفاده جمهوری آذربایجان از منطقه مجاور مرز ۴۴ کیلومتری ارمنستان با ایران، برای برقراری ارتباط با نخجوان و ترکیه و کمک به تسریع و تسهیل ارتباطات جاده‌ای و ریلی بین ترکیه با آسیای مرکزی و تجارت جهانی در خط لندن و چین، در مقابل کسب اجازه استفاده از ۱۲۷۵ کیلومتر مرزهای ارمنستان با ترکیه و آذربایجان، معامله بدی برای ارمنستان نخواهد بود. ممکن است که این نکته بدیهی از سوی جهادیون تهران فهمیده نشود، اما بسیار محتمل است که ارمنستان عاجزانه خواهان این معامله بشود.

انسداد همه راه‌ها یا رفع انسداد برای همه؟ مسئله این است!

آذربایجان چندین دهه است که ارتباط همه‌جانبه با آسیای مرکزی دارد و ۴ سال است که ارتباط ریلی اروپا با چین را از طریق به کار انداختن قدرت دیپلماسی، سرمایه و توانایی اجرایی خود ممکن کرده است (۲۷ دسامبر ۲۰۲۰). اگر کشوری در دنیا بیشترین نیاز را برای ایجاد ارتباطات جاده‌ای و ریلی با دنیا دارد، این کشور ارمنستان است و نه آذربایجان. نکته مهمی را که عمدا برای آخر مقاله نگاه داشته‌ام، افشای این راز آشکار است که زمان لازم برای طی مسیر ایروان تا گذرگاه مرزی‌اش با ایران از طریق خاک خود ارمنستان تقریبا ۸ ساعت و از طریق نخجوان تقریبا ۳ ساعت است. حدس بزنید تصمیم ارمنستان را!

در همین روزها خبر افتتاح عنقریب اولین فاز نیروگاه انرژی اتمی “آک‌کویو” ترکیه از سوی روس اتم منتشر شد. این نیروگاه اتمی با پنج برابر ظرفیت نیروگاه بوشهر، قرار است با تکمیل هر پنج فاز آن، ده درصد انرژی برق ترکیه را تولید کند. توجه کنید که بعداز چندین مرحله جنگ رژیم اسلامی با جهان و خسارت میلیاردها دلاری ناشی از انواع تحریم‌ها، نیروگاه بوشهر تنها یک درصد انرژی برق ایران را تأمین می‌‌‌کند. کشورهای عربی در جنوب ایران هم، انواع تأسیسات مشابه را بدون تحریم شدن و بدون جنگ با کسی، تأسیس کرده‌اند.

علت نتیجه بد رژیم اسلامی در قیاس با همسایه غربی ترک و همسایگان جنوبی عرب، چیزی جز گرفتاری حکومت و سیاست و سیاست خارجی ایران در باتلاق جهل و توهمات نیست. اپوزیسیونی که به درستی از فقدان مدیریت حکومتی متکی به علم و تخصص شاکی است، وقتی نوبت توهمات ناسیونالیستی بخصوص توهمات دارای مایه عرب ستیزانه و ترک ستیزانه باشد، داوطلبانه و با تمام قوا در صفوف جهاد دیگرستیزانه رژیم جای می‌‌‌گیرد.

پایان
استکهلم ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ درود و خسته نباشید به هم‌میهن علی‌رضا، من با خیلی از نکاتی که بر شمرده‌اند هم‌رای هستم، مانند اینکه رژیم آخوندی می‌خواست از آذربایجان هم یک اخوندستان شیعه بسازد، که کامیاب نشد، اما من در چند مورد مخالف گفته‌های شما هستم، از جمله حکومت فارس‌ها یا ایرانشهری.
حکومت اخوندی پیش و بیش از همه انسان‌ستیز است، این انسان می‌تواند عرب و یا ترک و یا کرد و فارسی زبان باشد. حکومتی که با نوروز و جشن‌های ایرانی مشکل دارد، ایرانی نیست حکومتی که از بامداد تا شامگاه درد و درمانش فلسطین و اسلام است، ایرانی نیست. حکومتی که اگر ایرانی بود همانگونه که فلسطین و تروریست‌های عرب و مسلمان کمک می‌کند به پاره تن جغرافیای فرهنگ و زبان و تبار ایران، تاجیکستان هم کمک می‌کرد که نمی‌‌کند. حکومت اگر ایرانی بود باید بیشتر پول و نیروی خود را در آسیای میانه، که از باستان تا امروز خانه دوم فرهنگ و تاریخ ایران است، می‌برد.
حکومت آخوندان ایران‌ستیز اسلامیست به رهبری امام شاه سلطان حسین خامنه‌ای در سال‌های ۲۰۰۰ و تلاش زیادی کردنند تا از تاجیکستان عزیز هم یک اسلامستان آخوندی بسازند که به‌ میمنت بودن روسیه! و دانایی برخی از تاجیکان سر به سنگ خوردند.
کجای حکومتی ایرانی است که رئیس جمهورش ترک است، رهبر شاه سلطان حسین‌اش ترک است و رئیس جمهورش ترکش در عراق عربی سخن می‌گوید و شب و روز از و در نهج البلاغه روضه‌خوانی می‌کند. حکومتی که اگر روزی یک نیروی به او بگوید، ما یک بمب اتم داریم و می‌خواهیم یا بر روی مکه و یا مدینه بیاندازیم و یا روی اصفهان و تهران، به باور من این قبیله آدمخوار ایرانستیز بی‌درنگ اصفهان و تهران را قربانی خواهند کرد.
کجای این رژیم به راستی ایرانی است که نام همه لشگر و سلاح‌های جنگی و هزاران کس و چیز را عربی کرده؟
من خوشحالم و باور دارم که مردم آذربایجان صد‌ها بار از ایرانیان دربند زندگی آرام‌تر و شادتر و آزادتری دارند، من هم چنین باور دارم که آذربایجان بدرستی رابطه خوب با اسراییل دارد و این یکی از دلیل‌های دشمنی آخوند شیعه با حکومت آذربایجان است.
ما ایرانیان ۴۵ سال است که تاوان یهودستیزی بی‌پایان ارتجاع سرخ و سیاه را می‌دهیم. تاوانی که تار پود این ملت را از هم پاشیده و گرسنگی، بی‌آبرویی و آوارگی برای میلیون‌ها انسان ایرانی و منطقه به ارمغان آورده.
شما نوشته‌اید که ارمنی‌های کودک‌کش، نمی‌‌دانم، اما می‌دانم که کودک کشی از سوی آذربایجانی‌ها هم بوده، و جه بسا بیشتر هم بوده. گفته‌اید ملایان علی‌اوف را علی‌زاده می‌گفتند، خوب ۲۰۰ سال پیش علی‌اوف، مگر علی‌زاده نبوده، ۲۰۰ سال پیش که آذربایجان علی‌اوف همان آذربایجانی بوده که پاره دیگرش تبریز و مراغه است. همانگونه که آذربایجان ایران اوف و پوف ندارد.
می‌افزایم، که من ایرانشهری هستم، اما با هیچ قوم و قبیله‌ای مشکل ندارم، دوست دارم کشور‌ها در همین مرزها که دارند با هم زندگی آرام داشته باشند. من جمهوری آذربایجان علی‌اوف را ۱۰۰ بار برای زندگی به ایران اخوندی شاه سلطان حسین خامنه‌ای برتر می‌دانم. تنها کشوری که زندگی در آن بدتر از ایران است افغانستان طالب و کره شمالی هستند. مشکل کشور و مردم ایران مافیای ایران‌ستیز اخوند-پاسدار است. از اینکه رژیم و برخی از ایرانیان توهم زده هستند هم با شما هم رای هستم.
برای شما تندرستی و شادکامی آرزو دارم.
کاوه


■ با تشکر از دقت و حساسیت شما آقای کاوه،
هموطن گرامی، شما می‌‌‌نویسید: “اما من در چند مورد مخالف گفته‌های شما هستم، از جمله حکومت فارس‌ها یا ایرانشهری.”
“فاکت”ی که شما نقد می‌کنید یعنی “حکومت فارس‌ها” بودن رژیم اسلامی از من نیست. کشوری به یک سوم اهالی ترک و یک سوم اهالی غیرفارس و غیرترک، چگونه می‌تواند “حکومت فارس‌ها” باشد؟
این که همه شهروندان به یک اندازه از رفاه و حقوق برخوردار نیستند، رژیم فعلی یا رژیم شاه را به “حکومت فارس‌ها” بدل نمی‌کند. یا این واقعیت که طی صد سال اخیر، پروژه یکسان‌سازی برای یکدست کردن ایران همیشه متکثر جریان داشته است، هم برای “حکومت فارس‌ها” بودن این دو رژیم کافی نیست. حکومت ایران امروز هم مثل بقیه دوران دارای تاریخ مکتوب آن، یک امپراطوری است. چنین حکومتی نمی‌تواند “حکومت فارس‌ها” باشد. همانطور که بقیه امپراطوری‌های بزرگ و کوچک دنیا، حکومت یک گروه اتنیکی نبودند. نمونه زیاد است: امپراطوری روم، بیزانس، امپراطوریهای اسلامی، بریتانیای بزرگ، صفویه، عثمانی، روسیه و امثالهم. این سیستم‌ها علی‌رغم همه تنوعات درون خود و تنوعات مابین این سیستم‌ها، یک چیز مشترک داشتند: تنوع فرهنگی و زبانی و اتنیکی. حکومت استالین “حکومت روس‌ها” نبود و “حکومت گرجی‌ها” اصلا نبود و الا آخر.
شما می‌نویسید: “کجای این رژیم به راستی ایرانی است که نام همه لشگر و سلاح‌های جنگی و هزاران کس و چیز را عربی کرده؟” مگر همین رژیم اسلامی نبود که هشت سال علیه دولت عربی عراق جنگید؟ مگر حزب‌اللهی‌های طرفدار رژیم فعلی نبودند که هزاران هزار در جبهه نبرد (بی معنی) کشته شدند؟ آیا فکر می‌کنید اگر بجای جنگ با عراق، ایران درگیر جنگ با افغانستان یا تاجیکستان بود، بخاطر وجود دری‌زبانان افغانستان و تاجیک‌زبانان تاجیکستان، رژیم با انگیزه بیشتری جنگ را اداره می‌‌‎کرد؟ آیا واقعا فکر می‌‌‌کنید متعصب‌ترین طرفداران رژیم در جنگ با عراق، بخاطر عرب بودن طرف مقابل، انگیزه کمتری برای جنگ، کشتن و کشته شدن می‌‌‌داشتند؟ مگر داعشی‌هایی که اینهمه مسلمان را خاورمیانه کشتند، خود مسلمان نبودند؟
در جای دیگری نوشته‌اید: “۲۰۰ سال پیش علی‌اوف، مگر علی‌زاده نبوده، ۲۰۰ سال پیش که آذربایجان علی‌اوف همان آذربایجانی بوده که پاره دیگرش تبریز و مراغه است. همانگونه که آذربایجان ایران اوف و پوف ندارد.”
اولا، “اوف” پسوند نام خانوادگی دویست میلیون انسان در بخش بزرگی از دنیاست و اشاره به نام دویست میلیون انسان با لفظ تحقیرآمیز “اوف و پوف” زیبنده کسی نیست. سابقه رسمی نام خانوادگی در ایران زودتر از ۱۳۱۳ شمسی نیست. و در نتیجه ادعای شما در مورد وجود نام خانوادگی با پسوند “زاده” در دویست سال قبل، درست نیست. کسانی در مناطق شمالی ایران که پیش‌از ۱۳۱۳ از طریق تجارت و حرف شغلی با روسیه مرتبط بودند، بسیار قبل‌از مرسوم شدن نام خانوادگی با هر پسوندی، نام خانوادگی با پسوند “اوف” داشتند که “عبدالرحیم طالبوف” تبریزی متولد ۱۸۴۳ معروفترین آنهاست. هیچ شخصیت تاریخی در ایران یا جای دیگر هم چیزی معادل “نام خانوادگی” به معنی امروزی نداشته است و این پدیده را هم مثل هزاران چیز دیگر، در زمانهای نه چندان دور، از غربی‌ها یاد گرفته‌ایم.
دقیقا با شما همفکرم که گرفتار نشدن شش جمهوری دارنده اکثریت اهالی مسلمان شوروی به سرنوشت ایران، نعمت بزرگی برای آنها و حتی همسایگان و بشریت بوده و است. تا حدودی هم، سرنوشت غم‌بار ما، به هشیاری آنها کمک کرد. در سالهای اول بعداز فروپاشی شوروی، آن دسته از شهروندان این شش جمهوری که به ایران سفر می‌کردند، با تفسیری مشابه مضمون جمله زیر از ایران برمی‌گشتند: “ایران سالهای ۱۹۳۷ خود را زندگی می‌کنند.” یعنی رفرنس به بدترین سالهای کشتار اهالی شوروی توسط رژیم شوروی.
در مورد صبغه ایرانشهری رژیم اسلامی حاکم هم رژیم پهلوی حول ایده “بازگشت به خویشتن” شکل گرفته بود و هم فلسفه ظهور رژیم اسلامی بر این مبنا بود. فرق این بود که اولی قرار بود ما را به خویشتن آریایی رجعت دهد و دومی به تشیع علوی. جالب است که ایده بازگشت به خویشتن شیعی از درون جنبش رجعت به ایران پیشااسلامی جوانه زد و شخصیت‌های فکری دارای درکی التقاطی از این رجعت، کم نیستند. “آن دیگری” هر دوی این ایدئولوژی‌ها هم مشترکند: اجانب، بیگانگان، امپریالیسم، غرب، روس، انگلیس و امثالهم. لولای اتصال “ایرانشهریسم” از نوع آریایی بازگشت به خویشتن با نوع شیعی این پدیده، در هیبت صاحب نظران و شخصیت‌های تأثیرگذار و نخبگان کم نیستند. کسانی چون سید احمد فردید، احسان نراقی، سید حسین نصر، فخرالدین شادمان، غلامعلی حداد عادل، آیت الله مطهری و بسیاری دیگر، نمونه‌های هیبریدی این دو ایدئولوژی هستند.
به ایرانشهری بودن خودتان هم اشاره‌ کرده‌اید و در جایی می‌‌‌نویسید: “کجای حکومتی ایرانی است که رئیس جمهورش ترک است، رهبر شاه سلطان حسین‌اش ترک است و رئیس جمهورش ترکش در عراق عربی سخن می‌گوید و شب و روز از نهج البلاغه روضه‌خوانی می‌کند.”
معنی جملات فوق چیست؟ چون رئیس جمهوری و رهبر کشوری ترک است و علاوه بر این رئیس جمهور عربی هم صحبت می‌کند (به تسلط وی به زبان کردی اشاره نکرده‌اید) پس “حکومت ایرانی نیست” کشوری که در یک مقیاس جهانی، یکی از پر تنوع‌ترین جوامع زبانی دنیاست (شامل ترکی، عربی و کردی) و از میان ۱۵ همسایه آن، زبان غالب در ۱۱ کشور عربی و ترکی است هم می‌تواند مسئولان ترک و عرب و کرد داشته باشد و هم به سود منافع ملی آن است که اگر رهبران و دیپلمات‌های طراز اول آن به زبان‌های همسایگان مسلط باشند.
اینکه ترک بودن و عربی دانستن را مغایر با ایرانی بودن بدانید، یک ایدئولوژی شناخته شده مخرب است که از جمله آنرا بنام “ایرانشهریم” می‌شناسیم. این ایدئولوژی دقیقا التقاط بازگشت به خویشتن آریایی و شیعی است که بجای پذیرش بی‌قید و شرط لیبرال‌دموکراسی غربی، مدعی داشتن نسخه یکی دو هزار ساله کشورداری به نام “ایرانشهریسم” است. توجه کنید که هم لیبرال‌دموکراسی و هم حقوق بشر و حقوق زنان و حقوق اقلیت‌ها همه نتیجه تکامل تجربه طولانی بشری در زمان‌های نزدیک به ما هستند. تا همین اواخر در اروپا زنان جنس درجه دو بودند و همجنس‌گرایی هم بیماری تلقی می‌شد و هم در اکثریت مطلقی از کشورهای جهان جرم انگاری شده بود و برایش مجازات تعریف شده بود.
متأسفانه یا خوشبختانه، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت‌های و همزیستی مسالمت‌آمیز بدون جنگ، “نسخه بومی” تحت هیچ نامی و در هیچ جای دنیا نداشته و ندارد. ژاپن، سنگاپور، اندونزی، مالزی، کره جنوبی و هر کشور دیگری با هر مشخصات تاریخی و دینی و زبانی، ناچار به استفاده از تنها مدل شناخته شده اداره موفق کشورها است. این نکته همانقدر بدیهی و جهانشمول است که جدول تناوبی یا مثلثات. ایرانشهریسم می‌خواهد ما را مجاب کند که نه! ما وارث نسخه آلترناتیو بومی کشورداری ایرانی (ایرانشهریسم) هستیم و این همان بازگشت به خویشتین خویش است.
با سپاس از شما آقای کاوه گرامی
علی رضا اردبیلی





iran-emrooz.net | Wed, 11.09.2024, 12:43
رنج‌نامه فائزه هاشمی

حمید فرخنده

قبل از پرداختن به نامه خانم فائزه هاشمی از زندان اوین، لازم به تاکید است که داشتن زندانی سیاسی در کشور مخالف حق آزادی بیان است که حتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی با همه ایراداتش بر آن تاکید شده است.

در یک جامعه مبتنی بر دموکراسی و حاکمیت قانون همه نیروهای سیاسی از چپ تا راست و حتی افراطی‌های این دو طیف حق آزادی بیان دارند و تنها چیزی که قلم یا بیان آنها را محدود می‌کند نفرت‌پراکنی قومی و نژادی علیه دیگران است. چنانچه بجز موارد استثنایی، در کشورهای اروپایی که سال‌ها تجربه دموکراسی‌ دارند، تفکرات و احزاب افراطی چپ و راست وجود دارند و در انتخابات نیز شرکت می‌کنند. در ایران نیز تحول‌خواهان و دموکراسی‌خواهان  نه تنها باید وجود رقبای سیاسی عرفی خود از طیف‌های مختلف سیاسی را طبیعتا به رسمیت بشناسند، بلکه اصولا با کنار گذاشته شدن نگاه حذفی، تندروهای دو طیف سیاسی نیز بعنوان بخشی از مردم کشور و واقعیت صحنه یا صف‌بندی سیاسی آن باید به رسمیت شناخته شوند و جای آنها زندان نیست.

در یک نگاه کلی اما شکوه‌نامه فائزه هاشمی از زندان بار دیگر تاکیدی بر این واقعیت است که اگر فرهنگ دموکراسی یعنی مدارا، تکثر‌پذیری و به رسمیت شناختن مخالف در میان مردم یک کشور نهادینه نشده باشد، این فقط حاکمان مستبد نیستند که دگر‌اندیشان و مخالفان یا منتقدان خود را به زندان می‌فرستند بلکه بخشی از مخالفان نیز بخاطر همان فرهنگ غیردمکراتیک که در آن زیسته‌اند به نوبه خود در داخل زندان، زندان ِخود را بنا می‌کنند، زندان اپوزیسیون در زندان پوزیسیون. یعنی کسانی با پرچم مخالفت با حکومت درحالیکه خود قربانی نظام استبدادی هستند، عده‌ای دیگر را تحت فشار می‌گذارند یا بایکوت می‌کنند تا از تصمیمات سیاسی آنها پیروی کنند و حتی در بند زندان نیز مانع کسانی می‌شوند که می‌خواسته‌اند در انتخابات ریاست جمهوری اخیر رای بدهند. این واقعیتی بدیهی و تلخ است که اگر فرهنگ یک جامعه استبدادزده باشد، در همه جا کم یا بیش و حتی درمیان زندانیان سیاسی، می‌تواند خود را نشان می‌دهد.

اینکه در خارج کشور هربار در هنگام انتخابات ریاست جمهوری گروهی افراطی تحت نام پادشاهی‌خواه یا چپ افراطی و حتی بنام دفاع از  دموکراسی و حقوق بشر در ایران به فحاشی و‌ گاه حمله به رای دهندگان در مقابل سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌های ایران تجمع می‌کنند و عملا گروه فشار خارج کشور را تشکیل می‌دهند نیز حکایت دیگری است از سنخ آنچه بر فائزه هاشمی در زندان رفته است. طبق تعبیر نیچه، آن گروه‌های فشار در زندان و خارج کشور کسانی هستند که در مبارزه با هیولا مدت‌هاست خود به هیولا تبدیل شده‌اند.

در ایران ما در کنار نیروهای سیاسی چپ، راست، لیبرال و محافظه‌کار بطور عمده با چهار گروه تندرو روبرو هستیم که نگاه حذفی به دیگر نیروهای سیاسی دارند و اگر زمانی قدرت اصلی را در دست داشته باشند دیگران را کاملا سرکوب و حذف می‌کنند. این نیروها البته دارای قدرت، امکانات و پایگاه‌های سیاسی مختلفی هستند و شامل تندروهای داخل و درکنار حکومت، راست‌های سلطنت‌طلب و ناسیونالیست‌های فرشگردی یا «ایران‌نوین»ی، چپ‌های افراطی و نیروهای افراطی‌ها قومیت‌ها می‌شوند. هرچند هرکدام از نیروها دارای نگاه ایدئولوژیک و حذفی به دیگر نیروهای سیاسی هستند، اما برخورد دموکراسی‌خواهان طبیعتا به رسمیت شناختن آنها و رعایت حقوق‌شان در چهارچوب حاکمیت قانون است.

روشن است که شکوائیه فائزه هاشمی متوجه بخشی از زندانیان سیاسی است که چنین رفتاری داشته‌اند و چنانکه ایشان نیز تاکید می‌کند آنها در برابر کل زندانیان سیاسی گروه اندکی را تشکیل می‌دهند. پرواضح است که زندانیان آزاده در میان زندانیان سیاسی کشور بسیارند، از جمله خود ایشان یا افرادی چون سعید مدنی.

در زمان شاه نیز زندانیان سیاسی گاه چنین رفتارهایی با مخالفان خود می‌کردند، اما مردم از این رفتارها بعدها که آنها از زندان آزاد شدند به تدریج و بویژه با شروع اختلافات حکومت با سازمان مجاهدین خلق با خبر گشتند. در آن دوران و تا مدتی بعد از انقلاب زندانیان سیاسی دارای چنان جایگاه و تقدسی بودند، که کمتر کسی آنها را مورد نقد قرار می‌داد.

از هم‌اکنون برخی بر خانم هاشمی ایراد گرفته‌اند که ایراد گرفتن او از زندانیان سیاسی، نحوه خبررسانی گاه غلوآمیز آنها، افشاگرهای او درمورد رفتار برخی سلطنت‌طلب‌ها و چپ‌ها و یا سکوت یا همراهی برخی از دیگر زندانیان سیاسی با رفتار دیکتاتور‌مآبانه آنها در زندان با فائزه هاشمی و برخی دیگر، آب به آسیاب حکومت می‌ریزد و به مصلحت نیروهای اپوزیسیون و نیروهای مبارز نیست که چنین نکاتی مطرح شود.

در پاسخ باید گفت که اتفاقا دموکراسی از همین امروز و از هرجا که هستیم شروع می‌شود. بویژه اینکه کسانی چنین رفتارهای زشت و مستبدانه‌ای در زندان داشته‌اند که اصولا در آغاز مبنای مخالفت آنها با جمهوری اسلامی بخاطر همین نوع رفتارهای استبدادی و قلدرمنشانه حکومت بوده است. اتفاقا چون آنها وعده نظامی بهتر و دموکراسی می‌دهند باید از همین امروز مورد نقد و پرسش قرار گیرند که چطور کسانی که از هم‌اکنون در زندان دنبال جلوگیری از آزادی برخی از همبندان خود هستند و با آنها به روش، منش سرکوبگرانه و با ادبیات توهین‌آمیز و اتهام‌زنانه برخورد می‌کنند، چطور در فردای آزادی از زندان می‌‌خواهند به وعده دموکراسی و حقوق بشر خود پایبند بمانند؟

شجاعت فائزه هاشمی در نوشتن این نامه قابل احترام است. شکوائیه او از درون بند زنان زندان اوین نامه‌ای تاریخی است که در اسناد مبارزات سیاسی مردم ایران به یادگار خواهد ماند.



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده عزیز، مطرح کردن نامه خانم فائزه هاشمی بسیار بجا و مناسب بود. این موضوع، امروزه تحت عنوان «Cancel Culture» مورد بحث است. برای مقابله با «فرهنگ حذف» از یکطرف احتیاج به شهامت است، از طرف دیگر و مهمتر از آن، تمرین کردن فن استدلال و بیان مطلب است. بر اهل فن پوشیده نیست، که یک مطلب را می‌توان به دهها نوع و زبان بیان کرد. انتخاب کلمات و جملات مناسب، به قریحه هنری نیز احتیاج دارد.
موفق باشید.رضا قنبری


■ رنج‌نامه فائزه هاشمی به نظر من پیش از آن که نامه فائزه هاشمی را “یک سند تاریخی” بدانیم و بخوانیم، باید منتظر بمانیم تا افراد یا گروه‌های طرف دعوای وی هم نظرات خودرا درباره نحوه گفتار و رفتار و کردار وی بگویند و بنویسند. اما یک نکته درباره فائزه‌ هاشمی مبرهن و محرز است: وی دختر یکی از بنیانگذاران و شخصیت‌های مهم نظام اسلامی ست و در گفتگوهای گوناگونی که از وی منتشر شده به دفعات دیده و شنیده شده که وی از همه افراد دیگر نظام، حتا خمینی، انتقاد می‌کند، به جز پدرش اکبر‌ هاشمی رفسنجانی. در واقع انتقاد و نکوهش پدرش خط قرمز وی است. هیچ بعید نیست که در داخل زندان هم وی در گفتگو با دیگر زندانیان به ویژه چپ و پادشاهی خواه، بر سر نقش پدرش در تباهی کنونی حاکم بر کشور بگو مگو پیدا کرده و کار به اختلافات و کدورت کنونی در داخل زندان و انتشار این به اصطلاح “رنجنامه” کشیده باشد.
شاهین خسروی


■ با درود و پوزش از دوستان بخاطر بعضی حرفهای تکراری از کامنت‌های قبل. جناب فرخنده خیلی روشن نکات اساسی یک جامعه دموکراتیک را فرموله کرده:
“در یک جامعه مبتنی بر دموکراسی و حاکمیت قانون همه نیروهای سیاسی از چپ تا راست و حتی افراطی‌های این دو طیف حق آزادی بیان دارند و تنها چیزی که قلم یا بیان آنها را محدود می‌کند نفرت‌پراکنی قومی و نژادی علیه دیگران است. چنانچه بجز موارد استثنایی، در کشورهای اروپایی که سال‌ها تجربه دموکراسی‌ دارند، تفکرات و احزاب افراطی چپ و راست وجود دارند و در انتخابات نیز شرکت می‌کنند.”(نقل از همین نوشتار)
بسیار نیکو. بعد با خود می‌اندیشم؛ چرا بعداز این مقدمه اساسی، قبل از این که ببینیم وصع عمومی ایران چگونه ست؟
آیا وضعیت ما از نظر پارلمانتاریسم و بلورالیسم سیاسی در حد مینیمالی آن بعداز ۱۱۸ سال از انقلاب مشروطه در جامعه ما وجود دارد؟
به عنوان یک پرانتز در فاصله‌ی تبعید رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای نظامی ۱۳۳۲ به مدت ۱۲ سال فرصتی داشتیم و تا حدی فعالیت‌های پارلمانی، حزب، مطبوعاتی و... را تجربه کردیم.
برای این که کامنت طولانی نشود از دوستان تقاضا می‌کنم که به این سئوال اساسی پاسخ دهیم:
ـ آیا بدون انتخابات آزاد توسط نهاد مستقل ملی، امکان دارد که در ایران هم مثل پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نمایندگان نحله‌های مختلف سیاسی، شخصیت منفرد سیاسی بتوانند منافع و مصالح موکلین خود را در مجلس نمایندگی کنند؟
ـ آیا انتخابات تنها مرجع نشان دهنده مقبولیت نمایندگان مردم، جدا از این که کدام گرایش سیاسی دارند نمی‌‌باشد؟
ـ آیا بهمین دلیل نیست که احزاب راست افراطی در فرانسه و آلمان و... با وجودیکه بحران این کشور‌ها را افزایش داده‌اند ولی با پشتوانه ی رای مردم اتوریته ی خود را اعمال می‌کنند؟
ـ چرا ما در ایران توجه خود را به این نقصان اساسی یعنی انتخابات آزاد معطوف نمی‌‌کنیم که نبود آن دست حکومت‌ها را باز کرده تا دگر اندیشان را منکوب و زندانی کنند؟
ـ چرا بجای علّت اصلی تعارضات و تبعیضات سیاسی که حکومت‌های تمامیت خواه می‌باشند. از نیروهای دگر اندیش که هیچ حق و حقوق شهروندی، سیاسی و مدنی ندارند و قربانی شرائط تحمیلی حکومت‌اند. انتظار داریم بدون انتخابات و داوری مردم به تعامل، تسامح و تساهل با یکدیگر بپردازند؟
تاکید می‌کنم که باید این کار‌ها توسط حکومت‌ها و مدعیان سیاسی به موازات و همزمان صورت گیرد.
یعنی اگر حکومت احجاف می‌کند و مانع انتخابات آزاد ست. مخالفان حکومت باید به بدیل و آلترناتیو چند صدائی پای بند باشند تا مردم فرق حکومت انحصار گر و مخالفان دموکراسی خواه را شفاف و روشن مشاهده کنند. البته فقط شمارش آرای مردم ست که به نیروهای سیاسی قدرت میدهد که در صحنه سیاسی از مواضع خود دفاع کنند.
در ضمن در پروسه انتخابات ادواری ست که احزاب و گروههای کوچک که قادر به کسب رای مطابق حد نصاب تعیین شده برای ورود به پارلمان نیستند به تدریج به ائتلاف با گروههای دیگر روی میاوردند یا کنار میروند. ما نیاز به چند حزب بزرگ داریم نه ده‌ها کوچک!
قبلا هم نوشته‌ام که تمام جریانات سیاسی ایران حق داشتند که از سال ۱۳۵۸ علیه رای کشی‌های انحصاری نیروهای مشروعه خواه، کارزار مبارزاتی و حقوق بشری برای شرکت در انتخابات سازمان دهند.
هنوز هم این کارزار اهمیت دارد و حکومت اسلامی با آرای کمتر از نیمی از واجدین شرائط انتخابات، اراده خود را بر جامعه ۹۰ میلیونی ایران تحمیل می‌کند.
با احترام کامران امیدوارپور


■ خانم هاشمی با زبان کلی این “رنج” نامه و “وقت شناسی” خود خاک به چشم مردم پاشیدند و نشان دادند اولویت‌های ذهنی ایشان تا چه اندازه با چشم انداز مردم درد کشیده ایران زاویه دارد.
استبداد زدگی ایرانیان نه تازگی دارد و نه بر کسی پوشیده است. جنبش آزادی‌خواهی ایرانیان از این اصل مستثنا نیست و هرگز نبوده. در واقع ابعاد و اندازه هایی که خانم هاشمی از کژ رفتاری “بخش کوچکی” از زندانیان سیاسی بر شمردند می‌تواند نشان از پیشرفت نسبی باشد. بروز رفتارها و گفتارهای حذفی حتی فاشیستی در میان مبارزین سیاسی سابقه طویل دارد، اما انگشت گذاری بر آنها با محتوای پر قدرت و دراماتیک “از هر چه مبارزه دلزده شدم” براستی کمک به تبلیغات رژیم است. نه اینکه خانم هاشمی مساوی یا همدست رژیم فاشیستی است، ولی طغیان اخیر ایشان چنین وزنی دارد.
ایشان آزاد در بیان احساسات خود هستند و مورد احترام. لذا امیدوارم چنانچه هنوز آرزومند ایرانی دمکراتیک هستند تصیح کنند که فقر فرهنگی در میان بخشی از اپوزیسیون بهانه درستی برای تخطعه نیست. ایشان می‌پندارند ده سال یا بیشتر زمان نیاز است تا فرهنگ دمکراسی در ایران غالب شود؟ شاید این خوش خیالی موثر در یاس افراطی ایشان باشد. جامعه ایران عمیقا استبداد زده، پدر سالار و زن ستیز است، نسلهای متعدد و زمانی بسیار طولانی باید سپری شود تا غلبه فرهنگ تحمل و تعامل در ایران جوانه زند.
کامتان خوش. پیروز


■ برای ما مردم شهید پرور و مرده پرست قهرمان سازی امری نهادینه شده است این شامل زندانیان سیاسی از جمله خود خانم هاشمی نیز می‌شود که با زندانی بودن “اعتبار و شهرت” کسب می‌کنند. ولی این ژست رمانتیک به ایشان نمی‌آید که در صحبت‌هایش بابای جنایتکارش همیشه بلاک جاک “۲۱” می‌آورد ولی خطای همبندی‌هایش که اگر صحت داشته باشد حالش “را از هر مبارزه‌ای به هم می‌زند”. اگر “حق مردم است که واقعیت را بدانند” چرا این در مورد بابای عزیزش صدق نمی‌کند که دست چپاولگران را برای غارت اموال ملت تحت لقب وارونه “سردار سازندگی” باز کرد؟ جالب اینجا هست که طرفداران اصلاح نظام هم فورا تحت عنوان دفاع از دمکراسی برایش کف می‌زنند. در آخر هم معلوم شد که خانم هاشمی مانند دخترعمویش به تعبیر خواب‌ باور دارد و اگر خطری در زندان تهدیش می‌کند نه از طرف حکومت بلکه از زندانیان سیاسی همبندش است. البته اگر این امر صحت داشته باشد حتما نظام محل مناسبتری به دختر “سردار سازندگی” اختصاص خواهد داد.
با احترام سالاری


■ جناب سالاری عزیز. از نظر حقوق شهروندی، هر فرد مسؤل کارهای خودش است. نوشتن خوبی یا بدی پدر به حساب فرزندان، دلیل محکمه‌پسندی نیست. در ضمن، هر شهروند آزاد است که در مورد خاصی، اظهار نظر بکند یا نکند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری برای نقد ابتدا باید نوشته دیگران را با دقت خواند: من کارهای پدرش را به حسابش ننوشتم ولی وقتی ایشان از بابا دفاع میکند به شکلی انتقاد گریبانش را می‌گیرد و باید پاسخگو باشد در ضمن دمکراسی را هم نباید به ابتذال کشاند.
موفق باشید سالاری


■ آقای قنبری گرامی، من نیز با شما موافقم. کارهای فائزه هاشمی ربطی به پدرش ندارد. بویژه در این گفتگو که اعتراض ایشان به فرهنگ استبدادی برخی فعالان مد نظر است. ولی یک “اما”ی بزرگ نیز وجود دارد. شخصی که فائزه هاشمی مدافع بی‌چون و چرای اوست و نامش را بر تارک تاریخ ایران زمین جاودانه میداند، از مخوف‌ترین شخصیت‌های سیاسی-جنایی قرن بیستم و حتی بالاترین رده ها در تاریخ بشریست. هاشمی رفسنجانی بعد از خمینی بزرگترین رهبر پوپولیست و عوامفریب ج.ا. بود. و از بسیاری جهات کارآمدتر از خمینی عمل کرد. دوران خمینی بعد از ۵۹-۵۸ به سر آمد. و این هاشمی بود که معماری تشکیلات‌های “ذوب در ولایت”، “حزب الهی”، “چماق بدست را رهبری کرد. رفسنجانی نقش مرکزی در نرمال کردن و عامه پسند کردن فرهنگ هتاکی و توهین در جمهوری اسلامی را بازی کرد، بویژه در سالهای شصت یک یا چند بار در هفته سخنرانی عمومی داشت.
شیوه های خاص وی در توهین، برچسب زدن، توام با نیشخند و لحن بظاهر “آرام” ، بطور مستمر در تربیت هزاران نیرو موثر بود. تشکیلاتهای مخوف امنیتی، قتل درمانی، ارعاب مردم، و کل ماشین جنایی ج.ا. بدون تربیت این نیروها ممکن نبود. هاشمی خود نقش “ابتذال شر” را نداشت، وی خالق هزاران شر مبتذل بود. زمانی که ج.ا. وارد دگر دیسی از پوپولیسم انقلابی به دیوانسالاری توتالیتر شد هاشمی به بیرون حلقه قدرت رانده شد، و بعد از مدتی تبدیل به مهمان ناخواسته اصلاح طلبان شد. خانم هاشمی حق دارند پدرشان را دوست داشته باشند و از ایشان دفاع کنند. اما دیگران نیز حق دارند این تحریف سیاهترین سالهای تاریخ ایران را گوشزد کنند.
موفق باشید، پیروز.



■ موضوع اصلی نامه فائزه هاشمی، آسیب‌شناسی معضل فرهنگی ما ایرانیان است؛ اینکه ما آزادی‌خواهان و دموکراسی‌خواهان ایران، آزادی و دموکراسی را فقط برای خود و خانواده خود می‌خواهیم! ما ایرانیان مثلا آزادی‌خواه و دموکرات، چشم دیدن و تحمل هیچ رقیب و دگراندیشی را نداریم. همانطور که نظام حاکم چشم دیدن ما را ندارد... و متاسفانه همین معضل تاریخی است که ایرانیان را در تفرد و تفرق، و استبداد را در قدرت و همواره مسلط نگهداشته است.
حالا نگاه دوستان منتقد طوری است که گویی خانم فائزه هاشمی نه به خاطر نظرات خودش، که به خاطر جرايم پدرش زندانی شده است!
مصطفی ملکان




iran-emrooz.net | Sun, 08.09.2024, 16:48
پایتخت جدید، الگوی ایران توسعه‌یافته قرن ۲۱

علی فراستی

عضو سابق هیات علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا
afarassati@yahoo.com

دکتر مسعود پزشکیان در روز ۱۷ شهریور ماه (۷ سپتامبر) در بازدید از فعالیت‌های زیربنایی و زیرساختی قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء گفت “توسعه کشور با ادامه روند فعلی امکان‌پذیر نیست، اینکه بخواهیم همچنان منابع اولیه را از جنوب کشور و دریا به مرکز بیاوریم و تبدیل به محصول کنیم و دوباره برای صادرات به جنوب بفرستیم، به شدت توان رقابت ما را مستهلک کرده و کاهش می‌دهد. چاره‌ای نداریم جز اینکه مرکزیت اقتصادی و سیاسی کشور را به جنوب و نزدیک دریا منتقل کنیم”.

رئیس جمهور خاطرنشان کرد: “تهران به عنوان پایتخت کشور با مشکلاتی دست به گریبان است که هیچ راه‌ حلی جز انتقال مرکزیت نداریم؛ کمبود آب، نشست زمین، آلودگی هوا و امثال آن با تداوم سیاست‌ها و اقداماتی که تا به حال اتخاذ و اجرا شده‌اند، فقط تشدید شده و راه‌حل اساسی، جابجایی مرکزیت سیاسی و اقتصادی کشور است. انتقال مرکزیت سیاسی و اقتصادی هم به این شکل که ما خودمان در تهران بنشینیم و به مردم بگوییم جابجا شوند، مقدور و ممکن نیست، باید ابتدا خودمان برویم تا مردم هم دنبال ما بیایند”.

سخنان دیروز آقای مسعود پزشکیان نشان می‌دهد که ایشان کلید توسعه آتی کشور را کشف کرده است. بنظر بنده اگر ما خواهان رشد ۶-۸ درصدی کشور هستیم، ساختن پایتخت جدید برای کشور با مشارکت فعال بخش خصوصی و پشتیبانی مردمی بزرگترین گام برای ساختن ایران تراز قرن بیست و یکم است.

۲۸ سال پیش موقعی که برای شرکت در هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری از فرانسه عازم ایران بودم، کتابی در ۳۰۰ صفحه در شهریور ماه ۱۳۷۵ در پاریس منتشر کردم. یکی از فصول آن کتاب و به تبع آن یکی از مواد برنامه انتخاباتی من ساختن پایتخت جدید ایران در یک منطقه محروم کشور در مناطق جنوب شرقی بود.

خوشحالم که دکتر پزشکیان اینک به این امر مهم پرداخته و کلید توسعه آتی کشور را در ساختن پایتخت جدید در نواحی جنوب کشور و در نزدیکی ابهای آزاد تشخیص داده است. بدین منظور عین مطلبی که ۲۸ سال پیش در تشریح ضرورت ساختن یک پایتخت جدید نگاشتم را جهت تایید نظر رییس جمهور ایران منتشر می‌کنم:

پایتخت جدید، الگوی ایران توسعه یافته قرن بیست و یکم

که ایران بماند هماره جوان
روانش بود زنده و جادوان

شاید طرح این موضوع، یعنی پایتخت جدید برای ایران، خیلی عجیب بنظر برسد و خیلی‌ها بگویند: “ای بابا! در ایران با این همه بدبختی و فقر و مصیبت کی به فکر پایتخت جدید است؟” و اتفاقاً پیچ قضیه در همین است.

من مقالات بسیاری از صاحب نظران داخل کشور در مورد مشکل توسعه ایران خوانده‌ام و بنظر می‌رسد که جدای از بافت و نقش بازدارنده عده‌ای در حاکمیت، ورود به مقوله توسعه ایران، نقطه شروع و مرحله جهش بسوی توسعه، بصورت یک حلقه مفقوده درآمده است. مدعی هستم حلقه مفقوده توسعه ایران در تهران است و قفل توسعه آتی آن و قرار گرفتن کشورمان در کنار ممالک توسعه یافته قرن بیست و یکم، از کانال تصمیم به ساختن (و نه انتقال) پایتخت جدید برای ایران باز می‌شود.

البته در گذشته، بخصوص در زمان شاه، صحبت‌هایی در مورد ساختن یک پایتخت اداری در حاشیه تهران و یا در تپه‌های عباس آباد مطرح بود ولی اجرا نشد. آنچه که من قصد طرحش را دارم با آن ایده کاملاً متفاوت است و نقطه عزیمت این ایده هم مسأله بعرنج و پیچیده توسعه ایران که بنظر من صرفاً با یک جهش خیره کننده گشوده می‌شود.

پایتخت، نماد اندیشه حاکم بر کشور

شهرسازان می‌دانند که شهرسازی و طراحی شهری قبل از اینکه یک مقوله‌ای تکنیکی باشد، مقوله‌ای جامعه‌شناسانه و سیاسی است. این موضوع در مورد پایتخت‌ها بدلیل مرکز ثقل نظام سیاسی یک کشور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. می‌توان در یک کشور دهها و صدها شهر جدید با اسلوب شهرسازی مدرن بنا نمود ولی هیچ کدام بار سیاسی اجتماعی ندارند در حالیکه ترکیب، ساختار شهری، نما و ظواهر هر پایتخت شاخص اندیشه سیاسی، روش اقتصادی، نگرش اجتماعی و دید آتی حکومت‌هاست.

یک پایتخت می‌تواند گذشته نگر باشد یا آینده نگر، می‌تواند روح دینامیک داشته باشد یا روح ایستا، می‌تواند حیات بخش باشد یا افسرده. هر آنچه از یک پایتخت بروز داده شود روح و دستگاه فکری و سیاسی آن حکومت و طبعاً آن جامعه را مشخص می‌کند.

یک پایتخت صرفاً مجموعه‌ای از تعدادی بنا در کنار هم نیست بلکه ترکیب شهر سازی و ایده پشت شهر سازی شاخص تفکر حاکم بر نظام سیاسی یک کشور است. من بدلیل تحصیلات معماری و شهرسازی و سپس ژئوپولیتیک مایلم این قضیه را از تلفیق این سه علم، مورد بررسی قراردهم.

هر شهری، مجموعه‌ای از تعدادی مسکن و بناست. وقتی از کل به جزء حرکت کنیم و یا بالعکس از جزء به سمت کل برویم، می‌توانیم مثال یک خانه مسکونی را، بعنوان یک واحد شهری، ملاک و شاخص در نظر بگیریم. محل سکونت، سبک معماری ساختمان، نمای یک منزل و سپس نحوه تزئین باغچه، دکوراسیون داخلی، منظم بودن یا بی نظم بودن اثاثیه، شکل عمومی آشپزخانه و... گویای حال هوا و نحوه نگرش ساکنین آن منزل به زندگی، به اجتماع، به علم و به تجدد و یا سنت است.

دو فردی که دارای تحصیلات و مزایای یکسان اجتماعی باشند ولی هر یک در دو محله کاملاً متفاوت شهری زندگی کنند، دو نوع نگرش متفاوت و دو نوع جهان بینی گوناگون بدست می‌آورند. اگر یکی از این دو، در محله فقیرنشین اسلامشهر ساکن باشد و دیگری در قیطریه زندگی کند، حتی اگر هر دو کارمند یک اداره بوده و حقوق و مزایای مساوی داشته باشند، دارای دو جهان بینی مختلف می‌شوند. حال اگر محل سکونت این دو نفر را با هم عوض کنید، هر دو از محیط پیرامون خود تأثیر گرفته و سبک و نگرش شان عوض می‌شود.

معماری یک شیوه سمبلیک برای بیان و به تصویر کشیدن عواطف و احساسات یک ملت است. در هر دوره تاریخی با تجزیه و تحلیل معماری کشورها می‌توان روحیه عمومی آنها را لمس نمود. معماری زمان هیتلر یک سبک فاشیستی بود چرا که با مقیاس‌های غیر واقعی و بسیار بزرگتر از ابعاد طبیعی، انسان بیننده، در مقابل آن احساس حقارت می‌کرد. معماری کمونیستی شوروی خالی از احساس و عاطفه انسانی است و خشک بی روح بودن آن، انسان بیننده را آزار می‌داد. معماری صفوی بخصوص در اطراف میدان عالی قاپو لطافت، ظرافت و شکوه حکومت شاه عباس را عیان می‌کند و انسان را به سمت عرفان و به سمت بیرون از خود می‌راند. معماری قاجاریه با بناهای کوتاه، دیوارهای بلند و دکوراسیون صرفاً داخلی، روحیه بسته و درون گرای زمان قاجاریه را عیان می‌کند.

در مهاجرت انسان‌ها تغییر می‌کنند و در کنش و واکنش با فرهنگ‌های دیگر، گاهی جرقه‌های روشنایی انسانی و تاریخی می‌درخشد. وقتی که انسان‌ها در مهاجرت تغییر می‌کنند، کشورها هم با مهاجرت تغییر می‌کنند. ولی چون کشور قابل مهاجرت فیزیکی نیست، می‌توان قلب و مرکز عصبی آنرا مهاجرت داد تا جرقه‌های روشنایی در آن کشور بدرخشد.

به نمونه‌های تاریخی در جهان نظری بیافکنیم:

شهر واشنگتن پایتخت آمریکای مدرن، پیش از استقلال است . جورج واشنگتن می‌توانست فیلادلفیا، بستون، بالتیمور و یا نیویورک را بعنوان پایتخت برگزیند اما وی با ساختن پایتخت جدید، در واقع روح یک مملکت نوین را عرضه نمود. شهرسازی و طراحی شهری پایتخت جدید آمریکا نمایان کننده نگرش سیاسی و فلسفه حکومتی نظام ایالات متحده آمریکاست. وقتی وارد این شهر می‌شوید، در سه ضلع میدان بزرگ شهر، فلسفه حکومت نمایان است:

کنگره بعنوان نظام پارلمانتاریستی، بنای یادبود آبراهام لینکلن، بعنوان فلسفه حقوق مدنی و کاخ سفید بعنوان فلسفه اجرایی حکومت. در اطراف آن میدان، وزارتخانه‌های فدرال قرار دارند. بزرگی و فراخی میدان یک شاخص نگرش کلان آمریکایی است. جورج واشنگتن با این سبک شهرسازی، از گذشته استعماری آمریکا، که در شهرهای ساحلی فوق الذکر قرار گرفته بود، جدا شد و فصل نوینی را در تاریخ کشور خود گشود.

باقی ماندن در شهرهایی که بر اساس فلسفه استعمار بنا شده بود و اغلب بصورت قارچی رشد نموده بودند، هیچ گاه نمی‌‌توانست چنین بُرشی را با گذشته ایجاد نماید. ساختن پایتخت جدید به معنی نفی اهمیت آن شهرها نبود ولی مهم این بود که آن شهرها مدعی معرفی روحیه و نگرش نظام سیاسی ایالات متحده آمریکا نبودند.

ترکیه مدرن زمان آتاتورک بدون ساختن پایتخت جدید در آنکارا تحقق تاریخی نمی‌‌یافت . او با انتقال پایتخت، با امپراطوری عثمانی وداع کرد چرا که استامبول شاخص روحیه، فرهنگ و شیوه حکومتی عثمانی بود.

رژیم کمونیستی شوروی با انتقال پایتخت از “سنت پِطرزبورگ” به مسکو، با نظام سیاسی و فلسفه حکومتی تزارها وداع کرد و معماری مسکو و بخصوص” میدان سرخ”، شاخص فرهنگ میلیتاریستی و توتالیتاریستی استالین است.

ساختن “برازیلیا”، بعنوان پایتخت نوین برزیل، سمبل گسستن از پیشینه استعماری و نماد روحیه برزیل قرن بیستم گردید. آلمان فدرال یادگار عظمت رایش اول است و این یادگار، در برلین سمبلیزه شده است و لذا پس از وحدت دو آلمان، می‌بایست برلین بازسازی شده، مجدداً پایتخت آلمان متحد شود.

اخیراً قزاقستان، علیرغم تمامی مشکلات اقتصادی دوران انتقال، از نظام کمونیستی به نظام آزاد، تصمیم به ساختن پایتخت جدیدی گرفته است. یک سوم جمعیت این کشور روس هستند که در نیمه شمالی این کشور مستقر می‌باشند. یک صحرای وسیع این جمعیت را از مسلمانان جنوب صحرا جدا کرده است. برای جلوگیری از تجزیه احتمالی کشور، یک شیوه انتقال پایتخت باقی مانده از زمان استعمار روسیه، به نیمه شمالی بود که هم اکنون در درست ساختن است و قرار است تا سال ۲۰۰۰ نقل و انتقال انجام گیرد. بدین ترتیب بنای قزاقستان نوین و متحد،در پایتخت جدید آن سمبلیزه خواهد شد.

تهران، نماد عصر تاریکی

دو شهر تهران و واشنگتن تقریباً در یک مقطع زمانی پایخت شدند. اولی مظهر افول یک ابرقدرت و دومی مظهر عظمت یک ابرقدرت شد.

سابقه شهر تهران به زمان قاجاریه بر می‌گردد که این محل را بعنوان مقر نظامی برگزیده و سپس کاخی در آن بنا کرده و بعد پایتخت شد. نظر به اینکه این شهر بطور خلق الساعه انتخاب شد، هیچ طرح و برنامه‌ای هم برای آن وجود نداشت، و لذا رشد و گسترش آن بصورت کور و خود بخود شکل گرفت. در هر گوشه‌ای، ساختمانی، بازاری، سربازخانه‌ای، کاخی، اداره‌ای و... ساخته شد. اما یک شباهت بین این شهر و واشنگتن هست و آن اینکه هر دو تفکر و فلسفه حکومت‌های خود را سمبلیزه می‌کردند.

در مورد واشنگتن قبلاً توضیح داده شد، ولی تهران چه چیزی را سمبلیزه می‌کند؟

روحیه بسته، درون گرا، هرج و مرج، بی نظمی، عدم امنیت، نظام ملوک الطوایفی، بی برنامگی سیاسی اقتصادی سه شخصیت بارز تهران، یعنی بازار، مسجد و سربازخانه، پایه‌های نظام قاجاریه را آشکار می‌کنند.

شاهان پهلوی جز ماله کشیدن بر یک بنای متروکه و فرسوده کاری نکردند. هنوز پس از ۲۰۰ سال این شهر هویت فرهنگی ندارد اگر چه بنظر عده‌ای، ثقل آن بازار است، ولی بازاری باقی مانده از عصر استعمارگران روس و انگلیس.

وقتی چنین شهری الگوی روحی، فرهنگی برای توسعه شهرهای دیگر کشور بشود می‌توان تصور نمود که چه تصویر تاریک و مغشوشی از توسعه و شهر نشینی در ضمیر یک ملت شکل می‌گیرد. مضرات یک چنین شهری باعث رشد فرهنگ ضد مدرنیسم در قشر عقب افتاده جامعه شد که عقده‌های آن در زمان انقلاب ۵۷ منفجر شد. شهری که دو چهره شدیداً فقیر و شدیداً مرفه را بطور ناهنجار و دیوار به دیوار در خود جای داده و تفاوت طبقاتی را در تمام نمادها و محله‌هایش به عریان ترین شکلی به نمایش می‌گذارد. چنین الگویی از توسعه طبعاً فرهنگ ضد توسعه را هم در پی خواهد داشت.

ضرورت یک تکان تاریخی

به عنوان یک تکان تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، اولین برنامه توسعه یک دولت مردم سالار ساختن یک پایتخت جدید است. پایتختی که هر ایرانی در هر کجای جهان به آن افتخار کند و ملاک جهش بسوی توسعه باشد. مهم ساختمان فیزیکی پایتخت نیست، بلکه مهم انگیزش و اعتماد به نفسی است که در یک ملت تحقیر شده، پس از سه قرن تحقیر داخلی و خارجی، ایجاد می‌شود. همانگونه که مردم به اصفهان و تخت جمشید افتخار می‌کنند. نیاز دارند به واقعیات امروزین خود نیز افتخار نمایند. نمی‌‌توان همیشه در گذشته‌ها و در خاطرات قرون قبل سیر کرد. پایتخت، بعنوان نماد و مظهر اقتدار و شکوه و عظمت یک ملت، باید تابلوی نوینی از مدرنیسم و توسعه را به نمایش بگذارد.

برای ایرانیانی که به کشورهای غربی و ژاپن سفر می‌کنند یکی از چیزهایی که چشمگیر است همین مسأله شهر است. نمی‌‌توان کامپیوتر و ماشین و تکنولوژی را برای آنها آورد تا باور کنند ولی تکنولوژی خدمات فنی و اداری شهری را باید ساخت تا ببیند و لمس کنند.

مطمئناً بنای یک پایتخت مدرن و مجهز به تکنولوژی پیشرفته خدمات شهری، تنها به جابجایی فیزیکی سیستم حکومتی منجر نمی‌‌شود بلکه در پناه این تغییر، می‌توان دگرگونی‌های بنیادین را در ساختار‌های اقتصادی و حتی سیاسی جامعه پدید آورد و آنرا الگوی سایر نقاط کشور قرار داد. از این نظر معتقدم ساختن یک پایتخت جدید نه تنها ما را از یادگار سیاسی قاجاریه جدا خواهد کرد، بلکه مظهر ملموس و مادی توسعه قرن بیست و یکم را نیز در بطن خود خواهد داشت.

مضافاً شهر تهران از نظر تراکم از حد انفجار هم گذشته است و هیچ دستگاهی قادر به پاسخگویی به مشکلات روز افزون آن نخواهد بود. هزینه خدمات و تعمیرات این شهر در دراز مدت بسیار سنگین تر از ساختن یک پایتخت جدید است. مشکلات عدیده اجتماعی، زیست محیطی، آلودگی، ترافیک، آلونک نشینی، بهداشت، تأمین آب و مایحتاج آن و مهمتر از همه، قرار گرفتن در یک منطقه زلزله خیز، نکات مهمی است که در هر طرح جدی توسعه، حل آنها بعنوان اولویت درجه یک منظور می‌گردد. اتخاذ یک شیوه رادیکال در حل این مشکل، که چندین دهه است زنگ خطر آن بصدا در آمده، الگویی برای حل رادیکال دیگر مشکلات اقتصادی و اجتماعی بدست خواهد داد.

طبعاً انتخاب یک منطقه‌ای بایر در ایران، این امیدواری را به مردم خواهد داد که دولت مجری این طرح، قادر به حل سایر مشکلات جامعه و حتی آباد کردن روستاهای دور افتاده و آباد کردن کویر هم خواهد بود. لذا بعنوان سرلوحه برنامه انتخاباتی خود، ساختن یک پایتخت مدرن و متناسب با قرن بیست و یکم را بعنوان اولویت درجه یک اعلام می‌دارم. امیدوارم با این محمل حقیقی و ملموس، سرمایه‌های معنوی و مادی ایرانیان داخل و خارج کشور زنده و فعال شده و از توان بالای مهندسین، شهرسازان، هنرمندان، فنی کاران و مدیران ایرانی نهایت استفاده می‌شود.

در فرانسه یک مثلی هست که می‌گوید: “وقتی ساختمان‌سازی متوقف شود، همه اقتصاد متوقف می‌شود”. اقتصاددانان با این نظر هم رأی هستند که موتور محرک اقتصاد و یک شاخص مهم توسعه، میزان سرمایه گذاری در امورات ساختمانی و راهسازی است. با این قبیل پروژه‌ها می‌توان هم به جلب سرمایه‌های بخش خصوصی دست یافت و هم تعداد زیادی شغل ایجاد کرد و چرخ بسیاری از بخش‌های اقتصادی را به حرکت در آورد.

گر که فتد مرا گذر بار دگر سوی وطن
سرمه چشم می‌کنم خاک دیار خویش را
مؤید ثابتی



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از جناب فراستی برای مقاله خوبشان.
اگر شرایط سیاسی-اقتصادی کشور عادی بود و ایران در تحریم اقتصادی قرار نداشت و این حکومت دزد سالار (کلپتوکراسی) پول‌های نفت را بر باد نداده بود و مانند سایر کشورهای نفت خیز (نروژ، عربستان سعودی، کویت..) چندین صد میلیارد دلار در صندوق توسعه ملی نفت پس‌انداز شده بود این ایده یک ایده قابل توجهی بود که می‌توانست اقتصاد ایران را حتی رشد و رونق بیشتری دهد. چون امکان داشت شرکتهای ایرانی در مشارکت با شرکتهای خارجی با فناوریهای پیشرفته ضمن انتقال فناوریهای مدرن ساخت و ساز و شهر سازی به کشور پایتخت زیبا و قابل سکونتی را برای کشور خلق کنند. اما با شرایط کنونی اقتصاد کشور که تورم و بیکاری امان مردم را بریده، وضع مالی اسفناک دولت که در واقع دولتی ورشکسته است و همه ساله با کسری بودجه‌های عظیم مواجه است که کسری بودجه آن نهایتا با چاپ پول توسط بانک مرکزی تامین می‌شود، فساد گسترده اداری مالی، و دخالت نظامیان در همه فعالیتهای اقتصادی از صادرات نفت گرفته تا واردات و تولید و بخش ساختمان که ناکارآمدی را در اقتصاد ایران نهادینه کرده خطر این وجود دارد که چنین ایده‌ای اگر عملیاتی شود به یک پروژه عظیم اتلاف منابع و کشمکش مافیاهای مالی نظامی برای انتفاع از آن تبدیل و سرانجام نیز ایرانشهر مورد نظر ساخته نشود.
هم اکنون دولت مصر در حال اجرای پروژه بزرگ احداث پایتخت جدید آن کشور است اما گزارش‌ها حاکی از تاثیر منفی آن بر اقتصاد مصر است و اینکه دخالت نظامیان در این پروژه و ناتوانی آنها در مدیریت و تامین مالی آن اقتصاد مصر را به لبه پرتگاه کشانده. تا زمانیکه دولتها درجه قابل قبولی از مشروعیت نداشته و فساد و ناکارائی و عدم شفافیت اصول کاری کارگزاران حکومت باشد احتمال شکست چنین پروژه هایی بیش از موفقیت آنها خواهد بود.
خسرو


■ با درود گرم پیشگاه جنابان فراستی و خسرو،
اگر بنا بود با جابجایی پایتخت کشور ها پیشرفت کنند و دموکراتیک! شوند که همه دیکتاتورهای قد و نیم قد در آسیا و آفریقا اینکار را نی کردند. نه، به باور من گره کانونی کشور و ملت ایران، گره‌ای سیاسی است و تا آن گشوده نشود، دیگر کارها راهی به جای نخواهد برد. جابجایی پایتخت همانند همان افسانه شیرین برداشتن صفرهای بیشمار پول بی‌ارزش است، که بنا بود بانی پیشرفت و بهبود اقتصاد داغان اخوندی شود!
همانگونه که هم میهن خسرو گفته، آری این می‌تواند یکی از راهکارهای توسعه شود، زمانی که کشور یک سیاست سکولار امروزین داشته باشد و نه یک حکومت از بیخ واپسگرای بسته ایدولوژیک.
راستی، قزاقستان را گفتید و یا مصر و اندونزی هیچکدام از این کشورها با پایتخت نو نوگرا و دموکراتیک نشدند و به باور من، نخواهند شد. در کشور های آزاد و دموکراتیک آری این راه به سوی پیشرفت و کامیابی هر چه بیشتر کشور ها شده، همانگونه که گفته‌اید، ایالات متحده آمریکا. در باره آلمان حتی وارونه این جریان است، یعنی اینکه پایتخت از بن دوباره به برلین، که پایتخت قدیمی و آلمان نازی بود، باز گشت.
کشور ایران به جراحی نیاز دارد و نه آرایش پلاستیکی ، پایتخت نو!!! اما من در میهن دوستی و خوب اندیشی شما شکی ندارم.
پایدار باشید‌ کاوه





iran-emrooz.net | Fri, 06.09.2024, 13:29
مشکل اصلی دانشگاه نبودن استقلال و آزادی آکادمیک است

سعید پیوندی

آقای پزشکیان در جلسه معارفه وزیر جدید علوم خواستار رسیدگی به پرونده استادان و دانشجویانی شد که در سال‌های گذشته با انگیزه‌های سیاسی و ایدئولوژیک اخراج شده‌اند. برخورد نخست رئیس جمهور در رابطه با دانشگاه مثبت و امیدوارکننده است، هر چند باید در انتظار خروجی مشخص این فرایند ماند. فراموش نکنیم که در دوران آقای روحانی رسیدگی به بزرگترین پرونده فساد دانشگاهی و دخالت نهادهای غیر آکادمیک در نیمه راه بدستور آقای خامنه‌ای متوقف شد. این پرونده شامل پذیرش صدها بورسیه‌ با تقلب و رانت حکومتی در دوره دکترا می‌شد. بخشی از این افراد بعدها توانستند با همین رویکرد در دانشگاه به کار مشغول شوند.

گفته می‌شود که حدود صد استاد و صدها دانشجو در سال‌های گذشته قربانی سیاست‌های خالص‌سازی دانشگاه بودند. این آمار اما نوک قله کوه یخی است که بخش اصلی آن از چشم رسانه‌ها و جامعه پنهان مانده است. هزاران استاد “غیر خودی” در سال‌های گذشته با فشارها، تهدیدها و محرومیت‌های گوناگون مانند ندادن ترفیع، پروژه پژوهشی یا فرصت مطالعاتی، تهدید و فشار از سوی حراست و دستگاه‌های امنیتی، جاسوسی در کلاس درس...روبرو بوده‌اند. هم‌زمان در این دوران کسانی با رانت حکومتی و مکتبی جذب دانشگاه‌ها شده‌اند که از صلاحیت علمی کافی برخوردار نبودند. اگر بخواهیم این گونه برخوردهای ضد آکادمیک که به اشکال گوناگون بازتولید می‌شوند را ریشه‌یابی کنیم باید گفت که مسئله اصلی ما در ایران دخالت نهادهای حکومتی در دانشگاه است.

دانشگاه مدرن (الگوی هامبولت برلین) از اوایل قرن نوزدهم میلادی با دو اصل آزادی آکادمیک و استقلال شکل گرفت. آزادی آکادمیک از همان زمان به عنوان ضرورت اساسی کار علمی خلاق و کاربرد اندیشه انتقادی و نقد در دانشگاهی به میان کشیده شد که می‌بایست کار آموزش را با پژوهش در هم‌آمیزد و این نهاد را در کانون پروژه توسعه جامعه صنعتی و مدرن قرار دهد.

آموزش و پژوهش پیوسته بروی علم “تمام نشده و تمام نشدنی” به عنوان وظیفه اصلی دانشگاه از نگاه هامبولت فقط در سایه آزادی آکادمیک، نقد، گفتگوی علمی به عنوان بخشی از حقوق طبیعی و بنیادی همگان در دانشگاه ممکن بود. برای بنیانگذار دانشگاهی که بعدها به الگوی جهانی تبدیل شد دولت می‌بایست بدون چشم‌داشت و دخالت در امور دانشگاه هزینه این نهاد کلیدی را تامین می‌کرد. به سخن دیگر دانشگاه مدرن به تنها نهاد اجتماعی مهمی تبدیل شد که نقد، اندیشه انتقادی و گفتگوی آزاد علمی می‌بایست در آن به یک پرنسیپ (اصل) عمومی بدل می‌گشت.

همه از نقش مهمی که دانشگاه به عنوان موتور نوآوری و توسعه جامعه مدرن ایفا کرد باخبرند. آزادی آکادمیک برای استادان و دانشجویان به عنوان اصل بنیادی در قوانین اساسی برخی کشورها تضمین شده است.

در ایران از هنگام تاسیس دارالفنون (۱۲۳۰/۱۸۵۱) و دیگر موسسات اولیه آموزش عالی مانند مدرسه علوم سیاسی (۱۲۷۸/۱۸۹۹) حرف چندانی درباره استقلال علم و یا آزادی آکادمیک در میان نبود. با تاسیس دانشگاه تهران (۱۳۱۳) بحث بر سر نوع رابطه آن با دولت هم به میان کشیده شد. در سال ۱۳۲۱ علی‌اکبر سیاسی مسئوولیت وزارت فرهنگ را در دولت قوام پذیرفت و توانست نظر موافق شاه را برای استقلال دانشگاه جلب کند. این استقلال شامل انتخاب رئیس دانشگاه با رای شورای دانشگاه و رئیس هر دانشکده با رای مخفی استادان می‌شد. سیاسی تلاش کرد تا در کنار استقلال اداری و آکادمیک، استقلال مالی دانشگاه را هم بدست آورد. مجلس شورای ملی در سال ۱۳۲۳ با ماده پیشنهادی مصدق با استقلال مالی دانشگاه موافقت کرد ولی اجرای عملی آن تا سال ۱۳۳۱ در زمان نخست‌وزیری خود مصدق با مشکلاتی روبرو بود. با وجود همه فراز و نشیب‌ها، دوران ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ تا حدودی زمانه استقلال دانشگاه بود.

انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ و پروژه اسلامی‌کردن آمرانه دانشگاه نقطه پایان زودرس و تلخی بود بر رویای تجدید حیات استقلال دانشگاه. سازمان ملی دانشگاهیان ایران که نهاد اصلی صنفی دانشگاهیان آن زمان بود طرح استقلال دانشگاه‌ها را در سال ۱۳۵۸ پیشنهاد داد. در فضای انقلابی آن روزها اما کمتر کسانی به استقلال دانشگاه و علم اهمیت می‌دادند.

شماری از استادان و دانشجویان در همان ابتدای انقلاب به اتهام همکاری با حکومت شاه اخراج شدند و سپس پروژه انقلاب فرهنگی در بهار ۱۳۵۹ به میان کشیده شد. در اولین مرحله انقلاب فرهنگی که با بسته شدن ۲ تا ۳ ساله دانشگاه (با توجه به رشته) همراه بود (۱۳۵۹-۱۳۶۲) حدود ۶ هزار استاد (حدود ۴۰ درصد کادر علمی) و هزاران دانشجو از دانشگاه اخراج شدند و یا به دانشگاه برنگشتند.

بسیاری از نهادهای مکتبی و امنیتی در دانشگاه مانند نماینده رهبری، معاونت فرهنگی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، نهاد وحدت حوزه و دانشگاه، بسیج، حراست وزارت علوم و دانشگاه‌ها که پس از انقلاب فرهنگی به دانشگاه تحمیل شدند استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک را ناممکن ساخته‌اند. دانشگاه از آن زمان عرصه تاخت و تاز نهادهای حکومتی، امنیتی و مکتبی است و بیش از ۴ دهه است که این داستان غم‌انگیز با فراز و نشیب ادامه دارد.

اسلامی‌کردن آمرانه دانشگاه هژمونی دین دولتی و ضعف نهاد علم به گونه‌ای پارداکسال (اما قابل درک) به سقوط اخلاق آکادمیک و رشد بی‌سابقه اشکال گوناگون فساد در فضای علمی ایران هم انجامیده است. گویی همان گونه که دین مناسکی جای معنویت دینی را گرفته مدرک گرایی و ریاکاری علمی هم اصل کسب دانش را از رونق انداخته است. رانت‌های گوناگون حکومتی و فساد دانشگاهی مسئولین دولتی (گرفتن مدرک، نوشتن مقاله و پایان نامه، عضویت در هیئت‌های علمی بدون صلاحیت آکادمیک...) راه را برای همه‌گیر شدن اشکال گوناگون فساد مانند فروش پایان‌نامه و “مقاله علمی” و یا خرید و فروش ثبت نام در دوره‌ها و رشته‌های پرمتقاضی باز کرده است. به قول فریبا نظری ما امروز دانشگاهی داریم که در مقابلش “پایان‌نامه و مقاله می‌فروشند”.

برای تکرار نشدن تجربه‌های تلخ گذشته فقط بازگشودن پرونده استادان و دانشجویان اخراجی و دیگر محرومیت‌ها کافی نیست. باید به سراغ ساز و کارهایی که به چنین دخالت‌های امنیتی و ایدئولوژیک در دانشگاه میدان می‌دهند هم رفت. شاید زمان آن رسیده است که بحث بیلان و پی‌آمدهای انقلاب فرهنگی و چیزی که اسلامی‌کردن دانشگاه نامیده می‌شود و سیاست‌های کلان آموزش عالی را در دانشگاه و عرصه عمومی به میان کشید.

برای داشتن یک دانشگاه واقعی و احترام به استقلال علم و اخلاق و آزادی آکادمیک باید تضمین‌های لازم برای دخالت نکردن نهاد سیاست و مذهب در دانشگاه بوجود آورد. استقلال نهاد دانشگاه و آزادی آکادمیک فقط کار دولت نیست. توسعه آینده ایران و نیز بحران مهاجرت نخبگان علمی و نیروهای متخصص با نوع برخورد به دانشگاه و آزادی آکادمیک هم پیوند خورده است.

دانشگاهیان به گونه‌ای مستقل باید به بازیگر اصلی این روند تبدیل شوند. بوجود آوردن تشکل‌های دانشگاهی صنفی فراهویتی (شبیه سازمان ملی دانشگاهیان در سال ۱۳۵۷) در کنار خواست انتخابی شدن روسای دانشکده‌ها و دانشگاه می‌توانند گام‌های نخست باشند. نهادهایی صنفی و مدنی که هنوز پسوند “اسلامی” را یدک می‌کشند بخشی از این میراث گذشته تلخ هستند.

علم، دانشگاه، دانشگاهیان، دانشجویان وجامعه ایران بهای سنگینی برای دخالت نهادهای قدرت در زندگی اکادمیک پرداخته‌اند. زمان آن شاید رسیده است که همه نیروهای دانشگاه برای بازپس‌گیری این نهاد و پایان دادن به دخالت‌های ناروا و نادیده انگاشتن استقلال و آزادی دانشگاه را در کانون مطالبات خود قرار دهند.

—————-
■ برای اطلاع بیشتر از آنچه بطور واقعی در دانشگاه‌های ایران گذشت و می‌گذرد نگاه کنید به: انقلاب فرهنگی، موعد ارائهٔ بیلان کار! (گفت‌وگوی مجله ایرانشناسی گلوبال ریویو با سعید پیوندی)

■ مقاله ”استقلال دانشگاه، آزادی آکادمیک و حکومت: روایت یک قرن تنش و بی اعتمادی” (سعید پیوندی، آزادی اندیشه شماره ۱۲، ۲۰۲۱)
دانشگاه در ابتدای قرن ۱۴ خورشیدی در ایران نهادی بسیار ضعیف و کوچک (کمتر از ۱۰۰۰ دانشجو)، کاربردی، مردانه و وابسته به نهادهای دولتی بود. در انتهای قرن دانشگاه از نظر کمی و گستردگی جغرافیایی به نهادی بسیار بزرگ تبدیل شد که بیش از ۳.۲ میلیون دانشجو (۴۸.۵ درصد دختر) را در بر می گیرد. اما با وجود این رشد چشمگیر کمی، آموزش عالی در دستیابی به استقلال و تامین آزادی آکادمیک ناکام ماند. این نوشته بر آن است به چند و چون و چرایی این شکست تاریخی و و نقش حکومت‌ها در نقض استقلال و آزادی آکادمیک دانشگاه بپردازد. بخش اول نوشته به معنا و اهمیت استقلال و آزادی آکادمیک در زندگی علمی دانشگاه و جامعه اشاره دارد. در بخش‌های دیگر به رابطه دانشگاه با حکومت و نقش نهاد قدرت، از ابتدای قرن تا دوران پسا انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن آموزش عالی، پرداخته خواهد شد.


کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Sun, 01.09.2024, 10:42
ریشه‌های خشونت ورزی نیروی انتظامی کجاست؟

احمد علوی

فاطمه مهاجرانی: دولت دنبال ریشه‌های خطای پرونده لاهیجان است!!

فرماندهی انتظامی حاکمیت ولایی، قتل جوان گیلانی، محمد میر موسوی، را محصول «عدمِ کنترلِ خشم و احساسات از طرف برخی کارکنان و بی‌اعتنایی به وضعیت متهم» خواند. البته این ضعیف‌کشی و قتل مظلومانه، نخستین قربانی نیروی انتظامی نیست. ستار بهشتی و مهسا امینی تنها مشهورترین کسانی هستند که قتل‌شان با تلاش و همت رسانه‌ها و فعالین حقوق بشری به مثابه کوه یخ نمودار شده‌اند.

از منظر دانش سازمان و مدیریت - یکی از زیر شاخه‌های علم اقتصاد - کشته شدن شهروندان به دست نیروی انتظامی ولایی تک مورد نیست، تصادفی و یا خودسرانه هم نیست، بلکه محصول گفتمان مسلط بر سازمان، ساختار سازمانی هرمی، آموزش بلند مدت درون سازمانی و فرهنگ سازمانی نیروهای انتظامی است. چرا که رویکرد اساسی نیروی انتظامی در راستای رویکرد اساسی حاکمیت، ایجاد رعب به هر قیمت و به هر شکل است و در این زمینه تفاوتی میان مخالفان سیاسی یا متهمان عادی نیست.

نیروی انتظامی ناتوان از مدیریت کارآمد و منطبق با حقوق بشر، ساده‌ترین راهکار را برای پوشاندن نارسائی‌های اجتماعی، و بهنجار جلوه دادن وضعیت جامعه، را همانا بکارگیری خشونت می‌داند. آموزش سازمانی مبتنی بر تشویق خشونت، از طریق نهادینه‌سازی گفتمان خشونت، عادی‌سازی آن، و آموزش تاکتیک‌های سرکوب، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌دهی رفتار و رویکرد نیرو انتظامی در فعالیت‌های روزمره دارد. این آموزش‌ها به‌گونه‌ای طراحی می‌شوند که خشونت به عنوان ابزاری مشروع و حتی ضروری در انجام وظایف تلقی شود. نتیجه این فرآیند آموزشی، ایجاد یک نیروی “پلیس” است که نه تنها آماده، بلکه مشتاق بکارگیری خشونت در اجرای دستورات و حفظ هنجارهای حاکمیت است، حتی اگر این خشونت به قیمت نقض حقوق بشر و سرکوب شهروندان باشد.

در تحلیل خشونت علیه متهمین عادی توسط نیروی پلیس در یک نظام استبدادی مانند “استبداد ولایی”، ترکیبی از عوامل آموزشی، سازمانی، مدیریتی، و فرهنگی نقش‌های حیاتی ایفا می‌کنند. این عوامل تحت تأثیر گفتمان مسلط در چنین نظامی قرار دارند که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به خشونت علیه شهروندان توجیه می‌کند.

نهادینه‌سازی خشونت به عنوان یک ابزار کارآمد و موجه
آموزش سازمانی نیروی انتظامی به گونه‌ای طراحی شده است که گفتمان حاکم را به نیروهای پلیس می‌آموزد. در این گفتمان، خشونت به عنوان یک ابزار موجه و ضروری برای دفاع از هنجارهای مورد پسند نظام تلقی می‌شود. این آموزش به نیروها القا می‌کند که استفاده از خشونت در برابر متهمین، مخالفین، و حتی گروه‌های اجتماعی خاص، یک وظیفه‌ای است.

در برنامه‌های آموزشی، عادی‌سازی خشونت به عنوان بخشی از وظایف روزانه نیروهای انتظامی معرفی توصیف می‌شود. بنابراین آموزش‌های تئوری و عملی، استفاده از روش‌های خشونت‌آمیز به عنوان بخشی از ابزارهای اجرایی پلیس آموزش داده می‌شود. این آموزش‌ها به نیروها می‌آموزند که خشونت نخستین و کارآمدترین راهکار مقابله با تهدیدات و حفظ هنجارهای حکومتی است.

در نظام ولایی، استفاده از خشونت برای سرکوب و ایجاد ترس در جامعه، بخشی از سیاست‌های کلی حکومتی است. نیروهای انتظامی به‌عنوان بازوی اجرایی این سیاست‌ها عمل می‌کنند و به‌طور سیستماتیک آموزش دیده‌اند که چگونه این سیاست‌ها را به اجرا بگذارند.

نظام مدیریت سازمانی
در نظام‌های استبدادی نظیر حاکمیت ولایی، پلیس معمولاً بخشی از یک ساختار دیوانسالارانه هرمی قوی و متمرکز است که هدف آن تثبیت وضع موجود، هنجارهای حاکمیت، حفظ قدرت حاکم و سرکوب مخالفان از هر نوع است. مدیریت کلیدی این سازمان‌ اغلب از افراد وفادار و مرتبط به راس رژیم تشکیل شده است که به دنبال اجرای سیاست‌های خشونت بار و سرکوبگرانه است. مدیریت در پلیس چنین نظامی معمولاً به شدت متمرکز و اقتدارگرا است و حمایت و پشتوانه از سوی راس حاکمیت به رسانه‌ها یا جامعه مدنی پاسخگو نیست.

فرهنگ اطاعت و تبعیت درون سازمانی
در یک نظام استبدادی بخصوص نوع ولایت فقیه، فرهنگ سازمانی پلیس مبتنی بر اطاعت بی‌قید و شرط از دستورات مقامات بالا است. این فرهنگ، خشونت را به عنوان یک ابزار کارآمد برای اجرای دستورات و حفظ نظم و هنجار حکومتی تلقی می‌کند. فرهنگ سازمانی بر پایه آموزش‌های سیستماتیک درون سازمانی متهمین را به عنوان “دشمنان” یا “عناصر نامطلوب” تلقی کند. این غیرانسانی‌سازی، خشونت را علیه آنان توجیه می‌کند و حتی آن را به عنوان یک وظیفه به تصویر می‌کشد.

نظام پاداش و کیفر درون سازمانی
اعمال خشونت‌آمیز توسط نیروی انتظامی به‌عنوان نشانه‌ای از کارآمدی تلقی می‌شود. در همین راستا، پاداش‌هایی نظیر ترفیع، پاداش‌های مالی، تشویق‌های عمومی، و اعطای امتیازات ویژه  به پرسنل نیروی انتظامی این انگیزه را می‌دهد تا در برخورد با متهمین و مخالفین از خشونت بیشتری استفاده کنند. همزمان، هرگونه نافرمانی یا امتناع از اجرای دستورات خشونت‌آمیز با کیفرهای شدید مواجه شود. این کیفرها می‌تواند شامل اخراج از خدمت، تنزل رتبه، جریمه‌های مالی، یا حتی برخوردهای قانونی باشد. چنین اقداماتی پرسنل را وادار می‌کند که حتی در صورت مخالفت شخصی اخلاقی با اعمال خشونت، از ترس عواقب دهشتناک آن، به دستورات خشونت‌آمیز تن دهند.

نظام مدیریت هرمی نیروی انتظامی برای ایجاد یک فضای ترس و اطاعت کورکورانه، از تنبیه‌های بی‌رحمانه استفاده کند. این امر موجب می‌شود که نیروها حتی اگر تمایلی به اعمال خشونت نداشته باشند، از ترس تنبیه و مجازات‌های گوناگون به آن دست بزنند. آنگاه نظام پاداش به شکلی طراحی شود که نیروهای نیروی انتظامی برای دستیابی به ترفیع و پاداش‌ها مجبور به رقابت با یکدیگر شوند، این رقابت به افزایش خشونت علیه متهمین منجر می‌شود. از این رو پرسنل این نیرو تلاش کنند تا با اعمال خشونت بیشتر خود را در چشم مقامات بالا کارآمدتر و وفادارتر نشان دهند.

نقش گفتمان مسلط
در نظام ولایی، گفتمان مسلط اغلب شامل عناصر فرقه مذهبی ولایی و امنیتی است که به نیروهای پلیس اجازه می‌دهد خشونت را به عنوان یک ابزار موجه در حفظ هنجارهای مردسالار و مقابله با تهدیدات داخلی استفاده کنند. این گفتمان خشونت علیه متهمین را با استناد به دستورات مقامات بالا، “امنیت اخلاقی” یا “مفاهیم مذهب ولایی” توجیه کند. گفتمان مسلط بر فرهنگ سازمانی پلیس خشونت پلیس را به عنوان بخشی از یک “وظیفه مقدس” برای حفظ نظام ولایی معرفی کند. این امر موجب می‌شود که نیروهای پلیس با احساس مسئولیت دینی و ملی بیشتری به خشونت متوسل شوند.

نمایش سرسپردگی و وفاداری به رژیم در خشونت به بی‌پناهان
نیروهای انتظامی در چارچوب هرم سازمانی از سوی فرماندهان و مدیران تحت فشار روانی و گروهی قرار دارند تا با اعمال خشونت نمایشی از سرسپردگی  و وفاداری به رژیم را به نمایش بگذارند. این اظهار سرسپردگی حفظ موقعیت شغلی و سازمانی پرسنل است. وضعیت اقتصادی نامناسب و پایین بودن سطح درآمدهای پرسنل نیروی انتظامی آنها را به سرسپردگی به مقامات بالا، رفتارهای خشونت‌آمیز و فساد سوق می‌دهد، زیرا آنان به دنبال بهره‌برداری از قدرت خود برای کسب منافع شخصی هستند.

پنهان‌کاری، عدم شفافیت و ناپاسخگویی
نیروی انتظامی ولایی از اطلاع‌رسانی و ارائه گزارش‌های شفاف به مردم و نهادهای مدنی خودداری می‌کند. این پنهان‌کاری به آن‌ اجازه می‌دهد تا بدون نظارت و حسابرسی عمومی، اقدامات خود را انجام دهد. نبود شفافیت و پاسخگویی موجب می‌شود که اطلاعات مربوط به سوءاستفاده‌های نیروهای امنیتی، از جمله موارد خشونت، شکنجه، و قتل‌های غیرقانونی، به دست شهروندان و نهادهای مدنی نرسد. این پنهان‌کاری فضای لازم را برای گسترش و تداوم رفتارهایی خشونت بار فراهم می‌کند.

از پیامدهای عدم شفافیت و نا پاسخگویی گسترش فساد در نیروهای انتظامی است که به افزایش رفتارهای غیرقانونی مانند خشونت، رشوه، اختلاس و جعل سند می‌شود، زیرا پرسنل نیروهای انتظامی با بکارگیری از روش‌های یاد شده و بوسیله استفاده از قدرت خود منافع شخصی بیشتری کسب می‌کنند.

فقدان نظارت موثر جامعه مدنی
چون نیروی انتظامی و سایر نهادهای امنیتی در برابر اقدامات خود به نهادهای مدنی و قضایی پاسخگو نیستند، بنابراین این نهادها به‌طور خودکار احساس مصونیت می‌کنند. این مصونیت به آن‌ها اجازه می‌دهد که بدون ترس از پیامدهای قانونی یا اجتماعی، از زور و خشونت استفاده کنند.

در جوامع دموکراتیک، نهادهای مدنی و شهروندان نقش کلیدی در نظارت بر عملکرد نهادهای پلیسی و امنیتی ایفا می‌کنند. اما در نظام‌های استبدادی نظیر رژیم ایران، این نقش‌ها به‌طور کامل نادیده گرفته چون فرماندهان این نهادها تنها در مقابل رهبران پاسخگو و شفاف هستند. در چنین شرایطی، نهادهای امنیتی بدون نظارت و کنترل دموکراتیک عمل می‌کنند، که این امر  به سوءاستفاده از قدرت و سرکوب بیشتر منجر می‌شود.

سخن پایانی
خشونت علیه متهمین عادی و شهروندان بی‌پناه در نظام استبداد ولایی تصادفی یا ناگهانی و تک رفتار نیست بلکه نتیجه تعامل پیچیده‌ای از ساختارهای آموزشی،  سازمانی، مدیریت اقتدارگرا، فرهنگ سازمانی خشونت‌گرا، و گفتمان مسلطی است که خشونت را مشروعیت می‌بخشد. این عوامل در ترکیب با متغیرهای دیگر مانند وضعیت اقتصادی نامناسب پرسنل نیروی انتظامی، فشارهای روانی و گروهی درون سازمانی، نبود نظارت مؤثر از سوی جامعه مدنی به اعمال خشونت بیشتر نیروی انتظامی علیه شهروندان می‌انجامد.

همچنین نظام پاداش و کیفر در میان پرسنل نیروی انتظامی نقش کلیدی در ترویج و تشدید خشونت علیه متهمین عادی دارد. پاداش برای رفتارهای خشونت‌آمیز و وفاداری به نظام، همراه با تنبیه برای نافرمانی و رفتارهای مخالف خشونت، منجر به ایجاد یک فرهنگ سازمانی می‌شود که در آن خشونت نه تنها قابل قبول، بلکه مطلوب و تشویق‌شده است. این عوامل باعث می‌شود نیروهای پلیس با انگیزه‌های مختلف، از جمله ترس از کیفر و میل به دریافت پاداش، به اعمال خشونت علیه متهمین دست بزنند. فقدان نظارت جامعه مدنی مستقل و گسترده و رسانه‌های آزاد بر موسسات حکومتی و بطور خاص نیروی انتظامی البته یکی دیگر از زمینه‌های راهکارهای خشونت‌آمیز نیروی انتظامی است.





iran-emrooz.net | Sun, 01.09.2024, 10:00
من احساس غرور می‌کنم

داریوش مجلسی

امروز خبری از یکی از طیف‌های اصلاح‌طلبان، حامیان پزشکیان، داخل کشور به دستم رسید که در مقایسه با مدت بسیار کوتاهی که وی شروع به کار کرده، نه تنها قدری باور نکردنی، بلکه بیشتر باعث شعف و تا حدی هم غرورم گردید. فهرستی بود از تصمیماتی که اتخاذ و حتی وارد مرحله اجرائی شده. به این دلیل قدری باور نکردنی، که در مقایسه با شروع کار خاتمی و روحانی، بسیار سریع، تصمیم‌گیری و وارد مرحله عملیاتی شده. احساس غرور از آن جهت که ادعای حامیان شرکت در انتخابات و این باور که حضور جلیلی یا پزشکیان در این مسند دارای تفاوت‌های کلان مثبت و منفی می‌باشد خیلی زود به اثبات رسید.

فراموش نکنیم که در دوران حکومت آن دو اصلاح‌طلب، عمق فاجعه و سقوط در منجلاب فقر، فساد و سرکوب به اندازه دوران احمدی‌نژاد و به درجات حادتر، زمان رئیسی نرسیده بود. پزشکیان وارث یکی از تاریک‌ترین دوران بعد از انقلاب است و با کارشکنی هم از سوی تاریک‌خانه‌های درون رژیم و هم از سوی خارج‌نشینانی که به چیزی کمتر از سرنگونی رضایت نمی‌‌دهند روبروست.

من همین امروز تا همین امشب به سایت‌ها و نشریه‌های ایرانی خارج کشور رجوع کردم و هیچ کجا کوچکترین اشاره‌ای به این تصمیمات متعدد ندیدم. فقط “ایران امروز” بیش از دیگران این اواخر، بطور جسته گریخته و گاهی هم مشروح به تصمیمات و تحولات در راه اشاره نموده. البته زمانی که این مقاله را ملاحظه می‌کنید به احتمال زیاد فهرست این تغییرات را در رسانه‌ها خواهید خواند یا شنید. (متن همانطور که دریافت شده به نظرتان می‌رسد، انشای من نیست)

البته پیش از این که بحث را ادامه دهم فهرست تصمیمات را به اطلاع‌تان می‌رسانم:

۱، کمک‌های جنگی و حمله‌های نظامی تقریبا به صفر رسیده.
۲، در خیابان‌ها، بی‌آرتی‌ها و مترو‌ها آرامش مطلق حاکم است و هیچ سیاه‌پوشی به بانوان حمله یا اهانت نمی‌‌کند. آن یک جمله دکتر پزشکیان به رادان که دستور داد: من اجازه نخواهم داد کسی به دختران من جسارت و یا اهانت بکند کارساز بوده.
۳، ششم شهریور اعلام شده کلیه اساتید و دانشجویان اخراجی به سر کارهای خود برمیگردند.
۴، مطالبات عقب افتاده تامین اجتماعی و معلمین و پزشکان و پرستاران تا آخر هفته آینده پرداخت می‌شود.
۵، هشتاد هزار معلم بر سر کارهای خود بر می‌گردند.
۶، با جدیت روی خروج افغانی‌ها کار می‌کنند و اگر رادان نتواند عوض می‌شود.
۷، در اسرع وقت مرزهای کولبری آزاد می‌شود و کسی حق کشتن کولبری را ندارد.
۸، اولین نماینده سنی بعد از ۴۵ سال معاون رئیس جمهور کشور شد.
۹، فردی که به مهسا امینی جسارت کرده بود از استادی دانشگاه اخراج شد.
۱۰، اولین بار نماینده رسمی خبرگزاری صدا و سیما از مردم بابت اهانت به مهسا امینی رسما معذرت خواهی کرد که در ۴۵ سال گذشته اولین بار است.
۱۱، تا آخر هفته آینده تکلیف اینترنت روشن خواهد شد.
۱۲، دزدان چای دبش که به زمان دکتر پزشکیان ربطی ندارد ۷۰ نفر تشریف بردند به زندان مخصوصا کسی که در کنار دوختورین جلیلی می‌گشت و دزد اصلی چای دبش بود رفت زندان.
۱۳، دو فقره دزد بزرگ دستگیر و تحویل زندان شدند گروه اول کارچاق کن عسلویه که دارند اموال خارج شده از کشور را از دوبی برمی‌گردانند دومی دیروز دوشنبه ۶ شهریور در قوه قضائیه دستگیر و روانه زندان شدند و با نظارت دولت محاکمه می‌شوند.
۱۴، تعداد دو بانو در رده بالا وارد هیئت دولت شدند.
۱۵، همه وزرا اعلام کردند فقط در جهت صلح و آرامش، امنیت و برقراری عدالت قدم به جلو می‌گذاریم مخصوصا وزیر امور خارجه در سه بند شفاف درگیری نظامی را رد کرد و سخت دنبال روابط دوستانه با همه کشور‌هاست و با هیچ کشوری قهر نخواهیم کرد.
۱۶، وزیر کشور همان مومنی هدفش فقط برقراری امنیت در کشور است و اگر نتواند عذرش خواسته خواهد شد.
۱۷، دکتر پزشکیان در هیئت دولت اعلام کرده اول دزدی نمی‌‌کنیم دوم دزد می‌گیریم و در گزارش عملکرد ماهانه به مردم به صورت علنی به مردم معرفی می‌کنیم.
پایان.

من برای اطلاع از صحت و سقم این خبر به دو مرجع از اصلاح‌طلبان داخل کشور رجوع کردم که کاملا تائید شد ولی باز برای اطمینان بیشتر با سه بانو در تهران، تجریش و شمال تماس گرفتم که در تهران و تجریش گفتند مخصوصا بدون حجاب از جلوی ماشین گشت رد شدند که عکس‌العملی نشان ندادند. در شمال اصلا حجاب به چشم نمی‌خورد ولی وقتی ماموران اماکن را می‌دیدند فوری روسری روی سرشان می‌انداختند.

با وجود اطلاعاتی که در این اطلاعیه خصوصی داده شده نمی‌توان قبول کرد عوامل، اشخاص و نیروهایی که تا دیروز فقط بخاطر پوشش و یا شرکت در تظاهرات چشمان دختران را هدف گلوله ساچمه‌ای قرار می‌دادند و با اعدام معترضان تولید ترس و وحشت می‌کردند یکباره تبدیل به انسان‌های منزهی شده‌اند که در این اطلاعیه ذکر شده مگر این که واقعا سمبه به قدری پر زور بوده که جانیان تبدیل به آدم‌های بی‌آزار شده‌اند که در این صورت باید حدس قبلی ما را قبول کنیم که شدت فاجعه حتی تاثیر گذار بر روی رهبر بوده به طوری که ناچار به انتخاب راه گشائی شده. به هر حال با علم به اینکه بخشی از این تصمیمات در زمان رژیم گذشته به صورت بسی وسیع‌تر وجود داشت ولی در مقایسه با شرایط اسفناکی که کشورمان در آن قرار داشت و هنوز هم دارد اقدامی شجاعانه از سوی پزشکیان می‌باشد.

در اینجا به عنوان اخطار و هشدار به خبری که در جراید غربی منتشر شد و یا اقلا من در نشریات فارسی ندیدم اشاره می‌کنم که نوشته در ماه قبل ۸۷ زندانی اعدام شدند و با شروع این ماه ۲۹ نفر در یک روز به دار آویخته شدند. قاسم رضائی معاون فرمانده نیروی انتظامی، اعلام نمود که انتخاب رئیس جمهور جدید تغییری در مجازات اعدام نخواهد داد. این آدم‌کشی وحشتناک چیزی جز یک دهن کجی جنایت‌کارانه نسبت به رئیس جمهور جدید نیست.

فراموش نکنیم که قتل‌های زنجیره‌ای هم در زمان خاتمی صورت گرفت. با وجود تمام خوش‌بینی‌هائی که دارم تازه داریم به دروازه‌ای نزدیک می‌شویم که شروع جاده به سوی اصلاحات بزرگتر است، جاده‌ای که تاریک، پر از پیچ و خم و خطر است و فقط از طریق تدبیر و اندیشه می‌توان به آخر آن جاده رسید. وظیفه ما حمایت برای گذر امن از این جاده خطرناک می‌باشد که هم‌خوانی با خشونت و انقلاب ندارد.

سپتامبر ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ شخصاً امیدوارم این ابراز خوشبینی‌های جناب مجلسی به واقعیت بپیوندد، ضمن آنکه توجه ایشان را به این نکته جلب می‌کنم که مهم‌ترین دغدغه اکثریت بزرگی از مردم ایران معیشت و گذران امور است. همه اقدامات مثبت بالا اگر تأثیری بر بهبود معیشت مردم نگذارد، بیشتر رویه کاری خواهد بود تا اقدامات اساسی. باید منتظر ماند و دید که پزشکیان و کابینه و دیگر ارکان حکومتی تا کجا پیش خواهند رفت.
شاهین


■ با درود، باید عرض کنم که اکثر ما پایینی اهل صلح و سازش و گاهی هم مماشات هستیم و در کل دور وبر شر نمی‌گردیم و از خشونت دوری می‌کنیم. اما گاهی که کاسه صبرمان لبریز می‌شود عصیان هم می‌کنیم و به بالایی‌ها مشت و خشم‌مان را نشان می‌دهیم و طبق عادت صلح‌جویی با آنان قهر کرده و بازی شان را بهم می‌زنیم و آنان را به عقب نشینی‌های قهرمانانه وادار می‌کنیم. آنان نیز بیکار ننشسته و بعد از گوشمالی دادن جانانه ما و دیدن لجاجت مکرر مان بازی را عوض می‌کنند و با تراش دادن شیشه و قصد فروش آن به عنوان الماس سعی می‌کنند دلمان را بدست آورده و به جاده اصلی تحمل بازمان گردانند. هر دو طرف آنقدر این را تمرین کرده‌اند که خبره شده‌اند. فقط هر چه این بازی بیشتر تکرار گشت، شیشه بودن این نوع کالا برای ما پایینی‌ها آشکارتر شده است و اعتماد به فروشنده بیرنگ.
البته عده‌ای هنوز این وسط سرگردانند و ترفند بالایی‌ها برای سر به راه و گمراه کردن پایینی‌ها و فرصت خریدن برای رفع مشکلات ادامه تسلطشان بر پایینی‌ها را تجدیدنظر نگاه بالایی‌ها و سر عقل آمدن آنان را نسبت به پایینی‌ها می‌دانند و دل بسته این رویا به خادمین بالایی‌ها تبدیل شده‌اند. ما پایینی‌ها اهل زد و خورد نیستیم ولی کم کم یاد گرفتیم که دیگر که به بالایی‌ها اعتماد نکنیم و به این رسیدیم که اگر درایتی در آنها بود ما تا اینجا سقوط نمی‌کردیم.
با احترام سالاری


■ رای‌کشی‌های بی‌پشتوانه‌ی جنبش شریف مشروطه، با روش‌های ضد دموکراتیک، مشروعه‌خواهان از ۱۲ فرودین ۱۳۵۸ تا امروز محکوم ست. با وجودیکه مطابق اسناد، مدارک (خواندنی، شنیدنی و دیدینی) و شواهد معتبر و حتی رسمی در نهادهای ارتجاعی حکومت فاشیستی، تمام نیروهای شرکت کننده در جنبش ضد استبدادی پیش از انقلاب ۵۷ در انتخابات‌های سال ۵۸ با تمام محدودیت‌ها و چماق‌های هواداران حکومت مذهبی با حسن نیت برای ایجاد حکومتی متکی بر اراده‌ی نمایندگان مردم سراسر ایران آن روز ها شرکت کردند.
این مشروعه‌خواهان و رهبر آنها خمینی و روحانیون مرتجع بودند که با انحصار طلبی هیچ صدای دیگری را تحمل نکردند. بعد هم با شورای نگهبان و حذف دگر اندیشان در تمام ادوار انتخاباتی ماهیت تمامیت خواه و انحصار طلب خود را بار‌ها و در ۴۶ سال تکرار کردند.
ما در تمام این ۴۶ سال شاهد تلاش مردم برای اعتراض به خودکامگی مشروعه خواهان بودیم و دیدیم که در دوم خرداد ۷۶ جوانان متولد بعداز انقلاب موسوم به « اولی‌ها» چگونه و با چه شور و امیدی، رای کشی‌های مرسوم و با مشارکت ۵۰ در صد از مردمی که همیشه در رای کشی‌ها شرکت می کردند. مشارکت را به ۸۰ در صد بالا بردند و سید محمد خاتمی حدود ۲۰ میلیون رای آورد.
ولی در ۸ سال و دو دوره ثابت شد که قدرت سیاسی در جای دیگری و در دست ولایت مطلقه فقیه ست . بهمین دلیل دوم خردادی‌ها در یافتند که در این حکومت مشروعه و تمامیت خواه نه «معجزه» ای رخ میدهد و نه می شود «طرحی نو در اندازیم» ..
حتی در سال ۸۸ که مردم فقط می خواستند مانع از «انتخاب» احمدی نژاد برای دور دوم شوند و توقع دیگر ی نداشتند نیز با وقاحت تمام عیارِ رهبر بی خرد و کشتار خیابانی و کهریزک مواجه شدند. هر چه بود، ۱۵ سال گذشت. ولی در رای کشی‌های سال ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ اکثریت مردم ایران نشان دادند که «جمهوری اسلامی نمی خواهند« . این درایت را مدیون مردم جان به لب رسیده ی ایران هستیم.
در ایران ما هیچ اثری از فعالیت آزاد و قانونی احزاب سیاسی و تشکل‌های صنفی، مدنی، زیست محیطی، حقوق بشری دیده نمی شود. در هیچ نهاد رسمی و غیر رسمی، «انتخابی» و انتصابی ِ حکومتی اثری از حضور شهروند‌های عرفی و دگر اندیش نمی بینیم و زندان‌ها پُر از مخالفان دگر اندیش ست. اعدام در ایران بیداد می کند.
ماجرای شرکت دکتر پزشکیان از همان مرحله تائید در شورای نگهبان حکایت از «نرمش قهرمانانه» دیگری کرد که تکرار فکاهی «نرمش قهرمانانه» سال ۱۳۹۲ برای قالب کردن حسن روحانی چشم و گوش حکومت مشروعه از مجلس اول در رای کشی ۱۳۹۲ بود که سرنوشتش را دیدیم.
سرنوشت دکتر پزشکیان هم بدون توسل به «علم غیب» و پیشگوئی فقط با تجربیات تاکنونی در مورد میر حسن موسوی، اکبر‌هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی، محمود احمدی نژاد، حسن روحانی و ابراهیم رئیسی قابل بحث ست مگر کسی بتواند ثابت کند که ماهیت رهبر و ولایت مطلقه فقیه تغییر کرده ست و به راه راست هدایت شده.. فرض را بر این بگذاریم که ماهیت آقای علی خامنه‌ای تغییر کرده ست. حرف من این ست تا کی و تا کجا ۹۰ میلیون در قرن بیست و یکم باید تابع تصمیمات و تائیدات یک نفر باشند.
با ۴۶ سال تاخیر، من احساس تاسف می کنم که نیروهای آزادیخواه، مردم دوست، میهن دوست با هر آرمان شریف انسانی دیگر،از همان سال ۵۸ علیه انحصار طلبی حکومت مشروعه که حق شهروندی میلیونها نفر برای انخاب آزاد نمایندگان خود را سلب کرد اعلام جرم نکردند. هنوز هم این کارزار مدنی اهمیت دارد و می توان به موازات تمام جنبش‌های داخل ایران برای پشنتبانی تلاش آنها در خارج از کشور سازمان دهیم.
بابک مهرانی





iran-emrooz.net | Wed, 28.08.2024, 20:16
یک گمانه درباره اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰

شاهین خسروی

به مناسبت سالروز اشغال ایران از سوی متفقین در شهریور ۱۳۲۰

در  ۳ شهریور ۱۳۲۰، دو سال پس از آغاز جنگ جهانی دوم، ارتش‌های بریتانیا و آمریکا از جنوب و شوروی از شمال به ایران حمله و کشور ما را به اشغال خود درآوردند. طرفه آنکه حکومت ایران به‌مانند جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرده بود، اما قدرت‌های اشغالگر اعتنائی به این اعلام بیطرفی نشان ندادند و کار خودرا کردند. بهانه رسمی این کشورها وجود چند هزار شهروند آلمانی به‌عنوان مشاور و کارشناس صنعتی، اقتصادی و نظامی آلمان در ایران ِ رضا شاهی بود. حکومت رضا شاه در پی اخطارهای مکرر متفقین اروپائی و آمریکائی عذر بخش بزرگی از شهروندان مقیم آلمانی را خوانده و آن‌ها را عملاً ار ایران اخراج کرده بود، با این حال این تدبیر کارگر نیفتاد.

اما، آیا علت واقعی حمله متفقین صرفاً حضور چند صد یا چند هزار شهروند آلمانی در ایران بود که گمان می‌رفت گروهی از آن‌ها مشاور نظامی باشند؟ به‌نظر این نگارنده چنین نبود. علت اصلی اشغال ایران وجود راه آهن سراسری نوبنیاد جنوب-شمال ایران بود که کار ساخت آن در ۱۳۱۶(۱۹۳۷) به پایان رسیده و آماده بهره‌برداری شده بود.

پیرامون چرائی و چگونگی ساخت این خط آهن حرف و حدیث فراوان بوده و هست و حتی برخی تئوری‌های توطئه نیز درباره آن ساخته و پرداخته شده است. اما این پرسش به‌جا و منطقی‌ به‌جای خود باقی‌ست که، چرا باید مسیر این خط آهن به‌جای شرقی-غربی بودن که اقتصادی و تجاری‌ـترانزیتی‌تر می‌بود، از جنوب(مبدأ بندر شاهپور) به شمال(مقصد بندر شاه) کشیده شود؟ به‌ویژه که مقصد شمالی آن عملاً راه به بن‌بست می‌برد و ایران نمی‌توانست از آن به‌مثابه نوعی پایانه ترانزیتی برای حمل کالاهای خود و دیگر کشورها به اروپا استفاده کند. چرا که پهنای ریل شوروی‌ها به دلائل امنیتی و نظامی و غیره بیشتر از پهنای ریل‌ استاندارد جهانی(از جمله ایرانی) بود و از این رو ممکن نمی‌بود مورد استفاده تجاری‌ــترانزیتی ایران قرار گیرد.

زمانی که پیشنهاد احداث راه آهن جنوب-شمال در  ۱۳۰۵ طی لایحه از سوی دولت وقت به مجلس شورای ملی داده شد، دکتر مصدق و شماری اندک از نمایندگان با چرائی مسیر خط آهن به مخالفت برخاستند. مصدق از جمله گفت که مسیر پیشنهادی راه آهن صرفه اقتصادی ندارد و اگر قرار بر احداث راه آهن باشد مسیر آن باید شرقی-غربی باشد تا از یک سو ایران را به کشورهای خاوری(هند و...) و خاور دوری(چین و ژاپن و ...)، و از آن سو به کشورهای اروپائی متصل کند.

به‌واقع هم چنانچه استدلال مصدق و دیگران به دیده گرفته می‌شد، ایران می‌توانست در کانون جاده ابریشم نوینی قرار گیرد که خاور دور را به اروپای غربی پیوند می‌داد. و مهم‌تر آنکه کشور ما می‌توانست از آسیب‌های فراوان اشغال و پیآمدهای فاجعه‌بار آن در امان ماند. بدبختانه اما، چون مرغ(خروس؟) استبداد رضا شاهی فقط یک پا داشت و نامبرده در این آرزوی غیرمنطقی و غیر اقتصادی بود که با شکافتن کوهستان البرز جنوب ایران را به زادگاه شمالی خود پیوند دهد، بی‌آنکه به منطق صرفه تجاری-ترانزیتی و حتی امنیتی-نظامی کار بیندیشد و به آن اهمیتی دهد.

بیائیم لختی کلاه خودرا قاضی کنیم و این پرسش را پیش نهیم که در آن بحبوحه جنگ جهانی دوم که شوروی‌ها  سخت نیازمند کمک‌های حیاتی متفقین غربی خود، بریتانیا و آمریکا، بودند، و این دومی‌ها نیز در پی نزدیک‌ترین و به‌صرفه‌ترین راه رساندن کمک به اولی، اگر مسیر راه آهن جنوب-شمال ایران که ایستگاه پایانی آن یکی از بنادر دریای مازندران بود که آن سوی آن سرزمین در محاصره “شوراها” قرار داشت، شرقی-غربی می‌بود، آیا باز متفقین به صرافت اشغال ایران می‌افتادند؟؟

به‌قول شاملو، این هنوز یک پرسش سوزان است!



نظر خوانندگان:


■ در آن زمان عراق در دست انگلستان بود. هنوز سرنوشت پاکستان و افغانستان روشن نشده بود. شما بر مبنای داده های امروزی سیاست آن زمان را قضاوت میکنید. در آن زمان هم همه کالاهای مورد نیاز ایران به بنادر جنوب می‌آمده.
ب. کیا


■ با سلام، در یورش های نظامی نازیسم و فاشیسم جهانی در اروپا، آسیا، آفریقا، استرالیا که در دسامبر ۱۹۴۱ به سواحل آمریکا رسید. می‌گویند آمریکا را بیش از پیش به خطر نازیسم و فاشیسم معطوف کرد که آنها هم وارد جنگ شدند. اما از سال ۱۹۳۹ تا آن زمان قوای نازی‌ها و قاشیست‌ها بسیاری از کشورهای بزرگ جهان از جمله چین و تقریبا تمام اروپا را اشغال کرده بودند.
حالا در آن روزها رضا شاه و حکومت او چگونه فکر می‌کرد و چه در سر داشت را نمی‌توان دقیق حدس زد. ولی شواهد و مدارک و مستندات می‌تواند گرایش‌های سیاسی او در در صحنه‌ی بین‌المللی آن روز را تا حدودی روشن کند.
مثلا راه‌اندازی رادیو صدای برلین به زبان فارسی که از ۱۳۱۸ در بحبوحه جنگ جهانی دوم شروع به کار کرد را می‌توان در نظر گرفت که به تبلیغات برای آلمان نازی و فتوحات آن‌ها در اروپا پرداخته بود.
فراموش نکنیم که در جنگ جهانی اول بین انگلیس و فرانسه با آلمان، اطریش، خلافت عثمانی و دیگر متحدانش وارد جنگ شدند. بعضی از انقلابیون مشروطه مثل سید حسن تقی‌زاده که از استبداد صغیر محمد علی شاهی فرار کرده بودند. با سابقه ظلم و ستم استعمار انگلیس و روسیه تزاری در ایران، گرایش شدید و مثبتی به حکومت آلمان داشتند و تصور می‌کردند که باید روابط ایران با آلمان تقویت شود و بهمین دلیل به آلمان مهاجرت کردند و در آن جا با انتشار نشریه کاوه به تبلیغات فرهنگی و سیاسی برای دو کشور آیران و آلمان روی آوردند.
در داخل ایران هم تروریست‌های آلمانی در تاسیسات جدیدالتاسیس نفت ایران و انگلیس با مبارزه علیه استعمار انگلیس توجیه می‌کردند. نفرت از استعمار انگلیس و روسیه تزاری آنقدر زیاد بود که آلمانی‌ها علنی از آخوندها می‌خواستند که در بالای منبر برای پیروزی قوای اسلام یعنی خلافت عثمانی که متحد آلمان و اطریش بود دعا کنند!
به‌هر صورت زمینه برای تبلیغات آلمانی‌ها علیه انگلیس و روسیه بسیار مساعد بود. حالا کدام نیروهای سیاسی در آن شرائط که در خراسان، گیلان، آذربایجان و عشایر مشروطه‌خواهان با حکومت مرکزی درگیر بودند می‌توانستند مردم را به همان اعلام بی‌طرفی رسمی حکومت احمد شاه ترغیب کنند و کاری به تخاصم قدرتهای جهانی بخاطر منافع خودشان نداشته باشند. این را واقعا نمی‌دانم.
ولی می‌دانیم که حضور نیروهای متخاصم روسیه، انگلیس، آلمان، عثمانی در جنگ جهانی اول در ایران چه لطماتی به اقتصاد ایران زد و به قحطی ناشی از خشکسالی را شدت بخشید و بقیه ماجرا با این پیش زمینه و روحیه عمومی علیه انگلیس و روسیه تزاری چیزی که در زمان رضا شاه تغییر کرد. روسیه تزاری به شوروی تبدیل شده بود که شدیدتر از گذشته و رسما در حکومت رضا شاه مورد تنفر و تبلیغات ضد کمونیستی قرار می‌گرفت و قانون ممنوعیت فعالیت کمونیستی وضع شد. در حالیکه در صحنه‌ی بین‌المللی انگلیس، فرانسه، آمریکا، کانادا، استرالیا و... نزدیکی و همکاری با استالین و شوروی را برای شکست نازیسم و فاشیسم ضروری می‌دانستند.
موضوعی که رضا شاه و همفکرانش قادر به درک آن نبودند و نمی‌خواستند وقایعی که در جهان اتفاق می‌افتاد را دنبال کنند و از تبلیغات برای نازیسم و فاشیسم دشمن اصلی بشریت توسط رادیو صدای برلین به زبان فارسی دست بردارند. انگلیس مجبور شد در سال ۱۳۲۰ بی‌بی‌سی به زبان فارسی را برای خنثی کردن صدای برلین راه اندازی کند. مضافا، موضوع به اشغال و تبعید به رضا شاه و دربار خلاصه نمی‌شود و بسیاری از دیگر نیروی کشوری و لشگری، طرفدار نازیسم و فاشیسم دستگیر و زندانی شدند.
در سوم شهریور ۱۳۲۰، بر خلاف کودتای ۱۲۹۹ یا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۵۷ جامعه ایرانی باز شد و تا ۱۳۳۲ حکومت پادشاهی مشروطه می‌رفت که راه و رسم فعالیت‌های پارلمانی و تکمیل قانون اساسی را نهادینه کند که با شروع جنبش ملی شدن نفت ایران در سال ۱۳۲۷ حکومت فخیمه انگلیس را پریشان کرد که شاه را به لندن فرا خواستند و بقیه‌ی ماجرا تا امروز .
اشغال نظامی متفقین رویدادی تاریخی و مثبت و بسوی احیای مشروطه و دموکراسی بود که هرگز پیش از شهریور ۲۰ و بعداز ۲۸ مرداد ۳۲ تا امروز مردم چنان احساس آزادی و غرور ملی نکردند.
با احترام پرویز مرزبان


■ آقای خسروی نوشته‌اید که مصدق و همفکرانش می‌گفتند “اگر قرار بر احداث راه آهن باشد مسیر آن باید شرقی-غربی باشد تا از یک سو ایران را به کشورهای خاوری(هند و...) و خاور دوری(چین و ژاپن و ...)، و از آن سو به کشورهای اروپائی متصل کند”.
من از صحت وسقم سیاسی تاریخی موضوع می‌گذرم اما هر چه به نقشه نگاه می‌کنم هیچ راهی از غرب ایران به اروپا پیدا نمی‌کنم! تنها راه ارتباطی زمینی (راه آهن) به اروپا از آنزمان تا به امروز نه از غرب ایران بلکه از شمال غربی ایران یعنی از طریق ترکیه است که نه آنروز و نه امروز اجازه چنین ارتباطی را نداده و نمی‌دهد و وقتی هم که می‌دهد چنان حق ترانزیتی بر کالاهای ایران می‌بندد که حداقل بخش خصوصی ایران از صادرات و واردات از این راه منصرف می‌شود.
با احترام آرش


■ جالب است که اشغال نظامی ایران که منجر به دوره پر از هرج و مرج شبه‌دموکراسی و سراسر از زنده باد و مرده باد و رجعت روحانیان مرتجع و تسلط عوام‌گرایی بر مردمی از نظر سیاسی نابالغ شده رویدادی مثبت تلقی شود که سازندگی دوره رضا شاه را ناتمام گذاشت. در دوره تسلط هیتلر و موسولینی در کشورهای مهد دموکراسی از رضا شاه انتظار دمکرات بودن می‌کردند و یا در زمانی که رضا شاه به درستی فعالیت اشتراکی را در ایران که در ابتدای رشد سرمایه‌داری بود ممنوع کرده بود که امروزه طبل زیان‌بار بودن آن سوسیالیسم مستبد و آرمانخواهی یی‌ثمر در دنیا به صدا درآمده است مورد انتقاد فرار می‌دهند. واقعا تعریف از چنان تجاوز عریانی که از ابتدا بانیان آن با ساخت و پاخت با هیتلر  آن را به جان دنیا انداخته و تلافی آن را از ایران را به بهانه همکاری با آلمان می‌گیرند جای شگفتی دارد.
بهرنگ


■ با سپاس از نویسنده محترم چند نکته را تذکر می‌دهم:
۱- امریکا به ایران حمله نکرد آن موقع امریکا در جنگ نبود امریکا سه ماه بعد به دنبال حمله ژاپن به پرل هاربور وارد جنگ شد و بعد از آن برای تجهیز راه آهن به ایران آمد.
۲- راه آهن ایران چندین خط داشت دو خط اصلی به صورت اریب یکی از جنوب غربی به شمال شرقی که خلیج فارس به دریای خزر وصل می‌کرد و دومی از مرز شما غربی(ترکیه) به جنوب شرقی (هندوستان پاکستان فعلی) ‌خط سوی هم در نظر گرفته شده بود تهران مشهد.
به دو دلیل خط بندر شاهپور بندر شاه اول ساخته شد: اول این که اقتصاد شمال ایران عملن در اختیار ایران نبود چون راهی وجود نداشت و بیشتر کالاها حتی نفت و بنزین از شوروی می‌آوردند و کالاهای روسی هم وارد می‌کردند. دوم علاقه شخصی رضا شاه به مازندران و گیلان و جاده چالوس هم که هنوز  بهترین مسیر تهران به شمال است.
بعد از پایان خط اول خطوط بعدی هم شروع شد. در سوم شهریور ۱۳۲۰ خط تهران به هندوستان تا کاشان کامل شده بود و تا یزد زیر سازی‌اش تمام شده بود خط تهران تبریز تا کرج ساخته شده بود و خط تهران مشهد هم تا سمنان ساخته شده بود و تا شاهرود زیرسازی‌اش انجام شده بود.
ملاحظه می‌کنیم در تمام خطوط کار انجام شده بود. در زمان جنگ و تا سال ۱۳۳۵ که قرار داد کنسرسیوم نفت بسته شد عملن پروژه‌ها تعطیل بود. از آن سال به بعد راه آهن تهران تبریز و بعدا تا مرز ترکیه کشیده، راه آهن تهران یزد هم نا کرمان ادامه یافت ‌تهران مشهد هم ساخته شد.
و اما از نظر سیاسی هیچکدام فکر نمی‌کرد که روزی شوروی و بریتانیا متحد شوند. در کنفرانس مونیخ در ۱۹۳۶ فرانسه و بریتانیا دست هیتلر را در تجاوز به چکوسلواکی باز گذاشتند ‌تا سال ۱۹۳۸ که آلمان با شوروی مخفیانه قرارداد مولوتف-ریبن تروپ را بستند که دست شوروی را در تصرف شرق لهستان و کشورهای ساحل بالتیک را باز گذاشت. هیچکدام تصور نمی‌کرد شوروی و انگلیس متحد شوند و از راه آهن ایران استفاده کنند. در سال ۱۹۳۹ که آلمان به لهستان حمله کرد، فرانسه و انگلستان با آلمان وارد جنگ شدند. شوروی‌ها بیشتر با آلمان نزدیک بودند تا انگلیس و فرانسه.
مهندس عباس احمدی


■ با سپاس از اظهار نظرکنندگان گرامی! اما هیچکدام به این پرسش “سوزان” پاسخ ندادید که، چنانچه راه آهن سراسری ایران نه جنوبی-شمالی، بلکه شرقی-غربی(از مرز ریلی کوه تفتان در زاهدان به مرز ریلی با ترکیه  موسوم به رازی در قطور) بود، آیا باز هم متفقین به ایران حمله و آن را اشغال می‌کردند؟ ضمن اینکه اشاره‌ای هم به مزیت ترانزیتی- تجاری این مسیر برای اقتصاد نوپای ایران نکرده‌اید.
شاهین


■ سلام. ظاهرا بحث از تجاوز کشورهای غربی و شرقی بسمت داخل سوق داده شده که به نظرم بهتر است به مسیر اصلی باز گردانده شود.
هیچ چیز بدتر از تجاوز خارجی به درون مرزهای کشور نیست بنابراین به این مهم پرداخته شود و از تبعات آن عبور شود. چرا قدرت های بزرگ این‌سان آسان به ضعفا حمله می‌کنند و برای شکستن خطوط تعهداتی بین‌المللی بهانه‌های گرگ_ میشی ردیف کنند. این اصلی‌ترین مساله جهان حال و حاضر ماست که بویژه در عصر روشنگری و تقریبا قانونمند جدید باید برجسته شده و پیوسته بر آن تاکید شود. چرا؟
تا دیگر شاهد تجاوز روس به اوکراین، اسراییل به فلسطین، آمریکا به عراق و افغانستان، انگلیس به آرژانتین و غیره نباشیم. برای برقراری نظم جهانی هم تقویت سازمان ملل، تقویت دادگاه بین المللی علیه جنایت‌ها، سازمانهای مردمی صلح خواه و هم بحث و تبادل نظر و برجسته کردن قانون شکنی قدرت‌های بزرگ ضرورت دارد. در خانه اگر کس است یک حرف بس است!
با تشکر اکرم


■ در میانه متن این بخش را خواندم «...به‌ویژه که مقصد شمالی آن عملاً راه به بن‌بست می‌برد و ایران نمی‌توانست از آن به‌مثابه نوعی پایانه ترانزیتی برای حمل کالاهای خود و دیگر کشورها به اروپا استفاده کند. چرا که پهنای ریل شوروی‌ها به دلائل امنیتی و نظامی و غیره بیشتر از پهنای ریل‌ استاندارد جهانی(از جمله ایرانی) بود و از این رو ممکن نمی‌بود مورد استفاده تجاری‌ــترانزیتی ایران قرار گیرد.»
در واکنش به این بخش که کلید ادعای این متن هم در همین بخش است به جاست که اشاره شود بنا براسناد پهنای راه آهن شوروی پس از پایان جنگ دوم جهانی تغییر داده شد! در جایی که راه آهن ایران پیش از جنگ دوم جهانی ساخته شده است تجربه ورود نیرویها اشغالگر آلمان نازی به شوروی و بهره برداری ارتش نازی از راه آهن غربی روسیه بود که در دوران تزار ساخته شده بود که مسکو و سن پترزبورگ را به پاریس متصل می ساخت بنا بر اسناد موجود استراتژیست های شوروی را به فکر انداخت تا در روند بازسازی راه آهن شوروی پس از پایان جنگ دوم جهانی پهنای راه آهن شوروی را ناهمگن با استاندارد جهانی بسازند! پس این گزاره نادرست است! البته در سالهای پس از جنگ جهانی دوم شوروی به ویژه با ابزار حزب توده و دیگر گروه های همسو با شوروی حقیقت اینکه پهنای راه آهن شوروی در روند بازسازی پس ازپایان جنگ دوم جهانی متفاوت از استاندارد جهانی ساخته شد را برای مخاطب ایرانی پنهان کرده تا با این داستان سرایی که بتوانند حقیقت را آنگونه که می خواهد به سود خوانش خود تغییر بدهند پس به اکنون باید اشاره شود که بر مبنای دال نادرست روشن است که مدلول درستی بدست نمی آید! در این مطلب دال ادعایی درباره راه آهن نادرست است درجایی که هدف اتصال بنادر استراتژیک ایران به شهرهای اصفهان و تهران بوده است، راه آهن از شرق به غرب چه کارایی می توانست داشته باشد به ویژه اینکه در آن دوره در شرق ایران استعمار انگلیس بود که مرزهای شرقی ایران با هند(پاکستان کنونی) را مسدود ساخته بود و حتا در فاصله جنگ اول تا جنگ دوم جهانی مانع جدی هرگونه تجارت ولو تجارت محدود حتا میان مرز نشین ها می شد کشیده شدن راه آهن از مرز شرقی به غرب که در غبر چه ترکیه را فرض کنیم و چه عراق را که در آن دوره زیر سیطره سیاسی انگلیس بود هیچ توجیهی نداشت؟! به ویژه اینکه ترکیه در آن دوره راه مقورن به سود برای دسترسی ایران به ورای اروپا نبود و مهمتر اینکه در آن دوره ایران می خواست دیگر تجربه قاجاریه در محدود شدن به راه دسترسی از راه ترکیه را برای همیشه کنار بگذارد!
البته در آن دوران ترکیه نیز به شدت در فترت بود و هیچ جذابیت اقتصادی برای ایران هم نداشت بنا بر متن صورت جلسه های مجلس و دولت که درباره ساخت راه آهن می باشد ایران خواهان آن بود که بتواند از راه دریای آزاد بی نیاز به دادن حقوق ترانزیتی به همسایه ها و نیز بی محدودیت و محصور شدن در کمند راه های همسایه ها خود بتواند از راه دریای آزاد بی محدودیت با جهان ارتباط داشته باشد از سویی تلاش دیگر ایران این بود تا با حضور پر رنگ در جنوب بتواند حاکمیت تضعیف شدن خود بر سواحل دریای ازاد خود را باز یابی کند! همه اینها در متن صورت جلسه های مجلس و نیز صورت جلسه های دولت آمده است و در اسناد کتابخانه ملی ایران در دسترس است پس در اساس چرا باید کشوری بخواهد بن بست مرزهای شرقی ره به سطحی محدود از ارتباط در مرزهای غربی خود وصل کند؟ در جایی که در جنوب کشور آبهای آزاد می باشد! اسناد منطق موجه راه آهن شمال و جنوب را به خوبی نشان می دهد!! آخر اگر هم بناست ایرادی بیان کنیم پس کمینه کار یک ایرادی منطقی بیابیم! اسناد می گوید که ایران می خواسته تا دریای آزاد خود را به مراکز عمده اقتصادی خود وصل کند! با راه آهن شمال تا جنوب ایران تهران و اصفهان را به بنادر استراتژیک جنوبی وصل کرد که سبب رونق صنعت در تهران و اصفهان شد! دقت بفرمایید که واردات نهاده صنعتی پنبه و پشم خام برای صنایع ریسندگی و بافندگی در اصفهان و تهران از راه بنادر استراتژیک ابادان و خرمشهرهم ارزان تر از واردات از راه ترکیه تمام می شد و هم اینکه عمده واردات از بازارههای آسیایی و استرالیا و حتا آمریکا بودکه اگر این راه آهن نبود لابد باید در آن دوره که ترابری کالا با کامیون در آغاز راه خود هم نبود ایران با چهارپا نهاده های یاد شده را به مقصد می رساند ایران به این دلایل راه آهن جنوب به شمال را ساخت که اشاره شد در صورت جلسه ها هم موجود است و همان راه آهن بود که از راه بندرهای استراتژیک آبادان و خرمشهر نهاده ها و مواد خام و ماشین آلات بافندگی و ریسندگی را به دو قطب تهران و اصفهان می رساند! باز بنا بر صورت جلسه هایی که درباره ساخت راه آهن جنوب به شمال آ«ده است که راه آهن در خدمت توسعه صادرات فرش قرار گرفته است! می دانیم که اصفهان از دیر باز و به ویژه از دوران صفویه قلب تجارت کلیدی فرش بوده و در شهرهای اصفهان، نایین، نجف آباد و کاشان چهار دسته فرش می بافتند که به ویژه پس از مشروطه بازار صادراتی خوبی در آمریکا یافته بود این محصولات هم از راه آهن برای رسیدن به دروزاه صادرات بهره می بردند راه آهن هم امنیت کافی داشت و هم اقتصادی ترین راه رساندن فرش به نبادر جنوبی برای صادرات بود در جایی که اگر بنا بود چون دوران قاجار از راه ترکیه صادر بشود هم سود کمتر داشت وهم در رقابت با تولیدات هندی نمی توانست دست بالا را داشته باشد! اکنون نویسنده محترم بنویسند چه چیزی از شرق به غرب بود که کشیده شدن راه آهن از شرق به غرب را توجیه کند در جایی که نیازهای پایتخت به دسترسی به بنادر استراتژیک چنوبی برای برآوردن نیازهای خود و نیزباز شدن راه ی مقرون به صرفه برای صادرات همه گونه تولیدات خشک بار تا دیگر اقلام و نیز سنگ های قیمتی فرآوری شده در بازار شهر ری و تهران و اصفهان و نیر صادرات فرش از راه بنادر جنوبی ساخت راه آهن شمال جنوب را توجیه می کرد! حقیقت این مطلب بر گزاره هایی نادرست استوار است!
محمد حسین جعفری



■ اگر همه نکته ها و استدلال های آقای جعفری را هم بپذیریم، باز پاسخ آن پرسش “سوزان” را نگرفتم: آیا بدون وجود راه آهن جنوب-شمال، متفقین باز هم ایران را اشغال می کردند؟
شاهین


■ قابل توجه آقای جعفری: در مطلب- لینک زیر از جمله آمده است که شوروی ها در دهه ۱۹۷۰ شروع به تغییر تدریجی پهنای باند ریل راه آهن خود کردند که این کار تا دهه ۱۹۹۰ ادامه یافت. به عبارت دیگر، در زمان جنگ جهانی دوم پهنای باند ریل روس‌ها بیش از پهنای استاندارد جهانی بود.
https://1520.ru/about/track/?language=en#:~:text=In 1970, the Soviet
Union,freight trains, increasing their speed.
شاهین خسروی


 



iran-emrooz.net | Wed, 28.08.2024, 9:17
اصلاح‌طلبی در ولایت مطلقه فقیه

منصور فرهنگ

مفهوم واژه اصلاح‌طلبی بر این فرض استوار است که نظام حاکم نقصان، ابهام یا کمبودهایی دارد که باید یا می‌تواند از طریق مسالمت و مصلحت اندیشی بهبود یابد. واژه اصلاح‌طلب فی‌نفسه هدف ارزشی خاصّی ندارد بلکه نيّت و خواست فرد یا گروهی که خود را اصلاح‌طلب می‌نامند بیانگر هدف ارزشی آن است. این واقعيّت در نوشته‌ها و مصاحبه‌های خامنه‌ای در باره اهمّيّت اصلاح‌طلبی در ولایت مطلقه فقیه به روشنی بیان شده است. او می‌گوید: «اصلاحات یعنی این که نقاط مثبت و منفی را فهرست کنیم و نقاط منفی را به نقاط مثبت تبدیل کنیم. اصلاحات جزء ذات هويّت انقلابی و دینی نظام ما است. اگر اصلاحات به صورت نو انجام نگیرد نظام فاسد خواهد شد و به بیراهه خواهد رفت. اصلاحات یک فریضه است. یک ملّت انقلابی هوشیار و شجاع به طور دائم نگاه می‌کند تا ببیند فسادهایی که از قبل در میان او مانده - بر اثر غفلت‌ها و سوء مدیريّتها و سوء تدبیرها و تجاوزها – کدام است تا آنها را اصلاح کند.»(۱)

خامنه‌ای اصلاح‌طلبی را گسترش اهداف و اولويّت‌های ولی فقیه می‌داند و انتقاد از بینش خود را گناه و منتقدین را سزاوار مجازات.  به بیان دیگر، قدرت کنترل او در نظام با هیچگونه محدوديّت یا خط قرمزی روبرو نیست. لذا بعد از درآمد نفت بنیادهای تحت کنترل خامنه‌ای مهمترین منبع ثروت در کشور شده است. این بنیادها مالیات نمی‌‌پردازند و حتّی مجلس و رئیس جمهور نیز از اطلاعات مربوط به روابط تجاری و اقتصادی آنان بی‌خبرند. برخی ناظرین بنیادهای تحت کنترل ولی فقیه را با Nomenklatura حزب کمونیست شوروی سابق مقایسه می‌کنند - بیشتر خاویار برای نومنکلاتورا نگهداری می‌شد.

تغییراتی که خامنه‌ای در تشکیلات اقتصادی، امنيّتی و نظامی جمهوری اسلامی داده «بیت ولی فقیه» را تبدیل به دیوانسالاری  وسیع و بی‌سابقه‌ای  کرده که ساختار دولت به حاشیه رانده شده و «بیت» هیچگونه مسئو ليّت پاسخگوئی به کس یا نهادی را ندارد. خامنه‌ای این کنترل فراگیر سیاست، اقتصاد و امنيّت نظام را اصلاح‌طلبی می‌نامد. خبرگزاری رویترز در سال ۱۳۹۲  گزارشی تحقیقی منتشر کرده که بنا به داده‌های آن خامنه‌ای نظارت بر سازمانی بنام «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» را برعهده دارد که میزان دارایی‌های آن «بالغ بر ۵۹ میلیارد دلار» تخمین زده می‌شود.(۲)

سازمانهای متنوّع تحت رهبری خامنه‌ای در لینک ذیل لیست شده‌اند:(۳)

تا آنجا که نگارنده مطلع است آیت‌اله خمینی از واژه اصلاح‌طلب استفاده نمی‌‌کرد ولی بعد از نه سال برخورداری از قدرت بلامنازع به این نتیجه رسید که قانون اساسی جمهوری اسلامی نیاز به اصلاح دارد. لذا دستور داد که قدرت مطلق ولی فقیه به عتوان اصلی به قانون اساسی جمهوری اسلامی اضافه شود و به جانشین خود امر کرد که برای بقای ولایت مطلقه فقیه حتّی از تخریب  مسجد هم امتناع نکند. این تصمیم خمینی که در سنّت تشيّع تقيّه نامیده می‌شود تائید اصل «هدف وسیله را توجیه می‌کند» است که رهبران مستبدّ،  چه مذهبی یا خدا ناباور، چه چپی یا راستگرا برای توجیه تصمیمات ضد اخلاق و معنويّت و منافع ملّی از آن استفاده می‌کنند.

در ۴۵ سال گذشته پنج رئیس جمهور ولایت مطلقه فقیه، بنی‌صدر، رفسنجانی، خاتمی، روحانی و پزشکیان با تمایل اصلاح‌طلبی کسب مقام کردند.  بنی‌صدر یک مسلمان مصدقی بود، لذا اصلاح‌طلبی را تعهّد به ارزش‌های دمکراتیک و دفاع از منافع ملّی می‌دانست که تلویحاً قانون اساسی و قدرت بلا منازع ولی فقیه را زیر سوٌال می‌برد. سرنوشت سیاسی او نشان داد که ولی فقیه هرگونه پیشنهاد دمکراتیک و برابر دانستن شهروندان را دشمنی با نظام ولائی می‌دانست. رفسنجانی، خاتمی و روحانی هرگز از استبداد فراگیر خامنه‌ای در امور داخلی کشور یا قانون اساسی انتقاد رسانه‌ای نکردند و وزرای خارجه آنها به خبرنگاران خارجی می‌گفتند که در جمهوری اسلامی زندانی سیاسی وجود ندارد، هرگز کسی به دلیل عقیده یا نظريّه خود اعدام نشده و زنان ایران از آزادی و برابری با مردان  برخوردارند.

واقعيّت این است که سه رئیس جمهرر به‌اصطلاح اصلاح‌طلب، معرّف آن گروه از نخبگان ولائی بودند که تحریم‌های اقتصادی و انزوای بین‌المللی کشور را به ضرر سرمایه‌داران نوکیسه طبقه حاکمه ولائی و ادامه مشکلات معیشتی توده‌های مردم را برای ثبات و بقای نظام خطرناک می‌دانستند.  این سه نفر آموختند که نیاز  به دشمن همیشه در کمین و انگیزه‌های توسعه‌طلبی و امّت سازی در ماهيّت نظام ولائی است و تا زمانی که این نظام حاکم بر کشور است منافع ملّی ایران و رفاه و امنيّت جامعه نقشی در تعیین اولويّت‌های سیاسی و اقتصادی ولی فقیه نخواهد داشت. محمد مهدی میرباقری، عضو مجلس خبرگان  در اختتامیه «سلسله نشست‌های ملت ابراهیم» گفت: «پایه‌ریزی فرهنگی جدید بر مبنای اسلام، سختی و گرسنگی را به دنبال دارد و مردم ما این راه را خود انتخاب کرده‌اند، برخی می‌خواهند ایران را مانند ژاپن و آلمان کنند.»(آفتاب نیوز )     

نگرانی پزشکیان در باره فقر، بیکاری و تورّم فراگیر در ایران می‌تواند صادقانه و بیانگر خواست او به اجرای برنامه‌ای با هدف بهبود مشکلات معیشتی جامعه باشد. تا آنجا که موضع پزشکیان از حریم سخن انتزاعی فراتر نرود خامنه‌ای با او مخالفتی ندارد ولی وقتی برای حل مشکلات واقعی به سوُال چه باید کرد می‌رسند کارشناسان برخوردار از منطق و تجربه به ولی فقیه و رئیس جمهور نظام می‌گویند که برخورد سازنده با چالش‌های اقتصادی نیاز به لغو تحریمهای اقتصادی، پایان دادن به انزوای بین‌المللی کشور و مهار فساد ساختاری در تشکیلات و نهاد‌های تحت کنترل  ولی فقیه است. ۳۵ سال است که خامنه‌ای با این واقعيّت روبرو بوده و پاسخ او در عمل تائید کلمات قصار محمّد مهدی میرباقری است. در این رابطه، معلّم میرباقری و خامنه‌ای، خمینی بود که بر مبنای دانش فقهی خود  گفت «اقتصاد مال خر است» و یا «ما انقلاب نکردیم که قیمت خربزه ارزان شود.»

رفسنجانی، خاتمی و روحانی براین باور بودند که ادامه مشکلات معیشتی ثبات رژیم را تهدید می‌کند و پیش‌شرط برخورد سازنده با فقر، بیکاری و تورّم را  رفع تحریم‌های اقتصادی و بر قراری روابط تجاری با کشورهای اروپا و آمریکا می‌دانستند. این اصلاح‌طلبان مشکل قابل ذکری با اولويّتهای داخلی فاشیسم ولائی و سرکوب وحشیانه آزادیخواهان نداشتند. واقعيّتی که برای آنان قابل درک یا پذیرش به نطر نمی‌‌رسید این بود که فاشیسم ولائی نیاز  به دشمن همیشه در کمین دارد و لذا روابط عادی دیپلماتیک و اقتصاذی با جهان غرب با ماهيّت رژیم در تضاد است. رژیمی که فساد ساختاری را امری عادی می‌داند، مخالفت با حجاب اجباری و دفاع از حقوق بشر را توطئه امپریالیسم و صدها بیلیون دلار کمکهای نظامی و اقتصادی به تروریست‌های منطقه را رسالت امام زمانی خود می‌داند قادر به بحث و گفتگوی منطقی در باره منافع ملّی، فقر، بیکاری و تورّم نیست.

معضل رفسنجانی، خاتمی و روحانی این بود که می‌بایست بین «تدارکچی» ولی فقیه  بودن  و دفاع از منافع ملّی یکی را انتخاب کنند و در عمل نشان دادند که برای توجیه تدارکچی بودن نماینده امام زمان کمبود آیه، سوره و روایت ندارند. تفاوت رئیس جمهور مسعود پزشکیان با سه تدارکچی پیشین  این است که او برای توجیه مواضع خود قصّه‌های  نهج البلاغه را  به آیه، سوره و روایت اضافه کرده است.

هیچ حزب یا رژیمی ماهيّت ذاتی غیرقابل تغیر ندارد ولی عملکرد ولایت فقیه در ۴۵ سال گذشته امید اینکه ولی فقیه بلامنازع  اصلاحات مدنی و دمکراتیک را بپذیرد روٌیائیست که تعبیر واقع‌بینانه ندارد.  هم‌میهنانی هستند که بدون آلودگی در نظام جهل و فساد یا انگیزه اقتصادی تغییرات مدنی در وطن را از طریق اصلاحات گام به گام آرزو می‌کنند. این بینش قابل احترام است ولی مشکل اینجاست که صاحبان قدرت در ولایت فقیه برابری انسانها،  تعهّد به حقوق بشر و آزادی کثرت اندیشه و تحلیل را گناه کبیره می‌دانند و برای سرکوب شهروندان معتقد به این ارزشها بر بر يّت پیشه کرده‌اند.

پژوهشگران سیاسی و مورّخین بر این باورند که فروپاشی نظام امام زمانی اجتناب‌ناپذیر است ولی زمان و چگونگی آن قابل پیش‌بینی نیست. چالش جمهوریخواهان معتقد به دمکراسی و حقوق بشر، خصوصاً زنان و مردان جوانی که در جهنّم ولایت فقیه مبارزه می‌کنند، این است که با پایه‌ریزی یک نهاد ائتلافی فراایدولوژیک و فرا جناحی خود را برای روز فروپاشی نظام جهل و فساد آماده کنند. وظیفه میهنی و اخلاقی آزادیخواهان مقیم خارج کشور حمایت سیاسی، ارزشی و مادّی از مبارزین داخل کشور است. 

———————
۱. اصلاحات سیاسی از دیدگاه مقام معظم رهبری
https://noo.rs/Otcus
۲. خواننده گانی که علاقمند به آشنا ئی با نهادهای «بیت خامنه ای» هستند به مقاله ذیل رجوع کنند.
https://factnameh.com/fa/reports/2020-10-07-khamenei-economic-figures
۳. سازمان‌های زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی ایران
https://shorturl.at/dmOoQ



نظر خوانندگان:


■ آقای فرهنگ عزیز، مطالب جالبی مطرح کردید، مثلأ در بخشی از یک جمله خود نوشته‌اید که «هیچ حزب یا رژیمی ماهيّت ذاتی غیرقابل تغییر ندارد». کاملأ صحیح می‌فرمایید و همه می‌دانیم که دیالکتیک هگل مبتنی بر بررسی تغییر دائمی پدیده‌ها بود. در ادامه جمله خود ذکر کرده‌اید که، تجربه نشان داده است که تغییرات در رژیم ولایت فقیه «روٌیائیست که تعبیر واقع‌بینانه ندارد». چون حتمأ دوستانی هستند که به این مسائل تئوریک می‌پردازند، وارد این مبحث نمی‌شوم.
آنچه برای من اهمیت دارد و فکر می‌کنم باید برای هر شهروندی اهمیت درجه اول داشته باشد، ایفای حقوق فردی و اجتماعی خودش است. من گرچه در آلمان زندگی می‌کنم، اما در درجه اول برای حقوق فردی و اجتماعی خودم به عنوان یک ایرانی، مبارزه می‌کنم. بعد می‌رسم به حقوق دیگران. شاید شما با نظر من موافق باشید، اما جمله شما ناظر است بر یک اشتباه بزرگ مبارزین ایرانی: «وظیفه میهنی و اخلاقی آزادیخواهان مقیم خارج کشور حمایت سیاسی، ارزشی و مادّی از مبارزین داخل کشور است».
شاید نظر من (اولویت دفاع از حقوق خود) خودخواهانه به نظر برسد، اما روش بهتری است برای رسیدن به حقوق مدنی جمعی و اجتماعی. من نظر واتسلاف هاول «نترسیدن و زندگی در دایره‌ی حقیقت» را اینطور می‌فهمم، (کتاب قدرت بی‌قدرتان).
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Tue, 27.08.2024, 19:42
منفعت یا معرفت؛ مسئله کدام است؟

احمد علوی

برخی از فعالین رسانه‌ای یا سیاسی در هنگام تحلیل سیاست‌های حاکمیت ولایی، تلاش می‌کنند آن را با ارجاع به “ایدئولوژی”‌ این نظام توضیح دهند. آنها واقعیت را به گونه‌ای توصیف می‌کنند که گویا حاکمیت ولایی آنچه می‌کند برای باورها یا ایدئولوژی آن است. چنین تصویری، حاکمیت را موجودی معصوم جلوه می‌دهد که گویا برای بقای دین، ایمان و باورش دچار خبط و خیانت به منافع ملی می‌شود. چنین نگاهی نمی‌‌‌تواند توضیح دهد که چرا بنیانگذار رژیم ولایی گفت “حفظ نظام از اوجب واجبات است”.

همچنین این گزاره احمد آذری قمی عضو شورای بازنگری قانون اساسی و عضو مجلس خبرگان «ولی فقیه می‌تواند توحید را موقتاً تعطیل کند» نیز بدون توضیح باقی می‌ماند. بنابراین مسئله معرفت نیست بله منافع قشری است که بر اهرم‌های قدرت چنگ انداخته است و منابع قدرت، ثروت و منزلت را در اختیار دارد.

مسئله کدام است؟

نظریه‌پردازانی مانند لوئی آلتوسر(Louis Althusser) معتقدند که ایدئولوژی به عنوان «دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی» (Ideological State Apparatuses) فعال است تا قشر حاکم بتوانند سیطره خود را بر جامعه حفظ کنند. و الا ایدئولوژی به خودی خود هدف نیست بلکه ابزاری برای تحکیم سلط یک قشر بر دستگاه حکومتی و به تبع آن جامعه است. از این منظر، غایت القصوی حاکمیت ولایی چیزی سلطه انحصاری بر منابع قدرت، ثروت و منزلت نیست. آنچه ایدئولوژی حاکمیت ولایی خوانده می‌شود، چیزی همان پوششی بر اراده معطوف به سلطه و سیطره بر جامعه نیست.

از سوی دیگر نظریه انتخاب عمومی یا «پابلیک چویس تئوری» (Public Choice Theory) به بررسی رفتاری و تصمیم‌گیری‌های عمومی و سیاست‌های دولتی از دیدگاه اقتصادی می‌پردازد. این نظریه در اواسط قرن بیستم توسط اقتصاددانانی مانند جیمز بوکانان و گوردون تاب از دانشگاه ویرجینیا توسعه یافت. جیمز بوکانان (James M. Buchanan) در سال ۱۹۸۶ جایزه نوبل اقتصاد را به دلیل تحقیقاتش در زمینه «پابلیک چویس تئوری» دریافت کرد.

این جایزه به دلیل توسعه و تبیین این نظریه که از “مفاهیم اقتصادی” برای تحلیل “فرآیندهای سیاسی” و تصمیم‌گیری‌های عمومی استفاده می‌کند به این پژوهشگر اقتصادی اعطا شد. جیمز بوکانان تاکید می‌کند که انگیزه اصلی و مقدماتی مقامات حاکمیت، سیاستمداران و دولتمردان و کارگزاران حکومتی منافع شخصی آنهاست و رفتارشان تحت تأثیر این منافع است که شکل می‌گیرد و به همین دلیل منافع عمومی و مردم اولویتی در نزد آنها ندارد. به زبان دیگر، برخلاف برخی از نظریه‌های سیاسی که حاکمیت را از نظر منافع خنثی تلقی می‌کنند، طبق نظریه پابلیک چویس، مدیران و کارگزاران فعال در بخش دولتی و سیاسی، به‌طور مشابه با کسانی که در بخش خصوصی فعالیت می‌کنند، در وحله نخست به دنبال حداکثر کردن منافع خود هستند، به حداکثر رساندن منافع شهروندان. این نظریه تأکید می‌کند که در فرآیند تصمیم‌گیری سیاسی، افراد و گروه‌ها به دنبال به‌دست آوردن منابع و منافع بیشتر برای خود، اطرافیان و گروه‌ خود هستند و این امر منجر به تصمیم‌گیری‌هایی می‌شود که لزوماً و غالبا به نفع عموم مردم نیست یا حتی اگر به زیان شهروندان باشد.

چگونگی تأثیر منافع کارگزاران حکومتی، لابی‌ها و گروه‌های ذینفع بر سیاست‌گذاری، انگیزه‌های پشت پرده تصمیمات دولتی، ناکارآمدی‌های ناشی از نبود رقابت و پاسخگویی در بخش عمومی از جمله اموری است که این نظریه به آن می‌پردازد. این نظریه به تحلیل و نقد ساختارها و فرآیندهای تصمیم‌گیری دولتی کمک می‌کند و می‌تواند به فهم عمیق‌تر از چگونگی عملکرد مقامات و نهادهای حکومتی کمک کند. گروه‌های ذی‌نفع در حاکمیت ولایی عمدتا عبارتند از خامنه‌ای و اطرافیان، نهادهای وابسته به ولی فقیه و بطور خاص رسانه‌های ولایی، حوزویان وابسته، مقامات نظامی و امنیتی، دیوان سالاری فاسد و مدیران خصولتی که سرنوشت جامعه را رقم می‌زنند.

با استفاده از این نظریه می‌توان به تحلیل و تبیین حاکمیت‌ ولایی پرداخت. در حاکمیت ولایی، قدرت در اختیار رهبر و اطرافیانش متمرکز است که از مذهب به عنوان ابزاری برای مرعوب کردن رقیبان سیاسی، مقبولیت، مشروعیت‌بخشی به حاکمیت خود استفاده می‌کنند. طبق نظریه انتخاب عمومی، گروه یاد شده مسلط بر مقدورات جامعه، به جای اینکه به منافع عمومی توجه کنند، به دنبال گسترش قدرت و افزایش منافع شخصی خود هستند.

در چنین سیستمی، مذهب می‌تواند به عنوان ابزاری برای سیطره بر افکار عمومی و توجیه سیاست‌های انحصارطلبانه و استبدادی استفاده شود. قشر حاکم همچنین از دین به عنوان ابزاری برای ایجاد وحدت در میان خودیها و شیفتگان رهبر حکومت و سرکوب مخالفان بهره‌برداری کنند، در حالی که در واقع به دنبال حفظ منافع خود هستند. قشر حاکم از منابع اقتصادی کشور، مانند درآمدهای نفتی، برای تقویت پایه‌های قدرت خود و توزیع منافع بین حامیان خود استفاده می‌کنند. رهبر حکومت و قشر حاکم منابع اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را به گروه‌ها و افراد خاصی اختصاص دهند تا وفاداری آن‌ها را به دست آورند و نظام حاکم را تثبیت کنند. این نوع توزیع منابع، یا همان رانت‌خواری، منجر به ایجاد فساد و ناکارآمدی نظام مدیریت می‌شود.

در نظام ولایی، شفافیت و پاسخگویی به شدت کاهش می‌یابد چون قشر حاکم سعی می‌کند تا از سرکوب نرم و سخت مانع انتقاد از سیاست‌های خود شوند. بر پایه نظریه انتخاب عمومی از آنجایی که هر اصلاحاتی در نظام حاکم به معنای از دست رفتن منافع قشر حاکم است بنابراین اصلاحات به شدت سرکوب می‌شود. هر اصلاحاتی که تهدیدی برای موقعیت قشر حاکم ایجاد کند، با مقاومت شدید مواجه خواهد شد.

سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی و نظریه انتخاب عمومی

گسترش، تقویت و نفوذ سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی می‌تواند تاحدی می‌تواند مانع این شود تا قشر حاکم منافع خود را به عنوان آرمانهای ایدئولوژیک، منافع عمومی یا مصالح ملی جلوه دهند. چون این سازمان‌ها نقش مهمی در نظارت بر دولت و ایجاد شفافیت دارند و می‌توانند به عنوان یک نیروی مقاومت در برابر منافع خاص و تصمیم‌گیری‌های غیرمسئولانه قشر حاکم عمل نماید. در همین راستا، سازمان‌های مردم‌نهاد جامعه مدنی می‌توانند با فراهم کردن اطلاعات و آگاهی‌بخشی به عموم مردم، دولت‌ها را تحت فشار قرار دهند تا پاسخگوتر شوند. این امر می‌تواند تا حدی از تصمیم‌گیری‌های منافی مصالح ملی و منافع عمومی جلوگیری نماید.

سازمان‌های مردم‌نهاد جامعه مدنی همچنین می‌تواند از طریق فعالیت‌های مختلف، از جمله مطالبه پاسخگویی و شفافیت در فرآیندهای تصمیم‌گیری، فساد را کاهش دهد. این سازمان‌ها با ترویج مشارکت فعال مردم در تصمیم‌گیری‌ها، می‌توانند فرهنگ سیاسی را از حالت منفعل به حالت فعال‌ تبدیل نموده و نظام دمکراسی مشارکتی را مستقر نمایند. این امر به جلوگیری از انحصار قدرت و کاهش خطرات ناشی از تصمیم‌گیری‌های متمرکز و غیرشفاف کمک می‌کند.

با این حال، باید توجه داشت که گسترش جامعه مدنی به تنهایی نمی‌تواند همه تنگناهای مربوط به انحصار قدرت، ثروت و منزلت را حل کند. چون، خود این سازمان‌ها نیز ممکن است با چالش‌هایی مانند کمبود منابع، نفوذ منافع خاص، و محدودیت‌های قانونی مواجه شوند. بنابراین هیچ راه‌حل واحدی برای حل معضل وجود ندارد، اما ترکیبی از رویکردهای گوناگون می‌تواند تا حدی موثر باشد. برای مثال ترکیبی از دگرگونی ساختار سیاسی و جهت گیری به سوی دمکراسی مشارکتی، تقویت نهادهای دموکراتیک، و ارتقاء سطح آگاهی عمومی احتمالا راهی برای کاهش پیامدهای منفی پابلیک چویس خواهد بود. بنابراین، موفقیت در محدود کردن تأثیرات منفی منافع شخصی حاکمیت و کارگزارانش در سیاستگذاری به یک تلاش چندجانبه و بلندمدت نیاز دارد.

——————-
پانویس:
فریدریش انگلس در کتاب جنگ دهقانی در آلمان به تحلیل جنگ‌های دهقانی و جنبش‌های اجتماعی-سیاسی در آلمان در قرن شانزدهم می‌پردازد. او در این کتاب به بررسی نقش مذهب و تأثیر آن بر منافع طبقاتی می‌پردازد.
انگلس بر این باور است که مذهب، به‌ویژه در قالب آموزه‌های اصلاح‌طلبانه و پروتستانیسم، نقشی مهم در پوشاندن و مشروعیت‌بخشی به منافع طبقاتی بازی می‌کند. او تأکید می‌کند که جنبش‌های مذهبی اغلب بازتاب‌دهنده‌ی تضادهای طبقاتی هستند و در برخی موارد، مذهب به‌عنوان ابزاری برای توجیه و تقویت منافع طبقات خاص به کار گرفته می‌شود.
به عنوان مثال، اصلاحات پروتستانی که در آغاز به عنوان یک جنبش مذهبی برای اصلاحات کلیسای کاتولیک آغاز شد، به زودی به یک جنبش اجتماعی و سیاسی تبدیل شد که منافع طبقات مختلف را نمایندگی می‌کرد. انگلس نشان می‌دهد که رهبران مذهبی و انقلابیون دهقانی اغلب از زبان مذهبی برای بیان خواسته‌های اقتصادی و اجتماعی خود استفاده می‌کردند، اما در نهایت این جنبش‌ها با منافع طبقاتی خاصی در هم آمیخته شدند.
به طور خلاصه، انگلس در این کتاب مذهب را نه تنها به عنوان یک پدیده‌ی فرهنگی یا اعتقادی، بلکه به عنوان ابزاری در دست طبقات اجتماعی برای پیگیری و دفاع از منافع اقتصادی و سیاسی‌شان تفسیر می‌کند. این دیدگاه او را به سمت تحلیل تاریخی و ماتریالیستی از نقش مذهب در جنبش‌های اجتماعی سوق می‌دهد.





iran-emrooz.net | Mon, 26.08.2024, 13:52
عمق محدود عقب‌نشینی تاکتیکی خامنه‌ای

م. روغنی

حکومت بنیادگرای جمهوری جهل و جنایت، در دوران چند دهه حکمرانی‌اش بر مدرنیته ستیزی، دشمنی با ارزش‌های دمکراتیک، تبعیض گسترده علیه زنان و اقلیت‌های قومی و دینی و حفظ نظام از جمله از راه سرکوب شدید مخالفان پی‌گیری نشان داده است.

اما این رویکرد بویژه در مورد روابط با غرب و همسایگان و برنامه جاه‌طلبانه هسته‌ای، از فراز و نشیب برخوردار بوده و در مواردی ولی فقیه به عقب نشینی از راهبردهای ایدئولوژیکش ناچار شده است.

برای نمونه، خمینی پس از اصرار ۸ ساله بر ادامه جنگ و مخالفت با قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل، زمانی که با سُنبه پر زور آمریکا در خلیج فارس روبرو شد، “جام زهر” را نوشید و با قطعنامه موافقت نشان داد.

خامنه‌ای نیز زمانی که با تحریم‌های کمرشکن غرب بویژه آمریکا علیه فعالیت‌های مشکوک هسته‌ای روبرو گردید، از نرمش قهرمانانه نام برد و به دولت روحانی و ظریف وزیر امور خارجه‌اش اجازه داد با دولت اوباما مستقیما وارد مذاکره شده بکوشد به تحریم‌ها خاتمه دهد.

مذاکرات پس از ۲۰ ماه در سال ۲۰۱۵، به امضای گروه ۵+۱ و ایران رسید. برمبنای این قرارداد، فعالیت‌های هسته‌ای ایران بسیار محدود گردید و در برابر تحریم‌های کشورهای اروپایی و آمریکا علیه ایران لغو گردید. اما در سال ۲۰۱۸، دونالد ترامپ از برجام خارج و بازگشت تحریم‌ها به شکل گذشته را اعلام کرد و با این راهبرد غیر مسئولانه به خامنه‌ای و سپاه امکان داد تا فعالیت‌های هسته‌ای به ویژه غنی‌سازی را تا دسترسی به توانایی‌های ساخت چندین بمب هسته‌ای گسترش دهند. اتحادیه اروپا نیز در واکنش به تخطی‌های جمهوری اسلامی از برجام، به بازگشت تحریم‌ها علیه ایران تن داد.

خیزش‌های ۹۶، ۹۸ و سرکوب‌های وحشیانه علیه این خیزش‌ها، شرایط اجتماعی، سیاسی کشور را دگرگون ساخت و تورم کمرشکن و ناکارآمدی‌های نظام ولایی در تمام زمینه‌ها از خامنه‌ای و نظام زیر فرمانش به شدت مشروعیت زدایی کرد که در میزان مشارکت در انتخابات مجلس دوازدهم و انتصابات ریاست جمهوری رئیسی قاتل بازتاب یافت.

در انتخابات مجلس دوازدهم حدود ۶۰ درصد واجدین از حضور در پای صندوق رای خودداری کردند در این انتخابات در کلان شهر تهران میزان مشارکت تنها به ۱۸ درصد رسید! در انتصاب رئیسی نیز شمار آراء باطله به مقام دوم دست یافت.

خامنه‌ای و سپاه کوشیدند در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری “خالص‌سازی” کنند و و این دو نهاد را با هواداران تندرو و نیروهای امنیتی پر سازند با این خیال که رویکرد تازه برخلاف دولت‌های احمدی‌نژاد و روحانی که از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار بودند، فرمانبرداری کامل از اوامر رهبر و پیشبرد راهبرد‌های داخلی و منطقه‌ای وی را بطور کامل امکان‌پذیر سازد.

ابرجنبش زن زندگی آزادی، با کشته شدن ژینا امینی در بازداشتگاه نیروی انتظامی، فصل تازه را در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور گشود. پرچم این جنبش در دست زنان و جوانانی بود که از جمله با آتش زدن حجاب اجباری و پیکار با اراذل و اوباش خامنه‌ای در کف خیابان، اعتراضات را به دهها شهر و دانشگاه و مدرسه و آموزشگاه گسترش دادند.

خامنه‌ای علاوه بر چسباندن اعتراضات به آمریکا و کشتار  بی‌رحمانه صدها تن و کور کردن شمار بالایی از معترضین با لجاجت و یک‌دندگی همیشگی‌اش از شنیدن صدای معترضین داخل و خارج کشور علیه نظام جهل و جنایتش روی گردان شد و از جمله برای چندین ماه با مسمومیت دانش آموزان دختر متولد دهه هشتاد و نود نیز انتقام گرفت. این راهبردی بود که گروه تروریستی طالبان پیش از تصرف قدرت در افغانستان با هدف بستن مدارس دخترانه در آن کشور بکار می‌گرفت!

مرگ مشکوک رئیسی و شماری از افراد دولتش این فرصت را به خامنه‌ای داد که در رویکرد ناکام “خالص‌سازی” تجدید نظر کند. ادامه جنبش زن زندگی آزادی به شکل مخالفت گسترده بسیاری از زنان علیه حجاب اجباری، نارضایتی گسترده اکثریت جامعه از نظام ولایی و گسترش گرایش‌های سکولاریستی، نبود چشم انداز در کاهش تحریم‌ها، گرانی و فساد و بحران‌های زیست محیطی و سرانجام پایان مماشات غرب با جمهوری اسلامی با پیروزی احتمالی ترامپ در انتخابات آمریکا، خامنه‌ای را برآن داشت که از تندروها فاصله گرفته این‌بار فردی فرمانبردار ذوب شده در ولایت و نزدیک به اصلاح‌طلبان را با شعار‌های فریبنده بر تخت ریاست جمهوری نشاند.

پیش از هر چیز هدف این بود که با افزایش مشارکت در انتخابات مشروعیت از دست رفته تا حدودی جبران گردد. رویکرد تازه با مهندسی زیرکانه انتخابات طوری تنظیم شد که میزان مشارکت در دور دوم نسبت به دور اول تا حدودی ترمیم گردید. با این وجود خامنه‌ای در کشاندن اکثریت رای دهندگان در پای صندوق ناکام ماند.

بنا به اقرار مکرر پزشکیان چینش کابینه به‌طور کامل توسط خامنه‌ای و با هماهنگی با نیروهای امنیتی انجام شد. فاش شدگی نحوه چینش کابینه واکنش‌های بسیاری را برانگیخت. از جمله حسام‌الدین آشنا، مشاور حسن روحانی بود که پزشکیان را به جای رئیس جهمور “رئیس الوزرا” بنامند.

پس از کشته شدن هنیه در تهران و اصرار برخی کارشناسان و نیروهای تندرو به واکنش فوری و شدید بدون توجه به پیامدهای آن از جمله درگیری احتمالی نظامی با آمریکا، خامنه‌ای در نشستی در ۲۴ مرداد، ضمن رد عقب‌نشینی غیر تاکتیکی (راهبردی) از عقب نشینی تاکتیکی دفاع کرد. وی بخوبی تشخیص داده است که با توجه به بی‌محبوبیتی کامل در میان اکثریت جامعه درگیری نظامی خارجی می‌تواند تاج و تخت ولایی را با چالش جدی روبرو سازد.

ظاهرا جمهوری ولایی پذیرفته است به‌رغم رجز خوانی‌ها در صورت وقوع آتش‌بس در غزه از واکنش نظامی نسبت به کشته شدن اسماعیل هنیه خودداری کند.

البته این عقب‌نشینی “تاکتیکی” در چینش وزرای دولت نیز تا حدودی قابل مشاهده است. خامنه‌ای ضمن انتصاب نیروهای امنیتی در سمت‌های کلیدی کابینه، به حضور برخی از اصلاح‌طلبان در سمت‌های غیر کلیدی و خانم فرزانه صادق به عنوان وزیر مسکن و شهرسازی تن داده است. این عقب‌نشینی تاکتیکی کاملا مصلحت‌اندیشانه است. دوری از اصولگرایان تندرو و انتصاب تکنوکرات‌های کارآمدتر به ویژه در وزارت اقتصاد با هدف بازسازی مشروعیت از دست رفته نهاد ولایت از جمله در اثر سرکوب جنبش زن زندگی آزادی است.

خامنه‌ای همچنین با انتصاب عراقچی، معاون ظریف که در امضای توافق نامه برجام فعال بود، امیدوار است راهی برای خلاصی از تحریم‌ها و پیامدهای ناشی از بازگشت احتمالی ترامپ بیابد. عراقچی در گفتگو در تلویزیون در باره تحریم‌ها از “خنثی‌سازی و بی‌اثرسازی” آنها نام برد اما رفع تحریم‌ها با بهره گیری از “ابزارهای شرافتمندانه” ( بخوان از راه مذاکره) را فرموده “آقا” نامید. با این حال تاکید چند باره او بر انتقام از اسرائیل تناقض آشکار در برنامه‌های دستگاه دیپلماسی تحت فرمان ولی مطلقه را نشان می‌دهد.

تجربه “نرمش قهرمانانه” خامنه‌ای که منجر به امضای برجام شد نشان داد که عقب‌نشینی‌های خامنه‌ای ریاکارانه است. قرار براین بود که پس از برجام، در مورد راهبردهای منطقه‌ای و موشکی جمهوری اسلامی نیز با غرب گفتگو و توافق صورت گیرد. اما پس از آنکه تحریم‌ها لغو گردید، خامنه‌ای از مذاکره در باره موضوع‌های نامبرده سرباز زد.

اظهارات خامنه‌ای در جمع هیات‌های دانشجویی سراسر کشور نیز ژرفنای محدود عقب نشینی تاکتیکی‌اش را در زمینه‌های گوناگون نشان می‌دهد. وی می‌گوید “امام حسین در زیارت عاشورا عرض می‌کنند جبهه حسینی و جبهه یزیدی تمام نشدنی است.” با این گفتار خامنه‌ای بر راهبرد ایدئولوژیکش که بنا بر ادعایش “مقابله با ظلم” است تاکید می‌کند و خود را ادامه دهنده راه حسین می‌سنجد.

با توجه به رویکرد قوه قضاییه در تشدید اعدام‌ها با هدف ایجاد رعب و وحشت در جامعه، ادامه سرکوب زنان مخالف حجاب اجباری، تاکید خامنه‌ای بر راهبردهای ایدئولوژیک افزایش تنش با اسرائیل و آمریکا و ادامه جاه‌طلبی‌های هسته‌ای نمی‌‌توان انتظار داشت عقب‌نشینی کم‌عمق خامنه‌ای راه گشای حل مشکلات کشور و مشروعیت‌زا برای خامنه‌ای باشد.

شهریور ۱۴۰۳
mrowghani.com





iran-emrooz.net | Sun, 25.08.2024, 12:20
لیست نمایندگان اهل سنت در مجلس

مهرزاد بروجردی

حکومت جمهوری اسلامی آمار دقیقی از جمعیت شهروندان اهل‌ سنت ایران منتشر نکرده است؛ با این حال، برآوردها نشان می‌دهند که اهل‌ سنت حدود ۸ تا ۱۰ درصد از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند و تعداد آرای آن‌ها بین ۴ تا ۶ میلیون رای تخمین زده شده است. این مقاله به بررسی حضور نمایندگان اهل سنت در تمام دوره‌های مجلس شورای اسلامی پس از انقلاب می‌پردازد.

اطلاعات ارائه‌ شده در این متن برگرفته از بانک داده‌های نویسنده در مورد صاحب‌منصبان سیاسی جمهوری اسلامی است. به دلیل چالش‌های مواجه شده در فرآیند جمع‌آوری داده‌ها، امکان دارد اسامی برخی از نمایندگان اهل سنت مجلس در فهرست درج نشده باشند. از خوانندگانی که اطلاعات تکمیلی یا تصحیحاتی دارند خواهشمندم تا از طریق ایمیل زیر با نویسنده در تماس باشند.

Profmehrzad@gmail.com

نویسنده امیدوار است که اطلاعات ارائه شده در این مقاله و مقاله پیشین وی در باره پیشتازان نمایندگی در مجلس شورای اسلامی به دوستان محقق کمک کنند تا به کندوکاو عمیق تری در مورد رفتار انتخاباتی شهروندان ایرانی مبادرت ورزند.

یافته‌ها:

- از میان ۲۱۲۴ نماینده‌ای که در دوازده دوره اول مجلس شورای اسلامی پس از انقلاب نماینده شده‌اند، ۱۳۶ نفر (۶٪) از اهل سنت بوده‌اند.

- تنها دو نماینده از این ۱۳۶ نفر، شیوا قاسمی‌پور و شهین جهانگیری، زن بوده‌اند. این در حالی است که طی ۴۰ سال (از ۱۳۵۹ تا ۱۳۹۹) در هیچ یک از حوزه‌های انتخابیه متمایل به اهل سنت، نماینده زنی انتخاب نشده بود.

- نمایندگان اهل سنت از ۷ استان (از مجموع ۳۱ استان) و ۲۵ حوزه انتخاباتی (از مجموع ۲۰۷ حوزه) انتخاب شده‌اند، شامل:

- استان کردستان: نمایندگان از هر ۵ حوزه انتخابیه (بیجار، سنندج، سقز، مریوان، قروه و دهگلان) انتخاب شده‌اند.

- استان سیستان و بلوچستان: نمایندگان از ۵ حوزه انتخابیه (ایرانشهر، زاهدان، چابهار، سراوان و خاش) از مجموع ۶ حوزه انتخاب شده‌اند، به جز زابل.

- استان گلستان: نمایندگان از ۴ حوزه انتخابیه (گنبد کاووس، گرگان، کردکوی، مینودشت) از مجموع ۶ حوزه انتخاب شده‌اند، به جز علی‌آباد کتول و رامیان.

- استان آذربایجان غربی: نمایندگان از ۶ حوزه انتخابیه (مهاباد، نقده، پیرانشهر، بوکان، ماکو و ارومیه) از مجموع ۱۰ حوزه انتخاب شده‌اند.

- استان خراسان رضوی: نمایندگان از ۲ حوزه انتخابیه (تربت جام و خواف) از مجموع ۱۲ حوزه انتخاب شده‌اند.

- استان هرمزگان: نمایندگان تنها از حوزه انتخابیه بندر لنگه انتخاب شده‌اند.

- استان کرمانشاه: نمایندگان تنها از حوزه انتخابیه پاوه انتخاب شده‌اند.

- شهرهای سنندج، پاوه، مریوان، سراوان و مهاباد به ترتیب بیشترین تعداد نمایندگان اهل سنت را به مجلس اعزام کرده‌اند. به جز محمدرضا رحیمی (معاون اول رئیس‌جمهور محمود احمدی‌نژاد) که فقط برای یک سال نماینده سنندج بود، ۱۵ نماینده دیگر این حوزه از اهل سنت بوده‌اند. همچنین، تمام منتخبان حوزه‌های انتخابیه پاوه (۱۰ نماینده)، سراوان (۹ نماینده)، مریوان (۹ نماینده) و مهاباد (۸ نماینده) نیز از اهل سنت بوده‌اند.

لیست نمایندگان اهل سنت در مجلس شورای اسلامی (۱۳۵۹ تا ۱۴۰۳)
               
اسامی شهر و استان حوزه انتخاباتی دوره مجلس
جعفر آئین‌پرست مهاباد، آذربایجان غربی ۷
مدد آذرکیش زاهدان، سیستان و بلوچستان ۴
عبدالحکیم آق ارکاکلی گنبد کاووس، گلستان ۱۲
عبدالکریم احمدنژاد سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۳ ، ۴
عثمان احمدی مهاباد، آذربایجان غربی ۹
بهاءالدين ادب سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۵ ، ۶
عبدالکریم اربابی چابهار، نیک‌شهر، کنارک، قصرقند، سیستان و بلوچستان ۱ ، ۲
محمدسعید اربابی ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۹
محمد اسحاق مدنی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۱ ،۲
مقصود اعظمی نقده و اشنویه، آذربایجان غربی ۶
عبدالغفور امانزاده گرگان و آق‌قلا، استان گلستان ۱۲
محمدنعیم امینی‌فرد ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۱۰
احد انجیری مطلق مهاباد، آذربایجان غربی ۲
عبدالغفور ایران‌نژاد چابهار، نیک‌شهر، کنارک، قصرقند، سیستان و بلوچستان ۴، ۶، ۷ ، ۱۰
عبدالجلال ایری کردکوی، ترکمن، بندرگز و گمیشان، گلستان ۱۱ ، ۱۲
محمدقلی ایری کردکوی، ترکمن، بندرگز و گمیشان، گلستان ۷
علی‌محمد باباخاص پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۳
بایرام‌گلدی برمک مینودشت، کلاله، مراوه تپه وگالیکش، گلستان ۷
یوسف بسنجیده کردکوی، گلستان ۳
احمد بهرامی پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۱
رحمان بهمنش مهاباد، آذربایجان غربی ۶
صلاح‌الدین بیانی خواف و رشتخوار، خراسان رضوی ۱
محسن بیگلری سقز و بانه، کردستان ۹ ، ۱۰ ، ۱۲
محمد‌علی پرتوی سقز و بانه، کردستان؛ پیرانشهر و سردشت، آذربایجان غربی ۳، ۴ ، ۸
حمیدرضا پشنگ خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۷، ۸ ، ۹
عبدالله تاتلی مریوان، کردستان ۲ ، ۳
امیر توکلی رودی خواف و رشتخوار، استان خراسان رضوی ۱۲
سید علی حسینی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۱ ، ۲
سید محمدامین حسنی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۱
احمد جباری بندرلنگه، بستک و پارسیان، هرمزگان ۸، ۹، ۱۱، ۱۲
یعقوب جدگال چابهار، نیک‌شهر، کنارک، قصرقند، سیستان و بلوچستان ۸ ، ۹
جلال جلالی‌زاده سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۶
غلام‌محمد جهاندیده سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۶
شهین جهانگیری ارومیه، آذربایجان غربی ۱۲
عبدالعزیز جمشیدزهی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۱۲
انور حبیب‌زاده بوکانی بوکان، آذربایجان غربی ۵، ۷، ۱۱
عبدالکریم حسین‌زاده نقده و اشنویه، آذربایجان غربی ۹، ۱۰، ۱۲
کمال حسین‌پور پیرانشهر و سردشت، آذربایجان غربی ۱۱، ۱۲
اسماعیل حسین‌زهی خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۱۱
سید عبدالله حسینی بندرلنگه، بستک و پارسیان، هرمزگان ۳، ۴، ۵، ۶، ۷
سید علی حسینی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۱ ، ۲
سید عماد حسینی قروه، کردستان ۷ ، ۸
سید فتح‌الله حسینی پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۴ ، ۸
سید محمد حسینی مهاباد، آذربایجان غربی ۳
سید مسعود حسینی قروه، کردستان ۴ ، ۶
هوشنگ حمیدی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۷
فخرالدین حیدری سقز و بانه، کردستان ۷ ، ۸
احمد خاص‌احمدی تربت‌جام، تایباد، باخرز و صالح‌آباد، خراسان رضوی ۶ ، ۷
علی خرمتایی سقز و بانه، کردستان ۲
رسول خضری پیرانشهر و سردشت، آذربایجان غربی ۹ ، ۱۰
عبدالعزیز دادگر چابهار، نیک‌شهر، کنارک، قصرقند، سیستان و بلوچستان ۳
حاصل داسه پیرانشهر و سردشت، آذربایجان غربی ۶
حامد دامنی خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۱ ، ۲
محمد باسط درازهی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۱۰
عبدالناصر درخشان ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۱۱
عبدالعزیز دولتی بخشان سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۵
محمدنور دهانی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۱۲
محمدقیوم دهقانی ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۸
نظرمحمد دیدگاه ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۱
خدابخش رئیسی ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۵
عبدالکریم رجبی مینودشت، کلاله، مراوه تپه وگالیکش، گلستان ۹
جلیل رحیمی جهان‌آبادی تربت‌جام، تایباد، باخرز و صالح‌آباد، خراسان رضوی ۱۰، ۱۱
بهزاد رحیمی سقز و بانه، کردستان ۱۱
عبدالرحمان رحیمی پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۲
عبدالله رستگار گنبد کاووس، گلستان ۸
فخرالدین رضازهی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۳ ، ۴
مرتضی زرین گل سنندج، استان کردستان؛ بیجار، استان کردستان ۳، ۵
علی زنجانی حسنلویی نقده و اشنویه، آذربایجان غربی ۸، ۱۱
آرش زره‌تن لهونی پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۱۱
عثمان سالاری تربت‌جام، تایباد، باخرز و صالح‌آباد، خراسان رضوی ۱۲
سلام ستوده مهاباد، آذربایجان غربی ۱۲
محمدرضا سجادیان خواف و رشتخوار، خراسان رضوی ۷ ، ۸
معین‌الدین سعیدی چابهار، نیک‌شهر، کنارک، قصرقند، سیستان و بلوچستان ۱۱
عبدالله سوری سقز و بانه، کردستان ۱
عبدالله سهرابی مریوان، کردستان ۶
امانقلیچ شادمهر گنبد کاووس، گلستان ۱۱
محمد شاورانی بوکان، آذربایجان غربی ۱ ، ۲
قادر شریف‌زاده سردشت و پیرانشهر، آذربایجان غربی ۳
امین شعبانی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۷، ۸
سید معروف صمدی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۴ ، ۵
احمد طه  بوکان، آذربایجان غربی ۳، ۴
اترک طیار گنبد کاووس، گلستان ۴ ، ۶
قرجه طیار گنبد کاووس، گلستان ۱۰
محمد قسیم عثمانی بوکان، آذربایجان غربی ۸، ۹، ۱۰، ۱۲
عبدالله عطایی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۲
صلاح‌الدین علایی سقز و بانه، کردستان ۶
سید احسن علوی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۹ ، ۱۰
احمد علیپور پیرانشهر و سردشت، آذربایجان غربی ۱
عمر علیپور اقدم ماکو، شوط، پلدشت، چالدران، استان آذربایجان غربی ۱۲
ملک فاضلی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۱۱
کریم فتاح‌پور ارومیه، آذربایجان غربی ۶
عابد فتاحی ارومیه، آذربایجان غربی ۷ ، ۹
محسن فتحی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۱۱، ۱۲
محمد شریف فتوحی چابهار، نیک‌شهر، کنارک، قصرقند، سیستان و بلوچستان ۵
سید مهدی فرشادان سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۱۰، ۱۱
پیمان فروزش زاهدان، سیستان و بلوچستان ۷، ۸
حامد قادر مرزی دهگلان و قروه، کردستان ۹
محمد رئوف قادری پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۵
شیوا قاسمی‌پور مریوان و سروآباد، کردستان ۱۱
عبدالله قاسمی‌پور مریوان و سروآباد، کردستان ۵
یغمور قلی‌زاده مینودشت، کلاله، مراوه تپه وگالیکش، گلستان ۳
ناصر کاشانی زاهدان، سیستان و بلوچستان ۹
باقر کرد زاهدان، سیستان و بلوچستان ۶
علی کرد خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۱۰، ۱۲
خدابخش کرد تمندانی خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۵
عبدالجبار کرمی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۸
محمد‌علی کریمی مریوان، کردستان ۴ ، ۷
امید کریمیان مریوان و سروآباد، کردستان ۹، ۱۲
محمد کریمیان پیرانشهر و سردشت، آذربایجان غربی ۴، ۵ ، ۷
آنه م. کوسه غراوی گنبد کاووس، گلستان ۲
شهرام کوسه غراوی مینودشت، کلاله، مراوه تپه وگالیکش، گلستان ۱۰
اختر محمد کهرازهی خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۴
عظیم گل کردکوی، ترکمن، بندرگز و گمیشان، گلستان ۶
نقدی گل‌چشمه گنبد کاووس، گلستان ۶
محمدقلی مارامایی گنبد کاووس، گلستان ۷
اقبال محمدی مریوان و سروآباد، کردستان ۸
مصطفی محمدی پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۶ ، ۷
جلال محمودزاده مهاباد، آذربایجان غربی ۸، ۱۰ ، ۱۱
سالار مرادی سنندج، دیواندره و کامیاران، کردستان ۹، ۱۲
علی‌محمد مرادی قروه، کردستان ۱۰
منصور مرادی مریوان، کردستان ۱۰
حمیدالدین ملازهی ایرانشهر، سرباز، دلگان، راسک، فنوج، سیستان و بلوچستان ۲ ، ۳
حاکم ممکان ارومیه، آذربایجان غربی ۱۲
نعمت‌الله منوچهری پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۹
هدآیت‌الله میرمرادزهی سراوان، سیب و سوران و مهرستان، سیستان و بلوچستان ۷، ۹
شهاب نادری پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۱۰
علی ناری‌زاده مریوان، کردستان ۱
رحمان نامجو بوکان، آذربایجان غربی ۶
محمود نگهبان سلامی خواف و رشتخوار، خراسان رضوی ۹ ، ۱۰
علی نعمت‌زاده سقز و بانه، کردستان ۵
عبدالرحیم نوربخش مهاباد، آذربایجان غربی ۴ ، ۵
رامین نورقلی‌پور کردکوی، ترکمن، بندرگز و گمیشان، گلستان ۱۰
نازمحمد ولی‌پور کردکوی، ترکمن، بندرگز و گمیشان، گلستان ۶
مسعود هاشم‌زهی خاش، میرجاوه، تفتان، نصرت‌آباد و کورین، سیستان و بلوچستان ۳ ، ۶
علیم یارمحمدی زاهدان، سیستان و بلوچستان ۱۰
رستگار یوسفی پاوه، جوانرود، ثلاث باباجانی و روانسر (اورامانات)، کرمانشاه ۱۲

 

 





iran-emrooz.net | Sun, 25.08.2024, 11:00
تظاهرات پرستاران و جامعه مدنی ایران

احمد علوی

بسط جامعه مدنی ایران از خلال جنبش اعتصابات و تظاهرات پرستاران

اعتصابات و تظاهرات پرستاران – و بخصوص پرستاران زن - در ایران و گسترش آن در روزهای اخیر نشان می‌دهد که با فعال‌سازی نهادهای صنفی و مدنی، باز کردن فضای عمومی اجتماعی-سیاسی وجود دارد. این فضا عمومی می‌تواند زمینه رشد و گسترش سایر جنبش‌های اجتماعی را فراهم کند. با این حال، نهادهای سرکوبگر همچنان قادر به محدود کردن این جنبش‌ها از طریق ارعاب و دستگیری فعالان صنفی هستند.

تثبیت جامعه مدنی تنها زمانی ممکن است که این نهادها گسترش یابند، با سایر نهادهای مدنی متحد شوند و به صورت رسمی فضای اجتماعی را در اختیار بگیرند تا بتوانند تغییرات اساسی در نهادهای قدرت و قوانین ایجاد کنند. تنها در آن صورت است که نهادهای سرکوبگر قادر به بستن فضای عمومی علیه اعتصاب‌ها و تظاهرات نخواهند بود.

بسط و تثبیت جامعه مدنی، به ویژه از طریق تشکلات صنفی نیروی کار ایران نظیر اتحادیه‌های صنفی پرستاران و جنبش صنفی بازنشستگان زمانی امکان‌پذیر است که این نهادها گسترش یابند، با دیگر نهادهای مدنی پیوند برقرار کنند و به‌صورت رسمی و علنی فضای اجتماعی را تصاحب کنند.

در مقابل، نهادهای سرکوبگر به رهبری سپاه پاسداران، تلاش می‌کنند تا با تسلط بر فضای رسانه‌ای و مدنی، مانع از دست‌یابی جامعه مدنی به این فضا شوند، زیرا در غیر این صورت، هرم توزیع قدرت، منزلت و ثروت دچار فروپاشی می‌شود. ایجاد امپراطوری رسانه‌ای و اقتصادی توسط این نهادها، به منظور تخریب سازمان‌های مردم‌نهاد و جامعه مدنی است.

بنا به آموزه‌های اقتصاد اجتماعی، در هر جامعه‌ای، یک جامعه مدنی بالقوه وجود دارد که در جوامع استبدادی به دلیل سرکوب، امکان ظهور نمی‌یابد. اما در شرایط بحرانی که سرکوب ضعیف می‌شود، جامعه مدنی به‌صورت جنبش‌های مطالباتی مانند جنبش زنان، حقوق و دستمزد، یا تلاش برای حل مشکلات زیست‌محیطی و مبارزه با فقر، به تدریج ظاهر می‌شود. این روند می‌تواند به بسط و تثبیت نهادهای مدنی کمک کند. اعتصابات و تظاهرات، برخاسته از جامعه مدنی هستند و با گسترش خود، به تثبیت آن کمک می‌کنند.

اهمیت بسط جامعه مدنی
با توجه به بحران‌های اقتصادی و اجتماعی، ایران ممکن است به زودی با خلاء قدرت مواجه شود. در چنین شرایطی، جامعه مدنی می‌تواند از طریق نهادهای مردمی خود این خلاء را پر کند، در غیر این صورت، قدرت ممکن است به دست نیروهای نظامی یا گروه‌های سیاسی بی‌پایه برسد. بهینه‌ترین راه انتقال قدرت به جامعه مدنی است که می‌تواند منجر به افزایش شفافیت و پاسخگویی شود.

نقش تخریب خلاق جامعه مدنی
نهادهای مدنی از جمله اتحادیه‌های صنفی پرستاران، نهادهای صنفی کارگری، جنبش‌های محیط زیستی، جنبش زنان و معلمان، و جنبش صنفی بازنشستگان با ایجاد الگوهای نوین، مناسبات کهن را تخریب کرده و فضاهای اجتماعی-سیاسی را به تدریج به تسخیر خود درمی‌آورند. این فرایند انتقال قدرت سیاسی به جامعه مدنی را تسهیل کرده و مسیر عبور از بحران‌ها را کوتاه‌تر می‌کند.

راه بسط و تثبیت جامعه مدنی
جامعه مدنی ابتدا از طریق گسترش نهادهای مردم‌نهاد و پیوند آنها با یکدیگر شکل می‌گیرد. سپس، با تصرف فضای عمومی اجتماعی-سیاسی، مناسبات میان نهادهای قدرت و جامعه به‌تدریج دگرگون می‌شود. اما تا زمانی که این دگرگونی به صورت رسمی و قانونی نهادینه نشود، دستاوردهای جامعه مدنی پایدار نخواهد بود. در شرایط کنونی ایران، جنبش‌های صنفی با همکاری سازمان‌های مردم‌نهاد می‌توانند تغییرات بنیادی در نظام توزیع قدرت و منزلت اجتماعی ایجاد کنند.





iran-emrooz.net | Sat, 24.08.2024, 16:37
چرا محبوبیت کامالا هریس افزایش یافت؟

پولیتیکو

افزایش محبوبیت “کامالا هریس” نامزد دموکرات‌ها در نظرسنجی‌های ملی اخیر یک چرخش سیاسی خیره کننده است. کم‌تر از یک ماه پیش دموکرات‌ها با یک چشم انداز تلخ انتخاباتی مواجه شده بوند. “جو بایدن” رئیس جمهور امریکا با رای دهندگان مستقل و پایگاه رای دهنده سنتی حزب دموکرات دچار مشکل شد و به نظر می‌رسید “دونالد ترامپ” رئیس

نتایج نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند هریس توانسته نظر مثبت رای دهندگان سنتی و اعضای بدنه حزب دموکرات را به سوی خود جلب کند که دستاورد چشمگیری محسوب می‌شود، اما نکته مهم‌تر آن که او برای رای دهندگان مستقل و نوسانی نیز جذاب بوده است. این در حالیست که بایدن در این زمینه ناکام بود. هریس در جلب طیف گسترده‌ای از دسته بندی‌های جمعیتی پیشرفت‌هایی را برای جلب نظر مساعد آنان به نفع خود به ثبت رسانده، اما این بهبود به طور خاص در میان رای دهندگان جوان، رای دهندگان غیر سفید پوست و رای دهندگان زن مشهود بوده است.

در مجموع اعداد و ارقام نشان می‌دهند که هریس توانسته تا حدود قابل توجهی ائتلاف پیش‌تر آسیب دیده دموکرات‌ها را ترمیم کرده و باعث ترمیم وجهه حزب دموکرات در رقابت انتخاباتی نزد رای دهندگان مستقل شود. به طور خلاصه، او موفق به انجام کاری شده که هر نامزدی صرفا می‌تواند رویای آن را در سر بپروراند: به پایگاه رای خود مراجعه کند بدون آن که رای دهندگان نوسانی را از دست بدهد.

محبوبیت در میان رای دهندگان غیر سفیدپوست

بایدن به طرز قابل توجهی می‌توانست با رای دهندگان سفید پوست ارتباط برقرار کند، اما جایگاه او در میان رای دهندگان غیر سفید پوست در پایین‌ترین حد خود قرار داشت. بایدن تنها با ۵۰ امتیاز رای دهندگان سیاه پوست را به دست آورد و اگر در رقابت انتخاباتی باقی می‌ماند به راحتی می‌توانست رکورد بدترین عملکرد هر نامزد دموکرات در تاریخ معاصر در رقابت انتخاباتی را به نام خود ثبت کند. چنین وضعیتی باعث می‌شد دو ایالت نوسانی جورجیا و کارولینای شمالی با جمعیت نسبتا زیاد سیاه پوست برای دموکرات‌ها به اهدافی غیر قابل دستیابی به منظور پیروزی تبدیل شوند.

عملکرد بایدن در مورد جلب نظر مساعد رای دهندگان لاتین تبار نیز به همین ترتیب افتضاح بود و حتی بدتر از سقوط حمایت لاتین‌تبار‌ها از “هیلاری کلینتون” در رقابت انتخاباتی سال ۲۰۱۶ میلادی محسوب می‌شد. این نوع از فروپاشی حمایتی بدان معنا بود که ایالت‌هایی مانند نوادا و آریزونا تقریبا به طور کامل از دسترس دموکرات‌ها خارج می‌شدند. نظرسنجی “نیویورک تایمز” نشان می‌دهد بایدن دست کم با شش امتیاز کاهش محبوبیت در هر دو ایالت ذکر شده مواجه شد و این موضوع با توجه به آن که بایدن به طور قاطع در سال ۲۰۲۰ میلادی در  آن ایالت‌ها پیروز شده بود وضعیتی شگفت‌انگیز بود. در مقایسه با بایدن کامالا هریس وضعیتی به مراتب بهتر داشته و توانسته تا حد قابل توجهی نظر مساعد سیاه پوستان و لاتین‌تبار‌ها را به سوی خود جلب کند.

افزایش شکاف جنسیتی

به نظر می‌رسد جانشینی هریس به جای بایدن باعث تشدید دو قطبی شدن جنسیتی در امریکا شده است. علاوه بر رای دهندگان غیر سفید پوست رای دهندگان زن نیز به طور قابل توجهی نظر مثبتی نسبت به هریس پیدا کرده اند امری که چشم انداز انتخاباتی او را در سراسر کشور بهبود می‌بخشد. نتایج نظرسنجی‌های پس از کناره گیری بایدن نشان می‌دهند که شکاف بین زنان و مردان تنها از زمانی که بایدن از رقابت‌ها خارج شده بیش‌تر شده است. دستاورد‌های هریس در جذب رای دهندگان زن می‌تواند پیامد‌های انتخاباتی بزرگ تری داشته باشد به ویژه با توجه به این که زنان با ثبات بیش‌تری در مقایسه با مردان رای می‌دهند و عموما سهم اندکی بیش‌تر از رای دهندگان را تشکیل می‌دهند.

در هر صورت افزایش محبوبیت هریس در میان رای دهندگان زن چندان تعجب‌آور نیست. فارغ از این واقعیت که او می‌خواهد اولین رئیس جمهور زن تاریخ ایالات متحده شود لفاظی‌های جمهوری خواهان در مورد مراقبت‌های بهداشتی زنان و امکان دسترسی به امکانات سقط جنین باعث دور شدن رای دهندگان زن از نامزد حزب جمهوی خواه شده و باعث ایجاد برخی از بزرگ‌ترین شکاف‌های جنسیتی در ایالات متحده شده که در تاریخ معاصر آن کشور اگر نه بی‌سابقه که کم سابقه بوده است.

رای دهندگان جوان بازگشته‌اند

شاید شگفت‌انگیزترین موضوع در مورد بایدن در کارزار انتخاباتی اخیر جایگاه افتضاح او در میان رای دهندگان جوان بود. باراک اوباما، کلینتون و حتی بایدن بیش از ۶۰ درصد از آرای جوانان را در طول رقابت‌های ریاست جمهوری به سوی خود جلب کردند. با این وجود، بایدن در سال جاری بدترین جایگاه را پس از “ال گور” نامزد دموکرات‌ها در رقابت انتخاباتی سال ۲۰۰۰ میلادی در جلب نظر مثبت رای دهندگان جوان به سوی خود کسب کرد و نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که برتری او در میان آن گروه در عمل از بین رفته است.

این موضوع تعجب آور نبود، زیرا بایدن در سن ۸۲ سالگی مسن‌ترین نامزدی بوده تاکنون توسط یک حزب بزرگ سیاسی معرفی می‌شد و مسن‌ترین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده نیز محسوب می‌شد. با این وجود، پرسش‌ها و نگرانی‌های جدی در مورد سلامتی و هوشیاری او و نارضایتی عمیق از وضعیت اقتصادی که بخش عمده وجهه او در دوران تصدی مقام ریاست جمهوری را مخدوش کرده باعث عصبانیت رای دهندگان جوان از عملکرد او می‌شد.

این در حالی بود که رای دهندگان جوان به حمایت شدید از نامزد‌های دموکرات در سطوح دیگری انتخاباتی از جمله در انتخابات کنگره ادامه دادند. برای مثال، در انتخابات میان دوره‌ای ۲۰۲۲ میلادی رای دهندگان جوان سهم بیشتری از آرا (۶۵ درصد) را به نامزد‌های دموکرات تصدی کرسی نمایندگی کنگره تخصیص دادند که بیش از میزان حمایت آنان از نامز‌های دموکرات در هر یک از سه انتخابات ریاست جمهوری پیشین بود. هم چنین، نتایج نظرسنجی‌ها نشان دادند که ضعف حمایت رای دهندگان از نامزد دموکرات‌ها پدیده خاص بایدن بود. بنابراین، جای تعجبی ندارد که هریس توانسته نظر مساعد رای دهندگان جوان حزب دموکرات را دوباره جلب کند.

با این وجود، طرف دیگر بایدن آن است که علیرغم آن که آسیب‌پذیری او عدم اقبال رای دهندگان جوان به وی بود، اما این موضوع به او کمک کرد تا با افراد ارشد دیگری که بسیاری از آنان در طول دهه‌ها فعالیت سیاسی‌اش به او اعتماد کرده بودند به خوبی کنار بیاید. در واقع، نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که هریس جایگاه خود را در میان رای دهندگان مسن را از دست داده و آن گروه را به گروهی تبدیل کرده که بایدن بهتر از او می‌توانست با آنان ارتباط برقرار کند.

پر کردن شکاف آموزشی

قطبی شدن آموزشی، گفتمان سیاسی را در دوران ترامپ تعریف کرد و امروزه با تجدید پایه‌های انتخاباتی احزاب به عنوان یک خط جدا کننده مهم باقی مانده است. رای دهندگان دارای تحصیلات دانشگاهی به مراتب بیش از همتایان با سطح تحصیلات پایین‌تر خود در انتخابات شرکت می‌کنند. در نتیجه، دیگر این تصور وجود ندارد که جمهوری خواهان از انتخابات با مشارکت پایین سود می‌برد چرا که رای دهندگان با سطح تحصیلات بالاتر تمایل دارند سهم بیش تری از رای دهندگان را تشکیل دهند. هریس هم بین رای دهندگان تحصیلکرده و هم بین رای دهندگان فاقد تحصیلات دانشگاهی توانسته نظر مساعدی به سوی خود جلب کند، اما در واقع دستاورد او در مورد گروه دوم بیش از گروه اول بوده است.

موفقیت پنج امتیازی او در مقایسه با بایدن در جلب نظر مساعد رای دهندگان فاقد تحصیلات دانشگاهی نشان دهنده بهبود قابل توجه در وضعیت بازی در مقایسه با زمان پیش از کناره گیری بایدن از رقابت انتخاباتی است. دستاورد هریس در جلب نظر مثبت رای دهندگان با تحصیلات دانشگاهی کم‌تر بوده است. بخشی از این موضوع در ارتباط با پیشرفت او در جلب نظر مساعد رای دهندگان غیر سفید پوست بوده و نشان می‌دهد که بخش خوبی از دستاورد‌های او از ادغام رای دهندگان غیر سفید پوست و رای دهندگان دارای تحصیلات دانشگاهی حاصل شده است.

جلب نظر مثبت رای دهندگان مستقل

شاید نادیده گرفته شده‌ترین و در عین حال حیاتی‌ترین عاملی که در پیشرفت کارزار انتخاباتی هریس نقش ایفا می‌کند آن است که او توانسته به آن چه به طور سنتی پیچیده‌ترین کار برای اکثر نامزد‌ها است دست یابد: ایجاد پایگاه رای دهنده خود در حالی که در میان مستقل‌ها توانسته محبوبیتی کسب کند.

بارزترین شاخص افزایش شور و شوق آن است که هریس به سرعت دموکرات‌ها را حول محور خود تثبیت کرده است. پیش از آن جمهوری خواهان در مورد نامزدی ترامپ بسیار متحدتر از دموکرات‌ها حول محور بایدن بودند، اما ورود هریس اساسا این معادله را تغییر داده است. هریس در مدت زمان نسبتا کوتاهی با دموکرات‌ها ۷ امتیاز به دست آورده رقمی شگفت انگیز که هم نارضایتی بسیاری از دموکرات‌ها نسبت به بایدن و هم انرژی تازه‌ای که بسیاری از آنان در هریس می‌بینند را نشان می‌دهد. نتایج نظرسنجی‌های تازه نشان می‌دهند که نامزد‌های هر دو حزب در حال حاضر با رای دهندگان حزب خود حاشیه‌های یکسانی دارند به طوری که هریس با ۸۹ امتیاز بر دموکرات‌ها و ترامپ با ۸۸ امتیاز بر جمهوری خواهان پیروز شده اند.

هریس بدون آن که رای دهندگان مستقل را از خود براند به این مهم دست یافته است. در واقع، او توانسته ۹ درصد از رای دهندگان مستقل را به سوی خود جذب کند. بخشی از این موضوع شاید صرفا به این واقعیت مربوط باشد که او به طور قابل توجهی جوان‌تر از بایدن است که به یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی که به نظر می‌رسد رای دهندگان با نامزدی بایدن پیش از انصراف او از رقابت انتخاباتی داشته اند، اشاره دارد، اما احتمالا به کارزار انتخاباتی و نامزدی شخص او نیز مرتبط است.

هریس اطمینان کسب کرده اقداماتی را برای فاصله گرفتن از دیدگاه‌های نامطلوب پیشین که در طول کارزار انتخاباتی ۲۰۲۰ بیان کرده بود انجام دهد، کاری که به او کمک کرد تصویر خود را در حال حاضر به عنوان یک نامزد معتدل‌تر تعریف کند. در مجموع، چرخش سریع در افکار عمومی بی‌سابقه بوده است به ویژه برای نامزدی که تنها یک ماه پیش به طور گسترده‌ای بسیار نامحبوب قلمداد می‌شد. این که آیا این روند دوام خواهد یا خیر در حد گمانه زنی باقی مانده چرا که ممکن است در طول مسیر کارزار انتخاباتی اتفاقاتی جنجالی و تاثیرگذار رخ دهند.

هم چنین، مهم است که توجه داشته باشیم که کسری بودجه کارزار بایدن به حدی حاد بود که حتی با وجود همه دستاورد‌های اخیر هریس رقابت انتخابات ریاست جمهوری هم چنان به عنوان یک چالش باقی مانده است. اکنون، اما وضعیت فاصله زیادی از چهار هفته پیش دارد و با توجه به این که اثر وحدت بخش کنوانسیون دموکرات‌ها هنوز کاملا آشکار نشده ممکن است محبوبیت بیش تری برای هریس در راه باشد.

منبع: فرارو





iran-emrooz.net | Thu, 22.08.2024, 9:01
“روس‌های سفید” ایرانی و معضلی به نام پزشکیان

داریوش مجلسی

نغمه‌های مخالفی که بعد از انتشار لیست کابینه پزشکیان از سوی هواداران و حتی همفکران و نزدیکان او نوشته و گفته شد دارد به تدریج آرام‌تر و با نوعی درک موقعیت دشوار او همراه می‌گردد. مضافا به این که آلترناتیوی مانند جلیلی به هیچوجه قابل هضم نبود. نداهای تسکین دهنده دو نوعند. یکی آن دسته‌ای که معتقدند پزشکیان همیشه گفته کابینه‌اش باید چند رنگه باشد بنا بر این حضور تعدادی از اصولگرایان نیز در این محاسبه می‌گنجد. البته فورا این سوال پیش می‌آید که این “چند رنگه” چرا شامل زنها و اقوام نمی‌‌گردد.

طیف دیگر معتقدند نشانه‌هائی از درک اقعیت در سطح رهبری به وجود آمده که شرکت تعدادی از اصولگرایان در کابینه پزشکی بیشتر برای جلوگیری از فلج شدن کابینه و تضمینی از سوی رهبری برای تداوم می‌باشد مضافا به اینکه حضور چند سگ مراقب در اطراف پزشکیان می‌تواند از این احتمال جلوگیری کند که “فیل پزشکیان یاد هندوستان” کند.

رویهم‌رفته بخش بزرگی از حامیان او در درون کشور نیز به این باور رسیده‌اند که بهتر است این فرصت هم به پزشکیان و هم مقام رهبری داده شود تا گام‌هائی در جهت اعتدال برداشته شود. ناچارا گزینه‌ای جز صبر و تحمل نداریم تا ببینیم پزشکیان از درون قوطی جادوگریش چه ترفند‌هائی به سوی “اعتدال” می‌تواند به معرض نمایش بگذارد. مضافا به این که نمی‌‌دانیم آیا برداشت و درک رهبری و تندروها از “تعادل” همان برداشت پزشکیان یا یارانش از “تعادل” می‌باشد یا خیر. به عبارت ساده‌تر شخصا با دانش ناکافی که از صلاح و مصلحت مملکت دارم نیز معتقدم چاره‌ای جز صبر و درعین حال مراقب و گوش به زنگ بودن نداریم تا بر خلاف امید و انتظارمان، اینبار “سگ‌های مراقب” “فیلشان یاد هندوستان” و تکه پاره کردن رئیس جمهور را نکند.

به این واقعیت هم آگاهم که بخشی، عمدتا در خارج کشور، خود را درگیر اینگونه مسائل نمی‌‌کنند چون معتقدند در این چارچوب و این ساختار هیچگونه تغییری امکان ندارد و هر تغییری بیش از یک دستکاری جزئی نیست. این اتفاقا راحت‌ترین و آسان‌ترین کار است، خود را منزه نامیدن و این ادعا که هیچوقت خود را آلوده هیچگونه کاری در این چارچوب نکرده‌اند. این در حالیست که وجود این رژیم یک واقعیت است، یک واقعیت تلخ ولی به هر حال یک واقعیت غیر قابل کتمان.

مدعیان خارج کشوری مرا به یاد “روس‌های سفید” می‌اندازند که بعد از انقلاب روسیه و به قدرت رسیدن بلشویک‌ها به پاریس گریختند و در آنجا با پول و سرمایه‌ای که داشتند یک آپارتمان مجلل چند طبقه را در یکی از نقاط شیک پاریس محل زندگی خودشان انتخاب کردند. طبقه چهارم را هم به عنوان محل برگزاری جلسات کابینه در تبعید اختصاص دادند. “کابینه در تبعید” هر چهارشنبه در سالن طبقه چهارم جلسه داشت و به تصمیم‌گیری درباره چگونگی براندازی رژیم کمونیست‌ها می‌پرداخت. به‌قدری سرشان در لاک خودشان بود که اصلا به تحولات داخل شوروی نه توجهی داشتند و نه اعتقادی. این‌ها همه از دولتمردان دوران پیش از انقلاب روسیه بودند، سالها سپری گردید، سن و سال اعضای “کابینه در تبعید” هم به مرز بین نود و صد سالگی رسیده بود. خروشچف آمد و با ورود گورباچف و بعدا یلتسین همه چیز شوروی، از جمله جغرافیای سیاسی و جغرافیای ارضی هم به کلی تغییر کرد و اعضای “کابینه در تبعید”!! هنوز هم هر چهارشنبه به‌وسیله پرستاران جوان با صندلی چرخ‌دار به سالن طبقه چهارم برای شرکت در جلسه کابینه آورده می‌شدند. اعضای کابینه به تدریج فوت کردند و حتی تا زمان فوتشان هم نمی‌‌خواستند باور کنند که شوروی اصلا دیگر وجود ندارد.

با اطلاعاتی که دریافت می‌دارم گوش به زنگ تغییراتی می‌باشیم که فعلا چیزی بیش از مسطح کردن جاده برای گذر به سوی تغییرات کلان‌تر در آینده نمی‌‌باشد.

بخشی از این گوش به زنگ بودن به‌خاطر خبری می‌باشد که از سردبیر مستقل آنلاین دریافت کردم که حاوی این خبر بود: “عصر سه شنبه مهندس علی عبدالعلی‌زاده رئیس ستاد انتخاباتی پزشکیان به دعوت رییس جمهور در نهاد ریاست جمهوری حضور یافت. در این ملاقات ویژه مسائل مهمی بین پزشکیان و عبدالعلی‌زاده مورد بحث قرار گرفت. از قول یک منبع موثق، در قبال این ملاقات قرار است اتفاقات مثبتی به وقوع بپیوندد....” در خاتمه نوشته شده که تلاش می‌شود افکار عمومی را از نتایج این ملاقات مطلع کند. نظر به این که آقای علی نظری سردبیر مستقل آنلاین، خود از فعالین ستاد انتخاباتی رئیس جمهور بود پس این خبر یک شایعه نیست بلکه یک خبر جدیست.

این‌بار هم مانند چندی پیش، تحولات احتمالی داخل کشور همراه با تحولات خارج کشور خواهد بود. “تاریکخانه مخفی” با یاری یمن و حزب‌الله، با حمله به اسرائیل (همزمان با ورود پزشکیان به صحنه) اسرائیل را وادار به عکس‌العمل نمود. چنانچه تصور در راه بودن تحولات مثبت (هر چقدر هم ناچیز) صحت داشته باشد، پس این‌بار هم همانطور که وقایع منفی دفعه پیش در خارج کشور به قصد نتیجه‌گیری در داخل کشور و ایجاد مشکل برای پزشکیان بود شاید این بار تحولی در جهت عکس، در حال شکل‌گیری‌ست یعنی تحولی در خارج کشور که منتج به نتیجه‌گیری مثبت در داخل کشور خواهد گردید.

تا همین چندی پیش شعار سردمداران رژیم نشان از آن داشت که اقدام تلافی‌جویانه در مقابل اسرائیل انعطاف‌پذیر نیست. ناگهان اعلام می‌شود که در صورت آتش‌بس در غزه، ایران از اقدام تلافی‌جویانه بر علیه اسرائیل خودداری خواهد نمود.

همانطور که قبلا هم نوشتیم بعید نیست که ترور هنیه در تهران پیش درآمد پیچش‌هائی در سیاست خارجی و داخلی کشورمان از سوی رژیم حاکم بر ایران گردد. به هر حال سردمداران نشسته در “تاریکخانه وحشت” آنتن‌هائی نیز در درون جامعه دارند که آنها را از ظلم و فقر غیر قابل‌تحمل در جامعه آگاه می‌کنند و به همین دلیل هم نوشتیم “سر آشپز اصلی” شاید تصمیم بر رفع شوری این آش گرفته باشد، منتها چون ذاتا و فطرتا این‌کاره نیست ناشیانه سفت و شل می‌کند. یعنی در حقیقت جبر زمان وادارشان کرده که بخواهند ولی نمی‌‌دانند چطور و چقدر.

ضمنا نباید فراموش کرد ماوا‌های امنی که برای روز مبادا در نظر داشتند این روز‌ها نشان داده شده که چندان هم مکان‌های امنی برای خودشان، خانواده‌شان و ثروت باد آورده‌شان نیست. به هر کجا که می‌نگرند با نوعی بحران روبرویند. ونزوئلا، فلسطین، بیروت، و حتی ساحل عاج و برونای.

پتانسیل وسیعی که در داخل کشور وجود دارد اگر از اختلاف سلیقه‌هایشان بگذرند (که واقعا بیش از یک اختلاف سلیقه نیست) قادر به نجات این سرزمین از چنگ مخوف “تاریک خانه” خواهند بود.

اصلاح‌طلبان در بند و بیرون از بند، دو جمع خوب سازمان داده شده “جبهه اصلاحات ایران” و “شورای هماهنگی احزاب اصلاح‌طلب ایران”، منفردین هم در بند و هم در بیرون از بند، جامعه وسیع مدنی و فرهنگی، صنف‌ها و سندیکاهای کارگری، کارمندی و معلمان، قادرند جامعه را به سوی کعبه معبودمان رهنمون شوند.

این ایراد به این پتانسیل وسیع در طیف میانی صحنه سیاسی ایران وارد است که دارند فرصت‌سوزی می‌کنند. وقتی مطالب و گفته‌هایشان را می‌خوانیم یا می‌شنویم، آنجا که مربوط به نوع ساختار سیاسی آینده کشورمان می‌گردد، تفاوتی با دموکراسی‌خواهان خارج کشور ندارد (البته به استثنای “روس‌های سفید ایرانی”) تنها تفاوت بزرگی که بین میانه‌روهای داخل کشور و دموکراسی‌خواهان خارج کشور وجود دارد، راه دستیابی به این ایده و آرمان‌هاست و این که در خواسته‌های درون‌کشوری‌ها یک چاشنی درک واقعیت و شرایطی می‌باشد که در آن قرار دارند و رعایت محاسبه و طول زمان دستیابی به این ایده‌ال‌ها و آرمان‌هاست.

منظور از فرصت‌سوزی, عدم وجود نوعی همکاری و همراهی بین این طیف‌های مختلف در صحنه میانی درونمرز است. نرگس محمدی، نسرین ستوده، صادق زیبا کلام، احمد زید آبادی، رحیم قمیشی، محسن رنانی، صدیقه وسمقی و... درباره همه چیز می‌گویند و می‌نویسند به‌جز درباره ضرورت به هم چسباندن قطعات مجزای این موزائیک زیبا.

آیا بهتر نمی‌‌بود اگر مهدی نصیری به جای سفر به خارج (به دنبال شعار عاری از مفهوم “از تاجزاده تا شاهزاده”)، در کنار این پتانسیل قوی شخصیت‌ها و جمع‌های پر محتوا در داخل می‌ماند و نسیه را به نقد ترجیج نمی‌‌داد و خارج کشور را برای “روس‌های سفید ایرانی” می‌گذاشت.

می‌گویند تازه واردی به یکی از دهات بختیاری رفت در آنجا سراغ یک گرمابه را گرفت. به او نشانی دادند. وقتی وارد حمام شد خیلی تاریک بود، هر جا پا می‌گذاشت یکی می‌گفت مواظب باش پای خان را لگد نکنی، پایش را جای دیگر می‌گذاشت باز هم یکی می‌گفت مواظب باش پایت را روی شکم خان نگذاری. او هم عصبانی شد و گفت چرا این همه خان یکی‌شان یک چراغ با خودش ندارد!

حضور پزشکیان با تمام موانعی که سر راهش وجود دارد می‌تواند محرکی برای “خان”‌های زیاد و نازنین‌مان در صحنه میانی سیاسی ایران برای اتحاد و یگانگی این پتانسیل قوی ولی دست نخورده باشد.

می‌گوئید این‌ها همه اتلاف وقت و زمان‌بر می‌باشد باید این ساختار را با تمام وجودش تغییر یا براندازی کنیم. می‌گویم بفرمائید راه باز است، این گوی و این میدان. شاید هم انوشیروان دادگری پشت در منتظر باشد که من از دیدنش عاجزم.

اگوست ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ جناب مجلسی بهتر نیست به جای گوشه و کنایه زدن و مبهم گویی روشن و صریح نقطه نظر خود را مطرح کنیم و منتظر بمانیم تا اگر نقد صحیحی بر گفته‌های ما بود آنرا اصلاح کنیم تا درک ما و مخاطبان از موضوع دقیق تر شده به حقیقت موضوع نزدیکتر شویم؟ آنطور که من فهمیدم منظور شما آنست که در داخل کشور اصلاحات ساختاری عمیقی در راه است که با سرکار آمدن آقای پزشکیان کلید آن زده شده است و در این میان مخالفان رژیم در خارج از کشور هیچ کاره هستند و کاری غیر از خودفریبی و فرصت سوزی و حتی منحرف کردن اذهان ایرانیان داخل و خارج از کشور ندارند و اینها مانند روس‌های سفید انقلاب بلشویکی شوروی بدون آنکه بتوانند کاری انجام دهند عمر خود را به پایان می برند در حالیکه اصلاحات در درون پیش می‌رود و رژیم را تغییر می‌دهد.
بنظر من چند خطا در به اصطلاح صغرا-کبرای شما وجود دارد:
نخست آنکه منبع اطلاعات خود را حدس و گمان سردبیر یک سایت خبری معرفی میکنید که احتمال داده است در جلسات آقای پزشکیان و عبدالعلی‌زاده صحبت هایی شده و تصمیمات مهمی برای تغییرات گرفته شده است!! آیا حرفی خنده دارتر از این از سوی کسی که ادعا می‌کند تحلیل‌گر مسایل سیاسی است می‌توان انتظار داشت؟ دوست عزیز آخر عبدالعلی‌زاده و خود پزشکیان چه قدرت واقعی در این کشور دارند که بتوانند اصلاحات ساختاری انجام دهند. آقای پزشکیان آقای عبدالعلی‌زاده را مسئول ستاد انتخابات خود کرد زیرا علاوه بر آنکه آذری بود قبلا وزیر و استاندار بوده و در ارومیه و تبریز با مردم آشنایی داشت و بنابراین می‌توانست آنها را ترغیب به همکاری و شرکت در انتخابات به نفع پزشکیان بکند که تا حدی در این موفق بود. اما دیدیم که در سطح کشور کنترل از دست او خارج شد و اصلاح‌طلبان و اعتدالیون مخصوصا آقایان دکتر ظریف و آذری جهرمی و دکتر طیب‌نیا و امثال فاضلی و دکتر رنانی و غیره نمایش را در اختیار گرفتند و در آخر هم پس از معرفی لیست وزرا آقای عبدالعلی‌زاده گفت بیشتر آنها را نمی‌شناسد. حال چنین شخصیتی که اگر قدرت واقعی داشت می‌توانست معاون اول یا حداقل وزیر کشور باشد در حالیکه حتی حکم مشاورت هم به او داده نشده چطور می‌تواند با یک صحبت با آقای پزشکیان که معلوم نیست اصولا راجع به چه بوده منشاء تغییرات بزرگ شود؟
حال اگر با کمپین آقای عبدالعلی‌زاده مثلا ۸۰% مردم به آقای پزشکیان رای داده بودند و او نیز محبوبیت و کاریزمایی داشت (شبیه محبوبیت خاتمی در سال ۱۳۷۶) و اعلام کرده بود که می‌خواهد تغییراتی با کمک مردم بوجود آورد بطوریکه مراکز قدرت می‌ترسیدند اگر از مردم بخواهد ممکن است میلیونها جوان در تهران و شهرهای بزرگ به خیابانها بریزند و از او حساب می‌بردند باز می‌شد گفت صحبت ایندو می‌تواند مقدمه تغییراتی باشد. اما در جایی که آقای پزشکیان از ابتدا گفته برنامه‌ای غیر از منویات خامنه‌ای ندارد و هیات دولت را هم با صلاحدید مراکز امنیتی و سپاه و رهبری تعیین کرده بیائیم بگوئیم پزشکیان و عبدالعلی‌زاده دو نفری صحبت کرده‌اند پس تغییرات بزرگی در راه است آیا مضحک نیست؟
خطای دوم آنکه تاثیر مبارزات مخالفان خارج از کشور بر تحولات داخل را هیچ پنداشته و به ریشخند گرفته‌اید. اما این درست نیست. اگر مبارزان خارج از کشور نبودند آیا در جریان جنبش انقلابی مهسا شاهد تظاهرات ده‌ها هزار نفری در شهرهای مهم دنیای آزاد بودیم؟ این فعالیتها بود که جنبش مهسا و مبارزات آزادیخواهانه زنان ایران و فقدان آزادی های مدنی و سیاسی در ایران را به موضوعی مهم در سیاست دنیا تبدیل کرد. اوایل قرن ۲۰ را نمی‌توان با قرن ۲۱ مقایسه کرد. در آن زمان روس‌های سفید احتمالا حتی یک ایستگاه رادیویی برای انتشار اخبار شوروی در اختیار نداشتند در حالیکه امروز مخالفان رژیم در خارج از کشور با رسانه های جمعی، رادیو تلویزونهای ماهواره‌ای و شبکه‌های اجتماعی کوچکترین مسائل کشور و جنایات رژیم در دنیا منتشر و مردم را آگاه می‌کند. همچنین اندیشمندان و متفکران و نویسندگان دائما بر آگاهی مردم نسبت به ایدئولوژی منحط و سیاست خارجی ماجراجویانه و افراطی رژیم می‌افزایند بطوریک طرفداران رژیم هم ناگزیر هستند ادعا کنند طرفدار آزادی و دموکراسی هستند اما از نوع اسلامی آن و متشبث به انواع نظریه‌های خنده دار به اصطلاح پسا مدرنیته شوند تا دموکراسی اسلامی خود را توجیه کنند. بطور خلاصه این روشنگری‌ها و افشاگری‌های مخالفان رژیم در خارج بود که باعث شد کمتر از ۴۰% مردم در نمایش رای گیری امسال شرکت کنند. اضافه شدن ۹% آرا در دور دوم تنها برای جلوگیری از رای آوردن سعید جلیلی بود که مردم را از او و دارو دسته‌اش به عنوان طالبان شیعی ترسانده بودند. در واقع تبلیغات رژیم عمدا آنها را بزرگ می‌کرد تا مردم را بترساند که بیایند به میانه‌روها رای دهند. اما دیدیم که در مجلس این لومپن‌های افراطی مانند رسایی که انواع ناسزاها را به ظریف و خاتمی می‌گفتند نا گهان رام و مودب شدند و به وزرای اصلاح‌طلب و خانم وزیر هم رای دادند!
خطای سوم که بنظر من مهمتر از دو خطای اول است به ابتذال کشاندن تحلیل سیاسی است. از یک تحلیلگر جدی مسایل سیاسی انتظار می‌رود که تجزیه و تحلیل خود بر نظریه‌های شناخته شده علوم سیاسی ابتناء کند تا نوشته با یادداشت‌های روزنامه نگاری و یا خیال پردازی‌ها و لفاظی‌های تو خالی هم‌طراز نشود. اگر نظریه‌های گذار به دموکراسی را مطالعه بکنید متوجه یک نظریه مهم می شوید که می‌گوید در مرحله خاصی از فرایند گذار به دموکراسی ملتها، بین نخبگان سیاسی حاکم بر اثر مبارزات مردم شکاف می‌افتد و هیات حاکمه متوجه می‌شود که اگر با دادن امتیاز  به مردم از برخی از امتیازات خود عقب نشینی نکند در انقلاب خشونت بار و بنیان کنی که ممکن است اتفاق بیفتد همه چیز، حتی جان و مال خود و بستگان خود را از دست خواهند داد. حال یک وقت است که ما بیائیم و بگوئیم بر اساس این نظریه با شواهدی که ارائه می‌کنیم احتمال میدهیم هیات حاکمه شروع به عقب نشینی کرده تا از عواقب دردناک یک قیام انقلابی خشونت بار رهائی پیدا کند که در اینصورت مخالفان با این ادعا هم شواهدی را ارائه می‌کنند یا نشان می‌دهند که آن نظریه در مورد وضعیت کشور ما صدق نمی‌کند و بحث پیش می‌رود. اما یک وقت است که ادعا می‌کنیم چون دو نفر با هم صحبت کرده‌اند اتفاقات مهمی در پیش است و اصلاحاتی قرار است صورت بگیرد که این همان به ابتذال کشاندن تحلیل سیاسی است که مطمئنا منظور جناب مجلسی نیست اما متاسفانه نوشته‌هایشان این ویژگی را دارد.
خسرو


■ اینکه فکر کنیم که نبود یک آلترناتیو مقابل حکومت اسلامی علت دخیل بستن عده‌ای همچون نویسنده این مقاله و شرکای چپ‌اش به رییس جمهور نهج البلاغة می‌باشد، دیدی انحرافی است. این جماعت با سرکوفت زدن به همه مخالفینی که خواهان گذار و خلاصی از دست نظام اسلامی هستند، در واقع حمایت خود را از قابل اصلاح بودن نظام موجود پشت نبودن یک آلترناتیو ملی و دمکرات پنهان می‌کنند. شهامت شان از اصلاح طلبانی که اعتراف می‌کنند که قصد عبور از این نظام را ندارند هم کمتر است. برای ماندن در صف اپوزیسیونی که قبولش ندارند دست به “سیاست ورزی” در سایه‌اش می‌زنند تا آنجا برای طیف خویش جایگاهی دست و پا کنند و آن را یکسره کنار “روس‌های سفید” از دست ندهند. سرشان را بالا گرفته و نگاهشان غریبه با جامعه و تحولاتش است. کشور را از دست صاحبان واقعی‌اش گرفته و رییس جمهوری که نه برنامه دارد و نه حتی وعده می‌دهد و تمام هم و غمش اجرای منویات رهبریست، را با چنین کابینه‌ای تحویل ملت داده‌اند چه امیدی ایجاد می‌کند که همه را به صبر و فرصت دادن به رژیمی که بازی کهنه خود را برای عبور از بحران مکرر میکند، دعوت می‌کنند؟ و فاجعه بار تر آنکه حرف از عقلانیت “سر آشپز اصلی” می‌زنند در صورتی که سر آشپز همان آش قدیمی‌اش را در مواجهه با بحران بار گذاشته است و عده‌ای هم ذوق زده مثل همیشه همش میزنند تا جا بیفتد. همه طرفداران اصلاح رژیم برای اثبات نظرشان چیزی به جز لگد زدن به اپوزیسیون پراکنده در چنته ندارند. با دیدن توضیحات مفصل جناب خسرو نوشته‌ام را همین جا به آخر می‌رسد.
با احترام سالاری


■ جناب مجلسی ظاهرا تمام خوش خیالی خود را سرمایه شرط بندی روی اسب پزشکیان کرده است که سوارش خامنه ای است. ایشان اما باید از طعنه و تو دهنی زدن رای دهنگان به تحریمی ها دست بردارد.
واقعیت اینست که در کوتاهی آنان که خواهان گذار از حکومت شرع هستند ابتکار عمل فعلا از دست آنها خارج است همانطور که قبلا هم بوده. ولی آنان که که خواهان گذار از رژیم هستند با پزشکیان یک اشتراک نظر دارند و آن اینست که وضعیت مملکت خراب است. اعتصاب پرستاران تنها یک نمونه از نارضایتی ها است که سر باز کرده. وضعیت اینترنت و فیلترینگ و حجاب تحمیلی و تحریم ها و سیل فرار از کشور همه هنوز جای خود هستند و در عمل هنوز هیچ تغییری نکرده.
در اینطرف وضعیت آنان هم که خواهان گذار از حکومت شرع هم هستند تغییری نکرده و پراکندگی و خود زنی و بازی در زمین رژیم همچنان پابرجاست. پس در مجموع همه چیز هنوز در سر جای خود است و نه جای خوشبینی است و نه هیچ طرفی در گرفتن جشن با آقای مجلسی همصدا است.
با احترام، رنسانس


■ آقای خسرو نو‌شته‌اید «اگر نظریه‌های گذار به دموکراسی را مطالعه بکنید متوجه یک نظریه مهم می شوید که می‌گوید در مرحله خاصی از فرایند گذار به دموکراسی ملتها، بین نخبگان سیاسی حاکم بر اثر مبارزات مردم شکاف می‌افتد و هیات حاکمه متوجه می‌شود که اگر با دادن امتیاز به مردم از برخی از امتیازات خود عقب نشینی نکند در انقلاب خشونت بار و بنیان کنی که ممکن است اتفاق بیفتد همه چیز، حتی جان و مال خود و بستگان خود را از دست خواهند داد. حال یک وقت است که ما بیائیم و بگوئیم بر اساس این نظریه با شواهدی که ارائه می‌کنیم احتمال می‌دهیم هیات حاکمه شروع به عقب نشینی کرده تا از عواقب دردناک یک قیام انقلابی خشونت بار رهائی پیدا کند که در اینصورت مخالفان با این ادعا هم شواهدی را ارائه می‌کنند یا نشان می‌دهند که آن نظریه در مورد وضعیت کشور ما صدق نمی‌کند و بحث پیش می‌رود.» شما از کجا مطمئن هستید حاکمیت قصد حدی از عقب نشینی برای همان خطراتی که بنیان قدرتش را تهدید می‌کند ندارد؟ مگر با اعتراضات خشونت‌بار و خونبار مردم در ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ روبرو نبوده است؟ مگر مشکلات عظیم اقتصادی ندارد؟ مگر حتی هواداران سنتی و اصولگرایش ریزش نکرده‌اند که حتی در انتخابات ۴۹ درصدی نیز کاندیدای اصلاح‌طلبان برنده می‌شود. چند درصد احتمال بدهید نظام‌های سرکوبگر برای نجات خود و خطرات پیش‌رو تن به تغییر و تحول دهند، که البته این به معنای گذار به دموکراسی نیست بلکه بازگذشت به حدی از عقلانیت برای اصلاح امور و تلاشی برای بهتر کردن رابطه خود با مردم است، برای بقاء خود. بپذیرید همه حکومت‌های سرکوبگر و غیردمکراتیک مانند صدام حسین و نظام بعثی‌اش عمل نمی‌کنند تا با سر به قعر دره روند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای مجلسی عزیز. اینکه مسائل داخلی را دقیقا پی‌گیری می‌کنید بسیار مثبت و باارزش است. با شما موافقم که باید نسبت به تغییرات مثبت، حتی تغییرات بسیار کوچک در سیاست، حساس بود و آنها را در صورت امکان، تقویت کرد. اما همانطور که می‌دانیم، محدوده امکانات‌ و مانور رئیس جمهور بسیار کم است و نباید امید چندانی به او داشت. من از طرفداران رای دادن به پزشکیان بودم. اما، هم آن موقع، و هم الان، معتقدم که کار اصلی این است که باید آنچه را شما “تاریکخانه وحشت” نامیده‌اید و دارای قدرت و امکانات مالی فراوان است و حتی به قانون اساسی خودش هم پایبند نیست، با مبارزه مدنی به عقب‌نشینی واداشت. این کار جز با اعمال “نیرو” از طرف افراد میهن‌دوست و آزادیخواه، امکان ندارد. باید هرکس از خود بپرسد که از چه طریق می‌تواند اعمال نیرو کند؟ چه نیرویی در اختیار دارد؟ کدامین مؤلفه قدرت را در دست دارد؟ (درست است که اعتراضات و تظاهرات و تحلیل درست و مستدل سیاسی راهگشا هستند، اما در تکمیل آنها، بسیاری عوامل دیگر نیز لازم هستند، مثلا امکانات مالی، شبکه آشنایان ذینفوذ، شناخت سیاست، مدیریت، زبان دیپلماسی و مذاکره‌، .... )
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ از نگاه من کابینه پزشکیان رئآل‌ترین کابینه پس ار انقلاب است که با درس گرفتن از دهه‌ها حکمرانی و جنگ قدرت مابین اصلاح طلبانی که با شعار های جامعه مدنی و زاویه دار  با هسته قدرتمند حکومت و با یاری مردمی که در پرتو آن شعارها بوی رهایی می‌دیدند به قدرت صوری دست یافته و چون در مقابل کار شکنی ده‌ها قدرت واقعی موجود نتوانستند کاری از پیش برده و سر اخر با سر افکندگی از قدرت به بیرون پرتاب و موجب یاس و نومیدی رای دهندگان شدند. اما اکنو.ن بدلیل بن‌بست هسته اصلی قدرت در مقابل سقوط اقتصادی و ناتوانی سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی در حل مشکلات معیشت مردم مرگ غیر منظره رییسی این فرصت را برای رهبر ایجاد نمود که تجربه تلخ جوانان بی‌سواد انقلابی رییسی را به کناری نهاده و به سمت پزشکیان که شاید همان رییسی گوش به فرمان اما با توان تکنوکراتیک و تجربه بیشتر برای حل مشکلات معیشتی است روی آورد. واضح است که حل مشکل معیشتی خود در گروی بر قراری یک سیاست خارجی متفاوت است که شاید این با خیالی اسوده‌تر و در قالب یک نرمش قهرمانانه دیگر و به تدریج به سوی یک سیاست خارجی متوازن‌تر و شروع رفع تحریم‌ها قدم خواهد برداشت. خلاصه ایکه این بار نه با خامنه‌ای متوهم و جنگجو بلکه حاکمی که سرش هم در مقابله و نابودی اسراییل به سنگ خورده و هم اعتماد اکثریت را از دست داده روبرو هستیم که این امکان موفقیت پزشکیان را افزون می‌کند.
بهرنگ



■ ممنون از جناب فرخنده برای اظهار نظر در مورد نکته ای که من در یادداشتم برای مقاله جناب مجلسی آورده بودم. در ادبیات گذار به دموکراسی سه نظریه ساختارگرایان (Structuralists)، انتخاب راهبردی نخبگان (Elite’s Strategic Choice) و نهادگرایان (Institutionalists) وجود دارد که به ترتیب تاثیر ساختارها، تصمیم های راهبردی الیت یا نخبگان سیاسی و اثر نهادها بر گذار به دموکراسی را بررسی میکند. در سالهای اخیر نظریه چهارمی در چارچوب نظریه اقتصاد سیاسی (Political Economy) توسعه یافته و طرفداران زیادی پیدا کرده. این نظریه در واقع هر سه نظریه قبلی ر ا با هم یکپارچه کرده و با استفاده از نظریه بازی (Game Theory) رفتار حاکمان و مخالفان را در فرایند گذار به دموکراسی بررسی می کنند (مثلا میتوان به عجم اوغلو و رابینسون 2006 AcemOglu & Robinson و نیز بویکس Boix, 2003 و نیز تیورل Teorell, 2010 مراجعه کرد).
من در یادداشت خود نگفتم که رژیم در صدد عقب نشینی هست یا نیست، (هر چند هیچ نشانه‌ای هم از عقب نشینی او دیده نمی‌شود وگرنه خیلی ساده ابتدا فیلترینگ را بر می‌داشتند، حجاب اجباری را لغو می‌کردند و زندانیان سیاسی را آزاد می‌کردند و غیره)، بلکه گفتم اگر کسی شواهدی بیاورد که رژیم در صدد عقب نشینی از مواضع خود است می‌توان صحت و سقم این ادعا را بررسی کرد. اما اینکه دو نفر با هم جلساتی داشته‌اند و این را نشانه‌ای دال بر تغییرات ساختاری بدانیم این خنده دار است.
اما این نکته هم قابل تامل است که رژیم‌های ایدئولویک که از رانت درآمدهای نفتی هم برخوردارند (به اصطلاح حکومت‌های رانتی هستند Rentier States) حالت توتالیتر یا در مورد رژیم ایران نیمه توتالیتر دارند. اینها چون پول باد آورده نفت را دارند و قادرند دستگاه سرکوب و یک اقلیت عقیدتی طرفدار وابسته به خود را در هر شرایطی تامین مالی کرده حفظ کنند بعید است به این سادگی عقب نشینی کنند. زیرا مساله تقسیم میلیاردها دلار پول نفت است و نیز بسادگی خیزش های پراکنده را سرکوب می کنند. مگر آنکه اپوزسیون بتواند از طریق سازماندهی جامعه مساله اقدام یا کنش جمعی (Collective Action) را که در قلب مساله جنبش های اجتماعی است حل کند. کنش های جمعی بزرگ مانند اعتصابهای سرتاسری یا تظاهرات میلیونی است که رژیم را وادار به عقب نشینی خواهد کرد.
در مورد ایران مشکل مضاعف است زیرا عملکرد سیاسیون طی 45 سال گذشته اعتماد سیاسی (Political Trust) در جامعه را از بین برده است. بین اعتماد اجتماعی و اعتماد سیاسی تفاوت وجود دارد. اعتماد سیاسی علاوه بر عملکرد افراد به عملکرد نهاد سیاسی متبوع آنها هم بر میگردد. مثلا ممکن است یک عضو حزب توده فرد مبارز و فداکاری هم باشد اما با توجه به سابقه حزب متبوع او مردم ایران به این فرد اعتماد سیاسی نخواهد کرد چرا که میداند او مثلا اگر به مجلس برود در واقع منویات شوروی یا اکنون روسیه را دنبال خواهد کرد نه علایق ایران و ایرانی را. به دلیل همین بی اعتمادی سیاسی مردم به رهبران مخالف رژیم است که اپوزسیون تاکنون نتوانسته در یک جبهه ضد ارتجاع متشکل و یا موتلف شود. تنها راه حل مشکل ایجاد اعتماد سیاسی به رهبران اپوزسیون است و آنهم از طریق انتخاب این هبران اوپوزسیون در انتخابات رقابتی منصفانه و آزاد ممکن است. متاسفانه هنوز رهبران سیاسی اپوزسیون خارج از کشور ما این همت را نداشته اند که از طریق انتخابات آنلاین (که اکنون در سرتاسر دنیا انجام میشود) یک مجلس (یا مهستان یا پارلمان یا مجمع یا..) در تبعید درست کنند که در آن رهبران سیاسی اپوزسیون با هر گرایش چپ و میانه و راست جمع شده و رهبری جمعی انقلاب خشونت پرهیز گذار به دموکراسی در ایران را ایجاد کنند. من فکر میکنم تنها در آن صورت رژیم حاضر به عقب نشینی و گفتگو خواهد بود در غیر اینصورت نه. زیرا ایجاد چنان مجمعی متشکل از رهبران سیاسی مورد اعتماد مردم امکان حل معضل اقدام جمعی را فراهم کرده و مردم ایران را برای اعتصابها و تظاهرات بزرگ سازمان خواهد داد.
در غیر این صورت یا جنگ و ضربه نظامی از خارج و یا فروپاشی به دلیل ناکارایی رژیم از داخل میتواند به عمر آن پایان دهد که میتواند با هرج و مرج و شورش های کور و خونریزی زیاد همراه باشد که امیدواریم پیش نیاید.
خسرو


■ در بسیاری از بحث‌های طرفداران اصلاح نظام موضوع عقلانیت حاکمیت به پیش کشیده می‌شود. بی‌شک حکومت در راستای تحقق ایدئولوژی خود عقلانیت خاص خود را دارد و به تجربه در یافته که در مواقع بحرانی باید بازی را جور دیگری پیش ببرد به خاطر همین هیچ گاه به قلع و قمع اصلاح‌طلبان طرفدار نظام نپرداخته و فقط گوش بعضی‌ها را گاه گداری کشیده تا فراموش نکنند که “سر آشپز اصلی” چه کسی هست. این عقلانیت اما همیشه در جهت خلاف منافع ملی بوده و نتیجه‌اش رفع موقت بحران و سرکوب مجدد بعد از آن و پنبه کردن همه رشته های امید کاذب بوده است.
تا گشایش سیاسی در کشور صورت نگیرد هیچ یک از مسائل مهم اقتصادی در راستای منافع مردم حل نخواهد شد و اگر هم تعاملی مثل گذشته هر چند ناپایدار با غرب در رابطه با تحریم‌ها صورت پذیرد، دست مافیای حاکم برای میوه چینی حاصل از آن و تقسیم غنائم باز تر و کمبودهای دستگاه سرکوب مرمت خواهد شد. اصولا اکثریت مافیای متشکل از تکنوکرات‌ها و نظامیان و روحانیت در حوزه‌هایی که منافع اقتصادی سرشاری عایدشان می‌شود پایبندی خود را به ایدئولوژی حاکم به نمایش می‌گذارند. این حوزه‌های نظامی و مذهبی درآمد و رانت نجومی نصیبشان می‌کند از ساخت موشک و پهباد بگیر تا سرمایه گذاری و گسترش و ساخت اماکن متبرکه شیعه در داخل و خارج ایران که علاوه بر درآمدهای هنگفت حاصل از ارائـه خدمت بـه زائران، به بسط و ترویج ایدئولوژی شیعه برای تحکیم نظام نیز کمک شایانی می‌کند و در مجموع اگر عقلانیت و “نرمش قهرمانانه‌ای” هم هست برای حفظ این منافع و چپاول بیشتر ثروت ملت ایران است. در هر حال از امید بستن به اصلاح طلبان طرفدار نظام تا امید بستن به عقلانیت “سرآشپز اصلی” تنها حکایت از سقوط فکری و اخلاقی در سیاست می‌تواند باشد.
با درود سالاری


■ آقای سالاری عزیز
اهمیت و ارزش عقلانیت را دستکم نگیرید. حماس با بی‌تدبیری نوار غزه را نابود کرد و حالا که خاک غزه توسط اسراییل به توبره کشیده شده منتهای آرزویش آتش بس و خروج اسراییل از غزه است. خود ارتش اسراییل را در اثر ندانم‌کاری و عصبیت وارد غزه کرده و حالا پس از آن‌همه ویرانی تنها بدون هیچ دستاوردی خواستار خروج آنست. همین احتمال ممکن بود در ایران هم اتفاق بیفتد گو اینکه هنوز خطر  برطرف نشده تنها با چند بمباران نیروگاهها برق، خاموشی و بی‌برقی اقتصاد و معیشت و آرامش مردم را برای سالها مختل می‌کند و این مردم بلاکشیده را مفلوک‌تر. درست است که شاید در محاسبه سردمداران کمترین تردید و تعقل در پاسخگویی در ارتباط بارفاه مردم و بیشتر  به خاطر بقای خود بوده است اما ما متاسفانه در کشتی نشسته‌ایم که فرمانده آن رهبر است و با خطای او همه به زیر آب خواهیم رفت. اما در شرایطی که تعادل مابین قدرت غیر متشکل مردم و قوای سرکوب نا برابر است بهتر است که  هر نسیم اعتدال را که آن هم ناشی از رشد مطالبات مدنی و مقاومت منفی مردم است را گرامی داشته تا بستر لازم برای رشد مبارزه مدنی فراهم تر شود.
بهرنگ


■ خسرو گرامی، اگر مقاله اخیر نوشین احمدی خراسانی که در ایران امروز نیز منتشر شد بخوانید، با چرایی نقدی که اصلاح طلبان به نگاه شما (متحد شدن مخالفان از طیف‌های مختلف علیه دشمن مشترک) دارند و چرا چنین راهبردی موفق نبوده است، بهتر آشنا می‌شوید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده! مساله اصلی برای اصلاح‌طلبان حکومتی ترس از سقوط ج. ا. و از دست دادن موقعیتها و رانت هایی است که در یک نظام غیر دموکراتیک و مبتنی بر تبعیض به دست آورده‌اند. چون می‌دانند که در یک جامعه آزاد و مبتنی بر برابری و عدم تبعیض اینها هیچ امتیازی نداشته و مجبورند مثل مردم عادی کار کنند و زحمت بکشند در حالیکه در حال حاضر به عنوان منتقدان وفادار نظام و مقلدان مقام معظم رهبری هم از رانتهای نفتی برخوردارند و هم ادای منتقدان و اپوزیسیون را در می‌آورند در حالیکه اگر اصلاح‌طلب واقعی بودند مانند میرحسین، رهنورد، فائزه هاشمی یا تاجزاده الان در حبس و زندان بودند. مردم هم این را فهمیده‌اند و به نقش اصلاح‌طلبان پی برده‌اند که می‌گویند اصلاح‌طلب، اصولگرا دیگر تمامه ماجرا. در واقع اینها خودشان با بزرگترین دشمنان مردم که همانا خامنه‌ای و آخوندهای مرتجع و سران سپاه و جریان طالبان شیعی است متحد هستند طبیعی است که بگویند نمی‌توانند با مبارزان آزادی و برابری و دموکراسی در ایران برای گذار از ج. ا. متحد باشند.
اما صحبت من اصلا اتحاد گروه‌های چپ و میانه و راست اپوزسیون نبود. صحبت بر سر روش صحیح و موثر کنار زدن خشونت پرهیز رژیم ارتجاعی ج. ا. از طریق حل معضل اقدام جمعی (Collective Action) مردم رنج دیده ایران بود که اعتماد خود را به سیاسیون پوزیسیون و اپوزیسیون از دست داده است. واضح است که اگر الان اعضای حزب توده و فدائیان و حزب کمونیست و پیکار از آن طرف و جبهه ملی و دیگر احزاب میانه و احزاب مشروطه خواه و پادشاهی خواهان و سلطنت طلب‌ها هم از اینطرف همه در یک مجمع جمع شوند و بگویند مردم ما متحد شدیم و می‌خواهیم رژیم را سرنگون کنیم هیچ کس آنها را باور نکرده و اعتنایی نخواهد کرد. چون همانطور که نوشته بودم مردم اعتمادی به این احزاب و فعالان سیاسی ندارند. بهمین خاطر ابتدا باید عده‌ای فعالان خوشنام سیاسی اپوزیسیون سعی کنند از طریق انتخابات صحیح و آزاد و منصفانه آنلاین مجمعی از منتخبین مورد اعتماد مردم ایران ایجاد کنند. سپس این مجمع که دارای حداقل اعتماد هموطنان ما است می‌تواند بتدریج با اقدامات خود پایگاه بیشتری در بین مردم به دست آورده تا تبدیل به مجمع رهبری جمعی اپوزیسیون شود. اینجا فرصت توضیح جزئیات این طرح نیست اما اگر کمی فکر کنید خواهید دید بهترین شیوه است. اگر الان بر روی این ایده توافق شود شاید بعد از دو سه سال بتوان برای آن پارلمان یا مجلس یا مجمع در تبعید انتخابات برگزار کرد اما بعد از آنکه راه افتاد ایران دارای یک رهبری جمعی اپوزسیون قابل اعتماد خواهد بود که اعضای آن ممکن است ملی گرا، پادشاهی خواه، لیبرال دموکرات، سوسیال دموکرات و غیره باشند اما در یک چیز اتفاق نظر دارند آنهم استقرار دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در ایران یکپارچه است. احزاب چپ و راست کشورهای دموکراتیک هم متحد نیستند اما به دموکراسی، اصول رقابت سیاسی متمدنانه و یکپارچگی کشور خود باور و تعهد دارند. کسانی که به این اصول باور و تعهد ندارند طبعا جایی در اپوزسیون نداشته باشند.
خسرو


■ خسرو‌ گرامی، از نظر شما تحول‌خواه، اصلاح‌طلب یا دموکراس‌خواه واقعی کسی است که یا در زندان باشد یا مجبور به ترک کشور شده باشد و گرنه تحول‌خواه، اصلاح‌طلب یا آزادی‌خواه غیرواقعی است که به لطف رانت حکومت آزاد است! حکومتی‌ها و دشمنان مردم یک طرف دموکراسی‌خواهان واقعی در زندان یا خارج کشور یک طرف دیگر. امیدوارم متوجه باشید چگونه تحلیل شما بخش بزرگی از گذارطلبان، تحول‌خواهان و اصلاح‌طلبانی که در داخل کشور زندگی می‌کنند در عرصه فرهنگ و هنر، روزنامه‌نگاری، دانشگاه، انجمن‌‌ها مختلف جامعه مدنی و احزاب فعالند و نقش بزرگی در صحنه سیاسی ایران داشته و دارند را نادیده می‌گیرد یا در صف مقابل «دموکراسی‌خواهان واقعی» قرار می‌دهید. استدلال شما علیرغم تاکید بر عدم خشونت، چیزی جز همان نگاه دو قطبی سال‌های ۵۶ و ۵۷ نیست. آن ۴۹ درصد مشارکت کننده در انتخابات اخیر و بخشی از کسانی که رای ندادند طرفدار نگاه دو قطبی شما نیستند، و گرنه جامعه ایران بطور گسترده در ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ در ارتباط با این جنبش‌ها انتخاب رادیکال‌تری می‌کردند.
نکته مهم دیگر که البته تناقضی در تحلیل شما هست این است که «فعالان خوشنام اپوزیسیون» که مد نظر شما هستند یا در زندان هستند یا در خارج کشور. چگونه این فعالان می‌خواهند با انتخابات میان خود جنبش سیاسی گذار از نظام را در داخل کشور که در ثقل تحولات در آنجاست را با ایجاد پارلمان در تبعید رهبری کنند؟ فکر نمی‌کنید چنین اتحادی قبل از هرچیز از پایین و در جامعه باید شکل بگیرد و گرنه به سرنوشت تشکل جرج تاون دچار می‌شود؟
حمید فرخنده


■ حمید فرخنده عزیز. جانا سخن از زبان ما میگوئی.
داریوش مجلسی



■ جناب بهرنگ، اینگونه نسیم اعتدال از “عقلانیت” حاکمیت بارها وزیدن گرفت و نتیجه‌اش بوی تعفن بود و ترفندی برای گذر از بحران و خرید فرصت بیشتر. علت عدم شناخت چنین “عقلانیتی” هم کاملا مشخص و ریشه‌دار است. به جای بغل کردن فرمانده کشتی و دخیل بستن به “عقلانیت” وی، بهتر است فکری برای بیرون انداختنش از کشتی کرد.
با درود سالاری


■ جناب فرخنده! لطفا در نقل قول از دیگران دقت فرمائید. من گفته‌ام “اصلاح طلبان حکومتی” و نه آنطور که شما آورده‌اید “همه اصلاح طلبان، تحول خواهان یا دموکراسی خواهانی که در زندان نیستند یا مجبور به جلای وطن نشده‌اند”. منظور از گفتگو دقیق‌تر شدن مباحث و نزدیک شدن به حقیقت است نه متهم کردن طرف مقابل و یا استفاده ناروا از حرفهای او برای اثبات ادعاها و نتیجه گیری‌های اشتباه.
جنابعالی پس از مخدوش کردن حرف من در مورد اصلاح طلبان حکومتی ادعا می‌کنید که اگر کسی اصلاح طلبان حکومتی را متهم به همکاری با رژیم و دشمنی با مردم بکند “بخش بزرگی از گذارطلبان، تحول‌خواهان و اصلاح‌طلبانی که در داخل کشور زندگی می‌کنند در عرصه فرهنگ و هنر، روزنامه‌نگاری، دانشگاه، انجمن‌‌ها مختلف جامعه مدنی و احزاب فعالند و نقش بزرگی در صحنه سیاسی ایران داشته و دارند را نادیده می‌گیرد یا در صف مقابل «دموکراسی‌خواهان واقعی» قرار می‌دهد”. آیا این افراد و گروه های اجتماعی که نام بردید طرفداران یا مقلد خامنه ای و اصلاح طلب حکومتی هستند؟ بخوبی میدانید که اتفاقا این گروه های اجتماعی بیشترین آسیب را از ایدئولوژی ارتجاعی رژیم و تبعیض های آشکار در عرصه های مختلف فعالیتهای فرهنگی و هنری می بینند بنابراین نمی توانند اصلاح طلبان حکومتی باشند. بدتر آنکه خود را نماینده وسنخگوی 49% مردمی که در دور دوم رای داده اند جا زده و نظر آنها را مخالف دیدگاه من که ادعا می کنید همان دیدگاه 56- 57 است معرفی می کنید. البته روشن نگفته اید که این دیدگاه دو قطبی اصولا چیست؟
من دیگر به بخش دوم یادداشت شما نمی پردازم چون از بخش اول معلوم است ک هدف جنابعالی از بحث نه روشن تر شدن موضوع بلکه متهم کردن طرف مقابل به داشتن دیدگاه ۵۶-۵۷ ای که معلوم نیست چیست و نتیجه گیری بر اساس این ادعا است. قضاوت را به دوستان خواننده واگذار کرده برای شما آرزوی سلامت می‌کنم.
خسرو


■ دوستان گرامی،
گمانم بر این است که بخشی از این بحث‌ها ناشی از اختلاف ترمینولوژیک است. گویا برخی از دوستان، مانند داریوش مجلسی، حمید فرخنده و بهرنگ، تمام کسانی را که موافق تغییرات تدریجی هستند (و خشونت‌پرهیز هستند) اصلاح‌طلب می‌دانند. در مقابل برخی دیگر از دوستان، مانند خسرو ، سالاری و رنسانس، تمام اصلاح‌طلبان را در یک گروه نمی‌گذارند. من، در هماهنگی با دوستان گروه دوم، فکر می‌کنم بهتر است بین اصلاح‌طلبانی که خواستار تغییرات از راه اقناع هسته سخت قدرت هستند و اصلاح‌طلبانی که خواستار تغییرات از راه فشار اجتماعی هستند، تفکیک قائل شد. با کمی اغماض می‌توان گروه اول اصلاح‌طلبان را “اصلاح‌طلبان بالایی” و گروه دوم را “اصلاح‌طلبان پایینی” نامید. مشکلی که وجود دارد این است که عده‌ایی از اصلاح‌طلبان، چه در خارج و چه در داخل، می‌خواهند خود را “اصلاح‌طلب پایینی” بنامند و بدانند (روزنه گشایان و راه‌گشایان از این دسته هستند) اما در بزنگاه هر انتخاباتی، مایلند که به آزمایش یک میانبُر بپردازند. و هر بار هم استدلال می‌کنند که این بار با دفعات گذشته فرق دارد و کشور در شرایط بسیار سختی است و خامنه‌ایی سرش به سنگ خورده! تنها دلیلی هم که برای درس گرفتن خامنه‌ایی دارند، گفتگوهای در گوشی در راهروهای قدرت است که هیچ سند و مدرک و شاهد بیرونی برای آن‌ها وجود ندارد. تا وقتی خامنه‌ایی، مانند شاه، به شنیدن صدای انقلاب مردم اعتراف نکند، و یا مانند خمینی به صورت مکتوب جام زهر ننوشد، آزمایش میانبُرها فایده‌ایی ندارد.
به باور من، میانبُر، طولانی‌ترین فاصله بین دو نقطه است!
با احترام – حسین جرجانی


■ با تشکر از آقای جرجانی، من آقای رضا قنبری را هم به طیفی که خودم را در آن قرار دادید اضافه می‌کنم. ولی طیف اصلاح‌طلب ما در داخل کشور بسیار وسیع است که با تمام تفاوت سلیقه‌ای که بین آنها وجود دارد دارای یک وجه مشترک مهم می‌باشند و آنهم دستیابی به هدف از طریق مسالمت‌آمیز و دوری از خشونت. البته در درون همین مخرج مشترک هم تفاوت های ضعیف و قوی زیادی مشاهده می‌کنید. و همه اینها (همانطور که در مقاله‌ام توضیح دادم) متعلق به طیف بسیار وسیع میانی صحنه سیاسی داخل کشور میباشند. به گمان من هر کدام از این طیف‌های متفاوت اصلاح طلب که در حکومت باشند قادرند سایر طیف‌های میانی جامعه، مانند فعالین مدنی، منفردین و حتی اصناف و سندیکاها را هم جذب کنند، یا به هر حال بیش از “روس‌های سفید” خارج کشور. ضمنا این هم قابل ذکر است که اصطلاح اصلاح‌طلب اگر در گذشته عنوان مناسبی برای این طیف وسیع و متنوع بود در شرایط فعلی این‌ها بیشتر تغییرطلب و تحول‌طلب می‌باشند.
در نوشته‌های آقایان خسرو، سالاری و رنسانس نکات مشترکی هم با نظرات ما چهار نفر به چشم می‌خورد و آنهم اعتقاد همه ما به عدم وجود یک آلترناتیو حاضر و آماده برای جایگزینی وضع موجود می‌باشد ولی راه حل‌هایمان هم خوان نیست. این نه در توان ما و نه امکانات ماست که به این مهم بپردازیم ولی شاید این چهار نفری که این جا نامشان برده شد قادر باشیم برای حمایت ازاصلاح طلبان داخل کشور یک جمع کوچک حمایتی خارج کشوری برای تماس با آنها و بودن صدای آنها باشیم.
ضمنا بد نیست به بیانیه “جبهه اصلاحات” در اعتراض به ستم و آزار نسبت به زندانیان سیاسی که در بخش خبر ایران امروز  بازنشر شده نیز توجه کنید.
داریوش مجلسی


■ آقای جرجانی عزیز. خوشحالم که در این بحث شرکت کردید و به «اختلاف ترمینولوژیک»، که بسیار مهم است، توجه دادید. تا آنجا که نوشته‌های شما را خوانده‌ام، شما را نیز جزو «اصلاح‌طلبانی که خواستار تغییرات از راه فشار اجتماعی هستند» می‌توان به شمار آورد. مگر نه؟ راه دیگری هم هست؟ (جز کودتا، شورش [چون شرایط و چشم‌انداز انقلاب فعلأ نیست]، دخالت نظامی خارجی، و امثال آن)
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ صرفنظر از گوشه و کنایه زدن و مبهم گویی نوشته‌ی آقای مجلسی که بدرستی توسط دیگران نقد شد من می‌خواهم به ضعف دیگری در نوشته ایشان ارجاع دهم و آن همانا هجو و ندیدن طیف هوداران سلطنت مشروطه در ایران است. شما با هر ملاکی نیروی‌های سیاسی تعیین کننده در تحولات ایران را معین کنید تردیدی نیست که یکی از این نیرو ها طیف هودارا سلطنت مشروطه خواهد بود. از دهه ۱۳۳۰ تا بحال نیروهای چپ، ملی و مذهبی ایران از قبول این واقعیات که در ایران گروهی از فعالان سیاسی و مردم عادی طرفدار رژیم سلطنتی مشروطه هستند سر باز زده‌اند، در حالیکه یک تحلیل گر جدی نباید و نمی‌تواند این واقعیت را ندیده بگیرد، بویژه اگر او بر گذار و تحول “بدون خشونت” تاکید می‌کند. از طرفی ۴۵ سال تبهکاری و فساد جمهوری اسلامی نشان داد که پهلوی ها و دولتمردانش با هر ملاکی صد سر و گردن از جمهوری اسلامی و دولتمردان آن بالاترند. بنا براین می‌توان شعار “از تاجزاده تا شاهزاده” مهدی نصیری را “عاری از مفهوم” خواند و هواداران سلطنت مشروطه را به “روس‌های سفید” تشبیه کرد، اما این هجو و ندیدن گره از کار فرو بسته‌ی ایران نمی‌گشاید. به سخنان و نوشته‌های زیبا کلام، زید آبادی، رنانی... نگاه کنید که اگرچه چون شما مدافع جمهوری اسلامی هستند اما بر خلاف شما سالهاست که دیگر طرفداران سلطنت مشروطه را نه هجو می کنند و نه کم اهمیت می‌دانند.
با احترام آرش


■ جناب آرش عزیز. اگر افکار عمومی کم و بیش به همین شکل فعلی جلو برود، ارزیابی من هم مثل شما این است که طیف هواداران سلطنت مشروطه یکی از نیروی‌های سیاسی تعیین کننده در تحولات ایران خواهد بود، و اصول دمکراتیک حکم می‌کند که رأی عمومی و رفراندم، تعیین کننده نوع حکومت دمکراتیک باشد. اما چون این موضوع از بحث این مقاله فعلی بیرون است، اگر برایتان ممکن است، نظرات خود را در مقاله مستقلی بنویسید تا بتوان وارد جزییات شد.
موفق باشید. رضا قنبری


■ آقای آرش گرامی، من در هیچ کجا در مقاله‌ام انتقادی نسبت به مشروطه خواهان یا شاه فقید ننوشته‌ام. بله من شانسی برای اپوزیسیون خارج کشور قائل نیستم نه جمهوری خواه و نه هواداران پادشاهی. من معتقدم تغییر تدریجا از داخل کشور آغاز خواهد شد. نه اینکه من بخواهم ولی تحولات به این سو می‌باشد مضافا به این که اصلاح‌طلبان چه آنها که گذار طلبند یا اصلاح طلبانی که غیر از این می‌اندیشند طیف وسیعی در درون کشور می‌باشند و اگر لازم شد که همین امروز دولتی تشکیل دهند هم تجربه و هم آدمش را دارند با این پوان بسیار مثبت که در داخل کشور می‌باشند.
“روس‌های سفید” بخش بزرگش از طیف مشروطه خواهانی می‌باشند که در خارج کشور مشغول آلترناتیو سازی برای داخل کشور می‌باشند ولی شامل جمهوری خواهان هم می‌باشد. من با انقلاب مخالف بودم و مانند زیدآبادی و رنانی معتقدم زمانی که شاه صدای انقلاب را شنید باید با او صحبت می‌کردند نه انقلاب و شاه هم این آمادگی را داشت.
با احترام مجلسی


■ یکی از مهم‌ترین مسائلی که طرفداران انقلاب یا براندازی به آن توجه نمی‌کنند این است که در نبود دستگاه دولتی که مصطفی تاج‌زاده از آن به عنوان «چاه ویل بی‌دولتی» نام می‌برد، از یک «پارلمان در تبعید» که به شکل متمدنانه و دموکراتیک نیز انتخاب شده و اداره می‌شود، در شرایط امروز ایران و در نبود فرهنگ مدارا و گفتگو میان طیف‌های مختلف سیاسی، کار زیادی ساخته نیست. بعد از سقوط دولت مستقر شرایط جدیدی پیش می‌آید و در آن زمان یعنی در خلاء قدرت نه اعضای پارلمان در تبعید یا ائتلاف نیروهای اپوزیسیون بلکه آن نیرویی که تفنگ و کلید زندان در دست دارد و هواداران بیشتری در کوچه و خیابان دارد که حاضرند به خشونت نیز دست بزنند، برنده میدان خواهند بود. از این گذشته سرنگونی‌‌طلبان و مخالفان انقلاب ۵۷ نتوانسته‌اند از نظر تئوریک به این سوال پاسخ دهند که اگر براندازی و انقلاب آن زمان بد بود و راه‌‌حل مشکلات کشور نبود چرا الان و بعد از نیم قرن خوب است و راهگشا؟
نکته دیگر اینکه همانطور که آقای آرش گفته بخش قابل توجهی از مردم ایران طرفدار نظام مشروطه هستند. بخشی نیز طرفدار بازگشت نظام پادشاهی پهلوی به شیوه بسته گذشته هستند، که آنها نیز بخشی از مردم ایران هستند و همه این بخش‌های مختلف طیف پادشاهی خواه را باید به رسمیت شناخت و با آنها گفتگو کرد. همچنانکه باید تنوع نیروهای داخل کشور را نیز پذیرفت و برای اینکه همه متقابلا همدیگر را به رسمیت بشناسند مبارزه کرد.
حمید فرخنده



■ این اتفاق مبارکی است که اصلاح طلبان به ایده پارلمان در تبعید توجه نشان میدهند. از نظر من یک پارلمان در تبعید حلال مشکل ما ایرانیان برای استقرار دموراسی در کشور است. زیرا نه تنها مانع ایجاد خلاء قدرت سیاسی در جریان تغییر حکومت می شود بلکه از همان آغاز با ترویج فرهنگ مدارا و گفتگو راه را بر افراطیون و خشونت طلبان می بندد.
تشکیل پارلمان در تبعید در قلب یک راهبرد برنده (A Winning Strategy) گذار به دموکراسی در ایران است. فرض کنیم با دوراندیشی و تلاش جمعی از رهبران سیاسی اپوزسیون یک پارلمان در تبعید متشکل از سیاسیون اپوزسیون داخل و خارج از کشور از طریق یک انتخابات آزد و منصفانه آنلاین برای دو سال تشکیل شود. این میتواند برای مثال یک مجمع سیاسی چند صد نفره از سیاسیون مورد اعتماد مردم باشد که در فراکسیون های مختلف مثل پان ایرانیستها، پادشاهی خواهان، لیبرال دموکراتها، ملیون، اصلاح طلبان مسلمان، سوسیال دموکراتها، سبزها، کمونیستها غیره سازمان یابند. با انتخاب رهبران سیاسی اپوزسیون مورد اعتماد مردم در داخل و خارج از کشور و نیز رهبران جنبش های صنفی و مدنی این مجتمع منتخب میتواند یک رهبری سیاسی جمعی برای انقلاب دموکراتیک ایران ایجاد کند. پارلمان در تبعید در اولین جلسات آنلاین خود میتواند یک سخنگو و یک هیات اجرایی (مثلا 20 نفره) برای تصدی مسئولیتهای یک دولت در تبعید انتخاب کند. این پارلمان در تبعید و هیات اجرایی آن می‌توانند:
- یک راهبرد (استراتژی) برنده برای استقرار دموکراسی در ایران تدوین کند،
- با مشروعیتی که از رای مردم کسب کرده اند مردم ایران را در دنیا نمایندگی کنند،
- با مجالس و دولتهای دنیا برای کمک به استقرار دموکراسی در ایران مذاکره و گفتگو کند،
- یک رادیو تلویزیون، با مدیران و کارکنان توانمند و حرف ای، که در تمام ایران شنیده و دیده شود راه بیاندازد
- با اعتماد و پایگاه مردمی که دارد مشکل مالی انقلاب برای حمایت از مبارزات و اعتصابها را مثلا از طریق انتشار اوراق قرضه انقلاب حل کند،
- با منابع مالی که کسب میکند از اعتصابها حمایت کرده و مدیران و کارکنان دستگاه های دولتی را به عدم همکاری با رژیم ارتجاعی ج. ا. تشویق کند...
این پارلمان در تبعید میتواند با روشنگریهای خود در ارتجاعی و ضد انسانی بودن قانون اساسی ج. ا. اولین خواسته مبارزات خشونت پرهیز خود را برگزاری رفراندم قانون اساسی ج. ا. بداند. چنانچه ج. ا. از برگزاری چنان رفراندمی خودداری کند خود مقدمات یک رفراندم آزاد و آنلاین زیر نظر سازمانهای حقوق بشری جهان را آماد کند. پس از اعلام نظر مردم ایران برای تغییر قانون اساسی پارلمان در تبعید میتواند خواستار تشکیل مجلس موسسان برای تنظیم قانون اساسی جدید شود. این خواسته که همان خواسته میر حسین موسوی و اصلاح طلبان تحول خواه و گذار طلب مانند تاجزاده و دیگران هم هست تمام افرادی را خواهان آزادی و دموکراسی در ایران هستند پشت پارلمان در تبعید جمع خواهد کرد.
بنابراین پارلمان درتبعید خواهد توانست طی چند سال مشروعیت ج. ا. را کاملا از بین برده خود را به عنوان رهبری سیاسی مردم ایران معرفی کند و با فراخوان اعتصابهای عمومی و تظاهرات خشونت پرهیز رژیم ج. ا. را وادار به عقب نشینی، مذاکره و نهایتا واگذاری قدرت بدون خونریزی کند.
هر چند این ایده تخیلی بنظر میرسد اما دقت در آن نشان میدههد که کاملا عملی است و نیز بهترین راهبرد مبارزه خشونت پرهیز برای استقرار دموکراسی در کشور است.
خسرو


■ کسی مثل جناب فرخنده که مثل همیشه با لولوی براندازی و انقلاب (که تنها شکل خشونت آمیز و مسلحانه آن را میشناسد و به آن را هم به همه نسبت میدهد) همه را میترساند تا از تئوری اصلاح حکومت دفاع کند انگار نمی بیند “نیرویی که تفنگ و کلید زندان در دست دارد” با هوادارنش ۴۵ سال است کوچه و خیابان را قرق کرده اند و دست به هر خشونتی چه سازمان یافته و چه آتش به اختیاری میزنند و عقلانیت فرمانده اش هم در همین مدار در گردش بوده و همچنان مشوق و گرداننده اصلی چرخه خشونت هم هست. حالا اگر ایشان و طرفداران اصلاح حکومت عقلانیتی در آن مشاهده میکنند می توانند “سرود سلام فرمانده” زمزمه کنند ولی لطفا به دیگرانی که معتقد به اصلاح این نظام سراپا تبعیض و سرکوبگر نیستند برچسب خشونت طلبی نزنند و برای اثبات نظرشان آسمان ریسمان نبافند.
با احترام سالاری


■ آقای خسرو از تغییر ساختارها و رفراندم برای قانون اساسی سخن گفته که البته خوب است و لازم، اما در وقت مناسب خود. هر تغییری باید با پشتوانه نیروی مردم و جامعه مدنی ایجاد شود. شما اگر نتوانید تغییرات حداقلی ایجاد کنید چگونه می‌خواهید تغییر ساختاری حداکثری انجام دهید؟ این مانند آن است که شما توانایی بلند کردن یک وزنه ۳۰ کیلویی ندارید ولی می‌خواهید یک وزنه ۶۰ کیلویی را بالا ببرید؟
نکته دیگر اینکه در ساختار نظام سلطنتی قبل از انقلاب و با همان قانون اساسی مشروطه ما ۵ دوره کاملا متفاوت داریم و با ۵ شاه متفاوت روبرو هستیم:
شهریور ۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد، از مرداد ۳۲ تا ۱۵ خرداد ۴۲، از ۴۲ تا ۵۳ (سال افزایش قیمت نفت)، از ۵۳ تا ۵۶ و از ۵۶ تا انقلاب. چرا؟ چون توازن قوا با همان ساختارها و نهادها و با همان قانون اساسی در دوره‌های مختلف متفاوت بوده است.
در همین جمهوری اسلامی هم ما با یک قانون اساسی رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد، روحانی و….. رئیس جمهور‌هایی با برنامه‌های متفاوت در عرصه‌های اقتصاد، فرهنگ و سیاست خارجی، و مجالس مختلفی داشته‌ایم. این به معنای بی عیب بودن ساختار یا قانون اساسی جمهوری اسلامی نیست، بلکه گویای این است که توازن قوا تعیین کننده است نه ساختار. ساختار هم می‌تواند با تغییر موازنه قوا در داخل کشور و نیروی جمهور مردم تغییر کند.
حمید فرخنده


■ خسرو گرامی،
پیش‌نهاد می‌کنم همین کامنت‌هایی را که در این‌جا نوشته‌ای، مخصوصا در مورد پارلمان در تبعید، تبدیل به یک نوشته‌ی مستقل کنی و در سایت ایران امروز منتشر کنی. امیدوارم با کمک دیگران بتوان این ایده‌ها را گسترش داد. گمان می‌کنم در بین ما کسانی که در اینجا کامنت‌هایی نوشته‌ایم، کسانی به همفکری بپردازند. اگر کسانی هم که با کار اینترنت بیشتر آشنایی دارند پا پیش بگذارند شاید بتوان ایده پارلمان در تبعید را با موفقیت به پیش برد.
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب جرجانی گرامی،
ممنون از اظهار لطف شما و علاقه ای که به ایده پارلمان در تبعید نشان داده اید. بنظر من ایده پارلمان در تبعید در قلب راهبردی (استراتژی) است که میتواند برای گذار به دموکراسی در ایران تدوین شود. یک استراتژی خوب در علوم مدیریتی برنامه ای از تخصیص منابع و سیاستها است که شما را در مقابل رقیب (در اینجا رژیم ج. ا.) در موقعیت برتری رقابتی قرار میدهد. این راهبرد بر اساس مبارزات خشونت پرهیز بوده و بتدریج وزن سیاسی اپوزسیون را در مقابل رژیم افزایش میدهد تا او را مجبور به عقب نشینی و سرانجام تسلیم در برابر رهبری انقلاب دموکراتیک مردم ایران کند.
نکته آن است که بر اساس ادبیات گسترده ای که در مورد انقلابهای اجتماعی-سیاسی (که لازم نیست حتما خشونت آمیز باشند) وجود دارد در حال حاضر شرایط لازم برای یک انقلاب اجتماعی-سیاسی در ایران وجود دارد اما شرایط کافی وجود ندارد. شرایط لازم را بطور خلاصه میتوان:
نارضایتی شدید مردم از شرایط زندگی به دلیل بحران اقتصادی،
سقوط مشروعیت رژیم به دلیل ناکارامدی آن، شکاف بین الیت حاکم،
بی اعتباری ایدئولوژی حاکم و ظهور ایدئولوژی جایگزین و
وجود شرایط بین المللی علیه رژیم دانست.
شراط کافی عمدتا به دو شرط:
پیدایش یک جایگزین مورد اعتماد مردم و دارای پایگاه مردمی و خنثی کردن نیروهای سرکوب رژیم مربوط می شود. بهمین دلیل است که ایجاد الترناتیو یا یک جایگزین توانمند در واقع کلید حل انقلاب خشونت پرهیز دموکراتیک ایران است. و رژیم اینرا بخوبی احساس میکند. زیرا یک الترناتیو توانمند و مورد اعتماد مردم میتواند نیروی سرکوب را نیز خنثی و از همکاری با رژیم باز دارد که به سقوط آن منجر میشود همانطور که اخیرا در بنگلادش شاهد بودیم.
بهترین راه ایجاد یک الترناتیو توانمند، متکثر و دموکراتیک تشکیل یک پارلمان در تبعید است. با توجه به بی اعتمادی سیاسی عمیقی که در جامعه وجود دارد هیچ تشکل سیاسی موجود در اپوزسیون قادر به ایجاد الترناتیو قدرتمندی که بتواند رژیم را منحل کند نیست زیرا اینها نمایندگان مردم نیستند تا بتوانند منابع مالی و نیروی انسانی لازم را بسیج کنند. این تنها از طریق ایجاد یک پارلمان در تبعید متشکل از سیاستمداران منتخب مردم که در یک رای گیری آزاد و منصفانه آنلاین که زیر نظر سازمانهای بین المللی حقوق بشر انجام میشود امکانپذیر است. غیر از شرکتهای بزرگ چند ملیتی که سالها است انتخابات آنلاین دارند انتخابات آنلاین برای امور سیاسی هم اکنون در شماری از ایالت های آمریکا انجام میشود هم چنین کشور استونی تا کنون بیش از ۱۱ انتخابات سرتاسری آنلاین برای مجلس خود انجام داده که بسیار رضایت بخش و کم هزینه است. ادبیات در حال رشدی درمورد دموکراسی الکترونیک E-Democracy وجود دارد و انتخابات آینده (مانند پول و پرداختها که الکترونیک میشوند) عمدتا آنلاین خواهد بود.
موسساتی وجود دارند که برای ترویج دموکراسی با هزینه های کم انتخابات آنلاین انجام میدهند و نیز موسساتی از جمله در سوئیس هستند که میتوانند صحت و سلامت انتخابات آنلاینی که برگزار میشود تائید یا رد کنند. بنابراین این یک ایده تخیلی غیر عملی نیست بلکه ابتکاری عملی است که اتفاقا میتواند مورد استقبال نهادهای بین المللی حقوق بشری قرار گرفته و در صورتیکه در مورد ایران موفقیت آمیز بود ملتهای دیگر نیز آنرا بکار بندند.
ایجاد یک مجمع منتخب از برگزیدگان مردم ایران در تبعید بهترین شیوه ایجاد رهبری سیاسی جمعی است در شرایط فقدان اعتماد سیاسی در جامعه است. پارلمان در تبعید هم چنین بهترین نهاد برای حل معضل اقدام یا کنش جمعی (Collective Action) است که بخاطر همان بی اعتمادی موجود در جامعه بسیار دشوار شده است. تنها یک پارلمان در تبعید است که میتواند اعتصابات سرتاسری و تظاهرات میلیونی را سازماندهی کند و چند مورد از اقدامات مهمی که قبلا نوشته بودم مانند ایجاد رادیو تلویزیون ملی ایران در تبعید و کسب منابع مالی لازم برای هزینه های انقلاب را به انجام رساند. در ضمن با تشکیل و فعالیت پارلمان در تبعید رژیم ناگزیر از رقیق کردن نظارت استصوابی و آزاد کردن نسبی انتخابات در درون کشور خواهد شد (که وجود یک پارلمان آزاد را بی فایده نشان دهد) که خود کمک به پیشرفت انقلاب خواهد کرد زیرا نیروهای ملی و دموکراسی خواه میتوانند به مجلس راه یافته و شروع به فعالیت برای نظارت بر دستگاه های انتصابی و استیضاح وزرای وابسته به خامنه ای کنند.
بسیاری متوجه نیستند که نهادی مانند یک پارلمان در تبعید با چه کارآمدی میتواند رژیم ارتجاعی را به زانو در بیاورد. هنگامی که پارلمان در تبعید به خوبی به مردم ایران معرفی شد (از جمله از طریق رادیو تلویزیون ملی) و نیز شبکه های اجتماعی و نیز مبارزات آن بر اساس راهبردی که به آن اشار شد پیش رفت (مثلا کمپین رفراندوم برای قانون اساسی) میتواند به مدیران میانی و کارکنان دستگاه های کشوی و لشگری اعلام کند که در صورت عدم همکاری بار رژیم برای سرکوب مردم و مثلا استعفا یا اعتصاب از طریق رمز ارزها بیش از حقوق و مزایایی را که از رژیم میگیرند از پارلمان در تبعید دریافت خواهند کرد. منابع مالی لازم میتواند از طریق انتشار اوراق قرضه انقلاب (که میتواند نرخ بهره ای بالاتر از نرخ بهره بانک مرکزی اروپا یا فدرال رزو آمریکا را داشته باشد) توسط پارلمان در تبعید تامین شود. فروش ۱۰ میلیون برگه قرضه انقلاب ۱۰۰ دلاری (مثلا با سر رسید سه یا پنج سال) میتواند یک میلیارد دلار در اختیار پارلمان در تبعید قرار دهد. چند سال پیش مرکز پژوهش های مجلس ثروت ایرانیان خارج از کشور را بیش از ۱۰۰۰ میلیارد دلار برآورد کرده بود. بنابراین خرید این مقدار اوراق قرضه که البته نوعی سرمایه گذاری است برای ایرانیان خارج از کشور کاملا امکانپذیر است.
حال اگر متوسط حقوق و مزایای مدیران میانی در کشور را مثلا در سال ۲۵ هزار دلار در سال (حدود ۱.۵ میلیارد تومان) بگیریم هیات اجرای پارلمان در تبعید میتواند تنها با ۱۰۰ میلیون دلار حقوق ۴۰۰۰ مدیر میانی دستگاه های کشوری و لشگری (که در واقع کشور را اداره میکنند) را برای یک سال از طریق رمز ارزها پرداخت کند تا از همکاری بار رژیم خودداری کنند. خودداری مدیران اداری و نیروهای مسلح از سرکوب مردم پاشنه آشیل هر نظام دیکتاتوری است. بمحض اینکه این نیروها در شمار بالا از دستورات سرکوب مردم تمرد کنند یا استعفا دهند رژیم دچار تزلزل خواهد شد و نهایتا شروع به مذاکره با پارلمان در تبعید برای انتقال قدرت خواهد کرد.
جزییات راهبرد (استراتژی) یاد شده و نحوه کار پارلمان در تبعید و هیات اجرایی منتخب آن قبلا تنظیم شده که سعی میکنم ویرایش قابل انتشار آن را برای دوستان ایران امروز بفرستم.
خسرو


iran-emrooz.net | Thu, 15.08.2024, 10:56
واکنش‌ها به لیست وزیران پزشکیان

حمید فرخنده

پس از معرفی لیست وزیران پیشنهادی پزشکیان به مجلس در هفته گذشته، موجی از واکنش‌های مختلف در رسانه‌های رسمی و فضای مجازی به راه افتاد. حساسیت و واکنش مردم و طیف‌های مختلف سیاسی ایران چنانکه رئیس جمهور اصلاحات محمد خاتمی نیز بدان اشاره کرد، نشانه‌ای از انباشت خواسته‌های برآورده نشده مردم طی سال‌های گذشته و افزایش انتظارات آنها از انتخابات اخیر است.

استعفای محمد جواد ظریف رئیس «شورای راهبری انتخاب وزرا» و معاون راهبردی رئیس جمهور نیز مهر تاییدی بر این سرخوردگی و اعتراضات به لیست وزرا قلمداد شد.

استعفای ظریف چنانکه از بیانیه اولش بر‌می‌آید به خاطر این بود که: نیمی از لیست وزرا از وزرای پیشنهادی شورای راهبری نبودند، تنها یک زن در لیست بود و هیچ‌کس از اقلیت‌های دینی و قومی نیز در لیست وزرا نبود. ظریف با وجود اینکه تاکید می‌کند حق نهایی انتخاب وزرا با رئیس جمهور است و لیست ارائه شده شورای راهبردی مشورتی است، اما از بیانیه اولش معلوم است که از این لیست ناراضی است و دلیل استعفایش ارائه این لیست به مجلس از سوی پزشکیان است:

«بارها گفته‌بودم که انتخاب اعضای دولت حق رئیس جمهور است و شورای راهبری و کمیته‌ها نهاد مشورتی هستند. از ایشان سپاسگزارم که این افتخار را به بنده دادند که در این تجربه جدید و ابتکار شجاعانه، مشارکتی داشته باشم. ‏از دوستانم در کمیته‌ها و شورای راهبری نیز سپاسگزارم که چهار هفته شبانه روز کوشیدند و بیش از هزار نامزد را بررسی کردند، تا نتیجه را به رئیس جمهور محترم ارائه نماییم.
‏البته از نتیجه کار خود رضایت ندارم و از این‌که نتوانستم به شکل شایسته‌ای نظر کارشناسی کمیته‌ها و حضور بانوان، جوانان و اقوام را آن‌گونه که که وعده داده‌بودم به نتیجه برسانم، شرمنده‌ام. البته هنوز برخی معاونت‌های رئیس جمهور باقی مانده که امید است این کاستی کمی جبران شود.»

در بیانیه دوم و توضیحی محمدجواد ظریف اما مشخص می‌شود که تابعیت امریکایی فرزندان او که در امریکا متولد شده‌اند و بهانه کردن این موضوع از سوی تندروها برای فشار به پزشکیان هم از عوامل استعفای او بوده است.

واکنش‌هایی که از سوی نیروهای سیاسی علیه وزرای پیشنهادی پزشکیان صورت گرفت را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

۱. گروه اول افراد یا نیروهای رادیکال اعم از گذارطلب، انقلابی، یا سرنگونی‌طلب بودند که اصولا در انتخابات شرکت نکردند یا آن را تحریم کردند. این نیروها اگر وزرایی بهتر، شایسته‌تر و یا با کارنامه اصلاح‌طلبی نیز در لیست پزشکیان بودند، اصولا به مخالفت خود ادامه می‌دادند، چون بنا به راهبرد انقلابی یا انقلاب مخملی و حذفی خود اصولا تغییر و تحول سیاسی به نفع مردم و جمهوریت نظام را در ساختار کنونی غیرممکن ارزیابی می‌کنند. لیست وزرای پزشکیان برای آنها به مثابه «آفتاب آمد دلیل آفتاب بود». طبق معمول و بر اساس منطق راهبردی‌شان گفتند «ما که گفته بودیم!» و به تولید حجم عظیمی از حمله و توهین به پزشکیان و رای‌دهندگان به او در رساناهای فارسی‌زبان خارج کشور و در فضای مجازی پرداختند. این درحالیست که پزشکیان از همان اول بارها تاکید کرده بود برای ستیز و چالش در بالا نیامده است، تجربه دعواهای پایان ناپذیر در حکومت را زیان‌بار برای کشور، پیشرفت امور آن و منافع ملی ارزیابی می‌کند و با توجه به تجربه دولت‌های خاتمی و روحانی می‌خواهد کار دولت خویش را با تفاهم و توافق با دیگر نهادهای حاکمیت از جمله رهبری به پیش ببرد. البته این گفته پزشکیان به معنای آن نیست که تفاهم در بالا کافی است، بلکه رابطه و گفتگو با مردم و تقویت اعتماد میان مردم و دولت نیز اگر او بخواهد موفق شود، حتما باید در دستور کار او باشد.

۲. گروه دوم اصلاح‌طلبان، طرفداران اصلاحات ساختاری یا گذارطلبانی بودند که شاید اکثر آنها در دور اول به پزشکیان رای نداده بودند، اما در دور دوم برای بستن راه جلیلی و رفع خطر از سر کشور به پزشکیان رای داده بودند. تاسف آنها از نبودن سردار حسین علایی به جای اسکندر مؤمنی برای وزارت کشور، فردی شایسته‌تر از علیرضا کاظمی برای وزارت آموزش و پرورش و وزرایی از اقلیت‌های قومی و یا جوان‌ترها نیز قابل درک است. اما مگر برنامه پزشکیان از آغاز فعالیت‌های انتخاباتی‌اش پیش رفتن سیاست‌ها بر اساس توافق در حاکمیت و بویژه با رهبر نظام نبود؟ پس اصل منتظر ماندن و نقد سیاست‌ها و اقدامات این یا آن وزارت‌خانه است تا صرف نقد شخصیت این یا آن وزیر. البته پزشکیان باید مشخص و صریح عوامل و نهادهایی که با حضور زنان یا وزرای سنی مذهب مخالفت می‌کنند را به مردم معرفی کند، وگرنه مسئولیت این امر بجای متوجه پرقدرتانِ بدون مسئولیتِ پشت صحنه شدن، بر گردن خودش می‌افتد.

۳. گروه سوم نیز اصلاح‌طلبان و آن بخش از ۵۰ درصد رای‌دهنده بودند که مانند آقای ظریف امیدوار بودند در لیست وزرا چهره‌های اصلاح‌طلب، خوشنام، زنان، اقلیت‌های قومی و دینی و جوانان بیشتری حضور داشته باشند. هرچند این مهم به اندازه شایسته و درخور ملت بویژه زنان و دختران شجاع و مبارز ایران تأمین نشده است، اما باید توجه داشت که بخشی از ملت ایران نیز همین مجلس، تندروها و آیات عظام سنتی هستند که با حضور زنان و اقلیت‌های مذهبی در رأس پست‌های مهم کشور مخالفت می‌کنند.

در شرایط کنونی و با انبوه مشکلاتی که کشور با آن روبروست اگر پزشکیان بتواند به سه وعده مهم خود یعنی بهبود روابط خارجی و رفع تحریم‌ها که او آن را «خروج از قفس» نامید، جمع کردن گشت ارشاد یا «طرح نور» و رفع فیلترینگ اینترنت بپردازد، کارهای مهمی انجام داده است. چراکه این سه اقدام هرچند بخودی خود مهم و اساسی هستند، هم الزاماتی مانند رفع انحصار از صدا و سیما را دارند و هم فضا را برای تقویت جامعه مدنی و افزایش امید در کشور هموارتر می‌کند.



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده عزیز. جالب توجه است که شما در مقاله خود کوشیده‌اید واکنش نسبت به انتخاب وزرا را گروه‌بندی کنید. انتخاب و حتی ابداع واژگان مناسب و جدید، از ابزار بنیادی یک بحث عمیق و دقیق است. مثلأ کلمه «رادیکال» برای ما دارای بار مثبت است. نباید آن را با «تندرو» معادل دانست. یحیی سنوار تندرو است، اما رادیکال نیست (البته به زعم من). در زمینه انتخاب وزرا، می‌توان خواست مشخص‌تری را مطرح کرد. مثلأ حضور حداقل ۳ وزیر زن در کابینه. مشخص و دقیق بودن یک خواست (در راستای تحقق ۳ مورد و وعده که برای پزشکیان نوشتید)، جنبه‌ای از اعمال نیرو است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، ما بسیاری از زنان شایسته و کاردان هم از نظر سیاسی و از نظر تخصص داریم. اگر دموکراسی‌خو‌اهان و آزادی‌خواهان تصمیم گیرنده بودند یا صدایشان شنیده می‌شد می‌توانستند تقاضای حضور ۵۰ درصدی بانوان و چند وزیر اهل تسنن در کابینه باشند. نکته‌ای که من به آن اشاره داشتم این بود که لیست خواسته‌ها بسیار بلند است و باید هم مطالبه‌گری کرد. اما محدودیت قدرت رئیس جمهور و نقش آیات محافطه‌کار و سنتی و مانع‌تراشی‌های آنها را در نظر گرفت. فرض کنید حسین علایی یا بسیاری وزرای اصلاح طلب در کابینه بیایند، رای اعتماد هم بگیرند اما در عمل نیروهای افراطی نظام یعنی جبهه پایداری، دولت سایه و دیگران آن وزارتخانه‌ها را زمین‌گیر کنند و نگذارند کار مهمی از پیش ببرند. نهایتا انجام کار و از پیش پا برداشتن مشکلات مردم و کشور مهم است.
حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Tue, 13.08.2024, 22:23
فضای تهدید جنگی، مردم ایران را فقیرتر می‌کند

احمد علوی

همانگونه که پیش‌بینی می‌شد، به دنبال کشته شدن اسماعیل هنیه، و افزایش تنش‌های میان رژیم ولایی و دولت اسرائیل، شاخص بورس سهام تهران به شدت کاهش یافت و همزمان ارزش پول‌های معتبر بین‌المللی نظیر دلار، یورو و پوند نیز افزایش یافت. این امر البته شگفت‌آور نیست چه، فضای تنش سیاسی و تهدید جنگی آنهم طی مدتی طولانی - حتی اگر جنگی هم به صورت صورت نگیرد - چنین پیامدهایی را بر اقتصاد ایران تحمیل می‌کند.

اما پیامدهای فضای تهدید جنگی بسیار گسترده‌تر از مواردی است که ذکر شد و در کوتاه و بلند مدت بسیاری از متغیرهای اقتصاد ایران را دچار تنش و چالش خواهد کرد. چرا که فضای تهدید جنگی عدم اطمینان، بی‌ثباتی اقتصادی و تنگناها را در سیاست‌گذاری اقتصادی ایران را بیشتر می‌کند. بنابراین حاکمیت مجبور به تخصیص منابع بیشتر به بخش نظامی می‌شود و سیاست‌های اقتصادی بجای امور رفاهی معطوف به امور جنگی و امنیتی می‌شود. چراکه هزینه‌های دفاعی و نظامی در فضای تهدیدهای جنگی به شدت افزایش می‌یابد، که این امر فشار بیشتری بر بودجه دولت وارد می‌کند، کسری آن را افزایش می‌دهد و به دنبال چاپ پول و افزایش نقدینگی، تورم نیز افزایش می‌یابد.

همزمان دولت از هزینه‌های رفاهی کاسته و بدین ترتیب سهم نهادهای امنیتی، نظامی و گروه‌های نیابتی در بودجه افزایش می‌یابد. افزایش سهم نهادهای امنیتی به معنای افزایش نقش آنها در تصمیم‌گیری‌های کلان اقتصادی، سیاسی و امنیتی است. بدین ترتیب انتظار می‌رود که این نهادها بر فضای عمومی جامعه نیز سیطره یابند.

همچنین تنش‌های بین‌المللی و احتمال جنگ معمولاً ثبات اقتصادی و سیاست‌گذاری را به خطر می‌اندازد، که این روند به کاهش ارزش پول ملی و افزایش نرخ ارز می‌انجامد. چون فضای تهدید جنگی تقاضا برای دارایی‌های امن‌تر مانند ارزهای خارجی یا فلزات قیمتی را افزایش می‌دهد. این امر طبیعتا به افزایش هزینه‌های واردات و همزمان کاهش قدرت خرید مردم منجر می‌شود و بر تورم کالاهای اساسی و مسکن یعنی مهمترین اقلام سبد هزینه خانوار خواهد افزود. همچنین، اختلالات در عرضه کالاها و خدمات در فضای روانی ناشی از تهدیدهای جنگی نیز به افزایش تورم دامن می‌بزند.

نااطمینانی‌های ناشی از تهدید جنگ معمولاً باعث کاهش ارزش سهام می‌شود، زیرا سرمایه‌گذاران با احساس نگرانی تمایل دارند سرمایه خود را از بازارهای پر ریسک خارج کنند. فضای تهدیدهای جنگی به کاهش اعتماد کسب‌وکارها و مصرف‌کنندگان می‌شود. افزایش هزینه‌ها، نوسانات نرخ ارز و مشکلات در زنجیره‌های تأمین کالا و خدمات در داخل کشور نیز از دیگر تنگناهای اقتصادی در فضای تهدیدهای جنگی است و به کاهش فعالیت‌های اقتصادی و رکود می‌انجامد. همچنین، افزایش ریسک‌های سیاسی و اقتصادی عدم اطمینان را افزایش و فعالیت‌های اقتصادی و تجاری را کاهش می‌دهد.

یکی از مهم‌ترین مولفه‌های فضای کسب و کار، اعتماد و اطمینان فعالان اقتصادی به آینده است که در فضای تهدید جنگی از بین می‌رود. چون فضای تهدید جنگی به معنای افزایش نااطمینانی و نگرانی در میان کارآفرینان و سرمایه‌گذاران است که این امر به نوبه خود معمولا به کاهش و رکود فعالیت‌های اقتصادی ختم شود. با افزایش ریسک‌های سیاسی و اقتصادی تحت سایه فضای تهدیدهای جنگی، بانک‌ها و موسسات مالی سخت‌گیری‌های بیشتری در اعطای وام و اعتبارات اعمال می‌کنند. چنین سیاستی دسترسی کسب‌وکارها را به منابع مالی مورد نیازشان برای توسعه و عملیات روزمره را محدود نموده، ریسک بحران فروش و نقدینگی آنها را بیشتر می‌کند.

فضای تهدیدهای جنگی زنجیره‌های تأمین کالا و خدمات و لجستیک را تحت تأثیر قرار دهد. اختلال در واردات مواد اولیه و کالاها تولید و توزیع محصولات را مختل می‌کند و به تأخیر در تحویل کالاها و خدمات می‌انجامد. فضای تهدیدهای جنگی معمولا به کاهش تولید کالا و خدمات و بهره‌وری در صنایع مختلف منجر می‌شود. این امر ناشی از اختلال در زنجیره‌های تأمین مواد اولیه، مواد واسطه، ماشین‌آلات است و به معنای افزایش هزینه‌های تولید (به دلیل نوسانات نرخ ارز و افزایش هزینه‌های واردات)، و کاهش تقاضای مصرف‌کنندگان می‌باشد. بنابراین انتظار می‌رود که در چنین شرایطی رشد اقتصادی نیز کاهش یابد.

فضای تهدیدهای جنگی به دلایل احساس عدم اطمینان بازیگران اقتصادی و تیره و تار شدن چشم‌انداز آینده و همچنین عوامل بنیادی هزینه‌های عملیاتی و تولید بنگاه‌های اقتصادی و کسب و کارها افزایش می‌دهد. این امر ناشی از افزایش تورم انتظاری و همچنین هزینه‌های امنیتی، بیمه، هزینه‌های واردات مواد اولیه و نوسانات نرخ ارز است که سودآوری بنگاهها و کسب و کارها را کاهش و ریسک بحران فروش و نقدینگی آنها را افزایش می‌دهد.

یکی از مولفه‌های کلیدی رشد اقتصادی، تجارت خارجی است. فضای تهدیدهای جنگی معمولا در نخستین گام به انقباض بازرگانی خارجی و در نتیجه کاهش صادرات و واردات منجر می‌شود. با گسترش تحریم‌ها، تنگناها در حمل‌ونقل بین‌المللی، و کاهش تقاضا برای کالاهای صادراتی ایران به کاهش درآمدهای ارزی و کاهش رشد اقتصادی خواهد انجامید. همچنین افزایش گستره تحریم‌ها یا اعمال محدودیت‌های جدید توسط کشورهای دیگر به دلیل افزایش تنش‌ها نیز توانایی ایران برای صادرات کالاها به بازارهای جهانی یا واردات کالاهای اساسی و ضروری را محدود کند.

فضای تهدید جنگی بطور مستقیم و غیر مستقیم بر رشد اقتصادی تاثیر گذاشته و آن را دچار کاهش می‌کند. این کاهش می‌تواند به دلیل کاهش سرمایه‌گذاری، کاهش تولید، کاهش مصرف و اختلال در تجارت بین‌المللی باشد. همچنین، افزایش هزینه‌های نظامی و دفاعی می‌تواند منابع مالی را از بخش‌های تولیدی به سمت هزینه‌های نظامی منحرف کند.

همچنین با فرار سرمایه از محیط اقتصادی و کاهش فعالیت بنگاه‌ها و کسب و کارها طبیعتا رشد اقتصادی نیز کاهش می‌یابد. پیامد این امر همانا کاهش مصرف و سرمایه گذاری و همچنین افزایش بیکاری است. ترکیب تورم، بیکاری و سطح زندگی و همزمان نبود چشم‌انداز روشن نسبت به آینده، به معنای کاهش کیفیت زندگی برای اکثریتی است که از دستمزدشان ارتزاق می‌کنند.



نظر خوانندگان:


■ با درود به جناب علوی گرامی،
اکنون ۴۴ سال است که خلیفه‌گری آخوند-پاسدار با همین شعار ، اینکه ما در جنگ با امپریالیسم و صهیونیسم هستیم، هزاران هزار از بهترین فرزندان این مرز و بوم را زندانی، شکنجه و کشته است، ۴۴ سال است که این مردم به بهانه فلسطین و قدس از همه آزادی های سیاسی و اجتماعی و از نان و کار محروم شده‌اند، سال ۱۹۸۰ جنگ برای اخوندان نعمت بود تا حریفان و مخالفان خود را سر به نیست کنند به باور من جنگ ۲۰۲۴ که نخواهد شد! نعمت برای ایرانیان است و جهنم برای خلافت اخوندان چرا؟ چون پایان این جنگ همانند پایان دیکتاتوری های سرهنگان یونان، پرتقال و آرژانتین فروپاشی دیکتاتوری خواهد بود، گزاره و دکترین همه دان که “ماندن نظام اوجب واجبات است” خود گویای خیلی از پرسش ها است. امام خامنه ای و دستگاه اهریمنی اخوند-پاسدار به خوبی می دانند که در برابر اسرائیل شانسی ندارند. از این‌رو خامنهای را با تراکتور هم نمی شود بسوی جنگ برد و او اینروزها صلح طالب ترین مرد در منطقه است ، اما نه برای جان و کیان مردم و کشور، و تنها برای ماندگاری جمهوری اخوندی. برای ماندن مافیای باندی که کشور را به ژرفای واپسگرایی و مردمی تهیدست و خورد شده کشانده.
در خاورمیانه برای گشایش این گره کور میان حزب اللاه، حماس، اخوندان و اسرائیل یک جنگ تمام عیار نیاز است که در پایانش رفتن جمهوری اخوندی و شاخک های زهر آلودش دز منطقه است. در این چهل سال بسیار از همه سو و همه کس تلاش شد تا شاید یک جوری این فرقه تبهکار را به آشتی برای زندگی و صلح برای همه بکشانند، نشد که نشد. درست مانند گره کور اروپا در سال‌های ۵۰ میلادی که سرانجام با یک جنگ گشوده شد و رایش سوم فرو ریخت و اروپا و جهان وارد جهانی نو ، کما بیش با ارامس، شدند. هیچکس اندازه اسرائیل ماهیت، ساختار، توانایی و روانشناسی اخوندان را نمی شناسد و هیچکس هم به اندازه اسرائیل بود و نبودش به این هیولای شیعه وابسته نیست.
جناب علوی نگرانی و درد شما و بسیاری دیگر از هم میهنان برای صلح و سرنوشت مردم ایران گرفتنی ، با ارزش و احترام انگیز است. اما مگر نه اینکه ۴۰ و چند سال است زندگی این مردم بد و بدتر شده چه با جنگ و چه بدون جنگ. پس چه باید کرد، اگر این رژیم ۱۰۰ سال دیگر هم همین‌گونه همه چیز این ملت را زیر پا گزارد و مردم دیگر نه اب، نان، برق و امنیت جانی داشته باشند، باید از این جنگ فرار کرد؟ برای پیروزی در یک جنگ سه فاکتور بسیار مهم هستند:
۱ ارتشی پروفشنال با دیسپلین، مدرن و میهن دوست
۲ پول و تروتی که هزینه هنگفت جنگ را تامین کند
۳ پشتیبانی ملی و فراگیر توده مردم از حکومت و نظام کشورشان
خلافت اخوندی هیچکدام از این سه شرط را ندارد و اینرا خود می دانند و از همین رو همه توان خود را بکار خواهند برد تا دم به تله جنگ ندهند.
همه زرنگی و سیاستمداری ایرانیان میهن‌پرست در این خواهد بود که چگونه از این شرایط و امکانات موجود بهترین را برای کشور خود دست و پا کنند.
مردم یونان و پرتقال پس از سرنگونی دیکتاتورها در پس از شکست در جنگ های برون‌مرزی زندگی آرام و خوشبختی را آغاز کردند.
البته یک اصلاح و رفورم متمدنانه بدون جنگ و دست بیگانگان خیلی بهتر خواهد بود، اما شوربختانه واقعیات و تجربه چند دهه گزشته نشان داد که زور جامعه مدنی ما به این غول هشت سر دد منش ملایان نمی رسد.
می دانم من تک و تنها این اندیشه های وارونه ! را دارم و همه مخالف جنگ ، خوب اینهم دید و باور من است و از اینکه آزادی اندیشه و نوشتنش را در این سایت دارم بسیار خرسند و سپاسگذارم.
شاید هم چاپ نشود، بهر روی برای شما و میهن و ملت روز های بهتری آرزو دارم.
کاوه


■ آقای کاوه عزیز. درست است که جنگ، مردم ایران را فقیرتر می‌کند اما بسیاری از ایرانیان (از جمله محافل قدرتمندی در رژیم) راه برون‌رفت از مشکلات عظیم فعلی کشور و مردم را «جنگ تمام عیار» می‌دانند. بنابراین شما تنها نیستید و در این باره بسیار گفته و نوشته شده است. من فقط به یک نکته که به آن توجه کافی نمی‌شود، اشاره می‌کنم: در نظر بگیرید، به صورت تمثیل. حالت اول: پدر خانواده در جنگ درگیر شده و خطر قطعی کشته شدن تهدیدش می‌کند. عقل سلیمش حکم می‌کند که تسلیم شود و به عنوان نان‌آور خانواده از مرگ نجات پیدا کند و زن و بچه‌هایش را آواره و بدبخت نکند. حالت دوم: عقل پدر حکم می‌کند که شهید شود و فرزندانش (با استفاده از کمک‌های بشردوستانه) بزرگ شوند و به خونخواهی پدر برخیزند، تا یک مبارز به چندین مبارز تبدیل شود. چنانکه ملاحظه می‌شود، در حالت دوم، جنگ هم برای عده کثیری، منطق و عقلانیت دارد.
با تقدیم ارادت. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Tue, 13.08.2024, 9:15
درود بر زنان تاریخ‌ساز

م. روغنی

نا برابری جنسیتی مسئله‌ای جهانی است. مذهب و فرهنگ مردسالار از جمله عواملی هستند که این نابرابری را به زنان تحمیل کرده‌اند. با اینحال در درازنای تاریخ، بسیاری از زنان با پیکاری همه جانبه ، نابرابری‌ها را در بسیاری از موارد کاهش و در برابر اجرای قوانین ارتجاعی زن ستیز مذاهب و فرهنگ مردسالار مقاومت نشان داده‌اند. در این پیکار زنان تاریخ‌ساز پیش‌تازند.

در جوامع دمکراتیک از سده گذشته تا کنون رابطه زن و مرد و جایگاه اجتماعی، حقوقی و سیاسی زنان به دگرگونی‌های چشمگیری دست یافته است. برای نمونه اگر زنی در ایتالیای دهه پنجاه میلادی، از شوهرش تمکین نمی‌‌کرد، تنبیه می‌شد. امروزه هرچند نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی در این کشور هنوز پا برجاست اما خشونت علیه زنان در ایتالیا جرم به شمار می‌آید و این کشور برای اولین بار با یک نخست‌وزیر زن اداره می‌گردد.

در آمریکای شمالی، نیز تا حدودی در بر همین پاشنه می‌چرخد. در حالی که زنان آمریکا در سده گذشته از محیط کار و فعالیت‌های سیاسی دور نگه داشته می‌شدند و توانایی‌های آنان در حد بچه‌داری و پرداختن به کارهای خانه سنجیده می‌شد، در سال ۲۰۱۶، هلاری کلینتون برای اولین بار توانست در “سقف شیشه‌ای”[۱] ترک ایجاد کند.

نامزدی کامالا هریس از سوی حزب دمکرات توانست شوق و هیجان تازه‌ای در میان رآی‌دهندگان دمکرات، بسیاری از مستقلین و حتی جمهوری‌خواهان مخالف ترامپ ایجاد کند و نام ترامپ را تا حدودی به حاشیه براند.

این در حالی است که شخص ترامپ، هواداران جمهوری‌خواهش، بخشی از میلیاردرهای بنام، شرکت‌های نفتی و غیر نفتی با تمام توان می‌کوشند نامزد مورد علاقه‌شان را دوباره به صفحه اول روزنامه‌ها و رسانه‌ها باز گردانند.

در بسیاری از این تلاش‌ها ابزارهای بکار برده شده هدف را توجیه می‌کند!

ایلان ماسک در رسانه ایکس، ویدیویی را انتشار داده که با بهره‌گیری از هوش مصنوعی گفته‌های هریس بدون رعایت قوانین این مدیا، دگرگون و برپایه آن جو بایدن مردی پیر و خودش بی‌صلاحیت نامیده می‌شود! این ویدیود بیش از ۱۱۹ میلیون بار توییت شده است.

بسیاری از جمهوری‌خواهان، هریس را فردی متوسط (mediocre) می‌شناسانند که نه بر اساس توانایی‌ها، دانش و مهارت‌های شخصی بلکه بخاطر رنگ پوست و جنسیت با بهره گیری از راهبردهای “تبعیض مثبت”[۲] به نامزدی حزب دمکرات منصوب شده است. هریس به عنوان اولین دادستان زن نگین پوست در کالیفرنیا خدمت کرده است و هم اکنون علاوه بر معاون رئیس جمهور نماینده این ایالت در سنای آمریکاست.

- یکی از محافظه‌کاران و کارگزاران ترامپ، در شبکه “نیوزماکس” گفته: “هریس به‌رغم بی‌صلاحیتی، به‌خاطر زن و رنگین پوست بودن نامزد شده است” و افزوده است “هریس مانند یک زن احمق قًد قًد می‌کند”.

ترامپ نیز طبق معمول با دروغگویی کوشیده و می‌کوشد رقیبان خود را بی‌اعتبار ساخته و یا با ایجاد ترس در میان رای دهندگان از پیروزی آنان جلوگیری کند.

این نامزود جمهوری‌خواه در اولین کارزار انتخاباتی‌اش پس از نامزد شدن هریس، حداقل ده بار در باره راهبرد‌ها و باورهای هریس دروغ گفت. از جمله ادعا کرده است “هریس می‌خواهد اجازه دهد در ماه‌های هشتم و نهم بارداری، سقط جنین آزاد باشد. این زن حتی پس از پایان بارداری کشتن فرزند را مجاز می‌سنجد.”[۳]!!

ترامپ همچنین افزوده است “هریس می‌خواهد تولید گوشت قرمز را به خاطر تاثیر آن بر تغییرات آب و هوایی ممنوع کند.”[۴]!!

به‌رغم تمام سم‌پاشی‌ها و دروغ‌های شاخ‌دار، حداقل در سه ایالت “چرخشی” هریس در نظرخواهی‌ها ۴٪ از ترامپ پیشی گرفته است.

آگر هریس در فروریختن “سقف شیشه‌ای” کامیاب شود، امریکا را از ظهور فاشیسم[۵] و دنیا را از بحران‌های اقتصادی، زیست محیطی و امنیتی بیشتر نجات خواهد داد.

- در حالی که با توجه به فرهنگ مردسالار حاکم در مکزیک، این کشور به عنوان “مرد برتربین” (macho) شناخته شده است، در آخرین انتخابات ریاست جمهوری در این کشور ، کلودیا شین‌باوم (Claudia Sheinbaum) سکولار و چپ گرا توانست “سقف شیشه‌ای” را پس از گذشت ۲۰۰ سال دراین کشور فروریزد.

کلودیا، شهردار پیشین مکزیکو سیتی و دانشمند محیط زیست، در دوران شش ساله ریاست جمهوری‌اش با چالش‌های فراوان از جمله پیکار با جرم و جنایت کارتل‌های مواد مخدر روبروست.

- زنان در دست‌یابی به عدالت جنسیتی در ورزش نیز به پیروزی‌های چشمگیری دست یافته‌اند. در حالی که در المپیک سال ۱۹۰۰ پاریس تنها ۲.۲٪ از ورزشکاران را زنان تشکیل می‌دادند این در صد در المپیک ۲۰۲۴ به حدود ۵۰٪ رسید.

- در آن سوی جهان به ویژه در ایران و افغانستان در زیر پنجه‌های بنیادگرایی اسلامی، پیکار تاریخ‌ساز زنان علیه بی‌عدالتی و زن‌ستیزی از جنس دیگری است. در این دو کشور قوانین ارتجاعی شریعت به ویژه علیه زنان حاکم است و سر پیچی از آنان به شدت سرکوب می‌گردد.

در جنبش زن زندگی آزادی، زنان و مردان جوان با دادن صدها قربانی کوشیدند گذر از جمهوری جهل و جنایت را برای رسیدن به آزادی‌های اولیه به تحقق رسانند. گرچه این جنبش سرکوب شد اما با مقاومت زنان تاریخ ساز علیه حجاب اجباری ادامه یافت.

خامنه‌ای و اراذل و اوباش رژیم، برای بازپس‌گیری خیابان از دست زنان، در سال ۱۴۰۱، از راه مسمومیت دانش‌آموزان دختر به مدت ۹ ماه، و هم اکنون با ضرب و جرح، آذیت و آزار و جریمه‌های سنگین مخالفین حجاب اجباری و اعدام زندانیان سیاسی از پذیرش ناکامی‌شان در این کارزار با لجاجت تمام خودداری نشان می‌دهند.

زنان تاریخ‌ساز زندانی سیاسی از جمله نرگس محمدی با وجود سرکوب‌های وحشیانه زندانبانان، به پیکار علیه اعدام‌ها ادامه می‌دهند. این دسته از زندانیان سیاسی با اعلان اعتصاب غذا به کارزار سه‌شنبه‌های علیه اعدام پیوسته‌اند.

در کشور افغانستان که تبعیض و بی‌عدالتی علیه زنان به شکل قرون وسطایی‌اش در جریان است، زنان تاریخ‌ساز برای آزادی هم جنسان‌شان در تلاشند. از جمله می‌توان به آخرین کوشش “منیژه تلاش” در این راه اشاره کرد که از دست فروشی در خیابان‌های کابل تا تمرین در یگانه باشگاه “هیپ‌هاپ” و زیر حملات انتحاری با مشکلات بی‌شماری جنگید تا به رویای شرکت در رقابت‌های المپیک پاریس تحقق بخشد. اما در هنگام حضور در صحنه رقابت، این دختر تاریخ‌ساز با رساندن صدای زنان آزادیخواه افغان به جهانیان به شرکت کوتاهش در مسابقات خاتمه داد.

فدراسیون جهانی رقص و ورزش اعلان کرد “منیژه تلاش” به دلیل به نمایش گذاشتن شعار سیاسی از شرکت در مسابقات محروم شد.

منیژه پیش از شرکت در المپیک پاریس به یکی از دوستانش گفته بود: «دختران افغانستان هرگز تسلیم نخواهند شد. هرچه بر آنها بیشتر فشار بیاورید و آنها را محدود و زندانی کنید، دختران راهی برای رهایی پیدا خواهند کرد و به هدف خود خواهند رسید. ما می‌جنگیم و پیروز خواهیم شد.»[۶]

پرچم مبارزه با بی‌عدالتی و نابرابری‌های جنسیتی علیه زنان در دست زنان تاریخ‌ساز است. در این میان پیکار علیه قوانین قرون وسطایی بنیادگرایان اسلامی در زندان‌ها و خیابان‌های ایران برجستگی ویژه‌ای به این پیکار بخشیده است.

مرداد ۱۳۰۴
mrowghani.com
———————————————
[۱] - سقفف شیشه‌ای استعاره است که بر محدودیت‌های پنهانی اشاره دارد که بر پایه آن از ورود زنان و اقلیت‌ها به مشاغل مدیریتی و یا اداره کشور جلوگیری می‌شود.
[۲] - “تبعیض مثبت”(affirmative action) مجموعه‌ای از راهبردهاست که امکانات بیشتری را برای ورود به بازار کار و سمت‌های مدیریتی در اختیار زنان، اقلیت‌ها و گروه‌هایی که مورد تبعیض واقع شده‌اند، قرار می‌دهد.
[۳] - Daniel Dale, Fact check: Trump made at least 10 false claims about Kamala Harris in a single rally speech, CNN, July 25/2024
[۴] - همانجا
[۵] - ترامپ اعلان کرده است در روز اول ریاست جمهوری‌اش دیکتاتور خواهد بود. میلیون‌ها مهاجر غیر قانونی را بیرون خواهد ریخت و اجازه خواهد داد چاه‌های نفت به فور حفاری شوند.
[۶] - کاوش خموشی، منیژه تلاش، ورزشکار بریکنیگ، با یک شعار به سفر تاریخی المپیکی خود پایان داد، بی‌بی‌سی فارسی، ۲۰ مرداد ۱۳۰۳



نظر خوانندگان:


■ سپاس از روغنی عزیز جهت نوشته بجا و دفاع از حقوق و مبارزه زنان. جا دارد یادی هم از کیمیا علیزاده این دختر شجاع ایرانی کنیم، که با تلاش و حضورش در بالاترین صحنه بین‌المللی سیستم بزدل تبلیغاتی رژیم را متوسل به سانسور کرد که حتی نامی از وی در رسانه‌های شان نبرند، و در تضاد مستقیم با فضای رسانه های بین‌المللی قرار گیرند.
درود بر شما، پیروز


■ با سپاس پیروز جان بخاطر توجه شما به مطلب من. شما با اشاره به قهرمانی کیمیا علیزاده و بی‌اخلاقی رژیم در باره این پناهنده، مقاله مرا تکمیل کردید.
با سپاس م- روغنی





iran-emrooz.net | Mon, 12.08.2024, 9:21
از جنبش‌های صنفی و مدنی رو به رشد کشور پشتیبانی کنیم

بهرام خراسانی

۱) «طبقه‌ی متوسط» یا به تعبیر برخی از پژوهشگران ایرانی «طبقه‌ی میانه‌ی نوین» و یا با هر واژگان دیگری که از آن نام ببریم، بخش بزرگی از جمعیت جهان امروز در هر کشور و شالوده‌ی طبقانی جنبش‌ها و نظام‌های سوسیال دموکراتیک جهان از میانه‌ی سده‌ی نوزدهم اروپا تا کنون بوده و هست. این طبقه‌ی اجتماعی، خاستگاه پلمیک میان برخی منشویک‌ها و بلشویک‌های مارکسیست از یکسو، و میان کل مارکسیست‌ها و هواداران اقتصاد اتریشی ازسوی دیگر در پایان سده‌ی نوزدهم و آغاز سده‌ی بوده است. گفتمان و پلمیکی که هنوز هم پایان نیافته است و به شکل‌های دیگری مانند گفتگو میان مارکسیست‌های «متدولوژیک» و نه «آیینی» از یکسو و مؤمنان به دیکتاتوری پرولتاریا و شوراهای کارگری و نیز نولیبرا‌ل‌ها، لومپن بورژواها، دین پیشگان و مانند آن ازسوی دیگر، وجود دارد.

یادآوری می‌کنیم که یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی «طبقه‌ی متوسط» یا میانه‌ی نوین با تعبیرهای امروزین، سروکار ویژه‌ی آن طبقه با ابزار و تکنولوژی نوین و نیز کار اندیشه ورزانه است. با چنین تعریف فشرده و گذرایی، همه‌ی تکنوکرات‌ها مانند پزشکان و پرستاران، افسران و سرداران نظامی و انتظامی، مهندسان، استادان دانشگاه و معلمان، روزنامه نگاران و روشنفکران کنشگر، هنرمندان و ورزشکان حرفه‌ای که از راه ورزش نان می‌خورند و مانند آنها، در طبقه‌ی میانه‌ی نوین می‌گنجند. این جمعیت بزرگ سازمان اجتماعی تولید در سرشت خود خواهان جامعه‌ی مدرن و سکولار است. رویدادهای سیاسی از سال ۱۳۸۸ تا کنون در ایران و بویژه رویدادهای رو به گسترش پس از جنبش زن، زندگی، آزادی و کشته شدن جاوید نام مهسا امینی نیز در این دامنه می‌گنجند. پیشتر هم این نگارنده در همین سایت اندکی در این زمینه گفتگو کرده‌است.

۲) برپایه‌ی پژوهشی که در سال ۱۳۹۶ در داخل کشور انجام شده و کتاب آن نیز منتشر شده است، نزدیک به ۷۴۰ هزار تن از کل ۱۱ میلیون و ۷۰۰ هزار تن نیروی کار شاغل کشور در بخش خدمات اقتصاد، در بخش «سلامت و مدد کاری» خصوصی و دولتی کار می‌کرده‌اند. گزاره‌ی بخش «سلامت و مدد کاری»، نام رسمی این فعالیت در نظام مرکز آمار و بانک مرکزی ایران است، و سهم زنان در این بخش بیش از ۵۰درسد است. بیشتر اعضای این جمعیت و نیز کسانی که در بخش‌های صنعتی و غیر پزشکی کار می‌کنند و معمولن دارای تحصیلات بالاتر از دیپلم تا دکترا هستند، و نیز همه‌ی سلبریتی‌ها، در چهارچوب مفهوم جامعه شناسانه‌ی طبقه‌ی متوسط یا به تعبیر پژوهشگر آن بررسی، «طبقه‌ی میانه‌ی نوین» می‌گنجند. یعنی طبقه‌ای که جمعیت اصلی سازمان اجتماعی تولید و نقش آفرین اصلی فعالیت و تولید ارزش افزوده‌ی ملی همه‌ی کشورهای جهان در اکنون و آینده به شمار می‌رود.

این نگارنده «آمار روز» کارکنان بخش سلامت و مدد کاری کشور را ندارد، اما می‌توان گفت که حتا با کوچ چشمگیر بسیاری از این جمعیت به خارج از کشور، نسبت‌های سال ۱۳۹۶ همچنان پا برجا و معتبر است. بخش بزرگی از پزشکان و کمابیش همه‌ی پرستاران با وجود ناسپاسی‌های رژیم جمهوری اسلامی، همواره مرهم درد مردم و پشتیبان سلامت و زندگی آنها بوده، و گاه جان خود را در این راه نهاده‌اند. فعالیت در جبهه‌های جنگ، مبارزه با بیماری فراگیر کرونا، کمک گاه به ناگزیر پنهانی به آسیب دیدگان رویدادهای جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ و نیز جنش انقلاب ملی و مانند آن، نشان دهنده‌ی نقش ارزنده و مهم این بخش از جمعیت شاغل کشور است. نقش سازنده و انسانی بزرگ، دربرابر نقش غیر انسانی کسانی مانند خامنه‌ای و همدستانش در ممنوع ساختن واردات واکسن، و بازی با جان هزاران ایرانی، و دزدی و فسادهای ساختاری کلان در بخش درمان کشور رخ داده و اینک راز بر همگان آشکار شده است، و بیش از پیش خود را در کشتار و شکنجه‌ی جوانانی که بیشتر آنها وابسته به همین طبقه و دیگر بخش‌های جمعیتی کشور بوده و هست نشان می‌دهد.

۳) از سال ۱۳۸۸ و آغاز جنبش سبز که پیش برنده‌ی آن بدنه‌ی همین طبقه متوسط و نه کاسبکاران و دین‌پیشگان «روزنه جو»ی اصلاح‌طلبان حکومتی بود، اکنون بر خلاف خواست رهبری کشور و روزنه‌جویان رانت‌خوار، به «انقلاب ملی» نوین ایران فرا روییده و تکامل یافته است. در این میان و بازهم برخلاف رفتار روزنه جویان، رهبران پاکدست جنبش سبز آغازین یعنی مهندس موسوی و بانو رهنورد، همچنان دربرابر رهبری جمهوری اسلامی ایستاده‌اند، و همسو با روند «انقلاب ملی، خواستار گذار از جمهوری اسلامی هستند. در این سپهر اجتماعی، نه تنها گروهی از بخش‌های گوناگون طبقه‌ی میانه‌ی ازجمله و بویژه پرستاران از کشور کوچ کرده‌اند، که گروهی از آنها فشارهای سنگین حکومتی را تاب نیاورده و دست به خودکشی زده‌اند. بخش بزرگی از آنها نیز از روی ناگزیری دست به اعتصاب زده و همراه با بسیاری از کارگران شاغل یا بازنشسته در بسیاری از شهرهای کشور دست به اعتصاب زده‌اند. این جنبش نمودی واقعی و پررنگ از یک مبارزه و نافرمانی مدنی مدرن و جنبشی رو به رشد است که همه‌ی ایرانیان بویژه وابستگان به اپوزیسیون داخل و خارج به هرشکلی که می‌دانند و می‌توانند، باید از آن پشتیبانی کنند.

۴) اکنون نزدیک به دو سال از روز ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ و کشته شدن یک دختر زیبای کرد ایرانی به دست مأموران جمهوری اسلامی به این بهانه‌ی ساختگی و مرتجعانه که آن دختر حجاب اسلامی نداشته است می‌گذرد. این رویداد تلخ کشته شدن مهسا، اخگری بود بر آتش‌های نیمه خاموش کشتار سال ۱۳۶۷، آتش هنوز گرم جنبش سبز، و چند جنبش اعتراضی و مردمی دیگر با کشته‌های بسیار. این بار ‌و پس از کشته شدن مهسا و دیگر رویدادهای همانند، جنش اعتراضی برای گذار از نظم جمهوری اسلامی به سراسر کشور ازجمله و بویژه مناطق قومی کشور و نیز دیگر کشورهای غربی که در آن جمعیت چشمگیر دیاسپورا و کوچ‌گران ایرانی زندگی می‌کردند گسترده شد.

نیرو و گستره‌ی جنبش به گونه‌ای بود که می‌رفت تا حکومت جمهوری اسلامی را واژگون سازد. اما حکومت با بهره گیری از شکاف‌های سیاسی درون مخالفان و رقابت و حسادت‌های تنگ نظرانه‌ی برخی از آنها باهم و به ویژه همسویی آگاهانه یا ناآگاهانه‌ی برخی از گروه‌های چپ که گاه به آنها ارتجاع سرخ هم گفته می‌شود، و البته با سرکوب وحشیانه، رژیم توانست از پیشرفت بیشتر جنبش انقلابی البته تا خیز بعدی آن جلوگیری کند، هرچند جنبش انقلابی همچنان هرچند باشتاب کمتر، به راه خود ادامه داد. شاید بتوان گفت که پراکندگی مخالفان جمهوری اسلامی و همراهی نکردن جامعه جهانی با آنها به طمع سودهای اقتصادی، ترس از لولوی بمب هسته‌ای جمهوری اسلامی و ترس از فراگیری و گسترش ناآرامی‌ها و جنبش انقلاب مدرن وسکولار ایرانی به منطقه، دلیل اصلی کم توجهی جامعه‌ی جهانی به انقلاب ایران و گوش خواباندن آن برای خیزشی دیگر باشد، برخاستن این موج دوباره دور نخواهد بود.

۵) اکنون و در زمان نگارش این گفتارنامه، تب و تاب و سرو صدای طبل میان تهی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم که چرکین روزنه‌جویان متوهم حکومتی و بخش‌هایی از ارتجاع سرخ برمی‌خاست رو به فرونشستن است. اینک و پیش از آنکه مسعود پزشکیان بتواند تأیید دولت گوش به فرمان خامنه‌ای را از مجلس اسلامی بگیرد، صدای تفرقه و پراکندگی نظام و اقتصاد پوسیده و گندیدهی آن همه جا را گرفته، و میان تهی بودن جارو جنجال‌های انتخاباتی بر همه کس آشکار شده است. هم‌هنگام، فریاد عدالتجویانه‌ی پرستاران و دیگر گروه‌های اجتماعی رساتر از پیش به گوش مردم ایران و جهان می‌رسد.

شکست‌های پیاپی رژیم در هم‌سویی با تروریسم فلسطینی که کشته شدن اسماعیل هنیه در ایران نمود برجسته‌ای از آن بود، هم نادرستی مصلحت‌جویی‌های غربیان را به آنها نشان می‌دهد، و هم شاید تخم فساد و پراکندگی‌های بیشتر را در میان تروریسم نیابتی جمهوری اسلامی در در عراق و لبنان و یمن بیش از پیش بیفشاند. شاید هم جنگ رویارو میان جمهوری اسلامی و اسراییل ناگزیر شود. در این شرایط و باتوجه به تجربه‌ی بیش از یک سال گذشته، شرایط برای همکاری نیروهای مخالف جمهوری اسلامی و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی بیش از پیش آماده می‌شود. این شرایط تنها این نیست که مخالفان به یک وحدت سازمانی برسند، بلکه بیشتر در آنست که گوشت خود را نخورند، دست همکاری را به سوی هم دراز کنند و فریفته‌ی بوی کبابی که گاو یا شکار آن هنوز زنده است، نشوند.

اکنون رسانه‌های همگانی نیرومند و ارزشمندی مانند تلویزیون اینترنشنال و دیگر رسانه‌ها در دسترس نیروهای اوپوزیسیون است که می‌تواند به هم‌اندیشی یگانگی سخن مخالفان یاری رساند. این امکان البته به همان اندازه و شاید بیش از آن، در دسترس کارگزاران و حقوق بگیران جمهوری اسامی نیز هست. هر کس می‌تواند به اندازه توان و هوشمندی خود از آن بهره گیرد. امیدوارم نیروهای سکولار دموکرات یا سوسیال دموکرات نیز از این امکان و برای گذار از نظام جمهوری اسلامی به خوبی بهره گیرند. در هر حال، پشتیبانی جدی از از اعتصاب‌ها و اعتراض‌های درون مرزی و برون مرزی باید در کانون توجه همه ما باشد. باور کنیم که ساختمان جمهوری اسلمی بسی بیش از آنکه ظاهر نما نشان می‌دهد، فرسوده و فرویختنی است.

پیروز باشیم، بهرام خراسانی
۲۲ مرداد ۱۴۰۳



نظر خوانندگان:


■ آقای خراسانی عزیز. شما به نوعی فراخوان داده‌اید که از جنبش‌های صنفی و مدنی رو به رشد کشور پشتیبانی کنیم.
الان بیش از چهل سال است که در حد خود این کار را می‌کنیم و حتی درصد قابل‌توجهی از روشنفکران ایران در جهت جایگزینی ج.ا. تلاش می‌کنند و بسیاری نیز حصول هدف را بسیار نزدیک دیده‌اند، مثل شما که معتقدید ساختمان جمهوری اسلامی بسی بیش از آنکه ظاهر نما نشان می‌دهد، فرسوده و فرویختنی است. اما تاکنون این هدف تحقق نیافته است. اکنون آیا نباید از خود پرسید چرا تحقق هدف ممکن نشده است؟ آیا شما درصدد هستید مثلأ شش ماه صبر کنید و بعد، نتایج تلاش و فراخوان خود را گزارش کنید؟ و اگر تلاش شما نتایج و دستاورد مورد انتظار را نداشته، دلايل ناکامی را لیست کنید و توضیح بدهید؟
برای اینکه فقط سؤال کننده نباشم، بلکه به صورت اثباتی نتایج تجارب خودم را خلاصه کنم:
در تفکر، عادات، زبان و فرهنگ ما ایرانی‌ها، ویژگی‌هایی هست که تحقق فراخوان شما را بسیار دشوار می‌کند. مثلأ تناسب نادرست برقرار کردن بین «جان انسان» و «فکر انسان». ما برای فدا کردن جان و ازخودگذشتگی جسمی، اهمیت بیش از حد، و برای “فکر و خلاقیت و تلاش مستمر علمی” اهمیتی کمتر قائل هستیم. این خصلت نهادینه شده، نه موضوع امروز و دیروز، بلکه سابقه بسیار طولانی دارد: از اهمیتی که فرهنگ ما برای جانفشانی امام حسین قائل است تا مثلأ سرود ای ایران در زمان شاه: ... در راه تو کی ارزشی دارد این ” جان» ما... ؟! در این مثال‌ها “جان” انسان، ارزشمندترین بخش وجودش است. اما مادام که در فکر ما جا نیفتاده که ” فکر و دانش” ما مهمترین بخش وجودمان است، نتایج چندانی از مبارزات خود نمی‌گیریم. برگردیم به اصل مطلب. حاضرید بعد از مثلأ ۶ ماه، نتیجه فراخوان خود را به صورت علمی برای خوانندگان منعکس کنید؟
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■  جناب قنبری گرامی درود بر شما سپاس از توجه شما به نوشتار بیشتر توصیفی و کمتر تجویزی من. کلیت نگاه شما را به نوشه خودم درست می‌دانم. با شما همسو هستم که یادآوری حمایت می‌کنیم و پشتیبانی میکنیم به خودی خود چیزی را تغییر نمی‌دهد و برای تغییر نیازمند تحلیل درست و نظریه‌پردازی و  سازماندهی و سپس تجویز و یادآوری هستیم. همه دگرگونی‌های بزرگ تاریخ در گذر زمان و بسیاری از آنها درست در زمانی که گمان دگرگونی نمی‌رفت رخ داده‌اند. من شاید مانند شما، خود را هوادار این نظم می‌دانم و در حد توان خودم موظف به پیگیری رویدادها و تفسیر و نظر پردازی و امیدآفرینی می‌دانم. ما دیده‌ایم که کسانی را که در شوروی می‌گفتند اینها دو ماه دیگر می‌روند ریشخند می‌کردند اما سرانجام آنها رفتند. همانگونه که شاه رفت. توهم آفرینی و تحلیل نادرست البته چیز بدی است و تحلیل درست چیز خوبی است. از شما دوست نکته‌سنج انتظار راهنمایی بیشتر می‌رود که همواره نیز چنین بوده است. شاد و پایدار باشید.
بهرام خراسانی





iran-emrooz.net | Fri, 09.08.2024, 22:52
“بحران در برونمرز، منشاء در درونمرز”

داریوش مجلسی

قبل از هر چیز، در رسانه‌های غرب می‌بینیم، می‌شنویم و می‌خوانیم که همه در انتظار حمله انتقامی جمهوری اسلامی و حزب‌الله بر علیه اسرائیل می‌باشند. شاید هم‌زمانی که این مقاله را می‌خوانید این حمله صورت گرفته باشد. با این تفاوت که حملات اسرائیل غالبا موضعی و فقط متوجه هدف بوده و، اقلا تا کنون، مناطق مسکونی و تردد مردم را مورد هدف قرار نداده. به این امید که این‌بار جامعه ما و اسرائیل، هر دو، دچار زیان‌های مالی و جانی نگردند و کشور ما قادر باشد از این بحران جان سالم به در ببرد.

هم‌زمانی عجیبی با فاصله‌های زمانی نه زیاد طولانی با انتخاب پزشکیان در داخل کشور صورت گرفت که هرچه جلوتر رفتیم قطعات جداگانه پازل، دقیق‌تر کنار همدیگر قرار گرفتند و وقایع، سلسله‌وار بمانند یک ارکست به رهبری رهبر ناشناس از درون تاریکخانه تندروها رهبری می‌گردید. اول حوتی‌ها با راکت‌های دریافتی از ایران اسرائیل را مورد حمله قرار دادند و بعد هم حزب‌الله با همان راکت‌ها بلندی‌های جولان را مورد حمله قرار داد که باعث کشته شدن اطفال شیعه دروزی گردید آن‌ها هم زمان به خاک سپردن اطفال شعار می‌دادند و از اسرائیل می‌خواستند که انتقام بگیرد. چشم‌گیر بود که هم حزب‌الله و هم حوتی‌ها ابائی نداشتند که نشان دهند  راکت‌ها ساخت ایران بودند.

این در حقیقت مشهود بود که حزب‌الله و حوتی‌ها به عمد مایل بودند نشان دهند که به نیابت از سوی ایران این عملیات انجام می‌گیرد، دیروز هم در رسانه‌های غربی دیدیم که شیخ نصرالله صحبت از “حزب‌الله و ایران” می‌کرد و علنا اعلام نمود که این دو،  مشترکا اقدام به انتقام از اسرائیل خواهند نمود. در همین حین در مجلسی که در تهران به‌مناسبت انتخاب پزشکیان به ریاست جمهوری برگزار شد، هنیه و سران حزب‌الله در ردیف جلو نشسته بودند.

حالا سختگیری به پوشش مردان در خیابان‌های تهران، که کم سابقه بود و تجدید سختگیری به پوشش دختران در خیابان‌ها از سوی خاله‌خانباجی‌ها را هم به وقایع ذکر شده در بالا اضافه کنید، به اضافه ازدیاد تعداد اعدامی‌ها آن هم از زمانی که پزشکیان انتخاب شد.  ظاهرا خرابکاری و شرارت خفاش‌ها از درون لانه‌های تاریک‌شان هم در صحنه داخل کشور و هم در خاورمیانه را پایانی نیست. علی نظری از اصلاح‌طلبان داخل کشور گله دارد که “معلمانی که به پزشکیان رای دادند تنبیه می‌شوند زیرا ظاهرا وزیر آموزش و پرورش کسی جز یکی از نزدیکان جمیله علم الهدی نیست”.

داشتم با دلخونی وقایع چند روز گذشته را مرور می‌کردم که خبر آمد اشرار متعلق به همان تاریکخانه خفاش‌ها با کمال بی‌شرمی به ضرب و شتم زنان زندانی سیاسی پرداخته و حتی نرگس محمدی در زندان دچار حمله قلبی شده. یک صاحب‌نظر در تهران نوشت “تندروها محال است اجازه دهند که آب خنک از گلوی پزشکیان پایین برود”.

آیا فکر نمی‌‌کنید تمام موارد ذکر شده در بالا همزمان با انتخاب پزشکیان، یک اقدام حساب شده از سوی “دولت پنهان” و تندروها برای فلج کردن پزشکیان در انجام هدف‌های موردنظرش می‌باشد؟ دعوت از مهمانان خارجی برای شرکت در مراسم رسمی از سوی مقامی بالاتر از رئیس جمهور انجام می‌گیرد خصوصا زمانی که مهمان از قماش رهبران حزب‌الله و حماس باشد.

تندروها در داخل کشور ضربه خوردند ولی نشان دادند که در صحنه خارج کشور قادرند به آسانی چوب لای چرخ رئیس جمهور بگذارند و در داخل کشور هم با دست باز قادر به انجام هر جنایتی می‌باشند. شخصا معتقدم مسعود پزشکیان باید خیلی شفاف نشان دهد که چنین خرابکاری‌هایی را بر نمی‌‌تابد و خرابکاران مدتهاست که  خط قرمزشان را پشت سر گذارده‌اند. یا با صدای بلند اعتراض کند و خواهان مجازات خاطی‌ها شود یا از این مهلکه فاصله بگیرد  و استعفا دهد... مشکل اینجاست که خرابکاران هم در انتظار چنین چیزی هستند و مطمئن باشید در تاریکخانه‌شان به شادی خواهند پرداخت.

یک نشریه صبح هلند مطلبی را در ستون بین‌المللی خود انتشار داد که شخصا قادر به تشخیص صحت و سقم آن نیستم، مفهوم و خلاصه آن نوشته این بود: “تندروهای رژیم حاکم بر ایران و اطاق فکرشان فطرتا، خوی قتل و آدم‌کشی دارند و لذا راه‌حل‌ها و گذار از موانع‌شان هم با قتل و کشتار همراه است، این جماعت از تدبیر و راه حل از طریق سیاسی بوئی نبرده و چنانچه منافعشان ایجاب کند فرد سد راهشان را از طریق حذف فیزیکی از سر راهشان برمی‌دارند. نظر به طینت نحس و بدشان دارای نوعی زیرکی و بد جنسی نیز می‌باشند. نمونه‌ای از اینگونه راه‌حل‌ها!!!! و رفع موانع سرراهشان سانحه هوائی هلی کوپتر رئیس جمهور سابق در شمال غربی ایران می‌باشد. هیئت تحریریه بخش مربوط به وقایع بین المللی، انتخاب پزشکیان و وقایع اخیر را زیر ذره بین مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. دعوت‌ هنیه به تهران همراه با تبلیغ زیاد، بعد هم هدف‌گیری دقیق او از سوی اسرائیل در حالی که فقط دو نفر از محل اقامت او خبر داشتند. تیم تحریریه ما، بعد از بالا پائین کردن اتفاقات در این رابطه، به نتیجه‌گیری غیر قابل‌باوری رسید که می‌تواند هم منفی و هم مثبت باشد. سانحه هلی کوپتر، تائید صلاحیت بزشکیان و انتخاب عجولانه او می‌تواند نشان از تغییر ملایم در سطح رهبری به این باور باشد که زمان تغییر ملایم و تحت کنترل وضع اسفبار فعلی فرا رسیده ولی نه به طوری که سیلاب به یکباره همه چیز را با خود ببرد. دعوت زیرکانه ‌هنیه به تهران می‌تواند یک اقدام با دو هدف باشد. اقدام به تضعیف موقعیت بین‌المللی پزشکیان که پایش را از گلیم خودش فراتر نگذارد و در عین حال یک خدعه  زیرکانه (شاید هم با کمک اسرائیل) برای رها شدن از شر‌ هنیه و پیچش آرام به سوی روابط، تا حدی، نورمال در روابط بین‌المللی. این در عین این که نهایتا می‌تواند به نفع غرب باشد ولی درعین حال نشان از وجود یک اطاق فکر خطرناک دارد که حتی اطاق فکر‌های روسیه و اسرائیل را از حیث دنائت انگشت به دهان کرده و چنانچه منافعش اقتضا کند از اقدام به هیچ کار خطرناکی اباء ندارد، نکات مثبت و منفی که اطاق فکر‌های غرب باید آن را دقیق تحت نظر داشته باشند”.

این متن خلاصه‌ای بود از مفهوم تحلیل یک تیم تحریریه قسمت روابط بین‌المللی یک نشریه صبح هلند درباره وقایع اخیر کشورمان. این تحلیل از یک سو بوی تصور یک توطئه را می‌دهد که بیشتر بر مبنای تصور و گمان استوار است ولی از سوی دیگر چنانچه نشانه حتی مقداری از وجود یک واقعیت باشد هم اصلاح‌طلبان و هم سرنگونی‌طلبان با واقعیتی خطرناک و در عین حال مبهم روبرو می‌باشند که هم موذی و هم قدرتمند است. یعنی به قدری قدرتمند که حتی مقام رهبری هم از تهدید‌های آنها مصون نیست. اعتراضات شفاف و در عین حال مودبانه تعدادی از سران سپاه از دخالت در غزه با وجود وضع  نا بسامان داخل کشور، حکایت از نارضایتی  از وجود تار عنکبوتی دارد که حتی طیف رهبری را هم در  چنگ تار‌های خود دارد.

سروکار ما با موجوداتی ست، مانند باسیل‌هائی که فقط در آب آلوده و کثیف  می‌توانند به حیاتشان ادامه دهند. آب‌های زلال و پاک را تحمل نمی‌‌کنند.

پزشکیان چند روز پیش صدای اعتراضش بالا بود که “نمی‌گذارند کارمان را بکنیم”. تعدادی از نزدیکان رئیس جمهور و اصلاح‌طلبان در نامه‌هائی که انتشار یافت از این که بعضی از منصب‌ها و کرسی‌ها به جای اصلاح‌طلبان به غیر خودی‌ها داده شد شکوه و اعتراض داشتند.

در این میان مایل بودم نظرتان را به نغمه‌های ملایم و امید بخشی نیز جلب کنم که از جمله از سوی حزب توسعه و تدبیر عضو  شورای هماهنگی اصلاح‌طلبان و نیز بیانیه‌ای که از سوی همین شورا منتشر شده.

چند سطر از بیانیه  این حزب در رابطه با عکس‌العمل در برابر اسرائیل: “ابزار تنبیه اسرائیل اسلحه گرم نیست. بلکه بسیج افکار و اراده دولت‌ها در جهان با ابزار سیاسی و بسیج اراده ملت‌ها با ابزار فرهنگی می‌باشد”.

چند سطری هم از یک بیانیه شورای همکاری احزاب اصلاح‌طلب: “مبرهن است که تمام ایرانیان با هر دین، آیین، قومیت، سلیقه و طبقه اجتماعی، دارای حقوق مساوی جهت مشارکت در کلیه امور کشور و تعیین سرنوشت خود و اداره امور جامعه هستند.”

البته شخصا معتقدم چنانچه حمله‌ای از سوی حزب‌الله صورت نمی‌‌گرفت عکس‌العملی هم از سوی اسرائیل دیده نمی‌‌شد. نتانیاهو و حماس در حقیقت دو روی یک سکه هستند که برای بقای خود نیاز به یکدیگر دارند. حماس با جنایات هفت اکتبر بهانه حمله به غزه و با خاک یکسان کردن غزه را دو دسته تقدیم نتانیاهو نمود. نتانیاهو قرار بود بعد از پایان دوره صدارتش بخاطر خلاف‌هایی که مرتکب شده در اسراییل محاکمه شود. به‌همین دلیل هم کوشش در ادامه جنگ دارد. هم اسرائیل و هم جمهوری اسلامی به خاطر مسائل و منافعی که در داخل کشورشان دارند خود را سرگرم آتش‌افروزی در بیرون مرزهایشان می‌کنند.

شخصا معتقدم اگر روزی دموکرات‌های اسرائیل و اصلاح‌طلبان ایران در راس حکومت قرار گیرند تاثیر مثبتی در حل  بحران خاورمیانه خواهد داشت.

حالا ما با سه گزینه روبرو هستیم، یا دست روی دست بگذاریم و به خاطر چالش‌ها و موانع سر راه، از فرط ناچاری خانه‌نشین شویم. یا اینکه با اشاره به فریاد‌هائی که می‌گفتند در این چارچوب امکان هیچ تغییری وجود ندارد به گزینه براندازی و سرنگونی رژیم بپیوندیم، یا گزینه سوم یعنی تغییرات گام به گام در دراز مدت به یمن جامعه مدنی در حال رشد جامعه‌مان و در عین حال حمایت از اصلاح‌طلبان و طیف میانی سیاسی درون کشور.

به علت عدم وجود یک آلتر ناتیو واقعی، قدرتمند و دارای پا در خاک، شانس موفقیتی برای گزینه دوم، یعنی سرنگونی، قایل نیستم. لذا با وجود تمام کارشکنی‌ها و موانع جدی که در راه پزشکیان وجود دارد گزینه حمایت از او و این که اجازه ندهیم او را خورد و خمیر کنند را بیشتر منطبق با واقعیت‌های موجود سرزمینمان می‌دانم، شاید (با تاکید روی شاید) بتوانیم از این طریق شاهد گشایشی  در ورود به دروازه تغییر و اعتدال باشیم.

اگوست ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. دو اصطلاحی که به کار بردید، “دولت پنهان” و “تاریکخانه خفاش‌ها” بسیار با مسما و گویا هستند، و هدف نیز باید عقب نشاندن آن نیروها از طریق فعالیت خلاقانه و مبتکرانه مردمی باشد. اینکه از پزشکیان مستقیمأ حمایت کنیم، خوبست، اما (با توجه به امکانات ما) اثر چندانی ندارد. آنچه مهم است، حمایت «غیر مستقیم» از پزشکیان از طریق وادار کردن ” دولت پنهان” به قبول نظر اکثریت جامعه در قانونگذاری و حکومت است. میزان پیروزی در این زمینه بستگی به میزان کوشش، خلاقیت و ابتکار قاطع ایرانیان (در داخل و خارج) در این برهه تاریخی دارد.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ قنبری عزیز، با شما موافقم ولی کو گوش شنوا؟
مجلسی


■ با تشکر برای مقاله. آقای مجلسی حق شما و هر ایرانی است که بین سه گزینه ای که طرح کرده‌اید گزینه سوم را انتخاب نماید و به پزشکیان و دولت او در تحولات گام به گام کمک کند، اما استدلال شما برای انتخاب چنین گزینه‌ای به نظر من خالی از اشکال نیست و با تجربه ۴۵ ساله گروه‌های سیاسی از عملکرد جمهوری اسلامی ناسازگار است. جبهه ملی و بعدا سازمان فداییان اکثریت و حزب توده صرفنظر از ویژگی عقیدتی و سازمانی آنها بر مبنای چنین سیاستی در کنار خمینی قرار گرفتند و هست و نیست سیاسی خود را، بویژه اعتماد مردم از دست دادند.
اصلاح طلبان نیز که به عناوین مختلفی این سیاست ادامه دادند نتیجه بهتری نگرفتند. تجربه کشور ما و کشورهای مشابه نشان می‌دهد که گزینه‌ی “دست روی دست گذاشتن” و “خانه نشستن” اتفاقا می‌تواند یک عمل سیاسی موثر برای فشار به رژیم‌هایی از قبیل جمهوری اسلامی باشد. اگر ۶۰% مردم دست روی دست نگذاشته و در خانه ننشسته بودند و در انتخابات شرکت می‌کردند الان به جای پزشکیان قالیباف یا جلیلی نشسته بود. بنا بر این من فکر می‌کنم که استدلال شما که چون گزینه‌ی دیگری نیست باید به همراه اصلاح‌طلبان در کنار پزشکیانی که تا امروز جز مرور عبارات بی‌ربط نهج البلاغه و اظهار خاکساری به ولی فقیه کار دیگری نکرده قرار گرفت استدلال محکمی نیست.
حدس من بر این است که مردم تازه متوجه ظرفیت عظیم “سیاست دست روی دست گذاشتن” یا به بیان دقیقتر “بی توجهی به جمهوری اسلامی” شده‌اند و احتمالا در آینده از آن بیشتر استفاده خواهند کرد. بی‌توجهی به جمهوری اسلامی یعنی گذار از جمهوری اسلامی که البته خط قرمز اصلاح‌طلبان است چه اکثریت آنها کما فی السابق در توهم حکومت عدل علی غوطه می‌خورند.
آرش


■ جناب آرش، آن ۶۰ درصدی که در مرحله اول و آن ۵۰ درصدی که در مرحله دوم در خانه نشستند به خاطر این بود که خواسته‌هاشان بیش از پزشکیان بود و یا امیدی به اینکه او بتواند در این ساختار کاری پیش ببرد نداشتند و در انتخابات شرکت نکردند. چطور و بر چه اساسی شما چنین نتیجه‌گیری عجیبی کرده‌‌اید که اگر آنها در انتخابات شرکت کرده بودند قالیباف یا جلیلی برنده شده بودند؟! اگر کسانی که شرکت نکردند طرفدار قالیباف و جلیلی بودند پس چرا در خانه نشستند تا هیچ‌کدام از آنها پیروز نشوند!! اتفاقا اگر آنها در خانه ننشسته بودند پزشکیان در همان دور اول پیروز می‌شد.
حمید فرخنده


■ آقای مجلسی گرامی. در سطور آخر اشاره کردید به “عدم وجود یک آلتر ناتیو واقعی” که فکر می‌کنم جان کلام باشد. روشنفکران می‌توانند تا بی‌انتها موافق و برخی مخالف اصلاح‌طلبان باشند و آبی از آب تکان نخورد. همان اصلاح‌طلبان حکومتی دست کم تشکیلاتی دارند و “جمع متحدی” (که ظاهرا آنرا شش دانگ اجاره داده‌اند به خامنه‌ای)، من و شما چه داریم؟ آیا درست نیست به جای چانه زدن بر سر دولت‌ها و ترفندهای جمهوری اسلامی, فکر نیرو و استعدادهایمان را متمرکز جبهه فراگیر (یا تا حدودی فراگیر) کنیم. رهبران راستین مردم در بندند و در حال مبارزه، و اپوزیسیون امکان دفاع موثر و یکپارچه از آنان ندارد. از جامعه جهانی نیز نمی‌توان بیش از این توقع داشت, همینکه معتبرترین جایزه صلح جهانی را دو بار به فعالین زن ایرانی اهدا کرده‌اند باید سپاسگزار بود.
درود بر شما، پیروز


■ پیروز عزیز، جانا سخن از زبان ما می‌گویی.
ظریف توضیح داد که استعفایش بخاطر گرفتاری‌های خودش بوده و نه بخاطر ایراد به شکل کابینه. حالا درست یا نادرست شخصا به تمهیدات “تاریکخانه خفاش‌ها” اعتقاد دارم. زیدآبادی به درستی نوشت، چنانچه آن تعداد که از کابینه سیزدهم در کابینه چهاردهم هم شرکت دارند حاضر به همکاری برای اجرای سیاست‌های کابینه چهارم باشند این یک برد است. سوال اینجاست اگر غیر از این باشد چاره چیست. بهتر است صبر کنیم تا کابینه جدید برنامه خود را ارائه دهد شاید هم شوری آش به قدریست که حتی سر آشپز کلان هم به فکر چاره است.
متاسفم از فریادهای شادی که بعد از استعفای ظریف شنیدیم این فریاد های شاد شدید تر هم خواهد شد اگر پزشکیان استعفا دهد به همین دلیل اغراق نیست اگر بگوئیم ایران بر سر یک دو راهی قرار گرفته. یا تعادل، تدبیر و تغییر گام به گام یا دوران خطرناکی که پایانش نا معلوم است. رئیس تاریکخانه باید مطمئن باشد که نتیجه کارشکنی در راه تعادل در دل داخل و تعامل در خارج، قربانی شدن کشور زیبای گربه مانندمان و در وحله اول خود خفاش ها خواهند بود. پیامی دریافت کردم که نظر به مطالبم در “ایران امروز” از من دعوت شده که در تشکیل دولت در تبعید شرکت کنم!!. برنامه حکومت آینده هم، حتی در زمینه بهداشت و ترابری، در ضمیمه بود. نمی‌دانم بخندم یا گریه کنم. من برای این بانیان خیر! دعا گوی موفقیت هستم، ولی عزیزان ما درباره کشوری به وسعت ایران و یک منطقه بحرانی به نام خاورمیانه صحبت می‌کنیم. زمان ایده‌های رویا مانند مدتهاست که سپری شده.
آقای مهدی نصیری هم با ایده رویا مانند “از تاجزاده تا شاهزاده” با هزار امید به خارج کشور آمد با مصاحبه‌هایی که محتوایش را سالهاست در خارج کشور شنیده‌ایم. آیا بهتر نمی‌بود اگر آقای مهدی نصیری عزیز نیرویش را در درون کشور در جهت تشکل نیروهای پراکنده صحنه میانی سیاسی ایران می‌نمود؟ یعنی اصلاح‌طلبان در بند و بیرون از بند، منفردین، فعلان مدنی و صنف ها و سندیکاهای کارگری، کارمندان و معلمین. آنوقت شاید شعار جدید “از تغییرطلبان داخل تا شاهزاده در خارج” موضعیت پیدا میکرد آن هم بشرطی که شاهزاده در خارج، دچار پیچش ۱۸۰ درجه بسوی “آلترناتیو برای حمایت از صحنه میانی در ایران” میگردید.
داریوش مجلسی





iran-emrooz.net | Fri, 09.08.2024, 8:40
ناکارآمدی حکمرانی و اقتصاد انرژی ایران

احمد علوی

در مقام تمثیل، انرژی نقش خون در شریان اقتصاد امروزی را بازی می کند. به همین دلیل از اهداف توسعه پایدار یکی هم دسترسی به انرژی تجدیدپذیر پاک و البته از منابع متنوع و رقابتی است. آنچه به‌طور روزمره در خصوص قطع مکرر و افسار گسیخته برق در ایران مشاهده می‌شود، اما محصول تلنبار شدن بیش از چهار دهه ناکارآمدی حکمرانی در اقتصاد انرژی یا به زبان دیگر، سوء مدیریت، رانت‌بری، فساد و اختصاص منابع به اموری است که با توسعه اقتصاد انرژی ایران رابطه‌ای نداشته است و در نتیجه اقتصاد ایران را از دسترسی به توسعه پایدار بخش انرژی محروم کرده است.

اقتصادهایی که به توسعه و تنوع منابع تجدیدپذیر پاک انرژی دست یافته‌اند، توانسته‌اند، مدارهای بالایی از توسعه پایدار را طی کنند. برای مثال کشورهای اسکاندیناوی - و در راس آنها سوئد و دانمارک - توانسته‌اند با به‌کار گیری منابع متنوع انرژی تجدیدپذیر و پاک به شکل کارآمدی ریسک‌های بازار انرژی خود را مدیریت نموده و از وابستگی خود نسبت به انرژی‌های فسیلی بکاهند. همین امر موجب شده پایداری و ثبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیشتری را نسبت به برخی از کشورهایی که اقتصادشان وابسته به انرژی فسیلی است، به نمایش بگذارند.

اقتصاد بخش انرژی به دلیل تأثیر گسترده‌ای که بر سایر بخش‌های اقتصادی دارد، از اهمیت زیادی برخوردار است. دسترسی به منابع متنوع و گسترده انرژی تصمیمات مرتبط با انرژی می‌توانند نتایج عمیقی در زمینه‌های رشد اقتصادی، محیط زیست، امنیت ملی، استاندارد زندگی و رفاه اجتماعی داشته باشند.

حکمرانی ناکارآمد در عرصه اقتصاد انرژی
حاکمیت ولایی در چهاردهه گذشته همواره با چالش‌های متعددی در عرصه اقتصاد انرژی مواجه بوده که موجب شکست سیاست های انرژی آن شده است. دلایل این ناکامی را می‌توان به عوامل گوناگونی و در سطوح مختلف نسبت داد.

یکی از اصول کلیدی حاکمیت ولایی، ایدئولوژی ضد تجدد است که تأثیرات گسترده‌ای بر سیاست‌های داخلی و خارجی داشته است. این ایدئولوژی باعث شده که ایران در روابط بین‌المللی خود، به ویژه در زمینه توسعه منابع تولید انرژی تجدیدپذیر، با محدودیت‌ها و تحریم‌های شدیدی مواجه شود. این رویکرد، امکان دسترسی به فناوری‌های پیشرفته و همکاری‌های بین‌المللی در عرصه تولید، توزیع و مصرف انرژی را محدود نموده است.

در بسیاری از موارد، تصمیمات اقتصادی و به ویژه تصمیمات مرتبط با انرژی، تحت تأثیر ملاحظات فرقه‌ای نظام حاکم قرار گرفته‌اند. برای مثال، اصرار بر خودکفایی در تولید برخی از کالاهای انرژی‌بر، حتی زمانی که از نظر اقتصادی توجیه‌پذیر نیست، منجر به هدررفت منابع و کاهش بهره‌وری شده است. اختصاص منابع اقتصادی به مصارف رانتی و غیر اقتصادی نیز از دلایل عدم پیشرفت بخش انرژی تجدیدپذیر و پاک بوده است.

یکی از ویژگی‌های بارز حاکمیت ولایی، تمرکز شدید قدرت در نهادهای تحت مدیریت ولی فقیه و نبود شفافیت در فرآیندهای تصمیم‌گیری به‌خصوص در امور اقتصادی است. این تمرکز قدرت و فقدان مکانیسم‌های نظارتی کارآمد، موجب شده است که تصمیمات راهبردی در عرصه انرژی اغلب ناکارآمد و به جای تأمین منافع ملی در بلندمدت، بر اساس منافع گروه‌های قدرت و نهادهای ولایی اتخاذ شود. همچنین، وجود نهادهای موازی و تضاد منافع میان آن‌ها، مانند سپاه پاسداران و دولت، به ناهماهنگی و گاه تضاد در سیاست‌گذاری‌ها انجامیده است. فقدان بخش خصوصی گسترده و فعال در عرصه انرژی بطور کلی و انرژی های تجدید پذیر هم مزید بر علت بوده است.

تحریم‌های بین‌المللی، به ویژه تحریم‌های مرتبط با صنایع نفت و گاز، دسترسی ایران به بازارهای جهانی، فناوری‌های پیشرفته، و سرمایه‌گذاری‌های خارجی را محدود کرده است. این مسئله توانایی کشور را برای بهره‌برداری کامل از منابع انرژی و جذب سرمایه‌های لازم برای توسعه زیرساخت‌های انرژی محدود کرده است.

مدیریت ناکارآمد و فساد
در بسیاری از موارد، مدیریت ناکارآمد، قراردادهای ناعادلانه، تخصیص منابع به پروژه‌های غیرمولد، فساد در بخش‌های دولتی و خصولتی منجر به هدررفت منابع و کاهش بهره‌وری در بخش انرژی در خصوص تولید، توزیع و مصرف شده است. عدم شفافیت و سوء مدیریت باعث شده تا پروژه‌های کلان انرژی با هزینه‌های گزاف و زمان‌بندی‌های طولانی مواجه شوند.

ناکارآمدی در شبکه توزیع و مصرف انرژی نیز از دیگر معضلات اقتصاد انرژی ایران به شمار می‌آید. همچنین تغییرات مکرر در سطوح مدیریتی و سیاست‌گذاری‌های مرتبط با انرژی، باعث شده که یک استراتژی پایدار و منسجم در این بخش شکل نگیرد. این ناپایداری نه تنها سرمایه‌گذاری‌ها را کاهش داده، بلکه اجرای پروژه‌های کلان را نیز با تأخیر مواجه کرده است.

وابستگی شدید به درآمدهای نفتی
اقتصاد برونگرا و درونزای ایران به شدت به درآمدهای نفتی وابسته است، که این وابستگی باعث آسیب‌پذیری در برابر نوسانات قیمت نفت و تحریم‌های بین‌المللی شده است. عدم تنوع اقتصادی و عدم توانایی در توسعه سایر منابع درآمدی، این وابستگی را تقویت کرده است.

ناکارآمدی سیاست‌گذاری بلندمدت
سیاست‌های انرژی در ایران غالبا ناپایدارند و با تغییرات مکرر مواجه بوده‌اند. ناکارآمدی سیاست‌گذاری و در نتیجه نبود یک برنامه‌ریزی بلندمدت و جامع برای مدیریت منابع انرژی و توسعه پایدار این بخش، از موانع اصلی موفقیت در اقتصاد انرژی بوده است. مدیریت جهادی و برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت و غیرمنسجم، به جای برنامه‌های بلندمدت و هماهنگ، موجب شده تا بسیاری از پروژه‌های کلان انرژی ناکام بمانند یا با هزینه‌های بالاتری مواجه شوند. حتی زمانی که سیاست‌ها و برنامه‌های مناسبی در حوزه توسعه منابع انرژی تدوین شده‌اند، مشکلات اجرایی و ناهماهنگی بین نهادهای مختلف باعث شده که این سیاست‌ها به درستی اجرا نشوند.

عدم سرمایه‌گذاری کافی در انرژی‌های تجدیدپذیر
با وجود منابع غنی از انرژی‌های تجدیدپذیر مانند انرژی خورشیدی و بادی، ایران نتوانسته است سرمایه‌گذاری‌های لازم را در این بخش‌ها جذب کند. عدم توجه کافی به توسعه این منابع در کنار تکیه بر منابع فسیلی، یکی از دلایل شکست حاکمیت در تحقق جلوگیری از بحران اقتصادی و زیست‌محیطی بوده است.

محدودیت‌های فناورانه و تکنولوژیکی
بخش‌های بزرگی از زیرساخت‌های انرژی در ایران، به‌ویژه در عرصه صنعت نفت و گاز، قدیمی و فرسوده هستند. این زیرساخت‌ها به دلیل عدم دسترسی به فناوری‌های نوین و نوسازی کافی، با کارایی پایینی فعالیت می‌کنند. به دلیل تنش‌های منطقه‌ای و در نتیجه تحریم‌ها و عدم دسترسی به فناوری‌های پیشرفته، ایران در زمینه‌های استخراج، تولید و توزیع انرژی با چالش‌های فناورانه مواجه بوده است. این موضوع بهره‌وری را کاهش و هزینه‌های تولید انرژی را افزایش داده است.

سیاست‌های داخلی و چالش‌های سیاسی
تصمیمات سیاسی داخلی و تضاد منافع بین نهادهای مختلف حاکمیت، غالبا باعث عدم هم‌افزایی و همکاری موثر در عرصه اقتصاد انرژی شده است. همچنین، برخی سیاست‌های داخلی، از جمله یارانه‌های گسترده به صنایع رانتی داخلی و ادارات دولتی انرژی، موجب افزایش مصرف بی‌رویه و کاهش بهره‌وری مصرف شده است.

سخن پایانی
مجموعه‌ای از دلایل سیاسی، اقتصادی و مدیریتی دست به دست هم داده‌اند تا حاکمیت ولایی در زمینه اقتصاد انرژی شکستی را تجربه نماید که به شکل مستقیم حیات اقتصادی و اجتماعی شهروندان را تحت تاثیر قرار داده است. جلوه های بارز این شکست همانا قطع مکرر و بدون برنامه برق است که بوسیله شهروان به شکل روزمره تجربه می‌شود.

برای مقابله با ابر چالش ناترازی اقتصاد انرژی در ایران، نیاز به اصلاحات عمیق در نظام حکمرانی، شفافیت، مدیریت کارآمدتر و برنامه‌ریزی موثر، سرمایه‌گذاری‌های گسترده و تعامل مؤثر با جامعه جهانی در بخش انرژی است. بدون این اصلاحات، بحران انرژی در کشور همچنان ادامه خواهد داشت و آثار منفی آن بر زندگی روزمره مردم و اقتصاد کشور شدیدتر خواهد شد.